نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۸ تیر ۲۳, سه‌شنبه

اتهام ارتداد برای دو ایرانی مسیحی

بيش از چهار ماه از بازداشت دو ايرانی مسيحی می‌گذرد. مرضيه اميری‌زاده اسماعيل‌آبادی٬ ۳۰ ساله و مريم رستم‌پور٬ ۲۷ ساله. اين دو شهروند ايرانی نزديک به ۱۰ سال پيش، از اسلام به مسيحيت گرويدند.

بنابر گزارش منابع خبری مسيحی، اين دو دختر جوان در ۱۵ اسفند ماه سال ۷۸ در خانه های مسکونی شان بازداشت شدند و اتهام آن ها از سوی مقام های قضايی، اقدام عليه امنيت ملی، عنوان شده است. اين در حالی است که منابع قضايی به طور غير رسمی به خانواده آنان گفته اند که احتمال می رود اين دو، به اتهام «ارتداد» محاکمه شوند.

سايت شبکه خبری مسيحيان فارسی‌زبان نيز درباره اين دو شهروند مسيحی٬ که در زندان اوين به سر می‌برند٬ نوشته است که آنان در روز ۱۷ تيرماه٬ به دلايل نامعلومی به مدت سه هفته در اواخر ارديبهشت ماه تحت بازجويی های شديد و در سلول های انفرادی به سر برده اند و پس از آن در خرداد ماه برای دو هفته با هم در يک سلول کوچک در بند بوده اند.

امير جواد زاده٬ يکی از برنامه‌سازان شبکه‌های مسيحی فارسی‌زبان در لندن به راديو فردا می‌گويد که از زمان بازداشت اين دو شهروند مسيحی٬ آنان از حق داشتن وکيل محروم بوده‌اند و می‌افزايد: «با وجود اينکه چندين بار هم در زندان بيمار شدند٬ اجازه ديدن دکتر را نداشته‌اند و روزهای متمادی تا نيمه‌شب هم زير بازجويی بوده‌اند».

به گفته آقای جوادی‌زاده٬ قرار بود عبدالفتاح سلطانی٬ حقوقدان و از اعضای کانون مدافعان حقوق بشر در تهران٬ وکالت اين دو دختر مسيحی را عهده‌دار شود که با توجه به بازداشت آقای سلطانی٬ پس از رويدادهای اخير در ايران٬ در حال حاضر اين مساله عملی نيست.

اين برنامه‌ساز تلويزيون‌های مسيحی٬ به راديو فردا گفته است که آقای سلطانی٬ برای بر عهده گرفتن وکالت اين دو دختر مسيحی با خانواده‌های آنان صحبت کرده بود اما دستگاه قضايی٬ اجازه وکالت به وی را نداده بود.

امير جوادزاده درباره فعاليت‌های مذهبی اين دو شهروند مسيحی به راديو فردا می‌گويد که «کار آنان کمک به کسانی بود که در زندگی دچار مشکلات روحی و عاطفی بوده‌اند.» آقای جوادزاده با تاکيد بر اينکه اين دو دختر مسيحی هيچگونه فعاليت سياسی نداشته‌اند می‌افزايد «تنها هدف آنان کمک به بشريت بوده آن هم بدون در نظر گرفتن دين و نژاد و زبان.»

خبرگزاری‌های مسيحی می‌گويند که در حال حاضر غير از اين دو شهروند مسيحی٬ نزديک به ۵۰ نفر ديگر با وضعيتی مشابه در بازداشت به سر می‌برند و بسياری از آن‌ها هفته‌ها را در سلول‌های انفرادی می‌گذرانند.

مجازات «ارتداد»، در ايران و بر پايه قوانين اسلامی مرگ است. با اين حال در خرداد ماه گذشته اعلام شد که در پی تصميم مجلس برای اصلاح قانون مجازات اسلامی٬ قوانينی از جمله اعدام به جرم ارتداد٬ قطع يد و سنگسار٬ از قانون مجازات اسلامی حذف خواهد شد. اين مصوبه برای اجرايی شدن بايد از تصويب شورای نگهبان قانون اساسی بگذرد.

حدود بیست سال پیش نیز کشیش حسين سودمند، به جرم ارتداد در مشهد اعدام شد.

مراسم سوگواری شهید کیانوش آسا در دانشگاه علم و صنعت برگزار شد

خبرنامه امیرکبیر: مراسم گرامیداشت یاد و نام شهید کیانوش آسا روز دوشنبه 22 تیرماه در دانشگاه علم و صنعت برگزار شد. در این برنامه که علیرغم تعطیلی دانشگاه و نبود دانشجویان شهرستانی با استقبال خوب همراه بود، دانشجویان دانشگاه علم و صنعت با قرائت بیانیه ای اعلام نمودند که برای زنده نگهداشتن یاد و خاطره کیانوش آسا، پارک این دانشگاه را به نام پارک شهید آسا نامگذاری می نمایند.

این پارک در این دانشگاه بین سلف دختران و پسران دانشگاه قرار دارد.

به گزارش خبرنامه امیرکبیر، متن بیانیه قرائت شده توسط دانشجویان در پایان مراسم به این شرح است:

وَ لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاء عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ

بیش از بیست روز از شهادت مظلومانه دوست و هم دانشگاهی عزیزمان کیانوش آسا می گذرد و جامعه دانشگاهی همچنان در بهت و عزای این جنایت بزرگ قرار دارد.

کیانوش و دیگر شهدای عالیقدر راه حقانیت و آزادی رفتند و میراثی عظیم برای ما به جا گذاشتند میراثی که بار سنگینی بر دوش تک تک ما قرار داده است.

ادامه ی راه آن گلگون کفنان و پاسداری از خون ریخته شده آنان مسئولیت تاریخی همه ی مردم این مرز و بوم و بالاخص جامعه دانشگاهی می باشد.

فلذا ما دانشجویان دانشگاه علم و صنعت به عنوان حداقل وظیفه ی خود که زنده نگهداشتن یاد و خاطره ی ان شهید بزرگ در جامعه دانشگاهی است، پارک دانشگاه را به نام "شهید آسا" نامگذاری می نماییم و با خود پیمان می بندیم که با حداکثر توان در راه ان بزرگمردان ثابت قدم بمانیم.




جمهوری اسلامي، با هر جناح ودسته، نابود بايد گردد!

چهار هفته از انتخابات فرمايشی رياست جمهوری رژيم، سپری ميشود. در اين چهار هفته، حوادث مهم و خونينی در ايران بوقوع پيوسته است . بدنبال پايان کمدی انتخابات و برنده اعلام شدن احمدی نژاد با 24 ميليون رای تقلبی و شکست موسوي، خيزشهای عظيم توده اي، سراسر کشور را فرا گرفت. توده های محروم و ستمکش، جوانان ، زنان بپاخاسته و هزاران هزار انسان اسير و در بند در چنگال استبداد و ديکتاتوری رژيم خود کامه جمهوری اسلامي، در تهران و شهرستانها بپاخاسته و در نهايت رزمندگي، رژيم کشتار و شکنجه را بمبارزه طلبيدند. در حقيقت امر، تقلبات فاحش در امر انتخابات و ادامه جنگ خانگی بين جناحهای رژيم بر سر نتيجه انتخابات، سبب انفجار خشم و انزجار ميليونها انسان محروم و ستمديده ای گرديد که طی 30 سال گذشته، بدترين ظلمها و تعديها را از رژيم جمهوری اسلامي، متحمل شده اند. گرچه در طول 30 سال گذشته، در تمام انتخابات ضد دمکراتيک در جمهوری اسلامي، تقلب و حقه بازی وجود داشته است .اما انتخابات فرمايشی رياست جمهوری امسال، مفتضح ترين همه اين انتخابات بود.

موسوي، خاتمی و ديگر اصلاح طلبان که با بهره گيری از اعتراض عمومی به نتايج انتخابات، در راس مبارزات ضد رژيمی توده ها قرار گرفته بودند، سخت کوشيدند که با طرح شعارهای مسالمت آميز و با توسل به شعائر ديني، تظاهرات پر شکوه صدها هزار توده بپاخاسته را به اعتراضات صرفا عليه تقلبات انتخاباتی محدود ساخته و از صلابت و رزمندگی آن، تا حد امکان، بکاهند. در طول چند روزی که هزاران هزار توده بپاخاسته در تهران و شهرستانها، فرياد مرگ بر ديکتاتور، سيد علی پينوشه، ايران شيلی نميشه، مرگ بر خامنه ای سر داده و با عصيان خشم آلود خود، لرزه بر اندام سردمداران رژيم کشتار و شکنجه، انداخته بودند، موسوی توده های بپا خاسته را به سکوت و حفظ آرامش دعوت کرده و از آنها ميخواست در مقابل حملات و حشيانه بسيجی ها و ديگر نيروهای سرکوبگر رژيم، عکس العملی نشان ندهند. عليرغم امر و نهی موسوی و ديگر ,اصلاح طلبان,، در موارد بيشمار، توده های خشمگين بستوه آمده از بيدادگريهای رژيم، به مقابله با وحشگريهای نيروهای سرکوبگر پرداخته و قهر ضد انقلابی ارتجاع را با قهر انقلابي، پاسخ دادند.

سرکوب وحشيانه مبارزات پر شکوه توده ها توسط رژيم آدمکش، عدم وجود رهبری انقلابی در راس اين مبارزات حق طلبلنه پرجوش و خروش، سياست مدارا و مماشات مير حسين موسوی که سخت پايبند بقای رژيم اسلامی است ، سبب شد که به تدريج از شدت و حدت اين مبارزات ميليونی در تهران و شهرهای ديگر، تا حدی کاسته شود. چنانچه در دو هفته گذشته، مبارزات اعتراضی توده ها به پيکارهای موضعی مبدل شده است. با وجود اين، مقاومت و پايداری توده های بپاخاسته همچنان دوام دارد و طوفان خشم عمومی تا رژيم ضد مردمی آبروباخته، به موجوديت ننگين خود، ادامه ميدهد، همچنان خروشان، پيش خواهد رفت.

30 سال است که کارگران، زحمتکشان ، زنان ، دانشجويان و خلقهای تحت ستم ملی ، پيگيرانه و با دادن قربانيهای فراوان، عليه رژيم ضد مردمی جمهوری اسلامی مبارزه ميکنند. 30 سال است که دارودسته های آدمکش حاکم در ايران، بر شئون توده ها، حکومت ميکنند. در طول اين مدت، همه جناحهای رژيم در خصومت با توده های زحمتکش امتحان داده و بمثابه بدترين دشمنان آزادی و دمکراسی شناخته شده اند. آنها به خاطر حفظ سلطه پوشا لی خود، دست به جنايات بيشمار زده و خون هزاران تن از مبارزين و آزاديخواهان را بزمين ريخته اند. با اينهمه، در صفوف اپوزيسيون، در لباس چپ، از مدتها پيش کسانی پيدا شده اند که بين ,اصلاح طلبان, حکومتی و ,اصولگرايان, ، فرق ماهوی قائل شده و با تمام نيرو از يک بخش رژيم عليه بخش ديگر حمايت ميکنند. آنها استدلال ميآورند که با حمايت از بد در مقابل بدتر، به استقرار دمکراسی و ايجاد فضای آزاد در کشور، ياری ميرسانند.
آنها با اين استدلالهای عوامفريبانه، در انتخابات رژيم که همه، در شرايط عدم وجود آزاديهای دمکراتيک برگزار ميشود، شرکت کرده و به کانديد اهای ,اصلاح طلب,، رای ميدهند. و اينرا به حساب ياری رساندن باستقرار دمکراسی در کشور و تامين منافع توده های زحمتکش ميگذارند! با اين دلايل پوچ و در حقيقت امر، بمنظور پيشبرد اعمال سازشکارانه وضد انقلابی خود، اين دارو دسته های مدعی چپ و سوسياليسم، در انتخابات اخير نيزشرکت کرده و به موسوی ويا کروبی رای دادند. بر خلاف انتظار اين , چپهای, دلبسته به جناحی از جناحهای رژيم، بجای موسوی ، احمدی نژاد سر از صندوقهای پر شده از رايهای تقلبی بيرون آورد. در برخی از شهرها، بيشتر از تعداد اهالی شهر، رای به صندوقها ريخته شده بود! اين تقلب آشکار در امر انتخابات، اين 24 ميليون رای قلابي، بار ديگر ماهيت انتخابات را در جمهوری اسلامی آشکار ساخته و بر هر گونه تاييد چنين انتخابات فرمايشي، مهر باطل زد. در جمهوری اسلامي، جمهوری آدمکشان و جنايتکاران، آنچه معنی و مفهومی ندارد ، رعايت اصول دمکراسی و از آنجمله برگزاری انتخابات آزاد و بدون تقلب است . در30 سال گذشته ، چه در زمانی که , اصلاح طلبان, دست بالا داشته اند و چه در سالهائی که , اصول گرايان, در چيرگی بوده اند از دمکراسی و آزادی و انتخابات آزاد و دمکراتيک در ايران نشانه ای وجود ، نداشته است .

اما کمی هم، در باره فضای باز سياسی که ظاهرا قرار است با انتخاب موسوی وديگر ,اصلاح طلبان, بمقامهائی نظير رياست جمهوری رژيم در کشور برقرار شود، تعمق کنيم. محمد خاتمی 8 سال تمام براريکه رياست جمهوری تکيه زده بود. آيا در زمان رياست جمهوری وي، آنطور که چپهای سازشکار استدلال ميکنند در ايران، فضای آزاد سياسی وجود داشت؟ از آزاديهای دمکراتيک در اينکشور تحت ستم ، خبری بود؟ در حقيقت امر، در دوران رياست جمهوری خاتمی نيز آنچه در ايران زير سلطه رژيم جمهوری اسلامی وجود نداشت، فضای باز سياسی و آزادی و دمکراسی بود. البته فضای باز سياسی برای روزنامه نگاران و نويسندگان و قلم بدستان وفعالين ,اصلاح طلب, وجود داشت. آنها همگی متعلق به جناحهائی از رژيم حاکم بودند. آنها همه، خوديها بودند. اما برای کارگران و زحمتکشان، برای کمونيستها و انقلابيون و نيروهای متعلق به اپوزيسيون رژيم و بطور کلی برای غير خودی ها، آزادی بهيچوجه وجود نداشت. فضای باز سياسی دامنه اش باين جا ها کشيده نميشد. مبارزات دانشجويان و دگر انديشان، به شدت سرکوب ميشد. و آدمکشان کينه توز، نويسندگان و متفکرين دگر انديش را در روز روشن در تهران و شهرهای ديگر به قتل ميرساندند . آخوندهای حکومتی از قماش مصباح يزدی و خامنه ای فتوای قتل مبارزين را صادر ميکردند وعوامفريبانی همچون خاتمي، با موعظه های خسته کننده در زمينه حقوق بشر و جامعه مدنی و گفتگوی تمدنها، رژيم کشتار و جنايت را بمثابه رژيمی متمدن و دمکرات بجهانيان نشان ميدادند. اين روزها ، يکی از حاميان اصلی موسوی ،همين خاتمی فريبکار است که 8 سال تمام در جهت تحکيم پايه های رژيم سرکوب و شکنجه، بهر خيانت و دنائتی دست يازيد.

برای لحظه ای فرض کنيم که بجای احمدی نژاد آدمکش، موسوی يا کروبی که هر دو در طول سالها در جنايات و اعمال ضد دمکراتيک رژيم دست داشته اند واينک برای فريب توده ها در لباس بودا و مسيح در صحنه ظاهر شده اند، سر از صندوقهای راي، بيرون ميآوردند و مقام رياست جمهوری رژيم را از آن خود ميکردند، آيا در اينصورت، جمهوری اسلامی آدمکش به جمهوری اسلامی دمکراتيک مبدل ميشد؟ ترور و اختناق، جای خود را به دمکراسی و رعايت حقوق انسانها ، ميداد؟ حکومت ولايت فقيهي، تسلط روحانيت بر امور سياسی و اقتصادی کشور از بين ميرفت؟ کارگران و زحمتکشان از آزاديهای دمکراتيک برخوردار گرديده و حق داشتن تشکلات صنفی و سياسی آزاد خود را بدست ميآوردند؟ زنان اسير و در بند، از بند اسارت رها ميشدند؟ بر اينهمه دزدی و کلاشی و غارتگری از اموال عمومی و استثمار و ظلم و بيدادگری پايان داده ميشد؟ ملتهای تحت ستم، به کسب حقوق دمکراتيک و انسانی خود نايل ميشدند؟ جواب تمام اين سئوالات، نه است. در صورتی که موسوی يا کروبی به رياست جمهوری ميرسيدند رژيم جمهوری اسلامی با تمام تبهکاريها و اعمال ضد بشری و ننگينش همچنان باقی ميماند و موسوی و کروبی در انقياد و بردگی به ولی فقيه، همين حقارتی را از خود نشان ميدادند که خاتمی در دوران 8 سال رياست جمهوری خود، نشان داد. نيروهای انقلابی که در راه رهائی زحمتکشان از چنگال ظلم و استثمار فعاليت ميکنند، نبايد لحظه ای نيز اين واقعيت ها را فراموش کنند.

رژيم جمهوری اسلامی از همان نخستين روز به قدرت رسيدنش، رژيمی ضد مردمی و سرکوبگر بود و اين خصلتها را تا زمانی که لاشه کثيفش بدست توده های زحمتکش، دفن نشده است همچنان با خود خواهد داشت. بودن اين يا آن مهره رژيم در سمت رياست جمهوری و در ديگر مشاغل عمده حکومتي، چيزی را تغيير نخواهد داد. هدف همه سردمداران رژيم، از ,اصلاح طلب , گرفته تا ,اصولگراها, حفظ و بقای سلطه خونبار رژيم جمهوری اسلامی است. نگاهی اجمالی به بيانيه های موسوی در طول چند هفته گذشته، به روشنی وفاداری وی را به رژيم جمهوری اسلامی و انديشه های پوسيده و ارتجاعی خمينی نشانداده و آشکار ميسازد که در ماهيت امر، فرقی بين ,اصلاح طلبان, و ,اصولگراها, وجود ندارد و اختلاف بين دارو دستهای تشکيل دهنده رژيم بنا به اعتراف خود موسوی و تاکيد خامنه اي، اختلافی خانوادگی است. در بيانيه های خود، موسوی معتقد است که رژيم جمهوری اسلامی ,بمدت 30 سال به اعتماد مردم متکی بود, ! و اکنون با تقلب در انتخابات رياست جمهوري، ,اين اعتماد، لطمات جدی ديده است,!، با اين ترتيب موسوی بر سلطه ننگين 30 ساله رژيم جمهوری اسلامی با تمام جنايات و وحشيگريهايش يکباره صحه گذاشته و از اينکه اکنون اعتماد مردم به اين رژيم، لطمه خورده است، سخت ناراحت و نگران ميباشد. وقيحانه تر از اين نميتوان بتوجيه رژيمی ضد مردمی و آدمکش پرداخت و حکومت خود کامه و استثمارگری را که با زور سر نيزه به سلطه ننگين خود ادامه ميدهد، رژيمی متکی بر مردم ناميد. از ديد موسوي، تنها با برگشت به اسلام آنهم , اسلام ناب محمدی, خمينی ها، ميتوان از لطمه خوردن اعتماد مردم جلوگيری کرد و جمهوری اسلامی را همچنان پايدار و پا برجا نگهداشت. , بايد به اسلام برگرديم. اسلام ناب محمدی که تحجر را بر نمی تابد و تا قيام قيامت برای معضلات جديد بشريت، پاسخهای بکر وناب دارد., گوئی مردم ستمديده ايران 30 سال تمام در سايه , اسلام ناب محمدی,، بر تمام مشکلات چاره و علاج پيدا کرده بودند و رفاه و آسايش در ايران حاکم بود و اکنون که, اصلاح طلبان, در انتخابات کذائی از حريف شکست خورده اند، اين توده محروم و ستمديده از موهبت اسلام , ناب محمدی , و دستورات , امام راحيل, بی بهره شده اند و تنها بطلان نتايج انتخابات و تفويض مقام رياست جمهوری به موسوي، ميتواند جامعه را که داشت از اسلام جدا ميشد بار ديگر به آغوش , اسلام ناب محمدی, برگرداند!

,اسلام ناب محمدی, خمينی راستی چه چيزی جز فلاکت و فقر وفساد و استبداد و آدمکشی و خود کامگی و عقب ماندگی و اسارت زن با خود به ارمغان آورد؟ , اسلام ناب محمدی , چه مفهومی جز تحجر و رجعت به قرون وسطی داشت که موسوی مشتاقانه ميخواهد جامعه با برگشت به آن، بار ديگر مدينه فاضله خود را پيدا کند. مگر ما هم اکنون دچار بليه , اسلام ناب محمدی, نيستيم؟ تسلط آيت اله ها و حجت الاسلام ها و فقها بر شئون کشور، استقرار قوانين ارتجاعی اسلامی از قبيل قانون حجاب، اجرای حدود اسلامی ، از آنجمله چشم در آوردن و سنگسار و دست بريدن و شلاق زدن در معابر عمومي، مگر همين، اسلام ناب محمدی خمينی نيست؟ آيا اين اسلام ناب محمدی که 30 سال است در ايران حاکم بوده است، مفهومی جز دشمنی با آزاد انديشی و اشاعه و ترويج تحجر فکری داشته است؟ در حقيقت امر، حکومت جمهوری اسلامی و , اسلام ناب محمدی, خميني، نقشی جز عقب نگهداشتن جامعه و دشمنی با آزاد انديشی بازی نميکند و بهمين جهت نيز قدرتهای امپرياليستی و مرتجعين جهان، برای حفظ سلطه استثمار و سرمايه و مبارزه با انقلاب و سوسياليسم، مجدانه از, اسلام ناب محمدی , دفاع ميکنند. 500 سال پيش ،اروپا قرون وسطای خود را پشت سر گذاشت و دين از حکومت در بخشهای مهمی از اين قاره، جدا شد. اما در قرن بيست و يکم در ايران تحت ستم، هنوزحکومت دينی و سلطه روحانيت مرتجع برقرار است و موسوی ,اصلاح طلب,، سلطه دين و همين حکومت اسلامی ننگين موجود را تا قيام قيامت، علاج همه دردهای اجتماعی بشريت قلمداد ميکند! تاريک انديشی و نفی حقايق زندگی و تحجر و عقب ماندگی فکري، موسوی, نوانديش, و, اصلاح طلب , را بمثابه کسی که در دنيای معاصر زندگی ميکند و همچون انسانهای قرون وسطی ميانديشد، نشان ميدهد. بی دليل نيست که در بيانيه های خود، موسوی قانون اساسی ضد دمکراتيک و ارتجاعی جمهوری اسلامی را , بزرگترين ميثاق ملت, دانسته و تاکيد ميکند: , به قانون باز گرديم، به قانون اساسي، اين بزرگترين ميثاق ملت، بقوانينی که خود وضع کرده ايم پايبند بمانيم و آنها را اجرا کنيم., با استناد بهمين قانون اساسی ارتجاعی است که سردمداران رژيم جمهوری اسلامی از خمينی و ميرحسين موسوی گرفته تا خامنه ای و احمدی نژاد، تمام جنايات و اعمال ضد بشری خود را توجيه کرده و توده های محروم وزحمتکش را در اسارت و انقياد نگه داشته اند.

در بيانيه خود، موسوی انقلاب اسلامی و نظام اسلامی حاکم را ,ميراث و ميوه مبارزات تاريخی دويست ساله, مردم، قلمداد کرده و به تمجيد و ستايش از رژيم جنايتکار جمهوری اسلامی ميپردازد ., جمهوری اسلامي، نظامی است که اگر بر اساس عهد نخستين و نسخه اصليش به اجرا در آيد تمامی خواسته های ما را در بر ميگيرد., موسوی که با نفی حقايق تاريخي، رژيم آدمکش جمهوری اسلامی را محصول مبارزات 200 ساله مردم قلمداد ميکند و در بيانيه خود همه جا با حرارت به ستايش از,اسلام ناب محمدی, بر ميخيزد، توده های زحمتکش و محروم را که با دادن قربانيهای فراوان، در جهت سرنگونی سلطه ننگين جمهوری اسلامی مبارزه ميکنند از هر گونه مخالفت با رژيم جمهوری اسلامی و ساختار شکنی منع کرده و تاکيد ميکند ,مبادا کسی فريب شعارهای ساختارشکنانه را بخورد,. ,اينجانب قويا با چنين وسوسه ای مخالفم و اعتقاد دارم قانون اساسی ما، همچنان دارای ظرفيتهای ارزشمند تحقق نيافته است که بايد با فعاليت همه نخبگان روحانی و دانشگاهيهای ارزشمند کشور، اجرای آنها بصورت مطالبه ای ملی در آيد., موسوی اينجا نيز، بار ديگر وفاداری کامل خود را به نظام اسلامی و قانون اساسی ارتجاعی آن ابراز داشته و توده ها را از مبارزه ، در جهت سرنگونی اين نظام آزادی کش و از هر گونه اقدام ساختار شکنانه، برحذر ميدارد.

در بخش ديگر بيانيه خود، موسوی اختلاف و دعوای خود را با جناح ,اصولگرا,ها، اختلاف خانوادگی دانسته و به سردمداران رژيم توصيه ميکند که بيگانگان را در اين دعوای خانوادگی دخالت ندهند. ,ماجرای ما، هر چقدر تلخ، يک اختلاف خانوادگی است که اگر خامی کنيم و بيگانگان را در آن دخالت دهيم به زودی پشيمان خواهيم شد., بدين ترتيب معلوم ميشود مساله يک مساله خانوادگی است و مشکل بايد با سازش و تبانی بين جناحهای رژيم، در چهار چوب نظام جمهوری اسلامی حل وفصل شود و بيگانگان نبايد در اين دعوای خانوادگی دخالتی داشته باشند. واقعيت اينست که موسوی و ديگر , اصلاح طلبان,، در دعواهای خانوادگی خود با مخالفين در درون نظام، مبارزات خونين و دليرانه توده های زحمتکش را وجه المعامله قرار داده اند و در اصل، دشمن بی امان امر رهائی ميليونها انسان محروم و زحمتکش، از بند وزنجير ظلم و استثمار ميباشند. آنها تمام هم وکوشش شان بر اين است که نظام اسلامی موجود را بخاطر منافع طبقاتی و گروهی خود حفظ کرده و بهر وسيله ای شده از فرو ريختن پايه های پوسيده آن، جلوگيری بعمل آورند. راه آنها از راه توده ها جدا است. توده نوازی آنها نبايد کسی را فريب دهد. موسوی تا آنجا در سر سپردگی به رژيم جمهوری اسلامی پيش ميرود که در قسمت پايانی بيانيه خود، طرف مخالف را شريک در اخوت و برادری دانسته و ميگويد:, حتی آنانی که اينک رو در روی ما به خشونت متوسل ميشوند، در اخوت ما شريکند,، بعبارت ديگر، بين جناحهای شريک در حکومت بايد دعواها و کشمکشها از طريق مسالمت آميز و برادرانه حل شده و منافع همه دارودسته ها، در نظر گرفته شود. آنچه که مهم است ادامه دعواها وکشمکش ها نبايد سبب شود که موجوديت رژيم خود کامه اسلامی به خطر بيفتد که موجوديت ننگين تمام جناحهای شريک درامر حکومت، به بقای اين رژيم سرکوب و کشتار، بستگی دارد.

با در نظر گرفتن آنچه گفته شد آيا نبايد نيروهای انقلابی و تمام کسانی که خواهان رهائی کارگران و زحمتکشان از بند ظلم و استثمار هستند، در اوضاع حساس کنونی که جنبش اعتراضی توده ها همچنان پر توان پيش ميتازد، خط متمايزی بين خود و موسوی وديگر اصلاح طلبان بکشند؟ اگر در تصادمهای سياسی آينده، نيروهای انقلابي، الترناتيو خود را نداشته باشند اگر آنها بدنبال حوادث افتاده و در پيشبرد امر مبارزه، کارگران و زحمتکشان را بر گرد پرچم انقلابی خود، متحد و متشکل نسازند، اگر آنها با عزمی راسخ، عليه کليت نظام جمهوری اسلامی با تمام دارودسته های ارتجاعی تشکيل دهنده آن، مبارزه نکنند، اگر آنها عليه تمام دشمنان امر رهائی زحمتکشان، موضع قاطع اتخاذ نکنند، اين بار نيز مبارزات شکوفان وخونين توده ها با شکست مواجه شده ورژيم جمهوری اسلامی بسرکردگی اين يا آن جناحش و در صورت سرنگونی و از بين رفتن اين رژيم ضدمردمي، رژيم ارتجاعی و سرکوبگر ديگري، بر شئون توده ها حاکم خواهد شد. بايد حقايق را با توده ها در ميان گذاشت. اين يک واقعيت است که دعواها و کشمکشهای ,اصلاح طلبان, و , اصولگراها, و بطور کلی دعواها در بين جناحهای مختلف رژيم، بر سر مصالح و منافع توده ها نبوده و تنها و تنها جنگی خانگی بر سر قدرت و تاراج هرچه بيشترهستی زحمتکشان ميباشد. موسوی و امثالهم، بهيچوجه عنصرهای آزاديخواه و دمکرات نبوده و از جان ودل، خواهان بقای سلطه جابرانه رژيم جمهوری اسلامی ميباشند. عملکرد موسوی در دوران نخست وزيريش - در سالهائيکه هزاران تن از کمونيستها و ديگر مبارزين اعدام شدند - بمثابه يکی از مهره های اصلی رژيم کشتارو جنايت، خود گواه صادقی بر ماهيت ارتجاعی وی و ديگر ,اصلاح طلبان, حکومتی است. نيروهای ناپيگير در طيف ,چپ, که مبارزه با رژيم جمهوری اسلامی را به مبارزه با بخشی از اين رژيم، محدود ساخته و از افشای ديگر جناحهای آن و به عبارت ديگر، از مبارزه با کليت نظام جمهوری اسلامي، طفره ميروند و تمام آنهائيکه مبارزه با موسوی وديگر, اصلاح طلبان, را به آينده نامعلوم موکول کرده و افشای ماهيت گنديده آنها را در حال حاضر به صلاح جنبش توده ها نميدانند، فرصت طلبانی بيش نبوده وبا اعمال ضد انقلابی خود، خاک بر چشم توده ها پاشيده و به طولانی تر شدن عمر ننگين رژيم، ياری ميرسانند.


تيرماه 1388 سازمان دمکراتيک � ضد امپرياليستی ايرانيان در انگلستان
www.rahesorkh.org
info@rahesorkh.org

مخملباف کیست؟


مخملباف کیست؟
نامه ی گروهی از تشکل های هنری، هنرمندان و زندانیان سابق به پارلمان اروپا

نامه سرگشاده به پارلمان اتحادیه اروپا
تریبون مجامع بین المللی را در اختیارلابی های جمهوری اسلامی نگذارید!

رونوشت:
مطبوعات ورادیو تلویزیون ها ودیگر وسایل ارتباط جمعی

• همراه با امضاء و تائید ۱۱ کانون فرهنگی/ هنری و سیاسی ،۴۵ شخصیت سیاسی و حقوق دان و سینما و تیاتر سازان و دیگر هنرمندان در اروپا، امریکا و کانادا


به پارلمان اتحادیه اروپا
با احترام
خانمها وآقایان
اخیرا آقای محسن مخملباف در یک سخنرانی در پارلمان اتحادیه اروپا کوشیده است که خود را نماینده مردم ایران جا بزند و در رابطه با مسائل مربوط به خیزش مردم ایران موضوع را واژگونه نشان دهد. او کوشیده است تا با دفاع از بخشی از حاکمیت جمهوری اسلامی، خیزش عظیم مردم ایران در دفاع از حقوق خود را که در سی سال گذشته به طور مستمر و سیستماتیک از جانب همه جناحهای حکومتی جمهوری اسلامی پایمال شده است طور دیگری جلوه بدهد. ایشان کوشیده است تا با لاپوشانی جنایتهای بخش معترض کنونی جناح حاکم، راه حل بحران کنونی جامعه ما را دفاع مردم از جناح مغلوب در انتخابات ریاست جمعهوری در ایران نشان دهد.
ما بخشی از زندانیان سیاسی، فعالین فرهنگی، نویسندگان و فیلمسازان تبعیدی که ناچار شده ایم در اثر فشارهای وارده جمهوری اسلامی سرزمین خود را ترک کنیم و به کشورهای دیگر پناه بیاوریم، خود در طول زمان اقامت مان در ایران بارها دچار شکنجه و آزار و بدرفتاریهای بسیار قرارگرفته ایم و حتی از جانب کسی که اکنون خود ظاهرا مخالف بخشی از حاکمیت جمهوری اسلامی است، یعنی آقای محسن مخلباف مورد آزار و اذیت بسیار قرار گرفته ایم، بر آن شدیم تا با نگارش این نامه به شما واقعیت وجودی محسن مخملباف و جناحی از جمهوری اسلامی را که وی از آن حمایت میکند برای شما و مردم اروپا روشن سازیم تا واقعیت پنهان نماند..
آقای مخملباف کسی است که در آغاز استقرار رژیم جمهوری اسلامی، مامور ایجاد و سازماندهی سینمای اسلامی شد و در این راه به نابکاری های بسیاری دست زد. وی ضمن اخراج بسیاری از دست اندرکاران سینمای ایران از محیط کار و فعالیت خود و محروم ساختن آنها از خلاقیت در عرصه فرهنگی، مامور دستگیری و آزار و اذیت کسانی شد که پیش از آن با وی در زندان زمان شاه زندانی بودند. ما مدارک بسیاری در این زمینه داریم که اگر شما مایل باشید میتوانیم در اختیارتان قرار دهیم تا چهره و شخصیت آقای محسن مخملباف را بیشتر بشناسید
محسن مخملباف در گروه بلال حبشی مسئول شکار نیروهای مخالف نظام جمهوری اسلامی به خصوص مخالفان چپ گرای رژیم بود و اگر اینان به چنگش گرفتار می آمدند دستگیرشان می کرد (۱) و تحویل لاجوردی معروف به جلاد زندان اوین می داد (۲)، در زندان های جمهوری اسلامی محسن مخملباف خود بازجویی زندانیان را بعهده می گرفت، زندانیان زندان عادل آباد را به زور اسلحه حکومت علیرغم میلشان در پروپاکاندا فیلمی به اسم بایکوت شرکت داد و در عنوان بندی فیلم، آنها را زیر عنوان تواب و جاسوس رژیم معرفی کرد. این زندانیان علیه وی همان زمان شکایتی تنظیم وبه مجامع حقوق بشری ارسال کردند که با جو آن زمان و زیر سیطره خمینی واندیشه مسمومش که در اوج قدرت بود هیچگاه شکایت و فریاد در گلو خفته شاکیان انعکاس نیافت.
در زندان های ج. ا خواندن کتاب های مخملباف برای زندانیان اجباری بود وهمین طور زندانیان باید به تماشای فیلم های مخملباف می رفتند وسر پیچی از این دستور، شکنجه وشلاق را به دنبال داشت، خود وی نیر کلاس تواب سازی در زندان دایر کرده بود. البته او بعد از سالها خدمت مستقیم به بقاء جمهوری اسلامی به خاطر قرار گرفتن در جناحی از حاکمیت که سهمش توسط جناح حاکم نادیده گرفته میشد، چنین ادعا کرد که آزادیخواه شده است. اما این تصور واقعیت نداشت؛ بلکه او تنها ماسک تحول و ترقی را به چهره ارتجاعی خود گذاشت (٣) در این سالها، هر گاه از او خواسته شد نسبت به جنایت های رژِیم موضع بگیرد این ادعا را مطرح می کرد که دیگر میخواهد فقط کار فرهنگی بکند اما هرگاه شرایطی پیش آمد که نظام جمهوری اسلامی در موقعیت متزلزل قرار گرفت، ماسک چهره هنری / فرهنگی را برداشت وبا ماسک سیاسی به میدان آمد. نمونه قابل ذکر هم را همین روزها شاهد هستیم. مخملباف با آن سابقه نابکارانه، میخواهد جمع عظیم ایرانیان رانده شده از ا یران را در مسیری قرار دهد که بلکه رژیم اسلامی با تعویض برخی از مهره ها حفظ شود. اطلاعیه هایش را از طرف مردم ایران امضاء می کند وادعا می کند مردم شجاع ایران که جلوی رگبار گلوله پاسداران و قمه وچاقو و پنجه بوکس لباس شخصی ها - نیروی شبه نظامی نظام- ایستاده اند اورا نماینده خود میدانند، اما پیدا نیست کجا ودر چه شرایطی چنین نمایندگی برای ایشان صادر شده است؟ این توهین بزرگی است برای مردم ما که کلیت نظام را به بن بست کشانده اند.آیا او شایسته این هست که در پارلمان اروپا مردم ایران را نمایندگی کند و از این طریق در افکار عمومی توهم بیافریند؟ او دقیقا بعد از روی خوشی که از اتحادیه اروپا دید اکنون گستاخ تر شده و حضورش رادر میان زخم خوردگان رژیم اسلامی برجسته تر کرده است. شما میدانید الیا کازان از برجستگان سینمای کلاسیک است. اما همین کارگردان در تسویه های مک کارتی نقش داشت، به هنگامی که میخواستند یک اسکار ویژه به او بدهند هزاران نفر در بیرون ساختمان کاخ جمع شدند وعلیه این اقدام آکادمی اسکار اعتراض کردند. لنی ریفنشتال هم یک کارگردان خلاق آلمانی بود که از اندیشه ناسیونال سوسیالیست ها حمایت میکرد. تعداد پرو پاکاندا فیلمها ی وی هم بیشتر از مخملباف نبود، اما تا آخرین روز عمر طولانیش ننگ همراهی با فاشیست ها از دامن او پاک نشد.
اکنون چنین شخصی، یعنی محسن مخملباف، که سالها در شکنجه و ازار مردم دست داشته است، خود را نماینده مردم ایران جلوه میدهد و میکوشد از طریق تریبون پارلمان اروپا در افکار عمومی مردم اروپا برای بخش دیگری از حاکمیت جنایت کار جمهوری اسلامی اعتبار بخرد و سبب حمایت بین المللی از آن شود.
نمایندگان محترم پارلمان اروپا، شما میدانید که در ایران جمهوری اسلامی هرگز انتخابات معنی واقعی نداشته است و مردم ایران در سی سال گذشته از امکان انتخابات آزاد محروم بوده اند و این تنها دوره ای نیست که در انتخابات حتی بین جناح های حاکم تقلب می شود. در سی سال گذشته همواره نامزدهای ریاست جمهوری و نمایندگی مجلس قبل از انجام انتخابات از طرف مردم، از طرف ولی فقیه رد صلاحیت شده اند و مردم هرگز امکان نیافته اند که نماینده ای از خود را انتخاب کنند. افزون بر این در این سی سال مردم در فقر و بیماری و آزار و شکنجه و سرکوب به سر برده اند و همه جناحهای حکومتی در این نابکاریها شرکت داشته اند. شما حتما میدانید که کشتار زندانیان سیاسی در سالهای ۱٣۶۰ ۱٣۶۷ که طی آن هزاران زندانیان سیاسی بدون امکان دفاع از خود در بیدادگاههای جمهوری اسلامی محکوم به مرگ شدند و جان باختند، در زمانی اتفاق افتاد که میرحسین موسوی نخست وزیر بود و طبعا به عنوان شخص درجه دوم حکومت از همه این جنایتها آگاه بود و در آن دست داشت. اکنون محسن مخملباف بر آن شده است که در تضاد با یک بخش حاکم، و در دفاع از منافع خود و برای حفظ نظام جنایتکار جمهوری اسلامی، افکار عمومی را به نفع بخش دیگری از این جنایتکاران جلب کند و ادامه حیات مردم ایران را به فرض پیروزی این جناح، همچنان دچار همان نابکاری های پیشین سازد.
از این رو ما نیز از پارلمان اروپا درخواست میکنیم که به نام بخشی از مردم ایران که سال ها در زندان و شکنجه جمهوری اسلامی به سربرده ایم و از دست امثال محسن مخملباف شکنجه و آزار دیده ایم، امکان پیدا کنیم تا از طریق تریبون پارلمان اروپا، صدای مردم محروم ایران را به گوش مردم جهان برسانیم و در این شرایط دشوار که مبارزات صلح خواهانه مردم با درندگی هرچه تمام توسط جمهوری اسلامی سرکوب میشود، در زمانی که مردم و جوانان کشور ما را شبانه از خانه ها و بیمارستانها می دزدند و به زندان و شکنجه گاه ها می برند بتوانیم توجه مردم اروپا و جهان را نسبت به ستمی که بر مردم ایران می رود جلب کنیم و همبستگی بین المللی را در این رابطه خواستار شویم.
با درودهای بسیار

کانون سینماگران ایران در تبعید
و
جمعی از زندانیان پیشین جمهوری اسلامی
جمعی از هنرمندان و نوبسندگان و فیلمسازان تبعیدی
فعالان سیاسی، هنرمندان وکانون های فرهنگی وهنری وسینمایی .

زیر نویس

۱/حشمت رِئیسی فعال سیاسی در مقاله ای با عنوان بای سیکل ران آکتور کمیته در نشریه نیمروز داستان دستگیریش را در میدان فردوسی و توسط مخملباف راشرح می دهد:
«در گرمای زودرس اوایل سالهای ۶۰ یکی از چهره های پر آوازه هنر ایران کلت کالیبر ۴۵ امریکایی خود را پشت شقیقه مردی بلند قامت گذاشته بود....مادر سالخورده مرد، دست فرزند خود را گرفته بود ورها نمی کرد... مرد که عرق سردی روی شقیقه اش نشسته بود صورت خود را چرخاند تا چهره شکارچی انسان را ببیند... ایا می توان در خیابان ها به شکار انسانها پرداخت و دگر اندیشان را دستگیر و به مسلخ فرستاد و همزمان به فعالیتهای هنری و کارگردانی فیلم و تئاتر پرداخت؟»
۲/اصل نامه مخملباف به لاجوردی در کتاب راه کن از قندهار می گذرد تالیف بصیر نصیبی چاپ شده است .
٣/البته آقای مخملباف وقتی ماجرای شرکت دیوید بلفیلد (حسن تنتانی) درفیلم سفر قندهاربر ملا شد ، ازعمل تروریستی برای رضای خدا دفاع کرد.

منابع
* کتاب راه کن از قندهار می گذرد تالیف بصیر نصیبی / در کتاب زندان ، تالیف ناصر مهاجر، جلد دوم ایجاد کلاس تواب سازی مخملباف در زندان شرح داده می شود، همین طور در کتاب سراب سینمای اسلامی (رضا علامه زاده) نامه شکایت زندانیانی که زِیر نام تواب درفیلم بایکوت شرکت داده شده بودند به سازمان ملل نقل شده است/ مینو همیلی فعال سیاسی هم شهادت می دهد که در زندان به خاطر خوداری از تماشای فیلمهای مکتبی مخملباف شلاق خورده است. شاهدان دیگری هم هستند که خوشبحتانه در قید حیاتند و در صورت لزوم شهادت خواهند داد.

توضیحات ضروری
• درحوزه هنری تبلیغات اسلامی محسن مخملباف ماموریت یافت تا معیارها و ضوابط هنراسلامی به ویژه برای سینماوتئاتر را مشخص کند وی در کتاب یادداشتهایی در باره قصه نویسی ونمایشنامه نویسی که در سال۱٣۶۰ پشنهاد می کند
بهتر است که زنان در نمایش کمتری بازی داشته باشند ودر صورت لزوم با حجاب کاملتری بازی کنند ونمایشنامه نویس برای آنها نقشی در صحنه ها یپیش بینی کند که اجتماعی است ورعایت حجاب طبیعی می نماید ؛ گذشته از این تماشاگران مرد نمی بایستی به همان راحتی که به بازی مردان توجه دارند به آنها نیز توجه کنند دیگر این که نقش زنان تا حد ممکن کوتاه باشد
•سایت انتخاب که بیشتر متمایل است به باند هاشمی/ خاتمی، فاش می کند:
«... این جناب در زمانی که در حوزه هنری کار می کرد اگر جنبنده ای رابا چهره خلاف شرع مورد نظرش می دید با سر و کله به طرفش هجوم می آورد.. او عموما (بالاخص) با زنانی که حجاب کامل نداشتند رفتاری ناشایست داشت حتا بسیاری دیده و شنیده اند که مخملباف قیچی به دست موی های بیرون آمده زنها را می چید»

کانون های فرهنگی وهنری، سینما و تیاتر سازان و دیگر هنرمندان به همراه شخصیت های سیاسی و حقوق دانان که از این نامه سرگشاده پشتیبانی کرده اند:

۱
-کانون هاومراکز پشتیبان:

کانون روزنامه نگاران و نویسندگان برای آزادی. مرکز فیلمسازی و پژوهشی سینمای آزاد Article۱۹ Film Production.. کانون فرهنگی پیوند. گروه تاتر تماشاخانه. کانون فرهنگی خیام. فن فیلم. کانون فرهنگی آینه. کانون فرهنگی آفتاب. Verein f. Kultur u. Migration e.V. گروه تئاتر ایران- مونیخ.

۲
-شخصیت های پشتیبان:
حسین افصحی (نویسنده، بازیگر، کارگردان تاتر) المان / یوسف اکرمی (فیلمساز) کانادا / نسرین امیر صدقی (ژورنالیست) آلمان / پویان انصاری (گزارشگر، نویسنده) سوئد / همایون ایوانی (زندانی سیاسی سابق، فعال سیاسی) آلمان / پروانه بکا (فعال سیاسی جنبش زنان) آلمان / نسرین بهجو (مسئول کانون فرهنگی پیوند) آلمان / نادر ثانی (فعال سیاسی، فرهنگی) سوئد / ایرج جنتی عطائی (ترانه سرا، نمایشنامه نویس و کارگردان تاتر) انگلستان / کمال حسینی (بازیگر، عکاس و فیلمبردار) آلمان / محمود خلیلی (زندانی سیاسی سابق، فعال سیاسی) / مهرانگیز دابوئی (فیلم ساز, مستندساز) آلمان / رضا دابوئی (فیلمبردار، عکاس) آلمان / آذر درخشان (از سازمان هشت مارس ایران، افغانستان) فرانسه / علی دروازه غاری (زندانی سیاسی سابق، فعال سیاسی) امریکا / حسین دریانی (بازیگر) آلمان / بیژن رستگار (از سازمان هشت مارس ایران، افغانستان) فرانسه / مینا زرین (زندانی سیاسی سابق، فعال سیاسی) آلمان / میترا سرو (رقصنده و طراح رقص) المان / سایه سعیدی سیرجانی (حقوق دان) امریکا / پروانه سلطانی (بازیگرو کارگردان تاتر) انگلستان / عباس سماکار (سینماگر) سوئد / علی سیف (گزارش گر سینمائی) ایرلند / بهروز سورن (زندانی سیاسی سابق) اطریش / طاهره شمس (از سازمان هشت مارس ایران، افغانستان) فرانسه / محمد شمس (رهبر ارکستر و آهنگ ساز) فرانسه / فرامرز شیراوند (روزنامه نگار) کانادا / داریوش شیروانی (موسیقی دان، سینماگر) المان / پرویز صدیقی (مترجم، سینماگر) آلمان / ی. صفائی (شاعر و فعال سیاسی) المان / شهلا صفائی (فعال سیاسی) المان / پروانه قاسمی (روانشناس کودک، فعال سیاسی) کانادا / لیلا قبادی (فیلمساز) کانادا / فرخ قهرمانی (زندانی سیاسی سابق، فعال سیاسی) سیروس کفائی (شاعر، بازیگر وکارکردان تاتر) جابر کلیبی (پژوهشگرعلوم سیاسی و اقتصاد، فعال سیاسی) کانادا / مرتضی مجتهدی (عکاس و فیلمبردار) آلمان / فرهاد مجدابادی (نویسنده وکارکردان تاتر و سینما) آلمان / عباس مغفوریان (بازیگر و کارگردان تاتر) آلمان / مسلم منصوری (فیلمساز) امریکا / غزاله نصیبی (وکیل و حقوق دان، همکار دانشگاه برمن) بصیر نصیبی (بنیانگذار جنبش سینمای آزاد در ایران) / فتحیه نقیب زاده (دانشجو، فعال سیاسی) آلمان / سینا نیاکان (فعال سیاسی) سوئد.

بحران عمومی نظام سرمایه و موقعیت چین ! يونس پارسا بناب

در آمد

بررسی اوضاع عمومی در جهان نشان می دهد که سه تضاد جدی بحران فعلی نظام سرمایه را تشکیل می دهد . این سه تضاد که منبعث از سیر تحولی سرمایه داری می باشند ، عبارتند از : 1 – بحران بزرگ مالی و بیکاری ، 2 – خطر روزافرون تخریب محیط زیست و 3 – عروج بی ثباتی در نظام امپراطوری جهانی سرمایه در ارتباط با وقوع چرخش در موقعیت هژمونی طلبی جاری در مبارزه برای کنترل منابع . روشن است که ظهور و حضور این تضادهای ساختاری درنظام معلول " پیروزی های " گذشته در درون خود رژیم سرمایه می باشد ، ولی ناگزیر امروز آنها معضلات فاجعه انگیزی را در اکناف جهان بوجود آورده اند .

در نتیجه ، انتخاب استراتژی ها توسط نیروهای ضد نظام در مقابله با این " نظام ورشکسته " کلیدی ترین سئوالی است که امروز در افکار عمومی جهانی مطرح است . در این نوشتار در عین بررسی مختصر سه تضاد اصلی به چگونگی تاثیری که آنها در موقعیت کشور چین بوجود آورده اند، می پردازیم . در بخش جمعبندی ها و نتیجه گیری ، نیم نگاهی به آینده جهان ، فراسوی این نظام ورشکسته می اندازیم .

بحران بزرگ مالی و بیکاری مزمن

روشن است که اقتصاد جهانی در کشورهای پیشرفته مرکز ( شمال ) در بحرانی ترین وضع اقتصادی که از زمان " بحران بزرگ " دهه 1930 تا کنون سابقه نداشته ، قرار دارد . این بحران مالی که در جهت فرود و ریزش رشد اقتصادی روزانه به پیش می رود ، حکایت از وقوع احتمالی یک بحران بزرگ که کلیت نظام را در بر خواهد گرفت ، می کند . وقوع احتمالی این بحران بزرگ بقدری تشدید یافته که حتی دولتمردان طرفدار سرسخت بازار آزاد نئولیبرالی و ایدئولوگ های رژیم سرمایه را نیز وادار به پذیرش این واقعیت ساخته است که " قوانین حاکم بر بازار آزاد " شکست خورده و برای نجات سیستم راهی جز بازگشت به " عهد اقتصاد کینزی " و افزایش نقش دولت در کنترل بازار در جهت ایجاد اشتغال به میلیون ها کارگر بیکار وجود ندارد .

جان کینز در کتاب معروف خود " تئوری عمومی اشتغال ، بهره و پول " که در سال 1936 در بحبوحه " بحران بزرگ
" منتشر گشت ، گفت که راهکار برون رفت از رکود و کساد اقتصاد سرمایه داری این است که دولت با ازدیاد هزینه های بودجه خود یک " تقاضای موثر " برای تولیدات و خدمات را بین مردم بوجود آورد . سیاست اقتصاد کینزی که توسط پرزیدنت فرانکلین روزولت تحت نام " معامله جدید " در آمریکا پیاده گشت ، جهان سرمایه داری بویژه آمریکا را از پی آمدهای بحران بزرگ نجات داد . ولی تجربه پنج سال شرکت فعال در جنگ جهانی دوم به هیئت حاکمه آمریکا آموخت که توسعه تقاضا و حمایت از سودهای برآمده از هزینه های نظامی نیز می توانند سرمایه داری آمریکا را به قله " سروری " و تفوق در جهان برسانند : در نتیجه بعد از پایان جنگ جهانی دوم و آغاز " جنگ سرد " ، ایدئولوگ های نظام بعد از " اخته کردن " تئوری کینز فرزند " ناخلف " او را تحت نام " کینزینیسم جنگی " به دنیا آوردند . به این معنی که دولت آمریکا به عوض اینکه ازدیاد هزینه های خود را در جهت گسترش " تقاضای موثر " در بازار از طریق افزایش مالیات اضافی بر سود های کلان سرمایه داری اتخاذ کند ، بهتر است که هزینه های نظامی خود را افزایش دهد : آغاز پروسه رسوخ میلیتاریسم در تار و پود و متابولیسم نظام سرمایه . در نیمه دوم دهه 1970 ، طرفداران " مکتب شیکاگو " تحت رهبری تامس فریدمن با تبلیغ و ترویج "بازار آزاد" نئولیبرالی و سپس با اشاعه گفتمان " تینا " ( آلترناتیو دیگری وجود ندارد ! ) تهاجم وسیعی را علیه بقایای طرفداران کینز که بعد از " اخته شدن " در موقعیت ضعیفی قرار داشتند ، اتخاذ کرده و آنها را به " زباله دان تاریخ " فرستادند . حامیان و طرفداران " تینا " که در واقع معماران اصلی ایدئولوژی نئولیبرالیسم هستند ، در دهه 1980 و 1990 میلادی ( دوره ریاست جمهوری های رانلد ریگان و بیل کلینتون ) با ترویج و اشاعه سیاست های خصوصی سازی و لغو تنظیمات دولتی به نفع گسترش هر چه بیشتر " بازار آزاد " در اکناف جهان اندیشه " تینا " را به گفتمان مسلط در سراسر جهان تبدیل ساختند . تبلیغ و ترویج این نظرگاه که در جهان راهی برای رفاه و پیشرفت بشر به غیر از پذیرش بی قید و شرط قوانین " مقدس " حاکم بر بازار آزاد سرمایه داری وجود ندارد ، با روی کار آمدن فراکسیون محافظه کاران نوین رژیم حاکم جهانی سرمایه ، در سراسر جهان رونق یافته و به تشدید پروسه جهانی تر شدن فلاکت بار سرمایه دامن زد . در آخرین دهه قرن بیستم به شکرانه وقوع شکست های نهائی سه چالشگر نظام – فروپاشی و تجزیه شوروی و " بلوک شرق " ، فروریزی جنبش های رهائیبخش ملی در کشورهای توسعه نیافته آفریقا و آسیا و آمریکای لاتین ، شکست و اخته شدن جنبش کارگری در اروپای آتلانتیک - به موازات تبدیل چین توده ای و ویتنام دموکراتیک به کشورهای سرمایه داری ، نظام جهانی با اشتعال جنگ های " ساخت آمریکا " به پروسه جهانی شدن سرمایه شدت بخشید . در سال 1997 ، پال سوئیزی در تحلیل خود از چند و چون پروسه جهانی شدن ، خاطر نشان ساخت که پیشینه جهانی شدن به عنوان یک پروسه دراز مدت در تاریخ سرمایه داری به دهه های آغازین سرمایه داری در اواخر قرن پانزدهم و آغاز قرن شانزدهم می رسد . بدون تردید ، پروسه جهانی شدن در سراسر تاریخ پانصد ساله سرمایه داری ، پی آمدهای گوناگونی در دوره های مختلف چون رشد جهان چند قطبی و سپس جهان دو قطبی و بعدها عروج چین به عنوان یک قدرت مهم در اقتصاد جهانی داشته که بررسی آنها حائز اهمیت می باشد . اما آنچه که امروز به عنوان پدیده مسلط گریبان رژیم سرمایه را در اوضاع کنونی گرفته است شبکه مثلثی است که اضلاع آن عبارتند از : 1 – کاهش عمومی در صد رشد ، 2 – گسترش جهانی انحصاراتی ( یا الیگوپولیستی ) شرکت های فرا ملی و 3 – سرمایه آفرینی مالی در روند انباشت . بررسی بحران های جاری سال های اخیر به روشنی نشان می دهد که بحران مالی ( سرمایه آفرینی مالی ) در روند انباشت ثروت حیرت انگیزترین و بی ثبات ترین پدیده در تکامل سرمایه داری است . طبق پیش بینی سوئیزی ، اگر سرمایه آفرینی مالی ادامه یابد نظام جهانی با یک کساد عمیق بیکاری همراه با دیگر معضلات روبرو خواهد گشت که دولت های بزرگ هفت گانه حتی با دیگر دولت های قوی ( روسیه ، چین ، برزیل ، هندوستان و... ) عاجز از حل آنها خواهند بود . بحران مالی بزرگ سال های 2007 – 2009 و شیوع بیکاری مزمن ( حداقل 13 در صد از کل نیروی کار رسمی ) در آمریکا به نظر جان بلامی فاستر تازه بخش آغازین این بحران را در بر می گیرد و روزهای فلاکت بارتری را می شود در زندگی طبقات زحمتکش در جهان بویژه در کشورهای " نوظهور " جنوب ، بویژه چین ، حدس زد .

تاثیر بزرگ بحرا ن مالی در چین

تبدیل تدریجی چین توده ای به یک کشور سرمایه داری و ادغام آن در درون محور نظام جهانی سرمایه ، تغییرات بزرگی در جهان بوجود آورد که در اینجا بطور مختصر به چگونگی آن اشاره می کنیم . در دهه اول قرن بیست و یکم ، بعد از نزدیک به شصت سال تسلط و سیطره آمریکا در آسیا ، توازن قدرت به ضرر آمریکا و به نفع چین دگرگون گشت . شعار و پروژه " اجماع پکن " که دو اصل " احترام به حاکمیت" و پذیرش " سود اقتصادی مشترک " را تبلیغ می کرد ، موفق شد که در اواسط دهه اول قرن بیست و یکم خیلی از سرکردگان دولت – ملت های آسیا ، آفریقا و حتی آمریکای لاتین را به حوزه نفوذ چین جلب کند . در حالیکه شعار و پروژه " اجماع واشنگتن " که روی گسترش و صدور دموکراسی " بازار آزاد " و مبارزه " علیه تروریسم " را هنوز هم تبلیغ می کند ، اعتبار آمریت و قدر قدرتی آمریکا را بطور قابل ملاحظه ای در این مناطق به زیر سئوال کشید .

بدون تردید دولت چین کنونی یک دولت استثمارگر و مستبد است . حاکمین چین نه تنها نسبت به نیروهای کار و زحمت در کشورهای پیرامونی از جمله آفریقا و آسیای جنوب شرقی اعمال استثمار میکنند ، بلکه نفوذ و گسترش چین ماورای مرزهایش عمدتا به دلیل استثمار عریان و بی رحمانه کارگران و دهقانان چین تعبیه و تامین می شود . در یک کلام چین امروز برخلاف چین عهد مائو ، به تدریج ویژگی های جوامع سرمایه داری در زمینه قطب بندی روشن طبقاتی و پروسه تعمیق شکاف بین فقر و ثروت را به سرعت اتخاذ کرده است . این قضاوت به نحو بارزی در ترکیب بندی طبقاتی و نابرابری های اقتصادی و اجتماعی دیگر کشورهای " نوظهور" و مرکزهای " جدید قدرت " ( روسیه ، هندوستان ، برزیل و...) نیز صدق می کند . به عبارت دیگر نکته اصلی این نیست که چین نوخاسته با بازار نوظهور خود مترقی و پیشرو است بلکه مطلب این است که وجود و حضور احتمالی یک جهان چند قطبی و حتی دو قطبی شرایطی را به بار خواهد آورد که در آن نیروهای دموکراتیک و مترقی ضد نظام همراه با قربانیان اصلی نظام جهانی ( کارگران ، دهقانان و دیگر زحمتکشان ) خواهند توانست عرض اندام بیشتر کرده و به بلند پروازی های به حق خود دامن بزنند . ولی امواج بحران بزرگ مالی که دامن راس نظام – آمریکا – را در سال های 2007 و 2008 گرفت و به سرعت به سواحل چین نیز رسید ، دورنمای جدیدی را در مقابل تحلیلگران نظام جهانی سرمایه و آینده آن قرار داد که در اینجا به نکات برجسته این دورنما اشاره می کنیم . بعضی از تحلیلگران معتقدند که بحران مالی جهانی خسارات بیشتری را در چین که یک قدرت نوظهور سرمایه داری در " جنوب " است ، ببار خواهد آورد . در صد بیکاری مزمن در آمریکا که روزانه افزایش می یابد ، باعث شده که مردم مقدار مصرف خود را کاهش دهند . چون اکثر کالاهائی را که مردم در آمریکا مصرف می کنند ، در چین تولید می شود ، پس کاهش در خرید کالاهای ساخت چین از طرف مردم ، صادرات چین را ( که در سال های 2006 – 2001 نزدیک به 31 در صد تولید ناخالص ملی چین را تشکیل می داد ) با خطر جدی روبرو ساخته است . باید خاطر نشان ساخت که تا این اواخر ، صادرات کالاهای ساخت چین به کشورهای اروپا ، آمریکا ، ژاپن و استرالیا و.. دائما در حال افزایش بود . کاهش در صدور این کالاها باعث شده که میلیون ها کارگر در سه ماه اول سال 2009 در چین بیکار گردند . این کارگران که در سال های 2007 – 1990 به عنوان " کارگران مهاجر " از روستاهای چین کنده گشته و به شهرهای چین پرتاب شده و جذب کارخانه های شهرهای چین گشته بودند ، امروز مجبور به بازگشت به روستاهای خود گشته اند . این کارگران میلیونی که در سی سال گذشته ( 2008 – 1978 ) به عنوان تولید کنندگان اصلی کالاهای صنعتی نقش کلیدی در صنعتی سازی سرمایه داری نوظهور چین داشتند ، امروز با بیکاری خود به منبع عظیم بی ثباتی ها و بحران های اجتماعی تبدیل گشته اند . در اعصار گذشته ، نیروهای استعمارگر اروپائی در پروسه نفوذ و گسترش خود به روستاها در جریان غصب و مصادره مزارع و اراضی دهقانان ، اکثر روستائیان را عملا از خانه های خود کنده و به شهرهای بزرگ لندن ، پاریس ، آمستردام و... پرتاب می کردند . بخش قابل توجهی از این " مهاجرین " جذب کارخانجات آن شهرها گشته و به عنوان تولید کنندگان اصلی نقش کلیدی در تولید محصولات صنعتی و پروسه صنعتی سازی کشورهای توسعه یافته مرکز ایفاء می کردند . میلیون ها نفر از روستائیان که در آن شهرها قادر به پیدا کردن اشتغال نمی گشتند ، توسط دولت های استعماری انگلستان ، اسپانیا ، پرتقال ، هلند و فرانسه به مستعمرات آن دولت ها در قاره آمریکا ، کشورهای آسیا و آفریقا گسیل می گشتند . ولی امروز نظام جهانی سرمایه و در راس آن آمریکا چون قادر به رحل اقامت افکندن میلیون ها نفر کنده شده از روستاهای چین ، برزیل ، هندوستان و... در مستعمرات خود نیست ، در نتیجه اگر اوضاع بحرانی اقتصادی در ماه ها و سال های آینده بدین منوال ادامه یابد نصف شهرهای نزدیک به سی میلیون نفری شانگهای ، بوئئوس آیرس ، مانیلا ، مکزیکو ، لاگوس ، قاهره ، تهران ، مومبای و... تبدیل به زاغه ها و گتوهای متعدد و متنوعی خواهند گشت که کلیت نظام را با بی ثباتی بیشتر روبرو خواهند ساخت . بازگشت سیل آسای کارگران بیکار به روستاهای خود در چین ، بزرگترین موج بحران مسکن را هم در شهرها و هم در روستاها بوجود آورده است : کاهش روز افزون قیمت خاته هاو کرایه منزل در شهر ها بخاطر باز گشت کارگران بیکار از شهر ها به روستاها و بحران بی مسکنی ورشد در صد بی خانمانی در روستاها .سقوط روزافزون در رشد اقتصادی و سقوط قیمت کالاهای ساخت چین خیلی احتمال دارد که رشد خالص تولید در سطح جهان را به صفر نزدیک سازد . همانقدر که رونق امور مالی در آمریکا در سالهای 2002 – 1980 به مقدار قابل توجهی در رشد خالص سالانه چین نقش بازی کرد ، به همان مقدار سقوط و فروپاشی در اقتصاد آمریکا نقش مهمی در فرود و ریزش اقتصاد چین بازی خواهد کرد . وقوع بحران های اقتصادی پیوسته از ویژگی های " درون بود " رژیم سرمایه در تاریخ تکامل سرمایه داری بوده است . ولی سطح و عمق " بلائی " که امروز ما شاهد آن در اوضاع آمریکا از یک سو و چین ازسوی دیگر هستیم ، بی سابقه بوده و " کف بینی " درباره آینده آن بی نهایت مشکل و محتاج تحلیل و تفسیر بیشتر است .

خطر فزاینده سقوط اکولوژی جهانی و موقعیت چین

چین امروز بعد از آمریکا به دومین عامل تخریب بهزیستی محیط کره زمین تبدیل گشته است . از منظر و دیدگاه اکولوژی امر "رشد بهر قیمتی " که مترادف با سرمایه داری است ، اقتصاد جهانی را در تضاد و تلاقی مستقیم با بهزیستی محیط طبیعی کره خاکی قرار می دهد . رشد سریع اقتصاد چین در سال های 1980 – 2000 به نوبه خود در تنزل و تخریب موهبت ها و مائده های زمینی نقش کلیدی بعد از آمریکا داشته است . امروز چین در پروسه های فلاکت بار و سریع جنگل زدائی ، لغو مقررات در صید ماهی، افزایش آلودگی آب و حتی خشکاندن دریاچه ها ، ایجاد کمبود آب آشامیدنی به خاطر ساختن سدها و افزایش دود در هوای بویژه شهرها با آمریکا در رقابت است . با توجه به این امر که امروز سرمایه داری در چین می خواهد با انتخاب راه های کوتاه به آن موقعیتی برسد که آمریکا در صد سال رسید ، می توانیم به عمق و ابعاد فاجعه ایکه نظام سرمایه در جهان در حال بوجود آوردن است ، پی ببریم . آیا آنهائیکه امروز با تکیه بر رشد و گسترش " بهر قیمتی " نظام طبیعی کره زمین را بسوی تخریب و نابودی می برند ، کوچکترین قدمی در جهت " نجات " محیط زیست بر می دارند ؟ علیرغم جدی بودن تضاد بین اقتصاد رژیم سرمایه و محیط زیست زمین ، ایدئولوگ ها و اقتصاددانان رژیم سرمایه هم در آمریکا و هم در چین بر آن هستند که احتیاجی به " نجات " کره خاکی که با بحران گرمازدگی جهانی روبرو است ، نیست . در صورتیکه همین دولتمردان و حامیان رژیم سرمایه هر چه قدر قدرت دارند بکار می برند که هزینه های چند تریلیون دلاری را برای نجات بانک ها ( در واقع بانکداران ) تبلیغ کرده و ترویج دهند . آنها وقوع بحران اقتصاد سرمایه داری را پذیرا گشته و برای برون رفت از آن پروژه های چند تریلیون دلاری " نجات " بانکداران و دیگر کلان سرمایه داران را تجویز می کنند ولی در مقابل پروسه تخریب و اضمحلال نظام طبیعی کره خاکی تنها راه برون رفت را پیشرفت وسایل تکنولوژیکی می دانند . مبرهن است که هر نوع توسعه و رشد در زمینه های فن آوری در متن و بطن رژیم سرمایه فقط در خدمت ازدیاد انباشت سرمایه و نتیجتا به ازدیاد در صد استثمار بشریت زحمتکش بویژه کارگران منتهی می شود . در یک کلام ، رژیم سرمایه نظامی فرتوت و ورشکسته بویژه از منظر و پرسپکتیو اکولوژی است .

موقعیت فرتوت و بی ثبات نظام و نقش چین

علل بحران های جاری که امروز دامنگیر نظام سرمایه داری گشته و ما در این نوشتار به طور مختصر به چند و چون تعدادی از آنها منجمله بحران مالی و خطر تخریب محیط زیست پرداختیم ، زمانی بیشتر و بهتر مورد تفهیم و تفاهم قرار می گیرند که ما سرمایه داری را به عنوان یک نظام جهانی مورد بررسی قرار دهیم . به نظر خیلی از مارکسیست ها سرمایه داری که در اواخر قرن پانزدهم و اوایل شانزدهم در گوشه کوچکی از اروپای آتلانتیک بوجود آمد ، از همان اوان تولدش یک نظام اقتصادی جهان گرا بود . اما این جهانی شدن ماهیت و شکل شکاف براندازانه و قطب سازانه داشت و جهان را بین " مرکز " و " پیرامونی " تقسیم کرد و در نتیجه بطور ناگزیر از ابتدا یک نظام امپراطوری بود . هدف نظام سرمایه از همان اوان تولدش انباشت هر چه بیشتر سرمایه برای مرکز ( هیئت های حاکمه دولت های سرمایه داری ) به شکرانه غارت و استثمار منابع طبیعی و انسانی کشورهای پیرامونی بود . با گذشت زمان این پروسه جهانی ( یعنی حرکت سرمایه ) و نفوذ و رسوخ و گسترش آن به اکناف جهان در پانصد سال گذشته تشدید یافته و بالاخره در سی سال گذشته به عنوان کم و بیش یک نظام جهانی " حاکم " در صحنه جهان حضور یافته است . بدون تردید ، چشم گیرترین واقعه در بیست سال گذشته تاریخ این نظام فروپاشی و تجزیه " بلوک شرق " و شوروی و ادغام اجزای آن به عنوان سیاره های وابسته به نظام از یک سو و پیوستن سریع چین به محور نظام جهانی سرمایه از سوی دیگر بوده است . باید به این نکته مهم تاکید کرد که جهان گرائی از همان ابتدا آنچه را که جهانی کرده حرکت سرمایه و پی آمدهای منبعث از آن است ، والا امروز حرکت نیروهای کار و زحمت بیش از پیش تحت کنترل رژیم سرمایه قرار گرفته است . ویژگی های مشخص حرکت سرمایه بویژه در زمینه انباشت در عصر حاضر عبارتند از : 1 – رشد کند ارزش اضافی ( هم در کشورهای مرکز و هم در کشورهای پیرامونی ) ، 2 – انحصار سازی در پنج زمینه و حیطه کلیدی ( تکنولوژی ، سلاح های کشتار جمعی ، منابع طبیعی ، ارتباطات و اطلاعات و نهادهای مالی ) توسط شرکت های فراملی و 3 – سرمایه آفرینی مالی . ادامه تشدید جهانی شدن به موازات سرمایه آفرینی مالی توهمی بوجود آورده مبنی بر اینکه جهان ما"یکی" گشته و به یک " دهکده جهانی " مبدل شده است . بر خلاف تبلیغات ایدئولوگ های طرفدار رژیم سرمایه ، واقعیت عینی و زمینی نشان می دهد که سرمایه داری یک نظام به تمام معنی اقتصادی جهانی است ولی جهان هنوز به ملت – دولت های متفاوت تقسیم گشته و این دولت – ملت ها دارای " منابع متغیر قدرت " می باشند . روشن است که رشد فراملی ها که در کنترل کشورهای مرکز هستند ، در طول تاریخ ارزش اضافی را از کشورهای پیرامونی به کشورهای مرکز انتقال داده است . تمرکز گرائی و انحصار سازی در حیطه تکنولوژی ، نظامی ، منابع طبیعی ، نهادهای مالی و رسانه های گروهی در تحت کنترل کشورهای مرکز یک امر ذاتی در سیستم جهانی سرمایه است . البته باید اضافه کرد آن عاملی که یک کشور را به " مرکز " و یا به " پیرامونی " و نیمه پیرامونی ( کشورهای حاشیه ای ) متعلق می سازد تغییر شرایط در اوضاع جهان در بطن رشد ناموزون سرمایه داری است . پروسه رشد ناموزون اقتصادی در جهان مسلما موقعیت کشورها را بتدریج دستخوش تحول قرار میدهد . آنچه که مبرهن و نمایان است این است که در دوره حاکمیت رژیم جهانی سرمایه ، اقتصاد جهان عمدتا در خدمت افزایش انباشت در کشورهای مرکز قرار دارد . تردیدی نیست که نظام جهانی سرمایه با ایجاد یک دولت مقتدر که دارای قدرت هژمونیک است ، می تواند از ثبات و امنیت کافی بهره مند باشد . بطور مثال ، نظام جهانی در نیمه دوم قرن نوزدهم به برکت قدر قدرتی و موقعیت هژمونیکی بریتانیا و سپس آمریکا بویژه در دوره " جنگ سرد " از " ثبات " و " آرامش " برخوردار بود . در دوره هائی که موقعیت هژمونیکی قدرت متفوق دستخوش بی ثباتی و بحران اقتصادی قرار می گیرد ، نظام جهانی در کلیت خود در سراشیب بحران بزرگ قرار می گیرد . در قرن بیستم دوبار بشریت شاهد این بی ثباتی و بحران بزرگ و پی آمدهای منبعث از آنها – جنگ جهای اول و جنگ جهانی دوم – بود . در اوضاع کنونی ، بحران بزرگ اقتصادی و خطر تخریب اکولوژیکی ( افزایش تهدید علیه بهزیستی کره زمین ) در زمانی به وقوع می پیوندند که جهانیان به تدریج شاهد چرخشی زلزله وار در موقعیت ژئوپلیتکی نظام جهانی سرمایه هستند . امروز در حالیکه قدر قدرتی آمریکا به عنوان یک ابر قدرت بلامنازع در حال فرود و ریزش قرار گرفته است، هیچ قدرت دیگر و یا گروهی از کشورهای مقتدر نتوانسته است و ( یا نمی خواهد ) به طور شفاف آمریکا را به چالش جدی بطلبد . در تحت این شرایط و با نبود شوروی در صحنه جهانی ، آمریکا تلاش می کند با تشدید و افزایش کنترل بر منابع و مناطق استراتژیکی جهان " قرن آمریکائی " خود را بصورت آشکار از طریق اعمال یک عصر " امپریالیسم عریان " به وجود آورد . برای رسیدن به این هدف امپراطوری ، آمریکا پیشاهنگ تبلیغ و اجرای " جنگ های پیشگیرانه " در افغانستان و عراق از یک سو و گسترش و اعمال سیاست های نئولیبرالی از سوی دیگر گشته تا هژمونی خود را استحکام بخشد . ولی جاه طلبی های اقتصادی و ماجراجوئی های نظامیگرایانه آمریکا نه تنها نتوانسته اند منجر به استقرار تثبیت هژمونیکی او در جهان گردند بلکه بطور اعجاب انگیزی شرایط را برای رشد بی ثباتی در نظام جهانی مهیا ساخته اند . علیرغم تمایلات شدید جهانی گرائی ، رژیم سرمایه قادر نیست جهان را انتگره ساخته و موفق به ایجاد یک دولت واقعا جهانی گردد . تلاش های واشنگتن ( که در راس نظام سرمایه قرار دارد ) در جهت تحکیم و گسترش هژمونی جهانی خود ( از طریق منابع و محمل های نظامی ) برای اثبات تفوق اقتصادی نه تنها با شکست روبرو گشته بلکه شرایطی را بوجود آورده که احتمالا بطور بالقوه مرگبارترین دوره درتاریخ پانصد ساله سرمایه داری است. امروزه آمریکا در هفتاد کشور در مناطق مختلف جهان دارای پایگاه و در پنجاه کشور دیگر دارای حضور نظامی قوی است . با اینکه دولت اوباما در دو سال آینده قرار است که نیروهای نظامی آمریکا ( و نه سربازان " پیمانی " متعلق به فراملی ها ) را از عراق خارج سازد ولی تحلیلگران چپ مارکسیست و چپ لیبرال ( " سوسیال دموکرات های " آمریکائی متعلق به حلقه مجله هفتگی " نیشن- ملت " ) معتقدند که فعل و انفعالات سیاسی و نظامی در مرزهای افغانستان و پاکستان حکایت از گسترش جنگ های " ساخت آمریکا " به کشور پاکستان ( که با صد و هفتاد و پنج میلیون نفر جمعیت پنجمین کشور پر جمعیت جهان را تشکیل می دهد ) می کنند . هزینه نظامی آمریکا که در سال 2007 به پانصد و پنجاه و دو میلیارد دلار رسیده بود ، در آخر سال 2008 نزدیک به 600 میلیارد دلار رسید . این رقم که تقریبا برابر با هزینه نظامی کلیه کشورهای جهان است ، احتمال دارد که در اواسط سال 2009 به یک تریلیون دلار برسد . هدف نهائی هیئت حاکمه آمریکا از گسترش جنگ های ساخت آمریکا مشخصا در آسیای جنوب غربی ( عراق ، افغانستان ، پاکستان و .... ) و پایگاه ها و حضور نظامی قوی در کشورهای آسیای مرکزی ( قزافستان ، ترکمنستان ، تاجیکستان و... ) " تحدید " چین است . ازدیاد چشمگیر نفوذ چین در آفریقا و دسترسی پکن به منابع نفتی بخش بزرگی از آن قاره ، احتمال ایجاد محور همکاری بین سازمان گروه شانگهای به سرکردگی و همکاری روسیه و چین با دیگر کشورهای قوی " جنوب " و پیشروی های چین در عرصه فضانوردی بخشی از فعل و انفعالاتی است که آمریکا را به هراس انداخته که چین ( به عنوان یک قدرت نوظهور در صحنه بین المللی ) ممکن است در آینده ای نزدیک موقعیت بلامنازع آمریکا را به چالش طلبیده و شرایط را برای ناکامی آمریکا در جهت اعمال قدرت امپراطوری خود بر سراسر جهان مهیا سازد . به نظر نگارنده اشتعال جنگ های ساخت آمریکا در کشورهای آسیای جنوب غربی ( و گسترش آن به پاکستان تحت بهانه جنگ علیه " تروریسم " طالبان و القاعده ) ، حمایت از لامائیسم در رابطه با تبت و کمک به جنبش مسلمانان ترکستان در ایالت شین جان ( در شمال غربی چین ) ، ازدیاد مانورهای مشترک نظامی با تایوان و کره جنوبی و بالاخره تقلاهای دولتمردان آمریکائی در عقد یک قرارداد نظامی با هندوستان را می توان با در نظر گرفتن " هدف نهائی " آمریکا ( " تحدید " چین ) بهتر و جامعتر مورد بررسی قرار داد . با اینکه آمریکا از نظر اقتصادی با چین بویژه از طریق تولید شرکت های فراملی و تجارت و تبادل پول رابطه تنگاتنگی دارد ولی افزایش و تعمیق رقابت های ژئوپولیتیکی در سطح جهان ( که علائمی از فرود هژمونی آمریکا و فراز چین به قله یک قدرت جهانی را در خود حمل می کنند ) شرایط را برای رشد " تلاقی های انفجاری " بین آمریکا و چین آماده می سازد . نیم نگاهی به موقعیت چین در مقایسه با آمریکا نشان می دهد که احتمال وقوع این تلاقی ها در آینده وجود دارد . در حال حاضر دولت آمریکا نزدیک به 700 میلیارد دلار به چین بدهکار است . با این حساب چین صاحب ده در صد کل قرض های آمریکا می باشد . کاهش شدید قیمت دلار در بازارهای جهان ( که احتمال وقوع مجدد آن در آینده وجود دارد ) به طور یقین چین را وادار خواهد ساخت که خود را از وجود دلارهای ذخیره ای خلاص سازد . این حرکت از طرف چین می تواند کل نظام اقتصادی جهان را که ( آمریکا کنترل می کند ) با بی ثباتی فاحش روبرو سازد . آیا امکان دارد که آمریکا در یک مرحله از زمان به محمل های نظامیگری برای حل مشکلات اقتصادی و ژئوپولیتیکی متوسل گردد ؟ بدیهی است که اگر ابعاد بحران اقتصادی از یک سو و بحران اکولوژیکی و بهزیستی از سوی دیگر وخیم تر گردد ، نظام جهانی با بی ثباتی عظیم روبرو گشته و تلاطمات و تلاقی های انفجاری را در درون خود محتمل خواهد ساخت . بررسی تئوری های کلاسیک ژئوپولیتیک نشان می دهد که هیچ قدرت امپراطوری نمی تواند بدون کنترل سرزمین های حاشیه ای – مرزی یورو آسیا ، سلطه بلامنازع خودرا بر کلیه جهان مستولی سازد . پروژه جهانی آمریکا در حال حاضر تسلط بر " خاورمیانه بزرگ " را که در واقع " زیر شکم " نفتی و استراتژیکی یورو آسیا را تشکیل می دهد ، در مد نظر دارد . اگر آمریکا به مداخلات و تجاوزات براندازانه نظامی و گسترش پایگاهها و حضور فعال نظامی خود در کشورهای آسیای جنوب غربی ادامه داد ه و با عقد احتمالی یک قرارداد هسته ای با هندوستان به گسترش سلاح کشتار دسته جمعی ادامه دهد ، احتمال وقوع تلاقی ها و بالاخره جنگ با چین افزایش خواهد یافت . آیا آمریکا به عنوان مدیرعامل نظام جهانی ( که امروز با بحران های اقتصادی ، اکولوژیکی و بی اعتباری از یک سو و در نرسیدن به اهداف خود در فلسطین ، عراق و افغانستان از سوی دیگر با ناکامی روبرو گشته است ) ممکن است که برای برون رفت از این بحران ها متوسل به راه حل فلاکت بار میلیتاریستی گشته و به پای جنگ با چین برود ؟ با اینکه خیلی از تحلیلگران منجمله آنهائی که ضرورتا با سیاست های آمریکا به هیچ عنوان موافق نیستند ، احتمال این واقعه را " پیش بینی " نمی کنند ولی افزایش روزافزون هزینه های نظامی چین نشان می دهد که حداقل بخش قابل توجهی از جناح های درون هیئت حاکمه چین در صدد هستند خود را برای آن " روزهای بارانی " آماده سازند . بودجه نظامی چین به طور رسمی 18 در صد در سال 2008 افزایش یافت . ولی مقامات پنتاگون می گویند که در همان سال بودجه نظامی به بیشتر از 28 در صد ( نزدیک به 150 میلیارد دلار ) نسبت به سال های قبل افزایش یافته است . ناظرین مستقل از دولت های آمریکا و چین که خود را بی طرف محسوب می دارند ، بر آن هستند که بودجه نظامی چین در سال 2008 ، 15 برابر بیشتر از بودجه نظامی آن کشور در سال 1989 بوده است . بر این اساس باید انتظار داشت که بودجه نظامی چین در سال های 2009 و 2010 نیز به سرعت افزایش یابد . به هر رو رشد اوضاع در سطح جهانی – خطر تخریب بهزیستی کره زمین ، گسترش بحران های خانمانسوز مالی ، غذائی ، بی اعتباری قدر قدرتی بلامنازع جهانی آمریکا و تلاش کاخ سفید در جهت " تحدید چین " با هدف تامین و ادامه هژمونی آمریکا بر جهان – فرتوتی و ورشکستگی رژیم سرمایه را نشان می دهد .

جمعبندی و نتیجه گیری

بررسی اوضاع نشان می دهد که جهانیان امروز با خطر یک بحران بزرگ روبرو گشته اند که در هفتاد سال گذشته نظیر نداشته است . مسئله بهزیستی به قدری فراگیر گشته که کلیت کره زمین را با خطر نابودی احتمالی روبرو ساخته است . بدون تردید سرمایه داری نئولیبرالی با بن بست روبرو گشته و حتی با تزریق " ویژگی های چینی " هم نمی شود جلوی ورشکستگی این نظام فرتوت را گرفت . فرود و ریزش هژمونی آمریکائی و پی آمد آنی آن ( تشدید نظامیگری با گسترش جنگ های ساخت آمریکا در جهت جلوگیری از سقوط موقعیت سلطه جوئی آمریکا ) جهان ما را با خطر بروز جنگ های فراگیرتر و حتی وقوع " هولوکاست های هسته ای " مواجهه ساخته است . عامل اصلی و مخرج مشترک ریشه های این بحران ها فاز کنونی " سرمایه انحصاری مالی جهانی " است که تحت کنترل پنج انحصار بزرگ قرار دارد . در زیر تسلط این انحصارات به قول ایوو مورالس رئیس جمهور بولیوی : " ما انسان نیستیم بلکه مصرف کننده هستیم . در زیر یوغ سرمایه داری ، مام جهان وجود ندارد . آنچه که هست فقط مواد خام است " . روشن است که جهانی شدن در فاز نئولیبرالی آن به پایان عمر خود رسیده و خود سرمایه داری با یک بحران دراز مدت روبرو گشته است . در این شرایط گفته امانوئل والرستین تئوریسین معروف " نظام جهانی سرمایه " خیلی مناسب به نظر می رسد که " جهانی شدن " بویژه در دو دهه گذشته می تواند در واقع یک " دوره گذار " از نظام جهانی سرمایه داری به یک " چیز دیگر " در جهان ما باشد . دقیقا این چیز دیگر چیست ؟ بسته به حرکت های چالشگران ضد نظام و جواب مردم سراسر جهان ( عکس العمل قربانیان نظام جهانی ) به آن حرکت ها می باشد . علیرغم خود بیگانگی و بی خویشتنی طبقاتی ، تشدید استثمار و گسترش نابرابری ما شاهد شکلگیری و عروج مبارزات مردم جهان علیه نظام جهانی در نقاط مختلف جهان بویژه در آمریکای لاتین هستیم . همانطور که مورالس گفت " بشر قادر به نجات مام زمین است مشروط بر اینکه ما دوباره اصول همبستگی " مکمل یکدیگر بودن " هماهنگی و همدلی را در دل میلیاردها انسان علیه نظام فلاکت بار انحصارات مالی دوباره زنده سازیم و با تعبیه تنظیم یک آلترناتیو دیگر با چشم انداز سوسیالیستی ، نظام جدیدی را به جای نظام فرتوت و ورشکسته کنونی بنا سازیم " .

منابع و مآخذ

1 – جوزف شومپتیر ، " سرمایه داری ، سوسیالیسم و دموکراسی " ، نیویورک 1947 .

2 – جان بلامی فاستر و فرد مگداف ، " بحران بزرگ مالی " ، نیویورک ، 2009 .

3 – پال کروگمن ، " بازگشت رکود بزرگ اقتصادی و بحران 2008 " ، نیویورک ، 2009 .

4 - جان کینز ، " تئوری عام اشتغال ، بهره و پول " ، لندن ، 1973 .

5 – کارل مارکس ، " سرمایه " جلد اول ، نیویورک ، 1961 ( فصل چهارم ) .

6 – پال سوئزی ، " چهار سخنرانی درباره مارکسیسم " ، نیویورک ، 1981 .

7 – پال باران و پال سوئزی ، " سرمایه داری انحصاری " نیویورک ، 1966 .

8 – پال باران و پال سوئزی ، " رکود و انفجار مالی " ، نیویورک ، 1987 .

9 – پال سوئزی ، " درباره کم و بیش جهانی شدن " ، در مجله " مانتلی ریویو " سال 49 ، شماره 4 ( سپتامبر 1997 ).

10 – مین گی لی ، " عصر گذار : آمریکا ، چین و سقوط نئولیبرالیسم " ، در مجله " مانتلی ریویو " سال 59 شماره 11 ( آوریل 2008 ) .

11 – " چین به خاطر بحران بیکاری از کارگران مهاجر در شهرها می ترسد " ، در نشریه " وال استریت " ، دسامبر 7 ، سال 2008 .

12 – امانوئل والرستین ، " سقوط قدرت آمریکا " ، نیویورک ، 2003 .

13 – ایوو مورالس ، " سیاره زمین را از سرمایه داری نجات دهید " 28 نوامبر 2008 در مقاله " بحران جهانی سرمایه داری و تاثیر آن بر چین " ، در مجله "مانتلی ریویو " ، سال 60 ، شماره 10 ( مارچ 2009 ) .

پاکستان : " ویتنام اوباما " " يونس پارسا بناب

در آمد

خیلی از تحلیلگران بویژه چپ ، که اطلاعات نسبتا جامعی درباره استراتژی جهانی دولت آمریکا در آغاز زمامداری باراک اوباما دارند ، معتقدند که اوباما به خاطر حفظ " محبوبیت " خود از یک سو و به جهت چرخش در سیاست آمریکا از سوی دیگر ، بالاخره و بتدریج نیروهای نظامی آمریکا را از خاک عراق در هیجده ماه آینده تخلیه خواهد کرد . ولی او به خاطر نفوذ نظامیگری در تار و پود ( متابولیسم ) نظام جهانی سرمایه ، با توسعه ماجراجوئی های نظامی در افغانستان ، جنگ های ساخت آمریکا را به پاکستان نیز گسترش خواهد داد . حمله نظامی آمریکا به افغانستان را رژیم بوش در سال 2001 آغاز کرد و سپس در جریان سال 2008 به بهانه تخریب و اضمحلال پایگاه های " تروریستی " هواپیماهای بی خلبان آمریکائی را به داخل پاکستان فرستاد . اما اکنون به نظر می رسد که این اوباما است که می خواهد در " جستجو و نابودی تروریست های القاعده و طالبان " به خاک پاکستان حمله نظامی را آغاز کند . به نظر این تحلیلگران خیلی احتمال دارد که در دوره ریاست جمهوری اوباما این مداخلات نظامی بالاخره پاکستان را به " پاشنه آشیل " و یا حتی بدتر به " ویتنام اوباما " تبدیل سازد . علل نظامیگری های آمریکا در پاکستان و عواقب ناشی از سیاست های آمریکا را باید در متن موقعیت ژئوپولیتیکی پاکستان در شبه قاره هند و آسیای جنوبی بویژه در مجاورت قرار گرفتن آن کشور در سرحدات غرب چین ، مورد بررسی قرار داد . در این نوشتار بعد از بررسی تاریخ تحول موقعیت ژئوپولیتیکی پاکستان، به چند وچون کاذب بودن " نبرد جهانی علیه تروریسم " در ارتباط با واقعیات تاریخی عینی و زمینی در پاکستان می پردازیم .

موقعیت ژئوپولیتیکی پاکستان

در طول " جنگ سرد " و بلافاصله بعد از استقلال کشورهای شبه قاره هند ( هندوستان ، پاکستان ، بوتان ، سیری لانکا و...) ، هیئت حاکمه آمریکا با حمایت از کودتاهای نظامی تحت رهبری افسران طرفداران آمریکا ( ایوب خان ، یحیی خان و ضیاء الحق ) باعث الغای حاکمیت ملی ، نابودی نهادهای مدنی و تضعیف نقش قانون و نتیجتا قطع پروسه سکولاریسم و جایگزینی آنها با مقررات نظامی آمیخته با قوانین دینی و مذهبی در پاکستان گشت . در نیمه دوم دهه 1950 و دهه 1960 ، حذف فعالیت های دموکراتیک و سکولار اقشار مختلف مردم و تحکیم نظامیگری در ارگان های دولتی پاکستان در خدمت منافع و اهداف سیاست های خارجی آمریکا در این دوره ( که مصادف با ازدیاد فعل و انفعالات مربوط به جنگ سرد در شبه قاره هند بود ) قرار گرفت . در این دوره آمریکا با تشبث و توسل به بهانه هائی مثل " جلوگیری از نفوذ و گسترش شوروی و کمونیسم " و نیز جلوگیری از نفوذ و اشاعه اندیشه های " کنفرانس باندونگ " و مواضع ضد امپریالیستی کشورهای عضو " جنبش غیر متعهدها " در میان روشنفکران و دولتمردان پاکستانی به تلاش افتاد که با استقرار دولت های کمپرادور نظامی ، فعالیت ها و سرویس های مخفی اطلاعاتی خود را در آن کشور گسترش دهد . با کودتای 5 ژوئیه 1977 ( سرنگونی دولت علی بوتو و آغاز دیکتاتوری ضیاء الحق ) آمریکا موفق شد که کشور پاکستان را که از یک موقعیت ژئوپولیتیکی کم نظیری برخوردار بوده است ، بطور کامل به حوزه نفوذ خود در شبه قاره هند و آسیای جنوبی ملحق سازد . بدون شک پاکستان از موقعیت ژئوپولیتیکی مهمی در زمان جنگ سرد برخوردار بود . ولی بعد از پایان جنگ سرد و فروپاشی شوروی و اعلام استقلال کشورهای آسیای مرکزی که همجوار پاکستان هستند، اهمیت ژئوپولیتیکی پاکستان افزایش یافت . برخلاف ادعاهای دولتمردان کابینه اوباما ،هدف آمریکا از ازدیاد و تشدید عملیات نظامی علیه پاکستان در ماه های آغازین سال 2009 به هیچوجه " تضعیف ، سرکوب و شکست " طالبان ها و القاعده ( که به زعم آنها هسته اصلی " بزرگترین مسئله " را در آن کشور تشکیل می دهند ) نیست . طبق نظر آنهائی که با پاکستان آشنائی داشته و در مورد صورتبندی اقتصادی – اجتماعی پاکستان صاحب نظر هستند ، بزرگترین مسئله در پاکستان فقر مزمن و فراگیر و پی آمدهای منبعث از آن مثل گرسنگی ، سوء تغذیه بویژه بین کودکان و... است . در واقع ، هدف آمریکا اعمال هژمونی کامل خود بر این کشور است که در پروژه جهانی نظام سرمایه از اهمیت ژئوپولیتیکی و استراتژیکی بی نظیری برخوردار است . بعضی از جنبه های گوناگون موقعیت پاکستان و اهمیت سوق الجیشی آن عبارتند از :

1 – پاکستان با 175 میلیون نفر جمعیت پنجمین کشور پر جمعیت جهان و در ضمن ، دومین کشور پر جمعیت مسلمان نشین محسوب می شود . مردم پاکستان که به ملیت ها و اتنیک های متعدد فرهنگی و زبانی تعلق دارند ، به خاطر قرار گرفتن کشورشان در تقاطع استراتژیکی ( که کشورهای خاورمیانه ، آسیای مرکزی ، آسیای جنوبی و چین را بهم متصل می سازد ) ، دارای رشته های فرهنگی ، زبانی و تاریخی مشترک با ملیت های ساکن آن کشورها می باشند .

2 – برای انتقال و صدور نفت و گاز طبیعی از کشورهای آسیای مرکزی ( جمهوری های سابق شوروی : قزاقستان ، ازبکستان و... ) به کشورهای اروپا ، ژاپن و... تنها راه مناسب استفاده از بنادر مهم پاکستان چون کراچی ( واقع در سواحل دریای عرب و اقیانوس هند ) می باشد .

3 – پاکستان به عنوان بخشی از آسیای جنوبی در مجاورت سرحد شمال غربی چین قرار دارد . " تحدید چین " که نقطه گرهی در " هدف نهائی " پروژه جهانی آمریکاست ، بدون سلطه بلامنازع آمریکا بر پاکستان امکان پذیر نخواهد گشت . بر اساس این ویژگی ها و ملاحظات استراتژیکی و ژئوپولیتیکی است که تسلط بر پاکستان بخصوص در دوره پس از جنگ سرد به یک مهره مهم در محاسبات معماران پروژه جهانی ساختن " دکترین مونرو " ( تبدیل مناطق استراتژیکی جهان به " حیاط خلوت " آمریکا ) تبدیل گشته است . در دوره جنگ سرد با اینکه آمریکا با کودتای نظامی 1958 و اعمال رژیم های دیکتاتوری ایوب خان و سپس یحیی خان از الحاق پاکستان به حلقه های " کنفرانس باندونگ " و " جنبش کشورهای غیر متعهد " جلوگیری کرد ، ولی بعد از کودتای ژوئیه 1977 علیه دولت سکولار و قانونی – علی بوتو و استقرار دیکتاتوری نظامی – مذهبی ضیاء الحق ( و متعاقبا اعدام بوتو توسط کودتاچیان ) بود که پاکستان بی وقفه به سمت روند جایگزینی قوانین نظامی و شرعی بنیادگرایانه پیش رفت و به پایگاه اصلی آمریکا در آسیای جنوبی و مرز شمال غربی چین تبدیل گشت . اشاره گذرا به مشخصه های دولت سکولار و ملی ذوالفقار علی بوتو دقیقا نشان خواهد داد که چرا آمریکا به کودتای نظامی علیه آن دولت متوسل گشت .

ویژگی های دولت ذوالفقار علی بوتو

در دوره زمامداری علی بوتو که نزدیک به چهار سال ( 1977 -1974 ) طول کشید ، دولت سکولار و غیر نظامی با تاکید بر اصل حاکمیت ملی و سیاست " غیر متعهد " در امور خارجی ، اقتصاد ملی را ارتقاء داده و از نفوذ شرکت های فراملی کشورهای مرکز در اقتصاد و اوضاع اجتماعی و فرهنگی پاکستان جلوگیری کرد . " حزب مردم پاکستان " که از حمایت اکثریت حوزه های انتخاباتی برخوردار بود ، دست به اصلاحات در داخل کشور و توسعه و گسترش روابط نزدیک با کشورهای فعال درون " جنبش کشورهای غیر متعهد " در گستره سیاست خارجی خود زد . بوتو رهبر حزب مردم از همان اوان فعالیت های سیاسی خود به عنوان وزیر امور خارجه در سال های آغازین دهه 1960 ، در همبستگی با اصول و آرمان های " کنفرانس باندونگ " و رهبران فعال کشورهای عضو جنبش غیر متعهدها خواستار سیاست خارجه مستقل و " غیر متعهد " در مقابل ابرقدرت های آمریکا و شوروی بود . او بعد از رسیدن به نخست وزیری در سال 1974 برنامه ملی سازی صنایع کلیدی را با حمایت " حزب مردم " به مرحله اجرا گذاشت . این امر باعث گشت که نفوذ شرکت های فراملی متعلق به آمریکا و کشورهای اروپای غربی به اندازه قابل توجهی در پاکستان کمتر گردد . اصلاحات اجتماعی و سیاست های ملی کردن صنایع از یک سو و تعقیب و ترویج اندیشه های " موازنه منفی " و سیاست های غیر متعهد در سیاست خارجی ( امتناع از دادن امتیازات به دولت های مقتدر ) از سوی دیگر شرایط را برای کودتای ضیاء الحق تحت حمایت و عنایت آمریکا در 1977 آماده ساخت

پی آمدهای منبعث از کودتا

در پی کودتای نظامی 1977 ، ساختارهای نسبتا دموکراتیک دولتی از بین رفتند و پروسه های مشروطه طلبی ، تجددطلبی و سکولاریسم قطع شد و قوانین نظامی و شریعت اسلامی تحت دیکتاتوری ژنرال محمود ضیاء الحق که در سال 1978 به ریاست جمهوری رسید ، اعمال گردید . در دوره حاکمیت دیکتاتوری ضیاء الحق ملی سازی ها همراه با اصلاحات ارضی دوره زمامداری علی بوتو معکوس ( " ملی زدائی " ) اعلام گردید . رژیم ضیاء الحق که عمر آن نزدیک به ده سال ( 1978 – 1988 ) طول کشید ، با حمایت واشنگتن ساختارهای عرفی ( سکولار ) حکومت بوتو را تضعیف کرده و اندیشه ها و قوانین بنیادگرائی اسلامی را جانشین آنها ساخت . در این ده سال خشونت و سرکوب از طرف حاکمین در عرصه مسائل داخلی و باز کردن درهای اقتصاد پاکستان به روی هجوم " بازار آزاد " نئولیبرالی با نظارت صندوق بین المللی پول و بانک جهانی استخوان بندی اقتصاد نسبتا ملی پاکستان را نابود ساخته ، بدهی های خارجی را افزایش داده و نابرابری و تنگدستی در بین اقشار مختلف مردم را گسترش داد . در این دوره پاکستان که از طریق فراملی های بویژه آمریکائی و مامورین عالیرتبه " سیا " کاملا به یک مهره کمپرادور تبدیل شده بود ، نقش کلیدی در سیاست جهانی آمریکا که می خواست دولت شوروی را درگیر عملیات نظامی در افغانستان سازد ، ایفاء کرد .

شوروی در باتلاق جنگ

به عقیده بخش قابل ملاحظه ای از مورخین سیاسی " جنگ سرد " درگیر ساختن شوروی در باتلاق جنگ افغانستان بخشی از پروژه سیاسی و پنهانی " سیا " بود که در سال های ریاست جمهوری جیمی کارتر در سال های 1978 -1976 به مورد اجرا گذاشته شد . در ارتباط با پیشبرد این پروژه ، پاکستان نقش کلیدی در جریانات سیاسی افغانستان در سال های آخر دوره جنگ سرد ایفاء کرد . این نقش بعد از پایان جنگ سرد در عملیات مخفی سیا پهنه های وسیع تری چون آسیای مرکزی و خاورمیانه را نیز در بر گرفت . بعضی از مورخین سیاسی دوره جنگ سرد قویا اعتقاد دارند که کودتای 1977 علیه دولت علی بوتو و استقرار حاکمیت ضد ملی ضیاءالحق در واقع مقدمه ای بر آغاز پروژه پنهان " سیا " در کشیدن شوروی به باتلاق نظامی افغانستان در سال 1979 بوده توضیح اینکه در آوریل 1978 ، " حزب دموکراتیک مردم افغانستان " طی قیامی بر ضد محمد داوود خان ( رئیس جمهور افغانستان ) قدرت را در دست گرفت . بلافاصله بعد از تسخیر قدرت ، " حزب دموکراتیک " دست به اصلاحات ارضی ، گسترش آموزش و پرورش و برنامه های بهداشتی زده ، به زنان حق رای داده و از حقوق آنان دفاع کرد . پیروزی " حزب دموکراتیک مردم " که همواره در کمپ احزاب طرفدار دولت و حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی قرار داشت ، برای اولین بار یک کشور کلیدی از نظر ژئوپولیتیکی و سوق الجیشی را در آسیای جنوبی در حوزه نفوذ شوروی قرار داد . بلافاصله عملیات مخفی " سیا " در افغانستان از طریق پاکستان " اخته شده " به دو منظور به مورد اجرا گذاشته شد . آمریکا می خواست با تضعیف و نابودی حزب حاکم در افغانستان بتدریج شوروی را درگیر عملیات نظامی در آن کشور ساخته و به قول زبیک بریژینسکی ( رئیس شورای امنیت ملی آمریکا در دوره ریاست جمهوری کارتر ) ، افغانستان را به " ویتنام شوروی " تبدیل سازد . دوم اینکه هیئت حاکمه آمریکا در تلاش بود که از نفوذ شوروی به دیگر کشورهای آسیای جنوبی ( از طریق افغانستان ) جلوگیری کند . بر این اساس حمایت " سیا " از گروه ها و دسته های اسلامی از طریق پاکستان برای نابودی دولت سکولار افغانستان بویژه بعد از مداخله نظامی شوروی در آن کشور شدت یافت . بر مبنی منابع موثق ، جنگ پنهانی آمریکا در افغانستان و استفاده از پاکستان به عنوان " سکوی پرش " در دوران ریاست جمهوری کارتر و حتی ماه ها پیش از مداخله نظامی شوروی ( در 24 دسامبر 1979 ) آغاز گشت . شایان توجه است که در 3 ژوئیه 1979 ( نزدیک به 7 ماه پیش از مداخله نظامی شوروی در افغانستان ) ، کارتر اولین دستور العمل رسمی کمک های پنهانی برای حمایت از مجاهدین و دیگر نیروهای مخالف دولت افغانستان را امضاء کرد . سال ها بعد ، بریژینسکی در مصاحبه خود با نشریه " نوول آبزرواتوار " گفت : در همان روز ( 3 ژوئیه 1979 ) به رئیس جمهوری خاطر نشان کردم که این حمایت ، ارتش شوروی را وادار به مداخله خواهد ساخت . رابرت گیتس ( که در حال حاضر وزیر دفاع در کابینه اوباما است و آن زمان معاون رئیس سازمان " سیا " بود ) در خاطرات خود که اخیرا منتشر شده است ، اشاره می کند که سرویس های اطلاعاتی آمریکا مستقیما از آغاز و حتی پیش از " تهاجم " شوروی درگیر ایجاد و هدایت حلقه های کمک رسانی به گروه های شبه نظامی مجاهدین و دیگر گروه های مخالف دولت افغانستان بودند . این کمک های وسیع و گسترده نظامی از طریق نهادهای دولتی پاکستان مشخصا " سازمان اطلاعاتی پاکستان " انجام می پذیرفت . " سازمان اطلاعاتی پاکستان " بعد از سرنگونی دولت علی بوتو و استحکام قدر قدرتی ضیاءالحق تحت کنترل " سیا " قرار گرفته و در سال 1980 تعداد کارمندان آن به 150 هزار نفر رسید . ترکیب کارمندان و کارکنان این سازمان مخوف متشکل از افسران نظامی ضد ملی ، بوروکرات ها و ماموران مخفی و خبرچین ها بودند که زندگی را بر مردم هم افغانستان و هم پاکستان تباه کرده و آنها را از داشتن حق حاکمیت ملی و تعیین سرنوشت تاکنون محروم ساخته اند . نیم نگاهی تاریخی به فعالیت های این سازمان به روشنی نشان می دهد که جنب و جوش اخیر مردم پاکستان در جهت احیای یک دولت سکولار ، دموکراتیک و با ثبات بدون نابودی این سازمان ( که به عنوان " اسب تراوای " کاخ سفید نه تنها در پاکستان و افغانستان بلکه در جمهوری های سابق آسیای مرکزی به نفع نظام جهانی سرمایه عمل می کند ) با شکست روبرو گشته و دوباره جو دلسردی ، یاس و حرمان را بویژه در بین روشنفکران ببار خواهد آورد .

فعالیت های سازمان اطلاعات پاکستان در سی سال گذشته

در سی سال گذشته (2009 – 1979 ) ، عملیات سازمان اطلاعات پاکستان به عنوان سازمان مرتبط با " سیا " نقش کلیدی و مرکزی در تدارکات و حمایت از شبه نظامیان مجاهد در افغانستان در آخرین دهه دوره جنگ سرد و سپس در پاکستان و هندوستان و کشورهای آسیای مرکزی ( تاجیکستان ، ازبکستان و... ) در دوره بعد از پایان جنگ سرد داشته اند . بررسی این عملیات به روشنی نشان می دهد که اندیشه ها و فعالیت های بنیادگرائی های متنوع و متعدد دینی و مذهبی بر خلاف ادعاهای پست مدرنیست ها و طرفداران نظام جهانی سرمایه ، عمدتا منبعث از پی آمدهای شکاف براندازانه حرکت سرمایه در فاز فعلی جهانی شدن در دوره بعد از پایان جنگ سرد است . در اینجا فعالیت های سازمان اطلاعات پاکستان به عنوان یک محمل و نهاد مخوف و مجهز و رابطه آن در سی سال گذشته با نهادهای دولتی آمریکا منجمله " سیا " ، و افراد شاخص و معروفی مثل رابرت گیتس را مورد بررسی قرار می دهیم : در جنگ افغانستان که در سال 1980 شروع گشت ، سازمان اطلاعات به نمایندگی از " سیا " ماموریت یافت که برای گسترش مجاهدین افغانستان درگیر " سربازگیری " گردد . در یک برهه زمانی که نزدیک به ده سال طول کشید ( از 1982 تا 1992 ) سازمان اطلاعات موفق شد که 35 هزار نفر از کشورهای اسلامی و آفریقائی ( و حتی از هندوستان و سریلانکا ) را سربازگیری کرده و به خدمت خود در آورد . تحت مراقبت و سرپرستی سازمان اطلاعات مدرسه های ( حوزوی ) در پاکستان – که توسط موسسات خیریه دولت سعودی مورد حمایت مالی قرار داشتند – برای " تبیین و تثبیت ارزش های اسلامی " تقویت شدند و سپس در دهه 1990 ( بعد از فروپاشی شوروی و سقوط دولت " کمونیستی " افغانستان ) در افغانستان نیز دایر گشتند . این اردوگاه ها تبدیل به " دانشگاه های مجازی " برای تربیت و پرورش مجاهدین و دیگر گروه های اسلام گرا ( که ضد کمونیست و ضد نیروهای سکولار بودند ) گشتند . آموزش های پارتیزانی تحت حمایت سازمان اطلاعات و " سیا " اهدافی چون ترور و بمب گذاری خودروها را شامل می شد . ارسال مهمات نظامی به اردوگاه های آموزشی شورشیان مجاهد که در ایالت شمال غربی پاکستان در مجاورت مرز افغانستان زندگی می کردند از بندر کراچی واقع در جنوب پاکستان صورت می گرفت . شایان ذکر است که در دهه 1980 ، فرماندار ایالت شمال غربی پاکستان ( سپهبد فضل الحق ) اجازه تاسیس صدها تصفیه خانه هروئین را ( با حمایت سازمان اطلاعات ) در این ایالت صادر کرد . در آن سال ها کامیون هائی در حال که از کراچی ، اسلحه و مهمات " سیا " را برای مجاهدین حمل می کردند ، پس از تخلیه مهمات ، با باری از هروئین از این ایالت ( شمال غربی ) باز می گشتند . رانندگان این کامیون ها با در دست داشتن مجوزها و نامه های سازمان اطلاعات از هر گونه جست و جو و بازرسی پلیس در امان بودند . امروز همین قاچاقچیان هروئین انحصار کنترل بر تریاک افغانستان را به خود اختصاص داده و به بزرگترین منبع توزیع تریاک در جهان تبدیل شده اند .

نقش رژیم ریگان در ترویج بنیادگرائی

حمایت پنهانی سیا از مجاهدین افغان در پاکستان و سپس در افغانستان در زمان ریاست جمهوری رانلد ریگان بیشتر گشت . هدف و منظور نهائی هیئت حاکمه آمریکا در گسترش حمایت از " جهاد " و " رزمندگان آزادی " در آن دوره ( دهه آخر جنگ سرد : 1991 – 1981 ) چیزی به غیر از یک ضربه محکم بر شوروی در جهت نابودی آن " امپراطوری پلید " نبود . پروژه تسلط کامل بر پاکستان بعد از فروپاشی شوروی و پایان جنگ سرد توسط کاخ سفید نه تنها قطع نگردید بلکه این دفعه پاکستان از نظر معماران گسترش " دکترین مونرو " در جهت پیشبرد هدف نهائی آمریکا یعنی " تحدید چین " نقش کلیدی تری از نظر ژئوپولیتیکی پیدا کرد . در رسیدن به هدف های خود هم در عصر جنگ سرد و هم در دوره بعد از جنگ سرد آمریکا به حمایت خود از مجاهدین افغان و دیگر گروه های بنیادگرا در افغانستان و پاکستان ادامه داد . اهم این حمایت ها عبارت بودند از : 1 – آموزش و پرورش اعضاء و رهبران گروه های بنیادگرا مثل اسامه بن لادن با همکاری دولتمردان عربستان سعودی تحت رهبری شاهزاده ترکی الفیصل ( بویژه در دهه 1982 – 1992 ) . 2 – حمایت از ژنرال ضیاءالحق در برقراری شریعت اسلامی در پاکستان از طریق یک رفراندوم قلابی در سال 1984 . 3 – صدور بخشنامه شماره 166 ( بخشنامه تصمیم راهبردی امنیت ملی 166 ) از طرف رانلد ریگان مبنی بر " تسریع کمک های نظامی پنهان به مجاهدین " افغانی در پاکستان در سال 1985 . 4 – برپائی و اداره مدارس دینی و مذهبی در ایالات شمال پاکستان توسط اعضای فرقه وهابیون عربستان سعودی و کشورهای حاشیه خلیج فارس عمدتا با سرمایه گذاری های پنهان " سیا " . 5 – ارسال اسلحه و مهمات جنگی نزدیک به 50 هزار تن در سال به مجاهدین و دیگر گروه های اسلام گرا در سال های 1983 تا 1987 . 6 – پیشبرد روند آموزش و تلقینات مذهبی به منظور اطمینان از تضعیف و حذف نهادهای سکولار در پاکستان و افغانستان از طریق " آژانس توسعه بین المللی آمریکا " در سال های 1985 – 1991 . 7 – تعلیم و تربیت کودکان در افغانستان و شمال غربی پاکستان با استفاده از کتاب های چاپ دانشگاه نبراسکا – اوماها با هزینه آژانس توسعه بین المللی به زبان های فارسی دری و پشتون ( در سال های 1985 – 1991 ) 8 – صرف 51 میلیون دلار برای برنامه های آموزشی توسط " آژانس توسعه " در سال های 1984 تا 1994 . کمک های " سیا " به نیروهای بنیادگرا بعد از پایان دوره ریاست جمهوری رانلد ریگان ادامه یافت و معماران عملیات پنهانی حمایت در دوره رژیم جورج بوش ( پسر ) و بعد از جریانات مرموز 11 سپتامبر 2001 ، نقش کلیدی تر و برجسته ای در پروژه جهانی " جنگ علیه تروریسم " بعهده گرفتند . بسیاری از نومحافظه کاران حاکم بر کاخ سفید در دوره جورج بوش ( 2008 – 2000 ) مسئولان عالیرتبه دوران ریاست جمهوری ریگان بودند . یکی از این نومحافظه کاران که نقش مهمی در پیشبرد سیاست آمریکا در پاکستان ایفاء کرد ، ریچارد آرمیتاژ ( قائم مقام وزیر امور خارجه آمریکا ) در دوره اول رژیم بوش در سال های 2004 – 2000 بود . آرمیتاژ در دوران ریگان بعنوان معاون وزیر دفاع در بخش برجسته ای در پیاده ساختن بخشنامه 163 دولت آمریکا مبنی بر تقویت و تداوم با ارتش و سازمان اطلاعات داشت . در همین زمان ، پال ولفوویتز در وزارت خارجه آمریکا متصدی یک هیئتی متشکل از افراد سرشناس نئوکان از جمله فرانسیس فوکویاما و زلمای خلیل زاد بود . این گروه در ایجاد و تدارک زمینه فکری مبتنی بر حمایت بیشتر آمریکا از گروه ها و سازمان های بنیادگرای اسلامی چون القاعده ، طالبان های افغانستان و پاکستان نقش و مشارکت داشت . رابرت گیتس که بعدها وزیر دفاع بوش و در حال حاضر (2009 ) نیز وزیر دفاع در کابینه اوباما است ، در آن زمان به عنوان معاون رئیس " سیا " نقش کلیدی در توسعه و ترویج بنیادگرائی اسلامی در پاکستان و افغانستان داشت . گیتس همراه ریچارد آرمیتاژ در ارتباط تنگاتنگ با سرهنگ آلیور نورث ، همگی در پیشبرد عملیات " ایران – کنترا " که بعدها از طرف ایرانیان ضد رژیم جمهوری اسلامی به اسم " ایران گیت " معروف گشت ، دست داشتند . عملیات ایران – کنترا بطور قابل توجهی با جریان حمایت های پنهان گروه های اسلامگرا در پاکستان و افغانستان گره خورده بود . این گروه از نئوکانهای جوان که بعدا در آغاز دهه 2001 تحت رهبری بوش پسر قوه اجرائیه ( کاخ سفید ) را قبضه کردند ، در آن دوره با تهیه و فروش سلاح و مهمات دیگر جنگی به رژیم جمهوری اسلامی ( به منظور برافروخته نگهداشتن جنگ خانمانسوز ایران و عراق ) توانستند با حمایت مالی نیروهای ضد کنترا انقلاب مردم نیکاراگوئه تحت رهبری ساندینیست ها را سرکوب ساخته و نیز به حمایت مالی و نظامی و آموزشی خود از گروه های اسلامگرا در پاکستان و افغانستان ادامه دهند . به عبارت دیگر ، نئوکان ها به دنبال ارسال و تحویل موشک های ضد تانک و دیگر مهمات جنگی به رژیم جمهوری اسلامی ، سود فروش آنها را به حساب های بانکی ثبت شده ( عمدتا در کشورهای اروپائی و خلیج فارس ) واریز ساخته و سپس این پول های هنگفت را جهت تامین هزینه های نیروهای شبه فاشیستی و شبه نظامی ضد انقلاب ( کنتراها ) در نیکاراگوئه و مجاهدین اسلامگرا در پاکستان و افغانستان مصرف می کردند . قابل توجه است که در سی سال گذشته سازمان " سیا " به غیر از کمک به شبه نظامیان اسلامگرا و دیگر نیروهای بنیادگرا در کشورهای پاکستان و افغانستان ، در ترویج کشت تریاک وتجارت هروئین دقیقا مثل ترویج و اشاعه اندیشه ها و فعالیت های بنیادگرائی نقش مهمی در پاکستان و افغانستان ایفاء کرده است که حائز اهمیت می باشد .

نقش " سیا " در ترویج تجارت مواد مخدر

پیشینه ترویج کشت و تجارت مواد مخدر در افغانستان و پاکستان به نحو تنگاتنگی با فعالیت های مخفی سیا در زمینه های سیاسی و نظامی در آن کشورها ارتباط داشته است . تا اواخر دهه 1970 ( و تهاجم نظامی شوروی به افغانستان ) کشت و تولید تریاک در افغانستان و پاکستان ( برخلاف ادعای دولتمردان و نخبگان رسانه های گروهی جاری در آمریکا ) محدود به بازارهای کوچک محلی در بخشی از ایالات مرزی این دو کشور بود و طبق مدارک و اسناد موجود ، تولید محلی هروئین اصلا وجود نداشت . ولی بلافاصله بعد از مداخله نظامی شوروی به افغانستان و تصمیم هیئت حاکمه آمریکا مبنی بر تبدیل افغانستان به " ویتنام شوروی " مامورین عالیرتبه " سیا " با حمایت و عنایت نئوکان های جوان در وزارت خانه های دفاع و امورخارجه آمریکا با آغاز عملیات مخفی نظامی خود در طی دو سال سرحدات افغانستان و پاکستان را تبدیل به عمده ترین تولید کننده هروئین در دنیا ساختند . در پناه حمایت و حفاظت سیا ، مامورین سازمان اطلاعات با کمک بخشی از ارتشیان عالیرتبه پاکستان آزمایشگاه های متعدد هروئین را در مرزهای افغانستان و پاکستان بویژه در ایالت های شمال غربی و پشتون نشین پاکستان ، تاسیس کردند . در شماره 14 ماه مه سال 1990 روزنامه " واشنگتن پست " ، گلبدین حکمتیار یکی از رهبران اسلامگرای افغانستان را – که نیمی از تسلیحات ارسالی آمریکا به افغانستان را از طریق پاکستان دریافت کرد – یکی از بزرگترین تولید کنندگان هروئین معرفی کرد . با اینکه آن زمان شکایات و اعتراضاتی درباره خشونت و جنایات حکمتیار و نقش او در قاچاق هروئین جریان داشت ، با این همه " سیا " به اتحاد " غیر قابل انتقاد " خود با وی ادامه داد و بی پروا از وی حمایت کرد . تا آنجا که نگارنده اطلاع دارد رابطه نزدیک حکمتیار با " سیا " و یا با حلقه های مشخص سیا بعد از پایان جنگ سرد و شکست و سقوط دولت سکولار و " کمونیست " افغانستان ادامه یافت . امروز افغانستان طبق مدارک موجود به عمده ترین تامین کننده هروئین بازارهای اروپا و آمریکا تبدیل گشته و تقریبا تنها منبع نزدیک به 90 در صد هروئین فروخته شده در تمام دنیا است . طبق گزارش میشل چوسودوفسکی ( استاد رشته اقتصاد در دانشگاه اوتاوا در کانادا ) ، 60 درصد بازار هروئین آمریکا در اختیار مافیای قاچاق هروئین از ایالت شمال غربی پاکستان قرار دارد و این تجارت در هفت سال گذشته ( 2008 -2001 ) رونق بیشتری یافته است . از هنگام تجاوز و حمله نظامی آمریکا به افغانستان ، تولید تریاک با 33 برابر رشد از 185 تن در سال 2001 به 6100 تن در سال 2006 میلادی رسیده است . در واقع از آغاز سال 2002 ( دوماه و نیم بعد از حمله نظامی در نوامبر 2001 ) به این سو سطح زیر کشت تریاک در افغانستان 21 برابر رشد یافته است . در سال 2007 افغانستان منبع و تامین کننده حدود 93 در صد منابع جهانی هروئین شناخته شد . سود حاصل از تجارت مواد مخدر افغانستان ( برحسب ارزش خرده فروشی ) در سال 2006 متجاوز از 190 میلیارد دلار تخمین رده می شود که بخش قابل توجهی از تجارت جهانی مواد مخدر را در بر می گیرد . با نگاهی به گذشته فعالیت های سیا در افغانستان و پاکستان می توان گفت که تلاش آمریکا در جهت استقرار کامل هژمونی خود بر افغانستان ( که در اتصال کشورهای نفت خیز آسیای مرکزی به کشور پاکستان ، نقش کلیدی بازی می کند ) به رواج سرسام آور کشت تریاک و تولید هروئین از آن جان بخشید . نظامی سازی پاکستان و کودتای 1999 که به استقرار دیکتاتوری پرویز مشرف منجر شد نیز رابطه ای تنگاتنگ با ترویج کشت تریاک و تولید هروئین در افغانستان و پاکستان داشت .

جمع بندی ها

1 – حمایت همه جانبه آمریکا از رژیم های نظامی پاکستان و تاسیس گروه های متعدد شبه نظامی اسلامگرا ( بنیادگرا ) در افغانستان در دهه 1980 با هدف تبدیل افغانستان به " ویتنام شوروی " بوسیله سازمان سیا تعبیه و تنظیم گشت .

2 – ترویج اندیشه های بنیادگرا در بین مردم افغانستان ، تضعیف و نابودی دولت های سکولار در پاکستان و افغانستان و اشاعه کشت تریاک و تجارت مواد مخدر ( عمدتا هروئین ) در این کشورها در خدمت هدف استراتژیکی آمریکا در دهه آخر دوره جنگ سرد در منطقه آسیای جنوبی بودند .

3 – حمایت سیا از گروه های بنیادگرا مثل حزب اسلامی افغانستان ، طالبان ها و القاعده و تقویت نظامیان و سازمان اطلاعاتی در پاکستان بهیچ وجه بعد از فروپاشی ، پایان جنگ سرد و سرنگونی دولت " کمونیست " و سکولار نجیب الله در افغانستان قطع نگردید و بلکه گسترش یافت .

4 – هیئت حاکمه آمریکا بویژه جناح نئوکان ها ، بعد از پایان دوره جنگ سرد در فقدان و نبود یک دشمن خارجی ( خطر شوروی و کمونیسم ) بلافاصله به فکر طرح و تنظیم یک دشمن خارجی جدید ( که همیشه جزء جدایی ناپذیر تبلیغات برای تحریک افکار عمومی برای پیشبرد جنگ های خانمانسوز " ساخت آمریکا " است ) افتادند .

5 – این دشمن خارجی جدید یعنی " تروریسم بین المللی " یک ساختار پیچیده ، بغرنج و مرموز است . بطور ساده باید گفت که آمریکا در عین حال که یک تبلیغات بی نهایت بزرگی " علیه تروریسم جهانی " براه انداخته است به رشد و نمو سازمان های تروریستی ( عمدتا بنیادگرا و ضد سکولار و ضد کمونیست ) نیز بطور مخفیانه کمک می کند . در فرهنگ سیاسی معماران پروژه جهانی آمریکا ( جهانی ساختن " دکترین مونرو " ) بنا نهادن تروریسم و حمایت پنهانی از تروریست های گوناگون برای مشروعیت بخشیدن به " جنگ علیه تروریسم " امری ضروری است .

6 – بررسی چند وچون استفاده نئوکان ها از گروه های تروریستی متعلق به خود عنوان " ابزار اطلاعاتی " از هنگام وقوع حادثه مرموز 11 سپتامیر 2001 به این سو حائز اهمیت است . یکی از ویژگی های بسیار مهم نوع رابطه بین سازمان های متعدد اسلام گرای " تروریست " با سازمان " سیا " این است که آنها باید از نقشی که در صحنه شطرنج سیاست ژئوپلیتیکی جهان به نیابت از آمریکا بازی می کنند ، بی خبر بمانند . در تحلیل نهائی این " سیا " و دیگر سازمان های اطلاعاتی آمریکاست که به جای آنها ( گروه ها و جنبش های بنیادگرا ) " می اندیشند " .

7 – به غیر از تهیه و تنظیم مسائل اطلاعاتی وظیفه دیگر گروه های اسلامگرای تاسیس شده توسط " سیا " جذب پشتیبانی اقشار مختلف مردم در کشورهای مسلمان نشین است . منظور پنهان از این ماموریت شکاف اندازی بین ملیت ها و پیروان ادیان و مذاهب متنوع در کشورهای خاورمیانه ، آسیای مرکزی و جنوبی ( در افغانستان ، پاکستان و هندوستان ) است . هدف از این برنامه محدود کردن و تحت کنترل درآوردن مقاومت های سکولار و دموکراتیک گسترده است که نیات و " هدف نهائی " آمریکا را به چالش می طلبد .

8 – فعالیت های و عملیات بنیادگرایان دینی و مذهبی در کشورهای مسلمان نشین بویژه در افغانستان و پاکستان شرایط ذهنی و اجتماعی را در جهت پذیرش دشمن خارجی جدید بین بخش قابل توجهی از مردم آماده می سازند . احتمالا این امر بزرگترین ترفند ( حداقل تاکنون ) در حلقه های متعلق به جناح های طرفدار جنگ در آمریکا است زیرا بدون وجود یک دشمن ، جنگی نیز وجود نخواهد داشت .

9 – هیئت حاکمه آمریکا باید دشمنی برای خود بسازد تا بتواند بدین وسیله ماجراجوئی ها، دخالت ها و گسترش نظامی مداوم خود را در سراسر جهان مشروع جلوه دهد . وجود یک دشمن خارجی ( " خطر کمونیسم " ) در دوره " جنگ سرد " و وجود دشمن خارجی ( " تروریسم بین المللی " ) در دوره بعد از جنگ سرد برای توجیه یک طرح و نقشه نظامی و تهاجمی – که ظاهرا و بخشا در " القاعده " ، " جماعت اسلامی " ، " لشگر طیبه " ، " جهاد اسلامی " و طالبان های افغانستان و پاکستان است - امری ضروری است که در تاروپود میلیتاریسم نظام جهانی سرمایه قرار دارد .

10 – وجود یک دشمن خارجی در شرایط امروز جهان این توهم را که " جنگ سرد علیه تروریسم " واقعی و حقیقی است ، در اذعان عمومی مردم در آغاز هر جنگ تقویت و تثبیت می سازد . تقویت این توهم که توسط رسانه های گروهی " گوش به فرمان " در اذعان مردم دامن زده می شود ، دخالت های نظامی را به عنوان عملیات " انسان دوستانه " و مبتنی بر " اصل دفاع از خود " و غیره مشروع جلوه داده و گسترش می دهد . این امر همچنین به اشتعال توهماتی مثل " تلاقی تمدن ها " ، " پایان تاریخ " و گفتمان هائی چون " تینا " ( آلترناتیوی وجود ندارد ! ) در بین اقشار مختلف مردم رواج می دهد . در حالی که " هدف نهائی " و استراتژی های اقتصادی و سیاسی نظام جهانی سرمایه پشت پرده " جنگ های گسترده تر در منطقه سوق الجیشی و بزرگ خاورمیانه و شبه قاره هند بخصوص پاکستان ، پنهان می مانند . در بخش نتیجه گیری بطور مختصر توضیح به نقش و موقعیت پاکستان در پروژه جهانی آمریکا می پردازیم .

نتیجه گیری

از دیدگاه تاریخی ، پاکستان در شصت سال گذشته نقش اساسی در پیشبرد " هدف نهائی " آمریکا ایفاء کرده است . در واقع پاکستان به خاطر موقعیت ژئوپلیتیکی خود به عنوان کشوری که مناطق خاورمیانه ، آسیای مرکزی و آسیای جنوبی را بهم متصل می سازد ، در محاسبات معماران پروژه جهانی نظام نقش کلیدی محسوب شده و نمایانگر قطب فعالیت های جهان سیاست است . بدون تردید ، هیئت حاکمه آمریکا بدون تسلط کامل بر پاکستان نمی تواند در پیشبرد هدف نهائی خود یعنی " تحدید چین " و نتیجتا استقرار هژمونی بر کره خاکی کامیاب گردد . پاکستان با افغانستان ، ایران ، هندوستان و چین دارای مرزهای طولانی است . این کشور در سی سال گذشته در اجرای عملیات نظامی آمریکا و مفاد نقشه های جنگی و مداخلات نظامی پنتاگون از موقعیت برجسته ای بهره مند بوده و در دوره های دیکتاتوری های نظامی ضیاءالحق

و سپس پرویز مشرف نقش خود را به عنوان پایگاه آموزشی تشکیلات بنیادگرایان اسلامی ( مورد حمایت آمریکا ) که علیه چین در شین جان ( ایالت شمال غربی چین ) ، علیه هندوستان در کشمیر ، علیه افغانستان ( از طریق ایالت شمال غربی پشتون نشین ) و علیه ایران ( از طریق بلوچستان پاکستان ) مشغول فعالیت هستند ، بنحو نمایانی ایفاء کرده است . امروزه تقویت جایگاه بنیادگرایان توسط " سیا " در آن منطقه از جهان نه تنها به جناح های مختلف درون هیئت حاکمه آمریکا ( که در درون کابینه اوباما مشغول رقابت با هم هستند ) فرصت داده که پاکستان را به جولانگاه درگیری های " نیابتی " خود تبدیل سازند بلکه این احتمال را بوجود آورده است که پاکستان به عنوان " سکوی پرش " آمریکا در جهت پیشبرد هدف نهائی آمریکا ، تحدید چین ، مورد استفاده قرار گیرد . فغل و انفعالات و اشتعال تضادهای سیاسی و نظامی در شش ماه گذشته در پاکستان – رویاروئی بخشی از ارتش پاکستان با بنیادگرایان از یک سو و همکاری بخش دیگری از ارتش همراه با مامورین عالیرتبه امنیتی سازمان اطلاعات پاکستان با آنها ( بویژه با طالبان های پاکستان ) از سوی دیگر و ازدیاد مداخلات نظامی و سیاسی آمریکا در امور داخلی پاکستان – نشان می دهد که بنیادگرایان و نظامیان در پاکستان و رابطه " نیابتی " آنان با نظام جهانی سرمایه سبب بی ثباتی و آشفتگی در پاکستان گشته و شرایط گسترش جنگ از افغانستان، آن کشور را آماده ساخته است . اگر بنیادگرایان و متحدین آنها در ارتش و سازمان امنیت و اطلاعات پاکستان نتوانند با کمک " سیا " طی یک کودتای نظامی دولت نیمه سکولار و قانونی زرداری – گیلانی را سرنگون ساخته و " تبیین و تثبیت شریعت اسلامی " را جایگزین آن دولت سازند ، در آن صورت بعید نیست که اوباما به بهانه اینکه مرزهای پاکستان " خطرناکترین منطقه در جهان است " جنگ " ساخت آمریکا " در افغانستان را به پاکستان گسترش داده و به پیش بینی و آینده نگری برخی از تحلیلگران که از پاکستان به عنوان " ویتنام اوباما " در سال های آینده یاد می کنند ، مهر تائید بزند .

منابع و مآخذ

میشل چوسودوفسکی ، " برهم زدن ثبات در پاکستان " ، در سایت " گلوبال ریسرچ " ، 30 دسامبر 2007 .

2 – آلفرد مک کوی ، " عواقب مواد مخدر : 40 سال همدستی " سیا " در تجارت داروهای مخدر" در سایت " گلوبال ریسرچ " ، 1 اوت 1997 .

3 - یونس پارسا بناب ، " جایگاه و اهمیت کشورهای فلسطین و پاکستان در پروژه جهانی آمریکا " ، در نشریه " ایرانیان " ، چاپ واشنگتن ، سال دوازدهم ، شماره 378 ( جمعه 17 خرداد 1387 ) .

4 - استیون کینزر ، " براندازی " ، نیویورک 2007 .

5 – دیپان کار بزجی ، " احتمال ارتباط سازمان اطلاعات پاکستان با صنعت مواد مخدر " ، در نشریه " ایندیا آبزور " ، 2 دسامبر 1994 .

6 – روزنامه " واشنگتن پست " ، 23 مارس 2002 .

7 – نشریه " چشم انداز ایران " ، شماره 54 ( اسفند 1387 و فروردین 1388 ) .

8 – علی طارق ، " دوئل : پاکستان در سر راه پرواز قدر قدرتی آمریکا " ، لندن 2008 .

9 – امانوئل والرستین ، " افغانستان – پاکستان : " جنگ اوباما " ، اول آوریل 2009 در سایت

. www.binghamtonelu.

10 – روزنامه " واشنگتن پست " 16 آوریل 2009 .