دزدی که نسیم را بدزدد دزد است!
بخش نخست
مالینوفسکی، حامد کارزای، احمد چلبی،
یا مرد هزار چهره، شهریاری ؟
در دنیای عصر جدید، در کشور هایی که تحت نظام های استبدادی، دیکتاتوری یا توتالیتر قرارداشته اند یا دارند، از میان مؤثر ترین حربه ها برای تضعیف مخالفان و تخریب سازمان های آنان نفوذ سازمان های سری دولت حاکم یا قدرت های خارجی در صفوف این نیرو ها بوده و می باشد.
در دوران دیکتاتوری شاه، بعد از کودتای ۲۸ مرداد، بخصوص بعد از تأسیس ساواک، این کار از طرف این سازمان که مأموران آن تحت نظر کارشناسان سی آی ای و موساد آموزش می دیدند، صورت می گرفت. یکی از مأموران نفوذی ساواک که زمانی با یکی از نام های مستعارش، شهریاری، شهرت فراوان یافت، چندان تغییرهویت داده بود که به «مرد هزار چهره» معروف شد.
در تاریخ ِ اینگونه عملیات یکی از معروف ترین چهره های مردان نفوذی، رومن واسلاووویچ مالینوفسکی(Roman Vaslavovich Malinovsky) است که به تحریک پلیس سیاسی مخوف تزاری موسوم به اوخرانا به درون حزب سوسیال دموکرات روسیه، و آنهم درفراکسیون بولشویک آن، رخنه کرده بود و مدت درازی نگذشت که به اصرار لنین به عضویت کمیته ی مرکزی انتخاب شد. او تا آنجا پیش رفت که حتی با کاندیدا شدن برای مجلس دومای چهارم روسیه به پشتیبانی بلشویک ها به عضویت این مجلس انتخاب گردید و در آن رهبری فراکسیون شش نفره ی بلشویک ها را بر عهده داشت. زندگی پیچیده ی این شخص رمان کامل و مفصلی است. نکته ی حساس در اینجاست لنین که هم به آسانی به اشخاص خوشبین نمی شد و هم در کار سازماندهی ید طولایی داشت در برابر سوء ظن های رفقای حزبی ِتراز اول خود به مالینوفسکی همواره مهمترین مدافع او بود ( بطوری که می توان گفت در این ماجرا مالینوفسکی به مصداق «دزدی که نسیم را بدزدد دزد است» تبدیل شده بود!). وقتی بعد از دست یافتن بلشویک ها به قدرت سیاسی آرشیو ها باز و پرونده ی مالینوفسکی کشف شد و نقاب از جهره اش فرو افتاد، او آنقدر به قدرت اقناعی خود بویژه در قبال شخص لنین مطمئن بود که بعد از آزادی از اسارت ارتش آلمان خود را به دولت بلشویک و حزب معرفی کرد و تحویل داد. در جریان محاکمه اظهار شرمندگی کرد و گفت من مستحق حکم اعدامم. دادگاه او را به اعدام محکوم کرد و حکم درباره ی او مجری گردید. بعضی مورخین نوشته اند که این کشف مهم و حیرت انگیز در روحیه ی بلشویک ها بدبینی شدیدی را برانگیخت که از عوامل برقراری دوران وحشتی شد که لنین در سال ١۹١۸ حکم آن را امضاء کرده بود و اعدام های بدون محاکمه ی بیشماری را در پی داشت.
کسانی که با تاریخ اینگونه عملیات و دسیسه های دستگاه های امنیتی جهان آشنایی دارند می دانند که سازمان های سیاسی اصیل هیچگاه کاملأ از گزند اینگونه عملیات در امان نیستند و همواره باید تمام هوش و حواس خود را برای پیشگیری ایمنی در برابر چنین ابتلائاتی بکاربندند.
در مقابل این نقطه ی نظر تاریخی و تجربی بعضی، در یک حکم کلی و انتزاعی که بر هیچ اسلوب منطقی استوار نیست، هر گونه افشاگری را به چیزی منسوب می کنند که آن را "تئوری توطئه" می نامند و حذر از آن را موعظه می نمایند.
بویژه کسانی که خود ریگی به کفش دارند و از نزدیک یا دور با عملیاتی که بدان ها اشاره شد مرتبط اند، در برابر بدگمانی دیگران نسبت به خود یا کسانی که به شبکه ی آنان تعلق دارند، بلافاصله به این حکم کلی متوسل می شوند که می گوید « نباید قربانی تئوری توطئه شد»، یعنی حکمی که خود آن نیز یک تئوری است(!)، و می کوشند از این راه خود یا همدستان خود را از خطر بدگمانی مردم و سازمان های سیاسی برهانند. معمولأ همینکه خطر کشف یک عامل نفوذی و همدستان او افزایش می یابد تمام شبکه مأموریت می یابد تا، با هتاکی به محافظان اصیل سازمان مورد حمله، و بازدن نعل وارونه و با براه انداختن جاروجنجال پیرامون باصطلاح «تئوری توطئه»، اعضاء خود را جزو قربانیان این تئوری جای داده، افشاگران خود را بعنوان توطئه گر اصلی مورد اتهام متقابل قرار دهد! خواهیم دید، شخصی که در بخش دوم این مقاله از او صحبت خواهد شد، برای رد گم کردن عینأ به این ترفند متوسل می شود.
آنچه این ترفند را بی اعتبار می کند این است که بعد از جنگ بین الملل دوم و بویژه پس از کودتای ۲۸ مرداد ایران، در جریان نهضت ها و جنگ های آزادیبخش مستعمرات افریقایی و آسیایی غرب، سرویس های امنیتی استعمار کوشیدند تا افرادی را به میان این نهضت ها وارد کنند و و بدست آنان، در زمان مناسب، زمام امور را از دست سران اصیل این جنبش ها و مبارزان شناخته شده بدر آورند و گاه نیز بدست آن عوامل خود رهبران قدیمی و امتحان داده را بقتل رسانند. معروف ترین این توطئه ها بازداشت پاتریس لومومبا رهبر آزادیخواهان کنگو بدست سرهنگ موبوتو (یک نظامی ارتش استعماری بلژیک) و سپس قتل او بدست عوامل دیگر بلژیک در نقطه ای دور از پایتخت بود.
در عراق بعد از سرنگونی سلطنت دست نشانده ی انگلستان از طرف یک گروه ارتش به رهبری ژنرال عبدالکریم قاسم، عوامل داخلی استعمار کودتا هایی را ترتیب دادند که درمرحله ی نخست آن قاسم به طرز دلخراشی بدست گروه صدام حسین به قتل رسید، و در مراحل بعدی به دیکتاتوری صدام حسین که آمریکا و انگلستان او را برای گرفتن قدرت آماده کرده بودند، منتهی شد.
در افغانستان وقتی نیروهای مجاهد این کشور ارتش شوروی را بیرون راندند ابتدا بعضی از عوامل استعمار غرب افرادی مانند حکمت یار را به جنگ با حکومت ناشی از پیروزی مردم وادار کردند. در مرحله ی بعد طالبان را که مدت ها برای گرفتن قدرت آماده کرده بودند با کمک پاکستان به گرفتن کابل تشویق کردند. از همان زمان شخصی بنام حامد کارزای ( شرح صید و بکار بردن او را جدا گانه می آوریم) را که وزارت خارجه ی آمریکا از مدت ها پیش برای اجرای نیات خود پرورش می داد بمیان آنها فرستاده بودند. بعد از درگیری آمریکا با طالبان این کشور کارزای را از طرق مختلف برای احراز ریاست جمهوری افغانستان بعد از سقوط مجدد کابل آماده کرد و سپس زمام قدرت را بدست باند او سپرد (به خلاصه ی شرح حال کارزای رجوع کنید).
در دوران دیکتاتوری صدام حسین، زمانی که دولت آمریکا و سرویس های سری آن طرحریزی برای سرنگونی او را آغاز کردند، به رسم همیشگی خود، بجای پشتیبانی از آزادیخواهان عراقی، بسراغ افراد سر سپرده ی خود رفتند و با مشارکت آنان دوبار در لندن جلساتی بنام «کنگره ی ملی عراق» برپا کردند. رئیس این «کنگره»(!) ها شخصی بنام احمد چلبی بود که در دانشگاه آمریکایی بیروت تحصیل کرده، و از همان زمان برای همکاری خود را به سازمان های سری آمریکا و انگلستان داوطلبانه معرفی نموده بود.
او از کسانی بود که همراه با گروه نو محافظه کاران آمریکایی که دولت بوش را اداره می کردند، اطلاعات نادرست درباره ی برنامه های هسته ای صدام حسین را در مدارج عالی دولت آمریکا رواج داد. بعد از اشغال عراق از طرف ارتش های آمریکا و انگلستان در سال های ۲۰۰٥ تا ۲۰۰٦ معاون نخست وزیر عراق بود، و کفالت وزارت نفت عراق را نیز در همین سال ها مدتی به عهده داشت.
چندین سال پیش از اشغال عراق این شخص بعنوان کلاهبرداری که مسئول اصلی ورشکستگی بانک اردنی معروف پترا شناخته شده بود، شهرت یافت، اما این قبیل سوابق از دیدگاه سرویس های سری آمریکا بجای آنکه عیب و نقص اخلاقی و سیاسی محسوب شود امتیاز نیز بشمار می رود!
حال ببینیم انگیزه ی ما از طرح این موضوع و معرفی مثال هایی درباره ی آن، که در فعالیت سیاسی در عرصه ی اوپوزیسیون از آن گزیری نیست، و بُعد ِ اصلی آن در بخش دوم این مقاله مطرح خواهد شد، چیست.
قضیه از این قرار است که بعد از سخنان شخصی که اخیرأ در یکی از برنامه های صدای آمریکا مدعی عضویت در جبهه ملی ایران شده بود و حتی پایه ی گستاخی را به آنجا رسانده بود که ادعا کند چندین سال میان جبهه ملی ایران و محمد رضا شاه رابط بوده، با افزودن این ادعای عجیب دیگر که جبهه ملی ایران امروزه دارای هیچگونه مرجع و ارگان رهبری نمی باشد، و دعاوی بی اساس و مضحک دیگری که ذکر همه ی آنها می تواند ملال آور باشد، دو ارگان عالی جبهه ملی ایران، هیئت رهبری و هیئت اجرائی با اشاره به مهمترین این دعاوی کذب و مغرضانه ی آن شخص، لازم می بینند که اطلاعیه ای با عنوان هشدار مهم جبهه ملی ایران، در جهت تکذیب همه ی ادعاهای آن شخص، و از جمله ادعای ارتباط او با جبهه ملی ایران، منتشر سازند.
بدیهی است که نه اعضاء ارگان های مرکزی جبهه ملی ایران آنقدر ساده لوح بوده اند که این مدعی را شخصی منفرد تصور کنند که به سبب اغتشاش حواس یا بیماری روانی دیگری مدعی اکاذیبی چنین زمخت و غیر منتظره شده باشد، نه ما ! حتی کسانی که کمترین آشنایی با دسائس سیاسی سازمان های سرّی دولتی در داخل و خارج هر کشور دارند می دانند که اینگونه اتفاقات ِ بظاهر غریب همگی طراحی شده است و بر طبق برنامه های دراز مدت و عریض و طویلی که با قدرت لوجسیتیکی یک یا چند دولت پشتیبانی می شود، به اجرا در می آید و افرادی که در امر اجراء نقش بازی می کنند منفرد نیستند؛ آنان همواره مجری برنامه ی خود می باشند نه مبتکر آن.
چنانکه گفته شد، آگاهی بر وجود اینگونه مکانیسم ها سوای خواب و خیال و ابتلاء عامیانه به نظریه ی توطئه انگاری همه ی حوادث سیاسی است. این آگاهی ها آموزش تاریخ است.
البته بدبینی بدون دلیل و تحقیق و به صرف برخورد به نمونه هایی در گذشته بهیچ روی معقول نیست. اما اجازه نیز نمی توان داد که بر این اساس درست که « همه چیز را نباید به چشم توطئه نگریست» بر واقعیت های زمختی که از چشم هیچ بیننده ی نیمه مجربی مخفی نمی ماند
دیده فروبندیم.
ما نیز که همه ی کوشندگان قدیمی جبهه ملی در ایران و خارج از ایران را از دیرباز می شناختیم و می شناسیم و هرگز اثری از مصاحبه شونده ی برنامه صدای آمریکا را در هیچیک از شاخه های جبهه ملی، نه در داخل و نه در خارج کشور، ندیده بودیم معذلک بنوبه ی خود درباره فرد مذکور البته به تحقیقی فوری اقدام کردیم و اطلاعاتی که درباره ی سوابق و وابستگی های آن شخص بدست آوردیم و در صورت لزوم منتشر خواهیم کرد نه تنها اندک نبود بلکه ما را به دامنه ی توطئه بیشتر واقف کرد. اما نشانه های دیگری که بر وسعت این دامنه حکم می کرد زود تر از آنچه می شد انتظار داشت به ظهور رسید و در بخش دوم این مقاله به گوشه ای از آنها می رسیم.
ع. ش. زند
پاریس، ١٣ تیرماه ١٣۸۷ ــ ٣ ژوئیه ۲۰۰۸
بخش نخست
مالینوفسکی، حامد کارزای، احمد چلبی،
یا مرد هزار چهره، شهریاری ؟
در دنیای عصر جدید، در کشور هایی که تحت نظام های استبدادی، دیکتاتوری یا توتالیتر قرارداشته اند یا دارند، از میان مؤثر ترین حربه ها برای تضعیف مخالفان و تخریب سازمان های آنان نفوذ سازمان های سری دولت حاکم یا قدرت های خارجی در صفوف این نیرو ها بوده و می باشد.
در دوران دیکتاتوری شاه، بعد از کودتای ۲۸ مرداد، بخصوص بعد از تأسیس ساواک، این کار از طرف این سازمان که مأموران آن تحت نظر کارشناسان سی آی ای و موساد آموزش می دیدند، صورت می گرفت. یکی از مأموران نفوذی ساواک که زمانی با یکی از نام های مستعارش، شهریاری، شهرت فراوان یافت، چندان تغییرهویت داده بود که به «مرد هزار چهره» معروف شد.
در تاریخ ِ اینگونه عملیات یکی از معروف ترین چهره های مردان نفوذی، رومن واسلاووویچ مالینوفسکی(Roman Vaslavovich Malinovsky) است که به تحریک پلیس سیاسی مخوف تزاری موسوم به اوخرانا به درون حزب سوسیال دموکرات روسیه، و آنهم درفراکسیون بولشویک آن، رخنه کرده بود و مدت درازی نگذشت که به اصرار لنین به عضویت کمیته ی مرکزی انتخاب شد. او تا آنجا پیش رفت که حتی با کاندیدا شدن برای مجلس دومای چهارم روسیه به پشتیبانی بلشویک ها به عضویت این مجلس انتخاب گردید و در آن رهبری فراکسیون شش نفره ی بلشویک ها را بر عهده داشت. زندگی پیچیده ی این شخص رمان کامل و مفصلی است. نکته ی حساس در اینجاست لنین که هم به آسانی به اشخاص خوشبین نمی شد و هم در کار سازماندهی ید طولایی داشت در برابر سوء ظن های رفقای حزبی ِتراز اول خود به مالینوفسکی همواره مهمترین مدافع او بود ( بطوری که می توان گفت در این ماجرا مالینوفسکی به مصداق «دزدی که نسیم را بدزدد دزد است» تبدیل شده بود!). وقتی بعد از دست یافتن بلشویک ها به قدرت سیاسی آرشیو ها باز و پرونده ی مالینوفسکی کشف شد و نقاب از جهره اش فرو افتاد، او آنقدر به قدرت اقناعی خود بویژه در قبال شخص لنین مطمئن بود که بعد از آزادی از اسارت ارتش آلمان خود را به دولت بلشویک و حزب معرفی کرد و تحویل داد. در جریان محاکمه اظهار شرمندگی کرد و گفت من مستحق حکم اعدامم. دادگاه او را به اعدام محکوم کرد و حکم درباره ی او مجری گردید. بعضی مورخین نوشته اند که این کشف مهم و حیرت انگیز در روحیه ی بلشویک ها بدبینی شدیدی را برانگیخت که از عوامل برقراری دوران وحشتی شد که لنین در سال ١۹١۸ حکم آن را امضاء کرده بود و اعدام های بدون محاکمه ی بیشماری را در پی داشت.
کسانی که با تاریخ اینگونه عملیات و دسیسه های دستگاه های امنیتی جهان آشنایی دارند می دانند که سازمان های سیاسی اصیل هیچگاه کاملأ از گزند اینگونه عملیات در امان نیستند و همواره باید تمام هوش و حواس خود را برای پیشگیری ایمنی در برابر چنین ابتلائاتی بکاربندند.
در مقابل این نقطه ی نظر تاریخی و تجربی بعضی، در یک حکم کلی و انتزاعی که بر هیچ اسلوب منطقی استوار نیست، هر گونه افشاگری را به چیزی منسوب می کنند که آن را "تئوری توطئه" می نامند و حذر از آن را موعظه می نمایند.
بویژه کسانی که خود ریگی به کفش دارند و از نزدیک یا دور با عملیاتی که بدان ها اشاره شد مرتبط اند، در برابر بدگمانی دیگران نسبت به خود یا کسانی که به شبکه ی آنان تعلق دارند، بلافاصله به این حکم کلی متوسل می شوند که می گوید « نباید قربانی تئوری توطئه شد»، یعنی حکمی که خود آن نیز یک تئوری است(!)، و می کوشند از این راه خود یا همدستان خود را از خطر بدگمانی مردم و سازمان های سیاسی برهانند. معمولأ همینکه خطر کشف یک عامل نفوذی و همدستان او افزایش می یابد تمام شبکه مأموریت می یابد تا، با هتاکی به محافظان اصیل سازمان مورد حمله، و بازدن نعل وارونه و با براه انداختن جاروجنجال پیرامون باصطلاح «تئوری توطئه»، اعضاء خود را جزو قربانیان این تئوری جای داده، افشاگران خود را بعنوان توطئه گر اصلی مورد اتهام متقابل قرار دهد! خواهیم دید، شخصی که در بخش دوم این مقاله از او صحبت خواهد شد، برای رد گم کردن عینأ به این ترفند متوسل می شود.
آنچه این ترفند را بی اعتبار می کند این است که بعد از جنگ بین الملل دوم و بویژه پس از کودتای ۲۸ مرداد ایران، در جریان نهضت ها و جنگ های آزادیبخش مستعمرات افریقایی و آسیایی غرب، سرویس های امنیتی استعمار کوشیدند تا افرادی را به میان این نهضت ها وارد کنند و و بدست آنان، در زمان مناسب، زمام امور را از دست سران اصیل این جنبش ها و مبارزان شناخته شده بدر آورند و گاه نیز بدست آن عوامل خود رهبران قدیمی و امتحان داده را بقتل رسانند. معروف ترین این توطئه ها بازداشت پاتریس لومومبا رهبر آزادیخواهان کنگو بدست سرهنگ موبوتو (یک نظامی ارتش استعماری بلژیک) و سپس قتل او بدست عوامل دیگر بلژیک در نقطه ای دور از پایتخت بود.
در عراق بعد از سرنگونی سلطنت دست نشانده ی انگلستان از طرف یک گروه ارتش به رهبری ژنرال عبدالکریم قاسم، عوامل داخلی استعمار کودتا هایی را ترتیب دادند که درمرحله ی نخست آن قاسم به طرز دلخراشی بدست گروه صدام حسین به قتل رسید، و در مراحل بعدی به دیکتاتوری صدام حسین که آمریکا و انگلستان او را برای گرفتن قدرت آماده کرده بودند، منتهی شد.
در افغانستان وقتی نیروهای مجاهد این کشور ارتش شوروی را بیرون راندند ابتدا بعضی از عوامل استعمار غرب افرادی مانند حکمت یار را به جنگ با حکومت ناشی از پیروزی مردم وادار کردند. در مرحله ی بعد طالبان را که مدت ها برای گرفتن قدرت آماده کرده بودند با کمک پاکستان به گرفتن کابل تشویق کردند. از همان زمان شخصی بنام حامد کارزای ( شرح صید و بکار بردن او را جدا گانه می آوریم) را که وزارت خارجه ی آمریکا از مدت ها پیش برای اجرای نیات خود پرورش می داد بمیان آنها فرستاده بودند. بعد از درگیری آمریکا با طالبان این کشور کارزای را از طرق مختلف برای احراز ریاست جمهوری افغانستان بعد از سقوط مجدد کابل آماده کرد و سپس زمام قدرت را بدست باند او سپرد (به خلاصه ی شرح حال کارزای رجوع کنید).
در دوران دیکتاتوری صدام حسین، زمانی که دولت آمریکا و سرویس های سری آن طرحریزی برای سرنگونی او را آغاز کردند، به رسم همیشگی خود، بجای پشتیبانی از آزادیخواهان عراقی، بسراغ افراد سر سپرده ی خود رفتند و با مشارکت آنان دوبار در لندن جلساتی بنام «کنگره ی ملی عراق» برپا کردند. رئیس این «کنگره»(!) ها شخصی بنام احمد چلبی بود که در دانشگاه آمریکایی بیروت تحصیل کرده، و از همان زمان برای همکاری خود را به سازمان های سری آمریکا و انگلستان داوطلبانه معرفی نموده بود.
او از کسانی بود که همراه با گروه نو محافظه کاران آمریکایی که دولت بوش را اداره می کردند، اطلاعات نادرست درباره ی برنامه های هسته ای صدام حسین را در مدارج عالی دولت آمریکا رواج داد. بعد از اشغال عراق از طرف ارتش های آمریکا و انگلستان در سال های ۲۰۰٥ تا ۲۰۰٦ معاون نخست وزیر عراق بود، و کفالت وزارت نفت عراق را نیز در همین سال ها مدتی به عهده داشت.
چندین سال پیش از اشغال عراق این شخص بعنوان کلاهبرداری که مسئول اصلی ورشکستگی بانک اردنی معروف پترا شناخته شده بود، شهرت یافت، اما این قبیل سوابق از دیدگاه سرویس های سری آمریکا بجای آنکه عیب و نقص اخلاقی و سیاسی محسوب شود امتیاز نیز بشمار می رود!
حال ببینیم انگیزه ی ما از طرح این موضوع و معرفی مثال هایی درباره ی آن، که در فعالیت سیاسی در عرصه ی اوپوزیسیون از آن گزیری نیست، و بُعد ِ اصلی آن در بخش دوم این مقاله مطرح خواهد شد، چیست.
قضیه از این قرار است که بعد از سخنان شخصی که اخیرأ در یکی از برنامه های صدای آمریکا مدعی عضویت در جبهه ملی ایران شده بود و حتی پایه ی گستاخی را به آنجا رسانده بود که ادعا کند چندین سال میان جبهه ملی ایران و محمد رضا شاه رابط بوده، با افزودن این ادعای عجیب دیگر که جبهه ملی ایران امروزه دارای هیچگونه مرجع و ارگان رهبری نمی باشد، و دعاوی بی اساس و مضحک دیگری که ذکر همه ی آنها می تواند ملال آور باشد، دو ارگان عالی جبهه ملی ایران، هیئت رهبری و هیئت اجرائی با اشاره به مهمترین این دعاوی کذب و مغرضانه ی آن شخص، لازم می بینند که اطلاعیه ای با عنوان هشدار مهم جبهه ملی ایران، در جهت تکذیب همه ی ادعاهای آن شخص، و از جمله ادعای ارتباط او با جبهه ملی ایران، منتشر سازند.
بدیهی است که نه اعضاء ارگان های مرکزی جبهه ملی ایران آنقدر ساده لوح بوده اند که این مدعی را شخصی منفرد تصور کنند که به سبب اغتشاش حواس یا بیماری روانی دیگری مدعی اکاذیبی چنین زمخت و غیر منتظره شده باشد، نه ما ! حتی کسانی که کمترین آشنایی با دسائس سیاسی سازمان های سرّی دولتی در داخل و خارج هر کشور دارند می دانند که اینگونه اتفاقات ِ بظاهر غریب همگی طراحی شده است و بر طبق برنامه های دراز مدت و عریض و طویلی که با قدرت لوجسیتیکی یک یا چند دولت پشتیبانی می شود، به اجرا در می آید و افرادی که در امر اجراء نقش بازی می کنند منفرد نیستند؛ آنان همواره مجری برنامه ی خود می باشند نه مبتکر آن.
چنانکه گفته شد، آگاهی بر وجود اینگونه مکانیسم ها سوای خواب و خیال و ابتلاء عامیانه به نظریه ی توطئه انگاری همه ی حوادث سیاسی است. این آگاهی ها آموزش تاریخ است.
البته بدبینی بدون دلیل و تحقیق و به صرف برخورد به نمونه هایی در گذشته بهیچ روی معقول نیست. اما اجازه نیز نمی توان داد که بر این اساس درست که « همه چیز را نباید به چشم توطئه نگریست» بر واقعیت های زمختی که از چشم هیچ بیننده ی نیمه مجربی مخفی نمی ماند
دیده فروبندیم.
ما نیز که همه ی کوشندگان قدیمی جبهه ملی در ایران و خارج از ایران را از دیرباز می شناختیم و می شناسیم و هرگز اثری از مصاحبه شونده ی برنامه صدای آمریکا را در هیچیک از شاخه های جبهه ملی، نه در داخل و نه در خارج کشور، ندیده بودیم معذلک بنوبه ی خود درباره فرد مذکور البته به تحقیقی فوری اقدام کردیم و اطلاعاتی که درباره ی سوابق و وابستگی های آن شخص بدست آوردیم و در صورت لزوم منتشر خواهیم کرد نه تنها اندک نبود بلکه ما را به دامنه ی توطئه بیشتر واقف کرد. اما نشانه های دیگری که بر وسعت این دامنه حکم می کرد زود تر از آنچه می شد انتظار داشت به ظهور رسید و در بخش دوم این مقاله به گوشه ای از آنها می رسیم.
ع. ش. زند
پاریس، ١٣ تیرماه ١٣۸۷ ــ ٣ ژوئیه ۲۰۰۸