نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ شهریور ۳۰, شنبه

رقابت دردناک کارگران محروم در حاشیه شهرها/ کودکانی که در کوره پزخانه‌ها متولد می‌شوند!

رقابت دردناک کارگران محروم در حاشیه شهرها/ کودکانی که در کوره پزخانه‌ها متولد می‌شوند!
خبرگزاری مهر-گروه اقتصادی: 30 هزار کوره آجرپزی، گروهی از محروم ترین کارگران کشور را در خود جای داده است. شاغلان این بخش با وجود مشقت‌های فراوان کار برای هر خشت تنها 27 تومان دریافت می کنند، نیمی از سال بیمه ندارند و برای بازنشسته شدن 70 تا 80 سال باید کار کنند. محرومیت باعث شده تا خانواده های این کارگران محروم نیز مجبور به اشتغال دسته جمعی باشند و سن کودکان کار در این شغل سخت و زیان آور به شدت کاهش یافته است.
به گزارش خبرنگار مهر، با وجود اهمیت بسیار زیاد موضوع اشتغال و بیکاری در کشور و حساسیت دولت ها به این مسئله؛ اما کارگرانی هستند که با وجود تحمل مشقت ها و سختی های فراوان در مراحل انجام کار، اساسا دیده نمی شوند و صدایی از آنها به گوش نمی رسد.
هزاران کارگر محروم امروز در نقاط مختلف کشور، روز خود را در کنار کوره های داغ آجرپزی می گذرانند و در اغلب موارد مجبور می شوند روزانه بین 10 تا 18 ساعت کار کنند. با وجود نقص ها و مسائل فراوان در اشتغال به این نوع کار در ایران، حضور چشمگیر کودکان در کنار کوره های آجرپزی خودنمایی می کند.
18 ساعت کار روزانه در کنار کوره داغ
کارشناسان بازار کار می گویند سن کودکان شاغل در آجرپزی به 6 سال نیز رسیده و اغلب کودکان خانواده هایی که در این نوع کار اشتغال دارند، مجبور می شوند برای کمک به خانواده در امرار معاش، در جریان آجرپزی نقش داشته باشند. به عبارتی گروهی از کودکان مجبور می شوند در سنین بسیار پایین کار سخت و زیان آور آجرپزی را تجربه کنند.
یک کارگر آجرپز می گوید برای تحویل روزانه 3 هزار خشت یک خانوار 4 نفره مشغول می شوند که بتوانند 30 هزارتومان درآمد داشته باشند که آن هم اگر نتوانند به قرارداد روزانه خود عمل کنند، از مبلغ درآمدشان کسر خواهد شد! البته مدتی پیش اعلام شد دریافتی کارگران شاغل در این بخش برای هر 1000 خشت به 27 هزارتومان افزایش یافته است.
یکی از مسائل و دغدغه های کارگران آجرپزی، فصلی بودن این شغل است. آنها تنها در ماه های گرم سال می توانند در این حوزه فعالیت داشته باشند و در نیمه سرد سال امکان اشتغال به کار آجرپزی وجود ندارد و یا دست کم کار در این بخش به صورت نیمه تعطیل در می آید. این مسئله باعث می شود تا افراد نتوانند از بیمه کامل نیز برخوردار باشند و بیشتر آنها نیمی از سال را بیمه و نیمی را بدون بیمه سپری می کنند.
غلامرضا عباسي در اینباره معتقد است: داشتن كارت شناسايي مي تواند سوابق كارگران كوره پزخانه ها را حفظ كند و پس از هر وقفه اي كه كارگران دوباره در شغل خود فعال شوند، سوابق بيمه اي آنها ادامه يابد.
6 ماه بیمه؛ 6 ماه بیکار
وي با اشاره به اينكه، اغلب كارگران كوره پزخانه ها تنها نيمي از سال را كار مي كنند بيان داشت: دولت مي تواند با پرداخت نيمي از حق بيمه سالیانه كارگران اين صنف، گام ارزشمندي جهت افزايش سوابق بيمه اي كارگران بردارد تا كارگران زحمتكش اين صنف با داشتن 20 سال سابقه كار به دليل سخت و زيان و آور بودن شغلشان بازنشسته شوند.
رئیس انجمن صنفی کارگران کوره پزخانه ها تاكيد كرد: با توجه به اينكه در قانون كار مشاغل سخت و زيان آور ديده شده است چرا كارگران كوره پزخانه كه عمر و جواني خود را در اين كار سخت از دست مي دهند نبايد از اين قانون بهره مند نشوند؟
وی با اشاره به اينكه، كارگران كوره پزخانه ها بيش از 8 ساعت در روز كار مي كنند گفت: با توجه به اينكه دستمزد آنها بر اساس توليد روزانه است، بنابراين كارگران سعي مي كنند توليد بيشتري (ساخت خشت خام) در روز داشته باشند تا بتوانند از دستمزد بالاتري بهره مند شوند.
دستمزد بر اساس تولید روزانه
عباسي ادامه داد: به دليل افزايش توليد و درآمد بيشتر، خانوارهاي كارگران همگي با هم كار مي كنند كه بهره وري بيشتري داشته باشند و به همين دليل كودكان خانوارهاي اين كارگران از سنين خردسالي به همراه پدران و مادران خود به كار در كوره پزخانه ها مشغول مي شوند.
رئیس انجمن صنفی کارگران کوره پزخانه ها تصریح کرد: در قانون، كار كودكان زير 15 سال منع شده است، اما در كوره پزخانه ها از اجراي قانون كار خبري نيست. به گفته اين مقام مسئول کارگری، زنان در اين كوره پزخانه ها كارهايي را بر عهده دارند كه از توان جسمي آنها خارج است، بسياري از آنان كودكان خود را بر سر كوره هاي آجرپزي به دنيا مي آورند.
وي ادامه داد: مرخصي زايمان در كوره پزخانه ها براي كارگران زن ناآشنا است به طوري كه آنها پس از زايمان فرزندان خود را به گهواره مي سپارند و به سر كار باز مي گردند. عباسي گفت: فرزندان اين كودكان بعد از چند سال در كنار والدين خود بي اعتنا به منع كار كودک به كار سخت مشغول مي شوند.
این مقام مسئول کارگری از وزير تعاون، كار و رفاه اجتماعي درخواست كرد ديداري از وضعيت كار در كوره پزخانه ها داشته باشد و از نزديک با مشكلات كارگران آنجا كه در شرايط نامتعارفي به سر مي برند آشنا شوند تا بتوانند در خصوص آنها تصميم گيري كنند.
محل تولد؛ کوره پزخانه!
عباسی اظهار داشت: وزير كار مي تواند مسائلي نظير مستمري كارگران از كار افتاده، درمان، بيمه، بازنشستگي، وضعيت مسكن كارگران اين صنف، تحقق قانون كار براي اين كارگران و بسياري از مسائل آنها را پيگيري كند.
وی تاکید کرد: هم اكنون حدود 30 هزار كوره پزخانه در كشور فعال است و كارگران اين واحدها كه به طور عام به شكل خانوادگي در اين كارگاه ها كار مي كنند از ابتدايي ترين حقوق اوليه كار نیز برخوردار نيستند.
رئیس انجمن صنفی کارگران کوره پزخانه ها بیان داشت: با توجه به لیست بیمه ناقصی كه برای كارگران كوره پزخانه ها گزارش می شود بخش وسیعی از آنان باید 70 الی 80 سال كار كنند تا بازنشسته شوند.
80 سال کار برای بازنشستگی
همچنین علی حسینیان؛ دبیر انجمن صنفی كارگران كوره پزخانه های استان تهران نیز از رویه فعلی ارائه لیست بیمه کارگران کوره‌ پزخانه به تامین اجتماعی انتقاد کرد و خواستار تغییر این شیوه شد. وی گفت: برخی كارفرمایان كوره پزخانه‌ ها برای بیمه كارگران دائم و فصلی خود هر ماه تنها برای 10 روز كاری حق بیمه پرداخت می کنند.
وی با بیان اینکه در شیوه فعلی ارائه لیست بیمه، سازمان تامین اجتماعی هیچ نظارتی بر صحت گزارش کارفرمایان ندارد افزود: سیستم فعلی بیمه تامین اجتماعی به گونه ای طراحی شده كه لیست ترک كار كارگران كوره پزخانه ها را بدون هیچگونه نظارتی می پذیرد.

سنگسار و شلاق در شعر شعرا هم هست!

سنگسار و شلاق در شعر شعرا هم هست!
اشرف علیخانی (ستاره)
 
در شعر و ادبیات و هنر ، تعریف و تمجید از زن ، لعاب و ظاهرست و محتوا و مضمون بخش عظیمی از هنر بویژه ادبیات، « ضد زن  و ضد برابری » است. این درحالیست که دوران تبعیض جنسیتی بپایان رسیده است.
در اغلب شعرهای عاشقانه و غزلهای شعرای ما، مضمون اشعار « عشق یک مرد به زن و یا عشق یک زن به مرد » است. درصورتیکه عشق به زن و مرد بودن و به جنسیت افراد بستگی و ربط ندارد. مهر، دوستی، و تعلق خاطر ِ وافر  تحت عنوان « عشق» که لغت عربی ِ همان دوستی و مهر است، میتواند مضامین مطلقا" انسانی پیدا کند ، فارغ از جنسیت و سن و سال و مذهب و تفکر و نژاد و .... و  بدون ایجاد گرایش به تملک و تصاحب و  عواقب آن که همانا  انواع و اقسام بهره کشی و استثمار زن است.
محبت و عشق ( بفارسی: دوست داشتن و مهر ورزیدن)  یک امر انسانی و عاطفی است. با غریزه هم بسیار بسیار فاصله دارد. عشق و مهر ربطی به سن و سال و جنسیت و وضعیت زیستی انسانها ندارد و  نیازمند و گدای حضور فیزیکی هم نیست.عشق ِ نیازمند به فیزیک ، عشق نیست بلکه غریزه است که ربطی به عواطف ندارد و در مقولهء هنر و ادبیات چنین امری اگرچه طبیعی و نرمال اما فاقد ارزش است.
به بیان دیگر ؛ زن بدلیل زن بودن و ویژگیهای زنانه ، نباید دلیل شعر سرودن باشد. آنچه از فیزیک یک زن در اشعار شعرا  مورد تمجید و مدح و  بصورت افراطی مورد چاپلوسی و غلو قرار میگیرند،  به زن ماهیت کالا و جنبهء مصرفی میدهد. از ارزش زن میکاهد و این شیوهء شعر سرودن برآمده از فرهنگ مردسالاری است که « زن » را برای لذت و کامجویی و بهره وری خویش به استخدام گرفته و  به فکر و ویژگیها و توانمندیهای انسانی زن بها  نمیدهد و در نتیجه در پی ایجاد آگاهی برای زن در مورد حق و حقوق انسانی خویش و مطالبهء برابری خویش ، نیست. زن ، بعنوان یک جسم متحرک به تخیل کشیده میشود و در طرحها و ابعاد  مختلف مورد تمجید و تحسین قرار میگیرد،  از او بت ساخته میشود و مورد پرستش عاشق قرار میگیرد. معشوقی که بخودی خود فقط « مفعول» است.خود حق فاعل بودن ندارد و فقط ساخته شده که « عشقیده بشود» !!! و کام مرد را برآورده سازد. هیچ جا هم صحبتی از برآمدن کام معشوق نیست! معشوقی که زیر دست ِ عاشق قرار میگیرد و حق و حقوق هم ندارد.
اگر به شعر و غزلهای اغلب شعرا توجه کنیم ، دقیقا" همین وضعیت بچشم میخورد و حتی چنانچه شاعر یک زن باشد باز هم نگاه شاعر به خویش، نگاهی فرودست به فرادست است.کلماتی مانند : « خوشگلی و قشنگی» ، « عشوه» ، « ناز » ،  « ادا »، « وفا» ، « غمزه» ، « افسون نگاه » و از این قبیل.... کلماتی  زیبا و فریبنده  اما بغایت زن ستیزانه هستند. جنسیت سراینده و شاعر در استفاده از لغات ضد زن عامل تعیین کننده نیست ، زیرا این لغات و این عبارات در فرهنگ ادبیات ما بشدت رخنه کرده و شعرا گاه آگاهانه و اغلب نا آگاهانه ، فرهنگ مردسالار را ترویج و گسترش میدهند ، کلماتی که در نهایت هدفش تحکیم حس  و خواست « مالکیت » است. « دلبر و دلبری» ، « دلدار»، « دل بردن » ، « دل دادن و دل سپردن » و « دل ستاندن» و همگی ِ اینها  مفاهیم مالکیت را القا میکنند و اینگونه کلمات هرچقدر هم همراه با  مهر و ابراز محبت به طرف مقابل باشد ، باز  زن ستیزانه هستند چون همه جا و در هر شرایطی عاشق درپی تملک معشوق است و در فرهنگ ادبیات مردسالارانهء ما ، معشوق بی هیچ اراده ای بایستی خود را بطور دربست به عاشق تسلیم و تفویض کند و در اختیار وی باشد. در فرهنگ ضد زن ، معشوق بی اختیار است. معشوق بی اراده است. معشوق حق انتخاب ندارد چون مورد عشق قرار گرفته و  خود حق عاشق شدن ندارد و چنانچه  خود عاشق شود به گناه و خیانت و جرم نابخشودنی، متهم و محکوم میگردد و شاعر از وی یک موجود خیانتکار و رسوا و یاغی و بیوفا خلق میکند و  تشنهء خون رقیب خود میشود!  با کلمات آتشین و تیزش معشوق خائن و بیوفا ( زن ) را سنگسار و رقیب را شلاق میزند!
نگاه به زن ، باید از ریشه و اساس مورد تجدیدنظر و اصلاح بنیانی قرار گیرد چون  پایه بر  اساس و محوری گذاشته شده که آن محور " جنسیت" انسانهاست. این نگاه جنسیتی را باید برداشت و بجای آن نگاهی فراجنسی به بشر داشت.
حافظ  و سعدی و یا امثال اینها  وقتی از غنچهء لب و کمان ابرو و خال و چال زنخدان و کمند گیسو و...  سخن میگویند، با تمام زیبایی کلام و  لطافت بال تخیل و  اوج پرواز پرندهء ذهن و خیال ، اما این تخیلات رومانتیک و این اغراق و افراطها ،  تماما" با دیدهء خریدار و  « مصرفی و کالایی» به « زن » است.
نه تنها در ادبیات و هنر بلکه بطور کلی در سیستم فکری  و فرهنگی ما  دو مقولهء « زن » و « مرد»  بایستی تصحیح شود و اصلا" « مهم » و « ملاک و معیار»  نباشد. از خودمان گرفته تا به دیگران، فقط نگاه « انسان» داشته باشیم و نه « جنس». اگر این امر جا بیفتد تمام تبعیضها در هر زمینه ای ، محو و نابود خواهدشد و دنیایی سراسر تساوی و برابری و آزادی و آگاهی خواهیم داشت. بنابراین  تمام تلاشها باید در جهت یکسانسازی ِ تربیت و آموزش و پرورش باشد، بطریقی که « کودک » از لحظهء تولد بعنوان یک « انسان» مورد  نگهداری و نوازش و تربیت و آموزش قرار گیرد و نه بعنوان « دختر» یا « پسر». این امر از نامگذاری و پوشش و لباس و اسباب بازی گرفته تا  مراحل بالای رشد کودکان باید مورد توجه قرار گیرد و تمام تبعیضهایی که موجبات بستر سازی فکری و روانی کودکان در پذیرش تبعیض جنسی و دامنهء گسترش و تحکیم هرچه بیشتر استثمار زنان را فراهم میکند ، برچیده شود.
اشرف علیخانی
(ستاره.تهران)

علیرضا یعقوبی «اشرفی» امروز و همکار سعید امامی و فلاحیان دیروز

علیرضا یعقوبی «اشرفی» امروز و همکار سعید امامی و فلاحیان دیروز 
ایرج مصداقی
 یعقوبی جلودار تظاهرات مجاهدین
 
 
تحلیل‌گر و «استاد» معرفی شده از سوی مجاهدین
 علیرضا یعقوبی امروز ، جلودار تظاهرات مجاهدین و یکی از فعالان این سازمان در عرصه‌ی اینترنتی و صاحب جاه و مقام در سایت «آفتابکاران» است که زیر نظر ابوالقاسم رضایی (حبیب) اداره می‌شود. این سایت همزاد  «همبستگی ملی» و «ایران افشاگر» منبع تولید جعلیات علیه منتقدین مجاهدین و تغذیه هواداران این سازمان است.
 
وی در یکی از مقالات خود که در سایت آفتابکاران و دیگر سایت‌های وابسته به مجاهدین انتشار یافته بر ضرورت شفاف شدن مرزبندی‌ها و ... گفته است:
 
«ضرورت ورود به هرگونه بحث و گفتگو تنها از منطق مشخص شدن و شفاف شدن مرزبندیها و در نهایت صیقل دادن اراده ها در برخورد با تضاد اصلی است که دارای اصالت است.»
 
او از آن‌جایی که «دستش در کار است» به عنوان سخنگوی مجاهدین می‌نویسد:‌
 
«بهرحال ما در طول چند ماه گذشته با سلسله‌ای از توطئه‌ها روبرو بودیم. از آنجایی که دستمان در کار است، منشا و آبشخور این سلسله از توطئه‌ها را می‌شناسیم. دقیقا بعد از خمپاره باران کمپ لیبرتی بود که برای انحراف افکار عمومی از عمق جنایات رژیم، کمپینی با هدف ادامه زندان سازی ساکنان لیبرتی بنام انتقال مستقیم ساکنان لیبرتی به کشور یا کشورهای ثالث به راه انداخته شد، ادامه آن منتهی به نامه ۲۳۰صفحه‌ای ایرج مصداقی گردید و سپس کشف «کشتار های مشکوک درون سازمانی» توسط اسماعیل وفا یغمایی مطرح گردید و سرانجام استعفای دو عضو شورا منتشر شد. اینها همه قطعات پازلی بود که انحراف افکار عمومی از توجه به عمق جنایت رژیم و مزدورانش در خمپاره باران لیبرتی و تخطئه مقاومت ایران را در صدر اهداف خود داشته و دارد. جنگ روانی همواره بخشی تفکیک ناپذیر و از حلقات جنگ فیزیکی است. لذا هر کدام از این توطئه ها که به بن بست رسید، فاز بعدی بلافاصله شروع شد. تقسیم کار هم بظاهر بدرستی صورت گرفته بود. نامه ۲۳۰صفحه‌ای را به ایرج مصداقی دادند که پخش کند چون با رسانه‌های از ما بهتران در ارتباط بود و می‌توانست آن را بیشتر رسانه‌ای کند. و بقیه ماجرا را که خودتان در جریانید.»
 
در ادامه خواهیم دید که یعقوبی دستش در چه کارهایی بوده است و در کجا و توسط چه کسانی در امور اطلاعاتی و امنیتی دوره دیده و متخصص شده است تا امروز به عنوان «توطئه‌شناس» سایت آفتابکاران و مجاهدین به تجزیه و تحلیل امور بپردازد.
 
وی در ادامه در مورد «اصالت» خودشان و «حقانیت» مقاومتشان و «صحت» مواضع رهبریشان و ... می‌نویسد: 
«چون به اصالت خودمان و حقانیت به مقاومت مان و به صحت مواضع رهبریمان اعتقاد راسخ داشتیم، توانستیم به اتفاق یکدیگر تمامی این مواضع را بسوزانیم و گل کار خود را هم در ویلپنت چیدیم. به کوری چشم دشمنان انقلاب نوین مردم ایران، مصمم تر و استوارتر و متحدتر از همیشه مراسم ۳۰خرداد را برگزار کردیم. اوضاع به هر طرفی که بچرخد مقاومت ایران قابل چشم پوشی نیست. این را همه می‌دانند. خوب عده‌ای بخاطر کبر و غرور و منیت تبدیل به ابزار و آلت دست دشمن می‌شوند. مهم هم نیست که حقوق بگیر باشند و یا نباشند. از قضا آنی که نمی‌گیرد بیشتر ضرر می‌کند!.»
 
وی همچنین در ارتباط با «درک ضرورت»‌ها و «دنیایی برای فتح» که «پیش روی» ایشان است می‌نویسد:
 
«می‌خواهم بگویم نقطه آغازین هر حرکت و موضع ما به تبع از سازمان و مقاومت ناشی از «درک ضرورت» است. ضرورت تمامی بحث‌ها و جوابها تنها در مشخص شدن و شفاف گردیدن مرزبندیها است. بعد از آن هر چه است بحث‌های روشنفکری و مطرح کردن کسانی است که خارج از حیطه مقاومت و هوادرانش کسی آنها را به اسم نمی‌شناسد. پس باید از ادامه اینگونه بحث‌ها اجتناب ورزیم. ما هزاران کار در پیش رو داریم. دنیایی برای فتح پیش روی ماست.»
 
در خاتمه نیز در مورد راه و روش خود و منتقدین‌شان می‌نویسد:‌
 
«پس شما را به راه و رسم و آیین تان (یعنی مماشات و سازش با دشمن ضد بشری) (۲) و ما را به دین خودمان (یعنی انقلاب و سرنگونی رژیم فاشیسم مذهبی حاکم بر وطن اسیرمان ایران).»
 
 
علیرضا یعقوبی که در سایت «آفتابکاران» به مقام «استادی» رسیده و «اشرف‌نشان»‌ها از او با عنوان «استاد» و «اشرفی» یاد می‌کنند آفتآدر مقاله‌ی دیگری مدعی شد:‌
 
«هنوز درگیر با قضایای این کمپین عجیب و غریب بودیم که با نامه ۲۳۰ صفحه ای ایرج مصداقی روبرو شدیم. او رسما اعلام کرد که در مقام «مدعی العموم» وارد دعوا شده است.  خوب خیالمان راحت شد که با یک برنامه حساب شده روبرویم. یعنی دستگاه، قبل از موشک باران خوب چیده شده بود و تقسیم کار هم صورت گرفته بود و نفرات هم برای پیشبرد کارشان دقیقا توجیه شده بودند. افرادی که خصوصیات اولشان جاه طلبی و خودشیفتگی و خود مطرح کردن، بود. تاریخ از این گونه صحنه ها زیاد بیاد دارد. بهرحال فردی که به ادعای خودش حتی یک روز هم در روابط درونی مجاهدین نگذرانده بود، انبوهی از ادعاها و تهمت ها و اتهام ها را متوجه رهبر مقاومتی می‌ساخت که تا به امروز جز پرداخت از خود و خانواده و دودمان و تبار شخصی و عقیدتی اش، در دو دیکتاتوری و بالاخص در رژیم ولایت فقیه، چیزی نصیبش نشده است. ادعایی هم برای آینده نداشت. با مقاومتی با آنهمه اسیر و قربانی، به چادر زدن در مزار قربانیان مقاومت رضایت داشت. تکلیف آینده را هم بر فرض کسب قدرت سیاسی را هم مشخص کرده است که کاندیدای هیچ پست و مقامی هم در آینده نیست و می‌خواهد دفتر ایام را با تکمیل ۴ اثر ناتمام مانده تئوریک ببند . برایمان مسجل شد که باید منتظر فازهای بعدی این پروژه تخریب باشیم.  مطرح شدن این مطلب که تحقیق و تفحص درباره هر کدام از این اتهامات آخوند ساخته و وزارت اطلاعات پرورده‌ی مطرح شده توسط مصداقی نیازمند ماهها کار پیگیر حقوقی و قضایی است، چگونه یک نفر بتنهایی می تواند ظرف ۴ هفته اقدام به تهیه و نگارش و ویرایش و تایپ و چاپ چنین ادعا نامه ای کند؟ اینجا بود که دم خروس یکی از اعضای شورای ملی مقاومت بیرون زده شد و طیف حامیان این ادعانامه از آقای روحانی خواستند که پیشاپیش وکالت ایرج مصداقی را علیه ادعاهای مجاهدین بعهده گیرد. جلل(جل) الخالق. مگر مجاهدین بنا داشتند که مصداقی را به دادگاه بکشانند؟.»
 
 
او همچنین به فرموده‌ی مسئولان مجاهدین در مقام یکی از اعضای «شورای نگهبان»، از من به عنوان زندانی سیاسی «سلب صلاحیت» کرده و نوشته است:
 
« در این میان گویا آقای ایرج مصداقی گوی رقابت را از دیگر همکارانش ربوده و یک تنه بعنوان مدعی العموم و به نمایندگی از تمامی کسانی که از مجاهدین به هر دلیلی جدا شده‌اند، طی نامه‌ای به آقای مسعود رجوی عهده دار نقشی شده است که ساواک شاه و وزارت اطلاعات آخوندی در اجرای آن ناموفق بوده‌اند. کسانیکه در روابط درونی مجاهدین حضور داشته و سیر تحولات درونی مجاهدین اطلاع دارند به تناقضات موجود در نامه آقای مصداقی و دروغ پراکنی‌های بیشرمانه علیه یکی از پاکبازترین فرزندان ایران زمین در تاریخ معاصر آگاهند. بعنوان یک مطلع از اتفاقات درونی مجاهدین و بعنوان کسی که سالها افتخار همراهی با این سازمان را داشته و مدتی هم اسیر دست وزارت اطلاعات آخوندی بوده است، مراتب انزجار و تنفر عمیق خود را از این اقدام بغایت ضد ارزش های انسانی و مبارزاتی اعلام داشته و وظیفه خود می‌دانم که اعلام دارم:
۱- تمامی ارزش‌های یک زندانی سیاسی - عقیدتی نه متعلق به فرد بلکه جریانی است که امر مبارزه را به پیش برده و هرگونه اعلام برائت از آن بمنزله فاصله گرفتن از آن ارزشها محسوب شده و نمی‌تواند بنام آن سازمان و یا ایدئولوژی افتخارات گذشته را منسوب به خود سازد.
 
 
قبل از این که در مورد این فرد «مطلع از اتفاقات درونی مجاهدین» و کسی که «سال‌ها افتخار همراهی با این سازمان را داشته» توضیح دهم، قسمتی از معرفی‌نامه‌ای که به قلم وی در سایت افق انتشار یافته می‌آورم:‌
 
«... در تهران علیرضا در همسایگی منزلش واقع در خیابان نصرت تهران با دانشجوی حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران آشنا شد و آشنائی با این دانشجو پای او را به محافل مذهبی باز نمود. خیلی زود با دکتر شریعتی و آثارش و حسینیه ارشاد آشنا شد. برای اولین بار بخاطر نوشتن یک انشا تحت عنوان "غربگرائی" الهام گرفته از کتاب غربگرائی جلال آل احمد مورد نوازش مامور ساواک قرار گرفت. آشنائی با دکتر شریعتی موجبات گرایش او به "سازمان مجاهدین خلق ایران" را در سال ۱۳۵۳ فراهم آورد. از آن زمان تا کنون عشق به آرمان رهائی و "جامعه بی طبقه توحیدی" علیرغم تمامی نوسانات موجود در زندگی سیاسیش همواره گرمابخش وجودش بوده و همراهی با این مسیر پرمشقت اما باشکوه را اوج افتخار خود می‌داند. بعمد از دوران اسارتش چه در دوران رژیم شاه و چه در دوران شیخ درز می‌گیرد هر چند که آثار شکنجه بر جسم و روحش هویداست. او دوران تحصیلات عالیه را در دانشگاه شهر کلن در رشته حقوق و علوم سیاسی شروع و در دانشگاه بیرمنگهام انگلیس در رشته " تابعیت بین‌المللی" به آخر رساند و هم اکنون در همین دانشگاه به کار اشتغال دارد. او تز خود را "ایران و انقلاب ۵۷" نوشته است و دارای تالیفات زیادی درباره "آموزش" و "حقوق بین‌الملل" و "سیاست" می‌باشد. این کوتاه بیوگرافی تنها به خواست همراهان تهیه شده است.»
 
 
وی چنان از اسارت و شکنجه‌ی خود در دوران شاه و شیخ می‌گوید که اگر کسی وی را نشناسد فکر می‌کند با مبارزی بزرگ و قهرمان مقاومت در «دو نظام» روبرو است که فروتنانه و «بعمد از دوران اسارتش چه در دوران رژیم شاه و چه در دوران شیخ درز می‌گیرد.»
پر واضح است که وی صلاح نمی‌داند یا به او گوشزد کرده‌اند که از «نوسانات موجود در زندگی سیاسیش» چیزی نگوید. در این نوشته گوشه‌ای از پرده را بالا زده و بر «مسیر پرمشقت اما باشکوهی» که این «قهرمان» فروتن با آن همراهی کرده و «اوج افتخار» خود می‌داند نور می‌افشانم. مشکل مجاهدین این است که سرشان را مانند کبک در برف فرو کرده‌اند و تصور می‌کنند کسی آن‌ها را نمی‌بیند. هنوز ضرورت‌ها و الزامات دنیای جدید را درک نکرده‌اند.
 
شکایت حقوقی علیرضا یعقوبی علیه مجاهدین در آلمان و محکومیت این سازمان
علیرضا یعقوبی متولد  ۱۳۳۷ در شهرستان لنگرود در خانواده‌ای بازاری، در سال ۵۷ (تاریخ ممکن است کمی پس و پیش باشد) و پیش از پیروزی انقلاب از کشور خارج شد و در آلمان اقامت کرد. او در دهه‌ی ۸۰ مدت کوتاهی را در پایگاه‌های مجاهدین در سلیمانیه عراق به سر برد و دوباره به آلمان برگشت و به درس و کار مشغول شد اما موفقیتی در هیچ یک به دست نیاورد.  
 
براساس رهنمود وی «ضرورت تمامی بحث ها و جوابها تنها در مشخص شدن و شفاف گردیدن مرزبندیها» است. در این مقاله به «شفاف» کردن مرزبندی‌های ایشان و مجاهدین می‌پردازم تا سره از ناسره مشخص شده و ادعا‌ها در بوته‌ی عمل سنجیده شوند.
 
یعقوبی از سال ۱۹۹۱ مغازه فتوکپی در کلن آلمان داشت. در این مغازه او چندین دستگاه پلی‌کپی داشت و کارهای چاپی را هم قبول می‌کرد. در ابتدا وی کارهای چاپی را خودش انجام نمی‌داد بلکه در چاپخانه‌های دیگر به چاپ می‌رساند و درصدی سود می‌برد. پس از مدتی کارش گرفت. یک شرکت آلمانی پذیرفت که چندین دستگاه‌ بزرگ چاپ و کپی و ... در اختیار او بگذارد و در ازایش او ماهانه وجهی را به شرکت مزبور بپردازد. به این ترتیب او به کارش وسعت داد و محل جدیدی پشت مغازه‌اش را نیز به اجاره‌‌ی خود در آورد.
وی کارهای چاپی مجاهدین را نیز انجام می‌داد و از آن‌جایی که مسئولان این سازمان از پرداخت طلب‌های او سرباز می‌زدند وی شکایتی را علیه مجاهدین در دادگاه آلمان طرح کرد که به محکومیت مجاهدین منجر شد و قرار شد این سازمان با تخفیفی که از وی گرفت مجموعاً ده‌ها هزار مارک بصورت اقساط، ماهیانه به او بپردازد. وی در این دوران ظاهراً با ورشکستگی مالی نیز مواجه شده بود.
بایستی پرسید وی که می‌گوید «به اصالت خودمان، حقانیت مقاومت‌مان و به صحت مواضع رهبریمان اعتقاد راسخ» داریم، چرا علیه سازمان مجاهدین به دولت آلمان شکایت کرد و این «مقاومت» و «رهبری» آن را به خاطر مسائل مالی به دادگاه کشاند؟‌
آیا او «به کوری چشم دشمنان انقلاب نوین مردم ایران» علیه مجاهدین در دادگاه آلمان طرح دعوا کرده بود؟ آیا «کبر و غرور و منیت» وی را «تبدیل به ابزار و آلت دست دشمن» کرده بود؟
 
او که امروز می‌گوید «صیقل دادن اراده‌ها در برخورد با تضاد اصلی است که دارای اصالت است» پیش‌تر «اراده‌»‌اش را در برخورد با کدام «تضاد»، «صیقل»‌ می‌داد؟  آیا مجاهدین و علیرضا یعقوبی توضیحی داده‌‌اند که «تضاد اصلی» او وقتی مجاهدین را به دادگاه می‌برد چه بود؟ بر اساس «درک» کدام «ضرورت» دست به چنین عملی زد؟
آیا مجاهدین و «استاد» یعقوبی، ارزش و احترامی برای معنای کلمات قائلند؟ آیا خود ایشان چنانچه مسعود رجوی در مورد رژیم خمینی می‌گفت به ناموس کلمات نیز تجاوز نکرده‌اند؟
 
بازگشت به ایران و شرکت در پروژه‌های وزارت اطلاعات و سعید ‌امامی
اما این همه‌‌ی داستان نیست. وی پس از به دست آوردن موفقیت نسبی در دادگاه علیه مجاهدین، در سال ۹۴ (ممکن است تاریخ آن کمی پس و پیش باشد) مدت کوتاهی غیبش زد و سپس سر و کله‌اش پیدا شد و در پاسخ کسانی که او را مورد پرسش قرار می‌دادند به دروغ می‌گفت به خاطر افسردگی و مشکلات متعدد روانی برای استراحت و تمدد اعصاب به منطقه‌ای ویژه فرستاده شده بود. در حالی‌که در دوران یاد شده این عاشق «آرمان رهائی و "جامعه بی طبقه توحیدی"» با «درک ضرورت» مخفیانه به ایران سفر کرده و مقدمات انتقال خانواده‌اش به جامعه‌ی موعود را نیز فراهم کرده بود.
 
چیزی نگذشت که معلوم شد یعقوبی مغازه را تعطیل کرده و بخشی از دستگاه‌ها را که می‌شد باز کرد با خود به ایران برده است. وی به دروغ در سایت آفتابکاران مدعی است که در اسارت سعید امامی و معاونش رضا بوده است. اما توضیحی نمی‌دهد او که سال‌ها ساکن کلن آلمان بود چگونه به اسارت سعید امامی و معاونش در ایران درآمد و سر از «وزارت اطلاعات» در آورد. او می‌نویسد:‌
 
«نگارنده در سال ۷۴ اسیر وزارت اطلاعات آخوندی بوده است و سعید امامی و معاونش رضا تاکید داشتند که کتابی در شرح خاطرات خود از روابط مجاهدین نوشته و در آن کتاب شخص مسعود رجوی را جابجا با شرح خاطرات دروغین و کذب زیر علامت سؤال ببرم»
 
  
چیزی نگذشت که معلوم شد یعقوبی مغازه را تعطیل کرده و بخشی از دستگاه‌ها را که می‌شد باز کرد با خود به ایران برده است. وی به دروغ در سایت آفتابکاران مدعی است که در اسارت سعید امامی و معاونش رضا بوده است. اما توضیحی نمی‌دهد او که سال‌ها ساکن کلن آلمان بود چگونه به اسارت سعید امامی و معاونش در ایران درآمد و سر از «وزارت اطلاعات» در آورد.
 
وی هنگامی که در آلمان به سر می‌برد صاحب فرزند نبود.
دختر وی امسال ۱۷ ساله می‌شود و پسرش به تازگی ۱۸ ‌سالگی‌اش را جشن گرفته است.
 دو فرزند او در تهران به فاصله‌ی ۱۵ ماه در مرداد ۷۵ و آبان ۷۶ به دنیا آمده‌اند. «استاد» سایت آفتابکاران و «توطئه‌شناس» مجاهدین چگونه می‌توانست در اسارت سعید امامی و معاونش رضا بوده باشد و همزمان صاحب دو فرزند هم شده باشد؟ جانی‌دالر‌های مجاهدین به این‌جا که می‌رسند نبوغشان نم‌ می‌کشد.
 
آیا کسی که در آلمان علیه مجاهدین به دادگاه این کشور شکایت کرده و حکم محکومیت این سازمان را گرفته و سپس با پای خود به ایران رفته و مقدمات سفر خانواده‌اش به «ام‌القرا»ی اسلامی را فراهم کرده، در مواجهه با مأموران وزارت اطلاعات از همکاری با آن‌ها و شرکت در پروژه‌های مختلف این دستگاه جهنمی علیه مجاهدین خودداری می‌کند؟
آیا کسی که برای مشکلات مالی پس از حمله‌ی اول آمریکا به عراق و در تنگنا قرار گرفتن مجاهدین، «مقاومت خونبار» را به دادگاه آلمان می‌کشد، وقتی با پای خود به دامان رژیم باز می‌گردد از انجام پروژه‌های گوناگون دستگاه امنیتی سرباز می‌زند؟ آیا از مددرسانی به دستگاه امنیتی رژیم و عوامل آن خودداری می‌کند؟
آیا در دهه‌ی ۹۰ چنانچه هوادار فعال مجاهدین به سفارت جمهوری اسلامی در آلمان که مرکز توطئه و تروریسم این رژیم در اروپا بود مراجعه و تقاضای پاسپورت و سفر به ایران را می‌کرد نبایستی به عنوان پیش‌قسط فرم‌های مربوطه را پر کرده و علیه پناهندگان و هواداران مجاهدین در این کشور گزارش می‌داد؟ آیا مقدمات سفر به ایران از طریق همکاری گسترده با دستگاه اطلاعاتی و امنیتی رژیم میسر نمی‌شد؟
آیا یعقوبی در همان سفر اول به ایران قرار و مدار‌های لازم را با دستگاه اطلاعاتی و امنیتی رژیم نگذاشت که به وی اجازه‌ی خروج از کشور را دادند تا خانواده‌اش را نیز با خود همراه کند؟
 
برخلاف ادعای علیرضا یعقوبی، وی به محض بازگشت به ایران به خدمت وزارت اطلاعات و باند سعید امامی درآمد و با حضور در خانه‌های امن وزرات اطلاعات در انجام پروژه‌های گوناگون علیه مجاهدین شرکت کرد. در دوران سعید امامی کسانی که از روابط مجاهدین جدا می‌شدند و به خدمت دستگاه اطلاعاتی رژیم در می‌آمدند در خانه‌های امن وزارت اطلاعات سازماندهی می‌شدند. مهرداد کاووسی که توسط پلیس ترکیه دستگیر و به رژیم تحویل داده شد در تابستان ۱۹۹۶ پس از بازگشت از ایران و اقامت در سوئد نحوه‌ی کار این بخش از دستگاه‌ اطلاعاتی رژیم را با جزئیات کامل برای من شرح داد.
محمدرضا عدالتیان یکی از اعضای «ارتش آزادی بخش ملی» که در جریان یک مأموریت داخل کشور با به شهادت رساندن چندین مجاهد خلق به دامان رژیم شتافته و در مصاحبه‌های تلویزیونی نیز شرکت کرده بود یکی از ساکنان این خانه‌های امن بود. خانه‌ای که وی در آن به سر می‌برد مرکز مانیتور سیمای مقاومت بود و اسناد و عکس‌های زیادی از رزمندگان ارتش آزادیبخش و هواداران مجاهدین در خارج از کشور در آلبوم‌های متعدد در این خانه موجود بود. به منظور آن که مهرداد کاووسی توسط عدالتیان و دیگر کسانی که به آن‌جا رفت و آمد می‌کردند شناسایی نشود وی را با اسم مستعار به این خانه برده و در آن‌جا نگهداری می‌‌کردند. در هر صورت علیرضا یعقوبی نیز یکی از همکاران این بخش از وزارت اطلاعات بود که زیر نظر مستقیم سعید امامی به فعالیت می‌پرداخت. او در خانه‌های امن وزارت اطلاعات در پروژه‌های مختلف از جمله نوشتاری علیه مجاهدین و ... مشارکت فعال داشت.
متأسفانه مجاهدین با وجود اشراف کامل نسبت به فعالیت و همکاری وی با دستگاه امنیتی رژیم تا کنون صلاح ندانسته‌اند راجع به آن‌ها روشنگری کنند و تنها از یعقوبی به عنوان سوژه‌‌ی به خدمت گرفته شده برعلیه منتقدین و معترضان به رفتار رهبری مجاهدین، سوءاستفاده می‌کنند. وی به دستور مسئولان مجاهدین در ماه‌های اخیر و پس از انتشار نامه‌‌ی سرگشاده‌ام به مسعود رجوی (گزارش ۹۲) و استعفای آقایان روحانی و قصیم فعال شده و به مقاله‌نویسی علیه من و آقایان قصیم و روحانی و دیگر معترضان و منتقدین می‌پردازد.
 
این بخشی از «مسیر پرمشقت اما باشکوهی» است که وی طی نموده است. دستگاه اطلاعاتی رژیم از بازگشت چنین افرادی استقبال می‌کرد به ویژه که به خاطر گذشته‌شان بصورت تمام و کمال در اختیار دستگاه اطلاعاتی و امنیتی و طرح‌های آن قرار می‌گرفتند.
 
نمی‌دانم در این دوران یعقوبی «حقوق» هم می‌گرفت یا نه. اما به گفته‌ی خود وی «مهم هم نیست که حقوق بگیر باشند و یا نباشند. از قضا آنی که نمی‌گیرد بیشتر ضرر می‌کند!.»
چنانچه او «حقوقی» دریافت نکرده باشد با توجه به حوادثی که بعداً برای او در «ام‌القرا» پیش آمد بیشتر از همه «ضرر» کرده است. به همین دلیل هم هست که امروز جبران مافات می‌کند. البته این بار بیشتر از قبل «ضرر» می‌کند چرا که نه تنها «حقوقی» از مجاهدین دریافت نمی‌کند بلکه بایستی دست به جیب هم بشود تا بلکه مجاهدین پرده از گذشته‌ی وی برندارند.
او مدعی است که «آثار شکنجه بر جسم و روحش هویداست»! آیا کسی که با اراده و با پای خود همراه با خانواده به ایران بازگشته مورد شکنجه قرار می‌گیرد؟
مجاهدین اگر می‌توانند آن‌چه را که در مورد سابقه‌ی یعقوبی یکی از سینه‌چاکان رهبری این سازمان که امروز به عنوان «اشرفی» معرفی می‌شود گفته‌ام تکذیب کنند.
 
قتل سعید امامی، اطلاعات موازی و دربدری یعقوبی
پس از قتل سعید امامی در سال ۷۸ یعقوبی نیز که در زمره‌ی افراد باند وی محسوب می‌شد و ولی‌نعمت‌‌اش را از دست داده بود، مورد غضب واقع شد و در درگیری‌ باندهای درونی رژیم توسط «اطلاعات موازی» که در آن دوران فعال شده بود و از داخل بیت رهبری اداره می‌شد دستگیر و به زندان افتاد. وی بیشتر دوران زندانش را نیز در زندان رشت سپری کرد. دلیل دستگیری او را نمی‌دانم.
یعقوبی با برخورداری از چنین سابقه‌‌ای توسط مجاهدین رنگ شد و به «زندانی سیاسی از بند رسته» تبدیل گشت و با افتخار نام وی را در ردیف ۱۲۶ لیست «زندانیان سیاسی از بند رسته» که علیه من بیانیه امضا کرده‌اند اضافه نمودند. وی مدت‌هاست که ستاره‌ی سایت‌های وابسته به مجاهدین و لشکر فیس‌بوکی هواداران این سازمان است.
 
عدم واکنش مجاهدین نسبت به ربودن فرزند یکی از شهدا و انتقال او به ایران توسط یعقوبی
 در سال ۱۹۹۵ متعاقب بازگشت یعقوبی به ایران، بالاترین مسئولان مجاهدین پیگیر پرونده‌ی او بودند. آن‌ها مانند همیشه با یک فرار به جلو و به منظور طلبکاری، بسیاری از هواداران مجاهدین در کلن آلمان را تحت فشار گذاشته بودند که چرا پیش‌تر راجع به او به آن‌ها گزارش‌های لازم را نداده بودند و ... قطعاً هستند بسیاری از هواداران مجاهدین که دوران یاد شده را به خوبی به یاد دارند و بیش از من می‌توانند در این مورد روشنگری کنند. 
علیرضا یعقوبی یکی از بچه‌های مجاهدین به نام مریم انتظاری را که مادرش به شهادت رسیده و پدرش در اشرف است نیز همراه خود به ایران برده بود و این خشم مجاهدین را دوچندان کرده بود.
این که چرا مجاهدین در مورد «ربودن» یکی از فرزندان شهدا یا رزمندگان ارتش آزادیبخش و بردن وی به ایران اطلاع رسانی نکردند حتماً دلیل قانع‌کننده‌ای برای هوادارانشان خواهند داشت.
این که چرا همان وقت علیه او اطلاعیه‌ی رسمی ندادند و مهره‌ای را که پس از بازگشت به ایران به رژیم پیوسته و در خدمت تمام عیار دستگاه اطلاعاتی و امنیتی آن بود افشا نکردند روشن است.
مجاهدین مسئله‌ای با مزدوران واقعی رژیم ندارند؛ مشکلی با کسانی که از روابط‌شان جدا می‌شوند و بی‌سروصدا به خدمت رژیم در می‌آیند ندارند؛ پیام آن‌ها واضح است هرکاری خواستی انجام بده، اما در خفا و پنهان. چنانچه به جز رژیم کسی متوجه آن نشود اشکالی ندارد. هر موقع هم خواستی برگرد. ما هم چشم‌پوشی می‌کنیم. این همه جعل و دروغ و فریب و بهتان که علیه آقایان قصیم و روحانی پخش می‌کنند تنها به خاطر استعفای علنی ایشان است. با استعفای در پرده مشکل ندارند. با سکوت و بی‌عملی و در خانه خزیدن موافقند.
  
شهلا ابراهیمی همسر وی نیز یکی از توابین زندان اوین در دهه‌ی ۶۰ بود که پس از تحمل ۲ سال زندان آزاد شد. از قضا او نیز یکی از امضا کنندگان بیانیه‌ی «زندانیان از بند رسته» در ردیف ۱۳، علیه من است. وی مدت‌ها در آشپزخانه‌ی زندان اوین به همراه مهناز صمدی (۱) یکی از فرماندهان ارتش آزادیبخش و اعضای شورای ملی مقاومت کار می‌کرد.
شرح مختصری که در بالا آمد به خوبی نشان می‌دهد وقتی علیرضا یعقوبی از «مشخص شدن و شفاف شدن مرزبندیها و در نهایت صیقل دادن اراده‌ها» صحبت می‌کند منظورش از «مرزبندی» و «شفاف شدن» و «صیقل‌ دادن اراده‌ها» چیست؟
کدام مرز اخلاقی، سیاسی، وجدانی باقیمانده که او و همسرش زیرپا نگذاشته باشند؟
 
دوران سرخوردگی و استیصال و ترک کشور
پس از آزادی از زندان، علیرضا یعقوبی که به شدت سرخورده شده بود و خود را مانند دستمال کاغذی مصرف‌شده‌ای می‌دید که به دور انداخته شده، به فکر خروج از کشور افتاد. او که تجربه‌ی کار با دستگاه اطلاعاتی رژیم را داشت می‌ترسید دوباره آلت دست یکی از باندهای رژیم شود و از طرف باند دیگر آزار و اذیت ببیند.
در سال ۲۰۰۴ (احتمال دارد تاریخ کمی پس و پیش باشد) به ترکیه سفر کرد و از آن‌جا از طریق قاچاق به بیرمنگام انگلستان نقل مکان کرد و هم‌اکنون در این شهر به سر می‌برد. او به خاطر کلاهبرداری و سرقت اموال شرکت یاد شده در لیست سیاه دولت آلمان قرار دارد و به همین دلیل ترجیح داد به انگلستان سفر کرده و در آن‌جا دوباره با ارائه‌ی کیس پناهندگی و ... اجازه‌ی اقامت بگیرد. او پس از گرفتن اجازه‌ی اقامت، همسر و دو فرزندش را نیز به انگلستان انتقال داد.
 
سرنوشت کودک ربوده شده
 مریم انتظاری، دختری که مجاهدین به امانت نزد وی گذاشته بودند و توسط وی ربوده شده و به ایران برده شد با مشکلات عدیده‌ای در زندگی‌اش مواجه شد.
او که از کودکی در خانواده‌ی یعقوبی با بی‌مهری و بی‌توجهی مواجه بود و سختی‌های گوناگونی را متحمل شده بود حاضر به ترک ایران با آن‌ها نشد. اما بعدها به انگلستان آمد و از آن‌جایی که اجازه‌ی اقامتش در آلمان به خاطر ترک این کشور لغو شده بود از دولت انگلستان تقاضای پناهندگی کرد. با این حال وی هنوز بدون برگه‌ی اقامت است و در زندگی‌ شخصی‌اش نیز نتوانسته پیشرفتی که استحقاقش را داشت بکند. این هم بخشی از ظلمی که خانواده‌ی یعقوبی در حق امانت مجاهدین کردند. از آن‌جایی که تمایلی به وارد شدن به حریم خصوصی آن‌ها ندارم از ذکر بسیاری مسائل خودداری می‌کنم.
 
تحصیلات و کار سخنگوی «اشرفی» مجاهدین
 علیرضا یقعوبی که به سختی با انگلیسی دست و پا شکسته‌ای صحبت می‌کند مدعی است که در «دانشگاه شهر کلن در رشته حقوق و علوم سیاسی» شروع به تحصیل کرده و «در دانشگاه بیرمنگهام انگلیس در رشته " تابعیت بین‌المللی" به آخر رسانده» است. «و هم اکنون در همین دانشگاه به کار اشتغال دارد.». امیدوارم ایشان بالاخره در ادامه‌ی تحصیل موفق شده باشند یا شوند. اما در رابطه‌ با کار در دانشگاه بایستی بگویم که قطعاً دروغ می‌گوید. او در سال‌های گذشته از کمک‌هزینه‌ی دولتی استفاده کرده و با ماشین خود پیتزا به درب خانه‌ها تحویل می‌دهد.
علیرضا یعقوبی پس از بازگشت از ایران به مجاهدین نزدیک شد. این سازمان هم بنا به ماهیت خود از وجود چنین افرادی استقبال می‌کند چرا که آن‌ها می‌توانند دستورات رهبری این سازمان را بدون چون و چرا انجام دهند. در مناسبات ارتش آزادی‌بخش نیز توابین و کسانی که سابقه‌ی خوبی ندارند مورد استقبال قرار می‌گیرند و پله‌های ترقی را به سرعت طی می‌کنند. توجیه دستگاه عقیدتی مجاهدین این است که این دسته از افراد به رهبری عقیدتی بدهکار بوده و گوش بفرمان هستند.
 
علیرضا یعقوبی نفر اول سمت چپ
 
تغییر ارباب‌های علیرضا یعقوبی
 علیرضا یعقوبی امروز یکی از «اشرف‌نشان‌»‌های مجاهدین است و همان خدمتی را که پس از حضور در ایران به سرویس امنیتی رژیم و به ویژه باند سعید امامی ارائه می‌کرد این بار پس از حضور دوباره در خارج از کشور به مجاهدین می‌دهد. او از سوی رهبری مجاهدین مأموریت دارد با نوشتن مقالات متعدد علیه منتقدان مجاهدین و شورای ملی مقاومت و مطرح کردن طرح‌های توطئه‌آمیز وزارت اطلاعات و ... فضا را آلوده کند و همان خدمتی را که پیشتر در ایران به سعید امامی و باند او ارائه می‌داد این بار به دستگاه تبلیغاتی مجاهدین ارائه دهد. استفاده‌ی هر دو سیستم از وی یکسان است. نگاه هر دو سیستم به انسان ابزاری است. علیرضا یعقوبی نیز تنها «ارباب» عوض کرده و بر سیاق گذشته به فرموده عمل می‌کند. برایش هم فرقی نمی‌کند این «ارباب» سعید امامی و فلاحیان و ... باشند یا رهبری مجاهدین. فلان مأمور اطلاعات باشد یا فلان خواهر مسئول مجاهدین. در هر صورت او به پادویی و گوش به فرمان بودن خود «افتخار» می‌کند.
یکی از نکات جالب و عبرت‌‌انگیز در نوشته‌های یعقوبی علیه من، اعلام «مراتب انزجار و تنفر عمیق» وی از انتشار نامه‌ی سرگشاده‌ی من به مسعود رجوی (گزارش ۹۲) است. علیرضا یعقوبی در ذهنش تفاوت چندانی بین ارباب‌‌هایش نمی‌بینید، به همین دلیل پیش هر کدام که می‌رسد باب طبع آن‌ها «مراتب انزجار و تنفر عمیق» خود را اعلام می‌کند.
بایستی دید چه چیز دوباره مجاهدین و یقعوبی را به هم رسانده است؟ پایداری روی ارزش‌ها، دفاع از حقانیت‌ها، تأکید روی اصالت‌ها یا منافع حقیر زودگذر؟
البته چنین کسانی مبارک مجاهدین و رهبری عقیدتی آن باشند. امیدوارم در این وصلت هر دو به پای هم پیر شوند.
 
ایرج مصداقی شهریور ۱۳۹۲
 
 
 
پانویس:
۱- فریبا صمدی خواهر وی در زندان از همسرش اصغر بنازاده امیرخیزی جدا شد و زن دوم بازجویش که دو فرزند هم داشت شد. بازجوی وی در سال ۶۷ با دستگیری محمد بنازاده امیرخیزی برادر بزرگ اصغر، وی را مجبور کرد که با پذیرش وکالت برادر کوچکترش، پس از آزادی، فریبا را طلاق دهد تا این دو بتوانند با خیال راحت با هم ازدواج کنند.
 
 
علیرضا یعقوبی با عکس مریم رجوی و مشتی گره‌کرده
منبع: ایرج مصداقی