دو روستای گوا و سلیمانی از توابع بخش مرکزی شهرستان جاسک فاقد هرگونه امکانات اولیه، جاده، بهداشت و آب هستند که زندگی پردردی دارند. و در این دو روستا نشانی از صنعت و زندگی ماشینی وجود ندارد و رسیدن به این دو روستا با 5 ساعت پیاده روی امکان پذیر است که جمعیت هر دو روستا 54 نفر می باشد. این دو روستا در 110 کیلومتری بندر جاسک قرار دارد.
۱۳۹۵ اردیبهشت ۳۰, پنجشنبه
35 سال است خانه ندارند !
خانه کوچکتر از بقیه ساختمانهای کوی آریا به نظر میآید، جمع و جور و بی حیاط و حصار وسط خیابانی با خانههای بزرگ و نیمه ویران. جای ترکش دارد، کولر گازیاش روشن است و در ظهر خرمشهر صدای دیلینگ دیلینگ آواز کودکانهای از تلویزیونش میآید.
سیدحسین موسوی، 27 ساله، بیکار
در خانه را او باز میکند، این طرف خانه پدر و مادرش است و خانه خودش تکاتاقی است که چسبیده به خانه درست کرده و با پتو و موکت برایش حیاط ساخته، تعارف میکند سمت خانه خودش. اتاقی که یک تیغه وسطش کشیدهاند و آن طرف اتاق خوابشان است و این طرف نشیمن. دخترک کوچولوی تپلش با چشمهای گرد میآید توی درگاهی، نقطه عطف این خانه همین دخترک موبافته دو ساله است.
حسین سه سال پیش ازدواج کرده، چهل روز میشود که بیکار است، دریا میرود و بعضی وقتها که کار گیرش بیاید بنایی هم میکند، خانه پدر خانمش آبادان است و بیشتر آنجا برایش کار پیدا میشود تا خرمشهر.
به نظر حسین زندگی مردم خرمشهر هیچ تعریفی ندارد و نماینده مجلس توجهی به شهرشان نکرده و فقط آنها که پول هنگفتی دارند میتوانند در خرمشهر دوام بیاورند.
میگوید که پدربزرگش شرکت نفتی بوده و وضعشان خوب بوده، جنگ که شد همه آواره شدند به اصفهان و مشهد و جاهای دیگر. بعد هم که برگشتند در خانههای تصرفی نشستند، این خانه هم تصرفی است و صاحبش گفته بنشینید تا وقتی که بخواهد بفروشم.
میگوید جوانی مثل او 27 ساله که ازدواج کرده و یک بچه دارد و یکی هم توی راه، نه کار دارد و نه خانه، باید چه کار کند؟ برای کار در خرمشهر فقط باید واسطه و پارتی داشت. با دیپلم او هیچ کاری نمیشود در خرمشهر کرد و خواهرزادهاش هم با فوقلیسانس فیزیک در خانه نشسته و شوهرداری میکند.
میگوید که قبل از ازدواج وقتی میشنید که بعضی از خانوادهها میگویند با یارانه زندگی میکنند، میخندیده و میگفته مگر میشود؟ ولی حالا خودش هم دارد با همین یارانه زندگی میکند که آن هم فقط شیر و پوشک بچه میشود.
با این حال با تاکید میگوید همین که زن و بچهاش سالم هستند دیگر هیچ چیز از خدا نمیخواهد. او میگوید جایی جز خرمشهر ندارند، شهری که هشت سال درگیر جنگ بوده و مردمش آواره و بدبخت شدند و نمونهاش هم پدر و مادر خودش هستند که میگوید: "به اینها نگاه کنید، 35 سال است که خانه درست و حسابی ندارند."
میگوید برای کار در خرمشهر هر جا بروید فراریتان میدهند. دم در کارخانه فولاد کاویان که بروید میگویند ما هر 6، 7 ماه یک بار حقوق میدهیم، اگر میخواهید بمانید. برای بیمارستان هم 60 نفر پرسنل باید استخدام میکردند که اصلا معلوم نشد کی اعلام کردند و کی پرسنل گرفتند.
حسین، فهیم و عاقل و متین است، خوشبرخورد است و سنجیده حرف میزند، دست دختر کوچکش را با احترام یک آدم بزرگ میگیرد، حلقه نقرهای در انگشتش دارد، زنش نه دخترعمویش است و نه فامیل، غریبه است و این در خرمشهر و بین قوم و طایفه او عجیب به نظر میآید، و در جواب اینکه حتما خیلی خاطرش را میخواهی؟ میگوید: بله!
سیدحمزه موسوی، 60 ساله ، بیکار
قبل از جنگ کارش چمدانسازی بوده، ایستگاه هفت آبادان کار میکرده، وقتی جنگ شد از خرمشهر رفتند و یک سال مشهد بودند، از مشهد به اصفهان و از اصفهان به بندر گناوه. تا آخر جنگ ماندند بندر گناوه و آخرش سال 72 برگشتند خوزستان. خانهشان در خرمشهر خراب شده بود، رفتند ذوالفقاری آبادان نشستند، اجاره خانه گران بود، آمدند خرمشهر، تصرفی نشستند، حالا 12 سال است.
میگوید شش تا بچه داشته، یکی از پسرهایش سال 72 از خانه بیرون میرود که برود بندرعباس برای کار، بیرون رفتن همان و دیگر برنگشتن همان. هیچ اثری از او دیگر پیدا نشد. زنش رفت دادگاه و طلاق گرفت و بچه را هم برد.
پسر دیگرش هم از همسرش جدا شده و حالا که هر کدام به یک طرف رفتهاند، مسئولیت پسر نوجوان آنها هم بر گردن پدربزرگ افتاده است و مدتها است با آنها در همین خانه تصرفی زندگی میکند.
زنش را "خانمم" صدا میکند و وقتی لیوان شربت را به طرفش تعارف میکنیم، دستش را بالا میآورد و با مهربانی میگوید که خانمم دیابت دارد، برایش بد است.
پیر و محترم است، یک خرمشهری قدیمی.
سیدفاطمه موسوی، 2 ساله، فرزند حسین
فاطمه با صورت گرد و چشمهای گرد دور اتاق میچرخد و با آهنگ کارتون تلویزیون میرقصد، دفترچه یادداشت و خودکار را میگیرد و فکر میکند قرآن است و باید آن را بخواند. کیک خورده و سر و صورت تپلش شکلاتی شده است. توی دست تپلش النگوهای رنگی بدلی دارد و پیراهن صورتی کودکانهاش چیندار است. مثل همه دختربچههای دیگر ناز میکند و روی پا مینشیند، عکس پدربزرگش را در صفحه دوربین عکاس میبیند و میگوید: "یدی، یدی" یعنی بابابزرگم، بابابزرگم!
وصیتنامه دختر 12 سالهای که خودکشی کرده بود
مه 18, 2016
دختر 12 سالهای که از سوی مسوولان مدرسه یک هفته اخراج شده بود، به خاطر ترس از تنبیه پدر، دست به خودکشی زد. او در راه مدرسه به خانه در برگه کوچکی نوشت وسایلم را بین دوستانم تقسیم کنید و از علاقهاش به پدر و مادرش نوشت.
به گزارش آنا، ظهر دوشنبه سقوط مرگبار دختری 12 ساله به بازپرس جنایی مشهد اعلام و تیم بررسی صحنه جرم راهی محل شدند. دختر نوجوان از طبقه چهارمساختمان سقوط کرده بود.
در بازرسی از جیبهای دختر 12 ساله، دست نوشتهاش پیدا شد با این مضمون: «وسایلم را بین دوستانم تقسیم کنید. پدر و مادر عزیزم، من شما را دوست دارم. اگر خودم را میکشم، به خاطر شما نیست، به خاطر خودم است.»
بنابراین گزارش، پدر دختر نوجوان به بازپرس جنایی گفته است: «چند هفته پیش دخترم نمره پایین گرفت و مدرسه مرا خواست. زمانی که از ماجرا باخبر شدم، به شدت با دخترم برخورد کردم. امروز دخترم وسیلهای را که نباید به مدرسه ببرد، برده بود. مسوولان مدرسه از این موضوع باخبر میشوند و با من تماس گرفتند. به مدرسه رفتم و آن ها یک هفته دخترم را از مدرسه اخراج کردند.»
وی افزوده است: «دخترم در راه خانه، دست نوشته را مینویسد. او به خاطر ترس از من و این که مبادا دوباره تنبیهش کنم، دست به خودکشی زده است.»
زندگی پر درد در روستا های گوا و سلیمانی!!زندگی روستائيان محروم ازهمه چيزو زندگی ديوثها!!
دو روستای گوا و سلیمانی از توابع بخش مرکزی شهرستان جاسک فاقد هرگونه امکانات اولیه جاده ، بهداشت ، آب هستند که زندگی پر دردی دارند. و در این دو روستا نشانی از صنعت و زندگی ماشینی وجود دارد و رسیدن به این دو روستا با 5 ساعت پساده روی امکان پذیر است که جمعیت هر دو روستا 54 نفر در 110 کیلومتری بندر جاسک قرار دارد
فرهاد محمدی، ۲۵ ساله که نه توان مالی داشت نه توان شکنجه مامورین خودکشی کرد
فرهاد محمدی، ۲۵ ساله که نه توان مالی داشت نه توان شکنجه مامورین خودکشی کرد
خودکشی یک جوان در قصرشیرین براثر مشکلات مالی و شکنجه از سوی نیروی انتظامی
روز دوشنبه ۲۷ اردیبهشت ماه یک جوان کُرد به نام فرهاد محمدی، ۲۵ ساله و ساکن قصرشیرین به دلیل آنجه مشکلات مالی و شکنجه از سوی مامورین انتظامی در سال گذشته عنوان شده، خود را در منزل پدریاش حلقآویز کرده است.
فرهاد محمدی که طی سالهای گذشته به دلیل فقر و بدهکاری بازداشت و از سوی نیروهای امنیتی مورد فشار و شکنجه قرارگرفته بود، سرانجام روز دوشنبه، ۲۷ اردیبهشتماه، با حلقآویز کردن به زندگی خود پایان داد.
شبکه حقوق بشر کردستان در گزارشی به نقل از یک منبع مطلع از این حادثه نوشت: «فرهاد به دلیل فوت پدر سرپرست خانواده بوده و به دلیل فقر و بیکاری و ناتوانی از تأمین مخارج خانه بدهکار شده و سال گذشته با شکایت طلبکار توسط نیروهای انتظامی بازداشت شد. طلبکار برای مجبور کردن این جوان برای پرداخت بدهیاش با دادن رشوه به مأموران انتظامی از آنها خواسته فرهاد را تحت فشار و شکنجه قرار بدهند. مأموران نیز در پاسگاه انتظامی با بستن دستبند، اقدام به شکنجه شدید او کردند. به دلیل شکنجههای وارده خانوادهاش از مأموران نیروی انتظامی شکایت کرده اما دادگاه رأی به برائت مأمورین داد. تداوم فشار مشکلات مالی سبب شده که این جوان از روی ناتوانی اقدام به خودکشی کرده و جنازه حلقآویز شده این جوان توسط خانواده پیداشده است.»
کشتارِ ایرانیان توسط اعراب در دلِ ایرانشهر
گویند: مثنی بن حارثة بن سلمة بن ضمضم شیبانی با مردانی از طایفه خویش بر سواد همی تاخت. خبر به ابوبکر صدیق رسید و از وی جویا شد. قیس بن عاصم بن سنان منقری گفت: او مردی بیآوازه و مجهول النسب و از خاندان وضیعی نیست. وی مثنی بن حارثه شیبانی است. پس مثنی خود نزد ابوبکر آمد و او را گفت:ای خلیفه رسول الله، مرا بر کسانی از طایفهام که اسلام آورند ولایت ده تا با این عجمیان اهل فارس بجنگم.
ابوبکر در این باب عهدی برای وی بنوشت و او به خفان رفت و قوم خود را به اسلام خواند و آنان مسلمان شدند. سپس، ابوبکر به خالد بن ولید مخزومی نامه یی نوشت و او را بفرمود تا به عراق رود و به قولی، وی را از مدینه به عراق فرستاد. ابوبکر به مثنی بن حارثه نیز نوشت تا به خالد گوش فرا دارد و از او اطاعت کند و به وی پیوندد. مذعور بن عدی عجلی به ابو بکر نامه یی نوشته، حال خود و حال قوم خود را نگاشته بود و از وی خواسته بود تا او را بر محاربت اهل فارس ولایت دهد.
ابوبکر به وی نوشت که به خالد پیوندد و هر جا که او مقیم شود اقامت کند و هرگاه که رهسپار شود وی را همراهی کند. چون خالد به نباج رسید مثنی بن حارثه در آنجا به وی پیوست و پیش آمد تا به بصره رسید که سوید بن قطبه ذهلی- و به گفته کسان دیگری جز ابو مخنف قطبة بن قتاده ذهلی- از طایفه بکر بن وائل همراه جماعتی از قوم خود در آنجا بود و قصد آن داشت که با بصره همان کند که مثنی با کوفه کرده بود. آن زمان کوفه نبود و فقط حیره وجود داشت. سوید به خالد گفت: اهل ابله بر ضد من اجتماع کردهاند و به زعم من فقط به خاطر توست که از من دست بداشته اند. خالد به وی گفت: پس مصلحت آن است که روز از بصره خارج شوم و شبانگاه بازگشته با یارانم به لشکرگاه تو درآیم. آنگاه اگر بامدادان بر تو تازند با ایشان نبرد خواهیم کرد. خالد این کار بکرد و سوی حیره رفت و چون تاریکی شب فرود آمد راه خود دیگر کرده بازگشت تا به لشکرگاه سوید رسید و با یاران خود به آن داخل شد. چون صبح شد اهل ابله که از بازگشت خالد از بصره آگاه شده بودند رو سوی سوید کردند و چون کثرت شمار لشکریان او را بدیدند پریشان شده بپراکندند. خالد گفت: به ایشان یورش برید، من در آنان سیمای جماعتی را میبینم که خداوند بر دلهایشان ترس افکنده است. پس بر آنان حمله برده شکستشان دادند و خداوند کسان بسیاری از ایشان را بکشت و جمعی در دجله بصره غرق شدند.
آنگاه خالد به خریبه رفت و آن را بگشود و هر که در آنجا بود به اسارت گرفت و چنان که کلبی گوید: شریح بن عامر بن قین از طایفه بنو سعد بن بکر بن هوازن را بر آن بگمارد. آن بلد مسلحه عجمان بود. و نیز گویند که وی به رودی معروف به ﻧﻬر المرأه آمد و با مردم آن ناحیه مصالحه کرد و با جمعی در مذار به جنگ پرداخت. سپس به عزم حیره روان شد و سوید بن قطبه را بر ناحیه وی ولایت داد و به او گفت: ما این عجمان را در ناحیه تو چنان بکوبیدیم که ذلیل و منقاد تو شدند.
«فتوح البلدان، بلاذری، برگِ ٣۴۴-٣۴۶»
-----
بن نوشت:
سواد نام منطقه یی بزرگ از ایران عهد ساسانی است که در حال حاضر تمامی بخشهای حاصلخیز عراق را در بر میگیرد. به روایت ابن خرداد (جغرافیدان معاصر بلاذری) ایرانیان سواد را «دل ایرانشهر» یعنی قلب کشور ایران مینامیدند و سواد مشتمل بر دوازده استان و شصت شهرستان بوده است. نامهای این استاﻧﻬا چنین بود: شاد پیروز (که اعراب آن را حلوان نامیدند)، شاد هرمز، شادقباد، بازیجان خسرو، شاد شاپور (که اعراب آن را کسکر نامیدند)، عال، شاد ﺑﻬمن، اردشیر بابکان، به زی ماسپان، ﺑﻬقباد بالا، ﺑﻬقباد میانه، ﺑﻬقباد پایین. طول سواد یکصد و بیست و پنج فرسنگ و عرض آن هشتاد فرسنگ بوده است. تیسفون پایتخت ایران نیز در سرزمین سواد قرار داشته است (ابن خرداد به: المسالک و الممالک).
-----
بن نوشت:
سواد نام منطقه یی بزرگ از ایران عهد ساسانی است که در حال حاضر تمامی بخشهای حاصلخیز عراق را در بر میگیرد. به روایت ابن خرداد (جغرافیدان معاصر بلاذری) ایرانیان سواد را «دل ایرانشهر» یعنی قلب کشور ایران مینامیدند و سواد مشتمل بر دوازده استان و شصت شهرستان بوده است. نامهای این استاﻧﻬا چنین بود: شاد پیروز (که اعراب آن را حلوان نامیدند)، شاد هرمز، شادقباد، بازیجان خسرو، شاد شاپور (که اعراب آن را کسکر نامیدند)، عال، شاد ﺑﻬمن، اردشیر بابکان، به زی ماسپان، ﺑﻬقباد بالا، ﺑﻬقباد میانه، ﺑﻬقباد پایین. طول سواد یکصد و بیست و پنج فرسنگ و عرض آن هشتاد فرسنگ بوده است. تیسفون پایتخت ایران نیز در سرزمین سواد قرار داشته است (ابن خرداد به: المسالک و الممالک).
--------
روایتهایتکاندهنده معاون پیشین بانک مرکزی از شرایط دوران تحریم
معاون پیشین بانک مرکزی روایتهای تکاندهندهای از جابهجایی طلا و ارز ایران در دوران تحریم بازگو میکند. در آن دوران حتی ورود اسکناس به داخل کشور هم از طریق روش چمدانی و یا با چهار پایان انجام میشد.
معاون پیشین بانک مرکزی در گفتوگوی با هفتهنامه شماره ۱۷۵ تجارتفردا به طرح مسائلی در مورد جابجایی ارز و طلا در دوران تحریم پرداخته است. دورانی که به گفته کمال سیدعلی، بانک مرکزی باید ۱۰۰ میلیارد دلار ذخایر ارزی کشور را به شکلی مدیریت میکرد که سه شرط در مورد آن رعایت شود. به گفته او، اولین شرط این بود که در یک بانک درجه یک دنیا این کار(سپردهگذاری) انجام شود، دومین شرط آن، مهیا بودن امکان سریع نقدینگی و سومین شرط آن، پایینتر بودن هزینه آن کار نسبت به اقدامات دیگر بود.
سیدعلی که از ۲۱ تیر ماه تا ۹ آذر ماه سال ۱۳۹۰ معاون ارزی بانک مرکزی بود ، از روشهای اصلی در نگهداری ذخایر ارزی سخن میگوید و در پاسخ به این سوال که آیا ایران چارهای جز بهرهگیری از ابزار خرید اوراق قرضه از آمریکا نداشت، اظهار میکند: «در آن دوران تحریم خیلی از اختیارات بانک مرکزی سلب شده بود و دست بانک مرکزی باز نبود که در زمینههای مختلف تمامی جوانب را بتواند ملاحظه کرده و آنها را عملی کند.» در همین حال وی اظهار امیدواری میکند که در این زمینه ایران بتواند به دارایی خود دست پیدا کند؛ دارایی که بیش از دو میلیارد دلار ارزش دارد و اخیرا توسط آمریکا توقیف شده است.
در ادامه خلاصهای از این گفتوگوی را میخوانید.
*ما باید توجه کنیم که تحریم هم رانت دارد و هم پرت. یعنی کشوری که مورد تحریم واقع میشود مشکلات زیادی بر آن مترتب خواهد شد. یکی از این مسائل این است که آن کشور باید یک سری رانت توزیع کند. مثل هزینههای اضافیای که ما در واردات سالهای اخیر داشتیم و همچنین آسیبهایی که از برخی صرافیها بر ما وارد شد.
*بانک مرکزی در این دوران مسوولیت سنگینی برعهده داشت و تمام دوستانی که در گذشته مسوولیتی داشتند و در بانک مرکزی مشغول به کار بودند خصوصا آنهایی که از ابتدا کارمند بانک مرکزی بودند بالاخره با این مساله مواجه شدند که بیش از ۱۰۰ میلیارد دلار را یا به صورت اوراق یا سپردهگذاری در بانکهای دنیا یا خرید طلا و نگهداری در خارج و داخل کشور حفظ کنند. در آن دوران حتی ورود اسکناس به داخل کشور هم از طریق روش چمدانی انجام میشد که این کارها، اقدامات بزرگی بود که توسط آنها و بخش بینالملل بانک مرکزی انجام میشد.
*در شرایطی که بانکهای طرف همکاری ما بابت این همکاری خود جریمه میشدند و برای اینکه با ما ارتباطی نداشته باشند و نقل و انتقالی برای ما انجام ندهند، مستمر تهدید میشدند، بانک مرکزی کشور ما مجبور بود با همه این ملاحظات ذخایری که بیش از ۱۰۰ میلیارد دلار هم در برخی از مقاطع ارزش داشت را حفظ کند.
*در آن زمان وقتی ما میخواستیم پول به داخل مملکت بیاوریم، بانک مرکزی با چمدان این کار را انجام میداد. میخواست طلا برای داخل کشور حمل کند، حتما باید از روشهای متفاوتی بهره میّبرد. چون دیگر به ما اجازه نمیدادند که با هواپیما کار جابهجایی طلا را انجام دهیم یا حتی مجموعهای آن محمولهها را بیمه کند. چون ممکن بود محموله طلایی برای ضرب سکهها نیاز داشته باشیم که آن وقت اگر مثلا میخواستیم این محمولهرا با هواپیما به داخل کشور بیاوریم، کسی آن را بیمه نمیکرد. چرا که ممکن بود یا هواپیما به کشوری دیگر برود یا در آن هواپیما دزدیای صورت بگیرد و آن وقت هیچ مسوولیتی برای کسی وجود نداشت، زیرا کسی آن محموله را بیمه نکرده بود.
*در آن دوران کسی اجازه بیمه کردن محمولههای طلا و اسکناسهای ما را نداشت. به همین دلیل در آن شرایط ما باید یک آدم معتمد را همزمان با خرید اسکناس خود از دبی، به آنجا میفرستادیم تا چمدانهای اسکناس را روی صندلیهای یک هواپیمای فرستکلاس میگذاشت و بعد خودش در صندلی عقب آن مینشست و بلیت همه صندلیهای دیگر را میخرید تا بتواند این اسکناسها را به داخل کشور بیاورد. توجه کنید که این کارها، کارهای خیلی بزرگ و سختی بود.
* همینطور از غرب کشور، جمعآوری اسکناس از کشور عراق و حمل آن با اتومبیل سواری یا چهارپایان یا کشورهای مختلف خیلی سخت بود. این نوع کارها با ریسکهای بزرگی هم همراه بود ولی همکاران در بانک مرکزی ما این کارها را انجام دادهاند.
*اقدام اخیر آمریکا در توقیف دو میلیارد دلار دارایی ایران مثل این میماند که ما بخواهیم از دادگاههای داخلی در مورد کودتای ۲۸ مرداد تقاضای غرامت کنیم و متعاقبا مال و اموال آمریکاییها را مسدود کنیم.
اشتراک در:
پستها (Atom)