نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۴ اسفند ۱۴, جمعه

در زیرپوست تهران چه می گذرد: 7 اسفند و آن چه که در 


تهران بزرگ اتفاق افتاد! بخش1
تقی روزبه


نگاهی به نتیجه"انتخابات" در تهران، و آن چه که گفته نمی شود!
1- برشی از وضعیت جامعه در شرایطی که با انباشت مطالبات مهم و حل نشده ای مواجه است، در سربزنگاه ها و فضای ها قطبی شده، برای درک بهتر و دقیق تر از آن چه که در زیرپوست جامعه می گذرد و از طریق خیره شدن به گدازه هائی که از متن آن به بیرون پرتاب می شوند، حائزاهمیت است. در جوامعی که شکاف و دوگانگی بین جامعه رسمی و جامعه واقعی زیاد باشد، به همان اندازه چکونگی واکنش و حرکت جامعه با غافگیری بیشتری همراه است. بدیهی است ارزیابی از فضای تهران، نمی تواند عینا به همه نقاط ایران تسری داده شود. گرچه رابط خطی بین آن ها وجودندارد، اما این واقعیت دارد که تحولات مهم سیاسی تهران، بدلایل گوناگونی چون کثرت جمعیت و تنوع بافت آن، داشتن نقش مرکزی در اقتصاد و به عنوان شریان ارتباطی کشور و سطح آگاهی و اتمسفرسیاسی آن، نه فقط تصویری نسبی و اجمالی از روندهای عمومی جامعه ایران به نمایش می گذارد، بلکه تحولات آن در نقاط دیگر هم تأثیرگذاراست.
برجسته بودن وجه سیاسی آراءآن در طی ادوارمختلف و بدور از رنگ وبوی علائق و مطالبات محلی، از مشخصات آن و تاحدی دیگرشهرهای بزرگ است. بدیهی است که این  نقش و تأثیرگذاری بر بسترمعضلات و گسل های مشترک و فراگیرحاکم برکشور صورت می گیرد. گو این که امتداداین تحولات در نقاط دیگر با شدت و ضعف متفاوت و یا با تأخیرفاز زمانی همراه باشد. بنابراین ُکرکری خواندن درشت گویان منفوری چون قاضی القضات خامنه ای و خطبه خوان هائی چون احمدخاتمی ها و علم الهدی ها که به گزینش (کاملادست کاری شده) خود در خطه های خارج از مرکز به خود می بالند، غافلند که  فقط این شانس را داشته اند که دم چک تهرانی ها نبوده اند. اما این شتر، دیر یا زود، درخانه آن ها هم خواهد خوابید. چرا که گسل های این زلزله تا اقصی نقاط کشور امتدادیافته و بنابراین زلزله ای نیست که فقط در تهران بوقوع پیوسته باشد.
آری! مردم تهران اصحاب قدرت را سخت خوار ساختند، و آنان سرشار از خشم آشکار و فروخفته نسبت به تهران اند. چنان که یکی از این درشت گویان-شجونی- آن را مرکزضدانقلاب و ضدولایت فقیه نامیده است و دیگرانی از همان قماش، مردم تهران را به اهالی کوفه تشبیه کرده اند که وفاداری خود را به نظام و اصول گرایان از دست داده اند. آن دیگری به تهران و اهالی آن نهیب می زند که سکولارند و دوستدارسبک دیگری از زندگی که قدرت مندان آن را نمی پسندند. بازهم، چه توصیف زیبائی درباره رفتار و کنش مردم تهران! که اقتداررژیم را به چالش و به سخره گرفته اند. باری اگر تهران درسیمای رسمی خود برای برخ کشیدن رژه ها و جشن های سالگردبه قدرت رسیدن حاکمان آن همه عزیز و مهم است، چرا وقتی با سیما و عزم واقعی خود بروی صحنه می آید، و انزوای پرشکوه  رژیم را به نمایش می گذارد، خشم و ترس  آن ها را برنیانگیزد ؟. آن ها این روزها ترسان، از خشم فراگیراکثریت بسیاربزرگی از مردم تهران نسبت به نظام و  نسبت به هسته اصلی قدرت، و درگریز از احساس انزوای سنگینی که دچارآن شده اند، می گویند تهران معادل ایران نیست و به فضاهای هنوز مبهم و غبارآلودشهرهای متوسط و کوچک دخیل بسته اند و فکر می کنند که می توانند در آن جا دخمه هائی برای زیست و زندگی نکبت بار و تداوم اقتدارترک خورده خود بیابند. غافل از آن که در همان نقاط هم دیر یا زود از فروداین بهمن در امان نخواهند بود، چنان که فرایندریزش آراء و اتوریته آن ها در شهرستان ها و درهمه نقاط ایران نیز شروع شده است. آری! تهران دشمن است چون به زیبائی تمام، تنهائی  و ورشکستی حضرت آقا را به نمایش گذاشت، و صدای شکستن استخوان های اقتداراو را به نمایش همگان نهاد و دریک کلام مهرابطال و عدم صلاحیت بر پیشانی تعیین صلاحیت کنندگان بت اعظم کوبید!. هم اکنون "رهبری" داریم خوارشده در انظارعمومی و مهرابطال خورده بر پیشانی او و مهره ها و کارگزاران دست اول و بنامش برای انقیادمردم ایران.
 وقتی از تهران و مردم تهران صحبت می کنیم، بدیهی است که برخلاف کررسانه های داخلی و خارج وآوازه گران سیستم، که فقط بخشی از حقیقت را برای پوشاندن کل حقیقت، بزبان می آورند، برآنیم که از کل حرکت تهران و کنش های صورت گرفته در آن، صحبت کنیم. از تهران نه فقط با رأی دهندگانش بلکه هم چنین تهران با رأی ندهندگانش سخن گوئیم. آن چه 7 اسفند را تاریخ سازمی کند و تبدیل به یک رخداد، همانا به نمایش گذاشتن نه فقط انزوای هسته سفت قدرت، بلکه در عین حال به نمایش گذاشتن انزوای کلیت رژیم است. بگذار، رسانه ها و آوازه گران با تمامی قوا و توان جعل و تحریف، آن را به حساب پیروزی ائتلاف امید واریزنمایند، اما دیری نمی پاید که حقیقت با رخ کامل عیان شود و امیدی به اصلاح و نجات نظام در چنته نماند. آری! تهران فقط  با رأی دهندگانش تعریف نمی شود.
 
2-فضای دو یا سه قطبی؟
برخلاف تحریف ها و یاوه های آوازه گرانی که کلان رسانه های داخل و خارج در ُقرق آن هاست، تهران فقط درکنش اقلیت رأی دهندگانش، بله! اقلیت رأی دهندگانش، خلاصه نمی شود.  بلکه بیش از آن در صلابت "نه" بزرگ اکثریت تحریم کنندگانش که  به نحوی عامدانه از آن چشم پوشی می شود، نیز تعریف می شود. بدون آن ها، هیچ گاه صدای درهم شکستن استخوان های اتوریته رهبر، هم چون ستون خیمه نظام، و اعوان و انصارذوب شده در او، هیچ گاه این چنین طنین اندازنمی شد و این سان سردمداران رژیم را هراسان نمی کرد.  
 
در روایت رسمی و در رسانه ها گفته می شود که شکست اصول گرایان و رهبری محصول دوقطبی شدن فضای سیاسی آن است. ولی اگر درست ترسخن گفته باشیم، باید از سه قطبی شدن وضعیت صحبت کرد. گرچه در سطح کشور طبق آمارهای دولتی از مشارکت 62% و از حماسه صحبت می شود، اما فضای ثبت شده در تهران که موضوع این نوشته است، خلاف این تصویرعمومی را به نمایش می گذارد. و این در حالی است که عموما میزان مشارکت در تهران به لحاظ وجه سیاسی اش اهمیت نمادین داشته و شاخصی برای ارزیابی از اوضاع احوال عمومی در نظرگرفته می شود. بهرصورت، علیرغم این نوع حماسه خوانی ها، تصویری که تهران از خودارائه می دهد به گونه ای  دیگر است: در آخرین آمار رسمی وزارت کشور که  پس از مصلحت سنجی ها و حک و اصلاح ها نهائی شده است، نسبت شرکت در تهران 50% اعلام شده است. بر پایه همین آماررسمی نصف مردم تهران، آن هم در فضای سیاسی قطبی شده رأی نداده اند که خودرأی ندادن و تحریم آن نیز وجهی بارز از قطبی شدن و حامل بارمعنائی ویژه خود است.
فی الواقع ما با فضای سه قطبی مواجه هستیم. اما این هنوز به تنهائی قادر به نمایش دقیق وضغیت واقعی و درونمایه آن چه اتفاق افتاده نیست. برای این کار لازم است هم تصویرتحریم کنندگان و هم تصویرآن هائی را که مشارکت کردند و مشخصا و هدفمند، اگر نه کلیت نظام، اما هسته اصلی آن را آماج خود قراردارند را در یک کلیت مرتبط باهم در نظربگیریم و رابطه و نسبت آن ها را باهم در نظربگیریم تا تصویری کمابیش جامع و چندوجهی از چندگونگی کنشگری اکثریت بزرگی از ساکنین تهران بدست آوریم. معنای رأی تحریم کنندگان روشن است، گو این که در میان آن ها نیز رویکردهای مختلفی وجود دارد، اما در گفتن"نه" به نمایش رژیم توسط آن ها تردیدی وجود ندارد. اما در موردماهیت و پتانسیل عملکردبخش دیگری از شهروندان- منظور  بخشی از شرکت کنندگان است و نه همه اشان- من آن را در نوشته های قبلی خود به ماهیت  اعتراضی این گونه رأی ها و محدودیت ها و تناقضی را که آن ها حامل آنند و این که نوعی حرکت خزنده در چهارچوب تضادهای درونی حاکمیت، تحت شرایطی است که امکان شکل گیری قطب مستقل را نمی دهد، پرداخته ام که در این نوشته به آن نمی پردازم.*
اما دریک تحلیل مشخص از یک رویدادمشخص لازم است برای درک درونمایه یک کنش بزرگ اجتماعی و داشتن ارزیابی دقیق از میزان باراعتراضی آن، به ویژگی ها و حتی جزئیات آن به پردازیم. در این موردمشخص تفاوت معناداردر نرخ مشارکت در هرکدام  از هر دومجلس از جمله این ویژگی هاست. البته دولت و اصلاح طلبان دوست دارند که پشت همان آمارکلی 50% به عنوان حدنصاب مشارکت تهران بایستند و دوست ندارند که حقیقت صحنه واقعی و کم و کیف نقش و نفوذواقعی آن ها به نمایش در آید. از همین رو هدف اصلی این نوشته نه موضع گیری سیاسی که پیشترصورت گرفته است، بلکه پرداختن به نکاتی است از واقعه 7 اسفند است که از سوی اصلاح طلبان و رسانه های حامی آن ها  عامدانه تحریف شده و پنهان نگهداشته می شوند. در تحلیل نهائی هدف دست یابی به ارزیابی کمابیش نزدیک به حقیقت در باره کم و کیف ظرفیت های اعتراضی موجود و نقاط ضعف و قوت آن، و تقویت جنبش ضداستبدای و برابری و آزادی است.
 برخلاف توصیه های موکدرهبران لیست امید برای مشارکت در هردومجلس، شهروندان شرکت کننده برخوردمتفاوتی را در پیش گرفتند:
 
 رأی به مجلس اسلامی: طبق آخرین گزارش وزیرکشور تعدادشرکت کنندگان در مجلس شورای اسلامی در تهران بزرگ سه میلیون و 240هزارنفراعلام شد که نسبت آن به تعدادحائزین شرایط شرکت که  8میلیون و 800 هزارنفر اعلام شده است ( طبق آماررسمی همه استان ها در  روزنامه دولتی ایران)، آن گاه معلوم می شود که نرخ مشارکت در مجلس رژیم حدود 36،8% ، تقریبا 37% است!  که حکایت از عدم شرکت 63% پایتخت نشینان در نمایش انتخاباتی مجلس دارد! بدیهی است که معنای این میزان از مشارکت برای جریانی که شعاراصلی اش مشارکت حداکثری بوده و حضورقدرتمند در مجلس پسافرجام و همسو با دولت به عنوان اولویت اصلی بوده است، و ائتلاف اصلاح طلبان و اعتدالی ها، تمامی توان و نیروی خود را حول آن بسیج  و متمرکزکرده بود، این میزان از مشارکت قطعا یک ناکامی بزرگ است. فی الواقع مجلس خبرگان که مجلس شیوخ و اخص ولایت فقیه است، قلمروممنوعه و بشدت حفاظت شده بوده که شانس امکان ورودبه آن هم بسی سخت گیرانه بود بطوری که حتی "نوه و میوه امام" هم از ورود به آن بازماند.  پس تا اینجا تحریم کنندگان آن هم در شرایطی که تمامی طرف ها توان و ترفندهای خود را  برای ایجادفضای دوقطبی و مشارکت حداکثری بکارگرفته بودند، اکثریت قاطعی بدست آورده اند. از همین رو تردیدی نیست که بر اساس آمارهای رسمی خودرژیم،می توان قاطعانه آن ها را پیروزاول این میدان در تهران نامید. پس ما- تمامی مخالفان جمهوری اسلامی- علیرغم هیاهوی کرکننده رسانه ها در تهران اولیم!. جالب است که بر اساس نظرسنجی های انتخاباتی وزارت کشور، تا چندروزپیش از روزبرگزاری انتخابات، نرخ شرکت در تهران 30% بوده است، که با راه اندازی کمپین داغی رأی سلبی  برای مشارکت و پیام هائی چون پیام رفسنجانی که اگر شرکت نکنید پشیمان خواهید شد، تنها توانستند بر تصمیم نزدیک به 7%  مردم تهران تأثیربگذارند که حاکی از قاطعیت مردم تهران در تحریم است. 
 
اما در اینجا بلافاصله ما با سؤال مهم و معماگونه ای مواجه می شویم که پس چگونه با حضور37% مردم تهران که بخشی از آن هم، تخمینا 12 تا 15% آن، از حامیان لیست اصول گرایان حاکم بوده اند،  تخمینن 25%  توانستند، این چنین شکست بزرگ و قاطعی راعلیه لیست اصول گرایان حاکم رقم برنند؟! به عبارت دیگر با مشارکت حداقلی چگونه این  شکست حداکثری حریف بدست آمد؟. در پاسخ باید گفت:
الف- درنگ بر این مسأله پرده از عمق انزوای بزرگ و باورنکردنی جناح حاکم، برمی دارد که حتی با بسیج همه توان و امکانات خود برای بسیح و مشارکت حداکثری حامیانش، متحمل چنین شکست بزرگی، آن هم با مشارکت حداقلی مردم تهران (در واقع حدود25%) شده است. هم چنین باید به پدیده شگفت انگیزهماهنگی میلیون ها نفر در آماج قراردادن یک هدف و شلیک دقیق آن ها اشاره کرد، آن هم در شرایطی که رژیم از برگزاری هرگونه تبلیغ و میتینگی ممانعت به عمل می آورد، اشاره کرد که وجهی از شدت قطبی شدن فضای سیاسی است. ارائه یک لیست گرچه تسهیل کننده است، اما توضیح دهنده نیست. در واقع نفرت و انزجار نسبت به هسته اصلی قدرت و شخص خامنه ای چنان کانونی شده و مهره های اصلی آن، چناح در ذهن مردم تهران نشانه گذاری شده است که حتی در صفوف شرکت کنندگان هم باین صورت قاطع بازتاب یافته است.
 
ب- از طرف دیگر این نرخ از مشارکت حداقلی، علیرغم تمامی فراخوان ها و تلاش جبهه اصلاح طلبان و حامیان دولت برای جلب مشارکت حداکثری با هدف ایجادمجلسی همسو با دولت و با شعاربرجام دوم، آن هم در فضای قطبی شده سیاسی و نه در فضای معمولی وبی اعتنا، بهمان اندازه که پرده از دامنه نفوذ و پایگاه اجتماعی حناح حاکم برمی دارد، پرده از دامنه نفوذ و پایگاه اجتماعی اصلاح طلبان و حامیان دولت در تهران بزرگی که گفته می شود نبض کشور در آن  می زند برمی دارد.
وجه سوم و بسی مهم تر دیگراین تصویرسه بعدی، وجود فضائی به مراتب بزرگتر از هردوی آن ها، فضائی خارج از قلمروقدرت و نفوذهردوجناح، یعنی فضای تحریم کنندگان است. باین ترتیب ما با واقعیت عینی  فضای سه بعدی یا سه قطبی در تهران مواجه هستیم، که قطب سوم برطبق آماررسمی رژیم، معادل 63%  است. حتی اگر50% آماررسمی را هم ملاک قراردهیم بازهم از مجموعه آراء اآهردو جناح، در شرایطی که هردوجریان تمامی قدرت بسیج خود را بکاگرفته اند و جبهه ای  از کروبی و موسوی تا بنفش  و تا خاتمی  و تا روحانی و رفسنجانی... دست به دست هم دادند تا بقول خودشان قهرمردم تهران را درهم شکنند، فزون تراست.
 
اما این، همه واقعیت نیست و نمی توان آراءهمه رأی دهندگان را به حساب رژیم ریخت. چرا که این رأی ها گرچه تناقض آمیزهستند، یعنی با زدن یک جناح ولواصلی به جناح دیگری پروپال می دهند و با شرکت خود درعین حال به کل نظام مشروعیت می بخشند، اما نباید و نمی توان وجه اعتراضی آن نسبت به هسته اصلی قدرت را نادیده گرفت. بویژه آن که در انتخابات اخیر آن ها، چنان که در زیرخواهد آمد، اگر تحریم کنندگان کشیده ای سنگین بر گونه کل سیستم نواختند، مشارکت کنندگان هم در عین حال، به شیوه خاص خود کشیده سنگینی بر گونه جناح حاکم و شخص ولی فقیه نواختند. همانطور که صفوف گسترده تحریمی ها یک شبه شکل نگرفته است  بلکه از دل کنش ها و تجربه های مکرر بیرون آمده، است بهمان دلیل صفوف مشارکت کنندگان می تواند، از آن چه که هست نزارتر و باریک تر شود. نقدچگونگی مصادره این آراء توسط دولت و جناحی دیگر، تناقض این نوع رأی اعتراضی که موجب مشروعیت کلیت نظام و جان سختی آن می شود و سایرنتایج مشابه آن، همه و همه دستمایه نقدکنش فوق هستند، و در راستای منزوی کردن مطلق حاکمیت و آماده کردن شرایط اجتماعی برای تغییرات عمیق اوضاع. بر همین اساس بخش آگاه تر و قاطع ترجامعه می تواند با جلب آن ها که تحت تأثیرافسون اصلاح طلبان و اعتدال طلبان به بخشی از حاکمیت و دولت رأی دادند و اذعان دارند که به هنگام ریختن رأی خود در صندوق ها و به نام کسانی که دستشان به همان اندازه به خون مردم و مبارزین آلوده است، و قلب و دست اشان به هنگام رأی لرزیده است، به صفوف مقابله با کل سیستم، و نه چون شبه اپوزیسیون با پیوستن به صفوف آن ها و داغ کردن تنور، کل جنبش استبدادی و برابری خواه را تقویت کنند. هیچ قدرتی نمی تواند به آسانی در میان چنان جامعه و فضای قطبی شده ای که 90% آن در برابرش ایستاده و "نه" می گوید، بدون دادن تاوان سنگین به حیاتش ادامه بدهد و جان سالم بدر ببرد. اما فعلا در این نوشته بحث ما تحلیل و ارزیابی مشخص از نتایج این "انتخابات" است:
 
ج- رفتارمتفاوت همین شهروندان در موردمجلس خبرگان و مجلس شورای اسلامی ( 50% و 37%) را چگونه باید تبیین کرد و حامل چه پیام هائی است:
 
اولا، نشان می دهد که حتی شرکت کنندگان در "انتخابات" هم، طبق رهنمودها و دستورالعمل های موکدسران لیست امید عمل نکرده اند، بلکه بنا بر آگاهی و درک خود عمل کرده اند.
 
ثانیا، شرکت کمتر در انتخابات مجلس در عین حال نشان می دهد که شهروندان شرکت کننده نسبت به نقش و اهمیت و تأثیرگذاری مجلس آن گونه که سران جبهه امید و اصلاح مدعی آنند، و این که از آن طریق بتوان در تغییری در اوضاع و سیاست های عمومی نظام ایجادکرد، اعتقادی ندارند
 
ثالثا، دلیل شرکت بیشتر یعنی 50% در خبرگان را می توان در عوامل زیرجست :
می دانیم که انتخابات خبرگان عموما همواره با بی اعتنائی مردم، بویژه در تهران مواجه بوده است  و سوتی و کوری آن یکی از دلایلی بود که  باعث شد آن را با انتخابات مجلس هم زمان کنند. اما بطورغیرمنتظره و بر خلاف روال همیشگی، این بارشرکت در آن افزایش یافت و تقریبا 13% هم  از مجلس پیشی گرفت! چرا شهروندانی که معمولا حاضر به شرک در انتخابات مجلس خبرگان نبودند این باررفتاردیگری از خودپیشه کردند. بخصوص اگر فضای قطبی شده و شرکت حداقلی آن ها در مجلس را در نظربگیریم این مشارکت بسی معنادارتر می شود. سه دلیل عمده عبارتند از تشدیدبحران جانشنیی  حاکمیت بدلیل کهولت خامنه ای و جنگ قدرت پیرامون آن، دادن لیستی از سوی رفسنجانی که در آن سه تفنگدارنامدار و منفورجناح حاکم و خامنه ای غایب بودند و البته تبلیغات گسترده ای که حول آن صورت گرفت، و بالأخره  به گمان من عامل مهم تر، این درک عمومی که ماهی از سرگنده گردد نی زدم،  باید به سراغ زدن رأس نظام یعنی مرکز قدرت و منشأاصلی فساد یعنی به سراغ خودرهبری رفت. از همین رو درست به همان دلیلی که در مجلس حضورحداقلی داشتند، انگیزه نیرومندی در مشارکت برای زدن پروبال رهبری و جانشین او داشتند. چنین رویکردی برای این بخش از مردم تجربه جدیدی بود، نواختن کشیده بطورمستقیم بر بناگوش رهبرنظام! از طریق حذف عناصرنزدیک به او انگیزه اصلی این رویکردمشارکت جویانه بود. داغ کردن تنور تا آن درجه که نان های ویژه و خشخاش زده خامنه ای، حضرات جنتی و یزدی ها، سه تفنگداربزرگ نامی  بطورکامل بسوزند و از حیزاستفاده بیفتند!. گرچه به یاری امدادهای غیبی تیله ای که تا دم گودال سقوط حرکت کرده بود دم گودال توقف کرد! البته دولت و وزارت کشور سرجمع نرخ مشارکت تهران را و نه هرکدام را به طورجداگانه و 50% اعلام کردند تا حتی الامکان ابعاد انزوای حاکمیت را پنهان نگهدارند و البته سران ائتلاف و همه آوازه گران هم بروی مبارک خودنیاوردند تا معلوم نشود که پاسخ به فراخوان هایشان برای مشارکت حداکثری، یک مشارکت حداقلی بوده است. بخش اول. بخش دوم پیرامون پی آمدها و نتایج!
 
2016-03-03 13-12-1394

شرکت‌کنندگان خاص در مراسم ختم فرج‌اله سلحشور!
 
در رثای دکتر هادی اسماعیل‌زاده حقوقدان بزرگ میهن مان
ایرج مصداقی

چند روز بود که می خواستم در رثای دوست و هم بند عزیزم دکتر هادی اسماعیل‌زاده حقوقدان بزرگ و مردمی میهن مان بنویسم. مانده بودم که چه بنویسم و چگونه بنویسم. دلم نمی خواست او وسیله ای باشد برای مطرح شدن خودم. در مورد خیلی ها که پیشتر رفتند همین حالت را داشتم و عاقبت راضی نشدم چیزی بنویسم. نمی خواستم آن چه راکه دیگران می گویند تکرار کنم.
در طول چند روز گذشته همه مطالب منتشر شده در مورد او را زیر و رو کردم تا ببینم آیا یادی از مهم ترین پرونده هایی که او وکالت شان را به عهده داشت و یا آمادگی خود را برای دفاع از آن ها اعلام کرده بود، می‌شود یا نه؟ برای این که حق او را به جای آورم چند جمله ای در موردش می نویسم.
آشنایی من با هادی بر می گشت به سال 1363. در بند 1 واحد 3 قزلحصار با او و دکتر محمد ملکی هم بند بودم . او با علاقه به بچه ها فرانسه یاد می داد و من انگلیسی. سر به سرش می گذاشتم و او متواضعانه و بزرگوارانه تحملم می کرد. بعدها پس از آزادی از زندان هر از چندی به دیدارش می شتافتم. همچنان ساده بود و بی آلایش.
یک بار به شوخی به او گفتم هادی جان وقتی از خودت نتوانستی در محکمه این جانیان دفاع کنی، چگونه می خواهی از موکلین ات دفاع کنی؟ «کل اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی»! در حالی که دستی به سرش می کشید از خنده ریسه رفت.
هادی دق مرگ شد. جانیان در دورانی که حسن روحانی خود را «حقوقدان» و «وکیل پایه یک دادگستری» معرفی می کرد، از انجام هیچ ظلمی در حق او کوتاهی نکردند. برای اعمال فشار هرچه بیشتر روی او علاوه بر ممنوعیت وکالت و محکومیت او به زندان، مانع تدریس‌اش در دانشگاه «مؤسسه عالی بانکداری ایران»، «دانشگاه آزاد بوشهر»، «دانشگاه آزاد بم» و «دانشگاه علمی- کاربردی وکلا» شدند. هادی به دلیل زحمات قابل تقدیرش در اسفند ماه ۱۳۸۹ طبق مصوبه شورای شهر بم، عضو افتخاری شهر بم شد.
هادی پیشتر علیرغم همه عشقی که به ایران داشت به فرانسه آمد اما پاسخی از دوستانش نگرفت و با دلی شکسته به ایران بازگشت و مسئولیت همه چیز را خود به عهده گرفت و دم بر نیاورد.  
هادی اسماعیل‌زاده اردیبهشت ماه سال 1319 در مشهد زاده شد. تحصیلات دانشگاهی‌اش را در دانشکدهٔ حقوق دانشگاه تهران آغاز کرد و در سال 1344 لیسانس حقوق قضایی گرفت و در سال 1348 از همان دانشگاه فوق‌لیسانس در رشتهٔ حقوق جزا گرفت و برای تکمیل تحصیلات دانشگاهی‌اش به فرانسه رفت و موفق شد در سال 1355در مقطع دکتری حقوق از دانشگاه مونپلیه فرانسه فارغ‌التحصیل شود. دکتر هادی اسماعیل زاده پیش از پیروزی انقلاب و پس از آن وکالت بسیاری از مبارزان را بصورت رایگان به عهده گرفت.
او وکالت پرونده پرسرو صدای تقی شهرام را به عهده گرفت اما عبدالمجید معادیخواه که از سوی بهشتی و قدوسی به منظور سوءاستفاده سیاسی به ریاست این دادگاه انتخاب شده بود، به بهانه «مسلط نبودن اسماعیل زاده به قوانین اسلامی»، صلاحیت وی را برای وکالت نپذیرفت تا به زعم خود در بیدادگاهی که برپا کرده بودند، یکه تازی کنند. (1)
اسماعیل زاده همچنین آمادگی خود را برای پذیرش وکالت محمدرضا سعادتی نیز اعلام کرده بود. پذیرش این دو پرونده یکی از دلایلی بود که در سال 1361 در یک دادگاه 5 دقیقه ای به 6 سال زندان محکوم شد.
 هادی اسماعیل زاده در نامه روشنگرانه اش به صادق لاریجانی خود همه چیز را به خوبی توضیح داده است.
به نام عادل یگانه
جناب آقای صادق آملی لاریجانی
رییس محترم قوه قضاییه
با سلام و احترام
اینجانب هادی اسماعیل زاده استاد بر کنار شده دانشگاه و وکیل دادگستری به موجب پرونده شماره 90/18540/ط د و به اتهامات تبلیغ علیه نظام و عضویت در کانون مدافعان حقوق بشر در شعبه 15 دادگاه انقلاب به 4 سال حبس و به 2 سال محرومیت از عضویت در احزاب و گروه های سیاسی و حرفه وکالت محکوم شده ام.
اما آنچه مرا به نگارش این نامه خطاب به مقام عالی قوه قضاییه واداشت نه مخاطرات این مجازات برای استاد برکنار شده دانشگاه که عمری عاشقانه به تحصیل و تدریس علم حقوق همت گماشته و به امر وکالت در کشور ایران پرداخته و اکنون در سن 74 سالگی و زمان به بار نشستن آرزوهایش، به جای نظاره و بهره مندی از آنچه از کاشته هایش جوانه زده و بالیده و به بار نشسته ، باید به میله های زندان بیاندیشد، بلکه از سر دل نگرانی و احساس خطر برای امر “عدالت”است که نه تنها آرزو و امید تمام عمر 74 سال من بوده ، بلکه هدف یک ملت رنجدیده است که بیش از یک صد سال است برای نهادینه شدن آن جان، مال و حیثیت شان را نثار می کنند.
بد نیست دلیل ادعایم را با شما باز گویم تا همگان بدانند بر سر قوه عدالت گستر سرزمین من چه آمده است؟
دفتر کانون مدافعان حقوق بشر در دی ماه 1387 و درست 2 ساعت پیش از برگزاری مراسم گرامیداشت تصویب اعلامیه جهانی حقوق بشر در محل دفتر کانون، توسط نیروهای امنیتی و به طور غیر قانونی پلمپ شد و پس از آن تهدید ها و محرومیت های اعضای کانون و هر کس که با کانون در ارتباط بود، آغاز شد و اینجانب نیز به عنوان یکی از اعضای شورای عالی نظارت کانون از این امر مستثنی نبوده ام.
اینجانب تحصیل کرده علم حقوق در دانشگاه فرانسه به سال 1355 هستم که پس از فارغ التحصیلی به کشور عزیزم بازگشتم و به تدریس علم حقوق در دانشگاه های ایران همت گماشتم. تدریس من در دانشگاه ها از سال 1356 تا انقلاب فرهنگی ادامه داشت. در سال 1361 به دلیل عضویت در جمعیت حقوفدانان ایران بازداشت شدم و تا 6 سال در زندان بودم.
پس از آزادی از زندان به امر تدریس در دانشگاه ها و در کنار آن به مسئله مهم تدوین قوانین تخصصی در حوزه های مختلف پرداختم (از جمله تهیه پیش نویس لایحه دیوان محاسبات و پیش نویس 2 لایحه خصوصی سازی برای سازمان برنامه و بودجه و تهیه پیش نویس لایحه ضد انحصار و تسهیل رقابت آزاد و مشارکت درنگارش استراتژی توسعه صنعتی کشور و…) تا این که پس از پلمپ کانون مدافعان حقوق بشر ،در اولین ملاقات با ماموران امنیتی در موسسه عالی بانکداری متوجه شدم که آنها درخواست کناره گیری من از کانون مدافعان حقوق بشر را دارند و البته من نیز نپذیرفتم.
محرومیت از تدریس در دانشگاه های موسسه عالی بانکداری،دانشگاه آزاد بوشهر و بم و بالاخره دانشکده علمی – کاربردی کانون وکلا از جمله وعده های ماموران امنیتی به دلیل عدم تمکین از خواسته هایشان بود که یکی پس از دیگری اتفاق افتاد. در آخرین ملاقات با ماموران امنیتی به صراحت از بنده خواسته شد تا ضمن اعلام برائت از ریاست کانون مدافعان حقوق بشر، از این نهاد حقوق بشری استعفا دهم که پس از رد در خواستشان علاوه بر محرومیت از تدریس، پرونده قضایی نیز با گزارش نهادهای امنیتی در شعبه 3 بازپرسی مستقر در اوین گشوده شد و نهایتا در تاریخ10/3/93 در شعبه 15 دادگاه انقلاب به ریاست آقای صلواتی مورد رسیدگی قرار گرفت. اما آنچه مهم و قابل توجه است این است که در تاریخ 18/3/93 به دعوت آقای صلواتی به اتفاق وکلای محترمم به شعبه 15 دادگاه انقلاب مراجعه کردم . در کمال ناباوری و حیرت شاهد درخواستی از سوی آقای صلواتی شدم که دلیل اصلی نگارش این نامه است. آقای صلواتی در حضور وکلای من اعلام داشتند که “نظر من حبس است اما پیشنهاد می کنم شما بروید و با کارشناسان وزارت اطلاعات مذاکره کنید.” و ادامه دادند “مگر مسئله شما این نیست که بروید فرانسه و فرزندانتان را ببینید و قلبتان را مداوا کنید.”
بی تردید می دانستم که آنچه از من خواهند خواست، خلاف عقیده من خواهد بود.
همانجا به وکیلم گفتم برای خودفروشی زمان برای من پیرمرد 74 ساله و بعد از آنچه بر من تا کنون روا داشتند، بسیار دیر هنگام است و بی فوت وقت پاسخ دادم “هرگز،هرگز.”
جالب آنکه زمان انشاء رای اینجانب 17/3/93 وزمان ابلاغ آن به وکلایم 2/4/93 و جالب تر آنکه زمان پیشنهاد مذاکره از جانب آقای صلواتی 18/3/93 بود.
آیا این واقعه به این معنا نیست که رای و نظر قضایی یک دادرس در قوه قضاییه می تواند طبق رای و اراده ماموران امنیتی دستخوش تغییر گردد؟ و آیا این امر مصیبتی بزرگ برای جامعه نیست؟
از زمان تاریخ ابلاغ حکم تا این لحظه که نامه را با نهایت درد و تاسف و البته حیرت می نگارم، دچار تردید بودم که به راستی در چنین شرایطی چه باید کرد؟
بیش از 25 سال در این کشور تدریس کردم. به تمام اعتقاداتم سوگند که کلاس هایم را نه زودتر و نه به وقت مقرر، بلکه دیرتر از زمان مقرر تعطیل می کردم و از هر زمانی بهره می گرفتم تا به درستی حقوق را آموزش دهم و با دانشجویانم از استقلال رای قاضی و حق برخورداری از حق دفاع مفصل سخن می گفتم و اکنون با چنین وضعی در جامعه مواجه شده ام.
سخت در هراسم که اگر قضات دادگاه ها که باید عامل اجرای عدالت و حافظ حقوق متهمان باشند و به دور از هر گونه جانبداری از اهرم های قدرت، قضاوت کنند، با من که با سن 74 سال حد اقل 50 سال علم حقوق را تحصیل و تدریس کرده ام و صد ها وکیل و حقوقدان و قاضی و… تربیت نموده ام و در شهر های مختلف ایران تا همین 3 سال پیش پای تخته سیاه گچ خورده ام و از عدالت و قضاوت سخن گفته و نوشته ام، چنین بی پروا برخورد می کنند و عدالت و قضاوت و استقلال رای و نظر قاضی را به سخره گرفته اند و آخرین میخ ها را بر تابوت ترازوی درخشان عدالت می کوبند ای وای که با دانشجویان و جوانان و زنان بی پناه این سرزمین چه می کنند؟
نمی دانم در حسرتم یا در وحشت. ولی می دانم آنچنان تحت تاثیرم که من که در هیچ اتفاقی طی سال های پر رنج و مرارت عمرم دست به اعتراض نزده و از مصاحبه اجتناب ورزیده ام مصمم که اعتراض علنی و جدی ای در مقابل واقعه تلخ و گزنده رخ داده در شعبه 15 دادگاه انقلاب کنم و نفس بریده و منقطعم را پژواک فریاد ی سازم که برای ادای یک اعتراض و طرح یک انتقاد صریح به قصد اصلاح است.
جناب آقای لاریجانی
اگر در قوه مجریه یا مقننه اقدامی نادرست صورت گیرد شاید زمانی برای جبران آن وجود داشته باشد، اما آنگاه که قضاوت در قربانگاه مصلحت ذبح شود، هرگز نه در پیشگاه ملت و نه در پیشگاه یگانه عدالت پرور، زمانی برای آن وجود نخواهد داشت. چرا که عدم استقلال قضات دادگستری و متاسفانه تحت اراده نهادهای امنیتی بودن قضات، صدمات جبران ناپذیری به جامعه و تک تک افراد وبه نظام وارد می سازد که علاوه تضییع حقوق انسان ها ،باور یک ملت را نسبت به توانایی حکومت در اجرای عدالت مخدوش نموده و بی اعتماد می سازد که جبران آن نا ممکن خواهد بود.
اینجانب به عنوان یک استاد دانشگاه و یک وکیل دادگستری آنچه داشتم را طی این 35 سال بر باد رفته می بینم چرا که به لطف حکومت مداران خانواده و فرزندانم را در 6 سال حبس سال های 61 تا 68 از دست دادم و شغل و وکالت و حتی حد اقل درآمد برای گذراندن زندگی ام را به لطف مقامات امنیتی در سال های اخیر واگذاشتم و گذشتم. اما همواره تلاش کردم یک انسان آزاد بمانم وتا کنون تاوان و هزینه سختی پرداخته ام و اکنون در 74 سالگی خانه نشین و تنهای تنها شده ام و به تنها داراییم می اندیشم که همانا آرمان پر ارزش سال های زندگی من است که با خون دل، آن را در جان رنجورم زنده نگاه داشته ام و آن تحقق “عدالت” است که متاسفانه در چنین روزگاری و شرایطی و در چنین دادگاه هایی آن را نیز در خطر می بینم.
من دیگر چیزی برای از دست دادن ندارم. بیماری های متعددی دارم که هر لحظه امکان چشم فروبستنم وجود دارد، اما نمی توانم بی اعتنا نسبت به آنچه در دادگاه ها از سوی افرادی به نام حافظان عدالت بر سر عدالت می آورند سکوت پیشه سازم و با این نامه اعتراض جدی خود را به گوشتان می رسانم تا تدبیری عاجل بیاندیشید.
با تقدیم احترام
هادی اسماعیل زاده
تیرماه 1393

پانویس
ا- تقی شهرام علاوه بر این‌که مسائل پرونده خود را مربوط به یک سازمان انقلابی و خارج از صلاحیت دادگاه انقلاب معرفی کرد، از عدم حضور هادی اسماعیل‌زاده و رضا متین‌نژاد - دو وکیلی که برای دفاع از او اعلام آمادگی کرده بودند - در دادگاه و وجود اتهامات دروغ در متن کیفرخواست دادستانی به‌عنوان دیگر دلایل خود برای عدم حضور در جلسات محاکمه یاد کرد. جانیان وقتی متوجه شدند که تقی شهرام در دادگاه شرکت نمیکند و خیمه شب بازی شان را نمی توانند پیش ببرند در یک صحنه سازی حقوقی، معادیخواه مدعی شد از آن جایی که نماینده مجلس است بر اساس قانون اساسی نمی تواند دادگاه را اداره کند و به همین منظور علی مبشری حکم اعدام تقی شهرام را صادر کرد. چند ماه بعد موسوی تبریزی دیگر نماینده مجلس حکم زندان سعادتی را صادر کرد و بعدها هزاران نفر دیگر توسط نمایندگان مجلس شکنجه شدند و یا به حبس و مصادره اموال محکوم شدند و یا به جوخه های اعدام سپرده شدند.




 زندان‌هایی که تعدادی زن دارای فرزند در آن حضور دارند؛ باید مهدکودک داشته باشند، 
 اما کودک بالای دوسال باید به مراکز بهزیستی تحویل شود، زیرا کودک در این سن می‌تواند با محیط ارتباط برقرار کرده و بسیاری از آموزش‌ها را می‌بیند و در دوران حساسی قرار دارد.
نفریه با تاکید براینکه کودک بالای دو سال نباید در زندان باشد، ‌اظهار کرد: در حال حاضر نیز برخی کودکان بالای دوسال به دلیل اصرار مادر یا دلایل دیگر هنوز در زندان‌ها هستند.

مانا نیستانی جای خالی ساز‎

چیزی مسخره
در دوستی ماست
از من می‌خواهی
جامه‌ی کریستین دیور بر تن کنم
و خود را به عطر شاه زاده‌ی موناکو
عطرآگین سازم
و فرهنگ لغات بریتانیکا را
حفظ کنم
و به موسیقی یوهان برامز
گوش دهم
به شرط این‌که
همانند مادر بزرگم بیندیشم!!...
از من می‌خواهی که دانشمندی چون
مادام کوری باشم
و رقاصه‌ای دیوانه در شب سال نو چون مادونا
به این شرط که
حجابم را هم چون عمه‌ام حفظ کنم
و زنی عارف باشم چون رابعه‌ی عدویه...؟!
اما فراموش کردی به من بگویی چگونه...
«غاده السمان»

دست آوردهای ۳۱ ساله،اعدام ، شکنجه فقر، فحشا و..

جشن تولد!به مناسبت هزاران اعدامی،فقر،فحشا،اعتياد

پس مانده های کاشانی و نواب صفوی در رژيم خمينی

خودکشی همزمان سه خواهر میانسال در تهران

 سه خواهر ۴۵ تا ۵۰ ساله در آپارتمانی در تهران با باز گذاشتن شیر گاز شهری به زندگی‌

 خود پایان دادند.

ب، خودکشی این سه خواهر میانسال شامگاه سه‌شنبه ۱۱ اسفندماه هنگامی که یک 

مرد جوان با مأموران پلیس تماس گرفت و آن‌ها را در جریان ماجرا قرار داد، روشن شد.

مأموران با مراجعه به آپارتمان جسد این سه خواهر را یافتند.

بررسی‌های اولیه حاکی از مرگ این سه خواهر بر اثر گازگرفتگی است.

هنوز انگیزه این خودکشی جمعی معلوم نیست. جسدهای سه خواهر برای تحقیقات 

بیش‌تر به پزشکی قانونی منتقل شده است.



.
فقر و مشکلات اقتصادی، بیکاری، گسست هویتی (آنومی) یا کمبود «حیات اجتماعی» 

نیز از دلایل اصلی افسردگی و اقدام به خودکشی نزد گروه‌های سنی مختلف عنوان


 می‌شوند.


آمار پزشکی قانونی ایران نشان می‌دهد که بین سال‌های ۱۳۸۰ تا ۱۳۹۱، بیش از ۳۰ 

هزار 

نفر بر اثر خودکشی جان خود را از دست داده‌اند.

روزآمدترین آمار خودکشی در ایران به سال ۱۳۹۲ مربوط است که احمد شجاعی رئیس 



سازمان پزشکی قانونی در این‌باره گفت: «متأسفانه خودکشی در کشور افزایش یافته و 


آمار مربوط در این زمینه بسیار نگران کننده است. در سال ۹۲ خودکشی‌های منجر به 

مرگ به چهار هزار و ۵۵ نفر رسیده و این آمار نشان می‌دهد که سلامت روانی جامعه 

مطلوب نیست.»


سازمان پزشکی قانونی ایران سال ۱۳۹۲ اعلام کرد که شمار خودکشی‌ها در این کشور 

طی ۹ ماهه ابتدای این سال نسبت به مدت مشابه سال پیش از آن ۱۴ درصد افزایش 

یافته است.



در ماه‌های اخیر نیز خبرهایی از افزایش خودکشی در بین کارگران و کودکان در ایران 


منتشر شده است.

يک کلان دزد ديگر بدرک واصل شد!


عباس واعظ طبسی


يک کلان دزد ديگر بدرک واصل شد! 


عباس واعظ طبسی، متولد سال ۱۳۱۴ در
 مشهد،   وی  تولیت آستان قدس رضوی را 
برعهده داشت. آستان قدس رضوی کلیه 
موقوفات امام هشتم شیعیان را در اختیار دارد.
این آستان به عنوان یک نهاد مذهبی سیاسی، 
از ثروتمند‌ترین موسسات اقتصادی ایران به
 شمار می‌رود. 
علی خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی، نیز در 
شهریور سال ۱۳۶۸ عباس واعظ طبسی را به 
عنوان «نماینده ولی فقیه در استان خراسان»
 منصوب کرد.