نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۹ خرداد ۹, یکشنبه

آزاده سپهری: فرهنگ لاتی و لمپنیسم در موسیقی ایرانی

آدم بعضی ترانه های ایرانی را که می شنود، می بیند بیخود نیست که لات و لومپنی چون احمدی نژاد که حتی در گفتگوهای دیپلماتیک با زبان لاتی حرف می زند، رییس جمهور ایران شده.

به ترانه ی "تهدید"، اثری از آقای شاهکار بینش پژوه گوش بدهید. فکر نکنم کسی در اینکه زبان این ترانه به شدت لاتی ست، شکی داشته باشد. جملاتی چون "فکر میکنی نباشی من می میرم / برو بینیم بابا، بذار باد بیاد" یا "هی منو تهدیدم نکن که میرم / یه چیزی ام دستی میدم، نباشی" و یا "لگام تو به گردنم نچسبید / کم زده بودی چسبش رو، براومد" فقط از دهان یک لات می تواند بیرون بیاید.

خودمحوری، مردسالاری و فرهنگ لاتی آقا شاهکار در بسیاری از ترانه های دیگرش نیز به چشم می خورد. برخورد زشت و لاتی ایشان با زن در سرودن و خواندن ترانه خلاصه نمی شود. در ویدئو کلیپ هایی که از ترانه ی "می میرم" در یوتیوب آمده ( که همگی از تلویزیون برگرفته شده)، اسم زنی که به همراه او می خواند و صدایش هم بسیار بهتر از صدای اوست، به کل حذف شده است. به ادا و اصول های آقای شاهکار هم در حین اجرای این ترانه دقت کنید. سعی دارد اصلا چشمش به خواننده زن نیفتد: یعنی که هیچ ارزشی برای او قائل نیست و او را حتی لایق همآوازی هم نمی داند. نمی دانم این زن خواننده چگونه حاضر شده با این آقا کنسرت بدهد. احتمالا پول خوبی دریافت کرده - مثل نوازندگان ارکستر وین و ایروان که در این برنامه نقش آفرینی کرده اند!

خواننده دیگری که اسم خودش را "قیصر" گذاشته، ترانه ای خوانده به اسم "لات" در ستایش لات ها و فرهنگ لاتی. آخر ویدئوکلیپ اش هم این جملات می آید:

"لات شرف دارد. لات ناموس دارد. لات بودن جرات می خواهد".

نسخه ی کامل این ترانه مثل اینکه به دلیل اعتراض تولیدکنندگان مرتبا از یوتیوب حذف می شود (یک نفر چند روز پیش نسخه کاملش را در یوتیوب گذاشته).

این یکی نسخه فقط یک دقیقه است، ولی گویا همیشه قابل دسترسی ست. اگر لینک نسخه کامل کار نمی کرد، ولی می خواستید آن را ببینید، در بخش جستجوی یوتیوب بزنید: Kaiser- Lat

* * * * *

این یادداشت مرا یاد مطلب کوتاهی انداخت، که حدود دو سال پیش در رابطه با تاثیر لمپنیسم بر ترانه های شاهین نجفی نوشته بودم. گفتم بد نیست اینجا هم بگذارمش. این هم آن مطلب:

نگاهی انتقادی به ترانه های "ما مرد نیستیم" و "ما آخر خطیم"

گروه تپش 2012 و شاهین نجفی، خواننده و ترانه سرای گروه، با ترانه رپ "ما مرد نیستیم" چند هفته ای ست بر سر زبانها افتاده اند. در عرض چند هفته دهها هزار نفر کلیپ این ترانه را از طریق یوتیوب دیده و شنیده اند. کمتر سایتی ست که به تبلیغ برای این گروه نپرداخته باشد و مصاحبه ای را با آنها منتشر نکرده باشد. به تازگی یک ترانه دیگر به نام "ما آخر خطیم" از این گروه ارائه داده شده که با استقبال دست اندرکاران سایتهای اینترنتی گوناگون مواجه شده است. اکثر منتقدین ترانه اول این گروه را به عنوان ترانه ای فمینیستی، و ترانه دوم را به عنوان صدای اعتراض جوانان ایرانی معرفی کرده اند.

ترانه "ما مرد نیستیم" بر خلاف آنچه در وهله اول به نظر میرسد با فرهنگ فمینیستی بسیار فاصله دارد. گفتن اینکه "ما مرد نیستیم" چون مبارزه نمی کنیم و غیرت نداریم، خود نشانگر این است که ترانه سرا به "مردانگی" اعتقاد دارد و تصویری مثبت از آن در ذهن دارد. این ترانه با اینکه به جنبش زنان ایران تقدیم شده، لحنی طلبکارانه نسبت به جنبش زنان دارد و با بیان اینکه "خانم ما مرد نیستیم رومون خط بکش/ پرچم رو بگیر، خودت بشو رییس جنبش"، اینگونه القا می کند که گویا زنان کنار گود نشسته اند و منتظرند تا مردان به میدان بیایند و حق و حقوق آنها را بگیرند. با اینکه تحولات اجتماعی عظیمی توسط جنبش زنان و به دلیل مقابله هر روزه زنان با نظام جمهوری اسلامی در جامعه ایران شکل گرفته است، این ترانه با خطاب قرار دادن زن ایرانی و گفتن اینکه "تو بوی زمین سوخته مون رو میدی خانم/ تو هم از عرش به فرش رسیدی که خانم"، نقش زنان را در تحولات اجتماعی سالهای اخیر نادیده می گیرد.

مسئله دیگری که هم در ترانه "ما مرد نیستیم" و هم در ترانه "ما آخر خطیم" به چشم می خورد و علی همتی در وبلاگش به آن اشاره کرده است، طرز تفکر ناسیونالیستی نهفته در آنهاست. در "ما مرد نیستیم" آمده است: "رستم اگه بود، میگفت جدم عرب بود/ خزر مال روسها، خلیج، خلیج عرب بود". در "ما آخر خطیم" خطاب به حاجی گفته میشود: "واسه ت پیتزا سوسمار باید سرو بشه/ در اصل کله پاچه ملخ صبحونته". لازم به گفتن نیست که این بیانات نه تنها حاکی از دید ناسیونالیستی ترانه سراست، بلکه نشانه ای ست از عرب ستیزی او. عرب ستیزی نه تنها پدیده ای غیر انسانی ست، بلکه در مملکتی که بخشی هر چند کوچک از آن را عربها تشکیل می دهند، چنین برخوردهایی بسیار غیرمسئولانه است.

ترانه "ما مرد نیستیم" با وجود ضعفهای برشمرده، از نظر محتوایی بسی بهتر از ترانه "ما آخر خطیم" است. ترانه "ما آخر خطیم" شدیدا تحت تاثیر فرهنگ لمپنیسم است و صدای مردان جوانی ست که "حیرون زیر کمر"ند و فقط به فکر حال کردن از طریق سکس و مواد مخدر هستند. به این بخشها توجه کنید:

"وقتی فراری چهارده ساله توک میزنی و

دم دستی هفت تا زیر خواب داری

تو هم که خودت حیرون زیر کمری

و میدونی خماری تو این زمینه بده،

پس فتوات دیگه چیه که خودتم اهلشی و

مسببی و آلوده ش شدی؟

حاجی من و تو فرق داریم، من تک پرم

اما تو جوجه کشی داری، صادر می کنی

. . .

آخه نوکرتم، تویی که حرم داری

با دافات نماز جماعت به جا میاری

به ما که می رسی چرا تقوا دست خره؟

ما چه مونه؟ چی مون تو حال کردن ازت کمتره؟

. . .

تو که فرق گوشت و انجیرو نمی دونی

میون فرق چند تا سوراخ حیرونی

. . .

ببین ما رو با کیا آوردن سیزده بدر

آخه تو چرا شورت پات نیست، بی پدر؟

نه شایدم تیزبازیه، بچه زرنگی

اینجور راحت درمیاری و هر جا فرو می کنی

(البته بعد سیاسی ش میکند!)

همینجوری سی سال بهت دادیم ...، فرصت

یه روز می شه که تو هم باید بدی ...، عاقبت "

در ایمیل هایی که با برخی از دوستان داشتم، اولین چیزی که در مقابل انتقادات من می گفتند این بود که تو با سبک رپ آشنایی نداری. دوستی نوشته: "چیزی که ما نباید آن را از نظر دور بداریم، سبک این موسیقی است. این سبک که در حقیقت از گتوهای سیاهپوستان آمریکا برخاسته، مملو از بغض و کینه و ناسزاست". اینکه سبک این موسیقی اینگونه است، دلیلی برای توجیه محتوای آن نیست. اتفاقا بسیاری از فمینیستهای غربی نسبت به بسیاری از ترانه های رپ، بویژه رپ سیاهپوستان آمریکایی، به دلیل زن ستیزی نهفته و یا آشکار آن و افکار خشونت آمیز در آن شدیدا معترض هستند.

در ضمن من از اساس مخالف به کار بردن فحش و ناسزا در کار ادبی، هنری و یا حتی سیاسی نیستم، ولی اینکه آدم چگونه آن را به کار ببرد، بسیار مهم است. البته در این ترانه از نظر من فحش و ناسزایی به کار نرفته، بلکه از دید یک لمپن عمدتا به زندگی جنسی آخوندها پرداخته شده است. دوستی دیگر نوشته: "ایشان (یعنی ترانه سرا) به عمد حرفهایی را از دهان یک لمپن زده که باید از دهان فرهیختگان بیرون بیاید" برای اینکه بتواند حرفش را به میان مردم ببرد. به نظر من باید فرق گذاشت بین مردم "عادی" و لمپن. اینکه ما حرفی یا نظری را از زبان یک آدم "عادی" بزنیم، فرق دارد تا از زبان یک لمپن. متاسفانه لمپنیسم در جامعه ما بسیار رواج دارد. بیخود نیست که فیلم اخراجیهای مسعود ده نمکی رکورد پرفروش ترین فیلم را در ایران شکست. این فیلم که دفاعی ست سرسختانه از حزب اللهی ها، فقط به خاطر یکسری متلک های لمپنی که یکسری لات به همدیگر میگفتند، در بین اقشار مختلف مردم طرفدارانی بسیار پیدا کرد. از یک گروه موسیقی که خود را معترض می داند، بعید است که تبدیل به بلندگوی لمپنها و مروج فرهنگ لمپنیسم شود. لمپنیسم تحت هیچ لوایی قابل دفاع نیست.

* * * * *

بعد از انتشار این مطلب، خانمی هم جوابی در رد آن نوشت و حرف اصلی اش این بود که این ترانه ها به هیچ وجه لمپنی نیستند، "مردانگی" چیز بدی نیست، در همه فرهنگ ها و زبان ها وجود دارد و می تواند مثبت باشد. در ضمن از من خواسته بود لمپنیسم را تعریف کنم.

و این جواب من به آن خانم بود:

"مردانگی" و "زنانگی" در هر زبانی هم که وجود داشته باشد، یکسری خصوصیاتی هستند که بطور کلیشه ای به مردان و زنان نسبت داده می شود و در واقع بیانگر انتظاراتی هستند که جامعه از مردان و زنان دارد. "زنانگی" در اکثر فرهنگها خصوصیاتی چون داشتن احساسات لطیف، حس غریزی مادرانه و حس پرستاری نسبت به دیگران را در بر میگیرد."مردانگی"، به ویژه در در فرهنگ ما، مترداف است با داشتن منطق و عقل، قدرت، غیرت و انصاف.

در ترانه "ما مرد نیستیم" ترانه سرا دقیقا چنین برداشتی را از "مردانگی" ارائه میدهد. چون همانطور که در مطلبم گفته ام، می گوید ما مرد نیستیم چون غیرت و همت نداریم. شما اشاره کرده اید که در این ترانه همچنین گفته میشود: ما که از مردی مردیم، لااقل تو زن باش! ولی درست بعد از این تکه گفته می شود: کمی از عطر غیرتت رو ما هم بپاش! یعنی می گوید در حال حاضر زنان بیشتر از مردان غیرت و همت دارند، و این انتقادی ست به مردان که چرا زنان باید بیشتر از آنها غیرت داشته باشند. و از این نمونه ها در فرهنگ ما بسیار است. مثلا میگویند مردان چرا نشسته اید در حالی که زنان برخاسته اند! غیرت تان کجا رفته!

در مورد لمپنیسم که از نظر من در ترانه "ما آخر خطیم" شدیدا آشکار است، پرسیده اید که تعریف من از لمپنیسم چیست. در مورد مشخص مسائل جنسی، از نظر من لمپنیسم یعنی دید کثیف داشتن نسبت به روابط جنسی. دید لمپنی و کثیف از نظر من یعنی نادیده گرفتن حق و حقوق و احساسات طرف مقابل در رابطه جنسی و نگاه کردن به وی به عنوان یک سوراخ یا شیئ جنسی. دیدی که روابط گسترده جنسی را حق مردان میپندارد و احساسات جنسی زن را نادیده میگیرد.

در مورد توصیف روابط آخوندی در این ترانه میتوان اینگونه ادعا کرد که ترانه سرا قصد داشته کثیفی این روابط را به تصویر بکشد. ولی متاسفانه این فقط در حد یک ادعا باقی می ماند. گفتن اینکه "من تک پرم" نشان از دید لمپنی مردانه نسبت به روابط جنسی و پایین آوردن مقام زن در آن دارد. در آن بخش که میگوید تو حرم داری و ما "چی مون تو حال کردن ازت کمتره؟" حالت کسی را دارد که خود در حسرت داشتن یک حرمسراست. و اما اینکه حاجی "میون چندتا سوراخ حیرون" است چه جای انتقاد دارد؟ جدا از اینکه از نظر من لحنی لمپنی دارد، برای کسی که فرق سوراخها را میداند فضیلتی کاذب قائل شده است. یعنی روابط جنسی را در تشخیص فرق سوراخها خلاصه کرده است. صحبت از احساسات و احترام برای طرف مقابل که زن است در اینجا نیست.

متاسفانه به دلیل اینکه هنر اعتراضی در جامعه ما مجال عرضه نداشته و فعالیت در این زمینه نسبتا کم بوده، ما با مشاهده کوچکترین اعتراض در یک کار هنری، بدون تامل و دقت بیشتر به تمجید از آن می پردازیم. مطلب انتقادی من بیشتر به یک یادداشت کوتاه شباهت داشت، و من امیدوارم که افراد دیگر با تحقیق بیشتر، این مسائل را بیشتر موشکافی کنند.

مبارزه طبقه کارگر به هیچ وجه ابتداءبه ساکن مبارزه ای سرنگونی طلبانه نیست؛


کارگران صرفأ از طرح مطالبات جاری(البته ضد سرمایه داری)خود عزیمت میکنند
مطالباتی که تحقق آنها توان مادی و معنوی طبقه کارگر را برای تحقق چشم اندازفوق فراهم میکند
آنچه را در بالا ملاحظه کردید قسمتی از مقاله ایست؛بنام(اعتصاب عمومی درکردستان
و موضع طبقه کارگر)بقلم یکی ازمسئولان سایت کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری
الف - "من معتقدم که سایر جنبش های اجتماعی(ویا حتی دولت)اگربخواهند با جنبش کارگری
وارد دیالوگ شوند،باید بدانند که جنبش کارگری در حال حاضر یک جنبش مطالباتی است
و بدنبال انقلاب و انقلابیگری نیست" از گفته های آقای رضا رخشان مسئول روابط عمومی
سندیکای کارگران هفت تپه مندرج در سایت جنبش کارگری
Capitalism_resist.jpg capitalism resist image  by Fist_On_Face

در حاشیه مصاحبه رضا رخشان

اخیرا رضا رخشان مسئول روابط عمومی سنديكاي كارگران نيشكر هفت تپه در مصاحبه ای با سایت جنبش کارگری که در سایت های اینترنتی موجود است به برخی از مسایل جنبش کارگری بدرستی پرداخته و توضیحات روشنگرانه ای در بسیاری از موارد طرح نموده است. در همان حال اما بر نکات دیگری نیز تاکید کرده که برخلاف جهتگیری خوب مصاحبه ایشان نادرست و قابل انتقاداند. از اینرو می توان این نکات را مستقل از متن عمومی مصاحبه مورد ارزیابی قرار داد و اینجا سعی می شود بدانها در قالب نقل قولهایی از ایشان اشاره شود.

الف- « من معتقدم که سایر جنبش های اجتماعی (ویا حتی دولت) اگر بخواهند با جنبش کارگری وارد دیالوگ شوند، باید بدانند که جنبش کارگری در حال حاضر یک جنبش مطالباتی است و بدنبال انقلاب و انقلابیگری نیست.» (مطالب داخل گیومه ها از رضا رخشان و تاکید ها همه جا از من است)

معلوم نیست کدام نیاز طبقاتی ایجاب می کند تا به دولت نشان داد و یا اطمینان بخشید که جنبش کارگری «بدنبال انقلاب و انقلابیگری نیست »، آنهم دولتی که در حاضر مشغول یکی از خونبار ترین سرکوب های اعتراضات اجتماعی در تاریخ معاصر ایران است. اما اینگونه اظهارات از آنطرف رو به خود جنبش کارگری نیز به دور نمودن کارگران از « انقلاب » یعنی دقیقا از همان چیزی که بیش از هر موقع در شرایط کنونی به آن نیاز دارند، کمک می کند. قید « در حال حاضر » که در وهله اول اشاره به موقعیت عینی جنبش را به ذهن تداعی می کند، در مورد رابطه جنبش کارگری با انقلاب، این حقیقت را از نظر دور می دارد که در جنبش آزادیخواهانه مردم که حد اقل از 16 آذر به گواهی زمین و زمان خصلتی سرنگونی طلبانه و انقلابی به خود گرفت، بخشی از طبقه کارگر هم حال بصورت منفرد در آن حضور داشت و همین کارگران دنبال انقلابند. بنابراین اینجاهم چنین تاکیدی برای دور نمودن کارگران از انقلاب و بویژه «در حال حاضر » است که بکار می آید تا در خدمت بیان موقعیت عینی جنبش.

همچنین قید « در حال حاضر» در رابطه با « انقلابیگری » نیز ارتباطی به بیان موقعیت عینی جنبش در شرایط فعلی نداشته و بیانگر جهتگیری سیاسی خود گوینده است. « انقلابیگری » به عنوان یک روش و طریقه و مشی مبارزاتی به جنبه ذهنی و آگاهی طبقاتی کارگران و انتخاب سیاسی آنان مربوط می شود. مساله برای کارگری آگاه و متعهد به منافع طبقاتی اش صرفا خبر رسانی خنثی در باره عدم تمایل کارگران به « انقلابیگری » نیست بلکه آموزش رفیقانه آنان و متقاعد نمودن شان به اتخاذ مشی انقلابی است که در دستور قرار دارد. چرا که این مشی تنها راه رهایی کارگران از ستم و استثمار سرمایه داران و بویژه در شرایط ایران بیش از پیش تنها راه دستیابی به همان مطالبات انباشته شده و معوقه و فوری است.

ب- « اما لازم به یاد آوری است که جنبش کارگری در حال حاضر بدنبال انقلاب و تغییر حاکمیت نیست. جنبش کارگری برای یک دنیای بهتر مبارزه می کند. هدف جنبش کارگری این است که همان رفاهی را بدست بیاورد که در شان و منزلت انسانهایی است که سازندگان نعمات و رفاهیات و منزلت ها هستند.»

در مورد قید « در حال حاضر» در رابطه با انقلاب و انقلابیگری بالاتر گفتیم و همان نیز در رابطه با خواست « تغییر حاکمیت » هم صادق است. از این بگذریم که چگونه ایشان چنین ادعایی را به نیابت از جنبش چندین میلیونی کارگری طرح می کند، اما لازم به یاد آوری است که آن بخش هایی از طبقه کارگر که در جنبش مردمی اخیر شرکت کردند و فریاد زدند «مرگ بر دیکتاتور »، « مرگ بر خامنه ای »، « مرگ بر اصل ولایت فقیه »، « مرگ بر جمهوری اسلامی »، نشان می دهند که همانها بصورت منفرد اما فعالانه و به شیوه « انقلابیگری » بدنبال « تغییر حاکمیت » هستند.

رضا رخشان هزار بار بدرستی تاکید می کند که جنبش کارگری « برای یک دنیای بهتر » مبارزه می کند. اما متاسفانه این هدف را منفک از و یا در تقابل با تمایل به انقلاب و تغییر حاکمیت در بین کارگران طرح می نماید. شاید در پنج سال پیش یعنی در مقطع برآمد نوین جنبش مستقل کارگری، طرح دستیابی به « یک دنیای بهتر » بدون تغییر حاکمیت نشانه ناپختگی سیاسی و یا بیانگر توهم به شرایط سیاسی ایران و مناسبات طبقاتی و ماهیت و خصلت طبقه سرمایه دار و بویژه توهم به حاکمیت طبقاتی آن یعنی جمهوری اسلامی بود. شاید آن ناپختگی و توهم را می شد با اغماض به حساب خیلی چیزها گذاشت. اما امروز پس پنج سال مبارزه شبانه روزی و پر هزینه، و با سرگذراندن تجربه سرکوب بی امان مبارزات کارگری از به خون کشاندن کارگران خاتون آباد تاکنون، که اتفاقا جنبش کارگری به هیچیک از مطالبات خود نرسیده و وضع معاش و کار و زندگی طبقه کارگر هر روز بیشتر به قهقرا رفته است؛ و بویژه پس از سرکوب خونین جنبش آزادیخواهانه مردم در ماههای اخیر، طرح دستیابی به « یک دنیای بهتر » بدون تغییر حاکمیت دیگر خود فریبی وترسیم سرابی خطرناک برای طبقه کارگر است.

پ- « به‌نظر من کارگر امروز ایدئولوژی‌زده نیست و دنبال آرمان‌های بیهوده هم نمی‌رود.»

ایدئولوژی مفهومی تفسیر بردار است و مورد کار بردهای دلبخواهی قرار می گیرد و لذا در هر مورد کاربرد آن باید دید که منظور چیست. اگر منظور از ایدئولوژی در اینجا سلسله ای از اصول لایتغیر است که باید همچون اصول دین بر آنها سجده نمود واضح است که پدیده ای ارتجاعیست و هیچکس نباید « ایدئولوژی زده » باشد. اما صریحا بگوییم اگر معانی مورد نظر از ایدئولوژی، سوسیالیسم و کمونیسم است آنگاه « بیهوده » نامیدن آنها و تقدیس اینچنانی دوری کارگران از این آرمانها متاسفانه و ناخواسته هیچ معنایی غیر از تثبیت بردگی کارگران و ابدی نمودن ستم طبقاتی وارده بر آنان در نظام سرمایه داری ندارد و این خود نشانه بدترین نوع ایدئولوژی زدگی یعنی مقهور ایدئولوژی نظام طبقاتی حاکم شدن است.

ت- « از طرف دیگر، احزاب به‌اصطلاح ‌چپ هم نشان داده‌اند که کارگری نیستند و به‌زندگی کارگران دلبستگی ندارد؛ هم‌چنان‌که کارگران هم عنان اختیار خودرا به‌این احزاب نسپرده و نشان داده‌اند که خودشان می‌توانند راه‌گشا باشند و برای تغییر زندگی‌شان تلاش کنند و گامی به‌پیش بردارند.»

رابطه جنبش توده ای و تشکلهای مستقل کارگری با جنبش سوسیالیستی ایران و بخش متشکل آن که شامل دهها حزب و سازمان و گروه و جمع ومحفل است از اهمیت و حساسیت بالایی برخوردار است. برای تبیین سازنده این رابطه اتخاذ چنین رویکردهای نفی گرایانه و تخطئه گرایانه ای نسبت به جریانات چپ بر ضد منافع حال و آینده طبقه کارگر است. کارگری نبودن جریانات چپ در ایران در درجه اول و پیش از هر چیز محصول و نتیجه مستقیم بیش از نیم قرن سرکوب ممتد و خونین جنبش سوسیالیستی توسط کل طبقه سرمایه دار ایران و دو حکومت سلطنتی و اسلامی آن با مشایعت و همراهی کامل کل ملیون ایران بوده است. در بسیاری از نقاط دیگر جهان جنبش ها ی سوسیالیستی با ضعف ها و نقصانها بیشتری از جنبش سوسیالیستی در ایران دارای نفوذ و روابط زیادی با جنبش های کارگری هستند.

این ادعا که جریانات چپ « به زندگی کارگران دلبستگی ندارند » نه حقیقت دارد و منصفانه است و برای دور نمودن کارگران از چپ وسوسیالیسم بکار می آید. عبارات چپ و سوسیالیسم و کمونیسم خود به تنهایی از ابتدا در رابطه با دلبستگی با زندگی بی چیزان و فرودستان و کارگران و برای تبیین و عمق و وسعت و اصالت بخشیدن به چنین دلبستگی انسانی به زندگی کارگران متولد شدند. سوسیالیسم از اساس متعلق به خود کارگران و بخش ذاتی زندگی آنان است. جنبش سوسیالیستی جهانی و تبع آن جنبش سوسیالیستی ایران با همه ضعف ها و اشتباهات وانحرافات اش، اما سرشار از آنچنان دستاوردهای پر افتخار و عزیز و پرشکوه و رهایی بخش و انسان سازی است که برای همیشه تنها تکیه گاه متعهد و معتبر و وفادار و قابل اعتماد و قابل اطمینان برای کارگران در مبارزه طبقاتی شان است. تاریخ جریانات چپ در ایران، تاریخ خیل بیشمار از خود گذشتگانی است که زندگی خود را در راه رهایی و سعات و خوشبختی زحمتکشان و کارگران گذاشتند و هیچ درجه ای از اشکالات این جریانات مجوزی برای صدور چنین احکامی علیه آنان نیست.

اینکه تشکلات توده ای کارگری مستقل از جریانات چپ هستند نقطه قوت تشکلات کارگری و جریانات چپ هر دو می باشد. واضح است که منظور از جریانات چپ هیچ جریان مشخصی نیست و جنبش سوسیالیستی بطور کلی مد نظر می باشد. ضرورت استقلال تشکل توده ای کارگری نه به دلیل « بدی » جریانات چپ که بدلیل بافت توده ای تشکل کارگری است که می خواهد همه کارگران را صرف کارگر بودن و مستقل از تفاوتهای موجود در بین شان متحد کند. تشکل های کارگری می توانند و ضروری است که با حفظ عدم وابستگی و استقلال همه جانبه خود باجریانات چپ همبسته و در یک بستر سیاسی باشند و این به هیچوجه ناقص استقلال آنان نیست. اما تبیین این رابطه با عباراتی نظیر « عنان اختیار خود را به این احزاب نسپرده » به ایجاد فضای رفیقانه و همبستگی حیاتی میان جنبش سوسیالیستی و جنبش توده ای کارگران لطمه می زند.

ث- « اعضای سندیکا و هم‌چنین اعضای هیئت مدیره، فارق از هرگونه دسته‌بندی سیاسی و جناحی و حزبی یا ایدئولوژیک، فقط در راستای مطالبات کارگری حرکت می‌کنند؛ و تا رسیدن به‌آرمان‌های کارگری و دست‌یابی به‌یک دنیای انسانی و شرافتمندانه و عاری از استثمار به ‌مبارزه‌ی خود ادامه می‌دهند.»

بدیهی است که سندیکا به عنوان تشکل توده ای کارگران قطعا باید غیر ایدئولوژیک و مستقل از دولت ها و احزاب سیاسی باشد تا بتواند همه توده های کارگر را مستقل از همه تفاوتهای فی مابین ازجمله تفاوت های سیاسی و ایدئولوژیک به حول منافع طبقاتی مشترکشان متشکل کند. خوشبختانه تشکلات مستقل کارگری موجود همه ازاین نوع هستند. اما چرا تعلق به « دسته بندی سیاسی و جناحی و حزبی و ایدئولوژیک » اینقدر منفی ترسیم شده است؟ نیازی به گفتن نیست که هر کس می تواند در چارچوب حقوق فردی اش هر طور که مایل است رابطه خود با سیاست را تعریف کند و خود را از « هرگونه دسته بندی سیاسی و جناحی و حزبی و ایدئولوژیک » فارق بداند. اما در همین چارچوب حقوق فردی نیز متقابلا هر کس می تواند بدونه اینکه زیر هیچگونه فشار منفی و فضای نفی کننده ای برود خود را به « هرگونه دسته بندی سیاسی و جناحی و حزبی و ایدئولوژیک » که مایل است متعلق بداند. چرا عدم تعلق «اعضای سندیکا » و « اعضای هیئت مدیره » حتی به عنوان عضو و در ظرفیت فردی شان به « دسته بندی سیاسی و جناحی و حزبی و ایدئولوژیک » تقدیس می شود و تعلق فرضی آنان منفی تصویر می شود؟ اینکه اعضای سندیکا و هیئت مدیره فارق از چنین تعلقاتی هستند انتخاب شخصی شان است و قابل احترام و این طبیعی ترین چیز ممکن در تشکل توده ای کارگران است. اما اگر به فرض در ظرفیت فردی شان بعضا چنین تعلقاتی داشتند چرا مذموم است و ناپسند؟ چرا نمی توان به عنوان فرد هم عضو سندیکای مستقل و غیر ایدئولوژیک و غیر حزبی بود و همزمان شخصا تعلق ایدئوژیک و یا حزبی داشت؟ آیا منفی نمایاندن چنین تعلقی خود ناخواسته به معنای بستر سازی برای حذف آن نیست؟ هم در نکاتی که بالاتر توضیح داده شد دیدیم و هم در خود این نقل قول مستتر است که منظور از « هر گونه دسته بندی سیاسی و جناحی و حزبی و ایدئولوژیک » تنها و یا عمدتا جنبش چپ و سوسیالیستی است. بهر حال تا آنجا که هدف این اظهارات مستقیم و غیر مستقیم چپ و سوسیالیسم و کمونیسم است، در اینصورت آیا ما با فضا سازی برای منع تعلق به چپ و سوسیالیسم در تشکل توده ای مواجه هستیم؟

نکاتی که در این مختصر طرح شد توجه همه ما را به مسایل اساسی مبارزه طبقاتی بیش از پیش می طلبد. ممکن است که از طرف برخی همه این ظهارات نادرست و مضر در باره انقلاب و انقلابیگری و خواست تغییر حاکمیت و ایدئولوژی و جریانات چپ و تعلق حزبی به این عنوان که از طرف یک فعال علنی در داخل و تحت فشار و محظورات و یا به عنوان سپری که در مقابل فشارها طرح می شود توجیه شوند و مورد چشم پوشی قرار گیرند. اینها خود توجیه هاتی نابجا و مضرند. هیچگاه از فعالین علنی در داخل بدرستی این انتظار نبوده است که اثباتا در باره اینگونه مسایل علنا اظهار نظر کنند. متقابلا هم این غلط ترین کار است که برای ایجاد سپر در مقابل فشارها از آرمانها ی بزرگ طبقه کارگر و مسایل حیاتی مبارزه طبقاتی مایه گذاشت و هزینه کرد. در این موارد همانطور که رسم است و مورد توافق ناگفته فعالین کارگری می باشد سکوت فعالین علنی در مورد مسایلی از این دست در سطح علنی اصولی ترین شیوه است.

اما به نظر می آید که رضا رخشان بطور واقعی نظراتش را دراین موارد طرح نموده و همین ایجاب می کند که مسئولانه نادرستی این نظرات را توضیح دهیم. روندهای بزرگی بلحاظ سیاسی و اقتصادی و فرهنگی در جهان و ایران در جریان است که سرنوشت جنبش های کارگری در درجه اول و بطور اخص، و نیز سرنوشت جنبش های حق طلبانه اعتراضی بطور کلی را به اتخاذ یک جهتگیری چپگرایانه و سوسیالیستی گره زده است. در ایران از یکسو تجربیات تاکنونی جنبش کارگری نشان می دهد که حتی برای کسب ساده ترین مطالبات چاره ای جز وارد شدن به مصاف بزرگ با قدرت حاکمه نیست و برای چنین مصافی باید تدارک دید و آماده شد. از سوی دیگر جنبش آزادیخواهانه ای که در ماههای اخیر قدرت عظیم خود را به نمایش گذاشت طبیعی ترین متحد طبقه کارگر است که در مصاف علیه قدرت حاکمه به میدان آمد. اگر می خواهیم این جنبش زیر دست بال نیروهای ارتجاعی از موسوی ها و کروبی ها و خاتمی ها تا همه جریانات سیاسی متعلق به طبقه سرمایه دار له نشود و به ابزاری در دست آنان برای سهم خواهی شان از قدرت بدل نگردد، آنگاه باید رهبری و هژمونی طبقه کارگر را بر این جنبش تامین نمود.

همه اینها در اولین گام و مقدم بر هر چیز به معنای تقویت و هژمونیک نمودن گفتمان آرمانها بزرگ، یعنی اهمیت امر انقلاب، ضرورت برچیدن نظام سرمایه داری، تامین رهبری طبقه کارگر بر جنبش آزادیخواهانه مردم، ضرورت سلب قدرت سیاسی از طبقه حاکمه، حیاتی بودن کسب قدرت سیاسی توسط طبقه کارگر، فوریت تحزب طبقاتی و مبرمیت اتخاذ استراتژی سوسیالیستی در جنبش کارگری است. برای این جهتگیری باید آماده شد. اکنون پتانسل عظیمی برای رهایی در جامعه ایران گرد آمده و بدرستی بر روی عمده ترین سد و مانع در برابر هرگونه بهبودی در زندگی کارگران و در برابر هر تحول ترقی خواهانه و آزادیخواهانه به نفع مردم، یعنی علیه قدرت ارتجاع حاکم متمرکز شده است. این موقعیت را باید دریافت و با آماده ساختن صف مستقل طبقاتی خود به استقبال آن رفت.

امیر پیام

20 اسفند 1388

کمدی رقص مردگان و تراژدی شوق زندگان

جنبش آزادیخواهانه مردم ستمدیده که با شدت و قدرتی بیسابقه نظام حاکم را به لبه پرتگاه سقوط سوق داد در ایستگاه 22 بهمن آنگونه که می توانست ابراز وجود نکرد. بخشی از این نقصان البته ناشی از ایجاد انتظارات غیر واقعی از توان کنونی جنبش برای ابراز وجود در 22 بهمن و تصویر آن به روز مصاف نهایی آزادیخواهی با استبداد و جنبش با رژیم بود. اما این عدم توفیق مردم معترض برای حضور وسیع تر و اعتراض بیشتر در این روز به شادمانی و شور و شعف زیادی در بین دو دسته متخاصم در سیاست ایران منجر شد. یکی در بین ارتجاع حاکم و خامنه ای ها و احمدی نژادها، و دیگری متاسفانه در بین معدودی از چپ های انقلابی و ضد همین رژیم. اگر چه این شادمانی از دو مبنا و انگیزه سیاسی متضاد برمی خیزد اما همسانی آن در بروز احساسی واحد می باید برای چپ هشدار دهنده باشد. پایین تر به تراژدی شوق این انقلابیون و نیز به ناموجهی بروز چنین احساسی از طرف آنان اشاره می کنیم، اما ابتدا نگاهی به کمدی رقص مردگان حاکم بیندازیم.

آیا جمهوری اسلامی دلیلی برای خوشحالی و به وجد آمدن دارد؟ آیا جنبش آزادیخواهانه مردم شکست خورد؟ و آیا ارتجاع حاکم پیروز شد؟ برای پاسخ منفی به این سوالات هیچ نیازی به هوش و ذکاوت زیاد و تحلیل و تئوری پردازی آنچنانی نیست؟ ارتجاع خود را پیروز می نامد و مردم را شکست خورده چون ادامه حیات اش به چنین تصویر سازیهایی گره خورده است. رژیم نیاز دارد به خود و نیروهایش روحیه دهد که سرنگون نمی شود، نیاز دارد باور کند که ماندنی است. تخریب اعتماد بنفس ارتجاع اولین سنگر مهم و تعیین کننده ای بود که جنبش آزادیخواهانه مردم فتح نمود. فتحی که آشکارا پیش درآمد پیروزیهای بسیار بزرگتری است. هیچ درجه از تفوق نیروی نظامی و برتری سرکوبگرانه و رژه اوباش نمی تواند جایگزین شکست روانی شود که به رژیم وارد شد. مبارزه سهمگین و جسورانه و از جان گذشته و شرافتمندانه مردم در مدتی بسیار کوتاه آنچنان پوشالی بودن رژیم و قدر قدرتی آنرا که برای سه دهه خون ریخت تا حکومت کند را برملا نمود که رژیم با مشاهد درماندگی و زبونی اش در مقابل این قدرت عظیم مردم به پا خواسته در وحشتی خرد کننده فرو رفت و اکنون نیز سرگرم تراپی خویش است. از اینرو شادی آن چیزی جز همان رقص مردگان نیست که بر خلاف دهه های گذشته دیگر نه تنها رعب و وحشت نمی آفریند بلکه این حنای بی رنگ موضوع طنز و تمسخر مردم شده است. حقایق سیاسی جاری نیز اینرا ثابت می کند.

پیشروی جنبش آزادیخواهانه

مستقل از آرزوی کسانی که برای خاموشی جنبش آزادیخواهانه بی تابی می کنند و بر سر آن شرط می بندند، مردم شکست نخورده اند به این دلیل ساده که در مسیرحرکت پیشرونده جنبش آنان اتفاق خاصی رخ نداده که بتوان به این نتیجه رسید. حرکت هیچ جنبش توده ای و معترضی یک خط مستقیم و بدونه فراز و فرود نیست. به همان ترتیبی که هر فراز جنبش به معنای پیروزی نهایی آن نیست، هر فرود آن نیز نشانه شکست نمی باشد. این مساله برای جنبش های توده ای درگیر با رژیم های استبدادی که فاقد رهبری چپگرا هستند و توسط طبقه کارگر مستقل و متشکل هدایت نمی شوند بیش از همه صادق است. حضور زیر ظرفیتی جنبش مردم در 22 بهمن را می توان حداکثر یک از فرودهای جنبش بحساب آورد. نظیر همان افتی که بدنبال فجایع کهریزک و اعتراف گیری های تلویزیونی رخ داد و همانموقع نیز رژیم و برخی در اپوزیسیون پایان جنبش آزادیخواهانه را اعلام داشتند. اما دیری نپایید که دیدیم از روز قدس جنبش بار دیگر در ابعادی عظیم و اینبار با رادیکالیسمی فزاینده سر بلند کرد.

شکست جنبش را نه در نوسانات حرکت آن که باید اساسا در رابطه اش با اهداف و مطالبات آن ارزیابی نمود. باید دید که آیا جنبش از مطالبات آزادیخواهانه و برابری طلبانه و بویژه از خواست سرنگونی جمهوری اسلامی دست کشیده است یا نه؟ آیا مردم به ادامه زندگی سیاسی به شیوه سابق تن داده اند؟ آیا اجازه داده اند که رژیم به شیوه سابق حکومت کند؟ آیا مردم با یاس و ناامیدی از وقوع تغییر به پذیرش نظم موجود تن داده اند؟ و آیا به نیروی شان بی اعتماد شده و روحیه خود را باخته اند؟ اعتراضات گسترده در چهارشنبه سوری 88 در اغلب شهرهای ایران که حتی شهری مثل بروجرد برای اولین بار به آن پیوست و شعار مرگ بر خامنه ای و مرگ بر جمهوری اسلامی در خیابان تختی طنین افکن شد، به این سوالات پاسخ منفی داد. اما حتی اگر اعتراضات چهارشنبه سوری هم رخ نمی داد، مساله اینست که جنبش آزادیخواهانه مردم اکنون در همه تار و پود جامعه هفتاد میلیونی رسوخ کرده و جاگیر شده است. جنبه عملی و علنی این جنبش نه صرفا در اعتراضات بزرگ خیابانی و در تهران، که همچنین در جمع های کوچکتر اعتراضی در مراکز و محلات اغلب شهرها بروز می یابد. اعتراضاتی که بهمراه اشکالی نظیر شعار نویسی بردیوارهای شهر و روی پول های جاری و پخش شبنامه در منازل و تولید و توزیع هزاران سی دی مبارزات خیابانی در شهرستانها و سخنرانی های کوتاه و سریع و شعار دادنهای گروهی در اتوبوس و مترو و غیره در جریان است. جنبشی که با تولید انزجار و نفرتی گسترده و بی پایان از رژیم استبدادی آنرا به انزوای بی سابقه ای کشانده و راههای خروج از این انزوا را بر آن بسته است، نه رو به عقب که جنبشی استوار و در حال پیشروی می باشد. کنترل گسترده وسایل ارتباطی فردی و جمعی و جلوگیری وسیع از اطلاع رسانی مستقل و توده ای را به حساب فقدان اعتراضات و خاموشی جنبش گذاشتن نشانه بلاهت سیاسی است. جنبش آزادیخواهانه در زیر این حصار زخیم ممانعت و کنترل و انکار راه خود را بی وفقه به جلو می گشاید.

ارتجاع در بن بست

چیزی پوچ تر از این تصور معجزه گونه پیروزی رژیم اسلامی قابل تصور نیست. ارتجاعی که نتیجه سی سال اقتدار مخوف و خونبارش در عرض فقط چند ماه دود شد و به هوا رفت و همه چیزش از ایدئولوژی و دین و شعائر و قانون و رهبری و اعتبار ساختگی و مشروعیت جعلی و ابهت سرکوبگرانه اش همه و همه بر باد رفت و برهنه و تنها در محاصره میلیونها توده ستمدیده و به پاخاسته قرارگرفت چرا باید یکمرتبه پیروز از آب در بیاید؟ رژیمی که اهانت به رهبرش چنان خط قرمزی بود که عبور از آن به دریافت حکم محاربه می انجامید و اکنون ناچار است بر سر خود بکوبد و با این بسازد که « مرگ بر خامنه ای » نقل و نبات گفتگو های توده های مردم باشد چرا باید برنده فرض شود؟ پوچی و ابتذال این «پیروزی» آنقدر آشکار است که خودشان ناچارند بدنبال هر رجز خوانی صدها بار بابت به خیابان ریختن قافلگیر کننده مردم به یک دیگر هشدار دهند و برای مقابله با خطر بی پایان « انقلاب نرم » و «سرنگونی نرم » تئوری و نقشه و بودجه و آموزش و نیرو و تکنولوژی اختصاص دهند. این سرنوشت محتوم جمهوری اسلامی است که هر روز را در آماده باش کامل برای مقابله با یورش مردم آزادیخواه به شب برساند و شب را با کابوس دایمی سرنگونی به صبح.

شانزده آذر چرخش اوضاع بسمت چپ و ورود به موقعیت انقلابی را آغاز نمود. ششم دی ناقوس مرگ رژیم را بصدا درآورد و آغاز انقلابی بزرگ را بشارت داد. رژیم وحشت زده از مبارزات مردم حقیقتا می پنداشت که ممکن است 22 بهمن به از دست دادن آخرین بندهای کنترل اوضاع و آغاز روند سرنگونی اش بیانجامد. رژیم در روند پر شتاب رادیکالیزاسیون جنبش شمارش معکوس سقوط خود را دید. این وحشت آنقدر عمیق و وسیع و مهلک و آشکار بود که نه فقط جناح مسلط رژیم که همینطور جناح سبز آن از موسوی و کروبی و خاتمی در داخل، تا گنجی و سازگارا و ابراهیم نبوی و مخملباف و مهاجرانی و سروش و کدیور در خارج، ونیز همه فعالان و سران دست راستی به اصطلاح اپوزیسیون رژیم از داریوش همایون ها و خانباباتهرانی ها و فرخ نگهدار ها را به کام خود فرو برد. در واقع کل طبقه سرمایه دار ایران و دولت و دستجات اپوزیسیونی و سیاستمدارنش در اتحاد طبقاتی یکدست و منسجمی گرد آمدند تا اساس قدرت و نظام طبقاتی شان را از پیچ تند و مرگبار 22 بهمن عبور دهند.

به اینترتیب ارتجاع حاکم تنها قادر شد تا سرنگونی قریب الوقوعی را که می پنداشت اندکی به تاخیر اندازد و وقت تنفس کوتاهی را بدست آورد. اما همین فرصت کوتاه نیز با صرف هزینه ای سنگین حاصل شد. رژیم برای عبور از 22 بهمن همه امکانات مادی و معنوی و سیاسی خود را بسیج نمود وبا همه قوا و حداکثر توان به میدان آمد و به اینترتیب توان و نیروی نازلش را در مصاف با آن شرایطی که توده های میلیونی در سراسر ایران به پا خیزند را آشکار نمود. اگر رژیم برای جلوگیری از وقوع انقلاب در تهران ناچار است با همه نیرو ظاهر می شود آنگاه تردیدی نیست که پیروزی انقلابی که همزمان در چند شهر بزرگ رخ دهد از پیش تضمین است. رژیم با ارائه این امکان برآورد واقعی از قدرت اش به جنبش آزادیخواهانه مسیر سرنگونی خود را بیش از پیش تسهیل نمود و بن بست خود را محکم تر ساخت.

تراژدی یک شوق

گفتیم که برخی هم در چپ انقلابی و ضد رژیمی بابت « شکست » جنبش آزادیخواهانه مردم شاد شدند و با شور و شوق غریبی از برای « درست » از آب درآمدن تحلیل شان پایکوبی کردند. اینجا به حاملین این احساس و دلایل و انگیزه های بروز آن کاری نداریم. چرا که وقوع و وجود نفس این احساس است که زیانبار است و برای همه چپ هم زیانبار است و لذا باید به همین پرداخت. احساس شادی از شکست یک جنبش آزادیخواهانه که مطلقا موضوعی شادی آفرین نیست بیانگر تراژدی آن سیاستی است که با فراغ بال به نام کمونیسم به مبارزه ستمکشان پشت می کند، نیازها و مطالبات آنان را تخطئه می کند، به چشم مردم حاضر در سنگرهای خونین خاک می پاشد، چشم خود را بر عاملین سرکوب مردم می بندد، و به اینترتیب مرز بین ستمکش و ستمگر، مرز بین آزادیخواهی و ارتجاع، و مرز بین انقلاب و ضد انقلاب را درهم می ریزد و مخدوش می سازد.

گفته می شود فرق و تمایزی بین جنبش آزادیخواهانه مردم و مبارزات حق طلبانه آنان با جریان ارتجاعی سبز موسوی و کروبی موجود نیست و به همین اعتبار جنبش اعتراضی مردم هم یک جنبش ارتجاعی است. برای لحظه ای چشم خود را بر واقعیت ببندیم و فرض کنیم که چنین است. اما چرا شکست حتی یک جنبش ارتجاعی هم به خودی خود مایه خوشحالیست؟ مگر این جنبش توسط یک جنبش مترقی و آزادیخواهانه و یا توسط جنبش سوسیالیستی کارگران شکست خورده است که جشن پیروزی برپا می کنیم؟ شکست دروغین و ادعایی اگر ذره ای از حقیقت برخوردار باشد آنگاه فقط توسط یک حکومت ارتجاعی و آدمکش حاصل شده است. آیا کمونیست ها از شکست یک طرف در جنگی ارتجاعی بین دو نیروی ارتجاعی خوشحال می شوند؟ آیا خوشحالی برای شکست یکطرف در جنگی ارتجاعی به معنای خوشحالی برای طرف پیروز همان جنگ نیست؟ چنین جنگ هایی اگر برای کمونیست ها از این نظر که انسانهایی در این میان نابود می شوند مایه اندوه نباشد، قطعا شکست یا پیروزی هر طرف آن مایه خوشحالی نیست. اما جدا از این جنبه انسانی، شادمانی برای چنین شکست هایی در عین حال به معنای اعتبار بخشیدن به طرف پیروز نیز هست.

جنبش حاضر حتی با روایت غلط و غیرانسانی ارتجاعی خواندنش و نیز با ادعای کذب و غیر واقعی « شکست» اش، اما از روز هم روشن تر است که به لحاظ معنوی و سیاسی شکست نخورده بلکه در پی سرکوبی خونین حرکت آن کند شده است. کسی که ذوق زده پس از 22 بهمن « پایان » جنبش آزادیخواهانه را مژده می دهد اینرا هم باید بگوید که این « پایان » بدنبال دهها تجاوز و صدها اعتراف و توبه و بیش از سیصد کشته و چهار هزار اسیر و هزاران مجروع و فراری و پناهنده حاصل شد. شکست یک مخالف حتی ارتجاعی توسط نیرویی ارتجاعی و قهار را پیروزی خود نامیدن و آنرا با شور و شوق جار زدن ربطی به فرهنگ و منش کمونیسم مارکس و کارگر آگاه ندارد. این از خصوصیات طبقات داراست که پیروزی به هر قیمتی نیاز حیاتی و معنی زندگی شان است. در این میان اما آنچه رخ داد پنهان کردن نقش ضد انسانی نیرویی هار و سرکوبگر و بی رنگ نمودن ستم وارده به انسانهای تجاوز شده و کشته شده و اسیر شده است.

جنبش کنونی اما جنبش برحق و آزادیخواهانه و برابری طلبانه و شرافتمندانه مردم در ایران است که از نخستین روز بقدرت رسیدن ارتجاع اسلامی آغاز شد و طی سی سال به اشکالی بسیار متنوع جریان داشت و در ماههای اخیر به اوج رسید. این جنبش هیچ ربطی به جریان ارتجاعی سبز آقایان موسوی و کروبی ندارد. اما کسی که با این تبیین مخالف است ولی حداقل برای نفس اعتراضات مردم اندکی حقانیت قایل باشد و آنرا واکنشی به حق به وضعیت ضد انسانی بداند که از سوی رژیم اسلامی به آدمیزاد تحمیل شده است، چگونه قادر است برای شکست این اعتراض آنهم توسط نیروی سرکوبگر رژیمی که می شناسیم به شور و شوق درآید؟ چرا نمی توان هم قاطعانه مخالف ارتجاع سبز موسوی و کروبی بود، هم صمیمانه و پیگیرانه از مبارزات برحق مردم علیه رژیم دفاع کرد و آنرا تقویت نمود، وهم بی ابهام و مصمم برای سرنگونی ارتجاع اسلامی تلاش نمود و این سه جنبه مبارزه را به مبارزه طبقه کارگر و تلاش برای تامین رهبری این طبقه بر جنبش آزادیخواهانه مردم گره زد؟ آیا این ناتوانی بهمراه آن شوق چیزی غیر از تخطئه مبارزه برحق مردم و تطهیر سرکوبگران آنان است؟

اعلام « پایان » جنبش آزادیخواهانه توسط این چپ پس از 22 بهمن از کجا آمد؟ منبع خبری « پایان » جنبش کجاست؟ کسی از بین مردم و جنبش آزادیخواهانه ، مبارزات خود و جنبش مربوطه اش را پایان یاقته تلقی نمی کند. مبارزه با هر افت و خیزی و با هر کم و کیفی ادامه دارد. حتی ارتجاعی نامیدن این جنبش بر حق تغییری در حضور زنده و جاری آن نمی دهد. به یاد آوریم که خبر « پایان » را ابتدا علی خامنه ای در فردای 22 بهمن اعلام کرد که هدف اش پایان بخشیدن سرکوبگرانه به جنبش آزادیخواهانه مردم بود. خامنه ای و ارتجاع حاکم جنبش زنده و رزمنده را پایان یافته اعلام می کنند تا بواسطه سرکوب آنرا پایان بدهند. در واقع اعلام « پایان » جنبش خود بخش مهمی از پروژه سرکوب آنست. در نزد این چپ نیز شاهد امتداد همین سیاست هستیم. ظاهرا چون جنبش آزادیخواهانه را ارتجاعی می خواند خود را به اتخاذ هر سیاستی نسبت به آن مجاز یافته است. پایان جنبش را بشیوه ای هیستریک و پروپاگاندیستی اعلام می دارد تا بسهم خود به آن پایان دهد و از این نیز ابایی ندارد که این « پایان » در صورت وقوع نتیجه مستقیم بخون کشیدن مردم معترض توسط ارتجاع حاکم بوده و به این ترتیب همسو و همنوا با آن علیه جنبش آزادیخواهانه مردم می تازد.

بنابراین چپ انقلابی باید مراقب انعکاس نظرات ارتجاع در صفوف خود باشد. بعضا همسویی و همنوایی سیاست های متضاد در مبارزه سیاسی ناخواسته رخ می دهند و به همین دلیل می توان برای دوری جستن از آنها امیدوار بود. اما هیچ درجه ای از ارتجاعی نامیدن جنبش آزادیخواهانه مردم توجیه کننده هیچ ذره ای از همسویی و مجوزی برای همنوایی با سیاست های ارتجاع حاکم نیست. همه ما به عنوان کمونیست و برای حفظ استقلال سیاسی طبقه کارگر موظفیم که آگاهانه و با دقت نسبت به ممزوج شدن سیاست ها متضاد و مخدوش شدن مرز بین انقلاب و ضد انقلاب هوشیار باشیم و از ممانعت کنیم.

امیر پیام

12 فروردین 1389 www.amirpayam.wordpress.com

1 آپریل 2010