نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۹, پنجشنبه

یوری آونر- شادی نکنید، مرگ بن لادن وآینده بن لادنیسم



۲۷,۰۲,۱۳۹۰


UriAvnery"زمانی که دشمن تو سرنگون می شود خوشحالی نکن، و مگذار قلب تو زمانی که او می لغزد شاد باشد، / مبادا خدا شاهد آن باشد واز ان برنجد، وغضبش را از او بگرداند"
این یکی از زیباترین نقل قول ها در تورات و در واقع در زبان عبری است. این عبارت در زبان های دیگر نیز زیبا است، هرچند هیچ ترجمه ای نمی تواند زیبایی ذاتی آن را نشان دهد.
البته، طبیعی است که وقتی دشمن کسی شکست می خورد خوشحال باشد، و اشتیاق به انتقام یک ویژگی انسانی است. اما نگاه خیره (کینه جویانه) کاملا چیز دیگری است. یک چیز زشت.
در افسانه های عبری باستان آمده است که وقتی بنی اسرائیل به محض آن که تعقیب کنندگان مصریشان در دریای سرخ غرق شدند ابراز شادی کردند خدا به شدت بر آشفته شد. خداوند آنها را نصیحت کرد که "آفریدگان من در دریا غرق شده اند، شما نغمه سرایی می کنید؟"
این مطالب زمانی از ذهن من گذشت که من هلهله جوانان امریکایی را در تلویزیون دیدم که در خیابان ها فریاد می زدند و می رقصیدند. طبیعی اما ناشایست است. صورت های از شکل افتاده و رفتارهای بدنی پرخاشگر با رفتارجمعیت ها در سودان یا سومالی تفاوتی نداشت. جلوه های زشت طبیعت انسان به نظر می رسد همه جا یکسان است.
* * *
ابراز شادمانی ممکن است پیش از موقع باشد. به احتمال قوی، القاعده با اسامه بن لادن نمی میرد. نتیجه ممکن است کاملا متفاوت باشد.
بریتانیا در سال ۱۹۴۲ ابراهام اشترن را که تروریست می خواندند کشت. اشترن، که نام مستعار او یاعیر بود، در گنجه ای در آپارتمانی در تل آویو مخفی شده بود. در این مورد هم، رفتارهای پیک او بود که او را لو داد. افسر فرمانده بریتانیا پس از کسب اطمینان از آن که او همان اشترن است، با شلیک او را کشت.
کشته شدن او پایان گروه او نبود- بلکه آغاز جدیدی بود. آن گروه به قاتل حکومت بریتانیا در فلسطین تبدیل شد. معروف به "گروه اشترن" (اسم واقعی گروه "مبارزان آزادی اسرائیل" بود) بسیاری از حملات جسورانه علیه تاسیسات بریتانیایی را عملی کرد و نقش قابل توجهی در وادار کردن قدرت استعماری به ترک کشور ایفا نمود.
وقتی که نیروی هوایی اسرائیل شیخ احمد یاسین، بنیانگذار، ایدئولوگ و سمبل حماس را کشت حماس نمرد. او بعنوان یک شهید به مراتب تاثیرات بیشتری از یک رهبر زنده داشت. شهادت او مبارزان جدیدی را به نهضت جذب کرد. کشتن یک شخص کشتن یک ایده نیست. مسیحی ها حتی صلیب را بعنوان سمبل خود انتخاب کردند.  
* * *
ایده ای که اسامه بن لادن را به شخصیت جهانی تبدیل کرد چه بود؟ او خلیفه گری اوایل اسلام را موعظه می کرد، که نه تنها امپراطوری بزرگی نبود، بلکه مرکز علم و هنر، شعر و ادبیات بود، آنهم زمانی که اروپا هنوز در بربریت قرون وسطا به سر می برد. هر بچه عربی در باره این افتخارات می آموزد، ولی نمی تواند وضع تاسف آور کنونی مسلمانان را با آنها مقایسه نکند.
(به نوعی، این ها امیال موازی رویاهای رمانتیک صهیونیستی زنده کردن پادشاهی داود وسلیمان هستند).  
خلیفه گری جدید در قرن بیست و یکم امر تخیلی غیرمحتملی است. می تواند کاملا بر خلاف روح زمان باشد، که برای مخالفان آن – امریکایی ها – چنین نیست. امریکایی ها به این رویا - بیش از خود مسلمان ها - نیاز داشتند.
امپراطوری امریکا همیشه به دشمن آشتی ناپذیری برای حفظ خود و تمرکز انرژی بر آن نیاز دارد. این باید دشمنی جهانی باشد، یک مدافع بدخواه فلسفه ای شر.
نازی ها و امپریالیسم ژاپن هم چنین بودند، اما دوام نیاوردند. خوشبختانه، در آن زمان امپراطوری کمونیستی وجود داشت، که نقش قابل تقدیری ایفا کرد.
کمونیست ها همه جا بودند. همه آنها برای زوال آزادی، دموکراسی و امریکا در حال نقشه کشی بودند. همان طور که ادگار هوور و سناتور جومک کارتی با یقین قطعی اظهار می کردند، آنها حتی در داخل امریکا کمین کرده بودند.
دهه ها، امریکا در بستر مبارزه علیه تهدید سرخ رشد کرد، نیروهای آن در سراسر جهان پخش شد، سفینه فضایی اش به ماه رسید، بهترین مغزهایش در جنگ عظیم ایده ها، جنگ فرزندان روشنی علیه فرزندان تاریکی، درگیر شدند.
و پس از آن – ناگهان- همه چیز فرو ریخت. قدرت شوروی غیب شد آنچنان که انگار هرگز وجود نداشت. سازمان های جاسوسی امریکا، با امکانات عظیم، گیج شدند. ظاهرا، آنها هیچ تصوری از چگونگی تزلزلی که ساختار شوروی عملا داشت نداشتند. آنها چگونه می توانستند ببینند، در حالی که با تعصب ایدئولوژیک خود کور شده بودند؟
محو شدن تهدید کمونیسم فضای شکافداری در روان امریکایی ها باقی گذاشت، که فریاد می زد باید پر شود. اسامه بن لادن با مهربانی خدمات خود را تقدیم کرد.
البته به حادثه ای جهان لرزان برای ایجاد آبرو برای چنین تصور سبک سرانه ای نیاز بود. جنایت ۱۱ سپتامبر درست یک چنین رخ دادی بود. آن حادثه تغییرات بسیاری در شیوه زندگی امریکایی ها ایجاد کرد. و دشمن جهانی جدیدی خلق نمود.
در تمام طول شب، تبعیض های ضداسلامی قرون وسطایی برای نمایش خاک روبی شدند. اسلام وحشتناک، جنایت کار، متعصب. اسلام ضددموکراتیک، ضدآزادی، ضد تمام ارزش های ما. بمب گذاران انتحاری، ۷۲ باکره، جهاد باز هم بهار زندگی امریکا. سربازان، جاسوس ها و نیروهای ویژه در سراسر جهان برای مبارزه با تروریسم پراکنده می شوند. بن لادن همه جا هست. جنگ علیه تروریسم مبارزه ای مقدس علیه شیطان است.
آزادی امریکایی ها باید محدود شود، ماشین نظامی امریکا با جهش رشد می کند. روشنفکران تشنه قدرت درباره برخورد تمدن ها وراجی می کنند و روحشان را به شهرت آنی می فروشند.
برای تولید رنگ ترسناک برای چنین تصویر رنگ باخته ای از واقعیت، همه گروه های مذهبی اسلامی در دیگ مشابهی انداخته می شوند – طالبان افغانستان، ایت الله های ایران، حزب الله لبنان، حماس فلسطین، جدایی خواهان اندونزی، اخوان المسلمین مصر و جاهای دیگر، و همه و همه. همه تبدیل به القاعده می شوند، علیرغم این واقعیت که هر کدام از آنها دستور کار متفاوتی، متمرکز بر کشور خود دارند، در حالی که بن لادن نابود کردن تمام کشورهای اسلامی و ایجاد امپراطوری مقدس اسلامی را هدف گرفته است . خصوصیات مشخص، جزئیات.
جنگ مقدس علیه جهاد هر جایی مبارزانی می یابد. هوچیان جاه طلب، که این جنگ وعده راه آسان برای ملتهب کرده توده ها را به آنها می دهد، در بسیاری از کشورها از فرانسه تا فنلاند، از هلند تا ایتالیا سر بر می آورند. هیستری اسلام هراسی، تقریبا با استفاده از همان زبان، جایگزین آنتی سمیتیزم مفید قدیمی می شود. رژیم های استبدادی خود را بعنوان سنگرهای ضدالقاعده نشان می دهند همان گونه که پیش از این خود را سنگرهای ضدکمونیسم نشان می دادند. و، البته، بنیامین ناتانیاهوی خود ما از این موقعیت برای همه آن چه ارزش است کره می گیرد، و از پایتختی به پایتختی دیگر برای فروش کالای بنجل آگاهی اش از اسلام ستیزی سفر می کند.
بن لادن دلیل خوبی برای غرور داشت و احتمالا مغرور بود.
* * *
وقتی که برای اولین بار تصویر او را دیدم، من به شوخی گفتم که او شخص واقعی نیست، بلکه هنرپیشه ای است از مدل سازی مرکزی هالیوود. او خیلی بهتر از آن به نظر می رسید که واقعی باشد - کاملا همان طور که می توانست در فیلمی از هالیوود ظاهر شود – مردی خوش قیافه، با یک ریش بلند سیاه، مسلح به کلاشینکف. ظهور او در تلویزیون قطعا سازمان دهی شده بود.
در واقع، او تروریست خیلی نالایقی بود، یک تازه کار واقعی. هیچ تروریست واقعی نمی تواند در یک ویلای انگشت نما زندگی کند، که مانند جای زخم دردناکی در چشم انداز قرار گرفته است. اشترن در سقف آپارتمانی در یک محله پرتی از تل آویو مخفی شده بود. مناحیم بگین با زن و فرزندش در زیر زمین یک آپارتمان خیلی سطح پایین زندگی می کرد و نقش یک یهودی گوشه گیر را بازی می کرد .  
ویلای بن لادن برای جلب توجه همسایه ها وافراد دیگر شاخص بود. آنها می توانستند در دلشان نسبت به حضور این بیگانه اسرارآمیز کنجکاو باشند. عملا، اوباید خیلی پیش از این ها شناخته شده باشد. او غیرمسلح بود و نمی توانست جنگ راه بیندازد. تصمیم به کشتن او در آن نقطه و انداختن جسد او به دریا از قرار معلوم از مدت ها پیش گرفته شده بود.
ظاهرا هیچ قبر وهیچ مقبره مقدسی وجود ندارد. اما برای ملیون ها مسلمان وبه ویژه برای عرب ها، او مایه افتخار بود و مایه افتخار باقی می ماند، یک قهرمان عرب، "شیر شیران" همان گونه که واعظی در اورشلیم از او نام برد. تقریبا هیچ کس یارای آن که بیرون بیاید و آشکارا چنین سخن بگوید را، به خاطر ترس از امریکایی ها ندارد، اما حتی آنهایی که فکر می کنند ایده های او غیرعملی ورفتارهای او پرگزند هستند در قلب هایشان به او احترام می گذارند.
آیا این بدان معنی است که القاعده آینده ای دارد؟ من چنین فکر نمی کنم. او به گذشته تعلق دارد – نه به دلیل کشته شدن بن لادن، بلکه به خاطر آن که ایده های القاعده از کار افتاده است.
بهار عرب با نظام جدیدی از افکار همراه است، یک شوق و ذوق جدید، ایده ای که پس از گذشت فاصله ای مورد پرستش و اشتیاق نیست اما جسورانه به آینده می نگرد. مردان و زنان جوان میدان تحریر، با اشتیاقشان برای آزادی، ماه ها قبل از مرگ فیزیکی بن لادن، او را به تاریخ سپردند. فلسفه او تنها در صورتی آینده دارد، که بیداری عربی کاملا شکست بخورد و پشت سر خود احساس عمیقی از ناامیدی و دلشستگی باقی بگذارد.
در جهان غرب، تعداد اندکی برای او گریه خواهند کرد، اما خداوند ممنوع کرد که هیچ کس نباید کینه به ورزد.

مترجم: هاتف رحمانی
منبع: کانترپانچ
www.counterpunch.org

Iran Esfahan 19 May 2011 Funeral of Mohammad & Abdollah Fathi - P1

Iran Esfahan 19.05.2011 Funeral of Mohammad and Abdollah Fathi Part 5

Iran Esfahan 19.05.2011 Funeral of Mohammad and Abdollah Fathi Part 2

Iran Esfahan 19.05.2011 Funeral of Mohammad & Abdollah Fathi Part 1

ولد ارتش سری برای مداخله در خاور میانه و افریقا در امارات متحدۀ عربی

ولد ارتش سری برای مداخله در خاور میانه و افریقا در امارات متحدۀ عربی
 
گاهنامۀ هنر و مبارزه
19ماه می 2011
 
تولد ارتش سری برای مداخله در خاور میانه و افریقا در امارات متحدۀ عربی
نوشتۀ مانلیو دینوچی
ترجمه از فرانسه به فارسی توسط حمید محوی
 
par Manlio Dinucci
Mondialisation.ca, Le 18 mai 2011
«زاید» شهرک نظامی، در منطقه ای صحرایی در امارات متحدۀ عربی، یک اردوگاه آموزش نظامی است که در آن یک ارتش سری در حال تکوین می باشد. این ارتش سری نه تنها در داخل این کشور بلکه در کشورهای دیگر در خاورمیانه و آفریقای شمالی نیز به خدمت گرفته خواهد شد.
اریک پرنس(1) بنیانگذار این ارتش خواهد بود، او کوماندوی سابق یگان ویژۀ نیروی دریایی ایالات متحدۀ آمریکا است که در سال 1997 شرکت «بلاک واتر»(2) را ایجاد کرد. «بلاک واتر» بزرگترین شرکت نظامی خصوصی است که توسط پنتاگون در عراق مورد استفاده قرار گرفته است.
این شرکت خصوصی که در سال 2009 «دهمین سرویس»(3) نامیده شده است، (در عین حال به این دلیل که به خاطر کشتار غیرنظامیان عراقی از پی گرد قانونی در امان بماند) در ایالات متحدۀ آمریکا یک اردوگاه بزرگ آموزشی در اختیار دارد که در آن جا بیش از 50 هزار متخصص امور نظامی و نیروی فشار تربیت کرده است. در حال حاضر در پی ایجاد اردوگاه های جدید است.
در ابوظبی، اریک پرنس بی آن که مستقیما عمل کند از طریق شرکای دیگر نخستین قراداد را از آن خود ساخت که حجم آن معادل 529 میلیون دلار است(اصل قرارداد به تاریخ 13 ژوئیه 2010 صورت گرفته که هم اکنون توسط نیویورک تایمز منتشر شده است).
1)      Erick Prince
بر این اساس در کشورهای مختلف نیز شروع به استخدام مزدوران کرده است (افریقای جنوبی، کلمبی و غیره...)، هدف اولیه تشکیل یک یگان جنگی 800 نفری است. آنها در امارات متحدۀ عربی توسط مشاورانی که متعلق به نیروهای ویژه و سرویس های اطلاعاتی ایالات متحدۀ آمریکا، بریتانیا، فرانسه و آلمان هستند آموزش می بینند. مزدوران بین 200 تا 300 هزار دلار در سال حقوق می گیرند و مبتدیان  150 دلار در روز. وقتی که توان عملیاتی یگان نظامی در « عملیات واقعی» به اثبات رسید، ابو ظبی با میلیاردها دلاری که در اختیار دارد هزینۀ مالی یک بریگاد تمام عیار متشکل از چندین هزار مزدور را به عهده خواهد گرفت. پیش بینی کرده اند که در امارات متحدۀ عربی بر اساس الگوی آمریکایی، اردوگاه آموزشی جدیدی بنا کنند.
پشتیبان اصلی این طرح شاهزاده وارث ابوظبی شیخ محمد بن زاید آل نهیان است که در آکادمی نظامی بریتانیا «ساندهورست»(4) آموزش دیده و آدم مورد اطمینان پنتاگون است که پیش از این یک عملیات نظامی نیز علیه ایران انجام داده است. با این وجود شاهزاده و دوست او اریک پرنس بی گمان تنها مجریان طرح هایی هستند که مقامات بالای واشینگتن تصمیم می گیرند. هدف واقعی او در پرونده هایی که نیویورک تایمز منتشر کرده مطرح شده است : ارتشی که در امارات در شرف شکل گیری می باشد «مأموریت های عملیاتی ویژه برای سرکوب شورش های داخلی، مشابه به آن چه امسال در جهان عرب به وقوع پیوسته است».
 
ژنرال شیخ محمد بن زیاد آل نهیان

ارتش مزدور برای سرکوبش ورش های مردمی در رژیم های سلطنتی خلیج، با مداخلاتی مانند آن چه در ماه مارس توسط یگا ن های امارات، قطر و عربستان سعودی در بحرین صورت گرفت و تظاهرات مردم برای دموکراسی در خون سرکوب شد. «مأموریت های عملیات ویژه» توسط ارتش سری در کشورهایی مانند مصر و تونس برای سرکوب جنبش های مردمی انجام خواهد گرفت و هدف این است که دولت هایی در قدرت را قبضه کنند که ضامن منافع ایالات متحده و قدرت های بزرگ اروپایی باشند. و در لیبی نیز ایالات متحده و ناتو پیش بینی کرده اند که به عنوان «کمک های بشردوستانه» یگان های اروپایی و عرب بفرستند. در هر صورت و بر اساس هر سناریویی مانند لیبی تقسیم شده به دو (طرابلس و بنغازی) و یا وضعیتی مانند عراق و افغانستان، پس از براندازی حکومت طرابلس، استفاده از این نوع ارتش های سری در برنامۀ آینده مشخص شده است : که باید مناطق استخراج نفت را که در دست شرکت های آمریکایی و اروپایی است حفاظت کنند، و در شرایطی که دولت تضعیف  و تجزیه شده است، مانع دستیازی رقبا شوند. سرویس دهم (بلاک واتر سابق) «راه حل های مبتکرانه ای» را برای خدماتش تبلیغ می کند و به ایالات متحدۀ آمریکا عرضه می دارد.
 

 

بازداشت مادر دو برادر اعدام شده و چند نفر ديگر در مراسم خاکسپاری





مادر محمد و عبدالله٬ فيلمبردار مراسم و چند نفر ديگر دستگير شدند
کميته بين المللي عليه اعدام : مراسم تدفين محمد و عبدالله فتحی، یک همايش بزرگ عليه اعدامبه گزارش خبرنگار کميته بين المللي عليه اعدام از شاهين شهر، امروز جمعیت زیادی با تشييع پیکر دو برادر عبداله و محمد فتحی که ديروز در زندان مرکزي اصفهان اعدام شدند، اعتراض و نفرت خود عليه اعدام این دو برادر را به نمایش گذاشتند.
طبق اين گزارش صدها اتومبیل با عکسهايي از اعدام شدگان و چندين اتوبوس٬ مردمي را که براي اين مراسم آمده بودند٬ به گورستان ميبردند. در مسير راه٬ مردم بيشتري به اين حرکت پيوستند. پاساژ ملت شاهين شهر کاملا تعطيل بود. مهوش علاسوندی مادر محمد و عبداله در مسير راه بارها حرف ميزد و به مردمی که در حيابانهاي مختلف توجه اشان به اين کاروان بزرگ جلب ميشد٬ ميگفت اين مراسم تشييع جنازه دو اعدامي است.
اينها در تصادف کشته نشده اند٬ بلکه اينها را ديروز در زندان اصفهان اعدام کرده اند. دو ماشين حامل عبداله و محمد با عکسهای بزرگی که روی آنها نصب شده بود، در جلوی صف حرکت ميکرد. در محل دفن و بر سر مزار اين دو٬ به رسم بختياريها ۱۰۰ تير هوايي شليک شد. مامورين حکومت اسلامي جرات نزديک شدن به مردم را نداشتند و از دور نيروی انتظامی نظاره گر مراسم و نظاره گر خشم و نفرت مردم بود. يکي از کساني که در مراسم شليک تير هوايي شرکت داشت٬ از سوي نيروي انتظامي دستگير شد و سپس فيلمبردار مراسم هم دستگير شد.
صف مشایعت کنندگان چنان طولاني بود که دو گروه ساز و دهل يکي در اول صف و ديگري وسط صف حرکت ميکرد و ساز و دهل ميزدند و همچنين يک گروه سنج و دمام در پايان اين صف حرکت ميکردند. وقتي صف از خيابان عطار و اتوباني که کاملا بسته شده بود٬ به چهارراه رسيد٬ مهوش علاسوندی سه دقيقه سخنراني کرد. او گفت: لباس سياه نپوشيدم و از همه ميخواهم که لباس سیاه نپوشند، گريه نميکنم و گريه نکنيد. فرزندان من ديروز اعدام شدند و من به آنها گفتم با چشمان باز بميريد.
مردم زيادي آرام آرام اشک ميريختند و روحيه مادر اين دو جوان را تحسين ميکردند. در مسير راه بنرهاي بزرگي با عکسهاي اين دو جوان در خيابانها نيز نصب شده بود. بعد از دفن پيکرهاي اين دو جوان همه مردم به يک مسجد در نزديک منزل خانواده فتحي رفته و در آنجا شعر و سرود خواندند.
مردم ميگفتند امشب بر سر مزار اين دو جوان رفته و شمع روشن خواهند کرد. در حضور جمعيت زيادي که آنجا بودند. مادر محمد و عبدالله بعد از مراسم احضار شده است. گفته اند برای چند سوال و جواب احضار شده است. تا این لحظه عصر چهارشنبه خبری از دستگیر شدگان نیست. کمیته بین المللی علیه اعدام بار دیگر جمهوری اسلامی را شدیدا محکوم میکند و به مردمی که در این مراسم شرکت کردند درود میفرستد و خواهان اعتراض برای آزادی مهوش علاسوند و سایر دستگیر شدگان است.

در سه انفجار امروز شهر کرکوک کردستان عراق حداقل 27 نفر کشته و بیش از 100 نفر زخمی شدند - 18 +























پناهجویان و پناهندگان ایرانی(۱)گفت و گو با سعید آرمان از مجید خوشدل


انسانهای بی شماری در فرار از جهنم ج . اسلامی سختی ها دیده و رنج ها کشیده اند. با این حال کم نبوده اند، ایرانیایی که جهنم ج . اسلامی را در شهر و کشور محل اقامت شان برپا داشتند و ویرانی ها برجای گذاشتند. مقوله پناهندگی در جامعه ایرانی دیربازی ست، نیاز به یک بازبینی اساسی در داده ها و پیشداوری های موجود دارد. پوپولیسم در این عرصه حرف اول و آخر را می زند. محیط های اجتماعی جامعه پناهندگی ایرانی، نحوه زندگی آنان، الویت های پناهجویان، رفتارها و نیز بازتولید شدن این مجموعه به عنوان پدیده ای فرهنگی- اجتماعی برای بخش بزرگی از جامعه ایرانی مفهومی گنگ و اتوپیایی پیدا کرده است. پیشداوری ها و داده های مجعول و شعاری در این پیوند- حتا اگر با نیت خیر همراه باشد- اقدامی ست ضدانسانی و غیرقابل دفاع.
اینجا مکانی ست که نه «تحلیل» ها در آن به پاسخ می رسند، نه اعلامیه ها کارآیی دارند و نه اغلب صادر کنندگان اش شهامت حضور در آن. اینجا پس کوچه های مناطق دورافتاده و کارگرنشین لندن، لیدز، گلاسکو، بیرمنگهام، نیوکاسل... است؛ کمپ ها، اسکواتها، خانه های سرد و نمور، و البته عمارتهای مجلل، و برخی از مراکز کسب و کار «ایرانیان شریفی»ست که در آن انسانیت به سخره گرفته می شود و حقوق انسانها از چند سوی مورد هجوم قرار گرفته می شود. اینجا نزدیک به نود درصد از پناهجویان ایرانی فاقد تکه کاغذی هستند که «هویت» آنان را به رسمیت بشناسد. نظام سرمایه متهم ردیف اول است. اما اشتباه فاحش است، اگر گمان بریم با داده های سطحی و کلاسیک می توان نظاره گر منصف این جامعه استبدادزده بود.
در اینجا پناهجو و پناهنده است که پوست پناهنده و پناهجوی «قانونی» و «غیرقانونی» را غلفتی می کند. اینجا آدمها پوست می اندازند و در جوانی پیر و پژمرده می شوند. در این محیط اجتماعی باید حضور داشت تا طعم «خارجی» بودن و مزه زن بودن را چشید. از پشت میز نمی شود این جامعه مودار و زمخت را مشاهده کرد. جامعه ای که اغلب «مردان» اش ده سالی می شود، خود را «حاج آقا» صدا می زنند و زنان را «حاج خانوم». اینجا جایی ست که قانون جنگل در آن حاکم است. اینجا جهنم ج . اسلامی ست.
خوانندگانی که متن بالا را یک سویه ارزیابی می کنند، آنان را به مطالعه مصاحبه های دیگرم، از جمله گفتگو با علی شیرازی تحت عنوان «پناهجویان موج سوم» جلب می نمایم.
                                                           *    *    *  
کار روشنگری و آگاهی رسانی نمی تواند آلوده به پیشداوری، اغراق، اغراض، تعصب و منافع فرقه ای- تشکیلاتی باشد. پدیده های اجتماعی را باید به صورتی ارگانیک و علمی شناخت تا از افراط و تفریط در امان ماند. یازده سال است که با جامعه پناهندگی ایرانی زندگی می کنم و بخش اعظم امکانات مالی و اجتماعی ام را در این راه صرف کرده ام. جامعه ای که من در کوچه پس کوچه ها شناخته ام اش، جامعه ای نیست که با داده های ذهنی نیروهای سیاسی و اجتماعی قرابتی داشته باشد. 
                                                           *    *    *
پنج هفته اخیر را به فعالیت میدانی در پیوند با جامعه پناهندگی ایرانی اختصاص داده ام. در این مدت با تعدادی از زنان و مردان پناهجو و پناهنده به گفت وگو نشستم و گفتگو با تعدادی دیگر را به آینده موکول کرده ام. این مصاحبه ها به ترتیب انتشار خواهند یافت.
در گفتگوی زیر سعید آرمان، دبیر سازمان پناهندگی «بی مرز» به پرسش های من پاسخ می دهد.
بخش اعظم پرسش های این مصاحبه در پیوند با عباس الف طرح شده است. فردی که به دروغ برای او سابقه مبارزاتی فراهم کردند تا پناهجوی دیگری را بلای جان بخشی از جامعه ایرانی مقیم خارج کنند. درنظر داشتم، دو نمونه دیگر را نیز در این مجموعه به پرسش بگیرم. خواهید دید، روند مصاحبه این فرصت را به من نداده است.
گفتگو زیر بر روی نوار ضبط شده است.


* سعید آرمان، دبیر سازمان پناهندگی «بی مرز» خوش آمدید به این گفتکو.
- مرسی، خیلی ممنون.
* اغلب مفاهیم و مقولات اجتماعی در بخش بزرگی از جامعه ایرانی مقیم خارج، مفاهیمی شده اند شعاری یا مطلق، با برداشتهایی سطحی، احساسی و ظاهراً اخلاقی شده. نتیجه این نگاه و رویکرد فرهنگی به مفاهیم و مقولات اجتماعی چیزی نبوده جز اغتشاش فکری، و ترک برداشتن حس اعتماد در بین ایرانیان مقیم خارج، و البته پرت افتادن نیروها و جریانات سیاسی و اجتماعی از بطن جامعه.
چون وقت گفتگوی ما محدود است، از بین مفاهیم و ترم های موجود «مقوله پناهندگی» را مورد توجه قرار می دهم و موضع گیری ها و برداشتهای رایج در این پیوند را.
شما در پیوند با مقوله پناهندگی در جامعه ایرانی خارج کشور کجا ایستاده ای؛ چه دیدگاه و موضعی داری؟
- من به عنوان یک کمونیست در این عرصه فعالیت می کنم. آن «ترک برداشتن [حس اعتماد و دوستی در بین ایرانیان خارج]‌» را من در یک کاسه نمی کنم. ایرانیان مقیم خارج گرایشات مختلف دارند؛ الویتها و مشغله های مختلفی دارند. یکی دنبال پول است، یکی دنبال سیاست است، یکی چپ است و دیگری راست است. من مسئله را اینگونه می بینم.
* به پرسش ام جواب ندادید؛ در رابطه با مقوله پناهندگی چه دیدگاه و موضعی دارید؟
- بعد از سقوط رژیم شاهنشاهی، ج . اسلامی سر کار آمد. ج . اسلامی در اسرع وقت خفقان مطلقی را بر جامعه ایران مستولی کرد. با مستولی شدن این خفقان طیف وسیعی از ایرانیان معترض به ج . اسلامی یا دستگیر شدند، یا به دار آویخته شدند، و بخشی از آن جامعه توانستند فرار کنند. البته یک بخشی [از جامعه] به طور واقعی سیاست مسئله اش نبود و...
* وقت گفتگوی ما بسیار محدود است. این توضیحات مربوط به موج اول پناهندگی ایرانیان است و به پرسش من ارتباطی ندارد. تمرکز من روی موج سوم پناهجویان ایرانی است که عمری حدوداً یازده ساله دارد. در این باره اظهارنظرتان را می شنوم.
- من اگر در یک کلمه بطور خلاصه بگویم، این است که من انسانها را محق می دانم، برای انتخاب محل زندگی شان؛ برای گریز از جایی که نمی خواهند در آن زندگی کنند. هر دلیلی داشته باشند، من انسانها را محق می دانم – چون یکبار زندگی می کنند- جایی که می خواهند زندگی کنند، انتخاب کنند.
* به زبانی می گویید، کیس همه پناهجویان ایرانی باید پذیرفته شود و آنها آزادند، هر کجا می خواهند بروند؟
-  از نظر من عمدتاً، بله.
* بنابراین طبق ادعایی که کردید، تمام پناهجویان ایرانی باید آزاد باشند، وارد تشکیلات شما شوند، بدون اینکه کسی از آنها پرسشی کند.
- نه نه، این دو چیز متفاوت است...
* مگر تشکیلات شما بخشی از این جامعه نیست؟
- ولی ما الزاماً عضوگیری نمی کنیم. ما سازمانی هستیم که بعضی جاها کمپین راه می اندازیم؛ بعضی جاها عضو هم می گیریم؛ فعالیت اجتماعی می کنیم. این طور نیست که هر چی ایرانی از ایران بیاید، الزاماً وارد سازمان ما بشود؛ یا همه آنها را بپذیریم.
* چرا می خواهید عینیت را از بحث و «استدلال»تان بگیرید؛ چرا می خواهید بحث تان را اتوپیایی و فضایی کنید؟ خانه شما، محل کارتان، تشکیلات شما جزئی از جامعه ای ست که در آن زندگی می کنید. چطور امکان دارد از «بی مرز» بودن انسان دفاع کنید، اما وقتی به یک تشکیلات سیاسی یا پناهندگی می رسید، دورش سیم خاردار می کشید و برای اش نگهبان می گذارید؟ آیا این تناقض نیست؟
- من نگفتم سیم خاردار می گذاریم...
* شما روی واژه ها مکث نکنید و به مفهوم پرسش ام توجه کنید.
- باشد. من بحث ام بر سر این است که تشکیلات ما وارد عرصه عضوگیری نمی شود. ما در سپتامبر ۲۰۰۴ در یک سری از کشورها عضوگیری کردیم؛ بدون اینکه نقدی به آن داشته باشیم – و الزاماً نداریم- ولی اصولاً ما کار کمپینی می کنیم. برای نمونه [همین الان] شش پناهجو در همین لندنی که من زندگی می کنم، لبان شان را دوخته اند؛ هفت نفر در شهر وان [ترکیه] لبان شان را دوخته اند و اعتصاب غذا کرده اند؛ ۵۴ نفر در یوتبری [گوتنبرگ]. همه اینها موضوع کار ماست؛ با آنها در تماس ایم و نامه های لازم و رهنمودهای معینی را به آنها می دهیم. یعنی موقعیت آنها را قوی می کنیم...
* کارنامه نیروهای سیاسی و اجتماعی ایرانی در پیوند با مقوله پناهندگی منفی تر از این حرفهاست؛ خصوصاً از زاویه دادن اطلاعات غلط و غیرواقعی از آنها به افکار عمومی.
در این مورد نمونه های زیادی دارم که به تعدادی از آنها اشاره می کنم. نمونه اول: تشکیلات شما؛ حزب کمونیست کارگری ایران (پیش از آنکه از آن جدا شوید) در سال ۲۰۰۳ میلادی کیس پناهندگی عباس الف را به مطبوعات ایرانی و انگلیسی می کشاند. در اواخر ماه می ۲۰۰۳ مصاحبه ای با رفیق تشکیلاتی شما- رضا مرادی- انجام دادم که توجه شما را به بخش کوتاهی از آن مصاحبه جلب می کنم. رضا مرادی در جواب به پرسش من راجع عباس الف می گوید: « او از سنین نوجوانی شروع به مبارزه با ج . اسلامی کرد. از پانزده سالگی پیشمرگ «کومله» بود. آن زمان دستگیر شد و مدت زیادی در زندان بود. بعد از آن عضو «حزب کمونیست ایران» شد. او مجموعاً شش سال در زندان بود و یازده ماه در زندان انفرادی به سر برد. »
از ایشان سوأل کردم: اینها مواردی ست که صحت آن برای شما مشخص است؟ رضا مرادی می گوید: بله.
بعد از هشت سال همان پرسشی که با رضا مرادی در میان گذاشتم را با شما در میان می گذارم: آیا اطلاعاتی که در مورد عباس الف به رسانه ها دادید، نسبت به آن اطمینان داشتید؟
* به نظر من اصل بر برائت است. من نمی گویم الزاماً مواردی که در مورد عباس الف گفتیم، مو به مو درست بوده. اما بحث من این است: یک آدم زندانی بوده...
* و هنوز می گویید عباس الف زندانی سیاسی بوده؟!
- به خاطر چی زندانی بوده، من وارد آن نمی شوم. ولی کسی که دهان و چشم اش را دوخته؛ آن چیزی که من در آن لحظه می بینم، [به این نتیجه می رسم] که آن فرد حق حیات دارد و باید از او دفاع کرد. زندانی سیاسی بودن او ادعای او بوده. مسئله ما به عنوان یک سازمان پناهندگی این نیست که برویم در این ادعا کنکاش کنیم؛ برویم از چند سازمان و حزبی که او مدعی بوده، عضوشان بوده، تحقیقات کنیم...
* اگر یک آدم فاسد؛ یک آدم امنیتی بیاید و چشم و دهان اش را بدوزد، آیا شما از او دفاع می کنید؛ خواهید گفت که او یک زندانی سیاسی بوده و با رژیم اسلامی مبارزه می کرده؛ آیا این، آن کاری ست که شما می کنید؟
- الزاماً نه. این کسانی که من پیش شان رفته بودم و دهان شان را دوخته بودند، به آنها گفتم: من موافق دهان دوختن تان نیستم...
* موضوع بحث را لطفاً عوض نکنید و به پرسش ام جواب دهید: آیا برای فردی که مشکوک است، مثلاً عامل وزارت اطلاعات است؛ امنیتی است، پرونده مبارزاتی درست می کنید؟
- الزاماً نه. ما اگر بدانیم کسی در نیروی مسلح و سرکوب ج . اسلامی و شاه بوده، مورد حمایت ما قرار نمی گیرد. این در اساسنامه ماست.
* من در سه- چهار هفته گذشته روی کیس عباس الف و تعدادی از پناهندگان ایرانی مقیم بریتانیا کار میدانی کرده ام. اطلاعات شما در رابطه با عباس الف از اساس اشتباه بوده. عباس الف هیچگاه فعالیت سیاسی نداشته که بخواهد برای آن زندانی شده باشد، و اصولاً او درکی از فعالیت سیاسی ندارد. آیا شما خودتان را در این مورد مسئول می دانید؛ در اطلاعات غلط دادن به افکار عمومی؟
- من گفتم که حق بر برائت است. آن موقع این شخص چی گفته [به ما ربطی ندارد]، ما این را می بینیم که دارد اجحافی از طرف یک دولت به او می شود. خارج از اینکه من هزار و یک ملاحظه راجع به این فردی که شما می گویید، داشته باشم. من دولتها را مقصر می دانم که آدمها را به این موقعیت پست هل می دهند که به هر خس و خاشاکی متوسل شوند؛ یا هر دروغی را سر همبندی بکنند. من می دانم شما چه می گویی. [مثلاً] من یک ساعت با فردی صحبت کردم و در جایی می گوید: باور کنید این یکی راست است. متوجه هستم...
* فکر نمی کنم متوجه باشید [منظوز من را]. ضمن اینکه نحوه اظهارنظرتان باعث شده، من پرسش هایم را چند باره تکرار کنم: اگر یک آدم امنیتی، یک چاقوکش، یک ضدزن، یک آدم فاسد که در ایران پدر مردم را درآورده، بیاید چشم و دهان اش را بدوزد، شما برای او پرونده مبارزاتی درست می‌ کنید؟ آیا برای اینکه کیس او را تقویت کنید، او را به عنوان زندانی سیاسی به دیگران قالب می کنید؟
- اگر ما بدانیم که این فرد مشخصاتی که شما می گویید داشته، بطور قطع از او حمایت نمی کنیم. ضمن اینکه ما چنین امکانی نداریم در مورد افراد تحقیق کنیم...
* یعنی هر کس هر چه بگوید، شما قبول می کنید؟
- اگر خلاف اش بر ما ثابت شود، آن موقع عکس العمل نشان می دهیم.
* من قبلاً به شما گفتم، مورد عباس الف یکی از بخش های مصاحبه ما خواهد بود و راجع به او تحقیق کنید. نتیجه فعالیت میدانی من این بوده: این آقا در هفت سال گذشته آسیبی نبوده که به بخشی از جامعه ایرانی وارد نکرده باشد؛ حتا به اقوام و دوستان نزدیک خودش. این خلاصه اطلاعات من از این فرد. نتیجه تحقیقات شما چه بوده؛ از فردی که با کمک تشکیلات شما پناهندگی سیاسی اش را گرفته؟
- ارزیابی من از نحوه زندگی این فرد منفی است. ولی بحث ام بر سر این نیست که ما به کسی کمک نکنیم، چون ممکن است در آینده چه از آب درمی آید. ما فالگیر نیستیم؛ داریم فعالیت سیاسی می کنیم...
* از شما سوأل کردم، نتیجه تحقیق تان راجع به این فرد چه بوده؟
- من تحقیق نکردم راجع به او که بعد از گرفتن پناهندگی اش چه شده.
* بگذارید سوأل کنم، شما به عنوان کسی که کار پناهندگی می کنید، چند بار به قلب جامعه پناهندگی ایرانی رفته اید و با این جامعه از نزدیک آشنا شده اید؟
- قلب این جامعه کجاست؟
* جایی که جامعه پناهجو و پناهندگی در آن زندگی می کند؛ جایی که عباس الف ها را در آنجا بسیار می بینید و زنان پناهجو را، که تلفات این جامعه اند. قلب جامعه پناهندگی جایی ست که من در یازده سال گذشته هیچ فعال سیاسی و پناهندگی ایرانی را در آن ندیده ام.
- من انواع و اقسام آدمها را [در این جامعه] دیده ام. هم فعال کارگری را دیده ام، هم کمونیست و هم فعال دانشجویی. تا زنی که «ترافیکینگ» کرده به خاطر تجارت سکس، تا مادری که بچه اش را او گرفته اند.
* با شناختی که در سالهای گذشته از شما دارم، توقع ندارم خودتان را سانسور کنی. اما توقع دارم پاسخ های شما به پرسش ام صریح باشد...
* مطمئن باشید که دیپلماتیک به آنها جواب نمی دهم.
- با پرسش قبلی ام می خواستم شما را دعوت کنم که مقوله پناهندگی در جامعه ایرانی را یکبار هم که شده در شکل واقعی اش ببینید تا از منظر مجموعه ای از شعارهای اتوپیایی. این هم پرسش مشخص ام: آیا اطلاع دارید، چه تعداد پناهجوی ایرانی در بریتانیا زندگی می کنند که «اقامت قانونی» ندارند؛ آیا از نحوه زندگی آنها باخبرید؟
* از تعداد آنها الزاماً نه. من دبیر سازمان سراسری ای هستم برای کشورهای دیگر. بیشتر با ترکیه و کشورهای دیگر در تماس ام که اینجا [بریتانیا] هم بخشی از آن است. ولی می دانم حداقل بالغ بر پنج- شش هزار نفر باید باشند.
* طبق دو کار آماری ام این تعداد حداقل پانزده هزار نفر باید باشد. در جامعه ای که من می شناسم، افراد بسیار زیادی شبیه عباس الف هستند که زندگی اجتماعی را به بچه ها تنگ کرده اند. بگذارید دریچه دیگری را برای تان باز کنم: در یکی از روزهای مذهبی در سال ۲۰۰۷ و ۲۰۰۸ رژیم اسلامی ایران مراسمی را در دو مرکز اسلامی اش در شهر لندن برگزار می کند که چند هزار ایرانی در آن شرکت کردند. حداقل یک سوم شرکت کنندگان در این مراسم از «پناهندگان سیاسی» و پناهجویان ایرانی بودند. من برای این فعالیت میدانی وقت و انرژی زیادی گذاشتم.
راجع به این آمار و ارقام چه نظری دارید؟
- شله زرد خوری و کاسه لیسی وجود دارد؛ این که این طیف سیاسی نیستند و صرفاً مفری برای بیرون آمدن پیدا کرده است. آنها از این باورها و سنّت ها نبریده اند. اینها شرایط و موقعیت زندگی شان همیشه در این بوده که راهی را باز نگه دارند و پل ها را خراب نکنند. انواع و اقسام [پناهجو] هست؛ ج . اسلامی هم در میان آنها دارد کار خودش را می کند و از وجودشان تغذیه می کند. متأسفانه این یک پدیده ای ست که هست؛ فرهنگی که ج . اسلامی در طول ۳۲ سال در جامعه اعمال کرده، در بخشی از جامعه نفوذ کرده. مثلاً پناهجویی از ایران آمده بود و من با او صحبت می کردم، به «مجاهدین» می گفت «منافقین».  البته شما می دانید که من با مجاهدین هیچ سنخیتی ندارم و این را برای نمونه گفتم. این که می گویید، واقعی ست. فرهنگ ج . اسلامی تأثیرگذار بوده و اثر خودش را در اخلاقیات و رفتار مردم گذاشته...
* آیا می توانید حدس بزنید، تبعات اجتماعی ای که این بخش نه چندان کوچک از جامعه پناهندگی به کل جامعه ایرانی مقیم خارج گذاشته و می گذارد؛ از نظر روابط انسانی؛ از نقطه نظر مسائل سیاسی، امنیتی و هر نظر دیگر؟
- بدون تردید [می دانم]. یک مانعی ست. حداقل آن بخش خودش را از نظر اجتماعی دارد ضعیف و بی ثبات می کند؛ سست عنصرش می کند. قطعاً مؤثر است. حتا در میان اپوزسیون و تمرکز فعالیت سیاسی در میان پناهندگان [مؤثر است]؛ بی تردید از نظر سیاسی عوارض منفی دارد...
* بنابراین مجبورم همان سوأل آغازین مصاحبه را دوباره طرح کنم: به عنوان یک سازمان سیاسی و یک سازمان پناهندگی چرا با پیشداوری کیس پناهجویان را دنبال می کنید؛ چرا راجع به آنها اطلاعات غلط به جامعه ایرانی می دهید؟
- مثلاً؟
* از ابتدا داریم راجع به یک نمونه صحبت می کنیم. عباس الف با کمک تشکیلات شما پناهنده سیاسی شد. با اطلاعات غلطی که از او به جامعه دادید؛ برای او پرونده مبارزاتی درست کردید؛ او را زندانی سیاسی معرفی کردید.
- ببینید، یک آدمی دهان و چشم اش را دوخته؛ ادعایی کرده و ما بر اساس ادعای او نعل به نعل [از او پشتیبانی کردیم]. من می توانم صدها نمونه به شما بگویم که شایسته بهترین زندگی در این جامعه اند. چرا از این نمونه ها نمی آورید؟ چرا این نمونه را باید پیراهن عثمان کرد؟ گیرم اینطور باشد که شما می گویی. اما بحث بر سر برائت است. دهها نفر از هواپیما پیاده شده اند؛ دانشجو بودند و مبارزه کردند...
* من در بین پناهجویان ایرانی ظرف سالهای اخیر کیس های واقعی هم دیده ام. اما من وقتی شما را به گفتگو دعوت کردم، گفتم: کار من به عنوان گفتگوگر تمرکز بر قسمت خالی لیوان است (هر چند این بخش، آنقدرها هم خالی نیست). شما باید خوب بدانی که سالهاست با بخشی از این جامعه زندگی می کنم و شناخت من از بچه های پناهجو بر اساس ادعای آنها نمی تواند باشد. بنابراین اگر انتقادی هست، این انتقاد به استدلال شماست...
* ببینید، ما این کیس را به جامعه تعمیم نمی دهیم. جایی ممکن است... در این مورد گفتم: ما آن لحظه ی او را می بینیم؛ قصاص قبل از جنایت نمی کنیم که ببینم در ده سال آینده این آدم چی از آب درمی آید. من آدمهایی را می شناسم، قبل از اینکه [پناهندگی شان] قبول شود، خوش و بش می کردند و بعد پشت سر خودشان را نگاه نکردند...
* استدلال شما، که از طرف یک فعال سیاسی ست، جای مناقشه دارد: آفتاب را باید دید تا دلیل آفتاب باشد...
- منظورتان این است که می بایستی در این مورد پیش قضاوت می کردیم؟
* چرا متوجه نیستید؟ من اگر بخواهم کیسی را دنبال کنم و آنرا به رسانه های ایرانی و غیرایرانی معرفی کنم، از آدمی که در تمام زندگی اش فعالیت سیاسی نداشته، نمی آیم برای اش پرونده مبارزاتی درست کنم؛ برای او شش سال سابقه زندان بتراشم. شما با این کارتان «اعتماد» را در جامعه سست می کنید.
- من مسئول گفتار رضا مرادی (فردی که من در سال ۲۰۰۳ میلادی با وی مصاحبه کردم) نیستم. همان موقع هم من از عباس الف دفاع نکردم و گفتم او آدمی ست که در شرایط خیلی پستی قرار گرفته و باید از او دفاع کرد. الان هم حق حیات او را به رسمیت می شناسم.
* کسی نمی گوید که از حق حیات انسانها نباید دفاع کرد. برای چندمین بار می گویم که ما اجازه نداریم در رابطه با مقاصد معینی برای آدمها پرونده سازی کنیم.
بگذارید گفتگو را به جمع بندی سوق دهیم: طبق تجربه ام- به طور مشخص در ده سال گذشته بخش بزرگی از جامعه پناهندگی ایرانی وقتی پاسخ پناهندگی اش را گرفت، به تمام مواردی که آنها مدعی اش بوده اند، پشت پا زده اند و زندگی ای را شروع کرده اند که برای جامعه ایرانی- و برای خودشان- زیان بار بوده. منظور من این نیست که آنها فعالیت سیاسی کنند، بلکه نحوه زندگی اغلب آنها مدّ نظرم است.
به نظر شما چگونه می شود از حق انسانها برای زندگی انسانی آنها دفاع عملی کرد، اما همزمان ناهنجاری ها را دید و نسبت به آن روشنگری کرد؟
- من همیشه سعی و توصیه ام به پناهجویان این بوده که در جامعه ای که زندگی می کنند، برای آن جامعه مفید واقع شوند. از عوارض منفی زندگی در ج . اسلامی فاصله بگیرند تا در اینجا بتوانند به همنوع های خودشان کمک کنند. آنها هم همیشه می گویند: امیدواریم جبران کنیم. و من به آنها گفته ام، من جبران شخصی نمی خواهم...
* تجربه تان در همین زمینه چه بوده؟
- منفی بوده. تجربه ام نسبت به اکثریت این جامعه اگر نگویم، نسبت به بخش زیادی منفی بوده. علی رغم این، یک ذره در اراده ام در دفاع از پناهجوی ایرانی؛ برای اینکه در کجا می خواهد زندگی کند، خللی وارد نکرده. برای اینکه باید این مرز را امن نگه دارم تا در سال اگر ده نفر آدم واقعاً محق وارد این کشور شود، بتواند حق اش را بگیرد.
* اگر در سال صد نفر «آدم غیر محق» وارد این جامعه شوند و تشکیلاتی مثل شما پشت آن باشد، چطور؟
- من این غربال را دستم نمی گیرم...
* من چیزی را دارم می گویم که خودتان به آن اشاره کردی.
- هزاران نفر[!؟] مدیون تشکیلات ماست که به آنها کمک کرده و زندگی شان را در اینجا تأمین کرده. حتا کیس کسی که ما مستقیماً بررسی نکردیم، مدیون مبارزه ما و همنوعان و هم سنخهای ما در اروپا بوده اند...
* این بخش مثبت تلاش های شما و همنوعان شما. به پرسشی که طرح کردم هم توجه کنید.
- من بخش منفی نمی بینم. حتا آنجایی که از فرد معینی دفاع کرده ایم، چون برای ما خلاف اش ثابت نشده، حق را بر برائت می دانیم. این مسئله از نظر اخلاقی و از نظر سیاسی برای من مهم است.
* پوشه را با این پرسش مشخص می خواهم ببندم. اگر افرادی به عنوان پناهجو وارد این جامعه شوند و تشکیلات شما هم پشتِ کیس آنها باشد، اما بعد مشخص شود، تعدادی از آنها از نهادهای امنیتی حکومت اسلامی هستند؛ یا تعدادی دیگری هستند که به جامعه ایرانی مقیم خارج ضرر و زیان جبران ناپذیری وارد کرده اند، چه احساسی از عملکردتان دارید؟
- قطعاً اگر کسی از این غربال بگذرد و اطلاعات ما در مورد او کافی نبوده باشد، بدون تردید نه اینکه خودمان را محکوم کنیم، ولی می گوییم متأسفیم که از او دفاع کردیم. ولی خودمان را سرزنش نمی کنیم.
* آیا از نحوه دفاع کردن تان از پناهجویان تجدیدنظر نمی کنید؟
- کماکان نه. فکر می کنم، ما اصولاً تا حالا روش درستی را بکار برده ایم. چون اگر وارد این [چک کردن] ‌ذره بینی و کنکاش شخصی بشویم؛ تک به تک و مورد به مورد، در توان تشکیلات ما نیست و امکان آنرا نداریم. ولی این را بگویم، اگر کسی محرز باشد که وابستگی امنیتی دارد، نه تنها از او حمایت نمی کنیم، بلکه او را افشاء می کنیم.
* اگر کسی وابستگی امنیتی داشته باشد، آیا در پیشانی اش نوشته؟ شما که گفتید، مکانیسم کنترل ندارید. چگونه وابستگی امنیتی فردی می تواند برای شما محرز شود؟
- من موقعی که در تشکیلات مسلح کردستان بودم، این امکان را داشتیم. ولی اینجا الزاماً امکان ندارد که وارد این تحقیقات شویم. البته ما دفاع از کیس ضعیف را در الویت قرار نمی دهیم. چون نمی توانیم آن کیس را ببریم. ما از کیس های قوی و قابل دفاع و مطمئن دفاع می کنیم و بعداً کیس های ضعیف تر را که می توانیم راجع به اش تحقیق کنیم، دنبال اش را می گیریم.
* و ظاهراً وقتی با «کیس ضعیف» روبرو می شوید، برای آن کیس پرونده سازی می کنید؛ مثل عباس الف.
- بحث بر سر کمپین است. من می توانم بگویم، صدها نامه حمایتی نوشته ام. مثلاً فردی عضو حزب کومله بوده؛ یا عضو حزب کمونیست کارگری بوده؛ یا فردی که دیروز می خواستند سوار هواپیمایش کنند و عضو کومله- زحمتکشان بوده که من منتقدشان هستم، ولی تشکیلات ما و سازمانهای دیگر از او دفاع کردند و نگذاشتند او دیپورت شود. مواردی که محرز است، معلوم است که ما مایه بیشتری می گذاریم.
* سعید آرمان، از شرکت ات در این گفتگو یکبار دیگر تشکر می کنم.
- مرسی، خیلی ممنون.
*    *    *
تاریخ انجام مصاحبه: ۱۰ می ۲۰۱۱
تاریخ انتشار مصاحبه: ۱۶ می ۲۰۱۱
منبع: www.goftogoo.net

پروفسور سیدحسن امین- بحرین، چگونه از ایران جدا شد؟

استاد پیشین کرسی حقوق دانشگاه گلاسکو کالیدونیا (اسکاتلند)
۱- ابعاد جغرافیایی
گله‌جزیره‌ی (مجمع‌الجزایر) بحرین، مرکب از سی‌وپنج جزیره‌ی بزرگ و کوچک واقع در کرانه‌ی جنوبی خلیج‌فارس به وسعت ۶۲۲ کیلومتر مربع است. بزرگ‌ترین این جزیره‌ها، همان جزیره‌ی بحرین - شامل بندر منامه - است که پس از جزیره‌ی قشم، بزرگ‌ترین جزیره‌ی خلیج‌ فارس است. دومین جزیره‌ی بزرگ این مجمع‌الجزایر، محرّق یا محرّک است.
نقشه‌ای چاپ شده در ایران به سال 1344 که در آن پهنۀ بحرین، بر خلاف کشورهای همسایه که با رنگ خاکستری مشخص شده‌اند، به رنگ زرد، رنگی که خاک ایران را نشان می‌دهد، است
نقشه‌ای چاپ شده در ایران به سال ۱۳۴۴ که در آن پهنۀ بحرین، بر خلاف کشورهای همسایه که با رنگ خاکستری مشخص شده‌اند، به رنگ زرد، رنگی که خاک ایران را نشان می‌دهد، است
جمعیت بحرین، نزدیک به هشت‌صد هزار نفر است و اکثریت مردم آن ایرانی‌تبارند. از جهت مذهبی، اکثریت مطلق یعنی شصت درصد ساکنان بحرین، شیعه، بیست درصد سنّی و بقیه مسیحی یا هندویی‌اند. از روزگاران کهن، شیعیان بحرین را بحارنه (جمع بحرانی، مانند بیاهقه = جمع بیهقی، قزاونه = جمع قزوینی و تبارزه = جمع تبریزی) می‌خوانده‌اند و در مقابل، اهل سنّت ساکن آن منطقه را بحرینی (نه بحرانی) می‌گفته‌اند.
۲- سابقه‌ی تاریخی
بحرین بر پایه‌ی اسناد و مدارک تاریخی از دیرباز، چه از جهت جغرافیایی، چه سیاسی و چه فرهنگی بخشی جدایی‌ناپذیر از سرزمین‌های ایرانی به‌شمار می‌رفته است. کهن‌ترین حماسه‌ی منظوم جهان که با نام گیل‌گمش در تمدن سومری در حوالی ۳۲۰۰‌ پ.م. در منطقه‌ی هلال خصیب (Fertile Crescent، از خلیج‌فارس تا سرچشمه‌های دجله و فرات در شمال عراق و ترکیه) سروده شده است، موطن قهرمان نیمه‌بشری و نیمه‌خدایی آن حماسه را بحرین (دیلمون، به زبان آسوری تیلمون) می‌شناساند. دیلمون که «بهشت سومری»‌ است، واژه‌ای ایرانی ا‌ست؛ هم‌چنان که نام قهرمان آن حماسه، گیل‌گمش (گیل + گاومیش) نیز ایرانی ا‌ست.
بحرین در عصر هخامنشیان، با نام «نی‌دوک‌کی» به آکدی و دیلمون یا تیلمون به آسوری، جزیی از شاهنشاهی بزرگ هخامنشی بوده است. در ۵۳۹ پ.م. فتح بابل به‌دست کورش بزرگ، فراریان بابلی به دیلمون آمدند و در آن جا تشکیل دولتی به نامه گِرهَه (Gerrha) دادند.
 پس از حمله‌ی اسکندر در ۳۳۱ پ.م. یعنی در طول حکومت سلوکیان و اشکانیان، قبیله‌های مهاجر عرب به این جزیره‌ها راه یافتند و در سیستم ملوک‌الطوایفی و غیرمتمرکز اشکانی، آزادانه به زندگی بدوی خود ادامه دادند تا آن‌که اردشیر بابکان، موسس سلسله‌ی ساسانی، در ۲۶۶ م. حاکم محلی بحرین را که سنطرق نام داشت شکست داد و بحرین را تحت تصرّف گرفت و شهرهای جدید در آن‌جا بنا نهاد که یکی از آن‌ها «خِط» (خِتّ) یا «فنیاد اردشیر» (بنیاد اردشیر) نام گرفت؛ چنان‌که ابن‌بلخی ضمن گزارش کارنامه‌ی اردشیر نوشته است: «و از آثار او، آن است که به پارس یک کوره، ساخته است، آن را اردشیر خوره گویند و فیروزآباد از جمله‌ی آن است و چند پاره‌شهر و نواحی؛ و در اعمال عراق و بابل چند جایگاه ساخته است و همه را به نام خویش بازخوانده است و... شهری به بحرین که آن را «خِط» [خِتّ] خواننده و نیزه‌ی خطّی [خِتّی] از آن‌جا خیزد و این جمله او بنا کرده است»۱.
بحرین در دوران شاهنشاهی ساسانیان، با نام «ایالت میش‌هیگ» یا «اوال» یکی از ایالتهای ایرانی بود. اگرچه هرمزد دوم (فرزند نرسه) که در ۳۰۲ م. به سلطنت رسیده بود،‌ در ۳۰۹ در جنگ با اعراب که به مرزهای ایران تجاوز کرده بودند، کشته شد اما جانشین او، شاپور ذوالاکتاف (سلطنت ۳۰۹-۳۳۷ م.)، به‌همین دلیل، اعراب را سخت مجازات کرد و حاکمیت ایران را در بحرین تجدید نمود؛ چنان‌که ابن‌بلخی گوید: «او را از بهر آن شاپور ذوالاکتاف گفتندی که چون طفل بود، از همه‌ی اطراف، مفسدان دست ‌برآورده بودند و برخصوص عرب دست‌درازی بیش‌تر می‌کردند و چون به حدّ بلوغ رسید،... بزرگان لشگر را جمع کرد... و وزیران را گفت... آغاز به جهاد عرب خواهم کردن... سه هزار مرد مبارز، جریده با خود برنشاند... و تا عرب خبر یافتند، سواران سلاح پوشیده و شمشیر کشیده، دیدند و هیچ‌کس از آن عرب خلاص نیافتند، الا این‌که همه یا کشته یا گرفتار شدند... پس مرد را می‌آوردی و هر دو کتف او به هم می‌کشیدی و سولاخ می‌کردی و حلقه‌ای در هر سوراخ کتف او می‌کشیدی... و او را از بهر این ذوالاکتاف گفتندی»۲.
در زمان خسرو انوشیروان، ایران در تقسیمات کشوری و سازمان نظامی خود تغییرات و اصلاحاتی به‌عمل آورد و بخش‌های جنوبی کشور را باعنوان نیم‌روز نام‌بردار کرد. اسپهبد (= فرمان‌روای کل) نیمروز برای هر یک از شهرها «مرزبان» (= فرمان‌دار) خاصی معین کرد. از آن پس، بحرین بخشی از ایالت فارس و خوزستان شمرده می‌شد. آخرین مرزبان ساسانی در بحرین با نام آزادفر پسر گشنسب به شدّت عمل معروف است. وی، دست و پای اعرابی را که کاروان خراجی که از یمن به دربار خسرو پرویز می‌رفت، غارت کرده بودند، برید و به همین دلیل، عرب‌ها او را «مکعبر» لقب دادند. روند تعیین حاکم برای بحرین از سوی دولت ایران، تا سقوط ساسانیان ادامه داشت، چنان‌که به روایت بلاذری، مرزبان هَجَر (بحرین) در سال هشتم هجری، سیبُخت نام داشته است و شخص پیامبر با اعزام سفیری به‌نام علاء بن عبداللّه حضرمی، نامه‌ای به او فرستاد و او را به اسلام دعوت کرد و او به اسلام گروید. با این همه به‌هنگام حمله‌ی اعراب، یکی از شهرهای بحرین به‌نام «زاره» که مرزبانی ایرانی به‌نام پیروز داشت، همراه شهرهای دیگر چون قطیف، سابون و دارین در برابر حمله‌ی اعراب مسلمان ایستادگی کردند و تنها پس از شکست نظامی، تسلیم شدند.۳
در باب فتح بحرین، ابن‌بلخی ذیل عنوان «شرح گشادن مسلمانان پارس را» می‌نویسد: «آغاز گشایش پارس به اول اسلام،‌ چنان بود که عمر بن الخطاب، عاملی را به بحرین گماشته بود، نام او علاء حضرمی، و این علاء حضرمی، هرثمه بن جعفر البارقی را بفرستاد تا از دیار پارس جزیره‌ای بگرفت، نام آن جزیره «لارو» [= لار]؛ چون خبر این فتح به عمر بن الخطاب رسید، خرّم گشت و گفت: این آغاز فتح پارس است؛ نامه‌ای نبشت... تا با دیگر اصحاب جزایر جنگ می‌کردند و بعد از آن دیگر باره،‌ عمل بحرین و عمان به عثمان‌ بن ابی‌العاص ثقفی داد... جزایر با ولایت پارس رود... و چون این جزایر گشاده بودند، روی به زمین پارس نهادند... و در آن عصر والی پارس از قبل یزدجرد، شهرک مرزبان بود... لشگری عظیم جمع آورد... یکی از مقدّمان عرب... نیزه بر سینه‌ی شهرک زد و بکشت...»۴.
به‌این‌گونه مسلّم است که به هنگام حمله‌ی اعراب به ایران، بحرین بخشی از سرزمین پارس بود و پس از اسلام هم به مرکز سیاسی و نظامی اقلیت‌های مذهبی به‌ویژه نخست «اهل رده» و سپس صاحب الزنج و سرانجام شیعیان دوازده امامی و اسماعیلی تبدیل شد. مرزبان مشقّر – از شهرک‌های بحرین – در اوج جنگ‌های اهل رده، دادفروز گشنسان بود که با دیگر زرتشتی‌های مسلمان ناشده یا از اسلام برگشته خود را در مرکز زاره تجهیز کرد و بالاخره شکست خورد و تسلیم شد و در شمار سرداران سپاه عرب به ایشان پیوست. به‌حدّی که قرمطیان بحرین – در نوعی هم‌سویی نظامی با اسماعیلیه‌ی مصر – در برابر رژیم رسمی خلافت عباسی بغداد سخت ایستادگی کردند و حتا در ۳۱۷‌ ق. – به رهبری ابوطاهر پسر ابوسعید جنابی (= گناوه‌یی) – به مکه لشگر کشیدند و نه تنها حاجیان و زائران را در حرم کعبه کشتند، بلکه حجرالاسود را از مکه با خود به بحرین آوردند.
ناصر خسرو قبادیانی (وفات ۴۸۱ ‌ق.) نیز که از شیعیان اسماعیلی بود و مسیر حرکت خود را همیشه چنان انتخاب می‌کرد که از دیدار و کمک هم‌مسلکان خویش بهره برد، از جزیره‌ی بحرین یاد کرد است: «چون از لحساء به جانب مشرق روند، هفت فرسنگی دریاست. اگر در دریا بروند، بحرین باشد و آن جزیره‌یی‌ست پانزده فرسنگ طول آن و شهری بزرگ است و نخلستان بسیار دارد و مروارید از آن دریا برآورند»۵.
در نیمه‌ی دوم قرن پنجم، حکومت‌گران شیعی عیونی، دست قرمطیان را از بحرین کوتاه کردند و در ۴۶۹‌ ق./ ۱۰۷۶‌ م. با کمک ملک‌شاه سلجوقی حکومتی شیعی در آن‌جا بنیاد نهادند که یک‌صد و هفتاد سال ادامه یافت. سلسله‌ی حاکمان عیونی در ۶۳۶‌ ق./ ۱۲۳۹‌ م. به‌دست اتابک ابوبکر سعد زنگی – ممدوح سعدی – با اخراج نماینده‌ی خلیفه‌ی عباسی از بحرین، برافتاد و یک‌بار دیگر، بحرین به‌عنوان بخشی از سرزمین فارس، مستقیماً از سوی شیراز اداره می‌شد، چنان‌که شمس قیس رازی که کتاب المعجم را در زمان سلطنت ابوبکر بن سعد زنگی تألیف کرده است، در دیباچه‌ی آن کتاب در ذکر قلمرو فرمان‌روایی آن پادشاه نوشته است: «و بسطت ولایتش هر روز عریض‌تر و اینک غیضٌ من فیض و رشحٌ من سفح، مملکت کیش و مضافات آن از زمین عرب و به وادی حجاز چون بلاد بحرین و ظاهره و باطنه‌ی عمان و قلهات و تمامی بندرگاه‌های خلیج‌پارس و قلاع و قصباتی که بر آن سمت است و سایر جزایر دریابار با حصانت معاقل و مناعت منازل آن از کنار آب بصره تا سواحل هند»۶.
در ۷۲۵‌ ق. امیر تالش چوپانی - از سوی سلطان ابوسعید – ایلخان مغول – والی فارس و کرمان شد و امیر تالش شرف‌الدین‌شاه محمود اینجو را به تصدّی امور مامور کرد. اما این نایب اندک‌اندک مستقل شد و سرانجام سلطان ابوسعید در ۷۳۴ ‌ق. محمودشاه اینجو را از حکم‌رانی فارس و در نتیجه بحرین که از توابع فارس بود، عزل کرد و آن را به امیر مسافر ایناق واگذار کرد. اما در سراسر عصر دولت آل‌مظفر، بحرین در اختیار ملوک هرمز بود که به‌نام شاه شیخ ‌ابواسحاق و دیگر ملوک مظفری خطبه می‌خواندند و به ایشان خراج می‌دادند.۷ حمدالله مستوفی در قرن هشتم نوشته است: «جزیره‌ی بحرین از اقلیم دوّم... داخل فارس و از ملک ایران است»۸.
هنگامی‌که پرتغالی‌‌ها به خلیج‌فارس وارد شدند، در بحرین قلعه‌ای ایجاد کردند، ولی روسای قبیله‌ی بنی‌جبر که از طرف ملوک هرمز بر بحرین حکومت می‌کردند، ‌سر از ربقه‌ی اطاعت ایشان بیرون کشیدند. پس از چندی، ملوک هرمز در ۹۱۳ ق./ ۱۵۰۷ م. به بحرین لشگرکشی کردند و قبیله‌ی بنی‌جبر حاکمیت ملوک هرمز را پذیرفتند. از ۹۲۸ تا ۱۰۱۰‌ ق. حکومت بحرین در اختیار خاندان فالی از شیعیان فارس بود. در این اوان، از سویی پرتغالی‌ها و از سوی دیگر عثمانی‌ها هم به اعمال نفوذ و استعمار نواحی خلیج‌فارس و از جمله بحرین شروع کردند.
در اوایل قرن یازدهم هجری، اللّه‌وردی‌خان سردار نام‌دار شاه‌عباس صفوی در مقام بیگلربیگی فارس از طریق عسلویه به بحرین لشگر کشید و در نتیجه بحرین از ۱۰۱۰‌ق./ ۱۶۰۱‌ م. دوباره مستقیماً زیر نظر والی فارس اداره می‌شد. در ۱۰۴۰‌/۱۶۳۰ امام قلی‌خان – فرزند اللّه‌وردی‌خان – کشته شد و سوندوک، سلطان زنگنه، و پس از او به تناوب ده‌ها حاکم ایرانی دیگر به حکومت بحرین منصوب شدند. در ۱۱۲۷‌/۱۷۱۵ سلطان عمان به بحرین حمله کرد و لطف‌علی‌خان، والی فارس، در ۱۱۳۰ ق. به زحمت توانست از عمّانی‌ها خلع ید کند. اما در پی سقوط اصفهان، بحرین از ۱۱۳۶‌ ق. به بعد به مدت چندین سال تا برآمدن نادرشاه – هم‌چون دیگر بخش‌های ایران همانند خراسان که در تصرّف ملک محمود سیستانی بود – در اختیار عرب‌های محلی بود.
نادرشاهنادرشاه افشار پس از تاج‌گذاری در ۱۱۴۸‌ ق.، محمدتقی‌خان بیگلربیگی فارس را مأمور تصرّف بحرین کرد. محمدتقی‌خان پس از تصرّف مجدد بحرین، کلید قلعه‌ی بحرین را برای نادرشاه فرستاد و نادر شخص او را به امارت آن جزیره‌ها منصوب کرد. از کشته‌شدن نادر تا چند سال دوباره بحرین، حالت عادی نداشت. کریم‌خان زند، در ۱۱۹۰‌ ق. شیخ نصر فرزند شیخ ناصر را به حکومت بحرین تعیین کرد و او برای اخذ مالیات به بحرین رفت. امپراتوری استعماری بریتانیا که در عصر شاه‌عباس صفوی برای بیرون راندن پرتغالی‌ها از خلیج‌فارس به ایران کمک کرده بود، از ۱۲۳۶‌ ق./ ۱۸۲۰ م. زیر پوشش بهانه‌هایی قانونی چون مبارزه با دزدان دریایی و تحریم برده‌فروشی، پایه‌های حضور مستقل خود را در آب‌های خلیج‌فارس محکم کرد و از ۱۲۶۴‌/ ۱۸۴۷ از شیخ‌محمد بن خلیفه اجازه گرفت که تمام کشتی‌ها و مردم بحرین را تفتیش کند. هنگامی‌که شیخ محمد مزبور، برای نجات از شرّ انگلیسی‌ها با والی فارس و پادشاه ایران به مکاتبه پرداخت و ضمن تمکین از حاکمیت ایران از دولت ایران تقاضای کمک کرد، انگلیسی‌ها با استفاده از قدرت نظامی خود بحرین را تصرف کردند و با برکناری شیخ‌محمد و برادرش شیخ‌علی، شیخ‌عیسی بن علی را به روی کار آوردند. شخص اخیر با نماینده‌ی دولت استعماری انگلستان، دو معاهده امضا کرد که بدون اجازه‌ی انگلستان با دولت دیگری – یعنی ایران و عثمانی – رابطه پیدا نکند وجز دولت انگلستان هیچ کشور دیگری در بحرین نماینده‌ی سیاسی نداشته باشد. به این‌گونه رسماً بحرین، تحت‌الحمایه‌ی انگلستان شد.
انگلیس از ۱۳۰۲‌ خورشیدی / ۱۹۲۳‌م. در بحرین نمایندگی دایمی (= فرمانده‌ی‌ سرزمینی) تأسیس کرد و در این مقام در ۱۳۰۶ خورشیدی/ ۱۹۲۷ م. با عربستان قراردادی بست که مورد شکایت ایران قرار گرفت. در ۱۳۱۰ که انگلیس با الزام شیخ بحرین به امضای قراردادی جدید، تسلّط خود را بر بحرین محکم‌تر کرد، دولت ایران در پانزدهم تیرماه در قالب نامه‌ای سرگشاده به امضای عبدالحسین تیمورتاش (وزیر دربار بدفرجام رضاشاه پهلوی) به سر رابرت کلایو (وزیر امور خارجه‌ی وقت انگلیس) نوشت: «اصل احترام به حقوق و منافع مشروع تمام دول در حقوق بین‌الملل عمومی... اقتضا دارد که دولت بریتانیا به ایران حق بدهد که سرزمین‌هایی را که مالکیت ایرانی آن‌ها شناخته شده است،‌ رسماً مطالبه کند»۹.
با وجود این اعتراض‌ها از سوی دولت ایران که پیوسته تا ۱۳۱۳ تکرار می‌شد، انگلیس در ۱۳۱۴‌ خ./۱۹۳۵م. پایگاهی برای نیروی دریایی خود در بحرین ایجاد کرد و با شروع جنگ جهانی دوم و سپس اشغال ایران، فرصت مذاکرات دیپلماتیک از ایران سلب شد. در طول جنگ جهانی دوم بحرین عملاً یکی از مستعمرات انگلیس بود و به‌همین دلیل هواپیماهای آلمانی و ایتالیایی، تأسیسات بحرین را بمباران کردند. سرانجام بعد از این‌که انگلیس در ۱۳۴۵/ ۱۹۶۶ پایگاه نظامی خود را از عدن به بحرین منتقل نمود، موجب تمرکز بیش‌تر قدرت انگلیس در بحرین شد. در عین حال، هنگامی‌که انگلیس اعلام کرد که تا پایان سال ۱۹۷۱ نیروهایش را از شرق سوئز بیرون خواهد برد و از این‌رو پیشنهاد تأسیس دولت «امارات عربی» را با نه شیخ‌نشین از جمله بحرین داد، ایران آن را توطئه‌ی جدید استعمار خواند و با آن مخالفت کرد.
۳- اقدام‌های ایران برای الحاق بحرین به ایران
پیش از تصمیم ناگهانی و بی‌سابقه‌ی محمدرضاشاه در اواخر سال ۱۳۴۸ به انصراف از حقّ حاکمیت ایران بر بحرین و «تاخت‌ زدن» حاکمیت ایران بر گله‌جزیره‌ی بحرین با اعاده‌ی حاکمیت ایران بر جزیره‌های ابوموسا و تنب بزرگ و کوچک، بحرین، جزو لاینفک و بخش جدایی‌ناپذیر ایران قلم‌داد می‌شد. دولت ایران در آبان ۱۳۳۶ طیّ لایحه‌ای بحرین را رسماً استان چهاردهم کشورمان اعلام کرد. علیقلی اردلان، وزیر امور خارجه‌ی وقت، در پاسخ به اعتراض‌های انگلیس و دولت‌های عرب به این لایحه، اظهار کرد که «بحرین جزیی از پیکر ماست». در همین اوان، محمود فرخ (معتصم‌السلطنه) هم استان‌دار بحرین تعیین شد و ساختمانی هم در خیابان شاه (جمهوری کنونی) مرکز استان‌داری بحرین نام گرفت.
در ۱۳۴۰ شیخ بحرین به‌نام سلمان از دنیا رفت و پسر او شیخ‌عیسی در بحرین زیر نظر انگلیسی‌ها به حکومت رسید. ایران نیز به جنب‌وجوش افتاد و به تحرّکاتی دست زد. از جمله «سازمان اطلاعات و امنیت کشور» (ساواک) در زمان ریاست سپهبد تیمور بختیار با کمک فکری فعّالان حزب پان‌ایرانیست در آن تاریخ، طرحی ریخت که برابر آن با تبلیغات وسیع در داخل و خارج بحرین، بحرینی‌ها را به ضرورت الحاق رسمی بحرین به ایران مشتاق کنند و تحرکات و تظاهراتی در بحرین و ایران برای انجام این الحاق، انجام دهند و با تمهید مقدمات «اطلاعاتی– امنیتی» لازم - از جمله اعزام مأموران ساواک به شکل مسافر، گردشگر و بازرگان به بحرین از یک‌سو و تقویت نیروی دریایی از سوی دیگر- در یک روز معیّن شخص شاه و تیمور بختیار به همراه تعدادی دیگر از رجال سیاسی و فرمان‌دهان نظامی در یک فروند هواپیما به منامه حرکت کنند و در میان استقبال پرشوری که آن‌جا توسط بحرینی‌ها و ایرانیان زائر و مجاور بحرین از هیأت ایرانی به‌عمل خواهد آمد، عملاً بحرین را به تصرف نیروهای ایرانی درآورند.۱۰
هفته‌نامه‌ی «تهران مصوّر» به مدیریت مهندس عبداللّه والا نیز در همان سال نوشت که، اگر سپهبد تیمور بختیار به نخست‌وزیری برسد «آزادی بحرین یکی از برنامه‌های ایشان خواهد بود»۱۱.
این نقشه‌ی «آزادسازی» بحرین را اوّل‌بار سپهبد حاجیعلی رزم‌آرا که در بهار ۱۳۲۹ به نخست‌وزیری رسید - و چون قصد کودتا علیه شاه و جمهوری‌ کردن ایران را داشت، در توطئه‌ای کشته شد - در سر می‌پرورانید. رزم‌آرا قصد داشت با آرام‌سازی و تنش‌زدایی، هر سه دولت انگلیس، آمریکا و شوروی را با خود هماهنگ سازد و با موضعی معتدل، حقوق ایران را در مسأله‌ی ملی‌کردن نفت و نیز تثبیت حاکمیت ایران بر بحرین به نتیجه برساند.
شخص محمدرضاشاه در روز دوم مرداد ۱۳۳۸ در دهمین جلسه‌ی مصاحبه‌ی مطبوعاتی مدیران و سردبیران روزنامهها و مجلههای کشور گفت: «بحرین مال ما و متعلق به ماست. منتها فعلاً این اشکال در کار هست که شخصی به عنوان حاکم این جزیره وارد معاهداتی شده و بعضیها [انگلیسیها] هم در مقابل او تعهداتی به گردن گرفتهاند»۱۲.
امیر اسداللّه علم هم که در کابینه‌ی رزم‌آرا، وزیر کار بود، همین برنامه را در زمان نخست‌وزیری‌اش - یعنی پس از برکناری منوچهر اقبال در تیر ۱۳۴۱ و پیش از به روی کارآمدن حسنعلی منصور در اسفند ۱۳۴۲ - در نظر داشته است و حتا به سفیر انگلیس هم گفته است: «بگذارید این جزیره‌ها را با اعزام ایرانی‌ها به آن‌جا، ایرانی بکنیم و شما هم چشم روی هم بگذارید»۱۳.
باری، گزینه‌ی توسّل به تحرّکات نظامی برای الحاق بحرین به ایران از سوی سپهبد حاجیعلی رزم‌آرا در زمان نخست‌وزیری‌اش و سپس سپهبد تیمور بختیار در دوره‌ی ریاست‌اش بر ساواک، مطرح بود. این‌گونه تحرّکات نظامی برای تثبیت حقّ حاکمیت از سوی دولت‌های مختلف جهان بی‌سابقه نبوده و نیست. برای مثال، در سطح منطقه‌ای، ایران برای تثبیت حاکمیت خود بر اروندرود از طریق رزمایش مقتدرانه‌ای نیک از عهده برآمد و در اردیبهشت ۱۳۴۹ به رغم دعاوی عراق بر «شط‌العرب»، با پشتیبانی جت‌های جنگنده‌ی نیروی هوایی، کشتی ابن‌سینا را از اروندرود وارد خلیج‌فارس کرد و زد و بُرد. در مقابل، دولت عراق که ادعای حاکمیت بر کویت داشت، هنگامی‌که تحت فرمان صدام حسین به کویت حمله کرد، با واکنش آمریکا مواجه شد و دوباره بازنده شد.
ایران نه تنها هیچگاه از اعلام رسمی حاکمیت خود نسبت به بحرین کوتاه نیامد، بلکه در پی تصویب لایحۀ مورخ آبان ۱۳۳۶ همیشه بحرین را «جزء لاینفک ایران و استان چهاردهم کشور» دانست
در سطح بین‌الملل، هم، دولت آرژانتین در اردیبهشت ۱۳۶۱ خورشیدی/ مه ۱۹۸۲ با دعوی حاکمیت بر گله‌جزیره‌ی فالکلندز (‌Falklands) در اقیانوس اطلس جنوبی در برابر حاکمیت استعماری انگلستان، آن جزیره‌ها را با پیاده‌نظام خود تصرّف کرد،‌ اما دولت محافظه‌کار بریتانیا در زمان نخست‌وزیری مارگرت تاچر با لشگرکشی و نیز غرق ‌کردن کشتی آرژانتینی «بلگرانو» به مقابله‌ی مسلحانه پرداخت و ارتش آرژانتین را از آن جزیره‌ها بیرون راند و باز در آن‌جا مستقر شد. با این همه، آرژانتین هیچ‌گاه دست از ادعای حاکمیت خود برنداشته است، و هم‌چنان از هر موقعیتی برای حمله به موضع استعماری انگلیس و تجدید دعوی خود استفاده می‌کند؛ چنان‌که آخرین بار در نهم مرداد ۱۳۸۷ / ۳۰ ژوئیه‌ی ۲۰۰۸، خانم کریستینا فِرناندز دُکرچنر (Christina Fernandez de Kirchner)، رییس‌جمهور آرژانتین در دیدارش با آوازخوان معروف و محبوب غرب، مادونا (Madona) با صراحت از حاکمیت آرژانتین بر این جزیره‌ها سخن گفت و شکایت کرد که: «دولت انگلیس به رهبری مارگارت تاچر در عملیات نظامی بر آرژانتین پیروز شد اما هیچ‌گاه قادر نخواهد بود که چهره‌ی استعماری‌اش در قرن بیست‌ویکم را مخفی کند»۱۴.
پیشینه‌ی حاکمیت ایران بر بحرین با حاکمیت آرژانتین بر جزیره‌های فالکندز مشابه بود و اگر ایران در نتیجه‌ی تحرّک نظامی با خطر واکنش متقابل انگلیس مواجه می‌شد، با توجه به منفور بودن سوابق استعماری انگلیس در مصر، عراق، خلیج‌فارس، فلسطین، هند، پاکستان و بنگلادش، اکثریت ملت‌های مسلمان جهان طرف انگلیس را نمی‌گرفتند و به فرض که ایران از جهت نظامی مغلوب می‌شد، از جهت سیاسی و وجاهت بین‌المللی محبوب ملل استعمارستیز جهان می‌شد و در فضای سیاست دوقطبی جهان، بلوک شرق هم پیش از این‌که ایران را در سازمان‌های بین‌المللی محکوم کنند، انگلیس را محکوم می‌کردند.
از جهت حقوقی با نبود معاهده‌ای در باب بحرین - بر ‌خلاف اروندرود - اثبات حاکمیت ایران بر بحرین، از اثبات حاکمیت ایران بر اروندرود قوی‌تر بود. باید احتمال داد که اگر ایران همان‌طور که حاکمیت خود را بر اروندرود در مقابل عراق با یک تحرّک نظامی تثبیت کرد، در مورد بحرین هم دست به چنین تحرّکی می‌زد و حتا در منامه قشون پیاده می‌کرد، زده بود و برده بود و به سرنوشت آرژانتین (یعنی مقابله‌ی نظامی بریتانیا) دچار نمی‌شد. هرچند خلاف آن (یعنی نوعی واکنش نظامی بریتانیا و حتا عراق) هم دور از ذهن نبود؛ چنان‌که هنگامی‌که سپاه ایران در زمان محمدشاه قاجار، هرات را به سرداری سلطان مرادمیرزا حسام‌السلطنه آزاد کرد، نیروی دریایی دولت استعماری انگلیس در سواحل خلیج‌فارس به مانور پرداخت و به دولت ایران اخطار داد که از هرات عقب‌نشینی کند. اما مسأله‌ی بحرین در دوره‌ی محمدرضاشاه که انگلیس بسیار ضعیف شده بود، با وضع هرات در زمان محمدشاه‌قاجار که انگلستان بزرگ‌ترین امپراتوری جهان بود، قابل قیاس نیست. یعنی با عنایت به تصمیم سال ۱۳۵۰ خورشیدی/ ۱۹۶۸ م. دولت انگلیس به خروج از شرق کانال سوئز که شامل خلیج‌فارس هم می‌شد، به احتمال قریب به یقین در صورتی که ایران بحرین را بازپس می‌گرفت، دولت انگلیس در آستانه‌ی عقب‌نشینی از شرق سوئز و تشکیل فدراسیون «امارات متحده‌ی عربی» متوسل به لشگرکشی نمی‌شد. آمریکا هم در آن تاریخ جز یک پایگاه نیروی دریایی که در بحرین داشت، ‌در خلیج‌فارس مطلقاً ادعایی نداشت و تمام همّ و غمّ آن، جلوگیری از نفوذ شوروی بود. به احتمال قوی، آن کشور هم‌چنان که در داخل ایران پایگاه‌هایی برای زیر نظر گرفتن شوروی داشت، با ادامه‌ی چنین پایگاه‌هایی در بحرین، با ایران کنار می‌‌آمد. عراق هم در اروندرود که منافع مستقیم داشت، راه به جایی نبرده بود و احتمال این‌که با نداشتن دست‌رسی به خلیج‌فارس قادر به معارضه‌ی نظامی در برابر ایران در دریاها باشد، نزدیک به صفر بود. از این‌رو اگر نیروی دریایی ایران دست به تحرکی زده بود، به احتمال قوی بدون خون‌ریزی و برخورد نظامی به هدف ملی خود می‌رسید.
افزون بر مواضع خاص انگلیس و آمریکا، از جهت جوّ بین‌المللی هم با توجه به سوابق حاکمیت ایران، امکان پادرمیانی بیش‌تر از سوی مراجع بین‌المللی و در نتیجه بررسی اسناد تاریخی حاکمیت ایران بر بحرین در سازمان ملل که پایه‌اش بر «استعمارزدایی» ا‌ست، وجود داشت و اگر ایران سیاست خارجی مستقلی می‌داشت، در آن برهه‌ی خاص با داشتن توان‌مندی‌های نظامی، تصرّف عملی بحرین - همانند تصرّف جزیره‌ی ابوموسا و اعمالِ حاکمیت بر اروندرود - شاید حرکتی بود که به خطرپذیری (ریسک) می‌ارزید. طرف‌داران واگذاری بحرین (امثال امیرعباس هویدا، اسداللّه علم، عباس مسعودی، علی‌نقی عالی‌خانی و دیگران)، عمده‌ترین دلیل پذیرش انتزاع بحرین از ایران را عدم مشروعیتِ «توسل به نیروی نظامی برای حلّ مشکلات بین‌المللی» و لزوم مراجعه به شورای امنیت سازمان ملل متحد برای حلّ و فصل اختلافات مرزی و دعاوی متناقض مالکیت و حاکمیت وانمود کردند؛ در حالی که این مدعیان در عمل در این ادعا صادق نبودند، چنان‌که:
اولاً، رژیم پهلوی در داخل کشور و برای حل منازعات سیاسی با اپوزیسیون داخلی، اصول گفتمان و مذاکره‌ی دور میز را رعایت نمی‌کرد. برای نمونه، مصادر امور چند روز پیش از همه‌پرسی (رفراندم) ۶ بهمن ۱۳۴۱ در مسأله‌ی «انقلاب شاه و ملت»، بسیاری از سران احزاب ملی و چند روحانی (از جمله آیت‌الله سیدمحمود طالقانی) و شماری از دانش‌جویان (از جمله رضا مصطفوی، دانش‌جوی داروسازی دانشگاه تهران) را بازداشت کردند.
ثانیاً، رژیم پهلوی، در سطح منطقه‌ای هم نه تنها برای تصرّف جزیره‌ی ابوموسا از تحرّکات نظامی خودداری نکرد، بلکه برای سرکوبی شورشیان ظُفّار به خواهش سلطان عمان (در ۱۳۵۴-۱۳۵۰) به آن کشور لشگرکشی کرد. ایران ابتدا در ۱۳۵۰ یک پایگاه هوایی در مانستون ایجاد کرد که کارکنان آن منحصراً از نیروی هوایی ایران بودند. سپس هوانیروز (هواپیمای نیروی زمینی) یک گردان مجهز از نیروهای ویژه‌ی هوابرد را برای عملیات ضدّ چریکی، رزم در کوهستان و نفوذ در نیروهای دشمن به آن‌جا فرستاد و در ۱۳۵۱ یک تیپ پیاده و دو آتش‌بار توپ‌خانه را به ظفار اعزام داشت. در ۱۴ فروردین ۱۳۵۳ هم تیپ نادری به فرماندهی سرتیپ کاظم ریاحی به صورت سرّی برای طرح های عملیاتی در اختیار ستاد سلطان عمان قرار گرفت. در حالی که اگر این ادعا درست بود که ایران می‌بایست در قضیه‌ی بحرین به سازمان ملل متوسل شود که مبادا نیروهای مسلح ایرانی بدون مجوز از سازمان ملل به بحرین نزدیک شوند، چه‌گونه قابل توجیه بود که همان رژیم بدون هیچ مجوّز بین‌المللی به سرزمین‌های بیگانه (سلطان‌نشین عمان و مسقط) لشگر بفرستد؟۱۵
در مقابل اعزام نیروهای مسلح ایرانی به ظفار که توجیهی نداشت، تحرّک نظامی برای الحاق بحرین به ایران از جهت سوابق تاریخی و ضوابط حقوقی، به مراتب موجه‌تر بود. ناخشنودانه، شاه ایران در باب بحرین – چون انگلیس و آمریکا مصلحت نمی‌دانستند – گزینه‌ی نظامی را به کلی منتفی دانست و به‌عکس در مسأله‌ی ظفار چون آمریکا و انگلیس می‌خواستند که جلو نفوذ کمونیسم را در خلیج‌فارس و یمن و عمان بگیرند، با اسلحه‌ی ایرانی و به‌خطر افکندن جان سربازان ایرانی به آن‌جا نیرو فرستاد و جمعی از جوانان ایرانی – از جمله فرزند عارف دولابی – در آن جنگ کشته شدند. بعد هم کمونیست‌های یمن جنوبی، یک فروند هواپیمای نیروی هوایی ایران را در آسمان غرب یمن سرنگون و خلبان آن را دستگیر کردند.
تصمیم ناگهانی شاه دایر به دست برداشتن از حاکمیت ایران بر بحرین بدون مراجعه به آرای عمومی همۀ ایرانیان و بدون کسب مشورت از قوای سه‌گانه انجام شد
باری، توسّل ایران به تحرّکات نظامی در مسأله‌ی احقاق حق ایران در بحرین اخلاقاً و قانوناً بسی موجه‌تر از اقدام مشابه نظامی ایران در مسأله‌ی ظفار بود چرا که در طول چهل و چند ساله‌ی اول قرن چهاردهم هجری، دولت ایران همیشه از حاکمیت خود بر بحرین دفاع می‌کرد. برای مثال، ایران در شهریور ۱۳۰۱، قیمت تمبر برای مرسولات پستی به بحرین را «مانند سایر نقاط ایران» معیّن کرد و در اسفند همان سال، عده‌ای از اشخاص سرشناس بحرین از وزارت پست و تلگراف ایران طی نامه‌ای تقاضا کردند که دفتر پستی بحرین را نیز به‌عنوان یک جزیره‌ی ایرانی رأساً اداره کند. در همین سال، مردم بحرین برای پیوستن به ایران «حزب نجات بحرین» را برای «استخلاص بحرین از عناصر اجنبی و الحاق آن به کشور اصلی» به رهبری شیخ عبدالوهاب زیانی - از روحانیان شیعه‌ی بحرین - تشکیل دادند و شرط عضویت در حزب را از حفظ داشتن لااقل دو اصل از اصول قانون اساسی ایران دانستند. هم‌زمان با این تحرکات، کمیسیون مشترکی (متشکل از نمایندگان وزارت خارجه و وزارت فواید عامه) در ۲۹ اسفند ۱۳۰۱ خورشیدی/ ۱۹ مارس ۱۹۲۲ م. برای اعاده‌ی عملی حاکمیت ایران در بحرین تشکیل شد و سرانجام در ۱۳۰۳‌/ ۱۹۲۴ در مطبوعات کشور و نیز در صحن مجلس شورای ملی، پیشنهاد شد که برای نمایندگی مردم بحرین در مجلس شورای ملی فکری اساسی شود.۱۶
هنگامی‌که دولت انگلستان (به‌عنوان دولتی که بحرین را تحت‌الحمایه داشت)، در ۱۳۰۶‌/ ۱۹۲۷ قراردادی با عربستان سعودی راجع به بحرین - و قطر و امارات متصالحه - امضا کرد، دولت ایران نسبت به آن معاهده رسماً اعتراض کرد و از آن به‌عنوان تجاوز به تمامیّت ارضی ایران به جامعه‌ی ملل شکایت برد. وزارت امور خارجه‌ی ایران، هم‌چنین طی ارسال یادداشت اعتراض رسمی به سر رابرت کلاویو، وزیر مختار بریتانیا در تهران به تاریخ اول آذر ۱۳۰۶ / ۲۲ نوامبر ۱۹۲۷ یادآور شد که:
«مالکیت ایران بر بحرین محرز... است و... [ماده‌ی ۶ معاهده] تا درجه‌ای که مربوط به بحرین است، بر خلاف تمامیت ارضی ایران و با مناسبات حسنه‌ای که همیشه بین دو دولت هم‌جوار موجود بوده است، منافات دارد. علی‌هذا دولت ایران به این قسمت از معاهده‌ی مذکور جداً اعتراض و انتظار دارد که اولیای دولت انگلیس به زودی اقدامات لازمه را در رفع آن اتخاذ فرمایند»۱۷.
مهدی‌قلی‌خان مخبرالسلطنه‌ی هدایت در مقام نخست‌وزیر، طی شکواییه‌ای که در ۲ آذر ۱۳۰۶/ ۲۳ نوامبر ۱۹۲۷ به دبیرخانه‌ی جامعه‌ی ملل تحویل شد، «برای حفظ حقوق مسلّم ایران نسبت به جزایر بحرین» رونوشت اعتراض‌نامه‌ای را که دولت ایران به انگلستان داده بود، به جامعه‌ی ملل فرستاد. این دادخواهی ایران، در صفحه‌ی ۶۰۵ «روزنامه‌ی جامعه‌ی ملل» مورخ ماه مه ۱۹۲۸ به چاپ رسید و چون وزارت خارجه‌ی دولت انگلیس، مالکیت ایران را نسبت به بحرین انکار کرد، وزارت امور خارجه‌ی ایران مجدّد در ۱۱ مرداد ۱۳۰۷ / ۲ اوت ۱۹۲۸ خطاب به شارژ دافر آن کشور در تهران، یادداشت بسیار مفصل و مطولی فرستاد و طی آن استدلال کرد که هیچ‌وقت دولت مستقلی به‌نام بحرین وجود نداشته است و ایران هم هیچ‌گاه از حقوق خود بر بحرین صرف‌نظر نکرده است و بنابراین قراردادهای دولت انگلیس با شیوخ محلی، نمی‌تواند مانع تداوم حاکمیت ایران بر بحرین شمرده شود.
بعد از آن، دولت‌مردان ایران در ۱۳۰۹ در زمان وزارت امور خارجه‌ی محمدعلی ذکاء‌الملک فروغی، در ۱۳۱۰ طی نامه‌ای به قلم عبدالحسین تیمورتاش خطاب به وزارت امور خارجه‌ی انگلیس و در ۱۳۱۳ در زمان وزارت امور خارجه‌ی باقر کاظمی مرتب موضوع حاکمیت ایران در بحرین را تعقیب کردند و چون قراردادهایی برای استخراج نفت از بحرین توسط شرکت‌های نفت آمریکایی امضا شد، دولت ایران به دولت آمریکا نیز اعتراض کرد. اما به‌علت ضعف جامعه‌ی ملل و بعد شروع جنگ جهانی دوم و اشغال ایران توسط متفقین در شهریور ۱۳۲۰ راه به‌جایی نبرد. در زمان نهضت ملی‌شدن صنعت نفت، لایحه‌ی ملی‌ کردن صنعت نفت مورخ اسفند ۱۳۲۹ شامل ملی ‌کردن «شرکت نفت بحرین» نیز می‌شد.
در پی بیرون راندن انگلیسی‌ها از ایران و خلع ید از شرکت غاصب نفت ایران و انگلیس، تومارهای بسیاری از بحرین به امضای طبقات مختلف مردم بحرین به تهران می‌رسید. دکتر مصدق قصد داشت پس از حل مسأله‌ی نفت نسبت به بازگرداندن بحرین به ایران نیز اقدام کند.
در فاصله‌ی چهل‌وپنج ساله‌ی ۱۳۰۱ تا ۱۳۴۶ ایران نه تنها هیچ‌گاه از اعلام رسمی حاکمیت خود نسبت به بحرین کوتاه نیامد، بلکه در پی تصویب لایحه‌ی موّرخ آبان ۱۳۳۶، همیشه بحرین را «جزء لاینفک ایران و استان چهاردهم کشور» دانست تا آن‌جا که ایران، نه‌تنها استان‌داری ویژه برای بحرین تعیین کرد بلکه در مجلس شورای ملی ایران نیز یک نفر نماینده‌ی بحرین وجود داشت که به‌دلیل ناکامی ایران در برگزاری انتخابات در بحرین، حق رأی نداشت. البته دولت انگلستان به لایحه‌ی ۱۳۳۶ اعتراض کرد و مدعی شد که بحرین «یک کشور مستقل عربی» است و نمایندگان مجلس عوام انگلستان هم آن را تکرار کردند. اما دولت و ملت ایران، همیشه در برابر اظهارات انگلستان موضع می‌گرفت و در همه‌ی مجامع بین‌المللی از حاکمیت خود بر بحرین دفاع می‌کرد.۱۸
۴- چه‌گونگی انتزاع بحرین از ایران
موضع‌گیری ایران در باب بحرین به‌عنوان جزو لاینفک ایران سال‌ها ادامه یافت. برای مثال، اردشیر زاهدی در خاطرات خود نوشته است که: «هنگامی‌که سفارت انگلیس را برعهده داشتم، برای شرکت در یک مهمانی به قصر ملکه‌ی انگلیس دعوت شدم. منوچهر ظلی و دکتر ظلی در کاخ ملکه پیش من آمدند و گفتند: سفیر بحرین در این مهمانی شرکت دارد. گفتم: من به عنوان سفیر ایران، چون بحرین را بخشی از قلمرو کشورم می‌دانم، همین الان قصر را ترک می‌کنم. ملکه‌ی انگلیس، در همان موقع وارد می‌شد، رییس کل تشریفات و مارشال کور دیپلماتیک آمدند و به من گفتند که این جریان در تاریخ انگلیس سابقه نداشته، گفتم این موضوع در تاریخ ایران هم سابقه نداشته»۱۹.
 تا آن‌که انگلیسی‌ها به ذهن شاه القا کردند که چون بحرین کشور فقیری ا‌ست و درآمد کافی ندارد، ایران به آسانی می‌تواند دست از حاکمیت خود بر آن جزیره‌ها بردارد!
سِر دنیس رایت (Sir Dennis Wright)، سفیر اسبق انگلستان در ایران طی گزارش تلگرافی شماره‌ی ۵۹۲، مورخ دوم آپریل ۱۹۶۸، خود به دولت متبوع‌اش تصریح کرده است که شاه، تمایلی به استفاده از نیروی نظامی برای «اشغال بحرین» ندارد، ولی به ملاحظه‌ی افکار عمومی مردم ایران نمی‌تواند از «ادعای مالکیت بحرین» بدون دست‌یابی به امتیاز دیگری دست بردارد. وی به فاصله‌ی چند روز در گزارش دیگری (به‌شماره‌ی ۶۱۱، موّرخ هفتم آپریل ۱۹۶۸) می‌نویسد که شاه را در باب جزیره‌های ایرانی خلیج‌فارس ملاقات کرده است و او را از پیوستن بحرین به اتحادیه‌ی امارات متصالحه (امارات متحده‌ی عربی بعدی که سه سال بعد در ۱۹۷۱ تشکیل شد) ناخشنود یافته است.۲۰
با وجود چنین پیشینه‌ای، محمدرضاشاه، زیر نفوذ و القای انگلیسی‌ها،‌ نخست در مصاحبه‌ای با روزنامه‌ی گاردین، چاپ لندن، در شهریور ۱۳۴۵/ اوت ۱۹۶۶ آن‌‌چه را در دل داشت بر زبان آورد که «بحرین با توجه به این‌که ذخایر مروارید در سواحل آن به پایان رسیده است، از نظر ایران اهمیتی ندارد!».
در ادامه‌ی همین مواضع، شاه در سفری به هند در چهاردهم دی ۱۳۴۷/ ژانویه‌ ۱۹۶۹ در دهلی‌نو اعلام کرد که دولت شاهنشاهی نمی‌خواهد با «اعمال زور» بحرین را تصاحب کند، بلکه حاکمیت بحرین را به دل‌خواه اکثریت مردم در یک همه‌پرسی آزاد زیر نظر سازمان ملل متحد وامی‌گذارد تا اگر اکثریت مردم بحرین علاقه به ملحق ‌شدن به ایران داشتند، بحرین در حاکمیت ایران بماند و اگر خواستند از ایران تجزیه شوند، کشوری مستقل گردند.۲۱
این موضع‌گیری جدید، علیه سابقهی ممتد اعتراض ایران به جدایی بحرین از ایران بود، به حدی که ایران در هیجدهم تیر ۱۳۴۷ به شرکت دادن بحرین در «فدراسیون خلیج فارس» اعتراض کرده بود.۲۲ «همه‌پرسی» عملاً یک «راه فرار محترمانه» برای تکذیب حاکمیت ایران و محصول توافق شاه با انگلیس و آمریکا بود. از این‌رو بی‌درنگ مفاد آن در اسفند ۱۳۴۸/ مارس ۱۹۷۰ به اوتانت، دبیر کل سازمان ملل متحد، اعلام گردید و دولت ایران رسماً خواستار «مساعی جمیله‌ی دبیر کل سازمان ملل برای نظرخواهی از مردم بحرین» شد و انگلستان هم با پیشنهاد ایران موافقت کرد! صحنه‌سازی و دودوزه‌بازی بیش از این نمی‌شد. در پی آن، مقدمات جدایی بحرین از ایران توسط یک هیأت دیپلماتیک ایرانی به ریاست امیرخسرو افشار (سفیر ایران در لندن) طی مذاکره با ویلیام لوس (William Luce)، نماینده‌ی سیاسی بریتانیای کبیر مقیم بحرین، فراهم شد.
تصمیم بی‌مقدمه و ناگهانی شاه دایر به‌دست برداشتن از حاکمیت ایران بر بحرین بدون مراجعه به آرای عمومی همه‌ی ایرانیان (از جمله اهالی بحرین) و بدون کسب مشورت از قوای مقننه و قضاییه و حتا وزارت امور خارجه، انجام شد. بر این تصمیم ایرادهای فراوانی وارد است که ما در مقاله‌ی «سرگذشت، سرشت و سرنوشت همه‌پرسی» (ماه‌نامه‌ی حافظ، شماره‌ی ۱۷، امرداد ۱۳۸۴) به آن‌ها اشاره کرده‌ایم. ماموران سازمان ملل متحد، برای نظرخواهی به شکل صوری و ساختگی از اهل حلّ و عقد بحرین، سه سوال طرح کردند. گزینهی اول، الحاق به ایران، گزینهی دوم باقی ماندن در تحت‌الحمایگی بریتانیا و گزینهی سوم، استقلال از هر دو.۲۳
نتیجه‌ی این به اصطلاح همه‌پرسی، از همان آغاز، هم برای شاه و هم برای انگلیس که بحرین را تحت‌الحمایه‌ی خود داشت، معلوم بود. سرانجام در پی اعزام هیأتی از سازمان ملل به سرپرستی ویتوریو وینسپیر
(Vittorio Winspeare) در فروردین ۱۳۴۹ با عاملیت شخصی به نام گیچیاردی، همه‌پرسی مناسبی (!)، بدون مشارکت عمومی، انجام شد و برگزارکنندگان همه‌پرسی‌ای بی‌یال و دم و اشکم (محدود به نظرخواهی مأموران سازمان ملل متحد از گروهی از اهالی و اصناف وابسته و غیرمستقل بحرین در زمان حضور بریتانیا در بحرین)، چنین اعلام کردند که اکثریت قاطع اهالی بحرین خواستار استقلال‌اند. کمبودهای این راه‌کار، عبارت بودند از این‌که اولاً، اقدام به ارجاع موضوع به سازمان ملل، برای مردم ایران و بحرین روشن و شفاف‌ تشریح نشده بود و نتیجه‌ی بده‌وبستان‌های پشت پرده و سرّی بین شخص شاه و دولت استعماری انگلیس بود. ثانیاً، دولت ایران هیچ‌گونه اقدامی حتا در سطح اطلاع‌رسانی و آگاهی‌بخشی برای ترغیب مردم بحرین نسبت به الحاق نهایی خود به ایران معمول نداشت، در حالی‌که لازم بود حداقل هیأت ایرانی علاقه‌مندی به تبلیغ و ترویج گزینه‌ی الحاق به ایران و تبیین پیشینه‌ی تاریخی تعلق بحرین به این کشور و فکر مشترک مردم ایران و بحرین در استعمارزدایی و بیرون ‌راندن انگلیس از منطقه، مأمور می‌شد و از طریق گفتاری، شنیداری و دیداری، ذهن اهالی بحرین نسبت به این مسأله روشن می‌شد. ثالثاً، همه‌پرسی باید کامل و صریح با نصب صندوق رأی و حق انتخاب یکی از دو گزینه در فضایی آزاد و دموکراتیک صورت می‌گرفت،‌ در حالی که نظرخواهی سطحی و اجمالی مأموران سازمان ملل به رفراندوم آزادانه شباهتی نداشت؛ زیرا تنها قشری از جمعیت بحرین اظهارنظر کردند و اکثریت مردم که شیعه و ایرانی‌تبار بودند، با محافظه‌کاری و ترس از عُمّال حکومت شیخ بحرین اظهارنظر نکردند.۲۴
وارونه‌ی همه‌ی این مسایل، شورای امنیت سازمان ملل متحد طی قطع‌نامه‌ی شماره‌ی ۲۷۸، مورخ ۲۱ اردیبهشت ۱۳۴۹ خ./ ۱۱ مه ۱۹۷۰م.، استقلال بحرین و قبول آن کشور به عضویت سازمان ملل متحد را به اتفاق آرا تصویب کرد و در یک ترفند سیاسی خنده‌‌آور از محمدرضاشاه به دلیل آزادمنشی و قبول اصول دموکراسی در بحرین (!) تقدیر و تشکّر کرد. هیأت دولت قطع‌نامه‌ای را برای قطعی ‌شدن استقلال بحرین از سوی مجلس شورا و سنا تصویب کرد.
داریوش فروهر
برای احراز قانونی‌ نبودن این تصمیم کافی‌ است که به چه‌گونگی تعامل قوه‌ی مجریه با قوه‌ی مقننه در چنین مسأله‌ی ملی مهمی اشاره شود. دولت ایران، پذیرش قطع‌نامه‌ی شورای امنیت دایر به استقلال بحرین را به مجلس‌های شورا و سنا گزارش کرد. مجلس‌های شورا و سنا در ۹ فروردین ۱۳۴۹ خبر انتزاع بحرین را به عنوان یک امر اجرایی که قوه‌ی مقننه با آن کاری ندارد، استماع کردند. واقعاً غریب است که اولاً در مسأله‌ی مهمی مثل واگذار کردن بخشی از کشور به بیگانگان و به عبارت دیگر مخدوش ‌کردن تمامیت ارضی ایران، نه لایحه‌ای از سوی دولت و نه طرحی از سوی مجلس ارایه شد. هیأت دولت فقط قطع‌نامه‌ای در تأیید قطع‌نامه‌ی شورای امنیت گذرانید و آن را به مجلس فرستاد. ثانیاً، از بین احزاب سیاسی و نمایندگان مستقل، تنها فراکسیون نمایندگان حزب پان‌ایرانیست به این تصمیم دولت اعتراض کردند و این گروه، مقالهای نیز در مخالفت با انتزاع بحرین در روزنامهی ارگان خود، «خاک و خون» چاپ کردند. آن‌ها دولت امیرعباس هویدا را از این باب، استیضاح نمودند. گفتنی ا‌ست دکتر محمدرضا عاملی تهرانی، قائم‌مقام دبیرکلّ حزب پان‌ایرانیست - که بعدها قائم‌مقام دبیرکل حزب رستاخیز در زمان دبیرکلی دکتر محمد باهری شد - ناطق مخالف اصلی در این موضوع بود. مجلس هم به‌ناچار موضوع تصمیم را به رأی گذاشت. نمایندگان مجلس سنا آن را در ۲۸ اردیبهشت ۱۳۴۹ به اتفاق آرا تصویب کردند. نمایندگان مجلس شورا نیز که اکثریت قریب به اتفاق آن‌ها نماینده‌ی طبیعی و حقیقی مردم نبودند و مثل کارگزاران و کارمندان دولت به این سمت منصوب شده بودند، با اطاعت بی‌قید و شرط از اراده‌ی شاه وقت، انتزاع بحرین را از خاک کشور، در نشستِ فوق‌العاده‌ی مجلس در روز ۲۴ اردیبهشت ۱۳۴۹، با ۱۹۹ رأی موافق و ۴ رأی مخالف، تصویب کردند. مضحک آن است که ملّت ایران از طریق نهادهای بزرگ کشوری (هم‌چون نیروهای مسلح، احزاب سیاسی، دیوان عالی کشور، مرجعیت و روحانیّت شیعه و حتا مطبوعات سراسری) هیچ حرکت قابل ملاحظه‌ای در مقابل این «وطن‌فروشی» از خود نشان نداد و با عدم تحرّک سراسری و ملی، رژیم شاهنشاهی چند معترض محدود بی‌پشتیبان – هم‌چون داریوش فروهر، رهبر حزب ملّت ایران و تنی چند از هم‌وندان آن حزب - را نیز بدون محاکمه به زندان افکند. رژیم سابق، با کمال بی‌انصافی، نمایندگان حزب پان‌ایرانیست را که از حقّ قانونی خود استفاده کردند و استیضاح دولت امیرعباس هویدا را در این مقوله موجب شدند، در دوره‌ی بیست‌وسوم قانون‌گذاری اجازه‌ی انتخاب‌شدن نداد و به همین دلیل فقط دکتر فضل‌اللّه صدر که در مجلس شورای ملی جزو تأییدکنندگان اقدام دولت بود و به همین خاطر از حزب پان‌ایرانیست کناره گرفته بود و با هم‌کاری دکتر حسین تجدد، «حزب ایرانیان» را تأسیس کرد در دوره‌ی بیست‌وسوم به مجلس راه یافت.
برادران بحريني
صرف‌نظر کردن ایران از بحرین - هم‌چنان که لشگرکشی به ظفار – محصول تصمیم‌گیری فردی شخص شاه بود که در این‌گونه مسایل، نه تنها مردم عادی یا نمایندگان صوری آنان در مجلس‌های شورای ملی و سنا را از تصمیم‌های خود آگاه نمی‌کرد، بلکه چنین موضوعی را حتا با نخست‌وزیر مملکت نیز در میان نمی‌گذاشت. شاه فقط به نخستوزیر دستور می‌داد. در این مسأله هم، کمیسیونی از عدهای وزیر زیر نظر هویدا با شرکت رییس سازمان امنیت و اطلاعات کشور (ساواک)، یکی دو روز قبل از آن که انتزاع بحرین از ایران رسماً در مجلس شورای ملی مطرح شود، تشکیل شد. امیرعباس هویدا ضمن دفاعیات خود پیش از اعدامش به حکم شیخ صادق خلخالی، گفت: «وقتی قشون ایران به ظفار رفت، من که نخست‌وزیر بودم، یک ماه و چند روز بعد، متوجه شدم... تدوین و اجرای سیاست خارجی با نخست‌وزیر نبود...»۲۵.
محمدرضاشاه، البته در این ادّعا که بحرین کشور فقیری ا‌ست و الحاق آن به ایران از جهت اقتصادی به صرفه‌ی مملکت نیست، صادق نبود. چرا که تقریباً بی‌درنگ پس از جدا شدن بحرین از ایران، مقدمات امضای قرارداد مربوط به فلات قاره و ذخایر نفتی آن‌ها بین دو کشور فراهم شد و در نهایت این قرارداد در خرداد ۱۳۵۰‌ به تصویب رسید.
باید پذیرفت که در مسأله‌ی استقلال بحرین، فایده‌ای که به تلقین انگلستان از انصراف ایران از بحرین برای سیاست خارجی ایران حاصل می‌شد، این بود که با صرف‌نظر کردن ایران از بحرین، ایران در دولت‌های عرب میانه‌رو نفوذ خواهد کرد و گذشت ایران از دعوی حاکمیت بر بحرین، هرگونه بهانه‌ی دشمنی با ایران را از دولت‌های عرب تندرو (مصر و عراق) را نیز از آن‌ها سلب خواهد کرد. انگلیس، این انگیزه را به آمریکا نیز القا کرد؛ در حالی‌که این محاسبه، درست نبود و این آرزوی خام، در عالم خارج، ‌اتفاق نیفتاد. آمریکا امیدوار بود که پس از عقب‌نشینی داوطلبانه‌ی دولت انگلیس از شرق سوئز، ایران را ستون نظامی خود در خلیج‌فارس، و عربستان سعودی را ستون اقتصادی خود در خاورمیانه قرار دهد و به این وسیله مانع نفوذ شوروی در منطقه شود. تاریخ نشان داد که نظام شاهنشاهی ایران با خرید تسلیحات بسیار از غرب، اگرچه توانست امنیت خلیج‌فارس و تنگه‌ی هرمز را حفظ کند و شورشیان ظفار در سلطان‌نشین عمان را نیز که از یمن جنوبی تحریک و حمایت می‌شدند، سرکوب کند، اما فعالان سیاسی و دگراندیشان داخلی (اعم از چپ‌گرا، مذهبی و ملی) در شرایط اختناق داخلی از ایفای چنین نقشی توسط ایران در منطقه که مستلزم تحکیم رژیم وابسته به آمریکا می‌شد، خوشنود نبودند و به همین دلیل هم، همه‌ی نیروهای مخالف داخلی در انقلاب ۱۳۵۷ با هم متحد شدند و در نتیجه‌ رهبران انقلاب، مکرر اعلام نمودند که دولت انقلابی ایران نمی‌خواهد به نمایندگی آمریکا نقش «ژاندارم منطقه» را بازی کند.
از سوی دیگر، پیروزی انقلاب ایران که در ۱۳۵۷ با هیجان فوق‌العاده زیر لوای اسلام و تشیّع به نتیجه رسیده بود، موجی از استعمارستیزی و استبدادستیزی را در کشورهای حاشیه‌ی خلیج‌فارس از جمله بحرین ایجاد کرد. ابوالحسن بنی‌صدر (اولین رییس‌جمهوری ایران)، شیوخ عرب جنوب خلیج‌فارس را «دست‌نشانده»ی استعمار خواند و سخن‌گویان انقلاب سرخوش از نشوه‌ی پیروزی انقلاب در ایران، به «صدور انقلاب» به سرتاسر جهان اسلام امیدوار بودند. اگر بنا بود که انقلاب ایران در جهان اسلام، مورد تقلید قرار گیرد، اولین نامزدها، کشورهایی که مقصد انقلاب اسلامی بودند، باید کشورهای شیعه‌نشین می‌بود. وجود اکثریت شیعه در بحرین (و نیز عراق و لبنان)، موجب دغدغه‌ی حکام سنی‌مذهب آن‌ها بود، چرا که شیعیان بحرین، عراق و لبنان برای جنبش مشابهی آماده می‌شدند و در این راستا تظاهراتی می‌کردند؛ چندان‌که در ملاقاتی که به پای‌مردی فیدل کاسترو بین صدّام حسین و ابراهیم یزدی، وزیر امور خارجه‌ی دولت موقت مهندس مهدی بازرگان، صورت گرفت، اولین سوال صدام این بود که دولت انقلابی ایران نسبت به بحرین چه برنامه‌ای در دست دارد؟ در چنین جوّی بود که با حمله‌ی عراق به ایران و شروع جنگ هشت ساله، وضع دگرگون شد و به‌جای صدور انقلاب و بازگرداندن بحرین به ایران، عراق، بر خرمشهر مسلط شد و ایرانیان به دفاع از سرزمین خود مجبور شدند.
بازتاب بحرین در شعر معاصر
به‌خلاف موضوعاتی هم‌چون جنگ‌های ایران و روسیه در ۱۲۲۸‌ ق./ ۱۸۱۳ م. و ۱۲۴۳ ق./ ۱۸۲۸م.، یا غائله‌ی آذربایجان در ۲۵-۱۳۲۴، یا انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ یا جنگ ایران و عراق که شاعران بسیار زیادی در آن ابواب شعرهای داغ سرودند، در موضوع بحرین تعدادی معدود از شاعران، آثاری در مخالفت انتزاع بحرین ساختند. غریب‌تر آن‌که شاعران چپ‌گرای ایرانی ده‌ها شعر در هم‌سویی با مجاهدات ویتنامی‌ها بر ضدّ آمریکایی‌ها برای شالی‌زارهای ویتنام و برنج‌کاران ویتنامی ساختند و ایرانیان اسلام‌گرا نیز برای مجاهدان فلسطینی و الجزایری، چامه‌ها ساختند، اما انتزاع بحرین از ایران که بر اثر توطئه‌ی استعمار انگلستان و استبداد حاکم بر ایران به نتیجه رسید، در شعر معاصر ایران بازتابی که کمّاً و کیفاً قابل گزارش و نگارش باشد، نیافت.
از میان شاعران معاصر چند تنِ محدود، مانند ابوالقاسم حالت، ادیب برومند، جمال شهران و فریدون ضرغامی هم که نامی از بحرین در شعر خود آورده‌اند، بیش‌تر قبل از وقوع واقعه‌ی انتزاع بحرین یعنی در جهت‌ هم‌سویی با موضع‌گیری حاکمیت وقت بوده است. برای مثال، ابوالقاسم حالت گفته است:
کنون جزیره‌ی بحرین گر نکو نگری
چو کودکی‌ست که از مادر عزیز جداست۲۶
ادیب برومند نیز در اردیبهشت ۱۳۳۶ – قبل از وقوع واقعه – گفته است:
در غم هجر تو ای بحرین مرواریدوار
چشم ایران، گاه چون بحر است و گه چون رودبار۲۷
وی در ۱۳۲۸ هم گفته بود:
منم بحرین نفت‌آلوده دامن
که بر تن آتشم افروخت دشمن۲۸
تنها شاعرانی که به‌هنگام وقوع واقعه شعر ساخته‌اند، جمال شهران و فریدون ضرغامی‌اند که ما سروده‌ی شاعر اخیر در این زمینه را به‌طور کامل در دانش‌نامه‌ی شعر (حسن امین، انتشارات دایرت‌المعارف ایران‌شناسی، تهران – ۱۳۸۷، ص ۳۳۵) چاپ کرده‌ایم:
بحرین از خیانت شه مثله شد، هلا!
هُش دار هم‌وطن که نگردد ز بد بتر
بهر نجات خطّه‌ی بحرین کن قیام
بر کف بگیر پرچم پیروزی و ظفر۲۹
نتیجه
اکنون چهل و چند سال پس از جداسازی بحرین از ایران، باید از خود بپرسیم که آیا این تصمیم در باب بحرین خدمت بوده است یا خیانت؟ از خودمان یعنی از نسل خودمان و نسل پیش از خودمان آغاز می‌کنیم. آیا سکوت غریب ملت ایران در برابر این تصمیم، چه‌گونه قابل توجیه است؟ به عقیده‌ی ما، عامه‌ی مردم گناهی ندارند، مردم عادی را باید رهبران سیاسی و مراجع فرهنگی جامعه هدایت کنند. آزادسازی خرمشهر در ۱۳۶۱ نتیجه‌ی عزم راسخ رهبران نظامی و سیاسی کشور به نجات خرمشهر از دست دشمن قهاری مثل صدام بود؛ اما به هنگام دسیسه‌ی انگلیس برای ربودن بحرین، رهبران سیاسی و فرهنگی ایران، قدمی برنداشتند. برای اثبات این بی‌تفاوتی، باید دید که آیا موافقت رژیم پهلوی به تقدیم‌کردن بحرین به سیاست استعماری انگلیس، در احزاب سیاسی، در قوه‌ی مقننه، در مطبوعات، در قوّه‌ی قضاییه، در ستاد بزرگ ارتشتاران و دیگر نهادهای مرتبط با حفظ یک‌پارچگی سرزمینی کشور، و سرانجام در شعر و ادب فارسی چه بازتابی داشته است؟ آیا (در روز واقعه! نه بعد از سقوط رژیم پهلوی) کدام سیاست‌مدار یا روزنامه‌نگار ایرانی در این باب موضع گرفته است؟ چرا شاعران بلندآوازه‌ی ایران – شاملو، اخوان ثالث، سهراب سپهری – و خطیبان نامی – حسینعلی راشد و محمدتقی فلسفی و بعدها علی شریعتی و فخرالدین حجازی – یا نویسندگان شهره – جلال آل‌احمد و... - مخصوصاً آن‌ها که در رثای چریک‌های خلق دل می‌سوزاندند، سینه چاک می‌کردند، اشک می‌ریختند، قلم می‌زدند و شعر می‌گفتند، در این باب، ساکت ماندند؟
هنگامی‌که قرارداد ۱۹۱۹ وثوق‌الدوله منعقد شد، عشقی گفت: «ای وثوق‌الدوله، ایران مُلک بابایت نبود / مزد... نبود / ... تا که بفروشی و...». حالا آیا بحرین، مُلک پدری محمدرضاشاه بود که این‌گونه آن را واگذار کند و با واگذاری آن حتا در مورد جزیره‌های ایرانی ابوموسا و تنب بزرگ و کوچک هم یک سند قطعی که حاکمیت بلامنازع ایران را برای همیشه محرز بدارد، از طرف مقابل نگیرد؟ این‌ها همه نشان می‌دهد که [... اقتدار رژیم تنها برای شهروندانش بود، اما...] در مذاکره با آمریکا و انگلیس، حتا در مسأله‌ی حاکمیت ایران بر بخشی از سرزمین‌های ایرانی، از خود [اقتدار و] استقلالی نشان نمی‌داد. هم‌چنان‌که در بهمن ۱۳۵۷ هم، سفیران آمریکا و انگلیس و بعد ژنرال هویزر آمریکایی که بدون اطلاع دولت ایران برای رتق و فتق امور کشورمان به ایران آمده بود، ‌بیش‌ترین تأثیر را در تصمیم شاه به ترک کشور داشتند.
نتیجه‌ی اخلاقی: ۱- آیا فقط خاقان مغفور فتحعلی‌شاه قاجار که هفده شهر ایران را پس از مغلوب‌شدن در جنگی نابرابر اجباراً به روس‌ها داد، مستحق دشنام ابدی ا‌ست؟ آیا محمدرضاشاه و اعوان او در انتزاع بحرین (یعنی کابینه‌ی امیرعباس هویدا، وزارت خارجه‌ی ایران به سرپرستی اردشیر زاهدی، قوه‌ی مقننه با آن همه سناتور و نماینده‌ی مجلس و دیگر نهادهای کشوری و لشگری) هیچ راه فراری از تصویب قاطع این انتزاع نداشتند؟
۲- اگر به فرض، رژیم سابق ایران، تصمیمی درست می‌گرفت و در همان تاریخ، به‌جای «طرح نظامی – امنیتی تصرّف بحرین» در یک مقطع و کار «دیپلماتیک و مذاکرات پشت پرده‌ای» در مقطع بعدی، کار زیربنایی فرهنگی می‌کرد و سپس بر برگزاری یک همه‌پرسی جدّی با مشارکت همه‌ی باشندگان بحرین پای می‌فشرد، بخت بیش‌تری برای ایرانی ‌ماندن این بخش از سرزمین پدری یا دست‌کم سرفرازی واقعی در برابر جهان نداشتیم؟
۳- آیا ما امروز که سروصداهای تجزیه‌طلبی مجدد از بیرون کشور هدایت می‌شود، هیچ عبرتی از گذشته می‌گیریم؟ آیا‌‌ بی‌تفاوتی فرهنگ‌مندان، مطبوعاتیان و دانشگاهیان در این مسأله‌ی مهم ملی پذیرفتنی ا‌ست؟ آیا مراجع فکری و فرهنگی نباید به بانگ بلند و صریح، هرگونه توطئه علیه یک‌پارچگی سرزمین ایران را محکوم کنند و این‌گونه توطئه‌های ضدّ ایرانی را، با موضع‌گیری شجاعانه، در نطفه خفه کنند؟
۴- اگر در آن تاریخ، مردم بحرین چه در پی تحرّکات حق‌طلبانه‌ی ایران به شکل یک مانور نظامی و چه در پی یک همه‌پرسی تمام‌عیار قانونی به ایران پیوسته بودند، آیا امروز تسلط ایران بر خلیج‌فارس منسجم‌تر و مطمئن‌تر از این‌که هست، نبود؟ و به فرض که اختلافات ایران و اعراب بر سر بحرین ناتمام می‌ماند، آیا چنان اختلافی، بهتر از اختلاف کنونی بر سر جزیره‌های ابوموسا و تنب بزرگ و کوچک نمی‌بود؟
۵- اکنون دولت بحرین، دولت مستقلی ا‌ست و ایران نیز سالیان دراز است که این کشور را هم‌چون دیگر پاره‌های جداشده از پیکر ایران در شرق و غرب و شمال و جنوب کشورمان، به رغم غبن فاحش در اثر توطئه‌ی قدرت‌های استعماری گذشته، رسماً شناسایی کرده است. قدم امروزین ما در جذب و جلب اعتماد مردم این کشورها به ملت ایران بر اساس تاریخ مشترک گذشته و منافع مشترک امروز است.
مردم ایران، امارات، بحرین و همه‌ی همسایگان ما باید بدانند که دلیل حضور آمریکا در منطقه، طمع آمریکا به منابع نفتی ماست وگرنه توجیه سیاسی و اقتصادی ندارد که جان سربازان آمریکایی برای حمایت از حقوق شهروندی اتباع کشورهای خاورمیانه به خطر افتد! و یا آمریکا همه‌روزه مبالغ کلان از بودجه‌ی خود را برای استقرار دموکراسی در این منطقه هزینه کند! تجربه‌ی تاریخی هم نشان می‌دهد که دولت آمریکا پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا بهمن ۱۳۵۷ که بیش‌ترین نفوذ را در ایران داشت و انگلیس که حامی شیخ‌نشین‌های جنوب خلیج‌فارس بود، هیچ کدام از نفوذ خود برای برقراری مردم‌سالاری در این کشورها استفاده نکردند. پس ما باید از تجارب گذشته‌ی خود عبرت بگیریم؛ برای کوبیدن رقیب سیاسی داخلی یا منطقه‌ای دست کمک به سوی بیگانه دراز نکنیم؛ بلکه برای حفظ امنیت منطقه‌ای، صادقانه اختلاف‌های خود را فراموش کنیم و با هم متحد شویم. ایران باید وضع موجود (استقلال بحرین) را مادام که اکثریت مردم آن بدان رضایت دارند، محترم بشمارد و کشورهای عربی هم باید در نام خلیج‌فارس یا در حاکمیت ایران بر جزیره‌های ایرانی خدشه نکنند.
ایالات متحده‌ی آمریکا، دویست و سی سال پیش، مستعمره‌ی انگلیس بود. آمریکایی‌ها با انگلیس جنگیدند و به زور تفنگ، از انگلیس مستقل شدند؛ اما امروز این دو کشور، متحد طبیعی یک‌دیگرند و به رغم همه‌ی اختلاف منافع و رقابت‌های تجاری و سیاسی، در صحنه‌ی بین‌المللی از هم پشتیبانی می‌کنند و با هم ائتلاف دارند. چرا ایران امروز با کشورهای همسایه که هر کدام یکی از بخش‌های جداشده از پیکر ایران قدیم‌اند، دارای چنین مناسبات خوبی نباشد؟ اقتدار و استقلال ایران، در برابر قدرت های بزرگ، مساوی اقتدار بحرین و دیگر همسایگان ایران است، زیرا به قول معروف: فخر علی، فخر عباس است!
پی‌نوشت‌ها:
۱- ابن‌بلخی، فارس‌نامه، چاپ منصور رستگار فسایی، شیراز، بنیاد فارس‌شناسی، ۱۳۷۴، ص ۱۷۱
۲- همان، ص ۱۹۱-۱۸۸.
۳- بلاذری، فتوح‌البلدان، ص ۸۶-۸۵.
۴- ابن‌بلخی، همان‌جا، صص ۲۷۳-۲۷۱.
۵- ناصرخسرو، سفرنامه، چاپ محمد دبیرسیاقی، تهران، ۱۳۶۳، ص ۱۵۱.
۶- شمس قیس رازی، المعجم فی معائیر اشعار العجم، چاپ محمد قزوینی، ص ۲۰-۱۹.
۷- شبانکاره‌یی، محمد، مجمع‌الانساب، تهران، ۱۳۶۳، ص ۳۱۹؛ غنی، قاسم، تاریخ عصر حافظ، ۱۳۲۲، ص ۶.
۸- حمداللّه مستوفی، نزهه‌القلوب، ص ۱۳۷؛ نیز هم او، تاریخ گزیده، ص ۵۰۶.
۹- ماه‌نامه‌ی‌ حافظ، ش ۱۹، ص ۱۰۴
۱۰- سعیدوزیری، منوچهر، جست‌وجو در گذشته، تهران، چاپ اول، صص ۴۹۵-۴۹۲.
۱۱- معتضد، خسرو، سپهبد بختیار، سایه‌ی سنگین شاه، تهران، چاپ اول، ص ۴۸۹.
۱۲- عاقلی، باقر، روزشمار تاریخ ایران، ج ۲، ص ۱۰۰
۱۳- علم‌، اسدالله، یادداشت‌ها، چاپ علینقی عالیخانی، تهران، انتشارات مازیار، ۱۳۸۳، صص ۲۹۱-۲۹۲ و سفری، محمدعلی، قلم و سیاست: از هویدا تا شریف امامی، تهران،‌ انتشارات نامک، ص ۲۷۹.
۱۴- The Times, London, ۳۰ July ۲۰۰۸, p.۱۴
۱۵- امین، سیدحسن، «جدایی بحرین از ایران»، دوماهنامه‌ی چشم‌انداز ایران، ش ۴۹، ص ۱۵۵.
۱۶- منشور گرکانی، م.ع.، نفت و مروارید، سیاست انگلیس در خلیج‌فارس و جزایر بحرین، تهران، چاپ‌خانه‌ی مظاهری، ۱۳۲۵، ص ۱۰۸-۱۰۱.
۱۷- همان‌، ص ۱۳۰-۱۲۹؛ رمضانی، روح‌الله، خلیج‌فارس: نقش ایران، انتشارات دانش‌گاه ویرجینیا، ۱۹۷۲، ص ۲۴۸؛ هم او «حل اختلاف بحرین» مجله‌ی حقوق بین‌الملل هند، IJIL، سال ۱۹۷۲، ص ۱.
۱۸- دانش‌نامه‌ی ایرانیکا، ج ۳، ص ۵۰۹.
۱۹- زاهدی، اردشیر، خاطرات، چاپ محمود طلوعی، تهران، ۱۳۸۱، ص ۵۶.
۲۰- قاسمی، رضا، «به انگیزه‌ی درگذشت دنیس رایت»، میراث ایران، ش ۴۰، ص ۲۹.
۲۱- عاقلی، همان، ج ۲، ص ۲۲۴
۲۲- همان‌، ج ۲، ص ۲۱۷
۲۳- هوشنگ‌مهدوی، عبدالرضا، تاریخ روابط خارجی ایران، تهران، ۱۳۶۸، ج ۲.
۲۴- امین، سیدحسن، «سرگذشت، سرشت و سرنوشت همه‌پرسی»، ماهنامه‌ی ‌حافظ، ش ۱۷ (مرداد ۱۳۸۴)
۲۵- قتل‌های سیاسی و تاریخی سی قرن ایران، ص ۳۸۰-۳۷۹.
۲۶- ماه‌نامه‌ی ایران‌مهر، به سردبیری سیدحسن امین، شماره‌ی ۲ (شهریور ۱۳۸۲)، ص ۵۳.
۲۷- برومند، عبدالعلی، سرود رهایی، تهران، محمدابراهیم شریعتی افغانستانی، ۱۳۸۴، ص ۳۰۹.
۲۸- همان‌جا، ص ۳۱۵.
۲۹- امین، سیدحسن، دانش‌نامه‌ی شعر،‌ تهران، دایره‌المعارف ایران‌شناسی، ۱۳۸۶، ص ۳۳۵.

منابع انگلیسی
Adamiyat, Fereydun, Bahrain Islands, New York, ۱۹۵۵
Aitchison, Charles, A Collection of Treaties Retating to Persia and the Arab Principalities in the Persian Gulf and Oman, Calcutta, ۱۹۳۳
Amin, S.H., International and Legal Problems of the Persian Gulf, London, ۱۹۸۱
Ramazani, Rouhollah, The Persian Gulf and the Strait of Hormuz, Netherlands, ۱۹۷۹
Ramazani, Rouhollah, The Persian Gulf, Iran's Role, University of Virginia Press, ۱۹۷۲
روزشمار تجزیۀ بحرین
۲۱ اردیبهشت ۱۳۴۶
شاه ایران در مصاحبه‌ای گفت که ایران حضور عبدالناصر را در خلیج فارس تحمل نمی‌کند.
۱۸ تیر ۱۳۴۷
ایران به شرکت بحرین در فدراسیون پیشنهادی امارات عربی خلیج فارس، اعتراض کرد.
۲۳ شهریور ۱۳۴۸
شاه ایران در مصاحبه‌ای اعلام کرد که ایران از حاکمیت خود بر بحرین صرف‌نظر می‌کند!
۱۸ اسفند ۱۳۴۸
شاه ایران از سازمان ملل درخواست(!) کرد که بین بحرین و ایران میانجی‌گری(!) کند و تصریح کرد که هر نظری که دبیر کل سازمان ملل ابراز کند، خواهد پذیرفت!
۱۰ فروردین ۱۳۴۹
هیأتی از طرف سازمان ملل برای نظرخواهی از مردم بحرین وارد منامه شد.
۲۱ فروردین ۱۳۴۹
نمایندگان سازمان ملل گزارش خود را دایر به استقلال بحرین به دبیر کل ارایه دادند.
۲۲ اردیبهشت ۱۳۴۹
شورای امنیت استقلال بحرین را تصویب کرد.
۲۴ اردیبهشت ۱۳۴۹
گزارش دولت ایران توسط امیر عباس هویدا نخست وزیر و دکتر عباسعلی خلعتبری قائم مقام وزارت امور خارجه از نتیجه‌ی مراجعه‌ی ایران به سازمان ملل برای حل مسأله‌ی بحرین به مجلس شورای ملی با ۱۸۷ رأی موافق و چهار رأی مخالف از ۱۹۱ نماینده‌ی حاضر تصویب شد.
۲۴ خرداد ۱۳۴۹
شیخ خلیفه‌ بن سلمان آل خلیفه – رییس شورای دولتی بحرین – وارد تهران شد.
۸ تیر ۱۳۴۹
روادید ورود اتباع بحرینی به ایران لغو شد.
۵ آذر ۱۳۴۹
ارتش انگلیس خلیج فارس را تخلیه کرد.
۲۸ آذر ۱۳۴۹
حاکم بحرین وارد تهران شد.
۳ دی ۱۳۴۹
امضای قرارداد تحدید حدود فلات قاره بین ایران و بحرین.
۶ تیر ۱۳۵۰
امیرعباس هویدا – نخست‌وزیر – اعلام کرد که اگر مسأله‌ی جزیره‌های ایرانی خلیج‌فارس با مسالمت حل نشود، آن‌ها را با قدرت نظامی پس خواهیم گرفت.
۲۳ مرداد ۱۳۵۰
اعلام استقلال بحرین از سوی شیخ بحرین و تبریک گفتن آن از سوی شاه ایران به فاصله‌ی چند ساعت.
۳۱ شهریور ۱۳۵۰
پذیرفته شدن بحرین به عضویت سازمان ملل متحد.
۹ آذر ۱۳۵۰
ارتش ایران، حاکمیت ایران را بر جزیره‌های ایرانی دهانه‌ی خلیج‌فارس در یک مانور نظامی که منجر به گرفتن ابوموسا از شارجه و تنب‌ها از رأس‌الخیمه شد، تثبیت کرد. پس از پیاده‌شدن سربازان ایرانی در این جزیره‌ها، ساکنان تنب بزرگ به دل‌خواه خود از آن جزیره خارج شدند و فقط هفت نفر هندی در آن‌جا باقی ماندند. شیخ شارجه درباره‌ی ابوموسا با ایران توافق کرد.
۱۹ آذر ۱۳۵۰
شورای امنیت برای رسیدگی به شکایت پنج کشور عربی (عراق، کویت، لیبی، الجزایر و یمن جنوبی) از ایران راجع به اشغال (!) جزیره‌های ایرانی تشکیل جلسه داد.
۵ فروردین ۱۳۵۱
انگلستان برای کشف و تولید نفت در دریای شمال با ایران قرارداد شراکت ۵۱-۴۹ درصد بست.
۸ آذر ۱۳۵۴
هویدا برای پاره‌ای مذاکرات مهم به بحرین رفت.
۱۵ آذر ۱۳۵۴
شیخ زاید رییس امارات متحده به تهران آمد.

ایران‌بوم: لازم به یادآوری است شعر «بحرین را زپنجه دشمن برون کشید» سرودۀ دکتر محمدعلی سجادیه (م س پیکار) در بحبوحۀ تجزیۀ بحرین سروده شد و در روزنامه خاک منتشر شد.