نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۰, سه‌شنبه

گفتگوی رادیو همراه با رفیق فریبرز سنجری پیرامون نقش مبارزات سندیکایی در جنبش کارگری




گفتگوی زیر در تاریخ 8 آپریل 2013 صورت گرفته است. متن این گفتگو از صورت گفتار به نوشتار درآمده و با برخی ویراشهای جزئی به این ترتیب در اختیار علاقه مندان قرار می گیرد.

راديو همراه: درود ما را بپذيريد رفيق سنجری
فريبرزسنجری:  با سلام به شما و شنوندگان عزيزتون قبل از اينکه سئوالات تون رو شروع کنيد اجازه بدهيد که با اينکه يک مدتی هم از نوروز گذشته، سال نو را به شنوندگان راديو تبريک بگم و برای اون ها سالی پر از موفقيت و پيروزی آرزو کنم. سالی بدون جمهوری اسلامی باهر جناح و دسته اش .
راديو همراه: بله اميدوارم که  اين چنين بشه و سال 93 رو ما سال بدون جمهوری اسلامی   آغاز بکنيم.

راديو همراه: رفيق سنجری صحبت ما در رابطه با مساله جنبش کارگريه  و ما می خواهيم مروری بکنيم در رابطه با مسائل اين جنبش، در چند دهه ای که جمهوری اسلامی (سرِکار) بوده. در سال‌های بعد از دهه‌ی شصت، به ویژه یورش وحشیانه رژيم به تمامی دست آوردهای قیام 57 و اون هم پس از سرنگونی رژیم وابسته به امپریالیسم پهلوی، چند تجربه‌ی كارگری به دست آمد كه قدم‌هايی رو به جلو در راه خود باوری جنبش كارگری ميشه محسوب بشه. يكی از اين تجربه‌ها احيای سنديكای كارگران شركت واحد بود؛ اين اقدام يكی از مواردی بود كه تاثير مهمی در كسب اعتماد به نفس كارگران و همچنين فعالين جنبش كارگری گذاشت، نمونه اش تاسیس سندیکاهایی نظیر هفت تپه،نقاشان، خبازان و سنديکا های ديگه بود. اگر مایل باشید رفيق سنجری ابتدا در این مورد صحبت کنيم. نقش مبارزات سنديکائی در جنبش کارگری  با توجه به  تجربه سندیکای شرکت واحد را چگونه می بينيد و ارزيابی می کنيد؟

پاسخ:در باره نقش سنديکا تو مبارزات کارگری که شما سوال می کنيد  قبل از هر چيزی بگذاريد بگم که همانطور که می دونيد و همه شنوندگان شما هم می دونن در ميان ما ايرانی ها يک ضرب المثل پر معنائی رايجه مبنی بر اينکه "يک دست صدا نداره" خوب به همين دليل هم هست که چه کارگران پيشرو و چه کمونيستهائی که مسير زندگی شون رو رنجها ، دردها ،  آرمانها، خواستها و مطالبات طبقه کارگر شکل می ده، هميشه تاکيد داشتن و دارن که کارگران برای رسيدن به حقوق شون بايد متشکل بشن. و چاره شون هم وحدت و تشکيلاته. و خوب سنديکا هم يکی از اشکال و يکی از ظروف تشکل کارگرانه در حوزه مسائل اقتصادی؛ که خُب اگر بطور واقعی شکل بگيره و امکان زندگی واقعی بهش بدن، به کارگر ها امکان می ده که به جای برخورد فردی- يعنی يک دستی که صدا نداره- همانطور که گفتم در قامت واحدی  با کارفرما و يا کارفرماهاشون  مواجه بشوند و کوشش کنن تا با اعمال قدرت جمعی يک بخشی از اون حقوق پايمال شده شان را به دست بيارن.  در نتيجه با اين که متشکل شدن کارگرها قدرت چانه زنی اونها را با کارفرما ها بالا می بره وامکان دستيابی به بخشی از اون حقوقشان رو بيشتر می کنه  اما در همه جا اين تشکل  و امر سازمان يابی کارگران هم خوب وابسته ست به اوضاع سياسی ای که در هر جامعه ای وجود داره. هر چقدر فضای سياسی در کشوری بسته تر باشه و سرمايه دارها با اعمال ديکتاتوری، يا ديکتاتوری هر چه عريان اعمال حاکميت کنند خوب طبيعیه که از تشکل های توده ای و سراسری علنی و به هر حال صنفی طبقه کارگر مثل سنديکا ها و اتحاديه ها  هم خبری نباشه و يا نخواهد بود. برای همين هم هست که در شرايط اين ديکتاتوری لجام گسيخته جمهوری اسلامی که  همه شاهديم که  با ددمنشی هر تلاش کارگران برای متشکل شدن و ايجاد تشکل های مستقل کارگری رو واقعا وحشيانه سرکوب می کنه صفوف کارگران ما در پراکندگی کامل قرار گرفته و قدرت مقابله و چونه زنی اونها با سرمايه دارها کاملا تضعيف شده  و کلا هم (کارگران) در بی حقوقی به سر می برن، بی حقوقی کامل. و نمی تونن در يک وحدت سنديکائی تشکلی داشته باشند که يک صدا در مقابل کارفرما قرار بگيرن. واقعيت اينه که کارگران واقعا برای دستيابی به شرايط کار بهتر ودستمزد بيشتر خوب هميشه در حال مبارزه با کارفرما ها هستند. اما اينکه کارگرها اين  مبارزات صنفی شون را در چه سطحی و به چه شکلی و يا با چه حدی از سازمانيابی پيش ببرن بستگی داره به اون  شرايط سياسی حاکم در کشور که بش اشاره کردم و تجربه هم  نشون داده که مبارزه صنفی برای اينکه پيش بره وکارگرها رو متشکل کنه و قادر بشه که واقعا شرايط کار و  زندگی کارگرها رو بهتر کنه به شرايط دمکراتيک نياز داره.
خوب اين رو که گفتم، اجازه بدهيد که يک نکته ديگه ای هم بگم.  اگر ما ميگيم مبارزات صنفی برای اينکه واقعا به نتيجه برسه و خوب پيش بره به شرايط دمکراتيک احتياج داره از طرف ديگه اگر به صحنه سياسی ايران نگاه کنيم می بينيم که با يک  جامعه ای روبروئيم  که 33 ساله زير سلطه جمهوری دار و شکنجه اسلامی قرار داره که وحشيانه سرکوب شده و به همين دليل هم نه شاهد فعاليتهای ادامه دار سازمانهای سياسی سراسری (در داخل) هستيم و نه از تشکل های کارگری که خوب سنديکا ها هم به هر حال يکی از اشکال اون هاست خبری هست. بنابراين اون عامل اصلی ای که جلوی متشکل شدن کارگرها رو می گيره همين ديکتاتوری ناشی از سيستم سرمايه داری وابسته است  که تو اين  کشور حاکمه و با زندان و  اعدام و شلاق و شکنجه و هر وسيله ای که در اختيار داره تاکنون نگذاشته که کارگرها متشکل بشن و تلاشهای تاکنونی شون را با شکست مواجه ساخته و به هر حال در هم شکسته. اگر واقع بينانه به مبارزات کارگرها در ايران که اتفاقا در سطح وسيعی هم جريان داره و ما هر روز شاهد اخباری از اين اعتراضات کارگری در هر گوشه ايران هستيم نگاه کنيم خصلت عمده اين مبارزات رو پراکندگی شون تشکيل ميده  . و به همين دليل هم نبايد تصور و ارزيابی ذهنی از سطح تشکل کارگرها داشته باشيم و فکر کنيم که مثلا تلاشهای تاکنونی شون  باعث ايجاد سنديکا ها و تشکل های مستقلی گشته  که واقعا کارگر ها را در سطح کارگاه و واحد توليدی نمايندگی می کنن. ويا در زندگی واقعی مثلا بر سر اون مطالباتِ کارگرها دارند با کارفرما ها مذاکره می کنن و يا مثلا به قول معروف چک و چونه می زنند. و توانسته اند خودشون را به کارفرما و يا اون دولت سرکوبگر که به هزاران (شکل)نشون داده حامی کارگر ها نبوده بلکه حامی کارفرما ها  ست تحميل کنند. اتفاقا همين  تجربه شکل گيری مثلا سنديکای شرکت واحد و يا اون جور که شما اشاره کرديد کارگرهای هفت تپه و تلاش شون برای متشکل شدن همين حرف ها رو  تائيد می کنه. چون عليرغم اينکه اين  تلاشها شده در واقعيت ما می بينيم که اون سنديکائی هم که واقعا اون ها روبتونه نمايندگی کنه در زندگی واقعی وجود نداره بنابراين ما در حاليکه از تلاشهای کارگرها برای متشکل شدن کاملا حمايت می کنيم و بايد حمايت کنيم و خواهان شکل گيری تشکل های مستقل کارگری از دولت و کارفرما  باشيم اما مخالف سرسخت اين امر هم هستيم که در بيان اون توازن قوائی که  بين مبارزات کارگری با سرمايه داری حاکم بر ايران وجود داره  اغراق بشه و  در حاليکه مثلا هنوز کارگرها  نتونستن واقعا تشکيلاتی شکل بدن که رسميت پيدا بکنه و اون اتحاديه ها وسنديکا ها ی مستقل  خود شون رو شکل بدن، اينجوری جلوه داده بشه که مثل اينکه کارگر های ما زير سلطه جمهوری اسلامی تونستند بر پراکندگی صفوف خودشون  فائق بيايند.  در نتیجه يک نگاه واقعی به جامعه ما نشون می ده که متاسفانه اين دیکتاتوری باعث شده که  ما شاهد حضور سندیکاها نباشيم و عملکردهای یک سندیکای واقعی رو در زندگی کارگران باش روبرو نباشيم و اون سندیکاهائی هم که ازش نام برده می شه تلاشهائيه که اين کارگر ها کردند که يک واقعیت انکار ناپذيريه ولی خوب هنوز به نتيجه نرسيده

راديو همراه: بله. رفيق سنجری شما اشاره  درستی کرديد در رابطه با پراکندگی کارگران و امر سازمانيابی کارگران. ما خوب به ياد داريم که دراواخر سال 1383 بود که تعدادی از فعالين کارگری شرکت اتوبوسرانی که در رابطه با تهران و حومه بود با کمک «هیئت مؤسس سندیکاهای کارگری» و با استناد بر مقاوله‌نامه‌های ۸۷ و ۹۸ سازمان بين‌المللی‌کار - که آزادی تشکل‌های کارگری و پیمان‌های دسته‌جمعی رو برای کشورهای عضو این سازمان الزامی می‌دانستند – تصمیم گرفتند که با آگاه‌سازی و عضو‌گيری از رانندگان و كارگران، اقدام به بازگشایی سنديكای کارگران شركت واحد کنند. عامل مهمی که باعث شد کارگران يعنی همان رانندگان درخواست تشکیل سندیکا کنند این بود که در طول این فعالیت‌های چند ماهه، آن‌ها از ماهیت «شورای اسلامی کار» آگاه شده بودند و با موارد ملموس کاملاً  روشن آشکارشده بود که شورای اسلامی کار به دلیل فرمایشی بودنش، نمی تونه مدافع کارگران باشه ومدافع حقوق کارفرماست و نه کارگر و بنابراین امیدشان از اون يعنی شورای اسلامی کار بریده ميشه و فکر چاره ميشوند. حالا پرسش اینجاست، آیا رهبران سندیکا توانستند این امید رو که بر باد رفته بود  به میان کارگران برگردانند؟

پاسخ: ببينيد در اينکه برای مثلا هموارشدن اون راه متشکل شدن کارگرها و واقعا شکل گيری تشکل های مستقل کارگری، (این امری) ضروریه که نهاد های ضدکارگری جمهوری اسلامی در محيط های کاربه خوبی افشاء و ايزوله بشن ترديدی نيست.  ولی واقعيت اينه که خوشبختانه  کارگران آگاه  ايران درکل، اين شوراهای اسلامی کار رو با توجه به اون نقش رسمی و عملی اونها در کنترل اعتراضات و مبارزات و مطالبات کارگرها رو به خوبی می شناسن و اون ها رو  به مثابه واقعا ابزار های سرکوب جمهوری اسلامی  و بهتره حتی بگم پادو های رژيم تو محيط های کارگری تلقی می کنن. تجربه نشون داده که  کارگرها تا جائی که ميشه اصلا  از اون ها دوری می کنن و بطور واقعی هم اعتمادی به اون ها ندارن و  اگر هم در کارخانه ای خوب به هر حال به دليل حضور رسمی اين نهادها، کارگر ها مجبور بشن با اين جماعت تماس بگيرن به اونها به مثابه يک بخشی از مراکز حراست که در هر کارخانه ای هست و يا نمايندگان کارفرما و کارحانه دار نگاه می کنن. و اين يک واقعيت ترديد ناپذيره و اين شناخت هم البته حاصل يکی دو  روز و يا برخورد صرف در يکی دو  روز نبوده بلکه نتيجه مشاهده عملکرد ضد کارگری اين شوراها و شناخت از مقررات ناظر و شکل گيری اونها  در 30 سال گذشته ست. بنابراين مهمه که در همين جا تاکيد کنم که با توجه به اون واقعا نقش سرکوبگرانه جمهوری اسلامی تو اين  حيات واقعا طولانی مدتش و نقش پليسی نهاد های کارگریش در  کارخانه ها در اين 30 سال - نزديک به 30 سال گذشته -نميشه اين شناخت را مثلا به چند ماه فعاليت آگاه گرانه افراد خاصی حالا چه در شرکت واحد باشه وچه در هر مرکز کارگری ديگری  نسبت داد. افشا شدن ماهيت شوراهای اسلامی به مثابه ابزارهای سرکوب جمهوری اسلامی تو محيط های کار، حاصل روند ها و تجربيات مختلف و  بسيار طولانی تریه و درست نیست که آنرا به مبارزه مثلا  در شرکت واحد و یا در این یا اون کارخانه نسبت بديم.  از طرف ديگه اگر تشکيل سنديکا رو ما مثلا در يک کارخانه صرفا به آگاهی کارگران آن واحد نسبت بدهيم بطور منطقی اون موقع بايد عدم وجود سنديکا رو هم و تشکل های مستقل کارگری رو هم  در کارخانه های ديگه به حساب نا آگاهی کارگران بگذاريم و اگرهم کسی چنين کاری بکنه اون موقع اون عامل اصلی رو که جلوی سازمانيابی کارگرها رو در سطح سراسری گرفته و قبلا بش اشاره کردم يعنی ديکتاتوری واقعا لجام گسيخته جمهوری اسلامی رو به حاشيه می رونه.  چون اين جمهوری اسلامی واقعيت اينه که با زندان و دار و شکنجه و به هر حال هر وسيله ای که در دستش داره، با اعدام های علنی و کشتن آدم ها در خيابان و غيره، اجازه تشکل به کارگرها نداده و نمی ده و همه تلاشهای اون ها رو هم سرکوب می کنه و مانع اصلی واقعا  تشکل یابی کارگرهاست.
اما در مورد اون بخش از سوال تاکيد کنم که چه اون تلاشهائی که برای بر پائی سنديکای شرکت واحد شد و چه بقيه اين تلاشها و کارگران هم هزينه بسيار زيادی برايش پرداختند - بازداشت شدند زندانی شدن تهديدشدن و اخراج شدن-  ولی اين تلاشها که همه شون هم واقعا تلاشهای قابل قدر دانيه در مقابله با ماشين سرکوب جمهوری اسلامی نتونسته اين  کارگرها  را صاحب يک  سنديکای واقعی بکنه که يک مرجعی باشه برای رسيدگی به مطالبات کارگرها در اين شرکت و يا در اون کارخانه. واقعيت اينه که همه  اين تلاشهائی که شده  نشون داده که اتفاقا شکل گيری تشکل های مستقل کارگر ها وابسته است به سرنگونی ديکتاتوری حاکم تا بتونه اون  شرایطی ايجاد بشه که سندیکا و قوانین مربوط به اون به طور واقعی به رسمیت شناخته بشه.

راديو همراه: بله.  فعالين سنديكاي كارگران شركت واحد پس از تشکيل سنديکای خودشان با تشکل های کارگری در کشور های ديگر ارتباط بر قرار کردند و اين طبيعيه . و حتی چند سال پيش منصور اسانلو يکی از مسئولين سنديکا به خارج آمد و در يکی از جلسات سازمان های کارگری  سخنرانی هم کرد و حتی صدای آمريکا با ايشون گفتگو کرد و اون رو همگان شنيدند. به نظر شما  عضويت و يا ارتباط با تشكل‌های جهانی، تا چه اندازه مثبت بوده و يا چقدر باعث از دست رفتن وقت و انرژی سنديکا ها و کارگران شده ؟ نظر شما در این مورد چیه؟ و  به خصوص که هميشه هستند افرادی كه به خاطر منافع خودشون  و يا به دليل وابستگي به مراجع و محافل وابسته به سرمايه‌داری تلاش مي‌كنند از اين روابط استفاده شخصی کنند. همچنين بايد گفت كه سازمان‌های بین المللی بدون چشمداشت و اهداف از پیش تعیین شده چنین کمک‌هایی را ارائه نداده و نمی‌کنند. و ضمن اينكه مواردی دیده شده که افراد واسطه و ازطرف تشکل‌های كارگری وارد ميشن و  رابطه مالی با این سازمان‌ها برقرار می کنن  و کنترل کمک‌های مالی رو دراختیار می گيرند و براساس منافع شخصی یا گروهی از این منابع سوء استفاده می کنند. بدين ترتيب بايد گفت که سرمايه داری با لباس كارگری و يا ادعای دايه ی مهربان تر از مادر، امور فكری و عملی يك تشكل كارگری را زير نفوذ خود ش قرار ميده به نظر شما در اين رابطه کارگرها چيزی رو از دست داده اند و يا چيزی بشون اضافه شده؟

پاسخ:  ببينيد اگر من به اين سوال که در واقع مجموعه ای از چند سواله بخواهم پاسخ بدهم  هر قسمت اش پاسخ مشخص خودشو می طلبه. به هر حال من سعی می کنم که تا جائی که میشه هر قسمت را بطور مجزا اول مطرحش کنم  و بعد هم نظرم را بدم. مثلا در رابطه با ارتباط سنديکا يا تشکل های کارگری با تشکل های جهانی اگر بخواهیم به طور کلی صحبت کنیم، از نظر اصولی ايرادی به اين کار وارد نيست. مثلا  اگر در يک کشوری کارگرها متشکل شدن و تونستند تشکل خودشون را سنديکای خودشون  را بر قرار کنن ايرادی نداره که با تشکل های کارگری و سنديکا های کارگری در کشور های ديگه هم تماس بگيرن و همکاری وتبادل تجربه کنن. و اگر ما معتقد به اتحاد کارگرهای همه کشورها هستيم يک چنين ارتباط هائی هم برای شکل دادن به يک چنين اتحادی خوب ضروریه.

اما، اگر به واقعیت مشخص امروز نگاه کنیم می بینیم که هنوز سنديکائی در زندگی واقعی وجود نداره که بطور واقعی امکان نمايندگی کارگران رو در محيط کار را به دست آورده باشه ، بنابراین منطقا اول باید تلاش بشه که اين سنديکا ایجاد بشه  و بايد روی اون انرژی گذاشت و کار کرد، نه این که در شرايطی که مثلا به دلائل امنيتی نميشه و نمی گذارن که حتی مجمع عمومی  برگزار بشه، روی مسائلی انرژی گذاشت که مال يک شرايط ديگه ايه. در ضمن همانطور هم که تلاش برای اتحاد کارگرها در همه کشور ها مهمه، اين هم مهمه که ما طوری برخورد نکنيم (و) کارگر های ما طوری برخورد نکنن که چنين توهمی در ميان کارگران کشورهای ديگر اشاعه پيدا کنه که مثل اينکه کارگرهای ما، کارگرهای ايران  و يا حداقل بخشی از کارگر ها متشکل شدن و سنديکايشان از طرف دولت به رسميت شناخته شده ومثلا  فعاليتهايشان هم  آنقدر رشد کرده که حالا وارد چنين ارتباط هائی با تشکل کارگری يا سنديکاهای کارگری  کشور های ديگر شدن؛ چون اگر واقعا يک چنين برداشتی از اين رفت و آمد ها و  ارتباط ها بشه خوب به هيچ وجه با واقعيت انطباق نداره.

چون از نظر واقعی بايد هميشه در نظر داشته باشيم که  شدت دیکتاتوری در جمهوری اسلامی به حدیه که با سرکوب های وحشیانه اش اصلا امکان ایجاد تشکل های مستقل کارگری را از کارگرهای مبارز ایران سلب کرده  و اگر در موقعيت خاصی هم به کسانی اجازه سفر می ده باید دید که این رژیم واقعا ضد کارگری از يک چنين اعمالی ويک چنين کار هائی چه منافع و چه مصالحی داره و منافع این کارها برای سرمایه دارهائی که واقعا اين  رژیم با چنگ و دندان داره از اونها دفاع می کنه چيه؟ و در کل بطور خلاصه، (باید دید) اين کار ها تو چه شرايط مشخصی داره رخ ميده بايد به اينها توجه داشت. 


در مورد اون بخش دیگه سئوال هم که ، اگر واقعاً رژیم کمترین امکانی میدادکه مثلا  سندیکاهائی در ایران تشکیل بشه و نمایندگانی از آنها مثلا ارتباط هائی با کارگران کشورهای دیگر می گرفتند خوب اون وقت، همواره وجود يک  افرادی که ممکنه مثلا مرتکب اشتباه بشن، خطا بشن وجود داره و هميشه هستند افرادی كه به خاطر منافع خودشون از چنين روابطی استفاده شخصی می کنن و يا بهتره بگم سوءاستفاده شخصی می کنن. خوب در این رابطه بايد بگيم که وجود چنين تجربياتی،  در اصول، باعث نميشه که بگيم خود اين روابط را (یک نیروی سیاسی) ممنوع بکنه يا ممنوع بدونه  بلکه  به فعالين کارگری نشون ميده آموزش ميده می آموزه که کارهايشان را با نظم و مقرارات  و ضوابط روشن پيش ببرن و مهمتر از اون کار ها را کنترل بکنن  تا کمتر از اين نمونه ها که در جريان عمل هميشه پيش می آيد ضربه بخورن.
باز اگر به واقعیت جامعه خودمان برگردیم، بايد توجه داشته باشيم  که  فعاليتهای  کارگری در ايران از نظر سازمانيافتگی به هيچوجه در سطح و ابعادی نيست که بتونه  براحتی وارد يک چنين روابطی بشه که حالا تازه دل نگران مثلا سواستفاده شخصی از آن هم باشه.
در رابطه با اون قسمت که  گفتيد  سازمان‌های بین المللی بدون چشمداشت ويا مثلا اهداف از پیش مشخص شده ای چنین کمک‌هایی هم ارائه نمی‌کنن، حرف کاملا درستیه و اتفاقاً همین واقعیت باید باعث بشه که مبارزین مدافع طبقه کارگر روی این امر تعمق کنند و بدونن و فکر کنند که اين نهاد ها از اين دعوتها چه منافعی رو تعقیب می کنن.
اين رو هم من اضافه کنم که اصولا خيلی فرق هست بين اينکه جنبش کارگری در يک کشوری آنقدر رشد کرده  که مثلا فلان سازمان جهانی مجبور شده که از اون دعوت کنه که يک  نماينده ای هم  به جلسه اش به جلسه اون سازمان بفرسته، با اينکه مثلا منافع نیروهائی باعث بشه که افرادی رو به عنوان نماینده کارگرها دعوت کنند و يا  پذیرا بشوند. به همين دليل هم هست که فعالين کارگری به اين امربايد فکر کنند که آيا يک تشکل کارگری که برای دستيابی به مطالبات صنفی کارگرها تلاش می کنه نبايد سطح فعاليتهای خارجیش با سطح فعاليتهای داخليش به هر حال با هم جور در بياد و با هم انطباق داشته باشه ؟  

در مورد اون قسمت سئوال هم که به رابطه مالی بين اين سازمانها و  احتمالا گرفتن کمک مالی اشاره شد، اجازه بديد که تاکيد کنم که در اوضاع و احوال کنونی با توجه به سياستهائی که امپرياليستها جهت نفوذ در جنبش های اجتماعی و از جمله جنبش کارگری دارند پيش می برن،  اساسا گرفتن کمک مالی از نهاد های خارجی صلاح نيست و کاملا به ضرر فعالين کارگری تمام ميشه.  و عملا هم دستاويزی ميشه برای خراب کردن کل اون فعاليتها و کل فعالين کارگری ای که درگير يک چنين کار هائی هستند. ما در پيام فدائی ارگان تشکيلاتمان با رها در مقالات مختلف بطور مستند  اين نوع کمک گيری ها را نادرست اعلام کرديم.

راديو همراه: بله. رفيق سنجری اجازه بدهيد که شنونده ای سوالی کردند  و من از شما خواهش می کنم که مختصر بگيد به خاطر اينکه سئوالات ديگه مانده.  شنونده گفتند که آيا شما  حرکت و جنبش سنديکائی که تا امروزبه  پيش رفته رو قبول داريد يا نه و يا فکر می کنيد که همه اينها به اصطلاح ساخته است  و همه اينها هنوز اون واقعيت به اصطلاح خودشون رو نداره . اين شنونده سئوالش اين بود که فکر می کنيد اين سنديکا ها واقعيت داره يا نداره؟

پاسخ: ببينيد. با تشکر از شنونده ای که اين سئوال رو کرده بگذاريد اول تاکيد کنم که نه من و نه چريکهای فدائی خلق باور به تئوری توطئه ندارند و فکر نمی کنن که همه اين چيز ها به قول معروف ساخته و پرداخته ذهنه. کارگران ما دارند تلاش می کنن که متشکل بشن و خود زندگی اصولا سازمان يابی کارگر ها و تشکل اونها رو فرياد می زنه و در مقابلشون قرار می ده؛ ولی بحث اينه که آيا اين تلاشها تاکنونی -اينکه در آينده چی بشه بحث ديگری است- آيا اين تلاشها تا کنون به شکل گيری سنديکا های واقعی که کارگرها را در محيط کار نمايندگی بکنن منجر شده.  ما اگر به همين تاريخ سنديکای شرکت واحد رجوع کنيم عليرغم مبارزاتی که شد جانفشانی هائی که شد هزينه هائی که پرداخت شد و يا حتی عليرغم اون نشست اوليه که کارگر های زيادی -به يک روايت هشت هزار کارگر- در جلسه حضور داشتند، (برغم) اعتصابی که در اون ابتدا شکل گرفت  ولی آيا خود اين کارگر ها دارند می گويند از اين سالی که ما متشکل شديم تا حالا به ما اجازه ندادند که دور هم جمع بشيم و دبير جديدی انتخاب کنيم و بر اساس اساسنامه مون روابط خودمون رو بررسی کنيم و به کار هامون شکل بديم و به هزاران وسيله از تهديد و تطميع و اينها سعی شده که جلوی اين کار گرفته بشه. در نتيجه بحث من اين نيست که اساسا هيچ سنديکائی وجود داره و يا نداره بحث من اينه که کارگر ها دارند تلاش می کنن و حقشون هم هست که تلاش کنن و ما هم از اين حق شون دفاع می کنيم ولی خومون رو گول نزنيم  و فکر کنيم که روی کاغذ برای خودمون ده تا سنديکا بسازيم هر جائی داره تلاش ميشه همين چند روز پيش اتفاقا تو جنوب ايران اگر اشتباه نکنم تو بوشهر بود تلاشهائی داره ميشه  ولی بايد ديد اين تلاشها در صحنه زندگی واقعی چقدر تونستن به پراکندگی کارگرها پاسخ بده و اون ها رو متشکل بکنه.  

راديو همراه: خيلی ممنون . به اسانلو رسيديم و شما در رابطه با سنديکا و شکل گيری اون صحبت کرديد . بحث را در رابطه با برکناری اسانلو به پيش می بريم . به دنبال برکناری اسانلو ازسنديکا که اتفاقا با نامه ای  که سنديکا  به "فدراسيون  جهانی کارگران حمل و نقل" نوشت علنی شد و اونجا اعلام کردند که  اسانلو ديگه با سنديکا کاری نداره . منصور اسانلوعضو موسس و رئیس پیشین سندیکای کارگران شرکت اتوبوسرانی در تهران و حومه پس از تحمل ۴ سال زندان، دى ماه گذشته توانست از ایران خارج بشه  که به دنبال اون سنديکا همانطوری که گفتيم  اطلاعيه ای رو  داد و بر کناری رئيس خودش رو  رسما اعلام کرد. به دنبال اين مساله بلافاصله تعدادی بر علیه اسانلو و تعدادی هم  به نفع اسانلو وارد میدان شدند. نظر چریک هایی فدایی خلق در این مورد، یعنی خروج اسانلو وجنجالی که شکل گرفت و احتمالا  اهداف پشت پرده اين امر چیه؟

پاسخ:  بله، من هم اين مجادلات را ديده ام وتا حدی دنبال کرده ام که برخی ها چه در رد و چه در دفاع از يک طرف مثلا به اساسنامه سنديکا استناد می کردن که الاصول هم بايد ناظر بر روابط فیمابين اعضای چين تشکلی باشه؛ بدون این که معلوم بشه علت خروج اسانلو از ایران چیه؟ ویا اعلام مثلا اخراج او از جانب همکارهاش در شرکت واحد بر چه اساسی صورت گرفته و مبنای اختلاف چه بوده و زوایای ناروشن اش به هر حال چيه.  به هر حال  با علم به اين همه ناروشنی ها به این موضوع پرداختن و ظاهراً هم  بحث های داغی رو به وجود آوردن و یا به قول شما يک جنجالی رو شکل دادند. همه این کارها ئی که صورت گرفته و اين بحثهائی که ميشه به يک امرمثلا توجه نميشه . اون هم اينه که اون چيزی که به نام  سنديکا از آن نام برده می شه که من در پرسش شنونده قبلی پاسخ دادم عملا و در واقعيت در ميان کارگرهای اين شرکت چه موقعيتی داره و واقعا چه فعاليتی داره  و نقش اش در مبارزه  اونها در عمل چيه. آيا امکان نمايندگی کارگرها را  در محيط کار را داره يا نداره !؟ اگر سنديکا منطقا و بنا به تعريف يک ظرفیه برای متشکل شدن کارگرها تا خواستها و مطالبات خودشون را به مثابه مثلا يک صدای واحدی  در مقابل کارفرما قرار بدن و برای رسيدن به اون ها هم به قول معروف مبارزه کنن و چک وچونه بزنن و به هر حال تلاش کنن،  آيا در زندگی واقعی، کارگرهای شرکت واحد الان يک چنين تشکلی رو دارا هستند و يا نه . خوب اگر ندارند (این امر) نشون ميده که تلاشهاشون در زير سرکوب های وحشيانه سربازان گمنام امام زمان درجمهوری اسلامی خوب هنوز قادر به کسب چنين دستاوردی نشده. نه اينکه به اونها ايرادی وارده؛ ايراد به دشمن وارده که با وحشيگری تمام سرکوب کرده. خوب اگر آنچه که ما در ذهنمان ساخته ايم در واقعيت به اون شکلی که ما فکر می کنيم وجود نداشته باشه پس اون استناد به اساسنامه  و اين بحثها هم همه اش بی معنا ميشه.
جالبه که هنوزهيچ زمان زيادی  از اين بحثها ، )ابراز( موافقتها  و مخالفتها در اين رابطه نگذشته که اسانلو که سنديکا و يا درست تره بگم  اون چه به اين نام شناخته ميشه،  روابط اش رو با  او تعليق کرده بود دريک  گفتگوئی  با تلويزيون رها که متعلق به موج سبزه ظاهر شد و موج سبزی ها هم که ضديتشون با آرمانها و مطالبات کارگر ها بر هيچ کسی پوشيده نيست از پيوستن وی به خودشون خبر دادند.
راديو همراه : بله . رفيق سنجری
پاسخ: بفرمائيد
راديو همراه : بله . من فکر کردم يک مرتبه قطع شد.
پاسخ: نه
راديو همراه : بله.  اتفاقا با نگاهی به مواضع قبلی اسانلو متوجه می شويم که در کنار موج سبز قرار گرفتن  امری دور از انتظار نبود  و ايشون  همواره در همین مسیر از اول هم بودن. تعدادی هم می گويند که همين مساله رفرميسم در سنديکا ها رخنه کرده و از قبل هم بوده که اسانلو اين همه سال به عنوان رئيس مانده. برای نمونه  اسانلو در آذر ماه 1388 اطلاعیه ای را از بند سه، سالن 8، زندان رجایی شهر کرج تحت نام "چرا کارگران سندیکایی آماج حمله مجدد ستمگران شده اند" انتشار می دهد. در این اطلاعیه او جنبش کارگری را در کنار جنبش سبز می گذارد و اینچنین می نویسد:
"طی یکی – دو ماه اخیر با رشد جنبش اعتراضی کارگران ایران در کنار جنبش سبز مردم ایران" و درانتهای اين اطلاعيه شعار:"حقوق کارگران حق بشر است"يک سری از اين شعار ها می ده يعنی  او جنبش کارگری را در کنار "حقوق بشر" که دست آویز بورژوازی برای ساکت کردن مردم در مقابل اعمال  دیکتاتوریه ، می گذاره و در اين رابطه از شما می پرسيم  وقتمان هم زياد نيست  می پرسيم که به نظر شما رابطه ای بین طبقه ی کارگر و مدافعین رنگارنگ "حقوق بشر" وجود داره يا نه ؟
پاسخ: شما امروز سوالاتتون همش چند سئواله است . ولی به هر حال...

راديو همراه:من سئوال ها را به اين شکل می کنم که شما بيشتر بتوانيد صحبت بکنيد. ببخشيد. 

پاسخ: خيلی ممنون. ببينيد.  اگر منظور از جنبش سبز اون حرکت و برنامه ايه که مير حسين موسوی و کروبی سمبل هاش اند، اتفاقا کارگران آگاه ما و جنبش کارگری ما هيچ وقت از اين جماعت حمايت نکردن. وحمايت شخص اسانلو از اصلاح طلبان حکومتی هم امر تازه ای نيست و موضع نادرست و راست شخصی شه و هيچ ربطی هم نه به کارگرهای شرکت واحد داره و نه به کل طبقه کارگر. کسی هم فراموش نکرده که او از زندان از کارگرها خواسته بود که مثلا در انتخابات شرکت کنند و به اصلاح طلبان رای بدهند ولی میدانيم که کارگران برای چنين رهنمود هائی تره هم خرد نکردن و نمی کنن هم. حالا من ديگه به اين نمی پردازم که مثلا در شرايط اختناق حاکم بر ايران  که مثلا ستار بهشتی رو برای دو کلمه حرف حساب اون جوری کشتند به چه دلیلی و در چه شرايطیه که زندانی گرفتاردر چنگال جمهوری اسلامی امکان و يا اجازه انتشار اطلاعیه و فراخوان پيدا می کنه؟  از اين موضوع که بگذريم از اون جا که خيلی ها تلاش می کنن تا خيزش مردمی در سال 88 را به موسوی و کروبی و يا به سبز ها نسبت بدن تا واقعا مواضع نادرست خودشون را توجيه کنن، بد نيست تاکيد کنم که اين موسوی و يارانش رسما شعارشون جمهوری اسلامی نه يک کلمه کمتر و نه يک کلمه بيشتر بود و همه را هم  به ميراث خمينی دعوت می کردن. بازگشت به ميراث خمينی رو تبليغ می کردن  بنابراين اون خيزش که مردم در طی اون برای رسيدن به آزادی و دمکراسی که کاملا با جمهوری اسلامی و ميراث خمينی هم درتضاد و  تخالفه بلند شدن ربطی به اين افراد  و اين جريانها نداشت . از طرف ديگه خود اونها هم  اعتراف می کنن، همين رهبران اصلاح طلبها هم اعتراف می کنن که اين يک حرکت خود به خودی  و خود انگيخته بود و خارج از اراده همين سبزها هم بود. خوب در واقعيت هم وقتيکه مردم تو خيابان فرياد  سرنگونی اين رژيم رو سرمی دن،  چطور ميشه حرکت اون ها را به سبز هائی نسبت داد که خواهان حفظ جمهوری اسلامی هستند و گفت که اعتراضات کارگری در کنار جنبش سبز بوده. بنابراين نه جنبش کارگری را می شه کنار سبزها گذاشت و نه خيزش مردمی در سال 88 را که حر کتی واقعا خود به خودی بود که البته خيلی از کارگرها  هم در آن شرکت داشتند را ميشه به سبز ها منتسب کرد. روشنه که هر کسی بنا به منافع و مصالحش چنين بکنه  خوب داره بروی حقيقت تف می اندازه. فرقی هم نمی کنه که چنين فردی در زندان باشه و يا آزاد باشه ، در داخل باشه و يا در خارج از کشورباشه . نمی دونم چقدر فرصت هست.

راديو همراه:  8دقيقه به پايان برنامه مانده

پاسخ: خوب.  اجازه بدهيد حالا که بحث به اينجا کشيد يک چيزی رو هم  تاکيد کنم که مگرکارگران ما برای چه چيزی مبارزه می کنند. مگه جدا از اون مطالبات اقتصاديشونه که جمهوری اسلامی در 33 سال گذشته نشون داده که  حاضر به تن دادن به اون ها نيست؛  مگر اونها آزادی و دمکراسی و حق تشکل و اعتصاب و زندگی ای فارغ از ظلم و ستم و استثمار رو نمی خوان و مگراين جمهوری اسلامی نشون نداده که  تحقق همه اين خواستها وابسته ست به عدم وجود اون و سرنگونی اون با همه جناح هاو دسته هاش . پس خوب اگر تحقق مطالبات کارگری، مطالبات طبقه کارگر در کل به نابودی جمهوری اسلامی گره خورده هيچ کارگر آگاهی هم نمی تونه به جناح های درونی اين رژيم و از جمله سبز ها دل ببنده .  و اگر چنين کنه نشون می دهد که مساله اش رسيدن به خواستها و مطالبات کارگران نيست، حتی اگر روزی صد بارهم به نفع ضرورت سنديکا فرياد بزنه اما در عمل پرچم سبز بلند کنه؛ مثل همين کاری که  اسانلو کرد. من نمی دونم فرصت تان چقدره ولی در مورد اين قسمتی که می گوئيد مساله حقوق بشر که من بهش اشاره نکردم بطور کلی اجازه بدهيد که يک اشاره بکنم که اگر منظور اين اطلاعيه جهانی حقوق بشره که در اون مالکيت خصوصی به رسميت شناخته شده و غير قابل تعدی اعلام شده ما بايد بدونيم که اتفاقا  عامل همه بدبختی هائی که در طول تاريخ، در طول تاريخ جوامع طبقاتی،  بر بشر تحميل شده  و همه رنج ها و ستم هائی که در اين فاصله در اين جوامع  شاهد بوده ايم اتفاقا همين مالکيت خصوصیه. که با رشد تازه جوامع بشری و پيدايش طبقه کارگر وخُب  انحطاط سرمايه داری،  انسانها و جوامع بشری به يک جائی رسيدند که بتونن يک جامعه ای رو واقعا شکل بدهند که از مالکيت خصوصی مبرا باشه  و  ظلم و ستم هم در نتيجه توش نباشه؛  به همين دليل هم کمونيستها همواره روی اين مساله تاکيد داشتند که شرط رهائی طبقه کارگر که اکثريت رو در اکثر جوامع تشکيل ميده و همه محرومان جامعه اتفاقا نابودی مالکيت خصوصی و برقراری مالکيت اشتراکی و جمعيه . واقعا اگر ما يک نگاهی به جهان بکنيم اکثريت جمعيت جهان رو خُب کارگر ها و محروم ها تشکيل ميدن. خُب بدون رهائی اونها هم از ظلم و ستم که هيچ حقوق بشری واقعا اعمال نشده همه چيزدر واقع پايمال آزمندی يک مشت سرمايه دار مفت خوری قرار گرفته که کاملا در اقليت اند. و خوب تاريخ هم  نشون داده که -چون وقت نيست خيلی کوتاه می گم که- رهائی از اين شرايط رسالت طبقه کارگره و اونها با برخاستنشون و با نابودی اين نظام استثمارگرانه حاکم نه تنها خوشون، بلکه کل بشريت رو می توانند از هر گونه  ظلم و ستم رها کنند. ببخشيد که زياد حرف زدم.

راديو همراه: يکی دو سئوال ماند از جمله اينکه می خواستيم ببينيم که آيا با اين شرايط،  اسانلو باز در طبقه کارگر جا داره و يا از طبقه خودش دور شده و به طبقه ديگه ای رسيده. در يک حای ديگه هم من خواندم که يکی از کسانی که خودش رو فعال چپ می دونه نوشته بود که اسانلو به طبقه متوسط پيوست تو گوئی که انگار جهانشاهی و تلويزيون رها و موج سبز طبقه متوسط اند. خيلی برای من جالب بود. اين سئوالات را می خواهيد کنار بگذاريم و يکی دو دقيقه يک پرسش که يکی از شنوندگان داشت را مطرح بکنيم که اصلا ربطی به اين موضوع نداره. کدام را می خواهيد.

پاسخ: هر جور که شما صلاح می دانيد و روال کارتونه من پاسخگوی هر سئوالی هستم که شما مطرح کنيد. بفرمائيد.

راديو همراه : چون شنونده ای تماس گرفت و ما معمولا به خواسته ها و گفته ها ی اونها رو منعکس می کنيم اين شنونده می دونه که شما درکشور انگلستان هستيد و امروز هم مارگرت تاچر بعد از به اصطلاح 87 سال فکر کنم  فوت کرد کسی که هميشه مقابل اتحاديه کارگری بود شما اين رو چگونه می بينيد. با اينکه تنها زنی بود که تا به امروز در بريتانيا نخست وزير بود. 


پاسخ: خوب مارگرت تاچر يک بورژوا بود که از نظام امپرياليستی دفاع می کرده و با همه وجودش هم عليه کارگر و زحمتکش و خلقهای تحت ستم بوده و در شرايطی هم که روی کار بوده دست در دست ريگان هزاران جنايت در سطح جهان بوجود آورد  و ميراث اش هم يک تاچريسميه که معنائی جز لجام گسيختکی سرمايه داری و جنايت و توحش برای کسب سود هر چه بيشتر برای سرمايه دار ها نداشته.

راديو همراه: بله اين شنونده بيشتر می خواستند بدانند که برخورد مردم در انکلستان با مرگ ايشون و مسائلی که پشت سرش گذشت و رفت چی بود.

پاسخ: اين فکر کنم به يک فرصت ديگه ای نياز داره که ما بخواهيم افکار عمومی مردم رو يک به يک بتوانيم توضيح بدهيم ولی خوب به هر حال همه اون کسانی که از سياستهای تاچر صدمه ديدند و همه اون کارگرهائی که اعتصاباتشون در دوران تاچر سرکوب شد، حق اعنصابشون پايمال منافع سرمايه دارهای حاکم شد که تاچر ازشون حمايت می کرد به هر حال موافقتی با اين سياستها نخواهند داشت.

راديو همراه: بله.  اميدوارم که در آينده بيشتر وقت داشته باشيم و بيشتر صحبت بکنيم چون يکی دو سئوال ما در رابطه با اسانلو و سنديکا مانده بود که برای وقت ديگر اميدوارم که شما را داشته باشيم.

 پاسخ: من اگر بخواهيد هستم بسته به موقعيت خود راديو داره به هر حال می توانيم يک وقت ديگه بگذار
تاج زاده و سوء استفاده از حمایت و همدردی مردم با زندانیان
محمود خادمی
زمانی که آتش فروزان قیام اعتراضی مردم ــ یعد از انتخابات ریاست جمهوری  88 ــ با تسلیم و سازش  اصلاح طلبان به خاموشی گرائید و اعتراضات خروشان مردم و جوانان میهن که میرفت بنیاد فرتوت این رژیم ضد بشری و قرون وسطائی را در هم بپیچد ؛ به محاق و سکون کشیده شد . پیش بینی شکست های حقارت بار بعدی برای اصلاح طلبان سخت نبود . چرا که آنان با استفاده نکردن از مستعد ترین شرایط داخلی و بین المللی ــ شرایطی که با همت و فداکاری جوانان میهن فراهم شده بود و نه با چانه زنی در بالا ــ  برای سرنگونی رژیم و کسبِ مشروع و با افتخار قدرتِ سیاسی بخاطر حفظ نظام و ادامه سیاست سازش و مماشات با ولی فقیه ؛ پروسه شکست های حقارت بار خود را آغاز کرده بودند .
روند تسلیم و منت کشی اصلاح طلبان در مقابل ولی فقیه که از همان هفته اول سرکوب اعتراضات مردم شروع شده بود ؛ با تشدید سرکوبها و خشم و غضب ولی فقیه ؛ روز به روز ابعاد گسترده تری بخود گرفت . در حالیکه هنوز خون معترضان تظاهرات هفته اول بر سنگفرش خیابانها خشک نشده و داغ عزیزان بخون خفته تازه بود ؛ اصلاح طلبان دست بدامان ولی فقیه شده تا لطف کرده و از خانواده کشته شدگان و مجروحان و دستگیر شدگان ؛ دلجوئی کند . آنان به این توهم دامن زدند که گویا مقصر اصلی این همه جنایت و خونریزی و حوادث پیش آمده در جریان قیام ؛ از کرات دیگر آمده و خامنه ای و کارگزاران جنایتکار وی بی تقصیر بوده اند .
واقعیت این است که ؛ ادغام و قاطی شدن اصلاح طلبان ــ بر خلاف ماهیت آنان ــ در جنبش اعتراضی مردم و جوانان ؛ رفتاری بود که علاوه بر اینکه از جانب حکومت بر آنها تحمیل شده بود ؛ تمایلات رادیکال اپوزیسون و طغیان خشم فرو خفته مردم جان به لب رسیده نیز در ایجاد بستر اعتراضی و باصطلاح رادیکالیزه کردن مقطعی اصلاح طلبان مؤثر بود .  و گرنه اصلاح طلبان در پروسه حیات سیاسی خود ؛ علیرغم بی اعتنائی های ولی فقیه و سیاست تحقیر ؛ فشار و حذف و علیرغم اینکه نظام ولایت فقیه حق چندانی برای فعالیت سیاسی آنان قائل نبود؛  همواره در موضع تسلیم و زبونی ؛ به مماشات و منت کشی از ولی فقیه مشغول بوده اند .
اصلاح طلبان عمدتا" اخراج شدگان از گردونه قدرت و حاکمیت اند . که البته نباید اخراج آنان از دایره قدرت را به منزله ریزش حاکمیت تلقی کنیم و یا فکر کنیم پرتاب به بیرونِ آنان از دایره قدرت و اختلافات آنها با باند مسلط حاکمیت ــ دار و دسته خامنه ای ــ ؛ ذره ای صبغه ملی و مردمی داشته و دارد. آنان همواره بدنبال سهم خواهی از قدرت و اشغال کرسی هایِ قدرتِ از دست داده گذشته بوده اند و سعی کرده و میکنند با شعار دروغین اصلاحات در ساختار قدرت و استفاده از نیروی مردم جایگاه گذشته خود را در دایره قدرت بدست آورند . و همیشه هم خط قرمز این پیشروی و مبارزه آنان " حفظ نظام " بوده است .
امّا در روند تسلیمی که اصلاح طلبان آغاز کرده بودند برای آنکه بتوانند این ننگ را از چشم مردم پنهان نگهدارند و کماکان از حمایت و اعتماد مردم برخوردار باقی بمانند ؛ به تبلیغ گسترده و بزرگ نمائی چهره  افرادی از زندانیانِ سیاسیِ اصلاح طلبی که در جریان قیام 88 زندانی شده بودند ؛ پرداختند . و با تبلیغات گسترده در سایت ها و نشریات اصلاح طلب از این زندانیان  ؛ تصاویر افرادی ارائه  شد که با فداکاری ؛ مقاومت و تحمل شرایط سخت زندان ــ در راه استیفای حقوق مردم ــ  زندگی خود و خانواده خود را بخطر انداخته اند .
 باین ترتیب اصلاح طلبان که بیرق تسلیم بر افراشته و مردم را از مقاومت و ادامه مبارزه پرهیز داده و  بخانه های شان روانه کرده بودند ؛ با نمایش مقاومت و پایداری زندانیان وابسته بخود ؛ هم بر بی جریزگی ؛ انفعال و تسلیم خود سرپوش میگذاشتند  و هم از مشروعیت و مقبولیت زندانیان مقاوم در زندانها ؛ برای جلب حمایت از خط سیاسی خود استفاده کرده و آن را پشتوانه مشروعیت و حقانیت خود معرفی میکردند .
در این کارزارِ قهرمانِ سازی از زندانیان ؛ با برجسته کردن و انعکاس گسترده نامه ها ؛ شکوائیه ها و تحلیلهای تاج زاده از زندان ؛ بوی در میان زندانیان جایگاه ویژه ای بخشیدند . تبلیغات در باره تاج زاده آنقدر وسیع و گسترده بود که بعضا" نیروهای سیاسیِ بیرون زندان فکر میکردند ؛ آقای تاجزاده از گذشته سیاسی خود گسست کرده است .
بهر حال اصلاح طلبان که با پذیرش ننگ تسلیم و سازش در مقابل ولی فقیه و نیروهای سرکوبگرش ــ که خیابانهای تهران را به خون جوانان آزاده میهن رنگین کرده بودند ــ ؛  حیات و حیثیت سیاسی و موقعیت خود را در پیشگاه مردم در خطر میدیدند با چهره پردازی و پیرایشِ هویت سیاسی بعضی از زندانیان سیاسی اصلاح طلب و بطور خاص تاج زاده به  قهرمان سازی از آنان پرداختند تا اذهان را از تسلیم و زبونی خود منحرف نمایند و کماکان حمایت مردمی از خود را محفوظ نگهدارند .
 اصلاح طلبان میدانستند ؛ مردمی که خود را در برابر هیولای استبداد دینی و قدرتِ ولی فقیه ناتوان ؛ عاجز و تنها می ببنند به قهرمانان روی می آورند . بنابراین باید قهرمانانی برای مردم ساخته و به آنها معرفی شود و مهم این است که این قهرمانان ــ یعنی کسانی که بخشی از نارضایتی و مطالبات آنان را انعکاس میدهد ــ باید کسانی باشند که به تداوم مشی سیاسی اصلاح طلبان معتقد باشند و بتوانند به قدرت یابی مجدد آنان یاری رساند . قهرمانانی که بعد از کسب توجه و حمایتهای معنوی مردم ؛ در شرایط ضروری وارد صحنه شوند و خواسته های سیاسی و منافع حزب خود را بنام تمایل کلیت جامعه معرفی و تبلیغ کنند .  
بعبارتی اصلاح طلبان با سوء استفاده از محبوبیت عمومی زندانیان سیاسی و حمایت و همدردی جامعه نسبت به ستمها و آزاری که بر زندانیان در درون زندانها میرود ؛ با تبلیغات وسیع و با ویژه کردن زندانیان طیف خود و با تلقی ویژه ای که در رابطه با آنان بکار میبردند ؛ آنها را سرآمد همه زندانیان و سمبلهای شرف و مقاومت در درون زندانها معرفی نموده و آنها را به عنوان شاخصی از مردم گرائی و خیرخواهی به جامعه معرفی میکنند .
با نگاهی به تبلیغات گسترده اصلاح طلبان در مورد زندان و زندانیان می بینیم ؛ این کار بگونه ای دنبال شده است که ؛ ضمن بیان ماهیت ناعادلانه و سرکوبگرایانه زندان  ؛ با چشم بستن و اشاره نکردن عمدی بر تضیقات ؛ فشارها ؛ شکنجه ها و مقاومت قهرمانانه زندانیان سایر جریانات سیاسی ؛ کلیت مقاومت زندانیان در زندان و همه حماسه ها  و پایداریها ؛ بسود آرمانهای اصلاح طلبانه مصادره شده است ؛ تا موقع نیاز بتوانند ؛ آن را خرج پیشبرد و حقانیت خط اصلاح طلبی و این بار پشتوانه حمایت از کاندیداتوری خاتمی نمایند .
حال که آقای تاجزاده بعنوان یکی از معروفترین و مقاومترین زندانی سیاسی بمردم معرفی و جا افتاده است ؛  بعنوان پشتوانه کاندیداتوری " محمد خاتمی " برای انتخابات از داخل زندان ــ با مصونیتی که بر خلاف دیگر زندانیان از آن برخوردار گشته ــ در هماهنگی کامل با بیرون زندان و احتمالا" با موافقت اجباری نظام  ؛ برای پیشبرد خط سیاسی جناح خود وارد میدان شده است .
اسحاق جهانگیری وزیر صنایع و معادن در دولت اصلاحات میگوید که اصلاح طلبان مستقل از نظام و خود سرانه تصمیمی نمی گیرند : اصلاح طلبان هر تصمیمی که گرفته و می گیرند ؛ در تعامل با نظام است و نمی توانند مستقلا" تصمیم بگیرند . یعنی تصمیم شان وقتی عملی میشود که با نظام بیک تفاهمی رسیده باشند . بنابراین اصلاح طلبان با رضایت ولی فقیه و در تفاهم و تعامل با نظام برای تقسیم علی السویه قدرت ؛ میخواهند در انتخابات شرکت کنند .
  این در حالی است که مهندس امیر انتظام از زندانیان قدیمی وابسته به جریان ملی ؛ مذهبی ها ــ زندانی آزاده و شریفی که بعد  از 30 استقامت و پایداری در زندان ؛ بتازگی از زندان آزاد شده است ــ در پاسخ کسانی که از وی خواسته بودند که در انتخابات ریاست جمهوری شرکت کند ؛ میگوید : حتی فکر کردن به حضور اینجانب در انتخاباتی با قوانین و مؤلفه های ساری و جاری بر آن و در شرایط کنونی کشورمان را باید تفکری محال پنداشت .
مهم تر اینکه اصلاح طلبان در شرایطی برای حضور در انتخابات آماده می شوند که هم 8 سال ریاست جمهوری خاتمی را تجربه کرده اند و هم انتخابات خونین 88 را به خاطر دارند . مگر در همان سالهای ریاست جمهوری خاتمی ؛ وقتی عده ای از دار و دسته خاتمی از مرحوم منتظری خواسته بودند که در حمایت از وی پیامی بدهد ؛ به آنها نگفته بود که اگر در این نظام ؛ امام زمان هم رئیس جمهور شود قدرت هیچ کاری را ندارد .
آقای حسینعلی منتظری : اگر ایشان ( محمد خاتمی ) با آن استقبال مردمی که در آغاز نسبت به ایشان انجام شد و با این موقعیت فعلی که تبدیل بیک مقام بی خاصیت و ثناگو شده اند وظیفه اصلی خود را تشخیص ندهند پیام من قطعا" اثری نخواهد داشت . ثانیا" حقیقت این است که با قانون اساسی فعلی ایران که همه اهرم های قدرت در اختیار رهبری قرار داده شده و ..... از باب فرض اگر امام زمان هم رئیس جمهور شود ؛ قدرت هیچ کاری را ندارد .
این بار هم در آستانه انتخابات ریاست جمهوری ؛ فعالیت اصلاح طلبان برای شرکت در انتخابات با سناریوی همیشگیِ " در ابتدای انتخابات با توپ پر به میدان آمدن و بتدریج کوتاه و کوتاه آمدن " ــ بگونه ای که هیچ پرنسیبی بجا نماند و در تملق گویی و التماس برای حضور در انتخابات هر گونه اخلاق سیاسی را دود کرده و به هوا میفرستند ـ ؛ با نامه تاجزاده به دو تشکل اصلاح طلب " سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی " و " جبهه مشارکت اسلامی " در معرفی خاتمی بعنوان کاندیدای اصلاح طلبان در فروردین 1392 ؛ کلید خورده است .
این در حالی است که هم تاج زاده و هم بسیاری دیگر از اصلاح طلبان بعد از قیام اعتراضی 22 خرداد 88 ؛ عدم شرکت در انتخابات را بعنوان تنها راهبرد صحیح اصلاح طلبان معرفی کرده بودند .
مصطفی تاج زاده در مصاحبه با سایت " کلمه " : پس از جنبش سبز دیگر راه میانه ای برای شرکت در انتخابات باقی نمانده است و هر گونه انتخاباتی یا باید بطور کامل آزاد باشد یا با شرکت نکردن در آن باعث تشدید اختلافات هیأت حاکمه و مشروعیت زدائی از آنان بشویم .
حزب مشارکت اسلامی 13 آذر 1391 : در انتخابات آینده ریاست جمهوری شرکت نمی کنیم .
علی مزروعی سخنگوی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی : اگر تغییری در فضای سیاسی کشور رخ ندهد و نیروهای نظامی و امنیتی همچنان میدان دار عرصه سیاست و آرایش رقابت های انتخاباتی باشند ؛ قطعا" انتخابات آینده ؛ انتخابات اصلاح طلبان نخواهد بود .
سعید حجاریان تئوریسین اصلی اصلاحات : ما بدنبال جمهوری و دمکراسی بودیم ؛ دمکراسی و جمهوریت با ولایت فقیه بدست نمی آید .
 اکبر گنجی در مقاله " در صورت پیروزی در انتخابات ...... " : اگر یک اصلاح طلب از درون این فرایند ــ انتخابات ــ بیرون بیاید ؛ دست و پای او در چنبره ی ساختار سلطانی بسته شده و امکان تحولات بنیادی از او گرفته میشود .
سعید حجاریان ( مصاحبه با روزنامه شرق 3 اردیبهشت 83 ) : نتیجه 6 سال حرکت اسلامی در سطح حاکمیت نشان داد که حاکمیت مصدر مناسبی برای پیشبرد اصلاحات نیست . بنابراین شما توقع اصلاحات را نه از خاتمی و نه از مجلس نباید داشته باشید . پس اصلاح طلبان با هدف اصلاح امور و بهبود وضعیت مردم وارد انتخابات نمی شوند .
محمد رضا خاتمی برادر رئیس جمهور اصلاحات ؛ سایت سبز ( 6 بهمن 1390 ) : تحلیل اصلاح طلبان در زمان حاضر این است که انتخابات بگونه ای است که حضور اصلاح طلبان فقط تنوری را داغ میکند که نانش را دیگران میخورند .
اما مشکل اصلی اصلاح طلبان در تصمیم گیریها ؛ اعتقاد آنها به ولایت فقیه میباشد . نباید فراموش کرد که ایده " ولایت فقیه " ؛ جایگاه آن در نظام جمهوری اسلامی و اختیارات نا محدود و رابطه یکطرفه اش با مردم را روح الله خمینی ( بنیانگذار این نظام ) مشخص کرده است . بنابراین برای خط امامی های سابق و اصلاح طلبان امروزی اعتقاد به " ولایت فقیه " موضوعی است آرمانی و اعتقادی . یعنی قلبا" به ولایت فقیه معتقدند و رابطه مرید و مرادی با او برقرار می نمایند و در همه موارد و از جمله انتخابات باید گوش بفرمان وی باشند .
یعنی شرکت در انتخابات برای اصلاح طلبان علاوه بر آنکه یک اجبار خطی است ؛ یک دستور هم از جانب مقتدای آرمانی شان ــ ولی فقیه ــ میباشد . یعنی اختلافات جریان اصلاح طلبی با ولی فقیه در موضوعات مختلف و از جمله شرکت کردن و یا نکردن در انتخابات ؛ در واقع اختلافات درون یک خانواده و میان اعضای آن خانواده میباشد که حرف نهائی را پدر خانواده ــ ولی فقیه ــ میزند و سایر اعضای خانواده ــ اصلاح طلبان ــ مجبور به اطاعت هستند .
یعنی بطور واقعی ؛ اصلاح طلبان بهیچوجه نمی توانند و نباید جزئی از جنبش اعتراضی مردم ــ که رو در روی ولی فقیه ایستاده است و با آن مخالف است  ــ تلقی شوند و شایسته نمایندگی مطالبات و خواسته های جنبش مردم  که در مخالفت و تقابل با امیال ارتجاعی و سرکوبگرایانه ولی فقیه است ؛ نمی باشند .
مگر نه این است که محمد رضا خاتمی ــ برادر رئیس جمهور اصلاحات و رهبر " حزب مشارکت اسلامی " ــ ؛ اصلاح طلبان را میراث داران اصلی جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی خمینی میداند و در مصاحبه با روزنامه اعتماد میگوید اصلاح طلبان حتی اگر به این نتیجه برسند که رژیم قابل اصلاح نیست ؛ آنها بازهم اصلاح طلب باقی میمانند .
آقای محمد رضا خاتمی البته توضیح نمی دهد که ؛ آنان به آن خاطر اصلاح طلب میمانند که به این نظام معتقدند و وظیفه خود میدانند که از چهار چوبهای این نظام پاسداری کنند و با فریبِ اصلاحات و با دروغ گویی و عوام فریبی ؛ مواظب هستند که  ؛ جنبش اعتراضی مردم به مدار عبور از نظام و سرنگونی ارتقاء پیدا نکند .
فقط این معمای حل ناشده باقی  میماند ؛ که اصلاح طلبان چه جوابی برای مردم سرهم میکنند که ؛ اگر چهار سال پیش در انتخابات ریاست جمهوری تقلبی با ابعاد گسترده صورت گرفته و بسیاری از جوانان و معترضین به تقلب شهید و مجروح و یا بزندان رفته اند و عده ای و از جمله خود آقای تاجزاده  هنوز هم در زندان میباشند ؛ چگونه است که باز هم برای انتخاباتی با همان ساز و کار و همان دست اندرکاران شال و کلاه کرده و از مردم میخواهند که در آن شرکت نمایند ؟
واقعیت امّا از " اسرار مگو های " اصلاح طلبان است ؛ امروزه دیگر در میان اصلاح طلبان  زمزمه سالم بودن انتخابات 88 رواج یافته است و در جمع های خصوصی تر ؛ در مورد اصل و ابعاد تقلب امّا و اگر رواج یافته است و یا در مورد کمیت آن بحث و اظهار تردید میشود . راستی اگر چنین است و ولی فقیه صالح و نظام دینی عاری از خطای تقلب در انتخابات و .... میباشد . چرا آنها این موضوع را با صراحت با مردم در میان نمی گذارند ؟ غیر از این است که اصلاح طلبان را بحران مسئولیت پذیری و بحران اخلاق فرا گرفته است ؟
در واقع اصلاح طلبان که امروزه با بی اعتنائی و لجاجت ولی فقیه در مورد توصیه های اصلاح طلبان  روبرو شده اند و از اینکه ولی فقیه بهیچوجه کوتاه نمی آید ؛ از ترس حذف تاریخی خود ــ از نظام ــ ؛ بدون توجه به پیشرط های اولیه برای حضور در انتخابات و با پشت کردن به جنبش اعتراضی مردم ؛ چاره ای جزء تسلیم در مقابل خود نمی بینند . واقعیت این است که گزینه و انتخاب دیگری نیز در این راه وجود دارد و می تواند انتخاب شود . و آن گزینه عبور از خط قرمز نظام و سرنگونی آن میباشد ؛ گزینه ای که با گروه خونی اصلاح طلبان جور در نمی آید .
آنها با زیر پا گذاشتن آشکارِ مطالبات جنبش اعتراضی مردم و با بی توجهی به درد و شکنج مردم و زندانیانِ قیام اعتراضی ؛ راه سازش ذلت بار با ولی فقیه را برگزیده اند و بروشنی و آشکار به جنبش اعتراضی مردم پشت کرده اند . بنابراین دیگر نمی توانند و نباید ادعای نمایندگی میلونها ایرانی معترض به این حکومت را داشته باشند .  
بهر حال آقای تاجزاده در زندان و بعضا" در سلول انفرادی امّا با مصونیتی ویژه و احتمالا" با موافقت نظام ؛ در هماهنگی با یاران اصلاح طلب بیرون زندان و با اطلاعاتی بروز شده ؛ با دستمایه ی مقاومت و ایستادگی زندانیان شریف و آزاده کشورمان در برابر نظام جنایتکار حاکم و وجاهتی که خود بخاطر ایستادگی در برابر نظام قضائی فاسد حاکم کست کرده است ؛ در فروردین ماه 1392 با انتشار نامه ای تحلیلی و سرگشاده به دو تشکل اصلاح طلب ؛ امّا با ثناگویی و دعای خیر برای ولی فقیه از آنان خواست هم در انتخابات فعالانه شرکت کنند و هم برای کاندیداتوری در انتخابات به آقای خاتمی فشار آورده و او را راضی به کاندید شدن کنند .
تاج زاده : وظیفه ما در حال حاضر دعوت علنی و تشکیل و یا تقویت کمپین های دعوت از او ــ خاتمی ــ است .تا انشاالله زمینه کاندیداتوری او هم در حکومت و هم در شخص خود ایشان فراهم شود . نامزدی خاتمی قشرهای وسیعی را که با صندوق های آراء قهر کرده اند ؛ بار دیگر به حوزه های اخذ رأی میکشاند . این نکته مثبتی است که بویژه رهبری در باره آن حساس است .
تاج زاده در این نامه با تملق گویی مشمئز کننده و ابراز وفاداری به ولی فقیه و تطهیر و نادیده گرفتن دستان آغشته بخون وی و با اعطای دعا و سپاس مردم به ولی فقیه مینویسد : برد رهبری از برگزاری انتخاباتی آزاد این است که نتیجه احترام طبیعی به رأی و نظر اکثریت قاطع مردم که در انتخابات شرکت می کنند ؛ دعاگویی ملت و مورد احترام و تقدیر قرار گرفتن ایشان از سوی همه کاندیداها و حامیانشان با همه اختلاف نظرهای شان خواهد بود . بعبارت دیگر وی از رهبری یک جناح به رهبری همه جناح ها ؛ اعم از کسانی که برای مسئولیت های حکومتی برگزیده یا منصوب می شوند و یا کسانی که در موضع منتقد قرار می گیرند ؛ بالا خواهد رفت . وی در ادامه می نویسد : برپائی انتخابات آزاد و عادلانه در ارتقاء موقعیت منطقه ای و حتی جهانی جمهوری اسلامی تأثیر دارد و ...... افتخار چنین روندی در درجه اول به نام رهبری ثبت خواهد شد . بنظر میرسد آقای تاج زاده بیشتر دلشوره و دلواپسی جایگاه و موقعیت منطقه ای و جهانی ولی فقیه را دارند تا دغدغه وضعیت مردم و اوضاع نا بسامان کشور .
تاج زاده مینویسد : تنها یک انتخابات آزاد با همه لوازم آن میتواند جبران کننده اقدام های خشن و سرکوب گرانه اقتدار گراها در سال 88 باشد . از آنجا که منظور آقای تاجزاده از برگزاری انتخابات آزاد حضور جناح های مختلف نظام از جمله اصلاح طلبان در این نمایش مسخره است ؛ بروشنی آشکار میشود که دعوای اصلی اصلاح طلبان با رژیم بر سر سهم خواهی و مشارکت در قدرت است و نه دادخواهی و حق خواهی برای مردم ؛ چون بگفته آقای تاج زاده ؛ با ورود آنان به نمایشِ انتخابات همه جنایت ها و پلیدی های ولی فقیه و نظام دینی در حق مردم ایران ؛ جبران میشود .
یعنی در صورت کسب مجوز به اصلاح طلبان برای شرکت در انتخابات و ورود بدایره قدرت ؛ آنان چشم های خود را بر مطالبات و معیشت مردم ؛ سرکوب خونین مردم در جریان قیام 88  ؛ جنایات دیگر رژیم و از جمله نارسائیها و سیه روزی های 34 ساله استبداد دینی ؛ خواهند بست و به خیر و خوشی چون گذشته در کنار ولی فقیه ؛ به رتق و فتق امور خواهند پرداخت .
امّا بطور واقعی ؛ اصلاح طلبان در صورت مشارکت در انتخابات و همسوئی با ولی فقیه ؛ هیچ خیر و بهره ای جزء بد نامی و سیه رویی نصیب نخواهند برد . در صورت پیروزی در انتخابات و در مقام اجرا نیز قادر به اجرای هیچ تغییر و گشایشی در وضعیت بحران زده نظام نخواهند بود . چرا که ؛ مهمترین مسئله کشور که باید حل و فصل شود ؛ بحران هسته ای است . این مسئله همه مشکلات کشور را به سایه خود برده است و تا این مشکل تعیین و تکلیف نشود ؛ هیچ گشایشی در حوزه های دیگر و برون رفتی از بحران های موجود ؛ بوجود نخواهد آمد .
حال اصلاح طلبان معتقد به ولایت فقیه با ولی فقیه اتمی که ادامه برنامه اتمی را تضمین و بیمه نامه بقاء نظام میداند ؛ چگونه کنار خواهند آمد ؟ در مقابل موانع او در این مسیر چه خواهند کرد ؟ یعنی در صورت پیروزی اصلاح طلبان در انتخابات ؛ آنان چگونه میتوانند از پس حل و فصل این بحران  بر آیند و اعتماد بین المللی و شرایط مساعد برای خروج از انزوا ؛ تحریم ؛ جنگ و ناامنی و .... را فراهم کنند ؟

آثار زیانبار حضور اصلاح طلبان در انتخابات :
الف ــ حضور خاتمی و اصلاح طلبان در انتخابات جزء پیام انحرافی و راهنمائی اشتباه بمردم جان به لب رسیده از ستمهای این رژیم و جنبش اعتراضی آنان نیست و جز خنثی سازی و خاموش کردن شعله های خشم مردم و بانفعال و بی تفاوتی کشاندن جوانان کشور ؛  اثری ندارد . تاج زاده  در حالیکه ولی فقیه ؛ مورد خشم و نفرت مردم است صحبت از اعتماد رهبری به مردم میکند ؛ از وی میخواهد که به مردم اعتماد و انتخابات آزاد بر قرار کند .
مصطفی تاج زاده : طی روزهای آینده معلوم میشود که ایشان ــ ولی فقیه ــ چقدر به ملت اعتماد دارد و چقدر حاضر است انتخابات آزاد را برسمیت بشناسد . خوب بود آقای تاج زاده توصیه هائی هم بمردم ارائه میدادند که چکار کنند و چگونه میتوانند دل رهبری را بدست آورند و اعتماد او را جلب نمایند ؟
ب ــ با توجه باینکه ولی فقیه تنها در صورتی به اصلاح طلبان اجازه حضور در انتخابات میدهد که آنان با جنبش اعتراضی مردم معروف به جنبش سبز مرز بندی کنند . یعنی شرط حضور اصلاح طلبان در انتخابات عقب نشینی از مطالبات جنبش اعتراضی و پشت کردن به آن میباشد . در صورت شکست اصلاح طلبان در انتخاباتی که با رعایت شرط های ولی فقیه ؛ در آن شرکت کرده اند  ؛ پشتوانه سیاسی را که باعتبار و همت پایداری مردم در طول قیام 22 خرداد کسب کرده اند را ؛ از دست خواهند داد . با از دست دادن پشتوانه اجتماعی و بی اعتباری اصلاح طلبان ؛ جنبش اجتماعی چتر سیاسی ؛ حفاظتی خود را از دست خواهد داد . یعنی جنبش اعتراضی مردم ضعیف و بی دفاع تر می شود و بن بست حل و فصل سیاسیِ بحران میان رژیم و جنبش سبز ؛ سخت تر و شدید تر میشود . و این امر به قطب بندی شدیدتر جامعه ؛ منجر میشود .
در صورت پیروزی اصلاح طلبان در انتخاباتی با شرط و شروط های ولی فقیه ؛ اصلاح طلبان چون گذشته ــ دوران مشارکت در قدرت ــ نه در کنار مردم و در صف جنبش اعتراضی آنها ؛ بلکه مجبورند رو در روی مردم به مقابله و سرکوب آنان بپردازند .
اما در آخر ؛ از دستاوردهای مهم و بسیار با ارزش جنبش شورانگیز مردم ــ که در 22 خرداد 88 شروع شد ــ افزایش شناخت میلیونها ایرانی نسبت به ماهیت نظام حاکم بر کشور و ماهیت ضد مردمی نظام ولایت فقیه بود . سرکوب خونین قیام مردم باعث شد که هاله تقدسی که رژیم با صرف میلیاردها دلار تبلیغات و با سوء استفاده از باور مذهبی مردم ؛ گرداگرد نظام دینی کشیده بود تا حدود زیادی به کناری برود و بوی تعفن عوام فریبیِ دینی و سبعیت رژیم به مشام مردم برسد . بعد از آن روزهای تاریخساز و بعد از آن حماسه ها و فدا کاریهای بزرگ ؛ روز شمار سرنگونی تمامیت این رژیم ؛ بشماره افتاده است . و افسوس که اصلاح طلبان غافل از آن ؛ شرطهای خود را ؛ بر روی اسب مرده بسته اند .


29.04.2013   

در نقد ِکتاب ِ« نگاهی به زندگی سیاسی دکترمحمدمصدق »، نوشتۀ دکتر جلال متینی *


شعبده با تاریخ
احمد افرادی
در نقد ِکتاب ِ« نگاهی به زندگی سیاسی دکترمحمدمصدق »، نوشتۀ دکتر جلال متینی *
بخش اول
                         
 سخن مانَد از تو  همی یادگار
 سخن را چنین خوارمایه مدار       
در این که بی طرفیِ محض، در پژوهش های تاریخی  ممکن نیست  و عوامل و فاکتورهای بسیاری می توانند در نوع نگاه محقق، به رویدادهای  تاریخی و شیوه ی تحلیل آن رویدادها دخیل باشند ، حرفی نیست . اما پیشداوری در مورد  وقایع  تاریخی ، با چاشنی  جعل، تحریف و سیاه نمایی ِعملکردِ  برخی شخصیت های تاریخی ( لَه ِ برخی دیگر ) نه تنها ربطی به تحقیق ِ تاریخی ندارد،  بلکه ( با دامن زدن به سوء تفاهم های تاریخی) برشکاف موجود بین نیروهای سیاسی نیزمی افزاید .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تاریخ کمتر کشوری ، همچون « تاریخ معاصر ایران » ، محل مناقشات  و کشمکش های  مستمر بین نحله های گوناگون سیاسی است . آن گونه که  توافق بر سر روایتی مشترک از آن ( به دلیل تعلقات گروهی ، ملاحظات عاطفی ، ارزشداوریِ رویداد ها و شخصیت های سیاسی  و ...)  عملأ غیر ممکن شده است.
گرچه  شکوفایی و باروری  اندیشه ـ  به نوعی ـ در گرو بحث ها،جدل ها و حتی منازعات  فکری ( بین  محقققان،  اندیشه ورزان و کوشندگان فرهنگی و سیاسی ) است ؛ اما ، آن گاه که انگیزه ی  محقق  در بازخوانی تاریخ ، نه روشنگری  و نگاهی از منظری دیگر به تاریخ ، بلکه استفاده ی ابزاری از واقعیت ها و نیمه واقعیت های تاریخی (  لَه این جریان و علیه آن گروه سیاسی )  باشد ، نتیجه ی کار چیزی جز اغتشاش در پژوهش های تاریخی و  مخدوش  شدن حافظه ی تاریخی مردم  نخواهد بود .
در این که بی طرفیِ محض در پژوهش های تاریخی  ممکن نیست  و عوامل و فاکتورهای بسیاری می توانند در نوع نگاه محقق به رویدادهای  تاریخی و شیوه ی تحلیل آن رویدادها دخیل باشند ، حرفی نیست . اما پیشداوری در مورد  وقایع  تاریخی ، با چاشنی  جعل، تحریف و سیاه نمایی ِعملکردِ  برخی شخصیت های تاریخی ( به نفع برخی دیگر ) نه تنها ربطی به تحقیق تاریخی ندارد،  بلکه ( با دامن زدن به سوء تفاهم های تاریخی)  بر شکاف موجود بین نیروهای سیاسی نیز می افزاید .
مشکل نوشته هایی از این دست ، از آن جا آغاز می شود که  اساس کار نه  بر « تحقیق تاریخی » ، بلکه  بر « تبلیغ تاریخی » نهاده شده است . به این معنی که ، محقق ( که در این جا تا سطح  «  مبلغ » سقوط  کرده است )  به جای « تحلیلِ » رویدادهای تاریخی (  که عمومأ ،  ذهن خواننده  را به  « پرسش»  و « چون و چرا » وا می دارد )  نوشته اش را با « یقین » می آغازد و با « حکم » به پایان می برد . و از آن جا که   توفیق در اَمر ِ « ابلاغ ِ » احکامِ تاریخی  و « القا ء»  آن به خواننده ، در گرو ذهن پذیرایِ خواننده است ،  شگردهای زبانی و نوشتاری نیز( همراه با  « تحریف » و « سند سازی»)  کارساز می افتند.    
 از جمله وقایع تاریخ معاصر ایران ، که از حد مناقشه فراتررفته و به عامل ستیز بین برخی نیروهای سیاسی تبدیل شده است ،حکایت ملی شدن صنعت نفت ایران و نقش زنده یاد دکتر محمد مصدق، در آن است.
گرچه ، لَه و علیه دکتر مصدق کتاب ها و مقالات بسیاری نوشته شده است ؛ اما به باور من ، شمار کتب و نوشته هایی که با پایبندی به پرنسیپ های نقد و مبانی  تحقیق تاریخی و با نگاهی به دور از شیفتگی  یا دشمنخویی  به وقایع آن سال ها پرداخته اند ، از شمار انگشتان دو دست  فراتر نمی رود.  و هزارالبته که ، این  کارنامه ی پژوهشی ِ اسفبار و رقت انگیز، برای جامعه ای که می کوشد  نگاهی عقلانی و نقادانه به تاریخ خود داشته باشد و آن را چراغ راه آینده کند ، سخت مأیوس کننده است .
و چنانچه ( در این آشفته بازار تحقیق و تفحص)  نوشته هایی را که صرفآ به منظور تسویه حساب با دکتر مصدق و «  نهضت ملی ایران »  ساخته و پرداخته شده اند ،  به حساب آوریم ، آنگاه  پریشانیِ حال و سردرگمی نسل جوانی  که در تکاپوی ِ درکِ و دریافتِ مقرون به حقیقتِ وقایع تاریخی آن سال ها است، ملموس تر می شود.
*******   
در نقدی که حدود چهار سال قبل ، در ربط با جعل ، وارونه نویسی ، سند سازی و خطاهای تاریخی ِکتاب « آسیب شناس یک شکست »  ( ساختۀ علی میرفطروس ) نوشته بودم ، قرار بر این نهادم که ( در فرصتی مقتضی) به کتاب « بررسی کارنامه ی سیاسی دکتر محمد مصدق » ( تحقیقِ آقای دکترجلال متینی ) نیز بپردازم . نوشته ی پیش رو ، حاصل آن قول  و قرار است .(1)
در بخش آغازین نقد مذکور، آورده ام که :
1ـ کار تحقیقی آقای جلال متینی  چیزی جز انباشتن  اسناد و مدارک تاریخی، علیه دکتر محمد مصدق نیست .
2ـ  این که ، محقق محترم (  به قصد تنظیم و تکمیل کیفرخواست، علیه دکتر مصدق ) هر جا و در هر نوشته ای ، نشانی از نگاه انتقادی  به مصدق یافت ، آن را در کتابش گردآورده است.
3ـ   این که محقق  محترم ، چونان مدعی العمومِ تاریخ معاصر ایران، همه ی زوایای آشکار و پنهان زندگی مصدق را ، به قصد یافتن مدرک جرم (علیه او) کاوید  و از همه ی شیوه ها و شگردهای نوشتاری ، به منظور تخفیف مصدق و تحمیل دیدگاه هایش  برخواننده بهره برد.
در این این جا، این را هم بیفزایم  که حکایت سوء تحقیق ِتاریخی جناب متینی ، نسبت به دکتر مصدق ، تنها به این موارد محدود نمی شود.
در نوشته ی پیش رو می کوشم ، این داوری را مستدل کنم .
آقای جلال متینی ، عنوان ِ« نگاهی به کارنامه ی سیاسی دکتر محمد مصدق » را برای کتاب خود بر می گزیند . از این رو، من ِ خواننده ، خود را آماده می کنم که با تحلیلی علمی و رَوِشمند ،از نقشِ تأثیر گذارِ دکتر محمد مصدق در تاریخ معاصر ایران رو به رو شوم. و از آن جا که نویسنده ی کتاب  ـ به سالیانی چند  ـ مدرس  و سپس رئیسِ دانشکده ی ادبیات  دانشگاه مشهد و ( در سال پایانی رژیم پیشین) نایب رئیس فرهنگستان ادب و هنر ایران بوده است (2)، این انتظار در منِ خواننده  تقویت می شود که  رساله ای مبتنی بر شیوه های نوین  نقد تاریخی  پپش رو داشته باشم . در حالی که ، با نگاهی ( هر چند  گذرا ) به کتاب ِ مذکور ، خواهیم دید  که  نه تحلیلی در کار است و نه ژرف نگریِ تاریخی . بلکه ، همه ی تلاش محققانه ی آقای متینی ، عمدتأ  مصروف ِ دستچین کردن و کنارهم قراردادن اسناد تاریخی، به مثابه ی مدارک جرم علیه دکتر مصدق شده است. ( و این البته همه ی ماجرا نیست.)
هم  از این رو است که ، مؤلف محترم خود را ملزم می بیند که ، در دو جای دیباچه ی کوتاه  کتابش ، به « قسم  حضرتِ عباسِ»  بی طرفی ( در به کارگیری اسناد تاریخی ) متوسل شود :
دکتر  جلال  متینی : « کوشش مؤلف بر آن بوده است که با بی طرفی  بر اساس اسناد و مدارک ، کارنامه ی سیاسی دکتر مصدق را ... از نظر خوانندگان بگذراند » .
همین معنی ، درچند سطر بعد همین مقدمۀ کوتاه ، به بیانی دیگر تکرار می شود :
دکتر متینی : « ... نویسنده هر گز مدعی استقصای [ استقصا = جهد و کوششِ تمام کردن ، تفحص کامل کردن  ]  کامل در باره ی مطالب مذکور در کتاب نیست ، ولی کوشیده است مدارک لازم را بیطرفانه در اختیار خوانندگان قراردهد » . پایان نقل قول
در این جا و تا مدعای  جناب جلال متینی ، پیش روی ما قرار دارد ، نمونه ای از بی طرفی ِ تاریخی ِ!! ایشان را در معرض نظر خواننده قرار می دهم :
دکتر متینی : « بدیهی ست که دکتر مصدق  [ پس از اشغال ایران ، از سوی متفقین] از همان نخستین روز آزادی از احمد آباد در صدد بوده است بار دیگر در صحنه ی سیاست ایران ظاهر گردد تا  داد دل از مهتر و کهتر بستاند . برای اجرای این مقصود، وی خود را برای نمایندگی مجلس چهاردهم از تهران کاندیدا کرد.( 3)
و این، یعنی  بررسی بیطرفانه ی تاریخ !!
پیشتر گفتم ، دکتر جلال متینی ، به سالیانی چند،استادیار، دانشیار و استاد زبان دانشکده ی زبان و ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد و نایب رئیس فرهنگستان ادب و هنر ایران بود. از این رو ، می بایست با تاریخنگاری نوین و سنجشِ علمی و متدیک رویدادهای تاریخی آشنا بوده باشد  و این پشتوانه ی تئوریک را ، در بررسی تاریخ معاصر ایران به کار گیرد. اما، بانگاهی کوتاه به کتاب ِ «نگاهی به کارنامه ی سیاسی دکتر محمد مصدق »   وهمین طور،کتاب ِ پژوهشی دیگر ایشان : « دکترعلی شریعتی، جلال متینی، انتشارات آرش استکهلم ، تیر ماه 1385» ،  در می یابیم  که به جای پژوهشگر تاریخ ، انگار با « ردیه نویس » سر و کار داریم . 
به عنوان نمونه :
در کتاب « دکترعلی شریعتی » ، همه جِدّ و جَهد ِ پژوهشی آقای محقق تاریخ ، مصروف ِاثبات نکاتی از این دست است که ( به مَثَل ) مدرک دکترای علی شریعتی از دانشگاه سوربن فرانسه ، « دکتری دانشگاهی » بوده است و نه « دکتری دولتی » . و این که « دکتری دانشگاهی»  فاقد ارزش علمی است . تا خواننده  نتیجه بگیرد که « دکتر شریعتی» ، چندان هم « دکتر شریعتی » نبوده است! ( 4)
و یا ، در بخش دیگرِ کتاب ِ« دکتر شریعتی» ،  تلاش محققانه ی دکتر متینی ، در راستای  اثبات  این موضوع است  که مرگ نا به هنگام دکتر شریعتی ، ناشی از سکته  قلبی  بوده است ، نه سوء قصدِعوامل  ساواک ؛ تا نتیجه بگیرد که، دکتر شریعتی را نباید در شمار ِ « شهدای تاریخ » منظور کرد !!
و این یعنی پژوهش تاریخی . آن هم در مورد یکی از بحث انگیز ترین شخصیت های سیاسی ـ مذهبی تاریخ معاصر ایران .
قاطبه ی محققان و صاحبنظران تاریخ معاصر ایران ، براین باور اند که دکترشریعتی تأثیر گذار ترین رجل سیاسی ـ مذهبی ِ سال های پایانی سلطنت محمدرضا شاه  بود ؛ بسیاری  بر این یقین اند که سخنرانی های دکتر شریعتی  ماشین محرک « انقلاب اسلامی » بوده است و مهمتر این که ، بنیانگذار واقعی  جمهوری اسلامی هم اوست.
اما ، دکتر متینی ، در پاسخِ به  خواست و درخواستِ یکی از پرسشگران کتاب ِ « دکتر علی شریعتی » ، مبنی بر این  که :  « خوبست آثار دکتر شریعتی از نظر محتوی نیز  بررسی و ارزیابی شود »  ، می فرماید :
«[ بررسی آثار دکتر شریعتی ، از نظر محتوی]، کاری ست سودمند، ولی کار بنده نیست. شخص واجد صلاحیتی باید قدم پیش بگذارد و بیطرفانه آثار وی را ارزیابی کند» .
و  سپس ، فرمایش سنجیده اش! را این گونه پی می گیرد:
« زیرا وقتی گفته می شود سی و پنج جلد آثار دکتر شریعتی ، شخص ناوارد ممکن است گمان کند این مجلدات کثیر از یک دایره المعارف هم مفصل تر است . در حالی که مفصل ترین کتاب او « اسلام شناسی » است در 627 صفحه ، ولی بقیه آن ها جزوه هایی ست در ده بیست صفحه ». (  5)
این که دکتر متینی ، برای ارزیابی آثار دکتر شریعتی ، خود را « واجد صلاحیت »  و « بی طرف »  نمی داند، لابد اعترافی است صادقانه ، که البته به خودشان مربوط است. شاید امر پژوهش تاریخی از نگاه ایشان، تنها پاسخ به برخی کنجکاوی های روزمره و پرداختن به موضوعاتی از آن دست باشد ، که در کتاب « دکترعلی شریعتیِ»  گرد اورده است .
اما ، به منِ خواننده مربوط است که ازایشان بپرسم : چگونه می توان در مورد دکترشریعتی کتاب نوشت ، اما، مجلدات کتاب هایش را، حتی از نظر نگذراند؛ و با وصف این ، در مقام ِ « شخص ِ وارد !» ، قاطعانه و به یقین مدعی شد که ، جز کتاب اسلام شناسی ، « بقیه کتاب های [دکتر شریعتی ]  جزوه هایی ست در ده بیست صفحه » !!  ( 6
برای آن که ببینیم ، جناب دکتر متینی ( با ادعای فوق ) چه دسته گلی به آب داد ، ( به عنوان نمونه ) نام چند کتاب شریعتی را، با تعداد صفحاتش در زیر می آورم :
1ـ روش شناخت اسلام ، 686 صفحه  2ـ  علی ،  698 صفحه  3ـ  هبوط در کویر،  643 صفحه 4ـ  گفتگوهای تنهایی ، 688 صفحه 5ـ میعاد با ابراهیم ، 704 صفحه 7ـ  چه باید کرد، 596 صفحه  و ...

می پرسم : « شَهرِ » تحقیق و پژوهش اینقدر « هِرت » است ؟! 
بررسی کتابِ « نگاهی به کارنامه سیاسی دکتر محمد مصدق»  و پاسخ به ادعاهای دکتر متینی، کاری نیست که در حوصله ی یک نقد کوتاه باشد. مشکل ، در تخصصی بودن و پیچیدگیِ کارِ پژوهشیِ مؤلف کتاب نیست ( که اساسأ، پژوهشی در کار نیست) . مشکل، از آن جا ناشی می شود که ( به منظور نشان دادن سوء نیتِ مؤلف و نادرستی ادعاهایش)  می بایست ـ هر بارـ  همه  و یا گزیده ای از آن چه را که ( در ربط با موضوع مورد مناقشه ) در کتاب ایشان گِرد آمده است، باز نویسی کرد ( تا خواننده ای که کتاب مذکور را نخوانده است ، بداند که بحث بر سر چیست ) و آنگاه کوشید ( با تکیه بر اسناد تاریخی ) نا درستی آن ادعا را اثبات کرد. و اگر بدانیم  که دکتر متینی ، در بازنویسی رویدادهای تاریخی چه گشاده دستانه عمل کرده است و ( از هر جا ) هر آن چه را ، که بوی مخالفت با دکتر مصدق می دهد  ( و یا می تواند ذهن و ضمیرِخواننده را ، درراستای پذیرش مدعیات پژوهشی ِ ! جناب متینی آماده نگهدارد) در کتابش گردآورده است ، آن گاه  دردِ سر ِ منتقد ِ کارش ( و همین طور، خواننده ی نقد ) آشکارتر خواهد شد.
و  درد ِسر ِ منتقد ، آن گاه دوچندان خواهد شد که پای نازک اندیشی ها و ظرایف  تاریخی در میان باشد و به ویژه آن که ، درک و دریافت و پیگیری ِ آن ظرایف تاریخی، در حوصله یِ خواننده  متعارفِ نقد نباشد . 
پیشتر گفتم ، کتابِ « نگاهی به کارنامه ی سیاسی دکتر محمد مصدق » ، نه پژوهش تاریخی که نوعی «  ردیه نویسی » ، در حوزه ی تاریخ معاصر ایران است. و در این جا می افزایم  ( و درربط با مباحث مطروحه در کتاب مذکور، نشان خواهم داد ) که همه ی جد و جهد پژوهشگرانه ی جناب محقق ( در این کتاب) مصروف ِ« مچ گیری » از دکترمصدق است .
نمونه ی آغازین این ( به اصطلاح )  « مچ گیریِ تاریخی » ، به انتخابات مجلس اول و اقدام ِمصدقِ جوان ، برای ورود به دوره ی اول مجلس شورای ملی  مربوط می شود.
دکتر متینی ( در ص 9 و 10) کتاب می نویسد :
« ...پس از صدور آگهی انتخابات دوره ی اول مجلس شورای ملی ، بر اساس   نظامنامه ی انتخابات مجلس شورای ملی " ، مورخ 19 شهریور رجب المرجب  1324 قمری » مصدق السلطنه نیز در صدد بر می آید که به عنوان نماینده ی « اعیان و اشراف » تهران به مجلس برود « .
دکتر متینی ، سپس ، شرحِ ماوقع را( با بازنویسی بخشی از خاطرات دکتر مصدق ) این گونه  ادامه می کند:
« مقام نمایندگی حقوق نداشت و کمتر کسی داوطلب بود . برای من [ محمد مصدق ] نیز سهل بود که مثل بعضی از همقطارانم به نمایندگی یکی از طبقات وارد مجلس بشوم و آن چیزی که مانع از هر اقدام گردید نداشتن سن سی سال [ شمسی ]  بود. ولی بعد که اعتبارنامه ی بعضی از نمایندگان کمتر از سی سال به تصویب رسید من [ محمد مصدق ] نیز به فکر افتادم  و چون در تهران محلی برای انتخاب نبود به جهات ذیل داوطلب نمایندگی از شهر اصفهان شدم .
1ـ از طبقه ی اعیان و اشراف در آن شهر کسی انتخاب نشد و محل خالی بود.
2ـ همسرم در اصفهان ملک موروثی داشت ... که این علاقه [ متَعلَقات ، املاک] سبب شد با بعضی از رجال آن شهرآشنا شوم .
3ـ شاهزاده سلطان حسین میرزا نیرالدوله حاکم اصفهان و یکی از مالکین مهم نیشابور ، سال ها در نیشابور حکومت می کرد و با من که مستوفی خراسان بودم ارتباط داشت.
4 ـ دوستان دیگری هم در تهران داشتم که می توانستند به من بسیار کمک بکنند، ولی غافل از این که در آن دوره نیز مثل ادوار بعد، اعتبارنامه هایی که قبل از رسمی شدن مجلس مطرح شد ، بدون اعتراض گذشت و اعتبارنامه ی من که بعد می خواستند مطرح شود، در شعبه ی مأمور رسیدگی مورد اعتراض قرار گرفت . [  به همین دلیل، از نمایندگی مجلس صرف نظر کردم ] ... ».  پایان نقل قول  (8)
دکتر متینی ، پس از بازنویسی این اطلاعات ( که  برگرفته از نوشته ها و خاطرات دکتر مصدق است ) به طرح  « خرده گیری»  هایش می پردازد :
1ـ  دکتر متینی  : « ... مصدق با علم به این که سنش کمتر از سی سال [ شمسی ] بوده ، داوطلب نمایندگی مجلس شده بوده است   ... پس چرا باید ...[ متعاقبِ]ایرادِ نماینده کرمان ... ، از نمایندگی  اصفهان " صرف نظر"  کند . »  پایان نقل قول  (  8)
پاسخ : اگرعبا رت بالا را درست فهمیده باشم ، سر زنش آقای جلال متینی ، به دکتر مصدق از این بابت است که مصدق جوان ، با علم به این که سنش کمتر از 30 سال شمسی است ، نمی بایست داوطلب نمایندگی مجلس اول می شد.  به عبارت دیگر، مصدق ، پیش از اعتراض و « ایراد نماینده کرمان » ، می بایست فکر نمایندگی مجلس اول را ازسربه در می کرد .
دکتر مصدق در بخشی از خاطراتش ( که از قضا جناب متینی  آن را ، در صفحه 9 کتابش باز نویسی کرده است و من آن را در چند سطر پیش نقل کرده ام )  پیشا پیش به این ایراد جناب محقق ِ منصف ! پاسخ داده است. محض یادآوری! و مُحکم کاری ، توضیح مصدق را مجددآ نقل می کنم :
 « برای من [ مصدق ] نیز سهل بود که مثل بعضی از همقطارانم به نمایندگی یکی از طبقات وارد مجلس بشوم و آن چیزی که مانع از هراقدام گردید، نداشتن سن سی سال بود. ولی بعد که اعتبارنامه ی بعضی از نمایندگان کمتر از سی سال به تصویب رسید من نیز به فکر افتادم  » . پایان  نقل قول
از جمله ی « بعضی از نمایندگان کمتر از سی سال » ی  ، که اعتبارنامه اش به تصویب رسید ، سید حسن تقی زاده بود .
 سید حسن تقی زاده که متولد 30 رمضان 1295 قمری ( پنجم مهر 1257 )  است ( 9 ) ، دراوائل شوال 1324  قمری   ( تاریخ  1285 شمسی)  به نمایندگی مجلس برگزیده می شود؛  در حالی که  کمتراز 29 سال قمری « سِن» داشته است . ( 28 سال و حدود پنجاه روز شمسی )  10
تقی زاده ، در چند جا ( و در مناسبت های  گوناگون)  به  این موضوع اشاره می کند . از جمله ، در کتاب« زندگی طوفانی » ( در بخشی تحت عنوان " ورود به مجلس اول " ) ، خود  معترف است که :
« من سنم کم بود و بد تر از آن ،  با  این که بیست و نه سال داشتم، به حساب قمری 30 سال حساب کردند ( وارد سی سال شده بودم ) » پایان نقل قول (11 )
که البته ، درست نیست . 1ـ زنده یاد تقی زاده ، در 30 رمضان 1295 قمری به دنیا آمد. و دراوائل شوال 1324  قمری  به نمایندگی مجلس اول برگزیده شد. بنا براین، هنگام ورود به مجلس اول ، کمی کمتر از 29 سال قمری « سن » داشته است . 2ـ تاریخ تولد تقی زاده ( به  شمسی ) پنجم مهر 1257 بود . ورود به مجلس اول ، در تاریخ  ... 1285 بود. بنا بر این ، هنگام ورود به مجلس اول، کمی بیشتر از 28 سال شمسی سن داشته است. 
کتاب ِ« زندگی طوفانی، خاطرات سید حسن تقی زاده » ، در شمارِ منابع تحقیقی آقای جلال متینی است. آیا می شود باور کرد که ایشان کتاب مذکور را نخوانده و با سند تاریخی فوق رو به رو نشده باشد ؟!
 کاش، جناب متینی ، در مورد قانون شکنی های انتخاباتی در عصر رضا شاه (به عنوان نمونه ، انتخابات مجلس پنجم ) و سال های سلطنت محمد رضا شاه نیز پژوهشی می فرمود، شاید انصاف و مروتِ به خواب رفته ی شان کمی فعال می شد.
تا سلامت داوری و بی طرفی پژوهشی خود را در معرض نظر خوانندگان قرار می دد!!
2ـ آقای متینی می نویسد  : دکتر مصدق ، « به جز آن که سِنَش کمتر از سی سال بوده است ، ساکن شهر اصفهان نیز نبوده است تا بتواند داوطلب نمایندگی آن شهر بشود. ماده هشتم " نظامنامه ی انتخاباات مجلس شورای ملی دوره ی اول " صراحت دارد که  " ... انتخاب شدگان باید در همان شهری که انتخاب می شوند و یا در محال آن سکنی داشته باشند " (نظامنامه ی انتخابات مجلس شورای ملی ) ، در حالی که مصدق ساکن شهر تهران بوده است ، و فقط "  همسرش در اصفهان ملک موروثی داشته، و خودش نیز " با بعضی از رجال آن شهر آشنا " بوده است.» پایان نقل قول
پاسخ : آن چه که جناب دکتر متینی ، در مورد شرایط انتخاب شدگان مجلس شورای ملی می نویسد ، اِغفال خواننده  و جعل گاهانه ی تاریخ است ! و چرایش :
ماده ی چهارم نظامنامه ی انتخاباتی مجلس شورای ملی  می گوید،« انتخاب شدگان باید دارای مقامات ذیل باشند :
 اولأ  فارسی بدانند . ثانیأ سواد فارسی داشته باشند. ثالثأ  رعیت داخل باشند. رابعأ معروفیت محلی داشته باشند. خامسأ داخل در خدمت دولتی نباشند . سادسأ سن آن ها کمتراز سی سال و اضافه از هفتاد سال نباشد . سابعأ در امور مملکتی بصیرت داشته باشند . » ( 12)    
می بینیم ، در نظامنامه مجلس شورای ملی (بر خلاف ادعای آقای متینی )  تنها به « معروفیت محلی ِ » داوطلبِ نمایندگی ، اکتفا شده است و شرطی این گونه  ( که  داوطلبان نمایندگی مجلس ، « باید در همان شهری که انتخاب می شوند و یا در محال آن سکنی داشته باشند» ) وجود ندارد!
آیا می توان باور کرد  که جناب  دکتر متینی ، ماده 4  « نظامنامه ی انتخابات مجلس ملی دوره ی اول » را ( که درربط با  شرایط انتخاب شوندگان مجلس اول نوشته شده است ) ندیده و نخوانده باشد ؟!  
حال  ببینیم ، عبارتِ منقولِ آقای محققِ تاریخ ( " ... انتخاب شدگان باید در همان شهری که انتخاب می شوند و یا در محال آن سکنی داشته باشند ")    که  به عنوان یکی از شرایط انتخاب شوندگان مجلس اول ، به خواننده تحمیل شده است ، از چه قرار و در چه ربط مفهومی و قانونی است .
واقعیت آن است که ، جناب محقق تاریخ  ( انشاء الله از سر ِ سهو ! ) عبارتی را از دلِ  « ماده ی هشتم نظامنامه ی مجلس شورای ملی» ( که در ربط ِ موضوعی ِ دیگری نوشته شده است )  جدا می کند ، تا ، از مصدق ( مثلأ ) « مچ » بگیرد ! که : ایها الناس ! بدانید که مصدقِ قانونمدار، چندان هم قانونمدار نبوده است !
ماده ی هشتم نظامنامه ی مجلس شورای ملی می گوید :
«  ... در شهرهای جزء هر ایالتی ،هر طبقه علی حِده ، جمع شده یک نفر را انتخاب نموده  به کرسی ایالت می فرستند . این انتخاب شدگان باید در همان شهری که انتخاب می شوند و یا در محال آن سکنی داشته باشند. انتخاب شدگان در شهرهای جزء ایالت ، در کرسی ایالت جمع  شده ... از برای مجلس شورای ملی اعضاء انتخاب می کنند » .
  خلاصه کنم :
می بینیم  ، « شرط  سکونت در شهر، یا در محال آن » ، تنها در ربط  با  « شهرهای جزء هر ایالت» و «  برای کسانی است که  وظیفه ی شان انتخاب نمایندگان  طبقات و اصناف ( برای مجلس اول ) است.
  3ـ ادامه ی بهانه جویی های تاریخی ِ دکتر متینی را بخوانیم :
دکتر متینی : « اما این که دکتر مصدق نوشته است " مقام نمایندگی حقوق نداشت و کمتر کسی داوطلب وکالت ... بود " ، نیز صحیح نیست. زیر ا بر طبق ماده ی بیستم همان نظامنامه ، تعیین میزان حقوق نمایندگان به عهده ی مجلس واگذار شده بوده است : " ماده ی بیستم ـ خرج سفره و مقرری سالیانه ی اعضای مجلس شورای ملی موقوف به تشخیص خود مجلس است . " ( نظامنامه ی انتخابات مجلس شورای ملی )
پاسخ : می پرسم : این همه تکاپوی محققانۀ ! دکتر متینی ، در راستای روشن کردن کدام گوشه ی تاریک تاریخ معاصر ایران است ؟   
شرحی که دکتر مصدق ، در مورد اقدامش برای نمایندگی مجلس اول می نویسد ، به گونه ای نیست که جناب دکتر متینی در کتابش بازنویسی کرده است. جناب محقق تاریخ ( به دلایل قابل فهم !)  بخش آغازین آن شرح حال را حذف فرموده اند و  عجیب تر آن که ، حتی ، از گذاشتن چند « نقطه » ( که دال بر کوتاه شدن جمله اصلی است ) نیز طفره رفته اند .آن عبارت حذف شده را باز نویسی می کنم :
  « روزهای اول مشروطیت که هنوز مشروطیت ایران نضج نگرفته بود و مقام نمایندگی حقوق نداشت  و کمتر کسی داوطلب وکالت بود ...» . پایان نقل قول
دکتر مصدق ( برخلاف ادعای  آقای جلال متینی ) دروغ نمی گوید. آن چه که دکتر مصدق ، در شرح احوالاتش نوشته است ، مربوط به  روزهای آغازین پا گرفتن مجلس شورای ملی است. روزهایی که ( جز شمار قلیلی از فرنگ رفته ها ) کمتر کسی از  آداب پارلمان چیزی می دانست و از مشروطیت اطلاع درستی داشت ( 13 ). به علاوه ، دولت ،آه در بساط نداشت ، تا  کسی به طمع حقوق نمایندگی، داوطلب نمایندگی مجلس شود .
کتاب «مذاکرات مجلس اول» ، از جمله منابع تحقیقی جناب دکتر متینی است . از این رو، ایشان باید خوب بداند که ، نخستین بحث ها و گفتگوهای مجلس اول ، در ربط با افلاس و ورشکستگی مالی دولت ِوقتِ ایران و« استقراض بیست کرور تومان » از دولت های روس و انگلیس ( برای رهایی موقت از بحران مالی ) بوده است ؛ ( که البته ، با مخالفت قاطبه ی نمایندگان مجلس اول رو به رو شد. ) ( 14 ) 
 به هر حال ، در مجلس اول ( بهِ رغم  نَص نظامنامه ی انتخاباتی مجلس ) از حقوق نمایندگی چندان خبری نبود و کمتر کسی هم  ( در  آن روزهای طوفانی ) در فکر« چِندِرِ غاز » حقوق نمایندگی  بود. در سطور بعد خواهیم  دید که ، برخی نمایندگان ( در آن اوضاع  و احوالی که ، بسیاری ، برای تحقق آرمان های انقلاب ، از بذل جان خود دریغ نداشتند ) حتی تصور پرداخت حقوق  به نمایندگان مجلس را توهین  به خود می دانستند .
سید حسن تقی زاده ، در کتابِ « زندگی طوفانی  »  با صراحت به این موضوع  اشاره دارد.
تقی زاده : «  در تمام بیست ماه که در مجلس [ اول ] بودیم  [ تنها] سه ماه و نیم ، هر ماه صد تومان داده بودند» . ( 15 )
همانگونه که در سطور پیش خواندیم  ، کتاب « زندگی طوفانی » ، از جمله منابع پژوهشی آقای دکترمتینی است. آیا می توان پذیرفت که ایشان ، اظهارات تقی زاده ( در مورد حقوقِ نماینگان مجلس اول ) را ندیده  و نخوانده باشد ؟!
نمونه ی دیگر : 
در مجله ی « خواندنی ها ، شمار 85 ، سال 27 ، سه شنبه 20 تیر ماه 1336 »  ( به نقل از آقای رسا ، مدیر روز نامۀ  قانون)  مطلبی به نام  « یادی از یک نماینده ی دوره ی اول مجلس شورای ملی  » ، یعنی  مشهدی باقر بقال  درج شده است  ، که نقل بخشی از آن ( در ربط با  موضوع مورد گفتگو) خالی ازلطف  نیست :
« ...روزی نمایندگان دوره ی  اول [ مجلس شورای ملی ] دیدند که یکی از نمایندگان شهرستان ها کفش درستی در پای ندارد و شاید پول ِ وصله پینه هم در جیبش نبوده است. مذاکراتی با دولت وقت به میان آورده تصمیم می گیرند به قدر کفش و کلاه یا تعمیر لباس، ماهانه ای به وکلا  بدهند ... روز اولی که مقداری پول به مجلس آوردند[ و ] در مقابل درب  ورودی  گذاردند ، اولین نماینده ای که وارد شد و کیسه ی پول را دید همین مشهدری باقر بقال بود.
[مشهدی باقر بقال ] ، آن نماینده ای که در اختصاص دادن کلمه ی نمایندگی به خودش حقی از ملت غصب نکرده بود پرسید، این پول ها چیست؟
به  او گفتند : حقوق نمایندگان و وکلای ملت[است]  .
مشهدی باقر بقال ...با وضعی غیر طبیعی و با صدایی بلند چند مرتبه گفت : حقوق نمایندگان : حقوق نمایندگان ملت . مگر نماینده را می شود خرید و قیمتش را پرداخت .
این جمله آخر را طوری با تأثر گفت که از فرط عصبانیت به زمین افتاد و ... »  . ( 16 )
به رغم آن چه که گفته شد ، فرض محال را بر این می گذاریم  که گفته ی دکتر مصدق (  مبنی بر این که « روزهای اول مشروطیت که هنوز مشروطیت ایران نضج نگرفته بود  ،مقام نمایندگی حقوق نداشت و کمتر کسی داوطلب وکالت ... بود» )   نادرست و با واقعیت تاریخی ناهمخوان باشد . می پرسم :
تلاش محققانه ی !! آقای دکتر متینی ، در راستای اثبات این موضوع ، کدام گوشه ی تاریک ِ تاریخ معاصر ایران را روشن می کند؟ ! جز این است که محقق محترم ، نقد تاریخی را با «تسویه حساب سیاسی »  اشتباه گرفته است؟!
ادامه دارد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــ 
ارجاعات :
* ـ نشر عمومی این نوشته ( که حدود چهارسال پیش، قلمی شده بود ) به دلایل عدیده ، از جمله پرداختن بیش از حد به دقایق تاریخی ( که در حوصله ی خواننده ی متعارف نیست ) به تأخیر افتاد. چاپ ِ دوم ِکتابِ « نگاهی به کارنامه ی سیاسی دکتر محمد مصدق » ، سبب سازِ آن شد ، که نوشته ی بلند ِ آغازین ( با تغییر و تلخیص ) درفضای مجازی  نشریابد.
1 ـ  نک. بخش اول نقد ِ« آسیب رسانی به حافظه ی تاریخی »:
http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=1904   
2ـ  نک . به شرحی که در پشت جلد کتابِ « دکترعلی شریعتی، جلال متینی، انتشارات آرش استکهلم ، تیر ماه 1385» ، در معرفی جناب متینی  آمده است .     
3 ـ « نگاهی به کارنامه ی سیاسی دکتر محمد مصدق » (متینی ص 133) 
 4ـ « دکترعلی شریعتی، جلال متینی، انتشارات آرش استکهلم ، تیر ماه 1385،  صص 19 ـ 24 » 

5ـ دکترعلی شریعتی، جلال متینی، انتشارات آرش استکهلم ، تیر ماه 1385،ص 175»
6ـ  برخلاف ادعای حیرت آور ِ دکتر متینی ، آثار دکتر شریعتی ، در بر گیرنده ی 35 جلد کتاب قطور و نسبتآ قطوراست . به عنوان مثال : 1 ـ «روش شناخت اسلام ، مجموعه آثار، چاپ پنجم ، 1381 ، انتشارات چاپخش»  ، 686 صفحه  2ـ « علی ، مجموعه آثار 26 ، 1368»،  697 صفحه   3ـ « هبوط در کویر، مجموعه آثار 13 ،چاپخش، 1376» 643، صفحه   4ـ « گفتگوهای تنهایی ، بخش اول ، مجموعه آثار 33، بهار 1362، انتشارات اگاه »،   688 صفحه . 5ـ « اسلام شناسی ، درس های دانشگاه مشهد ، مجموعه آثار 30،  انتشارات چاپخش، 1371»، 670 صفحه  و ...
7ـ «  خاطرات و تألمات مصدق ، به کوشش ایرج افشار، انتشارات علمی ،چاپ چهارم ، ص 58» و
 « نگاهی به کارنامه ی سیاسی دکتر محمد مصدق ، جلال متینی ،  صص 9ـ10  »
8ـ  « نگاهی به کارنامه ی سیاسی دکتر محمد مصدق ، جلال متینی ،  ص 10 »
9 و 10ـ « زندگی طوفانی ،خاطرات سید حسن نقی زاده ، به کوشش عزیز الله علیزاده ،انتشارات فردوس، 1379 ، ص28» و مقدمه ی کتاب « تاریخ انقلاب مشروطه ی ایران ، سیدحسن تقی زاده ، به کوشش عزیز الله علیزاده ،  انتشارات فردوس، چاپ اول ، ص 14 .
« اولین سخنرانی تقی زاده در مجلس اول ، که در کتاب «مذاکرات مجلس اول » ثبت شده است ، در تاریخ 26 شوال 1324  و ششم ذی القعده 1324» است .
11ـ زندگی طوفانی ، ص 73
 12ـ « مذاکرات مجلس اول ،به کوشش غلامحسین میرزا صالح ، انتشارات مازیار، چاپ اول،  ص  761»
13ـ نک . « احمد افرادی ، فروغی در گذر تاریخ ، بخش اول » . http://ahmadafradi.blogfa.com/cat-2.aspx
«  بعد از صدور فرمان مشروطیت (۱۴جمادی الثانی ۱٣۲۴ ق ) و شروع کار مجلس اول ( ۱٨ شعبان ۱٣۲۴ ق) به پیشنهاد مرتضی قلی‌خان صنیع‌الدوله (رئیس مجلس اول)  مسئولیت دبیرخانه‌ی مجلس شورای ملی به فروغی واگذار می‌شود. این انتخاب، به دلیل شناخت فروغی از نظام پارلمانی اروپا بود که در سامان دادن به روند کار مجلس نوپا، سخت به کار آمد.
در واقع، فروغی در مسئولیت جدیدش، «با توجه به سازمان‌های اداری مجالس اروپایی، تشکیلاتی بر حسب احتیاجات ایرانِ ِ تازه مشروطه شده بنیاد نهاد و اداراتی جهت گردش کار و ثبت سخنان و تصمیمات نمایندگان به وجود آورد. فروغی در این سِمَت، در حقیقت معاون اداری و مالی مجلس بود و در جریان کارها، روسای مجلس را یاری می‌داد» .
   14ـ « مذاکرات مجلس اول ، صص 50ـ 56 »
15ـ  زندگی طوفانی ، ص 93 
16 ـ « ادوار  قانونگذاری  مجلس ، تحقیق و نگارش ، یونس مروارید، نشر اوحدی ، بهار1377 ، جلد اول ، صص188»