نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ بهمن ۲۹, سه‌شنبه

بفرمایید نفت /کاریکاتور

محمد ملکی : خمینی فریبمان داد / ۳۵ سال از تغییر نظام شاهی به نظام شیخی میگذرد

محمد ملکی : خمینی فریبمان داد /  ۳۵ سال از تغییر نظام شاهی به نظام شیخی میگذرد محمد ملکی، نخستین رئیس دانشگاه تهران پس از انقلاب، در نامه یی سرگشاده، سیاست های جمهوری اسلامی را جزء به جزء، و موبه مو، به نقدی صریح و بی پروا کشیده است.

به گزارش صدای آمریکا، محمد ملکی، هشتاد ساله، و از مدافعان فعال آزادی های مدنی، در این نامه بیسابقه، پس از پرداختن به رویدادهایی که در ایران به انقلاب و قدرت یافتن آیت الله خمینی انجامید، می نویسد:

"گذشته از شعار اصلی انقلاب که استقلال، «آزادی، جمهوری اسلامی» بود، متأسفانه بقیه ی شعارها بوی «مرگ» میداد. از جمله «مرگ بر شاه، مرگ بر شاه، مرگ برشاه»، «مرگ بر آمریکا»، «مرگ بر امپریالیسم» و انواع و اقسام طلب مرگها.

"کلمه «مرگ» در ذهنمان جا گرفت و تا امروز که ۳۵ سال از تغییر نظام شاهی به نظام شیخی میگذرد، این کلمه ی منحوس هنوز گریبان ما را رها نکرده است. مگر آن روزها فریاد نمیکردیم «تا شاه کفن نشود، این وطن، وطن نشود؟» ولی دیدیم شاه کفن شد ولی وطن، وطن نشد."

دکتر ملکی سپس پرسیده است:

"مگر در کشوری که نهال خشونت با خون آبیاری شد و رشد کرد جز «مرگ» ثمر دیگری میتوان از آن انتظار داشت؟ ۳۵ سال شعار «مرگ بر...» سردادیم و کمتر از «زنده باد» بهره گرفتیم."

*"خدعه خمینی و زخم التیام نیافته"

نخستین رئیس دانشگاه تهران در دوران پس از انقلاب، از ایرانیان خواسته است که برای جلوگیری از تکرار آن چه «دوران خون و خشونت» می خواند، خرد پیشه کنند، و از «عقل» بهره گیرند. بنوشته او:

"آقای خمینی با کوله باری از حرفهای قشنگ که خواسته مردم در شعارهای اصلی شان بود، به ایران آمد، و ملتی را با وعده های خود فریب داد یا بقول خودش «خدعه» کرد و پایه های دروغ و نیرنگ را استوار ساخت. باید عاقلانه اندیشید که چرا چنین شد و ما به این وضع گرفتار شدیم؟"

دکتر ملکی به همین پرسش بسنده نکرده، باز می پرسد:

"چرا وقتی آقای خمینی در پاریس زیر درخت سیب با آن منیّت و غرور می نشست و آن شعارهای توخالی را که هرگز به آنها اعتقاد نداشت، می داد، ما سابقه ی خشونت ورزی او را در دوران زندگی اش فراموش کرده بودیم؟ چرا از نوشته ها و گفته هایش پی به افکارش نبرده بودیم؟ چرا عکس او را در ماه دیدیم؟ "


آقای ملکی که نخستین بار روز دوازدهم تیرماه ۱۳۶۰ در پی اعتراض به تعطیل شدن دانشگاه ها و باز ستاندن استقلال آن ها، طعم زندان را در دوران جمهوری اسلامی چشید، و پنج سال پشت میله ها ماند، با اشاره به اعدام های پی در پی در سال های نخست پس از انقلاب در تهران و گوشه و کنار ایران می نویسد:

" آقای خمینی وعده ی «مهر» و «محبت» داده بود اما چند روزی از این وعده ها نگذشت که اعدام سران حکومت سقوط کرده در دادگاه هایی که نه قاضی های آن صلاحیت قضاوت داشتند، و نه [هیچ یک] از بدیهی ترین اصول یک دادگاه قانونی برخوردار بود، آغاز گردید. نه از وکیل مدافع متهم خبری بود، نه از فرصت دفاع متهمین از خود و نه از محیطی که متهم احساس امنیت کند. به جای آیات رحمت و رحمانیت، با ملعبه قرار دادن یکی از آیات قرآن آن را روبروی متهم و در بالای سر به اصطلاح قاضی به دیوار دادگاه می آویختند تا متهم بداند که جز با حکم مرگ و نابودی از آنجا بیرون نخواهد آمد.

"از کشتارهای کردستان و گنبد و قتل عام، روستای قارنا چه بگویم؟ سکوت اکثر ما زخمی شد که هنوز پس از گذشت ۳۵ سال التیام نیافته است."

*به گروگان گرفتن آمریکایی ها زشت و زیانبار بود

دکتر ملکی با "زشت و زیانبار" خواندن حمله به سفارت واشینگتن در تهران در آبان ماه ۱۳۵۸، و به گروگان گرفته شدن نزدیک به هفتاد دیپلمات و کارمند آن، یادآوری می کند:

"آقای خمینی این عمل زشت و زیانبار را که هنوز دود آن چشم هایمان را می سوزاند، «انقلاب دوم» نامید و گروههای سیاسی از چپ و راست و مذهبی با برافراشتن خیمه و بارگاه به تأیید آن کار پرداختند و شعار مرگ بر آمریکا و امپریالیسم سردادند. گروههای سیاسی سعی داشتند هریک صدای خود را بلندتر کنند تا بیشتر انقلابی! بودن آنها ثابت شود. دولت بازرگان استعفا داد و ما، همین ماهای باصطلاح انقلابی، لقب «لیبرال» به او دادیم و لعن و نفرینش کردیم."

*هر که انتقاد کرد، زبانش را بریدیم

این مدافع فعال آزادی های مدنی در ایران، با شرح چند و چون برچیدن دانشگاه ها و زمینه چینی برای سرنگون کردن ابوالحسن بنی صدر، نخستین رئیس جمهوری اسلامی، خطبه های حجت الاسلام علی خامنه یی در نماز جمعه تهران را در تحریک صدام حسین به درگیری جنگی با ایران موثر می خواند، و نمونه یی از گفته های رهبر کنونی جمهوری اسلامی را در این زمینه عیناً نقل می کند.

بگفته دکتر ملکی، ادامه جنگ پس از آن چه در ایران «فتح خرمشهر» خوانده می شود، سیاستی نادرست بود که هم آیت الله حسینعلی منتظری [نایب ولی فقیه در آن زمان] و هم مهندس مهدی بازرگان درباره این نادرستی به آیت الله خمینی هشدار گفته بودند. اما جنگ ادامه یافت، و بنوشته دکتر ملکی:

" عده ای که منافع خود را در ادامه ی جنگ می دیدند، جنگ دفاعی را تبدیل به جنگ تهاجمی کردند و وارد خاک عراق شدند و تمام تلاش خود را بکار گرفتند تا جنگ ۸ سال ادامه یابد و نتیجه آن صدها هزار شهید و مجروح و معلول و بقول آقای هاشمی رفسنجانی بیش از هزار میلیارد دلار خسارت مادی برای ایران شد."

بنوشته دکتر ملکی، بنیادگذار جمهوری اسلامی جنگ را نعمت می خواند اما «نقمت» یا عقوبت نصیب مردم ایران شد.

*سپاه پاسداران پاسدار چیست؟

در این نامه پس از اشاراتی مفصل به دوران پس از جنگ، و ترور شماری از ایرانیان در خارج از کشور، در دوران ریاست جمهوری اکبر هاشمی رفسنجانی، دکتر ملکی قدرت گرفتن سپاه پاسداران در عرصه سیاسی ایران را نکوهش می کند:

"سپاه پاسداران انقلاب اسلامی برای چه بوجود آمد؟ اگر وظیفه ی سپاه، پاسداری از انقلاب اسلامی است، پس باید به این پرسش پاسخ داده شود که انقلاب اسلامی چیست که سپاه باید از آن پاسداری کند؟ مگر هر انقلابی را از شعارهایش نمی شناسند؟ شعار انقلاب اسلامی چه بود؟ مگر مردم در انقلاب استقلال، آزادی، جمهوریت و اسلامیت را فریاد نمی کردند؟

"آیا سپاه در پی تحقق این آرمانهای ملت ایران بوده یا وظیفه سرکوب و شکنجه و کشتار مردم را به عهده گرفته است؟ بسیجِ وابسته به سپاه در دانشگاهها و مدارس و ادارات و بازار چگونه با مردم رفتار کرده [است] و میکند؟ سپاه و بسیج آزادی آفرینند یا آزادی کش؟"

در زمینه یی باز هم پرسشی، دکتر ملکی سپاه پاسداران را اینچنین به چالش می کشد:

"مگر سپاه نبود که اسفند سال ۷۹ دهها شخصیت دگراندیش از جمله نویسنده را ماهها در زندان مخوف عشرت آباد و در آن سلولهای یک متر در دو متر زندانی نمود و آن رفتار غیرانسانی را با آنها انجام داد و با چشم بسته آنها را به بازجوییهای شبانه میبرد و از هیچ توهین و تحقیر در مورد اسیران دریغ نکرد؟
"مگر بسیاری از آنها با کاسبکاری از جنگ به سرداری نرسیدند و بر همه ی امور اقتصادی و سیاسی مسلط نشدند و ثروتهای کلان و کاخهای فرعونی برای خود و اقوام و فرزندانشان بنا نکردند و شکستن استخوان توده های فقیر مردم را زیر پاهایشان نشنیدند؟ و اگر کسی یا کسانی به این اعمال اعتراض کردند مگر با خون و خشونت با آنها برخورد نشد؟"

*احمدی نژاد «تحفه» خامنه یی به مردم ایران

"
این ناراضی سالمند و زندان کشیده جمهوری اسلامی، با نقد دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی، و یادآوری قتل داریوش و پروانه فروهر، محمد مختاری، محمدجعفر پوینده، و چندین اندیشه مند دیگر ایرانی در رشته قتل های معروف به «زنجیره یی»، محمود احمدی نژاد را «تحفه» یی می خواند که رهبر جهوری اسلامی به مردم ایران داد:

"در این دوره بلایی بر سر مردم آورده شد که در سال ۸۸ مردم سر به شورش برداشتند و جنبش سبز با ده ها کشته و مجروح و هزاران زندانی سیاسی را شاهد بودیم. بالاخره فقر و فلاکت، دزدی و دروغ و اعتیاد و فحشا به جایی رسید که صدای همه درآمد.

"درگیری بین حاکمان موجب افشاء آدم کشیها و شکنجه و تجاوزها در زندانها و اختلاس های چندهزار میلیاردی و دخالت و آتش افروزی در جای جای کشورهای اسلامی و ... شد. همه ی این اعمال در زمان ریاست جمهوری کسی صورت گرفت که مورد تأیید حضرت «آقا» بود و این حمایتها تا پایان دوره هشت ساله ی رئیس جمهوری احمدی نژاد ادامه داشت. "

*از «نرمش» در ایران خبری نیست

محمد ملکی، انتخاب حسن روحانی به ریاست جمهوری اسلامی را ناشی از ناگزیری سران تهران می داند:

"آقای روحانی با ۱۸ میلیون رأی اعلام شده با یک سوم آراء مردمی که حق شرکت در انتخابات داشتند به ریاست جمهوری رسید. فشارهای کمرشکن تحریم ها و انزوای جهانی و نارضایتی روزافزون مردم، مقامات نظام ولایی را وادار کرد تا دست از جاه طلبی هسته ای بردارند و با روی کار آمدن آقای روحانی مقدمات نرمش در برابر قدرتهای غربی آماده شد و نهایتاً توافق نامه ژنو را به امضا برسانند.

" اما برای مردم این سوال باقی مانده که چرا دهها میلیارد دلار هزینه برای جاه طلبی هسته ای خرج شد؟ آخر این کار که به قیمت فقر و ورشکستگی اقتصادی مملکت تمام شد چه سودی برای مردم ایران داشت؟"

دکتر ملکی افسوس می خورد که از این «نرمش» در خود ایران خبری نیست:

" در این مدت، زندان و حصر و خشونت و اعدام ادامه داشته و معلوم نیست چه زمانی قرار است به حقوق بشر و حقوق مردم ایران احترام گذاشته شود؟"

در این نامه بیسابقه، و بسیار صریح، دکتر ملکی به ایرانیان توصیه می کند:

"بیاییم با تجربه گیری از گذشته دیگر از «مرده باد» کمتر، و از «زنده باد» بیشتر استفاده کنیم."

دیروز و امروز حداقل نوزده نفر اعدام شدند

 edam
۱۳۹۲/۱۱/۲
به گزارش خبرگزاری فارس از قزوین، سه متهم به قاچاق مواد مخدر صبح امروز در ندامتگاه مرکزی قزوین به دار آویخته شدند.
خبر گزاری فارس همچنین از اعدام 4 متهم به قاچاق مواد مخدر در کرمان خبر داد. اعدام این چهار نفر امروز ، سه شنبه صورت گرفت.
بنابه گزارش «فعالین حقوق بشر دمکراسی در ایران» صبح امروز ۸ زندانی از سالنهای مختلف واحد ۲ زندان قزل حصار کرج در سالن اعدام این زندان به دار آویخته شدند.
به گزارش مهر حکم قصاص دو متهم به قتل سحرگاه دوشنبه در محوطه زندان شهر نوشهر به اجرا در آمد.

خرید و فروش کودکان کار از صدهزار تا پنج میلیون!



اين گزارش شروعي ندارد. «مشتري دارد، او را تا دو و نيم ميليون تومان مي‌خرند. براي چه تحويل شما بدهم؟» راحله سيزده سالش است، مادر مواد فروشش در زندان است و برادرش سرپرستي او را به عهده دارد. راحله شناسنامه ندارد. برادرش نمي‌خواهد او را تحويل موسسه خيريه دهد. «دو ميليون بده بچه را ببر هر جا كه خواستي.»

اين گزارش نيست، روايت نبض كند كودكاني است كه هرروز آنها را سر چهارراه‌ها يا مترو مي‌بينيم. نه مي‌توانند بخوانند نه مي‌توانند بنويسند، تنها چيزي كه از همان ابتدا آموزش ديده‌اند كار كردن است. آنها از صبح كار مي‌كنند تا شب پدر و مادرهاي جعلي يا پدر و مادرهاي خودشان با خيال راحت مواد بكشند. كارگراني كه اگر خوب كار كنند، خريداران فراواني دارند. قيمت اين كودكان برده را مي‌پرسم: «از صد هزارتا پنج ميليون.»
بردگي به جاي عاشقي
اينجا دروازه غار است، ناف تهران. سوار مترو كه شوي، كمتر از يك ساعت به ايستگاه شوش مي‌رسي و چند قدم پياده كه بيايي جايي سردرمي‌آوري كه انسانيت دود شده و به هوا رفته است. صبح‌ها خلوت و شب‌ها از زمين بچه مي‌جوشد. نه عاشق مي‌شوند نه كودكي مي‌كنند. وقتي به سن دوازده، سيزده سالگي مي‌رسند بايد ازدواج كنند و بچه‌دار شوند، اين چرخه زندگي كودكان برده است. راه ديگري مقابل پاي آنها نيست، فكر مي‌كنند حتما اين صحيح‌ترين راه است. آنها را غربتي صدا مي‌زنند. از لب خط تا دروازه غار خانه‌هايي را مي‌بيني با حياط‌هايي بزرگ و هشتي و اندروني و بيروني، در تمام اين اتاق‌ها خانواده‌هايي زندگي مي‌كنند با چند بچه. هر بچه سرمايه‌يي براي خانواده، براي اين والدين فرزند بيشتر، زندگي بهتر است. مواد بيشتر است. نشئگي عميق‌تر.
بيمارستاني شبيه به وال استريت
دختربچه 14 ساله افغان سال پيش بچه‌دار شده بود، او حتي توان بلند كردن بچه را هم نداشت اما حالا بچه او پيش خودش نيست. نوزادش را سه ميليون تومان فروخته است. در اين محله گروه ديگري نيز هستند كم‌تعداد‌تر از غربتي‌ها، به آنها فيوجي مي‌گويند. اكثر مددكاران موسسات خيريه كه با اين خانواده‌ها سروكار دارند، خريد و فروش بچه يا بچه‌دار شدن براي درآمدزايي را ناشي از فقر فرهنگي در بين اين گروه‌ها مي‌دانند.
اينجا با بچه تجارت مي‌كنند، مواد مي‌كشند، زندگي مي‌كنند و دست آخر هم سرنوشت تلخ‌تري در انتظارشان است، اينجا هر اتفاقي مي‌افتد. مردي به نام خسرو وجود دارد. به بچه‌ها پول مي‌دهد و بعد آنها را به هزار شكل ديگر به بردگي مي‌گيرد. كودكان موظف هستند كه آخر شب با مقدار مشخصي پول به خانه برگردنند، اگر پول كم آورده باشند، بايد تن به كارهاي ديگري دهند. ازدواج اين بچه‌ها هيچ جايي ثبت نمي‌شود، نام‌شان جايي ثبت نمي‌شود. گويا روح هستند. برده‌هايي كه فقط براي كار زاييده شده‌اند. بيمارستان ... در خيابان مولوي تهران است.
بازاري براي خريد و فروش بچه درست مانند وال‌استريت، يكي از دانشجويان پزشكي كه آنجا كار مي‌كند، مي‌گويد: «خانم‌هايي به اين بيمارستان مي‌آمدند و بچه‌دار مي‌شدند و مي‌رفتند، حتي براي شيردهي كودك خود صبر نمي‌كردند. خيلي عجيب به نظر مي‌رسيد. اما همين خانم دو هفته بعد مي‌آمد و برگه‌يي را كه دست مردي بود امضا و پول ناچيزي دريافت مي‌كرد، سپس بچه را به او تحويل مي‌داد. به همين سادگي. اينجا زنان معتاد هم مي‌آيند براي زايمان، اما خرج دو، سه شب مصرف‌شان را مي‌گيرند و كودك خود را مي‌فروشند.»بياييد برگرديم به دروازه غار، كوچه‌هاي باريك با جوي‌هايي كه خشك شده است، بوي زباله مي‌آيد. ديوار سفيد بزرگي دور جايي شبيه به ميدان را گرفته است، از سوختگي‌هاي كنارش مي‌توان فهميد كه اينجا خوابگاه كارتن‌خواب‌هاست، يكي از آنها در ميان زباله‌ها به ظرف برنجي مي‌رسد و آهسته آهسته شروع به خوردن آن مي‌كند.
فروش كودك به هر قيمتي
غربتي‌ها گروهي هستند كه اصل خريد و فروش بچه‌ها متعلق به اين گروه است. گروه‌هاي ديگر سعي مي‌كنند كه بيشتر بچه‌دار شوند تا پول بيشتري به چنگ بياورند. مادري فرزند خود را يك و نيم ميليون تومان فروخته است. هنگامي كه باردار بوده، بيمارستان نرفته زيرا قرار اين بوده است كه به محض اينكه بچه‌دار شد، بايد او را به خريدار بدهد. «نمي‌خواستي بچه‌ات را نگه داري؟: چرا اما به پولش نياز داشتم.» تمام مكالمه همين قدر طول مي‌كشد، آنقدر مطمئن پاسخ مي‌دهد كه ديگر جاي سوالي باقي نمي‌گذارد.
بين خودشان و بچه، هميشه خودشان را انتخاب مي‌كنند. مادر ديگري قرار بوده با فروش بچه به قيمت دويست هزار تومان لااقل خرج چند شبش را به دست آورد. زماني كه او تازه مواد مصرف كرده بوده، خريدار مي‌آيد و بچه را مي‌برد، نه پولي پرداخت مي‌شود نه مادر چيزي يادش مي‌آيد. همه زندگي‌شان در پايپي شيشه‌يي خلاصه شده. پايپ هنوز در دستش هست. در حياط خانه چند كودك بازي مي‌كنند، كارگراني كه منتظر مشتري هستند، زمين يخ‌زده و آب سياهي آنجا جريان دارد، بچه‌ها روي آنها سر مي‌خورند و مي‌خندند.
يكي از مددكاران اجتماعي محله مي‌گويد: «موردي داشتيم كه براي ساكت كردن نوزاد چهارماهه خودش به او متادون مي‌داده و در كنار نوزاد شيشه مصرف مي‌كردند كه بچه دچار حمله‌هاي شديدي شده بود. هركاري مي‌كرديم كه بچه را از مادر بگيريم و او را درمان كنيم قبول نمي‌كرد، بعدا كه با او صحبت كرديم به ما گفت بچه پنج ميليون تومان مشتري داشته است و اگر آن را به ما تحويل مي‌داد مشتري بچه از دست مي‌رفته، اما به خاطر حال بد كودك مجبور شد و او را به ما داد.»

كودكان اجاره‌يي
مسعود، مددكار اجتماعي و بلد محله است، او مسوول شناسايي دروازه غار و لب خط است، خانه‌يي را نشان مي‌دهد كه يك سال پيش توسط موسسه‌يي خيريه كشف شد و تعداد زيادي بچه را از آنجا نجات مي‌دهند، مي‌گويد: «سال پيش بود فكر مي‌كنم كه اين خانه را پيدا كرديم، حدود 40 تا 50 بچه در اين خانه بودند كه هرروز صبح عده‌يي مي‌آمدند و آنها را اجاره مي‌كردند و دوباره آخر شب آنها را برمي‌گرداندند.»گروه ديگري هستند كه در بارداري متوجه مي‌شوند كه نمي‌توانند از بچه نگهداري كنند و به همين خاطر دنبال خريداري براي فرزند خود مي‌روند، اينها امن‌ترين مكان را يا خانه‌هايشان مي‌دانند يا بيمارستان ...، اين دانشجوي پزشكي كه در اين بيمارستان كار مي‌كند مي‌گويد: «در روز حدود سه تا چهار تا از اين موارد در بيمارستان داريم، شايد خيلي از آنها در قبال فروش بچه خود اصلا پولي نگيرند و خيلي از آنها كودكان خود را رها مي‌كنند و مي‌روند.»

از طرح ضربتي تا فقر فرهنگي
در لب خط مردها تا آخر شب قمار مي‌كنند و زن‌ها كار، فرهنگ زندگي‌شان عجيب است، كودكان آنها هم گاهي اوقات وارد اين بازي‌ها مي‌شوند و از همان سنين كودكي دست به همه كاري مي‌زنند. يكي ديگر از مددكاران اجتماعي مي‌گويد اينها از بچه‌ها هر استفاده‌يي مي‌كنند و اين همان فقر فرهنگي شديدي است كه در ميان آنها وجود دارد، با برخورد و طرح‌هاي ضربتي اينها جمع‌آوري نمي‌شوند، صرفا بايد از طريق تغيير خود اين بچه‌ها نگذاريم نسل جديدي از آنها تربيت شود. اين گزارش حتي پاياني هم ندارد، پاياني نيست بر مشكلات كودكاني كه ناخواسته به دنيا مي‌آيند و نمي‌دانند كه چه كساني هستند، بچه‌هايي كه هنوز بچگي نكرده پدر شده‌اند، مادر شده‌اند. اما نه مي‌دانند خودشان از كجا آمده‌اند نه بچه‌شان به كجا مي‌رود. اينجا لب خط است، دروازه غار، اينجا ته خط است براي بچه‌هايي كه معامله مي‌شوند تا مادرشان بگويد: «فروختمش و پول زندگي را به دست آوردم / چاره‌يي ديگر نداشتم اگر نمي‌فروختم چه كار مي‌كردم؟ / نمي‌توانستم نگهش دارم، آدم در خماري هر كاري مي‌كند/» وقتي پول خوبي پيشنهاد مي‌كنند ديگر به من چه كه بدانم كجا مي‌رود.

علیرضا صبوری جوانی ۲۱ ساله ای که در راهپیمایی سکوت ۲۵ خرداد سال ۸۸ در تهران

علیرضا صبوری جوانی ۲۱ ساله ای که در راهپیمایی سکوت ۲۵ خرداد سال ۸۸ در تهران توسط تک تیرانداز بسیج به سرش تیر شلیک شد، او برای معالجه و یک زندگی بدون ترس از دستگیری از کشور خارج شد و به امریکا پناهنده شد. دو سال بعد در بوستون امریکا آثار تیر در سرش جان او را گرفت. رژیم ملایان حتی از پیکر بی جان علیرضا ۲۳ ساله ترس داشت و مجوز ورود صادر نشد. بعد از سه ماه تلاش بستگان و دوستان علیرضا در آلمان، پیکر علیرضا به برلین منتقل شد و علیرضا در آرامشی ابدی در شهر برلین آلمان به خاک سپرده شد!




advertisement@gooya.com 





















مرگ،فقر و خشونت؛ قتل و خودکشی ۲۳ زن در جوزجان

مادر شریفه در خواب بود که دخترش در اتاق دیگر خودکشی کرد
فعالان حقوق بشر و ریاست امور زنان در ولایت جوزجان در شمال افغانستان از قتل و خودکشی ۲۳ زن در یازده ماه گذشته خبر داده‌اند.
فعالان حقوق زن افزایش موارد خودکشی و قتل زنان در این ولایت را نگران‌کننده خوانده و ازدواج اجباری، ازدواج زیر سن و خشونت‌های خانوادگی را از عوامل عمده آن دانسته‌اند.
تازه‌ترین مورد از خودکشی دختران در روستای "کوه‌گنبد" ولایت جوزجان روی داده است. شریفه دختری بود که در کلبه کوچکی در این روستا زندگی می‌کرد و شبی خود را حلق‌آویز کرد.
مادر شریفه می‌گوید: "شب که خوابیدیم، او رفته به اتاقک دیگه و خود را آویخته بود. من که صبح برخاستم، نماز خواندم و به اتاقک درآمدم، گفتم مادرت بمیرد، چرا این کار را کردی؟ حد اقل یک بار به من می‌گفتی که چه مشکل داری."
شریفه دختر غمگینی بود. از فقر رنج می‌برد. همواره به مادرش می‌گفت: "با دختران دیگر برابری نمی‌توانم. سر و وضعم درست نیست."
از مرگ شریفه سه ماه می‌گذرد، اما هنوز کسی به سراغ خانواده‌اش نیامده تا بپرسد که بر سر این خانواده چه آمد و چرا این دختر جوان خودکشی کرد.
داستان نابرابری‌های اجتماعی و خشونت علیه زنان در ولایت جوزجان تنها به خانواده شریفه خلاصه نمی‌شود.
دکترفریدون حبیبی رنیس اداره صحت/بهداشت جوزجان می‌گوید: "از آغاز سال ۱۳۹۲ در شفاخانه این ولایت، چهارده مورد خودکشی خانم‌ها ثبت شده‌است."
به گفته او، این زنان و دختران به شیوه‌های مختلفی اقدام به خودکشی کرده بودند، از جمله حلق‌آویز کردن و مسموم کردن. یک مورد خودسوزی هم ثبت شده است.
خانه شریفه در جوزجان. او از نابرابری اجتماعی و اقتصادی رنج می‌برد.
نجیبه قریشی رئیس امور زنان ولایت جوزجان می‌گوید که این اداره برنامه‌های تبلیغاتی گسترده‌ای را به همکاری سازمان‌های مختلف به اجرا گذاشته و ده‌ها مددکار اجتماعی و مشاوران حقوقی را برای کمک به زنان آموزش داده است.
ولی ادامه خشونت علیه زنان و به‌ویژه افزایش آمار قتل و خودکشی زنان و دختران، نشان می‌دهد که هنوز این برنامه‌ها هدف مورد نظر مجریان آنها را برآورده نکرده اند.
با این حال، فعالان حقوق بشر و مدافعان حقوق زن در شمال افغانستان می‌گویند که اگر عاملان خشونت علیه زنان به گونه جدی مجازات نشوند، بیم آن می‌رود که میزان قتل و خودکشی زنان در ولایت جوزجان و برخی ولایات همجوار بیشتر و بیشتر شود.
در روزهای اخیر، تصویب قانون اجراآت جزایی در افغانستان، اعتراض فعالان حقوق بشر و برخی نهادهای بین‌المللی را برانگیخته بود. معترضان به این قانون ادعا می‌کردند که یکی از ماده‌های آن، پیگیری قضایی و مجازات عاملان خشونت‌های خانوادگی را با مشکلاتی روبرو خواهد ساخت.
حکومت افغانستان وعده داده‌است که تا زمان اصلاح این ماده، قانون اجراآت قضایی را اجرایی نکند.

باور به خرافاتی که در مردم ما وجود داشت صادق هدایت را بسیار رنج میداد،

تصاویر کودکی و نوجوانی شخصیت‌های مشهور ایران



مظفرالدین شاه



احمدشاه




محمد مصدق



روح الله موسوی خمینی (ره)


صادق هدایت




مریم فیروز





حسین بهزاد





امیرعباس و فریدون هویدا



محمدرضا پهلوی


علی شریعتی




فریدون مشیری



احمد شاملو



ابوالحسن بنی صدر



نادر ابراهیمی



غلامرضا تختی




ثریا اسفندیاری بختیاری



عمران صلاحی



سهراب سپهری



همایون خرم


فرح دیبا پهلوی


هانیبال الخاص



غلامحسین ساعدی




مصطفی چمران



گوگوش – فائقه آتشین


خسرو شکیبایی




عباس کیارستمی



داریوش اقبالی




فرهاد مهراد




سوسن تسلیمی