نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۳ شهریور ۷, جمعه

سواحل ایران


















چوب حراج به طبیعت "کهنوش"

چوب حراج به طبیعت "کهنوش"


در کنار همه مشکلات زیست محیطی مانند آلودگی آب، هوا و خاک در کلانشهرها و تنوع زیستی که تاثیرات آن در ابعاد مختلفی بر زندگی ما اثر می‌گذارند، روستاهای ایرانی امروز درگیر مشکلاتی دیگر هستند. بهره‌برداری غیرکارشناسی در لباس توسعه، به جان محیط بکر و زندگی روستایی افتاده تا تتمه آنچه طبیعت به ما سپرده نیز نابود شود.

به گزارش ایسنا، این تخریب‌ها در سطح کوهستان باعث تخریب طبیعت بکر صخره‌ای کوهستانی می‌شود که طبیعت در طول میلیون‌ها سال گذر زمان آن را ساخته است.

پوریا گل‌ محمدی پژوهشگر و مردم شناس در این رابطه به خبرنگار محیط زیست ایسنا در رابطه با اثرات زیان بار و فاجعه آمیز زیست محیطی استخراج سنگ در منطقه کهنوش می‌گوید: انفجارها و استخراج سنگ‌ها باعث تغییر مسیر آب‌های زیر زمینی و فرو ریختن کانال برخی قنات‌ها و خشک شدن چشمه‌های آب می شود. همچنین آلوده شدن آبها بر اثر مواد حاصل از برش سنگ‌های معدنی که با بارش برف باران وارد چرخه آب می‌شود، در طولانی مدت موجب غیر قابل شرب شدن آب چشمه ‌ها خواهد شد.

وی با بیان این که حیات جانوران و پرندگان در محیط طبیعی روستا به خطر افتاده است، افزود: خاکه و پودر سنگ حاصل از برش سنگ‌ها به صورت گرد و غبار بر روی گیاهان و درختان روستا اثر گذاشته و نه فقط باعث خشک شدن درختان باغات و مزارع مجاور شد،ه بلکه سبب ناباروری آنها نیز می شود.

این پژوهشگر می گوید: شکل استخراج سنگ نه تنها مناظر زیبای روستا را نابوده کرده، بلکه با ایجاد راه‌های موقت برای حمل سنگ با ماشین‌های سنگین خاک‌های طبیعی را به خاک‌های مرده تبدیل کرده است. در حالیکه این معادن نه تنها در بهبود وضع معیشتی مردم کوچکترین نقشی نداشته بلکه باعث ایجاد اختلاف بین مدیران روستایی و مردم و مهاجرت برخی از اهالی از روستا شده است.

وی تاکید می‌کند: فعالیت شرکت‌های معدنی با تخریب مراتع و امکانات زیست محیطی منطقه، پتانسیل‌های (دامداری، کشاورزی، گردشگری، منابع غنی و مثمر‌ثمر طبیعی) را به ویرانه تبدیل کرده است و آلودگی این معادن به تدریج باعث نابودی مشاغل بومی مانند دامداری و زنبورداری می‌شود.

، مسئولان ملی و استانی باید بدانند که با ادامه این شرایط در تخریب مراتع و مزارع، مسموم شدن آب‌های سطحی و زیرزمینی و از بین رفتن منابع آب و اکوسیستم طبیعی در شرایط زیست محیطی مناطق روستایی و مهاجرت شدید مردم اثر خواهد گذاشت.

mazare honarmandane Iran

جمعه گردی های اسماعيل نوری علا حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»

جمعه گردی های اسماعيل نوری علا حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»

اسماعيل نوری‌علا
حکومتيان، با ايجاد قطعهء هنرمندان بهشت زهرا، کوشيده اند که دوغ و دوشاب را با هم قاطی کنند و (به اصطلاح) هنرمندان خودی را لای هنرمندان بي زار از آنها جا بزنند. اين کار با نقشه بوده است اما خانهء شاملو، بدون نقشهء آنها، مدفن بزرگان سکولار دموکرات ايران شده است. در اين صورت حکومتيان چگونه می توانند به خانوادهء سيمين بهبهانی اجازه دهند که پيکر اين «انکار حکومت اسلامی» را به همانجائی ببرند که امامزاده ای گمنام زير سايهء غولی به نام احمد شاملو به خوابی هراسيده رفته است؟

esmail@nooriala.com

هشت سال پيش، يکی از جمعه گردی های من با اين کلمات پايان گرفت: «نمی توان شک کرد که همهء بزرگان ما را روزگاری در اطراف شخصيتی يا بنائی مذهبی دفن کرده اند. با اين همه، امروز، ما آرامگاه سعدی را داريم و مدفن حافظ و بوعلی را، هر يک چون سروی سترگ بر پای خود ايستاده و از هر های و هوی مذهبی وارسته. اين اتفاق چگونه افتاده است؟ چرا ما با تشريفات مذهبی پا به آرامگاهان سعدی و حافظ نمی گذاريم ـ حتی اگر برای آمرزش روح شان بر سنگ ها تقه زنيم و فاتحه بخوانيم؟ اينجاست که فکر می کنم، بقول نيما، آنکه از پس قافله می آيد و سرند در دست دارد خوب می داند که چه بايد بکند. و با اين عينک که نگاه می کنم روزی دور را می بينم که کسی در کرج از رهگذری می پرسد: «اين طرف ها امامزاده ای به نام امامزاده طاهر وجود دارد؟» و پاسخ  می شنود که: «بله، می گويند ته آن خيابان، کنار مقبرهء احمد شاملو، گور امامزاده ای بنام طاهر هم هست.»(1)

و اکنون، يک دهه به پايان نرسيده، می بينم که امامزاده طاهر چگونه دارد نام عوض می کند و، از نظر من، به «خانهء شاملو» شناخته می شود. اين چگونگی را مرگ سيمين بهبهانی و وصيت بی فرجام او برای دفن شدن در «خانهء شاملو» بيش از هميشه آشکار می کند. لمحه ای در اين پرسش تأمل کنيم: چرا حکومت اسلامی اجازه نداد که پيکر سيمين بهبهانی در امامزاده طاهر دفن شود؟
***
روشن است که راحت ترين راه خلاصی مبارزان عليه ستمگران تن به مرگ دادن است، چه مرگ طبيعی و چه مرگ اختياری. با مرگ، درد و رنج به پايان می رسد و ستمگر ديگر نمی تواند آدم مبارز را به زندان و شکنجه بکشاند. اما چه بيهوده است مردن اگر مرگ ما هم نتواند به ستمگر ضربه ای بزند. مرگ می تواند همچون مبارزه ای در زندگی تبديل به پيکاری علطه ستمگر شود.اما اين کار ممکن نيست اگر «خلاص شدگان» به هنگام زندگی چنان نزيسته باشند که حلقوم مردم ستمديده و درد کشيده شده و، به عبارتی ديگر، نامی از خود در ميان مردم بجای نهاده باشند که از خودشان بزرگ تر باشد و ماندگاری يادشان را تضمين کند. و بدينگونه است که ستمگران، اغلب، از مردگانی اينگونه، بيش از زندگان معترض، که می شود گرفت شان و شکنجه شان کرد و جلوی دوربين تلويزيون نشاندشان، می ترسند. اين رفتگان، در مرگ خويش، هم از تيررس ستمگران جسته اند و هم، در وادی عدم ظاهری، وجودی آسيب ناپذير به دست آورده اند. جسم شان روی زمين مانده اما نام و يادشان، بی هراس و روئين تن، تازه زندگی اصلی خود را آغاز کرده است.

و بديهی ست که نام های اينگونه «مردگان هميشه زنده» چون در کنار هم قرار گيرند نيروئی خارق العاده را می آفرينند که هیچ حکومتی يارای شکستن اش را ندارد
***
به مردگان خفته در حياط امامزادهء دست سومی به نام «طاهر» بنگريد که زير سقف گنبد کاشی کاري و درون ضريح نقره کاری اش لميده است: هوشنگ گلشيري، غزالهء عليزاده، محمد مختاري، محمد جعفر پوينده، م. آزاد، احمد عبادی، حبيب الله بديعی، تقی ظهوری، حسينعلی ملاح، حسن گلنراقی، علی اصغر بهاری، شاپور نياکان، عبدالعلی وزيری، مهين اسکوئی، پوران شاپوری، غلامحسين بنان، مرتضی حنانه، دلکش (عصمت باقرپور)، عزت روح بخش، جلال ذوالفنون و بالاخره احمد شاملو؛ شاعری که از هم اکنون امامزاده طاهر را بی رنگ و گورستان اش را به «خانهء شاملو» تبديل کرده است؛ خانه ای الهام بخش ساکنان اردوگاه مبارزان راه آزادی و عدالت و عليه حکومت ستمگران از مردم بريده.(2)
روشن است که اين «خانهء شاملو»، بی هيچ نقشه و برنامهء قبلی، مدفن نويسندگان سکولار دموکرات ما شده و بخاطر وجود آنان شرف يافته است. اين مطلب را حکومتی ها بهتر از ما فهميده اند، بخصوص که هر سال، در سالگرد مرگ شاملو، جوانان نورسته ای را ديده اند که کتاب در دست و آرام بر سر مزار او گرد می آيند و زمزمه وار سخنی از او را تکرار می کنند که: «ابلها مردا! عدوی تو نيستم، انکار تو ام!»
حکومتيان، با ايجاد قطعهء هنرمندان بهشت زهرا، کوشيده اند که دوغ و دوشاب را با هم قاطی کنند و (به اصطلاح) هنرمندان خودی را لای هنرمندان بيزار از حکومت اسلامی جا بزنند. اين کار با نقشه بوده است اما «خانهء شاملو»، بدون نقشهء آنان، مدفن بزرگان سکولار دموکرات ايران شده است. در اين صورت حکومتيان چگونه می توانند به خانوادهء سيمين بهبهانی اجازه دهند که پيکر اين يکی ديگر از «منکران حکومت اسلامی» را به همانجائی ببرند که امامزاده ای گمنام زير سايهء غولی به نام احمد شاملو به خوابی هراسيده رفته است؟ مگر نه اينکه شاملو و سيمين دو شاعری بودند که جان خود را در کمان خطر نشاندند و به اعماق نيامدهء تاريخ فرهنگ ما رها کردند تا آيندگان بدانند که انسان سکولار و دموکراسی خواه عصر حکومت آخوندها چگونه بر چهرهء اين نا انسان ها تف انداخته است؟
***
در زمانهء هر ستمگری آدميانی نيز يافت می شوند که می توانند نام ستمگران را تا ابد و برای بسا نسل ها که خواهند آمد، همانگونه که زشت اند معنی کرده و خود آنها را در نفرين خود مخلد کنند. يادمان باشد که اگر حافظ نبود، جز اهل تاريخ، کشی مرد عبوس و خونريز و اسلام پناهی به نام امير مبارزالدين محمد آل مظفر را، که در زمانهئ اين شاعر خاک شيراز را به توبره کشيد و لبخند را ممنوع ساخت، نمی شناخت. اما حافظ، در برابر اين ستمگر دوران، با عبيد زاکانی و روشنفکران شهر، که در خزانهء کلام خود دست برده و از آن صفت «محتسب» را بيرون کشيده و برای امير مبارزالدين سکه زده بودند، همراه شد و سرود که: «اگرچه باده فرحبخش و باد گلبيز است / به بانگ چنگ مخور می، که محتسب تيز است!» و چون پسر همين محتسب، شاه شجاع، پدر را کور و زندانی کرد و آزادی را به شهر برگرداند، همين حافظ بود که شادمانه سرود:« سحر ز هاتف غيبم رسيد مژده بگوش / که دور شاه شجاع است، می دلير بنوش /.../ شراب خانگی ِ ترس محتسب خورده / به روی يار بنوشيم و بانگ نوشانوش!» و نوشت: « ای دل بشارتی دهم ات، محتسب نماند / وز می جهان پر است و بت می گسار هم!»
خفته گان بيدار «خانهء شاملو» هم، به کاروان سالاری او، گواه ناپايداری ظلم محتسب اين زمانه اند. و محتسب چون اين می داند نمی تواند اجازه دهد که بانوی شيردل ادبيات ما نيز بر تارک اين کاروان محتشم بنشيند.
***
تلاش دست اندرکاران حکومتی برای جلوگيری از دفن پيکر سيمين بانو در امامزاده طاهر خود از کوششی دراز دامن برای ممانعت از تبديل اين گورستان به مرکز دفن مخالفان محتسب حکايت دارد. ديدم که خبرگزاری دولتی فارس گزارش داده است که:
«حجت ‌الاسلام والمسلمین، محمد صالحی، مدیر کل اوقاف و امور خیریهء استان البرز، در تاریخ 22 اردیبهشت سال جاری، در دیدار با تعدادی از معتمدان محلی، هیئت امنای اماکن متبرکه و امامزادگان، اعضای شوراها و دهیاری‌های استان البرز، گفته بود که "در تلاش هستیم که دیگر هیچ میتی در امامزاده‌های استان دفن نشود." همچنین در تاریخ چهارم اسفند ماه سال گذشته نیز حجت‌الاسلام محمد رایمند، مدیر وقت ادارهء اوقاف و امور خیریهء شهرستان کرج، به خبرگزاری فارس گفته بود: "یکی از مهم‌ترین برنامه‌هایی که از ابتدای حضورم در کرج دنبال کردم، این بود که امامزاده‌های این شهرستان تبدیل به مکانی برای دفن اموات نشوند"... رایمند گفت: "قبرستان‌داری وظیفهء شهرداری و سازمان آرامستان‌ها است و باید از فضای معنوی و ارزشی امامزاده‌ها برای جذب جوانان و کارهای فرهنگی و معنوی استفاده شود"».
و ديدم که يکی از خوانندگان اين گزارش در زير آن نوشته است: «ما که يکی از اقوام مان را همين يک ماه پيش در امامزاده طاهر دفن کرديم!»
می خواهم بگويم که «فيلتر گذاری در امر تدفين» قطعاً با انتقال پيکر شاملو به امامزاده طاهر آغاز شده است؛ چرا که اندکی بعد، با درگذشت م. آزاد شاعر، اشکال تراشی آغاز شد. من در آن جمعه گردی هشت سال پيش، گزارش دادم که: «صبح يکشنبه دوم بهمن 1384، خبرگزاری ايلنا گزارش داد که جنازهء م.آزاد هنوز بلاتكليف بر زمين مانده است و مسؤلان امامزاده، به عنوان اينکه آزاد شاعر است و دفن شاعر بايد با دستور فرماندار کرج صورت گيرد، اجازه دفن آن را نمي‌‏دهند!»
***
آشکار است که حکومت اسلامی از همهء مردگانی که به نوعی با آزادی خواهی، سکولاريسم و انسان مداری ارتباط داشته اند می ترسد و، همانگونه که اجتماعات جوانان را متفرق می سازد، از جمع آمدن مردگانی شيفتهء آزادی و عدالت نيز جلوگيری می کند. ممانعت از دفن پيکر سيمين بهبهانی نيز در «خانهء شاملو» جز اين نيست؛ غافل از این که هر یک از داغ دل ديدگان برای قبیله ای و شهری بس است. شاملو امامزاده طاهر را به نام خود کرده است، و سیمین هم می تواند بهشت زهرا را به «خانهء سيمين» مبدل کند. و مگر نه اينکه هم اکنون خيلی از مردم سيمين را «مادر ايران» می خوانند؟
***
ترس از مردگان هميشه با حکومت اسلامی همراه بوده است. خيال می کنيد چرا در همان اول کار سراغ آرمگاه رضاشاه رفتند و ويران اش ساختند؟ هنوز هم آنها از سايهء مردی که دادگستری و آموزش و ثبت اسناد را از دست شان بيرون کشيد و به زنان آزادی پوشش و امکان تحصيل عطا کرد می ترسند و می بينند که هرچه از عمر حکومت اسلامی می گذرد اين «مرده» بلند قامت تر و هراسناک تر از هميشه در برابر شان ايستاده است. چرا آنها می کوشند مقبرهء کورش بزرگ را به آب ببندند؟ نه اينکه او از اعماق تاريخ، برای انسان امروز، حديث آزادی مذهب و حکومت سکولار را تکرار می کند؟ چرا قبر کشتگان چپ را (که در همان روزهای اول باز شدن آرشيو ساواک يافته و صاحب سنگ شده بودند) ويران کردند؟ چرا خاوران را بارها شخم زده اند؟ چرا سنگ قبر شاملو را چندين بار شکسته اند؟ چرا اگر دست شان برسد قبر صادق هدايت و نادرپور را در همين خارج کشور ويران می سازند؟
اين مقبره داران و قاريان و تلقين خوانان، که در يک تصادف دلشکن تاريخی به قدرت رسيده اند و فاعدتاً نبايد از مرده و کفن و قبر بترسند، در برابر فرو افتادن هر درخت تنومند سکولار دموکراتی، که چون سکولار است و دموکراسی را در متن جدائی دين و مذهب از حکومت می خواهد «انکار آنها» نيز هست، می هراسند و به لرزه می افتند و اينگونه است که از پيکر کوچک و در هم و بی جان زنی هم می هراسند که در گوشهء خانه اش بر کاغذی ساده نوشته است: «دوباره می سازمت وطن، اگرچه با خشت جان خويش / ستون به سقف تو می زنم، اگرچه با استخوان خويش / دوباره می بویم از تو گل، به ميل نسل جوان تو / دوباره می شويم از تو خون، به سيل اشک روان خويش / دوباره، يک روز روشنا، سياهی از خانه مي رود / به شعر خود رنگ مي زنم / ز آبی آسمان خويش...»؛ همان شعری که در کتاب «دشت ارژن» آمده، کتابی که حاوی اشعار سال های 60 تا 62 ی او ست و ملایان و کیهانیان و طرفداران حکومت می کوشند شایع کنند که این شعر در زمان حکومت قبلی سروده شده!
***
اما حديث وصيت سيمين برای دفن شدن در «خانهء شاملو»، و ممانعت حکومت هراسيدهء اسلامی از اين امر، خود پيروزی ديگری برای سيمين و همهء سکولار دموکرات های ايران نيز هست؛ چرا که اين سند عينی برای هميشه در تاريخ ما می ماند و اين داستان را بازگو می کند که حکومت محتسب عصر ما از اجتماع مردگان «خانهء شاملو» ترسيده و به سيمين اجازهء قرار گرفتن در کنارشان را نداده است. اين حديث برای هميشه در تاريخ ما می ماند که سيمين خواست از مقابل خانه اش تشييع شود و محتسب پيکر او را به جلوی «تالار وحدت» کشاند تا از يکسو نشان دهد که رابطهء هنرمند و حکومت استثنا بردار نيست و، از سوی ديگر، مراسم را چنان کنترل کند که کاملاً فاقد مهر و نشان نهادی ساده و قديمی به نام کانون نويسندگان ايران را بر خود داشته باشد؛ کانونی که سيمين با «خشت جان خويش» آن را «دوباره ساخته است»؛ کانونی که هم از نخستين کنش بنيادگران اش خواستار «آزادی بی حد و حصر انديشه و بيان» بود و باشد که چنين بماند.
***
باری، داستان عبرت آموز دفن سيمين بهبهانی، بصورتی نمادين، همهء زير و بم های سياست فرهنگی اين حکومت، بازی جديد وزارت ارشاد «دولت تدبير»، و نقش هنرمندان مردمفريبی که هم از توبره می خورند و هم از آخور، را بخوبی افشا کرده است. سيمين، با وصيت هوشمندانهء اش، در مرگ خويش نيز ضربه ای تاريخی بر ساختار اين حکومت نابهنگام و آدمی کش وارد کرده و از مرگ خود سندی ساخته است که رسوائی ترس زدهء اين حکومت را برای همهء نسل های آينده بازگو می کند.
آنها می دانستند که نمی توانند از حضور گستردهء مردم در مراسم تشييع پيکر شاعر ملی ايران جلوگيری کنند و، پس، کوشيدند تا آن مراسم به بدرقهء يک شاعر، و نه يک مبارز منکر وجود اين ابلهان، تبديل شود و آرميدن شاعر در مقبره ای گم و ناشناس راه را به تقويت معنای سياسی «خانهء شاملو» ببندد.
***
و دريغ است که در همينجا يادی نکنم از نامهء فريبرز رئيس دانا، عضو کنونی هيئت دبيران کانون نويسندگان ايران، خطاب به سيمينی که، در انتظار دفن شدن، پوزخند زنان به تلاش هراسيدهء هرچه ولی فقيه و نوکران اش، در تابوت خويش خفته بود. در اين نامه آمده است:
«سیمین عزیزم! وصیت تو فراموش شد. مراسم بدرقه و بدرود با تو از جلوی منزلت لغو شد و به تالار وحدت آمد، و به جز آن به ما نیز گفتند اجازهء حرف زدن هم در مراسم مادر مان ندارید و سخنرانان تعیین شده‌اند، و ترا به اتاقی تنگ و تاریک خواهند برد به نام مقبره خانوادگی که بر سر در آن اصلاً نامی از فامیل تو و فرزندانت بر آن حک نیست. سیمین جان!.. من و تقریباً همهء دوستان کانون به انتخاب خودشان با تو از همین جا بدرود می‌گوییم و به احترام نام بلندت، که خاتون غزل آزادی و از سرداران کانون نویسندگان ایران بودی، در مراسم فردا و هیچ یک از مراسم تحمیلی ریاکارانه از این دست شرکت نخواهیم کرد. از نظر ما این خواست توست. شاید از نظر دیگران می‌بایست در تشریفات دولتی‌ای شرکت ات می‌دادند که همین دیشب یکی از متولیان اش گفته بود: امامزاده طاهر جای نویسنده و شاعر و مطرب و... نیست».
2. برای ديداری از «خانهء شاملو» به اين ويدئو مراجعه کنيد:
3. شنيدن اين گفتگوی راديوئی با فريبرز رئيس دانا نيز خالی از بسياری نکته های قابل تأمل نيست:
http://isdmovement.com/2014/08/082714/F.%20RaeisDana%20on%20S.%20Behbahani%27s%20funeral.mp3

عکسی از آیت الله خامنه ای با دمپایی پاره پاره

عکسی از آیت الله خامنه ای با دمپایی پاره پاره



عکسی از علی خامنه ای در وب سایتش با دمپایی پاره پاره

آیا خامنه ای با آن ثروت های افسانه ای نمیتواند یک دمپایی برای خود بخرد ، رهبری که به دستور مستقیمش میلیاردها دلار از پول غارت شده نفت را از جیب مردم محروم و به جان آمده ایران برای قصاب اسد میفرستد تا مردم بی گناه و آزادایخواه را قتل عام کند .

 پایگاه اطلاع رسانی دفتر خامنه ای خبری از جوراب پاره پوره میلیاردر معروف هاشمی رفسنجانی را هم در دیدار با خامنه ای در دی ماه امسال منتشر کرده بود .
آیا از یک آخوند بجز ریاکاری و دغل بازی میتوان انتظار دیگری داشت . اگر جز این بود دیگر آخوند نبود . 
دم خروس آقای خامنه ای یا قسم حضرت عباس را باور کنیم

مكارم الأخلاق عن بعض أصحاب الإمام الصادق عليه‏السلام ، قال له :

جُعِلتُ فِداكَ ! إنّي أشتَرِي الجَوارِيَ فَاُحِبُّ أن تُعَلِّمَني شَيئاً أتَقَوّى عَلَيهِنَّ .
قالَ : خُذ بَصَلاً وقَطِّعهُ صُغاراً صُغاراً وَاقلِهِ بِالزَّيتِ ، وخُذ بَيضاً فَافقِصهُ في صَحفَةٍ وذُرَّ عَلَيهِ شَيئاً مِنَ المِلحِ ، فَاذرُرهُ عَلَى البَصَلِ وَالزَّيتِ وَاقلِهِ شَيئاً ، ثُمَّ كُل مِنهُ .
قالَ : فَفَعَلتُ ، فَكُنتُ لا اُريدُ مِنهُنَّ شَيئاً إلاّ قَدَرتُ عَلَيهِ .



- به نقل از يكى از ياران امام صادق عليه‏السلام: به امام عليه‏السلام گفتم : فدايت شوم! من كنيزانی میخرم . دوست دارم چيزى به من تعليم فرمايى كه بر [سکس با ] آنها توانايى يابم .
فرمود : «پياز را ريز كرده ، در روغن سرخ كن ، تخم‏مرغى هم در سينى‏اى بشكن و قدرى نمك بر آن بپاش . آن‏گاه ، اين تخم‏مرغ را روى پياز و روغن زيتون بريز و اندكى بجوشان و سپس از آن ، بخور» .
راوى گويد : اين كار را انجام دادم و از آن پس ، هر گاه قصد آميزش با آن كنيزان میكردم ، بر آن توانايى داشتم .
مكارم الأخلاق ، جلد 1 ، صفحه 425 ، حديث 1452 ، بحار الأنوار ، جلد 104 ، صفحه 84 ، حديث 42 دانش نامه احاديث پزشكي : 1 / 632

*****

الإمام الكاظم عليه‏السلام :
شَعرُ الجَسَدِ إذا طالَ قَطَعَ ماءَ الصُّلبِ ، وأرخَى المَفاصِلَ ، ووَرَّثَ الضَّعفَ ، وَالسِّلَّ ، وإنَّ النّورَةَ تَزيدُ في ماءِ الصُّلبِ ، وتُقَوِّي البَدَنَ ، وتَزيدُ في شَحمِ الكُليَتَينِ ، وتُسمِنُ البَدَنَ .
امام كاظم عليه‏السلام :
موى سر ، چون بلند شود ، آب كمر از جريان می‏افتد ، مفاصل ، سست مى‏شوند و ضعف و سِل به دنبال مى‏آورد . امّا نوره ، آب کمر را افزون می سازد ، بدن را تقويت میكند ، بر پيهِ كليه‏ ها می ‏افزايد و بدن را چاق مى‏كند .
مستطرفات السرائر ، صفحه 57 ، حديث 18 عن عليّ بن يقطين ، بحار الأنوار ، جلد 76 ، صفحه 91 ، حديث 12 دانش نامه احاديث پزشكي : 1 / 642

*****

الإمام الصادق عليه ‏السلام :
إنّ نَبِيّاً مِنَ الأَنبِياءِ شَكا إلَى اللّه‏ِ عز و جل الضَّعفَ ، وقِلَّةَ الجِماعِ ، فَأَمَرَهُ بِأَكلِ الهَريسَةِ .
امام صادق عليه‏السلام :
يكى از پيامبران ، از ضعف و کمی توان آمیزش به درگاه خداوند عز و جل اظهار ناراحتى كرد . خداوند ، او را به خوردن حليم ، فرمان داد .
الكافي ، جلد 6 ، صفحه 319 ، حديث 2 ، المحاسن ، جلد 2 ، صفحه 169 ، حديث 1468 كلاهما عن عبد اللّه‏ بن سنان ، بحار الأنوار ، جلد 66 ، صفحه 86 ، حديث 1 دانش نامه احاديث پزشكي : 1 / 636

*****

رسول اللّه‏ صلى‏ الله ‏عليه و ‏آله و سلّم :
عَلَيكُم بِالحِنّاءِ ؛ فَإِنَّهُ يُنَوِّرُ رُؤوسَكُم ، ويُطَهِّرُ قُلوبَكمُ ، ويزَيدُ فِي الجِماعِ .
پيامبر خدا صلى‏ الله ‏عليه و ‏آله و سلّم :
بر شما باد حنا ؛ چرا كه [ديده‏هاى] سرتان را روشن مى‏سازد ، دل‏هايتان را پاك مى‏كند و بر توان جنسی شما می افزاید .
تاريخ دمشق ، جلد 43 ، صفحه 566 ، حديث 9412 عن واثلة بن الأسقع ، كنز العمّال ، جلد 10 ، صفحه 45 ، حديث 28282 دانش نامه احاديث پزشكي : 1 / 642

*****

الإمام الصادق عليه‏السلام :
الكُحلُ يَزيدُ فِي المُباضَعَةِ .
امام صادق عليه‏السلام :
سرمه ، توان آمیزش و همبستری را افزون می سازد .
الكافي ، جلد 6 ، صفحه 494 ، حديث 8 ، مكارم الأخلاق ، جلد 1 ، صفحه 109 ، حديث 236 ، طبّ الأئمّة لابني بسطام ، صفحه 130 وفيه «المضاجعة» بدل «المباضعة» ، بحار الأنوار ، جلد 76 ، صفحه 95 ، حديث 11 دانش نامه احاديث پزشكي : 1 / 640

*****

رسول اللّه‏ صلى‏ الله ‏عليه و ‏آله و سلّم :
كَثرَةُ تَسريحِ الرَّأسِ تَذهَبُ بِالوَباءِ ، وتَجلِبُ الرِّزقَ ، وتَزيدُ فِي الجِماعِ .
پيامبر خدا صلى‏ الله ‏عليه و ‏آله و سلّم :
فراوان شانه زدن موها ، وَبا را از ميان می برد ، روزى می آورد و بر قدرت انسان براى نزدیکی و جماع می افزاید .
الكافي ، جلد 6 ، صفحه 489 ، حديث 6 ، ثواب الأعمال ، صفحه 40 ، حديث 1 ، بحار الأنوار ، جلد 76 ، صفحه 118 ، حديث 7 دانش نامه احاديث پزشكي : 1 / 640

*****

الإمام الكاظم عليه‏السلام :
مَن تَغَيَّرَ عَلَيهِ ماءُ ظَهرِهِ ، يَنفَعُ لَهُ اللَّبَنُ الحَليبُ بِالعَسَلِ .
امام كاظم عليه‏السلام :
هر كس آب کمرش بر وى ديگرگون شود ، شير تازه با عسل برايش سودمند است .
مكارم الأخلاق ، جلد 1 ، صفحه 358 ، حديث 1164 ، بحارالأنوار ، جلد 66 ، صفحه 290 ، حديث 2 ، دانش نامه احاديث پزشكي : 1 / 638 علاّمه مجلسى مى‏گويد : در قاموس آمده است: حليب ، يعنى شير دوشيده شده ، يا شيرى كه هنوز مزه‏اش تغيير نيافته است. همچنین دیگرگون شدن آب کمر  ، كنايه از عدم انعقاد نطفه فرزند از آن است 

*****

رسول اللّه‏ صلى‏ الله ‏عليه و ‏آله و سلّم
- في خَواصِّ التَّمرِ البَرنِيِّ: هذا جَبرَئيلُ يُخبِرُني أنَّ في تَمرَتِكُم هذِهِ تِسعَ خِصالٍ : تَخبُلُ الشَّيطانَ ، وتُقَوِّي الظَّهرَ ، وتَزيدُ فِي المُجامَعَةِ .
پيامبر خدا صلى‏ الله ‏عليه و ‏آله و سلّم
- درباره خواص خرماى بَرْنى: اينك اين جبرئيل است كه به من خبر مى‏دهد كه در اين خرمايتان ، نُه ويژگى است . [از آن جمله] شيطان را سرگشته مى‏كند ، آب ستون کمر و پشت را قوی می سازد و بر توان آمیزش می افزاید .

المحاسن ، جلد 1 ، صفحه 76 ، حديث 37 عن الحسين بن علوان. انظر تمام الحديث وتخريجه فى: خواصّ التمر جلد 2 ، صفحه 248 ، حديث 1605 ، دانش نامه احاديث پزشكي : 1 / 630 . براى ديدن متن كامل روايت و منابع آن ، ر .ك : خواصّ خرما ج2 ، صفحه 249، حديث 1604


*****

الإمام الصادق عليه‏السلام :

أكلُ الجَزَرِ يُسَخِّنُ الكُليَتَينِ ، ويُقيمُ الذَّكَرَ .

امام صادق عليه‏السلام : خوردن زردك ، كليه‏ ها را گرم می‏كند و آلت را بر میخیزاند .

الكافي ، جلد 6 ، صفحه 372 ، حديث 1 عن داوود بن فرقد دانش نامه احاديث پزشكي : 1 / 630

تأیید اولین نامه بختیار به آیت الله خمینی توسط خود بختیار!

اول روز دانستم که این عهد محکم نباشد
تأیید اولین نامه بختیار به آیت الله خمینی توسط خود بختیار!
نامه معروف مورخ هفت شهریور 1356 که از طرف مرحوم شاپور بختیار خطاب به آیت الله خمینی نگاشته و به واسطه "دوست مبارزِ" آن زمان آقای شاپور بختیار، یعنی ابوالحسن بنی صدر به آیت الله خمینی تقدیم شده بود. توسط خود آقای بختیار در خاطرات شفاهی هاروارد مورد تأیید قرار گرفته است.
متن نامه­ای که آقای بختيار برای آیت الله خمینی فرستادند به اين شرح است:
هفتم شهريور ماه ۵۶ - حضرت آيت لله خمينی دامت برکاته؛ خاطر مبارک شايد از انتشار اعلاميه مورخ ۲۲ خرداد ۵۶ که با امضای اينجانب و آقايان دکتر کريم سنجابی و داريوش فروهر در تهران انتشار يافته است اطلاع حاصل فرموده ايد. ما در مقابل خلق و خدا بيان اين حقايق را ادای وظيفه ملی و دينی خود دانسته ايم و اوضاع کشور را همانطوری که هست بگوش هموطنان خود ودنيای خارج رسانديم. در اين ايام که برای چند روز اقامت در فرانسه بودم با دوستان وهمفکران خود تبادل نظر کردم و اکنون به وسيله دوست مبارز خود آقای ابوالحسن بنی صدر اين عريضه را به حضور آن حضرت تقديم می دارد. عطف نظر به گذشته و سوابق امضا کنندگان نامه ی مذکور خواستم استدعا نمايم که به منظوروسعت بخشيدن به مبارزات وايجاد هماهنگی بيشتر بين افراد ملت مسلمان در صورتی که مقتضی بدانيد به هر نحو که صلاح باشد ما را در اين راه خير، هدايت و حمايت فرمائيد. باسلام و تهيت [تحيت]،
ارادتمند شاپور بختيار
 namehbakhtiarbeKhomeini
(عکس شماره 1 – شرح عکس پیکره نامه 7 شهریور 56 بختیار به امام خمینی)

مورخان معتقدند مرحوم بختیار نه دو نامه که در مجموع "سه نامه" به آیت اله نوشته اند. اما مهمترین آن، [نخسین] نامه­ای است که همواره طرفداران آن در صدد انکار آن بر می آیند. در حالیکه خارج از هیاهو، طرح این نامه پرده از خیلی مسائل برمیدارد. همانطور که گفته شد. خود دکتر بختیار در کتاب تاریخ شفاهی هاروارد به این نامه اشاره میکند؛ او میگوید:
«... قبلأ هم یک نامه ای برای ایشان فرستادم و آن نامه عبارت است از یک نامه ای است که آقا من یک آدمی هستم که یک مبارزاتی کردم که چنین است و چنان است و خیلی خوشحال میشوم اگر شما مرا راهنمایی بکنید راجع به مسائلی که مبتلابه ملت ایران است. یکی نداشتن آزادی و یکی فلان. کاری با آن چیزهای مذهبی شان نداشتم. آنها باید کار خوشان را بکنند. به من ارتباطی ندارد. [بر میگردد به خیلی دور] » (تاریخ شفاهی هاروارد)
در این جملات آقای بختیار بجای "هدایت و حمایت" که در نامه به آقای خمینی استعمال کردند. از معادل دیگری، یعنی «راهنمایی» بهره گرفتند.
نگارش این نامه به هشتاد و پنج روز پس از نگارش نامه سه امضایی (نامه سه امضایی: 22 خرداد 1356) بر میگردد. زمانی که دکتر بختیار برای انجام کار (معالجه!) به پاریس میرود و از آقای بنی صدر تقاضا میکنند که نامه را به دست آیت الله خمینی برساند. نشانه های اینکه جناب بنی صدر را واسطه قرار میدهند، در نامه به چشم می خورد.
 HarvardKhateratBakhtiar
(عکس شماره دو – شرح: اصل پیکره مصاحبه دکتر بختیار با تاریخ شفاهی هاروارد)

با توجه به اینکه این نامه توسط هواداران مرحوم شاپور بختیار جعلی - انکار و حتی توسط جریان­های معتدل (با توجه به مسلک پس از انقلاب دکتر بختیار) مورد تردید قلمداد میشد، اکنون با توجه به سخنان خود شاپور بختیار در خاطرات شفاهی هاروارد (اسفند 1362)، نامه وی خطاب به آیت الله خمینی جای هیچ تردیدی نمی­ماند.
گفتنی است با توجه به اینکه حامل نامه "دوست مبارز" آن زمان آقای بختیار، یعنی آقای ابوالحسن بنی صدر بود. این نامه را نخستین بار ابولحسن بنی صدر در سخنرانی معروف خود در 14 اسفند 1359 رونما ساخت.
بنی صدر در این سخنرانی در چند جمله از نگارش و ارسال این نامه به آیت الله خمینی، پرده بر میدارد. بنی صدر در این سخنرانی گفت: «مایلم که در اینجا مطلبی را برای شما افشا بکنم، یک سال پیش از انقلاب اسلامی ایران، دکتر بختیار به پاریس آمد و گفت که آماده است تا در خط امام عمل کند و نامه ای نوشت و به من داد که آن نامه به نظر امام برسد. به او گفتم که شرط این که این نامه را به امام برسانم این است که از شما وفاداری به این قول را در عمل ببینم، دل من قرص نیست و باور نمی کنم که شما به همان راه می خواهید بروید »[i]
سالها میگذرد تا اینکه در حوالی سال 1380 دکتر بنی صدر در گفتگو با مجله حقوق (منتشره در برلین – نشریه محدود) که سردبیری آن با آقای دکتر محمود رفیع بود، بار دیگر سخن از این نامه به میان می آوردند و به انتشار این نامه مبادرت می­ورزند. سالها بعد «دکتر محمود دلخواسته» در مقاله ای با عنوان «بختیار: اسطوره یا واقعیت»، اصل نامه هفت شهریور بختیار به آیت الله خمینی را در فضای مجازی منتشر میکنند.[ii]
سه سال پیش بنی صدر (در اوت 2011) در مصاحبه با بی بی سی مسائل بیشتری پیرامون این نامه را مورد بررسی قرار داد:
«عرض کنم که قبل از آمدن آقای خمینی به پاریس، آقای دکتر بختیار به فرانسه آمد و گفت که یک نامه ای خطاب به آقای خمینی نوشته است و از من خواست که نامه را به او برسانم. من به آقای بختیار گفتم که شرط رساندن نامه این است که شما سر این خط بمانید. باید صبر کنیم و ببینیم که آیا شما روی این خط می مانید یا نمی مانید. این طور نشود که من نامه را ببرم و بعد شما خط عوض کنید یا کاری کنید که آقای خمینی یقه مرا بچسبد که چرا شما حقیقت را به من نگفتید. بعد آقای خمینی به فرانسه آمد...
مضمون آن نامه چه بود؟
مضمون نامه این بود که آقای بختیار می گفت که ما بنا بر مبارزه داریم و خود را در اختیار حضرت آیت الله قرار می دهیم و این گونه مضامین؛ به اصطلاح اظهار نزدیکی و صمیمیت با آقای خمینی. بعد گاهی در روزنامه ها از آقای بختیار مصاحبه هایی چاپ می شد، مثلا با نمایندگان لیبراسیون یا لوموند در ایران مصاحبه می کرد و این ها انتشار می یافت.کسانی زیر حرف های ایشان خط می کشیدند و نزد آقای خمینی می بردند که او اینطور و آنطور گفته است. آقای خمینی هم یقه مرا می چسبید و می گفت که این رفیق شما باز دسته گل به آب داده است. من هم تلفن می زدم به آقای دکتر بختیار که آقا شما این حرف ها را زده اید؟ گفت که نخیر! اینها را بی خود از قول من نوشته اند![iii]»

در سال 1377 (۱۳۷۷/۷/۲۹ ) شهید داریوش فروهر یکی از امضاء کنندگان نامه سه امضایی بود و تا پیش از سخنرانی بنی صدر در 14 اسفند 1359 از وجود این نامه بی­خبر بود. در گفتگو با مسئول واحد خاطرات مؤسسه حفظ و نشر آثار امام خمینی با اشاره به سخنرانی آقای بنی صدر، نگارش این نامه را برخلاف میثاق سه نفره خود و سنجابی با بختیار دانست او افزود:
«... حتی این آقای بختیار که بعد‌ها شکل دیگری به مبارزه‌اش داد، این را آقای بنی‌صدر روشن کرد با اینکه آن نامه سه نفری را ما داده بودیم برای حضرت آیت‌الله العظمی خمینی و ایشان هم تایید کرده بودند کوشش‌ها را، بختیار به عنوان یک سفر برای درمان به فرانسه رفت و بعد‌ها، روز چهاردهم اسفندماه سال ۱۳۵۹، بنی‌صدر گفت که این آمد و یک نامه خودش نوشت و همراه آن نامه که داده بشود به حضرت آیت‌الله العظمی خمینی که چون می‌دانست این نامه را داده‌اند، من ندادم، منظور بنی‌صدر این بود که اینکه حالا حرف‌ها را می‌زد، آن وقت خودش می‌کوشید که یک راه اختصاصی برای نزدیکی امام پیدا کند، و دست‌آویزش هم این بود که یکی از بزرگان بختیاری، امیر مفخم چندین سال حاکم خمین و محلات و سایر جا‌ها بوده است.  
محتوای آن نام را اشاره نکردند؟
  محتوای نامه تقریبا معرفی خودش، و اینکه ما در درون ایران مشغول مبارزه هستیم، در آن نطق بنی‌صدر موضوع را خیلی روشن‌تر بیان کرده است. ... » [iv]
 bakhtiar-foroohar-marasem-mosadegh
(عکس بختیار با داریوش فروهر و خسرو سیف بر سر مزار زنده یاد دکتر محمد مصدق)

گفتیم که طرفداران دکتر بختیار به انکار این نامه می پردازند، در حالی که «حمید ذالنور» از همرهان نزدیک دکتر بختیار که رئیس شورای نهضت مقاومت ملی را بر عهده داشتند. به تأیید این نامه پرداخته و گفتند:
«خوشبختانه آقای بنی صدر متن کامل این نامه را منتشر کرده است. نامه آقای بختیار به آیت الله خمینی با اشاره به نامه سرگشاده ای که به شاه نوشته اند و با یادآوری سوابق سیاسی امضاء کنندگان آن از آقای خمینی می خواهد که "... در صورتی که مقتضی بدانند و به هر نحو که صلاح باشد ما را در این راه خیر هدایت و حمایت فرمایند."»[v]
yaranbakhtiarParis 
(عکس یاران دکتر شاپور بختیار در پاریس، مهندس حمید ذوالنور، دکتر شاهرخ وزیری ، مهندس مهدی خرازی در کنار دکتر بختیار)

نه تنها هواخواهان دکتر بختیار به انکار این نامه میپرداختند که بسیاری از مورخان و مبارزان آن زمان از وجود این نامه بی اطلاع بوده و هستند. حال با توجه به تصریح دکتر بختیار به نامه مورخ 7 شهریور 1356 در مجموعه تاریخ شفاهی هاروارد، بسیاری از مسائل روشن میشود.
 خاطرات شفاهی هاروارد نام اختصاری طرح تاریخ شفاهی ایران مرکز مطالعات خاورمیانه دانشگاه هاروارد است که مدیر و سر ویراستار طرح پروژه "حبیب لاجوردی" است که البته مصاحبه با دکتر شاپور بختیار را زنده یاد ضیاء صدقی (به معرفی شادروان دکتر نصرت الله امینی) بر عهده گرفته بود. که این مصاحبه در دو جلسه در اسفند 1362 در محل اقامت ایشان در Suresns  حومه شهر پاریس صورت گرفت. دو ساعت از مصاحبه بصورت مصوت موجود میباشد، اما کلیت مصاحبه بصورت ماشین شده در سایت تاریخ شفاهی هاروارد وجود دارد[vi]. در ایران نیز این خاطرات توسط نشر زیبا در سال 1380 نیز منتشر شد. البته نشر زیبا با توجه به شفاهی بودن مصاحبه، اندکی آن خاطرات را وایرایش و کلمات تند و تیز دکتر بختیار را در مورد برخی نفرات حذف کردند که شاید به ده کلمه نرسد. اما اصل مصاحبه هم به صورت مصوت و هم به صورت مکتوب در سایت تاریخ شفاهی هاروارد موجود است . اکنون دو نسخه مکتوب نشر یافته در ایران و هاروارد را منشر میکنیم.
 HarvardKhateratbakhtiar2
عکس شماره 5 نشر زیبا 


خارج از اینکه خود بختیار میگوید بنده پیش از نخست­وزیری نامه ای به آیت الله خمینی نوشته ام و از ایشان تقاضای راهنمایی (هدایت و حمایت) کردم. دکتر بختیار خود در نخستین روزی که به طور رسمی بر مسند نخست وزیری تکیه زد؛ در مجلس سنا ظاهرشد (26 دی 56) و از ارتباطهای خود با آیت الله سخن به میان آورد:
 «بختیار: راجع به مراجع تقلید ... من در یک فامیل بسیار متعصب مذهبی هستم.  با وجود اینکه تحصیلات من اغلب در اروپا بوده ولی پیوند خانوادگی که داشته ام و آشنایی که با آیات عظام داشته ام (پدرم، خودم و فامیلم) . اکنون میتوانم به ضرس قاطع عرض کنم و بیشتر از این هم از من نخواهید امروز؛ که با اکثر آیات عظام در ارتباط هستم و نظر این آقایان به شخص به من و نسبت به روشی که من انتخاب کردم اگر خیلی مساعد نباشه نسبت به خیلی هایی که بودند مساعدتر است. من میتوانم برای روشن شدن ذهن آقایان عرض کنم: که حضرت آیت الله عظمی خمینی با فامیل من نزدیکی و آشنایی دارد و بنده با ایشان [دائماً! ] در ارتباط هستم. روشی که ایشان انتخاب کرده‌اند، و مخالفتهایی که ایشان میکنند، مربوط بمن و شخص من نیست. یک مسئله ای است خارج از بحث[vii]».
خارج از اینکه دکتر بختیار به نسبت خانوادگی خود با آیت الله خمینی اشاره دارد (!)، خبر از ارتباط خود با آیت الله خمینی را نیز میدهد[viii]. البته ایشان در این نطق به "نوع" و "شیوه" ارتباط خود با ایشان سخن نمی­گویند. اما تاریخ گواه آن است که "نامه­نگاری" یکی از انواع رابطه بوده. به ویژه نامه هفت شهریور 1356 نشان میدهد که بقول شهید فروهر در صدد ایجاد یک راه اختصاصی بودند: « یک راه اختصاصی برای نزدیکی امام پیدا کند ».
در نامه هفت شهریور ایشان از حضرت آیت الله طلب هدایت و حمایت کردند: «در صورتی که مقتضی بدانيد به هر نحو که صلاح باشد ما را در اين راه خير، هدايت و حمايت فرمائيد.»
هدایت و حمایت طلبیدن از فردی روحانی در یک زمینه سیاسی، به معنای این است که ضمن تأیید مرجعیت روحانی ایشان، بر مرجعیت سیاسی آیت الله خمینی صحه می­نهند. چنین دیدگاهی به طور کلی در دیگر نامه­های رسمی ایشان در زمان نخست­وزیری (سی و هفت روزه) دیده میشود. بختیار در روزهای نخستین نخست­وزیری نامه ای به حضرت آیت­الله میدهد که در چند جای نامه، ایشان را "پیشوای بزرگ روحانی" می­خواند. البته پیشوایی روحانی که تنها مرجعیتش در امور روحانی ختم نمیشود، بلکه در ادامه به نقش آیت الله در قلمرو سیاست نیز اذعان دارند. تا آنجا پیش می­روند که برنامه های دولت خویش را با اهداف متعالیه "آن وجود مقدس" در یک راستا می داند؛ "برنامه این دولت از صدر تا ذیل کاملاً و جزاً" "مورد نظر آن وجود مقدس" بوده:
(نامه دوم) «پس از عرض سلام و تقدیم احترام به حضور مقدس آن "پیشوای بزرگ روحانی" که "به الطاف الهی به فضیلت مجاهدت در راه حق آراسته" است اجازه می‌خواهد به اختصار چند نکته قابل توجه آن رهبر عالیقدر اسلامی را به استحضار خاطر شریف برساند. امیدوارم به یاری خداوند بزرگ بتوانم آنچه را که بعنوان "یک ایرانی مسلمان مبارز" بعهده دارم به روشنی بیان کنم. مبادا که به سبب تردید در بیان حقیقت نزد "بندگان حق پرست و حقیقت جوی خدا شرمسار شوم".١ - آن حضرت واقفند که برنامه این دولت از صدر تا ذیل کاملاً و جزاً همان مطالبی است که طی سالیان دراز دوران اخافه و ارعاب و اختناق مورد نظر آن وجود مقدس و سایر مبارزان و شهیدان راه حق و آزادی بوده است و به محض تصدی نخست وزیری بلافاصله با توکل به خدای متعال با کمال اشتیاق و اخلاص شروع به اجرای آن کردم جای هیچگونه تردید نیست که اگر مهلت معقولی داده شود به خاطر صیانت حقوق حقه ملت مسلمان و مبارز ایران به حرمت روان پاک شهیدان راه آزادی و به حکم ٢۵ سال سابقه مبارزات سیاسی و برای حفظ استقلال و تمامیت خاک میهنم به خواست خدای متعال، تمام جرئیات این برنامه را مردانه و مخلصانه به موقع اجرا خواهم گذاشت. این کار البته در گرو توفیق الهی استامیدوارم "در این راه از برکت انفاس قدسیه آن حضرت" و دعای خیر همۀ نیک خواهان این مرز و بوم برخوردار شوم. ٢ - هرچند زیارت آن "پیشوای بزرگ روحانی" سعادتی است که من نیز مانند بسیاری از فرزندان ایران که هواخواه آزادی و استقلال آزادی ایران و مؤدّب به آداب اسلام در تجلیل مقام آیات عظام و علمای اعلام اند در آرزوی آنم، ولی اجازه می‌خواهم بعرضتان برسانم که به عقیده اینجانب در شرایط کنونی بسبب تحریکات گوناگون و حالت عصیانی که در گروههای موافق و مخالف وجود دارد، بازگشت آن وجود مغتنم موجب تشنجات و اختلالاتی خواهد شد که دولت را از ادامه برنامه ای که متفق الیه [علیه] همه آزادیخواهان خداپرست ایران است باز خواهد داشت. لذا تمنا دارد استدعای ارادتمند را در تأخیر عزیمت به ایران به سمع قبول تلقی فرمایند.... حضرت آیت الله از خدا دان خلاف دشمن و دوست، که دل هردو در تصرف اوست. من بحکم همین ایمان عمیق، آرزومندم که "آن پیشوای بزرگ" در این لحظه خطیر نیز "با الهامات ربّانی ملهم شوند" تا علیرغم احوال فعلی، صمیمیت و اخلاص من در راه حق و آزادی برای "آن وجود مقدس" آشکار گردد و به "علم الیقین" موفق گردند که این استدعا صرفاً بخاطر اجتناب از پیش آمدهائی است که در صورت بروز برای من نیز جز نهایت تأسف نتیجه ای نخواهد داشت و کوه اندوهی که از آن حوادث بر دل ما فرود خواهد آمد همه مبارزان راه حق و آزادی را سالیان دراز سوگوار خواهد کرد و روح پاک شهدای راه آزادی را تا ابد متألم خواهد ساخت. والسلام علی من التبع الهدا [الهدی]  ارادتمند شاپور بختیار ...[ix].
در نامه سوم مورخه هفت بهمن 1357 آشکارا بجای عبارت «پیشوایی» از عبارات "رهبری و زعامت" بهره میگیرند. که باز به اتوریته ایشان در قلمرو دینی بسنده نمیکنند و تأکید بر زعامت و رهبری ایشان دارند. او در این نامه میگوید: «من به عنوان یک ایرانی وطن‌دوست که خود را جزو کوچکی از این نهضت و قیام عظیم ملی و اسلامی می‌دانم و اعتقاد صادقانه دارم که رهبری و زعامت حضرت آیت‌الله العظمی امام خمینی و رأی ایشان می‌تواند راه‌گشای مشکلات امروزی ما و ضامن شأن و امنیت کشور گردد، تصمیم گرفتم که ظرف ۴۸ ساعت آینده شخصاً به پاریس مسافرت کرده و به زیارت معظم له نایل آیم و با گزارشی از اوضاع خاص کشور و اقدامات خود ضمن درک فیض در‌ باره آینده کشور کسب نظر / کسب تکلیف نمایم[x]».
آنچه که مسلم است؛ عبارت «هدایت و حمایت» که در نامه هفت شهریور 56 بختیار بدان اذعان کرده، امر قابل کتمانی در ادبیات ایشان، تا ماجراهای بهمن 57 نیست. بلکه ایشان بطور رسمی و غیر رسمی به اشکال مختلف بدان تصریح کردند.
×××
نگارش این نامه به هشتاد و پنج روز پس از نگارش نامه سه امضایی (نامه سه امضایی: 22 خرداد 1356) بر میگردد. همانطور که شهید فروهر اذعان کردند؛ این نامه برخلاف عهدنامه شکل گرفت. باز گفته خود آقای شاپور بختیار در کتاب یکرنگی[xi] و کتاب 37 روز پس از 37 سال [xii] معقتد است که بیانیه نوفل شاتوی شادروان کریم سنجابی (14 بهمن [xiii]1357) برخلاف اصول مندرج در نامه بود. شاپور بختیار میگوید:
«اين مرد واقعاً ضعيف النفس است. يعنی هميشه همعقيده آخرين فردی است كه از اطاقش بيرون ميرود. آقای سنجابی در خرداد سال 1356 با خود بنده آن نامه سرگشاده ای را كه بشاه نوشته بوديم،  امضاء كرد. اين نامه بسيار مودبانه هم بود. حتی عنوان نامه را هم بياد دارم كه نوشته بوديم: به پيشگاه اعليحضرت همايون شاهنشاه، يعنی عنوان شاه را درست مطابق متن قانون اساسی گذاشته بوديم. آريامهر و اينها ابداً نبود. اين نامه را ايشان هم امضاء كرده بود و امضای اول را داشت. در نامه صحبت از قانون اساسی بود، حرمت به قانون بود، آزادی انتخابات بود و غيره. ... صحبت اينكه ما جمهوری ميخواهيم ابداً نبود. ما سلطنت مشروطه ميخواستيم بر طبق قانون اساسی و تذكر ميداديم كه آقا، سلطنت هست ولی قانون اساسی نيست. فصل مربوط به حقوق سلطنت روز بروز قطورتر ميشود و فصل مربوط به حقوق ملت ايران روز بروز نازك تر ميشود. باين ترتيب خطر در مقابل داريم. يك اعلام خطر بود و بجا بود و در تدوين آن من هم دست داشتم و بايد عرض كنم كه آقای بازرگان هم دست داشت. از اشخاصی كه بعد امضاء نكردند يكی ايشان بود. حالا آنوقت او متمايل به خمينی شده بود يا دلائل ديگری داشت، من نميتوانم بصورت قاطع چيزی عرض كنم. اما آقای سنجابی وقتی كه اين ضعف اراده اش را شما شناختيد، متوجه تمام معايب و خطراتی كه يك رهبر ضعيف برای يك ملت دارد ميشويد.»
یعنی آقای بختیار معتقد است که اعلام مواضع دکتر کریم سنجابی در یک سال و نیم پس از نامه سه امضایی برخلاف تعهد و اصول مندرج در نامه سه امضایی است. در حالی که نامه خودشان به آیت الله خمینی به هشتادو پنج روز پس از نامه سه امضایی بر میگردد!
نکته قابل توجه درباره نامه سه امضایی این است که نامه سه امضایی که البته دارای زمینه­های پیشین نیز بود؛ خود سرآغاز حرکت جبهه ملی چهارم شد. یعنی این نامه یکی از نقاط عطف حرکت نیروهای ملی منتسب به جبهه ملی جهت ایجاد جبهه ملی چهارم بود. در واقع نگارش این نامه موجبات تدوین و تأسیس جبهه ملی چهارم در آبان 1356 شد. پیش از آبان ماه افراد امضاء کننده نامه در حرکت وسیعی سعی بر اتحاد نیروها و احزاب و همچنین سعی در تدوین اساسنامه داشتند. در واقع از تیر تا مهر 1356 جبهه ملی سوم در صدد تأسیس و تشکیل توسط دکتر سنجابی، دکتر بختیار و داریوش فروهر بود.
مسئله­ای که حرکت نیروهای ملی را در فراز قرار داد، مرگ مصطفی خمینی فرزند آیت الله خمینی در اول آبان 1356 بود. زیرا که مرگ ایشان موج خاصی را در بین نیروهای ملی و مذهبی ایجاد کرد. از نخستین مجالسی که به بهانه درگذشت وی منعقد شد؛ توسط جبهه ملی ایران و به ویژه شخص داریوش فروهر بود. در این مجلس که با حضور شخص دکتر بختیار و دیگر نیروهای ملی نیز برگزار شد. البته مجلسی کاملاً سیاسی بود که به محکوم کردن رژیم پرداختند. چند روز پس از آن جبهه ملی چهارم رسماً اعلام موجودیت کرد.[xiv] 
درباره مرگ مصطفی خمینی که به اول آبان 1356 بر میگردد. آنچه که شایان توجه است که مرگ او موجب حرکت وسیعی در سطح نیروهای ملی و مذهبی شد. برخی آن را آغاز دوباره ای بر حرکت نهضت میدانند و خود امام در مراسم هفت ایشان در نجف این جریان را از "الطاف خفیه الهی" دانستند: « اینطور قضایا مهم نیست خیلی، پیش می‏آید. برای همۀ مردم پیش می‏آید. و خداوند تبارک و تعالی الطافی دارد ظاهر و الطافِ خفیه.[xv]»
این سخنرانی البته آغاز سخنرانی­ها به ویژه سخنرانی­های تند و سیاسی ایشان بود. محتوای سخنرانی ایشان در نجف شاید برای نخستین بار بود که به مسائل صریح سیاسی و ضد حکومتی اشاره داشت.
پس از فوت ایشان، موج وسیعی در قم، تهران، سپس شهرهای مختلف ایجاد کرد. مراسم و ختم هایی به مناسبت درگذشت او تا چهلم مصطفی خمینی برگزار شد که موجب خیزش بخش اعظم روحانیون شد. ضمن اینکه این مراسم­ها بهانه­ای بود برای محکوم کردن رژیم، صحنه­ای از اتحاد و انسجام نیروهای مخالف را در برداشت. در واقع این مراسم ها یک دست مراسمهای زنجیرواری بودند برای زیر سئوال بردن رژیم!
کار بدان جا رسید که برای بار نخست؛ حسن روحانی در مراسم چهلم مصطفی موسوی خمینی، آیت الله را به مقام امامت رساند و به ایشان لقب «امام» را داد «من یک لقب برای "مرجعمان" میپسندم و آن امام خمینی است»[xvi]. نوار سخنرانی حسن روحانی در شهرهای مختلف، به ویژه در شیراز توزیع شد.
استقبال مردم در تجلیل از حاج آقا مصطفی، رژیم را مستأصل کرد تا آنجا که که شاه را ناگزیر کرد دستور بدهد مقاله ای وهن انگیز نسبت به آیت الله خمینی تهیه و در 17 دی ماه 1356 در روزنامه اطلاعات منتشر نمایند. بخشی از نیروها که در چهل روز علیه رژیم پهلوی به مانورهای سیاسی دست زده بودند این بار نیز با خشمی افزون تر بپا خاستند. ابتدا حوزه علمیه قم در نوزده دی ماه دست به تظاهراتی با شکوه زد که منجر به خاک و خون کشیدن مردم گردید اربعین های در پی از همین حرکت منشأ گرفت و در سراسر ایران استمرار یافت.
بحث بر سر زمینه و بستر (Context)  رویش و نگارش نامه هفت شهریور 56 بختیار به امام خمینی است که به پنجاه و چهارروز قبل از آغاز اتفاقی ( acidental) خیزش یا نهضت بر میگردد. این نامه و حتی نامه­ها و گفتارهای رسمی ایشان در زمان نخست وزیری نشان میدهد که بختیار نه تنها در همان گفتمان (discourse ) و پارادایم (paradeigma) انقلابی نیروهای ملی و مذهبی قرار میگیرد که حتی برخی مواقع فراتر از آن گفتمان نیز به پیشواز آن جریان رفتند.
بنابراین اینکه معتقدند بختیار از همان روز نخست «صدای پای استبداد نعلین» را شنیده بود. گمانه­ای است که باید متناسب با نامه و گفتارهای ایشان، آن هم مبتنی بر زمینه های تاریخی سنجید که در آینده مستند و مدلل به این موضوع خواهم پرداخت. اینکه بختیار از اول روز دانست که این عهد چندان محکم نباشد و میدانست  که هرگز سازگاری پری را با بنی آدم نباشد؛ باید بیشتر روی آن تأمل کرد. این مقاله را با کلام سعدی خاتمه میدهیم:
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم!
باید اول به تو گفتن که: چنین خوب چرایی ؟
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم در این بحر تفکر، تو کجایی !؟


 مراجع:

[i]http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2011/06/110615_l10_30khordad60_banisadr_14esfand.shtml
[ii] http://news.gooya.com/politics/archives/2009/01/081956.php
[iii]http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2011/08/110729_l10_bakhtiar_20th_anniv_banisadr.shtml
[iv] http://tarikhirani.ir/Modules/News/Phtml/News.PrintVersion.Html.php?Lang=fa&TypeId=30&NewsId=1544
(گفتنی است گفتگوی شهید فروهر ضمن اینکه در پاییز ۱۳۷۷ در نشریه «حضور» (شماره ۲۵) منتشر شد.. صدای این گفتگو به شکل مصوت نیز موجود است)
[v] http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2011/08/110811_l78_bakhtiar_20th_anniv_hamid_zolnour.shtml

[vi] http://www.fas.harvard.edu/~iohp/bakhtiar.html
[vii] سخنان نشنیده بختیار در جلسه معارفه مجلس سنا 26 دی 1357  در روزنامه های یومیه. نوای گفتار بختیار در مجلس سنا نیز موجود است. رک:‌
https://www.youtube.com/watch?v=-ROs6zbIe_c
https://www.youtube.com/watch?v=Q1HiVHRRXAM
7 یک یا دو کلمه جمله در نوار افتادگی دارد. که از سیاق و اکسنت جمله بر می آید که ایشان گفته اند "دائماً" ارتباط دارم. بنده برای اینکه حفظ امانت کرده باشم دائما را در [] نهادم : بنده با ایشان [دائماً! ] در ارتباط هستم.
[ix] کیهان، شماره ١٠۶٢٣، ص٢ این نامه از رادیو نیز پخش شد که بنده نسخه ای از قرائت کل این نامه را دارم. رک
http://www.youtube.com/watch?v=-M9SW5yQGhw&list=UU_OpaoBC7t9A62LhJGv4Y5Q
[x] نامه دو روایت / نسخه دارد. یکی آن است که در روزنامه های یومیه گفته شده "کسب نظر" اما پس از کش و قوس با شوارای انقلاب نامه ارسال شده به امام در پایان نامه "کسب تکلیف" آورده شده (رک کتاب آخرین تلاشها در آخرین روزها، ابراهیم یزدی ص 156 - 157)
[xi] کتاب یک رنگی؛ بخشهای مختلف به ویژه فصل اپوزسیون با عمامه می لاسد
[xii] جاهای مختلف به ویژه ص 23
13 متن بیانیه اعلام مواضع شادروان دکتر کریم سنجابی:
  1. سلطنت کنونی ایران با نقض مداوم قوانین اساسی و اعمال ظلم و ستم و ترویج فساد و تسلیم در برابر سیاست بیگانه فاقد پایگاه قانونی و شرعی است.
  2. جنبش ملی اسلامی ایران با وجود بقای نظام سلطنتی غیر قانونی، با هیچ ترکیب حکومتی موافقت نخواهد کرد.
  3. نظام حکومت ملی ایران باید بر اساس موازین اسلام و دموکراسی و استقلال به وسیله مراجعه به آراء عمومی تعیین گردد. دکتر کریم سنجابی

 [xiv]بخوان به نام ایران، پرستو فروهر، ص 67 و 68
 [xv] قدرت روحانیت و خدمات سیاسی، علمی و مذهبی علمای شیعه تاریخ 10/08/1356
http://www.imam-khomeini.ir/fa/books/BooksahifeBody.aspx?id=864
[xvi]http://www.aparat.com/v/4Ua0Z/%D8%A8%D9%87_%DA%A9%D8%A7%D8%B1_%D8%A8%D8%B1%D8%AF%D9%86_%D9%84%D9%81%D8%B8_%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85_%D8%AA%D9%88%D8%B3%D8%B7_%D8%AF%DA%A9%D8%AA%D8%B1_%D8%B1%D9%88%D8%AD%D8%A7%D9%86%DB%8C_%D8%AF%D8%B1_%DA%86%D9%87%D9%84%D9%85