نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۰ اسفند ۱۸, پنجشنبه

ی شاهزاده! اتحاد به قیمت نفی یکپارچگی ملی موفق نمی‌شود



چهار شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۰ - ۰۷ مارس ۲۰۱۲

علی کشگر




کارنامة فعالیت‌های چند ساله گذشته شاهزاده رضا پهلوی که تبار و کیانش هیچ رسالتی بزرگ‌تر از ایستادگی در برابر هر خطری نمی‌شناسد که بر هستی این ملت و یک پارچگی سرزمینی و ملی آن آسیبی‌ به حساب آید، چندان پاک و منزه و قابل تمیز از نیروهای تجزیه‌طلب و عوامل دست بیگانگان نبوده و برخلاف تصور هوادارانش کارنامة وی تا اینجا هیچ جای سربلندی و دفاعی نگذاشته است.

به گفته یکی از نخست وزیران انگلستان؛ ما متحد ابدی نداریم، بلکه منافع ملی برای ما امر ابدی است و وظیفه ما پیروی از آن است. منافع ملی
مفهومی‌ست کلیدی، واقعیتی‌ست عینی و معیاریست همیشگی که بر پایه آن جهت‌گیری فکری و اقدامات سیاستگزاران و سیاستگران در حوزه ملی و در مناسبات بین‌المللی مورد سنجش قرار گرفته و بررسی و ارزیابی می‌شود.

بحران میان ایران و جهان غرب بر سر مسئله اتمی و گردنکشی‌های رژیم در برابر مناسبات بین‌المللی و اخذ سیاست‌های مخرب و تحریک‌کننده در برابر تحولات بحرانی منطقه، صف گسترده‌ای از دشمنی و به تبع آن شرایط سختی را به میهن و مردممان تحمیل کرده است. تحت چنین شرایطی ملت ایران، در حالی که درگیر یک مبارزه درونی علیه رژیمی است که عامل اصلی این وضعیت شناخته می‌شود، در عین حال و به موازات پیشبرد این مبارزه، یکی از دشوار‌ترین آزمون‌های تاریخی در حفظ خویش و دفاع از هستی و یکپارچگی سرزمینی و ملی خود را از سر می‌گذراند. ملت ایران تا کنون توانسته است در مواجهه با این خطرات بزرگ از خود هوشیاری نشان دهد و از افتادن به راه‌ها و راهکارهایی که به الگوی عراق و لیبی و... ختم می‌شوند خودداری نموده و خود را از آن الگو‌ها بدور نگهدارد. چنین هشیاری را ما امروز وامدار مبارزانی از درون و بیرون میهنمان هستیم که در مرکز ثقل گفتمان آزادیخواهانه و عدالت‌جویانه‌ خود حفظ ایران و حفظ ملت ایران را نشانده‌اند و حتا در سخت‌ترین لحظه‌های مبارزة خویش علیه رژیم نیز چشم از این اولویت برنداشته و حرکت و جنبش خویش را بیرون از چهارچوب منافع ملی تعریف نکرده، حد و مرز‌ها، میان مسائل ملی و جهان بیرون را درهم نیامیخته و در هم نریخته‌اند و جایگاه هر یک را به درستی ارزیابی و تعریف کرده‌اند. این نسل از مبارزان ایران و سرآمدانشان می‌دانند، اگر تعیین حدود و ثغور منافع ملی و پیوند دادن آن با تحولات بین‌المللی هوشیارانه ارزیابی و از سر سنجش دقیق نباشد، اگر مسائل و مطالبات در چهارچوب منافع ملی، با توجه به توان ملی ارزیابی نشود، و اگر خط قرمز‌ها مشخص و محدودة آنها رعایت نگردند، آن نخستین گام شوم برداشته خواهد شد. بهانه‌ها فراهم‌اند. جنگ میان دنیای غرب با رژیم اسلامی درخواهد گرفت و به ایران حمله نظامی خواهد شد. هر ایرانی میهن دوستی می‌داند اگر از سوی کشورهای عضو ناتو حمله نظامی به کشورمان صورت گیرد، با توجه به توان نظامی این کشور‌ها «کشور ما از آن حمله کمر راست نخواهد کرد.» اگر چنین جنگی درگیرد، پیامد مسلم آن درهم شکستن ماشین حکومتی و خلاء قدرت و در خوشبینانه‌ترین حالت ویرانی‌ و تلفات بسیار برای کشور و پیامد بزرگ احتمالی و شوم آن جنگ داخلی و با توجه به صف گسترده دشمنان آماده، تجزیه کشور خواهد بود. تا به سرانجام رسیدن مبارزه علیه نظام اسلامی و در نبود یک حکومت مردمی و پایبند به حفظ منافع کشور مسئولیت حفظ ایران و دور کردن هر آسیبی به این ملت بر دوش تک تک ایرانیان چه در داخل و چه در خارج کشور است. ما ابزار قدرت و امکان مشارکت و تعیین سیاست‌های کشور در جهت تأمین منافع ملی خود را نداریم، اما استواری ما در حفظ ایران در نگهبانی از تمایت ارضی و پاسداری از یکپارچگی ملی‌مان بسیار کارساز خواهد بود. مشروط بر آنکه بر منافع سیاسی کوتاه‌مدت خود، بر نفرت خویش از حکومت اسلامی فائق آمده و از وسوسه افتادن به بی‌راه‌هائی که به قدرت نزدیک می‌نمایند، دوری جوئیم.

تاریخ به ملت ایران آموخته است که عمر جمهوری اسلامی نیز چون دیگر رژیم‌های دیکتاتوری، گذراست. مبارزان درون به پشتیبانی ملت دیر یا زود، علیرغم سرکوبگری‌ها و بگیر و ببند‌ها، از عهدة آن برخواهند آمد، اما باید هوشیار بود که کمترین لطمه‌ به یکپارچگی ملی ایران در شرایط کنونی برگشت‌ناپذیر و جبران ناپذیر خواهد بود، و این را نیز تاریخ همین ملت آموخته است. ملت ایران ملت پرتجربه‌ایست و کافی است تنها به تجربه‌های خود نگاهی بی‌اندازد. از جمله به تجربه انقلاب اسلامی که بخوبی می‌آموزد، برای رسیدن به دمکراسی می‌باید برای دمکراسی و حقوق شهروندی مبارزه کرد. ملت از تجربة همین انقلاب آموخته است که مبارزه برای رسیدن به قدرت به هر قیمت و با هر هزینه‌ای به دمکراسی نخواهد ‌رسید، به ویژه به زور آمریکا و کشورهای عضو ناتو و «دخالت‌های نظامی بشردوستانه!!»ی بین‌المللی از نوع لیبی و سودان، هرگز به آن دمکراسی نخواهد رسید که ملت بدان سربلند باشد. ملت ایران با سپردن سرنوشت خویش به بمب‌ها، با خویشتن به دشمنی برنمی‌خیزد و بر نقش خود در تعیین سرنوشت خویش به دست بیگانگان قلم بطلان نمی‌کشد. دمکراسی تنها به دست ملت ایران و با مشارکت همه‌ی آنان و تک تکشان در همة چهارگوشة کشور به ارمغان آورده خواهد شد. تلاش برای حذف نقش سراسری این ملت از طریق طلب کردن دخالت قدرت‌های بیگانه و ضربه زدن و تکه تکه کردن پیکرش به نام «ملت‌ها» و «ملیت‌ها» به دست تجزیه‌طلبان و هم‌پیمانانشان که این روز‌ها در هر نشست و برخاستی برآن پای می‌فشارند و نظریه می‌بافند، بیهوده است. دل بستن به قدرت‌های بیگانه، حتا برای سرنگون ساختن بد‌ترین و پلید‌ترین رژیم‌ها، یا همدست شدن با دشمنان یکپارچگی ملی و تمامیت سرزمینی ایران هرگز در تاریخ این ملت اجری نبرده است و نامی جز به ننگ نگذاشته است. این هشدار‌ها و پند‌ها البته به کار کسانی نمی‌آید که تصمیم خود را گرفته‌ و سر در سودای تجزیه ایران و ساختن «ملت ـ دولت‌های» خود از پیکر ناتوان شدة این سرزمین و این ملت را داشته و نمونة عراق و سودان الگویشان است. این هشدار‌ها به کار کسانی نیز نخواهد آمد که برای رسیدن به قدرت به‌‌ همان سیاق سابقند و هنوز حاضرند دامن خود را با کمتر از صدام حسین هم لکه‌دار کنند. آنها تکلیف خود را روشن کرده‌اند. اما دیگران چطور آیا می‌توانند سربلندی فروغی و قوام و مصدق و حسین علاء را تداوم بخشند؟ روی سخن در این نوشته، خاصه با کسانی است که می‌خواهند اعتبار خود را از سنت پادشاهی ایران گیرند، اما پرسش این است که سنت کدام پادشاهان این تاریخ سه هزار ساله؟ سنت یکسان و کارنامة یکدستی وجود ندارد، هر آنچه از سربلندی و آواز نیک است، در خدمت به حفظ این ملت و این سرزمین برجای مانده است، با کیان یا بدون کیان پادشاهی.

متاسفانه کارنامة فعالیت‌های چند ساله گذشته شاهزاده رضا پهلوی که تبار و کیانش هیچ رسالتی بزرگ‌تر از ایستادگی در برابر هر خطری نمی‌شناسد که بر هستی این ملت و یک پارچگی سرزمینی و ملی آن آسیبی‌ به حساب آید، چندان پاک و منزه و قابل تمیز از نیروهای تجزیه‌طلب و عوامل دست بیگانگان نبوده و برخلاف تصور هوادارانش کارنامة وی تا اینجا هیچ جای سربلندی و دفاعی نگذاشته است.

پشتیبانی شاهزاده رضاپهلوی از نشست برلین و موافقت با دادن «حقوق سیاسی اقوام» و ملاقات وی با بعضی از برگزار کنندگان این نشست و تقویت‌شان در تداوم بخشیدن به این امر خلاف در نشست پاریس و حمایت از این نشست، اعلام همپیمانی و همبستگی با سازمان‌ها و احزاب قومی و زبانی و اعلام آن در کنگره هفتم حزب مشروطه ایران، اخذ موضع «برشمردن ایرانیان در زمره یک ملت یک پارچه اشتباهی ژرف است» در شهر بن آلمان، توافق وی با «کنگره ملی کردهای شمال امریکا». بر این پایه که «پیروی از اعلامیه جهانی حقوق بشر نقطه شروع است و مردم باید بتوانند نمایندگان خود را آزادانه انتخاب کنند و در باره نظام حکومتی که ترجیح می‌دهند، چه یک حکومت فدرال باشد، چه پادشاهی یا جمهوری یا هر شکل دیگرحکومت دمکراتیک... تصمیم بگیرند.» شاهزاه‌ای که تیغ‌هائی را که برای گذاشتن برگلوگاه‌های این سرزمین تیز می‌شوند نمی‌بیند و این چنین از کیسه ملت و به هزینة یکپارچگی ملی می‌بخشد و پیمان می‌دهد و پیمان می‌ستاند، به تخت نرسیده، کارنامه‌اش فاقد مُهر «قبول شد» است.

در این میان بهتر است از ایده‌ و طرح «شکایت» به شورای امنیت سازمان ملل از علی خامنه‌ای به جرم جنایت علیه بشریت نگوئیم که خود آیتی است در برهم زدن مرزهای مبارزه در چهارچوب ملی و بین‌المللی. افشای موارد نقض حقوق بشر در ایران و رساندن فریاد کسانی به گوش جهانیان که حقوقشان توسط رژیم نقض شده یا تأمین نمی‌گردد، یک چیز است، و خیال ناپخته و خام کشیدن پای شورای امنیت به امر مبارزه با رژیم و قانع کردن محافل بین‌المللی و زمینه‌چینی برای مداخله بیگانگان که برای حمله به ایران تبلیغ می‌کنند و به دنبال فرصت می‌گردند، چیز دیگر. صرف نظر از تنها ماندن شاهزاده در این اقدام و بی‌اعتباری برجای مانده بر چهرة وی در پیروی از مشاورة «حقوقدانانی» که نشان دادند از مقررات بین‌المللی در زمینه و مصداق «جنایت علیه بشریت» پاک بی‌خبرند، اما نقش زشت انگیزة جلب دخالت شورای امنیت و قدرتهای خارجی به حوزة ملی در پس این طرح و تلاش برای شریک آوردن و نشاندن آن بر سر سفرة منافع ملی، ایران براحتی از ذهن‌ها پاک نمی‌شود.

و حال؛ بعد از آن همه طرح‌های نادرست و نسنجیده، امروز شاهزاده رضا پهلوی دوباره در فکر متشکل کردن و به حرکت درآورن هواداران خود، مشغول فراهم ساختن مقدمات و سازماندهی جدیدی است به نام «شورای ملی برای انتخابات آزاد در ایران» و دادن پیشنهاد تشکیل کنگره ملی به همراهی گروه‌های دیگر. زهر مرگ زودرس این طرح، در امتیاز دادن پنهان به سازمان‌های قومی ‌به قیمت تجزیه ملت ایران و جا انداختن ایده تقسیم ایران به مناطق فدرال است، آنهم نظام فدرالی به میل و تعریف سازمان‌های قومی ـ زبانی، که خواه ناخواه تیشه‌ایست بر ریشه یگانگی ملی. ایشان برای آلودن سنت پادشاهان میهن دوست و به ویژه کیان پادشاهی پهلوی تا کجا خواهند رفت و کدام خط قرمزهای این ملت را زیر پا خواهند گذاشت، معلوم نیست.

«ایده‌ی» جدید یعنی «شورای ملی برای انتخابات آزاد در ایران» متشکل از هواداران شاهزاده ــ حزب مشروطه ایران و گروه‌های سلطنت‌طلب در پاریس ــ است که بر محور ۱۱ اصل گرد هم آمده‌اند. درخور توجه این است که در هیچ یک از اصول ۱۱ گانه این طرح که پایه و منشور گردهمایی و همپیوندی اعضای این تشکل می‌باشد، به مفاهیمی اساسی و شاخصی چون ملت، یکپارچگی ملی، حاکمیت و یا حاکمیت یکپارچه نه تنها نپرداخته است بلکه حتا یکبار هم این مفاهیم کلیدی در اصول مورد نظر این تشکل بکار گرفته نشده است. در حالی که در اصل دوم از «حفظ تمامیت ارضی و یکپارچگی ایران» ذکری آورده شده است. اما روشن نمی‌کند که یکپارچگی ایران یعنی چه؟ و این واژه ناروشن ناظر بر یکپارچگی چیست؟ در هر صورت آوردن چنین واژة گنگ و ناروشنی در ازا و به عنوان جایگزین مفهوم بسیار پراهمیت حقوقی یکپارچگی ملی، و آوردن «حفظ تمامیت ارضی»، آن هم بدون پیوند و در ارتباط با ملت، دولت و حاکمیت یکپارچه ایران، اگر برخاسته از سهو و سهل‌انگاری و بی‌دانشی در حوزة حقوق بین‌الملل نباشد، که تجربه‌های سابق نشان داده‌اند که نیست، حتما بیانگر خوش خدمتی به سازمان‌های قومی ـ زبانی و سازمان‌های طرفدار «کثیرالملله» بودن ایران می‌باشد.

قید تنهای تمامیت ارضی، حذف یکپارچگی ملت و عدم قید پایبندی به اصل حاکمیت یکپارچه ملت ایران بر آن سرزمینی که در حفظ تمامیتش باید همگان بکوشیم، بیشتر به زرنگی مرد روستائی می‌ماند وگرنه از چشم آنان که بخواهند ببینند پنهان نمی‌ماند. با همه تردیدی که در سواد حقوقی اطرافیان کنونی شاهزاده می‌رود، با وجود این، به نظر می‌رسد تنظیم کنندگان این متن، کم کم به طور غریزی و در اثر تکرار متوجه شده‌اند که آوردن ملت یکپارچه و حاکمیت یکپارچه در چنین منشورهای وحدتی، بیشتر سنگی بر سر راه تلاش‌هایشان برای رسیدن به «وحدت» با «دیگران» است!

هم در حوزه ملی و هم در مناسبات بین‌المللی و حقوق بین‌الملل، صرف نظر از اینکه هیچ ملتی بدون سرزمین قابل تصور نیست، بلکه همچنین «مفهوم حاکمیت و دولت و کشور چنان با هم پیوند خورده‌اند که دولت ـ کشور بدون حاکمیت موجودیت ندارد و برعکس بدون دولت ـ کشور حاکمیت مطرح نیست. نفی یکی از آن‌ها نفی دیگری را به دنبال می‌آورد.(1) و به گفته داریوش آشوری؛ ملت و دولت و کشور سه راس یک مثلث بوده و بکار بردن هر یک از این مفاهیم در حقوق بین‌الملل بمعنای بکارگیری دیگری و نفی هریک به معنای نفی دیگری قلمداد می‌شود.

در لغت، حاکمیت، به معنای تفوق و برتری است. نیروی حاکم نیروی بر‌تر و قوی‌تر از نیروهای دیگر حوزه حاکمیت است. در سلسله مراتب قدرت، قدرت حاکم قدرت مافوق است، حق صدور اوامر و نواهی را دارد.» (2) بعبارت دیگر «حاکمیت عبارتست از قدرت بر‌تر فرماندهی یا امکان اعمال اراده‌ای فوق اراده‌های دیگر است.»(3)

«برای تجسم فوق قدرت‌ها بودن حاکمیت می‌گویند قدرت مامور انتظامی که می‌تواند اجبار را به افراد تحمیل کند ناشی از سازمان پلیس است. قدرت سازمان پلیس ناشی از وزارت کشور، وزارت کشور ناشی از قدرت مجریه، قدرت مجریه ناشی از قانون و قدرت قانون ناشی از قوه مقننه و قدرت قوه مقننه ناشی از قانون اساسی و قدرت قانون اساسی ناشی از اراده حاکم است. بنابراین حاکمیت مرکز تولید اقتدارات است به همه دستگاه‌های فرمانروا صلاحیت عمل و اجرا می‌دهد» (4)

اساسی‌ترین و مهم‌ترین بحث در حقوق اساسی هر کشوری حاکمیت و منشاء حاکمیت می‌باشد. اگر ما منشاء حاکمیت را نه الهی، نه سلطه و زور، نه شاه و ظل‌الله بلکه سرچمشة آنرا ملت بدانیم، آنگاه پی خواهیم برد که چرا در تعریف ملاک‌های همپیوندی، امر حاکمیت از شاخص‌ترین و اصلی‌ترین ملاک‌ها می‌باشد و نمی‌توان بدون تعریف آن و مشخص کردن حدود و ثعور آن قوانین دیگر را وضع کرد. ملت یکپارچه، حاکمیت یکپارچه دارد و حاکمیت خود را یکپارچه به منصة ظهور می‌رساند. چنانچه ملت ایران یکپارچه تعریف شود و حاکمیت از آن ملت قلمداد گردد، آنگاه کشور ایران سرزمینی است یکپارچه و دارای حاکمیت یکپارچه. اما چنانچه ایران را کشوری «کثیرالملله» تعریف کنیم و آنگاه بر اساس این تعریف باید بپذیریم که کشور ایران به تعداد مللی که در آن بسر می‌برند دارای حاکمیت نسبی بوده در نتیجه حاکمیت شکسته و چندگانه می‌باشد. حاکمیت در حقوق اساسی و در قوانین اساسی کشور‌ها جای خاص و ویژة خود را دارد و شاخصی است برای وضع دیگر اصول قانون اساسی. سه نمونه زیر از قانون اساسی سه کشور به منظور تفهیم اهمیت جایگاه حاکمیت آورده می‌شود:

اصل اول قانون اساسی ایتالیا ۱۹۴۷ می‌گوید: «حاکمیت متعلق به مردم است که آنرا براساس و در محدوده قانون اساسی اعمال می‌کنند»

ماده اول قانون اساسی ۱۷۹۲ فرانسه می‌گوید: «حاکمیت واحد غیرقابل تقسیم، غیرقابل شمول مرور زمان است»

اصل سوم قانون اساسی ۱۸۷۴ سویس می‌گوید: «کانتون‌ها تا آنجا که قانون اساسی حاکمیتشان را محدود نکرده حاکمند و لذا حقوقی را اعمال می‌کنند که به فدرال واگذار نشده باشد»

بر پایة نمونه‌های فوق می‌بینیم و درمی‌یابیم که بحث چند ملتی دانستن ایران و قائل نبودن به یک پارچگی ملی خواه ناخواه موضوع را به بحث هر «ملت» سرزمین خودش و حاکمیت خودش خواهد کشاند. چرا که عموما ملت نام خود را به سرزمین خواهد داد و در روابط بین‌المللی نیز همراه و بجای دولت می‌تواند به کار رود. وقتی ایران کشوری «چند ملتی» تعریف شد، باید ابتدا ایران را به تعداد ملل ساکن در آن متفرق و سپس از تفرق به تجمع و از پراکندگی به یگانگی برسانیم و ساختار فدرالیسم و تقسیم حاکمیت را در دستور کار قرار دهیم و حقوق حاکم بر روابط دول عضو را در قانون اساسی مورد نظر قرار گیریم، تابعیت دوگانه (ایالتی ـ فدرال) افراد را و سرزمین‌های واحدهای فدرال را برسمیت بشناسیم و بالاخره برابری دولت‌های عضو را نسبت به یکدیگر پذیرفته و رابطه آنها را همانند روابط دولت با دولت تعریف کنیم و اختلافات بین دول را از طریق قوه قضاییه و نه از طریق دستورالعمل‌های اداری پیش ببریم.

در شرایط سخت کنونی و دشمنی‌های گسترده علیه ایران که «بزرگی‌ش» خاری شده است در چشم دیگران که قادر نیستند، خاک پهناور آن را به راحتی صحرای لیبی درنوردند، و هستی‌اش را با خاک یکی کنند، تکلیف آنان که برای رسیدن به سلطه‌ای بر مردمانی سرخورده و خار درهم کوبیده شده از تحقیر شکست در برابر بیگانگان، خودی را از بیگانه، همچون سر را از پا، تشخیص نمی‌دهند روشن است. همچنین تکلیف کسانی نیز روشن است که به‌‌ همان میزان که در تغییر اربابان و یاری‌دهندگان و تغییر جبهه چابکند، به‌‌ همان میزان در آرزوی خود در کندن پاره‌های خاک و مردمان این کشور، پایدار و برای رسیدن به هدف چند پاره کردن کشور آماده‌اند و رسماً هم اعلام کرده‌اند که در صورت حمله به ایران به پیشباز سربازان بیگانه بشتابند. اما شاهزاده رضا پهلوی و هوادارانش نیز باید تکلیف خود را روشن کنند که برای هم‌پیمان شدن و ادامة بازی کودکانه «وحدت» با چنین نیروهائی، تا کجا در مسیر نادیده گرفتن اصل یکپارچگی ملی، حفظ تمامیت سرزمینی و اصل حاکمیت یکپارچة ملت بر کشور و مسکوت گذاشتن رابطه جدائی ناپذیر این سه عنصر حیاتی بقای ایران پیش خواهند رفت.

6 مارچ 2012

ـــــــــ

منابع:

1 ـ بایسته‌های حقوق اساسی ـ دکتر ابوالفضل قاضی
2ـ حقوق اساسی و نهادهای سیاسی ـ دکتر سید جلال الدین مدنی
3 ـ بایسته‌های حقوق اساسی ـ دکتر ابوالفضل قاضی
4 ـ حقوق اساسی و نهادهای سیاسی ـ دکتر سید جلال الدین مدنی

شاهزاده! اتحاد به قیمت نفی یکپارچگی ملی موفق نمی‌شود


چهار شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۰ - ۰۷ مارس ۲۰۱۲

علی کشگر



کارنامة فعالیت‌های چند ساله گذشته شاهزاده رضا پهلوی که تبار و کیانش هیچ رسالتی بزرگ‌تر از ایستادگی در برابر هر خطری نمی‌شناسد که بر هستی این ملت و یک پارچگی سرزمینی و ملی آن آسیبی‌ به حساب آید، چندان پاک و منزه و قابل تمیز از نیروهای تجزیه‌طلب و عوامل دست بیگانگان نبوده و برخلاف تصور هوادارانش کارنامة وی تا اینجا هیچ جای سربلندی و دفاعی نگذاشته است.

به گفته یکی از نخست وزیران انگلستان؛ ما متحد ابدی نداریم، بلکه منافع ملی برای ما امر ابدی است و وظیفه ما پیروی از آن است. منافع ملی مفهومی‌ست کلیدی، واقعیتی‌ست عینی و معیاریست همیشگی که بر پایه آن جهت‌گیری فکری و اقدامات سیاستگزاران و سیاستگران در حوزه ملی و در مناسبات بین‌المللی مورد سنجش قرار گرفته و بررسی و ارزیابی می‌شود.

بحران میان ایران و جهان غرب بر سر مسئله اتمی و گردنکشی‌های رژیم در برابر مناسبات بین‌المللی و اخذ سیاست‌های مخرب و تحریک‌کننده در برابر تحولات بحرانی منطقه، صف گسترده‌ای از دشمنی و به تبع آن شرایط سختی را به میهن و مردممان تحمیل کرده است. تحت چنین شرایطی ملت ایران، در حالی که درگیر یک مبارزه درونی علیه رژیمی است که عامل اصلی این وضعیت شناخته می‌شود، در عین حال و به موازات پیشبرد این مبارزه، یکی از دشوار‌ترین آزمون‌های تاریخی در حفظ خویش و دفاع از هستی و یکپارچگی سرزمینی و ملی خود را از سر می‌گذراند. ملت ایران تا کنون توانسته است در مواجهه با این خطرات بزرگ از خود هوشیاری نشان دهد و از افتادن به راه‌ها و راهکارهایی که به الگوی عراق و لیبی و... ختم می‌شوند خودداری نموده و خود را از آن الگو‌ها بدور نگهدارد. چنین هشیاری را ما امروز وامدار مبارزانی از درون و بیرون میهنمان هستیم که در مرکز ثقل گفتمان آزادیخواهانه و عدالت‌جویانه‌ خود حفظ ایران و حفظ ملت ایران را نشانده‌اند و حتا در سخت‌ترین لحظه‌های مبارزة خویش علیه رژیم نیز چشم از این اولویت برنداشته و حرکت و جنبش خویش را بیرون از چهارچوب منافع ملی تعریف نکرده، حد و مرز‌ها، میان مسائل ملی و جهان بیرون را درهم نیامیخته و در هم نریخته‌اند و جایگاه هر یک را به درستی ارزیابی و تعریف کرده‌اند. این نسل از مبارزان ایران و سرآمدانشان می‌دانند، اگر تعیین حدود و ثغور منافع ملی و پیوند دادن آن با تحولات بین‌المللی هوشیارانه ارزیابی و از سر سنجش دقیق نباشد، اگر مسائل و مطالبات در چهارچوب منافع ملی، با توجه به توان ملی ارزیابی نشود، و اگر خط قرمز‌ها مشخص و محدودة آنها رعایت نگردند، آن نخستین گام شوم برداشته خواهد شد. بهانه‌ها فراهم‌اند. جنگ میان دنیای غرب با رژیم اسلامی درخواهد گرفت و به ایران حمله نظامی خواهد شد. هر ایرانی میهن دوستی می‌داند اگر از سوی کشورهای عضو ناتو حمله نظامی به کشورمان صورت گیرد، با توجه به توان نظامی این کشور‌ها «کشور ما از آن حمله کمر راست نخواهد کرد.» اگر چنین جنگی درگیرد، پیامد مسلم آن درهم شکستن ماشین حکومتی و خلاء قدرت و در خوشبینانه‌ترین حالت ویرانی‌ و تلفات بسیار برای کشور و پیامد بزرگ احتمالی و شوم آن جنگ داخلی و با توجه به صف گسترده دشمنان آماده، تجزیه کشور خواهد بود. تا به سرانجام رسیدن مبارزه علیه نظام اسلامی و در نبود یک حکومت مردمی و پایبند به حفظ منافع کشور مسئولیت حفظ ایران و دور کردن هر آسیبی به این ملت بر دوش تک تک ایرانیان چه در داخل و چه در خارج کشور است. ما ابزار قدرت و امکان مشارکت و تعیین سیاست‌های کشور در جهت تأمین منافع ملی خود را نداریم، اما استواری ما در حفظ ایران در نگهبانی از تمایت ارضی و پاسداری از یکپارچگی ملی‌مان بسیار کارساز خواهد بود. مشروط بر آنکه بر منافع سیاسی کوتاه‌مدت خود، بر نفرت خویش از حکومت اسلامی فائق آمده و از وسوسه افتادن به بی‌راه‌هائی که به قدرت نزدیک می‌نمایند، دوری جوئیم.

تاریخ به ملت ایران آموخته است که عمر جمهوری اسلامی نیز چون دیگر رژیم‌های دیکتاتوری، گذراست. مبارزان درون به پشتیبانی ملت دیر یا زود، علیرغم سرکوبگری‌ها و بگیر و ببند‌ها، از عهدة آن برخواهند آمد، اما باید هوشیار بود که کمترین لطمه‌ به یکپارچگی ملی ایران در شرایط کنونی برگشت‌ناپذیر و جبران ناپذیر خواهد بود، و این را نیز تاریخ همین ملت آموخته است. ملت ایران ملت پرتجربه‌ایست و کافی است تنها به تجربه‌های خود نگاهی بی‌اندازد. از جمله به تجربه انقلاب اسلامی که بخوبی می‌آموزد، برای رسیدن به دمکراسی می‌باید برای دمکراسی و حقوق شهروندی مبارزه کرد. ملت از تجربة همین انقلاب آموخته است که مبارزه برای رسیدن به قدرت به هر قیمت و با هر هزینه‌ای به دمکراسی نخواهد ‌رسید، به ویژه به زور آمریکا و کشورهای عضو ناتو و «دخالت‌های نظامی بشردوستانه!!»ی بین‌المللی از نوع لیبی و سودان، هرگز به آن دمکراسی نخواهد رسید که ملت بدان سربلند باشد. ملت ایران با سپردن سرنوشت خویش به بمب‌ها، با خویشتن به دشمنی برنمی‌خیزد و بر نقش خود در تعیین سرنوشت خویش به دست بیگانگان قلم بطلان نمی‌کشد. دمکراسی تنها به دست ملت ایران و با مشارکت همه‌ی آنان و تک تکشان در همة چهارگوشة کشور به ارمغان آورده خواهد شد. تلاش برای حذف نقش سراسری این ملت از طریق طلب کردن دخالت قدرت‌های بیگانه و ضربه زدن و تکه تکه کردن پیکرش به نام «ملت‌ها» و «ملیت‌ها» به دست تجزیه‌طلبان و هم‌پیمانانشان که این روز‌ها در هر نشست و برخاستی برآن پای می‌فشارند و نظریه می‌بافند، بیهوده است. دل بستن به قدرت‌های بیگانه، حتا برای سرنگون ساختن بد‌ترین و پلید‌ترین رژیم‌ها، یا همدست شدن با دشمنان یکپارچگی ملی و تمامیت سرزمینی ایران هرگز در تاریخ این ملت اجری نبرده است و نامی جز به ننگ نگذاشته است. این هشدار‌ها و پند‌ها البته به کار کسانی نمی‌آید که تصمیم خود را گرفته‌ و سر در سودای تجزیه ایران و ساختن «ملت ـ دولت‌های» خود از پیکر ناتوان شدة این سرزمین و این ملت را داشته و نمونة عراق و سودان الگویشان است. این هشدار‌ها به کار کسانی نیز نخواهد آمد که برای رسیدن به قدرت به‌‌ همان سیاق سابقند و هنوز حاضرند دامن خود را با کمتر از صدام حسین هم لکه‌دار کنند. آنها تکلیف خود را روشن کرده‌اند. اما دیگران چطور آیا می‌توانند سربلندی فروغی و قوام و مصدق و حسین علاء را تداوم بخشند؟ روی سخن در این نوشته، خاصه با کسانی است که می‌خواهند اعتبار خود را از سنت پادشاهی ایران گیرند، اما پرسش این است که سنت کدام پادشاهان این تاریخ سه هزار ساله؟ سنت یکسان و کارنامة یکدستی وجود ندارد، هر آنچه از سربلندی و آواز نیک است، در خدمت به حفظ این ملت و این سرزمین برجای مانده است، با کیان یا بدون کیان پادشاهی.

متاسفانه کارنامة فعالیت‌های چند ساله گذشته شاهزاده رضا پهلوی که تبار و کیانش هیچ رسالتی بزرگ‌تر از ایستادگی در برابر هر خطری نمی‌شناسد که بر هستی این ملت و یک پارچگی سرزمینی و ملی آن آسیبی‌ به حساب آید، چندان پاک و منزه و قابل تمیز از نیروهای تجزیه‌طلب و عوامل دست بیگانگان نبوده و برخلاف تصور هوادارانش کارنامة وی تا اینجا هیچ جای سربلندی و دفاعی نگذاشته است.

پشتیبانی شاهزاده رضاپهلوی از نشست برلین و موافقت با دادن «حقوق سیاسی اقوام» و ملاقات وی با بعضی از برگزار کنندگان این نشست و تقویت‌شان در تداوم بخشیدن به این امر خلاف در نشست پاریس و حمایت از این نشست، اعلام همپیمانی و همبستگی با سازمان‌ها و احزاب قومی و زبانی و اعلام آن در کنگره هفتم حزب مشروطه ایران، اخذ موضع «برشمردن ایرانیان در زمره یک ملت یک پارچه اشتباهی ژرف است» در شهر بن آلمان، توافق وی با «کنگره ملی کردهای شمال امریکا». بر این پایه که «پیروی از اعلامیه جهانی حقوق بشر نقطه شروع است و مردم باید بتوانند نمایندگان خود را آزادانه انتخاب کنند و در باره نظام حکومتی که ترجیح می‌دهند، چه یک حکومت فدرال باشد، چه پادشاهی یا جمهوری یا هر شکل دیگرحکومت دمکراتیک... تصمیم بگیرند.» شاهزاه‌ای که تیغ‌هائی را که برای گذاشتن برگلوگاه‌های این سرزمین تیز می‌شوند نمی‌بیند و این چنین از کیسه ملت و به هزینة یکپارچگی ملی می‌بخشد و پیمان می‌دهد و پیمان می‌ستاند، به تخت نرسیده، کارنامه‌اش فاقد مُهر «قبول شد» است.

در این میان بهتر است از ایده‌ و طرح «شکایت» به شورای امنیت سازمان ملل از علی خامنه‌ای به جرم جنایت علیه بشریت نگوئیم که خود آیتی است در برهم زدن مرزهای مبارزه در چهارچوب ملی و بین‌المللی. افشای موارد نقض حقوق بشر در ایران و رساندن فریاد کسانی به گوش جهانیان که حقوقشان توسط رژیم نقض شده یا تأمین نمی‌گردد، یک چیز است، و خیال ناپخته و خام کشیدن پای شورای امنیت به امر مبارزه با رژیم و قانع کردن محافل بین‌المللی و زمینه‌چینی برای مداخله بیگانگان که برای حمله به ایران تبلیغ می‌کنند و به دنبال فرصت می‌گردند، چیز دیگر. صرف نظر از تنها ماندن شاهزاده در این اقدام و بی‌اعتباری برجای مانده بر چهرة وی در پیروی از مشاورة «حقوقدانانی» که نشان دادند از مقررات بین‌المللی در زمینه و مصداق «جنایت علیه بشریت» پاک بی‌خبرند، اما نقش زشت انگیزة جلب دخالت شورای امنیت و قدرتهای خارجی به حوزة ملی در پس این طرح و تلاش برای شریک آوردن و نشاندن آن بر سر سفرة منافع ملی، ایران براحتی از ذهن‌ها پاک نمی‌شود.

و حال؛ بعد از آن همه طرح‌های نادرست و نسنجیده، امروز شاهزاده رضا پهلوی دوباره در فکر متشکل کردن و به حرکت درآورن هواداران خود، مشغول فراهم ساختن مقدمات و سازماندهی جدیدی است به نام «شورای ملی برای انتخابات آزاد در ایران» و دادن پیشنهاد تشکیل کنگره ملی به همراهی گروه‌های دیگر. زهر مرگ زودرس این طرح، در امتیاز دادن پنهان به سازمان‌های قومی ‌به قیمت تجزیه ملت ایران و جا انداختن ایده تقسیم ایران به مناطق فدرال است، آنهم نظام فدرالی به میل و تعریف سازمان‌های قومی ـ زبانی، که خواه ناخواه تیشه‌ایست بر ریشه یگانگی ملی. ایشان برای آلودن سنت پادشاهان میهن دوست و به ویژه کیان پادشاهی پهلوی تا کجا خواهند رفت و کدام خط قرمزهای این ملت را زیر پا خواهند گذاشت، معلوم نیست.

«ایده‌ی» جدید یعنی «شورای ملی برای انتخابات آزاد در ایران» متشکل از هواداران شاهزاده ــ حزب مشروطه ایران و گروه‌های سلطنت‌طلب در پاریس ــ است که بر محور ۱۱ اصل گرد هم آمده‌اند. درخور توجه این است که در هیچ یک از اصول ۱۱ گانه این طرح که پایه و منشور گردهمایی و همپیوندی اعضای این تشکل می‌باشد، به مفاهیمی اساسی و شاخصی چون ملت، یکپارچگی ملی، حاکمیت و یا حاکمیت یکپارچه نه تنها نپرداخته است بلکه حتا یکبار هم این مفاهیم کلیدی در اصول مورد نظر این تشکل بکار گرفته نشده است. در حالی که در اصل دوم از «حفظ تمامیت ارضی و یکپارچگی ایران» ذکری آورده شده است. اما روشن نمی‌کند که یکپارچگی ایران یعنی چه؟ و این واژه ناروشن ناظر بر یکپارچگی چیست؟ در هر صورت آوردن چنین واژة گنگ و ناروشنی در ازا و به عنوان جایگزین مفهوم بسیار پراهمیت حقوقی یکپارچگی ملی، و آوردن «حفظ تمامیت ارضی»، آن هم بدون پیوند و در ارتباط با ملت، دولت و حاکمیت یکپارچه ایران، اگر برخاسته از سهو و سهل‌انگاری و بی‌دانشی در حوزة حقوق بین‌الملل نباشد، که تجربه‌های سابق نشان داده‌اند که نیست، حتما بیانگر خوش خدمتی به سازمان‌های قومی ـ زبانی و سازمان‌های طرفدار «کثیرالملله» بودن ایران می‌باشد.

قید تنهای تمامیت ارضی، حذف یکپارچگی ملت و عدم قید پایبندی به اصل حاکمیت یکپارچه ملت ایران بر آن سرزمینی که در حفظ تمامیتش باید همگان بکوشیم، بیشتر به زرنگی مرد روستائی می‌ماند وگرنه از چشم آنان که بخواهند ببینند پنهان نمی‌ماند. با همه تردیدی که در سواد حقوقی اطرافیان کنونی شاهزاده می‌رود، با وجود این، به نظر می‌رسد تنظیم کنندگان این متن، کم کم به طور غریزی و در اثر تکرار متوجه شده‌اند که آوردن ملت یکپارچه و حاکمیت یکپارچه در چنین منشورهای وحدتی، بیشتر سنگی بر سر راه تلاش‌هایشان برای رسیدن به «وحدت» با «دیگران» است!

هم در حوزه ملی و هم در مناسبات بین‌المللی و حقوق بین‌الملل، صرف نظر از اینکه هیچ ملتی بدون سرزمین قابل تصور نیست، بلکه همچنین «مفهوم حاکمیت و دولت و کشور چنان با هم پیوند خورده‌اند که دولت ـ کشور بدون حاکمیت موجودیت ندارد و برعکس بدون دولت ـ کشور حاکمیت مطرح نیست. نفی یکی از آن‌ها نفی دیگری را به دنبال می‌آورد.(1) و به گفته داریوش آشوری؛ ملت و دولت و کشور سه راس یک مثلث بوده و بکار بردن هر یک از این مفاهیم در حقوق بین‌الملل بمعنای بکارگیری دیگری و نفی هریک به معنای نفی دیگری قلمداد می‌شود.

در لغت، حاکمیت، به معنای تفوق و برتری است. نیروی حاکم نیروی بر‌تر و قوی‌تر از نیروهای دیگر حوزه حاکمیت است. در سلسله مراتب قدرت، قدرت حاکم قدرت مافوق است، حق صدور اوامر و نواهی را دارد.» (2) بعبارت دیگر «حاکمیت عبارتست از قدرت بر‌تر فرماندهی یا امکان اعمال اراده‌ای فوق اراده‌های دیگر است.»(3)

«برای تجسم فوق قدرت‌ها بودن حاکمیت می‌گویند قدرت مامور انتظامی که می‌تواند اجبار را به افراد تحمیل کند ناشی از سازمان پلیس است. قدرت سازمان پلیس ناشی از وزارت کشور، وزارت کشور ناشی از قدرت مجریه، قدرت مجریه ناشی از قانون و قدرت قانون ناشی از قوه مقننه و قدرت قوه مقننه ناشی از قانون اساسی و قدرت قانون اساسی ناشی از اراده حاکم است. بنابراین حاکمیت مرکز تولید اقتدارات است به همه دستگاه‌های فرمانروا صلاحیت عمل و اجرا می‌دهد» (4)

اساسی‌ترین و مهم‌ترین بحث در حقوق اساسی هر کشوری حاکمیت و منشاء حاکمیت می‌باشد. اگر ما منشاء حاکمیت را نه الهی، نه سلطه و زور، نه شاه و ظل‌الله بلکه سرچمشة آنرا ملت بدانیم، آنگاه پی خواهیم برد که چرا در تعریف ملاک‌های همپیوندی، امر حاکمیت از شاخص‌ترین و اصلی‌ترین ملاک‌ها می‌باشد و نمی‌توان بدون تعریف آن و مشخص کردن حدود و ثعور آن قوانین دیگر را وضع کرد. ملت یکپارچه، حاکمیت یکپارچه دارد و حاکمیت خود را یکپارچه به منصة ظهور می‌رساند. چنانچه ملت ایران یکپارچه تعریف شود و حاکمیت از آن ملت قلمداد گردد، آنگاه کشور ایران سرزمینی است یکپارچه و دارای حاکمیت یکپارچه. اما چنانچه ایران را کشوری «کثیرالملله» تعریف کنیم و آنگاه بر اساس این تعریف باید بپذیریم که کشور ایران به تعداد مللی که در آن بسر می‌برند دارای حاکمیت نسبی بوده در نتیجه حاکمیت شکسته و چندگانه می‌باشد. حاکمیت در حقوق اساسی و در قوانین اساسی کشور‌ها جای خاص و ویژة خود را دارد و شاخصی است برای وضع دیگر اصول قانون اساسی. سه نمونه زیر از قانون اساسی سه کشور به منظور تفهیم اهمیت جایگاه حاکمیت آورده می‌شود:

اصل اول قانون اساسی ایتالیا ۱۹۴۷ می‌گوید: «حاکمیت متعلق به مردم است که آنرا براساس و در محدوده قانون اساسی اعمال می‌کنند»

ماده اول قانون اساسی ۱۷۹۲ فرانسه می‌گوید: «حاکمیت واحد غیرقابل تقسیم، غیرقابل شمول مرور زمان است»

اصل سوم قانون اساسی ۱۸۷۴ سویس می‌گوید: «کانتون‌ها تا آنجا که قانون اساسی حاکمیتشان را محدود نکرده حاکمند و لذا حقوقی را اعمال می‌کنند که به فدرال واگذار نشده باشد»

بر پایة نمونه‌های فوق می‌بینیم و درمی‌یابیم که بحث چند ملتی دانستن ایران و قائل نبودن به یک پارچگی ملی خواه ناخواه موضوع را به بحث هر «ملت» سرزمین خودش و حاکمیت خودش خواهد کشاند. چرا که عموما ملت نام خود را به سرزمین خواهد داد و در روابط بین‌المللی نیز همراه و بجای دولت می‌تواند به کار رود. وقتی ایران کشوری «چند ملتی» تعریف شد، باید ابتدا ایران را به تعداد ملل ساکن در آن متفرق و سپس از تفرق به تجمع و از پراکندگی به یگانگی برسانیم و ساختار فدرالیسم و تقسیم حاکمیت را در دستور کار قرار دهیم و حقوق حاکم بر روابط دول عضو را در قانون اساسی مورد نظر قرار گیریم، تابعیت دوگانه (ایالتی ـ فدرال) افراد را و سرزمین‌های واحدهای فدرال را برسمیت بشناسیم و بالاخره برابری دولت‌های عضو را نسبت به یکدیگر پذیرفته و رابطه آنها را همانند روابط دولت با دولت تعریف کنیم و اختلافات بین دول را از طریق قوه قضاییه و نه از طریق دستورالعمل‌های اداری پیش ببریم.

در شرایط سخت کنونی و دشمنی‌های گسترده علیه ایران که «بزرگی‌ش» خاری شده است در چشم دیگران که قادر نیستند، خاک پهناور آن را به راحتی صحرای لیبی درنوردند، و هستی‌اش را با خاک یکی کنند، تکلیف آنان که برای رسیدن به سلطه‌ای بر مردمانی سرخورده و خار درهم کوبیده شده از تحقیر شکست در برابر بیگانگان، خودی را از بیگانه، همچون سر را از پا، تشخیص نمی‌دهند روشن است. همچنین تکلیف کسانی نیز روشن است که به‌‌ همان میزان که در تغییر اربابان و یاری‌دهندگان و تغییر جبهه چابکند، به‌‌ همان میزان در آرزوی خود در کندن پاره‌های خاک و مردمان این کشور، پایدار و برای رسیدن به هدف چند پاره کردن کشور آماده‌اند و رسماً هم اعلام کرده‌اند که در صورت حمله به ایران به پیشباز سربازان بیگانه بشتابند. اما شاهزاده رضا پهلوی و هوادارانش نیز باید تکلیف خود را روشن کنند که برای هم‌پیمان شدن و ادامة بازی کودکانه «وحدت» با چنین نیروهائی، تا کجا در مسیر نادیده گرفتن اصل یکپارچگی ملی، حفظ تمامیت سرزمینی و اصل حاکمیت یکپارچة ملت بر کشور و مسکوت گذاشتن رابطه جدائی ناپذیر این سه عنصر حیاتی بقای ایران پیش خواهند رفت.

6 مارچ 2012

ـــــــــ

منابع:

1 ـ بایسته‌های حقوق اساسی ـ دکتر ابوالفضل قاضی
2ـ حقوق اساسی و نهادهای سیاسی ـ دکتر سید جلال الدین مدنی
3 ـ بایسته‌های حقوق اساسی ـ دکتر ابوالفضل قاضی
4 ـ حقوق اساسی و نهادهای سیاسی ـ دکتر سید جلال الدین مدنی

فاطمه ۵ ماهه حامله بود، بیهوش و در حال خونریزی به دار آویخته شد" " بخش یازده" پنجشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۰ - ۰۸ مارس ۲۰۱۲ مسعود نقره کار masoud-noghrekar02.jpg "......اهواز بودم. طلبه ای از اصفهان به نام علی آبادی آمده بود که به جبهه برود. نامه ای از آیت الله طاهری برایم آورده بود. من به آقای طاهری ارادت داشتم و روابط ما بسیار حسنه بود. نامه برای آیت الله جمی، امام جمعه آبادان بود. من در زندان کارون بودم، روزی با دو سه تا از بچه های سپاه برای دیدار با امام جمعه آبادان راهی آبادان شدیم. امام جمعه آبادان به علت بیماری و ناراحتی ناشی از اعدام پسرش سکته کرده و بر شدت عارضه ی فلج صورت و قسمتی از بدن اش افزوده شده بود. پسر او مجاهد بود که در شیراز دستگیر و به دستور حاکم شرع – داود امیری- اعدام شده بود. از این که نامه ای از طاهری برای اش برده بودم، خوشحال شد. من را هم تا حدودی می شناخت. آقای جمی در این دیدار نامه ای به من داد که از طرف رئیس جمهور وقت، خامنه ای بود و در خواست شده بود تا هر چه سریع تر زندانی ای به نام فاطمه حسینی، ۲۸ ساله اهل مشهد که یک دختر ۷ ساله و پسری ۳ ساله داشت و زندانی ست، شناسائی و مشخص شود کدام زندان است. این زن ۵ یا ۶ ماهه حامله بود و در شیراز در خیابان نادر، ۸ متری جاوید در یک خانه تیمی مجاهدین دستگیر شده بود. رئیس جمهور خواسته بود این زندانی با پرونده ی متشکله اش به تهران فرستاده شود. تلاش برای پیدا کردن این زندانی به جائی نرسیده بود. آقای جمی از من خواست مسئله را دنبال کنم و این زندانی را پیدا کنم. من به اهواز و بعد به شیراز برگشتم. حاکم شرع شیراز هم نامه مشابه ای که آقای طاهری برای جمی هم فرستاده بود به من نشان داد، با این تفاوت در زیر نامه مرقوم شده بود که به من مسؤلیت داده می شود این زندانی را پیدا کنم. من در عرض سه روز ۱۱ زندان و بازداشتگاه علنی شیراز و ۱۷ زندان و بازداشتگاه مخفی را سرکشی کردم، ردی از این زندانی پیدا نکردم. حدس می زدیم او به نام فاطمه حسینی خودش را معرفی نکرده است. در زندان اطلاعات خیابان زرگری با دختری به نام فاطمه حسینی مواجه شدم که ۱۶ سال داشت و نمی توانست زندانی مورد نظر باشد. من هر شب از ساعت ۶ تا ۱۲ شب به زندان عادل آباد می رفتم و پرونده هایی که بازجوها و بازپرس ها و حکام شرع روی آن ها مسئله داشتند را بررسی می کردم، و پرونده را تکمیل می کردم. پرونده های خودکشی در زندان و قتل و مسائل دیگر را هم من می باید بررسی می کردم و نظر می دادم . شبی به زندان سپاه ( پلاک ۱۰۰) سر زدم و از مسؤل دفتر که لیست اعدامی ها یا کسانی که در نوبت اجرای اعدام بودند را خواستم. اسم این جوان روستائی مسؤل دفتر برومند بود ( بعدها در جبهه کشته شد). لیست را آورد. به او گفتم دنبال زندانی ای می گردم که حامله است. از هادی آسمانی ( نگهبان داخلی) خواستم جعفر جوانمردی را خبر کند. رفتم نماز خانه ، روزهای سختی را می گذراندم و حسابی مسئله دار شده بودم. تو نماز خانه تو فکر بودم که صدای جعفر جوانمردی افکارم را پاره کرد. گفت: "حاج آقا تو عالم دیگه ای بودی، اصلن متوجه آمدن من نشدی"، چیزی نگفتم، روبروی من نشست. آدم عجیبی بود، لب های کلفت و برگشته، چشم های عسلی، با قدی متوسط، ۲۳ تا ۲۴ ساله، خیلی تیز هوش بود و حافظه ی خوبی داشت و به همین خاطر هم سراغ او فرستادم، او به اکثر شکنجه گاه ها هم سر می زد، کار نظامی بلد بود، خیلی ها را در درگیری ها کشته بود. هفت تیر کش ماهری بود. وقتی می خندید جندش آور می شد، دهان گشاد و دندان های بزرگ و حالت صورت اش اصلن به دل نمی نشست. خنده ی زشتی داشت. به او گفتم دنبال زن ۲۸ ساله ای هستم که ۵ یا ۶ ماهه حامله است. دو تا بچه کوچک هم دارد، اهل مشهد است، همه ی زندان ها را هم زیرورو کردند، پیدایش نکرده اند. دو تا سیگار گیراندم و یکی را به ا و دادم، پکی زد و گفت: "... ما یه زن حامله داریم یک ساعت پیش حسن بی بی بردش زیر زمین برای تعزیر، مریم موسوی و لعبت الهی هم پائین هستند. الان توی الف روی "گهواره" (۱) است. سریع رفتم توی "الف". زنی روی گهواره شکنجه می شد. مریم داشت به قربانی بد و بیراه می گفت. لعبت هم از این که قربانی خونریزی داشت و بوی خون و گند می داد عصبانی شده بود. جعفر جوانمردی از مریم و لعبت خواست قربانی از " گهواره" پائین بیاورند. لعبت گفت:"امکان نداره باید جنازه ش بیاد پائین و مستقیم بره سرد خونه تو یخچال". من که به ندرت عصبانی می شدم و داد می زدم، عصبانی شدم و داد زدم که زندانی را بیاورند پائین، و آوردند. روی شکم زندانی که حامله بود یک وزنه ۱۰ تا ۱۵ کیلو ئی گذاشته بودند. زیر پای زندانی پر از خون بود. خون دلمه بسته بود. زندانی نفس نمی کشید، خرخر می کرد، سرش به عقب افتاده بود و موهای اش رها شده بودند، روسری اش دور گردن اش بود. رگه های خون از گوشه ی دهان اش به طرف گو ش های اش کشیده شده بودند. پرسیدم : "هنوز زنده س؟" لعبت گفت:" نمی دانم". به در مانگاه منتقل شد با چرخ دستی ای که مخصوص حمل غذا بود(۲).نیمه بیهوش بود و تمام بدن اش پر از خون بود، به دکتر اصداقی و دکتر افنان گفتم این زندانی باید زنده بماند. پس از چند دقیقه دکتر اصداقی از اتاق اش بیرون آمد و گفت: "بچه اش را سقط کرد"، چشم های دکتر اصداقی پر از اشک بود. جوانمردی با حمید بانشی برگشت. بانشی با آن صدای خشن و طلبکارانه اش با طعنه گفت: "حاج آقا بالاخره پیداش کردی". از بانشی خواستم فورا" آمبولانس خبر کند و زندانی را به بیمارستان منتقل کند. او به جعفر گفت برود آمبولانس خبر کند. من از دکتر اجازه گرفتم و رفتم سراغ قربانی، خرخر نمی کرد، نفس های اش داشتند عادی می شدند اما بیهوش بود. کنار تخت اش نشستم و زیر گوشش گفتم " فاطمه منم، بچه هارو آوردم تو رو ببین ، می خوان با تو حرف بزنن". جوابی نداد، وقتی دو باره اسم بچه ها را آوردم چشم های اش را باز کرد که سریع بسته شدند. سعی کردم از او حرفی بکشم و هویت اش را مشخص کنم و مطمئن بشوم همان فاطمه حسینی ست. از اتاق بیرون آمدم. کنجی منتظر آمبولانس ماندم. چند دقیقه بعد جعفر جوانمردی آمد و گفت: "حاج آقا تمام شد" و من فکر کردم زندانی فوت کرده است، که جعفر بلافاصله ادامه داد :" حاج آقا تو این فاصله مجید تراب پور زندانی رو برد پای " میله ی والیبال" (۳) اونو و مینا سجادی رو، هر دو رو با هم دار زد." . باورم نمی شد، گیج و عصبانی شده بودم، با عصبانیت گفتم می خواهم با مجید صحبت کنم. مجید آمد ، پرسیدم چرا زندانی را اعدام کردی؟ او هم با خونسردی حکم اعدام فاطمه را جلوی رویم گذاشت و گفت: "من وظیفه مو انجام دادم حاج آقا، طبق این حکم که تائید شده در دیوان عال کشور است، زندانی باید دیروز اعدام می شد، یه روزم تاخیر داشتیم، خودش را فاطمه مشهدی معرفی کرده بود نه فاطمه حسینی". روزی که فاطمه را اعدام کردند، چهارشنبه ۱۷ خرداد سال ۱۳۶۲ بود. مینا سجادی که با او اعدام شد ۲۰20 ساله بود. مریم موسوی سر شکنجه گر این دو بود، لعبت الهی و فاطمه محبی و زینت صابری هم شکنجه گر های این دو قربانی بودند. این ها زیر نظر فرزاد شکری پور ( شکری) و حسین چابک گل برنجی کار می کردند. بعد ها ها فهمیدم که چرا خامنه ای نامه داد ه بود و به دنبال این زندانی بود، شنیدم فاطمه حسینی که خودش را فاطمه مشهدی معرفی کرده بود، از بستگان بسیار نزدیک خامنه ای بود. *************** ‍ زیرنویس: * سلسله مطالبی که یازدهمین بخش آن را خواندید، اظهارات یکی از کارکنان سابق قوه قضائیه حکومت اسلامی درشکنجه گاه ها و زندان های این حکومت، و در جبهه جنگ است. او به عنوان شاهد تجاوزبه دختران و زنان زندانی، شاهد شکنجه واعدام زندانیان سیاسی و عقیدتی، از گوشه هایی از جنایت های پنهان مانده ی جنایتی به نام حکومت اسلامی پرده بر می دارد.( با توجه به اینکه در زندان ها حکومت اسلامی، شاغلین در زندان ها از نام های متعدد و مستعار استفاده می کردند – و می کنند- ، نام ها و فامیلی ها می توانند واقعی، و حقیقی، نباشند).(م.ن) 1- در باره ی شکنجه ی گهواره : قربانی را روی تخت تعزیرات می خوابانند ، مچ های دست و پای او را با مچ بند مخصوص می بندند. مچ بندها به طول حدود 25 و عرض حدود 10 سانتیمتز هستند و از یک لایه داخلی که حالت فلزی و نرم دارد درست شده اند ، و روی این لایه چند لایه چرم است، که بسیار نرم اند. وسط مچ بند قلابی ست که به همان لایه فلزی وصل است. چهار رشته ی زنجیر، که به سقف وصل اند به حلقه های این قلاب ها وصل می شوند. این زنجیرها نه عمودی که به حالت مورب به قلاب ها وصل می شوند، بهمین خاطر دست ها و پاها به وقت بالا کشیدن قربانی از بدن قربانی دور می شوند. این زنجیرها به وسیله ی یک دستگاه برقی که جعبه ی قطع و وصل آن روی دیوار است قربانی را به بالا و پائین می کشد. ( دکمه قرمز قربانی را بالا می کشد، و دکمه آبی قربانی را پائین می آ ورد، چهار دکمه نارنجی برای کشیدن جداگانه دست ها و پاها در جهت های مختلف و جود دارد). شکنجه گر قربانی را بالا می کشد. درد و حالت بدن ابتدا روی تنفس قربانی تاثیر می گذارد، تا ارتفاع یک متری قربانی می تواند صداها را بشنود ، از یک متر به بالا عضلات کشیده تر می شوند و سر قربانی به عقب می افتد و حالت آویزان شدگی پیدا می کند و نفس اش تنگ تر می شود. در دو متری ابتدا مفصل دست ها جدا می شوند و در ارتفاع بالاتر دست ها قطع می شوند و پاها آویزان می مانند. این حالت را " پروانه" می گویند. حتی زندانی ای که تا یک متری کشیده شده باشد ، اگر زنده بماند تا پایان عمر علیل خواهد شد . برخی موارد پاها ساکن و دست ها کشیده می شوند .بدن قربانی مرد به صورت عمودی و حالت ضربدر پیدا می کند، و بیضه های قربانی آویزان می شوند . این حالت را حالت بیضه کشی می گویند و بیضه قربانی را می کشند. برای بیضه کشی یک گوی چرمی قلاب دار هست که بیضه را درون آن گوی می گذارند و در بالای آلت تناسلی به وسیله قفل این گوی قفل می شود، و بعد یک وزنه 500 گرمی به قلاب آویزان می کنند، کشیدگی بیضه سبب می شود ابتداچربی های بیضه کشیده شده و شروع می کنند به آب شدن. قربانی اگر حرف نزند و مقاومت کند یک وزنه 10 کیلوئی به جای وزنه 500 گرمی آویزان می کنند ، وزنه که سنگین تر می شود بیضه ها در وضعیتی قرار می گیرند که به سمت کنده شدن ار بدن می روند. قربانی زرد رنگ می شود و در این حالت زبان زندانی بیرون می زند و دندان ها چنان روی زبان ودهان فشار می آ ورند که دهان پراز خون می شود، چشم ها بیرون می زنند و تمام بدن سیاه می شودو قربانی جان می دهد ، این شرایطی ست که بیضه ها از جا کنده شده اند. این وسیله ی شکنجه ( گهواره) از کشو روسیه خریداری شده است ، و عده ای از شکنجه گران برای دیدن دوره ی یاد گیری ِ کار با این وسیله در کره شمالی دوره دیده اند. 2- در زندان هابه چرخ دستی حمل غذا می گفتند : " بنز" ، گاهی زندانی ای را که شکنجه می کردند با تمسخر به او می گفتند: " الان برات بنز می آریم تا سواراون بشی و بری بند ، یا درمونگاه " ، که منظورشان از " بنز" این چرخ دستی بود. 3- در هواخوری زندان یک تور والیبال بود که میله های آهنی کلفتی داشت ، تور را برداشته بودند و به جای آن میله آهنی ای را بالای این دو میله ( تیر) والیبال جوش داده بودند. زندانی را روی این میله دار می زدند.


فاطمه ۵ ماهه حامله بود، بیهوش و در حال خونریزی به دار آویخته شد"

" بخش یازده"

پنجشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۰ - ۰۸ مارس ۲۰۱۲

مسعود نقره کار

masoud-noghrekar02.jpg
"......اهواز بودم. طلبه ای از اصفهان به نام علی آبادی آمده بود که به جبهه برود. نامه ای از آیت الله طاهری برایم آورده بود. من به آقای طاهری ارادت داشتم و روابط ما بسیار حسنه بود. نامه برای آیت الله جمی، امام جمعه آبادان بود. من در زندان کارون بودم، روزی با دو سه تا از بچه های سپاه برای دیدار با امام جمعه آبادان راهی آبادان شدیم. امام جمعه آبادان به علت بیماری و ناراحتی ناشی از اعدام پسرش سکته کرده و بر شدت عارضه ی فلج صورت و قسمتی از بدن اش افزوده شده بود. پسر او مجاهد بود که در شیراز دستگیر و به دستور حاکم شرع – داود امیری- اعدام شده بود. از این که نامه ای از طاهری برای اش برده بودم، خوشحال شد. من را هم تا حدودی می شناخت. آقای جمی در این دیدار نامه ای به من داد که از طرف رئیس جمهور وقت، خامنه ای بود و در خواست شده بود تا هر چه سریع تر زندانی ای به نام فاطمه حسینی، ۲۸ ساله اهل مشهد که یک دختر ۷ ساله و پسری ۳ ساله داشت و زندانی ست، شناسائی و مشخص شود کدام زندان است. این زن ۵ یا ۶ ماهه حامله بود و در شیراز در خیابان نادر، ۸ متری جاوید در یک خانه تیمی مجاهدین دستگیر شده بود. رئیس جمهور خواسته بود این زندانی با پرونده ی متشکله اش به تهران فرستاده شود. تلاش برای پیدا کردن این زندانی به جائی نرسیده بود. آقای جمی از من خواست مسئله را دنبال کنم و این زندانی را پیدا کنم. من به اهواز و بعد به شیراز برگشتم. حاکم شرع شیراز هم نامه مشابه ای که آقای طاهری برای جمی هم فرستاده بود به من نشان داد، با این تفاوت در زیر نامه مرقوم شده بود که به من مسؤلیت داده می شود این زندانی را پیدا کنم.

من در عرض سه روز ۱۱ زندان و بازداشتگاه علنی شیراز و ۱۷ زندان و بازداشتگاه مخفی را سرکشی کردم، ردی از این زندانی پیدا نکردم. حدس می زدیم او به نام فاطمه حسینی خودش را معرفی نکرده است. در زندان اطلاعات خیابان زرگری با دختری به نام فاطمه حسینی مواجه شدم که ۱۶ سال داشت و نمی توانست زندانی مورد نظر باشد. من هر شب از ساعت ۶ تا ۱۲ شب به زندان عادل آباد می رفتم و پرونده هایی که بازجوها و بازپرس ها و حکام شرع روی آن ها مسئله داشتند را بررسی می کردم، و پرونده را تکمیل می کردم. پرونده های خودکشی در زندان و قتل و مسائل دیگر را هم من می باید بررسی می کردم و نظر می دادم . شبی به زندان سپاه ( پلاک ۱۰۰) سر زدم و از مسؤل دفتر که لیست اعدامی ها یا کسانی که در نوبت اجرای اعدام بودند را خواستم. اسم این جوان روستائی مسؤل دفتر برومند بود ( بعدها در جبهه کشته شد). لیست را آورد. به او گفتم دنبال زندانی ای می گردم که حامله است. از هادی آسمانی ( نگهبان داخلی) خواستم جعفر جوانمردی را خبر کند. رفتم نماز خانه ، روزهای سختی را می گذراندم و حسابی مسئله دار شده بودم. تو نماز خانه تو فکر بودم که صدای جعفر جوانمردی افکارم را پاره کرد. گفت: "حاج آقا تو عالم دیگه ای بودی، اصلن متوجه آمدن من نشدی"، چیزی نگفتم، روبروی من نشست. آدم عجیبی بود، لب های کلفت و برگشته، چشم های عسلی، با قدی متوسط، ۲۳ تا ۲۴ ساله، خیلی تیز هوش بود و حافظه ی خوبی داشت و به همین خاطر هم سراغ او فرستادم، او به اکثر شکنجه گاه ها هم سر می زد، کار نظامی بلد بود، خیلی ها را در درگیری ها کشته بود. هفت تیر کش ماهری بود. وقتی می خندید جندش آور می شد، دهان گشاد و دندان های بزرگ و حالت صورت اش اصلن به دل نمی نشست. خنده ی زشتی داشت. به او گفتم دنبال زن ۲۸ ساله ای هستم که ۵ یا ۶ ماهه حامله است. دو تا بچه کوچک هم دارد، اهل مشهد است، همه ی زندان ها را هم زیرورو کردند، پیدایش نکرده اند. دو تا سیگار گیراندم و یکی را به ا و دادم، پکی زد و گفت: "... ما یه زن حامله داریم یک ساعت پیش حسن بی بی بردش زیر زمین برای تعزیر، مریم موسوی و لعبت الهی هم پائین هستند. الان توی الف روی "گهواره" (۱) است. سریع رفتم توی "الف". زنی روی گهواره شکنجه می شد. مریم داشت به قربانی بد و بیراه می گفت. لعبت هم از این که قربانی خونریزی داشت و بوی خون و گند می داد عصبانی شده بود. جعفر جوانمردی از مریم و لعبت خواست قربانی از " گهواره" پائین بیاورند. لعبت گفت:"امکان نداره باید جنازه ش بیاد پائین و مستقیم بره سرد خونه تو یخچال". من که به ندرت عصبانی می شدم و داد می زدم، عصبانی شدم و داد زدم که زندانی را بیاورند پائین، و آوردند. روی شکم زندانی که حامله بود یک وزنه ۱۰ تا ۱۵ کیلو ئی گذاشته بودند. زیر پای زندانی پر از خون بود. خون دلمه بسته بود. زندانی نفس نمی کشید، خرخر می کرد، سرش به عقب افتاده بود و موهای اش رها شده بودند، روسری اش دور گردن اش بود. رگه های خون از گوشه ی دهان اش به طرف گو ش های اش کشیده شده بودند. پرسیدم : "هنوز زنده س؟" لعبت گفت:" نمی دانم". به در مانگاه منتقل شد با چرخ دستی ای که مخصوص حمل غذا بود(۲).نیمه بیهوش بود و تمام بدن اش پر از خون بود، به دکتر اصداقی و دکتر افنان گفتم این زندانی باید زنده بماند. پس از چند دقیقه دکتر اصداقی از اتاق اش بیرون آمد و گفت: "بچه اش را سقط کرد"، چشم های دکتر اصداقی پر از اشک بود. جوانمردی با حمید بانشی برگشت. بانشی با آن صدای خشن و طلبکارانه اش با طعنه گفت: "حاج آقا بالاخره پیداش کردی". از بانشی خواستم فورا" آمبولانس خبر کند و زندانی را به بیمارستان منتقل کند. او به جعفر گفت برود آمبولانس خبر کند. من از دکتر اجازه گرفتم و رفتم سراغ قربانی، خرخر نمی کرد، نفس های اش داشتند عادی می شدند اما بیهوش بود. کنار تخت اش نشستم و زیر گوشش گفتم " فاطمه منم، بچه هارو آوردم تو رو ببین ، می خوان با تو حرف بزنن". جوابی نداد، وقتی دو باره اسم بچه ها را آوردم چشم های اش را باز کرد که سریع بسته شدند. سعی کردم از او حرفی بکشم و هویت اش را مشخص کنم و مطمئن بشوم همان فاطمه حسینی ست. از اتاق بیرون آمدم. کنجی منتظر آمبولانس ماندم. چند دقیقه بعد جعفر جوانمردی آمد و گفت: "حاج آقا تمام شد" و من فکر کردم زندانی فوت کرده است، که جعفر بلافاصله ادامه داد :" حاج آقا تو این فاصله مجید تراب پور زندانی رو برد پای " میله ی والیبال" (۳) اونو و مینا سجادی رو، هر دو رو با هم دار زد." . باورم نمی شد، گیج و عصبانی شده بودم، با عصبانیت گفتم می خواهم با مجید صحبت کنم. مجید آمد ، پرسیدم چرا زندانی را اعدام کردی؟ او هم با خونسردی حکم اعدام فاطمه را جلوی رویم گذاشت و گفت: "من وظیفه مو انجام دادم حاج آقا، طبق این حکم که تائید شده در دیوان عال کشور است، زندانی باید دیروز اعدام می شد، یه روزم تاخیر داشتیم، خودش را فاطمه مشهدی معرفی کرده بود نه فاطمه حسینی". روزی که فاطمه را اعدام کردند، چهارشنبه ۱۷ خرداد سال ۱۳۶۲ بود. مینا سجادی که با او اعدام شد ۲۰20 ساله بود. مریم موسوی سر شکنجه گر این دو بود، لعبت الهی و فاطمه محبی و زینت صابری هم شکنجه گر های این دو قربانی بودند. این ها زیر نظر فرزاد شکری پور ( شکری) و حسین چابک گل برنجی کار می کردند.

بعد ها ها فهمیدم که چرا خامنه ای نامه داد ه بود و به دنبال این زندانی بود، شنیدم فاطمه حسینی که خودش را فاطمه مشهدی معرفی کرده بود، از بستگان بسیار نزدیک خامنه ای بود.

***************

زیرنویس:

* سلسله مطالبی که یازدهمین بخش آن را خواندید، اظهارات یکی از کارکنان سابق قوه قضائیه حکومت اسلامی درشکنجه گاه ها و زندان های این حکومت، و در جبهه جنگ است. او به عنوان شاهد تجاوزبه دختران و زنان زندانی، شاهد شکنجه واعدام زندانیان سیاسی و عقیدتی، از گوشه هایی از جنایت های پنهان مانده ی جنایتی به نام حکومت اسلامی پرده بر می دارد.( با توجه به اینکه در زندان ها حکومت اسلامی، شاغلین در زندان ها از نام های متعدد و مستعار استفاده می کردند – و می کنند- ، نام ها و فامیلی ها می توانند واقعی، و حقیقی، نباشند).(م.ن)

1- در باره ی شکنجه ی گهواره : قربانی را روی تخت تعزیرات می خوابانند ، مچ های دست و پای او را با مچ بند مخصوص می بندند. مچ بندها به طول حدود 25 و عرض حدود 10 سانتیمتز هستند و از یک لایه داخلی که حالت فلزی و نرم دارد درست شده اند ، و روی این لایه چند لایه چرم است، که بسیار نرم اند. وسط مچ بند قلابی ست که به همان لایه فلزی وصل است. چهار رشته ی زنجیر، که به سقف وصل اند به حلقه های این قلاب ها وصل می شوند. این زنجیرها نه عمودی که به حالت مورب به قلاب ها وصل می شوند، بهمین خاطر دست ها و پاها به وقت بالا کشیدن قربانی از بدن قربانی دور می شوند. این زنجیرها به وسیله ی یک دستگاه برقی که جعبه ی قطع و وصل آن روی دیوار است قربانی را به بالا و پائین می کشد. ( دکمه قرمز قربانی را بالا می کشد، و دکمه آبی قربانی را پائین می آ ورد، چهار دکمه نارنجی برای کشیدن جداگانه دست ها و پاها در جهت های مختلف و جود دارد). شکنجه گر قربانی را بالا می کشد. درد و حالت بدن ابتدا روی تنفس قربانی تاثیر می گذارد، تا ارتفاع یک متری قربانی می تواند صداها را بشنود ، از یک متر به بالا عضلات کشیده تر می شوند و سر قربانی به عقب می افتد و حالت آویزان شدگی پیدا می کند و نفس اش تنگ تر می شود. در دو متری ابتدا مفصل دست ها جدا می شوند و در ارتفاع بالاتر دست ها قطع می شوند و پاها آویزان می مانند. این حالت را " پروانه" می گویند. حتی زندانی ای که تا یک متری کشیده شده باشد ، اگر زنده بماند تا پایان عمر علیل خواهد شد . برخی موارد پاها ساکن و دست ها کشیده می شوند .بدن قربانی مرد به صورت عمودی و حالت ضربدر پیدا می کند، و بیضه های قربانی آویزان می شوند . این حالت را حالت بیضه کشی می گویند و بیضه قربانی را می کشند. برای بیضه کشی یک گوی چرمی قلاب دار هست که بیضه را درون آن گوی می گذارند و در بالای آلت تناسلی به وسیله قفل این گوی قفل می شود، و بعد یک وزنه 500 گرمی به قلاب آویزان می کنند، کشیدگی بیضه سبب می شود ابتداچربی های بیضه کشیده شده و شروع می کنند به آب شدن. قربانی اگر حرف نزند و مقاومت کند یک وزنه 10 کیلوئی به جای وزنه 500 گرمی آویزان می کنند ، وزنه که سنگین تر می شود بیضه ها در وضعیتی قرار می گیرند که به سمت کنده شدن ار بدن می روند. قربانی زرد رنگ می شود و در این حالت زبان زندانی بیرون می زند و دندان ها چنان روی زبان ودهان فشار می آ ورند که دهان پراز خون می شود، چشم ها بیرون می زنند و تمام بدن سیاه می شودو قربانی جان می دهد ، این شرایطی ست که بیضه ها از جا کنده شده اند. این وسیله ی شکنجه ( گهواره) از کشو روسیه خریداری شده است ، و عده ای از شکنجه گران برای دیدن دوره ی یاد گیری ِ کار با این وسیله در کره شمالی دوره دیده اند.

2- در زندان هابه چرخ دستی حمل غذا می گفتند : " بنز" ، گاهی زندانی ای را که شکنجه می کردند با تمسخر به او می گفتند: " الان برات بنز می آریم تا سواراون بشی و بری بند ، یا درمونگاه " ، که منظورشان از " بنز" این چرخ دستی بود.

3- در هواخوری زندان یک تور والیبال بود که میله های آهنی کلفتی داشت ، تور را برداشته بودند و به جای آن میله آهنی ای را بالای این دو میله ( تیر) والیبال جوش داده بودند. زندانی را روی این میله دار می زدند.

بهاره هدایت، نخستین برنده جایزه ی هارالد ادلستام



بهاره هدایت، نخستین برنده جایزه ی هارالد ادلستام

چهار شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۰ - ۰۷ مارس ۲۰۱۲

بنیاد Harald Edelstam رادیو پژواک: امروز نخستین برنده ی جایزه ی بین المللی خود را معرفی کرد. بهاره هدایت، دانشجوی فعال حقوق بشر که درحال حاضر در ایران در زندان به سرمی برد.
هارالد ادلستام، سیاستمدار و فعال حقوق بشر بود و به ویژه هنگام تصدی سفارت سوئد در شیلی برای دفاع از حقوق بشر فعالیت های زیادی انجام داد. او به دلیل ابراز شجاعت و توانایی در مبارزه برای حقوق بشر، لقب میخک سیاه دریافت کرد و به چهره ای شناخته شده و مورد احترام به ویژه درکشورهای آمریکای لاتین تبدیل شد. این نخستین جایزه است که برای یادبود او توسط این بنیاد اهدامی شود.


گفتگویی با مونا استریندبری، ازهمکاران این بنیاد.



هارالد ادستام، متولد ١٧ مارس ١٩١٣ یک سیاستمدار سرشناس سوئدی بود که بخاطر فعالیت های انسان دوستانه ی خود درجریان جنگ دوم جهانی و کمک به فرار اعضای گروه های مخالف از آلمان، لقب میخک سیاه دریافت کرد. او هنگام تصدی سفارت سوئد در شیلی درسال های ١٩٧٠ و حکومت اگوستو پینوشه نیز در فرار فعالان سیاسی شیلی و همچنین سیاستمداران کوبایی و پناهجویان اوروگوایی نقش بسیار مؤثری داشت. پس از کودتای ١٩٧٣ علیه دولت سالوادور آلنده، سفارت کوبا در سنتیاگو با تانک به توپ بسته شد. هارالد ادستام با حمل پرچم سوئد دربرابر تانک ها ایستاد. او موفق شد سفیر و کارکنان سفارت کوبا را به سفارت سوئد ببرد و سپس از شیلی خارج کند. او به این دلیل از فیدل کاسترو لقب قهرمان گرفت. او از شهرت زیادی ازجمله در کشورهای آمریکای لاتین و به ویژه در شیلی برخورداراست. او در ١۶ آوریل ١٩٨٩ به دلیل ابتلا به سرطان درگذشت.

محمدعقیلی
mohamed.aghili@sverig

http://sverigesradio.se/

درنقد اظهارات و ادعاهای دکترپيروز مجتهدزاده ـ بخش اول ـ


درنقد اظهارات و ادعاهای دکترپيروز مجتهدزاده
 در نوشته ی
« ادعانامه جدیدعلیه مصدق/ شاه کودتا کرد یا مصدق؟»
ـ بخش اول ـ
دکتر منصور بيات زاده
سايت «خبرآنلاين»، مقاله ای بقلم آقای دکترپيروز مجتهد زاده ـ استاد جغرافيای سياسی ومسائل  ژئوپُلیتیک دانشگاه تربیت مدرس تهران، ــ ،  تحت عنوان « ادعانامه جدیدعلیه مصدق/ شاه کودتا کرد یا مصدق؟»، منتشرکرده است. (١)   بنظر من هرکوششی که درجهت برطرف کردن نکات ناروشن، نقائص، کمبودها، تصحيح اشتباهات ، برداشتها و تفسيرهای غلط مربوط به تاريخ معاصر وطنمان ايران، ازجمله نهضت ملی شدن صنعت نفت باشد، حتمأ بايد عملی مثبت ارزيابی شود و از هرکوشش و فعاليتی که درجهت کمک به شفافيت تاريخ آن دوران باشد ــ  بشرط اينکه  برپايه اسناد و مدارک تاريخی معتبر و نه برپايه شايعات، حدسيات، تقلب ، دروغ ، تحريف و عوامفريبیی تدوين گردد ــ ،استقبال نمود. (٢)
 اما متأسفانه آقای دکترپيروز مجتهد زاده مقاله ی «شاه کودتا کرد یا مصدق؟» را برمحور تهمت،  افترا، دروغ، تقلب، وارونه جلوه دادن بسياری از وقايع و رويدادهای تاريخی، حتی پس و پيش کردن «زمان» رويدادهای تاريخی، درنظر نگرفتن اختلاف زمانی بين تقويم هجری شمسی (خورشيدی) و هجری قمری (موضوعی که در تاريخنگاری نقش بزرگی بازی می کند) تنظيم کرده است! در واقع چنین به نظر می رسد که عامدا" بی توجهی کامل به بسياری از اصول، ارزشها و معيارهائی که دربين تاريخنگاران و پژوهشگران  بيطرف و مسئول رسم است،از سوئی و از سوی ديگر، لجاجت و عناد با شخص دکتر محمدمصدق رهبرنهضت ملی شدن صنعت نفت ايران، تحرير کرده است. آن فارغ التحصيل دانشگاههای لندن، منچستر و آکسفورد انگليس، همچنين توأمان درلابلای جملات مقاله مورد بحث، کوششهائی در جهت «وجهه سازی» عاملين و ايادی دولت استعمارگر انگليس و دربار ازجمله نصرت الدوله ـ فیروز میرزا (همان فرد خائنی که باتفاق وثوق الدوله و صارم الدوله قرارداد ننگين ١٩١٩(١٢٩٨ هجری شمسی) را با "سرپرسی کاکس" وزیر مختار(سفير) انگليس در تهران به طور محرمانه در مقابل دريافت رشوه منعقد کردند که زمينه تبديل شدن ايران به کشور« تحت الحمايه» انگليس را هدف داشت.)(٣)  و منوچهر فرمانفرمائيان ( فردی که  شرکت در مجالس قمار شبانه شاه و اشرف پهلوی در کاخ سلطنتی از افتخاراتش محسوب می شد) ، اشاره کرده و از آن طريق کوشش برای ايجاد فضای سياسی بخاطر«تبرئه» آن جماعت، که کوچکترين ارزشی برای «استقلال (حاکميت ملی)» ، «حاکميت مردم (حاکميت ملت)»  و «حاکميت قانون»  قائل نمی شدند، نموده است!
   اگر با کمی دقت مقاله ی آقای دکتر پيروز مجتهد زاده را مطالعه کنيم، ملاحظه خواهيم کرد، که دکتر پيروز مجتهد زاده سعی کرده است برموضوع اصلی مبارزات دکتر مصدق و نهضت ملی ايران که قطع نفوذ دولت استعمارگر انگليس در صدر برنامه مبارزاتی اش قرار داشت، سرپوش بگذارد و تصويب قانون ملی شدن صنعت نفت در ٢٩ اسفند ١٣٢٩، تصويب و اجرای خلع يد و دفاع از دست آورد های آن مبارزات ـ يعنی حفظ « استقلال (حاکميت ملی)» کسب شده را نا دیده انگارد. درهمان رابطه است که وی درهنگام تحرير آن مقاله (شاه کودتا کرد یا مصدق؟) بطور مشخص، کوچکترين اشاره ای به چگونگی وضع سياسی حاکم بروطنمان ايران در آن مقطع تاريخی، همان وضعيت سياسی که سبب شد تا بخاطر مقابله  و تغيير آن وضع ، اصولا مبارزات نهضت ملی ايران شروع گردد و شکل گيرد، مطرح ننمايد.
 آقای پيروز مجتهدزاده، با توسل به دروغ، اتهام و تقلب و وارونه جلوه دادن رويدادهای تاريخی در مقاله ی مورد بحث، نابخردانه مبارزات و کوشش های مردم در دوران نهضت ملی شدن صنعت نفت برهبری دکتر مصدق که بخاطر قطع نفوذ سياسی دولت استعمارگر انگليس و کسب «حاکميت ملی (اِشتات سووزِنيتت)»، شکل گرفته بود... و يا مبارزاتی که پس از کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ از سوی عده ای از طرفداران دکتر مصدق و «راه مصدق» برهبری آيت الله سيد رضا زنجانی تحت عنوان «نهضت مقاومت ملی» که در جهت افشای ماهيت و عملکرد رژيم کودتا وابسته به امپرياليسم آمريکا بود و کمک به شکل گرفتن مقاومت و مبارزات مردم نمود را ، «انتقامجویی های قبیله ای خانمان برانداز...» تفسير و تعبيرکرده است. آنهم بدين خاطر که آن جناب کوچکترين ارزشی برای حقوق شهروندی و حقوق ملی ايرانيان و ارزشهائی همچون «آزادی، استقلال و حاکميت ملی» قائل نبوده و هرنوع مبارزه و فعاليت سياسی درآنمورد را، منفی قلمداد کرده و با چنان استدلال و شيوه کاری، به عبث کوشش در جهت تخطئه نمودن شخصيت سياسی ـ اجتماعی دکتر مصدق عمل کرده است.
 آن «پژوهشگر» محترم آگاهانه وعامدانه  برای خوانندگان مقاله ی خود توضيح نداده است که دولت استعمارگر انگليس در آن مقطع تاريخی مورد بحث از طريق ايادی خود در شرکت نفت و با کمک عناصر آنگلوفيل و ديگر عاملين و ايادی اش در ايران موفق شده بود، «دولتی در دولت ايران» بوجود آورد که از آن طريق، علاوه بر غارت منابع نفتی ايران ، همچنين  «حاکميت ملی (اِشتات سووزِنيتت)» ايران را خدشه داربنمايد. موضوعی که يکی از مسائل اصلی و محوری شروع مجدد  فعاليتهای سياسی دکتر مصدق  و در آن رابطه شکل گرفتن نهضت ملی شدن صنعت نفت  ــ پس از استعفای اجباری رضاشاه از سلطنت (شهريور ١٣٢٠) ــ ، بود!   
اسناد تاريخی بيانگر اين واقعيت است که اگرچه دکتر مصدق از عملکرد رضاخان سردارسپه برای برقراری «امنيت» در کشور (۴) و حتی از خواست سردارسپه که تعيين وزيرجنگ بايد از حقوق نخست وزيرباشد ـ خواستی که در تطابق با اصول قانون اساسی مشروطه بود ــ  پشتيبانی کرده بود. اما  در زمانيکه موضوع  خلع احمد شاه قاجار و پادشاه شدن رضاخان سردارسپه، نخست وزيروقت در دستور کارمجلس شورای ملی در دوره پنجم قرار می گيرد،  باوجو اينکه طرفداران رضاخان سردار سپه، جامعه را کاملا تروريزه کرده و ترس و رعب  در بين نمايندگان مجلس شورای ملی بوجودآورده بودند، دکتر مصدق با پادشاه شدن رضاخان سردار سپه مخالفت می کند. وی در جلسه نهم آبان ماه ١٣٠٤ مجلس شورای ملی، يکی از بهترين سخنراني های خود را در دفاع از«حاکميت قانون » و مخالفت با برقرارشدن مجدد «حکومت استبدادی» ايراد می کند، همان سخنرانی که او را به يکی از شخصيت های ممتاز سياسی درآن دوران وطنمان تبديل می کند.
 دکترمصدق طی سخنرانی خود در آن جلسه (نهم آبان ماه ١٣٠٤) اظهار می دارد:
« ... خوب آقای رييس الوزرا سلطان می شوند و مقام سلطنت را اشغال می کنند، آيا امروز در قرن بيستم هيچ کس می تواند بگويد يک مملکتی که مشروطه است پادشاهش هم مسئول است؟ اگر ما اين حرف را بزنيم آقايان همه تحصيل کرده و درس خوانده و دارای ديپلم هستند، ايشان پادشاه مملکت می شوند، آن هم پادشاه مسئول. هيچ کس چنين حرفی نمی تواند بزند و اگر سير قهقرايی بکنيم و بگوييم پادشاه است  رييس الوزرا  حاکم همه چيز است  اين ارتجاع و استبداد صرف است. ...»(۵)
دکتر مصدق بخاطرنظرات سياسی اش در دوران سلطنت رضاشاه پهلوی از دخالت در امور سياسی  ـ اجتماعی کشور همچون بسياری از دگرانديشان محروم می گردد.
اما، پس از اشغال ايران توسط ارتش متفقين در دوران جنگ جهانی دوم (شهريور ١٣٢٠) ، رضاشاه پهلوی بخاطر نزديکی اش به دولت آلمان نازی و هيتلر از مقام پادشاهی برکنار می شود.( ۶) برکناری رضاشاه از اريکه قدرت، سبب می شود تا سيستم استبدادی حاکم که بر محور شخص او شکل گرفته بود و مستبدانه عمل می کرد، متلاشی شود ومردم ايران مجددأ تا حدودی از نعمت « آزادی » برای اظهار نظر در باره  مسائل سياسی  ـ اجتماعی برخوردار شوند. در همان رابطه است که بخش بزرگی از اهالی تهران دکتر محمد مصدق را بخاطر مقاومت و همصدا نشدنش با حکومت استبدادی رضاشاه پهلوی، بعنوان نماينده اول تهران در مجلس شورای ملی دوره چهاردهم، انتخاب می کنند.   
 اسناد و مدارک معتبر تاريخ معاصرايران بيانگر اين واقعيت است که دکتر مصدق از اسفند ماه سال ١٣٢٢ (مارس ١٩۴۴) طی نطقهای خود، درمجلس شورای ملی  دوره چهاردهم قانونگذاری، به روشنگری درباره عاملين و ايادی دولت استعمارگر انگليس، از قبيل سيد ضياء الدين طباطبائی (٧)... می پردازد و با افشای ماهيت و عملکرد چنان عناصری به طرح  مسائلی از قبيل: تز« سياست موازنه منفی»،(٨) «تحريم امتياز نفت» (٩) و «مخالفت با حضور مستشاران خارجی (دکتر آرتورميلسپو ـ آمريکائی)» (١٠)... می پردازد  و از این طریق با  کمک فکری و نظری  به عده ای از نمايندگان مجلس شوراي ملی دوره پانزدهم از تصويب قرارداد جديد نفت بين انگليس و ايران ــ قرارداد معروف به «قرارداد گس ـ گلشائيان» جلوگیری می نماید،(١١) و با فعاليت های سياسی خود برای برگزاری انتخابات آزاد دوره های پانزدهم  و شانزدهم مجلس شورايملی و دامن زدن به مبارزات ملی شدن صنعت نفت،...  بر چگونگی سمت و سوی مبارزات و فعاليتهای سياسی تأثیر می گذاشت، همچنین که اهداف و خواست هائی را مطرح می نماید که در بر گیرندۀ يکسری ارزش های سياسی ـ اجتماعی از قبيل حقوق شهروندی، ميهنی و ملی بودند، که در کل بعنوان «راه مصدق» (١٢) معروف شدند، که همچنان بر تارک تاريخ معاصر ايران می درخشد.
در رابطه با همان سياست ، خواست ها و اهداف بود و هست که طرفداران دربار و نيروهای وابسته به استعمارگران جهانی هيچگاه دست ازمخالف با برقراری «حاکميت قانون» و انتخابات آزاد برنداشتند،(١٣) و همچنين با بسياری ازمسائل ملی ـ ميهنی، بخصوص «حاکميت ملی (اِشتات سووزِنيتت)»، (١۴) عناد ورزیده  و می ورزند و با نظرات، عقايد، اهداف و خواست های دکتر مصدق و نهضت ملی توافق نداشتند، بطوريکه  مستمرعليه دکترمصدق و طرفدارانش و نهضت ملی بمخالفت پرداخته و دست به توطئه زده و می زنند.
 دکترمصدق و محترم شمردن حقوق دگرانديشان
 اگر با کمی دقت به محتوا نوشته ها و سخنرانيها و نطق های دکترمصدق توجه کنيم، متوجه می شويم که بسياری از نوشتار و گفتار وی مربوط به موضوع هائی می شوند که بخاطر مقابله با اظهارات منتقدين و مخالفينش مطرح کرده و از آن طريق بطور مستمر کوشش نموده است تا در رابطه با مسائل روز، به توضيح خواست ها و اهداف سياسی خود بپردازد و دست بروشنگری زند. بزبان ديگر، دکتر مصدق يکی از نادرترين شخصيت های سياسی تاريخ معاصر وطنمان ايران می باشد که با معيار قراردادن اصول قانون اساسی مشروطيت و ارزش های فکری خود، در برخورد با نظرات و عقايد مخالفين نظری و دگرانديشان عمل نموده است. با سانسور و جلوگيری از طرح نظرات دگرانديش، نيروهای منتقد و مخالف، توافق نداشته است. در همان رابطه است، زمانيکه بمقام نخست وزيری انتخاب شد، يکی از اولين تصميمات دولت او دستور العملی بود که به شهربانی کل کشور داد.
« شهربانی کل کشور: درجرايد ايران آنچه راجع به شخص اينجانب نگاشته می شود هرچه نوشته باشندو هرکس که نوشته باشد نبايد مورد اعتراض و تعرض قرارگيرد. ليکن درساير موارد بر وفق مقرارات قانون عمل شود. به مأمورين مربوطه دستور لازم در اين باب صادر فرماييد که مزاحمتی برای اشخاص فراهم نشود.» (١۵)
 جالب  اينکه دکتر مصدق در صفحات ٣٣٧ تا  ٣٩٢، يعنی ۵۵  صفحه ازکتاب « خاطرات و تألمات» را، اختصاص به درج  ۴٩ بخش از اظهارات محمدرضاشاه پهلوی که مربوط بعملکرد و سياست و عقايد دکتر مصدق، به نقل از کتاب « مأموريت برای وطنم»، و پاسخ به آن اظهارات می باشد، می دهد. و از آن طريق به توضيح تصميمات و عملکرد های  دولت ملی، خواست ها و اهداف نهضت ملی و دولت ملی می پردازد. حتی درباره وابستگی رضاشاه و محمد رضا شاه پهلوی به دولت های انگليس و ايالات متحده آمريکا، روشنگری  می کند!(١۶) با کمی دقت متوجه می شويم که دکتر مصدق بخاطر توجيه سياست و عملکردخود ــ برعکس عملکردمحمدرضاشاه پهلوی ــ بهيچوجه سعی نمی کند، اظهارات محمدرضاشاه پهلوی را وارونه جلوه دهد، بلکه نوشتار وی را بطور کامل نقل کرده، و بعدأ نظرات انتقادی و روشنگرانه خود را تحريرمی کند!
 انتخاب چنان شيوه کاری دربرخورد به نظرات دگرانديشان، منتقدين و مخالفين، بيانگر اين واقعيت است که دکتر مصدق طرفدار برخورد عقايد و مبارزه نظری بين نيروهای دگرانديش، منتقدين  و مخالفين بطورمسالمت آميز بوده است.
 کسی که مدعی دفاع از آزادی بيان  و قلم و انديشه دگر انديش هست، نمی تواند به مخالفين نظری خود انتقاد کند و خرده بگيرد که چرا آنان از حق اظهار و تبليغ و ترويج نظرات خود استفاده می کنند.از سوی ديگر، قبول چنين اصلی، بهيچوجه نبايد باين معنا تلقی گردد که  همچنين بايد بمحتوای نظرات و عقايد «دگرانديش» نيز صحه گذاشت و با محتوای نظرات و عقايد آنان (دگرانديشان ) مخالفت ننمود! موضوعی که متأسفانه هنوز بسياری از فعالين سياسی  ـ اجتماعی ايران درک نکرده اند  و درهمين رابطه بايد باشد که آقای دکترمجتهدزاده به دکتر مصدق و طرفداران دکتر مصدق اعتراض دارد که چرا به تبليغ نظرات و عقايد خود پرداخته اند.
 قبول دفاع از حقوق دگرانديش، در حقيقت بمعنای قبول اصل «تفکر انتقادی» و در نتيجه صحه گذاشتن به ضرورت  وجود «ديالوگ» و « مبارزه نظری»، آنهم بصورت مسالمت آميز در بين نظرات مخالف و منتقد درجامعه می باشد. يکی از پيش شرطهای شکل گرفتن نظام دمکراسی، قبول آزادی بيان، قلم، انديشه... تمام شهروندان جامعه می باشد.
 در واقع قبول اصل «تحمل و مدارا»، چيزی جز قبول حقوق دمکراتيک و شهروندی منتقدين و مخالفين نظری نيست!
 ــ البته ضروريست همچنين خاطر نشان کرد که در هيچ زمانی تبليغ جنايت و آدم کشی  ويا دعوت از بيگانگان به بمباران و يا تجاوز بخاک وطن، نمی تواند و نبايد بحساب حق دگر انديش در تبليغ نظرات و عقايد محسوب گردند!
 گفتار و نوشتاری که نابودی انسانها را تبليغ می کند، بهيچوجه رابطه ای با «حقوق بشر» ندارد! چنان نظرات وعقايدی را حتمأ بايد محکوم نمود و در جهت افشای آن روشنگری کرد! درهمين رابطه است، در هرکشوری که دگرانديشان، منتقدين  و مخالفين هيئت حاکمه بخاطر نظرات و عقايدشان به قتل می رسند و کشته می شوند، از جنايت هيئت حاکمه صحبت می شود و چنان اعمالی شديدأ محکوم می گردد! ــ
 ــ وانگهی ضروريست يادآور شود که، «توطئه» هيچگونه رابطه ای با حق دگرانديش ندارد! ــ
 درتمام جوامعی که نظام  دمکراسی حاکم است، برخورد عقايد ومبارزه نظری و رقابت به يکی از اصلهای محوری بينش فکری فعالين و مبارزين سياسی آن جوامع تبديل شده است. در رابطه با قبول آن اصل است که تمام شهروندان جامعه، ازجمله منتقدين و مخالفين هيئت حاکمه، از حقوق شهروندی و حقوق بشر بهرمند می شوند. اما ، بسياری از ما ايرانيان به چنان اصل و معياری کمتر توجه کرده و می کنيم و بخاطر مبارزه و محکوم کردن منتقدين و مخالفين نظری خود، نظرات، عقايد، عملکرد آنها را حتی مسائل مربوط به تاريخ را  وارونه جلوه داده و تحريف می کنيم.
در رابطه با چگونگی برخورد صحيح باعقايد و نظرات دگرانديش، من به چگونگی شيوه عمل دکتر مصدق در برخورد با اظهارات محمدرضاشاه اشاره کردم که ايشان در کتاب « خاطرات و تألمات» ، به ۴٩ بخش از اظهارات محمدرضاشاه پهلوی به نقل از کتاب « مأموريت برای وطنم»، اشاره کرده و بدون اينکه محتوای نظرات و فرمولبندی جملات محمدرضاشاه را وارونه جلوه دهد، نظرات خود را در رد آن نوشتار ابراز داشته است.
 با توجه به توضيحاتی که اشاره رفت، اين حق دمکراتيک و حقوق شهروندی آقای دکتر پيروز مجتهد زاده بايد باشد که همچون سيد ضياء الدين طباطبائی، جمال امامی، سيد مهدی پيراسته، (١٧) دکترسيد حسن آيت، دکترسید محمود کاشانی، (١٨) اردشیر زاهدی، (١٩) الهه بقراط ،(٢٠) ... با دکتر محمد مصدق و نهضت ملی ايران مخالف باشد و در آن رابطه به تبليع مواضع سياسی و نظرات و عقايدی که دارد ، بپردازد.
 اما، مخالفت من (منصور بيات زاده) با محتوای مقاله آقای دکتر پيروز مجتهدزاده، بهيچوجه بدين خاطر نيست که چرا  وی با نظرات و عقايد دکترمصدق، «راه مصدق»  و چگونگی سمت و سوی اهداف و خواستهای نهضت ملی ايران مخالفت کرده است. بلکه انتقاد و ايراد من به آن «پژوهشگر» محترم در اين رابطه است که چرا وی ، رويدادهای تاريخی و اهداف و خواست های نهضت ملی و نظرات و عقايد دکتر مصدق را وارونه جلوه داده و بخاطر مخالفت و محکوم نمودن دکتر مصدق و خدشه وارد کردن به مبارزات نهضت ملی، به جعل وقايع تاريخی، سند سازی، دروغ و تقلب متوسل شده است!
 برای دقيقتر کردن بحث و توضيح درباره تقلب، دروغ و تحريف تاريخ معاصر ... از سوی آقای دکتر پيروز مجتهدزاده، بطور مشخص به بررسی و نقد بخشهائی از مقاله ی «شاه کودتا کرد یا مصدق؟» می پردازم، تا روشن گردد که انتقاد من نسبت به اظهارات آن «پژوهشگر» محترم در رابطه با کدام مواضع و مطالب سياسی و تقلبات و اظهارات دروغ می باشد.
 قبلا بايد يادآور شود، که نقد نوشته دکتر پيروزمجتهدزاده کار آسانی نيست، آنهم باين دليل:
 صرفنظر از اينکه، نوشته وی، اشتباهات تاريخی و ارزيابی های نادرست  و گمراه کننده بسياری را در بردارد؛ وی مطالب مورد نظر خود را بطور سيستماتيک تحرير نکرده، بلکه از اين شاخ به آن شاخ پريده است؛ به اين اميد که از طريق چنان نگارشی  بتواند خوانندگان کم اطلاع مقاله خود را «فريب» داده، «اغفال» نموده و آن افراد را تحت تأثير « احکام » غلط خود قراردهد.
 ــ  آقای دکتر پيروز مجتهد زاده در نوشته ی مورد بحث (شاه کودتا کرد یا مصدق؟) می نويسد:
 « ...این نوشته ها از نگاهی علمی (انتقادی) تهیه شده است با استفاده از استدلال ها و استناداتی نو بر آنچه در مرداد ١٣٣٢ گذشت و سبب وارونه نوشتن بخش هایی از تاریخ سیاسی اخیر ایران شده است: وارونه نوشتنی که عصبیت و عصبانیت و انتقامجویی را به جای بی طرفی علمی در نگاه به مسائل به فضای فرهنگ سیاسی ایران تزریق کرد و سبب این همه نگون بختی در جامعه ما شد.
 این نوشته ها حاصل بیش از چهل سال پرس و جوی شفاهی و بیش از بیست سال پژوهش نویسنده است در اسناد دولتی داخلی و خارجی – اسناد طبقه بندی شده دولتی، نه کتاب های نوشته شده این و آن که به عنوان اسناد تاریخی به خورد مردم داده می شود.». ( تاکيد در همه جا از منصور بيات زاده). 
  برای اينکه ببينيم اين استاد محترم که  ادعا کرده است که مقاله ی «شاه کودتا کرد يا مصدق» را با « نگاهی علمی (انتقادی)» تهيه نموده و محتوای آن «... حاصل بیش از چهل سال پرس و جوی شفاهی و بیش از بیست سال پژوهش...»  می باشد؛ آيا برای تهيه آن نوشته، واقعأ از معيار های « علمی» استفاده کرده است و محتوای آن مقاله با «وارونه نوشتنی که عصبیت و عصبانیت و انتقامجویی را به جای بی طرفی علمی در نگاه به مسائل به فضای فرهنگ سیاسی ایران تزریق کرد و سبب این همه نگون بختی در جامعه ما شد.»، هيچگونه ربط و پيوندی ندارد؟ ( تاکيد در همه جا از منصور بيات زاده).
 آقای دکتر مجتهدزاده تمام طرفداران دکتر مصدق را به : «وارونه نوشتنی که عصبیت و عصبانیت و انتقامجویی را به جای بی طرفی علمی در نگاه به مسائل به فضای فرهنگ سیاسی ایران تزریق کرد و سبب این همه نگون بختی در جامعه ما شد.»؛ متهم کرده است!
 هر خواننده کنجکاوی می تواند با توجه بمحتوای جملاتی که از مقاله وی نقل شد، باين جمعبندی برسد که آن «پژوهشگر» محترم، شديدأ از سرنگونی رژيم محمد رضا شاه پهلوی ــ رژيم وابسته به امپرياليسم ــ در اثر انقلاب بهمن  ١٣۵٧ ناراحت می باشد و از آن رويداد تاريخی رنج می برد!!
 اگر چنين نيست و آن «پژوهشگر» محترم، از «سرنگونی رژيم شاه» ناراحت نيست، حتمأ بايد برای افکار عمومی  توضيح دهد  که چرا و بچه دليل مبارزات بخش بزرگی از مردم ايران عليه سياستها و عملکرد های خلاف قانون رژيم سرکوبگر شاه، که در نهايت سبب شد تا پرونده سياه، ضد مردمی و ضدملی سلطنت محمدرضاشاه پهلوی به زباله دان تاريخ سپرده شود، بد و بر خلاف سعادت و مصالح خود مردم بوده و « سبب این همه نگون بختی در جامعه ما شد.» ؟!  
ــ اما به آقای دکتر پيروز مجتهد زاده بايد يادآور شد، کسی که ادعا دارد « بیش از چهل سال پرس و جوی شفاهی و بیش از بیست سال پژوهش » درباره تاريخ معاصر ايران دارد، آيا نبايد اطلاع داشته باشد که انقلاب شکوهمند مردم ايران در بهمن ١٣۵٧ ، «سبب اين همه نگون بختی» در وطن ما نشد، چون در آنزمان خواست« آزادی و آزادگی» در مبارزات و مطالبات مردم نقش محوری داشت؟
 آيا سياستهای غلط و عملکرد های مستبدانه  و تماميت خواهانه حاکمين بعد از انقلاب، از جمله روحانيون دولتی، که اکثرأ افرادی دروغگو، ظالم، طماع و پول پرست بودند، بخاطرپشت کردن آنها به خواستها و اهداف انقلاب و پايمال کردن دست آوردهای انقلاب،وضعيت کنونی را بوجود نياورد؟!
 مگرشعارهای عمده راهپيمائی ها عبارت نبودند از : «زير بارستم نمی کنيم زندگی، جان فدا می کنيم در راه آزادگی/ زندانی سياسی  آزاد بايد گردد ...».  ــ‌
 همانطور که دربالا نقل شد، اين «پژوهشگر » محترم نوشته باصطلاح علمی خود را با جملاتی در مدح  و تعريف و تمجيد از نوشته خود و منفی جلوه دادن نوشته های ديگران در باره کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢  و دکتر مصدق تحرير کرده و ادعا نموده است که:
 «... این نوشته ها حاصل بیش از چهل سال پرس و جوی شفاهی و بیش از بیست سال پژوهش نویسنده است در اسناد دولتی داخلی و خارجی – اسناد طبقه بندی شده دولتی، نه کتاب های نوشته شده این و آن که به عنوان اسناد تاریخی به خورد مردم داده می شود.».
  برای من روشن نيست، کسی که ادعا دارد با « نگاهی علمی» به مسائل تاريخی برخورد کرده است. چرا و بچه دليل در برخورد به نظرات و عقايد دگرانديش، از«شيوه ای» که در بين «پژوهشگران»  و «تاريخنگاران» و «محققين» مسئول و بيطرف رسم است، يعنی ارائه استدلال و نقل قولهای تاريخی در تائيد و يا رد مسائل مورد بحث، استفاده نکرده است، بلکه  به «شيوه تبليغاتی» که دربين  عناصر و گروهها و احزاب سياسی غير دمکرات و غير مسئول و همچنين نويسندگان قلم بمزد رسم است، يعنی «معياری» که هميشه نظر دگرانديش را منفی  جلوه می دهد و به هيچ قلمداد می کند و خود را عقل کل و عاری از هرگونه اشتباه و کمبود تصور می نمايد، متوسل شده است؟!
  آقای دکتر پيروز مجتهد زاده بعنوان فردی که ادعا دارد با مسائل تاريخی برخورد ی با « نگاهی علمی» دارد، حتمأ بايد اطلاع داشته باشد که موضوع  «کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢» ، موضوعی است که توجه تعداد زيادی از کوشندگان و تحليگران سياسی ـ اجتماعی ـ فرهنگی وابسته به طيف های مختلف سياسی و اقشار و طبقات  مختلف جامعه ما را از همان مقطع تاريخی  که آن «فاجعه ی ملی» بوقوع پيوست تا کنون بخود جلب کرده است. درآن باره تاکنون گزارشات متفاوت، اعلاميه ها، نوشته ها و کتاب های بسياری منتشر شده است. (٢١) 
 اما روشن نيست که اين «پژوهشگر» محترم برپايه چه اصلی، منطقی و معياری «علمی» برتمام آن نوشته ها و کتابها که تا کنون در باره «کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢»  و «دکتر مصدق» منتشر شده ، خط بطلان کشيده است؟ جالب اينکه در پی تعريف و تمجيد از نوشته مغشوش و غير علمی خود، « کتاب های نوشته شده این و آن»  ــ  که معلوم نيست از «اين و آن»، کدام نويسندگان منظور است ــ را منفی جلوه داده و  مدعی شده است که  آن کتابها که سنديت ندارند، «به عنوان اسناد تاریخی به خورد مردم داده می شود.»!!
  درباره محتوای اظهارات و حکم آقای دکتر پيروز مجتهد زاده که ادعا دارد که مقاله خود را « از نگاهی علمی (انتقادی)» تهيه کرده است، اين سئوال مطرح است، کسی  که از کارعلمی صحبت می کند، آيا نبايد با چگونگی شيوه کار علمی آشنائی داشته باشد و در هنگام تحرير نوشته خود، همچنين به پيش شرطها و روابط و ضوابط چنان شيوه کاری پايبند باشد و بر پايه آن شيوه کارعمل نمايد؟
  يعنی، هر نويسنده، پژوهشگر و تاريخنگاری حتمأ بايد  خود را موظف بداند، زمانيکه کتابی و يا نوشته ای را مورد نقد قرار می دهد ودرباره محتوای آن اظهار نظر می کند، صرفنظر از ذکر نام نويسنده مطلب و موضوع مورد بحث ، تيتر کتاب و يا نوشته ای که مورد نقد می باشد، حتی سال انتشار و مؤسسه ای که آنرا منتشر کرده است را دقيقأ ذکرکند. همچنين، از نوشته و يا کتابی که مورد نقد می باشد، آن مطالبی که مورد انتقاد است، نقل نمايد تا خواننده آن مطلب متوجه شود، بحث درباره چه موضوع و مسئله ای  می باشد.
  آقای دکتر پيروز مجتهد زاده بجای اينکه قضاوت در باره محتوای نوشته خود را به خوانندگان نوشته اش واگذار نمايد، با «خود بزرگ بينی» ای که  شباهت زيادی به خصائص افراد «نارسيست» دارد، نظرات و عقايد خود را بعنوان تنها نظرات علمی  و صحيح بخوانندگان مقاله اش معرفی کرده و بر تمام نوشته ها و کتابها ای که ديگران صرفنظر از وابستگی مسلکی و گروهی شان در باره « دکتر محمد مصدق و کودتای ٢٨ مرداد سال ١٣٣٢» نوشته اند،بدون ارائه کوچکترين استدلال و توضيح درباره محتوی آن مطالب، خط بطلان کشيده است و توضيح نداده است که، دقيقأ منظورش کدام يک از نوشته ها و کتاب ها، بقلم  کدام  فرد،افراد و يا گروه های سياسی و يا فرهنگی می باشد که به مطالب مندرج در آنها انتقاد وارد است. و دقيقأ کدام يک از مطالب  آن نوشته ها و کتابها با «اسناد تاريخی » معتبر و نه جعلی در تضاد می باشند؟!
 ـــ  درواقع مقالۀ آقای دکتر پيروز مجتهدزاده، يک «هیاهوی کم ارزش تبلیغاتی» عليه دکتر مصدق و طرفداران «راه مصدق» است که با سياست و عملکرد استبدادی و استعماری مخالف بوده و هستند. همانطور که قبلا اشاره رفت، چنين شيوه کاری در امر تاريخنگاری، بهيچوجه ربطی به « نگاهی علمی» ندارد!
 ـــ  وانگهی، گمان ندارم هيچ آدم عاقلی را بتوان پيدا کرد که ادعا کند هرکسی که تاکنون هر مطلبی را عليه کودتای ٢٨ مرداد و يا در دفاع از دکترمصدق و نهضت ملی ايران نوشته است، کاملا  بی عيب و نقص و کمبود بوده و به محتوای آن نوشته ها و کتابها کوچکترين انتقاد و ايرادی نمی تواند وارد باشد! 
  ـــ  همچنين ضروريست خاطرنشان کرد که بسياری از آن نوشته ها، بيانيه ها و اعلاميه ها که  در باره «کودتای ٢٨ مرداد سال ١٣٣٢ و دکتر محمد مصدق» تا کنون تحريرشده اند، جنبه يادبودی داشته و کوشش هائی از سوی نويسندگان آن ها بوده، تا ازآن طريق کمک کنند تا آن «فاجعه ملی» در افکار عمومی فراموش نشود!
  ـــ  البته برخی از آن نوشته ها همچنين جنبه تبليغاتی دارند ... مثلا، عده ای از طرفداران رژيم شاه، آن «فاجعه ملی» (کودتای ٢٨ مرداد سال ١٣٣٢)  را، هنوز بعنوان «رستاخيزملی» ، «قيام ملی» تبليغ کرده و می کنند و با استفاده از تمام امکانات خود کوشش می کنند، تا پرده استتار بر واقعيتهای تاريخی که آن «فاجعه ملی» را سبب شدند، بکشند!
  ـــ  برخی نيز آن «فاجعه ملی» را برپايه و توجه به اسناد و مدارک در باره سياست های اتخاذ شده از سوی شاه، دولت دکترمصدق، سازمانهای جاسوسی «سيا» و «انتليجنت سرويس»، احزاب سياسی طرفدار دکترمصدق ازجمله جبهه ملی و سازمانها و احزاب وابسته به آن، سازمانها و احزاب منتقد و مخالف با دولت دکتر مصدق و «راه مصدق»، از جمله حزب توده ايران، فدائيان اسلام، و نقش روحانيون و آخوندهای درباری، دلارهای آمريکائی و اراذل و اوباش چاله ميدانی و فاحشه های دروازه قزوينی ...برخورد نموده و تحليل و تفسير های متفاوتی درآنباره ارائه داده اند.
  ـــ  با توجه باين واقعيت و وجود چنان نوشته ها و مطالبی که تاکنون درباره آن «فاجعه ملی» تحرير شده است، مقاله تبليغاتی آقای دکتر پيروز مجتهد زاده که برپايه شايعات، حدسيات، تقلب ، دروغ ، تحريف و عوامفريبی  تنظيم و تحرير گرديده است، نمی تواند سبب گردد تا «ماهيت استعماری و ضد ملی کودتای ٢٨ مرداد سال ١٣٣٢» را بزير سئوال برد و  چنين جلوه داد که گويا سازمان های جاسوسی انگليس و ايالات متحده آمريکا و ايادی دربارمحمدرضاشاه ... در آن «واقعه شوم»، نقش محوری و تعيين کننده ای نداشته اند!
  دکتر پيروز مجتهدزاده حتی ازطريق بازی با الفاظ و بکار بردن جملاتی همچون:«استفاده دیمی یاغیر علمی از اصطلاحات» ، در رابطه با  نام رمز «طرح آژاکس»، سعی کرده است به خوانندگان خود چنين تلقين کند که اصولا در٢٨ مرداد ١٣٣٢، کودتائی در ايران رخ نداده است. اما برای خوانندگان مقاله اش توضيح نمی دهد که بر پايه کدام يک ازاصول و قوانين قانون اساسی مشروطيت و قوانين بين المللی، سازمانهای جاسوسی انگليس و ايالات متحده آمريکا حق دخالت در امور داخلی ايران را داشته اند؟!
  آقای دکتر پيروز مجتهدزاده در مقاله مورد بحث متذکر شده است که برای تنظيم و تحرير مقاله خود از «اسناد دولتی داخلی و خارجی – اسناد طبقه بندی شده دولتی» در باره «کودتای ٢٨ مرداد سال ١٣٣٢» استفاده کرده است. در رابطه با گفتار وی، اين سئوال می تواند بدرستی مطرح باشد، که آيا در آن «اسناد طبقه بندی شده دولتی» ، مطالبی درباره شرکت سازمانهای جاسوسی «انتليجنت سرويس» و «سيا» در باره «کودتای ٢٨ مرداد سال ١٣٣٢» وجود نداشته است؟!
کسی که ادعا دارد که به «اسناد دولتی داخلی و خارجی – اسناد طبقه بندی شده دولتی» در باره کودتای ٢٨ مرداد سال ١٣٣٢ عليه حکومت ملی و قانونی دکتر مصدق دسترسی داشته است، حتمأ بايد اطلاع داشته باشد که:    
 ــ  روزنامه نیویورك تایمز گزارشی از سیا را به چاپ رساند که به عمليات مشترک آمريکا و بريتانيا در سال ١٩٥٣ (١٣٣٢) برای سرنگونی مصدق نخست وزير ايران مربوط می شد. (٢٢)
 ــ  خانم «مادلین البرایت» وزیر امور خارجه اسبق آمریکا در زمان رياست جمهوری پرزيدنت کلينتون،طی یک سخنرانی در کنفرانس روابط ایران و آمریکا در تاریخ  ٢٧ اسفند ماه ١٣٧٨ در آمریکا،اعتراف کرد که:
 «در سال ١٣٣٢ ،ايالات متحده امریکا نقش مهمی در هماهنگ کردن سرنگونی رژیم مردمی محمد مصدق بازی کرد.دولت آیزنهاور بر این باور بود که این عمل،به خاطر دلایل استراتژيک قابل توجیه بوده است.ولی این کودتا به وضوح،مانعی برای تحولات سیاسی ایران بود. بنابراین به سادگی می توان درک کرد که چرا ایرانیان هم چنان از این مداخله آمریکا در امور داخلی خود خشمگین هستند... » (٢٣)
 ــ  جک استراو ( وزير خارجه اسبق انگليس ـ دولت بلر) همچون مادلين البرايت وزير خارجه دولت پرزيدنت کلينتون، علنأ اقرار کرده است که سازمانهای جاسوسی آن کشورها در کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ شرکت داشته اند. (٢۴)
 ــ  پرزيدنت کلينتون رئيس جمهور اسبق آمريکا در ژانويه ٢٠٠٥ در نشست کنفرانس «مجمع جهانی اقتصاد در داووس» بيان می دارد که دولت ايالات متحده آمريکا در کودتای ٢٨ مرداد دخالت داشته است . همچنين او در همان  نشست اقرار می کند که دولت ايالات متحده آمريکا در جنگ عراق و ايران، از صدام حسين عليه ايران حمايت نموده است. (٢۵)
 ــ  همچنين خانم « هیلاری کلينتون» وزير امور خارجه پرزيدنت اوباما در مصاحبه ای با «بی بی سی» در روز چهارشنبه ۴ آبان ١٣٩٠ ( ٢۶اکتبر ٢٠١١) باين موضوع اعتراف می کند که دولت ايالات متحده آمريکا در کودتای ٢٨ مرداد سال ١٣٣٢ ، شرکت داشته است و می گويد:
 « مقامات بلندپایه آمریکا در مورد کودتا علیه دولت مصدق بارها گفته اند که متاسفانه ما کاری کردیم که در روند دموکراسی در ایران اخلال ایجاد شد و همیشه در قبال حمله به هواپیمای مسافربری اظهار تاسف کرده ایم.». (٢۶)
 ــ  پرزیدنت «باراک حسين اوباما » درباره شرکت دولت آمريکا در کودتای ٢٨ مرداد سال ١٣٣٢ ، در سخنرانی ۴ ژوئن ٢٠٠٩  خود در قاهره بر نقش دولت آمریکا در کودتا علیه مصدق تأکید کرد و گفت:
 « در میانه ی جنگ سرد ایالات متحده در براندازی یک دولت دموکراتیک منتخب ایرانی نقش بازی کرد» (٢٧)
...
  آقای دکتر پيروز مجتهد زاده که ادعا دارد که به «اسناد دولتی داخلی و خارجی – اسناد طبقه بندی شده دولتی» در باره کودتای ٢٨ مرداد سال ١٣٣٢ عليه حکومت ملی و قانونی دکتر مصدق  دسترسی داشته است، حتمأ بايد اطلاع داشته باشد که پس از سرنگونی دولت دکترمصدق، بمرور زمان بيش از ۴٠ هزار آمريکائی، ازجمله  مستشاران نظامی، جاسوسان سيا، سربازان آمريکائی و خانواده هايشان در ايران مستقر شده بودند؟
  ـــ  و کسی که «بیش از چهل سال پرس و جوی شفاهی و بیش از بیست سال پژوهش» وقت خود را با مسائل تاريخی دوران نهضت ملی و دکتر مصدق و کلا، تاريخ معاصر ايران صرف کرده است، حتمأ بايد اطلاع  پيدا کرده باشد که آن جماعت آمريکائی، اگر در ايران مرتکب جنايتی هم می شدند،  طبق قانونی که در زمان دولت «حسنعلی منصور» در سال ١٣۴٣  تصويب شد، (قانون «کاپيتولاسيون») ، دارای مصونيت سياسی شده بودند؛ بهيچوحه امکان نداشت که  بتوان آنها را در دادگاهی در ايران محاکمه نمود. «واقعه شومی» که يکی از نتايج شوم کودتای ٢٨ مرداد سال ١٣٣٢ بود! (٢٨)
همانطور که قبلا اشاره کردم، مقاله آقای دکتر پيروز مجتهد زاده بهيچوجه يک بررسی و قضاوت صحيح، بيطرفانه و«علمی» در باره  مبارزات دوران نهضت ملی و دکتر مصدق نيست، بلکه يک نوشته تبليغاتی است که بر پايه يکسری اطلاعات غلط ، تقلب و تحريف رويدادهای تاريخی آن دوران عليه نهضت ملی تحرير شده است. در واقع، آن «پژوهشگر» محترم بخاطر اميال خود و کمک به «بازنويسی» تاريخ نهضت ملی از سوی مخالفين نهضت ملی و دکتر مصدق، دست به «سند سازی» زده است.
 برای تفهيم و درک بهتر اظهاراتم، بخش ديگری از نوشته ی مورد بحث («شاه کودتا کرد یا مصدق؟») را نقل می کنم  و در باره محتوی آن بخش ، توضيحاتی ارائه خواهم داد و روشن خواهم کرد که آقای دکتر مجتهدزاده نه تنها با نظرات وعقايد دکترمصدق و اهداف و خواستهای نهضت ملی شدن صنعت نفت وطرفداران دکتر مصدق، خصومت و دشمنی دارد، بلکه وی درکل با مبارزات و فعاليتهای  مردم ايران که برمحور خواستهای حقوق دمکراتيک، حقوق شهروندی، حقوق بشر و مسائل ملی و ميهنی و حاکميت ملی  عليه رژيم سرکوبگر محمدرضاشاه پهلوی دور می زد سرعناد داشته ودارد. همان مبارزاتی که سبب شکل گرفتن انقلاب بهمن ١٣۵٧ و سرانحام سرنگونی رژيم مستبد و سرکوبگر وابسته به امپرياليسم حاکم  بر ايران شد. وی بخاطر منفی جلوه دادن مقاومت و مبارزه ملت ايران عليه رژيم محمدرضاشاه پهلوی، واقعيات تاريخی آن دوران را وارونه جلوه داده و در واقع دروغ گفته است و دست به تقلب زده است!!
  در مقالۀ «شاه کودتا کرد یا مصدق؟» می خوانيم:
  «آنچه برای من مهم است اصل رویداد های ٦٠ سال پیش، یا خوب و بد بازیگران آن دوران نیست: آنچه برای من اهمیت فراوان دارد اینکه تاثیر این عصبیت ها و لج بازی ها توام با صحنه سازی ها اثر مستقیمی بر عصبانیت فضای اندیشه سیاسی زمان خود ایشان [ دکترمصدق ـ اضافه شده از سوی منصور بيات زاده]،داشته و در شکل گیری فرهنگ سیاسی نسل های بعد سخت موثر افتاده است، چنانکه خیره سری های انتقامجویانه برخی از طرفدارانش را باید مسول اصلی به قهقرا کشاندن فرهنگ سیاسی جامعه ایرانی دانست.
انتقام و انتقامجویی در فرهنگ سیاسی کشور به صورت عادی در آمده است و انتقامجویی های قبیله ای خانمان براندازی که بیش از نیم قرن به درازا کشید، سیاست را که اساسا باید "تدبیر برای مدیریت بهینه کشور" باشد، به دعوا های شخصی و قبیله ای برای رسیدن به قدرت بر اساس کینه توزی تبدیل کرد که ما امروز شاهد نتایج دلخراش این وضع هستیم. این گونه بود که جامعه سیاسی کشور دچار بلای "سیاه" و "سفید" دیدن همه چیز و همه کس شد و تزویر و شایعه پراکنی و شعار پردازی های عوامفریبانه در چارچوب قهرمان پروری و قهرمان پرستیجای تاریخ نویسی بی طرفانه را گرفت و فضای فکری جامعه سیاسی کشور را مسموم کرد و جامعه سیاست زده عصبانی را از سال ١٣۵٦ به سوی یک سلسله تظاهرات انتقامجویانه مطالعه نشده به حرکت در آورد که ایران را به سوی سرنوشتی برنامه ریزی نشده راهی نمود تا آنجا که افراد بیگانه بری از هر گونه شایستگی اخلاقی و سیاسی دست در دست بازرگان ها و سنجابی ها و فروهرها و .... برای استقلال و آزادی ایران فریاد می زدند.»
  آقای دکتر پيروز مجتهد زاده اين بخش از نوشته خود را چنين شروع کرده است:
 «آنچه برای من مهم است اصل رویداد های ۶٠ سال پیش، یا خوب و بد بازیگران آن دوران نیست ...».
 يعنی پايمال شدن حقوق قانونی فعالان سياسی ـ اجتماعی ـ فرهنگی از سوی سازمان امنيت (ساواک) و ديگر ارگانهای سرکوب، بازداشت، شکنجه، زندان، اعدام اعضاء وفعالين احزاب و سازمانهای سياسی، جلوگيری از فعاليت های سياسی احزاب، سازمانها، جبهه ها و افراد دگرانديش که در چارچوب قانون اساسی مشروطيت قصد فعاليت سياسی داشتند، برقراری کامل سانسور برتمام روزنامه ها، راديو و تلويزيون و جلوگيری از هرگونه اظهار نظر در باره عملکرد و سياست دولت، غيرقانونی اعلام کردن هرنوع تجمع سياسی، صنفی، فرهنگی و هنری که تحت کنترل و نظارت «ساواک» نبودند،...  در واقع پايمال کردن حقوق شهروندی و حقوق بشر و حقوقی که قانون اساسی مشروطيت برای آحاد ملت در نظر گرفته بود، از سوئی و از سوی دگر مبارزه و مقاومت افراد و گروههای سياسی وابسته به طيف های سياسی ملی، مذهبی، چپ، کمونيست...  برای آقای دکتر پيروز مجتهد زاده، «پژوهشگری» که در مقاله مورد بحث ادعا کرده است که: مقاله اش «...حاصل بیش از چهل سال پرس و جوی شفاهی و بیش از بیست سال پژوهش نویسنده است در اسناد دولتی داخلی و خارجی – اسناد طبقه بندی شده دولتی،» می باشد، «مهم » نبوده است.
 اما روشن نيست، اين «پژوهشگر» محترم که درباره عکس العمل نيروهای مصدقی درباره سياست و عملکرد رژيم شاه، اظهار نظر کرده است ــ آنهم با تحريف و وارونه جلوه دادن خواستها و نظرات آن نيروها ــ ، چرا و بچه دليل سخنی درباره سياست و عملکرد های رژيم محمدرضاشاه پهلوی در آن مقطع تاريخی ننوشته است، تا خوانندگان آن مقاله بهتر بتوانند درباره اظهارات آن جناب و طرفداران دکتر مصدق در باره مقطع تاريخی مورد بحث، قضاوت کنند؟
  آيا در دوران رژيم محمدرضاشاه پهلوی اصولا بحقوق شهروندی مردم، همان حقوقی که در قانون اساسی مشروطيت برای ملت ايران درنظرگرفته شده بود از سوی هيئت حاکمه تجاوز نمی شد و مردم ايران می توانستند از حقوق قانونی مستتر درقانون اساسی بطور کامل  بهره مند شوند؟!
  اما آقای پیروز مجتهد زاده براین باورند که در اثر عقايد و نظرات دکتر مصدق و عملکرد مصدقيها، «...جامعه سیاسی کشور دچار بلای "سیاه" و "سفید" دیدن همه چیز و همه کس شد و تزویر و شایعه پراکنی و شعار پردازی های عوامفریبانه در چارچوب قهرمان پروری و قهرمان پرستی جای تاریخ نویسی بی طرفانه را گرفت و فضای فکری جامعه سیاسی کشور را مسموم کرد و جامعه سیاست زده عصبانی را از سال ١٣۵٦ به سوی یک سلسله تظاهرات انتقامجویانه مطالعه نشده به حرکت در آورد که ایران را به سوی سرنوشتی برنامه ریزی نشده راهی نمود تا آنجا که افراد بیگانه بری از هر گونه شایستگی اخلاقی و سیاسی دست در دست بازرگان ها و سنجابی ها و فروهرها و .... برای استقلال و آزادی ایران فریاد می زدند.».
  فرمولبندی بالا بيانگر اين واقعيت است که آقای دکتر پیروز مجتهد زاده برای اينکه مکنونات واقعی خود را مخفی نگهدارد و لابی های اين «پژوهشگر» محترم در رژيم ولايت فقيه به عقايد و نظرات او واقف نگشته و به مخالفت او با انقلاب بهمن ١٣۵٧ و سرنگونی رژيم محمدرضاشاه پهلوی پی نبرند، تا بتواند به «دودوزه بازی » تاکنونی خود ادامه داده و همچون گذشته «هم از توبره بخورد و هم از آخور» ، کوشش می کند از رهبر انقلاب بهمن ١٣۵٧ و طرفدارانش در رابطه با شکل دادن تظاهرات سال ١٣۵٦ نامی نبرده و در عوض ـــ از اسم شب، يعنی فحاشی بمصدق و مصدقيها استفاده نمايد و در آن رابطه آن مبارزات شکوهمند دوران انقلاب را بلجن بکشد ـــ  و لابد می خواهد بگوید که مقدمات انقلاب مردم  ايران در سال ١٣۵٧ را مصدقيها فراهم آوردند، بسیار خوب، اما اکنون از وی باید سؤال کرد بالاخره نتیجۀ تلاش مصدقی ها  که منتهی به انقلاب و سرنگونی رژيم شاه شده ، خوب بوده است یا نه ؟
 صرفنظر از پاسخی که آقا ی دکترمجتهد زاده باید به سؤال فوق بدهد، اما  نمی توان از کنار مسائلی که در جملات بالا که از مقاله ی «شاه کودتا کرد یا مصدق؟» نقل گردید ، به آسانی گذشت. آقای دکتر پيروز مجتهد زاده، در جملات بالا طرفداران مصدق را به « تزویر و شایعه پراکنی و شعار پردازی های عوامفریبانه» در مبارزه با رژيم شاه متهم نموده است.
  حال برای اينکه روشن شود که  اتهامات آقای دکتر پيروز مجتهد زاده که «طرفداران دکتر مصدق » در آن مقطع تاریخی به «تزویر و شایعه پراکنی و شعار پردازی های عوامفریبانه...» دست میزده اند، نا درست بوده و چنان صفاتی بيشتر بيانگر خصوصيات هويت سياسی آن «پژوهشگر» محترم می باشد. از چند سند معتبر تاريخی  کمک می گيرم، «تا سيه روی شود هرکه دراو غش باشد»!
  ١ ـ محمد رضا شاه پهلوی در كنفرانس مطبوعاتي در رابطه با تشکيل حرب رستاخيز در ۱۱ اسفند ۱۳۵۳ چنين اظهار می دارد:
 «به هر حال كسي كه وارد اين تشكيلات سياسی (حزب رستاخيز نشود، دو راه در پيش دارد يا فردی است متعلق به يك تشكيلات غير‌قانونی يعنی به اصطلاح خودمان توده‌ای و يك فرد بي‌وطن است. يا اگر بخواهد، فردا با كمال ميل، بدون اخذ عوارض، گذرنامه‌اش را در دستش می گذاريم و به هر جايی كه دلش خواست، مي‌تواند برود؛ چون ايراني نيست. وطن ندارد.
... تمام اقشار مردم ايران حق دارند در يك حزب واحد حضور داشته باشند و از مزايای آن به طور يكسان برخودار شوند. ما بايد صفوف ايرانيان را به خوبی بشناسيم و صفوف را از هم جدا كنيم. كسانی كه به قانون اساسی و نظام شاهنشاهی و انقلاب ششم بهمن عقيده دارندو كسانی كه ندارند. به آنهايی كه دارند من امروز پيشنهاد مي‌كنم كه براي اين كه رودربايستي در بين نباشد... ما امروز يك تشكيلات جديد سياسي را پايه‌گذاری كنيم و اسمش را هم بد نيست بگذاريم رستاخيز ايرن.» (٢٩)
  و محمدرضاشاه شاه در کتاب خود به نام  پاسخ به تاریخ در این مورد می‌گوید:
 «ما معتقد هستیم همه مردم ایران باید برای رسیدن به هدفهای ملی که سعادت و آسایش فرد فرد ما را تامین خواهد کرد متحد باشند و در یک جهت حرکت کنند، همه کوششها باید در راه پیشرفت کشور باشد. نه خنثی کردن تلاشهای یکدیگر. در نظام چند حزبی امکان تفرقه و تشتت بسیار است. هر گروه که در حزبی هستند با دیگران بر سر کسب قدرت و به دست گرفتن حکومت ستیز و دعوا دارند. هر گروه می‌خواهد حرفهای خودش را به کرسی بنشاند و در نتیجه اختلافات به وجود می‌آید. در حالی که در حزب رستاخیز از جنگ گروهی خبری نیست.» (٣٠)
  با توجه به محتوای نقل قولهائی که درباره «حزب فاشيستی رستاخيز» اشاره رفت، که علنأ صحبت از اين واقعيت تلخ دارد که هرفردی که مخالف با نظرات محمدرضاشاه باشد، پاسپورت خود را بگيرد و از وطنش خارج شود، مبارزه با چنان وضعيتی را جناب دکتر پيروز مجتهدزاده، «انتقامجویی های قبیله ای خانمان برانداز» که «...فضای فکری جامعه سیاسی کشور را مسموم کرد و جامعه سیاست زده عصبانی را از سال ١٣۵۶ به سوی یک سلسله تظاهرات انتقامجویانه مطالعه نشده به حرکت در آورد ...»، تلقی کرده اند؟.
  جملات نقل شده بطور واضح بيانگر اين موضع سياسی هستند که جناب دکتر پيروز مجتهدزاده از مخالفين سرسخت مبارزات مردم ايران عليه رژيم شاه و انقلاب شکوهمند ٢٢ بهمن ١٣۵٧ بوده و هست!!
 ٢ ــ  در ٢٢ خرداد ١٣۵٦ درست ٢٠ ماه قبل از سرنگونی رژيم شاه (٢٢ بهمن ١٣۵٧ ) سه نفر از اعضای شناخته شده و معروف  جبهه ملی ايران در آن مقطع تاريخی، آقايان دکتر کريم سنجابی، دکتر شاپور بختيار، داريوش فروهر، طی نامه سرگشاده ای نظرات خود را، در واقع نظرات  عده ای از «طرفداران دکترمصدق» را در رابطه با اعتراض به وضع سياسی حاکم بر جامعه به محمدرضاشاه پهلوی ابلاغ می کنند. و يادآورمی شوندکه:
« ... با توجه به اينکه در مقامات پارلمانی و قضايی و دولتی کشور کسی را که صاحب تشخيص و تصميم بوده و مسئوليت و مأموريتی غير از پيروی از « منويات ملوکانه » داشته باشد نمی شناسيم و در حالیکه تمام امور مملکت از طريق صدور فرمانها انجام می شود و انتخاب نمايندگان ملت و انشاء قوانين و تاسيس حزب و حتی انقلاب در کف اقتدار شخص اعليحضرت قرار دارد که همه اختيارات و افتخارها و سياستها و بنابراين مسئوليتها را منحصر و متوجه به خود فرموده اند ، اين مشروحه را عليرغم خطرات سنگين تقديم حضور می نماييم...»
 
و با اشاره يه يکسری تصميمات و عملکردهای خلاف قانون و پايمال کردن حقوق ملت، می نويسند:
 
«...تنها راه باز گشت و رشد ايمان و شخصيت فردی و همکاری ملی و خلاصی از تنگناها و دشواريهائی که آينده ايران را تهديد می کند ترک حکومت استبدادی ، تمکين مطلق به اصول مشروطيت، احياء حقوق ملت، احترام واقعی به قانون اساسی و اعلاميه جهانی حقوق بشر، انصراف از حزب واحد، آزادی مطبوعات و اجتماعات، آزادی زندانيان و تبعيد شدگان سياسی و استقرار حکومتی است که متکی براکثريت نمايندگان منتخب از طرف ملت باشد و خود را بر طبق قانون اساسی مسئول اداره مملکت بداند.» (٣١)
  
حال چرا و بچه دليل چنين نظرات، عقايد و پيشنهادی را آقای دکتر پيروز مجتهد زاده،«انتقامجویی های قبیله ای خانمان برانداز» که «...فضای فکری جامعه سیاسی کشور را مسموم کرد و جامعه سیاست زده عصبانی را از سال ١٣۵۶ به سوی یک سلسله تظاهرات انتقامجویانه مطالعه نشده به حرکت در آورد ...»، می داند، روشن نيست؟! 
 من متن کامل  آن نامه سرگشاده را در بخش پانويس همين نوشته درج می کنم، تا خوانندگان محترم به اين واقعيت پی برند، که اظهارات و احکام آقای دکتر پيروز مجتهد زاده در باره طرفداران دکتر مصدق که قبلا نقل شد، اظهاراتی دروغ  و بی پايه می باشد  که در تضاد با اسناد تاريخی معتبر قرار دارد. (٣١)
  ٣ ـ  محمد رضاشاه پهلوی، در ساعت ۱۰ صبح  پانزدهم آبان ۱۳۵۷، (يعنی حدودأ ١٧ ماه بعد از نامه سرگشاده رهبران جبهه ملی و ٣ ماه قبل از پيروزی انقلاب بهمن) در آخرين گفتار خود با ملت ایران، معروف به «من صدای انقلاب شما را شنیدم» به گوشه ای از سياست و عملکرد رژيم سرکوبگرش اشاره می کند. من در اينجا به جملاتی از آن گفتار اشاره می کنم، تا روشن گردد که اظهارات آقای دکترپيروز مجتهد زاده با واقعييتهای تاريخی آن زمان ايران چقدر فاصله دارد و آن «پژوهشگر» محترم چقدر غير مسئولانه قلم زده و حکم صادر نموده است!
محمد رضاشاه پهلوی خطاب به مردم ايران گفت:
  «ملت عزیز ایران در فضای باز سیاسی که از دو سال پیش به تدریج ایجاد می‌شد، شما ملت ایران علیه ظلم و فساد به پا خاستید...
اما من به نام پادشاه شما بار دیگر در برابر ملت ایران سوگند خود را تکرار می‌کنم و «متعهد» می‌شوم که خطاهای گذشته و بی‌قانونی و ظلم و فساد دیگر تکرار نشده، بلکه خطاها از هر جهت جبران نیز گردد. «متعهد» می‌شوم که پس از برقراری نظم و آرامش در اسرع وقت یک دولت ملی برای برقراری آزادی‌های اساسی و اجرای انتخابات آزاد تعیین شود تا قانون اساسی که خون‌بهای انقلاب مشروطیت است، به صورت کامل به مرحله اجرا در‌آید...
تضمین می‌کنم حکومت ایران در آینده بر اساس قانون اساسی، عدالت اجتماعی و اراده ملی به دور از استبداد و ظلم و فساد خواهد بود...» (٣٢) ( همه جا تکيه از منصور بيات زاده)
 
  ادامه دارد
 
 دکتر منصور بيات زاده
  شنبه ۱ بهمن ۱۳۹۰ - ۲۱ ژانويه ۲۰۱۲

پانويس:
١ ــ  ادعانامه جدیدعلیه مصدق/شاه کودتا کرد یامصدق؟ ــ پيروز مجتهد زاده
به نقل از سايت سازمان سوسياليستهای ايران ـ سوسياليستهای طرفدار راه مصدق
ـــ  به نقل از سايت «خبرآنلاين»،
 ٢ ــ  من درنقد اظهارات و ادعاهای آقای دکترمحمدعلی همايون کاتوزيان که تحت عنوان «گفت‌و‌گویی متفاوت با همایون کاتوزیان درباره زندگی سیاسی و فکری او/ از دوستی با خلیل ملکی و جلال آل‌احمد تا تجربه کنفدراسیون و همکاری با حمید عنایت»، در «شهروند امروز» انتشار پيدا کرده بود، به يکسری اصول، ارزش ها و معيارهائی که يک تاريخنگار و مورخ مسئول و بيطرف حتمأ بايد در نگارش مسائل تاريخی رعايت نمايد،اشاره کرده و متذکر شدم که:
 «تاريخنگار و مورخ مسئول، منصف و بيطرف، رويدادها، نظرات و عقايد را آنطوری که اتفاق افتاده و مطرح شده اند، تحرير و تفسيرمی نمايد و ازتحريف، تقلب، تملق، دروغ ، تزوير و عوامفريبی اجتناب می ورزد!».
به نقل از سايت سازمان سوسياليستهای ايران ـ سوسياليستهای طرفدار راه مصدق
و
٣ ـ  برپايه قرارداد ١٩١٩ انگليس و ايران، كليه تشكيلات نظامی و مالی ايران تحت نظارت انگليسی ها  قرار می گرفت و امتياز راه‌آهن و راه‌های شوسه ايران نيز به آنها واگذار می شد. ـ
 
ـ  خدا رحمت کند خليل ملکی را ! ـ بقلم منصور بيات زاده
به نقل از سايت سازمان سوسياليستهای ايران ـ سوسياليستهای طرفدار راه مصدق
۴ ــ  تاريخ ٢٠ ساله ّ بقلم حسين مکی
۵ ـ نطق مصدق در جلسه تاريخی تغيير سلطنت. در جلسه نهم آبان ماه ١٣٠٤ دوره پنجم مجلس شورايملی ـ منبع : جعفری قنواتی، محمد ، معرفی و شناخت دکتر محمد مصدق، چاپ اول: ١٣٨٠، صفحات ١٢٨ و ١٢٩، نشر قطره. متن کامل آن سخنرانی در شبکه اينترنتی قراردار. رجوع شود به لينک.
و
۶ ـ ملاقات تاج الملوک و دو دخترش (شمس و اشرف) با آدولف هيتلر
«ما برای هيتلرچند هديه برده بوديم كه عبارت بود ازدو قطعه قالی نفيس ايرانی ومقداری پسته رفسنجان.حاج محتشم السطنه اسفندياری قالی‌ها را درجلوی پای هيتلربازكرد وشروع به توضيح كرد.هيتلرخيلی ازنقش قالی‌ها وبافت ورنگ آنها خوشش آمد. روی يك قالی كه درتبريزبافته شده بود عكس خود هيتلربود. روی قالی ديگرهم علامت آلمان را كه عبارت ازصليب شكسته بود نقش كرده بودند.ازمطالب هيتلردستگيرمان شد كه باورش نمی شود اين تصاويرظريف را با دست بافته باشند.هيتلرهم متقابلا سه قطعه عكس خود را امضاء كرد وبه من ودخترانم داد.
ديلماج سفارت گفت: " آقای هيتلرمی گويند متاسفانه پيشوای آلمان مثل شاه ايران ثروتمند نيست ونمی تواند متقابلا هديه گرانقيمت به ما بدهد وازاين بابت معذرت می‌خواهند!"
من اين ملاقات را هيچوفت فراموش نكردم وبه درخواست رضا ده‌ها بار ريزمطالب آنرا برايش تعريف كردم.». رجوع شود به لينک
و
٧ ـ نطق دکتر  مصدق در مخالفت با اعتبارنامه سيد ضياء الدين طباطبائی ـ در مجلس شورايملی دوره چهاردهم ــ ١٦ اسفند ١٣٢٢ . رجوع شود به لينک
www.tvpn.de/ois/ois-iran-notghe-dr-mossadegh-dar-mokhalefat-ba-seiyedziaa.htm
٨  ـ «سياست موازنه ی منفی در مجلس چهاردهم» ـ حسين کی استوان
و
توضيحی کوتاه درباره دلايل پيوند مفاهيم«آزادی و استقلال » دربين طرفداران «راه مصدق»؛  تأملی بر گفتار دکتر همايون کاتوزيان در باره کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ ـ دکتر منصور بيات زاده به نقل از سايت سازمان سوسياليستهای ايران ـ سوسياليستهای طرفدار راه مصدق
و
راه مصدق و ارزشهای تشکيل دهنده آن «راه»؛ « متن سخنرانی دکتر منصور بيات زاده در کنفرانس ١٢٩ امين  زاد روز دکتر محمد مصدق ـ در ٢٠ خردادماه ١٣٩٠ (١٠ ژوئن ٢٠١١) در شهر لودويگس هافن ـ آلمان»
به نقل از سايت سازمان سوسياليستهای ايران ـ سوسياليستهای طرفدار راه مصدق
٩ ـــ  کتاب «سياست موازنه منفی» تأليف حسين کی استوان؛ جلد اول، صفحات ١۵۶ تا  ١٨٢
ــــ  بمناسبت پنجاه وهفتمين سالگرد ملی شدن صنعت نفت ــ دکتر منصور بيات زاده ـ
بنظر ما سوسياليست های مصدقی،  تفاوتی که بين « ملی شدن صنعت نفت» و « غنی سازی اورانيوم و مسئله هسته ای » وجود دارد، اين تفاوت به چگونگی عملکرد و محتوی سياست و تصميمات دولت دکتر مصدق و دولت دکتر احمدی نژاد مربوط می شود و نه به موضوع دفاع از حاکميت ملی
ـــ  تاريخنگار و مورخ مسئول، منصف و بيطرف،رويدادها، نظرات و عقايد را آنطوری که اتفاق افتاده و مطرح شده اند، تحرير و تفسيرمی نمايد وازتحريف، تقلب، تملق، دروغ ، تزوير و عوامفريبی اجتناب  می ورزد! ــ درنقد اظهارات و ادعاهای آقای دکترمحمدعلی همايون کاتوزيان ــ  بخش پنجم (بخش پايانی) ــ دکتر منصور بيات زاده
به نقل از سايت سازمان سوسياليستهای ايران ـ سوسياليستهای طرفدار راه مصدق
١٠ ـ همان شماره ٩
١١  ــ متن قرارداد الحاقی گس ـ گلشائيان،
      به نقل از سايت سازمان سوسياليست های ايرانی ـ سوسياليست های مصدقی
ــ  ترکمان ، محمد ـ  نامه های دکتر مصدق ، نشر هزاران ، چاپ دوم : ١٣٧٥، جلد اول ، نامه دکتر مصدق به حسين مکی ، صفحات ١٠٢ و ١٠٣.
 ــ  متن کامل نامه دکتر مصدق به حسين مکی در باره قرارداد الحاقی گس ـ گلشائيان در مجلس دوره پانزدهم .
 به نقل از سايت سازمان سوسياليست های ايرانی ـ سوسياليست های مصدقی
١٢ ــ  راه مصدق و ارزشهای تشکيل دهنده آن «راه»؛ « متن سخنرانی دکتر منصور بيات زاده در کنفرانس ١٢٩ امين  زاد روز دکتر محمد مصدق ـ در ٢٠ خردادماه ١٣٩٠ (١٠ ژوئن ٢٠١١) در شهر لودويگس هافن ـ آلمان»
به نقل از سايت سازمان سوسياليستهای ايران ـ سوسياليستهای طرفدار راه مصدق
١٣ ـ  حاکميت قانون و انتخابات آزاد
به نقل از سايت سازمان سوسياليستهای ايران ـ سوسياليستهای طرفدار راه مصدق
١۴ ـ  «حاکميت ملی (اِشتات سوورِنيتت
به نقل از سايت سازمان سوسياليستهای ايران ـ سوسياليستهای طرفدار راه مصدق
١۵ــ  نطق های دکترمصدق در دوره شانزدهم مجلس شورايملی، انتشارات مصدق،  اسفند ١٣۴٦، صفحه ۵۵
ـــ  روزنامه کيهان ١۴ ارديبهشت ١٣٣٠
ـــ فصل هجدهم کتاب دکتر مصدق و راه مصدق، صفحه ١۶٩ ـ بقلم دکتر منصور بيات زاده
به نقل از سايت راه مصدق
١۶ـ دکتر مصدق ـ  در مقدمه کتاب « خاطرات و تألمات»، در رابطه با بخش سوم آن کتاب می نويسد:« بخش سوم راجع بانتقاداتی است که شاهنشاه اخيرأ از من و کارهای دولت من در چند فصل از کتاب «مأموريت برای وطنم» و بيش از همه در فصل پنجم فرموده اند که هر کدام را درفصل مخصوص بخود نقل ميکنم و جوابی که مقتضی است ميدهم.» ؛ آن مطالب در صفحات ٣٣٧ تا  ٣٩٢ کتاب « خاطرات و تألمات» چاپ شده است . کپی آن مطالب (۵۵ صفحه) در شبکه اينترنتی قرار دارد. منبع: سايت سازمان سوسياليستهای ايران ـ سوسياليستهای طرفدار راه مصدق
١٧ ــ  کنفدراسيون و بازماندگان رژيم شاه  ــ  بقلم: دکتر منصور بيات زاده ـ به نقل از نشريه جنبش سوسياليستی شماره ١٣ فروردين  ١٣٦٧ ــ  در رد اظهارات و اتهامات سيدمهدی پيراسته يکی از کودتاچيان ٢٨ مرداد ١٣٣٢ در کيهان چاپ لندن ــ
به نقل از سايت سازمان سوسياليستهای ايران ـ سوسياليستهای طرفدار راه مصدق
  ١٨ـ  تأملی بر گفتار آقای دکتر سيد محمود کاشانی ـ فرزند آيت الله سيد ابوالقاسم کاشانی ــ در رابطه با سياست و عملکرد دکتر مصدق و کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢  
اشاره ای کوتاه به شيوه و متد و تبليغاتی سردمداران جمهوری اسلامی ـ دکتر منصور بيات زاده
به نقل از سايت سازمان سوسياليستهای ايران ـ سوسياليستهای طرفدار راه مصدق
١٩ ـ  شما اگر بد نبودید، فرشته امروز با ما بود! ــ نقدی بر روایت خاطرات اردشیر زاهدی، فرزند توفان بقلم رضا رحيم پور ــ  در پنح بخش ــ به نقل از سايت سازمان سوسياليست های ايران
٢٠ ـ  در رد ادعای نويسنده کيهان لندن درباره کودتای ٢٨ مرداد  ١٣٣٢ ـ خانم بقراط ، بسی خفته نمائيد! ــ نه شاه کودتا کرد، نه مصدق! ــ  سازمان های جاسوسی سيا و انتليجنت سرويس کودتا کردند!!! بقلم رضا رحيم پور ـ به نقل از سايت سازمان سوسياليستهای ايران ـ سوسياليستهای طرفدار راه مصدق
٢١ ـ  ويژه نامه کودتای  ٢٨مرداد ١٣٣٢
٢٢ ــ  مقاله پرفسور يرواند آبراهاميان در مجله علم و جامعه نيويورک در خصوص کودتای ٢٨ مرداد.
روزنامه نیویورك تایمز اخیراً گزارشی از سیا را به چاپ رساند که به عمليات مشترک آمريکا و بريتانيا در سال ١٩٥٣ (١٣٣٢) برای سرنگونی مصدق نخست وزير ايران مربوط می شد.
به نقل از سايت سازمان سوسياليستهای ايران ـ سوسياليستهای طرفدار راه مصدق
ــــ   لينک گزارش مربوط به کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ مندرج در روزنامه نيويورک تايمز
٢٣ ــــ  پوزش خواهى خانم آلبرايت، وزير خارجه امريكا در حكومت كلينتون از نقش امریکا در کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢.
به نقل از سايت سازمان سوسياليستهای ايران ـ سوسياليستهای طرفدار راه مصدق
ـــ  خانم «مادلین البرایت» وزیر امور خارجه اسبق آمریکا در زمان رياست جمهوری پرزيدنت کلينتون  ــ  نقش آمریکا در کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢
به نقل از سايت سازمان سوسياليستهای ايران ـ سوسياليستهای طرفدار راه مصدق
٢۴ ـــ  وزير خارجه سابق بريتانيا در افتتاح نمايشگاه تاريخی در لندن،
جک استراو : ما در ايران اشتباه کرديم
به نقل از سايت سازمان سوسياليستهای ايران ـ سوسياليستهای طرفدار راه مصدق
٢۵ ــ   کنفرانس «مجمع جهانی اقتصاد در داووس» ـ ژانويه ٢٠٠٥ ــ “مرده“ مصدق و “ زنده“ شاه
به بهانه پنجاه و هفتمین سالگرد کودتای ننگین ٢٨ مرداد
به نقل از سايت سازمان سوسياليستهای ايران ـ سوسياليستهای طرفدار راه مصدق
٢۶ ــ  هيِلاری کلينتون به  سرکت دولت ايالات متحده آمريکا در کودتای ٢٨ مرداد عليه دولت دکتر مصدق اعتراف کرد. رجوع شود به لينک
٢٧  ـ  متن کامل سخنرانی پرزيدنت براک حسين اوباما در قاهره
و

ـــ  فروپاشی استقلال و بمباران بشردوستانه ــ  اکبر گنجی ـ سايت روز

٢٨  ـ کاپيتولاسيون ــ « در ۲۸ تیر ۱۳۴۱ امیراسدالله علم نخست وزیر شد. در تاریخ ۲۰ اسفند ۱۳۴۱ وزارت خارجه به سفارت امریکا پاسخ داد که به این امر رسیدگی خواهد شد. ۲۵ دی ۱۳۴۲ برابر با ۱۵ ژانویه ۱۹۶۴ دولت علم قانون اجازه استفاده مستشاران امریکایی در ایران از مصونیت‌ها و معافیت‌های قرارداد وین را که برای کارمندان اداری و فنی نوشته شده بود به مجلس سنا برد. در این میان اسدالله علم از پست خود کناره گیری کرد و حسنعلی منصور در فروردین ۱۳۴۴ نخست وزیر شد. در ۳ امرداد ۱۳۴۳ مجلس سنا این قانون اجازه استفاده مستشاران امریکایی از قرارداد وین درباره روابط سیاسی را تصویب کرد و به مجلس شورای ملی فرستاد. در مجلس شورا درباره این قانون بحث‌های زیادی در گرفت زیرا نمایندگان حزب مردم علیه این قانون بودند. در ۱۳ اکتبر ۱۹۶۴ با ۷۴ بلی و ۶۱ نه به تصویب مجلس شورای ملی رسيد. »
منبع: سايت  ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
ــــ و صورت مذاکرات مجلس شورای ملی ۲۱ مهر ۱۳۴۳ جلسه ۱۰۴
ـــ  مجلس شورای ملی مجموعه قوانین دوره قانونگذاری بیست و یکم  ـ جلد دوم - صفحه ٧۴٠
٢٩ ــ  حزب رستاخيز
روزنامه كيهان،‌شماره ٩۵٠٦، ١٢/١٢/١٣۵٣
ـــ  يراوند آبراهاميان، ايران بين دو انقلاب، ترجمه احمد گل محمدی و محمد ابراهيم فتاحی، تهران: نشر نی، ١٣٧۵، ص  ۵۴٢
٣٠ ــ  حزب رستاخيز ــ منبع: سايت  ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
و  ــ  گزارش«ريچارد مكگارا هلمز» (رئيس پيشين سازمان سيا)  که در سال ١٣۵٣ سفير امريكا در ايران بوده است، به وزارت امور خارجه آمريکا، درباره تأسيس حزب رستاخيز.
به نقل از سايت ويکيليکس
و ـــ  ویکیلیکس:شاه از همه ایرانیان خواست یا بحزب رستاخیز بپیوندند یا ایران را ترک کنند و یا بعنوان خائن...
به نقل از سايت انقلاب اسلامی در هجرت
٣١ ـ  متن کامل نامه سرگشاده دکتر کريم سنجابی، دکتر شاپور بختيار، داريوش فروهر به محمدرضا شاه پهلوی بقرار زير است:
«پيشگاه اعليحضرت همايون شاهنشاهی
فزايندگی تنگناها و نابسامانيهای سياسي، اجتماعی و اقتصادی کشورچنان دورنمای خطرناکی را در برابر ديدگان هر ايرانی قرار داده که امضاء کنندگان زير بنابر وظيفه ملی و دينی، در برابر خلق  وخدا با توجه به اينکه در مقامات پارلمانی و قضايی و دولتی کشور کسی را که صاحب تشخيص و تصميم بوده و مسئوليت و مأموريتی غير از پيروی از « منويات ملوکانه » داشته باشد نمی شناسيم و در حالیکه تمام امور مملکت از طريق صدور فرمانها انجام می شود و انتخاب نمايندگان ملت و انشاء قوانين و تاسيس حزب و حتی انقلاب در کف اقتدار شخص اعليحضرت قرار دارد که همه اختيارات و افتخارها و سياستها و بنابراين مسئوليتها را منحصر و متوجه به خود فرموده اند ، اين مشروحه را عليرغم خطرات سنگين تقديم حضور می نماييم.
درزمانی مبادرت به چنين اقدامی می شود که مملکت ازهرطرف درلبه های پرتگاه قرار گرفته، همه جريانها به بن بست کشيده، نيازمنديهای عمومی بخصوص خواروبار ومسکن با قيمتهای تصاعدی بی نظير دچار نايابی گشته، کشاورزی و دامداری رو به نيستی گذارده ، صنايع نوپای ملی و نيروهای انسانی در بحران و تزلزل افتاده ، تراز بازرگانی کشور و نابرابری صادرات و واردات وحشت آور گرديده ، نفت اين ميراث گرانبهای خدادادی به شدت تبذير شده ، برنامه های عنوان شده اصلاح و انقلاب ناکام مانده و از همه بدتر ناديده گرفتن حقوق انسانی و آزاديهای فردی و اجتماعی و نقض اصول قانون اساسی همراه با خشونتهای پليسی به حداکثر رسيده و رواج  فساد و فحشاء و تملق  فضيلت بشری  و اخلاق ملی را به تباهی کشانده است.
حاصل تمام اين اوضاع ، توأم با وعده ها و ادعاهای پايان ناپذير و گزافه گوئيها و تبليغات  و تحميل جشنها و تظاهرات نارضائی و نوميدی عمومی و ترک وطن و خروج سرمايه ها و عصيان نسل جوان شده که عاشقانه داوطلب زندان و شکنجه و مرگ میگردند و دست به کارهايی ميزنند که دستگاه حاکمه آن را خرابکاری و خيانت و خود آنها فداکاری و شرافت می نامند.
اين همه ناهنجاری در وضع زندگی ملی را ناگزير بايد مربوط به طرز مديريت مملکت دانست، مديريتی که بر خلاف نص صريح قانون اساسی و اعلاميه جهانی حقوق بشر جنبه فردی و استبدادی در آرايش نظام شاهنشاهی پيدا کرده است.
در حالی که «نظام شاهنشاهی» خود برداشتی کلی از نهاد اجتماعی حکومت درپهنه تاريخ ايران می باشد که با انقلاب مشروطيت دارای تعريف قانونی گرديده و در قانون اساسی و متمم آن حدود «حقوق سلطنت» بدون کوچکترين ابهامی تعيين و « قوای مملکت ناشی از ملت»  و« شخص پادشاه از مسئوليت مبری» شناخته شده است.
در روزگارکنونی وموقعيت جغرافيايی حساس کشورما  اداره امورچنان پيچيده گرديده که توفيق در آن تنها با استمداد از همکاری صميمانه تمام نيروهای مردم درمحيطی آزاد و قانونی و با احترام به شخصيت انسانها امکان پذير ميشود.
 اين مشروحه سرگشاده به مقامی تقديم می گردد که چند سال پيش دردانشگاه هاروارد فرموده اند:
« نتيجه تجاوز به آزاديها فردی و عدم توجه به احتياجات روحی انسانها ايجاد سرخوردگی است و افراد سر خورده  راه منفی پيش می گيرند تا ارتباط خود را باهمه مقررات و سنن اجتماعی قطع کنند و تنها وسيله رفع اين سرخوردگيها احترام به شخصيت و آزادی افراد  و ايمان به اين حقيقت است که انسانها برده  دولت نيستند و بلکه دولت خدمتگزار افراد مملکت است». و نيز به تازگی در مشهد مقدس اعلام فرموده ايد « رفع عيب به وسيله هفت تير نميشود و بلکه به وسيله جهاد اجتماعی ميتوان عليه فساد مبارزه کرد».
بنابراين تنها راه باز گشت و رشد ايمان و شخصيت فردی و همکاری ملی و خلاصی از تنگناها و دشواريهائی که آينده ايران را تهديد می کند ترک حکومت استبدادی ، تمکين مطلق به اصول مشروطيت، احياء حقوق ملت، احترام واقعی به قانون اساسی و اعلاميه جهانی حقوق بشر، انصراف از حزب واحد، آزادی مطبوعات و اجتماعات، آزادی زندانيان و تبعيد شدگان سياسی و استقرار حکومتی است که متکی براکثريت نمايندگان منتخب از طرف ملت باشد و خود را بر طبق قانون اساسی مسئول اداره مملکت بداند. 
بيست و دوم  خرداد ١٣۵٦
دکتر کريم سنجابی؛ دکتر شاپور بختيار؛ داريوش فروهر»
به نقل از سايت سازمان سوسياليستهای ايران ـ سوسياليستهای طرفدار راه مصدق
٣٢ ــ  محمدرضاشاه پهلوی ــ  «من صدای انقلاب شما را شنیدم»
و
ـــ  شاه صدای انقلاب را شنید ــ سه‌ شنبه شانزدهم آبان ۱۳۵۷ هجری خورشیدی برابر ششم نوامبر ۱۹۷۸ میلادی ــ به نقل از سايت راديو زمانه
و  
ـــ  ويژه نامه «درسی سال قبل (۱۳۵۷)» ـ سرنگونی رژيم محمد رضاشاه پهلوی و پيروزی انقلاب بهمن ١٣٥٧ ـ در اين مجموعه برخی از مقالات و گزارش ها و تحليل ها در باره انقلاب بهمن درج شده اند
به نقل از سايت سازمان سوسياليستهای ايران ـ سوسياليستهای طرفدار راه مصدق
 
تاريخ انتشار در سايت سازمان سوسياليستهای ايران در ١ بهمن ۱۳۹۰ -  ۲۱ ژانويه ۲۰۱۲