نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۲, پنجشنبه

فتنهٔ ۹۲، اعلام شکست سیاست‌های خامنه‌ای توسط نامزدها


حدود یک سال است که اقتدارگرایان اسلام‌گرا در ایران از فتنهٔ ۹۲ سخن می‌گویند. دو روایت از این فتنه عرضه شده است:

۱-  روایت روزنامهٔ رسمی ولایت فقیه (کیهان): اتحاد دو جریان فتنه (سبز‌ها) و انحرافی (تیم احمدی‌نژاد) برای برهم زدن امنیت کشور در جریان انتخابات سال ۹۲، البته این بار به مدیریت جریان انحرافی؛

۲- روایت اقتدارگرایان سنت‌گرا (موتلفه و گروه‌های همراه) و تحلیل‌گران سپاه: تلاش محمود احمدی‌نژاد برای نسخه‌برداری از مدل ولادیمیر پوتین- دمیتری مدودف و گذاشتن تاج ریاست جمهوری بر سر اسفندیار رحیم مشایی توسط احمدی‌نژاد و در صورت رد صلاحیت مشایی، استعفای احمدی‌نژاد و عدم برگزاری انتخابات، که طلیعهٔ آن با تاخیر در تشکیل هیئت‌ اجرایی مرکزی انتخابات توسط دولت (که باید قانوناً پنج ماه قبل از انتخابات تشکیل میشد) آشکار شده است.

هر دو روایت چالش‌های گذار از دورهٔ ریاست جمهوری احمدی‌نژاد را برای بیت [آیت الله علی] خامنه‌ای و دستگاه‌های حکومتی بیان می‌کنند. احمدی‌نژاد آن‌چنان در برابر مجلس و قوهٔ قضاییه گردن‌کشی کرده، در مواردی توصیه‌های خامنه‌ای را نادیده گرفته و در دوره‌هایی به افشاگری پرداخته که خامنه‌ای و دیگر اقتدارگرایان تصور نمی‌کنند به راحتی بتوانند او را از پاستور بیرون برانند. اما هیچ یک از این دو دسته حدس و گمان نمی‌تواند نظام سیاسی موجود را با ابزارهایی که در دست دارد به چالش جدی فرا بخواند و گذاشتن نام فتنه (به چالش کشیدن مرکز قدرت و ناکارآمد و نامشروع نشان دادن ولایت فقیه، به بیان اقتدارگرایان حاکم) بر آنها سرراست نمی‌نماید.

روایت روزنامهٔ رسمی ولایت فقیه، تخیلی و برای زدن دو هدف غیر مرتبط با هم با یک تیر است. برای کنترل احمدی‌نژاد نیز حکومت ابزارهای کافی در اختیار دارد و «بگم‌بگم»‌های وی نمی‌تواند دولت وی را تداوم ببخشد (البته می‌تواند برای وی حاشیه امن ایجاد کند). بنابراین اگر فتنه‌ای در کار باشد که هست (و نیازی به برساختن یا وانمود کردن بدان نیست) فتنهٔ بی‌آبروسازی علی خامنه‌ای توسط همهٔ نزدیکان به وی است. جمهوری اسلامی غیر از فتنه‌های توهمی، در دریایی از فتنه‌های خودساخته و ساختاری شناور است.

فتنهٔ بی‌اعتبارسازی خامنه‌ای

فتنه‌ ‌ای که به شکل زیرپوستی در ایران در چند ماه اخیر در جریان بوده و تقریبا همهٔ وفاداران به حکومت در آن مشارکت داشته‌اند اعلام رسمی شکست سیاست‌های خامنه‌ای در هشت سال گذشته بوده است. البته خامنه‌ای تلاش کرده با احضار مدیران مسئول رسانه‌ها به وزارت اطلاعات جلو این کار را با عنوان سیاه‌نمایی بگیرد، اما معلوم نیست این کار چقدر موثر باشد.

از این سیاست‌ها با عنوان سیاست‌های احمدی‌نژاد یاد می‌شود، اما حمایت، تایید و حتی فشار خامنه‌ای برای اجرای آنها ناگفته می‌ماند. کسانی که این سیاست‌ها را امروز به نام احمدی‌نژاد سکه می‌زنند باید روشن سازند که سیاست‌های خامنه‌ای در هشت سال گذشته چه بوده (با وقوف به این که دستگاه سیاست‌گذاری نظام یعنی مجمع تشخیص مصلحت به طور کلی توسط دولت و خامنه‌ای نادیده گرفته شده و عملاً تعطیل بوده است) و خامنه‌ای در برابر سیاست‌هایی که مد نظر وی نبوده‌اند، چه موضعی داشته است.

وجوه تمایز دولت احمدی‌نژاد

دولت احمدی‌نژاد را با پنج سیاست می‌توان از دولت‌های قبلی متمایز کرد:‌

۱- نفی مدیریت و برنامه‌ریزی در کشور (با انحلال سازمان برنامه) و توزیع منابع بر اساس سفرهای استانی، عریضه‌نویسی (برای درماندگان) و روابط رانتی درون ساختار قدرت (برای قدرتمندان)؛

۲- ارتقای مبارزه با اسرائیل به سطح نفی کشتار جمعی یهودیان، یهودستیزی و هم‌پیمانی با نیروهای فاشیست در سراسر دنیا؛

۳- هدفمندی یارانه‌ها با شعار آوردن پول نفت بر سر سفرهٔ مردم؛

۴- واگذاری هرچه بیشتر منابع کشور به سپاهیان که البته هنوز رضایت آنها را فراهم نیاورده است؛ و

۵- بسیج همهٔ منابع پشت سر برنامهٔ هسته‌ای و رویکرد تهاجمی برای پیشبرد آن.

احمدی‌نژاد، مجری سیاست‌های خامنه‌ای

خامنه‌ای نه تنها با هر پنج سیاست موافق، بلکه مشوق آنها نیز بوده است. هنگامی که وی در نماز جمعهٔ ۲۹ خرداد ۱۳۸۸ سیاست‌های احمدی‌نژاد را در مقایسه با اکبر هاشمی رفسنجانی و اصلاح‌طلبان به خود نزدیک‌تر دانست دقیقا این سیاست‌های پنج‌گانه را مد نظر داشت. او نه تنها در هیچ موردی با این پنج سیاست مخالفتی ابراز نکرده، بلکه قول، فعل و تاییدهای وی همه ناشی از این نکته هستند که این‌ها سیاست‌های خود رهبر جمهوری اسلامی بوده‌اند. اختلافات خامنه‌ای و احمدی‌نژاد در دو سال اخیر نه بر سر سیاست‌ها، بلکه بر سر حیطهٔ اختیارات رئیس دولت بوده است.

در برنامهٔ هسته‌ای احمدی‌نژاد دقیقا راهی را رفت که خامنه‌ای و فرماندهان سپاه او می‌خواستند. سفرهای استانی وی دقیقا گرته‌برداری از سفرهای استانی خامنه‌ای در دوران رهبری وی بوده‌اند (پول‌پاشی، صله‌دهی، حمایت از پرو‌ژه‌های خاص). در سیاست خارجی همانا خامنه‌ای بود که محمد خاتمی را به تلویح شاه سلطان حسین خواند و از مذاکرات دولت وی در خارج ابراز نگرانی کرد. همچنین نیروهای حزب پادگانی وی بودند که با اشارهٔ وی به سفارت بریتانیا حمله کردند. خامنه‌ای حتی بیش از احمدی‌نژاد علیه موجودیت اسرائیل سخن گفته و این کشور را تهدید به نابودی کرده است.

خامنه‌ای در یک سال اخیر، پس از تشدید تحریم‌ها، تازه متوجه هزینه‌ها و مخاطرات سیاست‌های پنج‌گانهٔ فوق شده است اما نزدیکان وی به جای نشانه‌روی رهبر غیرمسئول، نظارت‌ناپذیر و فراقانون دارند همهٔ کاسه‌ و کوزه‌ها را بر سر دولت احمدی‌نژاد می‌شکنند. نزدیک‌ترین مشاوران خامنه‌ای امروز از سیاست تنش‌زدایی دولت در عرصهٔ بین‌المللی (علی اکبر ولایتی، تسنیم ۲۳ فروردین ۱۳۹۲) - در عین دخالت مستمر و ریزبینانهٔ خامنه‌ای در این قلمرو- اجرای نادرست طرح هدفمندی یارانه‌ها (غلامعلی حداد عادل، خبرآن‌لاین، ۲۲ فروردین ۱۳۹۲) و نقش آنها در کاهش تولید و افزایش تورم، و اشتباه بودن نفی هولوکاست (محمد باقر قالیباف، تسنیم ۳ اردیبهشت ۱۳۹۲) سخن می‌گویند.

گسترش حوزهٔ عمل سپاه و تند شدن آهنگ برنامهٔ هسته‌ای

البته کسی از وفاداران به نظام و ولایت فقیه در مورد دخالت بیشتر سپاه در امور کشور (از مخابرات تا نظام پزشکی و از بزرگراه تهران- شمال تا کتاب سال) و تند‌تر شدن آهنگ برنامهٔ هسته‌ای سخن نمی‌گوید چون این‌ها از موضوعاتی نیستند که خامنه‌ای بخواهد در آنها تجدید نظر کند. تحریم‌ها که امروز همهٔ مقامات سیاسی و نظامی آنها را مخرب معرفی می‌کنند نتیجهٔ مستقیم سیاست‌های هسته‌ای بوده‌اند. مداخلهٔ سپاه در امور اقتصادی نیز به فساد هرچه بیشتر حکومت منجر شده است که هیچ یک از نامزد‌ها به سمت بیان آن نخواهد رفت. نامزد‌ها از فساد شکایت می‌کنند و خواهند کرد، اما از ریشه‌ها و علل آن سخن نخواهند گفت، چون کسی نمی‌خواهد سپاهیان و بیت را از خود برنجاند.

خامنه‌ای علیه همه، همه علیه خامنه‌ای

کسی نیست که خامنه‌ای در ادارهٔ کشور او را نرنجانده باشد. مدیریت خُرد وی مبتنی است بر دخالت هر روزه در تصمیم‌گیر‌ی‌های مدیران و در نتیجه، تحقیر آنها. از این جهت است که امروز همهٔ مدیران وفادار به نظام علیه سیاست‌های وی همدست شده و البته به جای وی احمدی‌نژاد را هدف نقد و حملهٔ خود قرار داده‌اند. این یکی از ویژگی‌های بنیادی نظام ولایت فقیه است که ولی مطلقهٔ فقیه را علیه همه و در نتیجه همه را علیه وی قرار می‌دهد اما به دلیل قرار داشتن قوای قهریه در دست ولی فقیه، افراد عمدتاً سیاست‌های وی را به دیگران نسبت داده و از آنها انتقاد می‌کنند.

نقش ولی فقیه در ساختار حقوقی و حقیقی جمهوری اسلامی نقض یا محدود کردن حقوق و آزادی‌های همگان است: سانسورچی اعظم، مسئول عالی رتبهٔ فیلترینگ و پارازیت، مشخص‌کنندهٔ این که چه کسی در زندان و چه کسی بیرون باشد، تعیین‌کنندهٔ چارچوب‌های نظارت استصوابی، مشخص‌کنندهٔ این که چه کسی حرف بزند و چه کسی نزند، چه کسانی فعالیت تجاری داشته باشند و چه کسانی نداشته باشند، چه کسانی به آموزش عالی وارد شوند و چه کسانی محروم شوند، مدیران چه کنند و چه نکنند، چه کسانی مدیر باشند و چه کسانی نباشند، معیارساز برای لباس و پوشش و آرایش زنان و خلاصه تعیین محدودیت‌های افراد و گروه‌ها. طبیعی است که همهٔ آحاد ملت در چنین وضعیتی علیه وی خواهند بود. او ممکن است با برخی پاداش‌ها گروه‌هایی را چند صباحی از خود راضی نگاه دارد، اما همان‌ها با کسب کوچک‌ترین موقعیت علیه وی به فعالیت خواهند پرداخت.

جمعه گردی های اسماعيل نوری علا: سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند

جمعه 13 ارديبهشت 1392

جمعه گردی های اسماعيل نوری علا: سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند

اسماعيل نوری‌علا
فعاليت احزاب سياسی، در يک جامعه دموکرات، «زمانمند» نيست چرا که «مأموريت» هر حزب تصرف موقت قدرت، اجرائی کردن برنامه های خود، و آنگاه کوشش هميشگی برای پايدار ساختن نتايج اين برنامه ها است، حال آنکه «مأموريت» سکولار دموکرات ها ايجاد حکومتی سکولار دموکرات بر اساس يک قانون اساسی سکولار دموکرات است و زمانی که اين دو حاصل شد لااقل بخش بزرگی از مأموريت آنها و تشکل هاشان به پايان می رسد و از آن پس لازم است که هر فعال سياسی در درون حزبی که می پسندد به فعاليت بپردازد. esmail@nooriala.com
اخيراً پرسشی برای برخی از اهل نظر پيش آمده، بدين مضمون که: «آيا می توان از درون انديشهء موسوم به "سکولار دموکراسی" يک حزب سياسی بيرون کشيد؟» مقالهء حاضر می کوشد برای اين پرسش پاسخی بيابد.
در ترکيب «سکولار دموکراسی» مفهوم «دموکراسی» ترکيب ِ بشری ِ کهنی است که خود متشکل از دو جزء «دمو» و «کراسی» بوده و مترجمين فارسی زبان اولی را به «مردم» و دومی را به «سالاری» ترجمه کرده اند. از آنجا که اين ترجمه در زبان رايج سياسی ما سخت جا افتاده، بهتر آن است که در صحت اين ترجمه رخنه ايجاد نکرده و، بجای اين کار، خود را با برخی از تعاريف مورد نيازی که از «مردم سالاری» (يا «دموکراسی») می شود آشنا سازيم.
اين نکته روشن است که در اينجا منظور از «سالار» همان «سروری و رهبری و حاکميت» است و اصطلاح «مردم سالاری» به اين نکته اشاره دارد که امور جامعه بايد بوسيلهء «مردم ِ» آن جامعه اداره و مديريت شوند. حال بايد دانست که هم مفهوم «مردم» و هم معنای عملی «حاکميت بر جامعه به منظور مديريت آن» در طول تاريخ تحولات عديده ای را بخود ديده اند. مثلاً، با پيدايش «کشور» های امروزين، که دارای مرزهای سياسی و شناخته شدهء بين المللی هستند، مفهوم «حکومت ـ ملت» (که در فارسی به غلط «دولت ـ ملت» خوانده شده) نيز بوجود آمده است؛ بدين معنی که مردم ساکن در درون هر جغرافيای مرزبندی شدهء سياسی يک «ملت» (Nation) خوانده می شوند و دستگاهی که امور آنها را اداره و مديريت می کند نيز «حکومت» (State) نام دارد. حال اگر اين «حکومت» به آن «ملت» تعلق داشته و امور کشور را از جانب آن اداره کند، آن را «حکومت ملت» می خوانيم و آن را در استعمال واژه ها به «حاکميت ملی» بر می گردانيم. بنا بر اين، در عين حالی که می توان «دموکراسی» را به «مردم سالاری» ترجمه کرد بايد دانست که در سطح کشورهای امروزی (بعنوان واحدهای مستقل جغرافياسياسی) معنای واقعی اين مفهوم «حاکميت ملی» است و استفاده از واژهء مردم و خلق و گروه نمی تواند چيزی از اهميت واژهء «ملت» در تعريف امروزين آن بکاهد.
همين روابط را می توان به سطوح کوچکتری از اجتماعات بشری نيز اطلاق کرد. مثلاً، در يک شرکت سهامی امروزين نيز فرض بر آن است که مالکان شرکت سهامداران آن هستند و مديريت شرکت را در صورتی می توان «دموکراتيک» خواند که مديران از جانب سهامداران برگزيده شده، مأموريت يافته و در برابر سهامداران پاسخگو بوده و بوسيلهء آنها قابل عزل باشند. می بينيم که، در سطح يک شرکت سهامی، معنای «دمو»، در ساحت روابط دموکراتيک ناظر بر آن، «مردم» نبوده و منظور از آن «سهامداران» شرکت است.
بعبارت ديگر، مدل «شرکت سهامی» را می توان مدلی متوسع دانست که می تواند بصور مختلفی، از گردهمآئی عده ای برای انجام يک کار تجاری گرفته تا گرد هم آمدن مردمی در درون يک کشور (به معنای يک واحد جغرافياسياسی) شکل و محتوا عوض کند اما «دموکراسی»، در همهء اين اشکال، به معنای حکومت و نظارت صاحبان «واحد مورد نظر» بر کار و بار خويش است؛ چه بصورت مستقيم و چه از طريق نهادهائی که از جانب صاحبان واحد مورد نظر، بصورت انتخابی و بر اساس دستورالعمل ها و مأموريت های احاله شده به منتخبين بوجود می آيند.
اما، بر اساس همين ضوابط می توان ديد که مفهوم «مالکيت» مفهوم دموکراسی را نيز می تواند تغيير دهد. مثلاً اگر، در سطح يک کشور، دموکراسی به معنای «هر شهروند يک رأی» است، در سطح يک شرکت سهامی هر «شريک» می تواند «سهم»های متعددی را مالک بوده و از حق بيشتری در مالکيت شرکت و مديريت آن برخوردار باشد.
***
پس، در مدل سياسی حکومت و مديريت يک کشور، دموکراسی هنگامی متحقق می شود که قاعدهء «هر شهروند يک رأی» برقرار باشد و هيچ امری نتواند از اين بابت شهروندی را بر شهروندان ديگر برتری داده و دارای مزايای فوق العاده کند. به همين دليل است که «دموکراسی» در تخالف با «ديکتاتوری يک فرد يا يک گروه» و «استبداد آنها» قرار می گيرد. مثلاً، آشکار است که اگر در کشوری «مذهب يا ايدئولوژی رسمی» وجود داشته باشد ديگر نمی توان از سيستم آن کشور با صفت «دموکرات» ياد کرد چرا که مذاهب و ايدئولوژی ها ايجاد کنندهء تبعيضات و تفاوت ها و برتری يافتن های برخی از اشخاص و گروه ها بر ديگران محسوب می شوند و عايق رسيدن جامعه به دموکراسی هستند.
ممکن است تصور شود که چون مسئلهء «هر شهروند يک رأی» و «گزينش دستورالعمل ها و مجريان آنها» مطرح است، پس، لازم آن است که «اقليت» تسليم نظر «اکثريت» شود و اين تسليم شدگی با استقرار «دموکراسی» تنافری ندارد. حال آنکه اگر در معنای گستردهء دموکراسی و مفهوم «هر شهروند يک رأی» دقت کنيم و در امر گزينش های اجتماعی ـ سياسی به جلوگيری از نفوذ برتری جويانهء مذاهب و ايدئولوژی ها توجه داشته باشيم ملتفت می شويم که ديگر نمی توان دوگانهء «اقليت ـ اکثريت» را در راستای اثبات حقوق مساوی و همگانی برای همهء شهروندان يک کشور دانست چرا که اين دوگانه تنها در مورد مقررات و دستورالعمل های غيرمذهبی و غير ايدئولوژيک که همواره قابليت ملغی شدن و تجديد نظر را دارند معتبر است و در همين راستا نيز قانون گزاری همواره بايد مراقب آن باشد که حقوق عام اقليت بوسيله اکثريت پايمال نشود.
به همهء اين دلايل، بسياری از متفکرين بر آن شده اند که دموکراسی در گوهر خود امری سکولار (جداساز مذهب و ايدئولوژی از حکومت) است و نمی توان، در غياب سکولاريسم، دموکراسی را مستقر کرد. و بخشی از اين اهل نظر، بر اساس همين نتيجه گيری، آفرينش اصطلاح «سکولار دموکراسی» را بی دليل و زائد می دانند و معتقدند که وقتی از دموکراسی سخن می گوئيم، خود بخود، سکولار بودن آن را هم در نظر داريم و ديگر لازم نيست تا وزنهء «سکولار» را به دم آن ببنديم و، بجای روشن کردن سخن، ابهامات تازه ای را بر آن بيافزائيم. مطرح کردن «بديهيات مندرج در يک موضوع» امری در مقولهء آوردن حشو و زوائد است و، به قاعدهء اينکه «چون که صد آمد نود هم پيش ما است»، لزومی برای اين زائده کاری وجود ندارد. به عبارت ديگر، بسياری از دست اندرکاران امر سياست، تأکيد بر سکولار بودن دموکراسی را امری از زمرهء «حشو» و «تکرار زائد» (Tautology) می دانند؛ آنگونه که، مثلاً، به اصرار بگوئيم «ذغال سياه» يا «سر تاس بی مو».
اما در زندگی بشری مواردی پيش می آيد که لازم می شود تا از همين «حشو» استفده ای بهينه صورت گيرد. مثلاً، اگرچه در ادبيات (در مبحث «بديع») «حشو» به معنای «آوردن کلمات و جملاتی است که به ارکان و سیاق اصلی سخن ارتباطی ندارند» اما اهل ادب اغلب از همين «حشو» يا «سخن زائد و قابل حذف» را، به دلايلی قابل پذيرش، در کار خود استفاده می کنند.
شايد ارائهء توضيحی در اين مورد بد نباشد. در نقد ادبی (باز هم، در مبحث «بديع») به سه دسته «حشو» بر می خوريم که «قبيح» و «متوسط» و «مليح» نام دارند و نويسندگان و شاعران زبردست، برای ايجاد «زيبائی» بيشتر حسی و مفهومی، از اين آخری بسيار استفاده می کنند و، لذا، اگرچه در يک سخن ادبی و بلاغی نيازی به آوردن حشو ملیح نبست اما وجود آن می تواند در کار آفرينش «زیبایی سخن» «جنبهء کارکردی ِ» مهمی داشته باشد. مثلاً، سعدی، در ياد کردن از گذشت ماه ها و عمر، چنين گفته است: «دِی (که پایش شکسته باد) برفت / گل (که عمرش دراز باد) آمد». می بينيم که آنچه در هلالين (پرانتز) آمده زائد بوده و بدون آنها نيز سخن سعدی قابل درک است اما وجود همين زائده های معنوی بر جنبهء رسانائی و زيبائی بيت سعدی افزوده است.
***
البته در مباحث علوم سياسی نمی توان «ايجاد زيبائی» را دليلی بر توسل به «حشو» دانست و اگر دست به چنين کاری می زنيم آنگاه بايد دليل کارکردی قانع کننده ای برای کار خود داشته باشيم. به همين دليل نيز هست که «سکولار دموکراسی» دارای تاريخ بلندی نيست و در واقع به صورت پديده ای واکنشی ساخته شده است.
از آنجا که من در گذشته مطلب مفصلی در اين مورد نوشته ام، در اينجا صرفاً به بخش کوچکی از آن مطلب اشاره کرده و، پس از آن، به مبحث اصلی مقاله ام بر می گردم. در آن مقاله (1) نوشته ام:
[در مقالات، و نيز کتب متعددی که در مورد سکولار دموکراسی منتشر شده، عموماً، صاحب نظران از وجود دولت های "سکولار دموکرات" در کشورهائی همچون هندوستان، اندونزی، ترکيه و حتی اسرائيل خبر می دهند؛ يعنی به کشورهائی اشاره می کنند که در آنها:
[1. يا تنوع گستردهء مذاهب وجود داشته باشد و دموکراسی تنها در صورتی متحقق شود که هيچ يک از اين مذاهب قدرت را در دست نگيرد (مثل مورد هند و اندونزی)...
[2. و يا يک مذهب بر ديگر مذاهب غلبهء عددی داشته و بقيه را در اقليت قرار دهد و خطر آن باشد که «مذهب اکثريت» به «مذهب رسمی» تبديل شده و تبعيض مذهبی را قانونی و نهادينه سازد (مثل مورد ترکيه و اسرائيل).
[...اين «تأکيد مفيد» بخصوص در جائی پيش می آيد که لازم شود به مقابله با ترکيبی ساختگی برخيزيم. مثلاً، در سی سالهء اخير از اصلاح طلبان حکومتی ايران شنيده ايم که از «دموکراسی اسلامی» سخن می گويند و، از محمد خاتمی گرفته تا شيرين عبادی، همگی بر عدم تنافر آموزه های اسلامی و دموکراسی ياد می کنند. حال، در برابر اين ترکيب ساختگی که ـ در معنا ـ سکولار بودن دموکراسی را نفی می کند، معتقدان به اين نکته که دموکراسی لزوماً در يک حکومت سکولار بوجود می آيد و رشد می کند و، متقابلاً، حکومت هر مذهب و ايدئولوژی، بصورتی کارکردی، زائل کنندهء سکولار بودن دموکراسی است، ناچار می شوند در برابر اصطلاح «دموکراسی اسلامی» ترکيب «دموکراسی سکولار»، و در اصطلاح امروز «سکولار دموکراسی»، را بکار گيرند. در اين «تأکيد مفيد» تذکاری اساسی وجود دارد که نمی توان در مبارزهء سياسی از آن چشم پوشی کرد].
[مطلب را اينگونه نيز می توان بيان کرد: دموکراسی، نمی تواند به تنهائی و بدون به نمايش گذاشتن اجزاء ضروری اش، در برابر «دموکراسی اسلامی» يا «دموکراسی دينی» قد علم کند و ابطال آنها را به نمايش بگذارد اما، با تأکيد بر گوهر سکولار ِ دموکراسی، علاوه بر اشاره به پيوند ارگانيک و ضروری دموکراسی و سکولاریسم، می توان راه را بکلی بر خلیدن هر گونه نگاه ایدئولوژیک ـ مذهبی به درون مفهوم دموکراسی بست.
[سکولار دموکراسی، در واقع، يک «نه»ی بزرگ و ضروری از جانب دموکراسی خواهان جهان به بنيادگرائی های ايدئولوژيک و، بخصوص، اسلاميسم خطرناکی است که اکنون خود و دنيا را به آتش می کشد]. (پايان نقل).
***
حال فرصت آن است که به پرسش آغاز اين مقاله برگردم. بنظر من، از آنجا که که ما با پديده هائی همچون «احزاب ليبرال دموکرات» و «سوسيال دموکرات» و حتی «دموکرات مسيحی» روبرو هستيم، می توانيم ضروری بودن پاسخ به اين پرسش را تصديق کنيم که: «آيا می توان "حزب سکولار دموکرات" هم داشت؟»
پاسخ من به اين پرسش منفی است. بنظر من، هر حزب در داخل حاکميتی که بوسيلهء قانون اساسی متشکل می شود دارای برنامه های مختلف اقتصادی، سياسی، اجتماعی و فرهنگی است که همگی تنها در داخل ساختارهای کاملاً سکولار و دموکرات قابل اجرا هستند. يعنی اگرچه برنامه های ليبرال دموکرات ها با برنامه های سوسيال دموکرات ها متفاوت اند اما مردم تنها در داخل يک حکومت سکولار دموکرات می توانند يکی از اين دو حزب را برای مديريت کشور انتخاب کنند، و وقتی هم که از کارشان ناراضی شدند حزب مقابل شان را به قدرت برسانند.
بعبارت ديگر، لازمهء همزيستی ليبرال دموکراسی و سوسيال دموکراسی نيز وجود از پيش متعين شدهء سکولار دموکراسی است. يعنی سکولار دموکراسی شرط لازم همزيستی احزاب سکولار با برنامه های مختلف است و، لذا، خود نمی تواند يک حزب سياسی باشد و برنامه های اقتصادی، سياسی، اجتماعی و فرهنگی خاص خود را داشته باشد.
اين واقعيت را می توان بدين صورت نيز توضيح داد که سکولار دموکراسی «نوع حاکميت و قانون اساسی ِ زيربنائی آن» را در هدف خود دارد حال آنکه سوسيال و ليبرال دموکراسی ها بر سر تصرف ماشين دولت (Government) در درون آن حاکميت و قانون اساسی از پيش تعيين شده با هم مبارزه می کنندو هر يک چند صباحی فرصت می يابند تا دولت خود را تشکيل داده و برنامه های اقتصادی، سياسی، اجتماعی و فرهنگی خود را به اجرا بگذارند و، اگر لازم شود، برای اين کار دست به تصرف قوهء مقننه هم بزنند؛ قوه ای که خود بر اساس قانون اساسی مصوب مردم عمل می کند.
و بالاخره، بر اساس آنچه که گفته شد می توان اين نکته را نيز مطرح کرد که يک حکومت سکولار دموکراسی در برابر حکومت غير دموکرات و قانون اساسی پايه ای آن موضع گيری می کند و عليه آن دست به مبارزه می زند، حال آنکه سوسيال يا ليبرال دموکراسی ها در برابر حزبی که قدرت را در اختيار دارد، در چارچوب قوانين اساسی سکولار دموکرات مبارزه می کند. آنگاه، سکولار دموکراسی، آلترناتيو «حکومت غير دموکراتيک» را بوجود می آورد و سوسيال يا ليبرال دموکراسی آلترناتيو های يکديگر برای تصرف دموکراتيک دولتی هستند که همواره بر بنياد قانون اساسی سکولار دموکرات عمل می کنند.
***
حال می توان پرسيد که «اگر سکولار دموکرات های حاضر در اپوزيسيون حکومت اسلامی نمی توانند "حزب سکولار دموکرات ايران" را بوجود آورند، ماهيت تشکيلات سياسی آنها چه می تواند باشد؟»
برای پاسخ دادن به اين پرسش بايد توجه داشت که فعاليت احزاب سياسی، در يک جامعهء دموکرات، «زمانمند» نيست چرا که «مأموريت» هر حزب تصرف موقت قدرت (تا زمانی که مردم بخواهند)، اجرائی کردن برنامه های خود، و آنگاه کوشش هميشگی برای پايدار ساختن نتايج اين برنامه ها است، حال آنکه «مأموريت ِ» سکولار دموکرات ها ايجاد حکومتی سکولار دموکرات بر اساس يک قانون اساسی سکولار دموکرات است و زمانی که اين دو حاصل شد لااقل بخش بزرگی از مأموريت آنها و تشکل هاشان به پايان می رسد و از آن پس لازم است که هر فعال سياسی در درون حزبی که می پسندد به فعاليت بپردازد.
البته سکولار دموکرات ها می توانند دارای کارکرد نامحدودی نيز باشند اما اين کارکرد نيز در مقولهء وجود احزاب نمی گنجد. حکومت و قانون سکولار دموکرات همواره مورد تهديد مخالفان دموکراسی و عوامل مذهبی و ايدئولوژيک هستند. حتی اين احتمال نيز دور نيست که احزاب ليبرال و سوسيال دموکرات خود نيز به تبديل شدن به نهادهای ايدئولوژيک متمايل و، در ااشکالی نوين، متصلب شوند. بعبارت ديگر، حکومت و قانون اساسی سکولار دموکرات همواره در معرض تجاوز ايدئولوژی های مختلف قرار دارد و به ناچار همواره بايد هوشيارانه از آنها نگهبانی کرد. اما اين «نگهبانی» نيز امری حزبی نيست و نمی وان تصور کرد که فقط يک حزب سياسی می تواند نگهبان حکومت و قانون اساسی سکولار دموکرات باشد.
همانگونه که نمی توان برای پاسداری از «اعلاميهء جهانی حقوق بشر» دست به ايجاد يک حزب سياسی خاص زد اما می توان «انجمن» های نگاهبانی از حقوق بشر را بوجود آورد صيانت و نگاهبانی از حکومت و قانون اساسی سکولار دموکرات نيز (که لزوماً بر اساس اعلاميهء جهانی حقوق بشر بوجود می آيند) کار انجمن های دستداران و باورمندان به اين مقولات، و حتی اتحاديه ای متشکل از اين گونه کنشگران سياسی است.
باورمندان به سکولار دموکراسی پيش از آنکه خواستار و کوشندهء راه دستيابی به قدرت باشند نگران استقرار و سپس نگاهداری از قانون اساسی و حاکميت سکولار دموکرات اند و اين وظيفه را با وظايف احزاب مختلف سياسی در نمی آميزند.
__________________________________________________
1. رجوع شود به مقالهء «چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی»، مورخ جمعه 7 مهر ماه 1391 ـ 28 ماه سپتامبر 2012 ـ در سايت شخصی من.

آیا بسوی تعین یافتن یک طبقه کارگر جهانی پیش می رویم؟

تقی روزبه: آیا بسوی تعین یافتن یک طبقه کارگر جهانی پیش می رویم؟


Rouzbeh-Taghiتقی روزبه: 
 تنها شتاب و تقویت فرایند جهانی شدن طبقه گارگراست که می تواند توازن نیرو را بسود کارگران و محرومین بهم بزند.
1- معمولا وقتی از کارگران و طبقه کارگرصحبت می شود،همه به یاد مطالبات معیشتی و اقتصادی و اتحادیه ها و تشکل هائی که دراین چهارچوب معنا دارند می افتند. رسانه ها و مطبوعات کلان و تأثیرگذار بورژوازی نیز عموما درهمین راستا تلاش می کنند. گوئی کارگران به عنوان یک طبفه ربطی به مطالبات و سیاست های کلان درحوزه های اقتصادی و سیاسی و زیست محیطی و انواع تبعیض های اجتماعی ندارد و سیاست متعلق به حوزه شهروندی است. گوئی کارگر وقتی ازکارخانه بیرون می آید هویت خود را درهمان جا درقفسه های کارخانه و محل کار جا می گذارد و باهویت دیگری به عنوان شهروند رأی دهنده و در قالب مبارزات مدنی و درچهارچوب سازوکارهای بورژوائی هویت دیگری می یاید. این هویت سازی دوگانه بازتابی از جداکردن مبارزه اقتصادی از سیاسی -سیاستی دیگر- و به عبارتی مثله کردن مبارزه طبقاتی است. بخشی هائی از نیروی چپ  نیز با کوبیدن برطبل جدائی مبارزات صنفی- اقتصادی  از مبارزات سیاسی و با تأکید برتشکل های صنفی- اقتصادی صرف در دامن زدن به آن سهیم هستند. این جداسازی سیاست و اقتصاد در مبارزه ضداستبدادی نیز به شکل جداکردن مبارزه ضداستبدادی از مبارزه مطالباتی نمود پیدامی کند. و حال آن که مبارزه ضداستبدادی و مبارزه طبقاتی از منظرطبفه کارگر و سوسیالیسم ازهم جدائی ناپذیرند. نتیجه این نوع جداسازی ها جز تحکیم انقیاد طبقه کارگر به سرمایه و سیطره طبقه حاکم نیست.
 2- راز تعرض سرمایه داری دستخوش بحران به نیروی کار را اساسا باید درپراکندگی نیروی کار درمقیاس جهانی و آن چه که می توان فقدان طبقه کارگرجهانی خواند جستجوکرد و این درحالی است که  سرمایه داری جهان را تسخیرکرده و جهانی عمل می کند. درچنین شرایطی مبارزه درچهارچوب دولت- ملت به تنهائی قادرنیست بورژوازی را به عقب نشینی وادارکند. چرا که گردش و چرخه سرمایه و سوخت و سازآن در پهنه جهانی صورت می گیرد و براین پایه می تواند با استفاده از گسست بین کارگران و رقابت بین آن ها با دستمزدهای کمتر و استثمار و سود بیشتر جولان بدهد و فربه ترگردد.
برای برون رفت از این پراکندگی، سه عامل شفاف کردن مطالبات فراگیرجهانی( علاوه برمطالبات اخص محلی)، تشکیل تشکل ها و شبکه های همکاری و فروم های دیالوگ و تقویت هم آهنگی در رزم مشترک علیه سرمایه جهانی و بالأخره تولید گفتمانی انقلابی درانطباق با تحولات جهان امروز ازاهمیت زیادی برخورداراست. بدیهی است که بانگرش سنتی و الگوهای گذشته نمی توان به وضعیت کنونی  و آرایش صفوف آن که بسی  پیچیده تراز گذشته است پاسخ داد. نکات زیر درراستای بالیدن و سازمان یابی طبقه کارگرجهانی درشرایط نوین و با توجه به تحولات و دگرگونی های رژف  ساختاری سرمایه و نیروی کار درطی دهه های اخیراست: 
الف- طبقه درمعنای گسترده و پلورالیستی اش دربرگیرنده همه بخش ها و لایه های گوناگون نیروی کار شامل همه استثمارشوندگان و محرومین اعم از یدی و فکری و شاغلین پایدار و موقت و بیکاران موقت و دایمی و محذوفینی که به عنوان جمعیت مازادی که سرمایه قادر به جذب آن ها و استثمارمستقیم اشان نیست و از آنها به مثابه اهرمی برای فشاربه کارگران شاغل و استثماربیشترآن ها استفاده می کند، نه فقط نیروئی که مستقیما درتولید و خدمات بکارگرفته می شود بلکه هم چنین آن گستره وسیعی که بطور غیررسمی درخدمت بازتولید نیروی کارمستقیم قراردارند و غالبا بدون دستمزد وبطورغیرمستقیم اسثتمارمی شوند (اعم از کارخانگی، ازپرورش نیروی کار تا سایر خدمات خانگی)، استثمارجنسی ( تن فروشی و...)، خانه هائی که به کارگاه های کوچک و به عنوان بخشی از شبکه سراسری سرمایه داری تبدیل شده اند و کارکودکان و انواع دیگر کارهای بی دستمزد ... . مفهوم و عینیت طبقه را هم چنین باید به صورت یک فرایند درحال شدن و در معنای فرارونده خود درنظرگرفت و نه منجمدشده و در حالت ایستا.
طبقه فرارونده به چه معناست؟: طبقه کارگر و بورژوازی درپیوند و درعین حال درتعارض با یکدیگرمعنا و تعین پیدامی کنند. مبارزه طبقاتی کارگران اما ناظر برنفی خود به مثابه طبقه کارگر و جامعه طبقاتی و برقراری یک نظام کمونیستی است. کمونیسم برخلاف آن چه که بورژوازی می کوشد آن را از یکسو اتوپی و ازسوی دیگر هیولائی وحشتناک به تصویربکشد، بدیلی است بسیارساده و عقلانی وانسانی برای جامعه طبقاتی که درآن تولید و مبادله نه برای سود (و بازار) بلکه برای تأمین نیازهای  انسان  صورت می گیرد. اگرمبارزه طبقاتی  ناظر برنفی طبقات و فرا رفتن از آن است، سازمان یابی کارگران هم باید قاعدتا برهمین مبنا و در راستای آن صورت گیرد. مهم ترین مرز بین رفرمیسم ( ونه الزاما رفرم) وانقلاب را حتی اگر رفرمیسم در زیرانواع لفاظی های انقلابی پنهان شده باشد، باید درهمین نقطه یعنی درک سترون و ایستا ازمبارزه طبقاتی (درک بورژوائی ازمبارزه طبقاتی) و دربرابر درک فرارونده از مبارزه طبقاتی و نوع و کارکرد سازوکارهای هرکدام از این دورویکرد جستجوکرد. علاوه براین طبقه به مثابه  کثرت در وحدت و وحدت درکثرت هم شامل اشتراکات پایه ای براساس منافع و مطالبات مشترک است و هم واجد تمایزات و رنگارنگی های بسیار. در این معنا طبفه کارگرجهانی  هم با اشتراکات پایه ای و فراگیر در برابرسرمایه جهانی و هم با تمایزات و خودویژگی های محلی و منطقه ای و کشوری و درحوزه های اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی تعین پیدامی کند. مفهوم طبقه درمعنای صلب و یکدست و محدود خود متعلق به گذشته است. هم چنان که مبارزه طبقاتی نیز چند بعدی بوده و دربرگیرنده عرصه های اقتصادی و سیاسی و اجتماعی  و فرهنگی و زیست محیطی  است. نباید فراموش کرد تا آنجا که به سرمایه داری مربوط می شود، برپایه اقتصاد-سیاسی خود تنها بخشی از نیروی کار را برسمیت می شناسد وحال آن که درعمل و بطور غیررسمی نیروی بس وسیع تری را مورد بهره برداری و استثمار قرارمی دهد که بدون آن، چرخه بازتولید سرمایه داری از کارمی افتد و این پدیده با جهانی شدن سرمایه و پیچیده تر شدن تکنولوژی و رباتیزه شدن صنعت و کار، گسترش هم می یابد. دلیلی ندارد که کمونیست ها و کارگران خود را  به تعریف کار و تشکل  براساس آن چه که بورژوازی آن را برسمیت می شناسد، مقید کنند. تنها با شمول مفهوم طبقه به همه لایه های رسمی و غیررسمی و استثمار شوندگان مستقیم و غیرمستقیم است که نیروی کار به مثابه اکثریت عظیم جامعه معنای واقعی پیدامی کند و سوسیالیسم از اتوپی یک اقلیت فاصله می گیرد. درشرایطی که جوامع بشری تحت تسلط کامل سرمایه داری قرارگرفته اند، همه حوزه های جامعه وهمه نیروهای موجود درآن چه بصورت جذب مستقیم و چه حتی بصورت حذف شدگان، مستقیم و غیرمستقیم درخدمت مناسبات بورژوازی و تحت تأثیرآن در قالب استثمارشوندگان و محرومین از یکسو و بهره مندان سرمایه و ارزش اصافی ازسوی دیگر قرارگرفته اند. درحقیقت کلیت جامعه به گارگاهی بزرگ برای بورژوازی تبدیل شد است. و درک مکانیکی و تقلیل گرایانه و ناب  از طبقه درمعنای اخص و محدود خود ناظربربخشی از طبفه، به مبارزه واقعی و جاری طبقاتی و ابعاد آن در عصرجهانی شدن پاسخ نمی دهد.
 ب- پیوند اعتراضات و جنبش های محل کار و جنبش های خیابانی. بدون  تحکیم چنین  پیوندی نه جنبشهای اجتماعی به تنهائی قادر خواهند شد سرمایه را فلج کرده و آن را وادار به عقب نشینی های قاطع نمایند و نه مبارزات کارگری درمحل کار به تنهائی قادرند هم چون گذشته خواست های خود را به سرمایه داران و دولت های حامی آن ها تحمیل نمایند و سهم روبه افزایشی از تولید مازاد را بجای گسترش انباشت و متورم شدن پیکرسرمایه، درخدمت غنای  فرهنگی و رشد همه جانبه نیروی کار و جامعه بکارگیرند.
ج- پیوند  جنبش های کارگری و اجتماعی دریک کشور با مبارزات کارگری واجتماعی سایرکشورها. درجهان گلوبالیزه بدون بیرون آمدن مبارزه از حصاردولت- ملت ها و پیوند مبارزات کشوری با مبارزات  سایرنقاط جهان و تقویت مبارزات بین المللی، امکان رویاروئی مؤثر و دست آوردهای باثبات ممکن نیست. 
د-بدون درنظرگرفتن پلورالیسم نظری و تنوع در سازمان یابی و با مناسبات افقی که درآن کارگران قادرند باشند به مثابه سوژه های ضدسرمایه عمل کنند، امکان شکل گیری و بسیج کارگرجهانی ناممکن است. از خصوصیت دیگر این نوع تشکل ها سازمانیابی کارگران به عنوان کارگر درمعنای فراگیر خود و بی توجه به صنف و جنس و ملیت و شاغل و بیکار و...با همه تنوع اش می باشد.
ه-بدون پیوند مطالبات اقتصادی و معیشتی با سیاست های کلان اقتصادی- سیاسی علیه  سرمایه داری و نهادهای پیش برنده آن هم چون دولت ها و نهادهای ملی و فراملی سرمایه جهانی (مانند صنوق پولی و نظایرآن و یا علیه سیاست هائی چون ریاضت اقتصادی)، بویژه علیه سیطره سیاست های سرمایه مالی به مثابه بخش فرادست و هژمون سرمایه داری،  طبفه کارگر( جهانی) نخواهد توانست  مبارزه قاطع و سرنوشت سازی را پیش ببرد.
ح-  باتوجه به تجارب گسترده چندین دهه و سترونی مبارزات درون سیستمی و مشارکت در قدرت از یکسو و تجربه "سوسیالیسم دولتی" از سوی دیگر، شکل عمده  را مبارزات مستقل و خارج از سیستم و فشاربه نظام های حاکم از بیرون برای تحمیل مطالبات و در راستای سرنگونی نظام سرمایه داری و ایجاد بدیل جهانی دیگر تشکیل می دهد.
ط- برای تقویت و شتاب دادن به شکل گیری طبقه کارگر جهانی و تولید گفتمان انقلابی تقویت همبستگی مبارزاتی همانطور که کمابیش وجود دارد ، تشکیل بیش ازپیش مجامع و فروم های گفتگو درسطح کشوری و منطقه ای و قاره ای و جهانی برای دیالوگ و هم آهنگی در آرایش صفوف طبفه کارگر، تشکیل سمینارهای بحث و گفتگوها با استفاده از شبکه های واقعی و مجازی برای بهره گیری از خردجمعی و جمع بندی از تجارب و تحولات جهانی و دامن زدن به یک دیالگوگ جهانی و در راستای یک انترناسیونالیسم جنبشی و از پائین اهمیت زیادی دارد. مهم گسترش دامنه مشارکت در این نوع همایش ها درسطوح گوناگون با استفاده از ابزارهای تکنیکی - ارتباطی نوین است.
ک- نقطه عزیمت و بسترحرکت را  بدیهی است که خواست های ملموس و مشخص با درنظرگرفتن خودویژگی های هرجنبش و هربخش کارگری در هرکشور تشکیل می دهد، اما ین تمایزات نمی تواند در ورای خود، امرمشترک یعنی سرمایه را  درجهانی که همه فضاها و حوزه های هایش توسط آن  اشغال شده است، نادیده بگیرد.
 خلاصه: اگراز معنای صلب و تنگ طبقه فراتربرویم و اگر طبقه کارگر را نقیض بورژوازی بدانیم با جهانی شدن و سراسری شدن سرمایه و تولید جهانی، پرولتاریای جهانی هم درحال تعیین پیداکردن است. با این همه بدلیل شکاف بین سراسری عمل کردن بورژوازی جهانی و پراکندگی پرولتاریای جهانی، بورژوازیِ دستخوش بحران توانسته است تعرض خود را هم چنان ادامه دهد و جهان را در زیرسیطره ویرانگرخود نگهدارد. تنها شتاب و تقویت فرایند جهانی شدن طبفه گارگراست که می تواند توازن نیرو را بسود کارگران و محرومین بهم بزند.
2013-05-01 11-02-1392
taghi_roozbeh@yahoo.com 

محمد جعفری: ارتش سازمانی تحت فرماندهی سپاه

محمد جعفری: ارتش سازمانی تحت فرماندهی سپاه


mohamade jafariخوانندگان و علاقه مندان به خاطر دارند که در مقاله های گذشته توضیح داده شده که نزد آقای خمینی و سایر زعمای جمهوری اسلامی سپاه پاسداران و ارتش  در بهترین وضعیت و حالت به مانند شخص دو زنه ای که یکی از آن دو سوگلی و دیگری کلفت خانه است  عمل می کردند. آقای خمینی، با دقت، مهارت و قدرت  این بازی دو سویه  را که سپاه  سوگلی و ارتش کلفت خانه است با کمک دیگر روحانیونی  که در صدد انحصار قدرت بودند، پیش برد. البته آنها از همان اول در  این فکر بودند که ارتش را منحل و در سپاه ادغام کنند. رئیس جمهور شدن بنی صدر و جنگ مانع از این عمل گردید. ولی آنها از ابتداء از طریق مسلط  وتقویت کردن سپاه با کندن امکانات مختلف ارتش و به سپاه چسباندن و سپس تشکیل ارگانهای موازی ارتش برای سپاه نظیر وزارت سپاه، نیروی سه گانه زمینی، هوائی و دریائی برای سپاه و... برنامه خود را با در دست داشتن قدرت فرماندهی نیروهای مسلح و بختک ترس را  بر ارتشی ها افکندن، حذف امرای ارتش از رده های فرماندهی ها و با کمک چند افسر ارتشی جوان که تخیلی فکر می کردند و تقویت تخیل آنان و با آماده و فراهم کردن زمینه، مرحله به مرحله برنامه خود را دنبال کردند. هدف برنامه که از کار انداختن ارتش به عنوان نیروی فائقه مسلح و خارج کردن فرماندهی نیروهای مسلح از ارتش و در اختیار سپاه گذاشتن به نحوی که ارتش به صورت سازمانی تحت فرماندهی سپاه درآید، بود، گام به گام دنبال شد تا سرانجام تحقق پیدا کرد.        

با ترتیب دادن سانحه ساختگی هواپیمای نظامی در 7 مهر 60، چند تن از سران نظامی از بین (تیمسار فلاحی، سرهنگ فکوری و سرهنگ نامجو) از بین برده شدند (24) و پیش بینی تیمسار ظهیر نژاد که به این هواپیماهای نظامی هیچ اطمینانی نیست و در این هواپیماها همه چیز ممکن است اتفاق بیفتد، به حقیقت پیوست. نظر به اینکه برنامه این بود که امیران سابقه دار را از فرماندهی برکنار و افسران بی تجربه جوان که تحت فرمان خودشان باشند به درجات بالای فرماندهی بگمارند، بلافاصله دو روز بعد یعنی در 9 مهر 60   تیمسار ظهیرنژاد فرمانده نیروی زمین تنها امیر باقیمانده از این دسته، با اجبار از فرماندهی نیروی زمین کنار گذاشته شد و« به ایشان پیشنهاد سمت ریاست ستاد شد. راضی نبود و نوعی حذف تلقی می کرد و معتقد بود در نیروی زمینی، نقش بهتری دارد و در ستاد نیرویش راکد است؛ ولی نظر ایشان پذیرفته نشد.» و به جای او نوچه خود، صیاد شیرازی را به فرماندهی نیروی زمینی منصوب کردند.(25)

آقای رفسنجانی 12 روز بعد یعنی در 21 مهر 60، گزارش می کند که تیمسار ظهیرنژاد، ناراحتی و ناراضایتی خود را از  برداشتنش از فرماندهی نیروی زمینی و روی کار آمدن امیران جوان درسمتهای بالای ارتش است را ابراز داشته است. وی « معتقد است مغزهای ارتش با این رویه کنار می روند و می گوید این خواست توده ای هاست؛ مخصوصاً از تصفیه نیروی هوائی. » (26) علت کنار گذاشتن تیمسار ظهیر نژاد از فرماندهی نیروی زمینی مخالفت با هاشمی رفسنجانی و محسن رضائی است که می خواستند آنرا در اختیار صیاد شیرازی قرار داده تا زمینه قبضه کردن  نیروی زمینی ارتش و ادغام آن در سپاه ممکن گردد.

تیمسار ظهیرنژاد علیرغم نارضایتی خودش در تاریخ 9 مهر 60، به ریاست ستاد مشترک ارتش منصوب شد و تا اواخر مهر 63، رئیس ستاد مشترک ارتش بوده است و حسب یادداشت آقای رفسنجانی در تاریخ 1 آبان 63 که« رئیس جمهور تلفنی از خوب اجرا شدن تصمیمات، در باره استعفای ظهیر نژاد از ستاد مشترک ارتش و جانشین ایشان» با ایشان صحبت کرده است. وقتی آقای رفسنجانی می نویسد: « رئیس جمهور تلفنی از خوب اجرا شدن تصمیمات، در باره استعفای ظهیر نژاد از ستاد مشترک ارتش » (27) صحبت شد، کاملا آشکار است که این استعفا هم به خواست خودش نبوده و او را ودار به استعفا کرده کرده اند.

علت برداشتن تیمسار ظهیر نژاد از ریاست ستاد مشترک، به منظور بی خاصیت کردن ستاد مشترک ارتش و در پایان هم انحلال آن است. زیرا تیمسار ظهیر نژاد در زمان جنگ و تا مهر 60 فرمانده نیروی زمینی و از آن زمان تا آبان 63 در سمت ریاست ستاد مشترک خدمت می کرد و در بین نیروی زمینی و سایر نیروها از وجهه خوبی برخوردار بود و ممکن نمی شد که با وجود امیری توانا و محبوب و جدی نظیر ایشان در سمت ریاست ستاد، آن  را بی خاصیت و سپس منحل کرد. بنابراین به دنبال افسری پائین بودند که با دادن درجه او را به این سمت بگمارند، تا بی خاصیت کردن و امکان انحلالش آماده گردد. با فراهم کردن زمینه مناسب، تیمساز ظهیر نزآد را وادار به استعفا کردند.

 از گزارشهای آقای رفسنجانی مشخص می شود که حد اقل از خرداد 63، تصمیم به مرخص کردن تیمسار ظهیر نژاد از ریاست ستاد مشترک ارتش را داشته اند وی در 7 خرداد 63 می نویسد «رئیس جمهور در باره تعویض سرتیپ ظهیر نژاد از ستاد مشترک ارتش، مشورت کردند»(28) باز در 28 خرداد 63، در باره تعویض تیمسار ظهیر نژاد از ریاست ستاد مشترک ارتش با هم مذاکره می کنند.(29) برای کم کردن اختیارات ستاد مشترک به لحاظ مالی، طرحی مبنی بر جدا کردن حسابداری ارتش از ستاد مشترک، به مجلس برده می شود و به همین علت تیمسار ظهیر نژاد از این کار ناراحت است: « آقای [سرتیپ قاسمعلی] ظهیرنژاد و دو نفر از رؤسای ادارات ستاد [مشترک ارتش جمهوری اسلامی] آمدند و از طرح انتزاعی اداره حسابداری [ارتش] از ستاد ناراحت بودند» (30) سپس آقای رفسنجانی در 28 تیر 63، می نویسد: « لایحه کنترل و حسابرسی از ستاد ارتش و الحاق آن به وزارت دفاع مطرح بود. آقای [سرتیپ قاسمعلی] ظهیرنژاد [رئیس ستاد مشترک ارتش] با [سرهنگ محمد سلیمی]  وزیر دفاع، داغ و تند علیه نظر دیگری، صحبت کردند و بعضی ها خائف بودند که در خارج به صورت اختلاف در صفوف ارتش تلقی شود؛ بلاخره موضوع به نفع وزارت دفاع خاتمه یافت » (31) در اینجا این نکته قابل توجه است که سرهنگ محمد سلیمی وزیر دفاع از اعضای انجمن حجتیه و از افراد بسیار نزدیک به آقای خامنه ای بود. و ایشان یکی از سه افسر ارتشی است که از طرف آقای خامنه ای بعد از رهبرشدنش به سمت تصفیه ارتش برگزیده شده است.

یکی از شگردهای آقای رفسنجانی در خلال گزارشهای مختلف خود این است که مطلبی را که به نفع و یا  موافق آن است و نمی خواهد از زبان خوش آن را نقل کند،، از زبان مقامات و یا خبرگزاری های خارجی نقل می کند. در پاورقی یادداشت 29 مرداد 63، در مورد سرهنگ سلیمی، از زبان هفته نامه تایم چاپ آمریکا که در رابطه با  اینکه هفته گذشته مجلس به 5 نفر از وزرای کابینه موسوی رأی نداد    آمده است:«... اما 5 نفر وزیر که شامل محمد سلیمی وزیر دفاع نیز می شد، از کار برکنار شدند. خلع ید از سلیمی به دلیل چگونگی نقش و سیاست وی در رابطه با مسئله جنگ نبود چرا که استراتژی نظامی به عهده ژنرالهای ایران و اعضای گروه آیت الله [امام] خمینی است، در عوض سلیمی به اتلاف بودجه دفاعی کشور متهم گردید. اضافه بر این، سلیمی و یکی دیگر از وزراء متعلق به یک گروه بی نهایت محافظه کار شیعه[ حجتیه] بودند که سیاستهای [امام] خمینی را مورد انتقاد قرار می دهند. این تغییرات و دگرگونی ها، ظاهراً توسط رئیس مجلس، هاشمی رفسنجانی که معتقد است چنین مخلفتهایی تفرقه انگیز است، طرح ریزی شده است. » (32) در همین رابطه چنین پیدا است که آقای خامنه ای ناراضی بوده، که آقای رفسنجانی در 6 شهریور 63، نوشته:« آقای خامنه ای تلفنی در باره تغییرات در [فرماندهی] ارتش و وزیر دفاع مطالبی گفتند. قرار شد بعداً حضوری مذاکره کنیم» (33)

بلاخره و سر انجام ظاهراً در 10 مهر 63، کار تیمسار ظهیرنژاد از ریاست ستاد مشترک ارتش تمام شده است : «با رئیس جمهور و نخست وزیر در باره رئیس جدید ستاد مشترک ارتش ...مذاکره کردیم مفید بود» » (34)

باز بنا به گزارش آقای رفسنجانی، سرهنگ پیاده ستاد اسماعیل سهرابی در 3 آبان 63، به سمت ریاست ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی منصوب می شود. (35). و وی ظاهراً تا تاریخ 12 اردبیشت 67 در این سمت باقی بوده است آقای رفسنجانی در یادداشت 4 اردیبهشت 67، گزارش کرده : « سرهنگ علی شهبازی در مورخ 13 اردیبهشت 67 در حکمی از سوی امام (ره) به درجه سرتیپی مفتخر و به ریاست ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی منصوب شد. امام خمینی(ره)  در نامه ای دیگری از زحمات سرتیپ اسماعیل سهرابی در دوران ریاست ستاد مشترک ارتش  تشکر و قدردانی کرد. » (36) از این گزارش روشن است که وی استعفا نداده و به ناگهان از سمت ریاست ستاد مشترک ارتش منفصل گردیده و سرهنگ علی شهبازی  به آن سمت منصوب شده است.  سرهنگ سهرابی که در تاریخ 3 آبان 63 به ریاست ستاد مشترک منصوب می شود، تا 13 اردیبهشت 67، که از سمت خود  منفصل می گردد، در مدت سه سال و نیم در خاطرات این سالهای آقای رفسنجانی گوئی سرهنگ سهرابی رئیس ستاد مشترک ارتش غایب است. جمعاً در این مدت سه سال و نیم 7 بار  نام وی به قلم می آید و به جز موردی که در سال 65 به آن اشاره می شود:« آقای [سرهنگ اسماعیل] سهرابی رئیس [ستاد] ارتش هم آمد و مخالف با جانشینی اقای رضائی بود و می گفت باعث تضعیف روحیه ارتشی ها می شود. با احمد آقا در میان گذاشتم، نظرش این بود که باید حرفمان را پس نگیرم» (37)، مابقی آنها موارد معمولی و تشریفاتی است (38)

از گزارش آقای رفسنجانی که از زبان خبرگزاری آسشیتدپرس بیان شده، فهمیده می شود، که پس از شکست و ازدست  دادن رفتن فاو در 28و29  که در اختیار سپاه بود، آقای خمینی سرتیپ اسماعیل سهرابی را از ریاست ستاد مشترک ارتش برکنار کرده و سرهنگ علی شهبازی را جایگزین وی  کرده است: « عراقی ها شبه جزیره فاو در جنوب بصره را در یک تهاجم دو روزه 16 تا 18 آوریل سال جاری میلادی( 27 تا 29 فروردین) باز پس گرفته و ایرانی ها را به آن سوی شط العرب عقب راندند. امام خمینی پس از از دست رفتن فاو سرتیپ سرهنگ اسماعیل سهرابی رئیس ستاد را از کار برکنار کرد  و یک افسر گمنام به نام سرهنگ علی شهبازی را جایگزین وی کرد ارتش و او را به درجه سرتیپی ارتقاء داد. تحلیل گران نظامی غربی گفتند انتظار می رود افراد بیشتری کنار گذاشته شوند » (39)  نظر به اینکه سپاه سوگلی خانه و ارتش کلفت آن است، با وجودی که همه از عملکرد سپاه در فاو ناراضی بوده اند، اما از فرصت به دست آمده، سرتیپ سهرابی رئیس ستاد با برکناریش تنبیه شده است، توجه شود:10 اردیبهت 67، « دکتر ولایتی آمد...با هم به بیت رفتیم. جلسه سران مهمان احمد آقا بود. وزیر خارجه و وزیر اطلاعات هم بودند...امام هم به جلسه آمدند...در باره جنگ هم صحبت شد. اکثر حضار از عملکرد سپاه در فاو ناراضی اند.» (40)

نکته جالب توجه اینکه در مورد طرح ادغام ارتش و سپاه را با ارتشی ها  که یک طرف قضیه اند، مشورت نمی کرده و در میان نمی گذاشته اند، مگر تعداد اندک افسرانی که در اختیار بوده اند، نظیر صیاد شیراز، علی شهبازی و...

19 اردیبهت 67، « طرح ادغام ارتش و سپاه را در ذهن دارم، با آقایان شمخانی، و سنجقی و آقا محمدی در میان گذاشتم؛ آنها استقبال کردند.» ( پایان دفاع آغاز بازسازی، ص114.)

20 اردیبشهت 67، « بعد از نماز خوابیدم. در باره طرح ادغام ارتش و سپاه فکر می کردم و به نکات تازه ای رسیدم یاد داشت کردم... در بین راه با آقای شمخانی قائم مقام فرمانده کل سپاه در باره طرح ادغام ارتش و سپاه مذاکره کردیم.» » ( پایان دفاع آغاز بازسازی، ص 114و116. )

21 اردیبهت 67، «با آقایان محسن رضائی و شمخانی و آقا محمدی . در باره طرح ادغام ارتش و سپاه مذاکره کردیم؛ مشکلات و منافع و ضررها را بررسی کردیم »( پایان دفاع آغاز بازسازی، ص117. )

22 اردیبهت 67،« با آقای رضائی در باره طرح ادغام ارتش و سپاه و آینده جنگ مذاکرات را ادامه دادیم و بالاخره به جمعبندی رسیدیم.» ( پایان دفاع آغاز بازسازی، ص117. ) گفتن ندارد که همه افراد نامبرده از سپاه هستند و  قرار است که مطابق ذائقه سپاه طرح ادغام انجام بگیرد.

از خلال گزارشهای آقای رفسنجانی استنباط می شود که آقای تیمسار اسماعیل سهرابی مخالف فرماندهی محسن رضائی و ادغام ارتش در سپاه بوده است و به این علت از مدتها پیش به فکر جایگزینی وی و آن را در اختیار افسری گذاشتن که موافق ادغام باشد، بوده اند. معمولاً زعمای جمهوری اسلامی در فرماندهی ارتش به دنبال افسران رده پائینی و ضعیفی که الف- موافق« نصب فرماندهان مسلمان و انقلابی» و ب- موفقت با طرح ادغام ارتش و سپاه با فرماندهی سپاه باند می گشته اند و این خصیصه را در سرهنگ علی شهبازی دیده اند. البته نا گفته نماند، زمانی که سرهنگ علی شهبازی به ریاست ستاد ارتش منصوب می شود، بسیاری از برنامه ها در مورد ادغام ارتش و سپاه به نحوی که ارتش زیر مجموعه سپاه باشد به اجرا در آمده بود. و در مرحه آخر به دنبال افسری بودند که رسماً موافق و آنرا اعلام کند. چند یادداشت روزانه آقای رفسنجانی مسئله را روشن می کند:        

2 خرداد 67، « آقای شهبازی [رئیس ستاد کل ارتش] اطلاع داد که با فرماندهان نزاجا[= نیروی زمینی ارتش ] در خصوص نصب فرماندهان مسلمان و انقلابی، تا حدودی به توافق رسیده اند»( پایان دفاع آغاز بازسازی، ص 136. )

14 خرداد 67، « سرتیپ علی شهبازی رئیس ستاد ارتش اطلاع داد که فرمانده نزاجا[= نیروی زمینی ارتش ] از پذیرش افراد مورد نظر ستاد برای فعال تر کردن نزاجا سرباز می زند و اجازه خواست که سخت بگیرد.» ( پایان دفاع آغاز بازسازی، ص 154.)

15خرداد 67، « عصر تیمسار حسنی سعدی فرمانده نیروی زمینی ارتش آمد. از فشار تیمسار شهبازی برای تحمیل چند نفر مورد نظر ستاد و نیرو گله داشت که به دنبال سیاست جوان و مکتبی تر کردن نیروی زمینی که به تصویب من و آقای رئیس جمهور رسیده، انجام شده است؛ گفتم مدارا کنند تا رسیدگی کنم» ( پایان دفاع آغاز بازسازی، ص 157). در همین روز گزارش می کند: « نزدیک غروب تیمسار شهبازی آمد. از ادغام ارتش و سپاه طرفداری کرد، ولی معتقد است باید با ظرافت، عمل کرد که بدبینی ها رفع شود. از فرمانده نیروی زمینی ناراضی است و قصد تعویض دارد  گفتم فعلاً عجله نشود، شاید تفاهم پیش آید. برای جمعی از امرای ارتش درجه خواست.» ( پایان دفاع آغاز بازسازی، ص 157).

19 تیر 67، « تیمسار علی شهبازی رئیس ستاد مشترک ارتش آمد. در باره ستاد کل مطالبی داشت؛ ابهاماتی دارد و ناراحتی هایی. از دخالت دولت در امور ارتش راضی نیستند و مخصوصاً از انحلال ستاد. پیشنهاد فرماندهی کل برای ارتش دارد که معاون ستاد باشد.» ( پایان دفاع آغاز بازسازی، ص206).

29 تیر 67، « تیمسار علی شهبازی آمد؛ نظر مخالف با انحلال ستاد مشترک را داد.) ( پایان دفاع آغاز بازسازی، ص 222). اما ستاد مشترک ارتش منحل شد و چون بی سمت شده  آماده مشورت است:    

20 مرداد 67، « عصر تیمسار شهبازی برای اعلان آمادگی برای سمت مشاورت و فرماندهی نیروی زمینی آمد؛ او با حذف ستا مشترک ارتش، بی سمت شده است. » ( پایان دفاع آغاز بازسازی، ص 260).

12 شهریور 67، « سرتیپ جلالی وزیر دفاع آمد و از ادغام وزارت سپاه و دفاع ابراز نگرانی کرد. او گفت لایحه دولت را امضاء نخواهد کرد.عدم امضای او مشکلی به خاطر قانون اساسی به وجود خواهد آورد.سرتیپ حسنی سعدی، سرتیپ ستاری و دریادار ملک زادگان فرماندهان سه نیروی ارتش آمدند. با آنها در باره کیفیت ادغام ، با همآهنگی ارتش و سپاه صحبت شد. » ( پایان دفاع آغاز بازسازی، ص 294و295).

11 آبان 67، « تیمسار شهبازی آمد. نظراتی در باره وضع ارتش و ستاد کل ارائه داد. او از ادغام ارتش و سپاه حمایت می کند » ( پایان دفاع آغاز بازسازی، ص 373).

سرانجام در این سال ستاد مشترک ارتش منحل و به جای آن ستاد کل نیروهای مسلح که فرماندهی و اداره آن در اختیار سپاه است تشکیل شد و با این عمل قسمت مهمی از اختیارات ارتش از بین رفت و در سال 68  دو وزارتخانه سپاه و دفاع  را یکی کردن، عملاً دست ارتش از وزارت دفاع و اختیارات آن بسته و در اختیار سپاه قرار گرفت قبلاً هم افسران به قول خود مسلمان و مکتبی را در رده های مختلف نیروهای سه گانه ارتش و بویژه نیروی زمینی قرار داده بودند و در نتیجه عملاً ارتش به صورت سازمانی تحت فرماندهی سپاه درآمد.





نمایه و یادداشت:

24- اوین جامعه شناسی زندانی و زندانبان، محمد جعفری، ص 75-83.

25- عبور از بحران، ص 309.

26-  همان سند، ص 401و403.

27- به سوی سرنوشت، هاشمی رفسنجانی، کارنامه وخاطرات سال 63، ص348.

28-  همان سند، ص 129.

29- همان سند، ص 156.

30-  همان سند، ص 180؛ 20 تیر 63.

 31- همان سند، ص 190.

 32- همان سند، ص 251.

33-همان سند، ص262.

 34- همان سند، ص 317.

 35- همان سند، ص 393.

 36- پایان دفاع آغاز بازسازی، ص 96.  

37- اوج دفاع، ص 61؛ 25 فروردین 65.

38- در سال 63 از زمانی که به ریاست ستاد مشترک منصوب می شود تا پایان سال دو بار دیگر اسم او آمده است: یکی در ص.395 کتاب در زیر عکسی از او و دیگری در (به سوی سرنوشت. 493 ) که آمده « گروهی از همکاران آقای صیاد شیرازی  در نیروی زمینی ارتش آمدند. از اختلاف سرهنگ اسماعیل سهرابی رئیس ستاد مشترک جدید  ، گله داشتند؛ تمایل به انتخاب سرهنگ صالحی دارند. ». در سال 64 سه بار یکی در اول فروردین «سرهنگ اسماعیل سهرابی رئیس ستاد مشترک ارتش  و همکارانش برای دیدار عید آمدند.ص39»، بار دیگر هم در «اولین جلسه ستاد مشاور فرماندهی جنگ ص364 »، و دیگری برای بردن طرح عملیات نفت شهر و مندلی با سرهنگ کهتری برای آقای رفسنجانی است، ( امید و دلواپسی، ص 411)، در سال 65 هم یک بار نام او آمده است که این در مخالفت با محسن رضائی به عنوان جانشینی آقای رفسنجانی در فرماندهی ارتش است (اروج دفاع، ص 61). در سال 66 یکبار رفتن  به سمینار لبیک امام که در آن آقای خامنه ای، آقای محسن رضائی وآقای سرتیپ اسماعیل سهرابی  رئیس ستاد مشترک هر یک سخنان کوتاهی ایراد کردند. ( دفاع و سیاست، ص 243).

 39- پایان دفاع آغاز بازسازی ، ص 586.

40- همان سند، ص102و103.

م.ساقی گفتگو با اسماعیل وفا یغمائی مجموعه بیست و دو گفتگو گفتگوی سیزدهم.ادامه زنان و حجاب. زنانگی. جامعه کنونی و گهن ایران و زنان. نوروز

م.ساقی گفتگو با اسماعیل وفا یغمائی مجموعه بیست و دو گفتگو گفتگوی سیزدهم.ادامه زنان و حجاب. زنانگی. جامعه کنونی و گهن ایران و زنان. نوروز

م.ساقی
گفتگو با اسماعیل وفا یغمائی
مجموعه بیست و دو گفتگو
 گفتگوی سیزدهم



ادامه زنان و حجاب. زنانگی. جامعه کنونی و گهن ایران و زنان. نوروز
ساقی
بعضی از اشخاص صاحب نظرو مسلمان هستند که نظر دارند مساله حجاب موجب می شود که زن به صورت  کالائی خود را نبیند و از این زاویه وارد می شوند در این باره  آیا می شود مثبت بررسی کرد.
یغمائی
 خیلیها خیلی حرفها در این باره می زنند.من نمیخواهم در این باره بحث کنم.اگر بیست سال قبل بود بحث می کردم ولی خوشبختانه تجربه جمهوری اسلامی از خودش فراتر رفته واز پرده دار به پرده نشین و انچه پشت پرده می گذرد کشیده شده که البته مبارک است. این تجربه و روند بسیار سنگین و تلخی بود که انجام شد یا بهتر است بگویم دارد انجام می شود. من بارها گفته ام و باز هم می گویم اگر کسانی فکر می کنند که ماجرای ظهور جمهوری اسلامی بعد از سی سال رنج و خون و انواع بلایا و ان همه کشتار و جنایت و سیاهکاری به یک جابجائی سیاسی ختم میشود و به ریشه های فرهنگی و فلسفی کشیده نمیشود دارند اشتباه می کنند.در عرصه اسلام سیاسی آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت. این بحث ها  وادعا ها و قیل و قالهای شبه ایدئولوزیک کپی برداری شده دیگر جائی را اشغال نخواهد کرد ، پیشینیان ما با وحدت با اسلام شخصی شان زندگی کردند، بخش عظیمی از نسل 

ما به سودای اسلام سیاسی به آتش و توفان زد و نسل بعدی مطمئنا راه دیگری خواهد رفت که نه راه ما و نه راه پیشینیان ماست. اینها به نظر من دوره اش گذشته. اینها حاصل تب و گرمای مبارزه در سالهای پنجاه به بعد بود که احساسات مذهبی تحت تاثیر جنبشهای فراوان جهان که اکثرشان ملهم از انقلاب اکتبر بودند بر علیه سرمایه داری می خروشید، البته باید گفت سرمایه داری فسادها و مصائب خودش را دارد ولی  از تمام قامت سرمایه داری، نگاه مذهبی همینش را می دید و یکی دو تا مساله دیگر را ودر اساس شناخت درستی از سرمایه داری وجود نداشت. هر کسی در چهارچوب احساسات خودش به میراث سنتی خودش چسبیده بود بدون آنکه برود به طور تاریخی و جامعه شناسانه و انسانشناسانه و خلاصه به طور نظری کنکاش کند وحقیقت قضیه را و این ادعاهای انقلابی و دموکراتیک اسلامی را  بداند.الان می توان جلو رفت و گفت مساله سلامت اخلاقی و کالا نبودن زنان و مفاسدی که از  این که سرمایه داری  به بازیچه کردن زن همت می گمارد  درست ! ولی راه نجات از دست گندابه ها و هرزابه های متعفن سرمایه داری در رابطه با زنان، این راه حل قرون وسطائی و در ته خط آخوندی  مضحک نیست و بجز این سرمایه داری مگر مرد را بازیچه نکرده و ته ذهن و ایدئولوزیش جائی برای انسان منهای دم و دستگاه خودش می شناسد.باید خوب خوب بدانیم و این جام زهر و شوکران را سر بکشیم که نگاه قرون وسطائی مبتنی بر آیات و احادیث و اسنادی است که گویا مو لای درزش نمیرود. مقوله جنایت ملا سر جای خودش و دین مردم هم محترم، ولی چرا به آن عالم مذهبی و یا مسلمان انقلابی صاحب ادعا نگوئیم که مرد یا زن حسابی! تو یا بیسوادی یا حقه باز و یا فرصت طلب،چرا از آخوند عبور نمی کنی و تمام کاسه کوزه ها را سر ملای جنایتکار می شکنی؟. این ملای جنایتکار بساطش را در مورد زنها روی آیات و احادیثی علم کرده، روی سنتهائی علم کرده که قبل از ایشان از طرف شارع بارع و مهبط وحی آمده است. آمده است که دست و پا ببرید!. آمده است که زنان را بزنید!. آمده است که زن را لچک به سرش بکنید. آمده است که با دختر نه ساله بخوابید. امده است که چهار تا عقدی و بیشمار صیغه بگیرید! آمده است که زنان دشمنان جنگی خود را فی الفور تصرف کنید! آمده است که کنیز بخرید. آمده است که سر کافر را ببرید. و از این نوع چیزها که باید حتما فکری به حالشان کرد و نمیشود تا ابد زیرابد زیر سبیلی در کرد و هی با سخنرانی و کتاب و رساله و نوار وژستهای دموکراتیک و امثال این چیزها گفت که آخوند کرده و مذهب نکرده ! نخیر عزیزان این آخوند فلان فلان شده از زیر بوته که به عمل نیامده این جناب از زیر مرغ مذهب  ودر گرمای همین اسناد و مدارک اسمانی و مقدس سر از تخم در آورده و سوار بر گرده ملت شده است.اگر به مبنای کار نیندیشیم اخوند باز هم می اید این بار با سبیل و فکل و کراوات.این قضیه  خاص اسلام نیست که مسیحیت هم همین وضع را داشت تا وقتی که ،هم پروتستانیزم هوای تازه ای آورد، و هم هوشمندان مسیحی تلاش کردند مذهب را بپالایند که حالا هم مومنان در کلیسا نمازشان را می خوانند و هم کشیشها ویلن و گیتار می زنند و می رقصند و کم کم همو سکسوئلها را هم برسمیت می شناسند ولی ما بدون تعارف در عصر شتر مانده ایم، و باز هم می خواهیم به دلائل عدیده قضیه را دور بزنیم و به نظر من به نسل آینده خیانت کنیم که نخواهیم توانست.در هرحال در باره زنان نه آیات و احادیث مذهبی و چادر و چاقچور  و نه مردانه کردن زنان و خط بطلان کشیدن بر زنانگی های زنان و ویژگیها و لیاقتهای زنانه آنان، بلکه مقوله آگاهی و دانش و عدالت اجتماعی و برابری است که زنان را بر می کشد و از هر لحاظ منجمله اخلاق حقیقی انسانی آنها را رو به کمال می برد و نه این تکه پارچه ای که  گفته می شود خداوند فرموده است تا ابد باید بر سر نسوان باشد که شدنی نیست. روزگاری بود که داشتن ریش و تراشیدن سبیل، اسلام مردان را نگهبانی می کرد ولی بالاخره خلق الله ریششان را تراشیدند و سبیلشان را گذاشتند و از زیر بار دستور مذهب در رفتند. سرنوشت حجاب هم که بسیار دست و پاگیر تر از ریش گذاشتن است چیزی جز این نخواهد بود. برخی اساسا بر خروج از حیطه اسلام مشکلشان را حل خواهند کرد و برخی هم مجبورند تطبیقی دیگر با زمانه و زمان را جستجو کنند. در این تردیدی نداشته باشیم. دگمهای مذهبی بسیار مقاومند، رهبرانی که رگ و ریشه خودشان را با اسلام سیاسی می خواهند حفظ کنند بسیار سر سخت اند ولی نیروی شناخت و اگاهی ازتمام دگمهای زمینی و آسمانی  و تمام منادیان دگمها نیرومند ترند بخصوص که الان در داخل ایران بحثهائی وجود دارد که گاه شگفتی آفرین است مثلا همین مساله حجاب و برخی مسائل دیگر.
ساقی
در مورد حجاب چه بحثهائی هست؟
یغمائی
در داخل کشور از آنجا که مساله چنانکه برای خارج کشوریها صرفا تئوریک نیست و کاملا واقعی و روی میز است نمونه هائی وجود دارد که در بین مذهبیون با سواد و گاه تا حدود آیه الله بحث می شود که این حجاب برای زنان پیامبر بوده و نه برای همگان و موقت بوده و نه همیشگی، و باید اختیاری باشد و نه اجباری یعنی به صورت یک لباس و پوشش باشد برای کسانی که علاقه دارند و نه زیر نظارت مذهب و فرمان آسمانی، یا بحث آقای منتظری که در باره تغییر دین اشاراتی داشت که کسی که تغییر دین می دهد مرتد نیست ونباید کشته شود ویا در باره وحی و خیلی از چیزهای گردن کلفت و چیزهائی از این قبیل که وقتی میخوانم هم حیرت می کنم و هم خوشحال می شوم که معلوم است زور اینده زیاد است و حضرات دارند می فهمند زمان را نمی شود به عقب کشاند و بالاخره این بشر دوپا اگر با خدا هم روبرو شود آخر سئوالات و اما و اگر هایش را خواهد کرد.
ساقی
اشاره شد به اینکه زنانگی زنان را نباید مردانه کرد منظورتان چیست
یغمائی
منظورم روشن است. زن زن است و مرد مرد.باید گذاشت زنان زن بمانند و مردان مرد.تفاوتهای طبیعی و وجودی آنها در تقابل و تضاد با هم قرار ندارد بلکه اینها مکمل یکدیگراست. اگر اینطور نبود این چنین از دامان راز و طبیعت زاده نمیشدند.خیلی ها هستند که با ایده های موسوم به انقلابی، که من آن ایده ها را از اساس انقلابی نمیدانم و قویا ارتجاعی و عقب مانده می دانم به بهانه های مختلف از جمله دستاویزعدالت اجتماعی کوشش می کنند تفاوتها را از بین ببرند که هرگز نخواهند توانست. عدالت نابود کردن تفاوتهای حقیقی نیست که این عین بی عدالتی است که جنایت است وانقلابی بودن واقعی آن است که البته حقوق اقتصادی و سیاسی و ... زنان برسمیت شناخته شود ولی تفاوتهای وجودیشان بیشتر پرورش داده شود و به جامعه ای برسیم که زنان و مردان هر دو از رشد تفاوتهای حقیقی شان شاد و سعادتمند و مغرور باشند. انسانهائی بر اساس صلاحیتهایشان همدوش  و هم ارتفاع ولی متفاوت.من اعتقاد دارم از طرز فکر و نظام و ایدئولوزیی که تلاش می کند زنان راتبدیل به مرد بکند باید گریخت. چنین تفکری انسان واقعی پرورش نمیدهد و چنین جامعه ای با از بین بردن تفاوتها احتیاج به گله هائی از گوسفندهای همسان شده  و انسانهای تبدیل به ابزار و اشیاء شده دارد که در موقع لزوم باید قربانی خدایان وقت بشوند. یکبار من با انسان مسلمان بزرگوار ومحترمی که خودش از ستم و جور خمینی رنجها کشیده بود در باره زنان صحبت می کردم ایشان با صراحت می فرمود که ته خط: همانطور که امام و رهبر و مقتدای واقعی وقت بر تمام امکانات و دارائی های یک ملت مالکیت دارد بر زنان و مردان هم مالکیت دارد و همه چیز مال اوست از میز و صندلی و رخت و لباس گرفته تا جان و مال و هستی و ناموس. این ته خط در یک نگاه ایدئولوزیک سیاسی است که وقتی شروع بکنیم بدون تعارف  به آن میرسیم و برای رسیدن به آن البته باید زنان را مردانه کرد.


ساقی
ولی زنان در مبارزات مجبورند مقداری مردانه شوند در همه جا اینطور بوده
یغمائی
بحث از یک نظریه و فلسفه فکری است و نه شرایط مشخص تاریخی که همه باید بجنگند و بر خیلی چیزها خط بطلان بکشند.در هر حال، من فکر می کنم مساله حجاب را هم  میشود با رشد زنان و رشد تفاوتهای حقیقی و نه نابودی این تفاوتها حل و فصلش کرد البته راه درازی تا سر منزلی که من گاه به آن می اندیشم باقی مانده، بخصوص در شرایط تاریک کنونی جهان که فی الواقع در خیلی موارد داریم در یک نشیب جلو می رویم و همه چیز بازیچه بازیگران است ولی تردید ندارم جامعه انسانی اگر در امواج سفاهت و جنایت خدایان جهان نابود نشود و اگر نابودی محیط زیست فاجعه نیافریند روزی به این مقصد خواهد رسید و در آن مقصد به  اندیشه های پوسیده و متعفنی که این روزها جزو مقدسات خیلی هاست با ترحم  و حیرت خواهد نگریست .
ساقی
جامعه ایران در هر حال الگوهائی از زنان مذهبی دارد. زنانی مثل فاطمه دختر پیامبر و زینب از چهره های کربلا و خدیجه همسر پیغمبر اسلام. در کتابهای مذهبی با اسامی خیلی دیگر هم روبروئیم و می دانیم که زنان مسلمان ایرانی تاثیر زیادی از اینها می گیرند که حتی انقلابیهای مسلمان هم اینها را الگو می دانند. در رابطه با تاثیر اینها و برخورد مثبت و یا منفی با این قضیه چه باید کرد.
یغمائی
کاملا درست است.  جامعه بزرگ ایران از این زنان تاثیر گرفته و اینها در جامعه اهمیت زیاد دارندولی توجه داشته باشید که بحث بر سر نگاه جامعه به این مقوله نیست. جامعه می تواند البته کمال احترام را نسبت به همسر و دختر پیامبر و دخترعلی ابن ابیطالب و دهها سیده و خاتون مقدس و محترم دیگر از بی بی شهربانو گرفته تا رقیه و سکینه داشته باشد.برود برمزار یا به یادشان شمع روشن کند و از آنها مدد بطلبد . اینها در تاریخ و فرهنگ مذهبی مردم حضور دارند و البته باید منصفانه گفت که: نه انقلابیون خیالی مسلمان ما در طول قرنها، بلکه روحانیون و آخوندها در پرزانته کردن این مقدسه ها با میلیونها روضه خوانی و خروارها کتاب بدون تردید نقش جدی داشته اند.ما بالا برویم و پائین بیائیم  و هر چه هم از آخوند متنفر باشیم نمی توانیم منکر بده بستانها و تاثیر و تاثرات آخوندها و توده های مذهبی در طول قرنهای متمادی بشویم. بدمان نیاید! باور کنیم! و تجربه بیاندوزیم که: ملاها توانسته اند در طول قرنها ما را بعنوان مردم این اجتماع بسازند و روان و وجدان پنهان بخش عظیمی از مردم را معماری کنند. این تعریف از ملای جنایتگار نیست بلکه شناخت حقیقت است. از همین زاویه است که فقیر می گویم خمینی اصلا دزد انقلاب نبود بلکه یک رهبر مرتجع و عقب مانده بود.در هر حال اینها این خواتین محترم و مقدس به مدد تلاشهای روحانیون توانسته اند از حیطه مذهبی به حیطه فرهنگ اجتماعی پا بگذارند بطوریکه ما مثلا بی بی شهربانو یا سکینه و رقیه و عمه و خاله امام زمان را بخوبی در درون خود بمثابه عناصر مقدس بازمی یابیم ولی نام فرمانده نیروی دریائی ارتش هخامنشی، بانوئی بنام آرتمیس و یا یوتاب خوهر آریو برزن راکه در کنارش  در تنگ تکاب جنگید و جان داد فراموش کنیم و تا همین بیست سی سال قبل در سطح اجتماعی از گذاردن نامهای رودابه و تهمینه و فرنگیس و هما و امثالهم بر روی دخترانمان خود داری کنیم و در عوض نامشان را سکینه و رقیه و فاطمه بگذاریم . این یعنی تبدیل شدن فرهنگ مذهبی به فرهنگ اجتماعی و فرهنگ اجتماعی از پولاد مستحکم تر است و برای رشد و یا تعویض ان باید چند نسل کار بکنند. . من با این کاری ندارم و باید به عقاید مردم احترام گذاشت و یا در کنارش کلاه از سر برداشت و گذشت و باور کنید که در وجدان نهان من هم هنوز سیمای فاطمه سیمائی مهربان و دوست داشتنی است که او آزاری به کسی نرسانده است، ولی دعوای ما نه در رابطه با فرهنگ و اعتقادات توده های مردم بلکه یک جدال نظری و فکری و در رابطه با طرز تفکری است که می خواهد از اینان الگوی سیاسی و اجتماعی و مبارزاتی برای زن ایرانی بیافریند اینجاست که باید جدال کرد. اینجاست که باید بدون گذشت ابتدا بر اساس تجارب و حقایق تاریخی عرصه نظری را در نوردید و فهمید و کامل کرد و بعد ادعا کرد که چنین است و چنان نیست.




ساقی
چرا باید در اینجا جدال کرد
یغمائی
چون اینجا جائی است که قرار است دفتر آینده نوشته شود. اینجا چه موفق باشم یا نباشیم باید جلوی ترهات ایستاد. اینجا باید گفت فاطمه و زینب و خدیجه و دهها بانوی مقدس دیگر متعلق به حیطه مذهب مردم و فرهنگ مذهبی مردم هستند و بگذارید در همان حیطه خودشان بمانند. اما اگر می خواهید آنها را وارد حیطه مبارزات سیاسی و اجتماعی و انقلابی بکنید اینجاست که می گوئیم اینان علیرغم نقش غیر قابل انکارشان در میان باورهای مذهبی مردم هیچ نقشی در تاریخ سیاسی  ایران نداشته اند و اگر این نقش وجود داشته است لطف نموده و در طول تاریخ مبارزات سیاسی نقش آنها را به طور معقول و منطقی نشان دهید. اینان متعلق به حیطه باورهای مذهبی هستند و می دانیم باورهای مذهبی مرز جغرافیائی را به رسمیت نمی شناسند و تقریبا بین الملی اند ولی مبارزات سیاسی و اجتماعی کاملا مرز جغرافیائی دارند و در درون این مرز جغرافیائی باید از زنانی ایرانی و ایرانی تبار که به زبان ایرانی یا یکی از مجموعه زبانهای ایرانی صحبت می کنند و منافعشان از هر حیث با این آب و خاک گره خورده است سخن گفت و یاد کرد ونه زنان بزرگوار و شریفی که در انسوی قرون در سرزمینهای عربی متولد شده و روزگارشان را سر نموده اند و از لحاظ سیاسی و مبارزاتی اگر هم نقشی داشته اند متعلق به تاریخی دیگر بوده و نه تاریخ ایران. .
ساقی
من فکر می کنم ایرانی بودن در حیطه مبارزه مهم نیست چرا که از زنانی مثل روزا لوکزامبورگ می شود ایده گرفت
یغمائی
از روزا لوکزامبرگ بله چون ایده اجتماعی داشت چون حرفی برای قرن ما داشت ولی از سنت ترزا که خیلی هم مورد احترام اروپائی هاست نمیشود الهام مبارزاتی گرفت که او یک وجود مقدس در حیطه ای دیگر است و همین جاست که من می گویم اگر از حیطه فرمایشات مذهبی کمی خارج شویم پیام سیاسی و اجتماعی فاطمه زهرا یا مادر امام زمان و یا بی بی شهربانو برای زن ایرانی قرن بیست و یکم چیست؟برای زنانی که فردا می خواهند در المپیک شرکت کنند و هواپیما برانند و شهرها را بسازند و نیز برقصند و در مسابقات شنا شرکت کنند چیست؟ برای زنانی که می خواهند فیلسوف و جامعه شناس و رهبر احزاب سیاسی بشوند چیست؟  اگر پیامی هست توضیح بفرمائید که ما هم بدانیم ولی در عرصه تاریخ مادی نه پیامی وجود دارد و نه مبارزه ای که من و ما دنبالش هستیم، بلکه سر و ته قضیه انتقال یک سری شخصیتهای مقدس و والامقام مذهبی از حیطه فرهنگ مذهبی به دنیای سیاسی و مبارزاتی است که باعث اشکالات و دردسرهای فراوان خواهد شد از جمله اینکه نهایتا ما باید به دگمها و نه استدلال تکیه کنیم ونهایتا سرکوب فکری کنیم.
ساقی
با این حساب شخصیتهائی مثل آرتمیس و رودابه ویوتاب به دنیای سیاست و مبارزه نزدیکترند تا زنهای مقدس مذهبی
یغمائی
همینطور است البته کسانی مثل رودابه و تهمینه و امثالهم متعلق به دنیای فرهنگ ادبی و هنری ما هستند ولی کسنی مثل یوتاب و آرتمیس و طاهره قره العین و پروین و فروغ و خیلیهای دیگر به جهان مبارزه نزدیکترند تا آن شخصیتهای مذهبی غیر ایرانی.
ساقی
ولی جنبه های عدالت خواهانه هم هست که مثلا در فرمانده نیروی دریائی خشایار شاه یا خواهر آریو برزن شاید وجود نداشته
یغمائی
ببینید وقتی از این شخصیتها سر جای خودشان صحبت نشود مشکلات زیادی ایجاد می شود. بگذاریم مقدسین در جهان مذهب زندگی کنند و شخصیتهای تاریخی درعرصه تاریخ و مبارزه


ساقی
چه مشکلاتی ایجاد می شود
یغمائی
این مشکل ایجاد می شود که عدالتخواهی یک بانوی عرب در رابطه با ایران اشغال شده که زیر فشار مهاجمان رنج می کشید چه بوده است مثلا.من در عهد جوانی به حضرت مولا ارادت فراوانی داشتم بخصوص با رجز خوانیهای مرشد در زورخانه که با یک یاعلی نیروی از کف رفته را ترمیم می کردیم، ولی مولا وقتی وارد عرصه تاریخ ایران شود و از حیطه اعتقاد صرف خارج شود در هر حال به عنوان امام و خلیفه وقت و در دست داشتن زمام حکومت، مدافع منافع اسلام و نظام اسلام بوده است.
در اینجا من و شما می توانیم راهمان را جدا کنیم. مثلا شما می توانید بگوئید منافع ایران اشغال شده همان منافع اسلام عدالتخواه بوده است و من می توانم ادعا کنم که تکلیف شورشیانی که در دوران حکومت مولا از پرداخت جزیه ومالیات در ایران سر باز زدند و با نیروی نظامی سرکوب شدند چیست. اسنادش وجود دارد و می بینید وقتی وارد تاریخ شویم دنیا به ان قشنگی دنیای مذهب نیست و بزرگانی که شبها با کیسه نان خشک به سرای بیوه زنان می رفتند در پهنه تاریخ مجبورند بروند و همان پیره زنانی را که در همدان و اهواز از پرداخت جزیه درمانده اند سرکوب کنند.حیطه تاریخ و مذهب دو حیطه متفاوت است و باید از رمانتیزه کردن حقایق در بررسی تاریخی اجتناب کرد. در حیطه تاریخ ایران یعقوب لیث دلاور، و گاه بسیار خشن که مدعیان خود را بر تخته میخکوب می کرد نقش موثر تری از مقدسان داشته است و در عهدی که بابک خرمدین برای استقلال ایران می جنگید هشتمین امام بزرگوار ما در مرو و در معیت مامون عباسی می زیست وخود او و فرند بزرگوارش داماد خلیفه بودند. در عهدی که صاحب الزنج شورش بردگان را بر پا کرده بود امام حسن عسکری کار و روزگار خود را داشت و از پیشنهاد یعقوب یا صاحب الزنج برای همکاری سر باز میزد. می بینید یعقوب و بابک و صاحب الزنج در تاریخ ایران تاثیرات بسا بیشتری از امامان داشته اند و وضعیت یوتاب و آرتمیس و سایرین را هم در این زاویه باید بررسی کرد یعنی تاثیر حقیقی تاریخی انها جدا از این که فلان کس فرمانده نیروی دریائی خشایار شاه بوده و بهمان کس در ارتش داریوش سوم خدمت می کرده است.. وارد تاریخ که بشویم دنیا طور دیگری است و من رفتم و خواندم و دیدم چه خبرست و پیشنهادم این است مسائل را قاطی نکنیم که مشکل ایجاد می شود واقعا مشکل ایجاد می شود. بیشتر از این را در اثر عظیم احمد الکاتب تاریخ تطور شیعه سیاسی می توانید بخوانید و کارهای خود من نیز در زمینه تاریخ مقدس تشیع پرده از بسیاری تاریکی ها بر می دارد. یک بخش از این تاریخ را که مربوط به تفاوت نگاه مردم با بزرگان دین در رابطه با مقدسین است در پایان می توانید بخوانید و نظر مرا بدانید
ساقی
نکات جالبی هست ولی در باره زنان و بعضی مسائلی که اشاره شد بعد باز صحبت می کنیم و الان با توجه به اینکه هنوز در ایام نوروز قرار داریم می خواستم نظرتان را در رابطه با نوروز وبرخورد مذهب با آن بدانم
یغمائی
منظورتان اسلام است
ساقی
 اسلام و امامان شیعه چون میدانم که روی کتابهای مذهبی کار زیاد کردید
یغمائی
می بینید که اسلام و نوروزدر عین رفاقتند یا مقلب القلوب و الابصار و...
ساقی
منظورم از نظر تاریخی است ونه سنتی و چیزی که هست
یغمائی
این خودش وقت درازی را می خواهد که نداریم و در این باره خیلی ها نوشته اند من اشاره می کنم که در حال حاضر برای بعضی ها نوروز اسلامیزه شده و برای گروهی اسلام نوروزیزه گشته ولی حقیقت این است که در آغاز کار، اسلامی که وارد ایران شد برای تسخیر کامل ایران، از بن و بنیان به جارو کردن فرهنگ و زبان و سنتهای ایرانی همت گماشت و از این زاویه می توان فهمید که نوروز به عنوان سمبل و نماد بزرگترین جشن ملی و سنتی غیر اسلامی، منفور و مبغوض بود که احادیثش هست و روایاتش منجمله از قول امامان شیعه، که از آن می گذرم، ولی نوروز سرانجام خودش را مثل زبان و استقلال و چیزهای دیگر تحمیل کرد بعد از آن بود که نوروز اسلامیزه شد و دهها و صدها حدیث و روایت و نظر علم کردند که: نوروز مصادف است با خلقت جهان و تولد مولا و عید غدیر و چیزهائی از این قبیل و اینطور است که سر انجام قران هم در سفره هفت سین جای خودش را در کنار کتاب حافظ و شاهنامه پیدا کرد و مردم میان مذهب و نوروز عقد برادری جاری کردند. در هر حال واقعیت امروزی یک چیز است و ماجرای عبور نوروز از گذرگاههای تاریخ چیز دیگر.
ادامه دارد
تصاویر
1- زنان و خلسه مذهب. طراحی کار اسماعیل وفا
2- مرد نرینه وحشی. کار اسماعیل وفا
3- زن و طبیعت . عنصر مشترک. کار اسماعیل وفا 
4- رقص. کار اسماعیل وفا
5- طراحی از جوانی مرضیه . کار اسماعیل وفا

م.ساقی گفتگو با اسماعیل وفا یغمائی مجموعه بیست و دو گفتگو گفتگوی دوازدهم.زنان. زنسالاری و مردسالاری. زنان و اسلام و یهودیت.حجاب

م.ساقی گفتگو با اسماعیل وفا یغمائی مجموعه بیست و دو گفتگو گفتگوی دوازدهم.زنان. زنسالاری و مردسالاری. زنان و اسلام و یهودیت.حجاب

م.ساقی
گفتگو با اسماعیل وفا یغمائی
مجموعه بیست و دو گفتگو
 گفتگوی دوازدهم


زنان. زنسالاری و مردسالاری. زنان و اسلام و یهودیت.حجاب

ساقی
میخواستم گفتگو را در ادامه سئوال قبلی دنبال بکنم ولی با توجه به هشتم مارس و مساله مهم زنان و موضوع زن، سئوال قبلی را می گذارم برای بعد وبه مساله زن میپردازم.شاعر و نویسنده یک نگاه شخصی به زن دارد و یک نگاه در حقیقت بیرونی تفاوت نگاه شخصی وبیرونی شما چه چیزهائی هست، و آیااین دو نگاه در تقابل یا تناقض قرار دارند.

یغمائی
در باره این مساله من گاه و بیگاه و از جمله با خود شما در گفتگوی قبلی صحبت کرده ام. در شعرهایم نیز از زنان و نیز زن یا زنانی که در زندگی من بوده اند بسیار سروده ام و هنوز هم می سرایم. به نظر من نگاه بیرونی و شخصی بجای این که در تقابل با هم باشند می توانند مکمل هم باشند، با توجه به این مساله که نگاه شخصی می تواند ظریف تر و همانطور که از اسمش بر می آید خصوصی تر باشد و نگاه اجتماعی روشن ترو در معرض دید و داوری همگان.
ساقی
یعنی اولی را کسی داوری نمی کند و یا حق داوری ندارد؟
یغمائی
این اولی فقط مورد داوری دو تن یعنی ظریف تر بگویم دو نفری که با هم یک تن را تشکیل داده اند قرار می گیرد. خلوتی و دنجگاهی است در حیطه روح و تن و تمایلات روحی و جسمی و روشنتر بگویم خواهشهای تن وجنسی تراش خورده و پرداخته شده که داوری اش را این دو تن یک تن شده انجام می دهند و نه جامعه و نه مذهب و نه رهبر و نه ولی فقیه و نه دوست و آشنا و پدر و مادر و نه هیچکس دیگر. روابطشان  با توجه به لیاقتهائی که در این زمینه دارند به خودشان بر می گردد. توجه دارید که در چه حیطه ای دارم صحبت می کنم. حیطه دو انسانی که در زمینه روابطشان توانسته اند فراتر از سنتها و دین و مذهب و ارزش گذاریهای زمینی و آسمانی و غیره سر و گردنی بیفرازند و جهان را و منجمله روابط خودشان را وسیع تربسازند و عمیق تر ببینند وبدانند رابطه فیزیکی یک هنر و یک لیاقت است و گرنه با کسانی که همه چیزشان را می خواهند در سایه عادت و سنت سپری کنند بحثی نیست. انها می توانند با کمک سنت و رساله ها و در پناه مقدسین و مقدسات مسائل شخصیشان را حل و فصل کنند.
ساقی
اگر روشن تر بخواهیم این دو حیطه را داشته باشیم چه تعریفی باید بکنیم.
یغمائی
قضیه چندان مشکل نیست. یعنی الان دیگر بعد از این همه سال مبارزات روشنگرانه و بخصوص مبارزات خود زنان مشکل نیست. البته هنوز سنتها، مذهب، عقب ماندگی ها، دگمها،و.. مقاومت می کنند ولی در حیطه اجتماعی و بیرونی اگر ذهن جلو برود و آزاد بشود به این نقطه می رسد که در دنیای انسانی دوگونه انسان وجود دارد، مرد و زن.این دوهردو انسانند.قبل از مرد و زن بودن و جنس نر یا ماده، انسان را نمایندگی کردن هر دو انسان هستند وقبل از هر چیز باید اراده آزاد و شعورشان را برسمیت شناخت و هر دوباید حقوق انسانی و اجتماعی و سیاسی مساوی داشته باشند و البته جایگاه اجتماعی  واقعیشان را تلاش و لیاقتهائی که از خود به ظهور میرسانند تعیین می کند و نه مرد بودن یا زن بودنشان.
ساقی
یعنی نه مرد سالاری و نه زن سالاری.
یغمائی
دقیقا.مرد سالاری و زن سالاری هر دو پشت و روی یک سکه اند. با این تفاوت که در افقهای سپری شده و چشم اندازهای پشت سر، ما با مرد سالاری می توانیم بر خورد کنیم و نه زن سالاری. در گذشته های دور زمانی که خدایان هم حتی مثل عشتاروت و آناهیتا وتیاماتو غیره زن بودند زن سالاری وجود داشته که پرونده اش به الودگی مرد سالاری نیست و داستانش جالب و طولانی است.روزگار درازی زنان سالار بوده اند وکودکان در وجه غالب فرزندان مادرانشان بوده اند وپولیاندری یا چند مردی و بسیاری ماجراهای دیگر، ولی گذشته از اینها باید به انسان سالاری را جایگزین مرد یا زن سالاری کرد تا هردو جنس بتوانند جایگاهی درست داشته باشندت،ا این افق فاصله ای دراز داریم ولی باید به طرف آن حرکت کرد. باید ان را صریحا تبلیغ کرد و باید برای آن مبارزه کرد.خوشبختانه وزش توفان نرمک نرمک آغاز شده است! و این توفان هم گیسوان زنان را به اهتزاز در آورده است و هم ریش و سبیل مرتجعان رنگارنگ را دارد می لرزاند.

ساقی
اسلام با مسئله زن چطور برخورد کرده است یعنی در حقیقت و از جائی که ما ایرانی ها در جامعه ای با سنتهای اسلامی زندگی کرده ایم چطور با مسئله زن بر خورد می کنند.
یغمائی
من فکر می کنم از اسلام یک گام عقب تر برویم و بگوئیم مذهب چطور مساله زن را می بیند و نیز مقوله مسلمانان را در فضائی تفکیک شده از حیطه تئوریک اسلام ببنیم. ما در کل با دو نوع دین و مذهب یعنی دو شاخه از دین و مذهب روبروئیم . مذاهب خرد و ریز و مذاهب درشت. در میان مذاهب درشت و یا دانه درشت ما با یهودیت ومسیحیت و اسلام روبروئیم ودر این مسیر بحث ما به طور خاص بر سر اسلام است و در ایران در وجه غالب شیعه اثنی عشری. در باره این سه دین بزرگی که در کنار بودائیزم و هندوئیزم خانواده بزرگ مذاهب جهانی را تشکیل می دهند، مسیحیت از درون یهودیت سر بر آورد و اسلام نیز تائید کننده خطوط اصلی و بسیاری از خطوط فرعی ادیان ابراهیمی قبل از خود و منجمله مسیحیت و یهودیت است. با این تاکید که اسلام و بخصوص شیعه در فقه و قوانین قضائی و حقوقی خود بسیار مدیون یهودیت و قوانین مندرج در تورات است. من بارها و بارها تورات را خوانده ام و واقعا از مشابهت ها حیرت کرده ام.
ساقی
پس علت این همه جنگ و دعوا میان مسلمانان و یهودیان چیست؟
یغمائی
برادران دو قلو می توانند بسیار با هم اختلاف داشته باشند همانطور که امین و مامون بر سر قدرت جنگیدند و کشتند و شاه عباس تمام پسران خود را کور کرد.شک نکنیم که اسلام و یهودیت در پایه های تئوریک بسیار به هم نزدیکند.این نزدیکی میان اسلام و مسیحیت و مسیحیت و یهودیت نیست. دعوای اسلام و یهودیت این برادران دو قلوی تئوریک، قدیمی است.در عربستان آن روزگار آئین محمد با سد استوار یهودیت بر خورد کرد و دشمنان آئین جدید یهودیان بودند و نه مسیحیان و از آغاز با جنگ و خونریزی ماجرا جلو رفت و زخمی تاریخی به یادگار نهاد،و در اینسوی تاریخ ماجرای تشکیل دولت اسرائیل و ماجرای فلسطین و خونریزیها و جنگها و ظهور دولت یهود ستیز خمینی و محاصره شدن کشور اسرائیل چون جزیره ای کوچک و جنگنده در میان اقیانوسی از کشورهای مسلمان زخم خونریز این دو اخوی را دو باره خونریز کرده است ولی بحث ما بر سر پایه های تئوریک است و نزدیکی های تئوریک.

ساقی
یعنی نگاه اسلام همان نگاه دین یهود به زن است
یغمائی
در بسیاری موارد همین طور است. معماری مسئله زن در دین اسلام با همان آرشیتکتور یهودیت انجام شده که یهودیت کهن ترین دین در دسترس ابراهیمی است و میراث ان مورد استفاده اسلام قرار گرفته است، همانطور که در معماری تخت جمشید ما شاهد آرشیتکتور چندین دولت و فرهنگ کهن تر از ایران هستیم. یعنی همانطور که حکومت نوپا ولی غول اسا و قدرتمند هخامنشی نیازمند قدرتهای فرهنگی سایر دول مغلوب بود اسلام هم در رابطه با بسیاری موارد در عین در هم کوبیدن یهودیان از مرام آنها استفاده ها برد و خدا و رسولشان را تائید نمود و بویژه در دوران صفویان، شیعه تازه سراسری شده که بر خلاف شاخه سنی، در زمینه آثار تئوریک ضعیف بود از فقه یهود بهره ها برد که منجمله همین ماجرای سنگسار و دست و پا بریدن و شلاق زدن از این زمره است.
ساقی
ودر مساله زن نگاه چطور است؟
یغمائی
در پایه های اصلی ،نگاه تئوریک کاملا عقب مانده و نا گرفته است. نگاه، نگاهی کاملا مرد سالارانه و خشن و اسیر کننده است.
ساقی
ولی مسلمانان بسیار، چنین عقیده ای را ندارند و پیغمبر اسلام هم می گویند که بارها گفته من زنان و بوی خوش را از همه چیز بیشتر دوست دارم.
یغمائی
درود بر پیامبر اسلام و تمام مسلمانان. در باره مسلمانان و فاصله آنها از متون اصلی بعد صحبت می کنیم وبنده هم با پیامبر بزرگوار اسلام هم در این مورد هم عقیده ام! ولی من و شما در باره یک فراز ویک جمله که بزرگواری در فاصله چهارده قرن فرموده صحبت نمی کنیم. داریم از یک مساله تاریخی و اجتماعی صحبت می کنیم. بنده و شما در جایگاه فلان آخوند ننرو در مجلس مشتی زن عامی ویا رهبر فلان حزب اسلامی فرصت طلب و رند در پشت تریبون ننشسته ایم که با چند جمله، دل مقداری خاتون را از گفتار پیامبر شاد کنیم! وبر سر مردان شیره بمالیم و خر مراد را برانیم. یک تاریخ پیرامون ما با موجهای تاریکش دارد زمزمه می کند و واقعیت را نشان می دهد. به تاریخ و نونه های تاریخی مراجعه کنیم. اسلام در ظرف تاریخی اجتماعی خود در مسافتی زمانی، مسافتی به وسعت چهارده قرن در چشم انداز ماست. خوب خوب خوب ببینیم. بحث تنها بر سر جمهوری اسلامی نیست که جمهوری اسلامی م مساله زنان گوشه ای در دسترس از این ماجراست و ماجرا طولانی است. زنان را در این ظرف تاریخی بنگریم و ببینیم .کجاست آن دوست داشتن و آن بوی خوش؟ . بوی خون و درد و رنج و عفونت زخمهای به چرک و خون نشسته دهها میلیون و صدها میلیون زن مسلمان در زیر تازیانه مذهب است که دماغ تاریخی ما را نوازش می دهد نه بوی خوش.در طول این چهارده قرن، از افراد گذشته، کجاست جماعتی از زنان که به آزادی نفسی بر اورده باشند. بازهم تکرار می کنم دوره ننر بازیها و تحمیق های ایدئولوزیک صد من یک غاز دارد تمام می شود. بجای منبر نشینان و مسند نشینان حقه باز و یا یکه تاز، تاریخ و فرهنگ زبان باز کرده است.در این سی سال گذشته چنانکه بارها تاکید کرده ام توفان تحولات از مرحله صرفا سیاسی عبور کرده و در زمینه فرهنگی و فلسفی و تاریخی دارد خار و خاشاکها را از ذهنها می روبد. تصویر زن مسلما دیگر نه در حیطه گفتار رسول یا امام بلکه در صحنه تاریخی واقعی در دسترس است و می توانیم زن را در چهار چوب دین، هم در حیطه اجتماعی و هم در حیطه فردی وشخصی و خصوصی ببینیم.
ساقی
بحث جالبی است و باید آن را تحقیق تاریخی کرد ولی در حیطه فردی سرنوشت زنان چی بوده.
یغمائی
باز هم به تاریخ مراجعه کنید اما در کوچه پسکوچه های جامعه و، به خانه ها برویم. آن کوچه پسکوچه ها و خانه ها دیگر در دسترس ما نیست ولی اندیشه هائی که زندگی زنان و مردان را سامان و سازمان میداده اند در کتابها و رساله ها در دسترس است.در این آثار می توانیم موجودیت زنان را از زاویه فردی ببینیم. زن موجودی است دست دوم . در روز چرخاننده امور خانه و در شب یا شبهای جمعه سنگ آسیای زیرینی که باید وزن خواجه را اکثرا بدون هیچ احساسی و بدون اینکه حتی بتواند لذت جنسی ساده ای ببرد باید تحمل کند. یعنی کار کند. سپوخته شود. حامله شود توسری بخورد. بزاید و در این مسیر پیر شود و بمیرد. این تصویر مقداری آبستره و خشن است، ولی ایا خطوط درشت حقیقت تا جائی که کتب و رساله ها منادیگر آن هستند جز این است یا جز این بوده است. این ماجرا در خلوت حانه فلان کشاورز ساده همانطور اتفاق می افتاده که در حرم پرشکوه فلان پادشاه که سرشار از زنان معطر و چاق و چله بوده است. در تمام این 


موارد و در زندگی خصوصی و دنیای شخصی، ماجراها مشابهت های پایه ای دارد. زن در خدمت مرد است. زن اسیری است که سنت و مذهب و عادات و فرهنگ (که در جامعه ای مثل ایران) مذهب پدر و مادر سنت و فرهنگ و عادات و رفتار است، دست و پایش را بسته و ذلیل و علیلش کرده و آنرا به صورت یک زندانی بسته بندی شده در خدمت مرد قرار داده است. مردی که به احتمال زیاد قرنها نتوانسته است بفهمد که نقش زندانبان را بر عهده داشته و قرنها از لذت زندگی و نیز عشق ورزیدن عشق ورزیدن عاطفی و روحی و جسمی و جنسی، با زنی آزاد و رها  محروم بوده و بمثابه موجودی بیمار با یک اسیر و زندانی بیمار دست و پا بسته رابطه داشته است. متاسفانه هنوز هم فکر می کنم ماجرا ادامه دارد.
ساقی
اگر بخواهیم زوم بکنیم.مذهب و دین روی چه مساله ای از زن حساس است.
یغمائی
روی همه مسائل زن. باید گفت وی کدام مساله حساس نیست ولی اگر بخواهیم روی نقطه و رگ غیرت مذهب  که مذهب مورد نظر ما در ایران اسلام وتشیع است دست بگذاریم باید بگویم که سکس زن مهمترین مساله است. به قول صادق چوبک پرچم و علمش را بر سکس استوار کرده ودر انجا کوبیده است.

 
ساقی
فکر می کنم توضیح بیشتری لازم باشد
یغمائی
توجه دارید که داریم در نقطه مرکزی مقوله صحبت می کنیم. روی نقاط درشت تئوریک که سرچشمه سایر چیزهاست. وقتی خوب خوب خوب جلو برویم و به نقطه اصلی فکر دکانداران دین و مذهب برسیم و از این همه قید و بند و چادر و چاقچور و حجاب و امر و نهی و... بگذریم به جائی میرسیم که گویا این موجود انسانی، و این نیمه بشریت حول دستکاه تناسلی اش ادامه یافته است و برای همین هم رگ غیرت دین اینقدر کلفت شده است. منهای گردی صورت و مچ دست و پا گویا چیزی حدود نود درصد بدن زن  از گوش و گردن و سینه و ساق و باسن و پا و شکم و مو و سایر ارگانها ،مستعمرات سکسی دولت ابد مدت دستگاه جنسی او هستند و باید در هر حال پوشیده بمانند. حتی وقتی اسلام چند آب شسته تر هم ارائه می شود، و صدای بوقهای ترقیخواهی و اسلام مترقی، گوش عالم را کر می کند مو لای درز این قضیه نمیرود. زن می تواند سخنرانی کند. می تواند بجنگد. می تواند مسئولیت داشته باشد و هر چیز دیگر اما مباد فراموش شود که بالاخره موجودی است که یک دسته زلفش و لاله گوشش و .. می تواند باعث تحریک جنسی شود زیرا بالا برویم و پائین بیائیم این مساله حل نشده و از آنجا که خدا فرموده قابل حل هم نیست. حجاب در حیطه تئوری تا وقتی شیر دلانی جسور پیدا نشوند و طرحی نو در نیفکنند قابل حل نیست. زن مسلمان تا ابد نمی تواند در مسابقات شنا شرکت کند . نمی تواند برقصد. نمی تواندبگذارد مویش هوا بخورد. نمی تواند دست بدهد، زیرا علیرغم تمام هارت و پورتها اولا خدا اینچنین فرموده است و ثانیا بالا برویم و پائین بیائیم از هشتاد درصد هیکل او ذاتا سکس می ترواد و باعث تحریک میشود. حالا شما توجه کنید در چشم انداز چنین زنی مرد چه جانور درنده و درعین حال مفلوکی در این دستگاه تئوریک مزخرف است که دائم مثل گرگ درنده  که او هم در برابر این هشتاد درصد سکس خام قاعدتا به هشتاد درصد نرینگی خام شده است در جستجوی شکار و صد و دریدن زن است. این ته این دستگاه تئوریک است دستگاهی پوسیده و سراسر توهین وتحقیر نسبت به زن و مرد. دستگاهی بیمار و بیمار کننده و بیماری زا والبته شکننده و رو به زوال، که تمام خدایان و پیامبران و راهبران تاریخ هم که جمع بشوند نمی توانند داین دستگاه تئوریک پوسیده را از زوال نجات دهند. این دستگاه اگر تمام مردان عالم هم مدافعش باشند سرانجام توسط خود زنان و ممجمله زنان مسلمان خرد خواهد شد و به زباله دان ریخته خواهد شد.
ساقی
با توجه به این شما اساسا حجب را کاملا منفی و باز دارنده می بینید و مخالفید.
یغمائی
بگذارید تعجب زده تان بکنم. نه من با هیچ چیز از این دست مخالف نیستم همانطور که با نماز خواندن و روزه گرفتن و دعا کردن فلان مسلمان مخالف نیستم. توجه بکنید که صحبت ما یک صحبت در گرهگاه و نقطه جوش و درد قضیه است و نه نمادهای ساده میان مردم کوچه و بازار.مردم، مردم مسلمان و اهل دین در طول قرنها به اجبار و اختیار بسا چیزها را از صافی زندگی گذرانده و تلطیف کرده ونمونه های قابل تحمل و به درد بخوری ساخته اند. من با روسری و چادر و امثالهم به عنوان پوششی که فلان کس انتخاب کرده کاری ندارم وزاویه نقدم متوجه آن نیست. مردم را بحال خود بگذاریم و بگذاریم و کمک کنیم اندک اندک تغییر کنند. مردم در کوچه بازار با پوشش خودشان راه رفته اند و آزارشان به کسی نرسیده است.کسی ازاری از روسری و چادر زنان و مادران و خواهران ما تا وقتی اینها بازیچه دست طالبان قدرت نشد ندیده است. من مخالفت خودم را موقعی و در زاویه ای علام می کنم و می گویم حجاب نمادی کاملا ضد زن و ارتجاعی است که می بینم تراشگران پیکره جامعه،تراشگران پیکره امروز جامعه و یا کسانی ک ادعای نمایندگی فردا را دارند ،از فلان ملای با سواد گرفته، تا فلان رجل مذهبی یا بهمان نویسنده اهل دین می خواهند بازهم تئوری ببافند و بخورد همگان دهند و خر مراد خود را برانند. اینجاست که باید با جسارت و بدون گذشت و تلخ و خشمگین جنگید و ایستاد در اینجا جای هیچگونه پرده پوشی نیست و باید گفت چادر نماز مادر بزرگ من و شما و روسری خواهر نماز خوان و مسلمان من و شما مورد احترام ماست ولی تئوریهای سرکار ارتجاعی و خطرناک است لطفا از سر راه زنان کنار رفته و بگذارید باد بیاید و کمی هم با کاکل انها فارغ از شائبه های سکسی و تئوریهای ارتجاعی و پس مانده از قرون و اعصار سرکار بازی کند.
ادامه دارد
تصاویر. 
1-زن زندانی. طراحی کار اسماعیل وفا
2- ملا و زن. طراحی کار اسماعیل وفا
3-آزادی زن
4-همسرم بلیندا بازول . نقاشی
5- زیبائی و افتاب. نقاشی کار اسماعیل وفا