نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۱ بهمن ۲۲, یکشنبه

سپاس سپاس اعلیحضرتا

سپاس سپاس اعلیحضرتا

همنشین بهار

چهار شنبه 3 اسفند 1384
در اردببهشت سال پر ماجرای ۱۳۵۴، مُدّت ِ کوتاهی پس از شهادت بيژن جزنی و کاظم ذوالانوار و . . . ، روزی سرهنگ زمانی، رئيس زندان قصر با توپ و َتشر زندانيان سياسی را در بند يک و هفت و هشت، جمع کرد از جمله گفت:
«حواس‌تون را جمع کنيد ما جان نثاران خدايگان اعليحضرت همايونی در برابرشما سه چيز داريم که انتخابش با خود شماست.يک ـ قلم ، که با آن برای‌تان از پيشگاه ملوکانه تقاضای عفو کنيم . دو ـ شلاق که ُمعرّف ِحضور همه شما هست و سوّم گلوله که اصلاً نياز به توضيح ندارد.»
رژيم شاه که البته در شقاوت و عوام فريبی به َگرد ِ پای ِ آخوندها هم نمی رسيد، در سال ُپر ابتلای پنجاه و چهار، خيلی شنگول و منگول بود و جدا از ضرباتی که در درون و بيرون زندان به آزادیخواهان زده بود، از «شريف واقفی ُکشی» و از نتائج آنچه آن‌روزها تغئير ايدئولوژی خوانده می‌شد، کبکش خروس مي‌خواند و از شادی در پوست خود نمی گنجيد.
در آن سال‌ها سازمان «سيا» و ژاندارم هایش در آمریکای لاتین عليه «مارکسيست‌های مسيحی»Christian Marxistsکه عدالت اجتماعی را با «الهيات رهائی بخش» پيوند می‌زدند، به ترفندهای گوناگون مُتوسّل می‌شدند تا آنان را از چشم مردم بياندازند، به مسيحيان مومن القا می کردند که آنان کافرند و به مارکسيست های متعصب می‌گفتند آن ها مرتجع و آلت دست حکومت‌های آمريکای لاتين هستند! امثال «ارنستو کاردينال» شاعر و کشيش مردمی نيکاراگوئه در اين زمينه حرف ها دارند.ساواک نيز که از سال ۵۰ در انداخته بود مجاهدين مارکسيستِ اسلامی هستند به دنبال دام‌گذاری و ميوه چينی بود.
یکی از مقامات کميته ضد خرابکاری چيزی به اين مضمون گفته بود [عین جملات نیست.]
«ضربه اصلی و نهائی را خودشان بايد به خودشان بزنند. اگر روحانيون و بازاری ها در عمل ببينند نظر اعليحضرت که فرمودند آنان مارکسيست اسلامی هستند، واقعی است ــ کار تمام است...»
اين‌که آيا در اين مسير ساواک دام هم گذاشت يا نه، اطلاع ندارم امّا شخصاً از شکرالله پاک‌نژاد شنيدم که مُصرانه می‌گفت:
« فرار تقی شهرام از زندان ساری، ترديد برانگيز است»
البته در پی فرار سيروس نهاوندی که گفته می‌شد، نقشه خود ساواک بود، اينگونه برداشت ها عجيب نبود. [اگر ترديد پاکنژاد ، واقعی بود، امثال معادی خواه و روح الله حسینیان... با بازداشت تقی شهرام، بعد از انقلاب، اَلم شنگه بپا می‌کردند]...
بگذريم...
ساواک، برخوردهای ناصادقانه، غصب نام و امکانات، استثمار تشکيلاتی، تزريق و تحميل نظرات، و پندار کسانی را که ادعّا مي‌کردند از جهل اسلام! به علم‌ مارکسيسم! عروج کرده ايم ـــ توی بوق می‌کرد و با َعلَم کردن امثال وحيد افراخته که علی رغم آن‌همه رشادت ها و مايه گذاری‌های پيشين، به جلد خودشان رفته، بازجو ! و َسفله شده بود ــ برای بهره برداری تمام عيار از ترکشی که به اعتماد مردم خورده بود دست به کار شد و با يک برنامه حساب شده زير پای مرتجعين و «اصحاب کفگير و ملاقه» که در زندان همه را جز خودشان نجس محسوب مي‌کردند نشست و با سرپرستی شبانه روزی رسولی شکنجه گر، آنان را عليه مجاهدين و مبارزين ميهن‌مان کوک کرد و موفق شد به استثنای آيت‌الله طالقانی و تا حدودی آيت‌الله لاهوتی، همه را به هيستری ِ ضد ِ مجاهدين بکشاند و حتی عليه آنان فتوا بگيرد. (البته آيت‌الله طالقانی هم...)
فتوای شماره یک و شماره دو که صحبت از نحس و پاکی زندانیان هم می‌کرد، مکتوب نشد تا مثلاً دست ساواک نیافتد!! امّا قرار شد همه آن‌را حفظ کنند و به هر بندی که می روند به مومنین انتقال دهند.
ساواک که هم دورا دور، و هم از نزديک، بيانيه « نجس ـ پاکی » در زندان‌ها را دنبال می کرد ــ جزوه تقی شهرام، برخی پرونده‌ها، نامه‌های خصوصی و به‌ ويژه بازجويی‌های وحيد افراخته و ناصر جوهری و... را به آيت‌الله طالقانی داده بود تا ایشان بخواند.

*******

پرسش اساسی کسانی‌که مارکسيست هم نبودند، اين بود: آيا مارکسيست‌ها نجس هستند, ولی ساواک با آن شکنجه‌های وحشتناکش نجس نيست؟
فراموش نمی کنم که بعدها در زندان مشهد جواد منصوری گفت: ناهيدی، شکنجه‌گر ساواک که فدائيان ترورش کردند، چون نماز می‌خوانده پاک است، امّا شکرالله پاکنژاد نجس! (منصوری در گروه سپاس نبود.)
امثال کروبی و انواری و عسکراولادی و... که در ۱۵ بهمن ۱۳۵۵، با «سپاس سپاس اعليحضرتا» آزاد شدند ــ تغيير ايدئولوژی (و حوادث تلخ مربوط به آن را) پيراهن عثمان کردند و گفتند «زندان ديگر به ضد خودش تبديل شده . تکلیف این است که برويم بيرون،...»
برخی می‌گفتند حالا که اين‌ها مارکسيست شده‌اند, ما از شاه طلب بخشش کنيم و عفونامه بنويسيم و اين خيلی بهتر است از اين‌که با يک عده آدم‌های نجس يا مُتجَنِس (يعنی نجس شده) هم‌سفره و هم‌بند باشيم.
اگر کسی حتی نمی‌توانست زندان بکشد, اين پديده را بهانه می‌آورد
البته همه افراد گروه سپاس، زبون و بی‌مقدار نبودند. من هرگز نمی‌توانم امثال حاج عراقی را که مورد احترام مبارزين و مجاهدين بود ــ چاکر و مخلص اعليحضرت تصور کنم. دستگاه فکری من و او اصلاً يکی نبود و از قضا به همين دليل نبايد پا روی حق بگذارم.
شايد تعجب کنيد اگر بگويم يکی دو نفر در گروه سپاس صحبت از اجتهاد می‌کردند و می‌گفتند:
من مجتهد‌ِ خويشم و استنباطم با توجه به اوضاع و احوال اين است که هر طور شده بروم بيرون! اصلاً «تقيه» برای چيست؟ قاعده «لاضرر و لاضرار» که يكى از مهمترين و بنيادى‏ترين قواعد فقهى است، برای چه مواقعی است؟ مگر نه اينکه در شرائط اضطرار حتی گوشت مُرده را هم بايد خورد؟ بگذار رسولی و عضدی و ديگر مقامات ساواک فکر کنند ما نادم شده ايم. ما خط خودمان را می رويم.
آنروزها درست يا غلط گفته می شد اين‌که مدتی‌است ساواک زندانيانی را که حکم‌شان تمام شده، آزاد نمی‌کند زير سر وحيد افراخته و امثال او است که به ساواک خط داده، موقتاً هيچ‌کس را آزاد نکنيد... همين را مرتجعين عَلم کرده و می گفتند پس بنا بر قاعده «برهان خلف» ! ما برويم بيرون عين ثواب است چون نقشه ساواک و همدستانش را خنثی می‌کند!!
آن‌ها صحبت از «قاعده ملازمه» هم می‌کردند که به زبان ساده يعنی هرآنچه عقل حکم می کند شرع هم قبول دارد و بر عکس... خب الان عقل حکم می‌کند که برای نجات اسلام و مسلمين بنده بروم بيرون، دريا آن جاست. نه کسی مثل زندان ما را دگم و مرتجع و راست ارتجاعی می خواند و نه شاهد اين اوضاع اسفناک هستيم که پس از عمری تلاش حالا ساواک و کمونيست‌ها با هم به جان اسلام بيافتند...
راستی آدمی با «صغری کبری چیدن»، مينياتوريزه کردن، اتو کشيدن، جلوه دادن و به قول قرآن با «تسويل و تزئين» رفتار خويش چگونه می تواند به هر ناروائی دست بزند و به خود بقبولانند که صحّت و سلامت از آن می‌بارد...
این را هم اضافه کنم که به جز زندانيان‌ِ هميشه معترض و راديکال و آيت‌الله طالقانی که هميشه توصيه می‌کرد مسائل زندان را به درون انقلاب وسيع توده‌ها نکشانيد ــ آيت‌الله منتظری، عزت شاهی (مطهری)، لاجوردی، کاظم بجنوردی، ابوالقاسم سرحدی زاده و دوزدوزانی...شرکت در اين مراسم را منع کردند و خود نيز حاضر به شرکت در آن نشدند.

*******

بگذريم...
آنچه باعث بروز زودرس جريان راست ارتجاعی شد، برخوردهای نا صادقانه َسردَمدارانی بود که با چپ‌نمائی ويراژ می‌دادند، بيهوده نبود که جدا از رهبران مجاهدین، که همه تلاش‌شان اين بود تضاد اصلی (رژيم وابسته و ضد خلقی شاه) گم نشود ــ مارکسيست های اصولی، امثال شکرالله پاک نژاد، ناصر کاخساز، هوشنگ عیسی بیگلو، رضا شلتوکی، دکتر مرتضی محيط، یحیی رحیمی، چنگیز احمدی... نيز، آن برخورد فرصت طلبانه را که در زرورق چپ پوشيده شده بود، جز خوش خدمتی به ساواک شاه تحليل نکردند و عليه آن موضع گرفتند.
برگرديم به رسولی بازجو و نقشه ساواک پس از اين ماجرا
قرارگاه عملیاتی ! بند یک زندان اوین بود.
آیت الله طالقانی، آیت‌الله منتظری، آیت الله لاهوتی، آیت الله انواری، آیت الله ربانی، (که پیش‌تر شیفته مجاهدین بود و پشت سرشان هم نماز می‌خواند)، حجه الاسلام کروبی، آخوند قدرت‌الله علیخانی، عسگراولادی، عراقی، اسدالله لاجوردی، محمد کجوئی، محمد طالبیان، اسدالله بادامچیان، حاج مرتضی تجریشی، محمد علی گرامی، معادیخواه، رفسنجانی، مهدوی کنی، ...همه در کنار هم بودند و به فراست نمی‌افتادند آخه ساواک چه منظوری دارد که همه را کنار هم می‌آورد؟ البته من تردید ندارم که این تصمیم ساواک بی ارتباط با پیشنهاد یکی دو تن از اصحاب فتوا نبود!
امیدوارم آقایان حسین‌زاده، رسولی، عضدی... برای ثبت در سینه تاریخ این «اسرار مگو» ها را اندکی هم که شده، باز کنند تا من نوعی که نمی‌خواهم واقعیت را جز آن که بوده، تصویر کنم ــ اشتباه ننویسم. لااقل برای فرزندان و نوه های خودشان بنویسند. فردا یا پس فردا همه می افتیم و خاک می شویم...

خلاصه... بازجويان ساواک بند يک زندان اوين را به اصحاب کفگير و ملاقه که ذکر و فکرشان اين بود که بايد هرچه زودتر مردم را در جريان آنچه گذشته است قرار دهيم، اختصاص دادند و پس از مدتی آنان را تک و توک به بندهای ديگر هم صادر ميکردند تا همانند حجت الاسلام فاکر و جناب آقای معادی خواه، َگرد و خاک کنند و «ويروس» خود را همه جا بپراکنند. سران ساواک که بعد از اين ماجرا نشست و برخاست‌شان را با آخوندها پنهان نمي‌کردند شايد متفقاً به اين نتيجه رسيدند که بهتراست هرچه زودتر اضداد مجاهدين و مبارزين را از زندان آزاد کنند تا دوش به دوش محمود جعفريان و تیم‌ش (توده ای سابق که به آرمان نظائر نازلی و خسرو روزبه، خيانت کرده و با ثابتی و نيکخواه هم کاسه بود)، عليه آزاديخواهان ميهن‌مان لجن پراکنی کنند.
يکی از اهداف رژيم شاه برای آزاد کردن امثال عسگراولادی و کروبی و انواری و . . . همين بود و اين را همه زندانيان سياسی زمان شاه تأئيد مي‌کنند.
جدا از اين عامل درونی،
• گزارش سازمان عفو بين الملل در باره نقض حقوق بشر در ايران
• مقاله بو دار « تايمز » لندن که از اختناق موجود در ايران صحبت می کرد،
• و نیز، افزایش قیمت نفت که نوعی گشایش اقتصادی را بر سر زبان ها انداخته بود و می‌بایست با مثلاً گشایش سیاسی ! آن‌را همگام و همراه کرد ــ (جدا از عوامل فوق)
آنچه رژيم شاه را به مانور به اصطلاح آزادی زندانيان واداشت، شکست جرالد فورد و روی کار آمدن جيمی کارتر بود.
پيش از آنکه «جيمی کارتر» در آمريکا قُبای ِ رياست جمهوری بپوشد و با روضه حقوق بشر ديکتاتورهای خودی را پای منبر خودش بکشاند و «جيمی کراسی» ُمبَدل به سياست آمريکا شود، کمسيون سه جانبه آمريکا، اروپا و ژاپن ــ برای خاموش ساختن کانون‌های بحران و مهار آتش های زير خاکستر، دوز و کلک می‌چيد و طالبان نفت و دلار جدا از تحولات اسپانيا و نيکاراگو ئه ِ آن‌روز، اوضاع ايران را هم زاغ سياه می‌پائيدند.
به دنبال تحليل برژينسکی که آمريکا بايد تلاش کند تحولاتی را که مثل آش خاله مي‌ماند ! و هيچ کاريش نمي‌شود کرد، از مسير هرج و مرج، به مسير انتقال منظم بيندازد ــ آقای امير طاهری سردبير کيهان قبل از انقلاب، مقاله معنی داری نوشت که نشان مي‌داد « َوَرق بر گشته است. » و خلاصه مسيری در چشم انداز قرار گرفت که با اولدورم مولدورم های شاه که چندی پيش طی کرده و هی کرده بود که يا حزب واحد رستاخيز و يا ُهلفتونی و . . . جور در نمی آمد.

*******

جسته گريخته صحبت از پيله کردن صليب ُسرخ و عفوبين الملل و رعايت حقوق بشر به ميان آمد و کم کم شکنجه َاح شد ! و روزنامه ها نوشتند به دستور اعليحضرت احَدی حق شکنجه ندارد ! که جز در موارد استثنائی رعایت می‌کردند.
(بگذریم که به طور رسمی تا ۱۵ بهمن ۱۳۵۶ ممنوعیت شکنجه اعلام نشد. در ۱۵ بهمن ۵۶ رژیم شاه در اجراء قطعنامة سي و دومين اجلاس مجمع عمومي سازمان ملل دربارة ضديت با اعمال شکنجه، اعلاميه‌اي به شرح زير صادر کرد:
دولت شاهنشاهي بدين وسيله نيت خود را مبني بر
۱- رعايت اعلامية مربوط به صيانت کليه افراد در برابر شکنجه و ساير رفتار‌ها و مجازات‌هاي بي‌رحمانة غير انساني و يا تحقيرآميز ضميمة قطعنامة 3452 مجمع عمومي
۲ - اجراء مفاد اعلامية فوق‌الذکر از طريق وضع مقررات قانوني و اقدامات مؤثر ديگر اعلام مي‌دارد.)

*******

البته آنگونه که تهرانی نيز بعد از انقلاب در دادگاهش فاش کرد شکنجه برخی زندانيان سياسی نه در کميته مشترک و اوين که در خانه های امن ساواک صورت مي‌گرفت.(اگر به یاد داشته باشیم تهرانی از جمله به خوراندن سیانور به یک زندانی نیز اشاره کرد و گریست.)
ساواک دستور گرفته بود از خير کسب اطلاعات بگذرد و در همان خيابان، کلک ِ خرابکاران را ِبَکند، جنايتی که بعدها آخوند موسوی تبريزی، سندی بن شاهک و قاتل ديروز و آيت الله ! و اصلاح طلب امروز، به آن اقتداء نمود و فرمان داد در همان خيابان زخمی ها را زخمی تر نموده و درجا بُکشيد.
بگذريم...
خانه از پای بست ويران بود و رژيم شاه که در بند نقش ايوان ! به برگزاری جشن‌های گونه‌گون می‌انديشيد ــ برای اين‌که با يک تير چند نشان بزند و منتقدين خودش را هم که در خارج َدم از حقوق بشر و زندان و زندانی مي‌زدند، پی نخود سياه بفرستد، بسيار بسيار نياز داشت تا از ميان زندانيان سياسی تعدادی را شامل عفو ملوکانه ! نمايد، و چه خوب اگر در ميان اين عده کسانی هم باشند که بتواند روی آنها مانور دهد، از همين رو تمام َدم و دستگاه اداره سوّم ساواک به کار افتاد تا امثال صفر قهرمانی را که به راستی قهرمانی برازنده اش بود، به اين خيمه شب بازی، يعنی شکستن مقاومت زندانيان بکشانند که اين آذربايجانی غيور برخلاف مسلمان نماهائی چون عسگراولادی، یا مارکسيست نماهائی چون منوچهر مقدم سليمی و . . . دست ساواک شاه را خواند و به ذلت و سپاس سپاس اعليحضرتا تن نداد .
در پایان چند نکته را یادآوری کنم:
• درست است که خودخواهی و کبر قاتلین شریف واقفی به دست ساواک بهانه داد و به اعتماد مردم ترکش زد، امّا تغئير عقيده و نظرگاه حق شناخته شده هر انسانی است. توجه داشته باشیم که همه هم وحيد افراخته و محسن خاموشی نبودند که با شرم که به قول کارل مارکس، احساسی انسانی ست، وداع گفتند. چهل و چند نفری که بعد از انشعاب تيرباران شده و يا در درگيری خيابانی و زير شکنجه جان باختند، از مبارزين فداکار و شريف ميهن‌مان بودند، هاشم وثيق پور، محمد صادق فرد نقوی، غلامحسين صاحب اختياری، جواد چايچی عطری و ... زير شکنجه جان باختند.
• افراد گروه سپاس تنها مذهبی ها نبودند. از قضا صحنه‌گردان آن آقای منوچهر سلیمی مقدم، بود که به اتهّام فعالیت‌های مارکسیستی زندانی بود...
• در میان گروه سپاس زندانیان پاک و شریفی هم بودند که ساواک با خدعه و نیرنگ، نام شان را در لیست گذاشته بود، بی‌آنکه آن ها واقعاً بخواهند. اگر صفر قهرمانی تهدید به خودکشی نکرده بود، نام آن رادمرد را هم اضافه می‌کردند. برخی از همین افراد بعدها نیز با رژیم شاه و خمینی درافتادند، از پای ننشستند و قربانی دادند.
• سال شصت و جهار، یکی از زندانیان با یادآوری گروه سپاس که برخی از آنان در دستگاه سرکوب بودند و من و او، و هزاران نفر دیگر را به بند کشیده بودند، توی چشم من خالی می کرد و می گفت بفرما ببین در سال ۵۵ مذهبی‌ها...زدند! هرچه سکوت کردم شاید بی‌ربط بودن مسئله را خودش متوجه شود، نشد. آخرش گفتم دوست عزیز ببین اولاًِ در لحظه سازش با دشمنان آزادی، فرد از هر آرمانی که داشته، خداحافظی کرده و دیگر آدم سابق نیست. ثانیاً آن‌ها از همه گرایش‌ها بودند نه فقظ مذهبی! ثالثاً آنان در برابر زندانیان مقاوم که تا انقلاب زندانی کشیدند، قطره‌ای بیش نبودند، زندانیانی که به آرمان و شعائر خویش وفادار ماندند. تازه مگر در تاریخ ایران گروه سپاس، اولین متقاضیان عفو بوده‌اند؟ امضاکنندگان نامه سرگشاده زندانیان قزل قلعه که بعد از دستگیری‌های ۲۸ مرداد ۳۲ در همه روزنامه ها درج شد (آقایان شرمینی،جهانگیر افکاری، محمد حسین تمدن، فخرالدین میر رمضانی، محبوب عظیمی، بهشتی، عباس عبدی‌زاده، رحمت الله جزنی...) ــ ۵۰ نفری که در نوروز ۱۳۳۵ عفو ملوکانه گرفتند، ۶۸ نفری که با تقاضای عفو ، ۴ آبان ۱۳۳۵ آزاد شدند، ۶۴ نفری که در بهمن همان سال بخشیده شدند! .... هم بوده‌است، امّا بیا با چشم کور کینه، به رویدادها نگاه نکنیم.
• حتی آنان که عالماً عامداً هم عفو نوشتند از راحت‌طلبان و عافیت‌نشینانی که همواره کنار می‌نشینند و منتظر ضربه خوردن مبارزین هستند تا بگویند «نگفتیم؟» ــ باارزش‌ترند. ضمن این که هیچ کس نباید غِرّه باشد، بسیاری از ما شرائط سحتی را که خودمان تاب نیاوردیم، از یاد می‌بریم.
• کند و کاو این داستان از این جهت ضروری است تا ما به ریشه درگیری های بعد از انقلاب که همه همدیگر را می کشتند ــ بیشتر پی ببریم. به قول ملا صدرا پیش آمدن هر رویدادی مشروط به ماده‌ای و مُدتّی است. [کل حادث مسبوق بماده و مدّه] ــ حوادث بعد از انقلاب, به ویژه سي‌خرداد۶۰ و جنایاتی که در زندان به نام اسلام روی داد، ريشه در مسائل و درگيري‌هاي زندان دارد.
• دیگرانی هم بودند که تقاضای عفو کردند و آزاد شدند، امّا با گروه سپاس نبودند. پذیرش تقاضای عفو دکتر خسروشاهی و... را سرهنگ زمانی در روز ۲۸ مرداد...که زندانیان را به زور به جشن کشیده بودند، در حیاط بند ۲ و ۳ ابلاغ نمود. اسدالله بادامچيان شب ۲۸ مرداد ۵۵ آزاد شد...اخیراً وقتی خبرنگاران سئوال‌پیچش کردند که شما که عفو نوشنید! ...، آقای بادامچیان فرموده است: «مبنای آزادی زندانيان در همه جای دنيا و در تمام نظام‌‏ها، تمام شدن مدت محكوميت يا عفو توسط بالاترين مقام كشور است ...» (اتوبوس از مینی بوس بزرگتر است !!)
• روزی عضدي و رسولي كه دونفر از سربازجوهاي ساواك بودند به اتاقی که رجايي هم آنجا بود آمدند.در اتاق مهدي افتخاري، محسن رفيق‌دوست و دوسه نفر از معاودين عراقي هم بودند. عضدی پرسید: «هركس نادم است دستش را بالا كند.» رجايي دستش را بلند كرد. عضدي گفت: «تو از كي تا به حال نادم شده‌اي؟» رجائی پاسخ داد: «آقاي رسولي در جريان هستند.» واقعش این بود که رجائی را بسیار شکنجه کرده بودند و این را اکثر زندانیان زمان شاه تأئید می‌کنند، شاید برای همین عضدی آن واکنش را کرد. نمی‌دانم... بعد از رفتن آنها رجايي درحالي‌كه خیلی گرفته بود، گفت: «نمي‌دانم چه شد كه دستم بالا رفت.» بعد که پرسش‌نامه و فرم‌ درخواست‌های عفو را آوردند، رجائی عفو ننوشت. (شاید فردا یا پس فردای آن‌روز) او را بردند به دفتر ساواك كه چرا درخواست عفو ننوشتي؟ مسخره کردی ما را؟ گویا گفته بود : «من نادم نيستم.»
• منظور از «اصحاب کفگير و ملاقه» مرتجعينی بودند که با فرماليسم و برخورد صوری، و نجس پنداشتن مبارزين و مجاهدين، حتی کفگير و ملاقه خودشان را هم جدا کرده بودند و هنگام شام و نهار با کفگير و ملاقه اختصاصی خويش ظاهر ميشدند که تا ديگ غذا توسط کفار و منافقين! نجس نشده، غذای خويش را برداشته و نوش جان کنند . در مقاله «آيا براستی ما نجس هستيم ؟ » به برخورد اسدالله لاجوردی با شاعر شهيد سعيد سلطان پور، در زندان شاه اشاره کرده ام.
• متن فتوا – نقل فتوا (یا به قول آیت الله منتظری متن تصمیم) آقایان علما علیه مبارزین و مجاهدین به تاریخ خرداد ۱۳۵۵ این است: «بسمه تعالی. با توجه به زیان‌های ناشی از زندگی جمعی مسلمان‌ها با مارکسیست‌ها و اعتبار اجتماعی که آن ها بدست می‌اورند و با در نظر گرفتن همه جهات شرعی و سیاسی و با توجه به حکم قطعی نجاست کفار از جمله مارکسیست‌ها، جدائی مسلمان‌ها از مارکسیست‌ها در زندان لازم و هرگونه مسامحه در این امر موجب زیان‌های جبران ناپذیر خواهد شد.» راویان این فتوای ارتجاعی همه مُتفق القول می‌گفتند که فتوا نظر جمعی افراد زیر است: طالقانی، منتظری، مهدوی کنی، انواری، ربانی شیرازی، هاشمی رفسنجانی، لاهوتی، گرامی و معادیخواه
به فتوای شماره ۲ اشراف ندارم. از جمله در مورد این است که از نظر آقایان کی شهید هست و کی نیست!
• محمد نوروزی که در ليست گروه سپاس آمده، با مجاهد شهيد «محمد نوروزی » که زمان شاه در زندان مشهد بود و در زمان خمينی تيرباران شد، يکی نيست.
• نام حاج مهدی عراقی که در ابتدای ليست آمده ، ترور شادروان احمد کسروی مولف تاريخ مشروطيت را نيز به ياد می آورد که وی نيز در آن شرکت داشت و به آن می بالید... اما نامبرده علی رغم اين‌که نه مارکسيست بود و نه توده ای ، در خاطرات شفاهی خويش که با عنوان « ناگفته ها » چاپ شده است، نه تنها سعی ميکند علی رغم اصرار يکی از حاضرين ، عليه مجاهدين موضع نگيرد ، به سرهنگ سيامک شهيد نيزاشاره ميکند. در صفحه ۱۲۳ کتابش وقتی از سی تير ۱۳۳۱ حرف ميزند ، داستان يک دختر فداکار توده اي را تعريف ميکند که پايش را زير تانک دشمن مي‌گذارد ومي‌گويد در حاليکه شاهپور غلامرضا پهلوی در قسمتی از بهارستان فرماندهی را بعهده داشته ، سرهنگ سيامک از تانک خودش پياده مي‌شود و به مردم می‌پيوندد قبح ترور انديشمند بزرگی چون احمد کسروی و واپس گرائی جريان پوسيده ای که حاج عراقی نيز متعلق به آن بود، به جای خود، اما، اين برخورد منصفانه حتی اگر از سوی حاج مهدی عراقی هم باشد ستودنی ست .
به جز افراد زير ديگرانی هم بودند که دوستان زندانی‌شان را تنها گذاشتند و افسوس، چرا که برخی از آنان روزی که مبارزه را انتخاب کردند و به جنگ سياهی رفتند سرشار از انگيزه های پاک و شور انقلابی بودند .
همنشین بهار
hamneshine_bahar@yahoo.com
اسامی ۶۶ نفر اززندانيان سياسی که سال ۵۵ سپاس سپاس اعليحضرتا گفتند و از زندان بیرون رفتند
محمد مهدی ابراهيم عراقی ـ حبيب الله عسگر اولادی ـ ابوالفضل حيدری ـ منوچهر مقدم سليمی ـ احمد اولاد اعظمی ناديکلائی ـ محمد باقر محی الدين انواری ـ ظفر قلی رضائی ـ هوشنگ جمشيد آبادی ـ سليمان دانشيان ابوذر ـ علی اصغر سروری ـ محمد بيگزادی ـ ايمان علی پاسدار ـ زهره رضائی ـ رحمت الله جمشيدی ـ محمد حسين والی زاده معجری ـ محمود شاهسوندی ـ کبری نيک بخت ـ محمود رضائی عباسی ـ محمود نجف زاده نامقی ـ سيد موسی َکَرم زاده ـ محمد الله وردی ـ علی اکبر واسفی ـ رحيم اخلاقی پور بهرام ـ ارسلان فلاح حجت انصاری ـ محمد جعفر طاهری ـ محمد رضا توکلی ـ شيدرخ صداقتيان ـ زهرا محمد نادرخانی ـ محمد هادی روح الامين ـ قدرت الله آقا علی خانی ـ قربانعلی احباء ـ علی دادگر ـ زهرا کريمی ـ زهرا زمان ـ يدالله اعتمادی ـ عباس شهاب الدينی ـ مهدی کروبی ـ محمد خليلی ـ طه يعقوبی ـ سيد غلامحسين رضوانی ـ محمد ربيع اسلاميه ـ علی احمد سيدی ـ بايرام چوپانی ـ مصيب حسام ـ محمد رضا رحيم زاده ـ غلامرضا مصدق رشتی ـ اسدالله اولاد اعظمی ـ حسين رضائی ـ حميد جعفری ـ مهدی ملک الکتاب ـ محمد رضا نوروزيان ـ داود بهامين ـ حسين رشت چيان ـ سيد علاالدين پير خضری ـ نورالسادات وحيد غروی ـ سيد مهدی حسينی ـ عيسی سر پل ـ سيروس رسا ـ غلامحسين عارف آخر ـ فريده گرجی ـ بهروز کفاش ژنده دل ـ محمد نوروزی ـ عليرضا حاجی بيگی – ناجی عنايت زمان صمغ آبادی ـ بهزاد ميثمی ـ ستوان دوم سابق وظيفه علی جعفر رشيدی .

تقویم تاریخ، رویدادهای ماه دی



تقویم تاریخ، رویدادهای ماه دی

(با اشاره به سیروس نهاوندی)
Fri 13 01 2012

همنشین بهار



ماهِ دی، ماه خُرّم و ماهِ بهی

در تقویم تاریخ ماه دی، علاوه بر رویدادهای مربوط به ایران، برخی وقایع دیگر را هم برجسته کرده ام.
• محاکمه پُر سر و صدای «دریفوس»،
• عملیات کارلوس و گروگانگیری وزیران نفت اوپک در سال ۱۳۵۴ ،
• زندگی و مرگ «الکساندر دوبچک» که طالب سوسیالیسم با چهره انسانی بود،
• مقاومت و مبارزه «پاتریس لومومبا» که زیاده خواهی بلژیکی ها را برنمی‌تافت و با توطئه موسی چومبه و ژوزف کازاوابو به قتل رسید،
• نشست گوادلوپ و تب و تاب «گاست» و «هایزر» و ««اریك فن ماربد» در «جان هابسن» که پیش از لنین بحث امپریالیسم را پیش کشید،
• «رزا لوکزامبورگ» که می‌گفت: « آزادی برای کسی است که متفاوت می‌اندیشد.»... و...

در تقویم تاریخ ماه دی به ایده juche «جوچه» 주체사상 نیز که بدون آشنایی با آن نمی‌توان در مورد مردم کره شمالی قضاوت کرد، اشاره نموده ام.
................................

مَدار را نه در خودتان، در آن رهبر فرزانه ببندید. در «کیم جونگ ایل»

بعد از درگذشت رهبر کره شمالی و سوگواری مردم آن کشور، بار دیگر ایده «جوچه» 주체사상 بر سر زبانها افتاد.
ايده چوجه 주체사상 به زبان ساده يعنی تکيه بر توانمندی های بيکرانه انسان، انسانی که از مشکلات خودش هر چقدر هم بزرگ باشد، بزرگتر است و می‌تواند با اميد و اعتماد به نفس از پس هر خطری برآيد.
ايده جوچه که مردم کره شمالی به آن خو دارند، کمک کرده تا در آن کشور بی چيز و فقير که رابطه اش با دنيای بيرون خودش گسسته است، معتاد و بزهکار تکثير نشود و نگاه مردم به همديگر ورا تر از سود و زيانهای حسابگرانه و کاسبکارانه باشد.
تبليغات رسمی در کره شمالی حاکی از اين است که برای دست يابی به جوهر جوچه و خروج از قبر خويش، برای اينکه روزمرّه، نو و تازه بشويد بايد به اين باور برسيد که هرچه داريد از خلق و رهبری است.
در جوچه ذوب بشويد و دست‌تان را به دست «رهبر عزيز» بدهيد. با پاهای کيم جونگ ايل Kim Jong-il حرکت کنيد تا در راه نمانيد. اينطور تک تک شما جاودان می‌شويد. دستگاه ارزشی تان تغئير می‌کند و شعله ای خواهيد بود که هيچکس نمی‌تواند آنرا خاموش کند.
راز «جوچه» اتصال شما به نقطه خارج از خودتان است به 위대한 령도자 김정일동지 به کيم جونگ ايل کبير...
برای غلبه بر ترس و یاس و ناباوری، خود را به رهبری بسپارید تا آسمان پر از زیبایی و ستاره باشد.
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AC%D9%88%DA%86%D9%87

................................

«یوگنی آنه گین» و سیروس نهاوندی

در رابطه با ایران، دی ماه امسال نیز تروریست‌های موتور سوار دست به انفجار و آدمکشی زدند. اگرچه استعمارگران قدیم و اشغالگران جدید، عزّت و استقلال میهن ما را برنمی‌تابند و استبداد زیر پرده دین، عملاً به دوز و کلک آنان میدان می‌دهد، اما روایت‌ های رسمی تردید برمی‌دارد و چند و چون اینگونه حوادث غم انگیز، غبارآلوده است. یک دلیلش این است که متاسفانه به اعتماد مردم ستمدیده ایران ترکشهای هولناک خورده است...



در تقویم تاریخ دی ماه، دو واقعه از دستم رفت.
یکی اشاره به کتاب پوشکین Евгений Онегин (یوگنی آنه گین) که از مهّم ترین آثار ادبیات روسیه است و تاثیرات زیادی در موسیقی و ادبیات و فیلم گذاشته (و چایکوفسکی هم از آن اپُرا ساخته است)
و دیگری مورد آقای «سیروس نهاوندی» است که در زمان شاه با تشکل موسوم به سازمان انقلابی و «سازمان رهایی بخش خلقهای ایران» بر سر زبانها افتاد و زندانی شد و...(...)...
و...فروردین ۵۲ ساواک شایع کرد از بیمارستان ارتش گریخته، که امثال شکرالله پاک نزاد و بیژن جزنی و صفر قهرمانی و... به کَت شان نرفت و باور نکردند.

نامبرده پیش‌تر از اعضاء سازمان جوانان حزب توده بود. بعد از پاگرفتن تشّکل موسوم به «سازمان انقلابی» (که به بی عملی و پرت بودن حزب توده از واقعیتهای جامعه ایران انتقاد داشت) به آن پیوست و در شمار گروهی بود که در کوبا آموزش نظامی دید و چین و آلبانی...هم رفت و نهایتاً دست از زفاه و امکاناتی که در غرب (هامبورگ) داشت، شست و برای کار و فعالیت در داخل کشور، پیشقدم شد.

سال ۴۸ به ایران آمد و در اینکه اراده نیک و شور آزادیخواهی داشت، تردیدی نیست.

بعد از مصادره كردن بانك ایران و انگلیس (شعبه تخت جمشید) و تلاش برای به گروگان گرفتن سفیر ایالات متحده در ایران و...او و دوستانش (۱۱ آذر سال ۵۰) دستگیر می‌شوند که برخی با پاکی و استواری تا پایان مقاومت می‌کنند. امّا سیروس خودش دچار لغزشی بزرگ شد۷، به تقلید از «عباس شهریاری» و امثالهم، پلی می‌شود تا جنایتکاران از روی آن عبور کنند. منع نکنیم. هر کسی بالقوه استعداد سقوط هم دارد. کافی است هوا برَش دارد و...
***
با استحاله وی (و تمایل به همکاری با بازجویان) وقتی قرار شد مثلاً از دست مأموران بگریزد و به شکار سوژه های ساواک بپردازد و اگر می‌تواند نیروهای فعال خارج کشور را به بهانه تشکیل کنگره مُنگره به داخل بکشاند و تور بیاندازد و...،
مقامات امنیّتی با رضایت خودش و نظارت پزشک ساواک، صلاح دیدند به عضله «دلتوئید» DELTOID بازوی چپ وی تیر بزنند تا داستانش را بر تعقیب و گریز سوار کند و پُرشور و حماسی جلوه دهد.
آنان بعد از راست و ریس کردن آن به اصطلاح فرار قهرمانانه، یکی دو نگهبان از جمله محافظ عضدی (ناصری) را به هلفتونی انداختند تا، پی را کور کنند.

ساواک آگاهانه برای دستگیری و حذف پرویز واعظ زاده مرجانی (که با سیروس رابطه عاطفی داشت و می‌توانست در برابر تردیدهای احتمالی نسبت به فرار وی از او حمایت کند) عجله نمی‌کرد و در پیِ رّدگیری های تازه بود.
نهاوندی بعد از آن فرار کذایی، نوشته ای با عنوان «تجارب فرار از زندان» تنظیم نمود و نشریه توده در شماره ای مخصوص منتشر کرد !

سال ۵۲ «سازمان انقلابی حزب توده» (همان تشکلی که بر حزب توده خروج کرد و قبله خودش را از مسکو، به سوی «پکن» کشید)، در شماره ۳۳ نشریه «ستاره سرخ» از نهاوندی تجلیل نمود و در جانبداری از او سنگ تمام گذاشت.

«نهاوندی قهرمان» کم‌کم جامی‌افتد و حسابی نقشه اش (طرح ساواک برای نفوذ) می‌گیرد.
او نزدیک به ۴ سال سیابازی می‌کرد و سازمانهای مبارز زمان شاه تا مدتّهای مدید دستش را نخواندند. مجاهدین (خط تقی شهرام) تا ۲۳ دى ماه ۱۳۵۵ که در خبرنامه خودشان او را افشا کردند، از توطئه ساواک و نقش وی بی‌خبر بودند. فدائیان و حزب توده و سازمان انقلابی و... هم همین طور.
البته همانطور که گفتم در زندان، شکرالله پاکنژاد، بیژن جزنی، حسین رفیعی (برادر مینا که قربانی عملکرد نهاوندی شد و جان باخت)، ابوالفضل موسوی (که در ایام جنگ مظلومانه زیر یک پُل با انفجار موشک عراقی کشته شد) و داود (نعمت الله) عیوض محمدی و...روایت ساواک را نپذیرفتند.
سال ۵۶ که زنده یاد سعید سلطانپور در جریان مسافرت به خارج علیه او افشاگری نمود، با فحاشی کسانی روبرو می‌شود که نهاوندی را قهرمان می‌دانند.

***
یادم رفت بگویم نهاوندی حتّی تلاش می‌کند با حمید اشرف و بهرام آرام هم رابطه بزند. البتّه برخلاف آنچه شایع است نشانه کردن بهرام آرام توسط یکی دیگر از پادوهای ساواک (محمد توکلی خواه) صورت گرفت نه سیروس نهاوندی.

خوشبختانه آقای «سیروس نهاوندی» در قید حیات (در آمریکا) است و ای کاش حلقه‌های مفقوده زندان شاه، چگونگی دستگیری و ماجرای آن به اصطلاح فرار را تمام و کمال به رشته تحریر درآورَند تا اگر آنچه در باره اش گفته اند ناروا و ناحق و اتهام صرف است، روشن شود. (فراموش نکنیم که ما خودمان گل بی‌عیب نیستیم. کبر و غرور در کمین ما است و می‌توانیم عاقبت به خیر نباشیم.)
***
ساواک بسیار کوشید تا هم‌پرونده های وی را هم، به دستگاه خودش بکشاند و چه آزارها دیدند امثال داود (نعمت الله) عیوض محمدی و ابوالفضل موسوی و حسین رفیعی و رحیم ینایی...که نمی‌خواستند و نمی‌توانستند روایت امثال «رسولی» و دیگر شکنجه‌گران را از آن سیاه بازی باور کنند.
داود (نعمت الله) عیوض محمدی از شدّت فشار بازجویان، تا مرز خودکشی پیش رفت.



امیدوارم آقای نهاوندی (که بازجویان برایش نامهای مستعار کریم پور و بیژن افشار و «ریزه میزه» هم گذاشته بودند)، دست به قلم ببرند. تا روایت (بعد از انقلابِ) امثال پرویز ثابتی و تهرانی و آرش... حرف آخر را نزند و در مورد وی قضاوت‌ها غبارآلود نباشد و بد، بدتر دیده نشود.

• به دام افتادن «منوچهر حامدی» دبیر تشکیلات کنفدراسیون جهانی (بعد از تماس نهاوندی) که به جان باختن وی انجامید،
• لورفتن سمپات های فدائیان در شمال
• کشته شدن «علیرضا الفت» و پسر عمویش «فریدون» و... از گروه موسوم به «انسجام» در مجاهدین (بعد از برادرکشی سال ۵۴ و ماجرای شریف واقفی) نهاوندی با رهنمود ساواک، بر سر راه‌شان دام گذاشت،
• جان‌باختن فذایی خلق «مینا رفیعی» (که در ارتباط با «سازمان رهایی بخش خلق‌های ایران» بود و سال ٥٥ کشته شد)،
• جان باختن بهرام نوروزی و جلال‌الدین سعیدی زیر شکنجه‌، (این دو به دوز و کلک نهاوندی پی برده و می‌خواستند دیگران را بیدار کنند، اما ساواک پیشدستی کرد و برای حفظ سیروس همه کسانی را که از نفوذ او باخبر شده بود، به رگبار بست.)
• شهادت جلال دهقان، مسعود صارمی، رحیم تشری، محمد حسن زکی زاده، محمد علی پاریاد و ماهرخ فیال، آذز سال ۵۵
• حمله ساواک به خانه تیمی فدائیان در محله مارالان تبریز ۶ بهمن ۱۳۵۴،
• اسارت وفا جاسمی و شکوه (معصومه) طوافچیان که در شهرآرا دستگیر و در زیر شکنجه های طاقت فرسا کشته شدند...
• به رگبار بسته شدن پرویز واعظ‌زاده مرجانی، خسرو صفایی، گرسیوز برومند و... (به دست ساواک)،
• چند و چون این وقایع دردناک هنوز آنچنان که باید روشن نیست و توضیح سیروس نهاوندی را می‌طلبد.
................................

کلاهمان را قاضی کنیم.
درست است که ساواک زیر پای سیروس نشست و کار خودش را کرد امّا در آغاز، در شرایطی که خیلی ها سرشان در لاک روزمرّگی و منافع شخصی بود، وی با انگیزه آزادیخواهی و خدمت به مردم محروم به رفاه و زندگی پشت کرد و پا به مبارزه گذاشت.
وقتی كتاب «‌تجربیات جنگ چریكی در شهر» را با استفاده از نوشته‌های انقلابیون آمریكای لاتین در مورد جنگ چریك شهری می‌نوشت، از زندگی «چوخ بختیاری» و الکی خوشی گسیخته بود.
حق را نباید ناحق کرد. وجدان انسان هرچقدر هم به نادرستی و ناراستی رو کند، به آسانی کَپک نمی‌زند و سیروس می‌تواند با خُرد کردن خویش اعتلا یابد و نام نیکی از خود باقی بگذارد. پطرس، مسیح را سه بار تکذیب کرد و یهودابازی درآورد اما چون سیاوش به آتش رفت و اینک نامش را بر هزاران فرزند گذاشته اند.
شاهرخ (محمد) نوری و دهها شاهرخ پاک و زیبا، پیش از آنکه در قتلعام سال ۶۷ چوبه های دار را ببوسند، در دستکاه لاجوردی برده شده بودند و وقت اعدام زندانیان سیاسی، تیرهای خلاص را باید می‌شمردند. شاهرخ و امثال او که از آسمان آبی و آب زلال هم صاف تر و پاک تر بودند، زیباترین بینّه تغئیر انسان را نشان داده اند.
................................

حسینی شکنجه‌گر و هوشنگ عیسی بیگلو

پدر عزیزم زندانی سیاسی زمان شاه آقای «هوشنگ عیسی ‌بیگلو» که عمرش دراز باد، در زندان کمیته مشترک به اصطلاح ضدخرابکاری با حسینی(حسینی شکنجه گر) روبرو می‌شود و از او می‌شنود که «من ترا مثل فرزندم دوست دارم.»
هوشنگ دستهای آسیب دیده اش، (آسیب دیده بر اثر شکنجه) را جلوی حسینی می‌گیرد و حسینی در حالیکه اشک می‌ریزد بر دستان وی بوسه می‌زند. او در موردی دیگر به آقای عیسی بیگلو می‌گوید من نمی‌توانم در چشمان تو نگاه کنم. نمی‌توانم.
آقای عیسی بیگاو هوشیارتر و فرهیخته تر از آن است که حسینی بخواهد، رنگش کند و ادا در بیآورد. حسینی در آن لحظه راست می‌گفت. می‌فهمید شرم چیست و نمی‌توانست به چشمان زندانی رنجدیده ای که سرمایه ای جز مظلومیت و فروتنی نداشت، نگاه کند.

اگر حسینی، قاتل دهها زندانی که زیر شکنجه جان باختند، می‌تواند خود را بشکند، هر فرد دیگری هم می‌تواند.
شب سمور و لب تنور می‌گذرد و امروز یا فردا همه سر بر خاک می‌گذاریم و غبار می‌شویم.
امیدوارم آقای سیروس نهاوندی آخر عمری بر همه تردیدها غلبه کنند و راست ها را هم بنویسند.

نفرین‌ها و آفرین‌ها، همه بی‌اثر است و بیان حقیقت زیباترین باقیات و صالحاتی است که از آدمی باقی می‌ماند.
................................

عاقبت از ما غبار ماند.

بیش از سه دهه است که ساواک رژیم شاه کلّه پا شده و آقایان عطّارپور (حسین‌زاده)، ناصری (عضدی)، رسولی (نوذری)، متقّی، منوچهری و ثابتی...شاهدند که برف روزگار بر سر و صورت آنان نیز می‌نشیند اما متاسفانه از حلقات مفقوده تاریخ معاصر ایران راززدایی نمی‌کنند.

جز کتاب «سال ۵۷ مصیبتی بزرگ بر ملتّی بزرگ» ـــ خاطرات آقای هوشنگ ازغندی (منوچهری) که البته به کار پژوهشگران نمی‌آید (چون بیشتر بد و بیراه به امثال مجاهدین است، نه شرح آن ظلمت شبانه)، کارمندان عالی رتبه اداره سوّم ساواک دست شان به قلم نرفته و رازهای آن دوران همچنان سر به مُهر مانده‌است.

آیا واقعاً گذشت سی سال کافی نیست تا بیان شّمه ای از آن روزگار، مجاز باشد؟
امیدوارم برای ثبت در سینه تاریخ این اسرار مگوها را اندکی هم که شده، باز کنند تا من نوعی که نمی‌خواهم واقعیّت را جز آن که بوده، تصویر کنم ــ اشتباه ننویسم.
لااقل برای فرزندان و نوه های خودشان بنویسند.
فردا یا پس فردا همه غزل خداحافظی را می‌خوانیم و چه بسا از خاک‌مان گندمی برآید، در تنوری بسوزیم و یا سبزه ای بروید و بزی در آن بچرد.
آقایان حسین زاده و ناصری و نوذری... هر کدام یک آرشیو بزرگ هستند اما نم پس نمی‌دهند و
نمی‌نویسند.

کاش فرزندان آقای ثابتی پدر عزیزشان را به نوشتن خاطرات آن شبهای ظلمانی دعوت نمایند و خواهش کنند راست ها را هم بنویسند. راست ها را نگفتن، نوعی دروغگویی است.
از پدر خواهش کنند تنظیم خاطرات خودشان را به دیگری نسپارند در غیر اینصورت نه ارزشی خواهد داشت و نه قابل اتکاء خواهد بود.

از «معمّای ثابتی» و امثال عباس شهریاری و سیروس نهاوندی و محمد توکلی خواه... هیچکس جز خود آقای ثابتی مقام امنیتی ابرو کمانی نمی‌تواند راززدایی کند.
................................
آشنایی به من گفت: والله تو خیلی ساده ای. اینها جنایتکارند و باید حساب‌شان را حسابی رسید.
گفتم ساده بودن و به عشق اصالت دادن بهتر است تا پیچیده باشیم و بَردهِ کینه.
................................
از شما دعوت می‌کنم ویدیوی ضمیمه را ببینید:

This Month in History تقویم تاریخ، رویدادهای ماه دی
http://www.youtube.com/watch?v=85z6bo4ObU0

همنشین بهار
hamneshine_bahar@yahoo.com

«هوشنگ عیسی بیگلو» و «همنشین بهار» در روایت عرفان قانعی فرد پادوی دستگاه امنیتی ایرج مصداقی


«هوشنگ عیسی بیگلو» و «همنشین بهار» در روایت عرفان قانعی فرد پادوی دستگاه امنیتی
ایرج مصداقی
 عرفان قانعی فرد که در چند سال گذشته توسط دستگاه اطلاعاتی و امنیتی جمهوری اسلامی به عنوان تاریخ‌نگار و به ویژه متخصص امور کرد و کردستان به جامعه معرفی شده بود، پس از انتشار کتاب «در دامگه حادثه» که حاصل گفتگوی او با پرویز ثابتی مدیرکل اداره سوم ساواک و یکی از صاحب‌منصبان اصلی ساواک بود به چهره‌‌ای «مطرح» در فضای رسانه‌‌ای بدل شد و از طریق گفتگو با رسانه‌هایی چون صدای آمریکا، تلویزیون اندیشه و رادیو زمانه و ... بیش از پیش به تحریف تاریخ نیم قرن اخیر کشورمان پرداخت.
تردیدی نیست که تحریف و مکدر کردن تاریخ میهن‌مان یکی از دغدغه‌های اصلی وزارت اطلاعات و دستگاه‌ تبلیغاتی رژیم است. این تلاش تنها از طریق مراجع رسمی نظام جمهوری اسلامی همچون سازمان تبلیغات اسلامی و نهاد‌های وابسته به آن، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی و بنیادهای رنگارنگ وابسته به دستگاه حکومتی و از طریق محققان رسمی و چهره‌های معروف رژیم صورت نمی‌گیرد، بلکه افرادی چون عرفان قانعی فرد با ژست «استقلال» و پژوهش «منصفانه» و «بیطرفانه» و ... بیشتر به کار آن‌ها می‌آیند.
در این نوشته‌ قصد من کند و کاو در کارهای عرفان قانعی فرد نیست چرا که پرداختن به یک مطلب منتشر شده از سوی او سمت و سو و میزان اعتبار دیگر گفته‌ها و «تحقیقات» او را نیز نشان می‌دهد. در مورد شخصیت دروغپرداز و پشت‌هم انداز وی نیز مطالب زیادی تا کنون انتشار یافته از جمله در آدرس زیر می‌توانید به یکی از آن‌ها که در سایت جرس انتشار یافته دسترسی داشته باشید:
 
http://www.rahesabz.net/story/49343/
 
عرفان قانعی فرد در وبلاگ «راز پرده‌‌ نهان» که با نام «جان شیفته» آن را اداره می‌کند و به آرشیو مطالب وی اختصاص دارد در مقاله‌ای با عنوان «هویت واقعی شخصی موسوم به «همنشین بهار» در فضای اینترنت» همنشین بهار را هوشگ عیسی بیگلو معرفی می‌کند و نسبت‌ها ناروایی را به این دو زندانی دوران پهلوی که من از نزدیک می‌شناسم نسبت می‌دهد. البته همنشین بهار در دوران خمینی نیز دو بار به زندان افتاد و نزدیک به شش سال زندانی بود و عاقبت در تیرماه ۶۷ پیش از آغاز قتل‌عام با نقشه‌ای حساب‌شده از زندان گلپایگان فرار کرد و با سختی خود را به تهران رساند و در منزل یکی از زندانیان آزاد شده پناه گرفت. قانعی فرد در مقاله‌ی سراسر کذب خود می‌نویسد:
 
«معمولا افرادی که مباحث تاریخ معاصر را دنبال کرده باشند - این اسم را در اکثر سایت ها دیده اند که اکثر آنها را سایت اخبار روز - مربوط به سازمان چریک های فدائی خلق - نشر داده است و رادیو زمانه و گویا و. .. هم مطالبی درج کرده و اهانت هایی بی پایه و اساس به همگان کرده است. »
 
 
http://pocean.blogfa.com/post-213.aspx
 
همین مطلب در وبلاگ «اقیانوس آرام» که ردپای قانعی فرد در آن‌جا نیز دیده می‌شود ‌آمده است. (۱)
 
از همان ابتدای مطلب، قانعی فرد نشان می‌دهد که کوچکترین احترامی برای واقعیت قائل نیست. سایت «اخبار روز» ربطی به «سازمان چریک‌های فدایی خلق» ندارد. این سایت به بخشی از «فدائیان اکثریت» تعلق دارد و ارگان رسمی این سازمان هم محسوب نمی‌شود. بعید می‌دانم فردی که «مباحث تاریخ معاصر» را دنبال می‌کند فرق به «فدائیان اکثریت» و «سازمان چریک‌های فدایی خلق» را نداند.
 
در پاراگراف بعدی قانعی فرد می‌نویسد:‌
 
«اما او کیست که نه کسی از وی عکسی دیده است و نه کسی می‌داند اسم واقعی او چیست؟ hamneshine_bahar@yahoo.com تنها هویتی است که از وی در فضای اینترنتی وجود دارد! و جالب است این سایت های مدعی آزادی بیان و ... به اسم مستعار مطلب منتشر می کنند؟!»
 
این عکس همنشین بهار است که لااقل در سایت پژواک ایران همراه با مطالب وی انتشار می‌یابد.
 
 
بسیاری از زندانیان سیاسی دوران شاه و خمینی او را از نزدیک می‌شناسند. اسم واقعی‌ او (محمد جعفری) چنانچه در همین مطلب عرفان قانعی فرد هم آمده و رندانه آن را رد کرده، بارها از سوی افراد گوناگون مطرح شده است و خود «همنشین بهار» هم توضیح داده است که چرا دوست ندارد از اسم واقعی‌اش «محمد جعفری» استفاده کند. (۲)
 
 
اداره‌کنندگان سایت‌های اینترنتی از جمله پژواک ایران و دیدگاه و بسیاری از سایت‌ها و نشریاتی چون آرش و ... که مطالب وی را انتشار می‌دهند نه تنها او را به خوبی می‌شناسند بلکه از هویت و نام واقعی‌اش نیز مطلع هستند.
برخلاف قانعی فرد که دستگاه اطلاعاتی برای سفید کردن‌اش چند هفته‌ای هم او را به زندان برد همنشین بهار هم در دوران پهلوی و هم در دوران خمینی ۱۱ سال زندان بوده است و  از سابقه‌ی بسیار روشنی برخوردار است.
 
قانعی فرد در ادامه مدعی شده است:
 
«اکثر مطالب وی هم درباره شرح قهرمانی‌ها و سلحشوری های زندانیان وابسته به [گروه] تروریستی مجاهدین خلق در قبل از انقلاب ۱۳۵۷ است .»
تقریباً هیچ گزاره‌‌ی درستی در این جمله نیست. همنشین بهار نه تنها چنین دیدگاهی ندارد، بلکه به چنین کاری هم دست نزده و شاهد آن مقالات و ویدئو کلیپ‌هایی است که تهیه کرده و انتشار داده است. اتفاقاً وی بارها نقاط مثبت و منفی بسیاری از زندانیان دوران قبل از انقلاب صرف نظر از گرایش سیاسی‌شان را مطرح کرده است و از قضا مجاهدین خلق و هواداران‌شان میانه‌ی خوبی با او و نوشته‌هایش ندارند.
همنشین بهار از هیچ زندانی سیاسی به اندازه‌‌‌ی شکرالله پاک‌نژاد که مارکسیست لنینیستی معتقد بود یاد نکرده است. در بیشتر نوشته‌هایش شریعتی را بزرگ داشته و از علاقه‌اش به او گفته است. در حالی که مجاهدین برخلاف سال‌های اولیه‌ی پس از انقلاب نظر مثبتی به شریعتی ندارند. همنشین بهار حتی از احمد قابل و مطالبش با احترام می‌گوید.
خاطرات همنشین‌ بهار از زندان شاه در ۱۴ قسمت تا کنون انتشار یافته است با نگاهی گذرا به این نوشته‌ها به خوبی می‌توان به میزان دروغگویی و تحریف واقعیت قانعی فرد پی برد.
 
 
طرح چنین موضوعاتی سیاست شناخته شده‌ی دستگاه اطلاعاتی رژیم است. آن‌ها دکتر عبدالکریم لاهیجی را نیز «کریم بغدادی» و عضو شورای ملی مقاومت معرفی می‌کنند. چیزی که مطلقا صحت ندارد و وی حتی یک روز هم عضو شورای ملی مقاومت نبوده است.
 
قانعی فرد برای آن که نشان دهد تا کجا در کار تحریف تاریخ ایران چیره‌دستی به خرج می‌دهد و چگونه هیچ حرمتی برای واقعیت قائل نیست می‌‌نویسد:
 
«گرچه گروهی معتقدند که نام او محمد جعفری! می باشد اما این آدرس غلط به افکار عمومی است و اسم واقعی او هوشنگ عیسی بیگلو است و در حدود ۶۳-۶۵ ساله و پناهنده سیاسی در آلمان است. این شخص به خاطر فعالیت مخرب و تروریستی در سازمان مجاهدین خلق ، مدتی در زندان قصر - بند ۳ بوده است و کینه شتری دارد و اصولا آدمی ناراحت و فاقد شخصیت و اخلاق است؛ حتی کینه توزی و پرونده سازی اش، موجب اعدام افسر زندان قصر به اسم سرگرد یحیایی شد که هیچ گناهی نداشت. »
 
چنانکه در این عکس هم ملاحظه می‌کنید هوشنگ عیسی‌بیگلو بیش از هفتاد سال سن دارد. چهار دهه است که با همسر فنلاندی‌اش که در همه‌ی لحظات سخت زندگی همراه او بوده زندگی می‌کند و از سه دهه‌ قبل ساکن فنلاند است و به عمرش نه پناهنده سیاسی در آلمان بوده و نه در این کشور سکونت داشته است.  همنشین بهار ساکن هلند است و به او هر وصله‌ای ممکن است بچسبد الا «کینه‌توزی» و برخلاف قانعی فردکه او را «آدمی ناراحت و فاقد شخصیت و اخلاق» معرفی کرده هم «راحت» است و هم دارای «شخصیت و اخلاق». عیسی بیگلو هیچ‌گاه رابطه‌ای با مجاهدین نداشته و اصولاً دارای عقاید  اسلامی نیست و از همه مهم‌تر تاکنون نوشته‌ای از او در اینترنت انتشار نیافته است. او چندین نمایشگاه در ارتباط با جنایات رژیم در فنلاند و دیگر کشورهای اروپایی برگزار کرده است. عیسی‌بیگلو برعکس همنشین بهار که رشته‌ی تحصیلی و تحقیقی‌اش فیزیک و علوم اسلامی بود، حقوقدان است و دوست نزدیک زنده یاد مصطفی شعاعیان نظریه پرداز چپ مستقل ایران که در درگیری با ساواک کشته شد. عیسی‌بیگلو در دهه‌ی پنجاه ارتباط با گروهی چریکی که گرایش به کوبا داشت دستگیر شد.
 
اویکی از برجسته‌ترین اعضای کانون وکلای ایران بود و در سال‌های اولیه دهه‌ی ۸۰ میلادی مدت‌ها در پاریس به کمک پناهجویان می‌شتافت. عیسی بیگ‌لو چنانچه از نام خانوادگی‌‌اش نیز پیداست آذری است و همنشین بهار اهل گلپایگان.
 
بر خلاف دروغ‌‌پردازی قانعی فرد، هوشنگ عیسی‌‌بیگلو فردی است به غایت مهربان، دوست‌داشتنی و به لحاظ عاطفی حساس. او حتی مورد علاقه‌ و احترام بازجویان و شکنجه‌گران ساواک بود. پس از انقلاب مأمورین ساواک و زندان که او را می‌شناختند به خانه‌اش رجوع می‌کردند تا در مورد آن‌ها وساطت کند. وقتی در مورد او این چنین بی‌محابا دروغپردازی می‌شود یعنی تحریف‌کنندگان تاریخ میهن‌مان هیچ حریمی را رعایت نکرده و از هیچ کوششی فروگذار نمی‌کنند.
 
همنشین بهار در مورد هوشنگ عیسی‌بیگلو و تلاشش برای نجات جان سرهنگ احیایی مدیر بند چهار موقت قصر می‌گوید:‌
«همانطور که گفتم بند چهار موقت را شهربانی اداره می‌کرد و آخر کار مدیرش «سرهنگ احیایی» بود. سرهنگ احیایی آدم درستی بود و از همین رو وقتی بعد از انقلاب دستگیر شد آقای هوشنگ عیسی بیگلو، سیامک لطف اللهی و... نیکی‌هایش را بر شمردند و به یاری اش شتافتند و خوشبختانه او از خطر جست.»
 
 
به جرأت می‌توانم بگویم هوشنگ عیسی‌بیگلو یکی از با پرنسیب‌ترین و سالم‌ترین شخصیت‌های سیاسی است که دیده‌ام و از قضا محبوب عام و خاص هم هست. چنانچه به خاطر خوشنامی که داشت پس از پیروزی انقلاب رئیس کانون زندانیان سیاسی هم بود .
قانعی فرد در ادامه به منظور پرونده سازی در مورد عیسی بیگلو که سعی می‌کند همنشین بهار معرفی‌اش کند می‌گوید:‌
«عیسی بیگلو و عزت شاهی از نوچه های مهدی عراقی در زندان قصر بودند، البته این عیسی بیگلو عددی نبوده صرفا انسانی دردسر ساز بوده و به همراه عزت شاهی پشت همه فتنه های زندان بوده اند حتی یک بار خواسته اند بنا به نقشه شیطانی مهدی عراقی به همراه عزت شاهی در غذای زندانیان سم کشنده بریزند و هر سه نفر - عراقی - عزت شاهی و بیگلو - از جانوران آدمخوار محسوب می شده اند.»
 
تصورش را بکنید یک زندانی معروف مارکسیست که حقوقدان سرشناسی هم هست در زندان شاه نوچه‌ی حاج‌ مهدی عراقی باشد که از سران مؤتلفه بود و ضد کمونیست! این گروه همنشینی با زندانیان کمونیست را حرام می‌دانستند و برای پرهیز از «نجس» شدن، حتی غذایشان را با «کفگیر و ملاقه» جداگانه می‌کشیدند.
 
«محقق» دستگاه امنیتی رژیم پاسخی نمی‌دهد که برای چه این سه نفر که هیچ ربطی به هم ندارند بایستی در غذای زندانیان سیاسی که از قضا دوستان خودشان هم بودند سم کشنده بریزند؟ در زندان سم کشنده را چگونه تهیه می‌کردند؟ از بازار؟ از فروشگاه زندان؟ از مأموران ساواک؟ آیا بر اساس توطئه‌ی ساواک می‌خواستند در غذای زندانیان سم بریزند یا سرخود؟ چرا همین سؤال را هنگام گفتگو با پرویز ثابتی از او نپرسید؟
 
نویسنده به منظور رد گم کردن، با «آدمخوار» خواندن عزت شاهی و حاج مهدی عراقی تلاش می‌کند فاصله‌ی خود را با آن‌ها و رژیم نشان دهد! و به این ترتیب زمینه را برای وصل کردن «هوشنگ عیسی بیگلو» به آن‌ها فراهم کند. تواجه داشته باشید به مجرد این که کسی به رژیم و یا عوامل او ناسزا گفت نبایستی او را ضد رژیم محسوب کرد و مورد اعتماد قرار داد. 
 
قانعی فرد سپس با فریبکاری مدعی شده است:‌
 
«بنابراین باید با هوشمندی مراقب سم پاشی فکری - عقیدتی این افراد در فضای اینترنتی باشیم»
با «هوشمندی» بایستی «مراقب سم‌پاشی فکری- عقیدتی» چه کسی و کسانی باشیم؟ آیا از قانعی فرد سم‌پاش تر هم کسی هست؟
 
قانعی فرد سپس ضمن تشکر از پرویز ثابتی آورده است:‌
 
«در هر صورت این مجاهدین خلق خیلی رفتار و عقیده شان غیر انسانی بوده و هست و خدارو شکر که بنا به همت و شرافت انسان هایی مانند پرویز خان ثابتی گرفتار اینها نشدیم... »
 
چنانچه ملاحظه می‌کنید وی پس از آن که با انتشار کتاب «در دامگه حادثه» از نقطه نظر تاریخی، پرویز ثابتی را سوزاند و از او و خاطراتش در مسیر منافع نظام جمهوری اسلامی بهره‌برداری کرد، همچنان از «همت و شرافت» او تشکر می‌کند. بعید می‌دانم او به چنین ویژگی‌هایی در ارتباط با پرویز ثابتی باور داشته باشه بلکه مأموریت خود را دنبال می‌کند.
 
قانعی فرد در ادامه‌ی تاریخ نگاری «شرافتمندانه»‌اش در ارتباط با همنشین بهار یا طبق کشف او هوشنگ عیسی‌بیگلو مدعی می‌شود:
 
«از آخرین شاهکارهای این موجود عقده ای و کینه توز - اسکن کردن و انتشار غیرقانونی کتاب خاطرات پرویز ثابتی در اینترنت بوده است.»
 
به جرأت می‌توانم بگویم تنها ویژگی‌هایی که در همنشین بهار نیست همین «کینه توزی» و «عقده‌ای» بودن است. همنشین بهار نه تنها در منزلش دستگاه اسکن ندارد بلکه طریقه کار با آن را نیز بلد نیست. مدت‌ها پس از آن که اسکن کتاب پرویز ثابتی دست به دست می‌گشت او از من می‌خواست چنانچه به کتاب وی دسترسی دارم در اختیار او نیز قرار دهم. قانعی فرد از کجا پی برده است که همنشین بهار چنین کاری کرده است؟! در حالی که سرویس‌های امنیتی و جاسوسی هم قاعدتاً نمی‌توانند رد چنین کاری را در فضای اینترنت پیدا کنند .
 
قانعی فرد در خاتمه مدعی شده است:‌
 
« البته از زمستان ۱۳۹۰ این عیسی بیگلو یا آقای همیشه و همنشین بهار!!!! دست و پا میزد که حرف های ثابتی پخش نشود و منتشر نگردد ... حتی برای ایمیل های سیامک دهقانپور ، عرفان قانعی فرد و دختر آقای ثابتی (پردیس) هم اسپم و ویروس میفرستاد.... ظاهرا از انتشار شرح جنایات این سازمان های تروریستی ، سوزانیده شده !! و مرتبا کارشان سم پاشی علیه کتاب و نویسنده بوده است»
 
معلوم نیست نویسنده از کجا متوجه ارسال اسپم و ویروس برای ایمیل «سیامک دهقانپور» و «پردیس ثابتی» شده است؟ آیا آن‌ها با او در این مورد درد دل می‌کرده‌اند و یا گزارش کار می‌داده‌اند؟
 
با شناختی که من از هوشنگ عیسی‌بیگلو دارم می‌دانم او حتی کار با کامپیوتر و اینترنت را نیز بلد نیست چه برسد به ارسال «اسپم» و «ویروس». تردیدی ندارم که او روحش هم از اتهاماتی که قانعی فرد متوجه او کرده بی خبر است. به همین خاطر ترجیح دادم او را در جریان نگارش این مطلب نگذارم تا مبادا روحش آزرده شود. 
 
از این ها گذشته همنشین بهار چنانچه در بالا نیز اشاره کردم پیش‌تر بارها در مورد «هوشنگ عیسی ‌بیگلو» و رابطه‌‌اش با او نوشته است. نیازی نیست متخصص «مباحث تاریخ معاصر» باشید حتی اگر این دو اسم را در گوگل هم جستجو کنید متوجه این امر می‌شوید که آن‌ها دو نفر جداگانه با هویت‌های متفاوت هستند. به موارد زیر توجه کنید:‌
 
«پدر عزیزم زندانی سیاسی زمان شاه آقای «هوشنگ عیسی ‌بیگلو» که عمرش دراز باد، در زندان کمیته مشترک به اصطلاح ضدخرابکاری با حسینی(حسینی شکنجه گر) روبرو می‌شود و از او می‌شنود که «من ترا مثل فرزندم دوست دارم.»
هوشنگ دستهای آسیب دیده اش، (آسیب دیده بر اثر شکنجه) را جلوی حسینی می‌گیرد و حسینی در حالیکه اشک می‌ریزد بر دستان وی بوسه می‌زند. او در موردی دیگر به آقای عیسی بیگلو می‌گوید من نمی‌توانم در چشمان تو نگاه کنم. نمی‌توانم. »
 
 
همنشین بهار حتی به دیدگاه مارکسیستی عیسی بیگلو نیز اشاره کرده است:‌
 
«آنچه باعث بروز زودرس جريان راست ارتجاعی شد، برخوردهای نا صادقانه َسردَمدارانی بود که با چپ‌نمائی ويراژ می‌دادند، بيهوده نبود که جدا از رهبران مجاهدین، که همه تلاش‌شان اين بود تضاد اصلی (رژيم وابسته و ضد خلقی شاه) گم نشود ــ مارکسيست های اصولی، امثال شکرالله پاک نژاد، ناصر کاخساز، هوشنگ عیسی بیگلو، رضا شلتوکی، دکتر مرتضی محيط، یحیی رحیمی، چنگیز احمدی... نيز، آن برخورد فرصت طلبانه را که در زرورق چپ پوشيده شده بود، جز خوش خدمتی به ساواک شاه تحليل نکردند و عليه آن موضع گرفتند.»
 
 
این اولین بار نیست که دستگاه اطلاعاتی و امنیتی رژیم می‌کوشد همنشین بهار را فرد دیگری جا بزند. پیشتر، بارها این دستگاه وسایت‌های وابسته‌ به آن مدعی شده بودند که همنشین بهار همان مهدی اصلانی است. در حالی که مهدی اصلانی متولد ۱۳۳۷ است و نمی‌توانست در سال ۱۳۵۱ زندانی سیاسی باشد. ادعایی هم در این زمینه نداشت. همنشین بهار زندانی مذهبی بود که در ارتباط با پخش نامه‌ی دکتر علی شریعتی دستگیر شده بود و بارها به این موضوع در نوشته‌هایش اشاره کرده است و مهدی اصلانی پس از انقلاب در ارتباط با فدائیان اکثریت جناح کشتگر به زندان افتاد. او نیز بارها به این موضوع در مصاحبه‌ها، سخنرانی‌ها و کتاب خاطراتش (کلاغ و گل‌سرخ) اشاره کرده است:‌
 
 
به هوش باشیم و اجازه ندهیم دستگاه اطلاعاتی و امنیتی نظام و پادوهایش در خارج از کشور، تحت عنوان تاریخ‌نگار و پژوهشگر و فعال سیاسی به چهره‌های خوشنام تاریخ میهن‌مان چنگ بکشند.
امیدوارم کسانی که تا کنون به هر طریق موجبات مطرح‌شدن عرفان قانعی‌فرد را فراهم کرده‌اند از این به بعد سعی در جبران مافات کنند.
 
ایرج مصداقی  ۵ بهمن ۱۳۹۱
 
پانویس:
 
۱- این احتمال می‌رود که عرفان قانعی‌فرد مدعی شود نوشته‌ی مزبور مربوط به او نیست و با وبلاگ‌های نامبرده نیز ارتباطی ندارد. البته این یکی از شگردهای افرادی چون اوست. امیرفرشاد ابراهیمی نیز در مواردی به همین سبک و سیاق عمل می‌کرد و وبلاگ‌های گوناگونی با نام‌های مختلف داشت و دارد.
 ۲-
۲- همنشین بهار علاوه بر قسمت چهارم «خاطرات خانه زندگان» که در جواب بازجو که نام او را می‌پرسد به وی پاسخ می‌دهد:
محمد جعفری -
 
در قسمت ششم (کتاب حوادث همیشه از نیمه آن باز می‌شود.)، نیز به این موضوع اشاره دارد:
 
«سلمانی مشدی علی اکبر در قصر
.... از کمیته مشترک به طرف زندان قصر راه افتادیم. تا به قصر رسیدیم و راننده ما را تحویل داد، افسر نگهبان پرسید اسم کدامیک از شما محمّد است؟
من دست بلند کردم.
کنارم کشید و یواشکی گفت فامیل؟ گفتم جعفری.
- از کدام شهر؟
- گلپایگان.»
 
 
او همچنین در مورد عدم تمایلش برای استفاده از نام اصلی‌اش می‌گوید:
«هم اسم» من، کسان دیگری نیز هستند:
- مسؤول سازمان تبلیغات اسلامی
- یکی از فرماندهان سپاه
- مدیر روزنامه انقلاب اسلامی که خاطرات زندان نوشته است و...
- یکی از شاعران جوان
- رئیس انجمن ملی حمایت از حقوق مصرف کنندگان،‌ که تلویزیون رژیم با او زیاد مصاحبه می‌کند.
- معاون پژوهشی و فن آوری دانشگاه تهران
- یکی از دوستان الله کرم که رسانه های حکومتی وی را «کارشناس مسائل خاورمیانه» معرفی می‌کنند.
- یکی از استادان دانشگاه مشهد
- یک دوبلر فیلم
- یکی از اعضای حزب کمونیست کارگری و...
...................
«همنشین» را در صحبتهای مادرم شنیده بودم. یکبار در زندان قصر هنگام ملاقات گفت تو «همنشین» من بودی و اینها تو را گرفتند. پاسبان عبدی گوش وایساده بود و گفت همنشین شما خرابکار تشریف دارند ... پدرم بغض کرد و مادرم گریست

 
 
این وبلاگ آرشیو مطالب عرفان قانعی‌فرد است.

هوشنگ عیسی بیگلو‌، نماد آزادیخواهی، مقاومت و منش انسانی


هوشنگ عیسی بیگلو‌، نماد آزادیخواهی، مقاومت و منش انسانی
عباس منصوران
 
 
هوشنگ عیسی بیگلو، از نفراتِ اکسیرِ نیمای یوش است. نمونه‌ای از والایی و شرافت انسانی. تمامی زندانیان دهه‌ی ۵۰ اینک زنده در تبعید و در درون ایران، چه در حکومت چه در برابر حاکمیت، می شناسندش، و می‌شناسی‌مش. بسیاری هنوز اکنون که به سویش دارند دست،‌ به نیکی می‌شناسندش و از او شور و امید می‌‌یابند. حتی شکنجه‌گرانی که بر قدرت سیاسی مناسبات حاکم نشسته، شکنجه اش می‌کردند،‌ در روزهای سرنگونی شاه‌ از وی یاری خواستند، زیرا که منش انسانی وی را در زیر شکنجه و زندان تجربه کرده بودند.
بسیاری هنوز اکنون که به سویش دارند دست،‌ به نیکی می‌شناسندش. حتی شکنجه‌گرانی که بر قدرت سیاسی مناسبات حاکم نشسته بودند، شکنجه‌اش می‌کردند،‌ در روزهای سرنگونی شاه‌ رسولی،‌بازجوی ساواک، خواهان دیدار با وی و تنی چند ازمبارزین از جمله  سیامک لطف‌الهی که هوشنگ وی را «شوالیه» ‌می نامد، ‌می‌شود. هوشنگ وی را در دی ماه ۵۷، می‌پذیرد مشروط به اینکه محرمانه بماند، زیرا که ممکن است در راه از سوی مردم خشمگین از  ساواک، «لینچ» شود. مادر هوشنگ با شنیدن نام رسولی خشمگین می شود و می‌گوید: شکنجه گر را میزبان باشیم، او بیاید جلو چشم ما بنشیند! پاسخ کوتاه عیسی بیگلو به مادر مهربان این است: « این مرد اکنون شمشیر از دستش افتاده، با امید می‌آید، باید با افتاده‌ای همانند او هم  با ارزش‌های خودمان رفتار کنیم». میهمانی آن روز و نیز برای چندمین بار با خانواده رسولی انجام می‌‌گیرد تا آنکه ناپدید می شود. رسولی آنقدر تجربه و درک داشت که عیسی بیگلو را بشناسد و به او اعتماد کند، زیرا که منش انسانی وی را در زیر شکنجه و زندان تجربه کرده بودند.

عیسی بیگلو، از سال‌‌ ۴۸ در هنگام بازگشت از به خاکسپاری جلال آل احمد با مصطفی شعاعیان پیوند می یابد. این آشنایی تا پیوند با گروه، فراهم آوردن امکانات  مالی و مخفی گاه برای فعالیت مبارزاتی گروه از جمله مرضیه احمدی اسکویی و شعاعیان ادامه می یابد. ضربه‌ها و کشتار ساواک تا سال ۵۳ شتاب می‌گیرد. در ۲۹ مردادماه ۱۳۵۳ همراه با همسرهمیشه یار و همراه فنلاندی‌اش،‌ مادر همسر و زنده یاد پسر خاله‌اش فتحعلی پناهیان به‌سوی تبریز است که در قزوین دستگیر می‌شود، شبانه با سه خودرو ساواک به تهران بازگردانده می‌شود و در «کمیته‌ مشترک» تا سه بامداد شکنجه می‌شود و بازجویی. حسین زاده هنگام شکنجه و بازجویی می‌گفت: «ما شما را ده سال‌ است که می‌شناسیم. بروید حرف‌ها را بزنید و برگردید در پی زندگی اتان!» «مقام امنیتی» را تشخیص می‌دهد، همان پرویز ثابتی که در شکنجه و بازجویی حضور دارد. منوچهری از جمله بر سر و صورت و شلاق بر کمر وی مسئولیت دارد.
 می‌شنود که می‌‌گویند «آقا می‌خواهد که بیاوریدش!» همان «مقام امنیتی» که  مدعی است با زندانیان گفتگو می‌کرد- عیسی بیگلو را با دست و پای مجروح و شکسته، بلوز روی سر، با همسر و مادر همسرش روبرو می کنند... «مقام امنیتی» به همسرش می‌گوید، او دراختیار شماست تنها بگویید برود چیزهایی که از وی خواسته شده بنویسد و سپس همراه شما برود! عیسی بیگلو پاسخ آن لحظه را به یاد نمی‌آورد، این را می‌شنود که همان «مرد آرام امنیتی»، فریاد می‌زند: این ... را ببرید آنچنان بزنید تا له بشود... شکنجه‌هایی که بر‌ عیسی بیگلو وارد شد به راستی خارج از تحمل انسان است، شانه چپش را می شکنند، زیر آپولو مجروح می‌شود و دستش شکسته می‌شود. ناخن‌های و پاها و دستانش سیاه و کنده می‌شوند، پاها و دست‌ها، صورت و سینه زیر مشت و شلاق مجروح و تا پای مرگ. در بهداری از مرگ می‌رهد. هیفده ماه تا بیدادگاه نظامی، بیشتر در انفرادی و زیرشکنجه. بیش و پیش از همه، از او مخفی گاه و قرار  شعاعیان را می خواهند.
 سال ۵۴ در کمیته مشترک، اعظم السادات طالقانی،‌ دختر آیت الله طالقانی در همسایگی سلول اوست.  در راه شکنجه گاه،او را در لباس زندان نامناسب می‌بیند، ‌زیر‌بلوزی که روی سردارد، عیسی بیگلو فریاد می زند، با «ناموس ما اینگونه رفتار می‌کنید!» و بلوز خود را روی اعظم  طالقانی می ‌کند. دست سنگینی را بر شانه احساس می کند. رسولی و حسینی پشت سرش برای شکنجه گاه با اوست.
در زندان آنچنان سازش ناپذیربود و استوار، که در برابرش حسینی آدمخوار در حالیکه  سخنت تریم شکنجه‌ها را بر وی وارد می‌آورد، و همانگونه که شیوه این جانوران است، همیشه با اشک تمساح خود را بی خبر و با دوسه دشنام برآنکس که چنین  «بی‌رحمی» کرده!‌ در حضور وی، از دشنام و شکنجه به زندانیان خودداری می‌کرد. شکنجه ‌گران، ‌وی  را «آقای وکیل» یا «هوشنگ‌خان»‌  می‌نامیدند، که برای عیسی بیگلو آزار دهنده بود. ۱۷ ماه  در کمیته می‌ماند. سرانجام در «دادگاه نظامی»، به اتهام شرکت در «دسته اشرار مسلح» و «شرکت در جمعیتی با مرام اشتراکی»، از میان آن «دسته» و «جمعیت»، تنها عیسی‌بیگلو نشسته است، ‌بی آنکه بتوانند مبارز یا سلاحی به میان آورند. به اعدام محکوم می‌شود وسپس به حبس ابد.
 تهرانی شکنجه گر، در سال ۵۴ بازجو و شکنجه گر اسوت، از وی می خواهد که  موضوع  ۵۰ هزار تومان پول به گروه شعاعیان را «روشن» کند، و این پولی است ضروری که هوشنگ برای گروه فراهم می‌آورد تا از مصادره غیر ضروری و پرهزینه‌ی بانک جلوگیری شود و مصطفی می‌پذیرد.
 هوشنگ به تهرانی پاسخ می ‌دهد، «دوستی دارم به نام مرضیه اسکویی که برای دندانپزشکی به پنجاه هزار ریال  نیاز داشت و به وی دادم. عیسی بیگلو وانمود می‌کند که نمی‌داند مرضیه اسکویی چند ماه پیش به دست حکومت، کشته شده است و پنجاه هزار تومان را پنجاه هزار ریال وانمود می‌کند.
حسینی، کتف چپش را می شکند و می‌گوید «بگو آخ تا تمام کنیم!» و  پاسخ هوشنگ این است: تو یک خوک مخنّس هستی! کتف چپش را می‌شکنند،‌ تا پای مرگ شکنجه و به بهداری منتقل می شود.
در سال ۵۶ است که برای چندمین بار به کمیته مشترک و شکنجه کشیده می‌شود و این بار نیز با  دستان و پاهای مجروح از کابل. حسینی چهره‌ی درنده ساواک که در بهمن ماه ۵۷، خود کشی کرد، پس از این شکنجه، به تزویر اما به تسلیم در برابرش می‌نشیند و اشک تمساح می‌ریزد که «من ترا مثل فرزندم دوست دارم.» و دستانش را می‌بوسد. دژخیم، در برابر چشمان نافذ عیسی بیگلو نمی‌تواند به چشمان وی بنگرد- جنایتکاران نمی‌توانند به چشمان دیگران بنگرند- خمینی را به یاد آوریم- پس سر به زمین می‌افکند و هوشنگ با تیزبینی یک عقاب زخمی، تنها نگاهش می‌کند. حسینی اعتراف می کند که در تمامی این دوران بیشترین شکنجه ها به دست او انجام می گرفته  و شرمنده است!
در سال‌های پنجاه،‌ دفتر وکالت هوشنگ عیسی بیگلو، ‌وکیل  انقلابی، محمل گروه است و مرضیه احمدی اسکویی پیک رزمندگان می‌شود. در سال ۵۲، نادر شایگان، حسن رومینا و نادر عطایی به دست ساواک کشته، برخی نیز دستگیر شدند. در خرداد ۱۳۵۲ شعاعیان به همراه بقایای اعضای «جبهه دموکراتیک خلق» ازجمله،‌ مادر شایگان‌ها و فرزندان خردسالش ناصر و ارژنگ- «دانه» و «جوانه»- نامی که حمید اشرف دلاور، بر آنها نهاده بود- مرضیه احمدی اسکویی، صبا بیژن‌زاده و صدیقه صرافت ووو به چریک‌‌های فدایی خلق می‌پیوندند.
در۲۶اردیبهشت سال ۱۳۵۵ نیروهای سرکوبگر و ویژه سرمایه‌، یکی از پایگاه‌های محفی سازمان چریک‌ها  را به محاصره گرفت و با رگبار مسلسل تمامی افراد از جمله ناصر و ارژنگ ۱۲ و ۱۳ ساله را از پای در می‌آورند. لادن آل‌آقا، فرهادصدیقی پاشاکی، مهوش حاتمی، احمد رضا قنبر پور از جمله این جانباختگان هستند و تنها حمید اشرف، از این سلاخی ساواک زنده جان به در می‌برد.[[i]]
روزششم اردیبهشت۱۳۵۳، مرضیه احمدی اسکویی نیز ساعت ۱۰ صبح، با شنود فرستنده‌های ساواک در پایگاه چریک‌ها، از محاصره رزمنده انقلابی، شیرین فضیلت کلام، آگاه می‌شود. برای هشدار، ‌آگاهانه و با شجاعت راهی منطقه می‌شود، از حلقه محاصره ساواک می‌گذرد، اما با رگبار مسلسل حکومت به خون می‌غلتد. آدمکشان ساواک به رهبری پرویز ثابتی‌ها، آنچنان از  پیکر به خون کشیده زن انقلابی،‌ مرضیه احمدی اسکویی، وحشت داشتند که جسد بی‌جانش را از دور به رگبار گلوله بستند وسپس طناب پیچ کردند و بردند. آدمکشان شاه، برای اطیمنان از شاهکار خویش، پیکر خونین وی را در زندان به همرزم آن زمانش، صدیقه صرافت، نشان دادند.
مصطفی شعاعیان (رفیق سرخ)، در این برهه آثار برجسته‌ای در زمینه نقد و تحلیل می‌آفریند و از جمله با حمید مومنی کادر تئوریک چریک‌های فدایی  دیالوگ‌های نظری ارزنده‌ای را به پیش می‌برد. سرانجام به هنگام آماده‌سازی مجموعه نوشته‌هایش برای نشر در خارج کشور، در ساعت ۶ صبح ۱۶ بهمن ۱۳۵۴در خیابان استخر  شناسایی و به محاصره درمی‌آید. در این رویارویی مسلحانه و نابرابر، همراه با فشردن دندان بر کپسول سیانور، ساواک را از شکنجه و دست یابی به رازهای نهانش  محروم می‌سازد.
هوشنگ عیسی بیگلو از تبار چنین پیوند و بُردار‌ چنین کارزاری است. هنگامی که ساواک به رهبری آن «مقام امنیتی» متجاوز- ‌پرویز ثابتی جنایتکار- رزمنده فرهیخته، مصطفی شعاعیان[[ii]] را از پای در می‌آورد،‌ عیسی بیگلو در زندان است. بسیاری از زندانیان، در زندان از مشکلات و  مسایل حقوقی و دفاع از خویش از عیسی‌بیگلو یاری می جویند. وی هر لحظه زخم های شکنجه‌شدگان را مرحم می‌نهد، در کنارشان می‌نشیند و پیوند همبستگی می‌سراید. 
در پی قیام سال ۵۷ و آزادی زندانیان سیاسی به دست قیام گران، عیسی بیگلو با شکرالله پاکنژاد همراه است و در تلاش تا از حقوق حکومت شوندگان،‌ زیر حاکمیت استبداد فاشیستی جدید، دفاع کند. از تهران تا خوزستان در آمد و شد است. می‌شنود که نسیم خاکسار نویسنده و شاعر، در اهواز دستگیر و هرآینه در خطرمرگ است، به اهواز می شتابد، با قاصعیت خود ویژه و هوشمندی ‌ستودنی‌اش، خاکسار را از مرگ می‌رهاند.
روز چهارشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۵۸، در دفترش در تهران است که پیامی مشکوک می‌شنود که حزب‌الله، به دفتر هدایت الله متین دفتری حمله ور شده‌ است. با پای شکسته و چوب زیر بغل راه می‌افتد، کارگر شریف دفتر (آقا مهدی) می‌گوید من می روم. منشی دفتر نیز با خواهش از وی می‌خواند که «نرود و خود را به مهلکه نیافکند». دوبار به دفتر زنگ می‌زند و پاسخی نمی‌شنود. خودرویی در خیابان او را به دفتر می‌رساند و در آنجا می‌بیند همه چیز آرام است. می‌شنود که هنگام خروج متین دفتری در فرودگاه برای شرکت در جلسه‌ای در خارج، محمد منتظری و کمیته‌چیان اسلامی، وی را مدتی از رفتن باز داشته ‌بودند. به دفتر خویش زنگ می زند« که همه چیز آرام است و دارم برمی‌گردم». به چهار راه کاخ می‌رسد، پشت چراغ قرمز، پیکانی ایستاده است و راننده اشاره می‌کند که سوار شود. جلو خالی است و سه نفر در ردیف عقب. سوار می‌شود،  چیزی نمی‌گذرد که با ضربه‌ای سنگین بر شانه راست و گردن بیهوش می شود. ساعت نزدیک به ۴ غروب است. چشم که می‌گشاید، ساعتی بزرگ در برابر و دو مرد با روپوش سفید و سرایدار که با شادی می‌گوید: «به خیر گذشته، شما در خانه هستید، اینها از اورژانس هستند،‌ همسایه‌‌امان آقای «س» شما را  بیهوش و خون آلود در نزدیک خانه در کف خیابان یافتند و لباس هایت خون آلود و خار و خاشاکی بود. با اورژانس تماس گرفتند.»
در بدن عیسی بیگلو، از ناف تا سینه ۱۵ تا ۱۶ بریدگی عمیق ایجاد شده است،‌ و روی دست‌‌ها تا ساعد و آرنج بریدگی‌های سخت. برای فردا، با زنده یاد، شکرالله پاکنژاد دیداری دارد و نیز زنده یاد علی صدرایی نجفی اشکوری، از یاران قدیمی پاکنژاد برادر برزگ «حسین اقدامی» که هردو به دست جمهوری اسلامی کشته شدند،‌باید ببیند. پیام می‌دهد که نمی‌توانم بیایم، پافشاری می‌‌کنند و سبب را می‌جویند. شکرالله پاکنژاد و دیگران  با خبرنگاران وارد  می شوند.
 روز پنج‌شنبه ۲۴ خرداد روزنامه کیهان با عکسی از هوشنگ عیسی بیگلو این ترور را بازتاب می‌دهد. روزنامه‌ها از جمله روزنامه‌ آیندگان نیز از ربایش و شکنجه عیسی بیگلو نوشتند و جامعه وکلا از جمله به قلم علی شاهنده،‌ وکیل رادیکال و سازش ناپذیر، از حکومت اسلامی درخواست پی‌گیری و توضیح می‌شود.

عیسی بیگلو، ارزش گذار پرنسیپ‌های اکسیر انسانی است، همان اصول ۷ گانه‌ای که حکومت اسلامی با زیر پاگذاردن آنها به حکومت نشسته است- برای شتافتن و استقبال از این خطر، آگاهانه از این روی پافشار دراد که ارزش‌گذار یک ارزش انسانی باشد. در سال ۱۳۵۳،‌ هنگامی که در زندان، زیر شکنجه با مرگ و افتخار دست  به گریبان است، به دستور ساواک برکنار وی را از کانون وکلا و  وکالت، به کانون و ارگان‌‌های حقوقی صادر می شود. در میان  دیگراعضا تصمیم گیرنده، تنها یک نفر آن هم انسان شریف، هدایت‌الله متین دفتری است که از دادن رای به برکناری عیسی بیگلو در آن شرایط حاکمیت خوفناک ساواک، خود داری می کند. هوشنگ در سال ۵۸ این را به یاد دارد.
پس از گذشت افزون بر سی سال، در سال  ۲۰۰۸ برای نخستین بار ناصر مهاجر  در کتاب دو مجلدی «گریز ناگزیر»[[iii]]، در گفتگو با علی شاهنده شماره می‌‌خورد.

سال ۵۸، عیسی بیگلو به همراه همسر همیشه یاورش از فنلاند برای درمان به اروپا می‌آید،  دو سال کارگر ساختمان در فنلاند است، سپس در سال ۸۳ به فرانسه می‌آید، ده ماهی بدون روادید و غیرقانونی در آنجا مستقر می‌شود تا در کنار رفقایش از جمله غلامحسین ساعدی (گوهر مراد)، مادر سعیدی و یاران دیگر، به یاری پناهجویان سیاسی بشتابد، او به انتقال و استقرار پناهجویان سیاسی و افشای ماهیت حکومت اسلامی می‌‌پردازد. 
ترور عیسی بیگلو، ‌درست ۴ ماه پس از قیام بهمن، هشداری جدی بود به نیروهای سیاسی، به هرآنکس که نمی‌خواست با فاشیسم همراه شود، این هشدارها جدی گرفته نشد. هشدار به کارگران، به کوشندگان راه سوسیالیسم، و نیروهای مردمی و سازش ناپذیر بود. ترورهای وحشیانه در راه بود. تروریسم حکومتی در خوزستان، در ترکمن صحرا، ترور مختوم‌ها و هزاران انسان دیگر، از همان روزهای نخست سرنگونی شاه تا اکنون،‌ چون رود خون، پایه‌های بر دار استوار حکومت اسلامی، مشی محوری حکومت طبقاتی بورژوازی دلال و اوباشان جناح- باندها بوده است.
کشتار دهه‌ی شصت که به ویژه با این پیام  شتاب گرفت، یک ضرورت حکومتی بود، همانگونه که کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷. جارچی«گفتگوی تمدن‌ها» خاتمی و دیگر همقطاران حکومتی‌اش با آن همه پیشینه جنایت از بهمن ۵۷ تا دوم خرداد ۷۴ ، و در تمامی دهه ۷۰ و ۸۰، که جای و وظیفه ‌را به احمدی نژاد سپرد، کشتار‌های زنجیره‌ای سیاسی، ‌پوینده‌ها، مجید شریف‌ها، مختاری‌ها، امیرعلایی‌ها ووو همچنان ماشین ترور و کشتار هایی هزار هزار، را در دستور کار داشتند. به هدف بقاء حکومت و دولت قاتل. اتاق‌های فکر حکومتی، پروژه‌ی دوم‌خرداد، تروریسم دولتی را تجویز و به دست «خودسران» حکومتی سازمان دادند.
اینک پس از ترور خرداد ۵۸، در بمن ۹۱، با شلیکی دیگر، تیری پرتاب می‌شود. آمران همان‌هایند، اما عاملین، واپس ماندگان کودنی‌اند، همانند عرفان قانعی فرد.
ترور فیزیکی آن روز، با ترور شخصیتی امروز، فصل‌های یک تراژدی و راه کار حکومت ترور است. نمی بایست بی تفاوت از کنارشان گذر کرد و شانه در برابرش ننهاد. هم اکنون نیز.
عرفان قانعی فرد در وبلاگ «راز پرده‌‌ نهان» اداره این سایت را زیر نام «جان شیفته» به پیش می‌برد. در همین رسانه‌ که آرشیو نوشته‌های شخصی وی است، در نوشتاری زیر عنوان: «هویت واقعی شخصی موسوم به «همنشین بهار» در فضای اینترنت» همنشین بهار را هوشنگ عیسی بیگلو معرفی می‌کند.[[iv]]

در وبلاگ «اقیانوس آرام» نیز قانعی فرد می‌توان پی‌یافت.
عرفان قانعی فرد، کارگزار دون وزارت اطلاعات می‌تواند و شاید که ادعا کند که او در این ترور شخصیت دو چرهه‌ی ارزشمند جامعه، همنشین بهار و عیسی بیگلو دست نداشته است. اما، پذیرفتنی نیست که دستگاه اطلاعاتی و امنیتی حکومت سرمایه‌داری دلال، ازماهیت دو انسان والا و شناخته شده‌ای همانند عیسی بیگلو و همنشین بهار بی خبر باشد!
از دیگر سوی، چنین بپنداریم که عنصری بی ربط به وزارت اطلاات اما از راه بلاهت، با کینه از مجاهدین، با پریشان‌‌گویی چنین مهره‌ای را به میان افکنده باشد. هدف، به زعم وی «زدن» همنشین بهار و یا عیسی بیگلو باشد. در ماهیت موضوع تفاوتی ندارد، ترور شخصیتی، ایجاد گرفتاری و آشفتگی در میان فعالین سیاسی، تاکتیک‌های شناخته شده‌ای‌است، به ویژه با اعلام روزهای اخیر اعلام سرپاسدار غلامرضا جلالی، رئیس سازمان "پدافند غیرعامل ایران"، "ایران نخستین ارتش سایبری خود را راه‌اندازی می‌کند".،‌ ارتشی که زیر رهبری آیت‌الله خامنه‌ای،  سپاه سرکوب را به فاشیسمی تمام عیار تبدیل می‌کند.

سرافرازانه عیسی بیگلو  را انسانی والا به رفاقت، می‌شناسم.
 همنشین بهار را نیز انسانی شریف، دوست نادید‌ه‌ای که با نوشته های ایشان به ویژه زندان مرا به ستایش می‌انگیزد و غمبار. کارهای خستگی ناپذیر همنشین بهار، ستایش برانگیز است و گنجینه‌ای برای کاوش حقیقت.
 عرفان قانعی فرد که در چند سال گذشته ماموریت یافته است تا در پروژه مشترک ساواک شاه به رهبری ثابتی و وزارت اطلاعات حکومت اسلامی،‌ در این کارزار جبهه‌ای علیه نیروها و چهره‌ها‌ی مبارز و ارزش‌‌ها اجتماعی طبقاتی  بگشاید.
رسانه‌هایی چون صدای آمریکا، تلویزیون اندیشه و رادیو زمانه در این کارزار تروریستی تریبون‌می‌شوند.

این پروژه، به هر هدف و ذهنیتی،  استمراری است از  تروریسم دولتی، خواه به دست آدم‌کشانی مانند پرویز ثابتی، سعید امامی، «نادری»، قانعی فرد،‌ امیرفتانت‌های پریشان و درمانده، که بی هویت در جستجوی هویتی، هرچند همسخن و با بالاپوش جلادان. 
 ۲۷ ژانویه ۲۰۱۳
عباس منصوران
a.mansouran@gmail.com



[i]  نامه سرگشاده مادر شایگان، به خلقهای  ایران، http://pz.rawa.org/68/68mother.htm در پیوند با کتابهای منشتر شده از سوی وزرات اطلاعات حکومت اسلامی به مسئولیت «نادری».  کشته شدن ارژنگ و ناصر به دست ساواک را خود شکنجه گران ساواک در سال ۵۲ در هنگام شکنجه مادر شایگان اعتراف می کنند. در همان سالهای پنجاه زمزمه درون ساواک، خاموش ماند، زیر که ساواک با آن همه جنایت، نمی‌توانست از شایعه ساختگی خویش دفاع کند. هنوز حمید اشرف‌ و چریک‌ها و رزمندگان زنده بودند. ماهرویان‌ها و انوش‌ صالحی‌ها از شنیدن نام شان اعتبار می‌یافتند. رد حکومت اسلامی است که سمبیوزها و دوزیستیان حکومتی نیز به نوا آمده‌اند.‌‌ درپی انتشار کتاب وزارت اطلاعات حکومت اسلامی، عناصری همانند هوشنگ ماهرویان در سالهای اخیر، انوش صالحی (کتاب مصطفی شعاعیان و رمانتیسم انقلابی)، مزدور جنایتکار ساواک امیر فتانت، عرفان قانعی فرد، کارگزار منفور وزارت اطلاعات حکومت اسلامی، پرویز ثابتی جنایتکار، بر این شایعه ساواک  شیپور چی شده‌اند. در سندی که از ساواک شیراز  به دست آوردیم، نویسنده این نوشتار، به یاد دارد که آلبومی ضخیم از عکس و مشخصات تمامی افراد سیاسی  زیر پی گرد، یا کشته شده در درگیری‌های مسلحانه به دست آمد که در باره ناصر و ارژنگ نوشته شده بود، [«مسلح به نارنجک و سیانور،‌«معدوم»] .

[ii]   از جمله نیروهای «جبهه دموکراتیک خلق» یا گروه شعاعیان:  نادر شایگان، حسن رومینا و نادر عطایی  هستندکه به دست ساواک به مسلسل بسته شدند، و تنی چند دستگیر. در خرداد ماه ۱۳۵۲ شعاعیان به همراه مرضیه احمدی اسکویی، صبا بیژن‌زاده و صدیقه صرافت به چریک‌های فدایی خلق می پیوندند.

[iii]  ناصر مهاجر و دیگران، نشرنقطه، چاپ مرتضوی، ۲۰۰۸.
http://pocean.blogfa.com/post-213.aspx