چهارشنبه 03 ژوئن 2015 مانا نیستانی
۱۳۹۴ خرداد ۱۳, چهارشنبه
«تنها خیری که از خمینی به ما رسید» − گزارش میدانی درباره “ارتحال هالیدی”
«تنها خیری که از خمینی به ما رسید» − گزارش میدانی درباره “ارتحال هالیدی”
حمید رضایی
تعطیلات سال ۱۳۹۴ برای ایرانیان رویایی است. بیشتر تعطیلات عمومی در ایام پایان هفته قرار گرفته و با اتصال به روزهای پنجشنبه و جمعه، فرصتهای خوبی برای استراحت و مسافرت مردم به وجود آورده است. یکی از این تعطیلات مربوط به ۱۴ و ۱۵ خرداد است. ایامی که توسط حکومت «ایام ارتحال امام راحل» و توسط مردم «ارتحال پارتی» یا «ارتحال هالیدی» میشود.
بیشتر مردم برای این تعطیلات نقشه کشیده و به نوعی به آن دل بستهاند. در یکی از بزرگترین جابهجایی انسانی، بسیجیها و طرفداران حکومت به تهران منتقل میشوند و مردم تهران و سایر شهرها از فرصت به دست آمده برای فرار از پایتخت و یا لذت بردن از مسافرت استفاده میکنند. جادههای منتهی به گورستان تهران مملو از ماشینها دولتی و امکانات سپاه، بسیج و ادارت دولتی برای هرچه بزرگتر جلوه دادن افراد حاضر بر گور خمینی خواهد شد و جادههای منتهی به شمال کشور و سایر نقاط خوش آب و هوا مملو از مردمی است که توانایی رفتن به مسافرت را دارند. هنوز تعطیلات شروع نشده، ترافیک جادههای شمال از عصر روز دو شنبه نیمه سنگین و در روز سه شنبه ۱۳ خرداد سنگین گزارش شد.
نوع استفاده مردم از تعطیلات ۱۴ و ۱۵ خرداد چگونه است؟ مردم چه نگاهی به این ایام دارند؟ در روزهای سخت و دشوار زندگی مردم در اثر تحریمها و فسادهیا اقتصادی، آیا تغییری در مراسم حکومتی ایجاد شده است؟ مردم چه میگویند؟ جمهوری اسلامی از چه مناطقی “مردم” جمع میکند؟
بازار داغ تورهای مسافرتی
تقریبا تمامی تورهای مسافرتی به مقصد ترکیه، ارمنستان و امارت پر هستند. بازار تورهای داخلی به قصد کویر نوردی، اماکن کوهستانی و نقاط خوش آب و هوای ایران بسیار سکه است. همچنانکه در بدترین وضعیت اقتصادی انواع ماشینهای لوکس و گرانقیمت وارد ایران میشود، در ایامی که همه از تورم و گرانی مینالند، تورهای مسافرت خارج از کشور پر رونق هستند. افراد بسیاری ترجیح میدهند برای چند روز هم که شده است زندگی در کشورهای آزاد را تجربه کنند.
عاطفه قرار است برای اولین بار به کشور ترکیه برود. خوشحال است و میگوید استرس دارد که زودتر سوار هواپیما شود و برود! او میگوید: «من ۲۹ سالم شده است. دلم میخواهد برای چند روز که شده مثل آدم زندگی کنم. مگر ما چه چیزمان از بقیه مردم دنیا کمتر است؟ همهاش باید بترسیم، پلیس آمد، ایست بازرسی، مزاحمت پسرهایی که میآیند و مراعات کسی را نمیکنند…»
او ادامه میدهد: «پارسال ما رفتیم شمال. دو روز مرخصی گرفتم. کوفت ما شد. دو بار، اول خروجی شمال، ماشین ما را ریختند پایین و گشتند. آنجا هم یکبار مجبور شدند بچهها که پول بدهند به پلیس تا دست از سر ما بردارند. این شد زندگی؟ من بیست سال دیگه پیر میشم، نباید یک هفته با خیال راحت زندگی کنم و نترسم؟»
گزارش سازمان جهانی جهانگردی نشان میدهد ارمنستان و جمهوری آذربایجان پس از ترکیه و عراق، مقاصد پرطرفدار ایرانیها برای سفر بودهاند. در سال ۲۰۱۳ حدود ۱۴۶ هزار و ۱۸۴ ایرانی به ارمنستان و ۱۴۳ هزار و ۵۷۹ ایرانی به جمهوری آذربایجان سفر کردند.
عاطفه میگوید:
«برای یک ایرانی و به خصوص برای ما خانمها هرکجا که بشود آزاد بود، و هر لباسی که دوست داریم بتوانیم بپوشیم _ به شرط اینکه ارزان قیمت باشد _ جای مناسبی است». گفتههای این خانم خلاصهای از خواسته آنانی است که از قوانین بسته مذهبی و قوانین محدود کننده در ایران به تنگ آمدهاند. هر کجا که حکومت به تفریح و مسائل خصوصی مردم کاری نداشته باشد برای ایرانیان بهشت است. برای این کار چه جایی بهتر از ارمنستان و آذربایجان به صورت زمینی برای ایرانیان در دسترس هستند؟
خانمی ۴۲ ساله درباره “ارتحال هالیدی” چنین نظر میدهد: «خودش که ما را بدبخت کرد حداقل به خاطر مُردنش مردم وقت پیدا میکنند فرار بکنند یک طرفی. تنها خیری که از خمینی به مردم ایران رسیده همین تعطیلی است.»
نرخ تورم دو رقمی، نرخ بیکاری دو رقمی، بریز و بپاشهای میلیاردی
سالها از مرگ خمینی گذشته است و هنوز ساخت و ساز مقبره او تمام نشده است اما حکومتی که او و اسلامگریان بنا نهادند تبدیل به حکومت فساد و اختلاس شده است. عکسهای منتشر شده از آنچه در اطراف گور او میسازند اعتراض بعضی از خودیهای نظام را هم در آورده است. سپاه پاسداران هشدار داده است که کسی نباید به مخارج ساخت و سازهای مقبره خمینی اعتراض کند.
قرار است وصیت نامه امام مستضعفان در تمامی استانهای منتهی به مقبره او، بین زائران توزیع شود. در این وصیت نامه که به اجبار در بیشتر مراکز آموزشی ایران به عنوان واحد درسی، تدریس میشود آمده است: «…و به مجلس و دولت و دستاندرکاران توصیه مینمایم که قدر این ملت را بدانید و در خدمتگزاری به آنان خصوصاً مستضعفان و محرومان و ستمدیدگان که نور چشمان ما و اولیای نعم همه هستند و جمهوری اسلامی رهاورد آنان و با فداکاریهای آنان تحقق پیدا کرد و بقای آن نیز مرهون خدمات آنان است، فروگذار نکنید و خود را از مردم و آنان را از خود بدانید.»
حال روز مستضعفان در حکومت امام مستضعفان چگونه است؟ با ذکر تنها یک گوشه کوچک از این مراسم میتوان فاجعهای که هر سال برای ارائه یک پروپاگاندای حکومتی تکرار میشود را به تصویر کشید. میزان بارش باران در سال گذشته نسبت به سال قبل از آن ۱۱ درصد کاهش داشته است و ایران چند سال است در وضعیت خشکسالی واقع شده است. درست در روزهای گرم خرداد ماه قرار است افراد زیادی در بیابانی در جنوب تهران جمع شوند. فقط جمعیت هلال احمر به عنوان یکی از نهادهای حاضر در این مراسم قرار است یک میلیون بطری آب در این مراسم توزیع کند. سیصد غرفه فرهنگی قرار است محصولات رایگان فرهنگی در بین زائرین توزیع کند که معمولا مجموعههای تکراری از دعاهای مذهبی و پوسترهای حکومتی است که سالهاست با کاغذ یارانهای منتشر و در کوتاه مدت به سطل زبالهها و کف خیابانها رها میشوند.
دولت جمهوری اسلامی ابتدا نان را گران و سپس بیشتر نانواییها را به آزادپزی واداشت تا نان باز هم گرانتر شود. در حالی که دولت به بهانه کسری بودجه اقدام به آزادسازی نرخ بنزین کرده است، هزاران خودروی دولتی و نظامی برای برگزاری یک نمایش دولتی تدارک دیده شدهاند تا بنزین بسوزانند. در حالی که مستاجران ایرانی زیربار کرایه خانهها کمر خم کردهاند برای جسد خمینی خانهای ساخته میشود که به گفته حمید انصاری (قائممقام حسن خمینی) قرار است ۵۰۰ سال دوام داشته باشد.
استفاده از فقر برای جذب زائر
در کنار توجه همیشگی به ترافیک سنگین جادههای منتهی به شمال و هزنیههایی که برای برگزاری مراسم سالمرگ خمینی میشود، این نکته مورد غفلت قرار میگیرد که جمهوری اسلامی چطور از شکمهای گرسنه برای جمع کردن سیاهیلشگر استفاده میکند. اگر در مراسم ۲۲ بهمن و مراسم استقبال از علی خامنهای از ساندیس و بستههای کیک و شکلات سخن به میان میآید در مراسمی که در مقبره خمینی برگزار میشود صحبت از غذای واقعی است.
برای این مراسم، حمل و نقل از سراسر کشور به مقبره خمینی رایگان است. سیلی از مردم فقیر محلات جنوبی تهران و استانهای همجوار در اتوبوسهای مجانی مینشینند تا خودشان را به جایی برسانند که حداقل بتوانند در کنار خانواده خود یک دل سیر غذا بخورند. شاید برای بسیاری خندهدار باشد که برای یک پرس کباب کوبیده یا جوجه کباب کسی حاضر شود در محیطی غمگین و شلوغ حاضر شود اما برای کسی که گرسنگی کشیده باشد چنین محیطی بهشت است.
علی و یازده هممحله او سال گذشته در این مراسم شرکت کرده و میگوید: «امسال هم میروم. هر سال میروم.» سال گذشته آنها توانستهاند با ساکهای خالی بروند و با ساکهای پر از غذا برگردند. میگوید: «باید زنگ باشی. بدانی کجاها غذا میدهند…زیادی نباید شلوغ کنی وگرنه میآیند سراغت. بی سر و صدا کار کنی، هیچ کسی کاری بهت ندارد.»
محمدرضا از تجربه دوستش میگوید: «من رانی چندتا خوردم. گرم بود خیلی میچسبید. رفیقم ۱۸ تا رانی با خودش آورده بود. نامرد به هیچکس نگفته بود. تا یک هفته توی کیسه آشغالهایشان قوطیش در میآمد.»
محمد پدر ۴ فرزند است. سرش پایین است اما خجالت نمیکشد از حرفهایی که میزند: «بدهکار کسی نیستم. این بچهها را با پول زحمت خودم بزرگ کردهام تا حالا یک لقمه نان حرام برای زن و بچهام نبردم.» بچههایش فکر میکنند هر سال به مسافرت میروند. آنها سالی یکبار از گلپایگان میآیند تا تهران را ببینند. این پدر از حس و حال بچهها نمیگوید اما میتوان حدس زد در میانه آن هیاهو تفریح آنها این است که خوراکیهای بهتری گیر بیاورند.
ماجرای حمید، هیبت، رضا، مصطفی و علی میتواند دستمایه ساخت یک فیلم سینمایی قرار بگیرد. «بمانیم توی خانه چکار کنیم. کولر نفس ندارد، اینقدر تخممرغ و استامبولی خوردیم رنگ ما از این همه رب(گوجه) شده است مثل سرخ پوستها.» صورت او واقعا به دلیل آفتاب سوختگی سرخ است. کارگران سادهای که برای هر مزدی، هر کاری میکنند و با هم زندگی میکنند. هفت نفر در یک خانه ۵۵ متری زندگی میکنند. هنگامی که آماده میشوند تا سرکار بروند در حال رفت و آمد به یکدیگر برخورد میکنند.
مصطفی به مقبره خمینی میرود تا در رژیم تخم مرغ و استامبولی خود تغییری ایجاد کند. علی میگوید فرقی برایش ندارد فقط میخواهد خانه نباشد: «نفری دوتا سیگاری میزنیم. وسط جمعیت آی فاز میدهد.» حمید فقط دلش میخواهد وسط جمعیت باشد: «من دست خودم نیست، جمعیت میبینم دلم میخواهد برود وسطش. توی خیابان خسته هم باشم وقتی تصادف شده و مردم جمع شدن، میروم وسط. چه برسه به محرم. عشق است محرم.» او ادامه میدهد: «دو باری که رفتهام نمیگویم اذیت نشدم. وسطش آدم خسته میشه ولی خیلی جمعیت میاد» سپس با خنده یک جمله جالب میگوید: «آنجا سپاهیها، خ…مالی آدم را میکنند آی حال میدهد. بیرون به این پدرسگها نمیشه حرف زد.»
صحبتهای هیبت اوج داستان این چند جوان است: «پارسال… دیدیم قاسم اینها دارند دست تکان میدهند که بدوئید، بدوئید. ما فکر کردیم دعوا شده با دو، خودمان را رساندیم بهشان. گفتیم چی شده؟ جای شما خالی ده تا آفریقایی آمده بودند نه از این سیاهها. قهوهای عین شکلات. آدم دلش میخواست برود کلهشان را لیس بزند. بعد، دندانها سفید مثل برف. اینها هم سیگاری زده بودند همین آقا که میگوید شلوغی را دوست دارم رفته بود باهاش حرف میزد. میگفت من آفریقایی بلدم. پاره شده بودیم از خنده.»
صاحب یک بقالی بسیار کوچک در یکی از محلات جنوبی تهران میگوید به فرزندان خود توصیه کرده است «بروند آنجا خودشان را نشان بدهند.» دلیل این توصیه را اینگونه توضیح میدهد: «برای آیندهشان خوب است.»
علی به تعبیر دوستانش یکی از شرهای منطقه شاه عبدالعظیم است. از داستان این محلات سنتی میگوید: «یا آدم خودتی یا آنتن حکومت. نگاه نکن به خطهای روی سر و صورت امثال ما. بیشتر این آدمهایی که اینجا میبینی خبرچینی میکنند. گزارش رد میکنند. به خصوص کشتیگیرها. برای کارت، چه میدونم واسه سربازی. یعنی اینطوری بهت بگم آمار همه مواد فروشها و خلافکارهای این محلات میره دست پلیس. بیشتر ساقیهای اینجا آدم اطلاعات هستن. گوش به زنگاند که اگر خبری شد، دنبال کسی بودن، کسی کار گنده کرده بود از لای حرف عملی جماعت بیرون میکشند و گزارش میدهند. کلی اتوبوس از اینجاها می برند سر قبر آن …!»
محلات پائینشهر در همه استانهای کشور پتانسیل بالایی در جذب نیرویهای بسیجی دارد. پایگاههای بسیج نیز در صف اولی تدارک زائر برای مقبرهای هستند که قرار است مانند راهپیماییهای حکومتی نشاندهنده میزان عشق و علاقه مردم ایران به آرمانهای رهبر سابق جمهوری اسلامی باشد. جواد کارت بسیج دارد. نماز میخواند، الکل میخورد و به صورت تفریحی مواد مخدر مصرف میکند. میگوید: «من حوصله این کارها را ندارم راستش. با بچهها قراره برویم چالوس.» او توضیح میدهد شرکت در این مراسم چه اهمیتی در بین بسیجیها دارد: «بسیج رتبه داره، رده داره. بخوای خودت را بالا بکشی باید این مراسمها را بری.» سپس اضافه میکند: «حالا نه هر مراسمی ولی بعضیهاش مهمه. شلوغی انتخابات، ۱۴ و ۱۵ خرداد،…»
چند دختر چادری که تنها به دلیل رضایت برادر بزرگشان امکان صحبت با آنها را به دست میآورم، زیارت را هدف اصلی خود از شرکت در مراسم سالمرگ خمینی عنوان میکنند: «از طرف جایی که ما میرویم قرار است در راه برگشت برویم جمکران برای زیارت. راستش من جمکران را خیلی دوست دارم. وقتی میروم جمکران سبک میشوم.» یک مادر نیز از موافقت پدر خانواده با مسافرت دختران به دلیل «همراهی با کاروان بسیج» خبر میدهد: «دو تا اتوبوس هستند همه زن هستند. آدم خیالش راحتتر است با این وضع مملکت اعتمادی نیست دختر جای دیگری برود. اینجا خودشان دوست دارند، همه همسن و سالهای خودشان هستند. بهشان خوشمیگذرد ما هم حرفی نداریم. خیالمان راحت است.»
از اینجا مانده و از آنجا رانده
پویا به صورت مختصر و مفید از بخشی از جامعه میگوید که نه توانایی مسافرت در این ایام را دارند و نه دل خوشی از برنامههای حکومتی دارند: «هیچی دیگه ما سه شنبه شب سر کاریم. واسه این تعطیلات که دیگه جایی نمیشه رفت چون قیمت ویلا خیلی میره بالا و در وسع ما نیست. بیشتر آدمها با خانواده مسافرت میروند واسه همین ما دیگه مجبوریم بمونیم خونه. قلیون بکشیم، فیلم ببینیم، اگر عرق پیدا بشه یه کمی عرق بخوریم. مصیبت اینه که بکشه به روز تعطیلی دیگه کسی حس و حال تلفن جواب دادن نداره. بیشترش آدم خوابه یا وایبر بازی دیگه!»
همه شاغلین بخشهای دولتی و کسانی که برای دیگران کار میکنند از تعطیلات خوشحال هستند. در ایام ۱۴ و ۱۵ یک تعطیلی اجباری بر اصناف حکمفرما است. این روزها در ایران تعداد کسانی که دغدغه خواب دارند بسیار زیاد شده است. خستگیهای جسمی و روانی در بین مردم افزایش یافته است و امکان ندارد وقتی صحبت تعطیلی به میان بیاید افرادی با علاقه و لذت از اینکه میتوانند ساعتها بخوابند، اظهار شادمانی نکنند.
چند خانم متاهل و مجرد میگویند از شلوغی جادهها در ایام تعطیلات راضی نیستند و به همین جهت ترجیح میدهد در خانه بمانند. برنامه تعداد قابل توجهی از افراد ماندن در خانه و نگاه کردن سریالهای خارجی است. تعدادی از آقایان میانسال و مسنی که دارای مشاغل گوناگون هستند اظهار میدارند از تعطیلات رسمی به دلیل سالمرگ خمینی برای دید و بازدید و مهمانی استفاده میکنند. تاسفبارترین نکته در میان آنانی که برای تهییه این گزارش با آنان گفتگو شده است آن است که ظاهرا کسی میل ندارد درباره مخارج این مراسم و هزینههای ساخت مقبره خمینی صحبت کند. گویی هدر رفتن منابع ملی کشور برای رویاپردازیهای سران جمهوری اسلامی و برنامههای تبلیغی و مذهبی آنان به صورت امری عادی درآمده است. در ماجرای هزینههای ساخت گرانترین مقبره جهان برای روحالله خمینی فاجعه دو چندان است. افراد زیادی تا زمانی که عکسهایی از این مقبره منتشر نشده بود از چنین هزینههایی بی اطلاع بودهاند. برای مثال یک معلم ورزش میگوید: «چند بار با ماشین از عوارضی تهران که در میشدم، میدیدم چیزهایی میسازند اما فکر نمیکردم داخلش اینطور باشد. من تا به حال داخلش نرفتهام. در اخبار هم نشان نمیدهند. چندباری که در اخبار تلویزیون دیدهام هیچ وقت نشان دادند که داخلش این شکلی است و اینقدر هزینههای زیادی کردهاند.»
منبع:رادیو زمانه
سازمان گزارشگران بدون مرز، مستقر در پاریس، از "محکومیت سنگین" آتنا فرقدانی در ایران به شدت انتقاد کرده است.
گزارشگران بدون مرز حکم ١٢ سال حبس آتنا فرقدانی را محکوم کرد
سازمان گزارشگران بدون مرز، مستقر در پاریس، از "محکومیت سنگین" آتنا فرقدانی در ایران به شدت انتقاد کرده است.
این سازمان از وضعیت خانم فرقدانی ابراز نگرانی کرده است.
به گزارش فعالان حقوق بشری در ایران، خانم فرقدانی توسط شعبه ١۵ دادگاه انقلاب، به ریاست قاضی صلواتی، به ١٢ سال و ٩ ماه حبس محکوم شده است.
گزارشگران بدون مرز همچنین به حکم ١۴ سال حبس برای آتنا دائمی و ١٠ سال حبس برای امید علیشناس اشاره کرده است.
آتنا فرقدانی، با جرم اجتماع و تبانی علیه امنیت ملی، فعالیت تبلیغی علیه نظام و توهین به رهبری، رئیس جمهور و نمایندگان مجلس محکوم شده است.
او سال گذشته پس از یک دوره کوتاه بازداشت، با انتشار ویدیویی به شرح دوران بازداشت خود پرداخت و از جمله گفت که ماموران زن در بازرسی بدنی او را برهنه کرده و برخورد خشنی با او داشتهاند.
خانم فرقدانی سپس به دادگاه انقلاب احضار شد که به گفته نزدیکانش در آنجا یک مامور زن و یک مامور مرد او را کتک زدند و او را به زندان قرچک ورامین فرستادند.
یکی از مواردی که در ارتباط با پرونده آتنا فرقدانی مطرح شده، کشیدن کاریکاتوری از نمایندگان مجلس ایران پس از مطرح شدن طرحی برای ممنوعیت وازکتومی است.
TTIP : ils l'ont fait ! par Nico Hirtt
TTIP : ils l'ont fait !
par Nico Hirtt
par Nico Hirtt
En 1914, les socialistes allemands et français votaient la guerre impérialiste, parce qu'ils ne voulaient pas décréter la guerre révolutionnaire contre le Capital. Un siècle plus tard, en mai 2015, les sociaux-démocrates européens votent en faveur du Traité Transatlantique (TTIP) en Commission du Parlement européen.
Ces prétendus "socialistes" ont ainsi franchi l'ultime étape d'une longue route qui, en cent ans, de trahison en trahison, les a conduit à passer inéluctablement du camp des opprimés à celui des multinationales. Demain, grâce à Di Rupo et à Hollande, des tribunaux privés pourront nous obliger de manger du poulet javellisé et du boeuf aux hormones. Quelques multinationales américaines et européennes s'enrichiront davantage, en payant (encore) moins de taxes. Mais nous (et les travailleurs américains de même) le paierons cash par des pertes d'emploi dans les productions de proximité (et donc par des tonnes de CO2 en plus dans l'atmosphère).
Ces prétendus "socialistes" ont ainsi franchi l'ultime étape d'une longue route qui, en cent ans, de trahison en trahison, les a conduit à passer inéluctablement du camp des opprimés à celui des multinationales. Demain, grâce à Di Rupo et à Hollande, des tribunaux privés pourront nous obliger de manger du poulet javellisé et du boeuf aux hormones. Quelques multinationales américaines et européennes s'enrichiront davantage, en payant (encore) moins de taxes. Mais nous (et les travailleurs américains de même) le paierons cash par des pertes d'emploi dans les productions de proximité (et donc par des tonnes de CO2 en plus dans l'atmosphère).
La différence entre les libéraux et la "gauche" social-démocrate se réduit désormais à ceci : les premiers essaient de nous convaincre d'accepter une politique de droite ; les seconds nous la refilent en douce, traîtreusement.
Je vais finir par préférer les premiers aux seconds.
گفتوشنود با اسماعیل وفا یغمائی(۷) نهایتِ تراژدی کُمدی است انقلاب ایدئولوژیک
گفتوشنود با اسماعیل وفا یغمائی(۷)
نهایتِ تراژدی کُمدی است
انقلاب ایدئولوژیک
نهایتِ تراژدی کُمدی است
انقلاب ایدئولوژیک
عَسَلپوشان سرکهفروش که حرمت کلمات را میشکنند، همچنین کسانیکه در برخورد با مخالف خویش، پا روی انصاف و واقعبینی میگذارند و به بیمروّتی میافتند، مَحرم این گفت و شنود نیستند.
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
گوی و میدان آمادهاست. آماده برای همه کسانی که خود کاری نمیکنند اما وقتی دیگران کاری کنند، آزرده میشوند.
اگر رنج و تلاشی که در این محیط توفان زا و بی مروّت؛ برای ثبت یادمانها میشود از نظر شما بیمقدار و بد آهنگ است، خودتان آستینها را بالا زده و وارد گود شوید...
نسلهای آینده نمیبخشند کسانی را که هزار سخن در سینه داشتند و ترس و نفع و جهل، جُربزه را از آنان گرفت. پیش ستمگران لُنگ انداختند و فقط دلشان خوش بود که در خفا غُر و لُند میکنند.
خود قدم پیش بگذارید و این ساز را نه بد آهنگ؛ خوش آهنگ بنوازید.
گوی و میدان آماده است. بسمالله...
هین و هین ای راهرو بیگاه شد
آفتاب عمر سوی چاه شد
تا نمرده ست این چراغ با گهر
هین فتیلهاش ساز و روغن زودتر
هین مگو فردا که فرداها گذشت
تا بکلی نگذرد ایام کشت
یوسفا آمد رسن در زن دو دست
از رسن غافل مشو بیگه شده ست
...
دستگاه قضایی، محمود سهرابی و چاقو کش هایش! محمد نوریزاد
دستگاه قضایی، محمود سهرابی و چاقو کش هایش!
محمد نوریزاد
محمد نوریزاد
دستگاه قضایی، محمود سهرابی و چاقو کش هایش!
هفته گذشته در پیاده روی یکی از خیابان ها، به مرد خسته ای برخوردم که از چین و شکنِ صورتش تراشه های یأس و دلمردگی بر می جهید. مرد، که شصت ساله می نمود، از بیست سال پیش مرده بود. کیفِ پف کرده ای در دست داشت، و رازهای خراشنده ای در برگه های داخلِ کیف. در آن غوغای نیم روز شهر تهران، با قدم های بی شتاب او همقدم بودم که ناگهان دیدم آهی کشید و از حال رفت و سنگینی اش در میان دست های من غنود. نشاندمش لب جوی. مرد، از بس که از درون خراش خورده بود، نا نداشت و تنها به کورسوی امیدی زندگی را می لنگید. به ضرب التماس های من، نیم نفسی از همان اعماقِ مُردگی بر کشید و به صورتم زل زد و با صدایی که از انتهای خراش خوردگی اش بیرون می خزید نالید: زیر سایه ی آخوندا، "محمود سهرابی" هم زندانی ام کرد و هم دار و ندارم را بالا کشید و هم به زن من پنج بار تجاوز کرد و زنم را با خودش برد که برد.
مرد، بیست سال تمام به هر سوراخِ دستگاه قضا سر فرو برده بود و از هر سوراخ بارها گزیده شده بود. از وکیل گرفته تا قاضی تا آبدارچی تا بایگانی چی تا مأموران کلانتری تا حتی خود رییس قوه ی قضاییه تا هرکسی که گمان بر همراهی و اجرای قانونش می رفت، همه او را گزیده بودند و تا توانسته بودند مکیده بودندش و سرآخر خسته تر از روز پیش، روانه اش کرده بودند به امان بی کسی. یک به یک نامه های تمام نشدنی اش را به من نشان داد. همه اصل بودند و بی اعوجاج. در این نامه ها دیدم که به هر کجا شکایت برده است و بارها و بارها داستان "سهرابی" و تجاوز به زن و بالا کشیدنِ اموالش را تعریف کرده و تعریف کرده و با هر تعریف، قاضیان و مأموران و وکلا را سرگرم کرده بود و خود را بیش از پیش به گوری که به دوش می کشید فرو تپانده بود.
مرد حتی به کمیسیون اصل نود مجلس نیز شکایت برده بود. دیدم که رییس این کمیسیون نامه ای برای رییس دادگستری تهران می نویسد و در آن ابراز شرم می کند از فاجعه ای که بر این مرد رفته در نظام اسلامی. اما چه سود؟ آخوند کمیسیون اصل نود احتمالاً این نامه را از سرِ سرگرمی نوشته به آخوندی دیگر. وگرنه گریبان می درید و عمامه بر زمین می کوفت. مگر می شود یک نفر را در روز روشن به زندان بیندازند و ثروت کلانش را هپلو کنند و ترتیب زنش را هم بدهند و تو به اسم آخوند کمیسیون اصل نود و دادستان و رییس قوه ی قضاییه و معاون و قاضی و قاضی و قاضی و قاضی و قاضی دست بر دست بسایی و در خلوت و جلوت به خودت بگویی: خودمانیم، عجب حکومتی علم کرده ایم ما!
مرد، کارخانه دار بود و ثروتمند. خانه ای داشت در خیابان فرشته ی تهران به مساحت بیش از هزار متر مربع. با همسری و چهار فرزند و زندگی ای آرام. تا این که جوانی به اسم " محمود سهرابی" را به وی معرفی می کنند تا بکارش بگیرد. محمود سهرابی نرم نرم در گوشه های اعتماد مرد جا می گیرد و از همان گوشه ها کار مرد را می سازد. در یک سفر که مرد به راه دوری رفته است، سهرابی به چک های امضاء شده ی داخل گاوصندوق مرد دست پیدا می کند و با هماهنگی و همراهی و همکاری و امضای قاضیان امضادار، مرد را در بازگشت و از همان فرودگاه به زندان می اندازند. با امضای قاضیان شکمی و زیر شکمی و پولپرست، مرد را یکسال و نیم در زندان نگه می دارند. و این یک سال و نیم، فرصت مناسبی بوده برای محمود سهرابی و روبیدن اموال مرد و آمیختن با زن مرد و بردن زنش بجایی که مرد اکنون نمی داند کجاست.
مرد از میان برگه هایی که با خود دارد، برگه های بازجویی از زنش را نشانم می دهد که به پنج بار همبستری با سهرابی اقرار کرده است. و برگه هایی که اعترافات سهرابی در باره ی همبستری و چک های ربوده شده در آنهاست. بهتِ مرد از این است که چرا سهرابی و چاقو کشانش در امنیت کامل همچنان در باند مافیایی خود برای مردان و زنان سرگردان در دستگاه قضایی سفره پهن می کنند و وی خودش سرگردان دستگاههای بی بنیان اسلامی است.
چرا نگویم: دستگاه قضایی ما و خیلی جاهای دیگرِ این نظام هردمبیلِ اسلامی، از محمود سهرابی ها فراوان دارند. سهرابی هایی که رگ ضعف قاضیان و مأموران و اکره های دستگاه قضایی و مسئولان غیر قضایی را نیک می شناسند. اینان بساطی می آرایند و در همان بساط از حضرات با زن و شراب و دود و دم و هدایایی از قبیل سفرهای خارجی و پرداخت پول و به نام کردنِ سند ویلا و اتومبیل، پذیرایی می کنند. در بساط سهرابی ها، هماره چاقو کشانی نیز پرسه می زنند برای عملی کردنِ اراده های ویژه ی سهرابی ها. و اگر قاضی ای و مسئولی تمرد کرد و به خواسته ی سهرابی ها تمکین نکرد، یا با همان چاقو کش ها تیغ کشش می کنند یا با تسلط سهرابی ها به دادسرای انتظامی قضات و هرکجای دیگر، وی را به دوردست ها تبعید می کنند و پرونده را از وی می گیرند و می سپرند به قاضی و مسئولی که اهل دل باشد و دلش برای دختری باکرده و زنی زیبا و اتومبیلی شیک و ویلایی با سند منگوله دار بلرزد. بقول یک پدر شهید: اگه ما این عدالتو نخوایم کیو باید ببینیم؟!
محمد قوچانی به بیژن جزنی تیر خلاص زد!
Tweet
بهرام رحمانی
چهل سال پیش روزنامههای عصر تهران، خبر ترور هفت تن از فدائیان خلق زندهیادان بیژن جزنی، حسن ضیا ظریفی، سعید(مشعوف) کلانتری، عزیز سرمدی، محمد چوپان زاده، عباس سورکی و احمد جلیل افشار و دو تن از اعضای سازمان مجاهدین خلق، مصطفی جوان خوشدل و کاظم ذوالانوار را اعلام کردند. خبر طوری تنظیم شده بود که گویا این نه تن در حین فرار کشته شدهاند. اما بر هیچکس پوشیده نبود که حکومت شاه دست به جنایت دیگری زده است. بعد از سقوط حکومت پهلوی، یکی از بازجویان آن چگونگی این کشتار را برملا ساخت و سناریوی جنایتکارانه حکومت شاه برای همگان آشکار گردید.
همزمان با این گفتگوی بی.بی.سی با خانم قریشی بود که محمد قوچانی سردبیر نشریه «مهرنامه» چاپ تهران، فرصت را مغتم شمرد تا به بهانه حمله به زندهیاد بیژن جزنی، به کل چپ حمله کند و تروریسم دولتی پهلوی و جمهوری اسلامی را تطهیر نماید.
چهل و یکمین شماره مجله حکومتی مهرنامه با تیتر اصلی «روشنفکران تروریست» منتشر شد. در این شماره پرونده ای در مورد بیژن جزنی منتشر شده که مازیا بهروز، هوشنگ ماهرویان و حاتم قادری در آن به اظهار نظر پرداختهاند. همزمان شبکه فارسی بی.بی.سی در یک شوی نمایشی همسر بیژن جزنی را هم وارد کرد تا به حاکمیت جنایت کار و تبهکار اسلامی ایران نشان دهند مبارزه مسلحانه از زمان «غارنشینی تا امروز همان تروریست» بوده است!
ابراهیم یزدی و احمد نقیبزاده نیز در این شماره مهرنامه در میزگردی با عنوان «دلایل آمریکا ستیزی روشنفکران» شرکت کردهاند.
مهرنامه مجلهای که از اسفند 1388، به صورت ماهنامه در تهران منتشر میشود. یعنی در دورهای که حکومت اسلامی همه افراد و عناصر هوادار موسوی و کروبی و اصلاحطبان حکومتی را شدیدا پاکسازی کرد، به امثال قوچانی فضای عرض اندام داده شد.
من هرگز طرفدار و عضو و فعال جریان چریکی نبودم. اما هدف این مطلب دفاع از حرمت و مبارزه بیژن جزنی و همه جانباختگان راه آزادی و سوسیالیسم و مخالف با تحریف تاریخ و تطهیر حکومتهای دیکتاتوری و آدمکش پهلوی و حکومت جهل و جنایت و ترور و اعدام اسلامی ایران است. به علاوه مهمتر از همه، قوچانی، پس از سی و شش سال بربریت و تروریسم حکومت اسلامی، ترور را به کمونیست و روشنفکران چپ نسبت میدهد. در حالی که نه جزنی و همفکرانش و نه کمونیستها تروریست نبودند و نیستند. بنابراین قوچانی و همفکرانش در سایه حکومتی این سناریوهای سیاه و وقیحانه و زشت و خصمانه به را به جزنی و کمونیستها نسبت میدهند که حکومت اسلامی تاکنون صدها تن از مخالفین خود را در کشورهای اروپایی و منطقه ترور کرده، دهها هزار نفر را مخفی و علنی در زندانها اعادم کرده و در خیابانها در مقابل چشمان قوچانیها به دار آویخته است. حکومتی که فروهرها و مختاریها و پویندهها در پایتخت ترور و مثله کرده است. حکومتی که به لحاظ سیاسی دیکتاتوری و خفقان مطلق را بر جامعه ایران حاکم کرده و به لحاظ اقتصادی نیز اکثریت مردم ایران را به خاک سیاه نشانده است. حکومتی که به طور سیتماتیک زنان را سرکوب میکند و عواملش نیز در روز روشن در اصفهان، به صورت 15 زن اسید میپاشند؛ در این سالها قتلهای زنجیرهای زنان و نویسندگان راه افتاده است بدون این که قوچانی و نشریهشان در مقابل این همه وحشیگریهای حکومتشان کمترین عکسالعمللی نشان دهند.
در عین حال، نقد چریکیسم و هر گرایش و حزب و سازمان و حکومت و ایدئولوژی را حق طبیعی و آزادی بیان همگان میدانم. هر چند که نقد میتواند تلخ و گزنده باشد اما اگر سازنده و راهگشا باشد باید با آغوش باز به استقبال آن شتافت. اما ترور شخصیت و تحریف تاریخ و برخوردهای غیرانسانی به چهرههایی چون بیژن جزنی نقد نیست، یک مشت اتهام سخیف و رذیلانهای است. به خصوص وی در قید حیات نیست تا جواب این نوع اتهامات واهی را بدهد بنابراین، وظیفه هر انسان آزاده و کمونیستی است که این نوع برخوردها را بیجواب نگذارند. آن هم در ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی، محافل و رسانههای نزدیک به حاکمیت همچون نشریه قوچانی، فقط به طور یکطرفه مخالفین و منتقدین خود و حکومتشان را با زشتترین و غیرانسانیترین اتهامات مورد حمله قرار میدهند؛ بدون این که در این کشور نمایندگان خدا، به کسی حق و امکان جواب دادن و آزادی بیان داده شود.
یک بخش ماجرا علیه جزنی از آنجا آغاز شد که روز سهشنبه پانزدهم اردیبهشت 1394- 5 مه 2015 در ساعت 30:18 به وقت ایران، در برنامه «به عبارت دیگر» در شبکه «بیبیسی» فارسی، گفتگویی با خانم «میهن قریشی» همسر «بیژن جزنی» صورت گرفت که در ابتدا مجری برنامه از «بیژن جزنی» به عنوان یکی از بنیانگذاران «سازمان چریکهای فدایی خلق ایران» نام برد و در ادامه به طرح سئوالات که در اصل هدفش «بینتیجه بودن مبارزه مسلحانه» در آن دوران بود. سپس متاسفانه خانم قریشی نیز مستقیم و غیرمستقیم ادعاهای مجری این برنامه را کامل کرد. بنابراین، یک هدف این برنامه، مخالفت با مبارزه مسلحانه بود.
از جمله گفته شد که «بیژن جزنی»، یکی از «بنیانگذاران» «چریکهای فدایی خلق» بود اما بحث من در اینجا این نیست که جزنی از بنیانگذاران این سازمان بود یا نبود.
مجری برنامه از خانم جزنی میپرسد: «چرا همسر شما با توجه به این که از نوجوانی «تودهای» بود و حزب توده نیز مخالف مبارزات چریکی میبود، بر خلاف خطمشی حزب توده به سمت مبارزه چریکی گرایش پیدا نمود و پس از آن که قبل از انجام هرگونه عمل مسلحانهای به زندان افتادند، مجددا بسمت مخالفت با خطمشی مسلحانه منتسب به مسعود احمدزاده و پویان رفتند!؟
هدف دیگر این تلویزیون، تخطئه شخصیت انقلابی و چپ بیژن جزنی و تقلیل واقعیت مبارزه وی از یک مبارز مدافع جنبش مسلحانه، به یک فرد ترسو و مخالف مبارزه مسلحانه بود.
در تلویزیون بیبیسی، از زبان میهن قریشی، گفته میشود بیژن آنطور که تصور میشود مدافع جنبش مسلحانه نبود. در این برنامه از زبان خانم قریشی، اعلام شد که گویا رفیق بیژن مخالف مبارزه مسلحانه بود و میگفته است که این تاکتیک باعث کشته شدن جوانان میشود. قریشی گفت که بیژن از ترس زندانیان سیاسی معتقد به مشی مسلحانه نمیتوانست عقیده خود را علنا بیان کند و به همین دلیل گویا یواشکی درِ گوش یکی از هم زندانیهای خود گفته است که من تاکتیک مبارزه مسلحانه را قبول ندارم. میهن قریشی البته به این هم بسنده نکرد و تا آنجا پیش رفت که حتا با استناد به پرونده بازجویی جزنی در دوران فعالیت در «جبهه ملی» در اوایل دهه چهل، که از طرف وزارت اطلاعات حکومت اسلامی در کتابی درج شده است تلاش نمود با این ادعا که بیژن اصلا به «ایسم» اعتقاد نداشت تلاش کرد وی را به عنوان «کمونیست و یا مارکسیست- لنینیست» معرفی نکند.
در برنامه بیبیسی میهن قریشی، در همراهی با سیستم سرمایهداری و موضع بیبیسی، هم چون فرخ نگهدارها، از این که چریکهای فدائی خلق در سال 1353 فاتح یزدی، سرمایهدار کارخانه جهان چیت را به قتل رسانده بودند، ابراز ناراحتی کرد. فاتح یزدی کسی بود که برای سرکوب کارگران جهان چیت که در اعتراض به حقوق صنفی خود به طور مسالمتآمیز از کرج به تهران میرفتند به پلیس شاه متوسل شد و آنها نیز کارگران را به گلوله بستند.
خانم قریشی همانند بسیاری از مبارزین دیگر، در فضای نسبتا آزاد پس از انقلاب بهمن 1357 مردم ایران و در اوج رویآوری مبارزان بیشتر به سوی سازمانهای سیاسی وقت از جمله چریکهای فدائی خلق ایران، به عنوان همسر بیژن جزنی با نام میهن جزنی در حرکتهای این سازمان فعالیت داشت. دورهای که مبارزه مسلحانه با استقبال بینظیر بسیاری از فعالین و سازمانهای سیاسی مواجه شده بود. در آن دوره که نام و عکس جان باختگان در تظاهراتهای عظیم مردمی حمل میشد از جمله بیژن جزنی نه فقط به عنوان مدافع جنبش مسلحانه، بلکه حتا به عنوان فردی در راس چریکهای فدائی خلق نام برده میشد و کسی هم به این واقعه اعتراضی نداشت. در چنین موقعیتی از میهن جزنی به عنوان «رفیق» و «یادگار بیژن» یاد میشد. در این دوره سرودی هم ساخته شد که با ندای «بگو به میهن که خون بیژن...» در جامعه منتشر گردید.
از همان سالهای نخست حکومت اسلامی، حزب توده بخش چشمگیری از کادرها و اعضای چریکهای فدایی را بلعید که به نام سازمان چریکهای فدایی حلق ایران(اکثریت» معروف است. حزب توده و اکثریت تا سالهای 1362، همکاری همه جانبهای با حکومت اسلامی و ارگانهای اطلاعاتی و امنیتی آن، حتا با چهرههای مخوفی چون لاجوردی معروف به «جلاد اوین»، داشتند. این دو جریان مخالفین حکومت اسلامی را «نوکران امپریالسم آمریکا» مینامیدند و خواهان سرکوب شدید آنان بودند. اکثریت در حمله نیروهای نظامی و ارتش و گروههای حزبالله و پاسداران حکومت اسلامی به کردستان و کشتار مردم حقطلب این منطقه، شعار «سپاه پاسداران به سلاحهای سنگین مسلح شوند» سر میدادند.
اما امروز دیگر آن دوران سپری شده است و بسیاری از چریکهای مسلح سابق مانند فرخ نگهدارها، باز هم از موضع اصلاحطلبان حکومتی با همکاری بی.بی.سی به بقای حکومت اسلامی کمک میکنند. به عبارت دیگر هنوز هم بند ناف آنها از حکومت اسلامی بریده نشده است. آنها، با افراد و احزاب و سازمانهایی که هنوز هم به مبارزه مسلحانه و سرنگونی کلیت حکومت اسلامی توسط تودههای مردم باور دارند و در این راستا مبارزه میکنند، همچنان خصومت و دشمنی میورزند.
بیژن جزنی در سال 1316 متولد شد. وی در خانوادهای سیاسی پرورش یافت. پدرش عضو حزب توده بود و بعد به فرقه دموکرات پیوست، پس از شکست این فرقه به آذربایجان شوروی رفت و تا سال 1345 به ایران بازنگشت. خانواده پدری و مادری بیژن هر دو از هواداران و فعالان حزب توده بودند. وی نیز در سال 1326، در ده سالگی، به سازمان جوانان حزب توده ایران پیوست.
در 15 بهمن 1327 و ترور محمدرضا شاه، با تصویبنامه هیات وزیران، حزب توده غیرقانونی اعلام شد و یورش به سازمانهای حزبی آغاز گردید. بیژن جزنی سالهای 1329 تا 1332 را به فعالیتهای مخفی سازمانی از یکسو و فعالیتهای علنی در سطح دانشآموزان ادامه داد.
پس از کودتای 28 مرداد 1332، بیژن جزنی چند بار به خاطر فعالیتهای سیاسی دستگیر و زندانی شد. چند ماهی از کودتا نگذشته بود که بیژن بازداشت گردید. با و جود به دست آمدن مدارکی مبنی بر فعالیتهای وی به علت سن کم، پس از چند هفته آزاد گردید. چند ماه بعد، یعنی در اردیبهشت ماه 1333 مجددا بازداشت و آزاد شد. در پاییز 1333 بار دیگر بازداشت و به 6 ماه زندان محکوم گردید. وی در بهار 1334 از زندان آزاد شد و فعالیتهای خود را پی گرفت. به خاطر وضعیت بد معیشتی خانواده از آنجا که بیژن به نقاشی علاقه داشت، در یک موسسه تبلیغاتی استخدام شد و شبها به ادامه تحصیل پرداخت. در همین سالها با برخی از رفقایش از جمله محمد چوپانزاده در تدارک تشکیل گروهی برآمدند. در فروردین 1338، اولین نشریه گروه به صورت پلیکپی با دستگاه دستساز منتشر شد. بیژن در تنظیم مقالات و خطّمشی نشریه نقش بااهمیتی پیدا کرد. در پاییز 1338، با لو رفتن گروه و دستگیری یکی از اعضای گروه انتشار مرتب نشریه متوقف گردید و تصمیم بر این گرفتند که به مناسبتهای مختلف اعلامیههایی صادر کنند. در تدارکات جنبش 20 دی ماه گروه فعالانه شرکت کرد و اعلامیههایی نوشته و توزیع نمود. سعید کلانتری در همین رابطه دستگیر گردید. اما کوچکترین ضربهای متوجه این گروه نشد. بیژن جزنی در 1339 با شروع کار جبهه ملی دوم به فعالیت در آن پرداخت.
پس از سرکوب جبهه ملی در 1342 بیژن و عدهای از دوستانش مدتی نشریهای سیاسی به نام «پیام دانشجو» منتشر کردند. در اوایل پاییز 1342، سازمان دانشجویان جبهه ملی که پس از درگیریهای میدان بهارستان، 15 شهریور 1342، از سیاست رهبری جبهه ملی ناامید شده بود، در صدد برآمدند تا به یاری برخی از رهبران و مسئولان جبهه ملی، رهبری جدیدی برای این جبهه برگزینند و از انحلال آن جلوگیری کنند. پیام دانشجو، نماد جبهه متحد جناحهای مختلف سیاسی در جنبش دانشجویی بود. به این ترتیب که تا اوایل 1343، حسن حبیبی سردبیر و مسئول گردآوری مطالب و اخبار آن بود. بیژن جزنی نیز امور فنی مانند آمادهسازی و چاپ اول آن را بر عهده داشت. در بهار 1343، هیئت تحریریهای برای پیام دانشجو انتخاب شد که تقریبا همه جناحهای دانشجویی را در بر میگرفت و هوشنگ کشاورز صدر، متین دفتری، مجید احسن و منصور سروش درآن حضور داشتند. بیژن جزنی آمادهسازی و چاپ و بهزاد نبوی پخش آن را عهدهدار بودند. ماشیننویسی و تهیه استنسیل و امکانات چاپی که محدود به یک دستگاه پلیکپی دستساز بود، توسط بیژن تهیه میشد. در اواخر سال 1343 و بهار 1344 از هر شماره پیام دانشجو در حدود 500 نسخه چاپ گردید.
بیژن در فاصله سالهای 1339 تا 1342، بارها زندان شد. آخرین باری که بیژن در رابطه با فعالیتهای دانشجویی بازداشت شد سال 1344 بود. در دادگاه نظامی، همراه با اعضای کمیته دانشگاه تهران که دیگر از جبهه ملی جدا شده بود به 9 ماه زندان محکوم شد. در سال 1342، با عنوان شاگرد اول رشته فلسفه فارغالتحصیل شد در فروردین ماه 1342 با توجه به اتخاذ خطمشی جدیدی که گروه به آن رسیده بود، گروه به عنوان یک سازمان سیاسی-نظامی فعالیتاش وارد فاز نوینی گردید. بیژن و 3 رفیق دیگر در کادر مرکزی آن انتخاب گردیدند. در این دوره نیز مسئولیت فعالیتهای علنی به عهده بیژن قرار داشت. در پاییز 1346، به مناسبت مرگ تختی یکی از بزرگترین مبارزات بیرونی انجام گردید که در سازماندهی آن گروه نقش معینی داشته است. تدارک مبارزه مسلحانه در دستور کار گروه قرار گرفت و برای تامین سلاح همراه با «سورکی» در حالی که اسلحهای با خود داشتند به دام پلیس افتادند. بیژن تحت شدیدترین شکنجهها قرار گرفت، ولی مقاومت کرد. دادستان نظامی ابتدا برای بیژن و 7 رفیق دیگر تقاضای حکم اعدام کرد و نهایتا به 15 سال زندان محکوم شد. با به هم پیوستن دو گروه «بیژن جزنی و حسن ضیاظریفی» و «مسعود احمدزاده و امیر پرویز پویان»، سازمان چریکهای فدایی خلق ایران شکل گرفت. و با حمله به پاسگاه سیاهکل در 19 بهمن 1349 مبارزه مسلحانه علیه رژیم شاه را آغاز میکنند.
جزنی تا فروردین 1348، در زندان قصر زندانی بود. به دنبال فرار نافرجام رفقایش به زندان قم تبعید گردید و پس از عملیات نظامی سیاهکل، به اوین منتقل و تحت شکنجه قرار گرفت. محاکمه مجدد وی به دلیل فشارهای بینالمللی منتفی گردید، ولی همچنان شکنجه و آزار وی ادامهیافت. با وجود حساسیت ویژه پلیس، بیژن در دوره زندان در زمینه غنا بخشیدن به تئوری انقلابی و هدایت سازمان گامهای با ارزشی بر داشت که در مجموعه مقالاتی که در زندان نوشت و به بیرون انتقال داده شد. این مطالب در هدایت سیاسی-نظری و تشکیلاتی سازمان نقش ویژهای پیدا کرد.
بیژن را در اواسط اسفندماه 1353 به زندان اوین منتقل کردند و در شبانگاه 29 فروردین 1354 همراه با 6 نفر از رفقای گروه و 2 نفر از زندانیان مجاهد در تپههای اوین توسط مامورین ساواک و شکنجهگران زندان اوین تیرباران شد. شش فدایی، حسن ضیاظریفی، احمد جلیلی افشار، مشعوف کلانتری، عزیز سرمدی، محمد چوپانزاده، عباس سورکی. و دو مجاهد مصطفی جوان خوشدل، کاظم ذوالانوار همراه با بیژن جزنی تیرباران شدند. روزنامههای حکومت سلطنتی فردای روز ترور بیژن و یارانش خبر دادند که 9 زندانی در حین فرار از زندان کشته شدند. این موضوع تا زمان انقلاب بهمن و دستگیری و محاکمه شکنجهگران ساواک مسکوت ماند. در دادگاهِ کوتاه آرش شکنجهگر ساواک پس از انقلاب، تشریح کرد که بیژن و یارانش را به تپههای اوین برده و در آنجا به رگبار گلوله بستند.
یکی از کارهای مهم بیژن جزنی در زندان قم، نگارش کتابی با عنوان «آنچه یک انقلابی باید بداند» بود که آن را با نام «ابوعباس-رمص» به بیرون میفرستد. این کتاب منتسب به عباس صفایی فراهانی بود که در همان دوره از فلسطین بازگشته و به همراه جمع دیگری در تدارک آغاز مبارزه مسلحانه بودند.
بیژن جزنی، هرگز از مواضع خود عقب ننشست و به فعالیتهای نظری و عملی خود ادامه داد. همه آثار بیژن جزنی در زندان و طی سالهای 1349 تا 1353 نوشته شده است. این آثار بیانگر تلاش بخشی از افکار بخشی از چپ ایران در دو دهه 1340 و 1350 است.
شایان ذکر است در مطلبی که در تاریخ هفدهم بهمن 1386 - پنجم ژانویه 2008، با عنوان «توطئه «اصلاحطلبان»، سرکوب «محافظهکاران»؟! (محمد قوچانی و شرکایش)» نوشته بودم از جمله آمده است: «جناحهای حکومت اسلامی ایران، با این که بر سر تقسیم قدرت و ثروت با همدیگر در جدالند، اما در دفاع از حکومت اسلامی و بنیانگذار آن روحالله خمینی، منافع مشترکی دارند. آنها در سرکوب و کشتار، شکنجه و اعدام، استثمار وحشیانه نیروی کار و همچنین در پرونده سازی برای فعالین فرهنگی، اجتماعی و سیاسی دخیلند.
در این میان، حتی کسانی که دیروز در سپاه، وزارت اطلاعات و دیگر ارگانهای سرکوب فعالیت داشتند امروز، روزنامهنگار، فیلمساز، نویسنده و... شدهاند مستقیم و غیرمستقیم برای بقای حکومت اسلامی تلاش میکنند و هیچ فرصتی را در حمله به مخالفین حکومت از دست نمیدهند.
یکی از این روزنامهنگاران محمد قوچانی، از طرفداران «کارگزاران سازندگی» است که هاشمی رفسنجانی پدرخوانده آن است. وی، در این اواخر مقالاتی را به ویژه بر علیه کانون نویسندگان ایران، جنبش دانشجویی، نویسندگان آزادهای همچون احمد شاملو، فروغ و... نوشته و در آن حس کینهتوزانه خود را بر علیه روشنفکران سکولار و چپ و جنبش دانشجویی و دانشجویان آزادیخواه و سوسیالیست، هر چه بیشتر بروز داده است. وی، از یاران و همکیشان عطریان فرها، حجاریانها، جلاییپورها و... است!
اگر به 28 شماره مجله «شهروند امروز» که تاکنون به سردبیری محمد قوچانی منتشر شده است نگاهی بیاندازیم کمتر شمارهای از آن را میبینیم که به گرایش چپ و سوسیالیست و روشنفکران آزادیخواه و جنبش دانشجویی حمله نکرده باشد.
برنامههای تیم مجله «شهروند امروز»، شبیه برنامههای «هویت» است. برنامه «هویت» که قبل از دوم خرداد 1376 توسط وزارت اطلاعات و با همکاری صدا و سیما علیه برخی نویسندگان و فعالان سیاسی ساخته و پخش میگردید، هدفش تخریب چهره برخی نویسندگان و شخصیتهای سیاسی و اجتماعی در جامعه بود.
قوچانی، همانند یک مخبر امنیتی، یکشنبه 18 آذر 1386، در شماره 28 مجله «شهروند امروز»، در مطلبی تحت عنوان «زوال رهبری روشنفکری ادبی»، تلاش کرده است تا به زعم خود برای کانون نویسندگان ایران، «پروندهسازی» کند و در میان اعضای آن، تفرقه و کمشکش ایجاد کند. قوچانی در این مطلب خود، ظاهرا با بهانه این که چرا کانون نویسندگان به خاطر مرگ «نوحهسرایی» اطلاعیه نداده است شدیدا به کانون نویسندگان میتازد. اما وی با این بهانه، اهداف و سیاستهای کانون در دفاع از آزادی اندیشه و بیان و قلم و در اعتراض به سانسور و اختناق و سرکوبهای فرهنگی و اجتماعی را زیر سئوال میبرد و حتی این حکم را صادر میکند که با انتشار متن 134 نویسنده، عمر کانون به سر رسیده است. وی، همچنین به نوعی بستهشدن پرونده قتلهای سیاسی موسوم به «قتلهای زنجیرهای» توسط ارگان قضایی حکومت اسلامی را مورد تایید قرار میدهد. اما روابط عمومی کانون نویسندگان ایران، با فاکت و دلایل روشن و مستدلی جواب مناسب و محکمی به وی داده است...»
روابط عمومی کانون نویسندگان ایران در تاریخ دی ۱٣٨۶، در جواب قوچانی نوشته بود: «هجوم به کانون نویسندگان ایران، یگانه نهاد مستقل نویسندگان آزاداندیش و استبداد ستیز طی چهل سال گذشته، مطلب تازهای نیست. در این چهل سال، ارکستر هماهنگ ساواک، «کیهان»، «هم میهن»، «شرق»، «گفتگو»، پادوهای امنیتی و تلویزیونهای درون و برون مرزی تا توانستهاند نوشتهاند، گرفتهاند، بستهاند، به زندان انداختهاند و سرانجام وقتی با این همه تیغشان نبریده است، کشتهاند، اما هرگز نتوانستهاند کانون را خاموش کنند...»
در نتیجهگیری میتوان گفت که تلویزیون بیبیسی بار دیگر بیژن جزنی را با حضور خانم مهین قریشی، همسر سابق وی به محاکمه کشید و اعدام کرد و بلافاصله محمد قوچانی نیز به وی تیر خلاص زد. به علاوه روشنفکران چپ را تروریست نامید! به راستی چه کسی و جریانی و حکومتی تروریست است؟
«مهرنامه» و سردبیر آن، با حمله هیستریک به چپ و کمونیسم، سعی دارد جایی در کنار کیهان به سردبیری حس شریعتمداری، برای خود پیدا کند تا بیش از پیش در آغوش ارتجاع اسلامی و حکومت اسلامی جهل و جنایت، ترور و اعدام قرار گیرد!
روشن است که روشنفکران، مبلغین، محققین، نویسندگان، مترجمین، روزنامهنگاران و هنرمندان طیف چپ و سوسیالیست نباید در قبال تاریخ کمونیسم و واقعیت آن و این همه پروندهسازیها، تحریفها و لجنپراکنیها و دروغپردازیهای گوبلزی، سکوت نکنند. حقانیت علمی و تاریخی کمونیسم انکارناپذیر است. به خصوص در 150 سال گذشته انواع و اقسام گرایشات سیستم سرمایهداری از نوع پیشرفته آن گرفته تا گرایشات فاشیستی، ناسیونالیستی، میلیتاریستی، مذهبی و... همه و همه امتحان خود را نه تنها در سطح جهانی پس دادهاند و مردود هم شدهاند، بلکه آنها نشان دادهاند که در جهت کسب قدرت و ثروت از هیچ جنایتی فروگزار نیستند. بنابراین، تنها راه رهایی از این همه بربریت و وحشیگری کاپیتالیسم، سوسیالیسم است.
اگر واقعا کسی کمی چشم خود را به واقعیتها باز کند خواهد دید که نئولیبرالیسم و گرایشات مذهبی و ملی و میلیتاریستی چه بلاهایی سر بشر آوردهاند. در جنگ جهانی اول و دوم و در جنگهای منطقهای میلیونها انسان را به دیار نیستی فرستادهاند.
ترور بیژن جزنی و یارانش ضربه بزرگی به جنبش فدائیان خلق بود که در همان زمان هم از ساختار تشکیلاتی خود بسیار فراتر رفته و در حال تبدیل شدن به یک جنبش در سطح کشور بود، اما پایان آن نبود. سه سال بعد زمانی که دستگاه قتل و کشتار پهلوی درهم شکست، فدائیان خلق به یک نیروی عظیم اجتماعی و به نیروی اصلی چپ ایران تبدیل شده بودند. اما رهبری این سازمان توان سازماندهی تودههای مردم را نداشت.
بیژن جزنی نیز مانند جوانان مبارزه چپ زمان خود، که مخالف حکومت دیکتاتوری پهلوی بودند در سازمانهای مختلفی چون جبهه ملی، حزب توده و سرانجام چریک فدایی فعالیت داشت. از اینرو، به نظر میرسد که مبارزه در صفوف جبهه ملی و حزب توده جزنی را راضی نمیکرد و دنبال مبارزه رادیکالتر بود به مبارزه مسلحانه روی آورد.
با سقوط حکومت پهلوی، بلافاصله دستاوردهای انقلاب با آماج همه جانبه گرایش ارتجاعی اسلامی قرار گرفت که در مراحل آخری انقلاب دست بالا را گرفته بود. سانسور و اختناق، وحشت و ترور، کشتار و اعدام زندانیان از جمله اقدامات غیرانسانی و ارتجاعی بود که حکومت جدید در سراسر کشور به مرحله اجرا درآورد. سرکوبها و کشتارهای حکومت اسلامی از همان ماههای نخست انقلاب آغاز شد و وحشیگری آن در سال 67 به اوج رسید و در همان زندان اوین و دهها زندان دیگر، هزاران هزار زندانی را به دست جوخههای مرگ سپردند.
بنابراین، از جمله خاطره آن 9 زندانی که در تپههای اوین با قامتی استوار در برابر رگبار گلولههای جنایتکاران ساواک شاه ایستادند، هنوز هم زنده است. در چهلمین سالگرد ترور بیژن جزنی و یارانش یاد آنان و همه جانباختگان راه آزادی و سوسیالیسم را گرامی میداریم.
سهشنبه دوازدهم خرداد 1394 - دوم ژوئن 2015
اشتراک در:
پستها (Atom)