نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۰ دی ۱۳, سه‌شنبه

صاحبان ثروت و قدرت،اشباع انباشت،انحطاط نظام سرمايه داری و ضرورت ايجاد"جهانی بهتر"

صاحبان ثروت و قدرت،اشباع انباشت،انحطاط نظام سرمايه داری و ضرورت ايجاد"جهانی بهتر"
يونس پارسابناب



1 � رشد عظيم و گسترش اقتصاد سرمايه داری در اکناف جهان ( گلوباليزاسيون ) عموماً توسط تحليلگران و اقتصاددانان حامی نظام جهانی به عنوان يک پديده جديد که فقط در ربع آخر قرن بيستم به وقوع پيوست ، معرفی مي‎شود . ولی واقعيت های تاريخ تکامل سرمايه داری نشان مي‎دهد که شکلگيری و رشد اقتصاد جهانی ماورای مرزهای بين المللی يک پديده جديدی نبوده بلکه تاريخ آن به آغاز قرن شانزدهم مي‎رسد . مضافا بايد تأکيد کرد که روند جهانی گرائی صرفا محدود به حرکت سرمايه و تقسيم کار در سطح جهانی بوده و ضرورتا اين جهانی شدن اجزاء سياسی ، اجتماعی و فرهنگی بشريت را در بر نمي‎گيرد . به کلامی ديگر آن چه که جهانی شده ( و منطق حرکت آن جوهر هستی نظام را در بر مي‎گيرد ) چيزی غير از سرمايه نيست . لاجرم امروز ما در حالی که شاهد حضور يک نظام جهانی اقتصادی هستيم ولی علائمی از وجود يک " دولت جهانی " را نمی بينيم .
2 � تقسيم کار در سطح جهانی بتدريج کشورهای جهان را در دويست سال گذشته به " دو حوزه ژئوپليتيکی " ( دو نيمکره ) نابرابر ، لازم و ملزوم و مکمل هم شامل کشورهای مرکز " مسلط " از يک سو و کشورهای پيرامونی " دربند " از سوی ديگر تقسيم کرد . در مسير تاريخ بويژه در صد و پنجاه سال گذشته اوليگارشی ها ( هيئت حاکمه ) کشورهای مسلط مرکز با حمايت و عنايت اوليگوپولی های انحصاری مالی پيوسته با استثمار و تاراج منابع انسانی و طبيعی کشورهای پيرامونی در بند به پروسه انباشت سرمايه از طريق سود تشديد بخشيدند . بقا و ادامه زندگی کليت نظام بستگی کامل به اين پروسه بی پايان انباشت سرمايه دارد . شايان توجه است که انگيزه نظام برای انباشت بی پايان سرمايه نه تنها به پروسه های مبارزات طبقاتی در سطح ملی و منطقه ای و قاره ای و جهانی دامن ميزند بلکه به رقابت های گاها خونينی نيز در بين خود اوليگوپولی های انحصاری ( که دائما خود را حاميان مقررات حاکم بر " بازار آزاد " اعلام مي‎کنند ) منجر مي‎گردد .
3 � در واقع اوليگوپولی های حاکم بر اوليگارشی های دولتی آن چه که ميخواهند ايجاد آزادی در بازار نيست بلکه ايجاد بازار واحدی است که آن‎ها بر روی آن کنترل کامل داشته و يا بر سر کنترل آن با همديگر رقابت کنند . تصور کنيد که ما واقعاً يک بازار آزاد به معنی واقعی آن داشتيم در آن صورت در اين بازار خريداران از طريق " مذاکره " معامله و يا " چانه زنی " با فروشندگان شرايطی به وجود می آورند که عرضه کنندگان مطلقاً فقط به سود اندک و نازلی دست ميافد . در واقعيت آن چه را که کلان سرمايه داران ميخواهند و برای آن تلاش مي‎کنند چيزی غير از استقرار کامل انحصار در بازار جهانی نيست . ولی چون امر ايجاد و استقرار کامل انحصار خالص در تاريخ سرمايه داری به خاطر وجود فراز و نشيب های مارپيچی بازار جهانی مشکل و سخت بوده در نتيجه سرمايه داران با کنترل و حمايت دولت های قوی شرايط را برای ايجاد اوليگوپولی های حاکم بر بازار واحد جهانی را آماده ساختند .
4 � در مسير پروسه انحصاری سازی اوليگوپوليستی است که عموماً از درون کشورهای مسلط مرکز ( شمال ) يک دولت قدرتمندتری موقعيت هژمونيکی پيدا کرده و عملاً در راس نظام جهانی سرمايه قرار مي‎گيرد . اجزاء و مولفه های اصلی اين قدرت و موقعيت هژمونيکی قدرت بلامنازع نظامی در جهان و تسلط کامل بر امور تجارتی و مالی در سطح جهانی می باشد . نگارنده در اين نشريه طی مقالاتی چند و چون نقش ميليتاريسم در تاروپود ( متابوليسم ) نظام و راس آن ( آمريکا ) را مورد بررسی و تفسير قرار داده است . در اين جا شايان توجه است که مجموعه ای از خصوصی سازيها و ديگر سياست های ضد تنظيماتی در آمريکا در فاز فعلی گلوباليزاسيون ( بازار آزاد نئوليبرالی ) شرايط را آماده ساخت که از ميان دويست بانک بزرگ بتدريج چهار بانک غول آسا � "بانک آمريکا " ( با دو و نيم تريليون دلار ) ، " جی پی مورگان " ( با دو تريليون دلار ) ،" سيتی گروپ "( با دو تريليون دلار ) و" ولسی فارگو" ( يک و نيم تريليون دلار ) - کليه امور مالی آمريکا و بخش اعظمی از جهان را تحت کنترل خود قرار دهند . انحصار امور مالی در سطح جهان توسط اين بانک های غول آسا که بعضی تحليلگران آن‎ها را " چهار اسب سوار " ناميده اند بدون نقش فعال دولت نمی توانست عملی گردد . به عبارت ديگر رابطه قدرقدرتی دولت با انحصار طلبی اوليگوپولی ها يک رابطه علت و معلول نيست بلکه صرفا يک رابطه لازم و ملزوم و مکمل هم است . لاجرم با تضعيف و فرود و سقوط يکی عمر ديگری نيز به پايان خود مي‎رسد . نقش دولت قدرتمند با موقعيت هژمونيکی در استقرار شبه مونوپولی ها ( اوليگوپولی ها ) يک مضمون جديدی در تاريخ سرمايه داری معاصر نيست . نزديک به نود وپنج سال پيش ، لنين در کتاب " دولت و انقلاب " تأکيد کرد که " دولت در خدمت طبقه سرمايه داران به عنوان ستمگر عليه پرولتاريا عمل مي‎کند " . سال ها بعد آنتونيوگرامشی نيز گفت با استقرار و تامين موقعيت هژمونيکی يک دولت مشخص نظام جهانی نيز تسلط خود را بر جهان تضمين مي‎سازد . قدرت هژمونيکی با استفاده از ابزارهای نژادپرستی ( راسيسم ) و تبعيض جنسی ( سکسيسم ) و ترويج يک رشته همبستگی ها و تضادهای کاذب خيلی از توده های مردم را در دام " توهمات خانوادگی " محبوس می سازد " تا کنترل دائم و هميشگی اوليگوپولی ها را در سطح جهان تامين سازد .
5 � عمر شکلگيری و رشد موقعيت هژمونيکی دولت های مقتدر در تاريخ سرمايه داری کوتاه بوده و بعد از مدت زمان معينی يک قدرت هژمونيک ( مسلط ) جای خود را بتدريج به يک قدرت هژمونيکی نوظهور در نظام واگذار مي‎کند . امپراطوری انگلستان در قرن هيجدهم و نوزدهم بتدريج به يک قدرت بزرگ در سطح جهانی تبديل گشت و از دو دهه آخر قرن نوزدهم تا آغاز جنگ جهانی اول ( 1914 ) به يک قدرت هژمونيکی بلامنازع تبديل گشت . در اين دوره که تقريباً سی سال طول کشيد ، امپراطوری انگليس در سه گستره تجارت ، امور مالی و امور نظامی قدرت بلامنازع هژمونيکی خود را به طور مستقيم و غير مستقيم در سراسر جهان اعمال ساخت . بعد از پايان جنگ جهانی اول در 1918 افول و فرود هژمونی انگليس شروع گشت .در پروسه اين ريزش که نزديک به بيست سال ( از 1918 تا 1939 ) طول کشيد ، مرکز امور مالی جهان از لندن به نيويورک منتقل گشته و دلار به جای پوند به پول بين المللی تبديل گشت . با افول و ريزش هژمونی انگليس ما شاهد آغاز حضور و عروج آمريکا به قله هژمونيکی نظام جهانی مي‎شويم . موقعيت هژمونيکی آمريکا بلافاصله بعد از پايان جنگ جهانی دوم تثبيت گشته و نزديک به سی سال دوام آورد . در اين مدت سی سال ( 1945 � 1975 ) آمريکا نظم حاکم در " حوزه های نفوذ " کشورهای امپرياليستی و استعمارگر ( مثل انگلستان ، فرانسه ، هلند ، بلژيک ، ژاپن و... ) را يکی بعد از ديگری درهم ريخته و کشورهای درون آن حوزه ها را در آسيا ، آفريقا و اقيانوسيه به زير سلطه بلامنازع تجارتی ، مالی و نظامی سرمايه داری جهانی به سرکردگی خود در آورد .
6 � افول و ريزش هژمونی آمريکا در جهان در آغاز دهه 1970 آغاز گشت . عکس العمل هيئت حاکمه آمريکا به اين ريزش که به موازات آغاز بحران ساختاری سرمايه داری آغاز گشت ، توسل به تشديد پروسه گلوباليزاسيون سرمايه ( اين دفعه در فاز نئوليبراليستی آن ) بود . علل ريزش موقعيت هژمونيکی آمريکا که بعد از عملکرد دولت آمريکا نسبت به واقعه مرموز يازده سپتامبر 2001 تشديد يافت ، از طرف انديشمندان مارکسيست و ديگر چالشگران مورد بررسی قرار گرفته اند توجه به آن‎ها در ارتباط با ساختمان و تعبيه استراتژيکی های مبارزاتی در جهت به چالش طلبيدن نظام و استقرار " جهانی بهتر " حائز اهميت می باشند . روند فرود و نزول آمريکا به عنوان يک قدرت هژمونيکی با ويژه گی های انحطاط و سقوط قدرت های هژمونيکی در تاريخ بشر همخوانی و نکات مشترک دارد . بخشی از اين تشابهات عبارتند از : روال انزوای آمريکا در افکار و انظار عمومی مردم جهان بويژه در سی سال گذشته ( در دوره فاز فعلی گلوباليزاسيون = رواج انديشه ها ومقررات " بازار آزاد " نئوليبرالی ) ، ازدياد پراکندگی و تضعيف قوای نظامی و بالاخره رسيدن نظام به دوره کهولت ، فرتوتی و ورشکستگی . ولی بررسی تاريخ عمر هژمونيکی آمريکا به عنوان راس نظام و پروسه ريزش و نزول موقعيت آن در سطح جهانی نشان مي‎دهد که دو عامل اصلی در تشديد پروسه فرود آمريکا از موقعيت هژمونيکی نقش اساسی داشتند . اين دو عامل عبارتند از : 1 � بروز و رشد سه چالش عليه نظام در بحبوحه اوجگيری موقعيت هژمونيکی آمريکا در سالهای 1975 � 1955 و 2 � تبديل آمريکا از يک نيروی امپرياليستی " غير ارضی " به يک نيروی امپرياليستی " ارضی محور " در عصر گلوباليزاسيون " بازار آزاد " نئوليبرالی .
7 � به غير از فعل و انفعالات درون خود نظام ( آغاز بحران ساختاری در دهه 1970 ) يک عامل ديگری نيز در شکلگيری و رشد انحطاط و فرود قدرت هژمونيکی آمريکا در سطح جهان در سال های 1970 � 1966 نقش فوق العاده ايفاء کرد . اين عامل منبعث از عروج سه چالش بزرگی بود که به سان " سه ستون مقاومت " متجاوز از يک دهه بطور جدی در مقابل ماجراجوئی های سياسی و فرهنگی و تجاوزات نظامی آمريکا در سه منطقه ژئوپليتيکی جهان قد علم کرده و در " انقلاب ماه می 1968 " به اوج شکوفائی خود رسيدند . اين سه ستون مقاومت در سه منطقه مهم ژئوپليتيکی عبارت بودند از : جنبش عظيم کارگری در اروپای آتلانتيک ( در غرب ) ، بلوک سوسياليستی سوويتيسم ( در شرق ) و جنبش های رهائيبخش ملی در جهان سوم ( در جنوب ) . با اين که اين سه ستون مقاومت بعد از مدتی در مقابل يورش بويژه راس نظام ( آمريکا ) يکی بعد از ديگری با ريزش و سقوط روبرو گشته و به پايان عمر خود رسيدند ولی قدرت هژمونيکی آمريکا از فرود و حرکت در جهت ريزش سريع باز نه ايستاد . آهنگ حرکت آن با آغاز و توسعه بحران ساختاری دهه 1970 و بويژه بعد از فروپاشی و تجزيه شوروی و پايان دوره جنگ سرد تشديد يافت . دقيقاً در اين دوره از فرود و نزول است که جهانيان شاهد تبديل راس نظام از يک نيروی امپرياليستی بلامنازع " غير ارضی " به يک نيروی امپرياليستی ارضی محور مي‎شوند .
8 � آمريکا در دوران اوج قدرقدرتی خود ( از 1945 تا 1975 ) از مشروعيت و نفوذ قابل ملاحظه ای در کشورهای مختلف جهان بويژه در کشورهای مسلط مرکز برخودار بود . اين موقعيت هژمونيکی فقط به نيروی نظامی اش محدود نبوده و بلکه اين سيطره ( هژمونی فرهنگی به قول آنتونيوگرامشی ) در ديگر گستره های اجتماعی ، سياسی ، اقتصادی ، تجارتی و امور مالی و ايدئولوژيکی نيز حضور فعال داشت . بطور مثال ، در اين دوره آمريکا به تنهائی صادر کننده متجاوز از پنجاه تا شصت در صد کل توليدات صنعتی جهان بود . به عبارت ديگر در آن دوره آمريکا توليد مي‎کرد و جهانيان مصرف مي‎کردند . امروز اين روند به روشنی به عکس خود تبديل گشته و جهانيان توليد مي‎کنند و آمريکا مصرف مي‎کند . مضافا در اين دوره که اوج دوره " جنگ سرد " بود آمريکا در 26 کشور پيرامونی در بند ( جهان سوم ) از ايران در 1953 گرفته تا شيلی در سال 1973 موفق گشت بدون حمله نظامی دموکراتيک ترين و مترقی ترين دولت های ضد امپرياليستی را يکی بعد از ديگری برانداخته و دولت های کمپرادور را جانشين آن دولت ها سازد ، بی جهت نيست که در آن دوره آمريکا به نام " امپرياليست غير ارضی " در ميان بخشی از مارکسيست ها منجمله لوکاچ و سال ها بعد مزاروش معروف گشت . ولی بعد از تشديد افول هژمونی آمريکا و کاهش شديد در قدرقدرتی آمريکا ، راس نظام مجبور بود که برای براندازی رژيم های " گردنکش " نه تنها در کشورهای نسبتاً بزرگی مثل يوگسلاوی ، افغانستان و عراق بلکه در کشورهای کوچکی مثل گرانادا در جزاير کارائيب ، پاناما در آمريکای مرکزی و ليبی در آفريقای شمالی به حمله های بزرگ نظامی دست بزند . امروز آمريکا برخلاف دوره " جنگ سرد " هيچ اهرم قابل موثری به غير از ميليتاريسم تحت کنترل خود ندارد که با استفاده از آن بتواند بقای هژمونی خود را تامين سازد و طبعاً به يک " امپرياليست ارضی " تبديل گشته است . بدون ترديد کاهش منزلت و موقعيت آمريکا در اذهان و افکار عمومی ( نه تنها در کشورهای در بند پيرامونی بلکه حتی در کشورهای مسلط مرکز ) همراه با بروز بحران ساختاری نظام سرمايه داری و مشکلات عديده منبعث از آن نيز نقش های مهمی در تسريع و تشديد پروسه فرود و ريزش هژمونی آمريکا بويژه در ده سال گذشته ايفاء کرده اند .
9 � در شرايط پر از آشوب و بی امنی که جنگ های مرئی و نامرئی " ساخت آمريکا " در سراسر جهان از يک سو و ازدياد بيکاری و فقر ناشی از سياست ها و مقررات منبعث از فاز فعلی گلوباليزاسيون ( بازار آزاد نئوليبرالی ) از سوی ديگر حتی در کشورهای خودی ( يونان ، اسپانيا ، ايرلند و... ) بوجود آورده مي‎توان گفت که بشريت دوباره وارد يک " فاز گذار " گشته و برسردوراهی رسيده است . شرايط پر از آشوب و بی امنی که امکان دارد سی تا چهل سال طول بکشد عمدتا ناشی از فقدان ارزش اضافی کافی و نتيجتا کاهش در صد سود ( اشباع پروسه انباشت سرمايه ) است . اين کاهش در سال های آينده پيوسته در حال نزول بوده و به همراه آن پروسه آشوب و بی امنی نيز شدت پيدا خواهند کرد . لاجرم مي‎توان گفت که نظام جهانی جديدی در حال شکلگيری است ، نظامی که بخشی از ويژه گی های اصلی نظام موجود را در درونش بازسازی و باز توليد خواهد کرد ولی به هيچ وجه سرمايه داری واقعاً موجود کنونی نخواهد بود . مارکسيست های متعلق به مکتب " نظام جهانی سرمايه " بر آن هستند که اين نظام جديد جهانی يکی از بديل های زيرين خواهد بود : يا نظامی خواهد بود که کاملاً نظام هيرارشی و خصلت استثمارگر نظام فعلی (بويژه بر مبنای تقسيم جهان بر اساس کشورهای مسلط مرکز و کشورهای دربند پيرامونی ) را در خود " نوسازی " و تامين خواهد ساخت يا نظامی خواهد بود که با توسعه و تشديد پروسه های عدالت خواهی اجتماعی و اقتصادی نسبتاً دموکراتيک و برابری طلب خواهد بود . خيلی مشکل است که حدس بزنم کدام يک از اين بديل ها جايگزين نظام نابرابر فعلی خواهد گشت ولی آن چه که روشن و نمايان است ، اينست که اين نظام نخواهد توانست به بقای خود ادامه دهد . بدون ترديد اگر چالشگران ضد نظام فعلی مثل دوران سه چالش اصلی و " عهد باندونگ " ( 1975 - 1955 ) بتوانند با اتحاد خود و " ادغام تنوع ها " از وقوع تخريب جهان ناشی از ماجراجوئی های نظامی و سياست های ضد محيط زيست توسط نظام جلوگيری کنند,در آن صورت بشريت موفق خواهد گشت که " نظمی " بدون آشوب و بی امنی با چشم اندازهای سوسياليستی برپا سازد .
10 � در هر حال نظام فعلی که به دوره فرتوتی و درماندگی عمر خود رسيده و در " بستر موت " افتاده ، مثل هر نظامی به پايان عمر خود نزديک شده است . آن چه نمی تواند عمر بی پايان داشته باشد بالاخره از بين مي‎رود . هر نظامی تابع تاريخ عمر خود است يعنی در يک زمان معينی متولد شده و طبق قوانين حاکم به تکامل خود ادامه داده و در يک مرحله معينی " تعادل " و علت وجودی خود را از دست داده و لاجرم از نفس ميافتد . نظام سرمايه که متجاوز از پانصد سال عمر کرده امروز با از دست دادن تعادل خود به پايان عمر خود رسيده است . در تحت اين شرايط احتمال قوی می رود که اوضاع جهان در سال های آينده بيش از زمان فعلی به سوی بيکاری و فقر و آشوب و هرج ومرج پيش رفته و مردم جهان بيش‎تر از حالا با ناامنی ، قحطی ، نااميدی و احساس بی آيندگی روبرو گردند . در تقابل با اين وضع پر از آشوب ، آشفتگی که اگر ادامه يابد جهان ما را به سوی " بشريت تهی از انسانيت " ( بربريت ) خواهد برد ، قربانيان نظام و چالشگران ضد نظام چه بايد بکنند ؟
11 � امروز در بحبوحه عروج مجدد امواج خروشان بيداری و رهائی از يوغ نظام در در کشورهای جنوب ( ديروز در آمريکای لاتين ، امروز در خاورميانه و شمال آفريقا و فردا در ديگر کشورهای سه قاره ) نظام جهانی " فرتوت " ، " بی ربط " و " در بستر موت افتاده " ( و در راس آن آمريکا ) بيش از هر زمانی در گذشته اعتبارات و امتيازات سياسی ، فرهنگی اقتصادی و.. خود را نه تنها در کشورهای پيرامونی در بند بلکه در کشورهای خودی مرکز ( يونان ، ايرلند ، اسپانيا و... ) نيز ازدست داده و تنها اهرم و حربه اش ميليتاريسم ، گسترش جنگ های مرئی و نامرئی و تجاوزات و ماجراجوئی های نظامی است . در تحت اين شرايط که آمريکا شديدا در انظار و افکار عمومی شديدا ايزوله گشته و نظام نيز با ورشکستگی روبرو شده است ، ناکامی آمريکا در پيشبرد پروژه نظامی اش شرط اول و ضروری در پيروزی امواج بيداری ها و رهائی های خروشان در سه قاره محسوب مي‎گردد . برای اين که اين واقعه تاريخی ( ناکامی راس نظام در پروژه نظامی اش ) اتفاق بيافتد ، چالشگران ضد نظام بويژه مارکسيست ها که روشنفکران اصيل و ارگانيک قربانيان نظام محسوب مي‎شوند بايد دست به اجرای برنامه " ادغام تنوع ها " ( اول خانه تکانی در درون خانواده چپ � مارکسيستی در جهت زدودن پراکندگی ها و جدائی های موجود و سپس ايجاد همدلی ها و هم زبانی ها با خلق های بپا خاسته کشورهای سه قاره ) در سطح ملی و منطقه ای و قاره ای و جهانی بزنند . روشن است که ساختمان " دنيای ديگر " که بهتر از نظام جهانی فعلی باشد بدون بيداری و رهائی خلق های سه قاره باضافه اقيانوسيه که تحقيقا برخلاف گذشته های نه چندان دور ، 80 تا 85 در صد جمعيت نزديک به 7 ميليارد نفری جهان را تشکيل مي‎دهند ، امکان پذير نخواهد بود .



12 دی 1390 

مویه هوار - گیل آوایی - GilAvaei

Obama's War on Whistle Blowers

جبهه فراگیر ملی ضرورتی ناگزیر در مبارزه با استبداد حاکم بر ایران (۸) سرنگونی تمامیت استبداد، هم استراتژی هم تاکتیک فرزاد قائم


جبهه فراگیر ملی ضرورتی ناگزیر در مبارزه با استبداد حاکم بر ایران (۸) سرنگونی تمامیت استبداد، هم استراتژی هم تاکتیک

فرزاد قائم
سال نو میلادی برهمگان مبارک باد، بر ماست که سال ۲۰۱۲ را به سال آزادی مردم ایران از چنگال استبداد مذهبی تبدیل نماییم.

فروکشیدن شعله های جنبش مدنی توده های ناراضی کشورمان و تبدیل آن شعله های خروشان به آشتی زیر خاکستر، دراثرسرکوب وحشیانه و سیستماتیک رژیم استبداد، نبود تشکیلاتهای فراگیر، منسجم و کارآمد، عدم وجود رهبرانی شایسته و انقلابی و  بکارگیری تاکتیکهای نا کارآمد  و غیرهمگرا باعث گردید، تا موج جدیدی از تحلیلهای مختلف و بعضا متضاد در رابطه با شناخت و بکارگیری تاکتیکهای صحیح درمبارزه با استبداد  مذهبی ارائه گردد. وجود چنین مباحثی قبل ازهرتحلیلی، به خودی خود نشان دهنده دیدگاهی مشترک درعدم وجود شرایط لازم برای یک  مبارزه سیاسی مسالمت آ

جبهه فراگیر ملی ضرورتی ناگزیر در مبارزه با استبداد حاکم بر ایران (۸) سرنگونی تمامیت استبداد، هم استراتژی هم تاکتیک
فرزاد قائم
سال نو میلادی برهمگان مبارک باد، بر ماست که سال ۲۰۱۲ را به سال آزادی مردم ایران از چنگال استبداد مذهبی تبدیل نماییم.

فروکشیدن شعله های جنبش مدنی توده های ناراضی کشورمان و تبدیل آن شعله های خروشان به آشتی زیر خاکستر، دراثرسرکوب وحشیانه و سیستماتیک رژیم استبداد، نبود تشکیلاتهای فراگیر، منسجم و کارآمد، عدم وجود رهبرانی شایسته و انقلابی و  بکارگیری تاکتیکهای نا کارآمد  و غیرهمگرا باعث گردید، تا موج جدیدی از تحلیلهای مختلف و بعضا متضاد در رابطه با شناخت و بکارگیری تاکتیکهای صحیح درمبارزه با استبداد  مذهبی ارائه گردد. وجود چنین مباحثی قبل ازهرتحلیلی، به خودی خود نشان دهنده دیدگاهی مشترک درعدم وجود شرایط لازم برای یک  مبارزه سیاسی مسالمت آمیز، زیر سایه دیکتاتوری ضد بشری ولایت مطلقه فقیه می باشد.  ازجمعبندی تحلیل های ارائه شده میتوان پنج  شیوه مبارزاتی  به شرح ذیل استنتاج نمود.

۱- مبارزه با اتکا به تاکتیکهای  مسالمت آمیز، تحت هرشرایط، حتی در برابر حملات وحشیانه ارگانهای سرکوب رژیم  استبداد واراذل واوباش حکومتی
 ۲- مبارزه با اتکا به تاکتیکهای مسالمت آمیز، با حفظ حق دفاع از خود در برابر حملات اراذل واوباش رسمی و غیررسمی
۳- مبارزه همه جانبه با اتکا به تمامی تاکتیکها اعم از تاکتیکهای مسالمت آمیز و غیر مسالمت آمیز
 ۴- مبارزه با اتکا به تاکتیکهای غیرمسالمت آمیز، تا زمانی که حکومت  استبداد جبرا  شرایط لازم  را برای یک  مبارزه مسالمت آمیز  وعادلانه  نپذیرفته است.
۵- مبارزه با اتکا به تاکتیکهای غیرمسالمت آمیز تحت هرشرایط، تا تحقق  قطعی  یک حکومت  ایده  ال 

مبارزه با اتکا به تاکتیکهای مسالمت آمیز،  آنهم  با پسوند غیرواقع  بینانه تحت هرشرایط،  با تمام ظاهر اومانیستی و گاندی  مابانه خود، در مقابله با یک  دیکتاتور مذهبی قرون وسطائی،  که خود را نماینده تام الاختیار خدا بر زمین، ولی امر مسلمین جهان و حاکم بر جان و مال و ناموس مردم دانسته و هیچ میثاق  بشری را برای خود لازم الاجرا نمیداند، دیکتاتوری که ۳۳ سال است نه حق انتخاب کردن را برای توده های مردم  به رسمیت میشناسد و نه حق انتخاب شدن را، به نوعی شوخی شباهت دارد تا  یک روش قابل اعتماد  مبارزاتی.
چرایی وجود چنین تفکری در بین اصلاح طلبان حکومتی ناشی از وابستگی ذهنی و عینی آنها به سیستم حاکم،  خواستگاههای اقتصادی و اجتماعی آنها و به طبع آن،  نحوه نگرش آنها به مقولاتی از قبیل استبداد،  استثمار،  عدالت اجتماعی، برابری،  دموکراسی، آزادی  اندیشه، حقوق بشر، حقوق مدنی، حقوق  ملیت ها، حقوق مذاهب، حقوق زحمتکشان و  حقوق زنان و کودکان میباشد.  آنان  دردرگیریهای درونی خود  با جناح حاکم، به دنبال تحقق عدالت اجتماعی و احقاق حقوق ملل ایرانی و طبقات و اقشار تحت ستم نیستند، بلکه فقط  در پی ایجاد شرایط لازم برای چانه زنی  های مورد نیاز، جهت  تغییر رفتارها و سیاستهای ولایت مطلقه فقیه نسبت به خود و جناح خود  میباشند. آنها به هیچ عنوان  تمایلی به تغییر نداشته و وارد مقولات ساختارشکنانه نمیشوند، از این روست که هیچگاه در پی همگرایی و همراهی با سایر نیروهای مخالف و بخصوص نیروهای ساختار شکن،  ضد دیکتاتوری و سرنگونی طلب نیستند. اظهارات وقیحانه اخیر آقای  محمد خاتمی و آقای  عبدالله نوری که درسایت جرس (۱)  گزارش شده است، ازهمان دست چانه زنی های اصلاح طلبان حکومتی با استبداد مذهبی در سالهای اخیراست "که سعی کرده ومیکنند با حمایت از  گرگ  پیر در برابر گرگ  جوان، کلاهی برای  سرخود دوخته و آب رفته را به جوی باز گردانند"   (۲).
 "این دو «شخصیت سیاسی» در نقش ناجی نظام، با موج سواری و «استفاده از فضای انتخابات پیش رو» بجای پرداختن به ریشه (کلیت قانون اساسی ارتجاع)، به حواشی پرداخته و بجای متوسل شدن به توان مردم برای «ساختار شکنی»، به دامان «عقلای نظام» آویزان شده تا «تدبیری» برای «حفظ منافع» نظام بیندیشند "   (۳).
تبلیغ و بکارگیری چنین تاکتیکهای غیر واقعی و غیرپویای مبارزاتی توسط بخشی از نیروهای تغییر طلب،  ریشه در  شناخت  غیر واقع بینانه و غیرعلمی آنان از الزامات مبارزه با استبداد مذهبی و  توان مبارزاتی و هزینه پردازی چنین نیروهایی داشته و به واقع، جدی بودن آنها در امر مبارزه با دیو استبداد را زیر سوال میبرد. "  دراینجا می توان  نیروهایی را دید که اگرچه در خواست تغییر کاملاً قاطع هستند ولی در روش تغییر چه بسا دچار محافظه کاری فلج کننده. دلایل آن نیز، هم منافع اقتصادی می‌تواند باشد  هم محاسبات سیاسی  .. . به این واقعیت‌ها باید تاثیرات سهمگین دهه سرکوب های خونین شصت    را هم اضافه کرد که موجب شده تا بخشی از نیروی خواهان تغییر نتواند اصل بدیهی مبارزه سیاسی در جوامع استبدادی یعنی اصل ناگزیری هزینه پردازی در مبارزه را وارد رفتار سیاسی خود کند!" (۴).  به زبان دیگر واقعیات آنقدر گسترده و آشکار است که دیگر وقتی برای خیال بافیهای ساده لوحانه باقی نمیگذارد.

مبارزه با اتکا به تاکتیکهای مسالمت آمیز، با حفظ حق دفاع از خود  یعنی کاربرد قهر انقلابی آنجایی که برای حفظ و حراست از دستاوردهای مبارزات سیاسی ضرورت دارد.   "حق بشر در مقابله با خشونت، دفاع از خود است و این در بیانیه جهانی حقوق بشر نیز هست و به عنوان یک حق عقلانی برای هر فردی شناخته شده است و هرکس که بخواهد این را زیر سوال ببرد به نظر من مشکل اساسی در درک و فهم بدیهیات انسانی دارد، چه برسد به مسائل سیاسی"   (۵).

 میزان وعمق این دفاع مشروع به زبانی دیگر قانونمندی حاکم بر چنین قهر انقلابی، تابعی از دامنه به کارگیری قهر ضد انقلابی  ازجانب حکومت استبداد میباشد. فراموش نکنیم که از ابتدای عمر ننگین رژیم استبداد مذهبی تا به حال، شیوه مقابله دیکتاتور با خیزش های مردمی صرفا بر پایه اصل وحشیانه "النصربالرعب" استوار بوده است.
مدافعین نظریه استفاده مطلق از تاکتیکهای مسالمت آمیز، در دفاع از نظریه خود  به این واقعیت تکیه میکنند، که رژیم استبداد خود دنبال به خشونت کشاندن مبارزات سیاسی میباشد و خشونت متقابل موجبات شقه و شکاف در بین توده های مردمی میشود، که برای پرداخت بهاء لازم درچنین مبارزه جان فرسایی آمادگی لازم را ندارند. "حکومت می خواهد ما به سوی حرکت قهرآمیز برویم، تا هزینه مبارزه بالا برود و گروه حامیان محدود شوند و به جای یک میلیون نفر، ده هزار نفر به خیابان بیایند. کاری که آنها بلدند، سرکوب کامل و بستن دست و پای ده هزار نفر است، اما کاری که هیچ حکومتی نمی تواند بکند، سرکوب یک جمعیت دو میلیون نفری است. پلیس در مقابل چنین جمعیتی جز سکوت یا پنهان شدن در کوچه های خلوت کاری نمی تواند بکند"   (۶).
آقای ابراهیم نبوی در اینجا واقعیتی را بیان میکند که تمامی نیروهای مبارز به آن اشراف کافی دارند. آنچه اما مطرح نمیشود این است که پس از اینکه "یک جمعیت دو میلیون نفری به خیابان آمد"، که در روزهای پس از ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ چنین بود و "پلیس در مقابل چنین جمعیتی جز سکوت یا پنهان شدن در کوچه های خلوت کاری نکرد" رهبریت شایسته بایستی چه تاکتیکهایی را برای بقا و ارتقاء چنین خیزش  شکوهمند و شرافتمند  توده های  مردم عاصی،  از دست یک دیکتاتوری ضد بشری  به کاربندد،  تا مسیر دسترسی توده ها به حقوقشان هموار گردد   . طبیعتا یک رهبر صلاحیت دار، ساعت ۸ شب خداحافظی نکرده و با تشکر از حضور میلیونی مردم در خیابانها، آنها را برای صرف شام   و  دیدن  اخبار  به خانه نمی  فرستد، بلکه با استفاده از فرصت پیش آمده و شرایط مسالمت آمیز آن، و  با  اتکا به چنین حضور پر شکوهی و  ازطریق نگهداری مردم در خیابان حداکثر فشار سیاسی را در مسیر احقاق حقوق مردم به استبداد  حاکم وارد می  آورد. چرا که "استبداد را تنها با بسیج نیرو و اعمال نیرو می توان به زیر کشید. این اصل، تغییر یافتنی نیست"   (۴).  تفاوت یک رهبر ملی و  ضد دیکتاتوری با یک رهبراصلاح طلب حکومتی نه در خشونت ورزی اولی و ملایم کاری دومی، بلکه در تلاش  صادقانه و شفاف در  به ثمر رساندن جنبش مردمی وعقب راندن دیکتاتورتوسط یک رهبر ملی و  ضد دیکتاتوری، در برابرحرکات  غیر  شفاف و بعضا  فرصت طلبانه، یک رهبر اصلاح طلب حکومتی،  در خاموش  کردن   شعله های  خشم  توده  های  مردم و چانه زنی  های  پشت پرده خود نمایی میکند.  برای  چنین نیروهای فرصت طلبی " نظریه " تعرض  نکنیم تا باقی بمانیم"، درحقیقت چیزی جزاین نیست که بگوئیم: "به  پلیس  اجازه دهیم تا بدون  برخورد با مانع ما را درنطفه نابود کند"   (۷). 

مبلغین شیوه مبارزاتی همه جانبه با اتکا به تمامی تاکتیکها اعم از تاکتیکهای مسالمت آمیز و تاکتیکهای غیر مسالمت آمیز، مبارزه با استبداد مذهبی قرون وسطائی را در چهارچوب  روشی  خاص محدود نکرده و برای پیش برد امر مبارزه و به ثمر نشاندن آن، تمامی اشکال مبارزه را مورد تایید قرارداده،  بنا به ضرورت امر مبارزه و با اتکا به تحلیل مشخص از شرایط مشخص به کار گرفته و ازاعتراف علنی به آن نیز ابایی ندارند. از این روست که صادقانه و بدون کوچکترین ترسی از برچسب  های رایج مینویسند "ایجاد یک تشکیلات نظامی و ایجاد یک "بازوی مسلح" برای دفاع از تهاجم خشونت  بار نیروهای ارتجاعی و فاشیستی در ایران، ضرورتی اجتناب ناپذیر میباشد. برای این منظور باید بدون جنجال و هیاهو، در سراسر نقاط کشور "هسته های سیاسی- نظامی " ، با رعایت مسائل ایمنی، ایجاد کنیم " (۸).  چنین نیروهایی اصولا اصلاح  طلب نبوده بلکه سرنگونی طلب میباشند. این نیروها استفاده فعال از واکنش به معنای دفاع و کنش به معنای تهاجم را، در مبارزه جهت سرنگونی سیستم فاسد موجود لازم دانسته و تبلیغ میکنند. اگرچه مبارزه با اتکا به تمامی تاکتیکها محدودیتهای ویژه خود را یدک میکشد، معهذا اینگونه مبارزه   در رویارویی با یک دیکتاتور تمامیت خواه و ضد بشر، تسلیم طلب نبوده و عرصه مبارزه را به راحتی ترک نکرده و میدان را وا نمی  گذارد.

مبارزه با اتکا به تاکتیکهای قهرآمیز، تا زمانی که  شرایط لازم  برای یک  مبارزه سیاسی مسالمت آمیز وعادلانه  فراهم نگردیده  است،  همان شیوه ای بود که بسیاری از نیروهای سیاسی فعال در ابتدای دهه شصت به واسطه سرکوب گسترده حکومت استبداد و بستن فضای سیاسی کشور بالاجبار به آن روی آوردند. "بستن دانشگاهها به بهانه انقلاب فرهنگی در واقع   شروع  بستن دربهای  آزادیهای سیاسی توسط خمینی بود. پس از آن خمینی گام به گام درجهت محدود   کردن  آزادی  های اجتماعی پیش میرفت. در  خیابان   نیز  اراذل و اوباش خمینی با تیغ و دشنه و زنجیر مشغول عبادت و امر به معروف   بودند. هر روز  در گوشه ای از وطن  تب کرده ستاره  ای به خاک می  افتاد و تنوره دیو بالاترمیرفت" (۹).  تهاجم همه جانبه خمینی و واراذل و اوباش تحت امرش به آزادیهای مشروع و حقوق دموکراتیک توده های مردم موجبات دگرگونی مسیر مبارزات مسالمت آمیز را فراهم آورد.   "تشدید حملات سازمان یافته باندهای سیاه با تمامی خویشن داری نیروهای دگراندیش بالاخره در سا ل ۱۳۶۰ منجر به تقابل میان نیروهای تا دندان مسلح و بی رحم ارتجاع حاکم و نیروهای دگراندیش گردید. نیروهای آزادیخواه و دموکرات دراوج اقتدار  خمینی و موج سواری بی حد و مرز او بر باور توده های متوهم و بخصوص در پرتو سکوت جامعه جهانی می بایست بین   سر فرود آوردن  و بودن و یا سر برافراشتن و نبودن انتخاب تاریخی خود را انجام میدادند" (۱۰).  اینگونه بود که مبارزه مسلحانه با رژیم استبداد، به نسلی تحمیل شد که عاشق بهروزی و سعادت تمامی هم میهنان تحت ستم شان بودند و در پی آن بودند "که این خلق از این آب و از این خاک  به اندازه‌ی هم بهره بگیرند" (۱۱).

 "... ماهی کوچک در رهش پویا،
دل پر ازکینه، جان پر از پیکار،
تا که بگشاید، راه دریا را،
می ستیزد با مرغ ماهیخوار،
آتشی در دل، شعله ها در خون،
میرود بیدار میرود هشیار ..." (۱۲).

بکارگیری شیوه های غیر مسالمت آمیز در مبارزه از جانب بعضی از نیروهای سیاسی، بدان معنا نیست که چنین نیروهایی به  تاکتیکهای  مسالمت آمیز مبارزه باور ندارند  و  تاکتیکهای غیرمسالمت آمیز را ترجیح میدهند، بلکه بواسطه آن است که در مقابله با یک دیکتاتوری وحشی برای حفظ بقای خود و دستاوردهای مبارزاتی مردم،  دفاع فعال از خود را جایز دانسته و در عمل مورد استفاده قرار میدهند.   "تلاش برای باز کردن يک فضای سیاسی باز و دمکراتیک در واقع اصرار ما برای امکان ایجاد سازماندهی های مردمی بیشتر است. جامعه‌ مدنی آزاد نیز اصلی ضروری است. اما چون ما با یک رژیم ديکتاتور رویارو هستیم بخشی از سیاست ما به دفاع از موجودیت و  ارزش‌های مردمی اختصاص یافته است. خط‌ مشی دفاع مشروع از منظر ما یک سیاست تاکتیکی نیست و ما با دید یک استراتژی به آن می نگریم اگر ایران   (رژیم حاکم بر ایران) بر درگیری و سرکوب اصرار نماید بی ‌شک ما بر مبنای این خط‌ مشی عمل خواهیم كرد" (۱۳).
شعر زیبا و بی بدیل پرنده سربی، برداشت عمیقا انسانی یک مبارز سربدار از مبارزه مسلحانه ناخواسته برای حفظ خود و دستاوردهای مبارزاتی مردم، با رژیمی عقب افتاده و وحشی است، که جز زبان زور نمی فهمد.

 "پرنده سربی

روزی تفنگم را به خاک میدهم
 و از او شاخه گلی میگیرم
و آن شاخه گل را
در کوچه بر سینه تو می آویزم
روزی تفنگم را به باد میدهم
و به او میگویم
مرا، مثل برگی با خود ببرد
تا رهایی را در شهر شما تعریف کنم
و از شهر شما تماشاگاهی میسازم
و همه ی زنجیرهایم را
به یک بوسه ی تو میبازم
روزی تفنگم را به آب میدهم
و از او قطره ای میگیرم
تا همه ی تشنگی ها را در آن غرق کنم
و از آن گوشواری میسازم
تا بر گوش خلق گمشده ام بیاویزم
و از گمشدگان کوله باری از آه میخواهم
و آن آه را با رنگ های سرخ
بر بوم زمان نقش میزنم
روزی، تفنگم را همچون هیمه ای
در آتش تو میریزم
خود را به آن آتش میزنم
و آنگاه که از سرما میمیری
با آتش تنم
قلبت را به زندگی میبرم
روزی تفنگم را به رهگذری میدهم
و به او میگویم
هر صبح
یک پرنده ی پر سوخته ی سربی را
در قلبم آشیانه دهد" (۱۴).                                        

مبارزه با اتکا به تاکتیکهای قهرآمیز تا تحقق  قطعی  یک حکومت  مردمی ایده  ال، درست به اندازه  مبارزه با اتکا به تاکتیکهای  مسالمت آمیز و تحت هرشرایط،  ذهنی، غیر واقعی و غیرعلمی است. خیال پردازی هایی اینچنینی که بیشتر بر زمین آرزوها و امیال ریشه دارد تا بر بستر واقعی رخدادهای اجتماعی، حتی در صادقانه ترین شکل خود انحرافی آشکار از سیاست واقع گرایانه در مبارزه میباشد و همانگونه که در بررسی چپ  و جبهه چپ توضیح دادیم " اینگونه پیش داوریهای کلیشه ای و مکانیکی، بدون درنظر گرفتن شرایط  و ویژگیهای خاص حاکم برجامعه ایران، موقعیت طبقات و اقشار موجود در اجتماع و چگونگی جبهه بندی آنها نسبت به تضاد اصلی، به زبان دیگر  بدون شناخت صحیح از پدیده ها و روابط مابین آنها و همچنین سطح و مرحله مبارزات طبقاتی، غیر منطقی و غیرعلمی بوده و با روح تئوری انقلابی، که هر  پدیده را صرفا در  ظرف زمانی و مکانی مشخص خود تحلیل میکند، در  تضادی آشکار  است" (۱۵).

نگارندگان، فعالین معتقد به ضرورت تشکیل جبهه فراگیر ملی در مبارزه با استبداد حاکم بر ایران، درمبارزه با استبداد قرون وسطایی ولایت مطلقه فقیه، معتقد به تنوع اشکال مبارزه بوده و تمامی روش های مبارزاتی اعم از مسالمت آمیز و یا غیر مسالمت آمیز را، تا آنجایی که در مسیر سرنگونی تمامیت استبداد مذهبی ضرورت داشته باشند، مشروع و موجه دانسته و هیچگونه محدودیتی را در مبارزه با نماینده خدا بر زمین بر نمیتابند.  چرا که آنچه موجب پیروزی در یک مبارزه میشود، فقط داشتن یک هدف والا و انسانی نیست، بلکه شناخت و بکارگیری روش مبارزاتی کارآمد و منطبق با شرایط مشخص در هر مرحله از مبارزه میباشد. تاکتیک های مبارزاتی نیز ثابت و استاتیک نبوده و میبایست همگام با ارتقاء مراحل مبارزه متحول گردند. نگارندگان بر این باورند که "پیروزی ستمگران  تنها به دلیل بی عملی ستمدیدگان تحقق می  یابد"   (۱۶)  و تا  سحرگاه  رزم واپسین توده های مردم و پیشاهنگان راستینشان با لشگر جهل و جنایت ولایت مطلقه فقیه، همچون  شاعرانقلابی  معاصر آقای دکتراسماعیل خوئی  هم صدا میگویند:

ای مرگ  برولایت  شه  شیخ  جان  ستیز
ایران  ستیز  بلکه همانا  جهان ستیز۷) 

فرزاد قائم
 ۱۱ دی ماه ۱۳۹۰ برابر با ۱ ژانویه ۲۰۱۲



۱- راهکارهای محمد خاتمی وعبدالله نوری برای خروج از بحران

 ۲- جبهه فراگیر  ملی ضرورتی ناگزیر  در  مبارزه با استبداد حاکم بر  ایران (۵)  -جنبش سبز

 ۳-  ناجی نوشته آقای علی ناظر

 ۴-  جنبش ایران درهدفمندی خود زنده است! نوشته آقای  بهزاد کریمی

 ۵-  دفاع در برابر خشونت، حق مشروع انسان است،  مصاحبه آیدا قجر و شروین نکوی  با آقای دکتر کورش عرفانی

  ۶-  مبارزه مسالمت آمیز، هم استراتژی هم تاکتیک (۲)  نوشته آقای  سید ابراهیم نبوی

 ۷-  ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقاء نوشته  چريک فدایی  خلق  شهيد  امیر پرویز پویان 

 ۸-  نکاتی درباره: ضرورت مبارزه مسلحانه، اهداف مبارزه مسلحانه،  حامیان مبارزه مسلحانه، و خصلت رهبران مبارزه، در ایران نوشته آقای  حسن ماسالی 

 ۹-  جبهه فراگیر ملی ضرورتی ناگزیر در مبارزه با  استبداد حاکم بر ایران (۲)  اصلاح طلبان بر سر دو راهه استحاله: سقوط  و حفظ منافع فردی و یا بالندگی و حفظ منافع مردم

 ۱۰-  جبهه فراگیر ملی ضرورتی ناگزیر در مبارزه با  استبداد حاکم بر ایران (۳ -سازمان مجاهدین خلق ایران 

 ۱۱-  شعر "نامه به مادر" منتسب  به چريک فدایی  خلق  شهيد  احمد خرم آبادی

۱۲-  شعر "صمد ای تو پیشاهنگ رفتن" به یاد چريک فدایی  خلق  شهيد صمد بهرنگی

 ۱۳-  مصاحبه با باريوار آبدانان، بر گرفته از رادیو وبسایت کردانه

 ۱۴-  شعر"پرنده سربی"، از کتاب  مجموعه شعر سروده‌های زندان با نام «بر ساقه‌ی تابیده‌ی کنف» گردآوری و گزینش به کوشش آقای ایرج مصداقی

 ۱۵- جبهه فراگیر  ملی ضرورتی ناگزیر  در  مبارزه با استبداد حاکم بر  ایران (۷)  -چپ کیست؟ جبهه چپ  کدام  است؟

 ۱۶-  ادموند بورکه نویسنده و فیلسوف ایرلندی
Edmund Burke (1729 in Dublin; † 9. Juli 1797 in Beaconsfield)
  
۱۷-  شعر "ولایت  شه  شیخ"  از آقای دکتر اسماعیل خوئی