نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۱ اسفند ۷, دوشنبه


فقـر ِاستـدلال از مسئله ای مُهم ...! پاسخی به ابراهیم جهانگیری!
پویان انصاری
 
طبق معمول همیشگـی، اینترنت گـردی می کـردم که نوشته ای از آقای ابراهیم جهانگیری تحت عنـوان "من ایرانی نیستم" در سایت "گویا" نظرم را جلب کرد!
بارها دراین مورد مشخص "مسئله ملی" مقالاتی نوشته شده است که در هر حال، خـوانـدن آنهـا، برای بنده، خالی از آگاهی و چیزی جُـز یاد گرفتن، نبوده است.
ولی باور کنید مقاله آقای ابراهیم جهانگیری، در استـدلال برای اثبات نظراتش در مقایسه با مقالات اکثـر کسانی که دراین مورد مشخص اعم از دوستان کـُرد، آذری، عـرب، نوشته اند حکایت از فقـر ِ درک، منطق و استدلال ایشان در دفاع از کـُرد بودن خود، بوده است که همین امر باعث شد هرچند، برخلاف میل ام، پاسخی اجمالی و پراکنده به ایشـان بدهم (با وجود اینکه در نوشتن موضوعات گوناگون، درسایت های اینترنتی فعال هستم ولی هرگز، در این مورد مشخص، به دلائل شرایط خاص ِ سرزمین مان، ننوشته ام)
 
ایشان درهمان خط اول مقاله، ضعف استدلال خود راکه بازتاب اش نتیجه گیری غیر منطقی فاحش است، بنمایش می گذارد چرا که می نویسند":
در طول تاریخ معاصر، حکومت مرکزی اعم از سلطنتی و اسلامی و غیرە چە گلی بر سر ما کردها زدەاند؟ آیا کردها غیر از زندان و شکنجە و اعدام خاطرەای دیگری از این سیستمها و رژیمهای ستمگر در ذهنشان باقیست؟حال چگونە من بە عنوان یک کردباید احساس ایرانی بودن کردە و تازە با افتخار نیز ازآن یاد کنم؟! از ایرانی بودن هیچ خیری ندیدە و ایرانی بودن نیز برای من هیچ افتخاری نیست ( پایان جمله)
 
پـُرسیدنی است آیا انسان هایی که در آن سـرزمیـن، نه کـُرد هستند نه آذری و نه عـرب، حکومت های دیکتاتوری، چه  گِـلی بر سرآنها  ریخته اند ( گـُل پیش کش) جـُز زندان، شکنجه و اعدام ...
از این رو اگر "منطق" شما را بپذیریم، یک شیرازی یا اصفهانی و غیره، که از ایـرانـی بودن خود هیـچ خیـری ندیده اند و نباید افتخاری هم به آن به کنند و باز طبق "منطق" شما بگویند "من ایرانی نیستم"!؟
آقای جهانگیری، چرا جای دور برویم، در شرایط کنونی، می توانید لطف کنید و یک جای ایران را (نه دو جا) را به مـا نشان بدهید که از نظر اقتصادی در شرایط شکوفایی، قرار گرفته باشد!!!؟؟؟
آیـا مثلأ تهران ("پایتخت" هم هست!) که فقـر و فلاکت، شکنجه، اعـدام، فحشاء، اعتیـاد و بچه های خیابانی- کارتونی، درآن بیداد می کند، از بـرتـری خاصی نسبت به سایر شهرهای ایران برخوردار است که می نویسید":
.... اقتصاد و شکوفایی اقتصادی در این منطقه محروم به خواب و خیالی پیش نمیماند. از نظر اقتصادی کردستان را در بدترین شرایط ممکن...."
واقعـأ این چه استدلال هایی است که برای ایرانی نبودن خود، قلم زده اید !؟
باور کنیـد پاسخ من به این خاطـر نیست که کُُـردهـا و غیـره حـق دارند یا ندارند، بلکه نـوع دفـاع شما که متاسفانه باعث ِ نتیجه گیـری بسیار نارل از این موضوع  مُهـم و اساسی می باشد.
 
یکی دیگر از استدلال های شما که دنباله همان فقـر ... را دارا می باشد این است که نوشته اید":
چند سال پیش و زمانی کە من هنوز در داخل و در کردستان و زیر سلطە حکومت اسلامی زندگی میکردم و مسابقات بین المللی فوتبال،جام جهانی یا المپیک برگزار میشد من کسی را نمیدیدم کە از پیروزی تیم فوتبال ایران اظهار خوشحالی کند و بر عکس در صورت باخت تیم ملی بە هر کشوری شادی و خوشحالی را در چهرە مردم بە طور آشکار میتوانست دید. این نمونە بسیار کوچکی بود و گرنە نمونەهای بسیار دیگری در این مورد وجود دارد کە درستی این موضوع را ثابت کردە کە نە من و نە بیشتر مردم کردستان هیچگونە احساسی نسبت بە ایران و ایرانی بودن نداشتەو نداریم .(پایان جمله)
آقای محتـرم، بنـده هم که همشهـری شما نیستم و آذری و عرب هم نیستـم و در یـک گوشه ای از ایـن جهـان هستـی نـابـرابـر، بر خلاف میل خود هم، بدنیا آمدم که نام اش ایـران است باید عرض کنم من هم از پیروزی تیم جمهوری اسلامی، به دلائلی(که توضیح آن در این نوشته کوتاه نمی گُنجد)، نـه خوشحال می شوم و نـه احساسی به من دست می دهد در مقابل، افسوس هم می خورم.
از این منظر و طبق درک و استدلال های شما، بنده که نه کـُردم و نه آذری و عرب، باید دال بر این باشد که هیچگونه احساسی نسبت به ایران و ایرانی بودن نداشته باشم!!! و بگویم "من ایرانی نیستم"
 
کلام آخر اینکه، در حکومت جمهوری اسلامی در ایـران ِ نفرین شده از زمین و آسمان، هر انسان آزادیخواه و حتی آدم هایی که فقط در آنجـا، حـق ِ نفس کشیـدن داشته باشند! حال به هر دلیلی گیـر آنها بیافتند، بـر حسب اینکـه، طـرف اهـل کدام شهـر است، مثلأ کـُرد، عـرب، آذری، بلوچی، شیـرازی، اصفهـانی، تهرانی، آبادانی و غیره، هستند، نـوع شکنجـه، زنـدان و اعـدام کـردن را، عوض نمی کنند.
تـازیـانـه ای که حتـی در زمینه های محتلف "زنـدگـی" روزمـره اجتماعـی، اقتصـادی و سیـاسـی، بـر پیـکـر ِ کـُرد زده می شود بـاور کُـنید، همان تـازیـانـه ایست که بـر پیـکـر ِ انسـان های سایـر نقـاط سـرزمیـن مـان، زده می شود و هیـچ فـرقـی، بـا هم نـدارد.

مسأله رادیو و تلویزیون، انتقاد به جا و فراموشکاری اختیاری عبدالله نوری(1)
ایرج شكری
 عبدالله نوری وزیر کشور در دوره اول ریاست جمهوری خاتمي(به مدت ده ماه) و از شخصیتهای بسیار مورد اعتماد خمینی (1)که در ولایت خامنه ای به خاطر اظهار نظراتش مغضوب شد و حاضر به طلب عفو نشد و مدتی در زندان جمهوری اسلامی گذراندن، اخیرا در دیدار با دانشجویان دانشکده خبر(هوادار جبهه مشارکت اسلامی) در سخنانی ضمن توصیه هایی به دانشجویان در مورد ضرورت بیطرف بودن در گزارش رویدادها، به انتقاد از وضعیت حاکم در صدا وسیمای جمهوری اسلامی پرداخته و از این که شخصیتی مثل آیت الله منتظری چنان نادیده گرفته شده است که گویی اصلا چنین آدمی در جمهوری اسلامی وجود نداشته است به طور مفصل به تمجید از وی و نقش او در مبارزات اسلامی و منزلتی که قبل از عزل پیش خمینی داشته پرداخته است(2). جان کلام  عبدالله نوری به طور خلاصه این است که سانسور بد است واقعیت را باید آن طور که هست گفت و رویدادها را باید آن طور که اتفاق افتاده گزارش داد و بعد هرکس می تواند نظر خود را به شکل تحلیل و ارزیابی مثبت و یا منفی ارائه دهد. حرف آقای نوری به طور اصولی کاملا درست است، اما سوالی که اینجا می شود مطرح کرد این است که آیا خود او چقدر به این اصل در عمل وفاد دار بوده است. البته آقای نوری خبرنگار  و مورخ نبوده است اما در همین جمع چرا اشاره يي به ندیده گرفته شدن شخصیت بزرگی مثل دکتر مصدق یا بدگویی های که نسبت به او شده یا نسبت به ندیده گرفته شدن مثلا رویداد بزرگی مثل حماسه سیاهکل و مبارزات چريكي نكرده(3) است.
قبلا یاد آور شده ام که آنچه در انقلاب سال 57 اعتصاب کنندگان و هسته هایی که اعتصابها را رهبری می کردند، می خواستنند، اصلا ربطی خواسته های خمینی و جمهوری اسلامی که او مستقر کرد نداشت از جمله کارکنان مبارز و اعتصابی متشکل در شورای مؤسس اتحادیه کار کنان رادیو تلویزیون هم که لغو سانسور و تحریف حقایق، در صدر خواسته هاشان بود، خواهان  اداره سازمان رادیو تلویزیون تحت نظارت هیأت امنایی از نمایندگان کانون های مترقی مثل تشکلهای  کارگران و معلمان و نویسندگان و وکلا و  سازمان چریکهای فدایی خلق ایران  و سازمان مجاهدین خلق ایران (دو تشکل انقلابی در گیر مبارزه مسلحانه با رژیم شاه در قبل از انقلاب)، و نمایندگان شواری مؤسس اتحادیه کارکنان  بودند.

نقش تظاهرات در تغییرات و تحولات
قبل از این بحث در مورد سخنان عبدالله نوری را دنبال کنم این راهم بی مناسبت نمی دانم یاد آوری کنم که تا آنجا که در رویدادهای  سه دهه گذشته در جهان مشاهده شده، از زمان تظاهرات گسترده  با انبوه شرکت کنندگان در فیلیپین به رهبری خانم کورازان آکینو(همسرش که رهبر اوپوزیسیون بود به قتل رسید) که منجر به  پایین کشیده شدن فردیناند مارکوس دیکتاتور آن کشور در سال 1986 شد، تا تظاهرات دانشجویی تدوام یابنده همراه با شورش در اندونزی که سبب شد ژنرال سوهارتو جنایتکار به فرمان اربابش آمریکا از قدرت دست بکشد و تحولات  به صورت شرکت احزاب  اپوزیسیون در قدرت در بیاید، یا تظاهرات  و شورشهای خیابانی در زمان بحران شدید اقتصادی در آراژانیتن که سبب مجبور به استعفا شدن دو رئیس جمهور به فاصله ده روز در دسامبر 2001 در آن کشور شد، خلاصه در هیچ جا تظاهرات و شورشهای خیابانی منجر به انقلاب و جارور شدن طبقه حاکمه و جایگزین شدن آن با نظام سیاسی جدید متشکل از عناطر و گروههای جدید با ساختار سیاسی جدید نشده است. اگر چه سبب تغییرات در رأس هرم قدرت و یا اصلاحاتی در ساختار سیاسی شده است. ماجرای سقوط چاشسکو در رومانی و تحولات بعدی در آنکشور بیشتر حالت کودتا گونه داشت اما باز می بینیم که تحول و دگرگونی سیاسی در لهستان با اعتصابات کارگری ممکن شد. در نپال مبارزه انقلابی مسلحانه مائوئیستها از سال 1997همراه با تاکتیکهای سیاسی در این اواخر(متوقف کردن مشروط مبارزه مسلحانه وشرکت در دولت ائتلافی)، سر انجام به برچیده شدن رژیم سلطنتی آن کشور منجر شد و بالاخره در برمه (میانمار) تظاهرات و شورشهای خیابانی گسترده بدون این که تغییر محسوس پایداری به جا بگذارد توسط ژنرالها مورد سرکوبی قرار گرفت و خاموش شد. در انقلاب سال 57 آنچه کمر رژیم شاه را شکست و منجر به قیام 22 بهمن و سرنگونی نظام سلطنتی شد، تظاهرات خیابانی نبود که خمینی در آن سال به راحتی به کمک بوقهایی تبلیغاتی فارسی زبان وابسته به منافع قدرتهای غربی در ایران- که قدرت گرفتن چپ در ایران همسایه شوروی برایشان کابوس بود- مصادره کرد، بلکه این اعتصابات بودند که رژیم شاه را با از کار انداختن ابزارهای حاکمیت که دستگاه اداری و اقتصادی و تبلیغاتی بودند، از کار انداخته بودند که در آن میان اعتصابات قهرمامانه کارکنان مبارز صنعت نفت خیلی تاثیرگذار بود و این اعتصابات اگر چه در آن روزها شاید تحت الشعاع تظاهرات خیابانی قرار داشت اما بعد از قیام بهمن و پایان یافتن تظاهرات علیه رژیم شاه، کانونهای اعتصابی رنگ و جهت خود را که «مسیر اسلام» و مسیر خمینی نبود بلکه مسیر دموکراسی بود و شرکت در سرنوشت میهن و داشتن نقش در اداره امور از طریق کانونهای مستقل صنفی و تشکلهای دموکراتیک، با مقاومت در برابر تازه از راه رسیدگان نشان دادند، از جمله مقاوت از سوی رهبران اعتصابی صنعت نفت که البته خمینی شرور ددمنش، همه این کانونها را به کمک عناصر فرصت طلب و مذهبیهای مرتجع و عقب مانده از قماش خودش که مریدان و مقلدانش بودند، سرکوب کرد و از بین برد و بعد ها کسانی از بین رهبران اعتصابات از جمله اعتصابات نفت هم اعدام شدند.

تضاد خواستهای کارکنان تلویزیون با امامت خمینی

در مورد مقاومت کارکنان اعتصابی رادیو تلویزیون در برابر ارتجاع یک خبر درج شده در روزنامه کیهان 28 بهمن 57  که تصویر آن ضمیمه است، خود به خوبی گویاست.
 در این خبر که تیتر« شورای 20 نفره برکار رادیو تلویزیون نظارت می کند» است، از جمله آمده است:« «شوراي مؤسس اتحاديه كار كنان راديو تلويزيون ملي ايران باصادق قطب زاده سرپرست این سازمان توافق كردند كه يك شوراي 20 نفره طرح و برنامه ريزي و اجراي برنامه هاي راديو تلويزيون را بر بعهده بگيرد  دراين گفتگو همچنين توافق شد كه تا اطلاع بعدي هر روز 4 نفر از سوي سرپرست سازمان راديو تلويزيون و نمايندگان شوراي مؤسس بر پحش برنامه ها نظارت داشته باشد. پس از انتصاب صادق قطب زاده به سرپرستي سازمان راديو تلويزيون مسائل مختلقي بين شوراي مؤسس  و سر پرست سازمان پيش آمد که به گفتگوي شورا و سرپرست سازمان كشانده شد و پس از توافقهايي خاتمه يافت. در اين گفتگو اعضاي شوراي مؤسس اتحاديه كاركنان راديو تلويزيون تاكيد داشتند كه اين دو رسانه مي بايد بي طرف، مستقل و بدون سانسور عمل كند كه مورد موافقت سرپرست سازمان  قرار گرفت» در ادامه اين خبر آمده است، اعضاي شوراي 20 نفره  عبارتند خواهند بود از هشت تن از منتصبين صادق قطب زاده سرپرست سازمان، هشت تن از اعضاي شوراي مؤسس كاركنان سازمان راديوتلويزيون و 4 نفر به نمايندگي از سوي چهار سازمان مترقي از جمله كانون وكلاء كانون نويسندگان، سنديكاي نويسندگان و خبرنگاران مطبوعات و همچنين سازمان دانشگاهيان ايران. (تاکید ها از من است).  این آن چیزی بود که کارکنان اعتصابی می خواستند. خوب است که این نکته را هم یاد آوری کنم تاثیرات مبارزه مسلحانه در فضای سیاسی زمان شاه چنان بود که کمیته تعلیمات جبهه ملی ایران در نامه سرگشاده به دکتر کریم سنجابی دبیر جبهه ملی ایران که اولین وزیرخارجه بعد از انقلاب در دولت مهدی بازرگان بود( بعد از مدت کوتاهی استعفا کرد) خواهان شرکت دادن سازمان چریکهای فدایی خلق و سازمان مجاهدین خلق ایران در «دولت وحدت ملی» شده بودند و از او خواسته بودند که این مساله در هیات دولت مطرح شود. این نامه در کیهان 30 بهمن ماه سال 57 در صفحه 10 درج شده است. اما توافق قطب زاده با شورای مؤسس زیاد پایدار نماند. فرادی همان توافق  او در مصاحبه یی با کیهان گفت که رادیو تلویزیون باید بیان پابرهنه ها باشد و خودش هم  شد سخنگوی«پابرهنه ها» که البته همه پیرو امام بودند و دو روز بعد در 30 بهمن،او دیگر به عنوان مالک الرقاب سازمان رادیو تلویزیون ظاهر شد و در سخنانی در جمع کارکنان رادیوتلویزیون صریحا اعلام کرد که«رادیو تلویزیون دربست در اخیتار رهبری انقلاب اسلامی و نماینده آن از لحاظ استراتژیک  خواهد بود» و تاکید کرد که «این سازمان و افراد آن نیستند که نسبت به عقاید و افکار و انقلاب مردم  ایران بیطرفانه، عمل کنند. این سازمان متعلق به ملت مسلمان ایران است و بیان کننده این انقلاب» و تاکید کرد که « انقلاب اسلامی بوده و هست وبفضل الهی و با کمک مردم اسلامی خواهند ماند»( کیهان اول اسفند 57) .عملکرد قطب زاده به نمایندگی و با حمایت کامل خمینی در بکار گرفتن رادیو تلویزیون که هر وقت می خواست روی صفحه تلویزیون ظاهر می شد و دهن دریدگی می کرد، در مدت کوتاهی بعد از سقوط رژیم شاه، چنان بود که در آن زمان محمود دولت آبادی در مقاله یی که درکیهان 6 اسفند57 با عنوان «عشق عاشقان را جام جم شما را» درج شد، از جمله نوشت:«آقای قطب زاده شما از نام پابرهنه ها برای خود سنگر ساختید تا در اهانت به همه گروهها و اقشار اجتماعی  دست و زبانتان باز و دراز باشد». منتهی فرق بزرگ آن روزها با اکنون در این بود که در آن روزها رژیم می توانست برای آدم منفوری مثل قطب زاده طومارهای امضای حمایت ده بیست متری فراهم کند، اما امروز فکر چنین اقدامی برای عناصر منفوری مثل شریعتمداری در کیهان یا گردانندگان رادیو تلویویزیون از قبیل زرغامی یا وزیر ارشاد قاطرچی صفارهرندی را طبعا کسی در رژیم به ذهن خود راه نمی دهد چون نتیجه مفتضانه اش از پیش معلوم است.  خمینی پلید هم که به چیزی جز انحصار قدرت و گشترش دامنه آن به عرصه گیتی فکر نمی کرد. در ششم اسفند بود که او در دیدار با یک هیأت  که از کویت به دیدن او آمده بودند با اظهار امیدواری از متحد شدن کشورهای اسلامی گفت:« امیدوارم  یک دولت بزرگ اسلامی به  همه دنیا غلبه کند»(کیهان 7 اسفند 57). خمینی با کارگزارانی مثل قطب زاده(بعدا خونش با تیغ انقلاب اسلامی ریخته شد) و عناصر فرومایه و فرصت طلب سازمان یافته در انجمنهای اسلامی که مثل قارچهایی که درحاشیه تل پهن ظاهر می شوند، در کنار روحانیت در قدرت، به رهبری خمینی اینجا وآنجا پیدا شده بودند، شروع کرد به از چنگ مردم در آوردن یک به یک مواضعی که در مبارزه با دیکتاتوری شاه به دست آورده بودند. او در این راه از تحریک شریرانه احساسات مذهبی توده های نا آگاه تا درنده خوئیهای که در سرکوبی شوراهای ترکمن صحرا و مردم کردستان نشان داد و بعد از 30 خرداد دیگر پیک های مرگش در کرسی های حاکم شرع  به همراه پاسداران جهل و جنایت، با استناد به احکام اسلام و قرآن در ریختن خون «کفار و منافقان»، با درنده خویی بیمانند نفس هر منتقدی را بریدند، و تا کشتار زندانیان سیاسی در تابستان 67،
هیچ راهی را نپیموده نگذاشت.
 
نکاتی از خاطرات عبدالله نوری
در مورد مقاومت در رادیوتلویزیون نكاتي در گفتگوي عبدالله نوری را كه در هفته نامه شهروند امروز، در بهمن ماه 86(شماره 36) درج شده است ،نقل مي كنم(4). او در بخشي از اين گفتگو به چگونگي حضورش در سازمان راديوتلويزيون كه به سال 1359 بر مي گردد و حدود 10 ماه طول كشيده  پرداخته و از جمله گفته  است:«... سيد احمد آقا به من گفت كه بيا و با آقاي طارمي – كه الان در بيت رهبري است و زماني هم سفير ايران در عربستان بود – در صدا و سيما همكاري كن. گفتم كه نمي‌توانم. پرسيد چرا؟ گفتم نمي‌خواهم به تهران بيايم. فعلا كه اصفهان هستم و اگر بخواهم به جايي بروم، به قم مي‌روم. حاج احمد آقا اصرار كرد و گفت كه آقاي طارمي هم دست ‌تنهاست و نياز به كمك هست و شما برويد فكر كنيد. آقاي طارمي معاون اطلاعات و اخبار صدا و سيما بود كه مهمترين معاونت صدا و سيما بود. بني‌صدر هم كه رئيس جمهور شد و خدمت امام رفت و خواست كه صدا و سيما زيرنظر رئيس جمهوري باشد، امام پذيرفت و با اين حال شرط كرد كه مدير اطلاعات و اخبار صدا و سيما را خودم تعيين خواهم كرد. امام مي‌دانست كه چه چيزي دارد مي‌گويد. حاج احمد آقا مي‌گفت كه مهم ساعت دو بعدازظهر است كه مردم پيچ تلویزیون را بپچانند و، ببينند در مملكت چه خبر است، قبل  و بعدش هم دست بني‌صدر باشد
   .... چند روز بعد ما را صدا كردند و خواستند كه به دفتر مدير اطلاعات و اخبار برويم. در آنجا به ما گفتند كه تصميم گرفته شده از قسمت پخش خبر هجده نفر اخراج شوند و چون مربوط به قسمت شماست، نامه‌اش را شما بايد امضا كنيد. من هم گفتم كه اگر مربوط به قسمت من است، من بايد تشخيص بدهم كه چه كسي اخراج شود. گفتند كه ما بررسي كرده‌ايم و اينطور تشخيص داده‌ايم. من هم گفتم كه اگر بررسي كرده‌ايد، خودتان هم امضا كنيد. بنابراين ناسازگاري‌هاي ما از همان ابتدا شروع شد. ما پس از اين شنيديم كه كاركنان صدا و سيما همگي دارند دست از كار مي‌كشند و به سمت دفتر ما مي‌آيند تا تكليف را روشن كنند. مديريت ما را خواست و گفت كه چه مي‌خواهيد بكنيد؟ گفتم مي‌روم در جمع آنها صحبت كنم». عبدالله نوري ضمن ياد آوري سن خودش در آن زمان كه 30 يا 31 سال بيشتر نداشته و طلبه جواني بوده است افزوده است« حالا افرادي كه هر كدام 20 سال يا 30 سال سابقه در صدا و سيما داشتند؛ پيرمرد و پيرزن و جوان و حرفه‌اي همگي به اعتراض جمع شده بودند. گفتم كه مساله چيست؟ گفتند كه چه معني دارد بدون محاكمه و دليل مشخص 18 نفر را اخراج مي‌كنيد و بعد هم تهديد كردند كه‌امشب صدا و سيما را مي‌خوابانيم. من هم از سر جواني و انقلابي بودن گفتم كه مگر چه اتفاقي مي‌افتد و گيريم كه كار را تعطيل بكنيد چه فايده‌اي دارد؟ پيشنهاد كردم كه از اين راه برگرديد و تهديد نكنيد. يكي از معترضان برگشت و گفت كه نمي‌شود، يك عده آدم‌هايي كه نه مي‌دانند  نودال  چيست نه امپكس  و فلان و فلان را مي‌شناسند، بيايند اينجا و تصميم گيرنده شوند و البته ما قصد توهين نداريم. من همينجا گفتم كه برعكس تو قصد توهين داري و اگر قصدت توهين نيست، پس چيست؟ گفتم كه من شما را اخراج نكرده‌ام و اگر اينجا آمده‌ام يعني دنبال راه حل هستم. وگرنه با تهديدها به نتيجه نمي‌رسيم. بالاخره ماجرا تمام شد». نكته اول اين كه همين ماجرا خود بيانگر مقاومت و اعتراضاتي كه در راديو تلويزيون در برابر سياستهاي رژيم خميني و اقدامات گمشتگانش بوده است. نكته ديگر اين كه احتمال دارد كه آقاي نوري دو رويداد را با هم در ذهن خود در آميخته باشد، چون من در آن گفتگوي مربوط به نودال و امپكس كه اشاره كرده است بودم البته واكنش ايشان در برابر كاركنان تحريريه و فني خبر راديو تلويزيون در مورد تخصص در كار، اين بود كه « بنشنيد شماهم خبر تنظيم كنيد من هم خبر تنظيم كنم ببينیم كدام بهتر است».

خمینی، سرچشمه و پشتوانه سرکوب و سانسور

اما در مورد اخراج آن 18 نفر كه گفته است مساله تمام شد، در واقع مساله با دستورات شخص خمینی شرور و اخراج ما تمام شد. من جزو آن 18 نفر بودم. بيشتر آن 18 نفر از همكاران عضو سنديكا بودند و دوسه نفر هم از مديران  و مسئولان سابق. عبدالله نوري درست گفته است كه تهیه آن لیست اخراج، اقدام محمد حسين طارمي و دیگر گماشته های خمینی در سازمان رادیو تلویزیون بود. در آن زمان- اوائل که خرداد 1359- محمد حسین طارمي تازه به مديريت اطلاعات و اخبار گماشته شده بود. از دوستان همكارم شنيدم كه او قبلا از آن فرمانده سپاه پاسداران در قم بوده است. از نزدیک هیچوقت او را ندیدم فقط یکبار او را در محوطه سازمان دوستی اورا که در فاصله 30-20  متری نشان داد که من نیم رخش را دیدم رنگ ریشش سیاه نبود و رنگ ریشش مرا یاد بیتی از هجویات وحشی بافقی انداخت که گفته بود« ای ریش تو در کمال زدی/ آن را ز... که رنگ کردی». اخراج کارکنان معترض به انحصار طلبي و سانسور تازه به قدرت رسيدگان، و بكار گرفتن نفرات جديد و البته خودي از هدفهاي گماشتگان خميني بود. اين كار براي آنها آسان و خالي از نگراني از اعتصاب نبود. به ويژه چايگزين كردن افراد در قسمت فني پخش كه كاري بود كه نياز به آموزش فني داشت.  در همان زمان  ظاهرا خميني نامه يي از بيمارستان قلب كه همزمان با انتخابات رياست جمهوري در آن بستري شده بود، دريافت كرده بود. اين بيمارستان در زمان شاه توسط «بنياد ملكه پهلوي» تأسيس شده بود و در تابلو بيمارستان هم نوشته  شده بود بيمارستان قلب بنياد ملكه پهلوي(اگر درست به خاطرم مانده باشد، در اوائل انقلاب  انقلاب نام مهدی رضایی بر آن نهاده شد). ظاهر نامه يي بوده  که همان سربرگهاي سابق را داشت. این را از پیامی که خمینی داده بود می شد استنباط کرد. خميني از اين كه نامه يي با چنين سربرگي براي او فرستاده اند بشدت خشمگین شده بود و در پيام شديد اللحني دستور تشديد وفوريت «پاکسازی از طاغوتی» ها و نشانه های طاغوت را در همه جا داد. شاید هم اصلا این سناریویی بود برای سرعت دادن به اخراج کارکنان معترض تلویزیون که قبضه کردن کامل آنجا برایشان خیلی مهم بود. اين فرصتي بود براي گماشتگان خميني براي اخراج كاركنان متعهدي كه در برابر ارتجاع از راه رسيده مقاومت مي كردند. در پي اين پيام بود كه اسم آن 18 نفر را در تابلو اعلانات نصب كردند و در بالاي آن قيد شده بود كه از فرداي آن روز از ورود آنان به ساختمان پخش جلوگيري خواهد شد. من ديگر از فرداي آن روز به سازمان راديو تلويزيون نرفتم و منتظر دريافت حكم اخراج ماندم. كه بعد از مدتي كوتاهي با احظار به دادگاه اداري(شاید عنوان دیگری داشت که درست به خاطرم نمانده)، و با برخورد تندي كه من در انجا با عوامل خميني كردم، كه وارد آن نمي شوم، اخراج من صورت گرفت و حکم اخراج با انفصال دائم از خدمات دولتی به جرم ضدیت با جمهوری اسلامی را من چند روز بعد دریافت کردم. در این حکم به تبصره و بندی از مصوبه شورای انقلاب اشاره شده بود که متن آن در حکم نبود. انتظارم این بود که به صورت زیر نویس در پای حکم باشد. بعدا با تحقیقی که کردم فهمیدم که آنچه مورد استناد قرار گرفته برای اخراج بهائیان نیز مورد استناد قرار می گیرد و آن تاکیدی است بر قابل تعقیب بودن فرد اخراج شده در دادگاه انقلاب اسلامی. البته من در کار خبرنگاری ضدیتی با جمهوری اسلامی نکرده بودم، ما با اعتراض به سانسور در بحث و جدل با گماشتگان خمینی و گاه با دادن اطلاعیه از سوی سندیکا ما موی دماغ برای سانسور و انحصار طلبی بودیم و الا واقعیت این است که ما هیج امکانی برای این که آنطور که در دوران اعتصاب آرزو می کردیم رادیوتلویزیون به نحو دموکراتیک اداره شود و وسیله یی باشد برای ارتقاء آگاهی و استقرار دموکراسی در ایران نداشتیم. مثلا برای پخش اطلاعیه های سازمان چریکهای فدایی خلق ایران یا مجاهدین خلق ایران که دونیروی سیاسی فعال در بین مردم بودند و در ضمن مورد اتهامات گوناگون در ایجاد آشوب یا «آتش زدن خرمنهای کشاورزان» از زبان خمینی قرار می گرفتند، یا مصاحبه کردن با آنان هیچ امکانی نداشتیم. اگر مثلا این امکان وجود داشت که مثل ماجرای گنبد و قنل رهبران ترکمن که در مورد روشن شدن ماجرا و تعیین مقصر مناظره یی با شرکت طرفهای در گیر در مساله برگزار شد، در مورد مسائل مهم قبل از این که کار به کشت و کشتار برسد، در مناظره تلویزیونی، مورد بحث طرفهای ذینفع قرار می گرفت و بعد برای میان راه حلهای ارائه شده مطلوب ترین از نظر مردم انتخاب می شد دیگر کار به 30 خرداد و آن کشتار بی رحمانه نمی رسید، اما خمینی برای قبضه مطلق قدرت نه تنها نیازی به نظر مردم نداشت بلکه حتما پیش خودش آنها را صاحب شعور تشخیص هم نمی دانست. خمینی که اقصاد را مال خر می دانست، چطور ممکن بود سر سوزنی حقی برای انتخاب برای کسی قائل باشد. (دنباله دارد)

 

ایرج شکری
کالبد شکافی یک فاجعه: بهای سنگینی که مجاهدین برای خواست رهبری می پردازند
ویدئوکلیپ ضمیمه به خوبی نشان دهنده خودبزرگ بینی و خود شیفتگی بی مانندی است که رهبری مجاهدین به آن مبتلاست . گفتار کوتاه در اول آن توضیح دهنده این خود شیفتگی خرد سوز و تباه کننده است.این ویدئو کلیپ در عین حال نشان دهنده خود فریبی چند وجهی بزرگی هم هست. چون علاوه بر این که وقایع و رویدادهای اخیر ایران نشان دهنده پوچی تصورات و توهم بودن آن چیزی است که این ویدئو کلیپ برای «تزریق» آن به بیننده ساخته شده است،فرمان «پیش فنگ»ی هم که در آن شینده می شود، هم خود فریبی است هم مردم خر انگاشتن است. چون کیست که نداند،از 7 سال پیش سلاح و مسلحی در اشرف وجود ندارد و آنها توسط آمریکائیها خلع سلاح شده اند.
من از بیگانگان هرگز ننالم
که با من هرچه کرد آن آشنا کرد

اطلاعیه یی با مقدمه حذف شده و پنهانکاری

در اقدامی که خطر وقوع آن به ویژه بعد از محاصره اشرف توسط نیروهای مسلح پلیس و ارتش عراق حس می شد، و تنها زمان آن نا معلوم بود، دولت عراق برای به دست گرفتن کنترل اشرف، مجاهدین مستقر در اردوگاه را روز 6 مرداد مورد یورش وحشیانه و بیرحمانه قرارد داد و هنوز معلوم نیست که این ماجرای غم انگیز چکونه خاتمه خواهد یافت و در پایان چه به سر مجاهدین بی دفاع خواهد آمد که در این ماجراهرچه می کشند از خود محوربینی و واقعیت گریز رهبر به خاطر پافشاری در ماندن در عراق و در اختیار داشتن شهر اشرف،می کشند. خواستی که بنا بر هیچ معاهده و قانونی قابل تحمیل کردن به دولت عراق نیست و به علاوه اکنون 7 سال بعد از سقوط رژیم صدام و با توجه ویژگیهای خیزش مردم در ایران به وضوح روشن است که آن همه اصرار برای ماندن در عراق، هیچ خاصیتی در پدید آمدن اوضاع کنونی نداشته است . این مسائل بعدا مورد بحث قرار خواهد گرفت، اما اول بپردازیم به آن دو اطلاعیه بعد از حمله نیروهای عراقی به اشرف، یکی از سوی خانم مریم رجوی و دیگری به فاصله یک روز بعد از آن از سوی جناب مسعود رجوی.
در پی این یورش، ابتدا سایت سازمان مجاهدین بعد از ظهر روز 6 مرداد اطلاعیه یی از شورای ملی مقاومت با سربرگ و آرم شورا منتشر کرد که در آن آمده بود، خانم رجوی «رئیس جمهور برگزیده مقاومت» که به دعوت... در رم بسرمی برد،«روز گذشته بیانیه مهمی در مورد بازگشت ساکنان اشرف تحت شرایط مشخصی به ایران صادر کرد»(تاکید ازمن). در این اطلاعیه یاد آوری شده بود که «مفاد این بیانیه ده روز پیش در اختیار مقامات آمریکایی و عراق قرار داده شده است» 1 به اطلاعیه دبیرخانه تاریخ 5 مرداد زده شده بود (بنابرین روز صدور پیام مریم رجوی می شود4 مرداد). ساعتی که روی بیانه در سایت مجاهدین خورد ه بود، ساعت 12 و 28 دقیقه و 56 ثانیه روز 6 مرداد یعنی روز آغاز درگیری بود(که البته باید وقت محلی کشور استقرار سایت مجاهدین باشد)*. در اینجا قبل از ورد به بحث در متن بیانیه دو سه سوال مطرح می شود. اولا در عصر اینترنت که طبعا خانم رجوی در هرکجا تشریف داشته باشند، اکیپ همراه ایشان حتما به آن دسترسی دارند و اگر اشتباه نکنم(!) رم هم یکی از شهرهای دنیاست که اینترنت در آن قابل دسترسی است، به ویژه در محل اقامت«رئیس جمهور برگزیده مقاومت»،این سوال مطرح می شود که چرا بیانیه «بسیار مهم» خانم رجوی که در رم تشریف داشتند، با یک روز تاخیر، طی اطلاعیه دبیرخانه به اطلاع افکار عمومی می رسد؟ حتی اگر فرض کنیم هیچکس از دبیرخانه شورا همراه ایشان نبوده است باز هم فرستادن آن بیانیه به دبیر خانه در زمان صدورش کاملا امکان پذیر بوده و نیاز به فاصله انداختن یک روزه برای یک بیانیه بسیار مهم قابل فهم نیست. دیگر این که چرا همین اطلاعیه که با تاخیر یک روزه صادر شده نیز، درهمان روز روی اینترنت قرار نگرفته است و در فردای آن و آن هم نه اول وقت بلکه ساعت نزدیک 12 و نیم روی اینترنت قرار گرفته است؟ چه توضیحی برای این تأخیر است؟ باز معلوم نیست که مساله اصلی چه بوده و سیاستمداران بسیار زرنگ ما! چه بازی می خواستند با افکار عمومی بکنند. نتیجه یی که من می توان بگیرم آن است که با این تاریخ زدن و آن جملات، می خواستند به افکار عمومی بقبولانند که این تصمیم مربوط به قبل از حمله است. چون شرایطی که در بیانیه آمده چیزی نبود که نه آمریکائیها و نه عراقیها به آن واکنشی نشان بدهند. این را هم لازم به یاد آوری می دانم که من اطلاعیه شورا مربوط به بیانیه خانم رجوی و خبر حمله نیروهای عراقی به اشرف را ابتدا در سایت مجاهدین دیدم،. بعد رفتم به سایت همبستگی ملی که آن هم در اصل متعلق به مجاهدین است البته با «صفحه آرایی» دیگر نه آن بیانیه و نه خبر حمله نیروهای عراقی هنوز روی سایت همبستگی نبود. دوباره بعد از یک ربع به سایت همبستگی سر زدم اطلاعیه مریم رجوی و اخبار حمله را دیدم. اما آن جملات مقدماتی مربوط به سفر به رم و این که گفته شده بود « روزگذشته» صادر شده و « ده روز پیش مفاد آن در اخیتار مقامات عراقی و آمریکایی قرار گرفته است»2 در آن نبود همچنان که در انتهای اطلاعیه که محل صدور که رم بود حذف شده بود. در سر زدن دوباره به سایت مجاهدین که به فاصله کمی صورت گرفت اصل اطلاعیه در صفحه اول نبود و خلاصه یی از آن قرار داشت و واکنش مریم رجوی به حمله که همان جملات از آن نیز حذف شده بود. در واقعیت امر بیانیه مریم رجوی در همان روز 6 مرداد صادر شده بود و نویسندگان اطلاعیه که قرار بود تاریخ اطلاعیه را یک روز قبل بزنند، در ذهن خود مساله را قاطی کرده و در اول اطلاعیه نوشته بودند روز گذشته. اطلاعیه درج شده پژواک ایران هم که از سایت همبستگی ملی نقل شده است آن جملات در آن نیست و در ضمن دوستان در پژواک ایران، تاریخ درج اطلاعیه در همبسگی ملی را به اشتباه 5 مرداد نوشته اند در حالی که عصر روز 6 مرداد بود و ساعتی که روی اطلاعیه در سایت همبستگی خورده ساعت 10و 37 دقیقه روز 6 مرداد است3. آن اطلاعیه اولیه از لیست آرشیو اطلاعیه ها وپیامهای مریم سایت مجاهدین حذف شده است. اما لینک آن در مرجع شماره یک در زیر همین نوشته آمده است. سوال دیگر این است که به چه دلیل پیشنهاداتی که به آمریکایی ها و به عراقیها داده شده بود، ده روز از افکار عمومی مخفی نگه داشته شد؟ مگر نمی گویند بسیار مهم بود، این «بسیار مهم» چرا باید از افکار عمومی ده روز پنهان نگه داشته شود؟
باز هم مانوری زیانبار، بازهم توّهم

اما در مورد متن بیانیه شروطی قرار داده شده که از اول معلوم است که رژیم وقعی به آن نخواهد گذاشت چون روشن است که رژیم با مجاهدین وارد قرار و مدار و شرط و شروط نمی شود، جز کشتن و تواب سازی به چیز دیگری راضی نیست. دیگر این که در بیانیه، پذیرش پیشنهاداتی را از سوی رژیم مطرح کرده اند که خواننده حیرت می کند که این بیانیه نویسان گویا اصلا از اوضاع ایران خبر ندارند که شرط تضمین آزادی بیان برای مجاهدینی که به ایران برخواهند گشت، گذاشته اند. آنها آزادی بیان برای خودیهایی که سالها خادم این رژیم بوده اند، را رعایت نمی کنند(نمونه اش باز داشت کسانی چون بهزاد نبوی و اعتراف گیرهای اخیر است)، چطور می شود کسی از اوضاع ایران خبر داشته باشد و یک چنین انتظاری داشته باشد و چطور ممکن است این اندازه دور از واقعیت بود که انتظار داشت به فرض چنین قولی از سوی رژیم به صلیب سرخ، و دولت آمریکا و ... اینها تضمین کننده آن باشند، در حالی که رژیم هر قانون و تعهدی را هر وقت خواسته زیر پا گذاشته است و شهروندان خارجی را هم در ایران هروقت خواسته به اتهام واهی دستگیر کرده و مدتی در زندان نگه داشته است. از اینها گذاشته اگر در آمریکا و صلیب وسرخ بین المللی آن اراده بود که نگذارند به حقوق مجاهدین تجاوز شود، این کار را در عراق می کردند و نمی گذاشتند که چنین رفتار وحشیانه یی در مورد مجاهدین صورت بگیرد. این که خواسته اند در صورت عدم پذیرش شرایطشان از سوی ایران، عراق بر اساس قطعنامه پارلمان اروپا عمل کند و در پیام مسعود رجوی هم به آن تاکید شده است و می شود به احتمال قریب به یقین گفت که هدف و خواست اصلی رهبری مجاهدین است نظرشان به ماده 4 قطعنامه پارلمان اروپاست که در آن آمده است:« پارلمان اروپا از شوراي اتحاديه اروپا و كميسيون اروپا و كشورهاي عضو مي خواهد كه همراه با دولتهاي عراق و آمريكا و كميسارياي عالي پناهندگان سازمان ملل و كميته بين المللي صليب سرخ در جهت يافتن استاتو و موقعيت قانوني درازمدت كه براي قرارگاه اشرف و ساكنان آن رضايتبخش باشد، تلاش كنند»**. این ماده که بی تردید با تلاش مجاهدین در این قطعنامه گنجانده شده، حضور دراز مدت مجاهدین در اشرف را مد نظر قرار داده است و به خاطر همین هم رهبری مجاهدین خواهان اجرای آن است. اما اولا پارلمان اروپا مرجعی نیست که بتواند عراق را ملزم به رعایت شرط و شروطی بکند. اگرپارلمان اروپا دارای چنان موقعیتی بود که نباید این حمله صورت می گرفت. به علاوه پارلمان اروپا بیانیه را به شورای اروپا منتقل کرده بود و اگر قرار بود پشت این بیانیه اراده و اقدامی نشان داده شود، باید قاعدتا شورای اروپا قدمی بر می داشت. در ثانی مساله مهم در تعهد مربوط به منع جا به جایی اجباری(نان رفولمان) که رهبری محاهدین از آن با تفسیر به رأی بسیار متوّهمانه می خواهد، معنی ملزم کردن عراق به واگذری اشرف به محاهدین را بیرون بکشد،ناظر بر تعهد نیروهای اشغالگر مربوط به عدم جا به جایی اجباری ساکنان سر زمین اشغال شده است در معاهده ژنو است که آمریکا هم به آن متعهد است و به هرحال تازمانی که دولت نظام جدید در عراق استقرار نیافته بود آن را در مورد مجاهدین رعایت کرد اما بعد از توافق سال قبل مبنی بر سپردن مسانل امنینت ملی عراق به دولت عراق، حفاظت اشرف هم به عراق منتقل شد. خلاصه دیگر آن موضوع «عدم جا به جایی اجباری» به مساله حضور یک جمعیت پناهنده خارجی در یک اردوگاه که اساسا حضورشان مربوط به شرایطی خاص بوده که دورانش سپری شده و دیگر نظام مستقر در آن کشور، خواهان پایان دادن به حضور آنان است، مربوط نمی شود(در نظر بیاوریم به فرض اگر صدام حسین از مجاهدین می خواست که دیگر اشرف و عراق را ترک کنند آنها چکار می کردند؟ با عراقیها درگیر می شدند؟). خلاصه این پیام خانم رجوی (یا منتسب به ایشان) با این هدف بوده که بگویند ما شرایطی برای بازگشت به ایران دادیم ولی رژیم نپذیرفت پس در عراق می مانیم ( توهم عدم جا به جایی اجباری) که البته مثل پیام جناب رجوی به مجلس خبرگان، یک مانور پرضرر بود، اگر چه ظاهرا این هم از اهداف صادر کننده بیانیه-البته در عالم توهمات بوده است- که این تاثیر را در افکار عمومی بگذارد که چنان به محبوبت و نفوذ گسترده خود و به تاثیر حضور خود در بین مردم در کله پا کردن رژیم مطمئن هستند که چنین پیشنهادی را می دهند، ولی خب واقعیت آن چه در ایران می گذرد چیز دیگری را نشان می دهد (که به آن هم اشاره خواهم کرد) با توهمات به تصویر کشیده شده رهبری مجاهدین در مورد محبوبیت جهانی مریم در نزد جانهای شیفته و... در سرود« ای تومنادی آزادی» خیلی فاصله دارد، از زمین تا آسمان. و اما در پیام جناب مسعود رجوی در آغاز آمده است:«خامنه اى ولي فقيه ارتجاع از طريق پسر خوانده مسلكي اش در عراق، انتقام قيام مردم ايران را از اشرف كه آن را كانون استراتژيكى نبرد براى آزادى مى‌داند، گرفت». و در آن ضمن درخواست از هموطنان برای حمایت از اعتصاب غذای مجاهدین ساکن اشرف، خواستهایی را مطرح کرده است که از جمله آنها واگذاری حفاظت اشرف به سربازان آمریکا تا تعیین تکلیف نهایی است. اولا این خواست چیزی نیست که عملی بشود، چرا که همانطور پیشتر هم اشاره شد، بنا بر معاهده و توافق امضا شده بین عراق و آمریکا، در واگذاری حفظ امنیت ملی به عراقیهای، حفاظت اشرف کلا به عراق سپرده شده است. تنها تعهدی که عراق به آمریکا داده است که البته مهم است، عدم باز گرداندن اجباری مجاهدین به ایران یا کشوری است که در آنجا خطراتی برای مجاهدین باشد. حمله به اشرف همزمان با حضور رابرت گیت در عراق، حتما با هدف نشان دادن استقلال عمل دولت مالکی از آمریکا صورت گرفته است. دیگر این که در مورد «کانون استرتژیک مبارزه برای آزادی بودن اشرف از نظر خامنه ای»، شاهدی برای این ادعا نیست. البته خامنه ای از هر فرصتی برای انتقامجویی از مجاهدین استفاده خواهد کرد. در این زمینه توضیحات بیشتری خواهم داد.
حالا باز گردیم به آن چه در عمل و در واقعیت در این ماجرای جانسوز مجاهدین و مساله عراق مشاهد می شود کرد:
1-حمله نیروهای سرکوبگرعراقی به مجاهدین همزمان با حضور رابرت گیت وزیر دفاع آمریکا در عراق که گفته می شد در نگرانی از احتمال پیدا شدن تشنج بین کردها و حکومت مرکزی به آنجا سفر کرده بود، با هدف دادن پیامی از سوی دولت مالکی که به احتمال زیاد خط دادن و توصیه های برادران مشاورش در جمهوری اسلامی در آن نقش داشته، انتخاب شده است. این پیام که دولت عراق مستقل از خواست آمریکا در کشورش عمل می کند و مجاهدین دیگر نمی توانند در عراق بمانند. حرفی که بارها مقامات عراقی آن را بر زبان رانده بودند و مجاهدین آن را«خوابهای پنبه دانه یی» نامیده بودند.
پیروزی چون حباب ترکید اما گریز از واقعیت پا برجاست
2- بعد از تحصن طولانی هواداران مجاهدین و خانوادهای آنان در خارج کشور در سال گذشته برای حفاظت اشرف توسط نیروهای آمریکایی که تا زمان اعلام نظر سفیر آمریکا در بغداد، این تحصن در برابر مقر سازمان ملل در نیویورک 126 روز طول کشید و در جاهای دیگر هم به همین اندازه طولانی برگزار شده بود(درواشینگتن در برابر کاخ سفید 109 روز) ، رایان کراکر سفیر آمریکا در عراق، 8 ژانویه 2009 اعلام کرد که «عراق متعهد شده است که گروه اپوزیسیون ایرانی که مستقر در عراق هستند، به اجبار اخراج نخواهند شد»، آسو شیتدپرس که این خبر را منتشر کرده بود یاد آور شد که «سفارت آمریكا در ماه دسامبر اعلام كرد كه نیروهای آمریكایی در قرارگاه اشرف باقی میمانند تا به دولت عراق در اجرای تعهداتش مبنی بر رفتار انسانی با ساكنان اشرف بعداز انتقال براساس موافقتنامه امنیتی كمك نماید». سفیر امریکا همچنین یاد آور شده بود که این گروه تروریست شناخته می شوند و عراق خواهان اخراج آنان است. این خبر را در سایت مجاهدین هم درج شده بود4. در پی پیام سفیر آمریکا مسعود رجوی در پیام تبریک پر شوری به تحصن کنندگان و هواداران مقاومت(بدون هیج اشاره ای اظهارات سفیر آمریکا یا به دلیل صدور) و تجلیل از نقش پیروزمند مریم، منتقدان سیاستهایش را (از جمله سیاست ماندن در عراق و خطراتی که ماندن در اشرف مجاهدین را تهدید می کند)، این گونه مخاطب قرار داد« سفلگان و دريوزگان بارگاه ولايت كه در برابر غداران و جباران جز تسليم نياموخته اند، زانو زدند. با زبانهاي گنديده و مسموم و با سوداهاي شوم براي اشرفيان، به مجاهدان آزادي تاختند. به جاي جلاد، «بي دنده و ترمز» قرباني را هدف قراردادند و به جاي ظالم، سنگ را به مظلوم زدند. بگذار در ساحل امن، در هاون رژيم آب بكوبند تا در هزار توي خفت و ذلت و در عقده هاي فرومايگي و حقارت، بپوسند[...] هيهات كه 6سال پيش، در محرّم حسيني،گفته بوديم كه وقتي ديو تنوره ميكشد، وقتي كه دژخيم سر از پا نميشناسد، رمز ماندگاري و اعتلا، كلمه فداست.... مجاهدين از بنيانگذارانشان تا اعضا و هوادرانشان در تمام ايران و در سراسر جهان اين درس را به خوبي آموخته اند كه تاريخ خلق و ميهن خود را چگونه بنويسند. هيچ كس بيش از ما به خطراتي كه از هر سو ما را در بر گرفته احاطه و اشراف ندارد. اما عزم جزم كرده ايم تا اگر زمانه صد بار از اين هم خطيرتر و پر فتنه تر باشد، با تأسي به پيشواي آرماني مان، درسهاي جديدي از مقاومت و ايستادگي عرضه كنيم» 5. جناب رجوی در این پیام نتیجه گرفته بود که هوداران مجاهدین و حامیانشان «غیرممکن را ممکن ساختند». اکنون باید پرسید واقعا چنین واکنشهایی ناشی از درک و شناخت سیاسی درست است یا ناشی از توهم و عدم تعادل در دوسو. هم در شادی و مبالغه در پیروزی و هم در خشم و اهانت به دیگران. آیا این بود معنی آن پیروزی بزرگ که در اظهارات سفیر آمریکا کشف کرده بودند، حمله سربازان عراقی به قرارگاه اشرف و مجاهدین ساکن آن و تماشاگر بودن سربازان آمریکایی مستقر در آنجا به توحش عراقیها؟ آیا این بود معنی آن غیرممکنی که ممکن شده بود و چنان مطئمن از آن که آرمی هم برای شهر اشرف طرح کرده و همراه پیام درج کرده بودند؟6 آیا این است نقش آن رهبری ذیصلاح که دائم از مجاهدین «فدا» و ایثار و پایداری می طلبد، و آن همه ایثار و فدا و زحمت و شهادت را باسیاست های غلط و با خود خواهی در کوره یک جنگ شخصی سر مساله رهبری می سوزاند و آن را با رنگ ولعاب ایدئولوژیک می پوشاند؟ آیا جز این است که با تحلیل های غلط ناشی از خود خواهی و واقعیت گریزی، اکنون مجاهدین به مهلکه یی افتاده اند که در دنده چرخهای سیاستهای رژیم درعراق گیر کرده و کشته و مجروح می دهند و رهبر باز از آنان «فدا» و مقاومت و پایداری می طلبد؟ خمینی با پذیرفتن واقعیت و دست برداشتن از ادامه جنگ،که آن را به نوشنیدن جام زهیر تشبیه کرد رژیمش را نجات داد، ایا رهبری مجاهدین هم چنان می خواهد اگر کوهها هم جنبیدند، او از جایش نجنبد تا با اراده گرایی ناشی از خودخواهی خود مجاهدین را در اشرف یکجا به کام مرگ به برای هیج بفرستد؟
خواستهایی که حمایت حقوقی از آن ممکن نیست
3- محض رضای خدا یا شیطان به ما بگویند براساس کدام معاهده بین المللی می شود کشوری را ملزم کرد منطقه وسیعی مثل اشرف را به گروهی پناهنده واگذار کند که خودشان آنجا را بگردانند، آنهم گروه پناهنده یی که با گروههای تشکیل دهتده ساختار قدرت در کشور مذکور تخاصم دیرینه داشته اند و اکنون نیز حاکیمیت کشور مذکور قبول ندارند و در امور داخلی و سیاست خارجی آن کشور(روابطش با آمریکا و با رژیم ) دخالت می کنند(پیام 10 اسفند آقای رجوی موارد متعدی از این مداخلات را در برابر دارد)7. از همه مهم تر به به افکار عمومی بگویند براساس کدام معاهده بین المللی کشوری حق دارد در خاک خود، ارتشی متشکل از اپوزیسیون کشور همسایه را که هدفش سرنگونی رژیم آن کشور همسایه است در خود بپذیرد؟ حالا بماند که در مورد مجاهدین این رهبری مجاهدین است که می خواهد این شرط را به یک دولت همسایه رژیم که از قضا رابطه دوستانه با آن دارد تحمیل کند. رهبری مجاهدین نمی خواهد این واقعیت را بپذیرد که به هرحال چرخ بازیگر به وفق مراد آنها نگشت. رژیم صدام حسین سرنگون و خودش هم اعدام شد و ایوزیسیون رژیم بعثی - که از بد روزگار برای مجاهدین- برخی دست پرورده و برخی هم کمک گیرنده های سابق از رژیم هستند در آن کشور به قدرت رسیده اند و دیگر اوضاع به گذشته بر نمی گردد و دیگر عراق جای مناسبی برای مجاهدین نیست، چه رسد به این که به عنوان «ارتش آزدیبخش...» در آنجا حضور داشته باشند و رژه برگزار کنند. مجاهدین حتی دو روز قبل از این حمله یعنی روز 4 مرداد در سایت خود عکس و گزارش کوتاهی از برگزاری مراسمی در همبستگی با «قیام مردم ایران» درج کرده بودند که در آن باز هم گارد احترام با لباس رسمی ورنگین در مراسم شرکت کرده بود8، اقدامی که هیچ خاصیتی برای تاثیر در افکار عمومی نداشت. این قبیل مراسم نمایشی تنها به درد «خود ارضایی» اشتیاق سوزان رهبران به قدرت و انحصار قدرت می خورد. اما برای مقامات عراقی که قبلا هم اخطار کرده بودند مجاهدین مستقر در اشرف نباید از یونیفورم نظامی استفاده کنند، طبعا تحریک کنند و خشم برانگیز بود.
رهبری مجاهدین یکی از اهداف و دستاوردهای «فروغ جاویدان» را این اعلام کرد که آن عملیات نشان دهنده این بود که ارتش آزادیبخش زائده جنگ نیست. خب حالا که دیدیم بود و هیچ عملیاتی بعد از آتش بس انجام نشد و عملیات مروارید هم دفاعی بود در برابر حمله رژیم و از آن زمان 20 سال می گذرد! رهبری مجاهدین از آنجا که فقط طنین صدای خود را شنیده و حاضر به شنیدن انتقاد که جای خود دارد، هیچ نظری غیر از خواست خودش نبوده و اوضاع را آن طور که دلش می خواسته از پشت عینک خودش دیده است، خود رایی در او رسوب کرده است و گمان می کند می تواند اراده خودش را که هیچ قانون و معاهده یی برای دفاع از آن نیست، یعنی حضور در یک کشور بیگانه به عنوان ارتش براندازی کشور همسایه آن، به دولتها و مجامع بین المللی تحمیل کند. رهبری مجاهدین، هم خواهان رعایت حقوق مجاهدین به عنوان پناهنده در عراق است هم می خواهد در آنجا به عنوان نیروی برانداز و ارتش آزادیبخش، منطقه ای که خود شهر کوچکی است در اختیار داشته باشد و خود مختارانه در انجا عمل کند با این روش در واقع خود غیرقانونی عمل می کند. چطور مجامع بین المللی می توانند از این خواست دفاع کنند؟ مجاهدین که یک گروه خارجی در عراق هستند، حتی اگر سند مالکیت اشرف را با خریدن آن از همین حاکمیت کنونی در دست داشتند، حتی اگر فعالیتشان نه سیاسی بلکه مثلا اقتصادی یا صنعتی بود، اگر دولت عراق تشخیص می داد که حضورشان «منافع ملی» یا «امنیت ملی» آن کشور را به خطر می اندازد و باید آن کشور را ترک کنند، یا اصلا به هر دلیل دیگر مایل به حضور آنها در عراق نبود، چاره یی جز ترک آن کشور نداشتند و تنها می توانستند ارزش دارائیها و زیانهای مالی را مطالبه بکنند. اگر ایستادگی می کردند طبعا دولت آن کشور می توانست به مقابله با آن گروه خارجی و دستگیری آنها بپردازد. آیا در عالم واقعیت و بنا بر اصول حقوقی شناخته شده، غیر از این می بود؟ البته خوشبختانه در شرایط کنونی مجاهدین به هرحال در عراق گروهی پناهنده هستند که آن کشور بنا به تعهدی که با آمریکا داده است، آنها را به اجبار به ایران یا کشور ثالثی نخواهد فرستاد اما دیگر حضور مجاهدین را در آن کشور نمی پذیرد و برای این مساله هیچ راه حلی جز خروج مجاهدین از عراق نیست
.
تئوری بافی برای توجیه ماندنِ در عراق و هزینه های دود شده

4- رهبری مجاهدین بعد از سقوط رژیم صدام، با تئوری بافی و ادعاهای عجیب، حضورشان درعراق را ماتع رشد بنیاد گرایی در آن کشور و بلعیده شدن عراق توسط رژیم قلمداد و توجیه کرده اند و مدعی شده اند که «رژیم آخوندی در عراق تعیین تکلیف می شود»! در حالی که آنچه مربوط به رشد بنیاد گرایی است (و من قبلا در مطالبی به آن اشاره کرده ام)، اگر حضور آنان در عراق در این زمینه می توانست تاثیری داشته باشد باید در طی اقامت طولانی در آن کشور در دوران صدام که امکانات بیشتری داشتند و تماس بیشتری هم با مردم عراق داشتند، این تاثیر گذاشته می شد نه حالا و با این همه محدویت و با آن وضع آشفته عراق که نه سنیان و نه شیعیانش از اسلام مجاهدین تاثیر نمی پذیرند. کافیست یکبار به گزارشهای مصور روز عاشورا در عراق نگاه بکنی و دسته های قمه زن را ببینی تا از یاد نبری که لااقل چند دهه در آن کشور کارفرهنگی توسط روشنفکران عراقی لازم است تا آن مردم تازه از فشار بعثیها رها شده کمی بخود بیایند و تعادلی در رفتارشان برقرار شود. اکنون پرسیدنی است که حاصل آن دو و نیم یا سه و نیم میلیون امضا از مردم عراق جمع کردن و آنهمه میهمانی به شیوخ عشیره های عراقی دادن و آن حمایتهای حقوق دانان عراقی و... به چه کار آمد و کجا قرار بود به درد شما بخورد؟ آن 50 نماینده هم که معترض اقدام دولت مالکی در حمله به مجاهدین بوده اند در حالی که نماینده مجلس هستند،کاری از دستشان در پارلمان که قاعدتا دولت در برابر آن مسئول است و باید پاسخگوی اقدامات خود باشد، بر نمی آمده و در یک اقدام غیر معمول نامه به دبیرکل سازمان ملل برای رسیدگی به این مساله نوشته اند9.

در رابطه با تاثیر پذیری و ارتباط مردم ایران از «اشرفیان«
خانم رجوی در پیامش در مورد شرایط بازگشت به ایران، مدعی شده است که « همزمان با قيام مردم ايران براي آزادي، ساكنان اشرف، اعضاي سازمان مجاهدين خلق ايران در عراق كه با پايداري 7ساله خود الگويي براي پايداري و مقاومت مردم و جوانان ايران در برابر فاشيسم مذهبي شده اند...». خب این الگو سازی با واقعیتی که در اعتراضات مردم مشهود است و همه به طرق گوناگون از آن مطلع اند، نمی خواند. البته در استواری و پایداری مجاهدین و ساکنان اشرف در شرایط بسیار دشواری که حتی هیچ ارتباطی به مساله و هدف آنها که مبارزه با رژیم آخوندی بوده نداشته است، یعنی شرایط بسیار سخت دوجنگ آمریکا علیه رژیم صدام حسین و پیامد های آن تردیدی نیست. اما متاسفانه ارتباط مجاهدین با مردم و نسل جوان به دلیل سیاستهای غلط رهبری و سرنا را از سرگشادش دمیدن و به دلیل شعارها و تبلیغات غلط و پافشاری برآنها در مدت بیش از دو دهه، به دلیل نابردباری در برابر انتقادات و اهمیت ندادن به آثار و عوارض منفی آن در افکار عمومی، چیزی نبود که در رویدادهای اعتراضی تداوم یافته و گسترده اخیر نشانه و نمودی داشته باشد. از وقتی که مجاهدین خلق ایران، به «سربازان مریم و مسعود» تبدیل شدند، ارتباط با «خلق قهرمان» هم کم کم بریده شد و همه کارها «بنام مسعود و مریم» آغاز شد و انجام گرفت. اعتراضات اخیر مردم اولا شعارهای خودش و کانالهای ارتباطی و سازمانیابی خودش و خلاصه رنگ خودش را دارد. اگر چشم برای دیدن و گوشی برای شنیدن آنچه می گذرد داشته باشیم می بینم که همین تظاهرات مربوط به چهلم ندا وشهدای 30 خرداد در روز 8 مرداد، علاوه بر تهران، با اعلام قبلی در چند شهر و در مکانهای از قبل تعین شده انجام شد. دیگر این که در تهران بعد از تظاهرات بهشت زهرا باز هم چنانکه از قبل پیش بینی شده بود، در نقاطی از تهران تظاهراتی برگزار شد که در مواردی هم با پرتاب گاز اشک آور توسط پلیس به سوی مردم همراه بود. آن وقت در چنین شهر شلوغی هیچ گزارشی از این که لااقل یک گروه «بزن و در رو» چند نفره، یک اقدام اعتراضی به خاطر رفتار ضد انسانی دولت عراق، در برابر سفارت عراق انجام داده باشد، مثلا تخم مرغی یا بطری حاوی رنگ به طرف آن پرتاپ کرده باشد، یا شعاری روی دیوار آن نوشته باشد یا شعاری در نزدیکی سفارت به نمایش گذاشته باشد دیده و شنیده نشد. تعجبی هم ندارد. بالاخره مبارزه با «رشد با بنیاد گرایی» در عراق به نیابت خود خواسته از طرف غرب و هم و غم را صرف این کردن که «عراق توسط رژیم بلعیده نشود»، اینها مساله مردم نبود که از طریق آن بشود با مردم ارتباط برقرار کرد. از این رهبران باید پرسید حاصل این هفت سال(بعد از سقوط رژیم صدام) ماندن در عراق برای مردم ایران و در مبارزات مردم ایران چه بود؟ این که مچ بند و سر بند سبز ببندند؟ در این مورد که جناب مسعود رجوی در پیام 7 مرداد خود گفته است که «خامنهاى ولىفقيه ارتجاع از طريق پسر خوانده مسلكىاش در عراق، انتقام قيام مردم ايران را از اشرف كه آن را كانون استراتژيكى نبرد براى آزادى مى‌داند، گرفت». این ادعا که خامنه ای اشرف را کانون استراتژیکی نبرد برای آزادی می داند، هم ادعای درستی نیست اگر چه در انتقام جویی و کینه توزی آخوندها علیه مجاهدین هیچ تردیدی نیست. آنها می خواهند انتقام آیت الله های منفجر شده در عملیات انتحاری دهه 60 و ضربه هایی مثل انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی و نخست وزیری را که به مجاهدین نسبت می دهند، بگیرند. اکنون کانون تهدید استراتژیکی مبارزه مردم علیه نظام ولایت فقیه در داخل کشور است و یک کانون هم نیست بلکه جزیره های متعددی است که گویی در اینجا و آنجا ظاهر می شود. چند روز پیش (3 مرداد) پاسدار جعفری فرمانده کل سپاه پاسداران در سخنانی گفت « مهمترین تهدید علیه انقلاب اسلامی را از داخل می‌دانیم»10.
دو پیشنهاد برای اقدام فوری از سوی رهبری مجاهدین برای دور کردن خطر از مجاهدین
نکته یی که هم در پیام خانم و هم در پیام آقای رجوی توجه را جلب می کند این است که در این دو پیام از ساکنان اشرف و مجاهدین اسم برده شده است و اصلا عنوان رزمندگان ارتش آزادیبخش بکار نرفته است. این خود یک گام به پیش در واقع گرایی است، اما گامی بسیار کوچک با توجه با فاصله عظمیی که رهبران از واقعیت حاضر دارند. من در آبان سال 82 ( 6 سال و چند ماه پیش) ،در نامه یی 52 صفحه یی به جناب رجوی در انتقاد از عملکرد آقای ایشان به عنوان مسئول شورا، تاکید کرده بودم که «ارتش آزادیبخش مقوله یی متعلق به گذشته است» و پیشنهاداتی برای پیش برد مبارزه در شرایطی که بعد از اشغال عراق توسط آمریکا به وجود آمده بود ، داده بودم که متاسفانه به جای توجه به آن برخورد خصمانه یی با ما صورت گرفت که وارد آن نمی شوم. اما با توجه به نکاتی که از شرایط کنونی ایران ذکر شد که بی تردید آن «تنها آلترناتیو دموکراتیک» را- که خود معمارش هم هیچوقت آن را جدی نگرفت- به طور کلی به حاشیه رانده است و با توجه به شرایطی که مجاهدین در عراق در آن قرار دارند، پیشنهاداتی برای کاهش خطراتی که مجاهدین مستقر در اشرف را در شرایط کنونی تهدید می کند و برای کاهش التهاب و تشنج جوّ موجود بین دست اندرکاران حکومت عراق و مجاهدین دارم که امیدوارم مورد توجه و اقدام از سوی آقای رجوی قرار بگیرد: 1- مساله یی که خیلی فوریت دارد و ضروری است که آقای رجوی بلادرنگ به آن اقدام کند، فرستادن پیامی و به مجاهدین ساکن اشرف و دستور به آنان برای پایان دادن به اعتصاب غذاست. من سال 68 نزدیک 50 روز که از خرداد تا پایان تیرماه طول کشید آنجا بودم و می دانم که در آن گرمای بالای 50 درجه در سایه، چقدر مقاومت جسمانی آدم پایین می آید. با توجه به صدماتی که گفته شد عراقیها به تاسیسات اشرف زده اند که انهدام مخازن آب با رگبار «بی کی سی» از آن جمله است، اقدام به اعتصاب غذا در آن وضع متشنج و در آن گرما، خطر گرما زدگی و احتمالا مرگ مجاهدینی که مبادرات به اعتصاب غذا کرده اند را در بر دارد. به ویژه باید توجه داشته که شروطی که آقای رجوی گذاشته است، از جمله عهده دار شدن محافطت اشرف توسط نیروهای آمریکایی، مساله یی نیست که بشود در مورد عملی شدنش شانسی دید و به هرحال درخواستهای مطرح شده چیزی نیست که در در عرض یک یا دو هفته عملی شود. چه بسا دولت عراق به ابتکار خود یا به توصیه رژیم هر گونه سنگ اندازی و ممانعت از انجام درخواست رهبری مجاهدین را تا تعیین تکلیف قطعی- که در هر حال همانطور که یاد آور شدم چیزی جز خروج مجاهدین از عراق نمی تواند باشد- به عمل آورد و صدمه و آسیب جانی مجاهدین در اثر اعتصاب غذا را بالا ببرد. به یقین می توان گفت که در کشوری که هفته یی نیست که بمبی منفجر نشود و تعدادی کشته و مجروح نشوند، مرگ مجاهدین در اثر اعتصاب غذا هیچ مسأله یی برای دولت مالکی به وجود نخواهد آورد بلکه آنها خوشحال هم خواهند شد و از این بابت تحت تاثیر فشار رسانه یی یا افکار عمومی خارج قرار نخواهند گرفت. برای آمریکا هم هیچ مساله یی به وجود نخواهد آورد، همانطور که بمباران اشرف و پایگاههای مجاهدین نیاورد. بنا بر این تاکید می کنم که اعتصاب غذای ساکنان اشرف، اقدامی به اندازه آن خود سوزیها به خاطر بازداشت مریم،غیر لازم و با احتمال زیانهای جانی غیرقابل جبران برای مجاهدین همراه است که عواقب منفی آن دامنگیر رهبری مجاهدین خواهد شد. اگر آقای رجوی یا خانم رجوی پیام پایان دادن به اعتصاب غذا به مجاهدین مستقر در اشرف ندهند، مسئول هر نوع عواقب ناگوار احتمالی از اعتصاب غذا هستند.
2- آقای رجوی پیامی هم به هم میهنان بفرستد و در آن با یاد آوری این که ارتش آزادیبخش در زمان جنگ و برای توقف آن که خمینی آن را به عنوان سرپوشی برای سرکوبی مردم به کار می گرفت وعنوانها و بهانه های گونا گون برای تداوم آن از جمله فتح قدس از راه کربلا ابداع می کرد و برای سرنگون کردن این رژیم شکل گرفت (هر توضیح دیگری که خود می دانند)، انحلال ارتش آزادیبخش را اعلام کند و همزمان این مساله را به اطلاع دبیرکل سازمان ملل و کمیساریای عالی پناهندگان و صلیب سرخ بین المللی اعلام و نیز به اطلاع مقامات آمریکایی ذیربط در مساله اشرف در عراق برسانند و ضمن آن اعلام کنند که مجاهدین خواهان ترک عراق و پذیرفته شدن به عنوان پناهنده در کشورهای اروپایی(یا کشورهایی که حقوق بشر و حقوق پناهندگان در آن کاملا رعایت می شود) هستند. طبعا مساله دارائیهای غیر منقول مجاهدین از طریق گرفتن وکیل قابل حل است. من امیدوارم سازمانها و گروههای سیاسی و شخصیتهایی که در جریان یورش وحشیانه نیروهای عراقی به مجاهدین به حمایت از حقوق مجاهدین پرداحتند، در حمایت از این پیشنهادات به ویژه مساله قطع اعتصاب غذای مجاهدین مستقر در اشرف که به تصمیم رهبری مجاهدین بسته است، واکنش نشان بدهند و نامه هایی چه بصورت خصوصی به خود آنها یا به صورت سرگشاده منتشر کنند یا مقاله در این زمینه بنویسند. به امید سرنگونی رژیم ددمنش آخوندی در ایران.



1- اطلاعیه شورا با مقدمه مربوط به سابقه ده روزه- پیام مریم در سایت مجاهدین
http://www.mojahedin.org/pages/detailsNews.aspx?newsid=44768
2و3-اطلاعیه شورا با حذف مقدمه- پیام مریم در سایت همبستگی ملی
http://www.hambastegimeli.com/node/3105
4- گزارش آسوشیتدپرس از اظهارات رایان کراکر در سایت مجاهدین
http://7222.selfip.com/pages/detailsNews.aspx?newsid=37563
5و6- پیام مسعود رجوی و آرم اشرف و«غیرممکن ممکن شد»
http://www.hambastegimeli.com/node/1185
7- پیام ده اسفند مسعود رجوی:
http://www.hambastegimeli.com/node/1707
8- گزارش و عکس مربوط به مراسمی با شرکت گارد احترام به نقل از سایت مجاهدین:
http://iradj-shokri.blogspot.com/2009/07/pm9512-451388.htm
9- نامه 50 نماینده عراقی:
http://www.hambastegimeli.com/node/3122
10- سخنان فرمانده سپاه در مورد تهدید از داخل
http://www.siasatrooz.ir/CNewsRDetail.aspx?QSCNDId=20822
*به نظرم اطلاعیه اصلی همان است که در سایت مجاهدین درج شده و بعدا در سایت همبستگی جملات مربوطه حذف شده است. اما با توجه به این که تفاوت ساعت عراق با اروپا یکساعت است و اروپا یکساعت از عراق عقب تر است و نه دوساعت(ساعت اردن برابر با اروپاست) من چیزی از علت این اختلاف ساعت نمی دانم ولی به هرحال باید مربوط به تفاوت زمان بین مکان استقرار سایت مجاهدین با سایت همبستگی باشد.
http://www.hambastegimeli.com/node/2209 قطعنامه24 آوریل پارلمان اروپا**
پ- 12 مرداد 1388- 3 اوت 2009
http://iradj-shokri.blogspot.com/2009/07/pm9512-451388.htm