نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۳ تیر ۵, پنجشنبه

دوازده نکته شگفت انگیز درباره جنگ جهانی اول

سربازان بریتانیایی در سنگر‌های آلمان پس پیروزی در نبرد مسینه
جنگ جهانی اول که در اروپا حمام خون به راه انداخت تنها به مرزهای این قاره محدود نماند و دامنه آن تا چین کشیده شد و سربازان در آسیا و آمریکای شمالی، کارائیب، استرالیا و آفریقا درگیر این جنگ شدند.
در میان عجایبی که در این جنگ ویرانگر اتفاق افتاد به دوازده نکته شگفت‌انگیز اشاره می‌کنیم که به احتمال زیاد برای اولین بار است از آنها مطلع می‌شوید.

صدای انفجار در میدان جنگ در بلژیک در لندن شنیده شد

مین‌گذاری در تونل‌های زیر زمینی در جنگ جهانی اول کاری بسیار طاقت فرسا و خطرناک بود
در حالی که سربازان در سنگرها گل آلود مشغول نبرد بودند، جنگی کاملا متفاوت نیز زیر پای سربازان در جریان بود. گروهی معدنچی در اختفای کامل، تونلی تا عمق سی‌متر حفر می‌کردند تا زیر سنگرهای دشمن مین کار بگذارند.
بزرگترین موفقیت یکی از محرمانه‌ترین و بزرگترین پروژه‌های مهندسی جنگ جهانی اول در نزدیکی شهر ایپر در بلژیک در نبرد مسینه (منان) حاصل شد و تقریبا ۴۱۰ هزار کیلوگرم ماده منفجره همزمان در نوزده تونل زیرزمینی منفجر شد و بخش بزرگی از خط مقدم آلمان را ویران کرد و ده هزار آلمانی را کشت. ۲۲۵ کیلومتر آنسوتر، صدای این انفجار را دیوید لوید جورج نخست وزیر بریتانیا در دفترش (داونینگ استریت) شنید.

خطر اعدام برای خبرنگاران

تعداد انگشت شماری از خبرنگاران برای گزارش حقایق جنگ جان خود را به خطر انداختند، در حالی که دولت از ابتدای جنگ سعی کرد گردش اطلاعات را از خط مقدم کنترل کند. دولت بریتانیا در ۱۹۱۴ قانونی را تصویب کرد که به "ستاد جنگ" اجازه داد رسانه‌ها را سانسور کرده و حضور خبرنگاران را در خط مقدم ممنوع کند. به نظر ستاد جنگ، خبررسانی کمک به دشمن بود و اگر روزنامه‌نگاری به این جرم محکوم می‌شد مجازاتش مرگ بود. روزنامه‌نگارانی که زیربار این ممنوعیت نرفتند در فرانسه فراری بودند و گزارش‌های خود را با روش‌های مختلف به لندن قاچاق می‌کردند.

هر هفته ۱۲ میلیون نامه به خط مقدم می‌رسید

در کمال تعجب نامه‌ از بریتانیا به خط مقدم در فرانسه، در عرض دو روز می‌رسید. ابتدا نامه‌ها در مرکزی که به همین منظور در ریجنتس پارک لندن ساخته شده بود جمع‌آوری و دسته‌بندی می‌شدند و بعد با کشتی به فرانسه حمل می‌شد. در پایان جنگ دو میلیارد نامه و ۱۱۴ میلیون بسته تحویل نظامیان داده شده بود.

بانک خون در جنگ جهانی اول شکل گرفت

بیمارستان نظامی ارتش ایتالیا در اودینه
ارتش بریتانیا تزریق خون را تبدیل به رویه معمول در درمان مجروحان جنگی کرد و خون مستقیما از یک بدن فرد وارد بدن فرد دیگر می‌شد. کاپیتان اسوالد رابرتسون پزشک ارتش آمریکا اولین بانک خون را در سال ۱۹۱۷ در جبهه غرب تاسیس و از سیترات سدیم برای جلوگیری از انعقاد خون استفاده کرد.
خون را تا ۲۸ روز در یخ نگاه ‌می‌داشتند و بعد آن را به مراکز درمانی برای جراحی‌های اضطراری برای نجات جان مجروحان منتقل می‌کردند.

کار در پشت جبهه پوست زنان را زرد کرد

وقتی نسلی از مردان بریتانیایی به جبهه‌های جنگ اعزام شدند، بیش از یک میلیون زن جای آنها را بعنوان نیروی کار گرفتند. آنها ساعت‌های طولانی در شرایط بد و با مواد شیمیایی خطرناک کار می‌کردند. "قناری‌ها" لقب زنانی بود که با تی‌ان‌تی کار می‌کردند که باعث زردی (jaundice) می‌شد.

جوان‌ترین سرباز بریتانیایی ۱۲ سال داشت

سیدنی لوییس زمانی که درباره سنش دروغ گفت و به ارتش پیوست تنها ۱۲ سال داشت. او یکی از هزاران پسر کم سن و سالی بود که با اشتیاق داوطلب خدمت شدند و در جنگ جهانی اول در کنار بزرگسالان در جبهه‌ها جنگیدند. انگیزه بعضی از آنها میهن پرستی بود اما برای برخی دیگر این راه فراری بود از زندگی محنت‌بارشان.

جنگ جهانی اول باعث شکل‌گیری جراحی پلاستیک شد

هارولد گیلیز از پیشروان جراحی پلاستیک در مراسم عروسی با همسر دومش در سال ۱۹۵۷. گیلیز ۷۵ ساله و مارجوری کلیتون دستیار او بود.
عامل باعث بسیاری از جراحات صورت در جنگ جهانی اول ترکش‌ها بودند که بر خلاف زخم گلوله که به خط صاف ایجاد می‌شد، فلز زاویه‌دار و کج و کوله ترکش صورت را متلاشی می‌کرد.
هارولد گیلیز تحت تاثیر آسیب‌های دهشتناکی که می‌دید برای کمک به این قربانیان پا پیش گذاشت و نخستین روش‌های بازسازی صورت را ابداع کرد.

شاعر معروف جنگ در زمان جنگ گمنام بود

ویلفرید اوون یکی از معروفترین شعرای جنگ جهانی اول، زمانی که یک هفته به پایان جنگ در خط مقدم مرد، نسبتا گمنام بود. او جنگ را وحشتناک و دردناک می‌دید و این دیدگاه در آن زمان در اقلیت بود. در دهه شصت میلادی برخی از نخبگان ادبی که نگرش اوون را به دیدگاه ضد جنگ خود نزدیک می‌دیدند به این نتیجه رسیدند که نگاه او اصیل‌ترین نگاه‌ به جنگ بوده است؛ از این رو اشعار اوون در دو مجموعه مهم شعر جنگ که در آن زمان منتشر شد نقش مهمی دارد.

جنگ جهانی اول تقریبا اقتصاد بریتانیا را نابود کرد

در آغاز قرن بیستم بریتانیا ابرقدرت اقتصادی بود اما جنگ جهانی اول بیشتر از جنگ‌های قبلی هزینه داشت. برای مثال هزینه گلوله‌هایی که در طول یک ۲۴ ساعت در سپتامبر ۱۹۱۸ شلیک شد تقریبا چهار میلیون پوند بود.

طرح استتاری برای مخفی نگاهداشتن کشتی‌ها

در زمان جنگ محافظت کشتی‌های حامل غذا و تجهیزات نظامی از اژدرهای دشمن اهمیت حیاتی داشت. نورمن ویلکینسون هنرمندی که داوطلب خدمت در نیروی دریایی بریتانیا شده بود، می‌دانست که نمی‌توان کشتی را از چشم فرمانده زیردریایی مخفی نگه‌داشت بنابراین راه حلی کاملا متضاد را مطرح کرد، ایده رنگ کردن کشتی‌ها با اشکالی که جلب توجه می‌کرد و با رنگ‌هایی براق و چشمگیر و متضاد.
طرح استتاری روی ناوچه کیلدانگان
در آن زمان تصور می‌شد طرح استتاری بجای استتار سنتی باعث گمراهی و گیج شدن زیردریایی‌های آلمانی می‌شود چون تخمین جهت و سرعت کشتی را دشوار می‌کند. به این ترتیب بخش تازه‌ای به نام بخش استتار تشکیل و گروهی از هنرمندان در آکادمی سلطنتی هنر بریتانیا مشغول طراحی صدها طرح استتار شدند.

نود درصد سربازان در سنگرها زنده ماندند

در جنگ جهانی دوم میلیون‌ها سرباز در جبهه غربی کشته شدند و تصاویر و داستان‌های هولناک جنگ در سنگرها باقی مانده فقط یادآور حمام خون است. اما آمار چیزی دیگر می‌گوید. با اینکه این سنگرها شاهد روزهایی خونبار بودند اما نود درصد سربازانی که در سنگرهای خندق مانند جنگیدند زنده ماندند.
این سنگرهای خندق مانند و مرتبط به هم نماد جنگ جهانی اول هستند
آنها دائم در این خندق‌های به پیوسته جابجا می‌شدند بنابراین از آتش دشمن در امان می‌ماندند. تجربه زندگی سربازان بریتانیایی در این سنگرها بیش از هر چیز تکرار مکررات و ملال بود.

رفتن به بالای سنگرها برای فرماندهان ممنوع بود

کلیشه رایج درباره جنگ جهانی اول این است که سربازان عادی شیرهایی بودند که خرها آن ها را فرماندهی می‌کردند و خرها ژنرال‌های نالایقی بودند که دور از آتش جنگ در جایی راحت می‌نشستند در حالیکه در همان لحظه هزاران نفر بی‌دلیل جان می‌دادند . اما در حقیقت فرماندهان می‌خواستند به محل درگیری نزدیک باشند و از این رو رفتن بالای سنگر برای آنها ممنوع شده بود تا کشته نشوند. تجربه‌ لازم برای رسیدن به رتبه ژنرالی بی اندازه گران‌بهاتر از آن بود که بتوان از آن گذشت.

به چهره انسانهای بزرگ نظری افکنيم


بزودی: بند وازکتومی اوین


نویافته هایی از جلال چند نامه‌ی منتشرنشده از جلال آل‌احمد

نویافته هایی از جلال
چند نامه‌ی منتشرنشده از جلال آل‌احمد


Thu 19 06 2014 

مجتبا کولیوند



[سخن اول]
در تاریخ ادبیات میهن ما توجه به نامه و نامه ­نگاری و یا به­ گفته‌ی دیگر «بخوان و بنویس» میان نویسندگان و هنرمندان آن جایگاهی را که مثلاً در اروپا و دیگر کشورها به خود اختصاص داده است، ندارد. این درحالی است که با پیشرفت علم و تکنولوژی و به­ ویژه پیشرفت و توسعه علوم ارتباطات و کامپیوتری، موضوع نگارش نامه به شکل سنتی و آن هم با قلم و کاغذ بین روشنفکران و نویسندگان به شدت روبه کاهش است و سیر نزولی دارد.
امروزه با استفاده از امکانات نوین به ­خصوص استفاده از پست الکترونیکی و غیره شکل و شیوه و عرف نا مه ­نگاری و ثبت لحظه­ها به شکل کتبی، در حال دگرگونی جدی است. مساله مهم در این میان اما همانا موضوع چگونگی حفظ و نگهداری و آرشیو کردن نام ه‌های شخصیت­های فرهنگی و هنری و سیاسی می­باشد. چگونه می­توان این نوع ارتباط میان انسان­ها را برای آیندگان و محققین حفظ و جمع­ آوری کرد. در این­که نامه­ ها و به‌ خصوص مکاتبات میان چهره­ های فرهنگی به عنوان یکی از منابع «قابل استناد» در زمینه­ های گوناگون از جمله فرهنگ و ادب، محسوب می­شوند و دارای اهمیت هستند، جای شکی نیست.
در غرب پدیده جمع ­آوری، آرشیو کردن و درنهایت نشر مجموعه­ نامه­ های نویسندگان و شخصیت­های سیاسی و اجتماعی امر مرسومی است. و به این امر تا آن­ جا توجه می­شود که آن را می­توان جزئی از کار آفرینشی و بخشی از فعالیت نویسندگی و جزئی از آثار نویسندگان به ­شمار آورد. زیرا که در لابلای متن این­ گونه نامه­ ها خوانندگان و پژوهش­گران با گوشه­ های دیگری از شخصیت، روحیات و فعالیت­ها و نوع زیست نگارندگان آن­ ها آشنا می­شوند. بنابراین می­توان نامه­ های نویسندگان را تا حدودی مکمل آثارشان به­حساب آورد.
جای تردید نیست که نامه و نامه ­نگاری گاه حتا م ی­تواند ناگفته ­ها و گوشه­ های تاریک و ناروشن افکار و اندیشه­ های نویسندگان و وقایع تاریخی و اجتماعی را دربر داشته باشد. با این تفاوت و تاکید نگارنده که نامه «تاریخ» نیست. حتا سند تاریخی هم نیست. چرا که تنها بیان کننده نظر یک فرد و آن‌ هم فقط شخص نویسنده نامه در لحظه و برشی کوتاه از زمان است. بنابراین می­ توان گفت که نامه همواره از منظری شخصی و «ذهنی» نوشته می‌ شود.
با این‌حال «نامه» می‌ تواند این‌جا و آن‌جا مکمل تاریخ هم باشد و گوشه‌ های ناروشن زندگی افراد و زوایای تاریک رخدادها و حوادث را روشن‌ کند. به همین دلیل انتشار نوشته‌ ها و یادداشت­های کنشگران زمینه­ های مختلف، از جمله شخصیت‌های سیاسی، اجتماعی و ادبی در حکم ابزار و ملات‌هایی هستند که می‌توانند در خدمت پژوهشگران و محققین رشته‌های مختلف قرار بگیرند.
با این مقدمه کوتاه جای آن دارد که برای نمونه چند نامه نویافته از جلال آل­احمد که تا به امروز در جایی به­ چاپ نرسیده­اند، انتشار یابد. با این امید که مورد توجه علاقه­ مندان قرار بگیرد. پیش از خوانش متن نامه ­ها، برای روشنگری خوانندگان اشاره کوتاهی حول و حوش آن­ ها و مخاطب نامه ­ها لازم است. نامه­ هایی که در پی می­آیند، در فاصله سال­های ۱۳۳۵ تا ۱۳۴۵ نوشته شده و از تهران به انگلستان ارسال شده­ اند. مخاطب نامه­­ ها از دوستان آل­احمد بوده است به نام الول ساتن که پیش از متن نامه ­های جلال در این­ جا به اختصار معرفی می­شود.
***

[سخن دوم]
لورنس پُل الول ساتن L.P. Elwell-Sutton (۱۹۱۲-۱۹۸۴) دیپلمات، استاد دانشگاه و ایرانشناس انگلیسی است که سال ­های چندی در ایران زندگی کرد و با بسیاری از نویسندگان و روزنامه­نگاران طرح آشنایی و دوستی ریخت. به گونه­ای که پس از مراجعت به کشور خود، تا پایان عمر، با بسیاری از آنان روابط خویش را حفظ کرد و در طول حیات خود به فرهنگ و ادبیات و تاریخ ایران دل­بسته بود. گواه این دل­بستگی نگارش و انتشار کتاب ­ها و مقالات گوناگون راجع ­به ادبیات فارسی به زبان انگلیسی است.
شیفتگی و علاقه او به ایران و فرهنگ ایرانی در همان سال­ های دانشجویی در او شکل گرفت. درنتیجه الول ساتن به‌خاطر آشنایی به زبان‌ های فارسی و عربی در جوانی (پیش از جنگ دوم جهانی) به عنوان کارمند «شرکت نفت ایران و انگلیس» به ایران فرستاده شد و چند سال در آبادان زندگی کرد. او بعدها یعنی پس از شهریور ۱۳۲۰ و در زمان اشغال ایران توسط نیروهای متفقین در بخش اداره روابط فرهنگی سفارت انگلیس در تهران به کار پرداخت و به خاطر همین موقعیت کاری و حوزه فعالیتش از همان ابتدا ارتباط وسیعی با نویسندگان و هنرمندان و روشنفکران آن دوره برقرار نمود، که تا پایان عمر نیز به گواه نامه­ نگاری­هایش ادامه داشت.
الول ساتن هم­ چنین نویسنده کتاب‌ها و مقاله­ های بسیاری پیرامون ایران و ادبیات فارسی به زبان انگلیسی است. الول ساتن پس از بازگشت به انگلستان در دانشگاه ادینبورگ استاد زبان فارسی و ادبیات شد و تا پایان عمر فعالیت علمی می‌ کرد. یکی از خدمات دیگر الول ساتن به فرهنگ و ادبیات فارسی جمع‌ آوری متل‌ها و قصه‌ های ایرانی با لهجه‌ های مختلف آن هم با روش گفتاری است. این مجموعه بخشی از فرهنگ مردم و فلکلور مردم سراسر ایران است، که او طی سال‌ های مدید با سفرهای دور و دراز به اطراف ایران این قصه‌ ها و متل‌ ها را با ضبط صوت گردآوری کرده است.
از دستنوشته­های به­جای مانده از الول ساتن می­ توان فهمید که او کاملاً به زبان فارسی (هم گفتاری و هم نوشتاری) مسلط بود است. و این امر را به روشنی از متن نامه­ای - یا شاید بهتر است گفته شود - تسلیت ­نامه­ای که او پس از درگذشت جلال آل­احمد برای سیمین دانشور نوشته و در انتهای نامه­ ها آمده، می­توان دریافت.
بدون شک مکاتبات گسترده الول ساتن با بسیاری از نویسندگان و روشنفکران ایرانی مانند: بزرگ علوی، صادق چوبک، صمد بهرنگی، بهروز دهقانی، صنعتی‌زاده و دیگران منبع مهمی برای پژوهش و تحقیق خواهد بود.
یکی از چهره­های فرهنگی و ادبی ایران که از نخستین سال ­های دهه سی تا زمان مرگ با الول ساتن از نزدیک دوست بوده، جلال آل­احمد است. این دو علاوه براین طی سال­ های متوالی با یگدیگر نیز مکاتبه داشته ­اند.
و اما سرگذشت و یافتن نامه­های جلال آل­احمد چنین است که همسر الول ساتن از سر لطف بخشی از گنجینه نامه‌ های شوهرش را در اختیار نگارنده قرار داد، که در لابلای آن نامه­هایی از جلال آل­احمد نیز به­ چشم می­خورد، که نمونه ­هایی از آن در ادامه مطلب منعکس می­شود.
در پایان لازم به یادآوری است که پاورقی­ها و توضیح و اشاره تکمیلی راجع­ به نامه­ها از نگارنده است. این اشاره­ ها در متن و ابتدای نامه­ ها در میان دو قلاب [...] مشخص شده­اند. هم ­چنین در ضبط و تایپ نامه‌ ها سعی گردید که وفاداری به اصل نامه‌ ها چه در طرز انشاء و املا لغات، نقطه‌گذاری، همان­ گونه که هست، حفظ شود.
مجتبا کولیوند

[معرفی­ نامه‌ی تلگرافی جلال برای ساتِن](1)

اصلاً طالقانی­ا م. باین طریق ارتباط مختصری با ده داشته­ام و دارم.
در ۱۳۰۲ (۱۹۲۳) در تهران متولد شده ­ام. در یک خانواده روحانی.
پدرم هنوز حیات دارد و از روحانیون این شهر است.
در سال ۱۳۲۵ از دانشکده ادبیات تهران فارغ ­التحصیل شده­ام، و رشته دکترای ادبیات را هم دیده­ام اما رساله دکترایم درباره (الف­ لیل و منابع هندی و ایرانی در داستان های آن) است ناتمام رها کرده­ام.
از ۱۳۲۵ تا بحال در دبیرستان های تهران و شمیران به تدریس ادبیات فارسی مشغول هستم.
در سال ۱۳۲۹ ازدواج کردم. با علیا مخدره­ای که سرکار می­شناسید.
اولین کارم در فروردین ۱۳۲۴ در مجله سخن چاپ شد (زیارت) و اولین کتاب – مجموعه داستان – را در اسفند همان سال چاپ کردم.(۲)
بعد از آن سه مجموعه داستان دیگر (از رنجی که میبریم – سال ۱۳۲۶) - (سه­ تار – سال ۱۳۲۷) – (زن زیادی – سال ۱۳۳۰) منتشر کرده ­ام. باضافه یک قصه (سرگذست کندوها – سال ۱۳۳۳) و یک بحث سفرنامه مانند درباره (اورازان – سال ۱۳۳۳) ده مولد و منشاء خانوادگی­ام.
و ترجمه­هائی که کرده­ام از داستایوسکی (قمارباز) از آلبر کامو (سوءتفاهم و بیگانه) از ژان پل سارتر (دستهای آلوده) و از آندره ژید (بازگشت از شوروی و مائده­های زمینی) – والسلام.۳)

[نامه‌ی­ اول]
Mr L. P. Elwell-Sutton
5 Merchiston Gardens
Edinburgh 10
Scotland
نشانی فرستنده: جلال آل­احمد – تجریش – آخر کوچه فردوسی
سه­شنبه 17 خرداد 39[13]/ 7 ژوئن 1960
دوست دانشمند و محترم،
شاید در حدود یکسال است که همیشه بفکر شما بوده­ ام. لابد می­پرسید پس چرا یادی از شما نکرده ­ام؟ یکی باین علت که مرتب مشغول کار این جزوه خارگ بوده­ ام و هی امروز و فردا می­کرده­ ام که تمام بشود و یکی دو نسخه از آنرا برایتان بفرستم بعنوان تشکری از آنهمه زحمت که برای وارد کردن کتاب و فوتوکپی تقّبل فرمودید و دیگر باین علت که از ۲۱ اوت ۱۹۵۹ به بعد مرتب منتظر آن دو دوست آمریکائی شما بوده­ام که در کاغذ همان تاریخ خودتان مژده ورودشان را به تهران داده بودید. اصلاً و ابداً خبری از ایشان نشد. از سفر باین ولایت منصرف شدند؟ یا عطای مملکت ما را به لقایش بخشیدند؟
بهرصورت بسیار خوشحالم که امروز عاقبت فرصتی دست داد که پس از پست کردن دو جلد از جزوه خارگ (یکی برای شخص خودتان و دیگری برای کتابخانه محترمی که کتاب و فوتوکپی از آن برای بنده خواستید که نمیدانم کتابخانه دانشگاه ادینبورگ بود یا کتابخانه شهر یا ملی یا...؟) این چند کلمه را هم بعنوان سلامی برای شما بفرستم.
خدمت خانم سلام میرسانم و نیز به بچه­ها. بخصوص آن موش کوچولو که آنقدر خوش می­خندید. آیا عاقبت موفق شدید درباره قصه­ها خبری منتشر کنید؟ چه کار تازه­ای در دست دارید؟ خیال ندارید باین طرف­ها بیائید؟ دوستان مشترک ما آقای صدیقی و خانم خوبند (اگر از احوالشان جویا باشید که البته هستید). خیلی دلم می­خواست نظر سرکار را درباره این جزوه محقر خارگ بدانم. البته از شدت خود خواهی – و بعد هم باین علت که شاید وسیله زیارت مجدد دستخط سرکار باشد.
خانم بنده البته سلام بهمه شما میرساند و ما هر دو همیشه آرزومند موفقیت و شادکامی شما و خانواده محترم هستیم.
مخلص
جلال آل­احمد



[کلیشه ­ی دست­خط و نامه­های جلال آل­احمد]

[نامه‌ی­ دوم](4)
لندن – چهارم ژانویه 1963
دوست عزیزم آقای ساتن،
سال نو مبارک شما و خانواده باد.
مدتهاست از شما بی­خبرم. نه کتابی نه نامه­ای و نه خبری. مبادا ما را فراموش کرده باشید! من دیروز باین شهر رسیده­ام و اگر دیر شده است عرض تبریک می­بخشید. می­خواستم از زیر آسمان ولایت خودتان (گرچه میدانم که شما در اسکاتلند آسمان دیگری دارید و دعوی دیگری) برایتان تبریک سال جدید را بفرستم. خیلی دلم می­خواست در این سفر خدمت برسم. اما فعلاً نوکر یونسکو UNESCO هستم و خدا عالم است گذارم بآن طرف­ها بیفتد یا نه. بهرصورت تا آخر ژانویه در انگلیس خواهم بود و به احتمال به همین نشانی. سلام فراوان به خانم و همه بچه­ها. چه کار تازه­ ای کرده­ اید؟ مبادا ما را بی خبر بگذارید.
ارادتمند
جلال آل­احمد

[نامه‌ی­ سوم]
نامه‌ی مشترک سیمین دانشور و جلال آل­احمد

Mr L. P. Elwell-Sutton
5 Merchiston Gardens
Edinburgh 10
England
نشانی فرستنده: جلال و سیمین آل­احمد – تجریش – آخر کوچه فردوسی – تهران – ایران

22 اسفند 1342/12 مارس 1964
دوست عزیز ما آقای ساتن،
کاغذ شما با آن خبر ناراحت کننده هم اکنون رسید.(5) سخت کلافه شدیم. خداوند بشما صبر بدهد. ما گمان میکردیم حالا که از سفر برگشته­اید حال خانم بهتر خواهد بود و خستگی راه را از تن شما بدر خواهد کرد دیدار ایشان. هرگز انتظار چنین خبری را نداشتیم. ولی حیف. چه میشود کرد؟ بقای عمر شما باد و این غم، آخرین غم خانواده شما باشد.
ما ایرانی­ها یک عادت داریم و آن اینکه هروقت بلائی میرسد یا ضایعه­ای یا خبر ناگواری – می­گوئیم باز جای شکرش باقیست. و البته که این طور است. جای شکرش باقی است که از آن خانم فرزندان نیک که یادگارهای برومندی هستند باقیمانده.(6) که هم آثار او است و هم بجای خود او... راستش آقای ساتن من نمیدانم چه جوری باید بشما سرسلامتی داد. درمانده­ام. جز اینکه خودم را در غم شما از ته دل شریک بدانم چه می­توانم؟ اگر اینجا بودید خاقانی را باز میکردیم و دو سه تا از قصیده­های مراثی او را در مرگ زن و فرزندانش برای شما می­خواندم.
و شکر کنید که فرزندان شما همه سالم و تربیت یافته هستند و هرکدام بزرگترین تسلا. باقیش را بگذارید سیمین بدوش بکشد.
اراتمند
جلال
***
آقای ساتن عزیز،
باور کنید کاغذ شما را خواندم اشکم سرازیر شد. راستش یاد خواهر عزیزم افتادم که از من دو سال بزرگتر بود و در عین جوانی سال گذشته ناگهان مرد، یعنی درواقع خودکشی کرد. بشما نگفته بودم زیرا نمیخواستم شما را که بحد کافی گرفتاری و غصه دارید، غمگین کنم و حالا که نوشتم، قصد دارم بشما یادآوری کنم که مرگ درِ خانه­ ای را نیست که نکوفته باشد و داس اجل جوان و پیر نمی­شناسد. راست است دلم بر جوانی و ناکامی زن شما خیلی میسوزد و برایش از صمیم قلب در این شب جمعه آمرزش طلبیدم. اما درواقع بیشتر برای شما ناراحت شدم زیرا میدانم که چقدر دشوار است به تنهائی بچه­ها را بزرگ کردن و بار زندگی را بدوش کشیدن.
ولی آقای ساتن عزیز شما بهتر از من میدانید که همه آدمهای خوب در این دنیا زجر کشده­اند و شاید واقعاً خدا میخواهد امثال شما را به آزمایش بگذارد و طاقت شما را بسنجد. از نظر خود ما تمام ائمه یا شهید شدند و یا ناکام مردند و از نظر خود شما عیسی مسیح بیش از همه رنج برد. ممکن است بگوئید حرفهای خاله زنکانه میزنم. باور کنید از مرگ خواهر ناکامم ببعد تسلا را منحصراً در همین حرفها میدانم و در همین مقایسه ­ها.
امیدوارم این آخرین غم شما باشد. با بچه­های شما غیر از همدردی چه میتوانم بکنم و اینکه به آنها دعا کنم که خدا صبرشان بدهد، بتوانند چنین فقدانی را تحمل کنند.
ارادتمند
سیمین دانشور

[تسلیت ­نامه‌ی­ ساتِن به سیمین دانشور درباره‌ی مرگ جلال](7)
Dec. 1, 1969
به خانم سیمین دانشور آل­احمد
خانم عزیز و محترم،
چندی پیش بطور شفاهی خبری بمن رسید که چنین وحشتناک و سوگوار بود که نخواستم و نتوانستم باور کنم. ولی افسوس که حالا با دریافت مجله کاوه مونیخ(8) و خواندن محتویات آن دیگر ممکن نیست خود را از این حقیقت تلخ غافل سازم و با قلب اندوهناک و غمخوار باید با بی­لیاقتی کامل اظهار تاسف و تسلیت خود را بنمایم.
خانم عزیر! بنده آنقدر تسلط بر زبان فارسی و چنان فصاحت در اصطلاحات و عبارات آن ندارم تا بتوانم بطور شایسته آنچه را که در دلم است ابراز کنم. ولی شاید خودتان احساس کرده­اید که در طی این ده پانزده سال اخیر با اینکه بندرت یکدیگر را دیدیم چقدر جلال و من دوست و همفکر بودیم.
حیف دانا مردن و افسوس نادان زیستن
دیگر چه عرض کنم دلم پر از درد و مغزم پر از تشویش است و غیر از این قدرت نوشتن ندارم. همدردی صمیمانه بنده را بپذیرید.
ل. پ. الول ساتن



[کلیشه­ ی طرح تسلیت­ نامه­ی الول ساتن]


اشاره­ها و پاورقی­ها:

(1) این نوشته بدون عنوان، خطاب و امضاء می­باشد ولی به خط جلال آل­احمد است.
(2) عنوان این کتاب «دید و بازدید» است.
(3) مطلب در همین­جا تمام می ­شود و بدون شک این نشان می ­دهد که جلال آل­احمد برای استفاده احتمالی الول ساتن (مثلاً برای نگارش مقاله یا کتابی درباره ایران و یا آثار آل­احمد) گاه­شمار زندگی و عنوان­ های کتاب­ هایی را که منتشر کرده به اختصار نوشته و به دست الول ساتن رسانده است. روی این ورقه هیچ اشاره و تاریخی دیده نمی شود. منتها از آن­ جا که آل احمد در پایان گاه­شمار زندگی به آخرین آثار منتشر شده خود اشاره می کند، می ­توان چنین نتیجه گرفت که این بیوگرافی کوتاه باید حدود سال­ 1335 قلمی شده باشد.
(4) در واقع کارت ­پستالی است از انتشارات موزه بریتانیا که بر روی آن مینیاتوری زیبایی از «بابورنامه» دیده می­شود. این کارت ­پستال را آل ­احمد از پس از ورود به لندن برای الول ساتن به اسکاتلند ارسال کرده است.
(5) اشاره است به دریافت خبر خودکشی همسر اول الول ساتن در باغ منزل که در این تاریخ به­ وقوع پیوست.
(6) ساتن و همسرش دارای چهار فرزند بودند.
(7) این مطلب در واقع طرح یا پیش ­نویس (زیرا که دارای خط ­خوردگی­ها و تصحیحات فراوانی است) نامه­ای است که الول ساتن به موقع خود بعداً آن را پاک­نویس کرده و برای سیمین دانشور به تهران فرستاده است. الول ساتن بنابر عادت طرح و پیش­نویس نامه را نزد خود نگه­ داشته است.
(8) اشاره است به مجله دو زبانه (فارسی و آلمانی) چاپ مونیخ به سردبیری محمد عاصمی.
kolivand@andische.de
***