نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۱ خرداد ۲۶, جمعه

مادر ریاحی از کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ٦٧ سخن می گوید.



 
مادر ریاحی از کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ٦٧ سخن می گوید.
 
از خرداد٦٧  ما ملاقات نداشتیم . یه روز می رفتیم اوین ، یه روز می رفتیم قزل حصار، یه روز اوین یه روز قزل حصار. می گفتند ملاقات ندارید. تا آخر آذر بود که ما همه مون رفتیم اوین. به ما گفتند شماره تلفن بدهید. گفتیم که شماره تلفن که داده ایم . چه شماره تلفنی؟ گفتند باز بدهید. آنروز به تمام خانواده ها خبر دادندکه بچه ها را اعدام کرده اند. تمام کمیته های ١٧ گانه تهران وسائل بچه خا را می دادند. قیامتی بر پا بود.
 
 
مادر ریاحی سخن می گوید.
سه فرزند مادر ریاحی بین سال های١٣٦١   تا ١٣٦٧ بدست جمهوری اسلامی اعدام شدند.
 
 
 
سه ماه قبل آنها را کشتند. سه ماه بعد به ما خبر دادند. تمام دنیا فهمیده بود به غیر از ایران . در تهران هیچ خبری نبود که بچه های مارا کشتند. دیگر یک روز به همه تلفن زدند و گفتند که ما این بچه ها را اعدام کردیم. حالا از هر خانواده ای پنج تا، سه تا، دو تا.
به ما همه این طور خبر دادند. به محض اینکه از اوین به خانه برگشتم دیدم تلفن زنگ زد. سعید، بچه ٦ ساله گوشی را برداشت و گفت مامان ، مامان بیا دارن از بابا چعفر حرف میزنند. به بچه ۶ ساله گفتند که پدرش را اعدام کردند. پسرک می خواست خودش را از ارتفاع سه متری به پائین بیاندازد که همسایه ها او را گرفتند. به همه همینجوری خبر دادند. این که گذشت بهد که می خواستیم برویم سر خاک مرتب ما را به کمیته می بردند. و می پرسیدند که چرا امده ایم؟ اینها که بودند؟ آنها چه کاره بودند؟ مرتب ما را هفته ای یک بار به کمیته می بردند تا آخر سال ٦٧. در سال ٦٨ما مراسمی برای فرزندانمان گرفته بودیم. شب به خانه هایمان امدند. به مادران گفتند که فردا بیائید به اوین. فردا که رفتیم اوین ما را تا بعد از ظهر با چشم بسته نگاه داشتند. دو بعد از ظهر مارا چشم بسته به کمیته بردند. سه روز ما را آنجا نگاه داشتند. بهد ما را تک تک به بازجوئی بردند. و بعدا گفتند که شما باید این فرم را پر کنید. من گفتم من که سواد ندارم. هر چه بگوئید سر خاک نرو میروم. میگی مراسم نگیر، میگیرم. گفت نه ما که نمی گیم مراسم نگیرین ، ما که نمی گیم سر خاک نرین. چرا دستجمعی ؟ گفتم شما ما را دستجمعی آشنا کردید. در هشت سال ملاقات با هم آشنا شدیم.یک سال است که بچه هایمان را کشته اید، آشنا شدیم. اگر تو همسایه ات را ده روز ببینی ، سلام علیک نم کنی؟ گفت چرا. گفتم ماا هم هشت سال، ۹ سال است که با همدیگر ملاقاتها رفته ایم،ما را با هم  کمیه ها برده اید. سرخاک امدیم آشنا شدیم. گفت اسم فامیل همه شون رو بگو. گفتم بلد نبستم. من اینا رو به اسم میدونم. من نمیدونم اسم فامیلشون چیه. وقتی دستجمعی بچه هارا خک کردند، سطحی بود. مسلما بو می گرفتند. گفتن اینها کافرند به این خاطراینها بو گرفتند. نماینده ارمنی ها رفت مجلس حرف زد. گفت نه دین موسی ، نه دین عیسی، نه دین محمد. همچین چیزی را کی سراغ داره که شما اینطوری بچه را دستجمعی خاک می کنید؟ مسلم است که اینها بو می گیرند.
 
دیگه هم وقتی کشتار کردند گفتن ما اشتباه کردیم همه رو یکجا خاک کردیم. باید جاهای دیگه هم خاک می کردیم. بعد هم تمام حکم هارا خمینی داد که بچه ها را اعدام کردند. حالا هم همینطوره. هیچکس نمی تونه نفس بکشه. هر کی نفس بکشه نفسشو قطع می کنند. چه آنها که در زندان بودند شکنجه دیدیند، چه ما پدر و مادر در بیرون. یه وقت مارو و یا بچه مونو می گرفتند می بردند کمیته هرندی تو شابدالعظیم. یک شب، یک روز نگه میداشتند و تشنه و گشنه ولمون می کردند. از بس که ما رو میبردند گفتیم باباجان پس ما را هم نگاهدارید و اینقر نبرید و نیاورید. و یا بگین نیاین. ما را بی جهت می گرفتند برای اینکه اذیت و ازارمان کنند.
یه روزی سالگرد اعدام  یکی از بچه ها بود  دیدیم که ریخته اند از اوین و زنهای پاسدار را آورده اند برای تفتیش ما. گفتند که به خط بایستید. همه به خط سر خاک ایستادیم. زنها سوا، مردها سوا. همه رو دونه دونه شناسائی کردند. بهد گفتند که خانواده چهرازی بماند. از ٦ صبح تا ۴ بعداز ظهر در چله تابستون اونجا بودیم.
 
یکی از بچه ها که مرتب نشریه می نوشت و داخل خونه ها می انداخت در حمایت از زندانیان سیاسی و خانواده زندانیان سیاسی در داخل کشور. بعد وقتی که گالیندوپل می خواست برای بازدید بیاید ، او به تمام خانواده ها خبر داده بود،  پیروز دوانی بود که متاسفانه او را به طور نامعلومی از بین بردند. به همه خانواده ها خبر داد که فلان روز گالیندوپل می آید. همه جمع شویر در میدان آرژانتین. تمام مادر ها امدند میدان آرژانتبن. بعد اینها نگذاشتند که گالیندوپل ما را ببیند. تمام اسناد و مدارک و عکس ها و همه چیز را با خودشان بردند. در ضمن مادری هم که پایش فلج بود تمام این اسناد و مدارک را در یک کیف گذاشته و در گردن این مادر که روی ویل چیر نشسته بود گذاشتند و بردند جلوی در نگه داشتند که اگر گالیندوپل آمد اسناد را به او بدهد. گالیندوپل را از در دیگر بردند و آن زن را آنقدر لگدمال کردند. تمام زندانیانی را که توبه کرده و با آنها همکاری کرده بودند و بیرون آمده بودند را آوردند که ما را شناسائی کنند و به رزیم بگویمد.۱۵ روز کارمان این بود که نشد.
 
 بعدا شنیدیم که گالیندوپل روز جمعه می خواد بره خاوران. او خود ار رژیم خواست که در خاوران با خانواده های زندانیان سیاسی مصاحبه کند. روز قبل آنها چند کامیون خاک بردند ریختند روی قبرستون و با بلدوزر آنجا را صاف کردند اینجا گوئی زمین مزروعی است. از سه راه افسریه راه را بستند و هیچ کس را راه ندادند. می دانستند که مادران آن روز می روند چون ما روز جمعه به خاوران می رفتیم. همه را از سه را افسریه  تا می توانستند برگرداندند. به انها که ماشین شخصی داشتند، شک نکردند. سر خیابان که رسیدیم پاسدارها آمدند جلوی ما را گرفتند گفتند شما امروز حق ندارید بروید. گفتیم چرا امروز مثل همه جمعه ها می خواهیم برویم. گفتند امروز یک خیری اینجا ملکی  به جمهوری اسلامی بخشیده و جمهوری اسلامی امروز می خواهد اینجا را بازدید کند و تحویل بگیرد. یکی از مادر ها گفت نه ، امروز گالیندوپل آمده با ما می خواهد مصاحبه کند. ما باید برویم. بهر حال ما را نگذاشتند. هر کاری کردیم نگذاشتند و همه مارا برگردادند.
 
هفته دیگر دیدیم که تمام زمین ها بلدوزر زده اند و خاک های کپه کپه که علامت بچه هایمان بود را صاف کرده اند. خاک بچه های ما را که باصطلاح شماره داشتند گم کردند. خاک همه را گم کرند. ولی گالیندوپل بالاخره رفت آنجا و ان قبرستان به رسمیت شناخته شد. هزار بار آب آنجا را قطع کردند. نگذاشتند که ما کمی آب برداریم. دستشوئی بود خراب کردند. سایه بان بود خراب کردند. هزار بار ارمنی ها، بهائی ها دور تا دور آنجا را درخت کاشتند، اینها رفتن کندند انداختند دور. می گفتند اینها کافرند و نباید هیچ امکانی داشته باشند. ما مرتب می رفتیم کمیه مجلس.  بعدا یک روز ما رفتیم کمیته روبروی کلانتری 14. آخوندی انجا نشسته بود. اسمش را هر چه میکنم به خاطر نمی آورم. رفتیم گفتیم خانواده زندانیان سیاسی هستیم. گفتند خانواده هائی که فرزندان معتاد دارند را بفرستند تو و خانواده های زندانیان سیاسی را نفرستند. ما را تا ظهر نگه داشتند و بعدا از کلانتری آمدند ومسلح  ما را از آنجا بیرون کردند.
یک روز هم رفتیم باز همون طرف خیابان معلم ، کمیته ای بود رفتیم آنجا. خمه ما را به سالن آمفی تئاتر کمیته بردند. در را بستند و گفتند یکی یکی باید بگوئید که اسم بچه هایتان چیست . اگر نگوئید  ما ملاقات ها را قطع می کنیم. گفتیم شما اسم فامیل و همه چیزهای بچه های ما را می دانید. می خواهید ملاقاتها را قطع کنید، قطع کنید. بالاخره انجا بازما را با اذیت و آزار تا غروب تشنه و گشنه نگاه داشتند و غروب ما را بیرون کردند.
ما مادران همه جمع می شدیم پنجاه تا شصت تا می رفتیم دادگستری بلکه کسی انجا به داد ما برسد. جوابی به ما نمی دادند. می رفتیم مجلس ما را راه دادند. رفتیم تو مجلس. رفتیم تو هر اتاقی دیدیم یک آخوند نشسته است. می رفتیم تو می گفتند بچه های شما ادم می کشند. تو زندان اوین پاسدارها را میزنند. حربه (سلاح) دارند. گفتم کسی را که لخت مادرزاد می برید انجا. حربه از کجا می آورند. هروقت می رفتیم ملاقات یه جور شکنجه و اذیت و آزار به ما می کردند. خانمی امده بود خیلی وجیه و خوشگل بود. نگهبان زندان گفت خانم شما چرا توالت می کنید؟ آنها شمالی بودند. مادر شوهرش گفت چه توالتی؟ خجالت بکش! این آمده ملاقات شوهرش. (خودش هم زندانی سیاسی بود که آزاد شده بود) گفت نه. مادرشهر و عروس را هر دو به داخل بردند. و مادرشوهر گفت که یکی از آن خواهران یک دستمال سفید به صورت عروسم بکشید. اگر چیزی به صورتش مالیده بود، ما هر دو را به زندان ببرید. اگر نبود به شما چه بگوئیم. کفتند حرف زیادی نزنید. بعد چند ساعت انها را نگاه داشتند و آزادشون کردند. به عناوین مختلف ما را شکنجه دادند. اذیت کردند. دادگستری می رفتیم وقتی مردم صف ما را می دیدند میگفتند اینجا گوشت میدن اینجا مرغ میدن؟ می گفتیم نه. یه خانمی بود خانم اللهی. همیشه میگفت ما خون بچه هامون رو دادیم. وایستادیم جواب بگیریم که قبرشون کجاست. ما را متفرق می کردند.بیرون می کردند. نمی زاشتن بریم تو. هر جا می رفتیم حرف ما را نمی خریدند. نمی ذاشتن ما حرف بزنیم.
یه روزی مستقیم رفتیم بیت رهبری. خمینی هنوز زنده بود. رفتیم ما را فرستادن تو. گفتند که به بچه هاتون بگین تا همکاری نکنند عیرمکن است که بیان بیرون.
 
علی ریاحی متولد سال ۱۳۳۷، در سیزده مهر۱۳٦٠
 دستگیر و در بهمن ۱۳٦۰ تیرباران شد. 
 
وقتی علی را گرفتند خودم را زدم و گفتم علی را می کشند. گفتن نمی کشند. پرسیدک علی را کجا بردنش؟ گفتن کمیته عشرت آباد. خلاصه ۵۰ روز او را نگه داشتند بردنش کمیته مشترک. کمیته مشترک کسانی که باهاش بودند گفتند که او جیره داشت.روزی، هفته ای ٨۰ ضربه شلاق می خوردبلکه از او چیزی دربیاورند. او می گفت من با هیچ کس نیستم و چیزی ندارم. دیگه من یک سال تموم مرتب می رفتم اوین، رفتم کمیته مشترک. ملاقات ندادند. قبل از بهمن ۶۱ من رفتم به من ملاقات دادند. من یک بار وقتی او را به اوین آورده بودند وقت گرفتم رفتم پیش لاجوردی. لاجوردی با کبکه و دبدبه پشت میکرفن قرار گرفت و یکی یکی پرونده ها را خواند. و گفت کسی سئوالی ندارد؟ یک آقائی که کارگر بود بلند شد گفت آقا، حمید؟ لاجوردی گفت حمید را اعدام کردیم. من گفتم علی ریاحی؟ گفت اون پسرت با ما حرف نمی زنه. گفتم آخه چه حرفی داره بزنه. گفت کسی حق نداره اینجا جواب بده. فقط حق داره سئوال کنه. پسرت چند فبضه فشنگ داشت. پسرت این را داشت پسرت ان را داشت. باز من عصبی شدم. چون علی را در خیابان گرفته بودند و من همه مدارک را فوری از بین برده بودم. گفتم شما اینها را از دستش گرفتید؟ گفت میگویم شما اینجا حق حرف زدن ندارید فقط به آنچه که میگویم گوش بدهید. هیچی دیگه ۱۵ روز بعدش که اعدامش کردند.
 
فرداش رفتیم و گفتیم که وصیتنامه علی را می خواهیم بگیریم. گفتند بروید و ۱۰ روز دیگر بیائید. ۱۰روز دیگر رفتیم. چیزی نداشت اون بچه. برای اینکه یک سال تمام با یک پیراهن بود و سرآستین پیراهن را به جاهای مختلف آن وصله کرده بود. پیراهن تکه تکه بود. من آن پیراهن را هنوز دارم که با ان آنقدر شلاق خورده بود. آن پیراهن را با جای شلاق ها که رشته رشته پاره شده، هنوز دارم. یا حالا از دستشان در رفت و یا عمدا آن را به ما دادند. خدا میداند.
 
محمد صادق ریاحی، متولد ۱۳۳۲،۱۳۶۰
 دستگیر و در ۹ شهریور ۶۷ اعدام شد.
 
او را به زندان سپاه بردند.بعد که به زندان سپاه بردند تا ۵۰ روز هر چه گشتیم خبری از او بدست نیاوردیم. بعد از ۵۰ روز چون محمد زندانی شاه بود و زده بودند، دیسک کمر گرفته بود. تلفن زد و گفت مامان یک شال پشمی برایم بیاور. کمرم درد میکند. گفتم من آخه کجا بیاورم؟ من هر روز میام کمیته ، اوین. گفت بیار همون اوین میگیرن. بردم. دادم بعد از سه ماه به ما ملاقات دادند. اولین ملاقاتی که رفتم بچه ام گفتش که حسن مارو لو داده.
 
بهر حال بدترین زندان، زندان جمهوری اسلامی است. چقدر ما را در ملاقات ها اذیت کردند. قنداق بچه دو ماهه را باز میکردند و می گفتند مبادا شما چیزی ببرید. ما را از صبح گشنه و تشنه نگاه میداشتند به صف تا ما را باماشین ببرند دم زندان. آنجا باز هم دو سه ساعت می ماندیم برای یکربع ، ده دقیقه ملاقات.
مدت زیادی به محمد ملاقات ندادند. هی میرفتیم فایده نداشت. بعد از سه ماه او را با مو ریش بلند دیدیم. گفتم محمد جان چی شده؟ گفت هیجی. باز یک آخوندی پیدا کردیم رفتیم نزدش گفت محمد آقا آنجا شیطانی میکند. آنجا تشکیلات زده. با بچه ها تشکیلاتی کار میکنه. گفتم مگه تو زندان میشه تشکیلاتی کار کرد؟ گفت آره. جعفر داشت تماس میگرفت با بالا. پاسدار گرفتش و او جزوه ای را که داشت جوی و خورد. پاسدار نتونست ثابت کنه. به خاطر این او درست چهار ماه در انفرادی بود. زندانی ها همیشه در بند ۲۰۹ در انفرادی بودند.
 
برای بچه ها بیسکوئیت چیزی می بردیم باز می کردند میریختند کف دست ما. می گفتیم تو بیکوئیت چیزی نیست ما بسته بندی از مغازه گرفتیم. قبول نمیکردند. یک روز زودتر رفتم ملاقات. از ساعت ۷ زودتر بود. ما ۵ مادر بودیم. ما را گرفتند انداختند زندان. گفتند جریمه تون این باشه که چرا زود آمدید ملاقات.
 
جعفر ریاحی متولد ۱۳۳۰،
۱۳۶۰ دستگیر و در۹شهریور۱۳۶۷ اعدام شد.
همینطور بازجو به جعفر میگفت که تو حرف نزدی ولی ما نمی گذاریم تو سرزنده از زندان بیرون بری. ترا می کشیم. برای اینکه ده بار حکمش رفته بود قم. قم تائید نکرد و گفت نباید اعدام شود. بالاخره هر چه بود به او حکم داده بودند. ۱۲سال حکم داشت. ولی آنها از خدا می خواستند که جعفر فقط باهاشون همکاری کنه و بیاد بیرون. به او می گفتن هر وقت ملاقات خصوصی بخواهی ما به شما میدهیم. او می گفت نه برای من و خانواده ام همین ۵ دقیقه ای که میدهید، کافیه. فقط بیشتر و بیشتر از جعفر خوف میکردند(می ترسیدند) که اگر روزی بیاد بیرون دوباره شروع بکنه به فعالیت و او را هیچوقت رها نمی کردند. وقتی که بچه اش به ملاقات او میرفت و می آمد. می پرسیدیم بابا چه گفت؟ می گفت بابا هیچ چیز نگفت. هر چیز گفت صحبت مردونه بود، من نمی تونم به شما بگم. جدا اینجوری بود. هیچوقت بچه اش هم چیزی به ما نگفت. به بچه اش سفارش میکرد. بچه شو که وقتی کوچیک بود می بردیم ملاقات، وقتی که میخواستیم بریم اول قنداق بچه را باید باز میکردیم .نشان آنها می دادیم. زنهائی که اصلا هیچگونه انسانیت نداشتند، توهین میکردند به ما. می گفتند مگه مجبورید بچه شو بیاورید ملاقات؟ خوب نیارینش ملاقات.سرده به ما چه مربوطه. می خواستین به بچه هاتون بگید نکن. همش به ما طعن و کنایه میزدند. اذیت می کردند. یه مردی بود اونجا به اسم حاج کربلائی. اون به عناوین مختلف به ما بد وبیراه می گفت. توهین می کرد. چندین بار مدرها باهاش درگیر شدند.
 
یه روز رفتم ملاقات جعفر دیدم تمام لب و دهن جعفر زخم و بادکرده است. گفتم جی شده مادر؟ گفت هیچی. تب خال در آوردم. فهمیدم که زدنش خیلی زدنش. روز بازجوئی ، روزی که میخواستند به او حکم بدهند اونو از ساعت 6 صبح بردند از بند بیرون. بردنش پای اعدام. بردن هی بازجوئی کردند و اینها. بعد شش غروب یک ورقه جلوش گذاشتند و گفتند این را امضا کن. گفت وقتی خوندم دیدم که ۱۲ سال به من داده اند. محمد تو بند حالش بهم خورده بود. بعد که جعفر رفت جشن گرفتند و به اصطلاح کیک درست کردند و شادی می کردند. همه خوشحال بودند که او ١۲ سال گرفته. اما جمهوری اسلامی هیچوقت به قانونش عمل نکرد. کسانی که حکم داشتند، کسانی که مثل محمد من یک ماه مانده بود که آزاد شود، همه را کشتند. همه رو از بین بردند.
وقتی اونارو بردن و داشتن از چیز اعدام رد میکردند، اولین نفر جعفر بود بعد محمد. قانونشون این بود که دو برادر را با هم نکشند. وقتی پاسدار گفت این دو تا برادرن، گفتند اشکالی نداره. بذار برن. هر دو را در یک ثانیه، در یک روز و در یک ساعت بردند اعدام کردند. اینها را بچه های ما به جان خریده بودند. می دونستند که چه مصیبتی به سرشون میاد. ولی علیرغم همه دست از مبارزه برنداشتند.
 
یادشان گرامی باد!
 
مادر ریاحی سال ۲۰۰۴ بدرود حیات گفت و به درخواست خود وی فیلم این گفتگو پس از آرمیدنش اجازه نمایش یافت.
 

اظهار نظر یکی ازمسؤلین اطلاعاتی و امنیتی کشور : « موسوی و کروبی یک بهانه بود،نظام پراز چالش های حل نشدنی ست ، مهم تر از همه شعور و شور جوانان است.

اظهار نظر یکی ازمسؤلین اطلاعاتی و امنیتی کشور :
« موسوی و کروبی یک بهانه بود،نظام پراز چالش های حل نشدنی ست ، مهم تر از همه شعور و شور جوانان است.»

شاهد جنایت های حکومت اسلامی (بخش سی و دوم)

چهار شنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۱ - ۱۳ ژوين ۲۰۱۲

مسعود نقره کار

masoud-noghrekar02.jpg
«.....سردار...را من از کودکی اش می شناسم،پدرش زود از دار دنیا رفت و مادر رنج بزرگ کردن اش بر دوش کشید.از نوجوانی عشق شهید شدن داشت، روزی که قرار بود به جبهه برده شود مادرش او را پیش من آورد تا نصیحت اش کنم ، مادر نمی خواست او به جبهه برود و از من می خواست او را منصرف کنم .من چه می توانستم به او بگویم؟ به او گفتم می داند مادرش با چه مشقتی او را بزرگ کرده است؟ و می داند حالا پا به کجا می خواهد بگذارد؟ گفتم حساب توپ و تانک و گلوله و اسارت و علیل شدن و مرگ است ، واو گفت با دانستن همه ی این خطرات عزم جزم کرده که به جبهه برود. ورفت. و آنقدر دلیری و هوشیاری از خودش نشان داد که ناباورانه با سن کم به مقام فرمانده ای رسید تا آن حد که بدون تردید اکنون از نحبگان نظامی، امنیتی و اطلاعاتی کشور است. اخیرا تماسی تلفنی با او داشتم. راستش دلم برایش تنگ شده بود. یاد روزی افتادم که همرا با مادرش برای خواستگاری دختری که دوستش می داشت رفتیم. حس عجیبی به او داشتم و دارم. مثل حس و رابطه ی یک پدربه فرزند.

بعد از خوش و بش، وشنیدن ارشادها و نصیحت های اش ، صحبت هایمان به موسوی و کروبی وبه قول او ماجرای فتنه کشانده شد.


از او پرسیدم:« نظر تان در مورد حرکت موسوی و کروبی و آنچه که جنبش سبز گفته می شود چیست ؟»:


گفت : «...درواقع بررسی هر پدیده ی اجتماعی نیاز به شناخت جامعه و دانش هماهنگ با آن دارد .چنین اعتراضی یا به قولی موج سبز یک پدیده ی غیرعادی وغیر قابل پیش بینی بود،و همانگونه که تا کنون مسیرش را هم ادامه داده، به طور طبیعی وجود دارد و فعال هست ،اجازه بدهید روشن تر صحبت کنم ، جامعه ما حکومت اسلامی ست و ربطی به جمهوری ندارد وتا آنجا که من در جریان هستم چند ماه قبل ازانتخابات ، مثلا در مورد انتخابات رئیس جمهوری، در جلسات مکرر شخص مورد نظر که باید رئیس جمهور بعدی باشد نشان می شود ،از آن به بعد وی را توجیه و آماده سازی می کنند و در جریان انتخابات روی او کار می شود و شخص مورد نظر با مهندسی انتحاب می شود، البته این شخص مرید مطلق ولایت است و کارش هم واجب الاطاعت بودن از ولایت است ، در هر حال ولایت فقیه صاحب الامر و صاحب الاختیار ملک و ملت است و بقیه افراد خدمتگزارند و در چارچوب نظام خدمت می کنند. از زمان امام وضع به همین نحو بود، و مقام معظم رهبری ادامه حکومت اسلامی را واجب کفائی می داند، حالا هم یک کمی امروزه تر شدیم و به جای خلیفه مسلمین می گوئیم مقام معظم رهبری . به نظر این بنده کوچک خدا جامعه ای با چنین ساختاری درعصررسانه کاربرد نخواهد داشت. خواه نا خواه باید خود را با مسائل جهانی و معیار های جمهوری هماهنگ کند. در این انقلاب با شناخت و دانستنی های من ظرف سی و دو سال گذشته نزدیک به ۳ میلیون در حوادث غیر طبیعی کشته شدند، از شهید و اعدامی ، تیر باران ، شکنجه ، خود کشی شده ها، سلاخی شده هاو تصفیه و مفقود شده ها و تصادفات ، و بیشتر از یک میلیون معلول در تمام سطوح بالا داریم ، هم خانواده ها ی کشته شده ها و هم معلولین زندگی ای طبیعی می خواهند.انقلاب برای آن ها چه کرده است جز شعار؟ بعد از انتخابات ۸۸ ما ۱۰۰۷ کشته در کلیه کشور داشتیم ( ۱۹ مامور انتظامی، و ۳ نفر ثارالله در این جریان کشته شدند.) ، ۱۸ هزار و ۹۰ نفر دستگیری و بازداشتی داشتیم۱۷۹۹ نفر با کیفر خواست بازداشت و زندانی شدند، و ۴۸ هزار نفر پلاک خوردند ( حضوری یا غیابی پرونده برای شان درست کردند.). از مجروحین هم آمار نداریم.


تازه این یک قلم است، حاجی یادت رفته عراقی ها در آغاز حمله هر جائی را که اشغال کردند دختران و زنان جوان را به اسارت بردند و بقیه را از پیروجوان و بچه را درو کردند و رها کردند زیر آفتاب خوزستان ، خودت دیدی آن بدن های سوخته ی زیر آفتاب را، لااقل نا گفته های جنگ را می دانید، چقدر در شهرها کشته بودند ، یا درنفت شهر و گیلان غرب چه کشتاری به راه انداختند، یا در زندان ها کشور چقدر بی نام و با نام کشتند و هیچ کس هم از ترس سراغ شان را نگرفت ، این ها را که دیگر شما بهتر از من می دانید، یادته ؟ حاجی، جامعه فرق کرده ، مردم عوض شدند، دهه ی ۶۰ مرد، بچه های آنها بزرگ شدند، آن هائی که امام می گفت بچه های انقلاب تو گهواره هستند ، بزرگ شدند اما خود انقلاب رشد نکرده ، با بچه ها بالا نیامده ، توی دهه ۶۰ مانده، این بچه ها حق دارند معترض باشند و بگویند انقلابی که پدران ما برای نگهداری اش جان دادند چه شد؟ این که ما می بینیم انقلاب مستبدان است..»


پرسیدم : «برخورد های نیروی ناجا و سپاه در جریان انتخابات را چگونه می بینید؟»


گفت : « من متاسفم، از بالا تا پائین اشتباه کردیم ، جواب مردم این نبود که رهبری علنا فتوی کشتار بدهد، ، راه دوری نرویم اگر شهید محمد بروجردی یا حاج ابراهیم همت یا باقری یا وصالی زنده بودند اجازه می دادند با نام بسیج یا سپاه توی زندان چوب و باطوم به جوانان مردم استعمال کنندیا دحتران مردم را سر و ته کنند ؟ حاجی این مردم حق دارند فریاد بزنند . بغض و گریه کردم وقتی گزارشی در قم مطالعه کردم ، همین نیروی ناجا و بسیج چندین بار مزاحم عبور همسر شهید باقری و همت شدند، حتی در یک مورد به آن ها اسائه ادب کردند.فرمانده عملیات و گزارش دهنده را خواستم و از گزارش دهنده خواستم در حضور فرمانده گزارش را بخواند، فرماندهی که سرهنگ ناجا بود سرش را زیر انداخته بود ، پرسیدم این گزارش صحیح است ؟ گفت: « ماموریت انجام شده ، بهر حال در جریان شورش مردم هم بیشتراشتباه می کنند» .از او سؤال کردم شما خانواده همت و باقری را نمی شناسید؟ گفت : « نه ، من نمی شناسم »، جاحی به شدت متاثر شدم ، پر ازآتش و خون شده بودم ، نام مسؤل اش را پرسیدم ، برادر یکی از شهدای جنگ بود، بعد از اظهار، توضیح کافی برای توجیه و تنبیه دادم , وقتی من برای دلجوئی به خانه ی شهید همت رفتم متوجه شدم خانم محترمه ایشان و فرزندان او چه اندازه از جریان های پیش آمده ناراحت هستند. به صراحت گفتند بنای نظام اسلامی این چنین نبوده ، آقای احمدی نژاد به تقلب منصوب شده و مقام معظم رهبری هم دانسته بر آن صحه گذاشتند، معنای اش این است که مقام معظم رهبری خود رهبری دروغ و فتنه را به عهده داشته است . ما به مردم حق می دهیم. از همه بدتر ظلم و ستم نظام به عزیزان مردم است.مسلما این مردم تا به آخر پیگیری می کنند، و خانواده محترم با ناراحتی به من گفتند چرا شما حقایق را به مردم نمی گوئید؟ شما که متعهد و قابل قبول برای سرافرازان جبهه هستید چرا سکوت می کنید؟»


پرسیدم: « در جریان اعتراض های اخیر حتی سنگ های قبور ندا و سایرین را شکستند، موضوع چیست؟»


گفت: « در جریان اعتراض باز هم فتوی اباحه از طرف مصباح یزدی داده شد، و بعد از رفتن اژه ای از اطلاعات منصوب به دادستانی فتوی اباحه را تائید کرده، فراموش نکردید که در سال ۶۰ طبق فتوی امام منافقین بعد از معدوم شدن جنازه شان می بایست در صحرا انداخته می شدند تا خوراک جانوران شوند، در واقع دفن جنازه ی منافق جایز نبود. و اگر فراموش نکرده باشید در پائیز سال ۶۰ که جنازه ها بعد از دریافت هزینه تیر به صاحبان شان تحویل داده می شد و آن ها هم در گورستان های عمومی دفن می کردند. اما بعد از فتوی امام با توجه به جوی که به وجود آمد امکان شورش همگانی خانواده ها مطرح شد. امام در ذیل همان فتوی فرمودند در شرایط جنگی بدون نام و نشان دفن شوند، و چون جنگ بود گورستان هائی با نام کفرستان و ..... در نظر گرفته شدند.اگر خانواده هم سنگ کور می گذاشتند بسیج محل مسؤل بود سنگ را تخریب کند ، مساله ی اباحه هم از مصادیق باغی ست ، بنابراین هر گونه نشانی که داشته باشند تخریب می شود، هر چند این کار از طرف خانواده ها انجام شد اما جمهوری اسلامی به شدت نسبت به تخریب آن ها اقدام کرد ، حتی مواقعی آتش زدن گور یا تسطیح گوروجود داشت ، بله ، تخریب سنگ گور ندا و سایرین به این خاطر بود.»


پرسیدم: « در مورد بازداشتی های ۱۳ آبان نظرتان چیست؟»


گفت : « در مورد بازداشتی های ۱۳ آبان باید عرض کنم بعد از افتضاحات کهریزک ، قراربر این شد که به طور کلی کلیه بازداشتی ها از ناجا تحویل اطلاعات سپاه شوند. زیر زمین دژبان مرکزی که بسیار وسیع ست آماده نگهداری مردان وزیر زمین وزارت کشور مخصوص زنان و دختران ، و قرار شد در همان جا بازجوئی و سپس به اوین تحویل داده شوند.یک چیز را هم فراموش نکنیم ، بر طبق فتوی اباحه هر فرد مسلمانی در حکومت اسلامی علیه فتوی ولایت امر باشد جان و مال و ناموسش حلال بر مسلمین متقی ست ، بنابراین هنوز هم این فتوی حاکم است.


درخصوص تصفیه در وزارت اطلاعات تا کنون بیش از ۶۷۰۰ نفر تصفیه ، باز خرید و اخراج شدند و تعدادی هم در دست بررسی هستند، به نظر من بد ترین کار ممکن در شرایط فعلی که نیاز به پرسنل نظامی و اطلاعاتی هست انجام شده ، همان گونه که قبلا عرض کردم امکان ادغام بسیاری از آن ها به معترضین و اینکه هدایت گروهی و جمعی آنها را به عهده بگیرند بسیار زیاد است، اگر چه ظاهرآ توجهی به این موضوع نشده ، در واقع یک هیاهوی عجیبی هست ، مدیران موجود کار بلد نیستندو تخصص ندارند و مملکت توسط یک گروه خاص مشورتی از بیت ولی فقیه اداره می شود، بالاخص به سه قوه ی اصلی مشورت داده می شود، در واقع گروه مشورتی همه کاره است .


پرسیدم: « سردار آینده را چطور می بینی ؟ »


گفت: « مسلما این جریان هشدار بالائی بود به نظام ، اگر چه نظام در ظاهر خود را مقتدر نشان می دهد و از موضع قدرت حرف می زند اما همه ی جریان این نیست ، لرزه ای که بر اساس انقلاب افتاد ه هزینه دارد، بدبختانه چیزی که ما نداریم، سیاستمدار دانا ست که بداند در چنین مواقعی چگونه دولت و ملت را نزدیک کند، اینجا همه چیز با فتوی ست و همان مسائلی که خودتان بهتر می دانید. .


پرسیدم : « فکر می کنید جریان موسوی و کروبی تمام شد، اعتراض ها پایان یافته؟ »

گفت : « .. اشتباه همین جاست، موسوی و کروبی یک جریان بود، یک بهانه بود، امکان دارد زمان آن ها را کناربگذارد ولی معترضین را نه ، فضای آن ها فضای آهنین نظام را شکست، عملا رودرروی نظام ایستادند، مسلما به مرور زمان رهبراعتراض را خودشان پیدا می کنند و تازه آنوقت است که هیچ چیز نظام را نمی تواند نجات بدهد. نظام پراز چالش های حل نشدنی ست ، و مهم تر از همه شعور و شور جوانان است.»

********


زیر نویس:

* سلسله مطالبی که سی ودومین بخش آن را خواندید، اظهارات یکی از کارکنان سابق قوه قضائیه حکومت اسلامی درشکنجه گاه ها و زندان های این حکومت، و در جبهه جنگ است. او به عنوان شاهد تجاوزبه دختران و زنان زندانی، شاهد شکنجه واعدام زندانیان سیاسی و عقیدتی، از گوشه هایی از جنایت های پنهان مانده ی جنایتی به نام حکومت اسلامی پرده بر می دارد.( با توجه به اینکه در زندان ها حکومت اسلامی، شاغلین در زندان ها از نام های متعدد و مستعار استفاده می کردند و می کنند، نام ها و فامیلی ها می توانند واقعی، و حقیقی، نباشند).

برای پیشبرد گفت و گوها قرارمان این شده است که در صورت امکان یک هفته مسائل مربوط به سال های گذشته مطرح شود و یک هفته مسائل روز. راوی این سلسله مطالب سال 1385 ایران را ترک کرده است و در یکی از کشورهای شرق آسیا پناهنده است، او اما به دلیل شغل های حساس و ارتباط های گسترده اش به هنگام خدمت، هنوز با تعدادی از فرماندهان سپاه و نیروهای انتظامی ،کارکنان قوه قضائیه و روحانیون ارتباط دارد. اطلاعاتی که پیرامون مسائل جاری داده می شود از طریق همین ارتباط هاست.

بزودی گوشت سگ چینی هم به ج. اسلامی صادر می شود


  لیست حیرت آور صادرات چین به ایران
بزودی گوشت سگ چینی هم
به ج. اسلامی صادر می شود
 
 
 
 
جام جم آنلاین، فهرست غم انگیزی از واردات به کشور منتشر کرد که خواندنی و دانستنی است:
 
در سال ۸۷ بالغ بر ۹۰ هزار دلار و در سال ۸۹ ۱۵۱ هزار دلار قلاب ماهیگیری از چین وارد کشور شده است.
در سال ۸۷ حدود ۲۱۸ هزار دلار و در سال 89 بالغ بر۲۰۰ هزار دلار چکش و پتک از چین وارد شده
سیم خاردار، پیچ و پونز که هیچ نیازی به تکنولوژی پیچیده‌ای جهت تولید ندارد و با فناوری بسیار ساده‌ای داخل ایران تولید می‌شود جزو آمار کالاهای وارداتی از کشور چین است. در سال ۸۹ بالغ بر ۷۱۹ هزار دلار سیم خاردار، پیچ و پونز از چین وار کشور شده است.
در سال ۸۷، بالغ بر ۹۲۹ هزار دلار و در سال ۸۹ نیز ، ۳۷۸ هزار دلار تراز بنائی از چین وارد شده است.
در سال ۸۷ حدود ۱۸۰ هزار دلار و در سال ۸۹ بالغی بر ۲۶۸ هزار دلار شبرنگ وارد کشور شده است. البته از چین.
در سال‌های ۸۶ تا ۸۸ بیش از ۲۱۱ هزار دلاری تیغه برف‌پاک‌کن از چین وارد شده  است. در سال ۸۹ این رقم به ۷۲۶ هزار دلار رسید.
در سال ۸۹  حدود ۳۷ هزار دلار تیغ ریش تراشی از چین وارد شد.
سنجاق‌سر و سنجاق فردهنده مو
این کالا اگرچه ساده و بدون نیاز به تکنولوژی بالا تولید می‌شود، اما در سال ۸۷ با هزینه‌شدن یک میلیون دلار به کشور وارد شده است. جالب‌تر این‌که همین روند ادامه داشته و با افزایشی چشمگیر در سال ۸۹ طبق آمار منتشرشده و با هزینه‌ای معادل ۶‌/‌۳ میلیون دلار بازهم به سمت بازار داخلی ایران سرازیر شده است.
با توجه به اعداد و ارقام مربوط به واردات دکمه که به عنوان ابتدایی‌ترین وسیله در منزل و جعبه خیاطی اکثر منازل موجود است، متوجه خواهیم شد که این وسیله هرگز بی‌ارزش نبوده و در مجموع رقم بسیار زیادی از دلارهای نفتی ایران را برای واردات آن از دست داده‌ایم.
ایران در سال ۸۷ برای وارد کردن این وسیله کوچک و به‌ظاهر بی‌ارزش از دومین شریک تجاری خود یعنی چین مبلغ ۳۳۷ هزار دلار هزینه کرده است که این روند در سال ۸۹ نیز ادامه داشته و به مبلغ ۳۴۸ هزار دلار رسیده است.
کراوات و پاپیون
۲ کالای ذکر شده اگر چه زیاد با قوانین و عرف جامعه ایران سازگار نیست، اما اعداد و ارقام اختصاص یافته برای واردات آنها شاید کمی متفاوت بوده ، به طوری که تنها در سال ۸۷ چیزی حدود ۱۵ هزار دلار برای واردات این کالاها هزینه شده است، اما بررسی بیشتر در آمار‌های سال ۸۹ شاید نشان‌دهنده کاهش ارزش دلاری کالاهای مذکور باشد، اما به دلیل نوسانات قیمت دلار باعث شده که ارزش ریالی آن تقریبا معادل ارزش ریالی سال ۸۷ باقی بماند.
انواع زیپ
صنایع نساجی و زیرمجموعه‌های این صنعت در ایران دوران بسیار سختی را سپری می‌کند، به طوری که طبق آمار ارگان‌ها و سازمان‌های دولتی و خصوصی بسیاری از واحدهای تولیدی پوشاک ایران به دلیل واردات بی‌رویه پوشاک از چین و ترکیه در خطر ورشکستگی است، اما درست در همین شرایط در سال ۸۷، ۱۷۵ هزار دلار انواع زیپ را وارد مرزهای ایران کرده است، شاید این زیپ‌ها قرار بوده پوشاک ایرانی را کامل و تن‌پوش مناسبی برای هموطنان ما و دیگر کشورها باشد، اما سال ۸۹ دوباره ۴۸۵ هزار دلار زیپ وارد بازار مصرفی ایران شده است.
مانکن خیاطی
چندی پیش استفاده از مانکن‌های خیاطی در ویترین بسیاری از بوتیک‌های ایران مشکل‌ساز شده بود، اما بد نیست که بدانیم مانکن‌های چینی داخل این مغازه‌ها در سال ۸۷ با ۱۲۴ هزار دلار وارد کشور شده است تا با لباس‌های تن‌شان توجه خریداران ایرانی را جلب کنند، البته بیشتر این لباس‌ها هم مانند صاحبان مصنوعی آنها وارداتی بودند از خارج مرزهای ایران به مغازه‌ها رسید، ولی این تجارت آنچنان پرسود بوده که تجار ایرانی ۲ سال بعد یعنی سال ۸۹ حدود ۵۰۰ هزار دلار برای خرید آنها هزینه کرده و از کشور خارج کرده اند.
انواع سس گوجه‌فرنگی
همه ما تبلیغات بسیار گسترده این محصولات را در گوشه و کنار شهرمان یا از تلویزیون می‌بینیم که این موضوع حاکی از انبوه تولید این‌گونه محصولات در کشورمان است.
 
 
اگرچه کشتزارها و مزارع ما توان تولید انبوهی از گوجه‌فرنگی را دارند، اما متاسفانه صنایع جانبی و تبدیلی در ایران مناسب نیست بنابراین بسیاری از تجار از این فرصت استفاده کردند و انواع کچاپ و سس گوجه چینی را روانه بازار ایران کردند.
با کمی توجه به آمار و ارقام ارائه‌شده از طرف گمرک جمهوری اسلامی ایران درمی‌یابیم که این محصولات پیشینه واردات مستقیم از چین را به ایران نداشت، اما در سال ۸۹ انواع سس گوجه‌فرنگی چینی مبلغ ۱۳۰۳۸ دلار نفتی ایران را راهی چین کرد.
پرتقال
این میوه همه‌پسند که در بخش‌های گسترده‌ای از ایران تولید می‌شود و هرساله نزدیک به تعطیلات سال نو خبرساز است، توانسته از کشور چین نیز خود را به بازار داخلی ایران برساند به طوری که طی سال مالی ۸۷ ایرانی‌ها برای پرتقال‌های چینی حدود شش میلیون دلار هزینه کرده‌اند، اما بازهم به گفته دولتی‌ها برای تعادل بازار این میوه در سال ۸۹، ۶۳۷ هزار دلار هزینه شد و این سوال را بی‌پاسخ گذاشت که آیا واقعا باغداران ایرانی هرگز نمی‌توانند نیاز مصرف داخلی را تامین کنند؟
لوبیا قرمز، گریپ فروت، سیر و نخود فرنگی غلافدار
اما واقعا سوال اصلی بسیاری از ایرانیان این است که اقلامی چون سیر و گریپ‌فروت و لوبیا در ایران نیست که باید از چین وارد کشور شود و بدون توجه به آینده صنعت کشاورزی داخل و از همه مهم‌تر سلامتی هموطنان میلیاردها ریال از کشور خارج شود؟، در صورتی که بهترین شرایط رشد و گسترش کشاورزی داخل مرزهای کشور مهیاست.
کالای نامتعارف
پیپ و چوب سیگار
در سال ۸۷، ایران ۱۵۰ هزار دلار پیپ و چوب سیگار چینی وارد کرده است. قوانین منع واردات و تبلیغات علیه مصرف سیگار و دخانیات نتوانسته در مورد این حجم از واردات از چین کارساز باشد، به‌طوری که بازرگانان ایرانی تنها ۲ سال بعد از آمار ارائه‌شده یعنی در سال ۸۹ حدود ۵۰۰ هزار دلار از این دو کالا وارد کرده‌اند.
عصا، شلاق و تازیانه تعلیم
سوال اصلی در مورد این سه قلم کالا این است که آیا واقعا این سه کالا از مرزهای ایران وارد شده است و چیزی حدود ۱۱۳ هزار دلار به خود اختصاص داده؟ اگر با کمی دقت به جداول و آمارهای منتشرشده توسط گمرک ایران توجه کنیم، خواهیم دید که جواب سوال مثبت بوده، به طوری که حتی این روند ادامه داشته و در سال ۸۹ به چیزی نزدیک به ۱۴۲ هزار دلار رسیده است بنابراین رشد قابل ملاحظه‌ای نیز داشته است، اما معلوم نیست که آیا تعلیم با این تازیانه‌ها تفاوتی در یادگیری ایجاد کرده است؟
مرجان، کاسه لاک‌پشت و استخوان
این سه قلم کالا شاید از جالب‌ترین اجناس وارداتی ایران باشد که همگی از کشور چین به داخل مرزهای ایران راه یافت. اگرچه گوشت لاک‌پشت در چین به عنوان غذایی لذیذ شناخته شده، اما کاسه آن که در واقع مورد مصرفی برای آنها نیست با ارزهای دولتی وارد ایران و به سمت بازار صنایع دستی ایران سرازیر شد.
در کنار این، مرجان‌های زیبای دریای چین نیز سر از بازار ایران درآورد و تنها در سال ۸۷، ۱۲ هزار و ۸۱۰ دلار را از صندوق ایران خارج کرد، اما ارزش واردات این کالاها در سال ۸۹ به ۱۱ هزار و ۵۰۰ دلار رسید.
در سال ۸۷ معادل ۸۶۸ هزار دلار سنگ قبر از چین وارد شد.
طی سال مالی ۸۷، بالغ بر ۹٫۵ میلیون دلار کاتالوگ و بروشورهای چاپی از چین وارد شد.
کتاب‌های فارسی چاپ چین در سال ۸۹ به مبلغ ۱۸۷ هزار دلار از چین وارد شد.
در سال ۸۷ حدود ۱۱۹ هزار دلار و در سال مالی ۸۹ به ۲۵۰ هزار دلار وسائل ورزش "بدمینتون" از چین وارد شد.
در سال ۸۷، ۲۱ هزار دلار و درسال ۸۹ حدود ۳۰ هزار دلار توپ رنگی پینت بال از چین وارد شد.
مجسمه‌های چینی در سال ۸۹ با رقمی بالغ بر ۳۴۲ هزار دلار وارد شد.
در سال  ۸۷ حدود ۸۰۰ هزار دلار وسائل تزئین کریسمس وارد شد و در سال 89 این رقم ۲ برابر شد.
در سال ۸۷ مبلغ ۱۸۶ هزار دلار و در سال ۸۹ نیز ۲۹۴ هزار دلار قاب عکس از چین وارد شد.