نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ دی ۱۴, شنبه

به بهرام بيضائی ! ستاره درخشان هنر وادب ايرانزمين !

هدایت نوشته ی بهرام بیضایی






عصر 7 آوريل 1951م  و 18 فروردين 1330ايراني؛ پاريس
در عصر ابريِ دل‌گرفته، وقتي صادق هدايت، نويسندة چهل‌وهشت سالة ايراني، مقيم موقت پاريس، به سوي خانه‌اش در محلة هجدهم، كوچة شامپيونه، شماره 37 مكرر مي‌رود، دو مرد را مي‌بيند كه بيرون خانه‌اش منتظرش هستند. آن‌ها ازش مي‌پرسند كه آيا از ادارة پليس مي‌آيد، و آيا جواز اقامت پانزده روز بعدي را گرفته؟ آن‌ها با او در خيابان‌ها راه مي‌افتند و حرف مي‌زنند: رفتن پي تمديد اقامت، آن هم با خيالي كه تو داري! هدايت مي‌گويد: من خيالي ندارم! يكي‌شان مي‌خندد:البته كه نداري! خودكشي؟ اين‌جا پاريس است؛ و آن هم اول بهار!
در هواي خاكستري پيش از غروب، آن‌ها در دوسويش از پي مي‌آيند و ازش مي‌پرسند چه فايده‌اي دارد زنده بماند؟ اين زندگي كه پانزده روز يك بار تمديد مي‌شود! آيا نمي‌داند كه هيچ اميدي نمانده است؟
هدايت تقريباً خاموش است. يكي از آن‌ها فكر او را مي‌خواند و از آخرين اميدش ـ تغييري معجزه‌آسا در همه چيز ـ حرف مي‌زند:تو مي‌داني كه هيچ تغييري در پيش نيست. همه در نهان مثل همند. كشورت بوي نفت و گدايي مي‌دهد، و همه هم‌دستِ چپاولگرانند. رجاله‌ها همين نيست كلمه‌اي كه به‌كار مي‌بري؟ رجاله‌ها هر فكر نوي دل‌سوزانه‌اي را با گلوله پاسخ مي‌دهند. همين روزها نويسنده‌اي را در دادگستري تهران، روز روشن جلوي چشم همه كشتند، به خاطر صراحت افكارش! و اميد به اين‌كه با نوشتن چيزي را عوض كني يا حتي فقط آيينه‌اي باشي، در تو مرده. اين‌جا كسي زبان نوشته‌هاي تو را نمي‌داند؛ و آن‌ها كه در كشورت خط تو را مي‌خوانند آيا از حروف الفبا بيش‌ترند؟! هدايت مي‌خواهد بداند كه آن‌ها پليس‌اند؟ نه؛ آن دو بسيار شبيه خود هدايت هستند. هدايت مي‌گويد در نظر اول آن‌ها را اشتباه گرفته با كساني كه خيال مي‌كند دنبالش هستند. آن‌ها پيش خود مي‌خندند.
آن‌ها به كافه مي‌روند و زن اثيري برايشان قهوه و كنياك مي‌آورد. هدايت دست به جيب مي‌برد: نمي‌توانم مهمانتان كنم. آن‌ها لبخند مي‌زنند: ته ماندة دست و دل‌بازي اشرافي؟ هدايت رد مي‌كند: برايم ممكن نيست! يكي‌شان نگاهي شوخ مي‌اندازد و به جيب بغل او: نمي‌شود گفت نداري! هدايت دفاع كنان پس‌مي‌كشد: اين نه! يكمي به شوخي تأكيد مي‌كند: البته؛ بايد به فكر آينده بود! دومي تند مي‌پرسد: مخارج كفن و دفن؟ هدايت مي‌گويد: دست دراز كردن ياد نگرفته‌ام! يكمي مي‌خندد:داستان «تاريكخانه»! او يادداشتي در مي‌آورد و پيش چشم مي‌گيرد:«با خودم عهد كرده‌ام روزي كه كيسه‌ام ته كشيد، يا محتاج كس ديگري بشوم، به زندگي خودم خاتمه بدهم». يادداشت را مي‌بندد: لازم است بگويم چه سطر و چه صفحه‌اي؟
هدايت كمي گيج در نيمة تاريكي چراقي كه فقط روي ميز را روشن مي‌كند به آن‌ها مي‌نگرد: حتماً مأموريتي داريد. چپي هستيد يا راستي؟ مذهبي هستيد يا دولتي؟ اين تكه را نوشته و دست و دستتان داده‌اند. شما فقط وانمود مي‌كنيد كه خيلي مي‌دانيد؛ ولي واقعاً يك كلمه هم از من نخوانده‌ايد! آن‌ها در برابر اين خشم غير منتظره، دمي هاج و واج و ندانم‌كار به‌هم نگاه مي‌كنند؛ و اندك اندك يكي‌شان آغاز مي‌كند:«همة اهل شيراز مي‌دانستند كه داش‌آكل و كاكا رستم ساية يك‌ديگر را با تير مي‌زنند...» و هم‌چنان كه مي‌گويد داش‌آكل و كاكا رستم قمه‌كشان، در جنگي ابدي، از پشت پنجره كافه كه حالا ديگر بفهمي نفهمي همان محله سردزك شيراز است، از برابر مرجانِ طوطي به‌دست مي‌گذرند. هدايت فقط مي‌نگرد. ديگري چراغ روي ميز را به سوي هدايت سر مي‌گرداند و سايه او را چون جغدي بر ديوار مي‌اندازد:«در زندگي زخم‌هايي است كه مثل خوره روح را آهسته در انزوا مي‌خورد و مي‌تراشد...» و هم‌چنان كه مي‌گويد زن اثيري ـ كه سيني سفارش يك مشتري را مي‌برد ـ دمي روان ميان تاريك روشن كافه به هدايت لبخند مي‌زند؛ و گدايي شبيه پيرمرد خنزرپنزري با كوزة شكسته زير بغل از پشت پنجره ـ كه حالا كم و بيش خانه‌هاي كاه گلي تو سري خورده، و درشكه‌اي با اسب لاغر مردني، در چشم‌انداز آن پيداست ـ مي‌گذرد. و به طرزي هراس‌آور مي‌خندد چنان كه دندان‌هايش نمايان مي‌شود؛ از ميان راهش زني لكاته ناگهان پيش مي‌آيد و چادرش را مي‌اندازد و سر و تن خود را به شيشه پنجره مي‌چسباند. هدايت مي‌كوشد با تكان دادن سر آن‌ها را از ذهن خود براند.
يكي‌شان علويه خانم را تعريف مي‌كند؛ زن ميان سالي پر زاد و رودي كه براي ثواب و كاسبي، دائم با كاروان زوار مي‌رود و مي‌آيد و در راه صيغه مي‌شود؛ و هم‌چنان كه مي‌گويد قافلة زوار و چاوش‌خوان از پشت سرش مي‌گذرند، علويه خانم نشسته ميان گاري پر از زن‌هاي ديگر و بروبچه‌هاي قد و نيم قد خودش، پياپي بر سينه مي‌كوبد و كسي را نفرين مي‌كند. هدايت خاموش مي‌نگرد. ديگري مي‌گويد تو كه نمي‌خواهي حاجي‌آقا را سر تا ته بشنوي. هان؟ خود آزاري است! كار چاق كني نشسته بر يك سكو كه گمان مي‌كند مركز دنياست! و هم‌چنان كه مي‌گويد كافه اندك اندك نوري از سوراخ سقف مي‌گيرد و حاجي‌آقا نشسته در هشتي خانه‌اش ديده مي‌شود كه به چند مرد ته‌ريش‌دار با تحكم و بد خلقي دستورهايي مي‌دهد و صدايش كم‌كم شنيده مي‌شود:«در مجامع رسوخ بكنيد؛ سينما و تياتر، قاشق چنگال، هواپيما، اتوموبيل و گرامافون را تكفير بكنيد. از معجزه سقاخانه غافل نباشد!» ناگهان گويي چشمش به هدايت افتاده لحن عوض مي‌كند:«آقا من اعتقادم از اين جوانان فرنگ رفته هم سلب شده. وقتي برمي‌گردند يك نفر بيگانه هستند!» ارباب‌رجوع حاجي‌آقا محو مي‌شود و فقط دو تن كه محرم‌ترند خود را پيش مي‌كشند. حاجي‌آقا خشمگين هدايت را نشان مي‌دهد:«آقا اين مرتيكه خطرناكه. حتماً بلشويكه؛ از مال پس و از جان عاصي؛ بايد سرش را زير آب كرد.» ناگهان پارابلومي از زير لباده بيرون مي‌آورد و به آن‌ها نزديك مي‌كند:«در حقيقت شما ثواب جهاد با كفار را مي‌بريد!» هدايت بي‌اختيار مي‌گويد كاش مي‌شد همه را…! ساية يكم از تاريكي درمي‌آيد: نه، نمي‌تواني پاره‌شان كني؛ آن‌ها سال‌هاست ديگراز اختيار تو بيرون‌اند. دوره‌ات كرده‌اند. نه! اين كي بود رد شد؟ ساية دوم از تاريكي درمي‌آيد: زرين‌كلا؛ زني كه مردش را گم كرد. سايه يكم مي‌پرسد: دوستش داشتي؟ هدايت لبخند مي‌زند. ساية دوم مي‌گويد هنوز دنبال مردش مي‌گردد. و هم‌چنان كه مي‌گويد زرين‌كلا پيش مي‌آيد و در جست‌وجوي مردش مي‌گذرد. ساية يكم كتابي را باز مي‌كند: «عشق مثل يك آواز دور، نغمه دل‌گير و افسونگر است كه آدم زشت بد منظره‌اي مي‌خواند. نبايد دنبال او رفت و از جلو نگاه كرد!» كتاب را مي‌بندد: مي‌خواهي ببيني؟ نوشته توست:«آفرينگان»! ـ هدايت برافروخته و بي‌اختيار از جا بلند مي‌شود. يكمي در پي‌اش مي آيد: عشق يك طرفه. نه؟ به مردمي كه دوستشان داري و قدر خودشان را نمي دانند! هدايت از در بيرون مي‌زند؛ دومي در پي‌اش مي‌آيد: درد تو وقتي شروع شد كه زن اثيري در آغوشت مرد. بدبختي تو بود كه پيش از مرگ آن درد عميق را در چشمانش ديدي. اين وطنت نبود؟ هدايت رو مي‌گرداند كه چيزي بگويد ولي زبانش بسته مي‌ماند. پشت شيشة كافه زن اثيري، با بردن انگشت به سوي بيني‌اش او را به خاموشي مي‌خاند لبخندي بي‌رنگ؛ و سپس هدايت سرش را به زير مي‌اندازد.

آن‌ها در خيابان‌ها مي‌روند مردي با ته‌ريش شتابزده مي‌گذرد؛ به تنه‌اي كه ندانسته مي‌زند مي‌ماند و مي‌پرسد شما ايراني هستيد؟ من پي واجب‌القتلي به اسم هدايت مي‌گردم؛ صادق هدايت! هدايت مي‌گويد نه، من هادي صداقتم. مرد نفس‌زنان مي‌گويد حكم خونش را دارم ولي به صورت نمي‌شناسمش. لعنت به چاپارخانه وطني! مدت‌هاست از تهران فرستاده شده و هنوز در راه است. اين ملعون چه شكلي است؟ هدايت مي‌گويد: او تصويري ندارد؛ مدت‌ها است شبيه هيچ كس نيست؛ نه هم‌وطنانش، نه مردم اين‌جا. مرد شتابزده مي‌رود، و هدايت به سايه‌هايش مي‌گويد اين يكي از آن‌ها است. چندي است دنبالش هستند. پس از دست به دست شدن نسخه في بلادالافرنجيه حكم قتلش را دارند. آن‌ها از حاجي‌آقا دستور مي‌گيرند. سايه‌ها نوشته را مي‌شناسند؛ داستان چند قشري كه مي‌آيند فرنگ را اصلاح كنند و خودشان آلودة فسق و فجور فرنگ مي‌شوند. و هم‌چنان كه مي‌گويند شخصيت‌هاي داستان في بلادالافرنجيه مست و خراب مي‌گذرند؛ يكي مطربي كنان و يكي دست در گردن لكاته‌اي.
هدايت و دو همراهش به پرلاشز مي روند و گوري را مي‌بينند كه پيرمرد خنزرپنزري مي‌كند. كنار درشكه فكستني با اسب لاغر مردني‌اش، سايه‌ها مي‌گويند ببين حتي گور آماده است. از گور دو قشري شتاب‌زده درمي‌آيند و راست به سوي هدايت مي‌آيند و مي‌گويند حاجي‌آقا مي‌پرسد چه‌طور بهتر است بميرد؛ با زهر، چاقو، گلوله، يا طناب؟ او بايد انتخاب كند! هدايت برمي‌گردد و به همراهانش مي‌نگرد. آن‌ها با شانه بالا انداختن نشان مي‌دهند كه توصيه‌اي ندارند. هدايت رو برمي‌گرداند به سوي دوقشري؛ ولي آن‌ها نيستند. گيج پرسان رو مي‌گرداند سوي دو همراهش؛ و از ميان شانه‌هاي آن دو، پاي درخت سروي لب جوي، زن اثيري را مي‌بيند كه به پيرمرد خنزرپنزري گل نيلوفري تعارف مي‌كند. هدايت مي‌كوشد اين خيال را از سر خود براند، ولي چون به خود مي‌آيد دو همراهش هم نيستند.
هدايت از كنار آگهي سيرك و چرخ و فلك مي‌گذرد؛ از كنار آگهي لاتاري، و راستة نقاشان خياباني. نقاشي پيش مي‌خواندش كه چهره‌اش را بكشد. هدايت سر تكان مي‌دهد و دور مي‌شود. روان ميان جمعيت، يكي از دو سايه‌اش از دور مي‌گويند: «افسوس مي‌خورم كه چرا نقاش نشدم. تنها كاري بود كه دوست داشتم و ازش خوشم مي‌آمد!» حرف توست از دهن قهرمان زنده‌به‌گور. هنوز هم به اين گفته پايبندي؟ بعد از آن‌همه نقاشي با كلمات؟ هدايت رومي‌گرداند و از كنار عينك فروشي دو دهنه‌اي مي‌گذرد با علامت جغدي عينك زده؛ و سپس‌تر از كنار كتاب فروشي بزرگي كه پشت پنجره‌اش عكسي از كافكا است. از ميان آيند و روند جمعيت يكي از سايه‌ها مي‌گويد: عجيب است كه جلوي كتاب‌خانه نايستادي! و دومي جواب مي‌دهد: چه فايده وقتي پول نداري بخري؟ يكمي مي‌گويد: تازه اگر پولي هم بود اول دسته عينكش! روزنامه فروشي فرياد كنان مي‌چرخد و چند تن روزنامه‌خوان پيش مي‌آيند. هدايت از ميان آن‌ها مي‌گذرد. يكمي شوخي‌كنان نگاهش روي روزنامه‌ها مي‌چرخد: هيچ خبري از ايران! و اگر هم بود مثلاً چه بود؟ درنرو؛ حدس بزن! ـ آن يكي مي گويد: تازگي‌ها روشن‌فكراني مرده‌اند. هدايت هم‌چنان كه مي‌رود زير لب مي‌غرد: دركشور من هيچ روشنفكري نمي‌ميرد؛ همه نابود مي‌شوند!
باران سيل‌آسا. چترها باز مي‌شوند. هدايت از زيردرختان برگ نياوردة لخت ميان جمعيت مي‌رود. دورادور بر سردر سينماها هملت، مهمانان شب، محاكمه، رم شهر بي‌دفاع ، اورفه نفرين شدگان، زمين مي‌لرزد، همشهري كين، درشهر و سپس تصويري از انفجار بمب اتم در هيروشيما. هدايت ولي به سينماي مقابل مي‌رود. سايه‌اي مي‌گويد: فيلم‌هاي مرفح‌تر است چرا فيلم‌هاي بعد از جنگ اوّل؛ ما بعد از جنگ دوميم! و آن يك مي‌گويد: با روح تو سازگارترند. نه؟ با تصور تو از ويراني كشورت! هدايت بر مي‌گردد فحشي بدهد، ولي فقط رفت و آمد مردم است زير چترها، و پليسي باراني‌پوش كه از دور به او مي‌نگرد. هدايت مي‌رود توي سينماي سوت و كوري كه چهار تالار كوچك دارد. دري باز مي‌شود: روي پرده دانشمند زردوست كه از ائيرمن كمك مي‌گيرد ناگهان درمي‌يابد كه قلعه‌اش آتش گرفته، و غلام گِلي‌اش ـ گولم ـ از ميان آتش مي‌رود. مردم روستايي به ديدن قلعة آتش گرفته شادي مي‌كنند. هدايت لاي در به بليط خود مي‌نگرد و صدايي از پشت سر مي‌شنود: گجسته‌دژ چنين چيزي مي‌شد اگر درآن كشور سينمايي بود. نه؟ هدايت گيج مي‌نگرد؛ و مي‌داند كه از دو همراهش خلاصي ندارد، حتي اگر ظاهراً جلوي چشمش نباشند. دري باز مي‌شود: روي پرده بردگان شهر پيشرفته متروپوليس كارخانه‌ها را مي‌گردانند و توسط چشم‌ها و دستگاه‌هاي پيشرفته نظارت مي‌شوند. پچ پچي زير گوش هدايت: جاي يك قلدر سيبيل از بنا گوش دررفته با چشمان از حدقه در آمده خالي است؛ با چكمه‌هاي سربازي‌اش. اين طور نيست؟ هدايت رو مي‌گرداند. دري باز مي‌شود؛ روي پرده ارابة نوسفراتو مي‌ايستد و او نوك پنجه با قوزي كه پشت خود مي‌اندازد و دست‌هاي جلو برده از پله‌ها بالا مي‌رود. هدايت در تالار را مي‌بندد. دري باز مي‌شود؛ روي پرده ارابة مرگ خسته مي‌گذرد. هدايت در صندلي خود مي‌نشيند. پچ‌پچ آن دو را از پشت سر مي‌شنود: اين تباهي و تلخي با روح آزرده تو هم‌آهنگ است؛ انسان‌هاي عاجز، كه بردة خود يا ديگري‌اند. درست گفتم؟ هدايت با خشم رو برمي‌گرداند و مي‌بيند زن اثري به سوي او مي‌آيد. هدايت يكه مي‌خورد و عينك از چشمش پايين مي‌لغزد. دست و پا گم كرده باز عينك دسته شكسته را بر چشم خود استوار مي‌كند، ولي حالا زن لكاته است كه از يكي دو رديف آن طرف‌تر وقيحانه روبه او مي‌خندد و دست به دكمه‌هاي لباس خود مي‌برد. هدايت از ميان فيلم بر مي‌خيزد.


ميان شلوغي خيابان دوقشري شتاب‌زده از دور پيش مي‌دوند، و فقط وقتي ندانسته به او تنه مي‌زنند دمي مي‌مانند و با خشنودي مي‌گويند يك نفر هدايت را در اين راسته ديده است. وآن‌ها به زودي پيدايش مي‌كنند و كلكش را مي‌كنند. هدايت به آن‌ها تبريك مي‌گويد و آن‌ها شتابان دور مي‌شوند؛ در همان حال كه دو هم‌راه پيش مي‌آيند و گويي منتظر تصميم به او مي‌نگرند. هدايت يكهو شكلكي مي‌سازد؛ ناگهان ابروان خود را بالا مي‌برد و نيم‌خنده‌اي به چهره خود مي‌دواند، پنجة راستش را بالاتر و پنجة چپش را پايين‌تر ـ گشوده ـ جلو مي‌برد؛ در حالي كه بر پنجة پاي چپ است، پاي راستش را مثل اين‌كه بخواهد از پله‌كاني بالا برود پيش مي‌برد و اداي نوسفراتو را درمي‌آورد. ساية يكم مي‌گويد تو اداي نوسفراتو را درمي‌آوري. مرده‌اي كه روزها در تابوت مي‌خوابد و شب‌ها به دنبال عاطفه و خون زندگي است. چرا؟ و سايه دوم تندي مي‌كند: تو بهشان تبريك گفتي. چطور مي‌تواني احساس دروني‌ات را پنهان كني؟
هدايت تند پشت مي‌كند و دور مي‌شود؛ آن‌ها در پي‌اش مي‌روند. يكمي تند مي‌گويد: «شايد در دنيا تنها يك كار ازمن برآيد؛ مي‌بايستي بازيگر تئاتر شده باشم.» و ديگري تند بشكني در هوا مي‌زند: از«زنده به گور» زير باران هدايت تند مي‌كند تا هرچه بيش‌تر از آن‌ها دور شود، ولي ناگهان آن‌دو را سر راه خود مي‌بيند. ساية يكم: تو داري خداحافظي مي‌كني! درست نگفتم؟ هرجايي كه خاطره‌اي داري چرخ مي‌زني! ساية دوم: همه‌چيز عوض شده، به سرعت، و ديگر همان نيست كه در خاطره بود! هدايت از ميان آن‌دو مي‌گذرد و به زير سرپناهي مي‌كشد. آن‌دو، دو سويش زير سرپناه جا مي‌گيرند. زير چترها مردمي مي‌گذرند. هدايت مي‌نگرد: چاق، لاغر، خشنود، غمگين، شتابزده، كند. پيري كه اداي جواني را درآورده؛ مردي كه خود را شبيه زنان ساخته. زني كه خود را چون مردان آراسته. يكي كه گويي غمباد دارد با فرزندش كه عين خودش است. صداي ساية يكم كه از روي نوشته‌اي مي‌خواند: «هركس چندين صورت با خود دارد. بعضي‌ها فقط يكي از اين صورت‌ها را دائم به‌كار مي‌برند كه زود چرك مي‌شود و چين و چروك مي‌خورد. دستة ديگر صورت‌هاي خودشان را براي زاد و رود خودشان نگه مي‌دارند. بعضي ديگر پيوسته صورتشان را تغيير مي‌دهند، ولي همين‌كه پا به سن گذاشتند مي‌فهمند كه اين آخرين صورتك آن‌ها بوده و به زودي مستأمل و خراب مي‌شود و صورت حقيقي آن‌ها از پشت آن بيرون مي‌آيد». تو نوشته‌اي، يادت هست؟ بوف كور!
هدايت ناگهان برمي‌گردد و خود را در پنجره مغازه‌اي كه پر از آينه‌هاي كج و كوجي است مي‌نگرد؛ كش آمده، دراز شده، كوچك‌تر يا بزرگ‌تر شده. صداي ساية دوم در گوشش مي‌پيچد كه از رو مي‌خواند: «صورت من استعداد براي چه قيافه‌هاي مضحك و ترسناكي را داشت. گويا همه ريخت‌هاي مسخره، هراس‌انگيز، و باور نكردني را كه در نهاد من پنهان بود آشكار مي‌ديدم. همة اين قيافه‌ها در من و مال من بودند. صورتك‌هاي ترسناك و جنايت‌كار و خنده‌آور كه به يك اشاره عوض مي‌شدند.» همان «بوف كور» شش صفحه بعد! هدايت عينك خود را كه شيشه‌هايش خيس باران است از چشم برمي‌دارد و مي‌برد زير بالاپوش و با ماليدنش به پيراهن پاكش مي‌كند. باران بند آمده چترها بسته مي‌شود. دوچرخه‌ها و چرخ دستي‌ها راه مي‌افتند. توي چالة آبي ماه مي‌درخشد. هدايت پيش مي‌رود و به آن خيره مي‌شود. دو همراه مي‌بينندش و لبخند مي‌زنند: درست است؛ در تهران هم ماه بالا آمده. آن‌جا هم كساني به ماه نگاه مي‌كنند. كساني با بغض و اشك و كساني بي‌خيال. دومي پيش مي‌آيد: آه مردمان است كه روي ماه را گرفته. نه؟ هدايت مي‌گويد: تا كي مي‌خواهيد فكرهاي من را بخوانيد؟

ساية يكم به ابري كه از روي ماه مي‌گذرد مي‌نگرد: اين سايه‌‌روشن تو را ياد آن فيلم‌ها مي‌اندازد، وقتي كه خون‌آشام راه مي‌افتاد. با همة تاريكي، درآن فيلم‌ها، به معنا عشق است كه مي چربد گرچه در عمل مرگ است كه پيروز است. مرگ خسته! ـ آن‌جا اميدي بود. نبرد عشق و مرگ. چرا در نوشته تو عشق كمكي نيست؟ هدايت با پا ماه را در چاله آب به لرزه مي‌اندازد: انفجار اتم دروغ آوريل نبود! آن دو يكه مي‌خورند و گويي از كشفي كه كرده‌اند خشكشان زده باشد، ميخكوب به رميدن هدايت مي‌نگرند: هوم ـ تا به حال از وطنت نااميد بودي، و حالا از همه جهان! هدايت تند و بي‌اختيار مي‌رود آن‌دو شتابان به او مي‌رسند: ولي اين جواب نبود، فرار از جواب بود: چرا در نوشته تو براي داش آكل هيچ اميدي نيست. چرا مرجان تلاشي نمي‌كند؟ چرا عشق هميشه باعث دل‌گرمي است؟ هدايت مي‌ماند و مرموز مي‌شود؛ و با لبخندي پنهان‌كار به سوي آن‌ها رو مي‌گرداند و صدايش را پايين مي‌آورد: رازي هست كه شما نمي‌دانيد، حتي اگر همه كلمات مرا ازبر باشيد. آن دو كنجكاو پيش مي‌آيند. هدايت تقريباً پچ‌پچ مي‌كند: مرجان متعلّقه حاجي‌آقاست؛ همسر پنجمش! آن دو جا خورده و ناباور مي‌نگرند: اين را فقط به شما مي‌گويم. درست شنيديد؛ همسر خون آشام! خودش دير مي‌فهمد؛ مثلِ طوطيِ در قفس. اگر اين را نفهميده باشيد چيزي هم از من نخوانده‌ايد! هدايت دور مي‌شود و آن‌ها حيران مي‌مانند، گيج و سردرنياورده. از هر جيب كتابي بيرون مي‌آورد تند‌تند ورق مي‌زنند و پي اين مضمون مي‌گردند. مي‌غرند و مي‌خروشند كه چرا تا به حال اين نكته را نيافته‌اند.
هدايت از كنار سينمايي كه فيلم «نبرد راه آهن» را نشان مي‌دهد رو به پياده‌روي آن سو مي‌رود و خط‌‌كشي عابر پياده خيابان را پشت سر مي‌گذارد كساني با صندوق‌هايي كه تكان مي‌دهند براي مصدومان نهضت مقاومت اعانه جمع مي‌كنند. هدايت از ميان آن‌ها مي‌گذرد. يك سواري بيماربر آژيركشان مي‌گذرد و جماعتي شمع روشن به‌دست آرام در عرض خيابان پيش مي‌آيند، با شعارهايي. در رديف‌هاي جلو برخي بر صندلي چرخدار، و بعضي با چوب زير بغل؛ بي‌دست يا بي‌پا.
روي پل رودخانه هدايت پياده مي‌شود و به ‌آن پايين به جريان آب مي‌نگرد. بازتاب لرزان ماه در آب. دو هم‌راه پشت سرش پديدار مي‌شوند: سقوط در آب؟ نه؛ تو يك بار امتحان كرده‌اي! دومي تأكيد مي‌كند: تو در آب نمي‌پري. نه! مي‌ترسي يكهو وحشت بگيردت و كمك بخواهي. يكمي كامل مي‌كند: تو عارت مي‌آيد از كسي كمك بخواهي! هدايت راه مي‌افتد؛ آن‌ها در پي‌اش. يكمي مي‌گويد: تو نقشه‌اي داري! هدايت هم‌چنان مي‌رود و دومي به جاي او مي‌گويد: «از كارهايي كه قبلاً نقشه‌اش را بكشند بي‌زارم.» يكمي رد مي‌كند: اين فقط جمله‌ايست در سين گاف لام لام كه مي‌تواند تا به حال تصحيح شده باشد. و تند رخ به رخِ هدايت پس پس مي‌رود: هوم ـ تو واقعاً داري خداحافظي مي‌كني؛ با همه‌چيز و همه‌جا! تو خيالي داري! هدايت مي‌ايستد. يكمي مي‌گويد چرا ما را به خانه‌ات نبردي؟ ترسيدي پنبه‌ها را ببينيم؟ دومي فرصت نمي‌دهد: سه روز است پنبه مي‌خري. نه؟ براي لاي درزها! يكمي دنبال حرف را مي‌گيرد: مي‌شد از لحاف كش رفت و پول نداد. هدايت مي‌گويد: من پول ندادم: من از لحاف كش رفتم. آن دو به هم مي‌نگرند: خب، اگر به اين‌جا كشيده پس بهترين راه است؛ فقط بپا؛ نبايد كبريت بكشي! هدايت لبخند مي‌زند: من نقشه‌اي ندارم! آن دو گيج مي‌نگرند. هدايت عينكش را برمي‌دارد وبه بالا مي‌نگرد؛ به ماه، كه ابر از روي آن مي‌گذرد. يكمي شگفت‌زده تأكيد مي‌كند: حرفم را پس نمي‌گيرم. آخرين نگاه ـ واقعاً داري خداحافظي مي‌كني! ساية دوم به ماه مي‌نگرد و لب باز مي‌كند: «نياكان همة انسان‌ها، به آن نگاه كرده‌اند؛ جلوي آن گريه كرده‌اند؛ و ماه سرد و بي‌اعتنا در آمده و غروب كرده. مثل اين است كه يادگار آن‌ها، در آن مانده.» هدايت در حالي كه عينكش را مي‌گذارد. پيش دستي مي‌كند: «سين گاف لام لام»، نمي‌دانم چه صفحه‌اي! و راه مي‌افتد. آن‌ها در پي‌اش مي‌روند: هنوز فكر مي‌كني «ماه تنها و گوشه نشين از آن بالا با لبخند سردش انتظار مرگ زمين را مي‌كشد؛ و با چهره‌اي غمگين به اعمال چرك مردم زمين مي‌نگرد.»؟ هدايت مي‌غرد: ماه در هيروشيما غير اين چه مي‌بيند، گرچه روز يا شبي هم نگاهش به فلاكت كاروان علويه‌ خانم بود؛ و ببخشيد كه نمي‌دانم چه صفحه و چه سطري!
درشلوغي پياده‌رو، تردستي كه با چشم بسته گذرندگان را شناسايي مي‌كند و چند تني دورش جمع شده‌اند، ناگهان آستين هدايت را مي‌گيرد و به سوي خود مي‌كشد؛ و هدايت فقط مي‌كوشد عينك دسته شكسته خود را روي بيني حفظ كند. مرد چشم بسته، بازيگرانه مشخصات او را در ذهن جست‌وجو مي‌كند: هاه ـ مال اين‌جا نيستي! شغل؟ نداري! شايد ـ هنرمند! كلمات! بله؛ حرف، حرف، حرف ـ شايد نويسنده‌اي، جهان‌گرد؟ نه ـ خودت را تبعيد كرده‌اي در وطن حسرت اين‌جا داري و اين‌جا حسرت وطن! ناگهان هراسان مي‌ماند: نه، ديگر نداري! تو داري تصميم مهمي مي‌گيري هدايت به دومرد مي‌نگرد كه توي جمعيت منتظرش هستند؛ و مي‌غرد: من دارم هيچ تصميمي نمي‌گيرم! او راه مي‌افتد. دو سايه پشت سرش مي‌روند. يكمي خودش را مي‌رساند: درست گفتي «كسي تصميم به خودكشي نمي‌گيرد. خودكشي با بعضي‌ها هست. در خميره و سرشت و نهاد آن‌ها است. نمي‌توانند از دستش بگريزند. خودكشي هم با بعضي زاييده مي‌شود» ـ و از دومي مي‌پرسد«زنده به گور» نيست؟ دومي ـ در پي‌شان ـ مي‌گويد: آن هم نه فقط يك بار؛ دوبار! هدايت دور نشده مي‌ماند و كلافه برمي‌گردد و سكه‌اي جلوِ مرد چشم بسته پرت مي‌كند. مرد چشم بسته مي‌‌گويد: نگفتم مسيو تا ده شماره برمي‌گردد و سكة ما يادش نمي‌رود؟ جمع‌شدگان مي‌خندند و كف مي‌زنند. سكه را از روي زمين پيرمرد خنزرپنزري برمي‌دارد. هدايت پشت مي‌كند و دور مي‌شود؛ داش‌آكل با قداره‌اي خونين به‌دست و زخمي در پهلو به دنبالش. از روبرويش حاجي‌آقا پرخاش‌كنان و بد دهن پيش مي‌آيد، ولي زودتر از آن كه به هدايت برسد زن لكاته زير بغل حاجي‌آقا را مي‌گيرد و خندان دور مي‌كند. در خيابان درشكة مرگ مي‌رود؛ پيرمرد خنزرپنزري دعوتش مي‌كند بالا. زن اثيري كنار خيابان دامنش را بالا مي زند و رانش را به گذرندگان نشان مي‌دهد. بر يك گاري علويه خانم از جلوِ برج ايفل مي‌گذرد؛ توي سر بچه‌هاي قد و نيم‌قدش مي‌زند وبه زمين و آسمان بد و بيراه مي‌گويد. از روبه‌رو زرين‌كلا، زني كه مردش را گم كرد، پيش مي‌آيد و مي‌گويد مردي كه گُم كرده اوست. در خيابان سگي ولگرد زير يك سواري له مي‌شود. و كساني جيغ مي‌كشند و صداي بوغ چند سواري به هوا مي‌رود. دوقشري شتاب‌زده به او كه حواسش پرت است تنه مي‌زنند و عينك هدايت مي‌افتد. به او مي‌گويند فهميده‌ايم كه هدايت عينك دارد؛ همه اين منورالفكرهاي لامذهب عينك مي‌زنند! و به شتاب مي‌روند. هدايت خم مي‌شود عينك دسته شكسته‌اش را بر مي‌دارد و بر چشم مي‌گذارد. كنار كاباره‌اي مردي دلقك‌وار معلق زنان و هياهو كنان توجه گذرندگان را به كاباره جلب مي‌كند. در دهنة ورودي كاباره، مرجان در قفسي به اندازه خودش طوطي به‌دست با لبخندي اندوهگين همه را به درون مي‌خواند. هدايت به كابارة مرگ مي‌رود كه ميزهايش تابوت‌هايي است، و دلقكي با لبادة كشيش در آن وعظ‌كنان آوازي مسخره و گستاخ در شوخي با زندگي و مرگ سر مي‌دهد. هدايت روي صندلي خود چون جنيني در خود جمع مي‌شود. ساية يك نوشته‌اي را پيش چشم مي‌گيرد و لب باز مي‌كند: «ما همه‌مان تنهاييم. زندگي يك زندان است؛ ولي بعضي‌ها به ديوار زندان صورت مي‌كشند و با آن خودشان را سرگرم مي‌كنند». سايه دوم نزديك مي‌شود: گجسته‌ دژ! هدايت سر برمي‌دارد و آن‌ها را سر ميز خود مي‌بيند. يكمي مي‌گويد: خيال مي‌كني آن‌چه نوشتي صورتي بود بر ديوار زندان كه سرت را با آن گرم كرده بودي؟ يا مقدمه‌اي بر لحظه‌اي كه در آن هستي؟ هدايت سر برمي‌دارد تا در يابد آيا منظور او را درست فهميده؟ دومي خود را پيش مي كشد: تو سال هاست تمرين مرگ مي‌كني و تمرين‌هايت را در سين گاف لام لام و زنده به گور كرده‌اي! درست نگفتم؟ يكمي كتابي بازشده را مي‌كوبد روي ميز و با سر انگشت نشان مي‌دهد: «كساني هستند كه از بيست سالگي شروع به جان كندن مي‌كنند؛ در صورتي كه بسياري از مردم فقط در هنگام مرگشان خيلي آرام و آهسته مثل پينه‌سوزي كه روغنش تمام بشود خاموش مي‌شوند». كتاب را مي‌بندد: بوف كور! حتماً يادت هست. هدايت تند از جا برمي‌خيزد.
در خيابان هدايت خود را به پليس مي‌رساند و مي‌گويد اين دو نفر را از من دور كنيد. پليس مي‌گويد خونسرد باشيد مسيو؛ كدام دو نفر؟ ـ پليس برگة شناسايي هدايت را مي بيند. نشاني‌اش را مي‌پرسد و يادداشت مي‌كند. نام پدر؟ فرانسوي را كجا ياد گرفته؟ شغل؟ اين‌جا كسي را داريد؟ هدايت سر تكان مي‌دهد كه نه. پليس مي‌گويد تو فقط فرصت كمي داري. بايد تمديد كني! هدايت مي‌رود؛ و پليس به سفارت ايران زنگ مي‌زند. آن‌ها هدايت را نمي‌شناسند.
هدايت در خيابان مي‌رود. در مسجد مراكشي‌ها شور سماع سياهان است. انجمن في بلادالافرنجيه همه مست و خراب دست در گردن فواحش ـ يا ساز زنان ـ در خيابان مي‌گردند و از دو سوي هدايت مي‌گذرند. شور رقص سياهان و نواها و الحان بدوي. هدايت ناگهان گويي صدايي شنيده باشد دمي مي‌ماند. كساني به در مي‌كوبند و او را مي‌خوانند. هدايت رو مي‌گرداند ساية يكم نزديك مي‌شود: تو تمرين مرگ مي‌كردي. در آن داستان؛ اسمش چه بود؟ زنده به گور! خودت را به خواب مرگ مي‌زدي، و منتظر مي‌ماندي با آن روبرو شوي. ساية دوم پيش مي‌آيد: نمي‌خواستي قاطي رجـاله‌ها باشي! ساية يكم نوشته‌اي را بالا مي‌گيرد: «مي‌خواستم مرده‌ام را خوب حس كنم!» يادت هست؟ به دومي رو مي‌كند: شمارة صفحه و سطر! ساية دوم كتاب را باز مي‌كند: واقعاً لازمش داري؟ هدايت گويي صدايي شنيده باشد گوش تيز مي‌كند؛ كساني در مي‌زنند. ساية يكم از روي يادداشت مي‌خواند: «اول هرچه در مي زنند كسي جواب نمي‌دهد. تا ظهر گمان مي‌كنند خوابيده‌ام. بعد چفت در را مي‌كشنند و وارد اتاق مي‌شوند...».
ـ دري شكسته مي‌شود و چند نفري درو همسايه مي‌ريزند تو، و بلافاصله جلوي تنفس خود را مي‌گيرند و يكي‌شان جيغ مي‌كشد. هدايت رو برمي‌گرداند. سياه‌ها در اوج شور سماع. ساية يكم از روي نوشته مي‌خواند: «اگر مُرده بودم مرا مي‌بردند مسجد پاريس؛ به‌دست عرب‌هاي بي‌پير مي‌افتادم دوباره مي‌مُردم». نوشته را كنار مي‌برد: چيزي جا ننداختم؟ ساية دوم كتاب را پايين مي‌آورد: كلمه به كلمه «زنده به گور»! سياه‌ها در اوج شور سماع و جست‌وخيز و ولوله. هدايت يكهو اداي نوسفراتو را درمي‌آورد. از روبرو پيرزن كولي فالگيري پيش مي‌آيد و مچ او را مي‌گيرد. گُلي به سكه‌اي. از ديگران كم‌تر از دوتا نمي‌گيرم، ولي براي شما فقط يكي؛ آن هم چون به نظرم غريبيد. خب، آيندة شما موسيو ـ هدايت مي‌غرد: تنها چيزي است كه خودم بهتر از تو مي‌دانم! او دستش را مي‌كشد و مي‌رود.
دوقشري با تپانچه و گزليك و شوشكه به او مي‌رسند و مي‌گويند خبري خوش دارند. عكس هدايت فردا به دستشان مي‌رسد. هدايت عكس خود را در مي‌آورد و بهشان مي‌دهد و مي‌گذرد. آن‌ها خوشنود از يافتن تصوير هدايت در جمعيت گم مي‌شوند.


خيابان شامپيونه. شماره 37 مكرر. هدايت مي‌رود تو و در را پشت خود مي‌بندد. بلافاصله دو همراهش مي‌رسند و به بالا به سوي پنجرة هدايت مي‌نگرند. پنجره روشن مي‌شود. هدايت آن‌ها را پايين، در كوچه، مي‌بيند و حفاظ پنجره را رويشان مي‌بندد. هدايت مي‌رود سوي شير گاز و آن‌را لحظه‌اي باز مي‌كند و مي‌بندد. دوباره باز مي‌كند و مي‌بندد. حاجي‌آقا پيش مي‌آيد و تشويقش مي‌كند: چرا معطلي! بازش كن. صداي پر ملائك را مي‌شنوم از خوشحالي بال مي‌زنند؛ بجنب! «ايران قبرستان هوش و استعداد است. وطنِ دزدها و قاچاق‌ها و زندان مردمانش!» چرا زودتر شرت را نمي‌كني؟ كاكا رستم درمي‌آيد با قداره خون چكان: صن ـ صنّار هم نمي‌ارـ زد؛ بِ ـ‌ بگو يك پاپاسي! «از تو ـ توي خشت كه ـ كه مي‌افتيم براي آخ ـ خرتمان گِ ـ گريه مي‌كنيم تاـ تا بميريم؛ اين هم شد زِن ـ دگي؟».حاجي آقا هنوز پرخاش مي‌كند: معطل كني خودمان خلاصت مي‌كنيم. شنيدي؟ «تو وجودت دشنام به بشريت است. خواندن و نوشتن و فكركردن بدبختي است ـ آدم سالم بايد خوب بخورد و خوب بشنود و خوب ـ آخي!». هدايت خيره در آيينه مي‌نگرد. علويه خانم برسينه‌زنان پيش مي‌آيد: برو زيارت؛ استخوان سبك كن. ازجدم شفا بگير. برو بچسب به ضريحش. گِل به سر كن. جدم به كمرشان بزند كه خط ياد دادند. علاج تو دست آقاست! لكاته مي‌زند به گريه: چرا حتماً بايد معنايي داشت. هان؟ ـ و در جنوني ناگهاني چنگ مي‌زند در خط پهلوي و خط سنسكريت كه بر ديوار است: زندگي خطي است كه نمي‌شود خواند حتي اگر همه زبان‌هاي مرده و زنده دنيا را ياد گرفته باشي! هدايت خيره در آينه مي‌نگرد: «چگونه مرا قضاوت خواهند كرد؟». لكاته لب ورمي‌چيند: «بعد از آن‌كه مرديم چه اهميت دارد كه يادگار موهوم ما...». مرجان اندوهگين مي‌گذرد، قفس طوطي در دست: نبايد لب باز مي‌كردم. نبايد گله مي‌كردم. مرا اين‌طور نوشته بودند؛ ولي تو چرا ساكت شوي كه مي‌تواني حرف بزني؟ مردي بي‌چهره از تاريكي درمي‌آيد و لب باز مي‌كند: «تنها مرگ است كه دروغ نمي گويد! ما بچه‌هاي مرگ هستيم. در ته زندگي اوست كه ما را صدا مي‌زند. در كودكي كه هنوز زبان نمي‌فهميم، اگر گاهي ميان بازي مكث مي‌كنيم براي اين است كه صداي مرگ را بشنويم».حاجي آقا فرياد مي‌كند: اميد؟ معطل چي هستي؟ «هرچي اين مادرمرده وطن را بزك بكنند و سرخاب سفيداب بمالند باز بوي الرحمنش بلند است. ما در چاهك دنيا زندگي مي‌كنيم» شنيدي؟ زرين كلا بقچه در دست مي‌گذرد: بي‌رحميد! لعنت به هرچي بي‌رحمي! ـ نه؛ داشتم پيدا مي‌كردمت. صدها مثل من گم بودند و تو از سايه درآوردي. چرا بايد بميري؟ زني تكيده از تاريكي درمي‌آيد: منم ـ آبجي خانم؛ يكي از آن همه كساني كه در نوشته‌هاي تو خودكشي كرده. نشناختي؟ ما چشم به راه توايم. مرد بي‌چهره پيش مي‌آيد: «تاريكخانه» يادت هست؟ ما از كساني هستيم كه با قلم تو به‌دست خود مرديم؛ ما چشم به راه توايم. زرين كلا مي‌گذرد: نه، هنوز كسان بسياري منتظرند آن‌ها را بنويسي كساني كه روي خوش از زندگي نديدند! لكاته كف پاهاي خلخال به مچ بسته‌اش را به زمين مي‌كوبد و دست‌هاي پر النگويش را مي‌گشايد با پنجه بالا كشيده؛ سرش را بر گردن و چشم‌هايش را در چشم‌خانه مي‌گرداند چون رقاصه‌اي هندي پيش بخوردانِ معبدي. مرد بي‌چهره صورتك هدايت را بر چهره مي‌زند: فكر كن به آن‌ها كه منتظر خواندن نوشته‌هاي تواَند! افسوس نمي‌خوري بر آن‌چه فرصت نوشتنش را پيدا نكردي؟ يعني برايت تمامند؛ همه آن‌ها كه با زندگي‌شان داستان‌هايت را نوشتي؟ داش‌آكل پيش مي‌آيد ولي به ديدن مرجانِ طوطي به‌دست چشمان خود را مي‌بندد و تند رومي‌گرداند و اشكش راه مي‌افتد: شما پرده را مي‌بينيد نه عروسك پشت پرده! «همه ما اداي زندگي را درآورده‌ايم. كاش ادا بود؛ به زندگي دهن كجي كرده‌ايم». آباجي خانم لبخندي خوشنود بر لب مي‌آورد: مي‌روي به «يك جايي كه نه زشتي نه خوشگلي، نه عروسي و نه عزا، نه خنده و گريه، نه شادي واندوه،» در آن‌جاست. هدايت ايستاده، خميده، خيره به زمين، با عينك دسته شكسته‌اش، و لبخندي، يك باره از لاي دندان‌ها مي‌غرد: «هرچه قضاوت آن‌ها درباره من سخت بوده باشد، نمي‌دانند كه پيشتر، خودم را سخت‌تر قضاوت كرده‌ام!» كاكارستم قمه به زمين مي‌كوبد: دو ـ دوره‌اي كه مُر ـ ركب تو ثب ـ ثبتش كرد تم ـ مام است. زب ـ زباني كه حف ـ حفظش كَ ـ كردي عو ـ عوض شده! داش‌آكل قداره‌كش توي حرف او مي‌دود و گريبانش را مي‌گيرد: خدا شناختت كه نصف زبان بيش‌تر نداد! ـ ديگران پيش مي‌دوند تا سوا كنند. حاجي‌آقا دل‌سوزي كنان نزديك مي‌شود: تو بايد گوشت مي‌خوردي. گوشت قرباني! تو بايد خون مي‌ريختي جاي خون دل خوردن! در همين بين‌الملل چند مليان يك‌ديگر را كشتند؟ بشر يعني اين! آن وقت تو علف‌خوار از همه كشتن‌ها فقط كشتن خودت را بلدي! بگو مگويي ميان شخصيت‌ها؛ آن‌ها سر زندگي و مرگ او را در كشاكش‌اند. هدايت خيره از پنجره مي‌نگرد و از آن زن اثيري را مي‌بيند كه به پيرمرد خنزرپنزري گل نيلوفر تعارف مي‌كند. صداي علويه خانم مي‌پيچد: گيريم چند صباح بيش‌تر ماندي؛ مرگ دوست و آشنا ديدي؛ درد خوش خوشانت را توي دل اين و آن خالي كردي. آخرش؟ داش‌آكل قمه به سر مي‌كوبد: پيشاني‌نوشت ماست! امروز يا فردا چه فرق مي‌كند؟ «در اين بازيگرخانه دنيا، هركس يك جوري بازي مي‌كند، تا هنگام مرگش برسد». مرجان مي‌گذرد اشك در چشم: بازي‌هايت به آخر رسيده؛ صورتك‌هايت را به كار برده‌اي. ناگهان مي‌ماند و پس مي‌كشد: يا نخواستي بازي را قبول كني؛ نخواستي صورتك به چهره بزني! علويه خانم خود را باد مي‌زند و دود قليانش را به هوا مي‌دهد: «بچه‌اي! بچه ننه! تو از درد عشق كيف مي‌كني نه از عشق. اين درد است كه تو را هنرمند كرده؛ عشق كشته شده!». طوطي در دست مرجان فرياد مي‌كشد: «مرجان تو مرا كشتي! ـ به كه بگويم مرجان؛ عشق تو مرا كشت». لكاته چون رقاصة معبدي دست‌هايش را چون دو مار به حركت در مي‌آورد و پا به زمين مي‌كوبد. داش‌آكل دل‌خوشي مي‌دهد: با مرگ تو ما نمي‌ميريم؛ و هميشه هرجا باشيم مي‌گوييم كه تو ـ بودي! ما تو را زنده مي‌كنيم! هدايت ناگهان با شوقي كودكانه سربر مي‌دارد، گويي كشفي كرده: حالا يادم افتاد. اين نقش را واقعاً ديده‌ام. صندوق‌خانه بچگي‌ام؛ جلو صندوق‌خانه آويزان بود؛ يك پرده قلمكار قديمي، سرجهازي مادرم؛ كه روي آن پيرمردي پاي سروِ لب جوي چمباتمه نشسته بود، انگشت به دهان زيباي زن، و از آن طرف جوي، زني با ابروان پيوسته و چشمان سياه ـ به سبكي هوا ـ به او گل نيلوفر تعارف مي‌كرد. پس ـ من ـ واقعاً اين نقش را ديده‌ام! علويه خانم پيش مي‌آيد: برو طلب آمرزش؛ از اين گرداب بكش بيرون. داش‌آكل مي‌غرد: بين يك مشت مرده‌خور چه مي‌كني؟ مشتي زنده بگور! آبجي خانم سرزنش مي‌كند: ميان مشتي صورتك؛ توي بن‌بست؛ جلوي آيينه شكسته. حاجي‌آقا مي‌غرد: تا كي سرگشته مثل يك سگ ولگرد؟ ختمش كن؛ مثل مردي كه نفسش را كشت!
هم‌چنان كه هركه چيزي مي‌گويد، زن اثيري از در آمده است با گل نيلوفري، كه به هدايت تعارف مي‌كند. لبخند هدايت رنگ مي‌گيرد. ديگران در گفت و واگو. زن اثيري ملافه‌اي سفيد كف زمين پهن مي‌كند؛ هدايت آرام بر آن مي‌خوابد. زن اثيري مي‌نگرد. درزها با پنبه بسته شده است. گاز باز است و اتاق پُر مي‌شود. به وي لبخند مي‌زند و آرام عينكش را از چشمش بر مي‌دارد. عينك بر چمداني كوچك قرار مي‌گيرد؛ كنار ساعت مچي و خودنويس و كيف دستي. يك سو مجوز اقامت كه بايد تمديد شود؛ يك لفاف پول براي كفن و دفن. داش‌آكل پس‌پس مي‌رود و محو مي‌شود. علويه خانم پس‌پس مي‌رود و محو مي‌شود. حاجي‌آقا پس‌پس مي‌رود و محو مي‌شود. زني كه مردش را گُم كرد، پس‌پس مي‌رود محو مي‌شود. دوقشري شتابزده با تپانچه و گزليك و شوشكه و مي‌گذرند. مرجان، كاكارستم، آبجي خانم، لكاته، مرد بي‌چهره همه پس‌پس مي‌روند و محو مي‌شوند. درشكة مرگ كه پيرمرد خنزرپنزري مي‌راندش پيش مي‌آيد و مي‌گذرد. زن اثيري پيش مي‌آيد با پيراهن سياه و گيسوي بلند، و با يك حركت سراپا برهنه مي‌شود. مراكشي‌ها در سماعي شور انگيزند. انجمن في بلادالافرنجيه مست و خراب در خيابان‌ها مي‌خندند و آواز مي‌خوانند. پيرزن فالگير كولي با دستة گل سياه پيش مي‌آيد و گل‌هاي سياهش را پيش مي‌آورد تا همه‌جا را پُر مي‌كند.
ـ تصوير پنجرة خانه از بيرون؛ گويي عكسي بگيرند.
ـ تصوير همة خانه از بيرون؛ صداي جغد تنها.

گزارش «انتخاب» از جلسه ی عجیبی که مشت بابک زنجانی را باز کرد

 

معدود مسئولانی که به رغم مفاسد زیاد بابک زنجانی، از او به عنوان «دور زننده تحریمها» به نیکی یاد می کردند،، پس از جلسه ای که در چند دقیقه مشت بابک زنجانی برای همه باز شد، از حمایت از وی عقب نشینی کردند.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
خبرنگار «انتخاب» گزارش داد: معدود مسئولانی که به رغم مفاسد زیاد بابک زنجانی،  از او به عنوان «دور زننده تحریمها» به نیکی یاد می کردند،، پس از جلسه ای که در چند دقیقه مشت بابک زنجانی برای همه باز شد، از حمایت از وی عقب نشینی کردند.
 
یک منبع مطلع در این باره به خبرنگار «انتخاب» گفت: حدود یک ماه قبل پس از طرح ادعاهای درباره واریزی دو و نیم میلیارد یورو از سوی بابک زنجانی به حساب بانک مرکزی تاجیکستان که بانک ملی این کشور نامیده می شود، از طرف بانک مرکزی آقای مهدی گودرزی معاون بین الملل این بانک بهمراه معاونین یکی از بانکهای خصوصی به تاجیکستان سفر کردند.
در سفر نخست هیئت ایرانی، این هیئت با معاون بانک ملی تاجیکستان دیدار کرد و مقامات تاجیکی به بهانه حفظ اسرار مشتری از اعلام نظر صریح درباره موجود بودن یا نبودن این پول خودداری کردند اما بصورت غیررسمی وجود این پول را تایید کردند و  اظهار داشتند که موضوع را به بانک  «کنت گروپ» تاجیکستان که متعلق به بابک زنجانی و مدعی واریزی این پول است، اطلاع می دهند.
با در اختیار قراردادن  رونوشت این نامه که بطور تلویحی واریزی پول را تایید می کرد هیات ایرانی باز می گردد و پس از چند روز با پیام رسمی رییس کل بانک مرکزی ایران برای واریزی پول به حساب بانک مرکزی ایران ، هیات ایرانی به تاجیکستان بازمی گردد.
با وجود هماهنگی بعمل آمده برای دیدار هیات ایرانی با رییس کل بانک مرکزی تاجیکستان، تنها چند دقیقه قبل از دیدار دقتر رییس کل بانک مرکزی تاجیکستان تلاش می کند که جلسه را لغو کند اما با پافشاری هیات ایرانی مبنی بر هماهنگی بعمل آمده هیات چهارنفره ایرانی که شامل معاون بانک مرکزی، معاون یک بانک خصوصی ایرانی، مدیربانک ایرانی تاجیکستان و نماینده سفارت ایران در تاجیکستان در جلسه نهایی با هیات سه نفره تاجیکی که شامل رییس بانک مرکزی تاجیکستان، معاون وی و مسئول امور پولشویی این بانک است، ملاقات می کند.
در جلسه مذکور به محض تسلیم پیام رییس کل بانک مرکزی ایران مبنی بر درخواست واریزی دونیم میلیارد یورو به حساب بانک مرکزی ایران، رییس کل بانک مرکزی از وجود چنین مبلغی در تاجیکستان ابراز بی اطلاعی کرده و تاکید می کند در صورت واریزی چنین مبلغ هنگفتی، حتما باید حواله به امضای شخص خود او باشد و در نهایت اظهار می کند پول مورد نظر هیچگاه به تاجیکستان نیامده است.
هیات ایرانی که برخلاف اظهارات دوپهلوی جلسه قبلی مقامات تاجیکی به بی اساس بودن اصل موضوع پی می برد ، نامه قبلی را به رویت رییس بانک ملی تاجیکستان می رساند و وی اظهار می کند به همین دلیل که امضای وی در ذیل نامه نیست، این نامه بی اعتبار است.
رییس هیات ایرانی بار دیگر با صراحت و طی سه سئوال مجزا از سه عضو طرف تاجیکی این پرسش را مطرح می کند: «آیا شما تایید می کنید چنین پولی در بانک ملی تاجیسکتان وجود ندارد» که هرسه نفر بصورت جداگانه این موضوع را تایید می کنند.
در نهایت هیات ایرانی به سرعت به جلسه خاتمه داده و معاون بانک مرکزی بلافاصه و قبل از رسیدن به درب خروجی ساختمان موضوع جعلی بودن ادعای واریزی پول در تاجیکستان را به اطلاع رییس کل بانک مرکزی می رساند.

 
گفت و گو با «۱۰ تن از داوطلبان فروش کليه»

 
روزنامه شرق ضمن انتشار گفت و گو با «۱۰ تن از داوطلبان فروش کليه»، نوشته است: «رييس انجمن حمايت از بيماران کليوی ايران چندی پيش اعلام کرد که به طور ميانگين به ازای هر بيمار کليوی که در انتظار پيوند است، صرف‌نظر از گروه خونی، حداقل چهار متقاضی فروش وجود دارد.»
اين روزنامه نوشته است که «نگاهی به در و ديوار برخی خيابان‌های اطراف بيمارستان‌های تهران و همچنين خيابان فرهنگ حسينی که انجمن حمايت از بيماران کليوی ايران در آن واقع شده ‌است تا حدود زيادی اين جمله را تاييد می‌کند.»
صدرا محقق گزارش نويس روزنامه شرق در اين گزارش، ضمن تماس «به صورت تصادفی با شماره تلفن‌های ۱۰‌ نفر از کسانی که کليه خود را برای فروش آگهی کرده‌ بودند»، از آن ها درباره «دلايل اين کار» پرسيده است. از «ده داوطلب فروش کليه» که با روزنامه شرق گفت و گو کرده اند، هفت تن ۲۱ تا ۳۰ ساله و سه تن ۳۳ تا ۴۶ سال دارند و دو تن از آن ها زن هستند و ۸ تن مرد هستند.
هر ده داوطلب فروش کليه به روزنامه شرق گفته اند که به دليل «نياز مالی» قصد فروش کليه خود را داشتند اما نوع «نياز به پول» را متفاوت بيان کرده اند.
«مانی ۲۹‌ساله از ساری» به روزنامه شرق گفته است: «من مشکل مالی دارم، يعنی بدهکاری بالا آورده‌ام. حاضرم حتی با ۱۰‌ميليون‌تومان کليه‌ام را بفروشم تا مشکلم حل شود»، و «پيمان ۳۰‌ساله از شيراز که هشت‌ماه پيش کليه‌اش را برای فروش به مبلغ ۳۰ ‌ميليون‌تومان آگهی کرده است تا با پول فروش کليه، يک کسب‌وکار مستقل راه‌اندازی کند.»
به نوشته روزنامه شرق «مريم ۲۵‌ساله از کرمانشاه» نيز «قيمت پيشنهادی خودش را ۸۰‌ميليون‌تومان و علت نيازش را بالا آوردن بدهی و قرض اعلام کرده است»، اما «رويا ۴۶‌ ساله از تهران با مادر پير و مريضش تنها زندگی می‌کند، هيچ درآمدی جز يارانه‌هايی که از دولت می‌گيرند و حقوق بازنشستگی مادرش ندارند» و به همين دليل قصد فروش کليه خودش را داشته است.
دو تن از داوطلبان فروش کليه نيز «تامين هزينه درمان» بستگان خود را دليل داوطلب شدن برای فروش کليه اعلام کرده اند از جمله «احمد ۲۸ ساله از رشت» گفته است که «بيماری فرزند و بدهکاری و جيب خالی دست به دست هم داد تا کليه‌اش را هشت‌ماه پيش برای فروش با قيمت ۲۰‌ميليون‌تومان آگهی کند.»
«محمد ۲۷‌ساله از تهران» نيز به روزنامه شرق گفته است که در سن «همسرم ‌سال ۹۱ بعد از پنج‌سال زندگی مشترک به بيماری سرطان پستان دچار شد» و برای «انجام يک عمل تخليه، شيمی‌درمانی و تهيه مقدار زيادی داروهای بعد از عمل، پول بسيار زيادی لازم داشت در حد ۳۰ تا ۳۵‌ميليون‌تومان، اما من اين مقدار پول را نداشتم.» او همچنين گفته است که به رغم داوطلب شدن برای فروش کليه اين کار انجام نشده است و به دليل ناتوانی در پرداخت هزينه درمان «در نهايت در ارديبهشت ‌سال ۹۲ همسرش از دنيا رفت.»
«ﺻﺎﻟﺢ ۲۱ ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺯ ﺑﻢ» يکی از دواطلبان فروش کليه نيز به روزنامه شرق گفته است که «ﺳﻪ ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﻧﺎﻣﺰﺩ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﺩﻟﻴﻠﺶ ﺑﺮﺍﻯ ﻓﺮﻭﺵ ﻛﻠﻴﻪ ﺗﻬﻴﻪ ﻣﺨﺎﺭﺝ ﻋﺮﻭﺳﻰ ﻭ ﺗﺸﻜﻴﻞ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﻣﺸـﺘﺮﻙ ﺑﻮﺩﻩ» است.
يک نفر نيز به روزنامه شرق گفته است که به دليل آزار خانواده اش، داوطلب فروش کليه شده تا با پول فروش کليه از مادر و خواهرش جدا شود.
اين روزنامه درعين حال نوشته است که برخی از ۱۰ داوطلب مورد مصاحبه از اينکه قصد فروش کليه خود را داشتند ابراز پشيمانی کرده اند.
روزنامه شرق همچنين از قول رييس انجمن ‌نفرولوژی ايران نوشته است: «از مجموع  ۳۱‌ هزار پيوند کليه‌ای که در ايران انجام شده تنها در ۳۰‌ درصد موارد، کليه افراد مرگ مغزی به بيماران پيوند زده شده است و در ۷۰‌درصد پيوندهای ديگر، اهدا‌کننده افراد زنده بوده‌اند.»
اين روزنامه يادآوری کرده است که « در دنيا اين رقم تنها ۱۵‌درصد است و پيوند کليه به طور متداول از افراد دچار مرگ مغزی‌ صورت می‌گيرد.»
فیلم رابطه غیراخلاقی سلحشور مدیر سینمایی دولت دهم با یک زن در هتل، به قوه قضاییه تحویل شد/
او تهیه کننده زن سینما را مجبور به رابطه غیراخلاقی کرد!

روزنامه قانون از محاکمه یکی از مدیران وزارت ارشاد در دوره احمدی‌نژاد خبر داده و نوشته است: «جلسه محاکمه یکی از مدیران وزارت ارشاد در دولت دهم و پسرش روز یک‌شنبه هشتم دی ماه به صورت غیرعلنی در دادگاه کیفری استان تهران برگزار شد».
به نوشته روزنامه قانون، «این مدیر وزارت ارشاد در دولت دهم و پسرش اواخر سال ۹۱ با شکایت زنی به دادگاه احضار و پس از تکمیل تحقیقات با قرار وثیقه آزاد شدند»، و اکنون «متهم نیز علیه این زن، شکایتی را در خصوص سوءاستفاده‌های مالی مطرح کرده است».
این روزنامه اشاره‌ای به اسم این «مدیر پیشین وزارت ارشاد اسلامی» نکرده است، اما روزنامه قانون پیشتر در پنجم اردیبهشت‌ماه ۹۲ از «بازداشت یک مدیر فاسد در وزارت ارشاد اسلامی» خبر داده و نوشته بود: «سرانجام آقای "س"، یکی از مدیران جنجالی و پرسروصدای وزارت ارشاد در بخش سینمایی، به دلیل فساد اخلاقی گسترده خود بازداشت شد.»
روزنامه قانون در همان شماره نوشته بود که «این مدیر ارشد فرهنگی دولت محمود احمدی‌نژاد» که برخی از سینماگران برجسته و بسیاری دیگر از بزرگان سینمای ایران را «خانه‌نشین کرده بود»، پس از بازداشت «به انواع جرائم اخلاقی و مالی» متهم شده است.
به نوشته این روزنامه، از جمله اتهامات «آقای "س" مدیر ارشد وزارت ارشاد» این بود که از «یکی از تهیه‌کنندگان زن سینما مبلغ ۳۰ میلیون تومان باج‌گیری و وی را مجبور به رابطه غیراخلاقی کرده است» و پیشتر در «سال ۹۱ نیز در یک پرونده فساد اخلاقی محکوم شده بود»، چرا که «در آن پرونده، دختر جوانی را در جشنوارهٔ فیلم کودک اصفهان به هتل دعوت و در اتاق خود با دختر جوان رابطه غیراخلاقی برقرار کرده بود که با هشیاری مسئولان هتل، فیلم فساد اخلاقی این مدیر در اختیار نهادهای مسئول قرار گرفت».
 
منبع:قانون
خامنه‌ای؛ بانک‌دار معظم در سرزمین عجایب

علی خامنه­‌ای رهبر «معظم» انقلاب٬ در همه­ چیز معظم است؛ سرمایه گذاری معظم، استراتژیستی اعظم و داروسازی عظمی. او بانک‌داری معظم نیز هست. اینکه چرا آیت­‌الله خامنه‌­ای به بانک‌داری می‌پردازد مشخص نیست، شاید می‌خواهد بانک‌داری اسلامی را به بانک‌داران آموزش دهد.
ارزش بانک­‌های تحت کنترل آقای خامنه‌ای در بازار بورس، مطابق با اطلاعات به روز شده در هشتم دی ۱۳۹۲،  حدود سه میلیارد و پانصد میلیون دلار یا ۱۰ هزار و چهار صد میلیارد تومان است. این جدای از بانک­‌های زیر نظر آیت­‌الله در خارج از بورس و بانک­‌های بورسی و غیربورسی زیر نظر سپاه پاسداران است. جالب این‌که یکی از بانک‌های زیر نظر او از شرکت­‌های زیرمجموعه بنیاد مستضعفان است. بنیاد مستضعفان که جانبازان پردردسر را مدت مدیدی است از سر خود باز کرده است و تنها مشغول به امور مستضعفین است، صاحب ۸۲ درصد سهام  بانک سینا است.
محمد مخبر که در راس هیئت مدیره بانک سینا نشسته است٬ رئیس ستاد اجرایی فرمان امام و از صاحب‌نفوذترین چهره‌های اقتصادی امپراتوری مالی خامنه‌ای است. او در راس هیئت مدیره این بانک حضور دارد  تا نشان دهد  ستاد و بنیاد هر دو مهره‌هایی از مهره‌های رهبری هستند و این دو نهاد به ظاهر جدا از هم دست در جیب یکدیگر دارند. ارزش بازار بانک سینا دوهزار و صد و چهل  و سه میلیارد تومان و با احتساب دلار سه هزار تومانی٬ به رقمی حدود ۷۱۴ میلیون دلار می­‌رسد.
و اما بانک پارسیان دیگر بانک حاضر در بورس و در اختیار خامنه‌ای است. سید خراسانی سهام‌دار اصلی خزانه پارسیان است. بانکی با ارزش بازار پنج هزار و ۷۴۸ میلیارد تومان که با در نظر گرفتن دلار سه هزار تومانی، حدود یک میلیارد و ۹۵۰ میلیون دلار می‌ارزد.
نگاهی به لیست سهام‌داران بانک پارسیان نشان می‌دهد که شرکت‌های وابسته به بنیادهای تحت کنترل رهبر جمهوری اسلامی حدود ۴۰ درصد سهام این بانک را تحت کنترل خود دارند. شرکت‌های سرمایه‌گذاری تدبیر، مهرآفرینان دوران، توسعه اقتصاد آینده، تک‌آوران شرق، کشاورزی مدبرکشت توس، ایده‌گستر دوراندیش، موسسه رفاه و تامین آتیه امید و شرکت ایران و شرق، شرکت‌های تابعه امپراتوری اقتصادی آیت‌الله خامنه‌ای و سپاه پاسداران هستند. دیگر سهام‌دار عمده بانک پارسیان، ایران‌خودرو و شرکت‌های تابعه هستند. هیئت مدیره بانک نیز میان این دو گروه سهام‌داران تقسیم شده است.
امپراتوری مالی خامنه‌ای عمدتا  از طریق شرکت‌های تابعه «ستاد اجرایی فرمان امام» و گروه تدبیر در بانک پارسیان حضور دارد. گروه تدبیر خود زیرمجموعه «ستاد اجرایی فرمان امام» است. به عنوان مثال موسسه رفاه و تامین آتیه امید، موضوع فعالیت خود را تامین آتیه و کمک به امور رفاهی اعضای «ستاد اجرایی فرمان امام» قرار داده است. توسعه اقتصاد آینده‌سازان پیشاپیش به عنوان بخشی از این امپراتوری، به عنوان شرکتی که زیر نظر ستاد اجرایی و مدیران مورد اعتماد آن علی بقایی، جواد شکرخواه و عارف نوروزی در سال ۱۳۸۹ به عنوان شرکت خصوصی ثبت شده اما بخشی از امپراتوری «ستاد اجرایی فرمان امام» است و در لیست تحریم‌ها قرار دارد. این شرکت نیز چون دیگر شرکت‌های وابسته به ستاد اجرایی از موسسه «مفید راهبر» به عنوان حسابرس مالی خود استفاده می‌کند.
علی بقایی و جواد شکرخواه عمده عمر حرفه‌ای خود را در شرکت‌های وابسته به امپراتوری مالی خامنه‌ای گذرانده‌اند. شرکت کشاورزی مدبرکشت توس زیرمجموعه ستاد اجرایی است که در هیئت مدیره آن نمایندگانی از سرمایه‌گذاری تدبیر و شرکت ایران و شرق فعالیت می‌کنند. شرکت ایران و شرق خود از شرکت‌های زیرمجموعه سرمایه‌گذاری تدبیر است. تک‌آوران شرق در سال ۱۳۸۳ به عنوان یکی از شرکت‌های زیرمجموعه گروه بهمن تاسیس شد. گروه بهمن یکی از اولین شرکت‌هایی بوده که بنیاد تعاون سپاه مالکیت آن را از آنِ خود کرد و هم‌چنان آن را در اختیار دارد.
مدیرعامل بانک پارسیان، علی سلیمانی شایسته، چهره‌ای تکنوکرات و نماینده شرکت توسعه اقتصاد آینده‌سازان در هیئت مدیره است. از شش عضو هیئت مدیره پارسیان، سه نفر مستقیما نمایندگان شرکت‌های تابعه این امپراتوری هستند. این سه نفر عبارتند از علی سلیمانی شایسته به نمایندگی از توسعه اقتصاد آینده‌سازان به عنوان عضو هیئت مدیره و مدیرعامل، غلامرضا سلیمانی امیری به نمایندگی از موسسه تامین رفاه و آتیه امید به عنوان نایب رییس هیئت مدیره، و سیدحسام شمس عالم به عنوان نماینده سرمایه‌گذاری تدبیر.
جالب آنکه عارف نوروزی هم که نماینده شرکت سرمایه‌گذاری صندوق بازنشستگی کشوری در هیئت مدیره است، تقریبا تمام عمر حرفه‌ای خود را در دو جا گذرانده است: شرکت‌های وابسته به رهبری و شرکت‌های وابسته به ایران‌خودرو. عارف نوروزی به تازگی از مقام خود در مدیریت املاک ستاد اجرایی برکنار شد و به عنوان مدیر عامل بنیاد برکت برگزیده شد. املاک ستاد اجرایی مهم‌ترین بازیگر عرصه املاک و مستغلات ایران است و بنیاد برکت از مهم‌ترین بازیگران بازار داروی ایران.
دیگر بانک تحت کنترل  خامنه‌ای در بورس تهران بانک کارآفرین است. برای خامنه‌ای به عنوان یک کارآفرین معظم٬ کنار ماندن از عرصه کارآفرینی یقینا دشوار بوده است. بانک کار آفرین با سرمایه دو هزار و پانصد میلیارد تومانی یا به عبارتی ۸۳۳ میلیون دلاری٬ در اختیار خامنه‌ای است چرا که او با فاصله‌ای فراوان بزرگ‌ترین بلوک سهام‌دار را در این بانک در اختیار دارد. شرکت‌های تابعه امپراتوری مالی آیت‌الله خامنه‌ای که در کارآفرین سهام‌دار هستند عبارتند از سرمایه‌گذاری تدبیر، سرمایه‌گستر دوراندیش، توسعه اقتصاد فردا، نگین گنجینه ایرانیان، مهرآفرینان دوران و توسعه اقتصاد آینده‌سازان. هیئت مدیره بانک کارآفرین در حال ترمیم است چرا که دولت جدید مدیرعامل و رئیس هیئت مدیره این بانک را به ریاست بانک مرکزی و بانک صنعت و معدن گماشته است.
اگر چه پرسش اول این یادداشت که خامنه‌ای این همه بانک را برای چه می‌خواهد  همچنان سرجایش باقی‌ است٬ پرسش دیگری هست که می‌توان به آن پاسخی قطعی داد: آیا حضور این بانک‌های زیر نظر رهبری یا بانک‌های تحت کنترل سپاه پاسداران به سود سیستم مالی کشور و در نهایت اقتصاد ایران است؟ پاسخ قطعی به این پرسش یک نه بزرگ است. حضور بانک‌هایی که به عالی‌ترین مقام سیاسی- مذهبی کشور وابسته‌اند و یا نظامیانی با دستبند و زندان گردانندگانش هستند٬ کمکی به سیستم مالی پیشاپیش ورشکسته ایران نمی‌کند و تنها آن را در باتلاق ورشکستگی و ناکارآمدی بیشتر فرو می‌برد.
------------------------------------------------------------------------------------------------ نویسنگان مقاله :  امانوئل اتولنگی محقق ارشد بنیاد دفاع از دموکراسی‌ها  و سعید قاسمی‌نژاد دانشجوی دکترای فایننس در سیتی یونیورسیتی نیویورک است. این نویسندگان اخیرا در همین زمینه مطلبی با عنوان “The Bank of Ayatollah”  در نشنال پست کانادا منتشر کرده‌اند.
منبع:رادیو فردا
ماهی حکومت اسلامی از سر و دُم گنديده است
بهروز ستوده


حکومت فاسدی که سرش ولايت فقيه وبيت رهبری خامنه ای ، بدنه اش قوای سه گانه و نيروهای نظامی و امنيتی تحت فرمان رهبر و دهها نهاد و بنياد وابسته به بيت رهبری و دُمش صدها دزد و غارتگر و ملياردراز قماش بابک زنجانی و رضا ضّراب و آقازاده هائی که هرگز در پرونده های فساد مالی نامی ازآنان برده نميشود ، ماهی گنديده و فاسدی است که بوی تعفن اش درتمام خاورميانه و درسرتاسر جهان به مشام ميرسد . رابطه و پيوند سر و بدنه  و دُم  ماهی فاسد و گنديده جمهوری اسلامی رابطه علت و معلولی است ، يعنی اينکه وجود فساد گسترده ای که سرتا پای اين حکومت ضدملی وضد بشررا فرا گرفته است معلول فسادی است که در رهبری حکومت ولايت فقيه و شخص سيدعلی خامنه ای وجود دارد . بعبارت ديگر و به مصداق ضرب المثل معروف که : "ماهی از سر ميگندد نی زدُم " سران و رهبران فاسد جمهوری اسلامی علت تمامی مفاسد مالی و اقتصادی و سياسی واجتماعی و اخلاقی در ايران کنونی اند و دستگيری و يا قربانی کردن يکی دو تن از دزدان را نميتوان به حساب مبارزه اين رژيم با فساد گذاشت .
به تجربه تاريخ معاصر در چهار گوشه دنيا ، رژيم های ديکتاتوری مناسب ترين بستر برای رشد فساد در جوامع بشری اند ، هرجا که آزادی به بند کشيده شود و قلم ها شکسته و زبان ها بريده گردند و خودکامه ای ديکتاتور زمام امور مردم و کشوری را بدست گيرد ، همانجا نقطه شروع فساد است و اين فساد زيرچتر و حمايت ديکتاتورها رفته رفته رشد ميکند ، انبوه ميشود و ديری نميگذرد که تمامی اندام جامعه را به تباهی ميکشاند .
همچنين به تجربه تاريخ معاصرکشورهای مختلف در چهارگوشه جهان ، رژيم های دمکرات و برآمده از آرای آزاد مردم ، به اتکای آزادی و دمکراسی و قوانين مدافع منافع ملی و مديريت متخصص وکارآمد و دلسوز ، راه را برفساد می بندند و يا آنرا به حداقل ميرسانند ، روی همين اصل است که دزدان و غارتگران هميشه هوادار رژيم های خودکامه وديکتاتوری اند و اقشار وطبقات زحمتکش جامعه  هميشه خواهان آزادی و دمکراسی .
در جوامع آزاد و دمکراتيک با مطبوعات و رسانه های آزاد و منتقد  به عنوان چشم وگوش جامعه مدنی  ، و قوه قضائيه ای که مستقل است و قضاتی که از مصونيت قضائی برخوردارند ، اگر فسادی در دستگاه های دولتی و مقام ها سياسی و اقتصادی کشور مشاهده شود به پشتوانه قانون و رسانه های آزاد و نهادهای مدنی مدافع منافع ملی و حقوق شهروندان ، ميتوان فساد را پيگيری کرد و عوامل فساد را  به پای ميز محاکمه کشاند ، بخاطر همين است ديکتاتورها همه جا دشمن مطبوعات آزاد اند و نخستين کاری که پس از کسب قدرت ميکنند  تعطيل مطبوعات آزاد و سرکوب احزاب و گروههای سياسی و نهادهای مدافع آزادی بيان و انديشه و حقوق شهروندان است .  اما در جوامع ديکتاتوری و استبداد زده  و درغياب مطبوعات آزاد و قوه قضائيه مستقل ، قانون و قضات دست نشانده وخود فروخته  که حامی دزدان و متجاوزان اند  ، به چماقی در دست ديکتاتورها برای سرکوب مطالبات عادلانه مردم تبديل ميشوند . بدين ترتيب در جوامع استبداد زده ، قوه قضائيه غيرمستقل نه تنها به امنيت جامعه و ثبات سياسی و اقتصادی و اخلاقی جامعه کمک نميکند بلکه خود به عاملی برای ايجاد رعب و وحشت و گسترش بی عدالتی در جامعه بدل ميگردد.
روزی که آيت الله خمينی با فرمانی يک مشت آخوند عقده ای و رياکار را بدون داشتن هيچگونه تحصيلات حقوقی  بر قوه قضائيه ايران نشاند و آنان را مأمور اسلامی کردن دادگستری ايران نمود ، معلوم بود که چه فاجعه ای درانتظار ايران و ايرانيان است ، متأسفانه مطبوعات آزاد آن زمان و احزاب و گروههای سياسی  بجای مقابله با آن فاجعه ، دغدغه اصلی شان در آن روزها سرکوب بقايای رژيم گذشته ومقابله با وقوع کودتای احتمالی امريکا درايران بود و اينکه چرا سپاه پاسداران به سلاح سنگين مجّهز نيست! در همان زمان اما روشن انديشان و کهنسال و مستقل وبازماندگان جنبش مشروطيت و قاضيان شريف و وکلای مدافع ، ميدانستند و ميديدند و هشدارميدادند که تسخير قوه قضائيه توسط روحانيون و اسلامی کردن دادگستری ايران چه فاجعه هولناکی را برای ايران و ايرانيان ببار خواهد آورد ، ولی چه سود که در آن روزهای سرنوشت ساز گوئی که حمايت از تسخير"لانه جاسوسی" برای اغلب روشنفکران و گروههای سياسی ايران مهم تراز مقابله با تسخير دادگستری ايران توسط آخوندهای قرون وسطائی بود و گوئی که بازگشت به قوانين عصر جاهليت قبايل عرب را به جد نميگرفتند !
و اينک پس از گذشت ۳۴ سال از تأسيس حکومت نکبت بار ولايت فقيه و اسلامی کردن قوه قضائيه و لغو قوانين مدنی و جزائی گذشته که نتيجه و محصول تلاش قضات و حقوق دانهای شريف دادگستری ايران در رژيم گذشته بود ، به جرأت ميتوان گفت که  در پرتو ولايت مطلقه خامنه ای و در پناه قوه قضائيه آخوند صادق لاريجانی که اين قوه را کاملاً سياسی و مدافع منافع بيت رهبری کرده است ، ايران به بزرگترين  کانون فساد مالی و سياسی و اقتصادی و نظامی و اخلاقی  در خاورميانه تبديل شده است که آثار و تبعات اين فساد کشورهای ديگر منطقه را نيزبه فساد کشانده است .
وقتی که راننده يک لا قبای رئيس بانک مرکزی جمهوری اسلامی با استفاده از فساد سيستم بانکی ، در عرض مدت کوتاهی به ثروت نجومی دست پيدا ميکند ، وقتی که به قيمت گرسنگی و بيکاری و بی پولی مليون ها ايرانی ، آقازاده های دزد و مفتخوار با ماشين هائی که قيمت آنها چند صد مليون تومان است ، در خيابانهای ايران از مقابل کودکان کارتن خواب و دختربچه های فقيرو تن فروش رژه ميروند ، بدانيم که فرشته عدالت در اين جامعه به خواب عميقی فرو رفته است و قوه قضائيه و قضات جمهوری اسلامی شريک دزدان شده اند .
برملاشدن فساد مالی در ترکيه و دستگيری رضا ضّراب ، ميلياردر ايرانی الاصل در آن کشورکه به گفته خودش برای بابک زنجانی  کار ميکرده است ، دولت ترکيه را در بحران بی سابقه ای فرو برده و آينده سياسی برخی از دولتمردان اين کشور را در هاله ای از ابهام و بدگمانی قرار داده است ، اما دستگيری بابک زنجانی که رئيس رضا ضّراب است ، در تهران آب را از آب تکان نداد چرا که نظام جمهوری اسلامی از نوک پا  تا فرق سر در منجلاب فساد مالی غوطه وراست و رد پای بابک زنجانی را درهمه جا و ازجمله بيت رهبری ميتوان جستجو کرد ،  و از شما چه پنهان که دستگيری بابک زنجانی نه برای مجازات او که برای حفظ اسراری است که با آزاد ماندن او در معرض خطر قرار ميگرفت ، اسراری که هرگز نبايد برملا شود ، اگرچه ممکن است قاضی القضات بارگاه خامنه ای به عمله های خود در اوين دستور دهد که معده بابک زنجانی را با داروی نظافت تميز کنند !  که قربانی کردن چند مُهره  برای عبوراز بحران ، راه و رسم شناخته شده همه ی ديکتاتورها است .
حکومت فاسدی که سرش ولايت فقيه وبيت رهبری خامنه ای ، بدنه اش قوای سه گانه و نيروهای نظامی و امنيتی تحت فرمان رهبر و دهها نهاد و بنياد وابسته به بيت رهبری و دُمش صدها دزد و غارتگر و ملياردراز قماش بابک زنجانی و رضا ضّراب و آقازاده هائی که هرگز در پرونده های فساد مالی نامی ازآنان برده نميشود ، ماهی گنديده و فاسدی است که بوی تعفن اش درتمام خاورميانه و درسرتاسر جهان به مشام ميرسد . رابطه و پيوند سر و بدنه  و دُم  ماهی فاسد و گنديده جمهوری اسلامی رابطه علت و معلولی است ، يعنی اينکه وجود فساد گسترده ای که سرتا پای اين حکومت ضدملی وضد بشررا فرا گرفته است معلول فسادی است که در رهبری حکومت ولايت فقيه و شخص سيدعلی خامنه ای وجود دارد . بعبارت ديگر و به مصداق ضرب المثل معروف که : "ماهی از سر ميگندد نی زدُم " سران و رهبران فاسد جمهوری اسلامی علت تمامی مفاسد مالی و اقتصادی و سياسی واجتماعی و اخلاقی در ايران کنونی اند و دستگيری و يا قربانی کردن يکی دو تن از دزدان را نميتوان به حساب مبارزه اين رژيم با فساد گذاشت .
به تجربه تاريخ معاصر در چهار گوشه دنيا ، رژيم های ديکتاتوری مناسب ترين بستر برای رشد فساد در جوامع بشری اند ، هرجا که آزادی به بند کشيده شود و قلم ها شکسته و زبان ها بريده گردند و خودکامه ای ديکتاتور زمام امور مردم و کشوری را بدست گيرد ، همانجا نقطه شروع فساد است و اين فساد زيرچتر و حمايت ديکتاتورها رفته رفته رشد ميکند ، انبوه ميشود و ديری نميگذرد که تمامی اندام جامعه را به تباهی ميکشاند .
همچنين به تجربه تاريخ معاصرکشورهای مختلف در چهارگوشه جهان ، رژيم های دمکرات و برآمده از آرای آزاد مردم ، به اتکای آزادی و دمکراسی و قوانين مدافع منافع ملی و مديريت متخصص وکارآمد و دلسوز ، راه را برفساد می بندند و يا آنرا به حداقل ميرسانند ، روی همين اصل است که دزدان و غارتگران هميشه هوادار رژيم های خودکامه وديکتاتوری اند و اقشار وطبقات زحمتکش جامعه  هميشه خواهان آزادی و دمکراسی .
در جوامع آزاد و دمکراتيک با مطبوعات و رسانه های آزاد و منتقد  به عنوان چشم وگوش جامعه مدنی  ، و قوه قضائيه ای که مستقل است و قضاتی که از مصونيت قضائی برخوردارند ، اگر فسادی در دستگاه های دولتی و مقام ها سياسی و اقتصادی کشور مشاهده شود به پشتوانه قانون و رسانه های آزاد و نهادهای مدنی مدافع منافع ملی و حقوق شهروندان ، ميتوان فساد را پيگيری کرد و عوامل فساد را  به پای ميز محاکمه کشاند ، بخاطر همين است ديکتاتورها همه جا دشمن مطبوعات آزاد اند و نخستين کاری که پس از کسب قدرت ميکنند  تعطيل مطبوعات آزاد و سرکوب احزاب و گروههای سياسی و نهادهای مدافع آزادی بيان و انديشه و حقوق شهروندان است .  اما در جوامع ديکتاتوری و استبداد زده  و درغياب مطبوعات آزاد و قوه قضائيه مستقل ، قانون و قضات دست نشانده وخود فروخته  که حامی دزدان و متجاوزان اند  ، به چماقی در دست ديکتاتورها برای سرکوب مطالبات عادلانه مردم تبديل ميشوند . بدين ترتيب در جوامع استبداد زده ، قوه قضائيه غيرمستقل نه تنها به امنيت جامعه و ثبات سياسی و اقتصادی و اخلاقی جامعه کمک نميکند بلکه خود به عاملی برای ايجاد رعب و وحشت و گسترش بی عدالتی در جامعه بدل ميگردد.
روزی که آيت الله خمينی با فرمانی يک مشت آخوند عقده ای و رياکار را بدون داشتن هيچگونه تحصيلات حقوقی  بر قوه قضائيه ايران نشاند و آنان را مأمور اسلامی کردن دادگستری ايران نمود ، معلوم بود که چه فاجعه ای درانتظار ايران و ايرانيان است ، متأسفانه مطبوعات آزاد آن زمان و احزاب و گروههای سياسی  بجای مقابله با آن فاجعه ، دغدغه اصلی شان در آن روزها سرکوب بقايای رژيم گذشته ومقابله با وقوع کودتای احتمالی امريکا درايران بود و اينکه چرا سپاه پاسداران به سلاح سنگين مجّهز نيست! در همان زمان اما روشن انديشان و کهنسال و مستقل وبازماندگان جنبش مشروطيت و قاضيان شريف و وکلای مدافع ، ميدانستند و ميديدند و هشدارميدادند که تسخير قوه قضائيه توسط روحانيون و اسلامی کردن دادگستری ايران چه فاجعه هولناکی را برای ايران و ايرانيان ببار خواهد آورد ، ولی چه سود که در آن روزهای سرنوشت ساز گوئی که حمايت از تسخير"لانه جاسوسی" برای اغلب روشنفکران و گروههای سياسی ايران مهم تراز مقابله با تسخير دادگستری ايران توسط آخوندهای قرون وسطائی بود و گوئی که بازگشت به قوانين عصر جاهليت قبايل عرب را به جد نميگرفتند !
و اينک پس از گذشت ۳۴ سال از تأسيس حکومت نکبت بار ولايت فقيه و اسلامی کردن قوه قضائيه و لغو قوانين مدنی و جزائی گذشته که نتيجه و محصول تلاش قضات و حقوق دانهای شريف دادگستری ايران در رژيم گذشته بود ، به جرأت ميتوان گفت که  در پرتو ولايت مطلقه خامنه ای و در پناه قوه قضائيه آخوند صادق لاريجانی که اين قوه را کاملاً سياسی و مدافع منافع بيت رهبری کرده است ، ايران به بزرگترين  کانون فساد مالی و سياسی و اقتصادی و نظامی و اخلاقی  در خاورميانه تبديل شده است که آثار و تبعات اين فساد کشورهای ديگر منطقه را نيزبه فساد کشانده است .
وقتی که راننده يک لا قبای رئيس بانک مرکزی جمهوری اسلامی با استفاده از فساد سيستم بانکی ، در عرض مدت کوتاهی به ثروت نجومی دست پيدا ميکند ، وقتی که به قيمت گرسنگی و بيکاری و بی پولی مليون ها ايرانی ، آقازاده های دزد و مفتخوار با ماشين هائی که قيمت آنها چند صد مليون تومان است ، در خيابانهای ايران از مقابل کودکان کارتن خواب و دختربچه های فقيرو تن فروش رژه ميروند ، بدانيم که فرشته عدالت در اين جامعه به خواب عميقی فرو رفته است و قوه قضائيه و قضات جمهوری اسلامی شريک دزدان شده اند .
برملاشدن فساد مالی در ترکيه و دستگيری رضا ضّراب ، ميلياردر ايرانی الاصل در آن کشورکه به گفته خودش برای بابک زنجانی  کار ميکرده است ، دولت ترکيه را در بحران بی سابقه ای فرو برده و آينده سياسی برخی از دولتمردان اين کشور را در هاله ای از ابهام و بدگمانی قرار داده است ، اما دستگيری بابک زنجانی که رئيس رضا ضّراب است ، در تهران آب را از آب تکان نداد چرا که نظام جمهوری اسلامی از نوک پا  تا فرق سر در منجلاب فساد مالی غوطه وراست و رد پای بابک زنجانی را درهمه جا و ازجمله بيت رهبری ميتوان جستجو کرد ،  و از شما چه پنهان که دستگيری بابک زنجانی نه برای مجازات او که برای حفظ اسراری است که با آزاد ماندن او در معرض خطر قرار ميگرفت ، اسراری که هرگز نبايد برملا شود ، اگرچه ممکن است قاضی القضات بارگاه خامنه ای به عمله های خود در اوين دستور دهد که معده بابک زنجانی را با داروی نظافت تميز کنند !  که قربانی کردن چند مُهره  برای عبوراز بحران ، راه و رسم شناخته شده همه ی ديکتاتورها است.

با"رضا صراف" يکی از همدستان بيت رهبری آشنا شويد


افشای اسامی 182 تن از رانت خواران در رژيم

افشای اسامی 182 تن از رانت خواران در رژيم

رانت زايی نظام ولايت و رانت خواران

بنا بر اطلاعات دريافتی، در ادامه  جدال باندها در رو کردن دزدی ها و رانت های مهره های يکديگر،که قبل از هر چيز مبين ساختار فاسد نظام ولايت فقيه است، قوه قضايية رژيم  ناگزير 182تن از رانت خواران لو رفته را احضار کرده است. اما اين احضار را علنی نکرده است. نکته جالب اين که اسامی مهره های هردو جناح در اين ليست به چشم می خورد. برخی از اين اسامی از اين قرارند:
علينقی خاموشی
عبدالله عبدی
محمد صدر هاشمی نژاد
محمد مهدی رئيس زاده
محمود رضا خاوری
محمد جهرمی
محمدرضا زنوزی مطلق
علی انصاری
فاطمه مقيمی
حسين هدايتی
حسين ثابت بکتاش
احمد اميراحمدی
مسعود دانشمند
شهرام شفيع زاده
محسن خليلی عراقی
مهدی جاريانی
بابک زنجانی
احمد ترک نژاد
محسن پهلوان مقدم
سيد حميد حسينی
هوشنگ ادهمی
علی شمس اردکانی
شاهرخ ظهيری
غلامرضا حميدی انارکی
پدرام سلطانی
علاء ميرمحمدصادقی
تقی بهرامی نو شهر
حسينی عشاق
محمد جابريان
مسعود خوانساری
مهدی پورقاضی
فرهاد فزونی
اکبر برادر هريسچيان
محمدرضا بهرامند
جمشيد عدالتيان شهرياری
توفيق مجد پور
عباسعلی قصاعی
احمد ابريشم چی
حاجی علاءالدين
احمد پورفلاح
محسن بهرامی ارض اقدس
محمدرضا جابر انصاری
در ليست ديگری که هنوز به طور کامل به دست نيامده، اسامی برخی نماينده های مجلس ارتجاع و وزرای سابق و افراد لو رفته ديگری مثل فاضل لاريجانی و عسگراولادی به چشم می خورند.

احضار غيرعلنی رانت خواران حاصل جنگ باندی در رأس نظام

با روی کارآمدن حسن روحانی موضوع رانت و رانت خواری، به حربه يی در دعواهای باندی برای از ميدان به در کردن حريف، تبديل شده است. ابتدا نگاهی گذرا به ابعاد مافوق تصور اين دزدی و چپاول از زبان خود ايادی رژيم بکنيم. حمله ابتدا از طرف باند رفسنجانی – روحانی برای به حاشيه راندن باند ولی فقيه شروع شد، آنها ابتدا به کليات اقتصاد دست پخت خامنه ای – احمدی نژاد با شاخصهای فاسدش پرداختند: «اقتصاد دولتی ايران همواره با حاشيه ای به نام رانت، مفسد اقتصادی، ميلياردرهای يکشبه، دست به گريبان بوده است. اين حاشيه به مرور به متن اقتصاد ايران تبديل شده است... بابک زنجانی نشان داد که ظرفيت اقتصاد ايران برای زايش چنين پديده هايی به مراتب بيش از ظرفيت امثال مه آفريد می باشد. او که خود را بسيجی اقتصاد و عصای دست اقتصاد ايران می نامد، نامی با گستره بين المللی و با دارايی حدود 25هزار ميليارد تومان اين روزها تيتر و سوتيتر روزنامه هاست... آوازه اين نام آوران و ستاره ها موجب شده تا اسامی بيشماری که هر کدام می توانست خود ستاره آسمان بی رقيب سود آوران اقتصاد ايران باشند به کما رفته و ناديده انگاشته شوند و پرونده هر کدام که باز شد افکار عمومی را از پرونده ديگران منصرف کرد». (ابتکار 30آذر 92)
کمی بعد خود حسن روحانی دست روی منابع رانتی باند رقيب گذاشت تا در کار چيدمان کابينه موی دماغش نشوند. او گفت:
«برخی از منابع مالی به اسم پژوهش، اتلاف شده و بخش های مهمی به دليل عدم پشتوانه از انجام محروم مانده است. متأسفانه در اين بخش رانتهای زيادی وجود دارد». (ابتکار: 920926)
سپس روزنامه های اين باند ابعاد رانت خواری حريف را در زمينه صادرات و واردات رو کردند. البته با حفظ آبروی حريف و بدون اسم بردن از کسی:
«همين مسأله باعث شد تا قيمت گذاری خودرو با ارز آزاد انجام شود و خودرو 8ميليون تومانی تا 18 ميليون تومان رشد کند. اکنون با گذشت 15ماه از راه اندازی اين مرکز، سخنانی از لابی و رانت در مرکز مبادلات ارزی به گوش می رسد. توليدکنندگان مدعی هستند که لابی هايی بين واردکنندگان و مسئولان بانکی برقرار است تا ارز ديرتر به دست توليدکننده برسد و در نتيجه سود بيشتری به واردکننده برسد». (اعتماد: 25آذر 92)
پاتک باند ولی فقيه در مجلس ارتجاع هم در حد همين کليات، تنها اذعان به فساد در سراپای رژيم نبود، بلکه حاکی از بازگشت ناپذيری جنگ باندی در کسب نقاط گرهی اقتصاد بود:
تلويزيون شبکه خبر رژيم 920924: الياس نادران تمام لوايح بودجه را متأثر از ”وضعيت نابسامان قانونی اقتصاد“، ”رانتی» و غيرشفاف دانست و گفت: «لوايح بودجه ارائه شده در کشور متأثر از وضعيت نابسامان قانونی اقتصاد ملی است».

باند رفسنجانی – روحانی همچنين بخشی از بالا کشيدن نقدينه های بانکها، توسط باندهای چپاولگر را تحت عنوان مطالبات معوقة بانکی رو کردند: اعتماد نوشت: «مطالبات معوقه بانکها 78هزار ميليارد تومان شد.26ميليارد دلار پول مردم در دست رانت خواران».

باند ولی فقيه هم در مقابل دست روی نقش زنگنه وزير نفت باند رفسنجانی روحانی در رانت خواری کلان در جريان قرار داد کرسنت گذاشتند. باند رفسنجانی روحانی در پاسخ، بابک زنجانی يک شاه مهرهٴ خامنه ای در امر قاچاق پول و دور زدن تحريمها را هدف قرار دادند. اين روال با رو کردن دست وزير صنعت در دادن امتياز ويژه توسط باند ولی فقيه ادامه پيدا کرد.

رو کردن رانت خواريها و موارد فساد مالی در دوران احمدی نژاد هم تقريباً به ترجيع بند دست رو کردنهای باندی تبديل شده، از فساد برزگ در واردات خودرو، تا اختلاس ميلياردی در گمرک جنوب و زمين خواريهای گسترده در کيش و مناطق آزاد.

صرف نظر از اين که اين دست رو کردنهای متقابل و آن نوع احضار به دادگاه به چه نتيجه يی منجر گردد يا مشخص شود که اين جريان، چه ميزان مهره زنی برای حفظ تماميت رژيم است و چه ميزان متأثر از آشفتگی ناشی از جنگ و جدال باندها و يک روند خود به خودی است؛ اما تا همين جا نيز، بدون ترديد می توان گفت که بيرون زدن اين عفونتها، از نتايج و آثار زهر خوردگی ولی فقيه و ضعف و درماندگی او در مهار بحرانهای درون نظام است.

میهمانان ویژه مراسم شب هفت مادر ظریف

محسن رضایی
محسن رضایی
 آیت‌الله سیّد محمّد موسوی بجنوردی
آیت‌الله سیّد محمّد موسوی بجنوردی
حجت الاسلام سیّد حسن خمینی، حجت الاسلام  سیّدمحمد خاتمی و آیت‌الله سیّد محمّد موسوی بجنوردی
حجت الاسلام سیّد حسن خمینی، حجت الاسلام سیّدمحمد خاتمی و آیت‌الله سیّد محمّد موسوی بجنوردی
محمود واعظی وزیر ارتباطات و فناوری اطلاعات و محمد جواد ظریف وزیر امور خارجه
محمود واعظی وزیر ارتباطات و فناوری اطلاعات و محمد جواد ظریف وزیر امور خارجه
مصطفی کواکبیان
مصطفی کواکبیان
حجت الاسلام دعایی
حجت الاسلام دعایی
سید عباس عراقچی معاون وزیر امور خارجه
سید عباس عراقچی معاون وزیر امور خارجه
قاسم سلیمانی
قاسم سلیمانی
سردار قاسم سلیمانی و محمد جواد ظریف
سردار قاسم سلیمانی و محمد جواد ظریف

خشکسالی دریاچه ارومیه

جلسات و همایش های منطقه ای، استانی، ملی و فراملی برای نجات دریاچه ارومیه برگزار شده اما هنوز اقدام در خوری برای اجرای مصوبات صورت نگرفته است.


























- رقم حیرت‌آور است: هشت‌تریلیون‌و507‌میلیارد


1- رقم حیرت‌آور است: هشت‌تریلیون‌و507‌میلیارد
و 800‌میلیون‌تومان. این عددی است که به‌عنوان «اتهام اصلی» بابک زنجانی اعلام شده؛ مبلغ بدهی واریزنشده او به خزانه دولت، بابت«فروش نفت و پتروشیمی» که از واریز آن طفره رفته است. این عدد؛ در میان پرونده‌های «لو رفته» ریز و درشت فساد مالی، «فعلا» رکوردشکن است. اختلاس 123‌میلیاردتومانی فاضل خداداد در سال 74 و سه‌هزار‌میلیاردتومانی مه‌آفرید خسروی در سال 90 که خود رکورددار بودند و پرونده‌هایشان چشم‌ها را گرد کرده بود، اینک، رنگ باخته‌اند و ارقام اتهامی آنان در قیاس با مبالغ پرونده متخلفان «عصر جدید»؛ به پول خردی شبیه است. اگر روند تحقیر ارقام در پرونده‌های فساد مالی ادامه یابد، دور از انتظار نیست که با ظهور متهمان تریلیاردی، متخلفان تریلیونی هم از قافیه رقابت عقب بمانند.
2- هنوز دیرزمانی نگذشته از هنگامی که تخلفات مالی، جامعه و مسوولان را به هیجان می‌آورد و به واکنش‌های قاطع – همانند اعدام فاضل خداداد - وادار می‌ساخت. اما اکنون؛ بازار پررونق رانت‌خواران موجب شده تا ارقام حتی میلیاردی حیف‌ومیل‌شده با بی‌اعتنایی عمومی بدرقه شوند. گویی، مردم، پس از شنیدن پیاپی ارقام افسانه‌ای فساد مالی، به نوعی «بی‌حسی» رسیده‌اند. به ویژه آنکه متهمان هم به جای شرمساری و پاسخگویی از جایگاه«متهم»، در کسوت «شاکی» ظاهر شده‌اند و با تاختن به معدود پیگیران پرونده، خود را نه لایق کیفر و زندان، بلکه شایسته تقدیر و مدال لیاقت بدانند.
3- میل به ثروت‌اندوزی هرچند با استفاده از شیوه‌های غیرقانونی و نامشروع در تمامی جوامع جهان وجود دارد و افرادی آماده‌اند به قیمت تضییع حقوق مردم، خزانه شخصی خویش را پر کنند .
 اما در کشورهای توسعه‌یافته، «موانع ساختاری» بر سر راه این متخلفان تعبیه می‌کنند تا با سنگلاخ‌سازی مسیر سوءاستفاده‌ها، از تعداد و مبالغ تخلف بکاهند. در ایران نیز تلاش مشابهی صورت گرفت که با وجود کاستی‌هایی که داشت، موثر به نظر می‌رسید. اما در بحبوحه‌ای که ارقام اتهامی برخی از مفسدان مالی، قابلیت رقابت شانه‌به‌شانه‌ای با بزرگ‌ترین اعداد تخلف مالی در گستره «جهان» دارند؛ سوگمندانه باید پرسید طی هشت سال گذشته چه بر سر راهکارهای ساختاری صیانت از بیت‌المال آورده‌اند که هم شمار و هم مبالغ غارت افزایش یافته است و در اغلب پرونده‌های تشکیل‌شده نیز ردپای بعضی مقامات سابق به‌عنوان متهم و برخی نهادهای دولتی به مثابه قربانی دیده می‌شود؟ 4- اگر متخلفان، بتوانند با دورزدن موانع ساختاری یا عبور از منافذ آن، دست تعدی به اموال عمومی دراز کنند، وظیفه نهادهای نظارتی است که تعدی‌گران را شناسایی و برای برخورد قضایی، رهسپار دادگاه‌ها کنند. روند روبه‌رشد تخلفات افشاشده اخیر، جای کتمانی باقی نمی‌گذارد که نهادهای نظارتی کشور، در عمل به وظایف خویش موفق نبوده‌اند و در سایه غفلت آنان، متخلفان توانسته‌اند در مدت‌زمان طولانی، مبالغ هنگفت و باورنکردنی از بیت‌المال را روانه حساب‌های شخصی خود کنند. شناسایی و تشکیل پرونده برخی از این متهمان، مدت‌ها پس از انعکاس تخلفات آنان در سطح رسانه‌های مستقل رخ داده و همزمان با تلاش چندین‌ماهه این رسانه‌ها برای پرتوافکنی بر تاریکخانه «دانه‌درشت‌ها» و با وجود پیگیری شماری از دولتی‌ها و مجلسی‌ها، متخلفان قادر بوده‌اند، آزادانه به اقدامات غیرقانونی‌شان ادامه دهند؛ بی‌آنکه دغدغه برخورد قاطع نهادهای مسوول را داشته باشند. پس بیجا نیست اگر پرسیده شود این نهادها چه می‌کنند و چرا در شناسایی و مقابله «به‌هنگام» با متهمان، ناکارآمد بوده‌اند؟ آیا برای ریشه‌یابی این قصور و علاج جدی آن تدبیری کارساز اندیشه خواهد شد؟ 5- «رسانه ملی» در کجای میدان اطلاع‌رسانی و مبارزه با مفاسد مالی ایستاده است؟ صداوسیما به استثنای پرونده تخلف سه‌هزارمیلیاردتومانی در بقیه تخلفات کشف‌شده‌ای که حتی به تشکیل دادگاه و صدور حکم منتهی شده، کارنامه قابل‌قبولی از خود برجای نگذاشته است. ضعف اطلاع‌رسانی و روشنگری پیرامون پرونده «بیمه ایران» از تازه‌ترین مستندات انفعال «رسانه ملی» است. اما کاش قضیه به همین انفعال ختم می‌شد. در ماجرای بابک زنجانی، در حالی که رسانه‌ها مشغول خبررسانی درباره تخلفات عدیده وی بودند و بابک زنجانی به چهره‌ای شناخته‌شده نزد افکار عمومی مبدل شده بود، تلویزیون، تیزرهای تبلیغی یک شرکت هواپیمایی معروف متعلق به وی را به صورت مکرر روی آنتن می‌فرستاد تا ناخواسته، در مسیر تطهیر زنجانی دامن زند. آیا تشخیص اینکه تبلیغ شرکت یک «متهم» از رسانه ملی چه پیامدها و بدخوانی‌های بیرونی دارد، دشوار است؟ خلاصه اینکه، نام‌هایی که این روزها به‌عنوان متهم یا مجرم پرونده‌های فساد مالی، پشت‌سرهم ردیف می‌شوند؛ جملگی، شاخ و برگ درخت مفاسد هستند و تا زمانی که برای خشکاندن ریشه‌های این درخت، تدبیر و اقدام لازم انجام نشود، هر روز باید ناچار از هرس زوایدی شد، بی‌آنکه اصل مشکل حل شود.



آیا روشنگری دوای دردِ کارگران وزحمتکشان نیست؟




http://radiobarabari.com/pics/mohamad.jpg
http://radiobarabari.com/pics/mohamad.jpg
محمد قراگوزلو کیست؟
نگاهی به گذشته وهم اکنونِ آقای دکترمحمد قراگوزلو
الف: قراگوزلو پیش ازانقلاب57
------------------------------------------------------------------------------
امکان یابی مکان دفن نئولیبرالیسم-3عروج وافول سوسیال دموکراسی
نگارش: محمد قراگوزلو
قراگوزلو درجایی ازمقاله فوق می گوید؛

همان زمان، برای خروج از کشور و تماس با یک هسته ­ی فعال مرتبط با عراق و فلسطین به قم رفتم. با آیت­الله مرتضا پسندیده (برادر بزرگ­تر آیت­الله خمینی) ملاقات کردم، در بازگشت به تهران حامل پیامی بودم برای آیت­الله مهدوی­ کنی که امام جماعت مسجد جلیلی (خیابان ایرانشهر) بود و همان جا پیش از تسلیم پیام دستگیر شدم از سوی ساواک

من شخصاً در ده روز نخست اردی­بهشت 58 دو بار با آیت­الله ملاقات کردم یک بار تنها و به دلیل پیش گفته و بار دیگر به همراه سرهنگ عزیزالله امیررحیمی

متن کامل را درلینک ذیل ملاحظه فرمائید
ازقرارجناب آقای دکترمحمد قراگوزلو،استاد سابق دانشگاه درجوانی،پیام رسانِ
جنایتکارانی بوده است؛ که سینما رکس آبادان وسینمای قم را به آتش کشیدند
http://iranian.com/data/images/dgpnqwmbbcn.jpg
http://iranian.com/data/images/dgpnqwmbbcn.jpg
ازقرار قراگوزلو؛
پیام رسانِ همان جنایتکارانی است؛ که ازفردای انقلاب خون زنان ومردانِ آزادیخواه
و عدالت جو را درشیشه کردند
هواداران قراگوزلو می گویند: نباید انسانها را برحسب گذشته شان ارزیابی کرد؛
می گویند: قراگوزلو دیگرآن جوان مذهبیِ عقب افتاده ومتحجرنیست؛
می گویند: او متحول و مارکسیست شده است
می گوئیم: بسیارخوب ما گذشته ی ننگین وی را بکنارمی گذاریم ودرذیل
نگاهی می کنیم به فعالیت های هم اکنون ایشان

 ب: محمد قراگوزلو بعد ازانقلاب57

http://ilna.ir/news/mi_news/Original/1391/09/Small/28271-943.jpghttp://www.iranglobal.info/sites/default/files/styles/medium/public/pictures/akshaye-mataleb/afshin.ousanloo.gif?itok=xH9sH3iyhttps://www.naakojaa.com/sites/default/files/imagecache/author/0_43.jpg
http://ilna.ir/news/mi_news/Original/1391/09/Small/28271-943.jpg

http://www.iranglobal.info/sites/default/files/styles/medium/public/pictures/akshaye-mataleb/afshin.ousanloo.gif?itok=xH9sH3iy

https://www.naakojaa.com/sites/default/files/imagecache/author/0_43.jpg

فعالان کارگری مانند ستار بهشتی،افشین اسانلو و.....با نگارش چند مطلب دردفاع ازحقوق
کارگران وزحمتکشان،دستگیر،شکنجه و سربه نیست می شوند؛اما آقای محمد قراگوزلو
به عنوان منتقد درداخل کشور،ازانقلاب،جنبش کارگری،رادیکالیسم،سوسیالیسم و
مارکسیسم سخن می گوید،اما همواره ازگزندِ پاسداران سرمایه درامان بوده است

به نمونه ذیل توجه کنید
نام کتاب:امکان فروپاشی سرمایه داری ودلایل شکست سوسیالیسم اردوگاهی
نویسنده : محمد قراگوزلو
ناشر: مؤسسه انتشارات نگاه - تهران
مجوز برای چاپ کتاب: وزارت ارشاد
چاپ اول 1392
قیمت کتاب 185000 ریال
مراکز پخش و فروش مقابل دانشگاه تهران و بازار
------------------------------------------------------------------
آیا شوروی ستیزی،اسم رمزِ قلم به دستانِ سرمایه برای بی اعتبار کردن سوسیالیسم نیست؟

آیا مصونیت سیاسی قراگوزلو بخاطرموضع ضدِ کارگری وضدِ کمونیستی اونیست؟
 
---------------------------------------------------------------------------
امکان فروپاشی سرمایه داری - گفتگوی آرش کمانگربا محمد قرگوزلو
http://www.youtube.com/watch?v=1BZar8WA-cQ
-------------------------------------------------------------
خانه کارگرتهدیدی دایمی علیه جنبش کارگری:غفلت جایز نیست
نگارش : امیر پیام
مطلبی از محمد قرا گوزلو زینت بخش سایت های اینترنتی شده است. این مطلب که عنوان « سیاست خارجی جنبش کارگری » را برخود دارد ابتدا در سایت های « اتحاد سوسیالیستی کارگری » (1) و « کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری » که مطالب قرا گوزلو را منعکس می کنند منتشر شد و سپس در دیگر سایتها انتشار یافت. مطلبی که حاوی یک بدعت ضد کارگری است و متاسفانه مورد بی توجهی قرار گرفت. محمد قرا گوزلو می گوید؛
« نگارنده بر این باور است که: الف- جنبش کارگری از سمپات ها و دلالان خانه کارگر تا تشکل های مستقل، جنبشی است که گرایش های مختلف اعم از راست ارتجاعی تا چپ سوسیالیستی را در بر می گیرد. ب- جنبش کارگری، مستقل از مواضع راست و چپ احزاب و گروه ها عمیقا و ذاتا ضد امپریالیست است.» (2

اگر چه در این گفته موجز و روشن، تطهیر خانه کارگر از نهاد سرکوب و ابزار ارتجاع حاکم برای تحمیق و اسارت و بردگی طبقه کارگر، و تبدیل این جریان باند سیاهی و کارگرکش به بخش و جزیی از جنبش کارگری، و ترسیم آن به عنوان نهاد خودی درون جنبش، و به این ترتیب غسل تعمید خانه کارگر از جنایات تاکنونی اش،  واضح تر از آنست که نیازی به توضیح باشد اما هنوز لازم به تاکید است که در اینجا:
 
1- خانه کارگر ابتدا از یک دستگاه عریض و طویل مافیایی به مشتی « سمپات ها و دلالان » تنزل داده می شود تا فورا به درون جنبش کارگری منتقل شده و به بخشی از آن ارتقا یابد.
 
2- این اصل حیاتی برای جنبش کارگری که محک تاریخی بیش از سه دهه سلطه خونبار خانه کارگر را بهمراه دارد، یعنی اصل نهاد سرکوب بودن خانه کارگر دود شده و به هوا رفته و جای آنرا « سمپات ها و دلالان خانه کارگر …. اعم از راست ارتجاعی » گرفته است.
 
3- صفت « اعم از راست ارتجاعی » که قرار است به این بدعت ضدکارگری ظاهر چپ بدهد ابدا ربطی به نهاد سرکوب بودن خانه کارگر و ماهیت امنیتی و پلیسی آن نداشته، بلکه صرفا به معنای وجود افکار و عقاید عقب مانده و مذهبی و سیاست های راست روانه است. اینجا خانه کارگری ها از اقشار سنتی و مذهبی و به لحاظ سیاسی عقب مانده جامعه القا می شوند که بهرحال در جنبش کارگری هم هستند. حزب توده و اکثریت نیزهمان موقع که ارتجاع اسلامی را ضد امپریالیست و خلقی و انقلابی نامیدند و راه  سلاخی کمونیست ها و بهترین فرزندان طبقه کارگر را هموار نمودند هیچگاه « خصلت دوگانه  »  خرده بورژازی معبود خود و ضعف های « اعم از راست ارتجاعی » آنرا پنهان نکردند.
 
4- بند ب می گوید: « جنبش کارگری ( و دیدیم از نظر قرا گوزلو شامل خانه کارگر و تشکلات مستقل کارگری هر دو است – پرانتزها از من) عمیقا و ذاتا ضد امپریالیست است. » و به این ترتیب بین خانه کارگر و تشکلات مستقل کارگری وحدت ذاتی خلق می کند تا بتواند مبنایی به اصطلاح تئوریک برای همکاری این دشمنان طبقاتی بتراشد.
 
5- در بند ب همچنین تاکید می شود جنبش کارگری (شامل خانه کارگر و تشکلات مستقل کارگری) « مستقل از مواضع راست و چپ احزاب و گروه ها » دارای وحدت ذاتی بر ضد امپریالیسم است. می بینیم که وحدت ذاتی مورد نظر قرا گوزلو به خانه کارگر محدود نشده و  احزاب و گروه های  دارای مواضع راست را هم در بر می گیرد. این  احزاب و گروهها چیزی جز جریانات اکثریت و توده نیستند که « مستقل از مواضع راست » و جنایت بارشان «عمیقا و ذاتا » ضد امپریالیسم اند و لذا دارای وحدت ذاتی با سوسیالیسم قرا گوزلو می باشند.(3)
 
هدف اینجا پرداختن به نظرات قرا گوزلو نیست (4)، بلکه طرح این سوالات در برابر فعالان جنبش کارگری است که چرا به این بدعت ضد کارگری برخورد نشد؟ چرا این نظر در سایت ها جولان داد بدون اینکه مورد انتقاد قرار گیرد؟ آیا دچار فراموشی جمعی شدیم و یادمان رفت که خانه کارگر با همه زیر مجموعه هایش نهاد سرکوب طبقه کارگر است؟ چرا ما به تحبیب اینچنانی نهادی ضد کارگری در پوشش چپ بی تفاوت ماندیم؟ آیا با شیفتگی به ادعاهای «مارکسیستی »  کسی به نظرات مخرب وی به دیده اغماض می نگریم؟ مهمتر اینکه آیا « کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکلهای کارگری » این نظر را متعلق به خود دانست که منتشر نمود؟ آیا رفقای ما محتوی ضد کارگری آنرا تشخیص ندادند که چگونه در زیر عبارات پردازی های چپ، خانه کارگر به عنوان متحد تشکلهای مستقل کارگری بزک می شود؟ اگر قدرت تشخیص یکی از مهمترین منفعت های طبقاتی مان آنهم از طرف کمیته ای که خود را ضد سرمایه داری و رادیکال می داند و بنا به تعریف بیشترین مسئولیت را در این موارد بردوش دارد اینقدر ضعیف است؛ آنگاه نباید برای سرنوشت کل تشکلهای مستقل کارگری نگران بود؟

آری باید نگران بود،  هم برای بی تفاوتی نسبت به پیدایش جریان ضد کارگری « کانون عالی انجمن های صنفی کارگری »، هم برای انفعال در برابر تلاشهای مذبوحانه برای تطهیر خانه کارگر، و هم برای برخورد سهل انگارانه به نقش خانه کارگر و امکان و توان آن برای تخریب تلاش های مستقل کارگری. و نیز دهها بار باید نگران بود چرا اکنون دیگر این تنها اکثریتی ها و توده ای ها نیستند که مزدورانه برای خانه کارگر فرش قرمز پهن می کنند و « کانون عالی انجمن های صنفی کارگری » را « سندیکاهای کارگری » معرفی می کنند (5 بلکه کسانی هم در بین خودمان پیدا شده اند که به آنان لبیک گفته و برای باز نمودن در قلعه جنبش مستقل کارگری از درون بروی خانه کارگر فریاد وحدت ذاتی ضد امپریالیستی سر داده اند. 
آرایش سیاسی در جنبش کارگری ایران صف آرایی دو جبهه متخاصم و دو قطب آشتی ناپذیراست. در یکسو و در سمت میلیونها برده مزدی و در صف طبقه کارگر، جنبش مستقل کارگری با همه مبارزات و تشکلات و فعالین و محافل و اختلافات و نظرات و گرایشات درونی و خودی طبقه کارگر قرار دارد.  در سوی مقابل  و در جبهه متخاصم، اما دشمنان طبقه کارگر از کل طبقه سرمایه دار و احزاب و دستجات سیاسی رنگارنگ آن تا جمهوری اسلامی با همه گرایشات دیروز و امروز و درون و بیرون اش بهمراه خانه کارگر با همه زیر مجموعه هایش قرار دارند. سعادت و خوشبختی طبقه کارگر در به زیر کشیدن کل طبقه حاکمه و قدرت سیاسی آن و در گرو استقرار قدرت سیاسی خود است. اما تا آنروز و در مسیر حرکت به آنسو، افشا و انزوای فزاینده خانه کارگر و زیرمجموعه هایش و خنثی نمودن تحرکات و توطئه های آن، و جارو نمودن کل این مجموعه مافیایی و آدمکش از برابر پیشروی جنبش مستقل کارگری، و اعمال هژمونی این  جنبش به عنوان تنها نماینده و سخنگوی کارگران  در ایران و جهان از وظایف اولیه و اساسی جنبش ماست. وظیفه ای که نه می تواند و نه می باید با نگاهی سهل انگارانه مورد قصور وغفلت قرارگیرد. بویژه امروز که افشای ماهیت ضد کارگری « کانون عالی انجمن های صنفی کارگری » امری حیاتی است؛ باید نسبت به توطئه های خانه کارگر بیش از هر موقع هوشیار بود.
متن کامل را درلینک ذیل ملاحظه فرمائید
http://amirpayam.wordpress.com/2010/11/15/%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DA%AF%D8%B1-%D8%AA%D9%87%D8%AF%DB%8C%D8%AF%DB%8C-%D8%AF%D8%A7%DB%8C%D9%85%DB%8C-%D8%B9%D9%84%DB%8C%D9%87-%D8%AC%D9%86%D8%A8%D8%B4-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DA%AF/
مقاله "سیاست خارجی جنبش کارگری"ازمحمد قراگوزلو را درلینک ذیل ملاحظه فرمائید

HTTP://WWW.KHAMAHANGI.COM/POST1010.HTM

قابل ذکر است که بعدا محمد قرا گوزلو تلاش نمود تا نظرات موجود در « سیاست خارجی جنبش کارگری » را در نوشته دیگری به عنوان « جنبش کارگری و امپریالیسم » که آنهم در سایت کمیته هماهنگی موجود است توجیه نموده واندکی تلطیف کند. اما این نوشته دوم نیز در تایید همان تبیین  ضد کارگری ایشان از خانه کارگر و اعلام تعلق خود به کمپ ضدامپریالیسم  است

------------------------------------------------------------------------------------------
آیا تلویزیون برابری وابسته به " راه کارگر" که به همکاری با قراگوزلو مباهات می کند؛
شریک جرم این عوام فریبی ها نیست؟
تکثیراز جهانگیر محبی