نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۹ خرداد ۲۳, یکشنبه

کالبد شکافی « سبز » (2)

فريدون گيلانی


--------------------------------------------------------------------------------


چگونه « سبز » می خواهد خمينی را « تطهير» کند؟
gilani@f-gilani.com
www.f-gilani.com

برای آن که جنبش مردم عليه حاکميت اسلامی رنگ سبز بخورد و بار ديگر مثل بهمن ماه 1357 به نفع « آرمان های امام » مصادره شود ، رهبران « سبز » بايد موقعيت کاريسماتيک خمينی را بازسازی کنند .

« رنگ کردن » جنبش مردم ، مثل رنگ کردن مردم در سال 57 ، برای ايجاد همين رابطه صورت پذيرفته است . به همين دليل بود که بخصوص « سبز » های خارج کشوری در شعارهای يک سال گذشته فقط خامنه ای و احمدی نژاد را به عنوان دو تن از عناصر حاکميت اسلامی هدف می گرفتند ، نه « جمهوری اسلامی را » . شدت اين گرايش به حدی بود که اگر کسی يا گروهی در تظاهرات «سبز» به جای « مرگ بر ديکتاتور » می گفت « مرگ بر جمهوری اسلامی » ، عملا و به روش های گوناگونی که شامل هو کردن و اهانت مستقيم و برخوردهای فيزيکی هم می شد ، مورد تعرض شديد قرار می گرفت .

بنا به آن چه در بخش نخست اين تحليل ملاحظه کرديد ، انتخاب « سبز » برای اين رنگ آميزی ، به دليل « پيوند » فلسفی آن با « اهل بيت نور/ اهل بيت راستی / اهل بيت خرد / و اهل بيت کرامت و فضليت » بود .
همان گونه که تدارک رنگ کردن جنبش مردم از پيش ديده شده بود و « سبز » رنگی نبود که ميرحسين موسوی و فرقه ی اصلاح طلب يک شبه و در جريان « انتخابات » خردادماه 1388 به جنبش زده باشند ، رابطه ی آن با موضوع « حفظ نظام » و « تعاليم دينی » و « رهنمودهای امام » هم بايد از مجرای تفکر و روش خمينی می گذشت تا بتواند در محدوده ی « حکومت اسلامی » باقی بماند و بنا به دغدغه های رهبری « سبز » ، به ورطه های « ساختارشکنانه » نيفتد .

«... جمهوری اسلامی نظامی است که اگر براساس عهد نخستين و نسخه اصليش به اجرا در آيد، تمامی خواسته های ما را در بر می گيرد . مبادا کسی فريب شعارهای ساختار شکنانه را بخورد . اين جانب قويا با چنين وسوسه ای مخالفم و اعتقاد دارم قانون اساسی ما همچنان دارای ظرفيت های ارزشمند تحقق نيافته است ... »

راه احيای اقتدار خمينی ، از « اهل بيت نور ... » می گذرد . پس برای رسيدن به اين هدف ، بايد از مجرای « اهل بيت نور » و « حقيقت اسلام » به خمينی رسيد . اين مسير انحرافی ، در سال 57 نيز پيموده شده است . يعنی خود خمينی هم از همين مجرا به اثبات ضرورت وجودی « ولی امر » حکومت فقاهتی و سرانجام حاکميت « نظام اسلامی » با عنوان رسمی « جمهوری اسلامی ايران » رسيد .
به همين دليل است که باند سياه موسوم به « اصول گرا » دنبال حلقه ی مفقودی خود می گردد ، بساط روز جمعه 14 خرداد 89 را به مناسبت بيست و يکمين سال مرگ خمينی در محل گنبد و بارگاه او راه می اندازد و « يا روح الله » را به « يا حسين » و « يا زهرا » و « يا علی » و «يا» های نظير می افزايد تا با ايجاد نوعی همسنگی ی مذهبی ، بتواند با احيای اقتدار خمينی ، زير «نظام»ی که در حال ريزش است چوب بست بزند .

کمبود درونی « سبز » هم که اطمينان دارد به جای اپوزيسيون ملی نشسته است ، با استفاده از همين چوب بست ، منتها از طريق انتخاب زيرکانه ی اين رنگ ؛ که با تعريف رهبرانش بار مذهبی دارد ،حل و فصل می شود . « سبز » نمی تواند بدون وسيله قرار دادن تعريف مشخصی که از جنبه مذهبی «سبز » دارد ، به معبود برسد .

« ... ما موج عقلانيت سبز خود را که برگرفته از تعاليم دينی و علايق ملت ما به اهل بيت است با تمامی شور ادامه می دهيم ...» ( بيانيه ظهر دوشنبه بيست و سوم خرداد 1388 ميرحسين موسوی).

پس در پناه اين « عقلانيت سبز » :

« ... بايد به اسلام بازگرديم ، اسلام ناب محمدی ...»

« ... مسئوليت دينی ماست که نگذاريم انقلاب و نظام به آنچه اسلام نمی پسندد استحاله شود...»

« ... جمهوری اسلامی نظامی است که تمامی خواسته های ما را در بر می گيرد ...»

« ... آنچه به دنبال آنيم خواستنی است و چه نسبت نزديکی با حقيقت اسلام و هويت ملی ما دارد...» (بيانيه دهم تيرماه 1388 مير حسين موسوی )و

و بالاخره ، برای مهار کردن جنبش مردم در « انقلاب اسلامی خمينی » :

« ... اين خط سبز جوشيده از فطرت های مردم و واقعيت های تاريخی کشور و انقلاب است ...»

سياه و سبز دو خط موازی را که بر سر کسب قدرت سياسی دعوا دارند ، برای ختم شدن به خمينی و نظام اسلامی او ، به پيش می برند . منتها در تمهيد رهبران فرقه ی اصلاح طلب درون «نظام » ، «خط سبز » که به زعم آنان جوشيده از فطرت های مردم است ، بايد به تلطيف جنبش مردم بپردازد و آن را در نهايت با هدف « نظام اسلامی » پيوند بدهد .
بنابراين ، « حفظ نظام » در نظر هر دو باند سبز و سياه ، تنها از طريق آب کردن يخ های خمينی امکان پذير است . زور و قلدری جاری ، بايد پشتوانه ی معنوی و مذهبی داشته باشد .

موقعيت کاريسماتيک

با نگاهی به حرکات پی گير جنبش های اجتماعی ( دانشجويان ، زنان ، معلمان ) و تنش های
اعتراضی کارگران که مجموعا با مرگ خمينی در سال 68 و بخصوص در سيزده سال گذشته ( با مبنای پيش از خرداد 88 ) حامل پيام مناسبی برای « نظام » نبوده است ، احتمالا ارزيابی « سپاه پاسداران انقلاب اسلامی » و وزارت اطلاعات حکومت اسلامی اين بوده که اگر چه عوامل امنيتی و نظامی ، پروار بندی موفقی برای پرورش نيروهای سرکوبگر داشته اند و قادر بوده اند يکسره بکوبند و بگيرند و شکنجه کنند و به دار بياويزند ، اما حاکميت در اساس خود پديده ای مثل خمينی را که می توانست با تکيه بر « وحدت کلمه » و نفوذ معنوی روی « امت حزب الله » اوضاع را مهار کند ، کم دارد. اين احتمال ، می تواند بنا به شواهد و روش هائی که برای مهار کردن اوضاع به کار برده اند ، قريب به يقين باشد .
کاريسما به مثابه « عمود خيمه انقلاب » عمل کرده بوده و پس از مرگ او ، جانشين او سيدعلی خامنه ای به عنوان « عمود » ی که تکيه کلام هاشمی رفسنجانی در نمازجمعه ی تيرماه 1378 بود، نه تنها نتوانست اين نقش را ايفا کند و جای او را بگيرد ، بلکه شديدا مورد ضربات پی در پی و خشمگين دانشجوئی ، جنبش زنان ، جنبش معلمان و اعتراضات کارگری و نفرت علنی طيف وسيعی از مردم قرار گرفت .
با همه نفرتی که روح الله موسوی خمينی در يازده سال حاکميت مستقيم خود در گستره ی وسيعی از جامعه ايجاد کرده بود ، نفوذ کاريسماتيک او در « امت حزب الله » مانع از آن می شد که بخش های معترض بتوانند شبکه های تور اختناق را پاره کنند و علنا به پاره کردن و سوزاندن و لگدمال کردن عکس های او بپردازند و مستقيما تندترين شعار ها را عليه شخص او در خيابان ها سر بدهند . حکومت اسلامی ، حالا ديگر اين پرده ی حائل را از دست داده بود .

خامنه ای که در محافل مذهبی و نزد « مراجع » هم از نظر « شرعی » به عنوان « ولی امر » و جانشين خمينی زير سئوال بود ، اگر چه در « اجرای احکام » مورد نظر خمينی در کتاب ولايت فقيه فرزند خلف اوست ، اما از همان سال 68 نشان داد که نمی تواند به لحاظ کاريسماتيک جای خالی خمينی را ، حتی در ابعاد مذهبی و در طيف « امت حزب الله » او ، پرکند . سهل است ، به چنان موقعيتی که حافظ ستون های موريانه خورده ی « حکومت اسلامی » است ، آسيب های جدی هم رسانده است .

کاريسما (Charisma) ريشه ی يونانی دارد و به معنی « عنايت ايزدی » به کار رفته است . خمينی چنين حالت و صفتی را در ميان پيروان مسلط خود داشت . اين ، همان موقعيتی است که به نظر هر دو باند «سبز » و « سياه » ، اکنون دچار کاستی شده و بايد احيا شود .
ماکس وبر جامعه شناس آلمانی ، اين واژه را در جامعه شناسی سياسی استخدام کرد و تاکيد ورزيد که مراد از کاريسما کيفيتی فوق العاده در کسی است که حالتی بی همتا و سحر آميز دارد . خمينی در ميان پيروان خود از چنين حالتی نيز برخوردار بوده که می توانسته با تکيه به آن ، شبکه های تور اختناق را محکم تر کند . دست کم تاريخ معاصر نمونه ای به دست نمی دهد که فرقه شيعه توانسته باشد آخوندی را در حد خمينی « بی همتا » و « سحرآميز» کند . موقعيت خمينی در جريان پانزده خرداد 42 و وقايع پس از آن که از او اپوزيسيون مذهبی جدی ساخت ، چنان مستمر بود که توانست با کمک های موثر داخلی و خارجی ، در ميان مسلمانان ساده دل ؛ اما از طريق مسلمانان تندرو شيعه، جايگاه با نفوذ و مقتدری در ذهن های مستعد شيعه پيدا کند .

رابرت دريفوس در کتاب « بازی شيطان » می گويد : خمينی در مقام دستيار نزديک آيت الله ابوالقاسم کاشانی ، در جريان کودتای آمريکائی � انگليسی عليه دولت ملی و منتخب دکتر محمد مصدق ، ميدان دار تظاهرات عليه مصدق و برای بازگرداندن محمد رضا پهلوی به تاج و تخت بود.
کودتای 28 مرداد سال 32 را کرميت روزولت از زير زمين سفارت آمريکا هدايت می کرد و در سربازگيری های او از ميان روحانيان و روزنامه نگاران و وکلای مجلس و قداره بندان و ارتشی هائی مثل ژنرال فضل الله زاهدی و سرهنگ نعمت الله نصيری ، خمينی در زمره ی سربازان ارشد بود . اما درست بيست و پنج سال بعد ، موقعيتی پيش آمد که خمينی پس از جريان تبعيد به نجف و از نجف به نوفل لوشاتوی فرانسه ، به اين نتيجه رسيد که بهتر است فرقه شيعه به جای ايفای نقش موتور نگه دارنده حکومت پادشاهی ، خود در حاکميت سياسی قرار گيرد .
نقش شاه و درباريان ، نقش انگليسی ها و آمريکائی ها ، ضرورت اسلامی کردن ايران برای آماده کردن شرايط ايجاد ارتش نايب ايالات متحده در افغانستان به نام جهادی ها که در سال 1979 ميلادی و همزمان با پرتاب شدن خمينی به قله ی قدرت سياسی صورت پذيرفت ، موقعيت اتحاد شوروی و حساسيت خاورميانه و آسيای مرکزی برای ايالات متحده باهدف تدارک ساقط کردن شوروی ، و بسياری از عوامل ديگری که زنجيره ی به قدرت رسيدن حکومت اسلامی در ايران را تشکيل می دادند ، برای خمينی شرايطی را فراهم آوردند تا بتواند برای تحقق هدف تبديل به کاريسما شود . در بستر اجتماعي، تقويت مذهب به وسيله محمد رضا پهلوی و عقده ی ملی که از کودتای 28 مرداد 32 برای جامعه مانده بود ، به خمينی کمک کردند .
بنابراين ، به خلاف ادعای دکتر کاظم سامی رهبر فرقه ی اسلامی جاما ( جنبش انقلابی مردم مسلمان ايران ) و وزير بهداری مهندس مهدی بازرگان ؛ که بعدها در مطب خود به دست « امت حزب الله» تکه پاره شد ، اين توده ها نبودند که خمينی را پيش کردند ، يا دقيقا به قول او به جلو راندند ، بلکه مجموعه ی شرايط بود که خمينی را حتی به توده های مسلمان تحميل کرد و با استفاده از مظلوم نمائی ها و مهارت او در بندبازی ساده با مفاهيم و کلمات ، راه نفوذ و تسلط زبان سحر آميز او را در ذهن های ساده ، اما عصبی نسبت به شرايط ، فراهم آورد .

بنابراين ، خمينی که از اين کوران ها گذشته بود ، ضمن آن که بنا به محتوی کتاب ولايت فقيه ، خود را جانشين پيامبر اسلام ، خليفه ، ولی امر ، يا در واقع « عنايت ايزدی » می پنداشت و چنين نيز در ميان پيروان خود جا افتاده بود ، هم در ميان « امت » وفادار به خود « اقتدار » (authority ) داشت و از نفوذ کلام برخوردار بود ، هم بخصوص در زمينه مذهبی و سياست مبتنی بر « احکام اسلام » که محض عوامفريبی آن را در کتاب ولايت فقيه خود ضد استعماری می ناميد ، صاحب « توانائی خاص و سحر آميز » ی در پيروان خود بود .
به اين ترتيب بود که کاريسمای « حکومت اسلامی / ولايت فقيه » با برخورداری از همه جنبه های کاريسماتيک ، توانست با موفقيت نيروهای چپ و ميانه وحتی راست را گردن بزند و نقش خود را به عنوان « عمود خيمه انقلاب » ايفا کند .
شمشير او ، پس از مرگ او بر گردن جامعه تيز تر هم شده است ، اما کاريسما را کم دارد . جانشين او سيدعلی خامنه ای دايره ی اقتدار پليسی � امنيتی خود را گسترده تر کرد ، اما کاريسما نشد .
مساله ی اساسی سبز و سياه که قادر نيستند کاريسمای ديگری خلق کنند ، بازگشت هراسان به کاريسمای مرده است .

مراسم تطهير ، پس از مراسم تدفين

کاريسما می تواند پس از مرگ هم ، دست کم تا مدت ها نفوذش را ميان پيروانش حفظ کند . کاريسما می تواند مثل مهاتماگاندی و جواهر لعل نهرو در هندوستان ، دکتر محمد مصدق در ايران و جمال عبدالناصر در ميان اعراب که در مقاطع مختلف از نمونه های ملی بودند ، يا مثل ارنستو چه گوارا در آمريکای لاتين از نمونه های انقلابی چپ ، مثبت باشد ، يا مثل روح الله موسوی خمينی در ايران ، منفی .اگر به موازات تفکر و سياست ، جاذبه ی شخصی کاريسما در ميان پيروانش منبع اقتدار آن ها باشد ، استفاده از اين اقتدار می تواند در جهت پيشبرد و تعالی جامعه و مالا به سود مردم باشد، يا به زيان آن ها . اين فرضيه که قدرت فساد می آورد و قدرت مطلق فساد مطلق ، اغلب ، مثلا در مورد خمينی درست است ، اما در نمونه هائی مثل گاندی و نهرو و مصدق و ناصر وچه گوارا نادرست است . شايد دليلش هم عمدتا اين باشد که گروه دوم نخواسته اند و نگذاشته اند که قدرت و اقتدار معنوی آنان شکل و ماهيت مطلق به خود بگيرد . اما نمونه هائی مثل ادولف هيتلر و خمينی که مضمون واحد و شکل متفاوت داشتند ، تنها با مطلق کردن قدرت خود توانسته اند اقتدار خود را ميان انسان هائی که آنان را باور کرده و در خدمت اين اقتدار تا حد ابزاری سقوط کرده بودند ، حفظ کند.
عناصر تشکيل دهنده ی حکومت اسلامی � چه سبز ، يا سياه - ، اين تعريف را قبول ندارند و تنها اميد و هدف شان اين است که برای تداوم « نظام » ، « ال سيد » مرده را بسته بندی شده و سوار بر اسب چوبی از دروازه ای که فکر می کنند می تواند ضامن بقای آنان باشد ، بگذرانند .

هر دو باند ، برای احيای « عمود خيمه انقلاب » ، اول بايد کاريسمای خود را تطهير کنند . پس بايد از او چهره ای مقدس بسازند و بنا به عادت و سنت مذهبی و سياسی خود ، ده سال حاکميت مستقيم او � از زمستان 1357تا تابستان 1368 � ، هشت سال دوره ی رياست جمهوری رفسنجانی و هشت سال دوره ی سيد محمد خاتمی را که مجموعا می شود 26 سال ، به زعم خود « پاک » و «مطهر » به خورد نسل جديد « امت حزب الله » بدهند تا از پريشانی خطرناک کنونی در آيد .

سيدعلی خامنه ای که نتوانسته است جانشين کاريسما بشود ، همان قدر در مورد اين بازسازی و بازپروری عجله دارد که رهبران فرقه اصلاح طلب .
بنا به موقعيت و منصب ، « بدل کار » سکانس های پايانی اين فيلم « اکشن » اسلامی که در تمام سی و يک سال گذشته مقام های کليدی داشته ، به دليل بازگشت مسئووليت های سه دهه هيجان و سرسام جنون آميز به خودش ، نمی تواند به نفی هيچ يک از مراحل بالا بردن استحکامات امنيتی � پليسی بپردازد . « رهبر معظم » باند سياه از « شورای انقلاب » بگيريد تا سپاه پاسداران و رياست جمهوری خمينی و « رهبری » ، « عالی » ترين منصب ها را داشته و قرار نيست تف سر بالا بيندازد ، مگر در حذف اجباری و سنتی « خودی » ها که برای پرهيز از تقابل با تضاد اصلی که موج اعتراضی باشد ، چاره ای جز هرس کردن نداشته است . با اين حال اما ، همچنان موقعيت کاريسماتيک خمينی را کم دارد .
رهبران باند اصلاح طلب نيز که در اين سکانس « سبز » شده اند ، بيشتر در رابطه با نقش محمود احمدی نژاد مشکل دارند و می خواهند به جامعه القا کنند که اگر پس از مرگ خمينی در هر مرحله ای اشکالی وجود داشته ، ناشی از « عدم اجرای صحيح قانون اساسی نظام » بوده ، والا که به قول مير حسين موسوی در بيانيه دهم تيرماه 1388 « نظام انقلاب اسلامی ميراث و ميوه مبارزات تاريخی دويست ساله با استبداد است » و هيچ نقصی در « جمهوری اسلامی خمينی » که می تواند « تمامی خواسته های » جنبش را « در بر بگيرد » ، وجود ندارد . بنابراين ، به قول همو در همان بيانيه، مقصد « جنبش سبز » « حفظ نظام » است ، نه آن طور که بعضی ها تفسير می کنند « تغيير نظام » . پس ، « کسی فريب شعارهای ساختار شکنانه را نخورد » ، زيرا « قانون اساسی جمهوری اسلامی ، همچنان دارای ظرفيت های ارزشمند تحقق نيافته است » که « ارزش های » آن بر می گردد به فکر و سلوک و سياست خمينی .
با چنين تعريف و انتظاری ، « مسئووليت دينی » « سبز » حکم می کند که با راندن ظرفيت جنبش مردم به مختصات اين گونه « رنگ کردن » ، نگذارد « انقلاب و نظام به آنچه اسلام نمی پسندد استحاله شود . »
در چنين وضعی است که پس از مراسم تدفين خمينی در سال 68 ، اکنون بايد مراسم تطهير او انجام شود و زمينه های اشتغالی فرعی برای شدت جنبش اعتراضی که در معرض تصفيه های انسانی دامنه داری قرار گرفته است ، فراهم آيد . « سبز » با نديده گرفتن حافظه تاريخی جامعه ، می پندارد که جامعه واقعيت و ماهيت خمينی را فراموش کرده است .

می شود خمينی را تطهير کرد ؟ !

آخرين تدبير « سبز » و « سياه » ، زمينه ی تحقق ندارد . خمينی چنان ناپاک است که نه با صابون « سبز » می شود تطهيرش کرد ، نه با صابون « سياه » . ابعاد اين ناپاکی هم چنان است که هيچ ضرورتی ندارد نسل جوان برای درک آن به کتاب ها و گزارش ها و رنجنامه هائی که سر به خروار می زنند مراجعه کند . هر عضو خانواده و همسايه و هر کوچه و خيابان و شهر و روستائی ، لکه های سياه اين ناپاکی را به نظر اين جوانان و نسل پيش از آنان می رساند . از اين گذشته ، هر جوان معترضی که در معرض تهاجم بازمانده از خمينی قرار می گيرد ، مبين لکه های سياه کاريسمای سبز و سياه است .
اين که خمينی به « اسلام ناب محمدی » رهبران باند اصلاح طلب و محور زهر آگين « بيت رهبری » خدمت کرده است يا خيانت ، بحث مربوط به مذهبی هاست که خود در رابطه با آن اختلاف نظرهای شديد دارند ، اما آن چه به طور اعم مربوط به انسان و جامعه است ، جلوه ای از تحميل عقيده از طريق خونين ترين نوع استبداد است .
لازم نيست برای اثبات درنده خوئی نظام خمينی و آن « حقيقت اسلام » که به نظر مير حسين موسوی در خمينی متجلی است ، به هزاران صفحه کتاب و گزارش زندانيان سياسی ، دانشجويان ايران ، زنان ايران ، کارگران ايران ، دهقانان ايران ، کارمندان ايران و بدون استثناء همه سطوح زير ستم ايران مراجعه کنيم تا به شدت ناپاکی خمينی و پيروانش پی ببريم .
نگاهی اجمالی به همان يازده سال حاکميت مستقيم او در زنده بودنش ( 1368 � 1357 ) کافی است که جامعه بداند چنين مهاجمی تطهير شدنی نيست و کوشش در « منزه » سازی و « مقدس » سازی او ، آب در هاون کوبيدن است . حالا تداوم « اقتدار نظام » او پس از مرگش پيشکش پيروانش.

درست در زمانی که توده های مذهبی نسبت به خمينی دچار توهم شده بودند و دامنه ی اين توهم به بعضی سازمان های سياسی هم کشيده شده بود ، خمينی نبض مطالبات اصلی مردم را که رفع اختلاف طبقاتی و از ميان بردن فشار روی استثمار شوندگان بود ، به دست می گيرد . وجود سازمان های چپ و گرايش های سوسياليستی در جامعه ، توجه او را به سوار شدن بر اين موج از مجرای «تعاليم اسلامی » � که اکنون تکيه گاه رهبری « سبز » است � ، بيشتر می کند . بنابراين ، علاوه بر تاکيدهای محوری او بر « محرم ماه پيروزی خون بر شمشير » که می توانست سحر و جادوی کاريسماتيک او را جا بيندازد ، خلاصه کردن موضوع مبارزه طبقاتی به صورتی جعلی و فريبنده در شعار « مستضعفان در مقابل مستکبران » و « کوخ نشينان در مقابل کاخ نشينان » ، به زعم او می توانست اين حربه را از دست سوسياليست ها در آورد و مال خود کند .
توده ها باور کرده بودند که « امام » می خواهد ريشه های فقر را بخشکاند و حاکميت اسلامی خود را به نفع استثمار شوندگان تنظيم کند .
تنها راه تبديل شدن به کاريسما و سوار شدن بر اصلی ترين موج مطالبات مردم ، تکيه کردن بر همين امر بود . در اين فريبکاری ، خمينی تا جائی پيش رفت که گفت کارخانه ها و دارائی های عمومی بايد ملی شوند و حتی برای جذب دهقانان که می توانستند برای او تبديل به ارتش مناسبی شوند ، گفت : « ويلاهای شمال را خراب کنند و گندم بکارند » .
بعدها ، و حتی در يازده سال زنده بودن خود او ، معلوم شد که برنامه درست برعکس بوده است . نهادهای توليدی و خدماتی را دولت خمينی از طريق بنياد مستضعفان و موسسه های مشابه مصادره کرد و نه تنها ويلاهای شمال خراب نشدند که به جای شان گندم کاشته شود ، بلکه ويلا سازی های جديد شروع شد و قيمت ها شان هم با چنان شدتی سير صعودی پيمود که امروزه به دو ميليارد تومان هم رسيده است . در مرحله ی اول ، بخش های توليدی و خدماتی و ارضی ، به مصادره ی دولت اسلامی در آمدند و در مراحل بعدی به مرور به ترکيب جديد سرمايه داری واگذار شدند . در اين مراحل که شاهد ايجاد شکل های تازه ی اجتماعی و جا به جائی های طبقاتی هم بود ، سر کارگران و دهقانان و به طور کلی « مستضعفان » مورد نظر خمينی ، بی کلاه ماند و اختلاف طبقاتی چنان تعميق شد که تا امروزه عنان گسيخته پيش رفت .
پس از آن که « مستضعفان » فقيرتر شدند و « کاخ نشينان » با شکل و شمايل تازه بر « کوخ نشينان » تاخت بردند ، « امام » ادعايش را تصحيح کرد که منظورش از « مستکبران » « شيطان بزرگ » و اصولا سرمايه داران خارجی بوده ، نه « مستکبران » داخلی . اين ادعا هم با ورود افسار گسيخته ی سرمايه داران خارجی و تبديل شدن ايران به بی در و پيکرترين بازار برای کالاهای خارجی ، در عمل نوعی فريبکاری سياسی بود .
خمينی می دانست که در مکتب او مالکيت خصوصی برابزار توليد و داشتن ثروت « حلال » است ، بنابراين آگاهانه به توده هائی که تبديل به کاريسمای آن ها شده بود ، دروغ گفته بود .

خمينی می دانست که برای حفظ موقعيت کاريسماتيک خود ، با چند مانع جدی رو به روست : زنان ، دانشجويان ، کارگران ، احزاب و سازمان های سياسی . اگر چه نفوذ مذهبی و عوام فريبی های طبقاتی او توانسته بود از همه اين جريان های اجتماعی سربازگيری کند ، اما بخش های آگاه زنان ، دانشجويان ، کارگران و احزاب و سازمان های سياسی ، به شکل ها ، با شدت ها و در مقاطع مختلف ، دير يا زود در مقابل تزوير ها و کوشش های او در تحميل عقيده مقاومت می کردند .
بنابراين ، به موازات بالابردن استحکامات امنيتی � پليسی ، بايد می توانست اين موانع را مهار کند . پس :

1- در درجه اول ، زنان بايد به شکل و شمايل مطلوب اسلام کاريسما درمی آمدند تا راه تعميم تفکر و سلوک ايدئولوژيک او فراهم می آمد . زنان نيمی از جامعه بودند و ظاهر آنان در جامعه می توانست چهره اسلامی کاريسما را مخدوش کند . رهنمودهای او در مناسبات خانوادگی و حذف نقش اجتماعی و توليدی و خدماتی زن ، کاملا روشن بود و با استعدادی که در ذهنيت مذهبی مردان وجود داشت ، به مرور قابل حصول بود ، اما آن چه می توانست حاکميت اسلامی خمينی را فورا مورد تهديد قرار دهد ، شکل حضور زن در سطح جامعه بود. شکل مطلوب ، بايد بی درنگ با تهاجم و تهديد به اجرا در می آمد . هجوم به نخستين راه پيمائی اعتراضی زنان در تهران با سنگ پرانی و شعار « يا روسری يا توسری » و بعد در تکامل خود « هم روسری هم توسری » ، نخستين گام قاطع پيروان امام بنا به دستور مستقيم او بود . تصفيه دامنه دار زنان از بخش های توليدی و خدماتی و تضعيف موقعيت دفاعی آنان در خانواده ، گام های سريع بعدی بود .
شدت تحميل زمانی به اوج خود رسيد که زمزمه های زنان رفته رفته تبديل به فرياد شد و «عمود خيمه انقلاب » ترسيد که مبادا بنا به تجربه های جهانی ، اين فرياد تبديل به يک جنبش اجتماعی عليه خيمه ی او شود . خمينی ابائی نداشت که « تابع » بودن زن و درجه ی دوم بودن او را آشکارا بيان کند . پيش از پرتاب شدن به قله قدرت سياسی هم ، با نگاهی به توضيح المسائل او ، می شد اين رفتار را بديهی دانست . بنا به اين دستور العمل بود که علاوه بر تهاجم رسمی دولتی ، اراذل و اوباشی مثل ماشاء الله قصاب و الله کرم و اکبرگنجی ، برای تيغ کشيدن به زنان « بدحجاب » و اسيد پاشيدن به روی آنان ، با حمايت مستقيم خمينی وارد عمل شدند .

2- خمينی می دانست که دانشگاه سهم عمده ای در مبارزه داشته و عموما مرکزی فعال برای تبلور دردها و مطالبات اجتماعی مردم است . بنا به تجربه ی اوائل دهه ی 70 ميلادی در مصر که با سلطه ی اخوان المسلمين بر امور پيش می رفت ، اين خطر وجود داشت که اگر دانشگاه «اسلامی » نشود و برای « اسلامی شدن » مورد تصفيه ای جدی قرار نگيرد ، در مرحله ی اول می تواند به نقش افشاگر دروغ ها و نيرنگ های او عمل کند ، و در مراحل بعدی تبديل به سرسخت ترين جنبش اجتماعی عليه او شود .
بنابراين ، در مرحله ی اول بايد با استفاده از فضائی که ظاهرا عليه « شيطان بزرگ » ايجاد کرده بود ، بی درنگ دانشجويان و دانشگاهيان ، و بر آن مبنا اساسا روشنفکران را «عناصر» آمريکائی معرفی کند تا بتواند در مراحل بعدی آنان را از دم تيغ بگذارند ، دانشگاه ها را مصادره و تعطيل کند و برنامه « اسلامی کردن » دانشگاه ها را به اجرا در آورد.
پس با احساس اين خطر و توجه به جدی بودن اين خطر و جدی تر شدن آن در آينده ، در حالی که در پيام اول مهرماه 1358 خود به مناسبت آغاز سال تحصيلی گفته بود : « سلام بر دانشجويان و استادانی که در سال های طولانی اختناق ، با محروميت و شکنجه ها و با ناراحتی های روحی و جسمی مواجه و با شجاعت و شهادت در مقابل استبدادها و قلدری ها ايستاده و تسليم قدرت های شيطانی نشدند » ، در پيام سيزده ماده ای خود که روز اول فرودين سال 59 در بهشت زهرا صادر کرد ، با اشاره به مرکز خطر ، حرفش را از بنياد برگرداند .

« ... برای روشنفکران دانشگاه رفته ، چيزی که مطرح نيست مردمند و تمام چيزی که مطرح است خود اوست ... »

براساس خبرهائی که در روزنامه های ارگان نيروهای سياسی مخالف چاپ می شد ، حتی پيش از رهنمود خمينی در طرح سيزده ماده ای نوروز 59 ، اخراج دانشجويان هوادار احزاب و سازمان های مخالف از دانشگاه ها شروع شده بود .

خمينی زمينه های تاخت بردن به دانشگاه ها را روز بيست ودوم اسفند سال 57 ، يعنی درست يک ماه پس از قيام 22 بهمن ماه 57 ، فراهم کرده بود . آن روز ، در ديدار با دانش آموزان و فرهنگيان قم ، از بنياد به انسان هائی که حرف از « موکراسی » می زنند هجوم برده بود:
« ... به آن هائی که از دموکراسی حرف می زنند گوش ندهيد . اين ها با اسلام مخالفند . اين ملت قيام نکرده اند که مملکت شان دموکراسی باشد . ما ، قلم های مسموم آن هائی را که توصيف از مليت و دموکراتيک و اين ها می کنند ، می شکنيم . »
با وجود رگه های سوسياليستی در دوره های مختلف جنبش دانشجوئی ، معمولا تکيه کلام اين جنبش ديرينه ، دموکراسی به معنی حکومت مردم بر مردم بوده است . خمينی برای آن که نگذارد حصارهای « نظام اسلامی » که بنا به اعتراف او مخالف « دموکراسی » است ترک بردارد ، بايد علاوه بر مصداق هائی مثل دانشجويان و استادان و « روشنفکران دانشگاه ديده»، اصل مفهوم را با اشاره به تناقض آن با حاکميت اسلامی ، می زد .
خط کاريسمای حزب الله ، به سرعت به شعارهای « دانشگاه اسلامی ايجاد بايد گردد» «مرکز چاقوکشان تعطيل بايد گردد » و سرانجام ايجاد « شورای انقلاب فرهنگی » به سرکردگی عبدالکريم سروش به عنوان نماينده ی خاص خمينی ، و تعطيلی دو ساله ی دانشگاه ها و مراکز آموزش عالی در سال 59 ره برد .
پس از گشايش دانشگاه ها ، بسيجی ها و نيروهای مسلح سپاه جای گارد دانشگاه شاه را گرفتند تا خمينی مرد و جنبش دانشجوئی در نسل جديد دو باره به جايگاه اجتماعی � سياسی خود برگشت که حالا قرار است با طرح اصلاح طلبان « سبز » دو باره عقب گرد کند و حافظ نظام اسلامی خمينی باشد .

بنا به آماری که در صفحه های 344 کتاب « شبيخون تاتارها » ، و با نام و نشان قربانيان آمده ، در اين دوره دست کم 2256 دانشجو به شيوه های مختلف : تيرباران ، حلق آويز ، درگيری ، شکنجه ، زجرکش ، سوزاندن و انتحار زير فشار، جان باخته اند .
بنا به آماری که مجموعا سازمان های مختلف منتشر کرده اند ، مجموعا در زنده بودن خمينی 23310 دانشجو کشته شده اند ، 36260 دانشجو زندانی بودند و کل تلفات جنبش دانشجوئی تا آن زمان ، دست کم 59570 تن بوده است .
به نظر اغراق آميز می رسد ، اما زندانيان و فعالان سياسی آن يازده سال شاهدند که واقعيت بيش از اين هاست . تنها پس از رها شدن مردم ايران از شر اين بختک تاريخی است که آمار تلفات واقعی مردم در مقاومت عليه ستمکاران حاکم روشن خواهد شد .

3- خمينی می دانست که به يمن اعتصاب سراسری کارگران صنعت نفت و ورود مستقيم آنان به تظاهرات خيابانی ، قيام ضد سلطنتی موفق شده بود . قدرت تعيين کننده کارگری و نفوذ احزاب و سازمان های چپ در واحد های کارگری ، مانعی بود که کاريسمای حزب الله بايد از آغاز به زمينه های خنثی کردن ، يا دست کم کند کردنش می انديشد . با وجود اين ظرفيت ، پايه های « نظام ضد دموکراتيک اسلامی » نمی توانست قوام بگيرد.
سربازگيری از ميان بخش های شديدا مذهبی و ساده انديش کارگری ، می توانست با ايجاد انجمن های اسلامی در کارخانه ها و کارگاه ها و مراکز بزرگ صنعتی و اتصال مخفی و بعدها علنی اين انجمن ها به سپاه پاسداران و بسيج تحت فرمان سپاه ، به شکل گرفتن چنين مانعی در آينده فائق آيد .
به مدد همين نهادهای دولتی و ورود نيروهای رسمی تر سرکوبی بود که حتی هر گونه اقدامی در جهت مطالبات صنفی ، بی رحمانه سرکوب شد . همه ی تدابير بايد انديشيده می شدند تا اعتراض های مقطعی و صنفی ، در آينده تبديل به جنبش کارگری نشوند . دريائی از کارگرانی که در اين مرحله تمکين نکردند ، به شيوه های مختلف حذف فيزيکی شدند ، يا به خيل ارتش بيکاران پيوستند و ارتش بيکاری پنهان را گسترش دادند .

4- خمينی می دانست که احزاب و سازمان های سياسی می توانند دايره نفوذ خود را در دانشگاه ها ، مراکز توليدی و زنان توسعه دهند و رفته رفته ابتکار امور را به دست گيرند . پس شعار « فدائی فدائی دشمن خلق مائی » و « مرگ بر منافق » و « مرگ برفدائی » بايد سرلوحه « امت حزب الله » قرار می گرفت تا زمينه را برای ورود سرکوبگران رسمی فراهم می کرد . کسانی مثل زهرا فالانژ ، ماشاالله قصاب ، الله کرم ، ده نمکی ، اکبر گنجی و...، در مراحل مختلف نيروهای هوادار را که بعدها به لباس شخصی ها تغيير نام دادند ، سازماندهی کردند و کميته چی ها و پاسداران و بسيجی های آن ها هم مدام پروارتر می شدند تا اگر نيروهای ظاهرا غير رسمی کم آوردند ، رسما وارد عمل شوند .
خمينی به موازات تهاجم مستقيم به زنان و دانشجويان و تقويت انجمن های اسلامی در مراکز توليدی ، سازمان ها و احزاب چپ و راست و ميانه را که با نسبت های متفاوت از هم در تناقض با سياست های « عمود خيمه انقلاب » قرار می گرفتند ، از دم تيغ بی دريغ گذراند . و چندان از آنان گرفت و زنجيره ای هم گرفت که در سراسر ايران زندان کم آورد . پس به نهضت زندان سازی و ايجاد کارخانه ی بازجو سازی پرداخت . آن بيش از پنجاه هزار دانشجوئی که فقط در آن دوره به روش های مختلف حذف فيزيکی شدند ، اغلب از اعضا وهواداران همين احزاب و سازمان ها بودند . نسل کشی دهه شصت ، و بخصوص کشتار تابستان 67 از زندانيان سياسی ؛ که اتفاقا در آن زمان رهبران اکنون « سبز » شده ی باند اصلاح طلب از صاحب منصبان ارشد خمينی بودند ، اوج همين توحش تاريخی است که کشتار مردم کردستان ، صيادان انزلی و مردم گنبد را نيز بايد به اين سياهه افزود .

به صورت شماتيک ، و بسيار مختصر و ناقص البته ، اين چهره ی « مقدس » خمينی و «تعاليم» او بود که امروزه قرار است سرمشق رهبران « سبز » قرار بگيرد واصلاح طلبان سعی می کنند با منحرف کردن جنبش توفنده ی مردم ، بازگشت به آن را تبليغ کنند .
آيا اين تدبير يک شبه انديشيده شده و زمينه های مادی خود را نداشته است ؟
( ادامه دارد )

22 خرداد 1389

«قابل توجه مسئولان»
گزارش تصویری / مصرف مواد مخدر در انظار عمومی -1
اعتیاد به مواد مخدر بلای خانمانسوزی است که کیان خانواده و جامعه را مورد تهدید قرار داده و عدم برخورد به موقع و اثربخش با این پدیده نابهنجار اجتماعی - که تصاویر زیر فقط بخشی از آنچه در سطح شهر می گذرد را نشان می دهد- ضمن کاستن از قبح این ناهنجاری اجتماعی موجبات نا امنی و مزاحمت برای شهروندان را فراهم کرده است... امیدواریم مسئولان پرتعدادی که وظیفه برخورد با پدیده شوم اعتیاد را دارند ، از جمله ستاد مبارزه با مواد مخدر و ناجا و ... به مسئولیت خود عمل کنند. مهر آماده همکاری در این زمینه است.

عکس/ یونس خانی

چه کسی شکار است، چه کسی شکارچی؟


منصور امان

چند روز پس از آنکه سرکرده وحشت زده سپاه پاسداران برای مُتوجه ساختن نیروهای تحت امرش به شرایط وخیمی که "نظام" در آن بسر می برد، خیزش مردُم برای آزادی و عدالت را "خطرناک تر" از "جنگ عراق" توصیف کرد، شاهد این هم سنجی عجزآلود نیز از راه رسید.

قُشون کشی آیت الله خامنه ای به تهران، به شبیه سازی سالارجنگ وی بیان مادی داده است. رژیم ولایت فقیه برای چندُمین بار از هنگام آغاز شکل گیری جُنبش اجتماعی، استعداد نظامی خود را به میدان آورده تا از خویشتن در برابر دُشمنی که نیرو و ظرفیت آن را خطرناک تر از توان جنگی یک کشور خارجی ارزیابی کرده، مُحافظت کند.

آنگاه که سرکرده قُشون، آیت الله خامنه ای در 29 خرداد سال پیش از تریبون نماز جمعه بیانیه نظامی خواند و به جامعه ی مُعترض اعلان جنگ داد، نگاه او از سقف یک درگیری محدود مُسلحانه با پُشتیبانی همه جانبه دستگاه ها و ابزارهای امنیتی فراتر نمی رفت. کمی بعد، "نظام" در برزخی بین مرگ و زندگی دست و پا می زد و زیست در شرایط فوق العاده به وضعیت روزانه آن تبدیل گردید. آقای خامنه ای و باند به خوبی پروار شده ی او با دُلارهای نفتی می توانستند آغاز کننده جنگ باشند اما گردش رویدادها نشان داد که تعیین ژرفا و گُستره آن در اختیار آنها نیست.

به خط کردن قراوُل سواره و پیاده با ساز وبرگ کامل نظامی در خیابانها و میدانها بی گمان می تواند نشانه خوبی از قصد جنگ در شکارگاه داشته ها باشد؛ موضوع فقط این است که قُشون "آقا" در این کشاکش بیشتر نقش شکار را بازی می کند تا شکارچی!

در حالی که نیروی تجهیز شده حُکومت با صرف هزینه های انسانی و لُجستیکی گزاف بر کف خیابان میخ کوب گردیده و اعصاب و عضُلاتش در انتظار یورش از هر بام و کوچه و خیابانی مُنقبض شده است، جُنبش اجتماعی تعیین می کند که کی و کُجا به سراغ آن خواهد رفت.

ماهیت نظامی سرکوب، باند ولی فقیه را درگیر یک جنگ فرسایشی کرده است که یک سال پس از تغییر اجباری استراتژی دفاعی خود، محدود بودن منابع آن به لحاظ سیاسی، انسانی و مادی - همانگونه که در سُخنان سرکرده سپاه پاسداران پیداست - بیشتر خودنمایی می کند.

آغاز دعوت جنبش از حضور نیروهای برانداز

رویدادهایی که حول راهپیمایی از پیش برنامه ریزی شده ی 22 خرداد، لغو آن توسط موسوی-کروبی و آن چه به طور واقعی در این روز گذشت اتفاق افتاد افق تازه ای در تحلیل جنبش اعتراضی کنونی باز کرده است. نوشته ی حاضر جنبش را از منظر تحلیلی بر این رویدادها و پیرامون این روز خاص بررسی می کند. از آن جا که این کار به فاصله ی کوتاهی در تاریخ 23 خرداد تهیه شده است می تواند کاستی هایی را دربرداشته باشد که نگارنده در روزها و هفته های آینده به آن خواهد پرداخت.

پس زمینه جنبش از سال گذشته:

هر جنبش اجتماعی یک پدیده ی زنده است و به مثابه آن تحول می یابد: فراز و نشیب بسیار می بیند، دوره های شلوغ و خلوت را از سر می گذراند، فراوانی و کم شماری را تجربه می کند، شدت و نرمی را به کار می بندد و در یک کلام موقعیت های متفاوت را تجربه می کند. معمولا صحبت از یک جنبش اجتماعی دلیل بر نفی سایر جنبش ها یا حرکت های موجود در جامعه نیست. اما ضرورت روش شناسی ایجاب می کند که بحث را محدود کنیم.

حرکت اعتراضی ی که در تاریخ 23 خرداد 1388 آغاز شد به مثابه یک جنبش اجتماعی، هر چند محدود، در حال تجربه کردن این گذرها و دشواری هاست. اما سوال مشخص این است که آیا در انتهای این راه سخت و دراز، این جنبش به نتیجه ی مطلوب خود خواهد رسید یا خیر؟

پاسخ به این سوال نیازمند قرار دادن آن در بستری بزرگتر و عمومی تر است. تحلیل هایی که این جنبش را بدون روابط متقابل آن با پدیده های دیگر خرد و کلان اجتماعی نگاه می کنند اغلب در نوعی قضاوت منفی یا مثبت سطحی گرا گرفتار می شوند. نقدی عمیق تر اما ما را در دعوت می کند که این جنبش را، که برای برخی به عنوان جنبش سبز معروف شده است، به سان تنها بخشی از پویایی جامعه ی ایرانی ببینیم و نه تمامیت آن. به عبارت دیگر کل آن چه را که جامعه ی کنونی ایران می تواند به عنوان خواست تغییرگرایی مطرح سازد نمی توان در جنبش سبز خلاصه کرد. اگر چنین کنیم خطا کرده ایم.

اجازه بدهید چند ویژگی ذاتی و ساختاری جنبش سبز را بررسی کنیم:

1) بدنه ی اصلی جنبش سبز از طبقه متوسط شکل گرفته است. نیروی کنشگر آن در لایه های پایین و متوسط این طبقه و نیروی فکری آن به طور عمده در لایه های بالا و میانی آن.

2) خواست های این جنبش به طور عمده اجتماعی، فرهنگی و سیاسی است. فعالان جنبش هنوز نتوانسته اند به شعارهایی فراگیر و آرمان هایی مشخص دست یابند.

3) سقف رادیکالیسم و کنشگری آن از یک سو تابع محتوای فرایند اجتماعی شدن جوانانی است که در جنبش شرکت دارند، - آنها طغیانگر هستند اما چندان خطر پذیر نیستند- و از سوی دیگر تابع محافظه کاری جریان و افرادی که به دلیل نبود گزینه ای دیگر نقش هدایت کننده – و نه رهبری – این جنبش را تا حد زیادی در اختیار گرفته اند.

4) خودباوری در این نسل ضعیف است و نیازمند یک جریان هدایت کننده هستند. توان آنان در خودسازماندهی ضعیف است و نیاز به تجربه در مبارزه پایدار و منظم دارند.

با در کنار هم قرار دادن این خصوصیت ها در می یابیم که جنبش سبز توانایی مشخصی دارد و قادر به رفتن در ورای این توانایی نیست. حد و میزان این توانایی آن قدر است که در طول یک سال گذشته دیدیم و بنابراین مقولاتی مانند سرنگون سازی و براندازی رژیم و امثال آن تناسبی با قدرت واقعی جنبش ندارد. این دیدگاه اما در یک سالگی دستخوش یک تحول شد.

آن چه در 22 خرداد 89 تغییرکرد

آخرین موردی که محدودیت پذیری های جنبش را آشکار ساخته است موضوع تظاهرات 22 خرداد 1389 بود. تمسک جستن رهبری نمادین جنبش – موسوی/کروبی/اصلاح طلبان، به وزارت کشور دولتی که، به زعم خود آنها، فاقد مشروعیت است نشان داد که این افراد و تشکل های وابسته به آنان هنوز می خواهند در چارچوب قوانین حکومتی رفتار کنند. آن هم حکومتی که برای سرکوب آنها و جنبش خود از هیچ قانون خاصی پیروی نمی کند. موضوع لغو راهپیمایی نیز به دلیل ترس از همین فراقانونی بودن سرکوبگریی است که دولت برای شرکت کنندگان طراحی کرده بود. پس، از یک سو آنان خود را ملزم به کسب اجازه برای راهپیمایی می بینند تا نشان دهند که خواهان ماندن درزیر چطر قوانین جمهوری اسلامی هستند و از سوی دیگر به خاطر نگرانی از بی قانون بودن سرکوبگری آن راهپیمایی را لغو می کنند. این تناقض آشکار یک نمونه نیست. یک پدیده ی گسترده تر است که می بایست از آن به عنوان یک فرضیه جهت توضیح درجا زدن جنبش در مقابل تهاجم رژیم استفاده کرد.

مشکل اساسی جنبش می تواند از این طریق مورد توضیح قرار گیرد که هنوز نتوانسته است تعیین کند در رابطه با کلیت رژیم جمهوری اسلامی در کجا قرار دارد. آیا تغییر در رژیم را می خواهد یا تغییر رژیم را. جریان هدایت کننده ی جنبش با دو چهره ی شاخص موسوی و کروبی نخستین را تبلیغ می کند در حالی که واقعیت شرایط، جنبش را بیشتر به سمت دومی می کشاند. به عبارت دیگر، در حالی که جریان به ظاهر رهبری کننده، مایل است جنبش را رام و در چارچوب نظام هدایت کند، آن چه که پویایی و کارآیی جنبش را تامین و آینده آن را به صورتی موثر تعیین خواهد کرد عبارت است از به چالش کشیدن کل رژیم برای کنار زدن آن. یعنی این تغییر رژیم است که امید تغییر را نمایندگی می کند نه اصلاح رژیم. اصلاحی که بارها گفته ایم هر چقدر هم اندک باشد کمترین شانسی را برای تحقق ندارد، اما ایجاد توهم درباره ی آن سبب می شود که جنبش اخته شده و کارآیی خود را از دست دهد.

افقی تازه در آینده ی سیاسی حرکت

قریب یکسال زمان لازم بود تا فعالان جنبش بتوانند این تضاد درونی را نه براساس یک تحلیل نظری صرف، بلکه براساس یک واقعیت عملی در قالب آن چه در 22 خرداد 89 روی داد مشاهده کنند. حضور هزاران نفر در خیابان ها در این روز و علیرغم فراخوان موسوی و کروبی به عدم برگزاری راهپیمایی و نیز با وجود حضور پرشمار نیروهای سرکوبگر بیانگر این است که بخشی از فعالان جنبش می خواهند به نحوی روشن استقلال عمل خود را، با همه ی هزینه ی سنگینی که در بردارد، نشان دهند. خبرها حکایت از گستردگی این حضور داشته است هرچند که نبود هماهنگی و نیز سرکوب شدید اجازه ی تبلور یک حرکت وسیع جمعی را نداده است. [1]

به این ترتیب از امروز 23 خرداد 89 دو واقعیت که از ابتدا نیز در دل جنبش حضور داشت اما تمایز آن می توانست آسان نباشد به وضوح خود را نشان خواهد داد: یک جریان مهارگرجنبش که می خواهد سقف حرکت را جایی قرار دهد که خط قرمزهای سیستم، یا همان نظام حاکم، را حفظ کند و یک جریان دیگر که کلیت رژیم را زیر سوال می برد و دیگر خط قرمزها را به رسمیت نمی شناسد.

در این شک نداشته باشیم که پس زمینه های اجتماعی و طبقاتی – نه به صورت مطلق و کامل بلکه به شکل نسبی و عمده – در تمایز گذاری میان این دو قابل تشخیص خواهد بود. لایه های مرفه تر حاضر در جنبش بیشتر به گرایش کم خطرتر و کم هزینه تر نخست تمایل خواهند داشت، در حالی که لایه های پایین تر بیشتر در صدد بریدن از کلیت رژیم و رفتن به سوی مشخص ساختن وضعیت نظام خواهند بود.

این تمایزبندی اجتماعی پدیده ای است بسیار مثبت و اجازه می دهد الگوی جنبش اجتماعی توده وار از نوع انقلاب 57 دیگر تکرار نشود. این بار صف بندی های طبقاتی در صف بندی های سیاسی حاضربوده و عمل می کنند. با این تفکیک می توانیم انتظار داشته باشیم که لایه های محافظه کار جنبش در یک چارچوب کمترخطرساز، کمتر کنش گرا و کمتر تهاجمی عمل کنند، حال آن که جریان دوم با پذیرش خطر بیشتر می تواند به یک نیروی کنش گرای تهاجمی تبدیل شود. اما این امر مکانیکی نیست و مشروط است به حضور برخی عوامل:

جریان هدایت گر، این جریان رادیکال جنبش از این پس درصدد برخواهد آمد که یک جایگزین برای زوج موسوی-کروبی و شبکه ی تبلیغاتی و هدایتگری آنها بیاید. این بدان معنی است که راه برای برخی جریان های سازماندهی شده داخل و یا خارج کشور باز می شود تا بتوانند خود را کاندیدای مناسب برای این منظور معرفی کنند. اما این فقط در صورتی قابل تصور است که این جریان ها و یا تشکل ها از سه قدرت برخوردار باشند: 1) قدرت تشکل دهی و سازماندهی 2) قدرت نظری مبتنی بر یک شناخت واقع گرا و کارآمد 3) قدرت تبلیغاتی. بر این اساس می بینیم که هر چند فضای مبارزاتی یک بستر مناسب را برای حضور نیروهای سیاسی بیرون نظام فراهم می کند اما شرایط به دست آوردن یک جایگاه هدایت گر در این بستر آسان نیست. سه خصوصیت فوق به راحتی در همه ی تشکل های سیاسی یافت نمی شود و به نظر می رسد که برخی از تشکل ها بتوانند با ایجاد یک سری اتحادها و هماهنگی های ارگانیک و منظم میان خود به یک مجموعه ی مناسب برای ایفای این نقش تبدیل شوند.

آغاز فازی نوین؟

پس رخداد 22 خرداد یکی از مهمترین فازهای تحول سیاسی جنبش اجتماعی کنونی را در کشورمان کلید زد و آن، پایان یافتن انحصار هدایت گری جریان اصلاح طلبی بر سر جنبش است. از این پس فضای رقابت به طور عینی و ملموس مطرح می شود. یعنی برای عرضه ی سیاسی – تشکل ها و جریان های برانداز – یک تقاضای مشخص در بازار تغییرات سیاسی در ایران مطرح شده است. و در این جا خواهیم دید که چگونه مفهوم واقعی رقابت بین جریان اصلاح طلب و جریان برانداز بر سر هدایتگری جنبش شکل گرفته و به سوی اوج خود خواهد رفت. این همترازی هم چنین بستری خواهد بود برای محک زدن خصلت دمکراتیک هر یک از این دو جریان در تحمل و یا برعکس تخریب دیگری.

فراموش نکنیم که این جریان نوین می تواند یا به تمامی از خارج کشور، یا به تمامی از داخل کشور و یا ترکیبی از نیروهای داخل و خارج باشد. نگارنده این احتمال سوم را قویتر و واقعی تر ارزیابی می کند.

اما در پس این نیازهای خاص اجرایی یک موضوع کلی تر دیگر نیز بر آینده این جریان بالقوه ی هدایتگری جدید سایه افکنده است. این که آیا این جریان قادر است ضرورت سیاسی پیوند زدن این بخش از جنبش لایه های رادیکال طبقه ی متوسط به لایه های پایین جامعه را مدیریت کند یا خیر. در واقع این آن چیزی است که سبب خواهد شد وزن اجتماعی و اهمیت سیاسی این جریان به حدی برسد که بتواند نه تنها رقیب محافظه کار خویش را کنار بزند بلکه با کلیت رژیم در قالب یک جنبش اجتماعی فراگیر و قدرتمند تعیین تکلیف کند.

به عنوان نتیجه بگوییم که 22 خرداد 89 برآیند یک واقعیتی است که از همان 23 خرداد 88 در دل جنبش وجود داشت اما خود را تا این حد روشن و واضح نشان نداده بود. اینک در پرتو آن چه که در این روز اخیر روی داد یکی از گره های اصلی جنبش باز شد و مشخص شد که بخشی از نیروهای درون این جنبش – و بخصوص کنشگراترین و خطرپذیرترین آنها – دیگر مدیریت محافظه کارانه ی از نوع موسوی-کروبی-اصلاح طلبانی را بر نمی تابد و در صدد یافتن راه دیگری است. این راه را هر جریانی که بتواند راهبری را به صورت متشکل، منظم، موثر و واقعگرا برعهده گیرد نشان خواهد داد.

در یک کلام، اگر 22 خرداد 88 آغاز جنبش تغییر در درون رژیم بود، 22 خرداد 89 آغاز طبیعی جنبش تغییر رژیم است. اینک جریانی که می خواست جنبش های متعدد اجتماعی را در جنبش سبز خلاصه کند و آن را به تغییر در چارچوب نظام محدود سازد در وضعیت دشواری قرار می گیرد. زیرا با سرکوب مافیای قدرت از یکسو و با رقابت هدایتگری برانداز از سوی دیگر قرار می گیرد.

**
کورش عرفانی
فیلم / دستگيري درمقابل دانشگاه شريف و انتقال به محل ماموران سركوبگر دانشگاه شریف (+ سه فيلم ديگر)

دستگيري درمقابل دانشگاه شريف و انتقال به محل ماموران سركوبگر دانشگاه شریف ۲۲ خرداد



فضاي امنيتي در كرمانشاه22خرداد


گسيل مزدو ران انتظامي و ماموران به خيابان انقلاب22 خرداد


حملهٔ مزدوران با موتور و صدای تیراندازی ۲۲ خرداد

[تاريخ مطلب: بيست و سوم خرداد ۱۳۸۹ برابر با سيزدهم ژوئن ۲۰۱۰]

سازمان بین المللی کار-ژنو: اعتراض شدید به اعدام کمانگر وزندانی بودن اسانلوو تبعیضات حوزه کار

صبح روز پنج شنبه جلسه بررسی وضعیت کشورها درحوزه اجرای استانداردهای بین المللی و مقابله های بین المللی(Conventions) در حوزه های کار وکارگری در سازمان بین المللی کار بود که معروف است به کمیته اجرای استانداردها برگزار شد. در این کنفرانس زندانی بودن منصور اسانلو و وضعیت تبعیض آمیز کار برای اقلیت ها در ایران به شدت مورد اعتراض کارشناسان و شرکت کنندگان قرار گرفت.

وضعیت بحرانی ایران، اعتراض به وضعیت اسانلوومرگ کمانگر

کنفرانس بین المللی کار هریک سال یک بار برگزار می شود و در آن اشتغال و روابط کار درکلیه کشورهای جهان مورد بحث وبررسی قرار می گیرد. همچنین به شکایات رسیده شده در حوزه بحث روابط کار و تبعیضات مربوطه به آن رسیدگی می شود. ایران از نظر سازمان بین المللی کار درپاراگراف ویژه گذاشته شده است که به این معنی است که وضع بحرانی دارد و باید مورد رسیدگی ویژه قرارگیرد. اگر یک کشوری چند سال متمادی در این پاراگرف ویژه باقی بماند این اختیار را دارند که پرونده ایران را به مجمع عمومی سازمان ملل جهت صدور قطعنامه ارسال کنند.

سالهاست که ایران جزو کشورهایی است که مورد اعتراض سازمان های مستقل بین المللی و کشورهای مختلف جهان و اتحادیه های کارگری جهانی بوده است. به طور مشخص پرونده امسال در مورد نقض کنوانسیون ۱۱۱ بوده است که این کنوانسیون مربوط به عدم تبعیض در اشتغال و همین طور تقویت وترویج کار زنان است. ایران چند سال است که در این کنوانسیون پرونده اش مورد بررسی قرار می گیرد من جمله تبعیض علیه زنان در حوزه کار که زنان نمی توانند دربرخی از مشاغل فعالیت کنند، پست های مهم دولتی معمولا به زنان داده نمی شود، سهم زنان از حوزه کاری حدود ۱۶ درصد است و بحث تبعیضات شدید کاری دولت ایران بر علیه اقلیت های مذهبی و قومی بسیار شدید است .( به خصوص اقلیت های دینی که جزو چهار دین رسمی نیستند)

مساله دیگر محدودیت های ایران برای فعالیت های اتحادیه های کارگری درکشور است مانند پرونده منصور اسانلو و کارگران شرکت هفت تپه و اتحادیه های کارگری کردستان که در این اجلاس مطرح شد. به صورت مشخص اعدام فرزاد کمانگر که عضو اتحادیه معلمان بود مطرح و محکوم شد.

سیستم سازمان بین المللی کار در رسیدگی به این پرونده ها سه جانبه است. به این معنی که نمایندگان کارگران، کارفرمایان و دولت های کشورهای جهان در جلسه حضور دارند و تنها سازمانی از ارکان سازمان ملل است که تصمیماتش و قطعنامه و کنوانسیون آن بر اساس همین سه جانبه گرایی نظارت، تصویب و لازم الاجرا می شود.

بنابراین وضعیت کشور ایران نیز از سوی سه بخش مختلف مورد بررسی قرار گرفت. روزپنج شنبه نمایندگان کشورهای کانادا و فرانسه و آلمان به صورت مشخص برضد سیاست های اشتغال ایران صحبت کردند. نمایندگان اتحادیه کارگران جهانی شدیدا ایران را محکوم کرد و تقاضا کرد که یک هیات تخصصی حقیقت یاب که موارد نقض معاهدات بین المللی حوزه کار را گزارش وبررسی کند. نماینده کارفرمایان هم در جلسه از اقدامات ایران اظهار نگرانی کرد. از اینکه سازمان کارفرمایی ایران موفق شد که استقلال خود را حفظ کند و در دادگاه صالحه توانست در ایران توانست بر علیه اقدامات دولت رای بگیرد و سازمان موازی کارفرمایی ای که دولت ایران ایجاد کرده بود را منحل کرد اظهار خوشحالی کرد. ولی ابراز داشتند که نگرانی های جهانی در مورد نقض کنوانسیون و یا عدم اجرای صحیح کنوانسیون ۱۱۱ همچنان پا برجاست.

نماینده ایران: « در ایران بازنان مانند ملکه برخورد می کنند»

دولت ایران هم وقت داشت از خود دفاع کند. از منظر برخی شرکت کنندگان این دفاع بسیار ضعیف و کودکانه ای بود. نماینده ایران وقتی تلاش می کرد به وضعیت زنان اشاره کند و بگوید آنها از تساوی کامل با مردان برخوردار هستند دایما از زنان ایران به عنوان همسر و مادر وخواهر نام می برد و موجودیت مستقلی به عنوان زن ایرانی را هیچ اشاره ای به آن نکرد. او گفت اگر شما به ایران بیایید زنان با زنان مانند ملکه برخورد می شود که این حرف موجب خنده بسیاری از حضار شد. در اوقسمتی در ضمن اشاره کرد عینکی که به چشم دارد را ازیک عینک فروشی بهایی در تهران خریده است و این نشانه آزادی کامل بهاییان در ایران وداشتن تجارت مستقل و اشتغال به کار است و اینکه هیچ تبعیضی در مورد اشتغال وجود ندارد.

درمورد اعدام فرزاد کمانگر اشاره کرد برخلاف اظهارات نمایندگان کارگران جهانی که حکم اعدام کمانگر در یک دادگاه دو دقیقه ای صادر شده است دادگاه وی چهارسال به طول کشید. وی گفت که در دادگاه نظامی هم در هیچ کجای دنیا نمی شود کسی را در عرض دو دقیقه اعدام کرد. در مورد آقای اسانلو و دیگر فعالین سندیکایی ایران هم اشاره کرد که وزیر جدید کار تقاضای عفو برای آنها به قوه قضاییه فرستاده است و به قول وی ان شاء الله این گروه من جمله آقای اسانلو آزاد خواهند شد.

نمایندگان کارگری ایران یا نمایندگان دولت در بخش کارگری؟

جالب اینکه نمایندگان کارگری ایران هم در جلسه حضور دارند که به گفته یکی از افراد متخصص در حوزه کاری از نظر سازمان بین المللی کار اعتبار بین المللی شان مورد سوال بوده است. این نمایندگان شش نفر هستند که وقتی خواستند متن بیانیه خودشان را بخوانند یک نفر از اعضای سفارت ایران در ژنو این متن را در جایگاهی که کارگران گذاشته بودند قرایت کرد. کمیته بررسی استاندارهای سازمان بین المللی کار که وظیفه رسیدگی به این تخلفات را به عهده دارد روز جمعه ۲۱ خرداد ژوپن نتیجه کارگروهی تخصصی خود را اعلام خواهد کرد و تصمیم درمورد پرونده ایران به شور گذاشته خواهد شد.

لازم به ذکر است که در کنار ایران به تخلفات ۲۵ کشور دیگر نیزدر حوزه کار واشتغال رسیدگی شد. صورت مربوط به مذاکرات در سایت سازمان بین المللی کار موجود است و منتشر خواهد شد.

اجلاس حقوق بشر ژنو (از حاشیه تا متن ) فریاد «آقای لاریجانی شما دروغ می گویید» درمیان صدها شرکت کننده!


چهاردهمین اجلاس شورای حقوق بشر سازمان ملل در ژنو (۳۱ می- ۱۸ ژوین) درحال به کار خود ادامه می دهد که روز پنج شنبه جوادلاریجانی رییس هیات ایران در جلسه بررسی گزارش ایران مجبور شد در حضور نماینده کشورهای عضو و سازمان های غیردولتی بین المللی انتقادات صریحی را نسبت به وضعیت حقوق بشر در ایران شاهد باشد. برخی از سازمان های غیردولتی که این بار برخلاف جلسه ماه فوریه فرصت داشتند در جلسه کشورها حضورداشته باشند برخلاف ادعاهای لاریجانی با نام بردن افرادی مانند عمادالدین باقی، شیوا نظر آهاری، میلاداسدی، هنگامه شهیدی و افراد دیگری که هم اکنون به خاطر ابراز عقایدشان در زندان هستند ادعاهای وی را درحضور صدها تن از مسوولان عالی رتبه کشورهای جهان به چالش کشیدند.

نمایی از سالن اجلاس شورای حقوق بشر در ژنو : علی لاریجانی در حال پاسخ دادن به انتقادات صریح سازمان های غیردولتی است.

ابراهیم مهتری یکی از جوانانی که پس از انتخابات به زندان افتاده بود و به طرز غیرقابل تصوری مورد آزار واذیت جسمی قراربود، بدنش توسط آتش سیگار سوزانده شده بود و آزار جنسی شده بود شاهد زنده ای بود که چشمان بسیاری را به خود خیره کرده بود. برخی خبرنگاران مطرح وقتی عکس هایی از بدن وی و حتی آثار شکنجه ای که هنوز بر بدن وی باقی مانده است را مشاهده کردند با تکان دادن سر از اینکه نمایندگان ایران بدون توجه به شاهدان زنده خشونت در زندان های ایران به طرح ادعاهای واهی پرداختند ابراز شگفتی کردند.

جواد لاریجانی از تیغ تیز انتقادات نیز در امان نبود. در میان جلسه روز پنج شنبه یکی از حضار در میان سخنان وی فریاد زد : « آقای لاریجانی شما دروغ می گویید.» ماموران او را به بیرون هدایت کردند. لاریجانی هنگامی که ایران را بهترین دموکراسی های منطقه نامید حضار را به خنده واداشت. لاریجانی در پاسخ به انتقادات سازمان های بین المللی گفت به انتقاد از وضعیت حقوق بشر در امریکا پرداخت و به این کار انچنان ادامه داد که رییس جلسه به وی گفت که این جلسه برای وضعیت حقوق بشر ایران است نه کشورهای دیگر(آمریکا). او یک بار دیگر به جوادلاریجانی هشدار دادکه از طفره رفتن به موارد مطرح شده خودداری کند وپاسخ بدهد.

در جلسه بررسی گزارش ایران ۱۲ کشور نظرات خود را مطرح کردند که کشورهای آمریکا و انگلیس و نروژ به صراحت از موارد نقض حقوق بشر و کارشکنی ایران در پذیرفتن گزارشگر ویژه انتقاد کردند. در مقابل کشورهایی مانند چین، کویت، پاکستان، ونزوپلا و کوبا از متحدان استراتژیک یا همسایگان ایران وضعیت حقوق بشردر ایران را مورد ستایش قراردادند.

یکی از دیپلمات های کشورهای غربی به کمپین گفت که جمهوری اسلامی لابی و تلاش بسیاری انجام داده بود که کشورهای دوست خود را برای ۱۲ جای خالی سخنرانان در بخش دولتی ثبت نام کنند که به نوعی جدالی جدی برای ثبت نام دراین زمینه وجود داشت. ۱۰ سازمان غیردولتی نیز (۷ سازمان منتقد وسه سازمان حامی ایران) نیز موارد خود را مطرح کردند. سه سازمان غیردولتی ایرانی نیز به ستایش وضعیت حقوق بشر و دستاوردهای ایران در این زمینه پرداختند. نکته جالب آنکه یکی از اعضای هیات دولتی پس از پایان جلسه از سازمان های غیردولتی همراه دولت دست داد واز آنها تشکر می کرد.

حضور یکی از مسوولان وزارت اطلاعات در میان هیات اعزامی نیز قابل توجه بود. یکی از اعضای همراه هیات ایران به کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران گفت « خودشما تصورش رابکنید. وقتی یکی از چهره های وزارت اطلاعات را برای همراه هیات دولتی و غیردولتی عازم می کنند چگونه امکان دارد که هیچ یکی از سازمان های غیردولتی موردی را بر خلاف مواضع دولت ایران اتخاذ کنند. یکی دیگر از افراد نزدیک به هیات ایران نیز به کمپین گفت که متنی که توسط سازمان های غیردولتی در این اجلاس خوانده شد پیش از قرایت از نظر مسوولین ایرانی گذشته بود. به این ترتیب انتظار انتقاد از دولت ایران- حتی به ملایم ترین شکل نیز با چنین روشی وجود نداشت.

به گفته یکی از حاضران دراجلاس فرد اطلاعاتی یادشده فعالیت های حوزه سازمان های غیردولتی را پوشش می دهد و در فشارهای سال های گذشته روی سازمان های غیردولتی و حرکت های مدنی نقش موثری داشته است. یکی از افراد حاضر در اجلاس به کمپین گفت: « موضوع حضور نیروهای اطلاعاتی و یا امنیتی که در گذشته و یا حال در ارتکاب به خشونت ویا حمایت از اعمال خشونت نقش داشته اند به خصوص کسانی که در گذشته بازجو بوده اند و سابقه خشونت مستقیم داشته اند در میان هیات های اعزامی حقوق بشر از کشورهای مختلف پذیرفته نیست و پیگیری های لازم برای شناسایی این افراد و تلاش برای جلوگیری ازحضور آنها در اجلاس آتی صورت خواهد گرفت. نام دوتن در این زمینه مطرح است که پیش از اثبات جزییات مطرح شده در خصوص آنها کمپین از نام بردن آنها خود را معذور می داند.

علی لاریجانی درپاسخ به انتقادات سازمان های غیردولتی به انتقاد از وضعیت حقوق بشر در آمریکا پرداخت که رییس جلسه به وی هشدار دادکه جلسه به منظور بررسی وضعیت حقوق بشر ایران است نه وضعیت حقوق بشر کشورهای دیگر.

پس از اینکه سه سازمان غیردولتی نزدیک به دولت وهمراه هیات اعزامی ایران بیانیه خود را خواندند به سرعت از جلسه خارج شدند. برخی از اعضای یاد شده از اینکه با فعالان حقوق بشری خارج از کشور رودرروشوند خودداری می کردند. یکی از این افراد به کمپین گفت: « به دلیل جوبسیار امنیتی هیات دیده شدن ما با هریک از افرادی که منتقد وضعیت حقو بشر در ایران هستند در بازگشت به ایران می تواند تبعات جدی داشته باشد.»

فاطمه آلیا نماینده محافظه کار مجلس درتمام مدت اجلاس در کنار جوادلاریجانی رییس هیات ایرانی نشسته بود. او هنگامی که از جلسه خارج می شد با یکی از زندانیان سابق در ایران مواجه شد که به آلیا گفت چطور شما می گویید در ایران شکنجه وجود ندارد؟ او با شرح بخشی از وقایع زندان خطاب به فاطمه آلیا گفت: « مخفی کردن وضعیت حقوق بشر در ایران و سرپوش گذاشتن بر کشتن وشکنجه مردم کارشرافتمندانه ای نیست.» آلیا در پاسخ گفت که هر وقت موردی به مجلس گزارش شده او وهمکارانش به پیگیری موضوع پرداخته اند. درهمین هنگام یکی از اعضای ایرانی یکی از سازمان های غیردولتی به سوی آلیا آمد و گفت که جواب سخنران آخر آقای لاریجانی خیلی عالی بود. خانم آلیا گفت که سخنران آخر جوادلاریجانی نبوده است که نشان می داد فرد یاد شده اساسا این سخنان را نشنیده است. او پس از آن به کمپین گفت که جو سنگینی در میان افرادی که از ایران برای اجلاس آمده اند وجود دارد چرا که بسیاری از کسانی که در اجلاس هستند نقطه نظرات هیات را قبول ندارند.

نکته جالب توسط این بود که حضور برخی از سازمان های غیردولتی به نحوی طراحی شده بود که درکار سازمان های غیردولتی و فعالان حقوق بشر ایرانی اخلال ایجاد کنند و با تلاش برای حضور در سالن های جنبی به اخلال در سخنرانی انها بپردازند. نقطه عطف چنین مداخله ای در سخنرانی محبوبه عباسقلی زاده بود که وقتی وی گزارشی از وضعیت زنان ارایه می کرد شروع به فحاشی کرد. برخی از حضار با اعتراض به نحوه عملکرد عضو هیات غیردولتی ایران به او گفتند که کار وی برخلاف نظم جلسه و روند برگزاری جلسات است وخواستارخاتمه اختلال در جلسه شدند.

فیلبردار همراه هیات ایرانی که به فیلمبرداری از اعضای سازمان های غیردولتی منتقد وضعیت حقوق بشر پرداخت. وی با دوربین حرفه ای تنها از صورت آنها فیلم می گرفت.

برخی از اعضای هیات غیردولتی درمکان هایی که اعلامیه های جلسات مختلف سازمان های غیردولتی بین المللی و ایرانی حقوق بشری وجود داشت با برداشتن همه اعلامیه ها تلاش می کردند که اطلاع رسانی برای حضور دپیلمات ها و افراد حاضر در کنفرانس در جلسات آنها با تعداد کمتری برگزارشود.

درجلسه بررسی گزارش ایران جوادلاریجانی بار دیگر با رد موارد مطرح شده در خصوص نقض حقوق بشر در ایران به دفاع از کارنامه قوه قضاییه در این زمینه پرداخت و درحالی که برخی از قربانیان خشونت و شکنجه وزندان نیز در اجلاس حضور داشتند موارد مطرح شده در این زمینه را رد کرد.

دولت ایران درحالی پا به این اجلاس گذاشت که در کنار هیات رسمی دولتی برخی سازمان های غیردولتی همراه با دولت نیز برای دفاع از کارنامه حقوق بشر ایران در جلسه حضور داشتند. نزدیکی سازمان های که عنوان غیر دولتی را یدک می کشیدند درکنار دولتی ها برای بسیاری از حاضران در کنفرانس جالب توجه بود. به خصوص آنکه درجلسات مختلفی که افراد یاد شده حضور داشتند با نگاه انتقادی به وضع حقوق بشر در کشورهای دیگر و طرح بهبود وضعیت حقوق بشر در ایران عملا دیدگاه های حکومت ایران را منعکس می کردند.

در نشست ماه فوریه کشورهای جهان بیش ازیک صد توصیه به دولت ایران مطرح کردند که ۱۲۳ از آنها توسط هیات ایرانی در این جلسه پاسخ داده شد و پاسخ به بخشی از آنها را به نشست این ماه موکول کردند. در این نشست دولت ایران به ۲۰ مورد باقی مانده در زمینه های مختلف از جمله شکنجه و اعدام و آزادی بیان و اجتماعات پاسخ داد. ۶۵ توصیه ارایه شده از سوی کشورهای مختلف نیز توسط دولت ایران رد شد.

این چهره عضوهیات ایرانی است که با دوربین از نزدیک وبه صورت غیرعادی ( با توجه به اینکه هیچ کشوردیگری از دوربین برای چهره برداری از اعضای سازمان های غیردولتی اقدام نکرد) به فیلمبرداری از منتقدان ایرانی حقوق بشر پرداخت. یکی از افراد سازمان های غیردولتی ایرانی به کمپین گفت چنین فیلم هایی برای استفاده ازبرنامه هایی مانند ۲۰:۳۰ مورد استفاده قرارخواهد گرفت