نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۹, یکشنبه

قدرت پنهانی ايران در عراق، فيگارو، برگردان از انوشيروان بزرگمهر

پس از خروج نيروهای آمريکايی، ايرانی‌ها آرايش نيروهای‌شان را تغيير دادند و مطابق الگوی حزب‌الله شيعه در لبنان، در عراق نيز گروه‌های شبه‌نظامی محلی ايجاد کردند تا در صورتی که حکومت مرکزی عراق از فرامين ايران پيروی نکند، ايران اين گروه‌ها را در جهت پيشبرد منافع‌اش فعال کند ويژه خبرنامه گويا
مقاله ای به قلم ژرژ مالبرونو، فرستاده ويژه فيگارو به بغداد
برگردان : انوشيروان بزرگمهر (anoushirwan_bozorgmehr@yahoo.com)
تاريخ چاپ مقاله در روزنامه فرانسوی فيگارو : چهارشنبه ۱۵ مه ۲۰۱۳ (۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۲)

پس از دخالت نظامی آمريکا در عراق در سال ۲۰۰۳، بين النهرين سابق به حياط خلوت ايران تبديل شده است. رژيم تهران، چه در زمينه سياسی و چه در زمينه تجاری، بر هم مذهبان شيعه اش در عراق يک نفوذ تعيين کننده اعمال ميکند.
اياد علاوی، نخست وزير سابق عراق : «ايرانيها در عراق پول توزيع ميکنند، ارعاب ميکنند، تبليغات رسانه ای انجام ميدهند و قاچاق نفت را سازماندهی ميکنند.»
اين حکايت گواه روابط نزديک حکومتهای ايران و عراق است. ميگويند يک بار رهبر جمهوری اسلامی، آيت الله علی خامنه ای، حين ملاقات با نخست وزير عراق، نوری المالکی، به شوخی به او گفته است : «خوب است که ما وزيران امور خارجه مان را با يکديگر معاوضه کنيم. وزير امور خارجه ما، علی اکبر صالحی، در کربلا بزرگ شده و به زبان عربی کاملاً مسلط است. وزير امور خارجه شما، هوشيار زيباری، با زبان فارسی آشناست، زيرا در دوران ديکتاتوری صدام حسين که دشمن مشترک ما بود يک مدت در ايران زندگی کرده است.»
۱۰ سال پس از آزادسازی عراق توسط يک ائتلاف به سردمداری آمريکا، نفوذ ايران در عراق بی شک هيچگاه به اندازه امروز قوی نبوده است. پس از خروج نيروهای آمريکايی از عراق در پايان سال ۲۰۱۱، اين نفوذ تغيير ماهيت داده است. در گذشته پاسداران ايرانی شبه نظاميان شيعه عراقی را که عليه آمريکاييها ميجنگيدند، مسلح ميکردند. اکنون پاسداران نفوذشان در عراق را همچنان حفظ کرده و گسترش داده اند. امروزه حضور آنها در عراق کمتر مشهود است، ولی به همان اندازه موثراست. آنها قادرند هر تصميمی را که به نفع رژيم ايران باشد به مقامات عراقی تحميل کنند و از اتخاذ هر تصميمی که به ضرر منافع آنها باشد جلوگيری کنند. آنها با استفاده از واسطه های سياسی، اقتصادی و تجاری در عراق، از «قدرت نرم» قابل توجهی برخوردارند. هدف آنها اين است که شيعيان در عراق قوی باشند، و در همين حال عراق در مجموع کشور ضعيفی باقی بماند و هيچگاه مانند زمانی که صدام حسين در سال ۱۹۸۰ به ايران اعلان جنگ نمود قدرتمند نشود.

دور زدن مجازاتهای بين المللی

اياد علاوی معتقد است که عراق برای ايران به يک ميدان استراتژيک تبديل شده است. نخست وزير سابق عراق از اين موضوع کاملاً آگاه است زيرا او خودش يکی از اصلی ترين قربانيان اعمال نفوذ ايران در عراق بوده است. ليست العراقيه که اياد علاوی در رأس آن قرار داشت درآخرين انتخابات پارلمانی در عراق در سال ۲۰۱۰ پيروز شده بود و او منطقاً ميبايست در جايگاه نخست وزير عراق قرار بگيرد. وليکن در آن زمان رژيم ايران به ديگران فهمانده بود که «علاوی به هيچ وجه نبايد نخست وزير شود و ايران اين مسئله را يک خط قرمز محسوب ميکند». دليل مخالفت شديد ايران با علاوی اين بود که او در گذشته با سرويسهای اطلاعاتی آمريکايی و انگليسی نزديک بوده و از سوی ديگر کسی بوده که از شرکت دادن کادرهای بعثی سابق در حکومت کنونی عراق دفاع ميکرده است . پس از سرنگونی صدام حسين، بعثيها از ارتش، از سرويسهای اطلاعاتی و از همه ادارات دولتی اخراج شده بودند. ظرف ۱۰ سال گذشته يک طرح گسترده «بعثی زدايی» در عراق به اجرا گذاشته شده است. سفيران ايران در عراق از سال ۲۰۰۳ تاکنون ـ که همه شان از پاسداران سابق بوده اند ـ همواره بشدت مواظب بوده اند که بعثيهای سابق به هيچ وجه مجدداً درحکومت جديد عراق شرکت داده نشوند.

به گفته اياد علاوی، «ايرانيها در عراق پول توزيع ميکنند، ارعاب ميکنند، تبليغات رسانه ای انجام ميدهند و قاچاق نفت را سازماندهی ميکنند»، چه در مناطق شيعه نشين در جنوب و چه در مناطق کردنشين در شمال. درمنطقه خودمختار کردستان نيز مسعود بارزانی و جلال طالبانی به دليل منافع تجاری کردستان عراق چشمهايشان را بر روی حضور عناصر ايران ميبندند.
مجازاتهای بين المللی عليه ايران به دليل فعاليتهای آن کشور به منظور دستيابی به بمب اتمی باعث افزايش حضور رژيم تهران درعراق شده است. بين النهرين سابق به يک حياط خلوت بسيار مفيد برای ملّاها تبديل شده است. برای نمونه، در زمينه بانکی، ايران روابطش را با موسسات عراقی افزايش داده است تا از طريق آنها مجازاتهای بين المللی را دور بزند. تاجری که هم با ايران و هم با شيعيان عراقی معامله دارد ميگويد : «بسياری از شرکتهای عراقی که در مناقصه های مربوط به پروژه ها در بخشهای نفتی، ساختمان سازی، برق و انرژی شرکت ميکنند در اصل شرکتهای ايرانی هستند که فقط ظاهرشان عراقی است.»

در چنين شرايطی، تعجب بر انگيز نيست که در هتلهای بغداد همواره تاجران ايرانی مشاهده ميشوند. اين همسايه قوی به دومين طرف تجاری مهم برای عراق تبديل شده است و ايران هر سال حدود ۷ ميليارد دلار جنس به عراق صادر ميکند. در خيابانهای شلوغ پايتخت عراق، تاکسيهای زرد رنگ سايپا (يک مدل اتوموبيل ساخت ايران) پديدار شده اند. برخی ميگويند که عمار الحکيم (رئيس يک حزب شيعه عراقی که در دوران رژيم سابق عراق در ايران زندگی ميکرده است) در پشت همه تجارتهای سود آور ميان عراق و ايران قرار دارد. در جنوب بغداد، يک تاجر فرانسوی با تعجب شخصاً شاهد بوده است که نزد يکی از طرفهای تجاری عراقی او حدود ۵۰ کارگر ايرانی مشغول کار بوده اند.
تجارت با عراق کاملاً به نفع رژيم ايران است. ايران محصولات ارزان قيمت را به طور گسترده به سوی بازار عراق سرازير کرده است و اين وضعيت خشم تاجران عراقی را بر انگيخته است. واکنش اين رقيبان تجاری برای ايران فاقد اهميت است. ايران بيش از آنکه در جستجوی دوست باشد در پی حفظ منافعش است. ايران صرفاً در مناطق شيعه نشين جنوب عراق، که گاه تصاوير خامنه ای در آنجا مشهود است، فعال نيست. عوامل ايران در مناطق شرقی کشور، از جمله در استان سنی نشين الأنبار، تلاش کرده بودند مدرسه بسازند. اکنون اهالی اين استان وارد يک شورش عليه نوری المالکی شده اند. روسای عشاير سنی درعراق در همه جا دست دراز شده ايران را قاطعانه پس زده اند. يک ديپلمات در بغداد ميگويد : «برخی از تروريستها که در الأنبار کشته شده اند در مدارکشان رواديد سفر به ايران مشاهده شده است. سنيها مظنونند که ايران سلاح و مواد مخدر به مناطق آنها صادر کرده است.»

ايران بخش نفت درعراق را شديداً تحت نظارت دارد، زيرا اين بخش چون «گاوی شيرده» است. حسين شهرستانی (معاون نخست وزير عراق در زمينه انرژی) ايرانی تباراست. ايران به هيچ وجه تمايل ندارد که عراق صادرات نفتش را افزايش داده و در بازارهای جهانی نفت به رقابت با ايران بپردازد. يک کارشناس نفتی در بغداد ميگويد : «از سال ۲۰۰۳ تاکنون، پروژه های نفتی عراق در سطح حداقل به اجرا گذاشته شده اند و عراق به جای تلاش برای گسترش قابليت توليد نفت، تلاشهايش را بيشتر برای انعقاد قراردادهای خدمات رسانی در زمينه نفتی متمرکز کرده است. اين سياست به طور آشکار به علت اعمال نفوذهای ايران اتخاذ شده است.» از طريق واسطه های سياسيش در پارلمان عراق، رژيم تهران اين سياست را دنبال ميکند که روند تصويب يک لايحه قانونی پيرامون افزايش سطح توليد نفت عراق به ۸ ميليون بشکه در روز را تا آنجا که ممکن است به تأخير بيندازد.
ايرانيها که پراگماتيست هستند تلاش ميکنند با همه نيروهای سياسی در عراق رابطه برقرار کنند، گرچه آنها هم مذهبان شيعه خود را به ديگران ترجيح ميدهند. پنجاه و پنج درصد جمعيت عراق شيعه هستند. ايران ميخواهد که شيعيان عراق متحد باقی بمانند تا اکثريت سياسی در پارلمان را حفظ کرده و سلطه آنها بر دولت عراق ادامه يابد.
يک بغدادی به کنايه ميگويد : «از آمريکاييها سپاسگذاريم که دموکراسی را برای عراق به ارمغان آوردند !» برای اين عراقی باورنکردنی است که آمريکاييها عراق را دو دستی به دشمن قسم خورده خودشان تقديم کرده اند. واسطه های اصلی ايران در رأس احزاب شيعه عراقی عبارتند از : نوری المالکی، عمارالحکيم، مقتدی صدر (يک آخوند جوان شيعه که در سال ۲۰۰۷، در هنگامی که در عراق شديداً تحت فشار قرار گرفته بود، رژيم ايران او را در ايران مورد پذيرايی قرار داد. مقتدی صدر در دوران اقامتش در ايران مدتی در حوزه علميه قم تحصيل کرد و سپس به شهر کوفه واقع در نزديکی نجف بازگشت. مقتدی صدر مهره ايران نيست، ولی تحت کنترل ايران است.)

پس از رفتن آمريکاييها، مقتدی صدر گروه شبه نظاميش («جيش المهدی») را برچيد. اين گروه، از جمله توسط ايران آموزشهای نظامی دريافت کرده بود. برخی از اعضای اين گروه که ميخواستند مبارزه را ادامه دهند توسط «نيروی القدس»، بازوی مسلح پاسداران در خارج از ايران، عضوگيری شدند. شبه نظاميان سابق عراقی يکی ديگر از اهرمهای اعمال نفوذ ايران درعراق هستند. آنها در دوران رژيم سابق عراق توسط جمهوری اسلامی مورد پذيرايی قرار گرفته بودند و در ايران آموزشهای نظامی دريافت کرده بودند. آنها متعاقباً در سرويسهای امنيتی عراق جديد که تحت سطله شيعيان هستند نفوذ داده شدند. تعداد آنها بالغ بر ۱۵ هزار نفر برآورد شده است. آنها در ارتش و در سرويسهای اطلاعاتی يا پليسی به کار گرفته شدند، به طور خاص آن دسته از آنها که در گذشته عضو «نيروی بدر» بوده اند و در دوران جنگ اول خليج فارس در کنار ايران عليه عراق جنگيده بوده اند. آنها امروز از چه کسی اطاعت ميکنند ؟ آيا آنها روابط خود را با پدرخوانده های سابقشان قطع کرده اند ؟ يا اينکه به جاسوسهای دوجانبه و خطرناک تبديل شده اند؟
شيعيان عرب عليه شيعيان پارسی
پس از خروج نيروهای آمريکايی، ايرانيها آرايش نيروهايشان را تغيير دادند و مطابق الگوی حزب الله شيعه در لبنان، در عراق نيز گروه های شبه نظامی محلی ايجاد کردند تا در صورتی که حکومت مرکزی عراق از فرامين ايران پيروی نکند، ايران اين گروهها را در جهت پيشبرد منافعش فعال کند. ميان شيعيان پارسی و شيعان عرب، يک بدبينی کهن و تاريخی وجود دارد که مانع از هرگونه نزديک شدن آنها به يکديگر است. محمد، عراقی اهل نجف که در بغداد با او گفتگو کرديم، تأکيد ميکند : «ما آنها را دوست نداريم. ميان ما و آنها نوعی مرز وجود دارد.» او يادآوری ميکند که اصلی ترين اماکن مقدسه شيعيان در عراق قرار دارند و می افزايد که طرز تفکر شيعيان عراقی و شيعيان ايرانی متفاوت است. شيعيان عراقی طرفدار جدايی دين و سياست هستند، در حالی که شيعيان ايرانی نظام ولايت فقيه را به اجرا گذاشته اند. محمد به اين نکته واقف است که هر سال ۴۰ هزار زائر شيعه ايرانی به نجف و کربلا سفر ميکنند، زائران، سرمايه گذاران، جاسوسان...

شنيده شده است که ايران قصد دارد يکی از عناصر خودش را به جای آيت الله العظمی علی سيستانی در عراق قرار دهد. سيستانی عاليرتبه ترين مرجع تقليد شيعه در عراق است که نزد مردم کوچه و بازار عراق نفوذ فراوانی دارد. هاشمی شاهرودی، رئيس سابق قوه قضائيه ايران، اکنون در نجف مستقر شده است، ولی شيعيان عراقی او را نميخواهند. ايران تلاشهايش را ادامه ميدهد، ولی بنظر نميرسد که رژيم ايران در حال حاضر قادر باشد گزينه مطلوبش را به شيعيان عراقی تحميل کند. در گذشته ايران از شيعيان عراقی خواسته بود تا در انتخابات پارلمانی متحد شوند و ليست مشترکی ارائه دهند، ولی آنها در اين کار موفق نشدند. با اين حال، ايران هم اکنون قادر است اين امر را به زور به مالکی تحميل کند که هواپيماهای ايرانی بتوانند از فضای هوايی عراق عبور کرده و محموله های تسليحاتی به دمشق برسانند. يک روشنفکر در بغداد ميگويد : «ايرانيها تا آنجا پيش رفته اند که مسعود بارزانی را تهديد کرده اند که اگر بخواهد به برادران کرد سوريش کمک کند، شعله های جنگ را در کردستان عراق برخواهند افروخت.»

يک وزير سابق عراقی ميگويد : «مالکی پذيرفته است که از ايران و بشار اسد پشتيبانی کند. در مقابل، رژيم ايران به مالکی قول داده است که در رقابت مالکی با ديگر رهبران شيعه در عراق از او پشتيبانی کند.» مالکی صرفاً يک عروسک خيمه شب بازی در دست ايرانيها نيست. يک سفير عرب هشدار ميدهد : «همه مسئولان شيعه عراقی، چه مالکی، چه صدر و چه سيستانی، اين احساس را دارند که توسط کشورهای سنی منطقه خليج فارس احاطه شده اند و در چنين شرايطی به نفعشان نيست که از ايران فاصله بگيرند.»

جمعه گردی های اسماعيل نوری علا سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو

اسماعيل نوری‌علا
وقتی يک «کنشگر سياسی سکولار دموکرات ِ انحلال طلب» نتوانسته است، در کنار گزينه های پيش روی مردم، گزينه ای از آن خود را ارائه دهد چرا بايد وقت خود را صرف اظهار نظر در مورد شطرنج بغرنجی چون انتخابات کند؟ براستی، فايدهء نشستن در «اطاق های فکر» و «انديشکده ها» و «شوراها»ی فتوا صادر کن چيست وقتی که «ما»، بخاطر کوتاهی های مکرر خود، در اين «بازی» شرکت نداريم و تنها تماشاگر شگردها و فراز و نشيب های نمايش پر التهابی هستيم که در دور دست ها اتفاق می افتد و ما، مثل يک مسابقهء فوتبال، تنها تماشاگر آنيم؟ esmail@nooriala.com
با يک پيش نهادهء ظاهراً بديهی آغاز کنم: «کسی که خود را "سکولار دموکرات انحلال طلب" بداند، قطعاً منکر حقانيت حکومت های ايدئولوژيک (از جمله، "مذهبی") است و، به همين دليل، انحلال آنها را خواستار بوده و، در نتيجه، در هيچگونه کنشی که به سود اينگونه حکومت ها صورت گيرد شرکت نمی کند و حتی، اگر بتواند، در جهت خنثی ساختن اينگونه کنش ها فعالانه درگير می شود».
اما اگر آنچه که گفتم، در سطح نظريه پردازی درست باشد، تجربهء عملی به ما نشان داده است که يک «سکولار دموکرات انحلال طلب» نيز ممکن است، بنا بر مصالح فوری زندگی خود و عطف به فقدان هرگونه گزينهء بهتر، به اين نتيجه برسد که بايد در فعاليت مورد نظر حکومت شرکت کند.
از نظر من، اين «قاعده» ای است که، در اذهان تحليلی، در برابر آن «پيشنهادهء بديهی» که گفتم قرار گرفته و «تضادی ممکن!» را بوجود می آورد؛ بخصوص اگر شخص در داخل کشور زندگی کند و درگير مسائل روزمرهء زندگی خود باشد.
به عبارت ديگر و مثلاً، از منظر انديشهء تجريدی، تحريم فعال يا غير فعال انتخاباتی که رژيم به سود خويش انجام می دهد (چه مهندسی شده باشد و چه نه) از نظر يک معتقد به «سکولار دموکراسی انحلال طلب» امری بديهی محسوب می شود اما، اگر چنين شخصی اميدی به برنامه ای بلند مدت نداشته باشد و فکر کند که، در امر منافع کوتاه مدت آيندهء او، نامزدهای تأييد شده از جانب شورای نگهبان با هم تفاوت دارند، آنگاه ممکن است معتقد شود که می تواند با شرکت در انتخابات به پيروزی «بهترين بد!» کمک کند.
در انتخابات سال 84 همينگونه محاسبات (که در درون آنها همه گونه علائق طبقاتی نيز مندرج بود) موجب شد تا برخی از شناخته ترين روشنفکران سکولار دموکرات داخل و خارج ايران تصميم بگيرند تا به نفع هاشمی رفسنجانی (مبتکر قتل های زنجيره ای روشنفکران) اعلاميه صادر کنند و يا در انتخابات سال 88 جانب موسوی (نخست وزير ضد سکولاريسم محبوب «امام») را بگيرند.
امروز هم با گذشته تفاوتی ندارد. يعنی «فتوای تحريم انتخابات»، آن هم از طرف اپوزيسيون خارج کشور، ماهيتاً، امری تجريدی بوده و بی اعتناء به دلايل صدور اين فتوا، قابل اعمال نيست؛ از جانب هر کس و هر سازمانی که صادر شده باشد.
يعنی، اگرچه انتخابات حکومت اسلامی آشکارا قلابی، تقلبی، مهندسی شده، به نفع حکومت، و با نتايجی سر تا پا يکسان صورت می گيرد و تنها به کار تثبيت «ظاهر دموکرات رژيم» می خورد اما، هيچ کدام از اين صفات مانع شرکت سکولار دموکرات های حتی انحلال طلب داخل کشور در انتخابات نشده و نمی شوند.
در واقع، اگر در نظر داشته باشيم که پايه و شالودهء اغلب تصميم گيری های افراد «منافع کوتاه مدت مادی و شخصی» آنها است در آن صورت در می يابيم که هرچه از اين منافع دورتر باشيم تصميمات ما جنبهء تجريدی تری بخود می گيرد.
مثلاً، منی که 33 سال است از ايران به دور افتاده ام، اغلب افراد خانواده ام در ايران مرده اند، ملک و مالی در «آنجا» ندارم، و در «اينجا» سکنی گزيده ام، شغلی داشته ام يا دارم، فرزندان و نوه هائی را بزرگ کرده ام و اصلاً شکل و شمايل وطنی را که 33 سال است نديده ام نمی شناسم، جز خواست و سليقه و عقيده ام، کدام «منافع کوتاه مدت مادی و شخصی» را بايد در محاسباتم منظور کنم تا سينه پيش داده و اعلام کنم که «ای مردم ايران! وظيفهء شما آن است که انتخابات را تحريم کنيد!». روشن است که وقتی دو سه بار از اينگونه سخنانم بگويم و ببينم که کسی به سخنم گوش نمی کند، بايد بفهمم که با آن رأی دهندهء داخل کشوری که مستقيماً در معرض تلاطم های سياسی و اجتماعی و اقتصادی زادگاه اش قرار دارد دارای «منافع مشترک» نيستم و نمی توانم برای او راه و چاه خاصی را تعيين کنم.

البته اين سخن نافی وظيفه ای که «من» نسبت به وطنم دارم نيست. «من»، هزار بار هم که با انتخابات حکومت اسلامی مواجه شوم، آن را تحريم خواهم کرد. اما، در عين حال، می دانم که نفسم از جای گرم بلند می شود و من، تا نتوانم به آن رأی دهندهء درگير نشان دهم که منفعتی بالاتر از منفعت او وجود دارد که تحقق پذير هم هست، بايد آماده باشم که او به سخن من گوش فرا نداده و کار خودش را، آنگونه که خود تحليل می کند، انجام دهد.
آنکه نمی داند فردا «يارانه» اش قطع يا ابرام خواهد شد، يا مأموران امر به معروف و نهی از منکر در کوچه و خيابات سخت تر خواهند گرفت يا کمی وا خواهند داد، و يا می انديشد که اين امکان وجود دارد که کسی غنی سازی اورانيوم را متوقف کند، و از سطح تنش های بين المللی بکاهد و ميزان و شدت تحريم ها را کاهش دهد، يا تورم را مهار کند، يا دستمزدهای معوقه را بپردازد، و... ناچار است به اين نامزدهای کج و معوجی که از فيلتر شورای نگهبان گذشته اند نگاه کند و، عليرغم ميل باطنی سکولار دموکرات اش، تصميم بگيرد که به يکی از آنها رأی بدهد.
اين هم که در فردای انتخابات، وقتی معلوم شد که رأی او به حساب نيامده، چه خواهد کرد امری است که فقط و فقط به درک و تجربهء خود او مربوط می شود. مثلاً، ممکن است بگويد که در 84 در انتخابات شرکت نکردم و احمدی نژاد نصيبم شد، در 88 در انتخابات شرکت کردم و نه تنها احمدی نژاد نصيبم شد بلکه کتک هم خوردم. اما، بهر حال، نتيجه ای که از اين تحليل می گيرد، يا می خواهد بگيرد، امری مجرد از واقعيت های روزمره اش نيست. يعنی، او تا «انجام انتخابات» به «فردای انتخابات» فکر نمی کند و ناچار است در روز انتخابات تصميم بگيرد که چه بايد انجام دهد. برخی در خانه می نشينند، برخی رأی می دهند، برخی با دلواپسی به اعلام نتايج انتخابات گوش می کنند؛ و هيچ کدام شان هم به اين نمی انديشد که «اپوزيسيون خارج کشور»، مثلاً، اعلام داشته است که مردم بايد انتخابات را تحريم کنند.
چرا چنين است؟ برای اينکه تحريم کننده، اگر بخواهد به حرف اش توجه کنند، بايد گزينه ای متفاوت از آنچه حکومت عرضه می دارد را، که معقول و مطلوب و شدنی هم باشد، در برابر کسانی که منافع و زندگی شان در معرض بازی های سياسی قرار دارد بگذارد تا سفارش او هم لااقل به يک «گزينهء احتمالاً اثر بخش» مبدل شود؛ و اين در حالی است که «اپوزيسيون سکولار دموکرات حکومت اسلامی» هرگز نتوانسته است چنين گزينه ای را به فتوای دائمی ِ تحريم اش سنجاق کند.
***
معنای اين سخن، طبعاً، برگذشتن از تجربهء بی فايدهء گذشته و اتخاذ استراتژی و تاکتيک های مبارزاتی نوينی از جانب اپوزيسيون سکولار دموکرات انحلال طلب است. يعنی بايد ديد که اين «اپوزيسيون»، خود بايد چگونه، و با چه جدول و معياری، انتخاباتی را، که بهر حال انجام می شود، و مردم يا در آن شرکت می کنند يا نمی کنند، ارزيابی کرده و سود و زيان انواع واکنش های رأی دهندگان و شکست و پيروزی هر يک از کانديداها را ارزيابی کند تا بتواند، اگر قصد مداخله در سرنوشت کشورش را دارد، برنامه های کار آينده اش را بر اساس اين ارزيابی تنظيم کند.
پس می توان کار را با اين پرسش آغاز کرد که «روند تحليل و موضع گيری سياسی يک سکولار دموکرات انحلال طلب ِ نشسته در خارج و فاقد منافعی شخصی و مادی در داخل کشور از کجا آغاز می شود؟»
پاسخی که به ذهن من می رسد آن است که برای او معياری جز اين وجود ندارد که بفهمد شرکت و شرکت نکردن مردم در انتخابات، و نيز انجام و نتايج محتوم آن، چه نتايجی را در راستای گسترش و تعميق انديشهء سکولار دموکراسی در ايران به بار می آورد؟ و از موقعيت فراهم شده در قبل از انتخابات و فضای پس از آن چه سودی می توان برد؟ و برای ارائهء يک گزينهء سکولار دموکرات در ايران، که بتواند در موقعيت های پس از انتخابات دخالت تأثيرگذار داشته باشد، چه کاری بايد انجام داد؟
آری، انتخابات فرا خواهد رسيد، اکثريت صاحبات حق رأی يا در آن شرکت می کنند و يا نمی کنند و، در فردای اعلام پيروزی هاشمی، يا مشائی و يا جليلی و يا هرکس ديگر نيز يا مردم همچون سال 84 سکوت اختيار خواهند کرد و يا همچون سال 88 به خيابان خواهند آمد. می بينيد که «احتمالات» متعددند و، در نتيجه، يک «کنشگر سياسی سکولار دموکرات ِ انحلال طلب» بايد جای قهرمان شطرنجی چنين بغرنج باشد تا بتواند حرکت های مختلف «حريف» را پيش بينی کرده و، در برابر هر حرکت احتمالی او، پاسخی تدافعی يا تهاجمی داشته باشد. و اين البته که کار آسانی نيست و آنچه تا کنون از جانب اپوزيسيون اقامه شده حاکی از عجزی عميق است.
اما پرسش اينجا است که وقتی يک «کنشگر سياسی سکولار دموکرات ِ انحلال طلب» نتوانسته است، در کنار گزينه های پيش روی مردم، گزينه ای از آن خود را ارائه دهد چرا بايد وقت خود را صرف اظهار نظر در مورد شطرنج بغرنجی چون انتخابات کند؟ براستی، فايدهء نشستن در «اطاق های فکر» و «انديشکده ها» و «شوراها»ی فتوا صادر کن چيست وقتی که «ما»، بخاطر کوتاهی های مکرر خود، در اين «بازی» شرکت نداريم و تنها تماشاگر شگردها و فراز و نشيب های نمايش پر التهابی هستيم که در دور دست ها اتفاق می افتد و ما، مثل يک مسابقهء فوتبال، تنها تماشاگر آنيم؟
من، با طرح اين پرسش ها می خواهم شما را به اين پرسش های اصلی تر نيز بکشانم که «اگر فکرها و مواضع و فتواهای ما در جريان انتخابات رژيم اثری ندارد، پس تکليف سياسی / عقيدتی / وجدانی و انسانی ما چيست؟» و «اگر فکر می کنيم که مردم ايران در زير دست و پای اين رژيم هر روز لهيده تر می شوند و با همهء ثروت ها و استعدادها که دارند حق شان اين نيست که اسير يک حکوت فاشيستی ايدئولوژيک (مذهبی) باشند، ما می توانيم و بايد چه کار کنيم؟»
می بينيد که در اينجا هم ناچاريم به همان «تنها معيار» که گفتم، يعنی به «ايجاد گزينه ای سکولار دموکرات»، بر گرديم و بخواهيم و بتوانيم گذشته و آيندهء خود را به مدد نگريستن در اين «آينه» به تحليل بکشيم و برای آينده برنامه ريزی کنيم.
***
به نظر من، اگر از اين طريق بيانديشيم، خواهيم ديد که همهء احتمالات گوناگون و بغرنجی که بدان ها اشاره کردم، يعنی هرچه که اتفاق افتد، به شرح زير، می تواند برای ما مطلوب از آب در آيد:
1. اگر مردم در انتخابات شرکت نکردند، معنای حرکت شان برای ما آن است که از تأثيرگزاری بر سرنوشت خود از طريق انتخابات قطع اميد کرده اند و فضای کشور پر از نوميدی و استرس است. در آن صورت اگر ما راه و گزينه ای مشکل گشا داشته باشيم می توانيم مطمئن شويم که گوش مردم با ما خواهد بود
2. اگر مردم در انتخابات شرکت کردند و اکثريت شان به خواست خود رسيدند آنگاه می توانيم اميدوار باشيم که ذهنيت مردم ديگر معطوف نتايج بلافاصلهء انتخابات نيست و، از پس اعلام نتايج، فرصتی پيش می آيد تا مردم به مسائل و حرف های ديگر هم گوش فرا دهند و ما هم اگر حرفی برای گفتن داشته باشيم فرصت می يابيم که انديشهء «سکولار دموکراسی انحلال طلب» را در داخل کشور نيز به گفتمان قالب سياسی بدل کنيم.
3. اگر مردم در انتخابات شرکت کردند، و نتايج آن برايشان مقبول نبود، اما از واکنش شان هم خبری نشد؛ بر ما روشن می شود که همان حالت اول پيش آمده و فضا پر از انتظارهای تازه است که در آن «سکولار دموکراسی» صحنه ای برای جلوه گری می يابد.
4. اما اگر واکنش آنها بصورت اعتراضات خودجوش جلوه کرد، با توجه به تجربهء جنبش سبز و فقدان مديريتی انحلال طلب در آن، نياز مردم به هدايت و دست يازيدن به يک گزينهء سکولار دموکرات بيش از هميشه خواهد بود. بخصوص که گمان نمی رود مردم حاضر باشند، تا حد دستگير و شکنجه و کشته شدن، و با حضور ميليونی خود، به اينکه يکی از نامزدها «اين انتخابات» از صنوق بيرون نيامده اعتراض کنند. بنظر من «اعتراض به نتايج انتخابات» تجربه ای بود که يک بار برای هميشه در حکومت اسلامی بصورت «جنبش سبز» به اوج خود رسيد و بنظر نمی رسد که لوازم تکرار آن در سال 92 وجود داشته باشد.
5. در عين حال، فضای پس از اينکه هر کدام از نامزدها برنده اعلام شوند نيز به نفع سکولار دموکرات ها است. مثلاً، اگر اصلاح طلبان (بگيريم هاشمی) پيروز شود، مهمترين فايده اش برای سکولار دموکرات ها بريده شدن زبان پر گوی «اصلاح طلبان» از يک سو و «انتخابات آزادی ها» از سوی ديگر است. براستی کدام اصلاح طلب است که حاضر باشد بگويد که هاشمی در انتخاباتی غير آزاد پيروز شده است؟
7. و پيروزی هر کس ديگری نيز نمی تواند به کمرنگ شدن اهميت سکولار دموکراسی کمک کند. چرا که حکومت اسلامی، از فردای انتخابات، عمر خود را به هر صورت که باشد ادامه خواهد داد و مردم هم تا چهار سال ديگر به انتخابات نخواهند انديشيد و حواس شان معطوف نتايجی خواهد شد که ممکن است پيش آيد. آنگاه ترس از جنگ، قحطی، گرسنگی، فقدان بهداشت و نظاير اين مشکلات می تواند يکی از شقوقی باشد که بر فضای زندگی مردم مسلط شود؛ بخصوص که، با ابقای حکومت اسلامی، مردم نمی توانند در عين گرفتاری به خوش بينی های نيم بند روی آورند. در اين صورت «گزينهء سکولار دموکرات» يکی از ممکن تر و جذاب ترين گزينه ها برای شکل دادن به مبارزات خواهد بود.
می خواهم بگويم که فضای پس از انتخابات، به هر صورتی که درآيد، می تواند به نفع سکولار دموکرات ها باشد؛ البته به شرط آنکه آنها نيز، خسته از اعلام فتواهای بی نتيجه و سنواتی، بتوانند در راستای مسلط ساختن گفتمان سکولار دموکراسی انحلال طلب، خود را بصورت يک نيروی وسيع و گسترده منسجم کنند و به مردم داخل و خارج کشور مژده دهند که اکنون، 107 سال گذشته از «انقلاب مشروطه»ی سکولار دموکرات شان، که بوسيلهء روحانيت و سلطنت به کمتر هدف سياسی خود دست يافته و عاقبت هم در پای «انقلاب مشروعه»ی سال 57 قربانی شده، بالاخره، در کنار انواع و اقسام نيروهای سياسی چپ و راست، يک نيروی وسيع و قاهر نيز وجود دارد که در زير چتر آن می توان هم به استقرار حاکميت ملی انديشيد، هم به حفظ يکپارچگی کشور، و هم به صلح و آزادی و آبادی و استقلال پايداری که فراهم ساز رشد تحزب و نهادهای مدنی و ارائهء برنامه های مختلف چپ و ميانه و راست خواهد بود.
همانگونه که در هفته های گذشته نوشتم، بنظر من، «اپوزيسيون سکولار دموکرات انحلال طلب»، متأسفانه، نتوانسته است در فرصت چهار سالهء پس از جنبش سال 88 چنين گزينهء منسجم و مطلوبی را پيش روی مردم بگذارد و، در نتيجه، تلاش هايش در اين دقايق آخر، برای تأثيرگزاری بر رأی مردم، به مضحکه بيشتر شباهت يافته است. اما اگر همين اپوزيسيون بتواند خود را جمع و جور نمايد، گذشتهء نزديک را به آسيب شناسی بکشاند، و از تجربه هايش درس آموزی کند، آنگاه می توان اميدوار بود که، از فردای اعلام نتايج انتخابات، مساعدترين فضا برای پيشبرد انديشه سکولار دموکراسی انحلال طلب در کشور بوجود خواهد آمد.
تا آن زمان و آن واقعه اما چه چاره ای جز تکرار پرسش قديمی حافظ شيراز است که : «شهر خالی ست ز عشاق، بود کر طرفی / مردی از خويش برون آيد و کاری بکند»؟

رأی «مردم»، ارادۀ «آقا» و نگاه «ما» (در حاشیه «انتخابات» ریاست جمهوری در ایران)

رأی «مردم»، ارادۀ «آقا» و نگاه «ما»
(در حاشیه «انتخابات» ریاست جمهوری در ایران)
مجید خوشدل
با اظهار نظرهایی از عبدالستار دوشوکی، شکوه میرزادگی، مصطفی صابر، مرجان افتخاری، محمدعلی اصفهانی، یاسمین میظر، فاتح شیخ، شهلا آقاپور، مسعود فتحی
نظرخواهی «زودهنگامی» که در پی می آید، در پیوند با مفهومی متناقض در حاکمیت های دینی- استبدادی است: «انتخابات»!
 تناقض و دوگانگی با این پرسش ساده آغاز می شود و سپس ابعاد اجتماعی به خود می گیرد: حاکمیت هایی که مشروعیت خود از «آسمان» می گیرند، مفاهیم، مقولات و قراردادهای «زمینی» به چه کار آنها می آید؟
در همین راستا؛ چه رابطه ای میان مفاهیمی نظیر «انتخاب»، «آزادی»، «انتخاب آزاد» با عنصر «تقلید» و مجموعه ای از فرامین، تکالیف، مؤلفه ها و توجیه های دین سیاسی وجود دارد و اصولاً تکلیف «انسان مقلّد» و نیز نظام های سیاسی دینی با قانونمندی ها و دستاوردهای مثبت حوامع مدرن چه می تواند باشد؟
در این پیوند آیا نمی باید «ریشه» را نشانه گرفت؛ همان بنیانی که طیفی آنرا «روبنا» تصور کرده و با این «انتخاب» به پاک کردن صورت مسئله ها اقدام کرده اند؟

اما این نظرخواهی زودهنگام است، زیرا تا این لحظه رأی ملوکانه در پیوند با تأیید «کاندیدا» های خودی نهایی نشده است. زودهنگام است، چرا که این گونه نظرخواهی ها در جامعه ایرانی اصولاً باید «زودهنگام» باشد.
ساده کنیم این معادله را: در «انتخابات» ریاست جمهوری پیش روی در حکومت اسلامی ایران آیا قرار است کسی با رأی مستقیم و بی واسطۀ مردم انتخاب شود؟ در این باره نظری به گذشته بیافکنیم:
با توجه به اولین «انتخابات» ریاست جمهوری در حکومت اسلامی ایران و نیز آخرین آن؛ با توجه به حذف و سرکوب کلیۀ کاندیداهای غیرخودی و حتا خودی در آنها؛ با سرنوشتی که برای بنی صدر و سپس تمام «رؤسای جمهور» در ایران اسلامی رقم زده شده است؛ با «انتخابات» مهندسی شدۀ ریاست جمهوری 88 که بیخ گوش مان است؛ و مبارزات مردمی؛ و نیز سرنوشت «رهبران نمادین»؛ و نیز سکوت «مردم» و نسیان «اصلاح طلبان» در این پیوند؛ و با حاکمیتی که دست کمی از سلسله عباسیان ندارد و با حاکمی که عین خلفای عباسی حرف می زند و حکم می راند؛ و با تنها کشوری در جهان که زمامداران اش جملگی سپاهی و اطلاعاتی بوده و هستند؛ و تنها کشوری در جهان که منابع اقتصاد مالی، صنعتی، معادن و نیز مدیریت نشر، مطبوعات و تبلیغات آن در تصرف نهادهای نظامی، امنیتی آن کشور است؛ و تنها کشوری در جهان که کاندیداهایش می توانند جنایتکارانی باشند که به جرم جنایت علیه بشریت تحت تعقیب بین المللی می باشند، اما جرم ها و جنایتها می تواند بخشی از برنامه «انتخاباتی» آنان محسوب شود...
و البته با «مردم»ی که اغلب شان متفاوت اند با مردمان کشورهایی که من و شما در آن زندگی می کنیم؛ خیلی زود فراموش می کنند و اغلب، انسانهایی هستند دین خو، که به استبداد خو گرفته اند و روزمره آنرا بازتولید می کنند و ... بحث از «انتخابات» در ایران اسلامی چه سود و حاصلی دارد؟
طرح بالا می تواند بخشی از واقعیت اجتناب ناپذیر جامعه ایران و نیز نظام سیاسی حاکم بر آن کشور باشد. هر چند امکان دارد طیفی از کنشگران سیاسی با این طرح مخالف بوده و یا با برخی از داده های آن زاویۀ دید داشته باشند.
*    *    *
نظرخواهی ذیل در برگیرنده نقطه نظرات تنی چند از کنشگران سیاسی و اجتماعی از گرایش ها و گروه بندی های مختلف در پیوند با «انتخابات» ریاست جمهوری سال 92 در ایران است.
در این رابطه، شنبه، یازدهم ماه می 2013 دو پرسش را برای دوستانی چند ارسال می کنم؛ با این تفاوت که مثل «گفتگو»ها دیگر قادر نیستم پاسخ ها را به چالش بکشم. اما پرسش ها:
1- در «انتخابات» ریاست جمهوری 92 چه کسی را از صندوق ها بیرون خواهند آورد؛ چرا رژیم اسلامی ایران (ولایت فقیه) به این گزینه تن داده است؟
2- عوارض اجتماعی و سیاسی این «انتخاب» برای حکومت اسلامی چه خواهد بود؟
برای دریافت پاسخ ها پنج روز مهلت در نظر گرفته می شود و در جوف نامه توضیح کتبی کوتاهی نیز ضمیمه می گردد.
باید خاطرنشان کنم که در گردآوری و تدوین این نظرخواهی تلاش کردم:
- شرکت کنندگان از گرایش ها و گروه بندی های مختلف باشند.
- زنان و مردان به تساوی در آن شرکت داده شوند.
- پاسخ ها کوتاه و فشرده باشد (پنج سطر برای هر پرسش).
- پیش از نهایی شدن صف بندی ها و معین گشتن «کاندیدا»ها نظرخواهی منتشر شود.
*    *    *
یادآوری چند نکتۀ حاشیه ای نیز ضروری می باشد:
الف- اسامی شرکت کنندگان به ترتیب دریافت اظهارنظرها درج شده است.
ب- یاسمین میطر به دلیل در سفر بودن و عدم دسترسی به برنامۀ فارسی پاسخ خود را به زبان انگلیسی ارسال نموده است.
پ- اظهار نظر یکی از زنان شرکت کننده به دلیل استفاده از الفاظ و عبارات نامتعارف، عدم اصلاح و اصرار ایشان به درج آنها در این نظرخواهی نیامده است.

عبدالستار دوشوکی
در «انتخابات» ریاست جمهوری 92 چه کسی را از صندوق ها بیرون خواهند آورد؛ چرا رژیم اسلامی ایران (ولایت فقیه) به این گزینه تن داده است؟
با توجه به صف آرائی طیف های مختلف درون نظام حاکم و بخصوص مثلث طرفداران دولت، اصولگرایان و اصلاح طلبان با طیف هاشمی رفسنجانی، و نظر به سورپریزهای گذشته یا بعبارتی نتایج غافلگیر کننده انتخابات ریاست جمهوری از سال ٧٦ تا ٨٨ ، از قدیم الایام گفته اند که پیش بینی مخصوصا در مورد وقایع آینده کار بسیار مشکلی است و فقط می توان گمانه زنی کرد. حدس من این است نمایند اصولگرایان نظیر ولایتی و به احتمال خیلی زیاد قالیباف رئیس جمهور آینده ایران خواهد شد.
عوارض اجتماعی و سیاسی این «انتخاب» برای حکومت اسلامی چه خواهد بود؟
حذف و الیناسیون (از خود بیگانه کردن) طیف احمدی نژاد و هواداران حاشیه ای آن در روستاها و محرومین شهر نشین. خنثی کردن رفسنجانی و اصلاح طلبان بدین منوال که ما به شما میدان دادیم، ولی مردم از شما اقبال نکردند، در نتیجه تاریخ مصرف شما نیز سر آمده است. از منظر اجتماعی، بخش وسیعتری از جامعه متوهم که طرفدار دو طیف حذف شده هستند از بدنه نظام جدا خواهند شد. از منظر سیاسی نظام بسوی تک قطبی و حذف تنش های درونی خواهد رفت. چون چندگانگی در حاکمیت آن هم تحت فشارهای شدید اجتماعی ـ اقتصادی داخلی و بین المللی در درازمدت برای نظام مهلک خواهد بود.
*    *    *
شکوه میرزادگی
در «انتخابات» ریاست جمهوری 92 چه کسی را از صندوق ها بیرون خواهند آورد؛ چرا رژیم اسلامی ایران (ولایت فقیه) به این گزینه تن داده است؟
نمی دانم چه کسی را بیرون خواهند آورد؛ فرقی هم نمی کند. اما یقین دارم کسی از صندوق بیرون خواهد آمد که دو امتیاز داشته باشد. یکی اطاعت بی چون و چرا از خامنه ای، یا سپاه. و دوم قدرت گفت و گو و مذاکره و زد و بند با غرب برای نجات از تحریم های سیاسی و اقتصادی.
عوارض اجتماعی و سیاسی این «انتخاب» برای حکومت اسلامی چه خواهد بود؟
حکومت هر کسی را که انتخاب کند، چون 34 سال گذشته مشکلی اجتماعی و سیاسی نخواهد داشت. و مثل همیشه این مردم هستند که هزینه های سنگینی را می پردازند. البته انتخابات سال 88 را باید استثنا دانست چون مردم تصمیم گرفتند، مقابل حکومت آزادی کش، مردم ستیز بایستند و حکومت اسلامی گرفتار مشکلات شدیدی شد که تا همین اکنون هم ادامه دارد. در واقع باید گفت که هر انتخابی از سوی حکومت می تواند عوارضی داشته باشد، اگر که مردم در پذیرش آن مقاومت کنند.
*    *    *
مصطفی صابر
در «انتخابات» ریاست جمهوری 92 چه کسی را از صندوق ها بیرون خواهند آورد؛ چرا رژیم اسلامی ایران (ولایت فقیه) به این گزینه تن داده است؟
اگر مشایی و رفسنجانی از فیلتر شورای نگهبان بگذرند (که حذف آنها برای "نظام" بی هزینه هم نیست)، آنگاه تقلب در شمارش  آراء آسان نخواهد بود. چرا که اینها دست یکدیگر را بلدند بخوانند. در نتیجه هنوز نمی توان پاسخ روشنی به سوال شما داد. انتخابات در جمهوری اسلامی هراندازه باسمه ای و مسخره باشد، با اینهمه مکانیزمی بوده برای "خودی" ها تا به توازن قوای معینی بین خود رسمیت دهند. خامنه ای کوشید تا "بچه" را با جایش بیرون بیندازد، اما موفق نشد و باید فعلا به این بازی ادامه دهد.
عوارض اجتماعی و سیاسی این «انتخاب» برای حکومت اسلامی چه خواهد بود؟
این یک بازی باخت باخت برای رژیمی است که باید برود. حتی اگر پروژه خامنه ای یعنی از سر گذراندن نسبتا آرام انتخابات 92 و بیرون کشیدن کسی مثل جلیلی یا ولایتی از صندوق پیش برود، بحران و بن بست جمهوری اسلامی سر جایش خواهد بود و بدتر هم خواهد شد. تا همینجا نزاع ها در جمهوری اسلامی بالا گرفته و تمسخر و چالش کل نظام در بین مردم داغتر شده است. حالت خطرناک تر برای جمهوری اسلامی این است که مردم جایی پایشان را در بین شکاف بالایی ها بگذارند و رژیم را بیش از پیش تضعیف کنند.
*    *    *
مرجان افتخاری
در «انتخابات» ریاست جمهوری 92 چه کسی را از صندوق ها بیرون خواهند آورد؛ چرا رژیم اسلامی ایران (ولایت فقیه) به این گزینه تن داده است؟
انتخابات در ایران و تعدادی از کشورها "کاریکاتوری" از مدل جهانی شده سرمایه داری غرب و ساختارهای آن است. در واقع "تحمیلی دورانی" به قدرتهای استبدادی و اسلامی است. عربستان هم که ارتجاعی ترین نمونه است "انتخابات" را پذیرفته. "آری و نه" خمینی در سال 58 نمونه روشن این تحمیل و کاریکاتور است. روند گذار از ولایت فقیه از "درون و از بالا "با مخالفهای احمدی نژاد اغاز شده، درگیریها و جناح بندیهای امروز، فقط بر سر تقسیم درآمد نفت بین باندهای اقتصادی و نظامی است. منافع اکثریت جامعه هیچ جائی در این کاریکاتور ندارد.

عوارض اجتماعی و سیاسی این «انتخاب» برای حکومت اسلامی چه خواهد بود؟
اختلافات و درگیریهای پسا انتخابات ادامه خواهد یافت. بحران سرمایه داری جهانی، تحریمها، فلج اقتصادی، تورم، بیکاری و گرانی چشم انداز اعتراضات خود جوش اجتماعی، بدون "آلترناتیو مشخص و رادیکال" و سرکوب شدید را نشان میدهد. اما تهدید های نظامی امریکا، اسرائیل و بحران در منطقه پس از سرنوشت سوریه در یک مقطع تعین کننده و حساس میتواند به عامل "وحدت ملی" تبدیل شود. که همسوئی ناسیونالیستها، پوپولیست ناسیونالیست- اسلامی و نظامی را برای "تغیرات آرام" امکان پذیر میسازد. ولی راه طولانی است.
*    *    *
محمدعلی اصفهانی
در «انتخابات» ریاست جمهوری ۹۲ چه کسی را از صندوق ها بیرون خواهند آورد؛ چرا رژیم اسلامی ایران (ولایت فقیه) به این گزینه تن داده است؟
يک دستگاه منسجم که با اعتماد به نفس لازم، و با تضمين کافی، نشسته باشد و تصميم گرفته باشد که چه کسی را از صندوق ها بيرون بياورد وجود ندارد. در اين نظام، پس از خمينی، توازن مرتباً تغيير کننده ی قوا در هر مقطعی و هر مناسبتی، در ارتباط با همان مقطع معين و همان مناسبت معين است که تکليف يک موضوع را تعيين می کند. بايد ديد که برآيند مجموعه ی کشمکش های نيرو های متفاوت، متخاصم، و متضادی که نظام اليگارشی واره ی موجود را تشکيل می دهند، منجر به «رياست جمهوری» چه کسی خواهد شد.
پاسخ قسمت دوم پرسش شما هم با توجه به آنچه گفتم، در يک جمله اين خواهد بود: چون ناچار شده است که يا به برآيند مجموعه ی کشمکش های درون خود، تن دهد، و يا فروپاشی کامل خود را بپذيرد!


 عوارض اجتماعی و سیاسی این «انتخاب» برای حکومت اسلامی چه خواهد بود؟
اين «انتخابات»، نه صحنه ی رقابت، بلکه صحنه ی لشگر کشی نيرو های درون حاکميت است در برابر هم. يعنی اين «انتخابات»، در دو جبهه جريان دارد: جبهه ی جنگ نيرو های درونی نظام با يکديگر؛ و جبهه ی جنگ مردم با کل اين نيروها.
اکثر رأی دهندگان را مخالفان نظام، يعنی حتی مخالفانِ خودآگاه يا ناخودآگاه همان کاندیدايی که آن ها به او رأی می دهند و داخل نظام است تشکيل می دهند. نتيجه ی چنين معادله يی، طبعاً تسريع روند چند قطبی تر شدن نيرو های درون نظام خواهد بود به دست خودش از سويی، و به دست رأی دهندگان از سوی ديگر.
متأسفانه، فعلاً مردم ـ رأی دهندگان و رأی ندهندگان ـ ابتکار عمل را در دست ندارند. و اين البته به اين معنی هم نيست که ابتکار عمل در دست نظام باشد. به همان دلايلی که در پاسخ به پرسش اول گفتم.
*    *    *
فاتح شیخ
در «انتخابات» ریاست جمهوری 92 چه کسی را از صندوق ها بیرون خواهند آورد؛ چرا رژیم اسلامی ایران (ولایت فقیه) به این گزینه تن داده است؟
اگر انتخاباتی در کار نیست و "کسی را از صندوق بیرون خواهند آورد"، دیگر به پیشگوئی "کسی" چه نیاز است؟ کشمکش بر سر پرکردن صندلی خالی بالای رژیم برای نجات آن از بحران است. از منظر اعتراض اجتماعی کارگران و محرومان جامعه، جمهوری اسلامی رفتنی است، نجات آن جزو محالات است و از هیچیک از این جانیان کاری ساخته نیست. از منظر جناحی از بورژوازی که نجات رژیم را در کنار آمدن با غرب میبیند، رفسنجانی مناسبترین گزینه است. اما تناقضات ذاتی این استبداد سیاسی خاص و منافع زمینی جناح حاکم (خامنه ای و سپاه) اجازه نمیدهد به این گزینه تن بدهند. ظاهرا جلیلی را بالا میکشند و کار برون رفت از بحران را بر جمهوری اسلامی سخت تر میکنند. این هم از فاکتورهای رفتنی بودن این نظام است.   
عوارض اجتماعی و سیاسی این «انتخاب» برای حکومت اسلامی چه خواهد بود؟
هر روز عمر بیشتر این حکومت، بار بیشتر بر گرده اکثریت عظیم جامعه است. جلیلی، رفسنجانی یا هر جانی دیگری از صندوق بیرون آورده شود، ناگزیر است بحرانهای نظام را به معیشت طبقه کارگر و توده های محروم منتقل کند. این بساط رسوا که برچیده شد، جامعه میماند و اعتراضات طبقاتی که با فرونشستن گرد و غبار "انتخابات"، آشکارتر از پیش گریبان نظام را میگیرد. افت شدید موقعیت این استبدادِ سرمایه داری در کل سرمایه داری جهانی و در صفبندی دول منطقه، سختی معیشت کارگران و محرومان جامعه، بیکاری انبوه نسل جوان، ناتوانی نظام حاکم از تامین معیشت برای کارگران و تامین سودآوری برای بورژوازی، جامعه را به آستانه انفجار رسانده است. در چنین اوضاعی کارگران چه دارند که از دست بدهند؟ حال آنکه با انقلاب خود میتوانند رهایی را برای خود و کل جامعه بدست آورند.
*    *    *
مسعود فتحی
درانتخاباتریاستجمهوری۹۲چهکسیراازصندوقهابیرونخواهندآورد؛چرارژیماسلامیایران(ولایتفقیه) بهاینگزینهتندادهاست؟

اظهارنظر در مورد این که در انتخابات این دوره ریاست جمهوری چه کسی از صندوق های رای بیرون خواهد آمد، با توجه به اتفاقی که در دقیقه نود و روز آخر ثبت نام کاندیداها رخ داد،‌ چندان آسان نیست. با حضور مجدد رفسنجانی در انتخابات، و نیز ثبت نام مشائی، می توان گفت جناح مقابل تلاش خواهد کرد، به توافق رسیده و با یک چهره (مثلا جلیلی) در مقابل رفسنجانی و احتمالا مشائی یا کاندیدای دیگری از دولت، وارد گود شود. از این رو نمی شود پیش بینی کرد که کدام  یک از صندوق بیرون خواهند آمد. اما اگر آرا شمرده شود، شانس رفسنجانی با توجه به مواضعی که بعد از اعتراضات سال ۸۸ گرفته است،‌ بیشتر است.

عوارضاجتماعیوسیاسیاین«انتخاب» برایحکومتاسلامیچهخواهدبود؟

در صورت انتخاب رفسنجانی طبعاً اوضاع به سوی نزدیکی با غرب و حل بحران هسته ای، تخفیف تحریم ها و نیز  تغییراتی در وضعیت عمومی جامعه خواهد رفت. البته در مناسبات با غرب راه دیگری برای حکومت نمانده است، هر کسی از صندوق در بیاید، مجبور است، برای تضمین فروش نفت هم شده، دست به سازش هایی بزند. درآمد نفت شاهرگ حیاتی دولت جمهوری اسلامی است. به هر حال حضور مجدد رفسنجانی در انتخابات نشانه احساس خطر جدی در مورد آینده نظام جمهوری اسلامی در صورت ادامه وضعیت فعلی است.
*    *    *
شهلا آقاپور
در «انتخابات» ریاست جمهوری 92 چه کسی را از صندوق ها بیرون خواهند آورد؛ چرا رژیم اسلامی ایران (ولایت فقیه) به این گزینه تن داده است؟
ابتدا بگویم که از نگاه یک شاعر/ هنرمند به رویدادهای جامعه سرزمین مادری ام نگاه می کنم نه یک تحلیلگر یا فعال سیاسی. از دیگر سو، من بر این باور نیستم که انتخابات در حکومت اسلامی چیزی را ازنگاه منافع مردم و نیازهای این زمانی و این جهانی جامعه تغییر دهد. از همین نگاه هم مهم نیست چه کسی از صندوقها بیرون می آید.
 عوارض اجتماعی و سیاسی این «انتخاب» برای حکومت اسلامی چه خواهد بود؟
مشکل در حکومت اسلامی ساختار مافیایی و جنگ منافعِ زیر مجموعه های این مافیاست که بتناسب ساختاری، چنین مجموعه ای ناتوان از مدیریت سیاسی/ اقتصادی/ فرهنگیِ مورد نیاز ایران است. حکومت اسلامی با بحران و خفقان بشکلی تحمیلی و سرکوبگرانه تا کنون دوام آورده است. بنابراین انتخابات در چنین مجموعه ای تاثیری در شرایط کلی ایران ندارد مگر همۀ این حکومت برکنار شود.
*    *    *
یاسمین میظر
1- It really depends on the ruling circles assessment of the situation, if they realise how bad
the situation is they 'engineer' a surprise winner to save capitalism and to fool ordinary people, if they don't they will go for a 'principlist' ossoulgara.
People expect a miracle to save them from the current disaster and these so called elections (because they are not real elections) provide a diversion.

2- None of the candidates have anything to say about the working class, unemployment.  unpaid wages. Al the candidates seem to be in favour of 'resolving the nuclear issue'  and one assumes whoever gets elected they will work to reduce sanctions  however I doubt if that will effect the lives of ordinary people as prices will remain high.
In an election already known to be subject to 'engineering ' by revolutionary guard, in an election that only male  supporters of an  Islamic constitution can become candidates, the revolutionary left has only got one option: to  boycott the elections and continue the call for the overthrow of Iran's Islamic  regime and its myriads of factions and tendencies.

*    *    *
تاریخ انتشار: 18 ماه می 2013

یک «توضیح»، و دو کلام حرف اضافی علی ناظر

------------------------------------------------- 
شروع متن نامه خصوصی (ارسالی 9 بهمن 1388)
 
آماده انتشار و بازتکثیر نیست
پس از ویرایش نهایی در سایت (رسانه) دیدگاه منتشر می شود
خصوصی (جهت توجه محمدرضا روحانی، مهدی سامع، کریم قصیم، و دبیر شورا، و یکی از دوستان مشترک)
خصم، سوگلی، رفیق
--------ویرایش شده متنی که در 9 بهمن 1388 نوشته و ارسال شده است ----------
 
قرار بود که به خاطر «مشکلات شخصی»، سایت دیدگاه چند هفته ای فعال نباشد. مشکلات شخصی چیزی نیستند به جز بیماری شدید، و در چند هفته اخیر درد مفاصل و عضلانی که امکان تایپ مستمر را از من می گیرد (و دوستان یادداشت روز نویس ماه ها از آن آگاه هستند)، و البته مشکل برنامه ریزی برای کدهای ورودی که کاربران بتوانند مستقیما مطلبشان را وارد سیستم کنند (که پیش از این در «موازین دیدگاه» قید شده بود).
امشب (9 بهمن) پس از خواندن متن ماده واحده «در دفاع از اشرف» که در اجلاس میان دوره ای شورای ملی مقاومت به تصویب رسیده است، درد آرنج و مچ که شدیدا مرا رنج می دهد را نادیده گرفتم چون فکر کردم، ممکن است برخی از کاربران اشتباها فکر کنند که دلیل تصمیم و «مشکلات شخصی» مدیر دیدگاه، این «مصوبه» باشد و منظور شورا از «رسانه» در این «ماده»، سایت (رسانه) دیدگاه است. (برخی از تحلیل کننده گان که مسائل شورا را دنبال می کنند، نوشته اند که منظور شورا سایت دیدگاه و پژواک است). روشن بگویم : سخنگوی هیچ سایتی نیستم، و می دانم که تا این لحظه منظور دیدگاه نبوده است.
برای من، این ماده، هرچند «چند خط» بیشتر نیست، اما پر است از اشکال هایی که گذشته، حال و آینده دستاوردهای شورا را به زیر سوال می برد. ولی همانطور که در بالا عرض کردم، و دوباره تأکید می کنم، دلیل غیر فعال شدن دیدگاه این نبوده است.
 
در این نوشتار (کمی طولانی)، می خواهم بدون رودربایستی با شورایی های محترم، و البته رزمندگان و افسران مقیم اشرف درد دل کنم. واقعیت این است که احساس می کنم که بعنوان یک ژورنالیست/مدیر «رسانه»، و البته «رفیق» مبارزان، می بایست این خطای شما را به شما گوشزد کنم. نتیجه گیری را به عهده خواننده می گذارم.
 
بگذارید پیش از هر چیز چند نکته را رک و راست روشن کنم: 1- این رژیم منحوس اسلامی که نتیجه فکر و اندیشه خمینی است باید سرنگون شود، و از هیچکدام از دنبالچه های این نظام هم تنوری گرم نخواهد شد.
2- برایم اصلا مهم نیست که این نوشتار تا چه حد در رسانه های وزارت اطلاعات حلوا حلوا می شود. این اراذل، نمایندگان نظام جمهوری اسلامی هستند، و بخاطر یک مشت مزدور، بر زبانم قفل نمی زنم.
3- من هیچ موقع ادعای «مبارز» بودن نداشته ام. در این رژیم زندانی نشده ام، و سالها است که از ایران عزیزم دورم، و بی شک درد و رنج مردم ستمدیده ام را آنطور که هست حس نمی کنم. می دانم چه کسی هستم، چه می خواهم، و کجا ایستاده ام. به آزادی اندیشه، آزادی بیان، و آزادی مطبوعات باور دارم، و بدون پایبندی و تضمین این سه اصل، آینده ایران را «تاریک» ارزیابی می کنم. بنابراین، این من هستم، و با این ویژگی ها دیدگاه را مدیریت می کنم. به دنبال اسم و مقام و تصاحب قدرت، تشکیل حزب و ... نیستم، به آن محتاج نیستم، هدفم آن نیست. مدارج آکادمیکی ام برایم کفایت می کند، و افتخار می کنم که معلمم.
4- منفرد و مستقل هستم. پس، آنچه در زیر می آید باور من هستند، اما تاکنون، به این شفافی، در باره آن ننوشته بودم چون چنین مصوبه ای از سوی یک نهاد سرنگونی طلب منتشر نشده بود و اگر نمی شد، بازهم دلیلی برای نوشتن نمی دیدم.
پس آنچه در زیر می آید نه از سر چشم و چراغ زدن به رژیم است، و نه از سر متوهم شدن به خودم، و یا متوهم شدن به وزن و توانمندی سایت (رسانه) دیدگاه، و یا اینکه فکر کنم که نماینده مدیران سایت ها و رسانه ها هستم (نیستم و نمی خواهم بشوم). شاید هیچکدام از دیگر رسانه ها اصلا خبر نداشته باشند که چنین مصوبه ای منتشر شده، و یا اصلا مساله شان نباشد که شما چه می گویید و چه تصمیمی می گیرید. آنچه در زیر می آید را می نویسم چون احساس می کنم که  این مصوبه (شاید ناخواسته) به باور من توهین کرده است. به باور خود شما توهین کرده است. به «حق» توهین کرده است.
 
با هم ماده مصوبه را مرور کنیم. در بخشی از این گزارش که در سایت همبستگی ملی منتشر، و در دیدگاه بازتکثیر شده است، چنین آمده است:
 
«دبیر ارشد شورا گزارشی از مسائل اجرایی و مصوبات جدید شورا، از جمله تصویب ماده واحده ”دفاع از ا شرف” با نظرپرسی مکتوب را ارائه داد. او یادآور شد که خواست اخراج مجاهدین از خاک عراق از جانب رژیم آخوندها، که با تحویل حفاظت قرارگاه اشرف به دولت عراق و اظهارات صریح خامنه ای در ۱۰ اسفند ماه سال گذشته حدت تازه یی پیدا کرد و با تهاجم وحشیانه نیروهای عراقی برای اجابت این خواست در ۶ و ۷ مرداد تا حد ارتکاب جنایت علیه بشریت پیش رفت، هم چنان و کماکان یکی از دغدغه های اساسی رژیم آخوندی است که در ”مقاطع انتخاباتی” در عراق و به ویژه با جهشهای قیام مردمی در ایران اوج می گیرد. به طوری که اگر دولت عراق انتقال ساکنان اشرف به مکان دیگری در همین کشور را به عنوان”گام اول” در ”فرایند خارج سازی” آنها به ناچار پذیرفته است، برای تحمل جناح مغلوب داخلی توقعی کمتر از طعن و لعن و طرد مجاهدین و همه اعضای مقاومت به عنوان” محارب” و ”مهدور الدم” ندارد. بدیهی است که در این هنگامه جنگ روانی و تبلیغاتی، و رسانه های رسمی یا پوششی یا همسو با سیاستهای فاشیسم مذهبی نقشی برجسته می توانند داشته باشند . تحریم چنین رسانه هایی طبیعی ترین واکنش در دفاع از کانون پویا و زنده جنبش مقاومت است . متن ماده واحده مصوب شورای ملی مقاومت از این قرار است : ماده واحده: دفاع از اشرف ۱۶ دی ۱۳۸۸ «در شرایط خطیر کنونی که حمایت و پشتیبانی از مبارزان اشرف یک وظیفه عاجل ملی و یک تکلیف انسانی بین المللی است, همسویی با ولایت مطلقه فقیه در ضدیت بافرزندان رشید و مقاوم مردم ایران در اشرف و تلاش برای تضعیف و تخطئه آنها و نادیده گرفتن حقوق قانونی وحقوق مکتسبه آنان که راه کشتار رزمندگان آزادی را هموار می‌کند, خیانت به مبارزات وآرمانهای آزادیخواهانه ملت ایران  است. بنابراین  اعضای شورا, رسانه هایی را که آشکارا با مجاهدان اشرف خصومت می‌کنند مورد تحریم قرارمی‌دهند و هر نوع همکاری و مراوده با آنهارا برخلاف مصالح عالیه مردم ایران وقیام علیه دیکتاتوری مذهبی و تروریستی می‌دانند». »
پیش از پرداختن به آنچه تصویب شده است، بیاییم با چند واقعیت صادقانه و عادلانه برخورد کنیم:
1-      ساکنین اشرف باید از یک سری حقوق انسانی، مانند هر انسان دیگری، برخوردار باشند. برخی از این حقوق، بخاطر قوانین متعدد بین المللی، باید تضمین شوند و سرپیچی، می تواند خاطی را با پیامد حقوقی روبرو کند – چه دولت کنونی عراق، چه دولت بعدی عراق، و چه آمریکا و نیروهای اشغالگر عراق- همه این قوانین و حقوق را به رسمیت شناخته اند، و باید رعایت شوند. ساکنین اشرف باید بر مبنای این حقوق و قوانین تا تعیین تکلیف نهایی، و بر مبنای حق تعیین سرنوشت، در اشرف سکونت کنند، از آنجا منتقل نشوند، به آنها ستم نشود، و کلیه حقوق آنها که در بیانیه حقوق بشر برجسته شده بدون کم و کاست، رعایت شود. این حقوق، چون «حق» هستند، معامله پذیر نیستند.
2-      ساکنین اشرف، کودکان صغیری که نمی دانند چه می کنند، و چرا می خواهند در اشرف بمانند، نیستند. آیا آنها یک «فرقه» هستند؟ آیا به دستور رهبر عقیدتی شان مصرند که آنجا بمانند؟ آیا بخاطر تحلیل های سازمانی، و یا بخاطر باورهای شخصی خودشان تصمیم گرفته اند که بر ماندگاری در اشرف اصرار ورزند؟ و یا به هر دلیل دیگری که در اینجا نیامده، اصرار دارند که در اشرف بمانند، هم به کسی ربطی ندارد. کسی، خارج از این (حدودا) 3500 نفر، نباید برای آنها تعیین تکلیف کند که چه بکنند یا نکنند.
3-      آیا ماندن در اشرف به قتل عام آنها منجر خواهد شد یا نه را هم بارها شنیده اند، و با دانش به این شنیده ها است که تصمیم به ماندگاری گرفته اند. این حق هر انسان است که تصمیم بگیرد کجا بمیرد و چگونه بمیرد.
4-      در عین حال، و در اینجا زاویه من با مصوبه بالا آغاز می شود، همانطور که ساکنین اشرف حق تصمیم گیری دارند، دیگران (فرد، سازمان، رسانه...) هم به همان نسبت و درجه «حق» تحلیل، نقد، و یا حتی تقبیح تصمیم آنها را دارند. این «حق» را نه مجاهدین خلق که ده ها هزار شهید در راه خلق و خدا فدا کرده اند، می توانند از کسی بگیرند، و نه می توانند به کسی بدهند. حق بیان «فرد»، از تولد انسان با او متولد می شود، و تا به آنروز که می میرد این «حق» بخشی از «انسان» بودن او را، و متمایز شدنش از «حیوان» را شکل می دهد. و (شاید) پژواک آن نظر/بیان و باور ادامه یابد. مگر شاه توانست صدای محمد حنیف نژاد را خاموش کند. آیا فدایی خلقی هست که با افتخار از امیرپرویز پویان یاد نکند؟ آیا رژیم خمینی توانست شهدای راه کارگر، احزاب دیگر کمونیستی، را از بیان باورهایشان بازدارد؟ آیا خاتمی توانست با سکوت در برابر قتل های زنجیره ای، دگراندیشان ساکن ایران را خاموش کند؟ هرکس باید «حق» داشته باشد که از هر حرکت و استراتژی و یا رهبری، دفاع و یا انتقاد کند، از مواضع آنها دفاع کند و یا آنها را به زیر سوال ببرد. والّا فرقی بین رژیم شاه وخمینی، و نظام بعدی نخواهد بود.
5-      بگذارید تأکید کنم که نمی خواهم به کسی درس آزادی بیان بدهم. من اصلا نمی خواهم به کسی درس بدهم. بلکه می خواهم به روشنی موضع خودم در برابر یک مصوبه بیان کنم. و یادآور شوم که ما در قرن بیست و یکم و دوران انفجار دیجیتال-انفورماتیک زندگی می کنیم.
 
به مصوبه بالا بپردازیم:

1-      ظاهرا و قاعدتا این «ماده» فقط اعضای شورا را ملتزم می کند. به زبانی دیگر، شورایی ها نگفته اند که کسی حق ندارد از ساکنین اشرف انتقاد نکند، نگفته اند که کسی «حق» بیان ندارد. بلکه موضع خودشان را در شرایط حساس کنونی روشن کرده اند که «اعضای شورا, رسانه هایی را که آشکارا با مجاهدان اشرف خصومت می‌کنند مورد تحریم قرارمی‌دهند و هر نوع همکاری و مراوده با آنهارا برخلاف مصالح عالیه مردم ایران وقیام علیه دیکتاتوری مذهبی و تروریستی می‌دانند». ظاهر این مصوبه اشکالی ندارد و از آنجا که مصوبه ای درونی است، ظاهرا، به بیرونی ها (از جمله من) ربطی ندارد که در درون شورا چه چیزی تصویب می شود و یا نمی شود. از سوی دیگر و با کمی دقت متوجه می شویم که ساختار و جملات این «ماده» می خواهد پیامی به «رسانه» ها بدهد. و اگر این مثال درست یادم باشد «چوب را که بلند کنی گربه دزده حساب کارش را می کند». این ماده را تصویب کرده اند که رسانه های معلوم الحال حساب کارخودشان را بکنند. ولی آیا اینچنین است؟ با چند مثال و سوال این پیام را روشن تر کنم:
      • می پرسم این اعضای شورا، که تاکنون با رسانه ها «همکاری و مراوده» داشته اند، چه کسانی هستند؟ به چند اسم اصلی اشاره کنم، آقای هزارخانی، آقای سامع، آقای قصیم، و آقای روحانی.
      • حال می پرسم رسانه هایی که تا بحال، این شخصیتهای محترم و مبارز، با آنها «همکاری و مراوده» داشته اند کدامند؟ اخبار روز، سایت دیدگاه، سایت پژواک، همبستگی ملی، جُنگ خبر.
      • حال می پرسم: کدام یک از این رسانه ها «آشکارا با مجاهدان اشرف خصومت» کرده اند. فراتر اینکه آیا نمی بایست و صحیح نبود که پیش و یا پس از این مصوبه، واژه «خصومت» تعریف می شد تا همه تکلیف خودشان را بدانند؟ بطور مثال، هرکه بگوید اشرف باید منحل شود «خصم» است. بسیار خوب، این تعریف غلطی از «خصم» است، ولی حداقل، این «رسانه» های خاک بر سر، تکلیف خودشان را می فهمند که چکار نکنند که بنا به تعریف این مبارزین، و بنا به این «مصوبه»، گامی « برخلاف مصالح عالیه مردم ایران وقیام علیه دیکتاتوری مذهبی و تروریستی» بر ندارند، و مورد غضب قرار نگیرند. ساده تر بنویسم. شورا برای «رسانه»ها چپ و راست تعیین کرده است، مرز سرخ کشیده است. اگر رسانه از این مرز عبور کند، هم «خصم» است و هم اعضای شورا با آنها «همکاری و مراوده» نخواهند داشت، چون «برخلاف مصالحه عالیه مردم ایران» است. اما در این مصوبه، تعریفی از «خصم» داده نشده است. هرکس می تواند «خصم» باشد، یا نباشد. اگر مهدی سامع یا خانم رجوی امروز با (مثلا) دیدگاه «همکاری و مراوده» داشته باشند، (مثلا) دیدگاه خصم نیست، و اگر از فردا نداشته باشند، یعنی هست. حالا، اگر (مثلا) آقای سامع 6 ماه وقت نداشته باشد که با (مثلا) دیدگاه مراوده و همکاری داشته باشد، همه می توانند به غلط فکر کنند که (مثلا) دیدگاه «خصم» است (هم اکنون از آقای قصیم و روحانی در سایت دیدگاه مقاله و مصاحبه می خوانید ولی از مهدی سامع مطلبی نیست. این تناقض را چگونه تعریف می کنیم؟). خلاصه اینکه، چند رأس آیت الله لازم است که هر روز در باره خصم بودن یا نبودن فتوا بدهند. تازه این فتاوی هم همچون وضو به بادی وصل است، چون اگر آن رسانه، قدمی خلاف بردارد، از اینطرف مرز دوست بودن به آنطرف مرز خصم بودن (یکشبه) پرتاب می شود. چرا مرز بین دوست و دشمن باید اینقدر نازک باشد که کسی نتواند تفاوت بین خصم و رفیق را به روشنی و راحتی مشخص کند؟
      • از سوی دیگر، می دانیم که شخصیتهای فوق الذکر (که بیشتر از بقیه اعضا مطلب می نویسند و مصاحبه رادیویی و تلویزیونی دارند)، (تا بحال) هیچ موقع با سایت ها، وبلاگ ها و یا «رسانه» های (مثلا) ایکس و ایگرگ  «همکاری و مراوده» نداشته اند. می پرسم، آیا دلیل عدم «همکاری و مراوده» این بوده که این «رسانه»ها خیلی وقت است که «برخلاف مصالح عالیه مردم ایران وقیام علیه دیکتاتوری مذهبی و تروریستی» عمل می کرده اند؟ اگر از این پس، اعضای شورا با این رسانه ها، بازهم «همکاری و مراوده» نداشته باشند، بدین معنی است که این «رسانه» ها (هنوز هم) همسوی رژیم هستند؟ ساده اینکه، اگر از فردا من مطلبی از این شخصیتهای شورایی در فلان «رسانه» ندیدم، می توانم فرض بگیرم که آن رسانه و مدیرش خصم است، چون (مثلا) نوشتار کریم قصیم و یا منوچهر هزارخانی در آن دیده نمی شود. از سوی دیگر، اگر مثلا سایت ایران دیدبان، از فردا، روزانه یک مطلب از فلان عضو شورا منتشر کند، یعنی ایشان با ایران دیدبان «همکاری و مراوده» داشته است. آیا این عضو مبارز (بخت برگشته) مجبور نمی شود که هر روز اطلاعیه صادر کند و قسم و آیه بخورد که برای ایران دیدبان مطلبی نفرستاده و فقط برای آن رسانه که هنوز خصم نیست، فرستاده است؟ آیا (مثلا) سایت دیدگاه که (مثلا) خصم است نمی تواند از سایت همبستگی ملی مطلب بردارد و باز تکثیر کند؟ اگر کرد، خلق ستمدیده (از جمله هواداران خود شما - منظور هوادار نمایان نیست) از کجا بداند که این کار بدون اجازه بوده و یا اینکه فلان عضو شورا خودش مطلبش را ارسال کرده است، یا نه؟ از کجا بداند که بنا به این مصوبه شورا، (مثلا) دیدگاه در لیست رسانه های «خصم» قرار گرفته و «تحریم» شده است؟
      • در مکالمه تلفنی که با یکی از دوستان نزدیک به شورا داشتم، ایشان به من اطمینان داد که در این مصوبه، «منظور» من و یا دیدگاه نیست. از قضا، پیش از اینکه این مصوبه را خوانده باشم، یکی از اعضای شورا زنگ زده و مهربانانه جویای حال من شد، که همچون همیشه از او سپاسگزارم. می پرسم، حال که این دوست و یا آن شورایی به من اطمینان داد، و یا آن انسان شریف به من زنگ زد و جویای حالم شد، پس من می توانم امشب راحت بخوابم؟ چرا که این چوب بی نام نشان، که با اسم کلی «رسانه»، بلند شده، هدفش امشب «مغز» این مدیر «رسانه» نیست، و امشب بر سر من فرود نخواهد آمد؟ از قضا، من همین امشب است که خوابم نمی برد. بگذارید خوب و روشن به شما عزیزان بگویم، این مصوبه شما غلط است، چه دیدگاه مورد تحکم و خشم و غضب شما باشد، چه سوگلی شما بشود. چه با دیدگاه و علی ناظر «همکاری و مراوده» داشته باشید، چه نداشته باشید. این لباسی که شما بریده و دوخته اید، مناسب قد و قواره شما عزیزان نیست. شما فرزندان غیور خلقی ستمدیده هستید. شما پرچمداران دو سازمان پر افتخار فدایی و مجاهد خلق هستید. شما زنده کننده نام پاکنژادها، کاظم رجوی ها، و هزاران فروغ جاویدان هستید. این لباس برازنده شما نیست، نبوده و این را از من بپذیرید که هرگز نخواهد بود. این مصوبه شما خطا است، و شما بعنوان یک نیروی انقلابی، باید علنا آن را از مصوبات خود حذف کنید.
      • می پرسم. آیا «تحریم» رسانه ای می تواند عملی بشود؟ همه می دانیم که دیدگاه هیچ موقع علیه ساکنین اشرف موضعی نارفیقانه (از خصمانه می گذرم) نگرفته است، چون به این باور نداشته است. ولی برای لحظه ای فرض بگیریم که چنین کرد. و بازهم فرض بگیریم که در کنار دیدگاه، مثلا سایت ایکس و ایگرگ هم کردند. فرض بگیریم که اعضای شورا بنا به التزام به این مصوبه، هم دیدگاه و هم ایکس و ایگرگ را «تحریم» کردند. آنوقت چه می شود؟ نوشتارهای خود را در کجا بازتکثیر می کنید؟ فرض بگیریم در (آیت الله) بی بی سی. اگر پس از چندی آن رسانه هم «خصومت» کرد، چه می کنید؟ فرض بگیریم در صدای (عمو سام) آمریکا، اگر آنها هم موضعی خصمانه گرفتند چه می کنید؟ آیا عاقبت به نقطه ای نخواهید رسید که مجبور خواهید شد که فقط با سایت های خودی و رسانه های خودی «همکاری و مراوده» داشته باشید؟ اگر پاسخ مثبت است (و البته این اشکالی ندارد که افراد سیاسی فقط با ارگان خود «همکاری و مراوده» داشته باشند)، پس چه اصراری بود که این مصوبه را تصویب کنید؟ همه با هم قرار می گذاشتید که از فردا فقط با همبستگی ملی و سیمای آزادی «همکاری و مراوده» داشته باشید.
      • بار دیگر می پرسم، این چه گناه کبیره ای است که شما عزیزان مرتکب شده اید؟ تکرار می کنم که می دانم (تا این لحظه) منظور شما دیدگاه  نیست، ولی اگر بود (فرض محال که محال نیست)، چرا از (مثلا) دیدگاه نام نبردید؟ چرا از «رسانه» (راحت تر بگویم – مطبوعات) بصورت کُل نام بردید؟ رژیم جنایتکار اسلامی برای ایجاد اختناق از 60 رسانه و نهاد نام می برد. چرا شما مبارزان از کسی نام نبردید؟ آمریکای جهانخوار از سه کشور در محور شرارت نام می برد. چرا شما فرزندان خلق، حداقل مثل اینها، این رسانه های «شرور» را نام نبردید، تا دوست و دشمن تکلیف خودشان را بدانند؟ تا هواداران خودتان تکلیف خودشان را بدانند؟ بدانند که به این رسانه سر بزنند یا نزنند. شما که برای خودتان تعیین تکلیف کرده اید، خوب، برای هوادارانتان هم تعیین تکلیف می کردید، که به بی بی سی گوش بدهند یا ندهند. «رسانه» های واشنگتن و نیویورک آمریکایی (همان آمریکایی که بر سر شما بمب ریخت) را بخوانند یا نخوانند. به راستی، آیا به زبان عربی و انگلیسی خصومت کردن اشکالی ندارد، ولی به زبان فارسی است که باید «تحریم» شود؟ آیا چون رسانه های انگلیسی و عرب زبان، «قلدر»ند و زورشان به شما می چربد و به تبلیغات آنها محتاجید، اشکالی ندارد هر از گاهی به شما تروریست بگویند و از خاتمی و موسوی و کروبی علیه شما دفاع کنند، و بازهم با آنها «همکاری و مراوده» داشته باشید؟ ولی با (مثلا) دیدگاه نباید «همکاری و مراوده» داشت چون «نظر»های مخالف با شما را منتشر می کند؟ تنها به این دلیل که (مثلا) دیدگاه «رسانه» ای است که زورش به شما نمی چربد؟ چون (مثلا) علی ناظر به شما و دستاوردهای شما احترام می گذارد ولی منتقد شماست؟ این مصوبه شما مرا به یاد یکی از گفته های مجاهدین (فکر کنم مسعود رجوی است) می اندازد که آخوندهای مرتجع را مسخره می کرد که در زندان کمونیستها را نجس می دانستند و دستشان که به آنها می خورد دستشان را صدبار آب می کشیدند ولی وقتی از زندان آمدند بیرون و قدرت دستشان افتاد، با هر روس و چینی و اروپا شرقی کمونیستی دست دادند و غذا خوردند. حال، گویی، رسانه تنها وقتی «خصم» است که «فارسی زبان» باشد و در جبهه سرنگونی طلبان. عزیزانم، آیا فکر نکردید که 30 سال دیگر، 40 سال دیگر، نسلهای بعدی (همانطور که نسل کنونی تاریخ 30 سال پیش را تحلیل می کند)، این مصوبه را می خوانند و از آن یا درس گرفته و کپی برداری خواهند کرد، و یا به غلط بودن آن با غبطه نگاه خواهند کرد؟ آیا فکر نکردید که شما یک «سند» به تاریخ خود و تاریخ مبارزاتی ملت شریف ایران، اضافه می کنید؟ آیا برای لحظه ای فراموش کردید که شما مدعی دنباله روی از مصدق هستید؟ آیا انتظار بیجایی است اگر از شورایی که از آزادی بیان و مطبوعات دفاع می کند، خواسته شود که مصوبات خودشان را روشن و شفاف بیان کند؟ خواهش می کنم توجه داشته باشید که من نمی گویم که چرا برای خودتان یک سری قرار و مدار گذاشته اید، بلکه می گویم که چرا مخاطب خود (رسانه) را مشخص نکرده اید، و چرا «خصومت» را تعریف نکرده اید؟
      • رفقای خلق ستمدیده، بیایید برای لحظه ای بپذیریم که من اشتباه می گویم و کار شما درست بوده است. بسیار خوب. اینهمه حقوقدان و نماینده مجلس و سنا، یا یاور شما هستند و یا مزد بگیر شما. خواهش می کنم، این چند خط مصوبه خود را ترجمه کرده، بدون امضا، از آنها نظر «حقوقی» بخواهید. ببینید که چه پاسخی به شما می دهند؟ حال، امضای یکی از اعضای ساده خود (نمی گویم دبیر شورا) را بگذارید و بنویسید که این تنها برای «نظرسنجی» پیشنهاد شده، حال ببینید که این حقودانان چه برخوردی می کنند؟ و حال، امضای خانم مریم رجوی (که این مصوبه در حضور ایشان به تصویب رسیده است) را پیش این حقوقدانان بگذارید، و فقط به صورت آنها نگاه کنید و ببینید که چگونه برافروخته خواهند شد. تمام این دوستان خارجی شما، بدون استثنا شما را از تصویب چنین مصوبه ای و بیرونی کردن آن، برحذر خواهند داشت. از خود بپرسید چرا؟ از آنها بپرسید چرا؟ تنها به یک دلیل، شما «رسانه» را محکوم به سکوت کرده اید. به دشمن اجازه داده اید که هرکجا آن را پرچم کند و بگوید این است آلترناتیو جمهوری اسلامی که هنوز به قدرت نرسیده می خواهد «رسانه» را خفه کند. به راستی اگر فشار و جنگ دلیل خوبی برای اینکار است پس باید به خمینی که در جنگ 8 ساله اش همه را به بهانه جنگ خفه می کرد، حق داد. باید به دولت احمدی نژاد و ولی فقیه اش که 60 نهاد و مطبوعات را ممنوع التماس کرده حق داد. آیا شما ترجمه این مصوبه را به انجمن جهانی قلم نشان داده اید؟ به عفو بین الملل نشان داده اید؟
      • عزیزان خلق، ژورنالیست ها و مطبوعات تنها زمانی می توانند فعال بمانند که از «امنیت» برخوردار باشند. یعنی نترسند. نترسند که به آنها برچسب زده می شود که (مثلا) برخلاف مصالح ملی حرکت کرده، و یا خصم رفیق شفیقی شده است. از شما رفقای مبارز که نهادتان غرقه به خون هزاران هزار شهید والامقام است، می پرسم چرا امنیت رسانه را متزلزل کردید؟ چرا شما؟ چرا شما عزیزانی که برای همین «امنیت»، بپا خاسته اید؟ اگر شما چنین بکنید، از رژیم ددمنش چه توقعی است؟ چرا این «رسانه» که «خصومت» می ورزد را نام نبردید؟ این چه لکه ننگی است که در بین آسمان و زمین معلق نگاه داشته اید؟ آنهم بالای سر «مطبوعات»؟ مطبوعات؟چرا اصل آزادی بیان و آزادی مطبوعات را فدای یک یا دو رسانه مخالف با خط و فکر و استراتژی ساکنین اشرف کرده اید؟
      • بیاییم برای لحظه ای فرض بگیریم که خط و فکر و استراتژی اشرف صحیح ترین، انقلابی ترین و برّا ترین است. از سوی دیگر، آیا مگر پیش از این نگفته بودید که هرکس بگوید مرگ بر خامنه ای، مرگ بر رفسنجانی، مرگ بر خاتمی، در جبهه خلق است (بیانیه ملی که من آن را امضا نکردم)؟ من و دیدگاه می گوییم مرگ بر خمینی که پدر این جانیان است. تنها جهت یادآوری، دیدگاه یکی از معدود «رسانه» ها است که از همان روز اول، مخالفت خود با موسوی و این «فتنه» را اعلام کرد (حتی وقتی شورا پیام به مجلس خبرگان می داد، و ....). بخاطر این موضع، دیدگاه چوبش را خورد، و هنوز هم در حال خوردن است، و گاهی از اوقات متهم شد که مخالف پروسه سرنگونی است (؟)برای دیدگاه، خط قرمز برای حمایت از موسوی و کروبی این بوده که آنها بگویند «مرگ بر خمینی». براستی اگر می گفتند، و اگر در هر بیانیه و اطلاعیه ای اینچنین ناجوانمردانه تیغ بر روی مبارزان سرنگونی طلب نمی کشیدند، برخورد دیدگاه با آنها متفاوت می شد، اما آنها متاسفانه و با وجود اینکه خود مورد اجحاف قرار گرفته اند، همانطور که انتظار داشتم، سعی پروسه سرنگونی را کُند می کنند و یا آن را به انحراف می کشانند. حال، با توجه به این یادآوریها، آیا اگر (مثلا) دیدگاه، با خط و فکر و استراتژی ساکنین اشرف مخالف شد، باید به او گفت که خصم است؟ یک سوال کُلی تر، آیا اگر «رسانه ای» اصولا مخالف مبارزه قهرآمیز باشد ولی خواهان سرنگونی تمامیت نظام، آیا «خصم» است؟ با این منطق، اگر (مثلا) دیدگاه خصم بشود، پس ایران دیدبان چیست؟ اگر (مثلا) علی ناظر خصم است، پس مسعودخدابنده چیست؟ این چه مرزبندی است که شما رسم کرده اید؟ این چه «ماده» ای است که شما تصویب کرده اید؟ چرا خصم را تعریف نکردید، چرا خصم را نام نبردید؟ چرا رسانه را نام نمی برید؟ اگر (مثلا) دیدگاه آن خصم مورد نظر است، از چه هراس دارید؟ بگویید. سند رو کنید، افشایش کنید تا به ورطه کثافت خانه وزارت اطلاعات بخزد. اگر رسانه ایکس آن «خصم» مورد نظر است آن را نام ببرید. چرا از ترم عمومی «رسانه» استفاده کرده اید که دیگر هیچ رسانه و مطبوعاتی «امنیت» نداشته باشد؟ اما، گذشته از اینها، چرا باید یک «رسانه» را خصم نامید؟ مگر رسانه فرد است؟
      • بگذارید یک نکته را خوب و روشن بیان کنم. شما خون نداده اید که حاکم بر زبان و قلم و اندیشه بشوید؛ شما، به باور من (و هنوز هم بر این باورم و به این سادگیها پشت به این باور نمی کنم) شما خون داده اید که قلم آزاد باشد، که زبان بگوید و مغز بیندیشد. شما فرزندان رشید خلق قهرمان ایرانید. این لباس، این خطا، این گناه، برازنده شما نیست، بخاطر هر هدفی که می خواهد باشد. هیچ «هدف» انقلابی، استراتژیک، به شما اجازه نمی دهد که از این «وسیله» استفاده کنید، و امنیت رکن چهارمرا بگیرید.
      • در این مبارزه دو جبهه بیشتر نیست (من با برخی از شما مخالفم که می گویند سه جبهه وجود دارد – سرنگونی طلبان، رژیم و موسویان. برای من دوجبهه بیشتر وجود ندارد یا رژیم یا ما – خلق سرنگونی طلب). برخی معتقدند که منطق حکم می کند که «تضعیف» جبهه سرنگونی طلبان به «تقویت» رژیم کمک می رساند. هرچه این جبهه ضعیف تر شود، آن جبهه قویتر می شود، و بالعکس. کمی به این «منطق» دقت کنیم. در عالم واقع هیچ چیز «کامل و بدون نقص» نیست. بپذیریم که جبهه سرنگونی طلبان هم از این قانون مستثنی نیست. و بپذیریم که می توانیم از نقص ها و کمبود های جبهه سرنگونی طلب بکاهیم. تنها با کاستن کمبودهای خودمان است که جبهه سرنگونی طلب تقویت می شود. حال بپذیریم که فردی معتقد است که «اشرف کانون قیام نیست» و می خواهد با بررسی این «تز» ابراز نظر علنی کند. معتقد است که با بیان و بررسی و تحلیل این «تز» به مبارزه و سرنگونی یاری می رساند. از شما امضا کنندگان این مصوبه می پرسم، آن «رسانه» چه کند، «تحلیل» را منتشر کند یا نه؟ یک بحث این است که «نه». انتشار این «تحلیل» ها، (بقول برخی از یاران شما «قهوه خانه» ای)، جبهه سرنگونی طلب و «کانون استراتژیک» را تضعیف می کند. حال می پرسم، اگر یک یا دو یا صد یا هزار تحلیل بتواند این «تز» و «استراتژی» و «کانون قیام» را «تضعیف» کند، آیا اشکال از این تحلیل ها و یا انتشار آنها است، یا از نحوه و روش تدوین آن «تز»؟ آیا غلط است اگر بگویم، تزی که با چند تحلیل تضعیف شود، دیگر تز نیست. استراتژی ای که با چند مقاله منتشر شده در چند رسانه، از هم بپاشد و تضعیف شود که دیگر استراتژی نیست. یک مثل ساده تر بزنم. آیا مگر همین «اشرف» از همان روز اول که تشکیل شد (نطفه اش ریخته شد) با انتقاد روبرو نبود؟ آیا این انتقادات باعث شد که استراتژی مورد نظر شما آرشیو شود؟ سوالم را به گونه دیگری مطرح کنم. آنروز که به اشرف حمله ای وحشیانه شد، آیا همین «رسانه» ها نبودند که صدای مظلومانه شما را به گوش همه رساندند؟ آنروزی که جهانخواران برای خوش رقصی، بر سر شما بمب ریختند، آیا همین «رسانه» ها نبودند که صدای مظلومانه شما را به گوش همه رساندند؟ آنروزیکه نام مجاهد خلق را به ناحق «تروریست» خواندند تا خاتمی را خوش آید (ولی در خفا زمینه ساز پروژه های اتمی شود، و دگر اندیشان را به قتل برساند)، آیا همین «رسانه» ها نبودند که صدای مظلومانه شما را به گوش همه رساندند، و در کنار شما ایستادند و مشخصا گفتند که شما «تروریست» نیستید - فرزند خلقید و مبارزان آزادی ستان؟ چرا «رسانه» در آنروز سوگلی شما است، و امروز «خصم» شما؟ این چه فرهنگی است که چشم های شما را کور و گوشهایتان را کر و بر قلبهایتان حاکم شد و باعث شد این ماده را تصویب کنید؟ آیا براستی فکر می کنید که «رسانه» ها می خواهند با 80 درصد به رژیم زدن، 20 درصد به شما بزنند؟ این چه منطق ضعیفی است که وزارت اطلاعات به شما خورانده و شما هم باورش کرده اید، و جا و بیجا آن را تکرار می کنید؟ آیا معنی منطق 80 – 20 را متوجه هستید؟ این 80-20 ی که شما می گویید یعنی رژیم 4 برابر شما کمتر ضربه پذیر است. یعنی حاضر است که 4 گلوله به او بخورد، ولی یک گلوله به شما. با این منطق (که من مخالف آن هستم) یعنی اگر رژیم 3 واحد از نیروهایش از صحنه خارج شوند و بتواند یک واحد شما را حذف کند، بازهم سرنگون نخواهد شد. این معنی 80 – 20 است. 80 – 20 یعنی توازن قوا بین رژیم و شما (آلترناتیو رژیم) هنوز بوجود نیامده است. یعنی شما ضربه پذیرتر از رژیم هستید. شما که پایگاه مردمی دارید، و رژیمی که پایگاه مردمی ندارد و جنایت می کند. برای مخفی کردن این واقعیت (بنا به این منطق 80 – 20 که توسط عنصری وابسته به وزارت اطلاعات رژیم به شما خورانده شده است) «رسانه» ها باید سکوت کنند که شما «تضعیف» نشوید. یعنی اگر رسانه های ار 100 مقاله 80 تای آن در افشای رژیم باشد و 20 تای آن در مخالفت با خط شما، بازهم رژیم برنده است. من به این باور ندارم. من این را ترفند وزارت اطلاعات می دانم، چون معتقدم که نیروی مردمی یعنی نیروی مردمی، یعنی مردم به او اعتماد دارند، یعنی پایگاهش در میان توده ها است. و «خصم» (به زبان من) یعنی رژیم منفور مردم است. رژیم نمی تواند 80 گلوله بخورد و برجای بماند. تعادل قوا بین مردم و ضد مردم خیلی وقت است که به سود مردم تغییر کرده است. رژیم باید از «رسانه» به هراسد، و نه شما، و نیروهای خلقی.
      • از تئوری و شعار اگر بگذریم و به دیدگاه بعنوان یک «رسانه» مشخص و واقعی، بپردازم. همانطور که در بالا نوشتم، به علت بیماری، سایت دیدگاه فعال نخواهد بود. در این مدت سعی میکنم کدهای لازم برای ورود مستقیم کاربر به دیدگاه را مهیا کنم تا دیدگاه به فرد (مدیر) وابسته نباشد. چند نفر از دوستان پذیرفته اند که برای مدت کوتاهی برخی از ستونهای دیدگاه را فعال نگاه دارند (که آنهم باید کد نویسی شود). در آینده، اگر خودم توانستم به مدیریت دیدگاه ادامه دهم، دیدگاه به همان رسمی اداره خواهد شد که تابحال شده است. دیدگاه، برچسب زدن علیه مجاهدین را همیشه محکوم کرده، مجاهدین خلق را فرزندان غیور ملت می داند و حمایت از حقوق ساکنین اشرف را یک وظیفه می داند. در عین حال، و دقیقا به همین دلایل، تن به سانسور زبان و قلم نخواهد داد. چه کاربرانش موافق با «اشرف بعنوان کانون استراتژیک قیام» باشند، و یا نباشند. چه ثبت نظر و انتشار مقاله در مخالفت با خط و استراتژی مجاهدین باشد و یا نباشد. چه این مصوبه مرا و یا دیدگاه را «خصم» تعریف کند یا نکند، دیدگاه به رسم همیشگی خود ادامه می دهد. وقتی شورا امضای «بیانیه ملی» را یک وظیفه می دانست، من آن را امضا نکردم، اما در سرفصل های مختلف، از حقوق مجاهدین و شورا دفاع کردم. این مصوبه را هم امروز غلط می دانم و بیان این انتقاد را هم همسویی با رژیم نمی دانم. من، بعنوان یک انسان، هویتم را از مجاهدین و یا فدایی و یا شورا و یا... نگرفته ام، چون همیشه منفرد و مستقل بوده ام. من خودم می دانم که با این رژیم ضدیت سازش ناپذیر دارم و خواهان سرنگونی آن هستم، و همین برای من، بعنوان مدیر رسانه ای مستقل، کافی است. با توجه به همه این نکات، نه تعطیلی موقت دیدگاه بخاطر این مصوبه است، و نه فعالیت دوباره آن دهن کجی و مخالفت دیدگاه با شورا خواهد بود.
      • دوستی به من پیشنهاد کرد که دیدگاه هم اعلام کند که از این پس، هیچ مطلبی از شورایی ها را منتشر نخواهد کرد. به او گفتم که این خطای شورا را نباید با خطایی همسان جبران کرد. نباید عکس العملی برخورد کرد. اگر اعضای شورا خواستند با دیدگاه «همکاری و مراوده» داشته باشند قدمشان روی چشم، دیدگاه آنها را «تحریم» نمی کند. ولی، جهت توجه همه کاربران، اگر از امروز، مطلبی از این انسانهای شریف، و یا برخی از این انسانهای مبارز، در دیدگاهمنتشر نشد، بدانید که آن عضو یا اعضای شورا خودشان تصمیم گرفته اند که با دیدگاه «همکاری و مراوده» نداشته باشند، و بدانید که آنها تصمیم گرفته اند که دیدگاه «خصم» است. برای روشن شدن این نکته، و جهت اطلاع همگان، از این تاریخ هیچ مطلبی از اعضای شورا، (بجز اخبار)، در دیدگاه منتشر نخواهد شد، مگر خود آن عضو ارسال کرده باشد. این می شود تعیین تکلیف روشن و شفاف با خودم، با شورا، با هواداران شورا و با این ماده خاطی. 
 
تکرار می کنم. همانطور که در بالا آمد، به هیچ وجه دچار توهم نشده ام. خودم را پرچمدار آزادی مطبوعات و اندیشه و بیان نمی دانم - شاید نفر آخر در این صف طولانی باشم. این نوشته را بعنوان درددلی تلقی کنید از سوی کسی که استواری و استقامت ساکنین اشرف را در تابستان دید. به نظر من، این استقامت به همه پیام داد که اینگونه مصوبه ها زحمات آنها را ناچیز قلمداد می کند، که این مصوبه، استواری در ایمان آنها را بی ارزش می کند، گویی که آنها محتاج اینگونه حمایت ها نشسته بوده اند. به نظر من این مصوبه بیشتر به دوستی خاله خرسه می ماند، تا مرهمی بر زخمهایی که بر تن آن عزیزان، بر اثر حملات تروریستی رژیم، بخاطر بمباران اشرف از طرف نیروهای اشغالگر، و زخمهایی که از تیر و تبر نیروی جیره خوار عراقی بر تن دارند. باور کنید که «رسانه» ها، حتی مخالفان، هرگز نمی توانند به اندازه آمریکا که بر سر شما بمب ریخت به شما آسیب برسانند. دشمن فقط یکی است. خمینی و باورمندان به او. بقیه همه «خلق قهرمان» اند - که همیشه به نام آن سوگند خورده، و برایش بر چوبه دار بوسه زده اید.
من آنچه شرط بلاغ بود گفتم و همانطور که در بالا آورده شد، این سطور را نمی نوشتم اگر این مصوبه نوشته نمی شد. می دانم که تن شما زخم خورده از هزاران خنجری است که دشمنان دوست نما به شما زده اند و خواهند زد. می دانم که «جبر» مبارزه شما را به این نقطه کشانده است، و شما فکر می کنید که تصمیم انقلابی گرفته اید. می دانم که شما تصمیمات خود را نسنجیده نمی گیرید، و روی تک تک این جملات فکر و بحث اقناعی کرده اید؛ و چون همه اینها را می دانم، نه بعنوان «خصم»، نه بعنوان «سوگلی» (که همیشه از این دو حذر می کرده ام)، بلکه بعنوان رفیق و دوست و هم جبهه، که سلامت و پیروزی شما را می خواهد، و می داند که تااین لحظه، هدف این مصوبه نیستم، این سطور را نوشتم، بخصوص که نمی دانم موقعیت خودم و دیدگاه (بخاطر همان دلایل شخصی که قید شد) در آینده چه خواهد بود. اما، دوست آنست که «بگوید»، دشمن آنست که گفت می خواستم بگویم.
با سلام و درود به پیشکسوتان فدایی و مجاهد و با بزرگداشت یاد و اندیشه معلم همه ما دکتر مصدق
علی ناظر
9 بهمن 1388
مدیر سایت (رسانه) دیدگاه پایان  متن نامه خصوصی (ارسالی 9 بهمن 1388) -------------------------------------------------
 
نامه بالا را 4 سال پیش یه دوستان ارسال کرده بودم. به امروز باز گردیم
دو کلام حرف اضافی
 
حال بپردازم به آنچه امروز روی میز است. اما لازم می دانم که بعنوان پیش سخن یک نکته ظریف را برجسته کنم، و اینکه "همه مثل هم فکر نمی کنند، همه مثل هم حرف نمی زنند، و همه مثل هم از همه چیز برداشت و تحلیل یکسان ندارند؛ و در نتیجه، برخورد با همه نباید یکسان باشد، در غیر اینصورت از عدالت دور شده ایم. البته همه با هم می توانند مخرج مشترک هایی داشته باشند."
 
ایرج مصداقی یک نامه 230 صفحه ای نوشته و یک سری حرف در آن زده است. برخی از این "حرف"ها فاکت هستند. منظور از فاکت این است که مستند است. از کتب و از گفتار های مستند استخراج شده اند. بنابراین، نمی توان گفت که آن فاکتها نادرست هستند، و واقعی نیستند. در کنار این فاکت ها، یک سری شایعات، که عموما توسط اضداد مجاهدین زده می شود، را هم بیان کرده است. البته این شایعات می توانند سراپا کذب و تهمت و افترا باشند، و یا واقعیت داشته باشند. اما نه ایرج از صحت آنها با خبر است، و نه من. به همین خاطر به آنها می گویم "شایعات". در کنار این شایعات و فاکت ها، ایرج مصداقی یک سری "گمانه زنی"ها و تحلیل های شخصی که می توانند کاملا بجا و صحیح باشند و یا بالکل غلط، ارائه داده است.
 
پس از انتشار این نامه در سایت پژواک ایران، من نظر خودم را نوشتم (بزرگی از سر گیرید). البته اینهم فقط یک نظر است، و می تواند غلط باشد و یا درست. دوستانی که به مجاهدین احساس نزدیکی می کنند، از جمله شاعر گرامی حمید نصیری، برخورد مشخص خود را داشته اند. دوستانی هم که با مجاهدین زاویه دارند، این نوشته مرا "میانه بازی" ارزیابی کرده اند. اما نه آن گروه اول و نه این گروه دوم، به اصل مطلب نپرداخته اند. هیچکدام ننوشته اند که جرا محتوای آنچه من نوشته ام غلط است. یکی مرا خبیث می نامد و دیگری میانه باز.
 
حرف گروه اول خیلی مشخص است، "یا هیچ یا همه چیز"، و یا به زبان جرج بوش "یا با ما هستی یا با اونا".
 
جهت اطلاع، من در مورد هیچ چیز اینگونه موضع نگرفته ام، و نخواهم گرفت. بطور مثال، بیانیه ملی را امضا نکردم. می گفتند اگر نکنی رژیمی هستی و ملی نیستی. در لیست اول که منتشر شد، مسعودخدابنده  و ابراهیم خدابنده آن را امضاء کردند و بعد رژیمی شدند. خیلی ها از گروه اول امضا کردند و هنوز سرجایشان هستند، و خیلی ها از گروه دوم مثل ایرج شکری، ایرج مصداقی، اسماعیل وفا یغمایی آن را امضا کردند و امروز منتقد شدند. ساده اینکه، امضای آن بیانیه هیچ چیز را ثابت نکرد. امضاء نکردن آن بیانیه هم مرا دور نکرد. مسائل را باید با عینکی دیگر دید.
اما گروه اول، "گویی" به این نتیجه رسیده اند که حالا که جنگ بالا گرفته، و ایرج مصداقی یک ماری این وسط انداخته، چه خوبست که ما هم، با همه منتقدین، یکجا و بصورت فله ای، برخورد کرده، و چوب تر و خشک را با هم بسوزانیم. درست مثل آن مصوبه که هر رسانه ای را به زیر سوال بردند، و هنوز هم که هنوز است درگیر آن مصوبه هستند، و هر 4 سال یکبار باید "توصیح" بدهند که حق داشتند، و هر 4 سال یکبار هم آدمهایی مثل این حقیر پیدا بشوند و خیلی رک و پوست کنده بگویند، "با تمام احترامی که برای گذشته شما دارم، این کار و مصوبه شما اشتباه بود، و نمی بایستی اینگونه عمل کنید."
 
حرف گروه دوم، تقریبا از همان جنس حرف گروه اول است. این گروه، بدون آنکه بگوید، انتظار دارد (بر عکس گروه اول که دستورالعمل صادر می کند، این گروه فقط انتظار دارد) که حرفم را رک تر از آنچه نوشته ام بنویسم، و معتقد است که نوشتار "بزرگی از سر گیرید" میانه بازی بوده است. چنانچه در "بحث روز: قلم سرخ، زبان سرخ، خط سرخ" (آوریل 1998) تأکید داشته ام، اندیشه ورزانی مثل این حقیر، نمی توانند خود را به یک گروه مشخص با یک سری دستورکارهای مبهم وابسته کنند، و دقیقا به همین دلیل خود را "منفرد مستقل" می نامند. روشن تر بنویسم. هدف، در نامه ایرج مصداقی مشخص نیست، و در نتیجه، اندیشه ورز منفرد مستقلی چون من، نمی تواند با تمام آن 230 صفحه موافق باشد. نمی تواند از یک پژوهش که جمع بندی آن در راستای پویایی مجاهدین و فقط و فقط "نو" شدن مجاهدین، و نه شورای ملی مقاومت، و یا جبهه وسیع خلق است، بدون هیچ اما و اگری حمایت کند. ساده اینکه، می توانیم روی نکته اول این نامه موافقت کنیم، اما نکته دوم را رد می کنم. می توانم محتوای نکته هفت و هشت را بپذیرم، اما (مثلا) نکته 30 و 40 را رد می کنم. آیا این "میانه بازی" است؟ شخصا به آن میانه بازی نمی گویم. آنچه ایرج مصداقی تهیه کرده یک کار پژوهشی است، و باید با آن مانند یک پژوهشگر برخورد کرد. و این آنچیزی است که گروه اول درک نمی کند، و یا اگر می کند انجام نمی دهد، و می خواهد با شعرگویی و با پرچم کردن بخش "شایعات" در نامه ایرج مصداقی، نکات و "فاکت"های درست آن را هم در پشت غباری از ناسزا و تهمت پنهان کند. به نظر من، این اشتباه بزرگی است که گروه اول دارد انجام می دهد، و منفعت آنهم به جیب اضداد و دشمن ریخته می شود.
با ایجاد جو خفقان برای گروه دوم، آنچه در متن نامه آمده پاک نمی شود. قران پس از 1400 سال مورد نقد و تفسیر قرار می گیرد. کتاب هیتلر هم به همیچنین. کلا، این خاصیت یک نوشتار است که هرگز پاک نمی شود.  حرف های خمینی پس از 50 سال هنوز مورد تحلیل قرار می گیرد. اگر در همان روز، یک آدم مسلمان و اندیشه ورز یقه این حضرت را می گرفت که حکومت اسلامی یعنی چه، ما امروز به این گرفتاری "ولایت مطلقه فقیه" دچار نمی شدیم. اما یک عده، از جمله مجاهدین، در 15 خرداد از او حمایت کردند، و یک عده هم او را آخوند شپشو خواندند. اما هیچکدام به اصل مطلب – کتاب حکومت اسلامی خمینی – نپرداختند. اگر مجاهدین خلق و هواداران و یارانشان با متانت به تک تک نکاتی که در نامه ایرج مصداقی آمده (هم فاکت ها، هم شایعات، و هم گمانه زنی ها) نپردازند، و با خاک ریختن روی این نامه بخواهند واقعیت نوشته شدن این نامه را بپوشانند، به دشمن امکان رشد داده اند. آنجایی که ایرج مصداقی اشتباه می گوید را باید با منطق و متانت کامل به اطلاع همگان رساند. باید با متانت به اطلاع افکار عمومی رساند که چرا انتشار این نامه در این مقطع غلط است.
 
وقتی یک سازمان با تمام قوا روی سر یک نفر (و یا چند نفر) می ریزد، ناخواسته به افکار عمومی تلقین می کند که می خواهد یک چیزی را بپوشاند. افکار عمومی از خود می پرسند "چند نفر به یک نفر؟" و در نتیجه نه ایرج مصداقی پاسخی برای پرسش های خود گرفته، و نه سازمان مجاهدین توانسته اند نکات ضعیف و نادرست نامه ایرج مصداقی را نه تنها به خود او، بلکه به اطلاع افکار عمومی برساند. در این میان، دشمن سود می برد.
البته من درک می کنم که در رسم و سنت یک نیروی انقلابی، دهان به دهان شدن با عناصر وابسته با رژیم "حرام" است، و تنها راه، برخورد رادیکال با عناصر واواکی است. من با این رسم موافقم. شخصا با هیچ عنصری که وابسته به واواک باشد (حتی به صورت ملایم آن) حرفی ندارم. اما، آیا ایرج مصداقی اینچنین است؟
 
یک مثال می زنم تا شاید منظورم روشن بشود.
می دانیم که یکی از یاران تازه به دوران رسیده مجاهدین خلق ایران، آقای جان بولتون است. از گذشته او، از نقطه نظرات سیاسی امروز او، و از اهداف دراز مدت او همه با خبریم، بنابراین به آن نمی پردازم. اما می دانیم که طی یکی دو سال اخیر خیلی به مجاهدین ابراز علاقه می کند، و خانم رجوی هم اورا "شریف" نامیده اند. حال به یک نکته دیگر توجه کنیم. ایرج مصداقی در ده سالی که در زندان بود، خیلی سیلی خورد و خیلی شلاق خورد و خیلی انفرادی کشید، اما "سرموضعی" ماند، و تنها برای خروج از زندان و ادامه مبارزه ندامت نامه نوشت که همه زندانی های سیاسی می نویسند تا خارج شوند. سوال این است که جان بولتون چندتا از آن سیلی ها بخورد دست از "سرموضعی" بودن بر می دارد، نادم و خائن می شود، و مجاهدین و مسعود رجوی و مریم رجوی را به نازل ترین نرخ می فروشد؟ روزی فریاد می زدیم 30 هزار شهید، 120 هزار زندانی سیاسی. در آن روزها، ایرج مصداقی در حال شلاق خوردن بود و انفرادی می کشید، اما جان بولتون کجا بود و چه نقشه هایی برای نابودی مجاهدین می کشید؟
 
در همین چند روز اخیر به این زندانی از بند رسته، بینهایت ناسزا گفته شده و گروه اول او را همسو و همبستر جانی ترین رژیم قرن دانسته اند.
می پرسم، اگر مجاهدین یکبار، فقط یکبار، در واشنگتن پست به آقایان کندی و بولتون این تهمتها را بزنند (مثلا گفته شود که همسوی هیتلر هستند)، آیا این حضرات خیلی "شریف" باز هم "سرموضعی" می مانند؟
 
حرفهای مرا کسی بد نفهمد. من انتشار این نامه را درست نمی دانستم. من و ایرج مصداقی در خیلی از مسائل با هم اختلاف نظر شدید داریم (حتی در نحوه مدیریت یک رسانه، هم نظر نیستیم). من افکار او را هنوز وابسته به مجاهدین می دانم و فکر می کنم که اگر روز روزش برسد ایرج مصداقی از صدتا هوادار، شورشی تر می شود، و دقیقا به همین خاطر از مسعود رجوی می خواهد که "نو" شود.
ایرج مصداقی می خواهد سازمان مجاهدین نو و پویا شود تا ایرج مصداقی ها دوباره بتوانند به دامان آن بازگردند، و اگر لازم شد، بعنوان یک هوادار ساده، ده سال دیگر هم زندان بکشد و کتک بخورد و "سرموضعی" بماند.
من چنین نیستم. من مجاهدین را برای خلق می
خواهم. برای من، مجاهدین خلق، فقط یک ابزار برای سرنگونی است. همین. اگر بتوانند سرنگون کنند، و نشان بدهند که می توانند سرنگون کنند، از عملکرد (و نه ایدئولوژی) آنها حمایت می کنم، وگرنه، اصلا برایم مهم نیست که چه می کنند یا نمی کنند. برای من آزادی ایران از یوغ دشمن مهم است و نه پویایی و رشد ایدئولوژیک و تشکیلاتی مجاهدین. به همین خاطر برایم مهم نیست که رهبر عقیدتی دارند یا نه. ایرج مصداقی چنین نیست. برای او مهم است. بخاطر همین هم است که 230 صفحه نوشته و از آقای رجوی می خواهد تا "نو" شود. من می خواهم شورای ملی مقاومت "نو" شود، البته نه بخاطر اینکه با سیاست های این شورا موافقم، بلکه می خواهم "نو" شود تا بتواند در تشکیل "جبهه (وسیع) خلق" نقش آفرینی کند. اینها تفاوتهای بسیار ظریف اما مهمی هستند.
آنچه در چند روز اخیر از سوی گروه اول ارائه شده، متاسفانه، تشکیل چنین جبهه وسیع خلق در چشم انداز نزدیک را غیر ممکن کرده، مگر اینکه شورای ملی مقاومت بتواند بعنوان یک نهاد مستقل (نه جدا شده) از مجاهدین، با محیط خارج از خود برخوردی که از یک شورای ملی انتظار است، داشته باشد. آیا داشتن چنین امیدی، "میانه بازی" است؟ و با توجه به انتشار "توضیح" اخیر شورای ملی مقاومت، آیا این امید یک "توهم" است؟ شاید! اما می دانم که تمام نهادهای سیاسی، پیش از رسیدن به ایران، باید در ارتباط با مقولات و مفاهیمی مثل آزادی مطبوعات، انتقاد، و  منتقد، ووو به یک سری جمع بندی های استراتژیک برسند.
 
این متن طولانی شد، اما لازم است یکی دو نکته آخر را بنویسم. اگر فردی می گوید مرگ بر خمینی، این فرد نمی تواند با رژیم – هیچ لایه ای از رژیم – همسویی کند، چرا که علیه اندیشه ای ارتجاعی، و بنیانگذار رژیم ارتجاعی موضع گرفته است.
بسیاری از منتقدینی که مورد خشم قرار گرفته اند (از جمله این قلم) به سن کهولت رسیده، و از زمانه بسیار کشیده اند. بدین خاطر، تهاجم سیستماتیک نمی تواند کاربرد داشته باشد. این روند نمی تواند آنها را به سکوت وادارد. هراس بسیاری از منتقدین این است که چند سال دیگر، دوباره شاعری چون مینا اسدی بسراید "بجای کشت، کشاورز را درو کردند... بجای نان، به تساوی گلوله قسمت شد..." این هراس باید حذف شود، و نه آن کسی که این هراس را بیان می کند. من عضو مجاهدین و شورا نبوده ام و برایش هم شلاق نخورده ام. اما به نظر من، ایرج مصداقی و دیگر دوستانی که از مجاهدین و شورای ملی مقاومت جدا شده اند، و در برابر رژیم هم صف آرایی مشخص دارند، شاید به بسیاری از مسائل موجود منتقد باشند، اما همسو خواندن آنها با رژیم نه تنها بی عدالتی است، بلکه یک "اشتباه محاسبه" استراتژیک است، که دودش در وهله اول به چشم مردم، و سپس به چشم خودمان رفته و حتما دشمن شاد کن است. پایان دو کلام حرف اضافی؛
 
یک کلام حرف تکراری
گروه سومی هم در این بین هست، و آن گروه وابستگان به واواک است که در سایت های وابسته به رژیم سعی دارند ماهی بگیرند، و با نام بردن مستمر از این قلم، سعی دارند تا مرا غیر مستقیم از گروه اول دور کنند. دوری و نزدیکی من به گروه اول نه با مقالات این سایتهای معلوم الحال رقم می خورد و نه با نامه 230 صفحه ای رفیق درد کشیده ایرج مصداقی.
در نگاه من، گروه اول با تمام پرخاشگری ها و برخوردهای اشتباهشان هنوز در جبهه خلق هستند، و گروه دوم در نگاه من، درد کشیدگان منتقدی هستند که گذشته آنها نباید به این آسانی از یاد برده شود.
اما گروه سوم، همکاسه رژیم است. نقد و انتقاد آنها، یا آفرین و تشویق آنها به یک اندازه بی ارزش است. اینها همانهایی هستند که تا چندی پیش در درون سازمان مجاهدین سنگ رهبری مسعود رجوی را بر سینه می زدند، و چون جدا شدند مرا (که نه سر پیازم و نه ته آن) به افترا عضو مخفی مجاهدین خواندند.
اگر به راستی، کسی می خواهد بداند که من کجا ایستاده ام بهتر است اینجا را کلیک کند.
 
این مبحث از این لحظه به بعد، برای من، مختومه است، و به هیچ کامنت و ایملی در اینباره پاسخ نمی دهم.
علی ناظر
22 اردیبهشت 1392
 
بزرگی از سر گیرید
علی ناظر

آقای ابوالحسن بنی صدر در بخشی از نامه اش به خمینی که منجر به خروج ایشان از شورای ملی مقاومت شد، نوشتند "دو جمله بگوئيد آنچه شد خلاف اسلام بود. به زيان ايران و انقلاب بزرگ اين نسل بود. بمردم بگوئيد آزادند راه و رسم زندگى را معين كنند.
ميدانم كه در اين آزادى، خشم‏هاى سركوفت شده، چون شراره‏هاى آتش فشان بيرون خواهند زد. در آغاز شما قربانى اين خشم‏ها خواهيد شد. هزاران خانواده‏هاى جگر سوخته فريادهاى خشم سر خواهند داد و... اما زمان خواهد گذشت. ايران در آزادى آرامش از سر خواهد گرفت و تاريخ، دوران انحطاط شما را گواه بزرگى روح و توانائى دينى خواهد شمرد. روحى و دينى كه به شما امكان دادند از اعماق سقوط بفراز آئيد و بزرگى از سر گيريد." در ادامه، بر باور خود اصرار می ورزند که "خدا ميداند كه در سقوط قطعى رژيم شما كمترين ترديد ندارم." (بنی صدر، نامه 1 امرداد 1363)
 
نزدیک به 30 سال از نوشتن آن نامه می گذرد. خمینی بزرگی از سر نگرفت که هیچ، فتوای قتل عام 1367 را هم صادر کرد. خمینی مُرد، اما راه و رسم خمینی پا برجای ماند، تا به دوران گفتگوی تمدنهای خاتمی رسید، و ده ها اندیشه ورز، و کنشگر سیاسی، بدون گفتگوی متمدنانه در اقصی نقاط دنیا مورد تهاجم تروریستی عوامل واواک خاتمی قرار گرفتند.
بسیاری به آقای بنی صدر ایراد می گرفتند که نمی بایست در نامه ای خصوصی آخرین اتمام حجت خود را می کرد. باید در علن، و آشکار و جهت اطلاع همگان خطای خمینی گوشزد شده و راه برون رفت ارائه می شد، تا کسی به اشتباه فکر نکند که آقای بنی صدر در حال زد و بند با امام قاتلان است.
 
به نظر من، اشتباه آقای بنی صدر در نوشتن آن نامه نبود بلکه در این بود که از خمینی و اندیشه او درک درستی نداشتند، و در نتیجه فکر می کردند که خمینی می تواند بزرگی از سر بگیرد. آقای بنی صدر خمینی را نه بعنوان یک اندیشه، بلکه بعنوان یک فرد مستقل از باورمندیهای ایدئولوژیک ارزیابی می کردند. و این خطای بزرگ آن نامه بود. خمینی حتی اگر هم می خواست به مردم بگوید که " آزادند راه و رسم زندگى را معين كنند"، اندیشه و ایدئولوژی مانع بر سر راه خمینی بود. اندیشه خمینی با واژه "مردم"، "ملت" و "خلق" آشنا نبود و نیست، و این مجموعه از انسانها را "امت" قلمداد می کند. ساده اینکه، جامعه بیانگر اندیشه نیست، بلکه پیرو اندیشه است. انسان، منفرد مستقل نیست، تکلیف گرا است و بلکه جزئی از یک جمع بنام "امت" است که باید از رهبر و ولی فقیه پیروی کند. از اندیشه اسلامی نمی توان انتظار "حق رأی" داشت. آقای بنی صدر نمی خواست این واقعیت را درک کند.
 
دیروز نوشتاری از زندانی از بند رسته، ایرج مصداقی "نامه سر گشاده به مسعود رجوی – گزارش 92" منتشر شد. این گزارش از بسیاری از جهات می بایست مورد ارزیابی قرار بگیرد، اما من تنها به یکی دو نکته از آن اشاره می کنم. اما پیشنهاد من به خوانندگان این سطور این است که تنها پس از خواندن تمام آن نظر دهند. متن نامه 230 صفحه است، و مطالعه آن محتاج به وقت و زمان مستمر و سیستماتیک است.
 
ایرج مصداقی در این نامه نمونه های فراوانی از برخوردهای خودمحورانه استالین و مائو آورده است، و می نویسد که همگونی برخی از کارکردهای آقای رجوی با اعمال آن دو شخصیت هشدار دهنده است.
ایرج مصداقی با زحمتی فراوان، و در یک کار پژوهشی تطبیقی، تناقض گفتار و کردار کنونی آقای رجوی و مجاهدین را با آنچه سالهای اول پس از سرنگونی شاه می گفتند را برجسته می کند.
این نامه، بعنوان مجموعه ای از نقل قولها و گزیده مطالب می تواند برای پژوهشگران کاربرد تحقیقاتی داشته باشد. هرچند، این داده ها، و فاکتهای دستچین شده برای اهل فن، و آنهایی که (چه در جبهه دوست و چه در جبهه دشمن) کارکرد مجاهدین را دائما مونیتور می کنند، حرف تازه ای ندارد، و نمی تواند به دانش این بخش از کنشگران و پژوهشگران بیفزاید. از آنجاییکه ایرج مصداقی تلاش کرده تا از برخی از مرزهای اصولی عبور نکند محتوای این نامه حتی به درد رژیم و عناصر وابسته به واواک هم نمی خورد. متاسفانه، هواداران مجاهدین هم خیلی وقت است که گوش ها را بسته اند، و بجز خطی که از بالا بیاید به گفته دیگری توجه نمی کنند، (البته تا به آنروز که به یکباره از مجاهدین جدا شوند و یادشان بیاید که مجاهدین خطا کارند). اعضای محترم شورای ملی مقاومت هم اگر بیشتر از ایرج مصداقی ندانند، کمتر نمی دانند. اگر همه این فاکتهایی را که ایرج مصداقی در نوشتار پژوهشی خود آورده است را اعضای محترم شورا بلد نباشند، بخش بزرگی از آن را یا به چشم دیده و بر آن چشم بسته اند، و یا به گوش شنیده اما ناشنیده گرفته اند، و یا نه شنیده و نه دیده اند، اما دلشان خوش است که نامشان کبوتر حرم است. ساده اینکه، این نوشته نه راهگشا خواهد بود، نه افشاگرانه است و نه حرف جدیدی دارد، و نه حتی کنشگران سیاسی درون شورا را به فکر خواهد انداخت. بنابراین، روی سخن این نوشته حتما باید شخص خود آقای مسعود رجوی باشد.
در اینصورت، به این سوال می رسیم که آیا ایرج مصداقی در مسعود رجوی این پتانسیل را می بیند که گوش شنوا داشته باشد؟ یعنی آیا آقای مسعود رجوی دارای شخصیتی است که بتواند بدون خشم و هیجان، بنشیند تمام این 230 صفحه را بخواند و به نکات مثبت و منفی آن توجه کند؟ این سوال از ایرج مصداقی است و اینکه او از مسعود رجوی چه برداشتی دارد. اگر پاسخ ایرج مصداقی این است که آری، هنوز در مسعود رگه هایی از آزادی خواهی و دموکرات منشی و انتقاد پذیری وجود دارد، که در اینصورت، ناخواسته خیلی از گفته های این نوشته تحقیقی از موضوعیت می افتد؛ و تشبیه مسعود رجوی به استالین و مائو بی مورد می شود؛ و مسعود رجوی بیشتر می شود یکی از امامان شیعه (مثلا علی بن ابی طالب) که می تواند به حرف حق گوش بدهد. ولی آیا برداشت ایرج مصداقی از مسعود رجوی اینچنین است؟
اگر ایرج مصداقی بر این باور است که نه، مسعود رجوی چنان "شیفته" خود شده که گوشش به هیچ حرفی بدهکار نیست، و او به همان راهی می رود که استالین و مائو رفتند و روزی "خروشچفی" لازم است تا خطا ها را به تشکیلات یادآور شود؛ که در اینصورت این نامه سرگشاده اتلاف وقت است، به همان شکل که نامه آقای بنی صدر به خمینی، کارکرد مثبتی نداشت.
مخصوصا که ایرج مصداقی در آخر این نامه همان خواستی که بنی صدر از خمینی داشت را از آقای رجوی می خواهد. اما ایرج مصداقی گویی متوجه نیست که آنچه مسعود رجوی می کند، فقط برآمده از فردیت رجوی نیست، بلکه منتج از ایدئولوژی رجوی است. آقای رجوی، مانند هر رهبر ایدئولوژیکی (مسلمان و غیر مسلمان)، چاره ای ندارد مگر پیروی از رهنمودهای باورمندی خود. به نظر من، مسعود رجوی نه مقصر است، و نه می باید مورد مؤاخذه و پرسش قرار بگیرد. یا ما (من، تو، او) با او و اندیشه او موافقیم که پرسش خطا است، و یا مخالفیم که انتظار از او بیهوده است. این مبحث انحرافی است که انقلاب نکردیم که ولی فقیه داشته باشیم. شاید 50 میلیون مردم کوچه و بازار به دنبال ولی فقیه نبودند، اما طبقه آگاه و کتابخوان و مخصوصا مجاهدین و دیگر نیروهای مسلمان، از کتاب حکومت اسلامی خمینی باخبر بودند. آنها می دانستند که خمینی یعنی همینی که امروز است. به همین نسبت. مجاهدین و اندیشه مجاهدین بر رهبر عقیدتی استوار است. شاید برخی بحث کنند که چنین نیست، که در اینصورت آنها را به متن "بیانیه شورای مرکزی سازمان مجاهدین خلق – 20 خرداد 1364" که بمناسبت انقلاب ایدئولوژیکی درونی مجاهدین (ازدواج مسعود و مریم) مراجعه می دهم. "بقیه صلاحیتهای تشکیلاتی نهایتا باعتبار و با اتصال به این موضع، شناخته و تعیین می شوند – ضرورتی است غیر قابل انکار. ضرورتی که از یکسو به مسئله «رهبری» به معنی اخص کلمه پاسخ می گوید و از سوی دیگر در ردس همه ارگان ها و دستگاه رهبری کننده ی دستجمعی، رابطه ی جامعه و توده های مردم را با کل سازمان رهبری کننده ی انقلاب، تنظیم می کند.... بدون یک رهبری مشخص و شناخته شده برای توده های مردم، پیشرفت های نظامی و سیاسی کفایت نمی کند. (ص 7)" شایان توجه اینکه این بیانیه، که من غیر مستقیم، مسعود رجوی را از مسئول اول سازمان به مقام "رهبر عقیدتی" ارتقاء می دهد، به امضاء اکثر اعضای شورای مرکزی می رسد، از جمله مسعود خدابنده که امروزه رژیم او را حلوا حلوا می کند.  ساده اینکه، مسعود رجوی خودبخودی "رهبر" نشد، بلکه ایدئولوژی اسلام، و اعضای آن سازمان از یک عنصر مجاهد، یک "رهبر عقیدتی" ساختند. هیچکس آن 549 نفر که علنا آن بیانیه را امضا کردند و یا آن 250 نفری که به دلایل امنیتی نامشان بیرونی نشد را مجبور به امضا و تأیید نکرد. آنها می بایست در آنروز می گفتند ما رهبر عقیدتی نمی خواهیم، آنروزی که هنوز این واژه در ادبیات و فرهنگ سیاسی و مبارزاتی وجود خارجی نداشت. اگر کسی مقصر است، آن هفتصد و خرده ای هستند که تخم لق "رهبر عقیدتی" را شکستند. من به "جبر جو" باور ندارم. باور ندارم که جوگیر شده بودند. جوگیر شدن یک روز، دو روز، یکسال، و نه حدود 30 سال. به نظر من، آنچه آنها کردند، بر مبنای باورهای ایدئولوژیکی شان بود. یک عنصر مسلمان به "امام" و "رهبر عقیدتی" و "ولی فقیه" باورمند است. تفاوت بر سر زمانبندی آن است. یکی می گوید امروز موقع آن نیست، یکی می گوید هست. اما هردو بر واژه "رهبر عقیدتی" تأکید دارند. مسعود رجوی و اعضای شورای مرکزی بر مبنای باورهای خود عمل کردند.
 
بنابراین، این نامه ایرج مصداقی، که مملو از فاکت و داده است و برایش هم زحمت بسیاری کشیده شده است نمی بایستی به رجوی نوشته می شد، بلکه باید به اعضای غیر مسلمان شورای ملی مقاومت نوشته می شد و از آنها پرسیده می شد که اگر این نکات و فاکتها صحت دارند، آیا شما با آن موافقید؟ اگر آری، کدام ایدئولوژی شما را بر این باور استوار می کند، و اگر نه، کدام ایدئولوژی شما را از پرداختن به آن باز می دارد؟ اگر می دانستید، چرا سکوت کردید، و اگر نمی دانستید، چرا نمی دانستید؟ مگر نه اینکه، می گویید شورای ملی مقاومت، بمثابه مجلس در تبعید است، و شما اعضای محترم، بمثابه نمایندگان قشری از مردم؟ اگر آری، نظر شما در باره این داده ها چیست؟ اگر به 30 سال اخیر نگاهی گذرا بیندازیم، پاسخ به این سوالات، همچون همیشه "سکوت" است، چرا که "فرهنگ پاسخگویی" نهادینه نشده است.
 
ایرج مصداقی در پایان نامه طولانی خود، از مسعود رجوی می خواهد تا "نو" شود:
آخرین سخن "....بهار است، به سال نو وارد شده ایم، شما هم نو شوید. کهنگی و انجماد را به دور افکنید. پنجره ها را باز کنید اجازه دهید نسیم نو و نوخواهی و نوگرایی به درون مجاهدین راه یابد.... تغییر و تحول در مجاهدین را به فال نیک می گرفتید. هنوز دیر نیست تا فرصت هست دست به کار شوید. نگاهی انتقادی به گذشته و بیان ضعف ها و اشتباهات از زبان شما اگرچه باعث تنش غیرقابل تصوری در مجاهدین و نیروهای هوادار شما می شود اما این تنها راه برون رفت از مشکلات به نظر می رسد. به آن فکر کنید. "
 
اما ایرج مصداقی نمی گوید که این "نو" شدن برای چه منظوری باید باشد. ساده اینکه، "دلسوزی" او برای "آزادی" است، و یا سازمان مجاهدین خلق ؟ گسترش سازمان مجاهدین خلق؟ پویایی این سازمان؟ به دست گرفتن رهبری جنبش سکولار توسط این سازمان؟ آیا ایرج مصداقی امیدوار است که مسعود رجوی با "نو" شدن، بتواند به مقام رهبری برسد؟ و یا اینکه بر این باور است که حتی اگر مسعود رجوی "نو" هم بشود نباید رهبر جنبش باشد؟ برای بنی صدر "بزرگی از سر گرفتن" خمینی، به پیروزی "انقلاب اسلامی" که بنی صدر به آن باور داشت می انجامید. برای ایرج مصداقی "نو" شدن مسعود رجوی – یک عنصر مسلمان و مجاهد – به چه می خواهد ختم شود؟ سوال من از آقای رجوی نیست چرا که مسئله من نه مجاهدین است و نه رهبر آنها، بلکه از اعضای محترم شورا است که آیا شورا می تواند "نو" بشود؟ چگونه؟ اگر نمی شود، چرا؟ به خلاصه بنویسم. رهبران را به چارمیخ نکشیم. این "ما" هستیم که "رهبر" می سازیم. این "ما" هستیم که از "رهبر" بت می سازیم، و بالاخره این "ما" هستیم که بت می شکنیم، تا دوباره تندیسی دیگر برپا کنیم. از خود شروع کنیم تا استالین ها امکان رشد پیدا نکنند. "ما"!
علی ناظر
15 اردیبهشت 1392
دیدگاه