نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۵ آبان ۲۵, سه‌شنبه

چگونه سه مزدور آخوندیسم به دختری به نام یاس تجاوز کردند؟

اواسط شب بود و صدای پاسدارها را می شنیدم، آنها داشتند بازی می کردند و صدای قهقهه شان به گوشم می رسید، هر کدامشان سعی می کردند که در بازی اول شوند، نمی دانستم چرا می خواهند اول شوند، تا این که به نوبت اول و دوم و سوم شدنشان به من تجاوز کردند! آنها به من گفتند که اگر حرفی بزنم دوباره دستگیرم می کنند و مرا می کشند! .....

روزی یکی از دوستانم به من (نسرین پرواز) گفت که یکی از دوستانش به اسم یاس در تظاهراتی دستگیر شده است و سه تا پاسدار به او تجاوز کرده اند! از دوستم پرسیدم: "آیا یاس می خواهد از آنها شکایت کند؟" گفت: "نه، او نمی خواهد در موردش حرف بزند!" پاسدارها به او گفته بودند که اگر حرفی بزند او را خواهند کشت! یاس به پدر و مادرش هم نگفته بود! از دوستم سن یاس را پرسیدم و او گفت: "به زودی پانزده سالش می شود!"
دو ماه بعد دوستم گفت که یاس حامله است و احتیاج به کمک برای کورتاژ دارد! دوستم با یاس در یک کارخانه کار می کردند، به او قول دادم که به دنبال امکان کورتاژ بگردم، به سراغ خیلی از آدم ها رفتم، از دکتر و یا نرس هائی که می شناختم کمک خواستم، برخی از آنها شماره تلفن دکترهائی که حاضر به کورتاژ کردن بودند را دادند ولی میزان پولی که می خواستند آن قدر زیاد بود که نمی توانستیم آن را تأمین کنیم!
به سراغ دکتری رفتم که مرا دوست داشت و زمانی خواسته بود که با من ازدواج کند و من رد کرده بودم، او به من گفته بود که می توانم مریض برای او بفرستم و گاهی دوستانم را که وضع مالی خوبی نداشتند پیش او می فرستادم، فکر کردم ممکن است در مورد این مسأله هم بهم کمک کند، هرچند دوست نداشتم که به خانه اش بروم ولی رفتم، از دیدن من خیلی خوشحال شد و سؤال های زیادی در مورد وضع کار و زندگیم کرد، بالاخره به او گفتم که برای چه به دیدنش رفته ام، رنگ صورتش پرید و پرسید: "آیا در رابطه با دوستانش حامله نشده؟" من که از عکس العمل او به شدت عصبانی شده بودم گفتم: "یاس همه اش پانزده سال دارد، چنان روابطی هم ندارد، تازه چه اشکالی دارد اگر هم به دلخواه خودش با کسی رابطه داشته؟ آیا حق کورتاژ ندارد؟ یا فکر می کنی اگر به دلخواه خودش با کسی رابطه داشته باید بچه را نگه دارد؟ شاید هم باور نداری که پاسدارها به دختر بچه ای که دستشان برسد تجاوز می کنند؟ طرز فکرت بهت اجازه نمی دهد که واقعیت را ببینی، این که پاسدارها تجاوزگر هستند!" گفت: "متأسفم، نمی توانم کمکی به او بکنم!"
او را در حالی ترک کردم که به شدت از خودم بدم می آمد که پیش او رفته ام! شنیده بودم که او با جریان اکثریت کار می کند، جریانی که از هر نوع همکاری با رژیم خودداری نمی ورزد ولی وقتی او از من خواستگاری می کرد گفت که دیگر با آن جریان نیست، مهم نیست که او با آن جریان کار می کرد یا نه چون مثل آنها فکر می کرد، او هم مثل رژیم قبول نداشت که هر زنی باید حق کورتاژ داشته باشد، یادم هست که به دیدن یکی از دوستان تشکیلاتیم رفتم که یک نرس بود، او شماره تلفن دو تا دکتر را که کورتاژ می کردند به من داده بود، به دوستم گفتم که هر دوی آنها میزان پولی را می خواهند که ما نمی توانیم تهیه کنیم، او گفت که یاس می تواند روش دیگری را امتحان کند، می تواند مقداری آسپیرین توی رحمش بگذارد و منجر به خونریزی شود، بعد می تواند به اسم کسی که ازدواج کرده است پیش دکتری برود و درخواست کورتاژ کند و در آن صورت یعنی وقتی زن حامله ای خونریزی کند او را کورتاژ خواهند کرد!
برای مدتی خوشحال بودم، فکر می کردم که با چنین کاری یاس می تواند از شر مشکلش راحت شود ولی متأسفانه با این کار هم مسأله حل نشد، به جز آن که دریچه رحم یاس زخمی شد و تخلیه ادرار برایش دردناک و سوزش آور شده بود! وقت می گذشت و ما نمی توانستیم کسی را که حاضر باشد پول کمی بگیرد و کورتاژ کند پیدا کنیم، یاس پا به پنج ماهگی گذاشت و پدر و مادرش هم نمی دانستند که او حامله است! یاس شدیدا نگران بود و نمی دانست چه باید بکند، خواستم که او را ببینم، در یک قنادی که جای نشستن و چای و شیرینی خوردن داشت یکدیگر را دیدیم، دختر زیبائی بود که دوازده، سیزده سال بیشتر نشان نمی داد، شاید به خاطر شرایط بد زندگیش بود که رشد کافی نکرده بود و کم سن نشان می داد، به او گفتم: "تمام تلاشم را برای یافتن امکانات کورتاژ کردم ولی امکانی پیدا نکردم و حالا دیگر دیر شده و کورتاژ برای تو خطرناک است، مجبوری که نگهش داری، بچه که گناهی نکرده، این حالا بچه توست و باید از او مراقبت کنی!"
- چطور می تونم بچه خودم بدونمش؟ هر بار که در شکمم وول می خوره یاد آن شب می افتم و تمام صحنه های آن شب برایم زنده و تکرار می شوند، اواسط شب بود و صدای پاسدارها را می شنیدم، آنها داشتند بازی می کردند و صدای قهقهه شان به گوشم می رسید، هر کدامشان سعی می کردند که در بازی اول شوند، نمی دانستم چرا می خواهند اول شوند، تا این که به نوبت اول و دوم و سوم شدنشان به من تجاوز کردند! آنها به من گفتند که اگر حرفی بزنم دوباره دستگیرم می کنند و می کشندم و من به آنها باور دارم، هر بار که این بچه تکان می خورد احساس می کنم که از آن متنفرم، نشان آنهاست، بچه آنهاست، بچه من نیست، من نمی خوامش!
- می دانم ولی گناه این بچه چیه؟
- گناه من چیه؟ چرا من باید برای تمام عمرم صحنه تجاوز آنها را به یاد بیاورم؟ اگر بچه را نگه دارم خاطره تجاوز را نمی تونم فراموش کنم، هر بار که نگاهش کنم به یاد آن خوک ها خواهم افتاد!
- متأسفم ولی دیگه دیر شده و نمی تونی از دستش بدی!
مرا نگاه کرد و چیزی نگفت، احساس می کردم که چیزی در صورت بی گناهش می بینم که نمی دانم چیست، از من تشکر کرد که دنبال امکان کورتاژ بوده ام و از هم جدا شدیم، دیگر او را ندیدم و تنها از دوستم در مورد او می پرسیدم، هنوز هم با یادآوری حرف هایش بغض گلویم را می فشرد، مدتی بعد فهمیدم که با یکی از کارگران کمونیست کارخانه شان ازدواج کرده است که مسأله حاملگی را توجیه کند! چند ماه بعد در اوایل امسال شنیدم که نزدیک وضع حملش یاس با همسرش به شهر دیگری می رود، بعد از تولد بچه آنها شهر را ترک می کنند و به تهران برمی گردند، از دوستم در مورد بچه پرسیدم، این که آیا سالم هست یا نه؟ دوستم با نگاه عجیبی گفت: "قبل از آن که سوار ماشین شوند و بیایند یاس یک قرص توی دهان بچه می گذارد، وقتی که مطمئن می شود که او مرده است او را در سطل آشغالی می گذارد! همسرش قبول کرده بود که در تصمیم او دخالتی نکند و با فاصله از او می رفت!"
با شنیدن حرف های دوستم یاد حرف های یاس افتادم، وقتی یاس به من گفت که نمی تواند بچه را نگه دارد باور نکردم، فکر می کردم وقتی بچه به دنیا بیاید او را دوست خواهد داشت، شاید او را و خاطره تلخ تجاوز را درک نمی کردم، بعد از شنیدن خبر بچه یاس در تاکسی نشسته بودم و به خانه برمی گشتم، یکباره با سؤال مسافران که حالم را می پرسیدند متوجه شدم که اشک هایم بدون صدا جاری هستند! احساس خاصی داشتم، نمی توانستم یاس را سرزنش کنم ولی دلم برای آن کودکی که هرگز زندگی را تجربه نکرد می سوخت، دلم برای یاس هم می سوخت، او خیلی جوان بود!

ببين خامنه اي چي ميگه - بسيجي ها چي ميرقصن - ترانه طنز واويلا - funny a...

کاروان زیارتی روستای «شهرکهنه» قوچان

رمضانعلی در کار خرید و فروش پرندگان است و امسال برای اولین بار راهی کربلا می شود. هرسال تعداد زیادی کاروان زیارتی از سراسر کشور و قشر های مختلف مردم برای شرکت در مراسم اربعین حسینی راهی کربلا در عراق می شوند.کاروان زیارتی روستای «شهر کهنه» شهرستان قوچان یکی از کاروان هایی است که امسال به کربلا می رود.



مراسم اعدام تدریجی در تهران‎

رفتم مزار شاملو، مامور امنیتی گفت بزن به چاک

شب شام غریبان امسال وقتی زیارت کنندگان مزار شاملو به امامزاده طاهر کرج مراجعه کردند، با برخورد قهری نیروهای حاضر در این گورستان مواجه شدند.
دوشنبه, 14 نوامبر 2016ماهرخ غلامحسین‌پور
در ماه های گذشته بارها با بازدیدکنندگان قبر «هوشنگ گلشیری»، «احمد شاملو»، «محمد مختاری»، «سهراب سپهری»، «محمدعلی سپانلو» و حتی «قیصر امین پور» که از شاعران نزدیک به حکومت بود، برخورد شده است. این در حالی است که داستان تخریب قبرهای آن ها هم چنان ادامه دارد.
شب شام غریبان امسال وقتی زیارت کنندگان مزار شاملو به امام زاده «طاهر» کرج رفتند، با برخورد قهری نیروهای حاضر در این گورستان مواجه شدند.
«مسعود»، دانشجو و علاقه مند به ادبیات که پیش از این هم بارها به این مکان رفته است، تجربه خوبی از مراجعه به امام زاده طاهر کرج ندارد: «محل گورستان تقریبا همیشه تحت نظارت نیروی انتظامی یا لباس شخصی ها است. هر ساعتی که آن جا بروی، آن ها حضور دارند و اوضاع را کنترل می کنند. یک بار تنهایی رفته بودم، متعرضم نشدند اما کافی است دو یا سه نفر باشید. به سمت تان می آیند و باید شانس بیاورید که بدون توهین، شما را متفرق یا به برگشتن تشویق کنند.»
«حمیدرضا مردانی»، شهروند ساکن تهران می گوید: «افرادی که با مردم برخورد می کنند، نیروی انتظامی نیستند. ماموران نیروی انتظامی مردمی تر هستند و بهتر می توان با آن ها کنار آمد. آن ها اغلب نیروهای بسیج منطقه هستند که گاهی با لباس شخصی و گاهی هم با لباس های نظامی بدون درجه و اتیکت تردد می کنند.»
مسعود شعرهای شاملو و «فروغ» را دوست دارد و علاقه اش او را به سمت این مکان ها می کشاند: «نمی دانم چرا باید برای نیم ساعت نشستن بر سر مزار شاملو کتک بخورم یا تحقیر بشوم. با این که شخصا معتقد به مقدس سازی نیستم اما واقعا درک نمی کنم چرا نباید همان جور که سر قبر حافظ می رویم، نتوانیم سر قبر فروغ هم برویم بدون این که واهمه داشته باشیم؟»
او می گوید تا مدت ها هر بار که برای زیارت قبر فروغ به «ظهیرالدوله» می رفته، با در بسته مواجه می شده است.
ظهیرالدوله گورستان کوچکی است در شمال تهران، بین منطقه «تجریش» و امام زاده «قاسم» که به علت وجود قبر«علی خان ظهیرالدوله»، ملقب به «صفاعلی»، از شخصیت های سیاسی و مذهبی معروف دوران قاجار، به همین نام شهره شده است.در آن جا افراد صاحب نامی چون «ایرج میرزا»، «رهی معیری»، «محمدتقی بهار»، «فروغ فرخزاد»، « روح‌الله خالقی» و «قمرالملوک وزیری» مدفون شده اند. این گورستان از سال 1340 تا به حال پذیرای هیچ میهمان درگذشته ای نبوده است.
مسعود می گوید: «همیشه درِ ظهیرالدوله بسته است. یک کاغذ چسبانده اند روی در آن که بنا به تشخیص هیات امنا و به خاطر عدم رعایت شوونات مذهبی، فقط پنج شنبه ها و در دو ساعت مجزا، زن ها و مردها می توانند برای زیارت درگذشتگان به آن جا بروند.»
این قانون تفکیک جنسیتی از روز شانزدهم آبان ماه سال 1392 تا به حال اجرا شده است. روزهای پنج شنبه ماموران امنیتی و نیروهای بسیج امام زاده «صالح» در تجریش این گورستان کوچک قدیمی را کنترل می کنند.
متولی گورستان ظهیرالدوله، پایگاه بسیج امام زاده صالح است که اعضای آن نگاه مهربانی به جوانان مراجعه کننده به این گورستان ندارند.
جوان ها در این گورستان شمع روشن می کنند و اغلب بر سر مزار فروغ اشعارش را می خوانند.  
داستان اما به برخورد با مراجعه کنندگان به این گورستان محدود نشده است. این اواخر حتی سنگ قبر محمدعلی سپانلو که در قطعه «نام آوران» بهشت زهرا به خاک سپرده شده، از این دست درازی ها مصون نمانده است.
«مهدی اخوت»، دوست و همراه نزدیک سپانلو در این مورد به روزنامه «شرق» گفته است: «اول آمده‌اند و با پتک به جان سنگ آرامگاهش افتاده‌اند و چون نتوانسته‌اند خرابش کنند، با سیمان رویش را پوشانده‌اند. نه این که ملات سیمان بریزند و فرار کنند، نه! خیلی آرام و با دقت، انگار که خیال‎شان راحت باشد از این دست‌درازی.»
حمید رضا مردانی، یکی از کسانی که در جریان بازدید از مزار شاملو مورد تهدید قرار گرفته است، می گوید: «دوست عزیزی از آبادان آمده بود تهران. از او پرسیدم دلش می خواهد کجا را ببیند؟ گفت قبر شاملو، فروغ و احمدمحمود. گفت این همیشه خواسته قلبی اش بوده. برای همین هم روز بیست و چهارم مهرماه و شب شام غریبان رفتیم امام زاده طاهر، سر مزار شاملو. اما خدا به ما رحم کرد که یک دل سیرکتک نخوردیم و زود دست از سرمان برداشتند.»
حمیدرضا و دوستش وقتی به آن جا می رسند که چند نفر دیگر از دوست داران شاملو هم از قبل آن جا بوده اند. شمع روشن و شروع می کنند به دکلمه شعرهای شاملو. هنوز چند دقیقه ای از شعرخوانی آن ها نگذشته بوده که صدای بی سیم ماموران امنیتی می آید: «چند مامور بودند با لباس نظامی که یکی از آن ها بسیار هم چاق و غضبناک بود. یعنی همگی آن ها کلا عصبانی بودند. بدون این که یک کلمه گفت و گو رد و بدل بشود، یک نفرشان شروع کرد با پوتین به خاموش کردن و له کردن شمع ها. من گفتم برادر! روشنایی که خوب است. چرا این جور می کنید؟  اماهنوز جمله ام به انتها نرسیده بود که دو سه نفره ریختند سرم و کشان کشان مرا بردند سمت پارکینگی که احتمالا ماشین شان آن جا پارک بود.»
موقع تلاش برای دستگیری حمیدرضا، یک نفر از این افراد مدام از «حاجی» طلب دستبند می کرده است: «من هم دیدم اوضاع دارد بد می شود، گفتم ولم کنید، همین الان این جا را ترک می کنم. تا این جمله را نگفتم، ولم نکردند. از حالت نیم خیز بلند شدم و ایستادم و دیدم هیچ کدام از کسانی که بر سر مزار شاملو حضور داشتند، دیگر آن جا نبودند. یکی از مامورها زد پشت کمرم و گفت سریع بزن به چاک.»
«فرشته حسین زاده»، دانشجوی رشته معماری که تجربه برخورد بد ماموران را دارد، می گوید: «آن ها از هر نماد و سمبلی که به مخالفان سیاسی مرتبط باشد، واهمه دارند؛ ولو مزار چند شاعر.

LIVE: President Obama Holds first press conference since Trump's election

برنامه کاوه آهنگر: فراهم کردن تدارک لازم برای تغییر سیاست آمریکا در قبال...

قاصدان آزادی : حضرت آقا و سینما! براچی سینماگرا میرند پیش آقا؟!

برخورد وحشیانه نیروی انتظامی حکومت آخوندی و استفاده از شوكر برقي ،بر علی...

قاصدان آزادی : اعمال قانون به سبك پلیس های حکومت آخوندی و مقاومت هم میهنان

Who's really behind America's current protests


8zendani-aghidati1.jpg
هشت زندانی سیاسی و عقیدتی در زندان‌های تهران و کرج «اعتصاب کرده‌اند»
گزارش‌های منتشره حاکی است که هشت زندانی سیاسی و عقیدتی در زندان‌های تهران و کرج در اعتراض به وضعیت پرونده و یا شرایط زندان خود در اعتصاب غذا به سر می‌برند و برخی از آنها در روزهای گذشته به بیمارستان منتقل شده‌اند.
بر اساس گزارش «کمپین بین‌المللی حقوق بشر»، مهدی رجبیان، حسین رجبیان، علی شریعتی، محمدعلی طاهری، وحید صیادی نصیرپور و آرش صادقی در زندان اوین و رسول رضوی و مرتضی مرادپور در یکی از زندان‌های کرج در اعتصاب غذا به سر می‌برند.
در حالی که بر اساس گزارش‌ها، اعتصاب غذای مهدی رجبیان، حسین رجبیان، علی شریعتی و وحید صیادی نصیرپور همچنان ادامه دارد، درباره وضعیت محمد علی طاهری، آرش صادقی، رسول رضوی و مرتضی مرادپور اطلاعی در دست نیست.

محمد ملکی: مسئول تمامی این اعدامها و کشتارها در ایران شخص آقای خامنه ای است