نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۸ دی ۷, دوشنبه

مثلث امپراطوری نظام جهانی سرمایه

شبکه نظامی – صنعتی و رسانه های گروهی انحصاری

یونس پارسا بناب

نزدیک به سی و پنج سال بعد از پایان جنگ جهانی دوم واژه شبکه نظامی – صنعتی در ادبیات سیاسی آمریکا مبین ترکیب طبقه حاکمه آمریکا بود .این شبکه به خاطر فعل و انفعالات بزرگ سیاسی در سطح جهانی * ١
فروپاشی و تچزیه شوروی و " بلوک شرق " ، اخته شدن و شکست جنبش های کارگری در اروپا ، تبدیل چین توده ای به یک کشور سرمایه داری و ریزش و افول جنبش های رهائی بخش ملی در کشورهای پیرامونی ( جهان سوم ) – دستخوش دگردیسی قرار گرفته و تبدیل به " مثلث نظامی – صنعتی – رسانه های جمعی " شد *٢ .
امروز آمریکا ، در راس نظام جهانی کشوری است که از نظر هزینه نظامی هیچ کشور نیرومند دیگری به تنهائی ( ویا ترکیبی از کشورهای نیرومند در جهان ) به پای آن نمی رسند . همچنین هیچ کشوری در جهان بعد از پایان جنگ جهانی دوم در سطح جهانی به اندازه آمریکا تخریب ، خسارات و تلفات بویژه در کشورهای پیرامونی ، به بار نیاورده است . از سال ٢٠٠١ به بعد ، هزینه نظامی آمریکا تقریبا شصد در صد افزایش یافته و در اواسط سال ٢٠٠٧ به ٥٥٣ میلیارد دلار رسیده است . براساس این ارقام رسمی دولتی ، آمریکا به تنهائی ۴۵ در صد کل هزینه نظامی جهان را دارا می باشد . طبق گزارش بنیاد پژوهشی صلح جهانی استکهلم هزینه نظامی آمریکا در پایان سال ٢٠٠٧ و سال ٢٠٠٨ به یک تریلیون ( میلیون میلیون ) دلار رسیده است *٣ .
از نظر طبقه حاکمه آمریکا این مقدار هزینه نظامی برای ایجاد نظام امپراطوری جهانی سرمایه ضروری است . از نظر استراتژی سیاست داخلی ، این ارقام نشانی از شکلگیری و رشد " شبکه نظامی – صنعتی – رسانه های جمعی " است که مایکل کالکی آنرا مثلث امپراطوری در " آخرین فاز دگردیسی سرمایه داری " می نامد *٤ .
خیلی از تحلیلگران چپ بر آن هستند که ازدیاد سرسام آور و نجومی هزینه میلیتاریسم امپریالیسم آمریکا بویژه در ده سال گذشته ، ادامه منطقی و طبیعی دوران جنگ سرد نیست . این تحلیلگران منجمله مورخ سرشناس و دانشمندی چون اریک هابسبام معتقدند که روند رشد میلیتاریسم و ماجراجوئی های نظامی و تدارک برای جنگ های ساخت آمریکا اساسا محصول و پیآمد یک عده از رهبران " بی عقل " و " دیوانه های سیاسی " درون هیئت حاکمه آمریکاست که در آرزوی تفوق نظامی برکره خاکی تلاش می کنند *۵ .
این نظرگاه که فعلا آمریکا را تحت نفوذ افراد " بی عقل " و " دیوانه های سیاسی " نئومحافظه کاران می بیند و نتیجتا خواهان " به سر عقل آمدن " رهبران آینده آمریکاست ، به نقش نیروهای تاریخی و ساختاری درون نظام جهانی که به طور ارگانیک دوره جنگ سرد را به دوره بعد از پایان جنگ متصل می سازند ، کم بها می دهد . در صورتیکه نگاهی اجمالی به تاریخ بعد از جنگ جهانی دوم ، نشان می دهد که پیشینه شکلگیری و رشد پدیده میلیتاریسم و اندیشه تفوق و " سروری نظامی " آمریکا به سال های آغازین دوره جنگ سرد می رسد .
در این نوشتار ما بعد از بررسی پیشینه رشد میلیتاریسم که امروز به بخشی از متابولیسم و تارو پود نظام سرمایه تبدیل شده است ، به چند و چون رابطه آن با دو واحد دیگر مثلث امپراطوری ( صنایع و رسانه های جمعی ) خواهیم پرداخت .

اقتصاد جنگی کینزینیسم نظامی
در ژانویه ١٩٤٤، یک سال واندی پیش از پایان جنگ جهانی دوم ، چالز ویلسون ، مدیر عامل کمپانی جنرال الکتریک و معاون ریاست " دفتر تولیدات جنگی " طی یک سخنرانی به بخشی از ارتشیان گفت که منبعد دولت آمریکا باید سیاست اقتصاد جنگی را در سیاست خارجی خود اتخاذ کند . بر این اساس ، ایشان پیشنهاد کرد که هر یک از کمپانی های بزرگ صنعتی در آمریکا باید یک نماینده به عنوان رابط با نهادهای جنگی آمریکا تعیین کند که با هم نقش مهم در توسعه ظرفیت صنعتی و پژوهشی در جهت تدارک جنگ ها ایفاء کنند . در واقع محتوی سخنرانی ویلسون جمعبندی نظرگاهی بود که در دوره " جنگ سرد " ویژه گی اصلی الگارشی نظام را تشکیل می داد . شایان ذکر است که تا آن زمان بخش نظامی در خدمت بخش های دیگر اقتصاد بویژه در زمینه منافع اقتصادی و سیاسی آمریکا قرار داشت ولی در آستانه پایان جنگ جهانی دوم رشد و گسترش اوضاع شرایط را برای افزایش قدرقدرتی بخش نظامی آماده ساخت . تجربه شش سال شرکت فعال در جنگ جهانی دوم به هیئت حاکمه آمریکا آموخت که اقتصاد جنگی نه تنها آمریکا را از باتلاق بحران بزرگ سال های ۱۹٣۹ – ۱۹۲۹ بیرون آورد بلکه به آنها یاد داد که اقتصاد سرمایه داری با تزریق جوهر میلیتاریستی می تواند به دوران شکوفائی خود برسد . در نتیجه در سال های آغازین دوره جنگ سرد ما شاهد ظهور و عروج پدیده ای تحت نام " کینزینسم جنگی " شدیم : ترویج نظرگاهی که توسعه تقاضا و حمایت از سودهای برآمده از انحصارات نظامی می توانند سرمایه داری آمریکا را به قله " سروری " و تفوق در جهان برساند ،بیک استراتژی هدفمند تبدیل گشت.
جان کینز در کتاب معروف خود " تئوری عمومی اشتغال ، بهره و پول " که در سال ۱۹٣۶ در بحبوحه بحران بزرگ منتشر گشت ، گفت که راهکار برون رفت از رکود و کساد اقتصاد سرمایه داری این است که دولت با ازدیاد هزینه های بودجه خود یک تقاضای موثر برای تولیدات و خدمات را بین مردم ( اقتصاد تقاضا گرا در مقابل اقتصاد عرضه گرا ) بوجود آورد . بعد از پایان جنگ جهانی دوم ، ایدئولوگ های نظام بعد از " اخته کردن " تئوری کینز " ، فرزند " ناخلف " او را تحت عنوان " کینزینیسم جنگی " به دنیا آوردند : به این معنی که دولت عوض اینکه ازدیاد هزینه های خود را در جهت گسترش تقاضای موثر در بازار از طریق افزایش مالیات اضافی بر سودهای کلان سرمایه داری اتخاذ کند ، بهتر است که هزینه نظامی خود را افزایش دهد . به نظر نگارنده تولد این " فرزند ناخلف " سرآغاز شکلگیری میلیتاریسم بی سابقه ای در تاریخ بشر است که امروز به ساخت و سوز و تار و پود نظامی جهانی سرمایه تبدیل شده است . بعد از آن ، ایدئولوگ های نظام که عموما خود راطرفداران کنیز معرفی می کردند، با اختراع " جنگ سرد " علیه دشمنان خیالی و واقعی و با توسل به جنگ و ماجراجوئی های نظامی تمام روسای جمهوری آمریکا ( از ترومن گرفته تا جورج بوش پسر ) را آماده ساختند که کسری بودجه دولت را به نفع " شبکه نظامی – صنعتی " و الیگوپولی مثلث امپراطوری نظام توجیه سازند . در طول این مدت " خواب طلائی " کنیز به تدریج به یک " کابوس وحشتناک " تبدیل شد و انباشت ناشی از میلیتاریسم به یکی از ویژگی های سرمایه انحصاری آمریکا در اواخر دهه ۱۹۵۰ تبدیل گشت *۶ .
بین مارکسیست های جهان اولین فردی که این دگردیسی را در تحول رژیم انباشت سرمایه از طریق میلیتاریسم مورد بررسی قرار داد، مایکل کالکی اقتصاد دادن سوسیالیست لهستان بود . او در کتاب معروف خود تحت نام " آخرین فاز در دگردیسی سرمایه داری " بطور مبسوطی به بررسی شکلگیری و رشد امپراطوری در دوره سرمایه انحصاری پرداخته و پایه های مثلثی آنرا چنین معرفی می کند :
١– امپریالیسم عموما به ازدیاد سطح اشتغال به وسیله هزینه های سنگین در حیطه تولید سلاح و بازارهای مربوط به آن ( مثل تنظیم و تامین بخش بزرگی از نیروهای نظامی و توسعه پایگاه های نظامی و استخدام کارمندان ) خدمت می کند .
٢ – رسانه های جمعی تحت رهنمودها و رهبری طبقه حاکمه با تبلیغ و ترویج به نفع میلیتاریسم توده های وسیعی ازمردم را به سوی حمایت از ساختار امپریالیسم مسلح به سلاح های مجهز جذب می کنند .
٣ – سطح بالای اشتغال و افزایش سطح زندگی در دوره جنگ در مقام مقایسه با دوره پیش از جنگ ( به خاطر ارتفاء فرایند تولید و نیروی کار ) توده های وسیعی را به حمایت از شبکه نظامی – صنعتی جذب می کند .
ارتباطات و رسانه های جمعی نقش کلیدی در شکلگیری و رشد در این مثلث ایفاء می کنند. رسانه های گروهی مثل روزنامه ها ، رادیوها و تلویزیون ها عمدتا در کنترل طبقه حاکمه هستند . طبق دستور این طبقه ، وظیفه و شغل رسانه های گروهی این است که افکار عمومی را در جهت حمایت از جنگ های دائمی ساخت آمریکا تنظیم و آماده سازند .
از اواسط دهه ١٩٥٠ به این سو ، اجزاء سه گانه این مثلث موفق شدند که اقتصاد نظامی – جنگی را برای تثبیت و تامین نظم سیاسی و اقتصادی نظام جهانی مهیا سازند . مضافا همکاری ارگانیک این سه جزء توانست تقریبا کلیه اتحادیه های کارگری را ( بر خلاف کشورهای اروپای غربی ) تحت سلطه سیاست های امپریالیستی آمریکا قرار دهد . کارگران و رهبران اتحادیه های کارگری در آمریکا صرفا و ماهیتا ارتجاعی نیستند . بلکه آنها به طور دائم ( دوباره بر خلاف کارگران و رهبران اتحادیه های کارگری در اروپا ) شدیدا تحت تاثیر و نفوذ ایدئولوژیکی و تبلیغات رسانه های گروهی هستند که به طور موثری به آنها القاء می کند که " امنیت ملی آمریکا و منافع اقتصادی فراملی ها " چیزی غیر از یک روح در دو کالبد نیست . این امر یکی از ویژه گی های مشخص و متمایز امپریالیسم آمریکاست *۷ .
نظرگاه کالکی درباره شکلگیری و تکامل مثلث امپراطوری در دهه ١٩٥٠ ، نزدیک به یک دهه بعد توسط پال بارون و پال سویزی در کتاب معروف آنان تحت نام " سرمایه انحصاری " مشروحا سیستماتیزه گشت . در این کتاب ، بارون و سویزی به طور مبسوطی شرح می دهند که حداقل پنج هدف سیاسی – اقتصادی معین امپریالیستی ، الگاریشی آمریکا را به سوی میلیتاریزه ساختن اقتصاد سرمایه داری سوق می دهند . این پنج هدف عبارتند از :
١ - دفاع و حفاظت هژمونی جهانی امپراطوری سرمایه در مقابل تهدید های خارجی . این تهدید های خارجی که به شکل های گوناگون امواج خروشان انقلابی در اکناف جهان بوقوع می پیوندند ، چیزی به غیر از " تهدید یک پارچه کمونیستی " نیست که بسترش شوروی است .
٢ – تاسیس یک پلاتفرم " امن " برای فراملی های آمریکا که انحصارات اقتصادی خود را بوسیله آن در جهان گسترش دهند .
٣ – تاسیس یک بخش پژوهشی و توسعه در داخل دولت که کاملا تحت کنترل و تسلط فراملی ها باشد .
٤ – ایجاد جمعیت کاملا دپلیتره شده ( سیاست زده شده ) که تحت نفوذ اندیشه های اولتراناسیونالیستی هوادار جنگ های دائمی و پیوسته باشد .
٥ – جذب و اخذ ظرفیت فرآیند اضافی و افزایش در صد سود از طریق هزینه های سرسام آور نظامی و جنگی .
نتیجه عملکرد مجموعه ای از این پنج هدف ( ویا عامل ) تاسیس بزرگترین و فراگیرترین ماشین جنگی عظیم در " دوره صلح " در دهه های ١٩٦٠ ، ١٩٧٠ و ١٩٨٠ بود ، که در تاریخ بی سابقه است . برای اعضای درون طبقه حاکمه آمریکا و ایدئولوگ های نظام رابطه مکمل و " دو روی یک سکه " بودن هزینه های سرسام آور نظامی و توسعه اقتصادی که به اسم " کنیزینسم نظامی " معروف گشت ، به قدری از طرف تبلیغات شبانه روزی رسانه های گروهی مورد " مسرت و چهچه " قرار گرفت که کسی را یارای حتی یک انتقاد ملایم هم نبود . ایدئولوگ های رژیم در دوره جنگ سرد پیوسته اعلام می کردند که " جنگ سرد ، تقاضا را برای کالاها افزایش داده و باعث افزایش اشتغال به کار می گردد . این امر به پیشرفت های تکنولوژیکی منجر گشته و لاجرم باعث اعتلای سطح زندگی می گردد.... پس لازم است که ما از روسها تشکر کنیم که به سرمایه داری در آمریکا کمک می کنند که بیش از پیش رشد یابد " *٨ .
رسانه های گروهی جاری در آمریکا با حمایت جدی از روند جنگ سرد به شکل های گوناگونی دائما به تبلیغ این امر پرداختند که یک " فرمول جادوئی " برای " عمر بی پایان " رفاه و شکوفائی اقتصادی را کشف کرده اند : " جنگ سرد " که به گسترش هزینه های نظامی کمک می کند موتور و عامل اصلی روند رفاه و عمر بی پایان شکوفائی اقتصادی است . ایدئولوگ های نظام و رسانه های گروهی در این دوره که نزدیک به چهار دهه طول کشید ، به " اجماع " رسید ند که " کینزینیسم نظامی " عامل اصلی رفاه اقتصادی است .
زمانی که دوایت آیزنهاور که خودش در گسترش اندیشه و عملکرد کینزینسم نظامی نقش ایفاء کرده بود ، در سخنرانی پایان ریاست جمهوریش در ۱۷ ژانویه ۱۹۶۱ نگرانی خود را از " شبکه نظامی – صنعتی " اعلام کرد ، این شبکه کاملا در متابولیسم نظام جا انداخته شده بود و اعمال و گسترش جنگ های دائمی و بی پایان و گسترش پایگاههای نظامی آمریکا در اکناف جهان به ستون اصلی در تارو پود و ساخت و ساز نظام امپریالیستی آمریکا تبدیل شده بود . از این زمان به بعد به قدری از کمپانی های کوچک و بزرگ و کارمندان عالیرتبه دولتی و غیر دولتی به بخش نظامی و شاخه های آن از هر نظر وابسته گشتند که اگر کسی می خواست کوچک ترین تغییری در جهت کاهش هزینه های نظامی بوجود آورد بلافاصله ایزوله و حتی بی اعتبار و بی کار می گشت . شایان توجه است که رشد و گسترش شبکه نظامی – صنعتی در این دوره و بعد از آن عمدتا به خاطر گسترش و توسعه اقتصادی نبود بلکه هدف اصلی این بود که به این وسیله عمر نظام جهانی سرمایه را با سرکوب قیام ها و جنبش های رهائی بخش در اکناف جهان ( که علیه سیاست های مداخله گرانه و هژمونی طلبانه آمریکا دائما در حال اوجگیری بودند ) طولانی سازند . این نظامیگری را که در ساخت و ساز نظام قرار گرفته نه در زمان جنگ سرد و نه در دوره بعد از جنگ سرد نمی توان بدون براندازی خود نظام لغو و منحل ساخت . در واقع در تمامی این دوران ، میلیتاریسم یا به طور مستقیم( با برپائی جنگ های ساخت آمریکا از جنگ کره در سال ۱۹۵۰ گرفته تا جنگ کوزوو در سال ۱۹۹۹) و یا به طور غیر مستقیم با رواج ترس و ارعاب علیه مردم جهان بویژه در کشورهای پیرامونی به بقای زالووار خود ادامه داده است .
مهمترین تحلیلگران چپ صاحب نظر درباره تاریخ تکامل میلیتاریسم ( کالکی در دهه ۱۹۵۰ ، پال بارون و پال سویزی در دهه های ٦٠ و ٧٠و هری مگداف در دهه١٩٨٠) متفق القول بودند که عامل اصلی هزینه جنگی و نظامی آمریکا و افزایش دائمی آن " تحدید " شوروی نبود بلکه هدف هزینه های جنگی این بود که میلیتاریسم بقای نظام امپراطوری سرمایه انحصاری را در مقابل چالش ها و جنبش های ضد نظام تضمین و تامین سازد . رویدادهای سیاسی بعد از فروپاشی شوروی در ١٩٩١تا کنون حقانیت ارزیابی دقیق این تحلیلگران را ثابت می کند. کما اینکه بعد از فروپاشی شوروی و آغاز دوره بعد از جنگ سرد ما شاهد افزایش هزینه های نظامی و جنگی آمریکا از صد میلیارد دلار در اواسط دهه ١٩٦٠ به متجاوز از یک تریلیون دلار در آخر سال ٢٠٠٧ بوده ایم . این رقم تحقیقا در آخر سال ٢٠٠٨اقلا به یک تریلیون و صد میلیارد دلار افزایش خواهد یافت ٩* .
امروزه در دنیائی که تک قطبی محسوب می شود ، هزینه های نظامی – جنگی آمریکا برای پیشبرد پروژه جهانی آمریکا دائما در حال افزایش است . در حال حاضر این هزینه ها با هزینه های نظامی و جنگی مجموع کشورهای جهان برابر است . وقتی که متوجه می شویم که بزرگترین ده کشور نظامی جهان اکثرا متحدین و یا شرکای آمریکا هستند ، بیشتر به موقعیت تفوق و برتری نظامی آمریکا در جهان پی می بریم . امروز تنها آمریکا است که می تواند در عرض چند ساعت به دورترین و گمنام ترین مناطق جهان حمله نظامی کند .

موقعیت کنونی مثلث امپراطوری سرمایه
بررسی تاریخ تکامل میلیتاریسم آمریکا بویژه بعد از پایان جنگ جهانی دوم تا کنون نشان می دهد که گسترش تهاجمات و اعمال جنگ های ساخت آمریکا در دهه اول قرن بیست و یکم نتیجه اعمال یک " گروه دیوانه سیاسی " که به مرض مگالومی نیا ( مرض بزرگ بینی ) دچار شده اند ، نیست . بدون تردید ، ماجراجوئی های نظامی و گسترش اشتعال جنگ های هشت سال گذشته (٢٠٠٨–٢٠٠١) آمریکا را نباید بدون توجه به حاکمیت نئومحافظه کاران در کاخ سفید و ویژگی های رژِیِم جورج بوش مورد بررسی قرار داد . ولی آنچه که مهم تر است این واقعیت است که نومحافظه کاران در این تجاوزات و ماجراجوئی ها ( مخصوصا جنگ هفت ساله افغانستان ، جنگ پنج ساله عراق و " جنگ بی پایان علیه تروریسم " ) از حمایت بخش قابل توجهی از دیگر حاکمین نظام نیز برخوردار بودند . به کلامی دیگر ، این تجاوزات و جنگ ها عموما از پشتیبانی بیدریغ دو حزب حاکم ، کنگره ، قوه قضائیه ، رسانه های گروهی جاری و شرکت های فراملی بهره مند بودند . اختلافات بین آنها عموما روی نکاتی چون تعداد سربازان ، مقدار استفاده از زور در جنگ ، تاریخ تخلیه و خروج نیروها ، تقسیم نیروهای جنگی در صحنه های اصلی کشورهای جلو جبهه ( افغانستان ، عراق و...) و کشورهای پشت جبهه ( پاکستان ، سوریه و.. ) و غیره دور می زدند . در سال های اخیر ، مسائل و مشکلات اصلی حتی مسئله استفاده از شکنجه ، عموما بین اعضای طبقه حاکمه یا نادیده گرفته شدند و یا بحث درباره آنها به هیچ نتیجه ای نرسید . تنها منبع اپوزیسیون در این مدت مجموعه ای از افکار عمومی جهانی و نیروهای ضد جنگ و کارزارهای صلح منجمله در خود آمریکا ، بودند که به حق نقش چشمگیری در بی اعتبارتر ساختن حاکمین نظام در سراسر جهان منجمله در خود آمریکا، ایفاء کردند .
بررسی نکات فوق الذکر نشان می دهد که میلیتاریسم گسترده که بخشی از متابولیسم نظام را در بر می گیرد ، از حمایت جناح های درون هیئت و طبقه حاکمه آمریکا برخوردار است . این امر بدین معنی است که هیئت حاکمه نظام دربست خواهان گسترش هژمونی آمریکا بر کره خاکی است . امروز این هدف استراتژیکی عامل سرکوب مقاومت هاومبارزات مردم علیه هژمونی طلبی آمریکا را به یک امر ضروری از نظر طبقه حاکمه آمریکا در آورده است . جنگ عراق تلاش حاکمین در جهت اعمال کنترل ژئوپولیتیکی بر کلیه منطقه خلیج فارس – اقیانوس هند برای کسب هژمونی نفتی بر آن منطقه است . این هدف استراتژیکی از سوی هر دو کمپ درون حاکمیت ( کمپ " دم و دستگاه شرقی " عمدتا به نمایندگی حزب دموکرات و کمپ " نهادهای مالی غربی " عموما به نمایندگی حزب جمهوریخواه ) تقریبا بی چون و چرا حمایت می گردد . افزایش نجومی و سرسام آور هزینه های نظامی – جنگی نتیجه ضروری و طبیعی این هدف استراتژیکی است . ولی این هزینه ها که مکمل ماجراجوئی های نظامی و گسترش جنگ های ساخت آمریکا ( میلیتاریسم ) است ، به تدریج آمریکا را در سراشیب افول و نزول به عنوان یک امپراطوری قرار داده است که اشاره به چند و چون آن در اینجا حائز اهمیت است .
با اینکه آمریکا بعد از فروپاشی شوروی عملا در راس نظام جهانی سرمایه قرار گرفته و به عنوان تنها ابرقدرت جهان تک قطبی به یک نیروی بلامنازع نظامی تبدیل شد ولی در همان مدت زمان شاهد افول خود به عنوان یک قدرت اقتصادی گشت *۱۰ .دقیقا وجود این ماهیت دوگانه در تاروپود نظام جهانی است که هیئت حاکمه آمریکا را مجبور ساخته است که به تبلیغ " قرن آمریکای نوین " در رسانه های گروهی جاری بپردازد . به کلامی دیگر طبقه حاکمه آمریکا برخلاف دوران گذشته امپریالیسم که در آنها برای حفظ سروری اقتصادی ، سیاسی و فرهنگی خود متوسل به گسترش نیروهای نظامی می شد ، امروز باید کلیه منافع اقتصادی و سیاسی خود را در خدمت حفظ هژمونی نظامی خود در مناطق استراتژیکی جهان قرار دهد . در این راستا آمریکا در سال های اخیر به طور وسیعی نیروهای نظامی خود را گسترش داده و در حال حاضر در هفتاد و دو کشور پایگاه و در صدو چهل کشور حضور قوی و گسترده نظامی دارد . به عبارت دیگر ، هزینه های نظامی آمریکا فقط مصروف جنگ های ساخت آمریکا و تولید سلاح های کشتاردسته جمعی و مداخلات نظامی و کودتاها نمی گردد ، بلکه راس نظام با حضور فیزیکی در سراسر جهان خود را برای کنترل ، مداخلات براندازانه و حملات نظامی فوری و درازمدت آماده تر می سازد . باید تاکید کرد که این دگردیسی در نقش نیروهای نظامی ( که آمریکا می تواند و باید با استفاده از قدرت نظامی خود از افول و ریزش قدر قدرتی اقتصادی و سیاسی خود جلوگیری کند ) بخش بزرگی از چالشگران نظام را به این جمعبندی رسانده که میلیتاریسم نه تنها با تارو پود و ساخت و ساز نظام عجین شده بلکه به مکمل امپریالیسم تبدیل گشته است .
امروز دو بعد ( و یا دو ضلع ) نظام امپراطوری جهانی سرمایه از طریق وحدت و ادغام با ضلع و بعد سوم ( رسانه های دسته جمعی جاری ) مثلث و شبکه نظامی – صنعتی و رسانه های دسته جمعی امپراطوری را به وجود آورده اند . این پدیده معمای بزرگی را در مقابل چالشگران و قربانیان نظام در سراسر جهان به وجود آورده است . این مثلث فلاکت بار و همیشه خونین که در اوان شکلگیری و پیدایش خود در دهه های ١٩٦٠و ١٩٧٠به خاطر وجود چالشگران متنوعی در سطح جهانی – وجود شوروی ، گسترش جنبش های وسیع کارگری در اروپا ، اشتعال جنبش های رهائی بخش در کشورهای پیرامونی جهان سوم ، حضور فعال چین توده ای و بالاخره اعتلای جنبش ضد جنگ در آمریکا – برای مدتی از صحنه سیاسی جهان عقب نشینی کرده بود ، بعد از فروپاشی شوروی و شکست و تضعیف دیگر چالشگران در دهه ١٩٨٠دوباره به طور گسترده تر و جهانی تر در صحنه سیاسی جهان قدعلم کرد . شایان توجه است که هر عقب نشینی و امتیاز دهی از سوی امپریالیسم عموما به بازگشت هارتر و ویرانگرتر میلیتاریسم منجر گشته است . در فاز فعلی ، ما شاهد این نکته اصلی در تاریخ رشد میلیتاریسم هستیم که انحصار رسانه های گروهی جاری ( که بیش از هر زمانی در گذشته در تاروپود و ساخت و ساز سرمایه مالی – انحصاری قرار گرفته و نقش صدا و سیمای جهانی نظام را به عهده دارد ) بویژه در هشت سال گذشته (٢٠٠٨–٢٠٠١) موفق شده است که به نحو موثری پرستیژ و اعتبار اقتصاد جنگی پدیده میلیتاریسم را از طریق اشاعه دروغ و بهتان از یک سو و رواج ترس و هراس در دل مردم بویژه آمریکائی ها از سوی دیگر، حفظ کند .

نتیجه گیری ها

١ – استخوان بندی کنونی سرمایه مالی – انحصاری راس نظام جهانی را شبکه مثلث " نظامی – صنعتی و رسانه گروهی جاری " تشکیل می دهد .
٢ – پیشینه شکلگیری و رشد این مثلث به سال های جنگ جهانی دوم (١٩٤٥–١٩٣٩) و سال های آغازین (١٩٥٣–١٩٤٧) دوره " جنگ سرد " می رسد .
٣ – در دهه های ١٩٦٠و ١٩٧٠، عملکرد ها و مداخلات ویرانگر و فلاکت بار این مثلث در اکناف جهان به خاطر حضور و رشد و اعتلای چالشگران ضد نظام ( اتحاد جماهیر شوروی ، جنبش های رهائی بخش در کشورهای جهان سوم ، جنبش های کارگری در اروپای غربی ، اعتلای چین توده ای و اوجگیری کارزارهای وسیع ضد جنگ بویژه در آمریکا و اروپا ) محدود و محلی و عمدتا کوتاه مدت بود .
٤ – بعد از فروپاشی و تجزیه شوروی و " بلوک شرق " و افول و اضمحلال دیگر ستون های مقاومت و پایان دوره جنگ سرد ، مثلث امپراطوری نظام با بازگشت فعال تر دوباره با مداخلات و تجاوزات جنگی و ماجراجوئی های نظامی خود ( منتهی شدیدتر و جهانی تر از دوره های گذشته ) برای تسلط کامل بر کره خاکی قد علم کرد .
٥– در طی این دوره (٢٠٠٨–١٩٩١)، علیرغم رکود اقتصادی نسبی ولی مزمن ، افول و ریزش اعتبار سیاسی و فرهنگی آمریکا ، پیش بینی تخریب محیط زیست در سطح جهانی ، عروج بحران های مالی ، غذائی و بالاخره آغاز قیام ها و مقاومت ها علیه نظام در سراسر جهان ، واشنگتن ( به عنوان نماینده اولیگارشی هیئت حاکمه آمریکا و مدیر عامل رسانه های گروهی جاری با شیوع دروغ و تحریف واقعیات و رواج هیستری جنگ ، افکار عمومی جهانی بویژه آمریکا را، با گسترش جنگ های " بی پایان " در افغانستان و عراق وادار به حمایت از سیاست های براندازانه و فلاکت بار و جنائی مثلث امپراطوری ساخت.
٦ – آن عاملی که این موفقیت را نصیب راس نظام ساخت نه سروری آن در حیطه سیاسی و اقتصادی و نه پرستیژ و اعتبار جهانی آن در گستره های فرهنگی و ایدئولوژیکی بود بلکه وجود یک ماشین پروپاگاندای عظیم رسانه ای عمومی جهانی بود که تاثیر و عملکرد آن در خدمت به میلیتاریسم و صنایع مربوط به آن در تاریخ تکامل تکنولوژیکی اطلاعات رسانی و روابط ارتباطاتی در سطح جهانی بی نظیر و بی سابقه می باشد . این تکنولوژی " محیرالعقول " مخابراتی ، اطلاعاتی و ارتباطاتی نه تنها قادر گشت که هر نوع صدا و سیمائی را از سوی طیف چپ عام ( ولی ضد جنگ ) در نطفه خفه کند ، بلکه بر خلاف ادوار گذشته ( به طور مثال دوره جنگ ویتنام ) با موفقیت چشمگیری موفق شد صداهای اعتراض آمیز حتی افراد و نهادهای محافظه کاران " رئالیست " و لیبرال های " انترناسیونالیست " را نیز در معرض سانسورهای تکنیکی و خود سانسوری های صنفی و شخصی و خانواد گی قرار دهد . وجود و حضور فعال این مثلث امپراطوری جهانی سرمایه واقعیتی فلاکت بار، ویرانگرو سرطان زائی است که بشریت زحمتکش و دیگر قربانیان نظام جهانی نمی توانند صرفا از طریق رفورم ، امتیازگیری و یا احیانا با ظهور پدیده " مسیح وار " اوباما بر آن فایق آیند .

نتیجه پایانی
بدون تردید ، نظامی که موقعیت ، پرستیژ و مشروعیت حفظ نظم و امنیت خود را با صرف و هزینه یک تریلیون دلار ( یک هزار میلیارد دلار ) در حیطه نظامیگری ( همراه با توسعه پایگاه های نظامی – پلیسی مخوف و حضور نظامی در سراسر جهان ) و ایجاد نابرابری های خانمانسوز ، رکود مزمن اقتصادی ، بحران های مالی و غذائی و بالاخره با تخریب محیط زیست جهانی کسب می کند ، نظامی است که برای دگردیسی کیفی آماده است. این وظیفه نیروهای چپ ضد نظام است که باید با ادغام و وحدت خود ، آلترناتیو موجود نظری را به قدرت عملی و مادی در جهت چالش جدی این نظام پوسیده و رو به زوال تبدیل سازند .

پی نویس ها و منابع
۱ – شماره های مجله " مانتلی ریویو " و مجله " نیشن " در سال های ۱۹۰٨ – ۱۹۹۱ .
۲ – جان بلامی فاستر ، " مثلث نظامی – صنعتی – رسانه های جمعی " در مجله " مانتلی ریویو " ، شماره ۵ ( اکتبر ۲۰۰٨ ) ، صفحات ۱٨ – ۱ .
٣ – نهاد پژوهش های صلح بین المللی استکهلم ، " کتاب سال ۲۰۰٨ "
۴ - مایکل کالکی ، " آخرین فاز در دگردیسی سرمایه داری " ، نیویورک ،۱۹۵٣ صفحه ۹۶
۵ – اریک هابس بام ، " درباره امپراطوری : آمریکا ، جنگ و تفوق جهانی ، " نیویورک ، ۲۰۰٨ ، صفحات ۵۹ – ۵۷
۶ – رابرت هیل برونر ، " ساختمان جامعه اقتصادی " ، نیوجرسی ، ۱۹٨۰ ، صفحات ۱۷۵ – ۱۶۰
۷ – کالکی ، همانجا ، صفحه ۹۷
٨ – فاستر ، همانجا ،
۹ - نهاد پژوهش های صلح .... ، همانجا ، صفحات ۱۱ – ۱۰ و جیمس سیفر ، " از کینزینسم نظامی به نظامیگری نئولیبرالی جهانی " ، در مجله " مانتلی ریویو " ، شماره ۲ ( ژوئن ۲۰۰۷ ) ، صفحات ۴٨ – ۴۵
۱۰ – پال باران و پال سوئزی ، " سرمایه انحصاری " ، نیویورک ، ۱۹۹۶ ، فصل " میلیتاریسم و امپریالیسم " ، صفحات ۲۱۷ – ۱۷٨ و فرد کاپلان ، " کشور و جامعه جنگی " ، نیویورک ، ۲۰۰۵

اسلام سیاسی

سمیر امین - مترجم: احمد آزاد


سمیر امین اقتصاددان، محقق اجتماعی و سیاسی و یکی از چهره‌های فعال جنبش کمونیستی جهان در چند دهه اخیر است. وی در سال ۱۹٣۱ در قاهره بدنیا آمد. تحصیلات عالی خود را در علوم اقتصاد، علوم سیاسی و آمار در دانشگاههای فرانسه به پایان رساند. تحقیقات بسیاری در زمینه‌های مختلف اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، ژئوپلیتیک ومباحث سوسیالیستی منتشر کرده است. وی در حال حاضر استاد دانشگاههای پاریس، پواتیر و داکار است. در چند سال اخیر تحقیقات متعددی در زمینه سرمایه جهانی شده، امپریالیسم و مسائل کشورهای پیرامونی بویژه کشورهای افریقائی، عربی و اسلامی منتشر کرده است.
متن حاضر ترجمه و تلخیصی است از مقاله وی با عنوان «مدرنیته و تفسیر مذاهب»، بخش اسلام سیاسی، که در سال ۲۰۰۴ در نشریه «افریقا و توسعه» سال۲۹ شماره ۱ منتشر شده است.


مدرنیته بر این اصل پایه‌ریزی شده که انسانها، فردی یا جمعی، تاریخ خود را می‌سازند و برای این کار حق دارند که نوآوری کرده و سنت‌ها را رعایت نکنند. این اصل شکافی را در پایه‌های جوامع پیشامدرن و از جمله جوامع اروپای فئودال و مسیحیت باعث شد. مدرنیته با این دعوی متولد شد. این یک باززائی (رنسانس) نبود، بلکه بسیار ساده، خود یک زایش بود. دادن عنوان باززائی به این تحول تاریخی ازسوی اروپائیان گمراه کننده است. این خطا بر اساس تفکری شکل گرفته است که گویا جوامع باستانی یونانی-رومی، اصول مدرنیته را می‌شناختند و در دوران قرون وسطی (بین مدرنیته دوران باستان و مدرنیته جدید) مدرنیته در پس تاریک اندیشی مذهبی پنهان شده بود. استنباطی اسطوره‌‌ای از عهد عتیق، که به نوبه خود فکر اروپامداری (اوروسانتریسم) را پایه ریزی کرد، که بوسیله آن اروپا ادعای ارث‌بری گذشته خود را دارد و «بازگشت به خاستگاه خود» یا به قولی «رنسانس» را نتیجه می‌گیرد، در حالیکه در واقع این یک گسست بود با تاریخ خود.
رنسانس اروپا حاصل یک دینامیزم اجتماعی درونی و پاسخ به تضادهای خود جامعه اروپا در دوران پیدایش سرمایه‌داری بود. بر عکس، آنچه که اعراب، به تقلید آن را رنسانس خود، «نهضت» در قرن نوزدهم، می‌نامند، چنین نیست. این حاصل یک برخورد خارجی و واکنش به شوکی بود که از خارج وارد شده بود. اروپائی که مدرنیته، آن را قدرتمند و کشورگشا کرده بود، تاثیر متناقضی بر اعراب می‌گذاشت؛ از سویی تحسین و شیفتگی آنها بر می‌انگیخت و از سوی دیگر عامل انزجار از نخوت کشورگشائی آنان بود. رنسانس اعراب، باززائی را به معنی لغوی و مرسوم آن گرفت. اعراب فکر می‌کردند که اگر همچون اروپائیان رفتار کنند (آن گونه که خوداینها ادعا می‌کنند) و به ریشه‌ها و خاستگاه اصلی خود، که زمانی خوار و حقیر شمرده می‌شد، بازگردند، دوران طلائی گذشته را بازخواهند یافت. اما جنبش «نهضت» نفهمید مدرنیته، که منبع اصلی قدرت اروپائیان است، چیست.
این نوشته جای بحث حول جنبه‌های گوناگون و لحظات رشد «نهضت» نیست، من تنها می‌خواهم اجمالا بگویم که «نهضت» گسست لازم با سنت، که مشخصه اصلی مدرنیته است، را هرگز نداشته است.
اروپائیان در جریان ساختن «رنسانس»، منشاء و خاستگاه خود را در دوران یونان باستان و پیش از مسیحیت قرار دادند. این ابداع به آنها کمک کرد تا ابعاد تاثیر مذهب در «ویژگیهای» اروپایی را کاهش دهند. درحالی که اعراب، رنسانس خود را در اسلام قرار دادند و تمدن های شرقی قبل از اسلام، را به عنوان دوران «جاهلیت» کنار نهادند.
از اینجا متوجه می‌شویم که چرا «نهضت» مفهوم «لائیسیته» یعنی جدائی دین از سیاست، را درک نمی‌کند، شرائطی که به سیاست اجازه می‌دهد تا آزادانه عرصه نوآوری باشد، یعنی دمکراسی به معنی مدرن آن.
«نهضت» چنین می‌انگارد که یک بازخوانی مجدد دین، با حذف جنبه‌های تاریک اندیشی آن، می‌تواند جانشین لائیسیته شود. تا به امروز جامعه عرب توانائی لازم برای درک این نکته که لائیسیته یک «ویژگی» غربی نیست، بلکه یک الزام مدرنیته است، را نداشته است. «نهضت» مفهوم دمکراسی، به معنی برخودداری از حق قطع رابطه با سنت را، نمی‌فهمد. در نتیجه در درون مفاهیم یک دولت استبدادی محصور می‌ماند و در تمام دعاهایش یک مستبد «عادل» (المستبد العادل)، و نه حتی «روشن‌بین»، را آرزو می‌کند. «نهضت» نمی‌فهمد که مدرنیته همچنین آگاهی زنان، آزادی‌هایشان، حق نوآوری و بریدن از سنتها را با خود همراه می‌آورد. «نهضت» در نهایت مدرنیته را به یک امر ظاهری، پیشرفت تکنولوژی، کاهش می‌دهد. این بیان اجمالی و ساده شده از جریان «نهضت»، به این معنی نیست که تناقضات درونی آن از دید نویسنده این سطور پنهان بوده باشد، و یا این که برخی از متفکران نواندیش عرب بر چالش‌های واقعی مدرنیته آگاه نبودند و یا همچون «قاسم امین» بر اهمیت مسئله آزادی زنان تاکید نداشتند، و یا «علی عبدلرازق» بر لائیسته و « کواکبی» بر دمکراسی. اما هیچیک از افکار نو دنبال نشد و جامعه عرب در مسیری که اینان نشان می‌دادند پیش نرفت. بنابراین «نهضت» نه یک لحظه تولد مدرنیته در سرزمین عرب، که سقط جنین آن بود.

از آنجا که جوامع عربی هنوز به مدرنیته وارد نشده‌اند، اگرچه روزانه با چالش‌های آن درگیراند، مردمان عرب هنوز وسیعا اصول قدرت استبدادی را می‌پذیرند. مشروعیت یا فقدان مشروعیت این قدرت، به عوامل و مسائل دیگری برمی‌گردد تا به عدم شناسائی اصل دمکراسی از جانب آن. اگر قدرت وی (قدرت استبدادی) می‌تواند در مقابل تهاجم امپریالیسم مقاومت کند، یا چنین وانمود کند، اگر می‌تواند وضعیت زندگی بخشی از مردم، اگر نه همه جامعه، را بهبود بخشد، این قدرت، که به یک قدرت استبدادی «روشن‌بین» تبدیل شده، از یک محبوبیت عمومی بهره‌مند است.
ورای مسئله مدرنیته، قدرت استبدادی مشروعیت خود را از سنت کسب می‌کند. در مواردی می‌تواند همچون مراکش سنت پادشاهی ملی - مذهبی باشد و یا همچون پادشاهی قبیله‌ای در شبه جزیره عربستان. اما اشکال دیگری هم از سنت هم وجود دارد، همچون میراث باقیمانده از امپراطوری عثمانی، که از الجزایر تا عراق مسلط بوده است، که من آن را سنت قدرت «مملوکان» توصیف می‌کنم.
«مملوک» چیست؟ سیستمی پیچیده که قدرت شخصی جنگاوران، بازرگانان و روحانیون را در هم می‌آمیزد. البته قدرت مردان، چرا که در این سیستم زنان جایی ندارند. سه وجه این قدرت کاملا در هم آمیخته و به یک قدرت واحد تبدیل می‌شوند.
«مملوک»ها سرداران جنگی هستند که از دل برداشتی خاص از اسلام مشروعیت خود را بدست می‌آورند. اسلامی که تاکید را بر تضاد بین دارالسلام(جهان اسلام، زیر فرمان قوانین صلح آمیز) و دارالحرب( جهان بیرون از اسلام و مکانی برای جهاد) قرار می‌دهد. اتفاقی نیست که این برداشت نظامی از مدیریت سیاسی توسط کشورگشایان ترک سلجوقی و بعدا عثمانی مستحکم شد. حکومت‌گرانی که خودشان را «غازی» می‌نامیدند، یعنی فاتحان و استعمارگران «اناتولی بیزانس». بی دلیل نیست که سیستم مملوک، از زمان «صلاح الدین ایوبی» و جنگهای وی برای آزادکردن سرزمینهای عرب از اشغالگران صلیبی ساخته شده است. قدرت‌های پوپولیست و ناسیونالیست امروزی همیشه با احترام و تحسین از «صلاح الدین ایوبی» یاد می‌کنند بدون آن که به خسارتهای بزرگی که سیستم وی پایه گذار آن بوده، اشاره شود. پس از جنگهای صلیبی، جهان عرب (جهان ترک – عرب) وارد پروسه سیستم فئودالیزه کردن نظامی شد و بر روی خود بسته و منزوی گردید. این خود سیر قهقرائی بود و گذاشتن نقطه پایان بر تمدن درخشان قرون اولیه خلافت. درحالیکه در همان زمان اروپاییان خروج از دوران فئودالیسم را آغاز کرده و آماده جهش در نوآوری‌ مدرنیته شده و به تسخیر جهان می‌روند.
با ایفاء نقش حافظان اسلام، «مملوک»ها به روحانیون اجازه دادند تا تنها مفسران احکام مذهبی، متصدی امر قضاوت و نگهبان اخلاق جامعه باشند. با تقلیل مذهب به بعد اجتماعی و صرفا قراردادی آن، احترام صرف به آئین‌ها و عبادات، مذهب به ابزار مناسبی برای قدرت استبدادی نظامیان تبدیل شد.
آیا اشکال اعمال قدرت در جهان عرب و شیوه دولت‌مداری چنان تحول یافته که بتوان آن را از شیوه‌های گذشته منفک کرد؟ دولت استبدادی فردی و اشکال مدیریت سیاسی وابسته به آن همچنان پابرجا است. اما این اشکال دچار چنان بحران شدیدی شده‌اند که بخش اعظم مشروعیت خود را از دست داده‌اند و توان مقابله با چالشهای مدرنیته را به تدریج از دست می‌دهند. پیدایش اسلام سیاسی، آشفتگی و سردرگمی در مبارزات سیاسی و همچنین رشد مبارزات اجتماعی، شاهد این مدعا هستند.

اشتباه زیانباری است اگر چنین پنداریم که جنبشهای سیاسی محرک توده‌هائی که اسلام را فریاد می‌کنند محصول ناگزیر به صحنه آمدن مردمانی است که به لحاظ فرهنگی و سیاسی عقب‌مانده بوده و زبانی جز زبان تحجر شبه تباری خود نمی‌فهمند. اشتباه گفتمانی مبنی بر این پیشداروی‌ که ظاهرا تنها غربی‌ها می‌توانند مدرنیته را ابداع کنند، در حالیکه مردم مسلمان در درون «سنت»های بی‌تحرک، که مانع درک دامنه تحولات لازم است، محصور می‌مانند.
مردمان مسلمان و اسلام، تاریخی دارند همچون مردمان بسیاری از دیگر مناطق جهان، که تاریخ تفسیرهای گوناگون از روابط بین خرد و ایمان، تاریخ دگرگونی‌ها و سازگاری‌های متقابل جامعه و مذهبش می‌باشد. اما واقعیت این تاریخ، نه تنها توسط گفتمان‌های اروپامداری (اوروسانتریسم) ندیده گرفته می‌شود، بلکه جریانات و جنبشهای معاصر اسلامی نیز آن را ندیده می‌گیرند. در واقع این دو در یک پیشداوری فرهنگی مشترک هستند که همانا غیرقابل نقض، غیرقابل قیاس و مافوق تاریخی دانستن «ویژگی»های خاص مسیر رشد ملت‌های مختلف با مذاهب‌شان، می‌باشد. در مقابل اروپامداری غربی‌ها، اسلام سیاسی معاصر، یک اروپامداری وارونه را قرار می‌دهد.
برآمد جنبشی که اسلام را فریاد می‌کند، در واقع بیان یک شورش خشن است در مقابل تاثیرات مخرب سرمایه‌داری واقعا موجود، و درمقابل مدرنیته ناتمام، تقلبی و گول زنگ که آن را همراهی می‌کند. عصیانی است کاملا موجه در مقابل سیستمی که هیچ چیز به این مردم نداده است.
آلترناتیوی که گفتمان اسلام در مقابل مدرنیته سرمایه‌داری طرح می‌کند، ماهیتا سیاسی است و نه تئولوژیک. توصیفاتی چون «بنیادگرا» و «انتگریست» که غالبا به تن آن می‌کنند، هیچ ربطی به این گفتمان ندارد و صرفا تنها برخی از روشنفکران مسلمان معاصر این اصطلاحات را، آن هم بیشتر برای اروپائیان، بکار می‌برند
اسلامی که طرح و پیشنهاد میشود، مخالف همه الهیات رهابخش است. اسلام سیاسی همه را به فرمانبرداری و اطاعت می‌خواند و نه برای رهائی از قید و بند.
پیام‌آوران «رنسانس اسلامی» مورد بحث، هیچ توجهی به علوم دینی نداشته و هرگز به متون پایه‌ای اسلام ارجاع نمی‌دهند. در این زمینه تنها چیزی که از اسلام شنیده می‌شود، ظاهرا صرفا یک تعبیر سنتی قراردادی و اجتماعی از مذهب بوده و محدود کردن آن به به جا آوردن آداب و مناسک مذهبی است. اسلام مورد بحث یک «جماعت» (communauté) معینی را تعریف می‌کند، همچون یک گروه قومی، که افراد به صورت مورثی به آن تعلق دارند و نه بر اساس باورهای شخصی محکم. این تنها ابزار یک «هویت جمعی» است و نه چیزی بیشتر. به همین دلیل اطلاق «اسلام سیاسی» ، برای توصیف مجموعه این جنبشهای در کشورهای عربی، بیشتر از هرچیز درست است.

با عدم پذیرش مفهوم رهائی‌بخش مدرنیته، اسلام سیاسی اصل دمکراسی، حق جامعه برای ساختن آینده با آزادی و اختیاری که به خود برای قانونگذاری می‌دهد، را رد می‌کند. اصل «شورا» که اسلام سیاسی آن را شکل اسلامی دمکراسی می‌خواند، چنین نیست، چرا که محصور است در ممنوعیت «ابداع» و نهایتا هم تنها تفسیر سنت (اجتهاد) را مجاز می‌شمرد. «شورا» چیزی بیش از یکی از اشکال مشورت در جوامع پیشامدرن و پیشادمکراتیک نیست. البته گاهی تفسیر هم، زیر فشار واقعیت‌های جدید، وسیله تغییرات واقعی می‌شود. اما بر اساس اصل عدم امکان قطع رابطه با گذشته، این تفاسیر مبارزه مدرن برای تغییر جامعه و به سمت دمکراسی را با بن‌بست روبرو می‌کنند.
یکی انگاشتن احزاب اسلامی (تندرو یا میانه رو، ازآنجا که همگی بر اصل «ضد مدرنتیه» توافق دارند)، با احزاب دمکرات مسیحی در اروپای مدرن، به هیچوجه درست نیست. اگر چه در مواردی وسائل ارتباط جمعی و یا دیپلماسی امریکا برای توجیه حمایت واشینگتن از برخی دولت‌های اسلامی، به این تبلیغات دامن می‌زنند. دمکرات مسیحی دقیقا در چارچوب مدرنیته جا دارد و اصل بنیادی مکراسی خلاق و همچنین اساس لائیسیته را پذیرفته است. اسلام سیاسی مدرنیته را رد می‌کند.

نکته دیگری که باید به آن دقت کرد این است که بسیاری طرح می‌کنند که رشد اسلام سیاسی حاصل واکنش به زیاده‌روی‌های لائیسیته در این جوامع است. این ادعائی است کاملا غلط. هیچیک از کشورهای مسلمان، بجز جوامع مسلمان عضو اتحاد جماهیر شوروی سابق، هیچگاه به طور واقعی لائیک نبودند و نه بویژه زیر فشار یک حکومت «خدانشناس». دولت نیمه مدرن کمالیست ترکیه، مصر ناصر، سوریه و عراق بعثی، تنها به خانه‌زاد و یا کنترل کردن روحانیون بسنده کرده بودند تا آنها مشروعیتی باشند برای حکومتشان. نشانه‌های فکر لائیک تنها در برخی از محافل روشنفکری وجود داشت. ولی کوچکترین تاثیری بر دولت نداشت. و بعضا تحت تاثیر پروژه ناسیونالیستی این دولت‌ها، به عقب هم رانده می‌شد.
اکنون اسلام سیاسی در کشورهای مربوطه، تلاش می‌کند تا سیر تحول جامعه به سمت استقرار یک نظام دینی (تئوکراتیک) محافظه کار تمام عیار همراه با قدرت سیاسی نوع «مملوک» پیش‌رود. همچون کاست سرداران و رهبران نظامی تا دو قرن گذشته، که خود را مافوق هرگونه قانونی قرار داده (و یا تنها قانون را قانون «شرع» وانمود می‌کردند)، منافع فعالیتهای اقتصادی را تصاحب کرده و به نام واقعیت(رئالیسم)، موقعیت فرودست در سیستم جهانی سرمایه‌‌داری در آن زمان را پذیرا می‌شدند، امروزه همان سیستم در روح حکومت‌های پساناسیونالیست عرب و رژیم‌های جدید مدعی اسلام، برادران دوقلویشان، دمیده شده است.
از زاویه یک نگاه پایه‌ای، فرق چندانی بین جریانات «رادیکال» اسلام سیاسی و آنها که مایلند سیمای «میانه‌رو» به خود دهند وجود ندارد، چرا که پروژه همه آنها یکی است.

مورد ایران از این قاعده کلی جدا نیست. هرچند که سردرگمی و ابهاماتی در مورد چگونگی پیروزی این جنبش، به خاطر همزمانی رشد جنبش اسلام‌گرا از یکسو و مبارزه علیه دیکتاتوری رژیم شاه که به لحاظ اجتماعی ارتجاعی و از نظر سیاسی طرفدار امریکا بود، از سوی دیگر وجود داشت. در ابتدا تندروهای مذهبی در قدرت، به‌رغم افراطی‌گری‌های شدید، با مواضع ضدامپریالیستی‌شان، مشروعیت کسب کرده و از پشتیبانی توده‌ها، حتی وراء مرزهای ایران، برخوردار بودند. اما بتدریج رژیم نشان داد که توان پیشبرد یک توسعه اقتصادی و نوآوری اجتماعی را ندارد. «دیکتاتوری عمامه» که به جای «مکلاها» به قدرت رسیده بود، نهایتا به یک اضمحلال ساختار اقتصادی کشور انجامید. ایران که می‌خواست «همچون کره جنوبی عمل کند»، امروز در گروه کشورهای «جهان چهارم» است. بی اعتنائی جناح تندرو رژیم به مسائل اجتماعی که مردم با آن مواجه بودند، عامل اصلی برخاستن آنهایی شد که خود را «اصلاح طلب» می‌نامند. اینان یقینا حامل پروژه‌ای برای کاهش محدودیت‌های دیکتاتوری مذهبی هستند، ولی بدون دست کشیدن از اصل مهم حکومت دینی، ولایت فقیه -مندرج در قانون اساسی- اصلی که انحصار قدرت بر آن متکی است، قدرتی که به تدریج با دست کشیدن از مواضع و ادعاهای ضدامپریالیستی، به منظور وارد شدن در جهان معمولی اقمار کمپرادور سرمایه داری می‌کوشد. سیستم اسلام سیاسی در ایران در یک بن بست است. مبارزات سیاسی و اجتماعی که مردم ایران در آن گام نهاده‌اند ، نهایتا باید به روزی برسد که اصل ولایت فقیه را ، که عده معدودی را ورای هر قانون و بر بالای همه نهادهای جامعه سیاسی و مدنی قرار می‌دهد، حذف کنند. این شرط اصلی موفقیت آنها است.

اسلام سیاسی در واقعیت چیزی بیش از تطبیق موقعیت یک کشور به زیر سلطه سرمایه‌داری کمپرادور نیست. این اسلام، در سیمای به ظاهر «میانه رو» آن خطری است که مردمان این کشورها را تهدید می‌کند و خشونت «رادیکالها»ی آن نیز در واقع با هدف بی ثبات کردن قدرت موجود برای جایگزین کردن آن با قدرت کمپرادوری دیگر می‌باشد.
دو گفتمان سرمایه‌داری جهانی لیبرال و اسلام سیاسی، نه تنها درتناقض با یکدیگر نیستند، بلکه مکمل یکدیگر هم می‌باشند. ایدئولوژی «جماعت‌گرائی» (communautarisme)به سبک امریکائی، که این روزها زیاد به کار برده می‌شود، بر آنست که آگاهی و مبارزه اجتماعی را محو، و به اصطلاح «هویت»های جمعی را که آن گونه مبارزات را نادیده می‌گیرند، جایگزین آن کند. این ایدئولوژی به خوبی ابزاری شده برای استراتژی تامین سلطه سرمایه‌داری در راستای جابجا کردن مبارزه واقعی از عرصهُ تضادهای اجتماعی به جهان خیالی به اصطلاح فرهنگی و فراتاریخی. اسلام سیاسی نیز دقیقا یک «جماعت گرائی» است


سرمایه‌داری و تولید رضایت


واقع‌بین باش، زندگی همین است که هست!


خسرو صادقی بروجنی - اکرم پدرام نیا


اندیشه و ذهنت را با خرافه، سکس و تلویزیون مشغول می‌کنند
و تو در تصورت خود را رها، نابغه، آزاداندیش و بااستعداد می‌بینی
اما تا آنجا که من می‌بینم، تو هم‌چنان همان رعیت لعنتی حقیر هستی
آنان هم‌چنان به تو می‌گویند یک جای خالی آن بالا برایت هست
اما در ابتدا لازم است یاد بگیری هنگامی که می‌کشی،
لبخند بزنی
(قهرمان طبقه‌ی کارگر، جان لنون)


بیش از یک قرن و نیم پیش مارکس و انگلس ضمن تبیین علمی نظام سرمایه‌داری به شکل آخرین فورماسیون موجود و مرحله‌ی پیشین سوسیالیسم، فروپاشی درونی آن را که از پی تضادهای درونی‌اش رخ می‌دهد، پیش‌بینی کردند. تاریخ سرمایه‌داری و بحران‌هایی که تاکنون نیز شاهد آن‌ها هستیم مهر تأییدی است بر این پیش‌بینی‌ها. اما پرسش این است که تا امروز چه عواملی موجب پایداری نظام سرمایه‌داری بوده‌ است؟ بی‌شک یکی از این عوامل، که سرمایه‌داری نیز هم‌چون صورت‌بندی‌های پیشین جوامع، جهت استحکام زیربنای خود از آن سود برده‌است عامل روبنای فرهنگی بوده‌است. انقلاب اطلاعات و ارتباطات در جهت ایجاد دگرگونی در روبنای فرهنگی، به دستاوردهای عظیمی دست یافته و به مدد این «دگرگونی‌های بزرگ» توانسته بر اذهان و باور عمومی مردم نفوذ کرده و هر اصلی از اصولش را «امر بدیهی» دوران ما جلوه دهد. یکی از مهم‌ترین دلایلی که سرمایه‌داری با همه‌ی بحران‌هایی که از سر گذرانده، توانسته هم‌چنان به حیات خود ادامه دهد، همین سیاست‌هایی است که در گستره‌یِ «روبنای فرهنگی» اعمال کرده است.

نظام سرمایه‌داری نظامی است که همواره منطق حاکم بر آن «بیشینه‌سازی» سود بوده و از نخستین روز شکل‌گیری‌اش، در ناحیه‌ی کوچکی در اروپای غربی، به جهان‌گستری و فتح جغرافیایِ جهان گرایش داشته است. همان ویژگی‌ای که مارکس و انگلس در مانیفست توصیفش کردند و امروز به‌وضوح قابل مشاهده است. اختلاف دیدگاهی که نزد اندیشمندان مختلف در مورد آغاز شکل‌گیریِ «امپریالیسم» وجود دارد، به طوری‌که کسانی آن را آخرین مرحله‌ی سرمایه‌داری دانسته‌ (لنین) یا همزادِ سرمایه‌داری می‌دانند (سمیر امین) و یا مرگ‌بارترین مرحله‌یِ آن (استوان مزاروش)، اختلاف قابل‌توجهی است، اما آن‌چه در تمام این تعابیر مشترک است همانا نفسِ وجودِ «سرمایه‌داری» در تکوینِ «امپریالیسم» است.

امپریالیسم و منطق وجودیِ آن حاصل اشتباه این یا آن دولت نیست که دولتی میانه‌رو قادر به توقف سیاست‌های جهان‌گسترانه‌یِ آن باشد. هم‌چنین امپریالیسم هم‌چون «استکبار جهانی» گزاره‌ای «اخلاقی» برای بیان خواست‌های ایدئولوژیک و شعارهای پوپولیستی محسوب نمی‌شود، بلکه تعبیری علمی و یکی از راهکارهای فرار از بحرانِ نظامی است که با تضادهای درون‌زایِ خود دست‌وپنجه نرم می‌کند. گرچه جهان‌گستریِ نظام سرمایه‌داری از همان ابتدای شکل‌گیری در ذاتش نهفته بوده، نادیده انگاشتن شرایط و قابلیت‌های کنونی برای استحکامِ جهان‌شمولیِ آن فقط یادآور فقرِ تحلیل از وضعیت موجود است.

امروز امپریالیسم در قالب «روابط سلطه و تابعیت،» تابعیت اکثریتی محروم از اقلیتی صاحب قدرت و ثروت عمل می‌کند و این تابعیت نه فقط در عرصه‌ی روابط بین‌المللی که در چارچوب مرزهای کشورهای سرمایه‌داری نیز اعمال می‌شود.

یاری جستن از پیشرفت‌های تکنولوژی و انحصار بنگاه‌های عظیم رسانه‌ای و هم‌سو بودن آن‌ها با سیاست‌های نولیبرالیسم (منطق حاکم بر نظام سرمایه‌داری کنونی) در محتوا اعمال همان روابط امپریالیستی در عرصه‌ی فرهنگ و در چارچوب مرزهای ملی است و آن‌چه در روابط بین‌المللی به شکل «داروینیسم بین‌الملل» در توجیه روابط نابرابر مرکز ـ پیرامون عنوان می‌شود بازتولید روابطی است که ابتدا رسانه‌های گروهی در مرزهای ملی و در میان روابط طبقاتی هر کشور ترویج داده‌اند؛ فرایندی که به یاری دگرگونی‌ها و پیشرفت‌های جدید روند ساده‌تری طی می‌کند.

به بیان پل سوییزی: «دیوانگی است اگر اهمیت دگرگونی‌های اخیر نادیده گرفته شود. اما در عین حال دیوانگی است که سند مرگ سوسیالیسم نیز امضا شود. شرایطی که موجب پیدایش و رشد سوسیالیسم شد هنوز پابرجاست و بنابراین هنگامی که نسل جدیدی از استثمار شدگان قدم به صحنه بگذارند، سوسیالیسم دوباره در شکل و قالبی جدید نمایان خواهد شد. آن‌چه ما باید انجام دهیم توضیح و تشریح آن چیزی است که روی داده و مسیری که طی شده است، تا نسل جدید بتواند فرایند جاری در دنیای سرمایه‌داری را درک کند. نباید امید خود را به بهبود شرایط زندگی بشر، حتا برای لحظه‌ای از دست بدهیم.»

«دگرگونی‌های اخیر»‌ی که پل سوییزی به‌درستی به آنها اشاره می‌کند، بیش از آن‌که سبب بهروزیِ بیش‌تر ساکنین کره زمین شده باشد، یاری‌رسانِ «درونی کردن» و بدیهی جلوه دادن ارزش‌ها و مناسبات حاکم و استحکام بیش از پیش ساختار موجود بوده است.

«شرایطی که موجب پیدایش و رشد سوسیالیسم شد» و هم‌چنین همه‌ی شرایط عینیِ تغییر به سوی آرمان‌های سوسیالیسم «هنوز وجود دارد،» اما نظام حاکم با اتکا به همین «دگرگونی‌های اخیر» تا آن‌جا که توانسته شرایط ذهنی مردم را برای پذیرش رخداد این تحول بزرگ به تأخیر انداخته است، به‌گونه‌ای که مردم حتا نابرابری‌ها را از امور بدیهی می‌پندارند.

پرداختن به آمار و ارقام مربوط به نابرابری در جهان کنونی و مقایسه‌یِ آن با دهه‌ها و ادوار گذشته خود بحث گسترده‌ای است که نوشتار دیگری را می‌طلبد اما برای نشان دادن ژرفای نابرابری، در این‌جا فقط به یکی دو نمونه از آن اشاره می‌کنیم، بنابه گزارش سازمان ملل در سال ٢٠٠٨ دو درصد از مردم کره‌ی زمین مالک ۵٠ درصد از دارایی روی زمین بوده‌اند، که 40 درصد از این دارایی فقط به یک درصد از این طبقه تعلق داشته و ۵٠ درصد از مردم طبقات پایین جامعه در جمع مالک کمتر از یک درصد از دارایی‌های روی زمین بوده‌اند. میانگین درآمد سالانه‌ی مردم طبقه‌ی متوسط و پایین بریتانیا از سال ١٩٩٧ تا ٢٠٠١ بیش از سه درصد افزایش داشته است، در حالی‌که میانگین درآمد سالانه‌ی آن‌ها از سال ٢٠٠١ تا ٢٠٠٧ فقط ۵/١ درصد افزایش داشته است.(1)

مثال دردناک دیگری که رشد نابرابری را در جوامع متفاوت از جمله جوامع سرمایه‌داری نشان می‌دهد تعداد مراجعه‌کننده‌ها به صندوق کمک‌های غذایی است. در کشور «توسعه‌یافته‌ی» کانادا در سال ٢٠٠٩ میزان مراجعه به این صندوق‌ها بالاترین رشد را نشان داده است و فقط در ماه مارس امسال نسبت به ماه مارس سال پیش ۶/١٧ درصد یعنی حدود ٠٠٠,١٢٠هزار نفر بیش‌تر به این صندوق‌ها مراجعه کرده‌اند.(2)

با این همه کوشش می‌شود که به روش‌های گوناگون «احساس نابرابری» را در ذهن‌ها کاهش دهند و به موقعیت فعلی «مشروعیت» ببخشند. از جمله‌ی این کوشش‌های سرمایه‌داری برای کاهش دادنِ احساس نابرابری (و نه خودِ نابرابری) بهره‌برداری از انگاره‌های مذهبی در جهت افزایش تقدیرگرایی و باور به «قسمت» و «بخت» و «اقبال» در اذهان مردم است. به بیان چامسکی «برای روی پا نگه داشتن مردم طبقات پایین جامعه هنگام مواجهه با واقعیات روزمره‌یِ زندگی، جلب توجه آن‌ها به «خرافاتِ کاذبِ مذهبی» یک ابزار طبیعی است.» (3).

یکی دیگر از روش‌های از بین بردن احساس نابرابری، بهره‌برداری از انقلاب فن‌آوری اطلاعات و ارتباطات یا به‌عبارتی رسانه‌ها است، گرچه این انقلاب آن‌گونه که امثال مانوئل کاستلز مدعی‌اند، نقطه‌ی آغازین «جهانی شدن» نبوده، اما بی‌شک «نقش» مهمی را در استحکامِ ساختار سرمایه‌داری موجود و از پی آن ایجاد نابرابری داشته است. نقشی که البته نه در ذاتِ این فناوری‌ها، بلکه در مناسبات حاکم بر مالکیت آن‌ها نهفته است. به این جهت که فقط صاحبان سرمایه‌های عظیم می‌توانند مالکیت آن‌ها را در انحصار خود درآورند.

مهمترین کارکرد این رسانه‌ها ارائه‌ی تصویر‌ی از ارزش‌ها و ایدئولوژیِ سیستم سرمایه‌داری همانا چون شایسته‌ترین سیستم بشری است؛ سیستمی که انباشت اولیه‌یِ سرمایه‌‌یِ آن به‌گونه‌ای که مارکس شرح می‌دهد، ایجاد نشده: بر اساس دزدی، غارت، تصاحب، لغو مالکیت، حصارکشی و بیرون کشیدن ارزش اضافی از عرق و خونِ زحمت‌کشان و تولیدکنندگان، بلکه به لطفِ هوش، درایت، حسابگری، اخلاق پروتستانی و تساهل و تسامح نهفته در آن نوع جهان‌بینی ایجاد شده است! و رازِ تداوم و استمرار آن نیز همین اخلاقی بودن زیرکانه معرفی‌ می‌شود. اخلاقیاتی که تنها معدودی استعداد داشتنِ آن را دارند و مابقی محروم از آنند:

در زمان‌های خیلی دور دو گونه انسان بودند، یکی برگزیدگان باهوش ، کوشا و، مهم‌تر از همه، صرفه جو؛ و دیگری، فرومایگان تنبل که هستی خود را، آن هم با هرزگی و عیاشی برباد می‌دادند...و بدین‌سان گروه اول ثروت انباشت و گروه دوم جز گوشت و پوست خود چیزی برای فروش نیافت. از زمان این گناه نخستین بود که فقر اکثر مردم آغاز شد، اکثریتی که علی‌رغم زحمات خود تاکنون چیزی جز خود برای فروش نداشته است. از همان زمان بود که ثروت عده معدودی دائماً رو به افزایش نهاد درحالی‌که مدت‌هاست از کار کردن دست کشیده‌اند. چنین داستان‌های کسل‌کننده‌ی کودکانه‌ای ]را[ هر روز در دفاع از مالکیت می‌شنویم... به محض این‌که موضوع مالکیت به میان می‌آید، عنوان کردن ادعایی در حد فکر نوزادان، به عنوان اصلی که در تمام دوران‌ها و در تمام مراحل تکامل صادق است، بدل به وظیفه‌ای مقدس می‌شود . آشکار است که در تاریخ واقعی، تصرف ، برده‌سازی، دزدی، قتل و به کلامی خلاصه زور، نقش عمده داشته است ... انباشت ابتدایی از هر راهی بوده است، به جز راهی درخور قصه‌پردازی.
( سرمایه، کارل مارکس)

این نظر مارکس بیش از دوران‌های گذشته در دوران حاکمیت نولیبرالیسم، خودنمایی می‌کند. آن چنان که به بیان پیر بوردیو: «توان ایدئولوژی نولیبرال در این است که بر پایه‌یِ گونه‌ای نوداروینیسم اجتماعی است» همانگونه که در هاروارد هم می‌گویند، «درخشان‌ترین و بهترین» آن است که سرآمد باشد (بکر، برنده‌یِ جایزه‌یِ نوبل اقتصاد، این اندیشه را می‌پروراند که داروینیسم بنیانِ توان محاسبه‌یِ عقلانی کسانی است که او کارگزاران اقتصادی توصیف می‌کند). ورای بینش جهانی انترناسیونالیسم گروه‌های مسلط، یک فلسفه‌یِ کارآمد است که بنا بدان کسی کارآمد و تواناست که فرمانروایی دارد و شغل‌ها در دست اوست؛ بدین معنا کسانی که کار ندارند کارآمد و توانا نیستند.

اینجا «برندگان» و «بازندگان»، اشرافیت، آنان که اشراف دولتی می‌نامم، به دیگر سخن کسانی که همه‌یِ ویژگی‌های اشرافیت را به معنای قرون وسطایی آن دارند و اقتدارشان مدیون تحصیلات‌شان، یا بنا به دیدگاه خودشان، هوشمندی‌ای است که آن را موهبتی آسمانی می‌دانند؛ حال آنکه می‌دانیم در جهان واقعیت، این امکان را جامعه توزیع می‌کند و نابرابری در هوشمندی از نابرابری اجتماعی است. ایدئولوژی توانایی و کارآمدی به خوبی ضدیتی را توجیه می‌کند که تقریبا همانند ضدیت میان اربابان و بردگان است. در یک سو شهروندانی کاملند که توانایی‌ها و فعالیت‌هایی با دستمزد بالا و بسیار نادر دارند؛ چنان که می‌توانند کارفرماهای خود را خود برگزینند(حال آنکه دیگران را در بهترین حالت کارفرمایان برمی‌گزینند) و می‌توانند در بازار بین‌المللی کاری با درآمد بسیار بالا داشته باشند. آنگاه در سوی دیگر توده‌یِ بزرگی از کسانی که محکومند کارهای حاشیه‌ای داشته باشند یا بیکار باشند.

ماکس وبر می‌گفت که گروه‌های مسلط همیشه به «باور به دادوریِ خدا» امتیاز خودشان یا دقیق‌تر باور به دادوریِ جامعه، توجیه نظری این واقعیت که دارنده‌یِ امتیازند، نیاز دارند. باور به دادوریِ جامعه را، که در اندیشه‌یِ کارآمد بودن نهفته است، طبیعی است آنان که مسلطند می‌پذیرند- البته به سود خود – اما دیگران هم آن را پذیرفته‌اند. در رنج آنان که اخراجی‌اند، در بدبختیِ بیکاری بلند مدت، چیزی بیش از آن چه در گذشته بود، وجود دارد. ایدئولوژی انگلیسی-آمریکایی، که همیشه تا اندازه‌ای زهد‌فروشانه بود، «تهیدستان نابحق» را که خودشان سبب تهی‌دستی‌اند، از «تهیدستان بحق» که مستحق خیریه می‌دانند، جدا می‌کند. در کنار یا به جای این توجیه اخلاقی، اکنون توجیهی روشنفکرانه آمده‌است. تهیدست دیگر تنها بی‌بند و بار، دائم الخمر و تبهکار نیست، بلکه نادان است و هوشمندی ندارد. بخش ییشتر رنج اجتماعی از تهی‌دستیِ ارتباط افراد با نظام آموزشی بر می‌آورد. نظام آموزشی‌ی که نه تنها سرنوشت اجتماعی، بلکه پنداری را که درباره‌ی سرنوشت دارند شکل می‌دهد.(که بی شک کمک می‌کند که آنچه را که انفعال زیر سلطه‌ها، سختی تحرک آنها و غیره می‌نامند توضیح دهد). افلاتون نسبت به جهان اجتماع دیدگاهی دارد که به جهان تکنوکرات‌های به ترتیب فیلسوف، نگهبان، و آنگاه مردم عادی می‌ماند. این فلسفه به روشن‌ترین شکل خود در سنگ نبشه‌یِ نظام آموزشی نگاشته شده‌است. این فسلفه بسیار توانمند در اذهان جا افتاده‌است.»(4)

پیر بوردیو ضمن بیان مفهوم «خشونت نمادین» (Symbolic Violence) معتقد است آنچه باعث می‌شود طبقات تحت سلطه، نظام سلطه‌یِ موجود را پذیرا شوند و به تولید و بازتولید آن بپردازند، درونی شدن «ساختار اجتماعی» از طریق درونی کردن نمادهای فرهنگی‌ای چون ارزش‌ها، منش‌ها، سلیقه‌ها، مدها و سبک زندگیِ نظام حاکم و جامعه‌پذیریِ این طبقات از رهگذر «نظام آموزشی» موجود است. آنچه که «لوئی آلتوسر» از آن به نام «ساز و برگِ ایدئولوژیکِ دولت» یاد می‌کند.

نظام آموزشی حاکم ضمن بازتولیدِ نابرابری طبقاتی از طریق تبدیل تمایزات طبقه‌یِ اجتماعی به تمایزات آموزشی، این گونه تبلیغ می‌کند که «موفقیت» نشانگر تلاش و توانایی فرد و عدم توفیق در تحصیل به منزله‌یِ شکست فرد تلقی می‌شود و نه سیستم آموزشی طبقاتی، و اینگونه به حفظ سلسله مراتب طبقاتی کمک می‌کند. از این‌رو به تعبیر بوردیو نظام آموزشی را می‌توان از مهمترین نظام‌ها برای تولید و بازتولید روابط نابرابر قدرت، ایجاد سلطه بر طبقات فرودست و همچنین تلاش در جهت تولید رضایت و مشروع‌سازی ِ روابط نابرابر طبقاتی تلقی کرد.

تا چند سال پیش فقر و نابرابری محصول ساختاری تلقی می‌شد که بر بی‌عدالتیِ موجود دامن می‌زند و تقریبا تمامی طیف های سیاسیِ چپ و راست، کم‌وبیش، به این ساختار بیمار اذعان داشتند. اما امروز به کوشش نولیبرالیسم، دولت در تولید این نابرابری‌ها چندان نقشی ندارد، بلکه «فقر» پاداشی منصفانه برای ناتوانی‌ها و ناکارآمدی‌های فردی تلقی می شود، چرا که زندگی عرصه‌ی مبارزه‌ای است که در این عرصه هر کس کالای مرغوب‌تری برای عرضه دارد قادر به رهایی از چنگال فقر و نداری است. بیکاری آنگونه که میلتون فریدمن از مرشدان نولیبرالیسم می‌پندارد «نرخی طبیعی‌» دارد و بی‌عدالتی قانونی طبیعی است که شایستگان را پاداش می‌دهد و آنان که در این نظام بهره‌ای نمی‌بینند افرادی یله، تنبل و تن‌پرورند.

از این جهت است که دیگر چیزی به شکل «بی‌عدالتی» وجود ندارد بلکه آن‌چه هست «شکست» و «ناکامی»ای است که نتیجه‌ی بی‌مسئولیتی و کوتاهیِ افراد در انجام درست وظایف‌شان در چارچوب نظام موجود است. شکست و ناکامی‌ای که هر روزه موارد گوناگون آن به شکل فقر، بی‌خانمانی و بیکاری در برنامه‌های مختلف تلویزیونی نمایش داده می‌شود، فقط ناشی ار «بدبیاری،» «بدشانسی» و محاسبات اشتباه فردی تلقی می‌کنند و جستجوی هر‌گونه علل ساختاری دیگری را کاری بیهوده تلقی می‌کنند.

جدیدترین آمار گویای این واقعیت است که چهارده‌ونیم میلیون نفر از کارگران آمریکایی «کار» خود را از دست داده‌اند.(5) بانک‌های آمریکا فقط از ژوئیه‌ی ٢٠٠٧ تا سپتامبر همان سال بیش از ۴۴۶٠٠٠ خانه را به دلیل ناتوانی صاحبان آن در پرداخت وام بانکی ضبط کردند.(6) اما بسیاری از کارگران و صاحبان این خانه‌ها به‌ دنبال تاثیرپذیری از رسانه‌ها معتقدند که این بحران اقتصادی نیز چون بحران‌های دهه‌ی هشتاد و پیش‌تر از آن گذرا است و علت بیکاری را تنها در انتقال کمپانی‌های بزرگ تولیدی به کشورهای جهان سوم می‌دانند. به عبارت دیگر، به دنبال تلاش رسانه‌ها در شکل دادن به افکار عمومی و تولید رضایت از جستجوی علل ریشه‌ای باز می‌مانند.

همان‌طور که در جدول‌ و نمودار ارائه شده در پیوست آمده، بررسی اقتصاد سیاسی و روابط قدرت حاکم بر عمده‌ترین رسانه‌های موجود در آمریکا، از سیاست‌های آن‌ها در جهت‌دهی به اذهان و باور عمومی و هم‌سو کردن این سیاست‌ها با منافع شرکت‌ها و کمپانی‌های بزرگ اقتصادی پرده برمی‌دارد. به گفته‌ی کریستوفر دیکسن، تحلیل‌گر رسانه‌ای، آن‌چه شما می‌بینید، انحصار دربست رسانه‌ها در جهان است، همان کاری که در دهه‌های نخست قرن پیش بر سر صنعت نفت و اتومبیل آوردند، اکنون بر سر رسانه‌ها می‌آورند. با انحصار رسانه‌ها به راحتی می‌توانند ذهن انسان‌ها را نیز در انحصار خود درآورند و به قول چامسکی «تولید رضایت» کنند.

اصطلاح «تولید رضایت» را برای نخستین بار والتر لیپمن، در سال ١٩٢٢ در اثری به نام «افکار عمومی» به کار برد و پس از گذشت حدود هفت دهه نوام چامسکی و ادوارد هرمن با استفاده از این اصطلاح نقش رسانه‌ها را در شکل دادن به اذهان عمومی برای تولید رضایت در کتابی با همین نام وصف کردند.

چامسکی و هرمن بر این باورند که برای القای تولید رضایت در اذهان عمومی از شیوه‌های گوناگون تبلیغات استفاده می‌کنند. رسانه‌های خبری‌ای که مالکیت‌شان را شرکت‌های بزرگ به عهده دارند، در واقع محل کسب و کار این شرکت‌ها بوده و از راه تبلیغات تجاری و ایجاد رقابت در بازار به سودهای بزرگی می‌رسند. بنابراین تحریف و سوگیری در انتخاب خبر، گزارش‌خبر و شیوه‌ی گزارش آن از پیامدهای اندیشیدن به سود بیش‌تر است و خبرگزاری‌هایی که به سوددهی می‌اندیشند و نفع مردم مد نظرشان نیست، در مقایسه با آن‌هایی که به ارائه‌ی اخبار و گزارش‌های درست اهمیت می‌دهند، موفق‌ترند.

آن‌چه نوام چامسکی به درستی آن را «تولید رضایت» (Manufacturing Consent) از جانب رسانه‌ها می‌داند اشاره به همین نوع تبلیغات رسانه‌ای است. تغییر جهت دادن ارزش‌ها‌ی انسانی به سمتِ ایدئولوژی نظام حاکم و هم‌چنین بازتولیدِ شرایطِ تولید که به وضوح در برنامه‌های مختلف‌ رسانه‌های گوناگون مشاهده می‌کنیم، استفاده‌ی بهینه‌یِ سیستم سرمایه‌داری از «دگرگونی‌های اخیرِ» مورد نظر سوئیزی است. آن‌چه نزد جامعه‌شناسان مکتب فرانکفورت «ارزش‌های کاذب» نامیده می‌شود و با ارزش‌های حقیقی، کیفی و زیبایی‌شناختی‌ در تقابل‌ است در اساس همان ارزش‌هایی است که رسانه‌ها با اشاعه آن‌ها به بازتولید روابط تولید سرمایه‌داری می‌پردازند.

هربرت مارکوزه معتقد است ترویج ایدئولوژی مصرف‌گرایی (Ideology of Consumerism) نیازهای کاذبی ایجاد می‌کند که به نوعی ذهن جامعه را «کنترل» می‌کند؛ به‌طوری که نیاز به کالاهای تجملاتی را به مردم القا می‌کنند و اشخاص خود را در کالاهای‌شان معنا کرده و روح خود را در اتومبیل و کالاهای لوکس‌شان می‌جویند. تبلیغات رسانه‌ها با دامن زدن به این نیازهای دروغین مانع شکل‌گیری نیازهای بنیادی ‌می‌شوند.

نگاهی به محتوای فیلم‌های ساخته شده در کمپانی‌های بزرگ فیلم‌سازی نیز موید این نظر است. همه‌یِ ما پایانِ خوشِ فیلم‌های دوران کودکی‌مان را به خاطر داریم ؛ «ازدواج»، «بچه‌دار شدن»، کارکردن و زندگی در زیر یک سقف در کنار زن و بچه و پدر و مادر. این تصویر قابل مقایسه است با تصاویر کنونیِ پایان فیلم‌ها: «پولدارشدن»! تصویری که اخیرترین نمونه‌ی آن را می‌توان در فیلم «میلیونر زاغه نشین»(Slumdog Millionaire) سراغ گرفت. پولدار شدنِ یک شبه بدون صرف کار و فعالیت (به سبب نبود کار مناسب)، از یک سو کمال مطلوب نظام سرمایه را نشان می‌دهد و از سوی دیگر با ایجاد امید کاذب برای رسیدن به زندگی ایده‌آل! حس ناخشنودی در طبقات رنجدیده و کم‌درآمد جامعه را کاهش می‌دهد. فیلم‌هایی که در گذشته به پایانی خوش می‌انجامید، با فیلم‌های هدف‌دار امروزی متفاوت بود. در گذشته هدف عمدتا جلب بیننده‌های بیش‌تر برای مصارف تبلیغاتی بود. امروزه علاوه بر آن، با تولید چنین فیلم‌هایی برآنند که نشان دهند نظام سرمایه‌داری رو به جلو می‌رود و در این نظام همه‌ی طبقات جامعه می‌توانند به‌راحتی مالک خانه، زندگی، ماشین‌های آخرین مدل... شوند. از این راه به طبقات پایین جامعه امید می‌دهند و حس ناخشنودی و نابرابری را در بین آن‌ها کاهش می‌دهند.

به گفته‌ی چامسکی گاه برای ایجاد آرامش و خاموش کردن صدای اعتراض مردم محروم با بهره‌برداری از رسانه‌ها که در انحصار مطلق آن‌ها است، «واقعیات را کاملا وارونه» جلوه می‌دهند. مثال خوبی که در تأیید این عقیده می‌آورد، شیوه‌ی تبلیغات برای خروج اسرائیلی‌ها از نوار غزه در ١۵ آگوست ٢٠٠۵ است. تمام رسانه‌های اسرائیلی و غربی طرح خروج از نوار غزه را به گونه‌ای دلخراش نشان دادند که معتبرترین روزنامه‌ی عبری آن را تکرار «طرح آسیب ملی 82» نامید. با حضور بی‌مورد ارتش برای اخراج آن‌ها از نوار غزه عملا به هدف نهایی‌شان یعنی «بخشیدن کرانه‌ی غربی رود اردن به مردم اسرائیل» تحکیم بخشیدند، اما با نشان دادن فیلم‌های دلخراش از خروج اسرائیلی‌ها خمیر ذهن مردم دنیا، به ویژه مردم آمریکا را در جهت به انجام رساندن اهداف‌شان که سلطه‌ی کامل بر کرانه‌ی غربی رود اردن بود، شکل دادند. در حالی‌که به راحتی و با پرداخت غرامت می‌توانستند بی‌دخالت ارتش و بی‌صدا آن‌ها را از نوار غزه بیرون کنند.

گاه با استفاده از بلندگوهای رسانه‌‌ای‌شان به دست‌آویزهایی پناه می‌برند تا افکار عمومی داخل کشور و جهان را در مسیر اهداف شوم‌شان تغییر دهند. در آوریل 2005 کنگره‌ی آمریکا قانونی به نام قانون انرژی سال به تصویب رساند تا در پناه این قانون بتواند به حفر منابع قطب شمال بپردازد. واشینگتن برای فروش این هدف شوم به مردم، به دست‌آویزی چون «کارآفرینی و کاهش وابستگی به منابع نفتی خاور میانه» متوسل شد و از واژه‌ی تخصصی و دیرآشنای «کارآفرینی» به‌جای واژه‌ی زننده‌ی «منافع» استفاده کرد. اما رسانه‌های ذی‌نفع از تاثیرات مضر این طرح بر زندگی بومیان منطقه، محیط زیست، نابودی یخچال‌ها، گردش آب گرم اقیانوس‌ها و عوارض درازمدت ناشی از آن حرفی به میان نیاوردند.

از سوی دیگر برای توجیه حمله به کشورهایی چون افغانستان و عراق با دست‌آویزهایی چون «دفاع پیشاپیش از خود،» «ترویج دموکراسی،» «مبارزه با تروریسم» و «خلع سلاح‌های کشتار جمعی» افکار عمومی را در جهت اجرای برنامه‌های‌شان تغییر دادند و به عراق حمله کردند و به اهداف شو‌م‌شان رسیدند که یکی از آن‌ها را می‌توان براندازی محدودیت‌های تحمیل شده از سوی برنامه‌ی «غذا دربرابر نفت» سازمان ملل نام برد. به گزارش روزنامه‌ی تایمز مالی سه چهارم قراردادهایی که بیش از 5 میلیارد دلار ارزش داشتند، بی‌هیچ مزایده‌ای به شرکت‌های نفتی آمریکا از جمله شرکت نفتی هالیبرتون واگذار شد که ریاست این شرکت را دیک چنی معاون رئیس جمهور سابق آمریکا به عهده داشت. با این واگذاری، هالیبرتون به بزرگ‌ترین و یگانه دریافت‌کننده‌ی سرمایه‌های عراق تبدیل شد.(7)

نمونه‌ای دیگر از نقش رسانه‌ها در تغییر افکار عمومی، تبلیغات وسیع و و به ظاهر جذابی است که برای جلب سرمایه و نیروی کار به «دوبی» صورت می‌گیرد؛ صحرای خشک و بی‌آب و علفی که به یاری سرمایه‌های جهانی، امروز بهشت سرمایه‌داری تلقی می‌شود؛ سرزمین افسانه‌ای که هر آن‌چه بخواهی در آن قابل دسترسی است؛ جزیره‌ای که به تمام آروزهای انسان جامه‌ی عمل می‌پوشاند؛ ساختمان‌های مجلل، طبیعتی باورنکردنی، پیست اسکی در دلِ کویر، جزیره‌ای به شکل نقشه‌یِ جهان، زمین نتیس بر بام آسمانخراش‌ها، سفر به اعماق دریا و ده‌ها تصویر زیبا از سرزمینی که فقط سه دهه پیش ریگزاری خشک و بی‌آب و علف بوده است. آن‌چه در رسانه‌ها به رخ کشیده می‌شود تنها گوشه‌ای از واقعیت است: که اگر سرمایه‌ای در دستانت باشد می‌توانی به دارایی‌هایی برسی. در این رسانه‌ها معمولا از رویِ دیگر سکه‌یِ دوبی سخنی به میان نمی‌آید. روی دیگری که نصیب کارگران و زحمت‌کشان می‌شود، آنان که سرمایه‌ای برای خرید ندارند و ناگزیر نیروی کارشان را به فروش می‌رسانند.

در پوشش تمامی تبلیغات کر و کور کننده‌یِ رسانه‌ها درباره‌یِ این بهشت سرمایه‌داری، گفته نمی‌شود که در این جزیره‌یِ افسانه‌ای اتحادیه‌های کارگری و بخش اعظم اعتصاب‌ها غیرقانونی‌اند و فعالین کارگری مورد پیگرد قرار می‌گیرند، 99 درصد از نیروی کارِ بخش خصوصی از شهروندان این کشور نیستند و هرلحظه و بی‌درنگ می‌توان آن‌ها را به وطن‌شان بازگرداند. مقررات سازمان بین‌المللی کار را به ریشخند می‌گیرند و از امضای معاهده‌ی بین‌المللی کارگران مهاجر سرباز می‌زنند. مطبوعات محلی حق ندارند در مورد کارگران مهاجر، شرایط کار غیرانسانی و خودفروشی زنان گزارش یا مطلبی درج کنند و پلیس این کشور در عین حال که بر واردات غیرقانونی طلا و الماس و افرادی که هویت خود را پنهان می‌کنند و به صورت هم‌زمان 25 ویلا را نقد می‌خرند، چشم می‌بندد، کارگران پاکستانی را که به‌خاطر نگرفتن دستمزد از مقاطعه‌کاران شکایت می‌کنند، از کشور بیرون می‌اندازد یا به زندان می‌فرستد. دوشیزگان فیلیپینی را به‌خاطر اعتراض به تجاوز کارفرماها به آن‌ها به جرم زنا بازداشت و تنبیه می‌کند.

شیوه‌ی دیگر در شکل‌دادن به اذهان مردم و بدیهی‌سازی روند سرمایه‌داری و از پی آن نابرابری در جامعه، استفاده از تئوری‌های علمی و اقتصادی، چون تئوری چارلز داروین و آدام اسمیت است. داروین معتقد است که در میان گونه‌های موجودات زنده، فقط گونه‌هایی که بتوانند در رقابت با دیگران بهتر با طبیعت سازش کنند، باقی می‌مانند و به تولیدمثل می‌پردازند و گونه‌های نامناسب نابود می‌شوند. در نظام سرمایه‌داری با تکیه به این تئوری، به مردم القا می‌کنند که آن‌هایی که قدرت رقابت بیش‌تر و سرمایه‌ی بیش‌تری دارند، توان بقا و رشد دارند و آن‌هایی که در این بازار رقابت ضعیف‌ترند، گونه‌های نامناسب تلقی می‌شوند و خودبه‌خود از دور خارج می‌شوند. با این تفاوت که در میدان رقابت طبیعتِ داروین هر موجود یا حتا یک ژن برای بقای خود میلیون‌ها سال به مبارزه و رقابت می‌پردازد، اما در میدان رقابت بازار، قوانین طوری وضع شده‌اند که هزاران نفر از مردم، یک‌شبه، مبارزه‌ی رقابت را می‌بازند و بیکار می‌شوند، شرکت‌های چندملیتی در زمان بسیار کوتاه شرکت‌های کوچک را از میدان رقابت بازار بیرون می‌رانند و در کمتر از یک دهه اقتصاد بسیاری از دولت‌های ملی را فلج و وابسته می‌کنند.

از سوی دیگر، تئوری «دست نامرئی بازار» آدام اسمیت را هم به نفع خودشان تعبیر می‌کنند. منظور آدام اسمیت از دست نامرئی بازار این بود که در موازنه‌ی بین عرضه و تقاضا، دست نامرئی بازار همان ارضای خواسته‌ها و سلیقه‌های مصرف‌کننده‌ها است.

ارائه‌ی اقتصاد به عنوان یک علم محض و بازار به عنوان یک قانون طبیعی اخلاقاً خنثی، بازاری که، بدون توجه به بیکاری، فقر یا میزان عقب‌ماندگی هر کشور، تعیین می‌کند که کدام شخصیت، شرکت یا ملتی شایسته رقابت کردن است و کدام نیست، تبدیل توصیف آدام اسمیت از آزادی اقتصادی و مسئولیت اخلاقی به داروینیسم بازار جهانی است، استدلال اقتصادی بنیادین نوکلاسیک، که سیاست‌مداران لیبرال افراطی پایان قرن [بیستم] از آن پیروی می‌کردند، همان سه اصل مفروض اولیه و اساسی چارلز داروین را به کار می برد، یعنی دوگانگی (dualism)، تعارض (conflict) و تکامل یا فرگشت (evolution).

از نظر داروین، دوگانگی آنتی‌تز (برابرنهاد) بین گونه‌ها از یک سو، و محیط زیست از سوی دیگر است. گونه‌ها در تلاش برای زنده ماندن دائماً در حال تطبیق دادن خود با محیط زیست‌اند. طبق تفکر اقتصادی نولیبرالیسم کنونی، بازار جهانی همان محیط طبیعی است که انسان باید به منظور زنده ماندن خود را با آن وقف دهد. آن اشخاص، شرکت‌ها یا اقتصادهای ملی که موفق نمی‌شوند خود را تطبیق دهند تنبیه و به عنوان گونه‌هایی که از نظر اقتصادی ناکارآمد هستند به حاشیه رانده می‌شوند.

مفهوم دوگانگی، تعارض و تکامل داروین نشان دهنده‌ی واکنش‌های فرهنگی است که برای نسل‌ها در ضمیر ناخودآگاه غربی‌ها تثبیت شده. به معنای دقیق کلمه، این واکنش‌ها زمانی که رویدادهای اجتماعی و اقتصادی مورد توجه قرار می‌گیرند بدون محدودیت از نو ظاهر می‌شوند، و به این طریق به منافع و امتیازهایی خاص مشروعیت می‌بخشند."(8)

واقعیت این است که قرار نیست به ساختاری که فقر و فلاکت را می‌آفریند پرداخته شود بلکه در وضعیت فعلی، که به بیان کارل پوپر از ابتدای تاریخ تاکنون بهترین وضعیت بوده است و به تعبیر «مارگارت تاچر» هیچ بدیل دیگری برای آن وجود ندارد، باید بیش‌ترین استفاده و لذت را برد و هر چه مسیر این دستیابی به سعادت کوتاه‌تر و سهل‌تر باشد به کمال مطلوب نزدیک‌تر است، البته این استفاده و لذت نیز تنها در تن دادن به مناسبات حاکم سرمایه‌داری معنا می‌شود: همان چیزی که اغلب نام واقع‌بینی بر آن نهاده شده و «هاوارد زین» به درستی آن را مصداق «ایدئولوژیِ آمریکایی» نامیده و هدف از تلاش تمام دستگاه‌های ارتباط جمعی و «فکرسازی» را استحکام بخشیدن به آن می‌داند:

«ما در جامعه‌ای بزرگ می‌شویم که در آن انتخاب نظرات و عقاید محدود و برخی نظرات تسلط کامل دارند، ما این عقاید را نه تنها از والدین خود می‌شنویم، بلکه در مدرسه، در کلیسا، در روزنامه و رادیو تلویزیون، به ما القا می‌شوند. این عقاید از زمانی که آغاز به راه رفتن و سخن گفتن می‌کنیم، ما را احاطه کرده‌اند. این باورها، ایدئولوژِی آمریکایی، یعنی الگوی غالب فکری و عقیدتی ما را تشکیل می‌دهند.»

او سپس برخی از این خصوصیات ایدئولوژیک را چنین بر می‌شمرد:

- واقع‌بین باش، چرخ روزگار همین است که هست. فکر کردن درباره‌یِ این که گردش روزگار چگونه باید باشد، فایده‌ای ندارد.

- آزادیِ سخن چیز خوبی است، امّا در این از حدّ و مرز فراتر رفته‌ایم.

- اگر بخواهی اوضاع را تغییر دهی، بهترین راه، پیمودنِ راه‌های قانونی است.(9)

امروز مدارس نیز در شهرها به شکل ماهرانه‌ای همانند قواعد خط تولید کارخانه‌ها شکل گرفته‌اند. بنابر گفته‌ی جاناتان کوزل «بالا رفتن نمره‌های امتحان،» «ترفیع اجتماعی،» «اهداف نتیجه‌محور،» «مدیریت زمان،» «موفقیت همگانی،» «نوشتار موثق،» «سخن مسئولانه،» «شنیدن فعال» و «سکوت کامل» بخشی از گفتمان رایج در مدارس عمومی هستند.

بیش‌تر مدارس شهری موضوعات مربوط به بازار و تجارت و مفاهیم مدیریتی را مد نظر قرار می‌دهند، چیزی که امروز بخشی از واژگان مورد استفاده در دروس و آموزش در کلاس‌های درس شده است. در «کلاس‌های بازار‌محور» دانش‌آموزان مذاکره می‌کنند، قرار داد امضا می کنند و مالکیت یادگیری را خود به دست می‌گیرند. در بسیاری ازکلاس‌ها، دانش‌آموزان داوطلب «مدیر مداد،» «مدیر سوپ،» «مدیر درِ کلاس،» «مدیر صف» و «مدیر اتاق لباس» می شوند.

در بعضی از کلاس‌های چهارم، آموزگاران تکالیف درسی دانش‌آموزان را با استفاده از «نمودارهای درآمد» ثبت می کنند...

جاناتان کوزل می‌نویسد که در مدل بازارمحور آموزش عمومی، به آموزگاران هم‌چون «مدیران تالار بورس» نگریسته می‌شود و گویی کارشان همانا تزریق مقداری «ارزش افزوده» به بچه‌های فاقد ارزش است. («آموزش و پرورش سرکوب» مانتلی رویوو، ژوئیه- اوت 2006) (10)

آخرین تجربه‌یِ شخصیِ نوآم چامسکی(11) نیز تأییدکنند‌ه‌یِ همین نظر است که ایدئولوژیِ نولیبرالیسم حاکم بر جوامع سرمایه‌داریِ با گرایش شدیدی که به خصوصی‌سازیِ آموزش عالی و بالابردن مداومِ شهریه‌‌های دانشگاهی و نهادهای آموزشی دارند، در نهایت امکانِ ورود بسیاری از اقشار و طبقات پایین جامعه به این موسسات را سلب کرده و از این راه به بازتولید تمایزات طبقاتی در نهادهای آموزشی می‌پردازد.

تأکید نظام سرمایه‌داری بر القای این باورهای فرهنگی و تحولاتی که در عرصه‌های گوناگون در جهت بازتولید زیربنای اقتصادی-سیاسی‌اش انجام می‌دهد، هم‌سو با تلاش برای بدیهی‌سازی اصول بازار آزاد و نولیبرالیسم به عنوان بهترین دکترین موجود، از جمله راهکارهایی بوده‌ است که توانسته کارکردِ تداوم بقای نظامی را تضمین کند که از چند دهه پیش اندیشمندان گوناگون سرنگونی زودرس و رسیدن به مرزهای نهایی‌اش را نوید داده و می‌دهند.


پیوست
یک گروه پژوهشی در «دانشگاه ایالتی سونوما» اخیرا (پایان ماه ژوئن سال 2005) انجام یک «تحلیل شبکه‌ای» درباره‌ی هیئت‌های مدیره‌یِ ده سازمانِ بزرگِ رسانه‌ای در ایالات متحده را به پایان رسانده و نتیجه‌گیری کرده است که اعضای هیئت مدیره‌یِ ده غول بزرگِ رسانه‌ای ایالات متحده‌ی آمریکا را فقط 118 نفر تشکیل می‌دهند- گروه کوچکی که در یک کلاس درس متوسطِ دانشگاهی جا می‌شوند. در واقع، از ده غولِ رسانه‌ای بزرگ، 8 غول در هیات‌های مدیره‌یِ خود اعضای مشترکی دارند!! «ان.بی.سی» و «واشنگتن پست» هر دو اعضای هیئت مدیره‌ای دارند که، در عین حال، اعضای هیأت مدیره‌یِ «کوکاکولا» و بانک «جی.پی.مورگان» نیز هستند، درحالی‌که «شرکت تریبون»، «نیویورک تایمز» و «گانت» همگی در هیئت مدیره خود اعضایی دارند که، در عین حال، عضو هیأت مدیره‌یِ «پپسی کولا» نیز هستند- مثل یک خانواده بزرگِ سعادتمند که، ازدواج های «قوم و خویشی» کرده‌اند و منافعِ مشترک دارند. فهرست زیر صرفاً، به عنوان نمونه، چند تایی از وابستگی‌های اعضای هیأت مدیره‌ی ابرشرکت‌ها را در مورد ده غول بزرگ رسانه‌ای ایالات متحده آمریکا نشان می‌دهد:

نام رسانه و اعضای هیأت مدیره

NewYork Times
گروه شرکت های Carlyle23، شرکت داروسازی Eli Lilly، شرکت اتومبیل سازی Ford، شرکت داروسازی و لوازم پزشکی Johnson & Johnson، شرکت خدمات مالی Hallmark، شرکت خدمات مالی Lehman Brothers، شرکت نوشت‌افزار و وسایل اداری Staples، شرکت نوشابه‌سازی Pepsi.

Washington Post
شرکت تسلیحاتی Lockheed Martin، شرکت نوشابه سازی Coca Cola، شرکت تیغ Gillette، شرکت اطلاعات تجاری Dun & Bradstreet، شرکت سرمایه گذاریGE Investments ، بانک J.P Morgan، شرکت خدمات سرمایه گذاری Moody’s.

Knight-Ridder
شرکت تولید نرم افزارهای رایانه ای Adobe Systems، شرکت تولید نرم افزارهای کنترل شبکه Echelon، شرکت خدمات مالی و مالیاتی H&R Block، شرکت تولید کاغذ و محصولات کاغذی Kimberly-Clark، شرکت هتل های Starwood.

The Tribune
(Chicago Tribune , LA Times)
شرکت محصولات گسترده شخصی و اداری 3M، شرکت خدمات مالی و بیمه Allstate، شرکت تولید ماشین آلات راهسازی، ساختمانی و معدنی Caterpillar، شرکت Kraft،شرکت پتروشیمی Conoco Phillips، فروشگاه‌های زنجیره‌ای Mc Donalds، شرکت نوشابه‌سازی Pepsi، شرکت محصولات غذایی Quaker Oats (بخشی از شرکت پپسی)، شرکت داروسازی Shering Plough، شرکت خدمات بانکی و سرمایه‌گذاری Wells Fargo.

News Corp (Fox)
شرکت هواپیمایی British Airways، شرکت سرمایه‌گذاری Rothschild Investments.

GE (NBC)
شرکت آبجوسازی، تفریحات، بسته‌بندی Anheuser-Busch، شرکت لوازم آرایشی Avon، گروه پیمانکار بازسازی Bechtel، شرکت نفتی Chevron Texaco، شرکت نوشابه‌سازی Coca Cola، شرکت رایانه Dell، شرکت اتومبیل سازی جنرال موتورز (GM)، شرکت محصولات و لوازم خانه‌سازی داخلی Home Depot، شرکت Kellog، بانک J.P. Morgan، شرکت نرم‌افزار Microsoft، شرکت تلفن‌های همراه Motorola، شرکت محصولات بهداشتی Procter & Gamble.

Disney (ABC)
شرکت هواپیماهای نظامی و غیرنظامی Boeing، خطوط هواپیماییNorthwest Airlines، شرکت مواد ضدعفونی کننده Clorox، شرکت لوازم آرایشی Estee Lauder، شرکت پیک سریع هوایی FedEx، شرکت تیغ ژیلت، شرکت مهندسی Halliburton، شرکت فروشگاه‌های بزرگ Kmart، شرکت محصولات دارویی و پزشکی Mc Kesson، شرکت نوشت‌افزار و وسایل اداری Staples، شرکت خدمات آنلاین Yahoo.

Viacom (CBS)
شرکت کارت‌های اعتباری American Express، شرکت خدمات برق و گاز Consolidated Edison، شرکت نرم‌افزارهای مدیریت و حفظ اطلاعات Oracle، شرکت وسایل ساختمانی Lafarge North America.

Gannett
شرکت آژانس خبری آسوشیتیدپرس (AP)، شرکت تسلیحاتی Lockheed Martin، خطوط هواپیمایی Continental Airlines، بانک سرمایه گذاری و سهام Goldman Sachs، شرکت بیمه Prudential، شرکت خدمات آنلاین Target، شرکت نوشابه سازی Pepsi.

AOL Time-
Warner (CNN)
شرکت بانکداری، سرمایه گذاری و خدمات مالی Citigroup، شرکت لوازم آرایشی Estee Lauder، شرکت بهداشتی- آرایشی Colgate-Palmolive، شرکت هتل های Hilton





منابع و مأخذ
1-http://www.globalpolicy.org/social-and-economic-policy/
2- http://www.cafb-acba.ca/documents/HungerCount%202009%20media%20release.pdf
3- چامسکی، نوآم (1387). دولت‌های فرومانده، اکرم پدرام‌نیا، چاپ اول، تهران، نشر افق
4- بوردیو، پیر(1387). گفتارهایی درباره‌ی ایستادگی در برابر نولیبرالیسم، علیرضا پلاسید، تهران، چاپ اول، نشر اختران
5- چامسکی، نوآم (1387). دولت‌های فرومانده، اکرم پدرام‌نیا، چاپ اول، تهران، نشر افق
6- http://blogcritics.org/politics/article/number-of-unemployed-americans-soars-over
7- http://www.usatoday.com/money/economy/housing/2007-11-01-foreclosures_N.htm
8- دِ ریورو ، اسوالدو (1383). افسانه توسعه، محمود عبدالله زاده، چاپ اول، تهران، نشر اختران
9-Howard zin:"Decloration of Independence",Harper Collins,1990:3) ) به نقل از: «دردفاع از دیدگاه مارکس»، دکتر مرتضی محیط
10- آسیب‌های طبقاتی، مایکل دی ییتس، برگردان: محمود رضا عبداللهی
11-http://www.chomsky.info/letters/20091130.htm

*منبع پیوست: پرکینز، جان (1385). خاطرات یک جنایتکار اقتصادی، ترجمه‌ی خلیل شهابی و میرمحمد نبوی، چاپ اول، تهران: اختران، یادداشت مترجمان.

*ارتباط با نویسندگان مقاله:
www.koukh.blogfa.com www.pedramnia.com

منبع: سایت تحلیلی البرز
http://i45.tinypic.com/jq6hph.jpg

بنیاد خیریه سپهر تنها روزنه امید شهر بم عکاس:مرجان فعال علوی

گزارش تصویری
بنیاد خیریه سپهر تنها روزنه امید شهر بم
عکاس:مرجان فعال علوی

پس از تمامی سیاهی‌ها ، بنیاد خیریه سپهر متشکل از چهار پرورشگاه، خانه سالمندان، مجتمع توانبخشی و کاردرمانی و کارگاه کار برای زنان سرپرست خانوار، روزنه‌ای امیدی است برای پیشرفت آینده بم.


به مناسبت سالروز زلزله بم، شهري كه آفتاب ندارد-3 اين خانه سياه شده است

زارش ايلنا به مناسبت سالروز زلزله بم، شهري كه آفتاب ندارد-3
اين خانه سياه شده است


از مشهد آمديم به بم و با زلزله‌زده‌ها اسكان داده شديم/ در اينكه مردم اينجا براي كاهش دردهاي‌ خود به مواد پناه مي‌برند شكي نيست/ سن اعتياد پس از زلزله افزايش‌يافت/ بعد از زلزله آمار جامعه هدف بهزيستي 15 برابر بيشتر شد.

ايلنا: چهارم دي ماه 1382، چه روز خوبي داشته است، با اشتياق صداي تلويزيون را كم مي‌كند تا توجه پدرش را كه جلوي آن از خستگي چرت مي‌زند به خود جلب كند، پدر كمي مي‌نشيند كه بگويد به گوش هستم، تعريف مي‌كند كه چه روز خوبي داشته و نمره ديكته‌اش بيست شده و معلم به او كارت هزارآفرين داده است. پدر او را محكم در آغوش مي‌گيرد و همان‌جا جلوي تلويزيون روشن خودشان را به خواب مي‌زنند تا مادر رويشان پتو بكشد، چراغ‌ها را خاموش كند و به اتاق برود آن وقت ريز‌ريز زير پتو مي‌خندد كه مادر نفهميد و خوابشان مي‌برد.
پنجم دي ماه 1382 ساعت 5 و 26 دقيقه و 26 ثانيه، از خواب مي‌پرد، صداهاي هولناكي مي‌شنود كه باعث ترسش مي‌شود، آنچنان كه قصد فرار مي‌كند اما نمي‌تواند خودش را از زير دست پدر كه او را در آ‎غوشش گرفته برهاند، تمام تقلايش تنها به اين مي‌انجامد كه بتواند پدرش را ببيند، پدرش را در زير آوار ببيند، در زير سقف فروآمده خانه .... صداي گريه‌اش در صداي شيون شهر گم مي‌شود، دوباره كه چشمانش را باز مي‌كند صداي شيون آرام‌تر شد اما صداي هياهوي مردم باز مانع به گوش رسيدن فريادهايش مي‌شود، كسي او را از زير آوار مي‌رهاند و در گرد و غبار ناپديد مي‌شود، گريه‌كنان به دنبال مادر خرابه‌هاي خانه را گز مي‌كند، كمي آن‌طرف‌تر درست همان‌جايي كه مادر ديشب از ديد پلك نيمه بازش محو شد، صورتي هراسان از زير آوار به او مي‌نگرد.
حالا اما صداي گريه‌اش، از صداي شيون شهر و هياهوي شهروندان بلندتر شده است، آنقدر بلند كه گويي همه مردم شهر با هم مي‌گريند به حال مادرانشان و پدرانشان، مي‌گريند به حال فرزنداني كه هنوز نشكفته بودند،‌ به حال خواهر و برادراني كه ديگر نيستند، آنقدر بلند كه صداي گريه‌اش تنها چند دقيقه بعد به گوش همه دنيا مي‌رسد و حالا بعد از شش سال تنها در بم شنيده مي‌شود، شهري كه انگار زلزله مصيبت بارش اكنون جز از خاطر شهروندان آن از خاطره ديگران پاك شده و آنها را به حال خود رها كرده‌اند.
اين دقيقا چيزي است كه وقتي وارد شهر مي‌شوي در چهره همه مي‌بيني، مردمي غم‌زده كه بي‌بهانه نمي‌توانند لبخند بزنند و وقتي با آنها هم صحبت مي‌كني با نگاهشان مي‌گويند:‌ تو چه مي‌فهمي كه ما در اين چند سال چه كشيده‌ايم؟!
مشكلات بي‌پايان بومي‌ها اگر نيمي از قضيه باشد، هجوم افراد ديگر از شهرستان‌هاي اطراف به اميد يافتن كار يا سود جستن از مزاياي زلزله‌زدگان مشكلات اجتماعي فراواني را به وجود آورده است كه تا سال‌ها قابل جبران نيست.
* شهرك دوستي:كانكس‌هايي كه فضاي خصوصي ندارد
شهرك دوستي محصول مشترك دولت ايران و ژاپن است، شهرك تميزي كه در آن به جاي خانه، كانكس مي‌بينيد، كانكس‌هايي كه با يك ورقه نازك به دو قسمت تقسيم شده و دو واحد 38 متري را در اختيار دو خانوار قرار مي‌دهد، در اين شهرك تمام وسايل اوليه زندگي فراهم است و مغازه‌هاي كالاهاي ضروري هم در كنار كانكس‌ها قرار دارد اما فضاي خصوصي در حدي است كه وقتي مي‌خواهي آب بخوري صداي باز شدن دهنت را همسايه‌ات مي‌ شنود.
در هر حال اين شهرك‌ها براي اسكان موقت زلزله‌زدگان و جمع‌آوري اردوگاه‌هاي پراكنده تاسيس شده‌اند و به گفته مديريت شهرك ساكنين آن به شرط آنكه بومي باشند و با استعلام از بنياد مسكن و ستاد كل بازسازي پذيرفته مي‌شوند.
وقتي با اهالي شهرك صحبت مي‌كنيم، چيزي غير از اين مي‌بينيم، آقايي كه ماشينش به اندازه رهن يك خانه در شهر مي‌ارزد و مي‌گويد خانه هم دارد اما چون اين جا سي هزار تومان بيشتر اجاره نمي‌دهد و به محل كارش هم نزديك است ترجيج مي‌دهد فعلا همين جا باشد.
نوجواني نيز مي‌گويد: وقتي زلزله آمد ما در مشهد وضع مالي بدي داشتيم، پدرم شنيد كه اينجا به زلزله‌ها رسيدگي مي‌كنند ما آمديم اينجا و با زلزله‌زده‌ها اسكان داده شديم.
امين باقري، معاون عمران و برنامه‌ريزي فرمانداري بم با تائيد اينكه اين نحو از زندگي در جوامع ايراني امكان‌پذير نيست، گفت: ما براي اينكه از بروز ناهنجاري‌ها جلوگيري كنيم و تعادل اجتماعي را بر هم نزنيم سعي كرديم در اين مجموعه‌ها اقشار مختلف اجتماعي را قرار دهيم، او مواردي را كه ما از تخلف ديده‌ايم يادداشت مي‌كند.
اما رئيس شوراي شهر شهرستان بم ديدن چنين مواردي را شديدا تكذيب مي‌كند و مي‌گويد: ‌پس از زلزله هيچ‌كس بدون وابستگي مالي يا عاطفي وارد بم نشده است.
اين در حالي است كه رضوان بيست و چند ساله به علت پر بودن تمام واحدهاي شهرك دوستي در كانكسي كه از درزهايش آب مي‌آيد، در حاشيه شهر زندگي مي‌كند و كانكس‌هاي شهرك دوستي كه روي آن نوشته شده از طرف مردم ژاپن، به كساني غير از آنهايي كه قرار بوده گيرنده اين هديه باشند تعلق گرفته است.
* حاشيه‌نشيني با اجاره‌خانه
جلوي ساختمان يك بانك مدرن، دودي به چشم مي‌خورد در پس دود يك كانكس زنگ زده و جلوي آن يك چادر زوار در رفته است. در چادر خانواده زلزله‌زده‌اي زندگي مي‌كنند كه مادربزرگشان هم پس از زلزله از جيرفت دنبالشان آمده و همان جا ماندگار شده است. پدر خانواده كفاش است، او مي‌گويد: قبل از زلزله كنار خيابان كفاشي مي‌كردم و كرايه‌ يك خرابه را مي‌دادم،‌ حالا كنار خيابان مي‌نشينم و كرايه اين چادر را مي‌دهم، هر چه از آن مي‌ماند، غذايمان مي‌شود؛ كمي آن طرف‌تر زني افغان در كانكسي زندگي مي‌كند و صاحب‌خانه‌اش را ماهي يك بار براي پرداخت اجاره مي‌بيند، او اما از زلزله آسيب نديده فقط به اميد اينكه آنچه براي زلزله‌زدگان در نظر گرفته مي‌شود، شامل حالشان شود به بم آمده‌اند كه از آن هم كانكسي نصيب برده‌اند كه مي‌گويد: از بي‌سقفي بهتر است.
آنچه در حاشيه‌ها به چشم مي‌خورد ماندگاري كارگراني است كه پس از زلزله در جستجوي كار به بم آمدند و جمعيت اين قشر را چندين برابر كرده‌اند. اين مشكل وقتي بيشتر نمود پيدا مي‌كند كه پس از دي ماه 82 بسياري از خانواده‌هايي كه بضاعت مالي كافي داشته‌اند از شهر بم رفته‌اند و اين باعث كم‌رنگ شدن فرهنگ قشر متوسط و در ازاي آن پررنگ شدن فرهنگ كارگري، شده است و در كنار آن تداخل فرهنگ بومي و فرهنگ كارگري ديگر شهرستان‌ها و افاغنه نيز مسائلي را پديد آورده كه از آن جمله مي‌توان رونق بيش از پيش اعتياد را نام برد.
* سياه‌خانه به سياهي زلزله
در ورود به سياه‌خانه با علي‌رضا آشنا مي‌شويم. عليرضا بيست سالش است مي‌گويد از قبل از زلزله سيگار مي‌كشيده، صيميمي‌تر كه مي‌شود مي‌گويد:« 1‌0ـ 12 سال است كه «سيگاري» مي‌كشم اما اين اعتياد نداره، تو بگو يه سال باهات مي‌يام هر جا بگي لب به هيچي نمي‌زنم»، او از خواهر و برادر كوچكش نگهداري مي‌كند و معتقد است «كساني كه كراك و اين‌ها رو مصرف مي‌كنند عقل ندارن چون بالاتر از ترياك همه چيز اعتياد داره»
سياه‌خانه يكي از دو محله‌اي است كه بومي‌ها مي‌گويند، همه چيز در آن گير مي‌آيد وقتي پيچ خيابان را رد مي‌كنيم، زني سيه چرده با موهايي سفيد، سيگارش را با دستي لرزان نزديك لبش مي‌كند و از ما رد مي‌شود، از خانه عليرضا كه بيرون مي‌آييم پسراني كه در جاي جاي كوچه ايستاده بودند انگار غيب شدند، ديگر كسي در آن نزديكي‌ها نيست جر دختركي كه در دكاني كوچك چيزي مي‌فروشد.
سياه‌خانه را پيش مي‌رويم، معصومه 32 سالش است، همين كه ماشين مي‌ايستد، مي‌گويد: «چي مي‌خواين؟» مي‌گويم: «هيچي» سرش را پايين مي‌اندازد و مي‌رود، راننده‌اي كه همراه ما است او را مي‌شناسد: «معصومه بيا، با تو كار دارن»، با همان صداي خشني كه مرا به سكوت وا داشته بود، بر مي‌گردد و باز مي‌پرسد: «چي مي‌خواين؟»، مي‌گويم: «هيچي مي‌خوام بدونم چند سال اين جا هستي، چه كار مي‌كني، چه مي‌كشي؟» مي‌گويد: «اون چيزي كه تو فكر مي‌كني نمي‌كشم» هر چه مي‌گويم من فكري نمي‌كنم، باورش نمي‌شود و اين جمله را تكرار مي‌كند و مي‌رود. موتوري كه در اين فاصله چندين بار دور ما چرخيده بود هم دنبالش مي‌رود، كمي جلوتراز موتور پولي مي‌گيرد. آن‌طرف‌تر مرد جواني به ديوار تكيه زده و صحبت‌هاي ما را گوش مي‌كند، مي‌پرسم: «با هم كار مي‌كنيد؟» مي‌گويد: «نه، منتظرم برم زندان» تعجب مرا كه مي‌بيند توضيح مي‌دهد: «زندان با كار هستم، الان ساعتم تمام شده بايد برگردم» چراغ‌هاي يك الگانس پليس را از دور مي‌بينيم، انگار كه ما فروشنده باشيم سوار ماشين مي‌شويم، الگانس،‌ از كنار ما، مرد جوان و معصومه كه هنوز در حال معامله است رد مي‌شود و با هيچ كداممان كاري ندارد.
منصور متقي كه تازگي به معاونت سينمايي ـ اجتماعي فرمانداري بم منصوب شده است، پس از سئوالات ما، آدرس سياه‌خانه‌ را كه تمام مردم بم بلد هستند از معاونش مي‌گيرد و مي‌گويد: در هر حال ما نمي‌توانيم براي همه مردم مامور بگذاريم و بايد بدانيم اينجا شهر مرزي شيعه و سني است و سني‌ها هميشه براي ما برنامه‌اي دارند.
هوشنگ پور رضا قلي، فرمانده نيروي انتظامي شهرستان بم نيز با بيان اينكه موادفروشان در هر سطحي جمع‌آوري مي‌شوند، مي‌گويد:‌ روي سينه‌اش نوشته من موادفروشم، كه ماشين ما رد شد و نديد.
اين در حالي است كه صديقه سام‌نژاد، كارشناس مسئول پيشگيري و امور فرهنگي اداره بهزيستي شهرستان بم، صادقانه مي‌گويد:‌ توزيع مواد و منشاء اعتياد ما سياه‌خانه است، كه متاسفانه بخشي اعظم آن را قشر مهاجر تشكيل مي‌دهند.
او معتقد است، اگر هم نيروي انتظامي اقدام به پاكسازي اين محل بكند تاثيري ندارد. زيرا، مواد فروشان دوباره بازخواهند گشت.
سياه‌خانه اما نه تنها در اين محلي كه منتهي مي‌شود به ارگ بم و در هر متر آن مي‌تواني يك فروشنده يا مصرف‌كننده مواد را پيدا كني بلكه در بقاياي خرابه‌هاي زلزله هم نمود دارد، در زيرزمين خرابه‌هاي بازار قيصريه وقتي راه مي‌روي صداي خرد شدن كبريت‌هاي نيمه سوخته بيشتر از جا به جا شدن آوار به گوشت مي‌رسند، در خرابه‌هاي كارخانه حناسازي و همين‌طور در خرابه‌هاي خانه‌هاي بي‌ديوار بايد مواظب باشي كه مبادا سوزن سرنگ از كشفت بگذرد و پايت را زخم كند.
فرمانده نيروي انتظامي شهرستان بم مي‌گويد:‌ در خرابه‌ها؟ شما ديديد؟ من نديدم.
هوشنگ پوررضا قلي مي‌افزايد: در اينكه مردم اينجا براي كاهش دردهاي روحي‌شان به مواد پناه مي‌برند شكي نيست، در تمام شهرها معتادين دنبال مامن مي‌گردند. اما اين كه كسي بگويد آمار معتادين زيادتر شده نسبت به قبل از زلزله، تنها ديد شخصي اوست.
اين نيز در حالي است كه علي ميرزاده، رئيس بهزيستي شهرستان بم آمار مراجعين به مراكز ترك‌اعتياد را بسيار بيشتر از پيش مي‌داند و مي‌گويد: به علت ورود خرده‌فرهنگ‌ها پس از زلزله به بم، الگوي رفتاري تغيير كرده و حتي باعث تغيير مواد مصرفي از مواد سنتي به مواد صنعتي شده است.
ميرزاده مي‌افزايد: موضوع ديگري كه پس از زلزله با آن درگيريم پايين آمدن سن اعتياد است.
* آنچه افزايش يافته آمار جامعه هدف بهزيستي است
در خيابان‌هاي بم كه راه مي‌روي از تعداد خانه‌هاي نوساز و خانه‌هايي كه فقط ساخته شده‌اند كه سرپناهي باشند مي‌تواني بفهمي كه فقرا بيش از قشر متوسط هستند، حتي از آن بدتر نسبت حاشيه‌نشين‌ها نيز اين برتري‌ را به تو ثابت مي‌كند.
با آنچه ديده و خوانده‌اي و با گشتي چند دقيقه‌اي در بهشت‌زهرا‌ي بم مي‌تواني بالا بودن ميزان مرگ و مير را ببيني، اما آماري كه علي ميرزاده، رئيس سازمان بهزيستي شهرستان بم مي‌دهد غيرقابل تصورتر از بالا بودن ميزان مرگ‌و‌مير يك شهر در اثر زلزله است.
ميرزاده مي‌گويد: پيش از زلزله آمار جامعه هدف بهزيستي بسيار پايين بود اما بعد از زلزله يكباره 10ـ15 برابر شد طوري كه از توان ما خارج شد و ما مجبور شديم در چند نوبت پالايش، جامعه را به ظرفيت خود نزديك كنيم.
رئيس بهزيستي افزود:‌ ما قبل از زلزله تنها 13 بيمار رواني داشتيم كه پس از زلزله 300 نفر شدند. قبل از زلزله آمار سالمندان تحت پوشش ما يك‌رقمي بود كه پس از زلزله بيش از 500 نفر شدند و ما سالمندان معلول را در بهزيستي نگه داشتيم و آنهايي كه تنها كهولت سن داشتند را به كميته امداد سپرديم. قبل از زلزله فقط شش كودك بي‌سرپرست داشتيم، اين آمار پس از زلزله به3 هزار و چهارصد فرزند فوت والدين رسيدكه تاكنون 500 نفر آنها ازدواج كرده‌اند.
صديقه‌ سام‌نژاد، كارشناس مسئول پيشگيري و امور فرهنگي متذكر مي‌شود كه در اين ميان تنها شش تا هفت درصد كودكان در مراكز بهزيستي نگهداري مي‌شوند و اكثر بچه‌ها نزد بستگانشان هستند.
سام‌نژاد مي‌افزايد: ما تنها 230 بچه را در 10 مركز نگهداري مي‌كنيم، كه يكي از بزرگترين مشكل آنها مسكن است، براي مثال ما چهار خواهر دانشجو داريم كه اگر براي مسكن آنها تامين اعتبار شود مي‌توانند در كنار هم زندگي كنند.
كارشناس مسئول پيشگيري و امور فرهنگي توضيح مي‌دهد:‌ نه بنياد مسكن‌، نه بهزيستي براي تامين اعتبار ساخت مسكن اين بچه‌ها به بهانه تك سرپرست بودنشان مسئوليتي قبول نكرده است.
يعقوب دريجاني اما اظهارات صديقه سام‌نژاد را تكذيب مي‌كند و مي‌گويد: در بم به تعداد نفوس خانه ساخته شده است نه به تعداد خانوار، يك مورد را معرفي كنند تا جايزه بگيرند.
رئيس شوراي شهر بم مي‌افزايد: اگر موردي بوده از كساني بوده‌اند كه در اثر انحصار وراثت سهم‌شان كمتر از حد نصاب بم كه 250 متر براي هر خانه است شده است.
اين در حالي است كه منصوره اقبالي‌زاده، كارشناس امور اجتماعي بهزيستي بم نيز با بيان اينكه آمار زنان سرپرست خانوار قبل از زلزله نزديك 700 نفر بوده و بعد از زلزله به هفت هزار نفر رسيده كه با گذشت زمان و پالايش‌هاي انجام شده 1773 خانوار مانده‌اند، گفت:‌ تاكنون ما تنها توانسته‌ايم 750 مسكن را آماده كنيم و هنوز نيم بيشتر زنان سرپرست خانوار ما حيرانند.
اقبالي‌زاده افزود: زنان سرپرست خانوار ما زناني نيستند كه بعد از 40-30 سال زندگي مشترك همسرشان را از دست داده باشند، اكثرا زنان جواني هستند كه بعضي كمتر از يك هفته از ازدواجشان گذشته بود و مسئله‌ اصلي آنها پس از مسكن نياز به شغل دائمي است. مثلا ما حتي يك توليدي نداريم كه 50 زن سرپرست خانوار را آنجا سر كار بگذاريم.
با شنيدن آمارهاي تاسف برانگيز اداره بهزيستي، سراغ رئيس اورژانس اجتماعي را گرفتيم، او در دفتر كارش نبود وقتي تلفني در مورد ميزان مراجعه و علت آن پرس و جو مي‌كنم، مي‌گويد: من فقط كلي جواب مي‌دهم، جزئيات را اجازه ندارم.
براي آنكه كنجكاويم نسبت به آنچه با توجه به آمار زنان سرپرست خانوار حدس مي‌زنم، فروكش كند، مي‌گويم: من هم همان كليات را مي‌خواهم.
رئيس اورژانس اجتماعي شهرستان بم مي‌گويد: ما به دنبال زلزله بم يك زلزله اجتماعي نيز داشتيم كه باعث دگرگوني وضعيت بم شد و سبب شد اين واحد، تنها چند ماه پس از زلزله در خرداد 83 با همكاري بهزيستي احداث شود.
گوري‌‌بمي مي‌گويد: بيشترين آمار مراجعين ما مربوط به كودك آزاري به شيوه‌هاي مختلف، توسط خانواده‌هايي كه قيم كودكي هستند كه والدين خود را از دست داده يا توسط ناپدري و نامادري‌شان است، بعد اعتياد و بعد از آن اختلافات خانوادگي.
قبل ازآنكه من بتوانم از تعجب دهان باز كنم و اسم كوچكش را بپرسم،‌ مي‌گويد: همين، خداحافظ و قطع مي‌كند.
* بني‌آدم اعضاي يكديگرند
در زير آوار خيابان‌هاي بم، ميان خشت‌هاي ارگ قديم، كنار خرابه‌ها و ميان خانه‌ها آنچه اميد به زندگي مي‌دهد و گاهي شايد لبخندي را از رضايت بر روي لبي بنشاند، همان شعر قديمي است كه در كتاب‌هاي دبستانمان بارها برايمان معني‌اش مي‌كردند و ما باز هم نمي‌فهميديم «بني‌آدم اعضاي يكديگرند».
وقتي با اين همه درگيري سياسي و تحريم عليه ايران كابل برق شهرستان بم از اسپانيا فرستاده مي‌شود و كانكس‌هاي اسكان موقت از ژاپن، وقتي آلماني‌ها و ايتاليايي‌ها مسئوليت بخشي از پروژه نجات‌ بخشي ارگ بم را بر عهده مي‌گيرند، وقتي چشم بادامي‌ها برايمان مدرسه مي‌سازند و تمام لوازم مورد نياز بازسازي ارگ را برايمان فراهم مي‌كنند، وقتي تنها با يك جستجوي چند دقيقه‌اي در اينترنت مي‌تواند ديد فقط در همان روز اول چندين ميليون دلار از تمام دنيا روانه بم شد و اكنون مسئولان فرمانداري شهرستان بم مي‌گويند، تنها يك درصد هزينه‌ها از خارج تامين شداست، اما رئيس شوراي شهر اعتراف مي‌كند كه كاري كه گروه‌هاي خارجي در ايران انجام دادند، هرگز نيروهاي ما نمي‌توانستند انجام دهند، مي‌توان به معنا آن شعر پي‌برد.
وقتي مي‌بيني 354 شخص حقيقي ايراني با كمك‌هاي مختلف و مبالغ مختلف كه در آن از ده هزار تومان ديده مي‌شود تا مبلغ چندين ميليوني به همراه 138 شخص حقوق ايراني و خارجي بنياد خيريه‌اي تاسيس مي‌كنند براي تحت پوشش قرار دادن اقشار مختلف زلزله زده، به «دگر عضوها را نماند قرار» مي‌رسي.
بنياد خيريه سپهر تنها جايي بود كه لب مرا به خنده گشود، پير زناني كه وقتي عباس يزدي دبير موسسه خوابگاهشان را به ما نشان مي‌داد، در آ‎غوش گرفته و مي‌بوسيدنش و دعاي خودشان را بدرقه‌اش مي‌كردند.
پيرمرداني كه برايش درد و دل مي‌كردند و كودكاني كه براي او و بابا نوابشان(مهدي نواب، رئيس هيات مديره بنياد) كاردستي درست مي‌كردند. اشتياق او در نشان دادن امكاناتي كه براي كار معلولين در نظر گرفته شده بود براي جلوگيري از زخم بستر، استقبال زنان سرپرست خانوار در كارگاه خياطي‌شان، دانشجو شدن دختري كه پس از افتتاح موسسه آنجا بود، همه و همه باعث مي‌شد تا من هم مثل شهروندان بم كه هنوز در انتظار كمك هستند، به بني‌آدم اميدوار باشم. شهرونداني كه قبرهاي دست‌جمعي در قبرستان شان نمود غم دست جمعي و بي‌رمقي‌شان براي بازسازي است.
* وقتي ابزار كنترل اجتماعي نتيجه‌اي ندارد
ارگ جديد، تنها چند كيلومتر با شهر بم فاصله دارد و تمام مسيرهاي منتهي به آن پوسترهايي زده شده با مضمون «ارگ جديد، شهري براي نسل آينده».
ارگ جديد شهركي است كه در آن كارمندان و مهندسان كارخانه‌هاي خودروسازي زندگي مي‌كنند و از زلزله بم آسيبي نديد.
از طرفي سطح رفاه اقتصادي، نحوه خانه‌سازي و شهرسازي در اين شهرك مدرن قابل قياس با خرابه‌ها و خيابان‌هاي آسفالت نشده‌ شهر بم نيست، از طرف ديگر امنيت اجتماعي در اين شهرك بدون وجود نيروهاي انتظامي از امنيت نسبي برخوردار است اما در مقابل با وجود نيروهاي فراوان انتظامي در شهر بم هنوز هم اين شهر از فقدان امنيت اجتماعي رنج مي برد.
معاونت سياسي ـ اجتماعي فرمانداري بم معتقد است: در ارگ جديد به جهت چينش افراد در آن و نداشتن مشكل اقتصادي جرم اتفاق نمي‌افتد، اما در شهر بم، گسترش شهر، چند مليتي‌شدن شهر، ورود افاغنه پس از زلزله و ترانزيت مواد مخدر از آن باعث شده كه كنترل جرم در آن مشكل شود.
اما شهروندان شهر بم تضادي را مي‌بينند كه در بهره‌گيري از ابزار كنترل اجتماعي در شهر بم و نتيجه نداشتن آن وجود دارد، اين كه ماشين‌هاي نيروي انتظامي در شهر مي‌گردند اما پسر 14 ساله‌شان با مواد به خانه مي‌آيد.
پايان پيام

گزارش ايلنا به مناسبت سالروز زلزله بم، شهري كه آفتاب ندارد-5 نخل‌هايي كه ايستاده سوخته‌اند

گزارش ايلنا به مناسبت سالروز زلزله بم، شهري كه آفتاب ندارد-5
نخل‌هايي كه ايستاده سوخته‌اند


نخلستان‌هاي بم، تنها خاطره قبل از زمين لرزه را نه زلزله كه بي‌توجهي مسئولين از مردم گرفت / مردم اعتقاد دارند كه بوي خون پس از زلزله، سگ‌ها را به بم كشانده است.

ايلنا: چهارم دي ماه 1382، ارگ بم در ميان نخلستان‌هاي شهر قد برافراشته است. نمي‌تواني از ايستادگي نخلستان‌ها چشم‌ بپوشي و تنها به عظمت بي‌همتاي ارگ بنگري. اين همان چيزي است كه در هنگام ثبت جهاني ارگ بم از چشم كارشناسان سازمان ملل هم پوشيده نماند تا جايي كه سرانجام ارگ بم و منظر فرهنگي آن به ثبت رسيد. منظر فرهنگي بم چيزي نبود جز رسوم مردم و ظاهر بكر زندگي‌شان در خانه باغ‌هايي كه در حياط‌شان هم نخل مي‌ديدي به جز نخلستان‌هاي بكر در ميان شهر.
پنجم دي ماه 1382، تنها 12 ثانيه پس از آغاز زمين لرزه آنچه از ارگ بم مي‌ماند تلي خاك است، اما منظر فرهنگي شهر بم در ايستادگي نخلستان‌ها ميان آوار و شيون و خون مي‌ماند تا مردم دست به كمر بزنند و به قامت نخلستان‌هايشان بايستند.
روزها و ماه‌ها مي‌گذرد تا آواربرداري شهر بم تمام شود و مردم در كانكس‌هاي اسكان موقت از سرما به خود نپيچند؛ گرچه در سايه نخلستان‌ها جسد هيچ‌كسي مفقود نمي‌ماند يا طعمه سگ‌هاي ولگرد نمي‌شود، اما ورود سگ‌هاي ولگرد به شهر دوچندان مي‌شود.
ماه‌ها و سال‌ها مي‌گذرد، ستاد بازسازي شهرستان بم وام مسكن مي‌دهد، محمود احمدي‌نژاد دستور مي‌دهد به هر زوج جواني كه پس از زلزله سال 82 ازدواج كرده است در صورت معرفي زمين وام تعلق گيرد و خانه ساخته شود. بسياري از كساني كه براي كار به بم آمده بودند ماندگار مي‌شوند و بسياري از بومي‌ها تصميم مي‌گيرند، دارايي‌ خود را بفروشند و شهر را ترك كنند. در سپري شدن اين روزها و ماه‌ها به قيمت زمين هم افزوده مي‌شود.
نخلستان‌ها سر خم كرده‌اند
افزايش قيمت زمين باعث مي‌شود، مالكان نخلستان‌ها در وسوسه سودي بيشتر از سود فروش خرما شروع به خشك كردن منظر فرهنگي شهر بم كنند و عجيب اين كه مسئولان شهري با علم به اين مطلب كه اين اقدام مي‌تواند شهر بم را از فهرست ميراث جهاني خارج كند، از اين موضوع جلوگيري نمي‌كنند.
دي ماه 1388، نخلستان‌هايي كه در حوزه شهري بم قرار دارد، خشك شده و بعضي سوزانده شده‌اند و هيچ يك از مسئولان شهري مسئوليتي در اين تباهي نمي‌پذيرند.
محمدرضا قلندري، رئيس اداره محيط‌‌زيست شهرستان بم مي‌گويد: ما واحد نظارتي هستيم و اگر به موردي برخورد كنيم آن را به شهرداري انتقال مي‌دهيم.
او راهنمايي‌مان مي‌كند كه سراغ نخلستان‌ها را از اداره منابع طبيعي، جهاد كشاورزي و شهرداري بگيريم.
يعقوب دريجاني، رئيس شوراي شهر بم، فارغ از اين كه مسئوليت يك درخت در حوزه شهري يك شهرستان برعهده مسئولان شهري است، به اين بسنده مي‌كند كه بگويد: بله، متاسفانه به دليل بالا رفتن قيمت زمين مردم عمدا اقدام به خشك كردن باغات خود كردند و ما در حال پيگيري اين ماجرا هستيم.
او ما را كمي اميدوار مي‌كند كه پس كسي پيگير است، بي‌ اينكه پيگيري را توضيح دهد. به دنبال مسئولي مسئوليت‌پذيرتر در ادارات بم به جهاد كشاورزي مي‌رسيم.
غلام‌عباس شجاع‌الديني، مدير جهاد كشاورزي شهرستان بم مي‌گويد: جهاد كشاورزي مسئوليتي در حوزه شهري ندارد. مسئوليت تغيير كاربري و از بين بردن باغات به عهده شهرداري و اداره منابع طبيعي است.
در تضاد بسيار جالبي ثمره هابيلي، رئيس منابع طبيعي شهرستان بم مي‌گويد: نخلستان‌ها ارتباطي با ما ندارد، شما بايد با مديريت جهاد كشاورزي تماس بگيريد.
شهروندان بم معتقدند، پيگيري چند خبرنگار و چند فعال زيست‌محيطي براي مبارزه با خشك شدن نخلستان‌هاي بم باعث شد كه شهرداري بم براي نجات حذف منظر فرهنگي بم از سازمان ملل، اقدام كند.
محمود سام‌نژاد، شهردار بم در اين باره مي‌گويد: مگر مي‌شود جهاد كشاورزي مسئوليت نداشته باشد، مگر محيط‌زيست و منابع‌طبيعي، مي‌توانند بگويند ما مسئوليتي نداريم، جز اين نيست كه مي‌خواهند، كم كاري خود را توجيه كنند.
سام‌نژاد با اشاره به اينكه برخي از افراد سودجو اقدام به خشك كردن باغات كرده‌اند،‌ مي‌گويد: 30 پرونده در حال بررسي در شهرداري است و برخي از افراد موظف به كاشت درخت جوان در ازاي درخت‌هاي از بين رفته شده‌اند.
اما اين درختان جوان چند سال ديگر به شكوه نخلستان‌هاي خشك شده مي‌رسند. ساكنين بم مي‌دانند كه تنها خاطره قبل از زمين لرزه‌شان را بي‌توجهي مسئولين، نه زلزله از آنها گرفت.
هم‌زيستي مسالمت‌آميز انسان و سگ‌هاي ولگرد
اين كه چه باعث شد پس از زلزله، شهر بم خانه ‌سگ‌هاي ولگرد شود را نه مسئولين مي‌دانند نه مردم. شهروندان بم مي‌گويند: قبل از زلزله سگ‌ها را نيمه‌شب‌ها در خيابان مي‌ديديم اما مثل هر جاي ديگري، نه مثل الان كه هر جا را نگاه مي‌كني به تعداد مردم سگ‌ مي‌بيني. آنها معتقدند، پس از زلزله بوي خون آنها را به بم كشانده است.
مسئولان شهري افزايش جمعيت سگ‌ها را آنطور كه مردم تعريف مي‌كنند، اغراق‌آميز مي‌دانند اما فراواني سگ‌هاي ولگرد در شهر بم را يك معضل مي‌خوانند، كه در پي چاره‌انديشي براي آن هستند.
رئيس اداره محيط‌زيست شهر بم مي‌گويد: پس از زلزله در چندين جلسه با هماهنگي شوراي بهداشت اين مسئله بررسي شده است و طبق آخرين آمار از ابتداي امسال تاكنون 800 قلاده سگ معدوم شده‌اند.
محمدرضا قلندري مي‌افزايد: البته از آنجايي كه ما اداره نظارتي هستيم، تنها شكارچيان محلي را به شهرداري معرفي مي‌كنيم.
شهردار بم نيز با تائيد اين معضل مي‌گويد: تاكنون دو نفر از همكاران ما با دو قبضه اسلحه، اقدام به معدوم كردن سگ‌ها مي‌كردند اما تازگي بخشنامه‌اي از وزارت كشور دريافت كرده‌ايم كه براي رعايت بهداشت محيط و جلوگيري از ريختن خون سگ‌ها در سطح شهر، كشتن با اسحله گرم متوقف شده و اقدام به زنده‌گيري كنيم.
محمود سام‌نژاد مي‌افزايد: در حال حاضر با توجه به نداشتن بضاعت مالي، در حال پيگيري روش‌هاي جديد هستيم.
اسكلت حيوان‌ها: غذاي سگ يا بازيچه بچه‌ها
وقتي در كودكي به ما آموختند غذاي سگ استخوان است، نمي‌دانستيم روزي اين غذا بازيچه بچه‌ها مي‌شود. در جاي جاي شهر بم، در خرابه‌ها با اسكلت حيوانات روبرو مي‌شويم. متاسفانه اين موضوع بيشتر در مناطقي ديده مي‌شود كه ساكنين آن بضاعت مالي كمتري دارند و همين خرابه‌ها محل بازي بچه‌ها و عبور و مرور آنهاست.
استخوان‌هاي شكسته و پراكنده و بعضا جمجمه‌هاي سالم كه رئيس شوراي شهر بم معتقد است: به اين دليل كه در خيابان نيست، مسئوليتي هم براي جمع‌آوري آنها از خرابه‌ها ندارد و وقتي دنده دست نخورده گاوي را در جوي آب كنار خياباني نشانش مي‌دهيم، كه از قضا كمي پايين‌تر از آن زني در همان آب لباس مي‌شويد، مي‌گويد: اين كه 20 سانت بيشتر نيست؛ مي‌گوييم: بله اما 20 تا استخوان 20 سانتي.
رئيس اداره محيط زيست شهرستان بم مي‌گويد: اسكلت حيوانات؟ شما ديدي يا شنيدي. وقتي مي‌گويم، خودمان ديديم عكس آن را هم داريم، باز مي‌گويد: ما تنها يك ارگان نظارتي هستيم.
محمدرضا قلندري اين بار براي توجيه نظارتي بودن اداره محيط‌زيست مي‌گويد: اين اداره زير نظر رياست جمهوري است، به همين خاطر يك ارگان نظارتي محسوب مي‌شود.
مي‌گويم: اما رئيس‌جمهور، رئيس قوه مجريه است و وظايف اجرايي را دارد و اين جا هم زير مجموعه آن است. مي‌گويد:‌ به هر حال ما ديده‌هايمان را به شهرداري انتقال مي‌دهيم.
شهردار شهر بم نيز مي‌گويد: ‌چون نديدم نمي‌توانم، نظر بدهم.
ما تنها به خانواده‌هايي كه مي‌بينيم تذكر مي‌دهيم كه مواظب كودكانشان باشند و استخوان‌ها را در زير نخلستان‌هاي خشك شده براي سگ‌هاي ولگرد رها مي‌كنيم.
پايان پيام


گزارش تصویری
شهرکی از کانکس، پناهگاه آوارگان بم

شهرک دوستی، شهری است با خانه‌هایی در کانکس‌های 60متری که پناهگاه آوارگان شهر بم است، آوارگانی که پس از زلزله تنها خدا را دارند.