نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۰ دی ۵, دوشنبه

هفتاد و سه سال «بهرام بیضایی» ماندن



هفتاد و سه سال «بهرام بیضایی» ماندن







۵ دی ۱۳۹۰
چاپ










میهن – شهاب عموپور: «بزنید مرا. سنگ پاره ها و تازیانه های شما بر من هیچ نیست. من شما را نستودم و پدران شما را از گمنامی به در نیاوردم. من نژاد شما را که بر خاک افتاده بود دست نگرفتم و تا سپهر نرساندم… بزنید که تیغ دشنامم گواراتر پیش مردمی که برایشان پشتم خمید، مویم به سپیدی زد، دندانم ریخت، چشمم ندید و گوشم نشنید».






می گویند که “بهرام بیضایی” آبروی نسلی بوده، نسلی که از دهه سی و چهل خورشیدی وارد چرخه فرهنگ و هنر و ادب ایران زمین شده و بنای آنچه را که امروز در سینما و تئاتر و ادبیات کشور هستیم پایه ریزی نموده؛ او، بهرام بیضایی را، آبروی همان نسل می خواندند که در جریان نابسامانیهای اجتماعی سیاسی پیش از انقلاب ایران، بی وقفه می خوانده، می نوشته، می ساخته و می تاخته است؛ و او امروز دیگر آبروی آن نسل نیست؛ آبروی نسلهایی ست که پس از او نیز زاییده و بالیده شدند و امروز پنجم دی ماه ۱۳۹۰ که وی ۷۳ ساله شدن خود را مزمزه می کند نیز به تماشا و حیرت نشسته اند که این آبروی چند نسل از هنر و فرهنگ ایران، چگونه می تواند علی رغم اینهمه سال و روز بایکوت شدن و توقیف و تنبیه و تَشَر، بازهم چونان یک جوان بیست و اندی ساله توان اندیشیدن و نخوابیدن و خلق اثر و اهتمام بر آباد کردن آنچه از فرهنگ ایران ویران کرده اند را داشته باشد!






بیضایی که به زعم بسیاری، یکی از بزرگترین هنرمندان مدرن ایرانی در دوران ماست، عشق به هنر را با توجه اش به “تعزیه خوانی” که یکی از سنتی ترین هنرهای ایرانی ست نشان داد. نه به خاطر آنکه پدر و عموهایش نیز تعزیه خوان بودند، که خودش تا زمانی که به بیست و اندی سالگی رسیده بود آن را نمی دانست، اما وقتی دیدن چنین نمایشی، یک بار نظرش را جلب کرد، دریافت که در خانواده ای تولد یافته که خود دستی در این هنر قدیمی ایرانی داشته اند. او نیز به مانند پیشینیان خود پا در آن راه گذاشت.






وقتی تازه بلوغ جسمی را پشت سر گذارده بود و پشتوانه بلوغ فکری و ادبی را با انبوه مطالب و علومی که در نوجوانی دیده و خوانده و واکاویده بود، در پشت خود حس کرد؛ دو نمایشنامه کوچک را در سالهای دبیرستان و با بهره گیری از حس و حال ادبیات قدیمی ایران نوشت؛ دبیرستانش که تمام شد، کمی پیش تر رفت و شروع به همکاری با مجلات دهه سی خورشیدی همچون “آرش” و “هنر و سینما” و “کیهان ماه” نمود. یک فیلم کوتاه سیاه و سفید که در ۲۴ سالگی ساخت، زمینه ساز ورود حرفه ای اش به فیلمسازی که جزو دغدغه های اصلیش بود شد و اینچنین بود که بعد از گذشت چند سالی دیگر و آفرینش همزمان چند نمایشنامه و نیز ساخت یک فیلم کوتاه دیگر به نام “عمو سیبیلو” که بسیار نیز مشهور و مقبول شد، فیلمنامه بلندی را نیز آماده کرد تا بالاخره اولین فیلم بلند خود با نام “رگبار” را بسازد و سبکی منحصر به فرد در نگارش و کارگردانی را به مخاطبان عام و خرده گیران خاص معرفی کند. می گوید:






«معلم بنده عبید زاکانی است. ما ملت تیزهوشی هستیم و نباید اجازه بدهیم، سینمایی که با کندی اش ما را عقب نگه می دارد به عنوان جریان اصلی سینما قلمداد شود، بلکه باید بگذاریم سینما ذهنما را به حرکت وادارد. در تئاتر و سینما مکث معنایی ندارد، چرا که مکث مرده است. هرچند گاهی از این مکث به عنوان نوعی گفتن و نگفتن یا نوعی بازی استفاده می کنیم. در سینمای ما همهچیز خیلی کند پیش می رود».






او تندی مورد نظرش را بعد از آن نیز در تمامی آثار خویش به کار گرفت و همراه با لحن و فرم روایت، تندی و گزندگی دیگری را نیز در خدمت می آورد که مربوط به متن و موضوع حوادث بود و این سبب می شد که آثارش یکی یکی به محاق روند و اجازه ساخت نیابند و یا اگر ساخته شدند، اجازه دیده شدن نداشته باشند.






“غریبه و مه” و “کلاغ” که فیلم بودند و “سلطان مار” و “ضیافت و میراث” که اجرای صحنه ای؛ امکان نمایش یافتند و اما “مرگ یزدگرد” و “چریکه تارا” و چند اثر دیگر در ابتدای انقلاب، یا مجوز نمایش نیافتند و یا وقتی که به صورت نمایشنامه و فیلمنامه نگارش شدند، امکان ساخت پیدا نکردند.






طعم تلخ سانسور و توقیف، اندک اندک خود را در آثار بیضایی بیشتر نشان می دادند و او اما همچنان دلش به کار گرم بود و حاصل انبوهی از پژوهشهای خود در زمینه تئاتر سنتی ایران و ژاپن وچین و نیز تئاتر مدرن را در مجالی که از ساهای دورِ پیش از انقلاب برایش فراهم شده بود را در مقام استاد در اختیار دانشجویان “دانشگاه تهران” قرار می داد و دست از تلاش برای آبادانی فرهنگی بر نمی داشت تا اینکه در سال ۱۳۶۰ از دانشگاه نیز اخراج شد و دیگر فرصتی برای انتقال مستقیم آنهمه دانسته ها به نسلِ جوانِ دانشجو برایش فراهم نشد که نشد.






نگاه بیضایی فیلمساز و درام پرداز و محقق، نگاه مطلوب مسئولان وقت ایران نبود و به خاطر همین نیز از ابتدای انقلاب به او مجوز اجرای نوشته هایش به عنوان تئاتر را ندادند و هرچه می نوشت و می برد تا مجوز کار بگیرد را قلم قرمز می کشیدند، مگر ۳ فرصتی که با ملایمت برخی از تصمیم گیرندگان سینما برایش پیش آمد و توانست اجازه ساخت ۳ فیلم با نامهای “باشو غریبه کوچک”، “شاید وقتی دیگر” و “مسافران” را بگیرد و از آنها فرصتها نیز به بهترین نحو استفاده کرد تا خالق ۳ فیلم از تحسین برانگیز ترین و ماندگارترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران باشد.


فرصتهای اینچنینی یکی یکی به محرومیت و ممنوعیت بدل می شدند و بیضایی می ماند با دهها نمایشنامه و فیلمنامه و کتاب و تحقیق آماده اجرا و فیلمبرداری و چاپ و تدریس؛ اما اجازه هیچ یک از این کارها به وی داده نمی شد اما او علی رغم خانه نشینی، چله نشینی نمی کرد و همچنان برای نسلهایی که سرنوشت خواسته او نماد آبروی آنان باشد، تلاش می کرد و سر از راه برنمی گرفت.






در این میان برخی از سینماگرانِ دیگر بودند که توانستند از موهبت وجود بیضایی بهره گیرند و تدوین فیلم و یا نوشتن متن آثارشان را از ایشان بخواهند و او نیز با رغبت به یاریشان می شتافت تا اگر باری قابل رساندن به مقصذ هست بر زمین نماند و او اینگونه این بار فرهنگی را با توبره ستم بر دوش می کشد تا آنکه بالاخره بعد از قریب به بیست سال نحرومیت تئاتری، “کارنامه بندار بیدخش” را در سال ۱۳۷۶ به روی صحنه برد و بعد از ۱۰ سال محرومیت از فیلمسازی، “سگ کشی” را در سال ۱۳۸۰ در مقابل دوربین به تصویر کشید.






همه بازیگران و سایر عوامل سینما و تئاتر می دانستند که فرصت چند دقیقه کار کردن با بیضایی برابر است با کسب تجربه ای بزرگ در عالم حرفه ای و فرصت یادگیری بسیار از هنر مدرن و دانسته های ویژه ی او؛ برای همین هم هربار که نوشت و به اجرا درآورد، بهترین بازیگران و عوامل در خدمتش ایستادند و حاصل آنها نیز همچون آثار دوره های ابتدا و میانه فعالیت هنری اش، آثاری یکه شدند که رضایت تماشاگران و منتقدان را یکجا به همراه داشتند.






دو فیلم کوتاه دیگر، یک فیلم بلند متوقف شده در ابتدای فیلمبرداری، یک فیلم بلند با نام “وقتی همه خواب بودیم”، ۴ اجرای تئاتر که چند تای شان در میانه راه به دستور مسئولان متوقف شدند؛ معدودی عنوان کتاب از وی که اجازه انتشار یافتند، اینها مجموع آنچه بوده اند که در چند سال اخیر از بیضایی دیده و خوانده شده اند و این در حالی ست که همه می دانند بهرام بیضایی بیش از ۱۰ برابر بیشتر از آنچه که از او در دسترس نهاده شده، دیدنیها و خواندنیها دارد که سالهاست در لابه لای پرونده های قطور نظارتی وزارت ارشاد مدفون شده اند، همچونان مدارک و سوابق تدریس وی که از وقتی که از دانشگاه اخراجش کردند هرگز به ایشان باز نگردانده اند.






او اما برای بازگرداندن هویت فرهنگی ایرانیان به آنان، همچونان می اندیشد و می خواند و می نویسد و می گوید؛ حتی اگر راهی در وطن برایش نمانده باشد به آمریکا می رود و در دانشگاه “استنفورد” آمریکا برای آنها “سینمای ایران و معنا شناسی” تدریس می کند. بیضایی می گوید:






«من به طور دایم ذهنم کار می کند. به همین خاطر شب ها خواب خوبی ندارم و روزها زندگی درخشانی ندارم. در طول اجرا نیز مرتب می گویم اگر این امکان را داشتم، آن کار را می کردم و… برای همین است که می گویم ۶ ماه دیگر اجرای دیگری ارایه می کنم. چون ذهنم به طور مرتب کار می کند…».






او همیشه می داند که تا ۶ ماه بعد توانایی اجرای چه متن و ساخت چه فیلمی را دارد و خیلی ها امیدوارند که پایان یکی از همان ۶ ماهها به زودی برایش فرا رسد، شاید همین فردا، شاید وقتی دیگر…





Israeli Tree Campaign "Judaizes" Expropriated Land

Tchaikovsky - Sleeping Beauty - Finale

گزارش از زندان مرکزی تبریز شماره ٧

محمد وعبداله فتحی (پاسخ پدر )

خواجه ها و نقش ایوان مسعود نقره کار

خواجه ها و نقش ایوان


مسعود نقره کار
يکشنبه  ۴ دی ۱٣۹۰ -  ۲۵ دسامبر ۲۰۱۱


آیت الله سید علی خامنه ای، رهبر حکومت اسلامی، مرتکب جنایت علیه بشریت شده است. درخواست محاکمه ی این روحانی جنایتکار سالیانی ست از سوی اپوزیسیون حکومت اسلامی در خارج کشور، و جسورانه و شجاعانه ازسوی برخی از شخصیت ها و چهره های اپوزیسیون در داخل کشور مطرح و پیگیری شده است. اخیرا" نیز آقای رضا پهلوی این خواست را مطرح کرده است و برآن است تا موضوع را به سازمان ملل بکشاند. این گونه طرح ها و اقدام ها در کنار ارزش افشاگرانه و تبلیغی، تلاشی دلگرم کننده برای دادخواهان و بازماندگان قربانیان حکومت اسلامی نیز خواهد بود حتی اگر از سوی کسانی چون آقای رضا پهلوی و با تاخیری چند ساله مطرح وپیگیری شود، و حتی اگر به فیل هوا کردن و بهره برداری های سیاسی ی شخصی و گروهی آغشته شده باشد.
به باور من افشای بیشتر جنایت های این آیت الله علیه بشریت و پیگیری ِبه محاکمه کشاندن اش توسط آقای رضا پهلوی می باید مورد حمایت قرار بگیرد ضمن اینکه از ایشان خواسته شود به وکلای محترم و تازه واردشان تفهیم کند که با اندک تفاوت هایی عمر این دست طرح ها و اقدام ها در خارج از کشور به بیش از سه دهه می رسد و این عزیزان بهتر است به حرف بزرگترها هم گوش کنند! برخی از وکلای آقای پهلوی خیال می کنند تبعیدیان و اپوزیسیون خارج از کشور در این حدود سی و دو سال کارشان در تبعید باد زدن همدیگر بوده و چشم انتظاری ِ اینکه یار شاطری از راه برسد و نان آماده به سینه ی تنور بچسباند.
در رابطه با این نوع " طرح ها و اقدام ها" نادیده گرفتن و ارج ننهادن به تلاش های موثر و ارزشمند شورای ملی مقاومت به ویژه سازمان مجاهدین خلق ایران، سازمان ها و احزاب چپ و دموکرت، و ملیون، تشکل های حقوق بشری و فرهنگی و هنری به ویژه کانون نویسندگان ایران در تبعید و انجمن قلم ایران در تبعید، و بسیاری از شخصیت ها و چهره های سیاسی و فرهنگی پیرامون درخواست محاکمه ی آیت الله خمینی (تا پیش از مردن اش) و آیت الله خامنه ای و تلاش در راستای تحقق آن از طریق مجامع گوناگون بین المللی قدر ناشناسی و بی انصافی ست، بیماری ای عارضه ی گروه گرایی و خود محوری، که معتاداش شده ایم. در همین ارتباط علیرغم انتقادهایی که به روش و منش آقای اکبر گنجی رواست، نمی باید تلاش های ایشان نیز در افشای جنایت های حکومت اسلامی و پیگیری محاکمه علی خامنه ای نادیده گرفته شود.
در این میانه، سوی دیگر شاهد ناهاربازار ِ ارشاد و موعظت و اندرز دادن به فقیه جنایتکار نیز هستیم، و حکایت ارشاد و پند و اندرز و انذار و موعظت و نصیحت و راهنمایی این آیت الله هنوز باقی ست، که تازه ترین اش انتشار موعظت نامه ی آقای عبدالکریم سروش است، تلاش "رعیت وار"ی که به دلیل نزدیکی زیستی و مذهبی با آیت الله خامنه ای سبب شده است آقای سروش علیرغم اینکه "به عین الیقین پایان دولت سحر" خامنه ای را نزدیک ببیند باز بکوشد "راه نکونامی و نیک سرانجامی" به این موجود نشان دهد و از ثواب امر به معروف و نهی از منکر نیز سودی نصیب خود کند، نکونامی و نیک سرانجامی جنایتکاری که جنایت علیه بشریت مرتکب شده و جامعه ای را به سوی نابودی روانی و فرهنگی و اخلاقی و اقتصادی سوق داده است. این نوع خرج کردن بی انصافانه از کیسه ی ده ها هزار قربانی دگراندیشی و بازماندگان آنان فقط از کشکول کسانی بیرون می آید که منافع معنوی و مادی شان به حیات حکومت اسلامی گره خورده باشد. متاسفانه آقای سروش به جای تلاش برای تحقق دادخواهی و اجرای عدالت در باره ی یکی از بزرگ جنایتکاران تاریخ معاصر ایران با پهن کردن بساط ارشاد و پند و اندرز و انذار و موعظت و نصیحت و امر به معروف و نهی از منکر که جلوه فروشی ها و کرشمه های قلمی و ادبی اش بر اصل ماجرا می چربند، چنین پیوند و گره خوردگی ای به تماشا گذاشته است.
گویی آقای سروش پیامد موعظت ها و اندرزهای زنده یاد سعیدی سیرجانی و نامه های او به آیت الله خامنه ای و رفسنجانی و خاتمی را که حدود بیست سال پیش انتشار یافت، فراموش کرده است، نامه هایی که پاسخ شان زندان و شکنجه و اتهام های وقیحانه ی جاسوسی و ارتکاب به لواط و عضویت در شبکه قاجاق مواد مخدر و تهیه مشروبات الکلی در خانه خود و فروش و مصرف آن و... بود و سرانجام اش نیز مرگ با شیاف پتاسیم.

باری، تلاش برای محاکمه ی آیت الله خامنه ای حتی اگر آقای رضا پهلوی تکرارش کند ارزش افشاگرانه و تبلیغی دارد و ارزشمند است، و ارشاد و و پند و اندرز و انذار و موعظت و نصیحت این روحانی جنایتکار نیز به ویژه اگر آقای عبدالکریم سروش بر آن اصرار ورزد و قلمی کند علیرغم تلوث خالی از تفنن نیست. در این میانه اما حواسمان باشد و یادمان نرود که خانه از پای بست ویران است و تا هنگامی که موریانه ی خمینیسم و حکومت اسلامی حیات داشته باشد خانه مان، ایران مان ویران خواهد ماند.


4دی.«مستقل ترين دستگاه قضايی جهان» يا مهرلاستيکی- يک نمونه جالب
روشنگری. صادق لاريجانی اخيرا گفت:«در هيچ كجاى دنيا دستگاه قضايى مانند ايران استقلال ندارد»، اين درحالی است که زندانيان سياسی مکررا شواهدی ارائه داده اند که هم حکم دستگيری و هم احکام نهايی مجازات آنها مستقيما توسط وزارت اطلاعات تعيين ميشود و صادق لاريجانی و تمام دستگاه زير دستش نقش مهرلاستيکی را بازی ميکنند. آخرين نمونه را ميتوانيد در مصاحبه صدای آلمان با دختر محمدرضا پور شجری وبلاگ نويس زندانی ببينيد که اخيرا فيلم انتقال او به دادگاه با دستبند و پابند در يوتيوب گذاشته شد.اين مصاحبه از جوانب مختلف جالب و خواندنی است و به عنوان مشت نمونه خروار دستگاه قضايی جمهوری اسلامی را عريان ميکند.

فيلم مذکور و ادعای لاريجانی را ميتوانيد در لينک های زير ببينيد. متم مصاحبه در زير ميايد.


ويديوی انتقال محمد رضا پورشجری با دست و پای بسته

http://www.youtube.com/watch?v=o1T3PMzpKFo

ادعای لاريجانی

http://isna.ir/ISNA/NewsView.aspx?ID=News-1910889&Lang


مصاحبه صدای آلمان با دختر پورشجری

محمدرضا پورشجری وبلاگ‌نويس، به اتهام ابرازنظر شخصی در وبلاگ خود، بدون داشتن وکيل محاکمه شده است. ميترا پورشجری فرزند او به دويچه‌وله مي‌گويد: «قاضی به پدرم گفت، حکم صادر شده حالا اگر مي‌خواهی از خودت دفاع کن.»


محمدرضا پورشجری (سيامک مهر) وبلاگ‌نويس زندانی در زندان رجايی شهر، روز پنج‌شنبه ۳۰ آذر در دادگاه انقلاب کرج به رياست قاضی غلام سرابي، به دليل نوشته‌هايی که در وبلاگ خود به نام "گزارش به خاک ايران" منتشر کرده، محاکمه شده است.


محمدرضا پورشجری شهريور ۱۳۸۹ دستگير شده و در اين مدت اخبار مختلفی از سايت‌های حقوق‌بشری درباره وخامت حال او در زندان به دليل شکنجه منتشر شده است.


ميترا پورشجری فرزند محمدرضا پورشجری در گفت‌و‌گو با دويچه‌وله اتفاقات رخ داده در آخرين دادگاه پدرش را شرح داده است.


به گفته ميترا پورشجري، محمدرضا پورشجری فقط عقايد شخصی خود را در وبلاگش منتشر کرده است.


آقای پورشجری در برخی نوشته‌های خود در وبلاگ "گزارش به خاک ايران"، به نقد شريعت اسلامی پرداخته است.


***


دويچه‌وله: آيا از نتيجه‌ دادگاهی که ۳۰ آذرماه برای پدرتان، آقای محمدرضا پورشجري، تشکيل شد خبر داريد؟ در اين دادگاه چه گذشت؟


ميترا پورشجری: حدود ساعت ۱۰ صبح، پدرم را به دادگاه ۱۰۹ انقلاب کرج آوردند. وقتی به داخل رفت، يک ربع بيشتر طول نکشيد و بيرون آمد.


در حالی که دادگاه قبلي‌اش نزديک به سه ساعت طول کشيد. اما اين‌بار دادگاه يک ربع بيشتر طول نکشيد؛ با اين تفاوت که دست‌بند و پابندش را هم باز نکردند. پدرم با يک سرباز داخل دادگاه شد. داخل دادگاه هم فقط سرباز بود و پدرم و قاضی غلام سرابی.


در پايان دادگاه، پدرم گفت که قاضی به او هيچ چيزی نگفته است. فقط گفته که، «از خودت دفاع کن.» پدرم پاسخ داده است که، «من دفاعی نمي‌توانم بکنم، چون نه وکلای من اين‌جا هستند، نه هيات منصفه و نه حتی نماينده‌ی رسانه‌ها و من اصلا اين دادگاه را به رسميت نمي‌شناسم.»


قاضی هم به او گفته است، «اشکالی ندارد که تو ما را به رسميت نمي‌شناسی. ما اين‌بار بايد رای شما را صادر کنيم و اين‌کار را مي‌کنيم. حال شما مي‌خواهی به رسميت بشناس، مي‌خواهی نشناس!» قاضی شروع مي‌کند به تهديد کردن پدرم. پدرم هم ناراحت مي‌شود و مي‌گويد، «بالاخره روزی مي‌رسد که شما نيز همانند قذافی در سوراخی گير مي‌افتيد.»


قاضی هم در پاسخ مي‌گويد که، «اشکالی ندارد؛ تا وقتی هستيم، امثال شما تاوان‌اش را پس مي‌دهند، وقتی هم رفتيم، که رفته‌ايم.»


پدرم مي‌گويد نامه‌ای از دادستانی با مهر وزارت اطلاعات روی ميز قاضی بوده است. قاضی به پدرم گفته است، «هرچه هم بخواهيد بگوييد فايده ندارد، حکم شما آمده است.»


به‌هرحال پدرم را همراه با نامه‌ای به دفتر شعبه بردند و پدرم آن نامه را امضا کرد. اين‌بار نگذاشتند حتی من به پدرم نزديک شوم. فقط همين چند جمله‌ را توانست بگويد و دو روز پيش گفت که اين اتفاق افتاده است.



وکيل پدر شما چه کسی است؟


پدرم وکيل نداشتند. من با آقای شريف و بعد با آقای دادخواه صحبت کردم. با آقای دادخواه به زندان رفتيم، فرم اختيار وکيل را برای پدرم فرستاديم که امضا کند، اما نگذاشتند و گفتند که حق گرفتن وکيل نداريد.


بعد من پيش دادستان علی فرهادی رفتم. ايشان گفتند که من امضا مي‌دهم که شما مي‌توانيد وکيل بگيريد، برويد وکيل بگيريد. اما وقتی فرم وکالت‌نامه‌ی آقای دادخواه را به خود آقای غلام سرابی داديم، ايشان گفتند که شما نمي‌توانيد به اين شکل وکيل بگيرد و فقط مي‌توانيد وکيل تسخيری داشته باشيد.


يعنی در دادگاه ۳۰ آذر، حتی وکيل تسخيری هم حضور نداشت؟


نه، پدرم گفت حالا که نمي‌گذارند آقای دادخواه وکيل‌شان باشد، وکيلی نمي‌گيرند. حتی خود آقای دادخواه گفتند اگر با من مشکل دارند، فرد ديگری را مي‌فرستند. اما دادستان و داديار زندان اصلا نگذاشتند که وکالت‌نامه‌ی وکيل را به دست پدرم برسانيم که پدرم بتواند با وکيل قرار ملاقات بگذارد.


پدر شما جز نوشتن در وبلاگ خود، آيا کار ديگری هم انجام داده است؟ اتهام محاربه به چه دليل در مورد ايشان مطرح شده است؟


پدر من هشت سال مي‌نوشت. وبلاگ‌نويس بود و با هيچ گروه، سازمان و فردي، به جز من که دخترش هستم، ارتباطی نداشته است. او تنها در خانه مي‌نشست، مي‌خواند و مي‌نوشت.


پدرم به جز بيان نظر شخصی و وبلاگ‌نويسي، هيچ کار ديگری انجام نداده است. اتهاماتی که به او زده‌اند، بر اساس همان نوشته‌های او طی اين سال‌ها بوده است.


آن‌طور که پدرم تعريف کرد، روزهای اول او را شکنجه‌ مي‌کردند، مي‌زدند، با شوکر الکتريکی مي‌زدند و مي‌گفتند که تو در فلان تاريخ اين‌گونه نوشته‌ای. يعنی اتهام پدر من فقط نويسندگی و وبلاگ‌نويسی بوده است و هيچ کار ديگری نکرده است.


در ماه‌های اخير، نامه‌ای از آقای پورشجری خطاب به شما منتشر شده است. ايشان در اين نامه از اقدام به خودکشی به خاطر فشارهای داخل زندان صحبت کرده‌اند. در اين مدت اخبار زيادی هم در باره ‌وخامت حال ايشان بر اثر شکنجه در زندان منتشر شده است. چه اطلاعی از وضعيت جسمی پدرتان داريد؟


وقتی پدرم در زندان گوهردشت بود، ديسک کمر و سنگ کليه داشتند. دو تن از پزشکان زندان گوهردشت تشخيص داده بودند که ايشان بايد به بيمارستان رسول اکرم تهران برود. يک کليه‌ی پدرم تقريبا از کار افتاده، کليه‌ی ديگرشان هم سنگ شديد دارد.


روزی که مي‌خواستند پدرم را به زندان مرکزی کرج منتقل کنند، به او گفته بودند، مي‌خواهيم شما را به بيمارستان ببريم. من هم خبر داشتم. او داخل ون بود و فکر کرد مي‌خواهند او را به بيمارستان منتقل کنند. اما بعد از يک ساعت متوجه مي‌شود که او را به زندان ديگری منتقل کرده‌اند.


در حال حاضر هم‌چنان مشکل ديسک کمر و کليه‌ی پدرم باقی است. جديدا به خاطر شکنجه‌ها و ضرباتی که در هفته‌های اول به سر پدرم وارد شده، هفته‌ای يکی دوبارغش مي‌کند و زنداني‌ها به او کمک مي‌کنند.


زندان مرکزی کرج يا قزل‌حصار - چندتا اسم دارد - که الان پدرم آن‌جاست، شرايط وخيم و بسيار بدی دارد و حتی همان پزشکی که در زندان گوهردشت بود، اين‌جا نيست که بتواند معالجه‌ کند.


پدرم مي‌گويد که دارو خيلی سخت به دست‌شان مي‌رسد. جديدا هم به خاطر ضربه‌های ماه‌های اول به سرش ، غش مي‌کند و مشکل دارد. دکتری هم نيست که تشخيص دهد، چه مشکلی برای پدرم پيش آمده که هفته‌ای يکی دو بار غش مي‌کند و از حال مي‌رود.


آيا تاريخی برای دادگاه بعدی اعلام شده است؟


نه، هيچ چيزی نگفتند. قبل از اين‌که پدرم به دادگاه بيايد، من رفتم با قاضی غلام سرابی صحبت کردم و گفتم که پدرم هيچ کاری نکرده است و فقط عقايدش را بيان کرده است. ايشان گفتند که اين‌جا، چارچوبی دارد که پدر شما از اين چارچوب تجاوز کرده و به سزای کارش مي‌رسد.


الان هم پدرم مي‌گويد که هيچ اطلاع دقيقی به او نداده‌اند که چه وقت حکم به او ابلاغ مي‌شود. به او گفته‌اند، شما برويد زندان. دوباره شما را به دادگاه مي‌آوريم و حکم را ابلاغ مي‌کنيم.


يعنی حکم صادر شده که قرار است ابلاغ بشود؟


بله همان سي‌ام آذر، آقای غلام سرابی قاضی دادگاه به پدرم گفته بوده که حکم شما از قبل صادر شده است، اگر مي‌خواهی دفاعی بکني، بکن!


قاضی دادگاه نگفت چه حکمی صادر شده است؟


نه، به پدرم هم نگفته بودند. پدرم در دادگاه گفته بود، «من اين‌جا آمده‌ام که حکم اعدام خودم را بگيرم و اصلا برايم مهم نيست. فقط حکم را به من ابلاغ کنيد.» گفته بودند، «شما برويد، بعد حکم به شما ابلاغ مي‌شود. پدرم مي‌گويد که حکم من قبلا از طرف وزارت اطلاعات صادر شده و آقای غلام سرابی قاضی دادگاه کاره‌ای نيستند.»


پدرم مي‌گويد نامه‌ وزارت اطلاعات و دادستانی در مورد پرونده‌‌اش را جلوی دست قاضی ديده است. قاضی هم اصلا حرفی نزده و فقط گفته دفاع کنيد. پدرم گفته است صلاحيت دادگاه را قبول ندارد و دفاعی نمي‌کند. در هيچ کشور ديگري، اين‌چنين دادگاهی تشکيل نمي‌شود. قاضی گفته است، پای اين حرف‌های خود را امضا کن. پدرم هم امضا کرده و بيرون آمده است.


اگر فکر مي‌کنيد درباره پدرتان سخن ناگفته‌ای مانده است، بفرماييد.


من از رسانه‌ها، نماينده‌ها و گزارش‌گران حقوق بشر که حوزه‌ی کاري‌شان به ايران مربوط مي‌شود، مي‌خواهم که اگر کاری از دست‌شان برمي‌آيد، برای پدرم انجام دهند.


چون پدر من کار خاصی نکرده ، فقط عقايدش را نوشته است. الان ۱۶ ماه است که پدرم را در زندان گوهردشت و اين زندان نگه داشته‌اند. هفته‌های اول هيچ اطلاعی در باره‌ی او به ما نمي‌دادند. از آن‌ها مي‌خواهم، قبل از اين‌که با وضع بد زندان‌ها و بيماري‌هايی که پدرم دارد، در زندان بلايی به سر او بيايد، برای پدرم کاری انجام دهند. فقط همين!


حسين کرمانی

تحريريه: داود خدابخش