نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۴ تیر ۱۲, جمعه


خلوت از دست رفتن دوست


Fri 3 07 2015 

منوچهر صالحی


m-salehi.jpg
پیام هولناک و باورنکردنی بود. با خبر شدم که دوست دیرینم، دکتر خسرو شاکری زند، که در دوران دبیرستان به نهضت ملی پیوسته و از پایه گذاران جبهه ملی در خارج از کشور و کنفدراسیون جهانی دانشجویان و محصلین ایران بود و تا مرگ نابهنگام خود بی‌باکانه علیه استبداد ستم‌شاهی و ولایت مطلقه فقیه مبارزه کرد، در روز دوشنبه ۲۹ ژوئن ۲۰۱۵ در نتیجه سکته مغزی در یکی از بیمارستان‌های پاریس درگذشت. خبر مرگ او برایم بسیار تکان دهنده و هولناک بود، زیرا خسرو یکی از فرهیخته‌‌ترین و میهن‌پرست‌ترین ایرانیانی بود که در درازای زندگی ۷۲ ساله‌ام شناختم. او چند دوره عضو هیئت اجرائیه جبهه ملی و هم‌چنین هیئت دبیران کنفدراسیون جهانی بود.

من با او در سال ۱۹۶۵ در نشست جبهه ملی که پیش از تشکیل کنگره کنفدراسیون در فرانکفورت تشکیل شد، آشنا شدم. در آن نشست خسرو تنها کسی بود که از مواضع سوسیالیستی من دفاع کرد. از آن پس کم و بیش با هم در ارتباط بودیم و یک سال بعد که دبیر انتشارات کنفدراسیون و مسئول انتشار «شانزده آذر» بود، به او در انتشار آن نشریه یاری رساندم و برخی از مقالات ۱۶ آذر آن دوران را نوشتم و برخی نوشته‌ها را برایش ویراستاری کردم.



خسرو به آن بخش از جبهه ملی تعلق داشت که در عین هواداری بی چون و چرا از دستاوردهای دمکراتیک انقلاب مشروطه و نهضت ملی به رهبری دکتر مصدق به تدریج به چپ گرائید و پس از چندی به همکاری خود با آن سازمان پایان داد و راه دیگری را برای ادامه مبارزه برگزید. همان گونه که در رابطه با یادبود محمود راسخ نوشتم، نخستین گردهمائی بخشی از چپ‌های جبهه ملی در تابستان ۱۹۶۹ در فلورانس و در آپارتمان خسرو برگزار شد. شوربختانه به دلیل اختلاف‌های بسیار کوچک و سلیقه‌ای، خسرو حاضر به ادامه همکاری با ما نشد و در نتیجه «گروه کارگر» را بدون او بنیاد نهادیم.

خسرو اما بیکار ننشست و با ایجاد «انتشارات مزدک» و تلاشی بی‌مانند به گردآوری «اسناد تاریخی جنبش کارگری، سوسیال دمکراسی و کمونیستی ایران» پرداخت و در این حوزه ۲۳ جزوه و کتاب انتشار داد. دو کتاب از همین رده که یکی به فارسی و دیگری به آلمانی منتشر شدند، مربوط می‌شود به آثار سیاسی و تئوریک آوتیس (اردشیر) سلطانزاده که یکی از فرهیخته‌ترین کمونیست‌های ایران بود و در دوران تبعید در روسیه شوروی به دستور استالین سر به نیست شد.

خسرو هم‌چنین با انتشار جزوه «افسانه خلق‌های ایران» کوشید با سیاست تجزیه‌طلبانه حزب توده مبارزه کند که حاضر بود یک‌پارچگی ایران را فدای منافع «برادر بزرگ» خود سازد که در عین حال رهبر «اردوگاه سوسیالیستی» بود.

او در دورانی که جنبش چریکی در ایران گسترش یافته بود، با انتشار آثار مصطفی شعائیان کوشید از چندپاره‌گی این جنبش پرده بردارد و نشان دهد که در درون جنبش چریکی جریان‌های مارکسیسم روسی و چینی از یک‌سو و مارکسیسم انقلابی از سوی دیگر در برابر هم صف کشیده‌اند و مبارزه این نیروها از خصلتی آنتاگونیستی برخوردار است.

خسرو هم‌چنین در آن دوران کتاب «شوروی و نهضت انقلابی جنگل» را که مصطفی شعائیان نوشته بود، در خارج از کشور بازتکثیر کرد و کتاب «زخم میلاد» خود را که سال‌ها بعد به زبان انگلیسی انتشار داد، آن‌طور که به من گفت، در تکمیل آن کتاب نوشت، زیرا شعائيان که در ایران می‌زیست، به اسنادی که بیرون از ایران انباشته بودند، دسترسی نداشت و به همین دلیل برخی از برداشت‌ها و نتیجه‌گیری‌هایش ضعیف بود. خسرو در «زخم میلاد» کوشید نواقصی را که در کتاب شعائیان وجود داشت، برطرف کند. به عبارت دیگر، تاریخ جنبش جنگل با بررسی انبوهی از اسناد که خسرو گردآوری کرده بود، باید دوباره نوشته می‌شد.

خسرو هم‌چنین در آن دوران نشریه «مسائل انقلاب و سوسیالیسم» را انتشار داد که هدف آن بررسی مارکسیستی رخدادهای تاریخی و روز ایران بود.

با آمدن آیت‌الله خمینی به پاریس، خسرو از نخستین کسان بود که با انتشار نوشته‌ای به گونه‌ای شفاف علیه حکومت دینی موضع گرفت و وجه ضددمکراتیک آن را یادآور شد.

خسرو پس از بازگشت به ایران برخی آثار خود را در «کتاب جمعه» منتشر کرد که سردبیر آن احمد شاملو بود.

اما با سپری شدن «بهار آزادی» فضا برای کسانی چون خسرو که به زندگی در جامعه دمکراتیک غرب عادت کرده بودند، بسیار تنگ شد و او هم‌چون بسیاری از ما برای ادامه مبارزه و پژوهش به اروپا بازگشت. چندی در آلمان زیست و گاهنامه‌ای را انتشار داد. در همان زمان با من تماس گرفت و از من برای همکاری با گروهی که در ایران قصد آغاز مبارزه مسلحانه با رژیم خمینی را داشت، دعوت کرد. اما دیری نپائید و معلوم شد که آن دار و دسته می‌خواست ما را به دریادار احمد مدنی وابسته سازد که از ایران گریخته و در خارج از کشور به دنبال ایجاد یک سازمان سیاسی توانمند بود.

خسرو هم‌چنین پس از تشکیل «شورای ملی مقاومت» در پاریس اعلان کرد که تحقق «دولت دمکراتیک اسلامی» شدنی نیست، زیرا هیچ دینی دارای وجه دمکراتیک نیست.

از آن پس خسرو نشریه «کتاب جمعه‌ها» را انتشار داد و در کنار آن به پژوهش‌های خود در حوزه تاریخچه جنبش چپ ایران و نهضت ملی ادامه داد. کتاب‌هائی که او در این حوزه انتشار داد، آثار پژوهشی برجسته‌ای هستند که ماندگار خواهند بود. مهم‌ترین این آثار عبارتند از «تقی ارانی در آئینه تاریخ»، «میلاد زخم، جنبش جنگل و جمهوری شوروی سوسیالیستی ایران» و «پیشینه‌های اقتصادی - اجتماعی جنبش مشروطیت و انکشاف سوسیال دموکراسی». آخرین اثر او که در ۲ جلد در خارج از کشور انتشار یافت، کتابی است با عنوان «استالین و ترومن: غروب شوکت جناب اشرف احمد قوام السلطنه». این کتاب نقدی است بر «تاریخ‌نگاری ایدئولوژیک» که می‌کوشد با نفی دستاوردهای جنبش انقلابی مشروطه و نهضت ملی ایران از مزدوران امپریالیسم «چهره‌های ملی» و «سیاستمداران دوراندیش» بسازد. شاکری در این کتاب با جمع‌آوری انبوهی از اسناد از چهره قوام که منافع شخصی خود را بر منافع ملی ایرانیان ترجیح می‌داد، پرده برداشت. من در آن دوران برخی از اسنادی را که به زبان آلمانی بودند، برایش به فارسی ترجمه و هم‌چنین چند فصل از آن کتاب را برایش ویراستاری کردم. خسرو نخست کوشید این کتاب را در ایران انتشار دهد، اما هیچ ناشری حاضر به انتشار آن نبود، زیرا در آن از وابستگی بخشی از روحانیت به امپریالیسم و شرکت آنان در سرنگونی حکومت ملی مصدق پرده بر داشته شده است. رسانه‌های خازج از کشور نیز در برابر انتشار این کتاب راه سکوت را در پیش گرفتند، زیرا از «بی بی سی» و «صدای امریکا» نمی‌توان انتظار داشت کتابی را به مردم معرفی کنند که در آن از نقش شوم و پنهان دولت‌های انگلیس و آمریکا در پیاده‌سازی «پروژه آژاکس» و کودتای ۲۸ مرداد پرده برداشته شده است. دیگر رسانه‌ها نیز که بیشترشان بدون دریافت کمک مالی از این‌جا و آنجا نمی‌توانند به هستی خود ادامه دهند، در رابطه با انتشار این کتاب پژوهشی و افشاءگرایانه سیاست سکوت را پی ‌گرفتند.

در آخرین تماس‌های تلفنی با خسرو یادآور شد که دارد خاطرات خود را می‌نویسد. به‌خاطر بیماری طولانی و هولناک همسرم، در سه سال و نیم گذشته ارتباطم نه فقط با خسرو، بلکه با بسیاری دیگر اندک بود و به‌همین دلیل نمی‌دانم این کار را به پایان رسانیده است. امیداورم روزی این خاطرات انتشار یابند تا بتوانیم او را بهتر بشناسیم و به کارهای پژوهشی‌اش بیشتر ارج نهیم.

خسرو شاکری در کنار هوشنگ کشاورز جزو معدود انسان‌ها و جریان‌هائی بود که در مرافعه حقوقی میان حمید شوکت و من، مرا تنها نگذاشت. او در چند نوشته خود با شهامت از مواضع من در رابطه با کتاب «در تیررس حادثه» پشتیبانی کرد و در آخرین کتاب خود نشان داد هستند کسانی که اسناد تاریخی را به میل و سلیقه خود دست‌چین می‌کنند و به جای بازتاب واقعیت‌های تاریخی، می‌کوشند مواضع فرصت‌طلبانه و در بسیاری از موارد مواضع «کاسبکارانه» خود را با قیچی‌کردن اسناد تاریخی به مثابه «بررسی تاریخ» به مردم عرضه کنند.

خسرو شاکری انسانی خردگرا و اندیشمند بود. با بررسی نوشته‌ها و کتاب‌هایش می‌توان به اندیشه آزادی‌خواهانه و عدالت‌جویانه او به‌خوبی پی برد. او در عین حال در دفاع از دستاوردهای دمکراتیک، رهائی‌بخش و عدالت‌جویانه انقلاب مشروطه و نهضت ملی ایران بی‌باک بود. خسرو به سوسیالیسم باور داشت.

او هم‌چون هرانسان دیگری بدون عیب نبود. در بسیاری موارد کم حوصله و نسبت به کسانی که می‌کوشیدند حقیقت را انکار کنند، بسیار ناشکیبا بود. با آن که زبان و قلمی پرخاشگر داشت، اما در دفاع از حقوق مردم ایران، حقیقت تاریخی و علمی بی‌باک بود.
در خلوت خود، مرگ او هم‌چون مرگ همسرم، هنوز برایم باورنکردنی است. یادش فراموش نشدنی است.

درگذشت خسرو را به خانواده محترم شاکری، به برادران و خواهرانش و به ویژه به برادر ارجمندش علی شاکری زند تسلیت گفته و خود را در غم و اندوه‌شان شریک می‌دانم.

هامبورگ، ۳ ژولای ۲۰۱۵ 

دبیران پیشین کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی (اتحادیه‌ی ملی): در سوگ خسرو شاکری(زند)


دبیران پیشین کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی (اتحادیه‌ی ملی):

در سوگ خسرو شاکری(زند)







سخنرانی خسرو شاکری(زند) به مناسبت یادمان پنجاهمین سالگشت پایه گذاری کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی-اتحادیه ملی
با اندوه فراوان از خبر در گذشت رفیق خسرو شاکری(زند) مطلع شدیم. وی در بامداد امروز سه شنبه نهم تیر ماه خورشیدی به علت سکته مغزی، در شهر پاریس چشم از جهان فروبست.

رفیق خسرو شاکری(زند) یکی از دبیران سابق کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایران بود که در دو دوره مسئولیت بین المللی(کنگره چهارم ۱۳۴۳ مطابق ۱۹۶۵) و انتشارات(کنگره هشتم ۱۳۴۷ مطابق ۱۹۶۸) را بر عهده داشت. خسرو شاکری یکی از پژوهشگران پرکار، سخت کوش و فرهیختۀ تاریخ اجتماعی و جریان های سیاسی معاصر میهنمان ما محسوب می شد و آثار فراوانی در این زمینه منتشر کرده است، وی یکی از مبارزان و فعالان سیاسی-اجتماعی قدیمی ایران بود و درگذشتش ضایعه بزرگی برای جنبش دموکراتیک و ضد استبدادی مردم ایران به حساب می آید. آخرین فعالیت خسرو در رابطه با کنفدراسیون جهانی، شرکت وی در یادمان پنجاهمین سالگشت پایه گذاری کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی-اتحادیه ملی بود که از طریق شبکه مجازی پخش شد.

ما دبیران پیشین کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی (اتحادیه‌ی ملی) درگذشت این مبارز را به خانواده‌ی وی و همه‌ی مبارزان راه استقرار آزادی و دموکراسی و تحقق حقوق بشر در ایران و به خانواده بزرگ کنفدراسیون جهانی تسلیت می گوییم.
چهار شهروند کُرد از جمله یک دانشجوی دختر اقدام به خودکشی کردند


چهار شهروند کُرد از جمله یک دانشجوی دختر اقدام به خودکشی کردندآژانس کُردپا: آمار خودکشی جوانان در کردستان روز به روز درحال افزایش و در تازه‌ترین موارد چهار شهروند کُرد اقدام به خودکشی و سه تن از آنان جان خود را از دست داده‌اند.

به گزارش آژانس خبررسانی کُردپا، کابوس خودکشی همچنان گریبانگیر جوانان در کردستان است و در تازه‌ترین موارد چهار شهروند کُرد اقدام به خودکشی کردند.

چند روز قبل، سه شهروند کُرد اهل روستای "قلعه‌رش" از توابع شهر سردشت اقدام به خودکشی و دو تن از آنها جان خود را از دست دادند.

خبرنگار کُردپا در سردشت، هویت دو تن از افرادی که طی چند روز گذشته در روستای قلعه‌رش اقدام به خودکشی و جان خود را از دست داده‌اند، "عبدالله.الف" و "فرزاد.م" اعلام کرد.

از دیگر سو، روز گذشته، یک دانشجوی دختر اهل پیرانشهر به نام کانی آگوشی ٢٣ ساله در منزل شخصی از طریق حلق‌آویزنمودن به طناب‌دار اقدام به خودکشی و به زندگی خود پایان داد.

گفته می‌شود، وی دانشجوی سال آخر دانشگاه بوده و به دلیل مشکلات زندگی دچار افسردگی شده بود.

این دختر کُرد فرزند محمدامین آگوشی، زندانی سیاسی کُرد محبوس در زندان مرکزی زاهدان می‌باشد.

در ماه‌های اخیر آمار خودکُشی‌های موفق شهروندان کُرد روند صعودی داشته و در این ارتباط نهادهای حکومتی کوچک‌ترین واکنش در علل و انگیزه‌ی این خودکُشی‌ها از خود نشان داده‌اند.

فقر و بیکاری و نبود فرصت‌های شغلی در مناطق کُردنشین ایران یکی از عمده عوامل بروز خودکُشی در بین ساکنین این مناطق است که بیشترین آمار خودکُشی را در ایران به خود اختصاص داده است.

خسرو شاکری (زند): یادداشتی پیرامون كودتاى ۲۸ مرداد ۱۳۳۲

خسرو شاکری (زند): یادداشتی پیرامون كودتاى ۲۸ مرداد ۱۳۳۲



khosro-chakeriو پلنوم چهارم حزب توده به سال  ۱۳۳۶ - ۱۹۵۷

استخراج از کتابی در دست انتشار: 
شالوده شکنی یک افسانه
تاريخ كودتاى 28 مرداد، برغم اینکه بسیاری از اسناد سیا و اینتلیجنس سرویس یا هنوز در اختیار تاریخنگاران/تاریخشناسان قرار نگرفته اند یا گویا از بین برده شده اند، ديگر ازهمه‏سو بخوبى شناخته شده است، و همه¬ی طرف‏هايى كه در آن دست داشتند (به‏غير از خانوادهی پهلوى و زرخریدان شان) به دخالت مستقيم، برنامه‏ريزى و اجراى آن توسط دول آمريكا و بريتانيا اعتراف كرده‏اند، در حالی که از همان فردای کودتا روشن بود كه كودتا توسط سرويس‏هاى جاسوسى بريتانيا و آمريكا برنامه‏ريزى و به اجرا درآمده بود و مصدق، نه فقط در محکمهی نظامی، که حتی روز 28 مرداد در دیدار با سفیر آمریکا هندرسون این نکته را به وی گوشزد کرد.
در ضمن اینکه بایستی همچنان به کار پژوهش و ارزیابی کودتا ادامه داد، اکنون بایسته این است که نسبت به آن ارزیابی هایی که تا کنون ارائه شده اند برخوردی نقادانه اختیار کرد. این نوشته با این هدف تنظیم می شود.
يك متخصص علوم سياسى با جهت‏گيرى مرامى، چون سپهر ذبيح، نمى‏توانست خود را جز با اشاره به «تاريكى» و «ماهيت مورد نزاع دخالت آمريكا» در آن «ماجرا» راضى سازد. با اينكه ذبيح اعلاميه كميتهی مركزى حزب توده (مردمِ مخفى، 27 مرداد 1332) را در دفاع استقرار «فورى» «جمهورى دمكراتيك» نقل مى‏كند ــ موضعى كه بنابر گفتهی مارك گازيوروفسكى، بايد سازمان سيا از طریق جاسوسى در ردهی بالاى رهبرى حزب در تهران ديكته كرده بوده باشد [اين جاسوس چه کسی مى‏تواند بوده باشد؟ كيانورى، چنانکه برخی از خود حزب توده اشاره برده اند؟ فراموش نکنیم که در آن زمان کیانوری مسؤول انتشارات حزب بود.] ــ اما ذبیح اظهار مى‏دارد كه «حائز اهميت است كه حزب از ايجاد فورى يك جمهورى دمكراتيك خلق پشتيبانى نمى‏كرد و نه حتى از شركت در دولت جبههی ملى، كه ديگر اكنون منزوی شده بود.» بدين‏سان، وى خواننده را در اين ابهام باقى مى‏گذارد كه فرق بين «جمهورى» و «جمهورى دمكراتيك» در آن زمان چه بود؟ در عین حال، او با تكرار قصهی حزب توده داير بر اينكه مصدق از تحويل اسلحه به حزب توده خوددارى كرد، از يك‏سو، سرزنش مصدق توسط حزب توده را توجيه مى‏كند و، از ديگرسوى، مدعى مى‏شود كه پيروزى شاه بر مصدق «به‏هيچ‏وجه غيرمنتظره» نبود، زيرا «تجربهی گذشته نشان داده بود كه دولت نمى‏توانست، دست‏كم، بدون رضايت ضمنى شاه در قدرت باقى بماند، چون ارتش به شاه وفادار بود»! چنين مواضع متضادى، البته، از تحليل ضرورى‏ تاريخى كه بايد «تاريخ مغشوش» كودتاى 25 ـ 28 مرداد را روشن كند، بس فاصله دارد. غريب‏ترين نكته در مورد ذبيح، البته، اين است كه وی در سال 1982 (حتى پس از علنى‏شدن قضايا، ازجمله توسط كيم روزولت) مى‏كوشد ثابت كند كه نقش سيا در كودتا خيلى مهم نبود.
از ديگرسوى، آبراهاميان، داستان مقابلهی حزب توده با مصدق را با يك «بحث» تخيلى بين رهبران حزب توده در روزنامه رزم (26 ژوئن 1950/27 خرداد، يعنى يازده ماه پيش از نخست‏وزيرى مصدق) مى‏گشايد. اين «بحث،» كه روشن نیست وی به چه دلیل مطرح می سازد، حزب توده را دربارهی رهبر ميهن‏دوست ايران دچار «دودستگى شديد» مى‏كند. او براى اثبات بيشتر اين نكته، پس از رجوع به برخى مقالات خصمانهی حزب بر ضد مصدق، ناگهان به «سال‏ها بعد» مى‏جهد، يعنى پس از پلنوم چهارم 1957 (ازجمله دو مقاله از اسكندرى و كيانورى در يك كنفرانس احزاب كمونيست) هنگامى كه حزب توده، سرانجام، در زير فشار بقاياى كادرهاى جوان اش، ناگزير از پذيرش اشتباهات خود پیرامون مصدق و نهضت ملى شد. اما شگفت‏انگيز تحريف محتواى «تحليل» معروف و مورد نزاع منتشره از طرف كميتهی اجرايى حزب است كه تحت عنوان «دربارهی بيست‏وهشتم مرداد» نوشته شد، اما هرگز منتشر نشد و یک سند درونی باقی ماند. اين «تحليل،» درواقع، سياست مخالفت با مصدق را تأييد و توجيه كرد و او را مقصر شكست دانست. اما آبراهاميان آن را چون نوشته‏اى معرفى مى‏كند كه طى آن «حزب توده اعتراف مى‏كرد كه با دفاع كامل [!] نكردن از مصدق اشتباهاتی اساسى مرتكب شده بود.» (در زير به نامهی محرمانهی كيانورى در نقض اين ادعا اشاره خواهم كرد.) اين تحليل كه به مأموريت از جانب هيئت اجرايى كميتهی مركزى توسط گالوست زاخاريان، عضو كميتهی ايالتى تهران، نوشته شد با مخالفت كيانورى روبرو گشت، كه در نوشتهی ديگرى تحت عنوان «دربارهی "دربارهی بيست‏وهشتم مرداد"» به آن پاسخ گفت و رهبرى را به «دنباله‏روى» (!) از مصدق و به «عدم قبول مسؤوليت رهبرى پرولترىِ» نهضت ضدامپرياليستى» متهم ساخت. (در ضمن، بايد يادآور شد كه ادعاى كيانورى داير بر اينكه شخصاً به مصدق تلفن كرده بود ــ ادعايى كه اغلب پذيرفته‏اند ــ تا او را از كودتاى عنقريب مطلع كند به‏هيچ‏وجهى در جزوهی يادشده در بالا مندرج نيست، بلكه سال‏ها پس از مرگ مصدق عنوان شد، هنگامى‏كه مصدق ديگر نمى‏توانست آن را تكذيب كند.
در بارهی اينكه چه كسى به مصدق خبر كودتا را رساند، حدس‏هاى متنفع چندى زده شده‏اند، و غالبا بدون مدرك. گفتن دارد كه در ميان اسامى افسران گارد شاهنشاهى دستگيرشده كه به فرماندهى نصيرى قرار بود حكم بركنارى مصدق را به وى ابلاغ كنند نام سرهنگى به نام پولاددژ، ذكر رفته است. به نظر مى‏رسد كه او افسر ردهء بالاى سازمان افسران ح. ت. بوده باشد كه اين خبر، را مستقيماً يا غير مستقيماً به مصدق رسانده بوده باشد. اگر اين شخص همان پولاددژ سازمان افسری حزب بوده باشد، مسلماً او نمى‏توانست خبر را از طريق كيانورى به مصدق رسانده باشد، چه پولاددژ نه رابطهی خوبى با كيانورى داشت و نه كيانورى مى‏توانست به خاطر دشمنى شناخته‏شده‏اش با مصدق، پيامبر خوبى بوده باشد. دفاع آبراهاميان از رهبرى حزب توده كه طى سال‏ها تحت هدايت مقامات شوروى بود، همچنين در «ارزيابى» او منعكس است: «بحث [در ميان رهبران حزب] طى سال‏هاى 1953 ـ 1951 درعين‏حال تا حدى آكادميك بود، چه تصميم نهايى [براى ايجاد يك جبههی واحد؟] به عهدهی مصدق بود، و نه حزب توده.»
با مقصردانستن مصدق براى نپذيرفتن تمام و كمال خط‏مشى حزب توده، آبراهاميان نتيجه مى‏گيرد: «بدبينى دوجانبه بين حزب توده و جبههی ملى» سرانجام به سرنگونى مصدق [از طريق كودتا] كشيد.» ضمن تشريح رويدادهاى 25 تا 28 مرداد، او روايت آنها را تحريف مى‏كند ــ و ازجمله شعار تحريك‏آميز «جمهورى دمكراتيك» را به «جمهورى» تقليل مى‏دهد، و بدون ارائهی كوچك‏ترين مدركى مدعى مى‏شود: «ارگان‏هاى [؟] جبههی ملى در چاپ‏هاى دَمِ صبح [گويا 28مرداد] اعلام كردند كه خطر شاه رفع شده و خطر بزرگ كمونيسم در افقهويدا بود و اگر اين خطر بهسرعت خُرد نشود مملكت را نابود تواند كرد»! اين ادعا بر مدارك آن زمان استوار نيست، بلكه براساس مقاله‏اى بنا شده است كه سروان فشاركى (افسری با تمایلات توده ای) پس از انقلاب 1357 در اطلاعات منتشر كرد، داير بر اينكه «رهبران حزب توده مصدق را تلفناً مطلع كرده بودند كه هواداران نظامى ايشان، اسنادى در اختيار داشتند كه ثابت مى‏كرد كه افسران سلطنت‏طلب توطئه كرده بودند تا دستورات نخست‏وزير براى استقرار نظم و قانون را بهانه‏اى قرار دهند تا جبههی ملى را ساقط كنند.» اين ادعا هرگز از سوى رهبران حزب توده و حتى كيانورى نيز تأييد نشد كه در ميان خود توده‏اى‏ها به عنوان استاد دروغگويى شهرت دارد. تاریخنگار وظيفه دارد كه از هيچ منبعى درنگذرد و دست‏كم همهی اسناد موجود و دردسترس را بجويد و از آنها استفاده كند.
يكى از دلايل موفقيت كودتاى 28 مرداد اين است كه بلافاصله پس از شكست كودتا در 25 مرداد، به دنبال يك اعلاميهء مفصل كميتهء مركزى حزب توده دربارهء كودتا، ارگان علنى آن حزب، يعنى به سوى آينده، مشخصاً توجه را از تكرار كودتا در پايتخت منحرف كرد:
بعد از اينكه توطئه كودتا در مركز مواجه با شكست شد، صحنهی فعاليت عمال آنها كه هنوز دستگير نشده‏اند به شهرستان‏ها منتقل گرديد. به قرار اطلاعى كه به دست آورديم، يكى از صحنه‏هاى مهم اين فعاليت خوزستان است. فرمانده لشکر خوزستان سرتيپ مغرورى كه با كودتاچيان در تهران ارتباط دارد، به دستور آنها درصدد است كه آشوبى در اين استان حساس و مهم كشور ايجاد كند و با اعلام استقلال خوزستان براى ساقط‏كردن دولت وارد عمل شود. اخبار ديگرى نيز حكايت مى‏كند كه سرلشکر زاهدى، باصطلاح نخست‏وزير شاه خائن، هم بعد از اينكه در تهران دچار ورشكستگى گرديد عازم خوزستان گرديده است، تا در آنجا به اتفاق سرتيپ مغرورى و با كمك‏هايى كه مى‏تواند از مناطق [زير] تسلط انگليسى‏ها، يعنى بصره، كويت، و بحرين به دست آورند به توطئهی خائنانه خود ادامه دهند. ... قرار است شاه فرارى هم از خارج به اهواز وارد شود تا حكومتى را كه استعمارگران با سركوبى استقلال و حاكميت ملى ما براى او تهيه مى‏بينند، تحويل بگيرد.
پیرامون توجه دولت به اين «اطلاع» و تمركز توان اش در شهرستان‏ها، بويژه استان نفت‏خيز خوزستان و بى‏توجهى به پايتخت، بايد به سه نكته اشاره كرد. نخست، براستى خوزستان همان استان ايران بود كه بريتانيا، براى ادامهی تسلط خود بر آن، همهی جهان غرب را در مبارزه با ايران بسيج كرده بود. دوم، در سال 1299، هنگامى‏كه انقلابيون شمال پايتخت را شديدا تهديد مى‏كردند، نقشهی بريتانيا اين بود كه دولت مستقلى در خوزستان به وجود آورد تا منابع نفتى را از دست‏اندازى «بلشويك‏ها» حفظ كند. سوم، اين «اطلاع» مربوط به كودتا نيز از جانب حزب توده آمده بود كه منبع اصلى، اگرنه تنها منبع، خبر نخست‏وزير از كودتاى نخستين را تشكيل مى‏داد. بحث پيرامون اين دومين اطلاع (كه غلط و انحرافى بود) به معناى تبرئهی مصدق و همكاران اش براى غفلت نابخشودنى‏شان نيست، بلكه چنانكه رهبر يكى از سازمان‏هاى پيشخوان حزب توده در نامهی سرگشادهی خود خطاب به همسر كيانورى پس از بازگشت شان به ايران متذكر شد، از اين‏روست كه اعلاميهی كميتهی مركزى حزب توده و متعاقب آن سرمقالهی ارگان علنى آن حزب براستى يك تاكتيك انحرافى بود كه جاسوس(هاى) بريتانيا در سطحِ كميتهی مركزى به اجرا گذاشتند.
بايد تأكيد ورزيد كه، هنگامى كه در سرمقالهی به سوى آينده نوشته شد اين «اطلاع» را كسب كرده بود، بايد مقصودش اين بوده باشد كه آن را، همچون خبر اول پیرامون كودتاى 25 مرداد، از يك منبع قابل‏اطمينان، يعنى سازمان افسرى، به دست آورده بوده باشد. همين امر دربارهی خبر انحرافى مربوط به سرتيپ مغرورى صدق مى‏كند. سازمان افسرى حزب توده از تمايلات سياسى فرماندهان لشکرها و غيره باخبر بود، اما اين دو «خبر» غلط از آب درآمدند، يعنى اطلاعات نادرست به معناى انحرافى بودند. مطمئناً، نمى‏توان ادعا كرد كه اين دو اطلاع غلط از سوى سازمان افسرى حزب رسيده بوده باشند؛ پس، چه كسى مسؤول اين تاكتيك انحرافى در كميتهی مركزى بود؟ هنوز قطعاً نمى‏دانيم، اما اين مسؤول(ان) نمى‏توان(ند) جز جاسوس(ان) بريتانيا در كميتهی مركزى بوده باش(ن)د. 
همچنین، تكرار این مطلب تأييدنشدهی تبليغاتى توسط آبراهاميان پیرامون تمكينِ منتسب به مصدق به «تشويق سفير آمريكا،» طى ملاقات كوتاه اش با وی در روز 27 مرداد/18 اوت 1953، داير بر دستور به «ارتش كه خيابان‏ها را از تظاهركنندگان حزب توده پاك كند» وخامت كمترى ندارد، و كيانورى نيز، بدون ارجاع مستقيم به آبراهاميان، همين دروغ را تكرار مى‏كند. اين ادعا، درواقع، يك فرمول‏بندى جديدى است از آنچه كه كيم روزولت در كتاب اش مطرح كرد، تا مصدق را تحقير كند. هر كس كه با مصدق، مردى كه يك عمر بر ضد دخالت خارجى در امور ايران رزميده بود، آشنا بوده باشد، حتى بدون دسترسى به بايگانى‏هاى دولتى، مى‏توانست بداند كه چنين ادعايى نمى‏توانست چيزى جز يك تحریف بزرگ باشد. امّا اكنون تلگراف بلند متن مذاكرهی هندرسون با مصدق كه هندرسون به واشنگتن ارسال داشت روشن مى‏دارد كه وى هرگز چنين درخواستى از نخست‏وزير ايران نكرد. براستى، گزارش مذاكره نشان مى‏دهد كه مصدق با هندرسون محكم و حتى با استهزاء، سخن گفت و طى مذاكره به او فهماند كه از امكان دخالت آمريكا در كودتا خشنود نبود. البته، آبراهاميان هيچ منبعى براى اين تحریف اغراق‏آميز خود ارائه نمى‏دهد. اما منبع اين خبر ناراستی، علاوه بر ادعاى كيم روزولت، شناخته شده است: برخى از سلطنت‏طلبان و رهبر حزب توده، كيانورى. برخى نكات كليدى موجود در متن گزارش تلگرافى هندرسون به وزارت خارجهی آمريكا از مذاكرهی روز 27 مرداد او با مصدق بايستى بر اين امر پرتو بيفكند. بايستى افزود كه نظر منتسب به مصدق در اين باره در برابر هندرسون خيلى پيش از بازشدن پروندهی تلگراف فوق‏الذكر سفير آمريكا، يعنى تنها سه روز پس از كودتا، شناخته شده بود. در روز 31 مرداد 1332،خواندنىها، از مجلات نزديك به دربار، گزارش زير را منتشر كرد: «بنا به گفتهی راديو پاريس، [هندرسون در ملاقات با نخست‏وزير ايران] به دكتر مصدق اطلاع داد: دولت آمريكا ديگر نمى‏تواند حكومت او را به رسميت بشناسد و به عنوان يك نخست‏وزير قانونى با او معامله كند. هندرسون رسماً به مصدق اعلام داشت كه آمريكا با تمام قوا از ادامهی حكومت او جلوگيرى خواهد كرد و به مصدق تكليف كناره‏گيرى از كار را نمود. ولى دكتر مصدق با لحن تندى هندرسون را از خانهی خود بيرون كرده و گفت فردا با آمريكا قطع رابطه خواهد كرد.» آيا اين موضوع نبايد موجب اين مى‏شد كه يك مورخ جدى، محتاطانه و بى‏غرضانه مى‏نوشت؟ پاسخ روشن است. 
نگاهی به نکات اصلی گزارش تلگرافی هندرسون از دیداراش با مصدق در 27 مرداد همهی این تحریف ها را بر ملا می کند. هندرسون به شرح زیر گزارش داد:
«او [مصدق] طبق معمول محترمانه رفتار مى‏كرد، اما من مى‏توانستم در برخورد [او] مقدارى خشم فروخورده احساس كنم. پس از اداى تعارفات معمول، ... من از سلسله‏حوادث پس از رفتنم از ايران در چند ماه پيش اظهار تأسف كردم. ... اشاره كردم كه بويژه [دربارهی] تعداد روزافزون حملات به آمريكاييان نگران بودم. هر يكى دو ساعتى خبرهايى تازه به من مى‏رسيد داير بر حملات به آمريكاييان، نه فقط در تهران، بلكه همچنين در ديگر شهرها. ... [مصدق] گفت اين حملات اجتناب‏ناپذير [بودند]. مردم ايران فكر مى‏كردند كه آمريكاييان با آنان مخالف [دشمن] بودند و بنابراين به آمريكاييان حمله مى‏بردند. من گفتم مخالفت دليل حمله [نيست]. او جواب گفت ايران در تب‏وتاب انقلاب دست‏وپا مى‏زد و به‏هنگام فشار و ناراحتى انقلابى، سه برابر حد موجود به پليس نياز هست تا از آمريكاييان حفاظت شود. [مصدق در امتداد سخن خود] گفت بايستى به ياد آورد كه در زمان انقلاب آمريكا، هنگامى‏كه آمريكاييان مى‏خواستند كه انگليسییان بروند، بسيارى از انگليسییان در آمريكا مورد حمله قرار گرفتند. من گفتم اگر ايرانيان مى‏خواهند امريكاييان كشورشان را ترك گويند، ديگر حملات فردى لازم نيست. ما دسته‏جمعى خواهيم رفت. او گفت كه دولت ايران نمى‏خواهد آمريكاييان بروند، تنها افرادى در ميان ايرانيان خواستار آن هستند و بنابراين به آنان حمله مى‏كنند. ... من مى‏خواستم بدانم برخورد كنونى او نسبت به هيئت‏هاى كمك نظامى آمريكا چگونه بود و [نيز] محافظت مناسب اعضاى اين هيئت‏ها تأمين شود. نخست‏وزير [ايران] گفت مطمئن بود كه نيروهاى انتظامى حفاظت لازم را تأمين مى‏كردند. من مخالفت كردم.»
براى اينكه بداند نظر مصدق پیرامون كودتا چه بود، هندرسون پس از مدتى سكوت گفت: «بسيار سپاسگزار مى‏شدم اگر به‏طورى محرمانه و براى اطلاع دولت متبوعم مى‏گفتيد كه در اين چند روز اخير چه گذشت. دولت امريكا مايل است دربارهی هردو رويداد و وضعيت قانونى كسب اطلاع كند. او ترجيح داد سخن مرا به عنوان اشاره‏اى به نامهی رئيس‏جمهور [آيزنهاور] به او در ژوئيهی گذشته تعبير كند. ... او بر اين عقيده بود كه مسؤولان آمريكايى در واشنگتن يا در تهران، بطور مستقيم يا غيرمستقيم، عامدانه خبر مربوط به ردوبدل [خبر آن نامه] را به مطبوعات هوادار بريتانيا درز داده بودند و، برخلاف نظر مصدق، دولت آمريكا به چاپ آن يادداشت‏ها اصرار ورزيده بود. ... به او گفتم كه درك من اين بود كه اين خبر از دفتر خود او به بيرون درز كرده بود. با توجه به متن تحريف‏شدهی چاپى نامهی رئيس‏جمهور، [كه] نسبت به آمريكا نامساعد [بود]، دولت آمريكا بر نشر يادداشت‏ها اصرار ورزيده بود. او اين موضوع را به‏شدت تكذيب كرد كه ايرانيان منبع درز خبر بودند. هيچ ايرانى جز مصدق، صالح، سفارت امريكا و يك همكار ـ مترجم ايرانى از وجود اين نامه خبرى نداشت.» مصدق افزود كه وى «آن نامه را در ميان پرونده‏هاى خصوصى خود و نه در نخست‏وزيرى، نگهداشته بود. من اشاره كردم مطمئن نبودم كه پرونده‏هاى خصوصى او به طُرقى حفظ مى‏شدند كه از دستبرد عوامل زرنگ در امان بمانند. من همچنين تأكيد كردم كه دستگاه‏هاى شنود جدى وجود دارد كه افتادن چنين اطلاعاتى را به دست عوامل و جاسوس‏هاى دشمنان ايران و آمريكا ممكن توانند ساخت. او اصرار ورزيد كه برخى از آمريكاييان عامدانه [اين خبر را] به بيرون درز داده بودند تا با علنى‏كردن محتوى نامهی رئيس‏جمهور آمريكا دولت او را تضعيف كنند. ... 
«من گفتم كه چقدر براى ايران قابل تأسف به نظر مى‏رسيد ــ و اين براى ايرانيان مايه افتخار نبود ــ كه ظاهراً دولت ايران نمى‏توانست به يك مجلس تكيه كند. ايران در بيمناك‏ترين وضعيت بين‏المللى قرار داشت. ... به او گفتم كه بويژه برايم جالب بود بدانم در روزهاى اخير چه روى داده بود. مى‏خواستم دربارهی كوشش در نشاندن سرلشکر زاهدى به جاى او بيشتر بدانم.
«او گفت كه در شب 15 [اوت] سرهنگ نصيرى به منزل وى نزديك شده بود تا او را دستگير كند. اما خود سرهنگ نصيرى دستگير شده و تعداد ديگرى نيز پس از او دستگير شده بودند.» 
دربارهی وفادارى‏اش به شاه، مصدق به سفير گفت «او قسم خورده بود كه شاه را از تخت بركنار نكند و،اگر شاه به چنين اقدامى [كودتا] دست نزده بود، او به اين قسم وفادار مى‏ماند. آشكار است كه نصيرى را شاه فرستاده بود تا او را دستگير كند و شاه را انگليسییان تحريك كرده بودند [تأكيد افزوده].» 
در پاسخ به پرسش هندرسون پيرامون «فرمان» شاه داير بر «بركنارى او [مصدق] از نخست‏وزيرى و انتصاب زاهدى به جاى او،» مصدق گفت: 
«او هرگز چنين فرمانى را نديده و اگر هم ديده بوده باشد، براى او تفاوتى نمى‏كرد.» موضع مصدق «تا مدتى اين بود كه مقام شاه ماهيتى تشريفاتى دارد و اينكه شاه در مسؤوليت شخصى هيچ حقى ندارد كه بتواند فرمانى داير بر تغيير دولت بدهد.» هندرسون گفت «آيا بايد من اين‏طور بفهمم كه: الف) او از اينكه شاه فرمانى داير بر بركنارى نخست‏وزير صادر كرده بود بى‏اطلاع بود، و ب) و اگر او اطلاع مى‏يافت كه شاه فرمانى داير بر بركنارى او صادر كرده بود، آنگاه او آن را نامعتبر مى‏شناخت؟» پاسخ مصدق «مثبت» بود.
هندرسون سپس به مصدق صريحا گفت كه 
اين «صحت نداشت كه سفارت آمريكا پناهندگان سياسى [مثلاً زاهدى] را در پناه خود گرفته بودّ» و سياست او اين بود كه «اگر پناهندگان سياسى‏اى بكوشند وارد سفارت امريكا شوند، كوشش بشود از ورود آنان ممانعت به عمل آيد» و، اگر آنان موفق شوند وارد سفارت شوند، «كوشش بشود آنان را قانع سازند كه خود داوطلبانه سفارت را ترك گويند.» اگر حاضر نشدند داوطلبانه سفارت را ترك كنند، «قصد من اين بود كه دولت ايران را مطلع سازم كه افرادى در سفارت [امريكا] پناهنده شده بودند و من از دولت متبوع خود طلب دستور مى‏كردم.»
مصدق از هندرسون تشكر كرد و گفت: 
«در صورتى كه فرارى‏هاى ايرانى به سفارت امريكا پناهنده شوند، او از سفارت آمريكا خواهد خواست كه آنان را همان‏جا نگهدارد.»
سپس هندرسون از مصدق پرسيد «آيا در چنين صورتى دولت ايران حاضر خواهد بود مخارج آنان را براى اقامت و خوراك متقبل شود، يا اينكه او مى‏خواست كه اين مخارج از بودجه اصل چهار تأمين شود؟» مصدق پاسخ داد كه «دولت ايران، برغم بودجهی محدوداش، مخارج پناهندگان را خواهد پرداخت.»
هندرسون در آخر مى‏گويد: 
«از توداری (رزرو) غيرعادى او، من به اين باور متمايل شدم كه او ظن داشت كه دولت آمريكا، يا برخى از مقامات آمريكايى، يا در اقدام به بركنارى او دست داشتند يا با نظر لطف پيشاپيش از آن مطلع بودند. در بين اشاراتى كه او به من مى‏كرد گاه استهزاء به چشم مى‏خورد كه حالت نيم ـ شوخى داشتند و خالى از نيش نبودند. اين استهزاءها بطور كلى به اين اشاره مى‏بردند كه ايالات متحده با بريتانيا براى بركنارى او از نخست‏وزيرى دست به يكى كرده بود. مثلاً، در يك برهه اشاره برد كه جنبش ملى مصمم بود كه در قدرت باقى بماند و تا آخرين رمق تن برزمد، اگرچه تانك‏هاى آمريكايى و انگليسى از روى آنان رد خواهند شد. هنگامى‏كه، در مقابل، من ابروهاى خود را بالا كشيدم و [اظهار شگفتى كردم]، او از ته قلب خنديد.»
متن تلگراف نفی آن چیزی است که آبراهامیان و کیانوری به نقل از محافل آمریکایی و درباری آورده اند. این سند بخوبی نشان می دهد که مصدق مصمم بود در برابر همکاری امریکا با دشمنان داخلی نهضت ملی بایستد. همین تلگراف گفتهی غیر مستند سروان فشارکی را نیز بی اعتبار می کند. آنچه موجب تأسف است این است که کسی که سال ها به کار تاریخنگاری و تدریس تاریخ اشتعال داشته است دست به چنین تحریف گمراه کنندی تاریخی زده است.

خسرو شاکری (زند)
۲۸ مرداد ۱۳۹۲

کلاه مخملي و وظيفه اي خطير خسرو شاكري (زند)، پاريس، چهارم فروردين 1384

کلاه مخملي و وظيفه اي خطير خسرو شاكري (زند)، پاريس، چهارم فروردين 1384

1- در روز 18 مارس جاري، يك روزنامه نگار آمريكايي به نام اِلي لِيك (Elie Lake) در مقاله اي در روزنامه ي دست راستي سان (Sun) از ورود سازگارا در روز 29 مارس به واشنگتن خبرداد. بنابر نوشته ي اين روزنامه ي دست راستي، سفر اين فرمانده پيشين و مؤسس سپاه پاسداران و همكار سابق «مقام رهبري» به واشنگتن به دعوت (Washington Institute for Near East Policy) «مؤسسه ي سياستِ خاور نزديك در واشنگتن» صورت مي گيرد، كه به وي سه ماه بورس اقامت در آن مؤسسه را اعطا كرده است. بنابر نوشته ي اين روزنامه نگار آمريكايي، مؤسسه ي نامبرده از نظر مواضع «نزديك به جامعه ي هواداران اسرائيل» در آمريكاست:
Mr. Sazegara is scheduled to arrive here on March 29 and will take up a three-month residence at the Washington Institute for Near East Policy, a think tank that has published an internal survey in Iran showing widespread discontent with the regime and that has close ties to the pro-Israel community.


بنابر نوشته ي اين روزنامه، در آستانه ي سفر سازگارا به واشنگتن پايكوبان «جشن چهار شنبه صوري» در تهران «شعارهايي به سود پرزيدنت بوش» سر دادند!

اين روزنامه اظهار نظر مي كند كه، نقش اروپا در مسئله ي ايران، و اختلافات ناشي از آن، سياست گذاري آمريكا در مورد ايران را دچار بي تصميمي كرده است؛ لذا اميد مي رود كه كوشش هاي سازگارا بتواند تغييري در سياست آمريكا به سود تغيير رژيم به وجود آورد! روزنامه نگار مزبور از گفتن اين نكته سر باز مي زند كه در واشنگتن كسي سازگار نامي را نمي شناسد، مگر لابي اسرائيل كه مي كوشد با به جلو انداختن اين بريده از حكومت اسلامي و با تكيه به «اطلاعات دست اول» او محافل سياست گذاري آمريكا، بويژه كميسيون بين المللي كنگره ي آن كشور، را تحت تأثير قرار دهد. بايد به ياد آورد كه اخيراً كميسيون امور بين المللي كنگره ي آمريكا گزارش هاي سيا را براي دخالت موفق آميز نظامي دولت بوش در ايران كافي و مطمئن كننده ندانست. ازين رو، حضور و استشهاد سازگارا بايد مواضع جناح وولفوويتس-پِرل-شولتس را تقويت كند.

بنابر گفته ي اين خبرنگار آمريكايي، طرح رفراندم سازگارا به نظرات بوش نزديك است، و اكنون از حمايت گروه هاي مختلف اپوزيسيون ايران، از جمله «سلطنت طلبان، اصلاح طلبان، و دانشجويان» برخوردار است. (جالب است كه از حمايت برخي از «كمونيست هاي پيشين» از طرح سازگارا ذكري نمي رود تا مبادا آمريكائيان وحشت كنند؛ شايد هم كه آنان را در رده ي «اصلاح طلبان» به شماره آورده باشند!)

اين روزنامه ي آمريكايي پنهان نمي كند كه رضا پهلوي هم حامي آشكار طرح رفراندم سازگارا است.

روزنامه ي دست راستي نيويورك مي نويسد كه سازگارا مي خواهد «قانون گذاران و مسئوولان دولتي» آمريكا را «وادارد» تا از تشكيل يك كميسيون تحقيق در مورد جنايت در رستوران ميكونوس حمايت كنند. اين سرپاسدار پيشين به روزنامه ي آمريكايي گفته است، همانطور كه سازمان ملل كميسيون تحقيقي مأمور رسيدگي به قتل رفيق حريري در لبنان كرده است، «ما مي توانيم كميته ي مشابهي را مأمور تحقيق دخالت رهبران [جمهوري اسلامي] ايران در تروريسم و جنايت كنيم.»

2- در ضمن، روزنامه ي سان مي افزايد كه لادن برومند (دختر عبدالرحمن برومند، همكار بختيار كه بسال 1991 به دست عمال سپاه پاسداران در پاريس كشته شد-- همان سازماني كه سازگارا مدعي تأسيس آن است) اظهار داشته است : «براي من دشوار است آنچه را كه كسي چون سازگارا انجام داده است فراموش كنم. اما من حاضرم او را ببخشم به شرط آنكه او به اين اصول [؟] متعهد بماند، و براي امر دمكراسي مبارزه كند و خود را به مخاطره اندازد. احساس شخصي من بر منافع عمومي اولويت ندارند.»

اين اظهار نظر لادن برومند از سه نظر قابل توجه است. نخست، اين كه وي تلويحاً سازگارا را مسئوول قتل پدرش مي داند. دو ديگر، اينكه وي خود را با مردي همداستان مي كند كه آلت دست لابي اسرائيل در آمريكاست و به نحو بي سابقه اي براي ملاقات با تصميم گيران آمريكايي در مورد سرنوشت ايران به واشنگتن دعوت شده است. و سوم، بخشودن «شخصيِ» وي مي تواند جانشين داوري مردم ايران براي بخشودن شريك جرمي با سابقه اي چون سازگارا شود!

4- روزنامه نگار آمريكايي مي افزايد كه (Iranian Jewish Public Affairs Committee) «كميته ي امور عمومي يهوديان ايراني» در لوس آنجلس نيز از دعوت سازگارا به آن كشور حمايت مي كند. سخنگوي كميته به نام پويا دِيانيم به اين خبرنگار آمريكايي اظهار داشت كه «اهميت حضور سازگارا در آمريكا اين است كه تحليل گران آمريكايي و دولت آمريكا را قادر خواهد ساخت اتحاد مورد ادعاي گروه هاي مختلف اپوزيسيون [رژيم اسلامي] در داخل و خارج را بهتر تحليل كنند.»

روشن است كه شكست طرح سازگارا در ميان گروه هاي اپوزيسيون و فشار اروپا بر بوش براي تعديل مواضعش در مورد تجاور به ايران لابي اسرائيل را واداشته است كه با دعوت يك «شاهد دست اول» (يا بهتر بگوييم، يك شريك جرم دست اول) بتواند محافل سياست گذار آمريكا را به سوي تجاور به خاك ايران تحريك كند.

5- بايد توجه داشت كه گروه وولفوويتس-پِرل تنها يكي از گروهاي متعدد هوادار اسرائيل در آمريكاست كه امروز، پس از گذشت 26 سال از حكومت ولايت فقيه، نبود دمكراسي در كشور ما را بهانه سياست هاي تجاوز طلبانه ي خود قرار داده اند. به ياد بياوريم كه در سال گذشته به همت، جورج شولتس، وزير سابق كابينه ي پرزيدنت ريگان، كنفرانسي در مؤسسه ي هوور (Hoover) استانفورد تشكيل شد و عده اي از «شخصيت» هاي داخل و خارج از كشور به دعوت او لبيك گفتند و، دانسته يا از روي ناداني و جاه طلبي، نقش مشاور شولتس در «سنجش افكار ايرانيان» را ايفا كردند. شولتس اكنون سر دسته لابي ديگري است به نام: كميته ي خطر كنوني، متعهد به پيروزي در جنگ با تروريسم: (Committee on the Present Danger, Dedicated to Winning the War on Terrorism).

اعضاي ديگر رهبري اين كميته عبارتند از دو سناتور متعهد به اسرائيل به نام هاي جوزف ليبِرمَن و جان كيل (Jon Kyl & Joseph Liberman)؛ رئيس پيشين سيا، جيمز وولسي (R. James Woolsey)؛ و نيز يك آمريكايي ايراني تبار به نام سبحاني (Rob Sobhani). شولتس شخص ناشناخته اي نبود؛ دستيار ايراني تبار وي نيز، مائوئيستي بود كه با فحاشي در تلويزيون شاه به اپوزيسون دمكراتيك ايران از خود سابقه ي درخشاني برجاي گذاشته بود. لذا، بسختي مي توان اين عذر را پذيرفت كه شركت كنندگان در كنفرانس هوور، كه مدعي حمايت از حقوق بشر، آزادي، و استقلا ايران هستند، معصومانه در آن كنفرانس شركت جسته باشند.

6- اشاره به اين نكات ازين رولازم است كه به اپوزيسيون دمكراتيك و استقلال طلب ياد آورشويم، كه ديگر امروز قدرتمندان جهان از عناصري چون زاهدي، ميراشرافي، جمال امامي، يا برادران رشيديان استفاده نمي كنند، و ترفند هاي جديدي بكار مي گيرند و هدف آنان «انقلابي مخملي» است؛ نبود هوشمندي و درايت لازم موجب خواهد شد كه عاملان تازه پايي با حمايت اربابان جديد جهان، بجاي تأمين دمكراسي، آزادي، و استقلال، كلاهي مخملي بر سر آنان بگذارند كه بار گران مبارزه با آن باز بر دوش يك نسل ديگر مردم ميهن سنگيني كند.

چه خوبست آن كساني كه براي استقرارآزادي و دمكراسي و تأمين استقلال ايران مي كوشند، بجاي امضاي اين همه طومار هاي گوناگون، به اتخاذ مواضع روشن براي ايجاد يك جمهوري عُرفي و برخاسته از رأي مستقيم مردم دست يازند، و هرگونه سوء تفاهم و سوء تفسير را بر طرف سازند، تا صفوف مغشوش ايراندوستان و قدرت طلبان ايراني نما يك بار براي هميشه از هم تميز داده شوند.

7- اگر در گذشته زاهدي ها يا برادران رشيديان، يا حتا شاه، از ترس مردم با مأموران استعمار مخفيانه ديدار مي كردند، امروز بي همتي و ابن الوقتي تا آن حد گسترش يافته است كه ملاقات يك ايرانفروش با مقامات امپرياليستي پيشاپيش با بوق كرنا اعلام مي شود. با توجه به اين دعوت علناً رسوا وظيفه ي خطير ايرانيان جمهوريخواهِ عُرف انديش، دمكرات و استقلال طلب آنست بدون كاهلي موضع صريح خود را در مورد طرح رفراندمي كه با حمايت آشكار و بيشرمانه محافل نئوليبرال و قشريون آمريكايي و لابي اسرائيل در آن كشور عنوان شده است اعلام كنند و نگذارند كلاه مخمليِ مدل ‏2005 به سر ايرانيان گذاشته شود. كلاه هاي مدل 1953 به نام «مبارزه خطر كمونيسم» و مدل 1979 به نام «اسلام رهائيبخش» آنچنان خسارات جبران ناپذيري را بر ميهن ما وارد آورده اند كه امروز ديگر توان تحمل مدل 2005 را نداريم. وظيفه ي خطير همگان مبارزه با اين خطر جدي است كه در افق خوشرقصي مي كند.

برای قدردانی از"خسرو شاکری"

درسايت"بازآفرينی واقعيت ها" دراسفند ماه سال ۱۳۸۸ برای
قدردانی از"خسرو شاکری" منتشر شده است۰



کتابی تحقيقی پيرامون سرگذشت و سياست های قوام السلطنه (حضرت اشرف)،خسرو شاکری (زند)


اين گلها را به نشاني قدرداني،
بيش از نيم قرن آزاديخواهي،

مبارزه، تحقيق، انتشار و و۰۰۰۰


تقديم به" خسرو خوبان " شاکری

عزيز مينمائيم.

"باز آفريني...."






 کتابی تحقيقی پيرامون
سرگذشت و سياست های قوام السلطنه (حضرت اشرف)،
نقدی بر تاريخنگاری ايدئولوژيک
به خامه ی
خسرو شاکری (زند)
بزودی منتشر خواهد شد
علاقمندان می توانند اين کتاب را با ارسال نامه به نشانی زير سفارش دهند؛ علاقمند به تاريخ نهضت ملی نيز می توانند تعداد بيشتری ازين کتاب را با پيش خريد را برای همشهريان خود سفارش دهند.
اين کتابی است در نقد تاريخنگاری مکتبی (ايدئولوژيک) که بهترين نمونه آن به فارسی در تيررس تاريخ. زندگی سياسی قوام السلطنه (حميد شوکت، تهران، 1386) است. اين کتاب مفصل آن نوشته ی مکتبی، متدولوژی و محتوای آن را  که به طرز بيسابقه ای بر پايه ی تحريف از طريق حذف اسناد، انتحال (سرقت متن)، جعل، مداحی و ستايش از يک سياستمدار بنا شده است  بر اساس اسناد آرشيو های بريتانيا، ايالات متحده ی آمريکا، فرانسه، شوروی پيشين (مسکو و باکو)، و با بهره گيری از کتبی تحقيقی به قلم تاريخنگاران و تاريخشناسان آکادميک و همچنين بسياری اسناد به زبان فارسی منتشر شده طی سه دهه ی اخير، بدون تعارف های معمول نقد می کند. هدف ازين کتاب شناساندن متدولوژی علمی تاريخنگاری برای بازسازی تحليلی تاريخ و طرح و نقد شيوه های نادرستِ ايدئولوژيک کوشش در تاريخنگاری است، که تاريخنگاری را در خدمت مقاصد سياسی می نهد.
در اين کتاب همچنين نشان داده می شود که کسانی که در باره ی کتاب مورد نقد سرگذشت قوام  بجای نقد به مداهنه ی مؤلف پرداخته اند، خود از دانش تاريخی و متدولوژی نقد کتاب در زمينه ی تاريخ بی بهره اند و خوانندگان خود را به بيراهه «هدايت» کرده اند.
عنوان های بخش های مختلف اين کتاب عبارتند از:
متُدولوژي ادعايي و مسائل مؤلف:
«شکاکيت شفاف» يک ستايشگر؛ مسئله ي پانويسي و رعايت مباني ارجاع مؤلف؛
نقد محتواي كتاب و برخورد مؤلف به بازسازي تاريخي؛
پيشينه ي قوام چه بود؟، خلع سلاح مجاهدان مشروطه، دو سند تاريخي:نشان فراماسونري قوام السلطنه و نامه ی قوام السلطنه به وزير مختار بريتانيا در تهران (۱۳۰۰)؛
کودتاي سوم اسفند و قوام:
نخستين صدارت قوام، قتل کلنل محمد تقي خان پسيان، دشمني قوام با مطبوعات آزاد، صدارت قوام و خدمات او به قدرت هاي بيگانه؛
از شهريور ۱۳۲۰ تا سي ام تير ۱۳۳۱:
همكاري قوام با آلمان هيتلري و دولت نظامي و تجاوزگر ژاپن، بازگشت قوام به نخست وزيري پس از شهريور ۱۳۲۰، بحران آذربايجان زمينه ي نخست وزيري قوام، ششمين دوره ي نخست وزيري قوام و «حلّ» بحران آذربايجان، اولتيماتوم ترومن به استالين، تسليم شدن استالين و امر او باقراُف را براي جمع کردن بساط فرقه ی دموکرات، تشكيل حزب قوام به نام «دموكرات ايران،» مخالفت عمومي با تقلبات انتخاباتي دولت قوام براي مجلس پانزدهم و نقش مصدق، مجلس مخلوق تقلبات انتخاباتي و سرنوشت قول هاي او به شوروي، قوام در رأس «بند جيمي ها»؛
سي ام تير ۱۳۳۱ و غروب شوکت قوام:
بازگشت کوتاه قوام به ايران، بازگشت قوام به قدرت و كوشش براي سركوب نهضت ملي در ۳۰ ام تير ۱۳۳۱، شاه در برابر نهضت ملي، برنامه ي سرنگوني مصدق از نخستين ماه هاي نخست وزيري او، قوام نخست وزير درشتخو و سنگدل، اختلاف کاشاني با مصدق، «پاک کردن» قوام خيابان ها را از «عوام»، قتل رزم آرا و افسانه ي پيرامون آن، روايت سرهنگ مصوّر رحماني از قتل رزم آرا، دفاع از يک ديکتاتور و مصدق آماج حملات ناروا، باز هم مصدق همچون «نافي» عُرفيت، باز هم درباره ی مصدق و نقش مخرب باند سه-گانه، مغازله ی چه کسی؟ با فدائيان اسلام و قشريّـون؟
مصدق و قانون:
چه کسي نقض قانون مي کرد: مصدق يا کاشاني؟، مصدق و اختيارات، بازهم پيرامون کاشاني و مصدق، توطئه ي نهم اسفند، لندن، واشنگتن، واختلاف کاشاني با مصدق، «ورشـکستگي» سياست اقتصادي مصدق؟، مفهوم ناجي در تاريخ ايران، نهضت ملي و افسران ارتش؛
جنگ سرد ... و مسئله ی نفت ايران:
آمريکا و مسئله ي نفت، آغاز همدستي کامل آمريکا با بريتانيا، مصدق و حزب توده، حزب توده و کودتا، قوام و «دکترين» سياسي وي؛
نامه ي قوام السلطنه به پرزيدنت آيزنهاور؛
وضعيت دولت کودتايی زاهدی-شاه، جانشين دولت قوام؛
خلقيات و روحيات قوام؛
نتيجه گيري؛
پيشگفتار:
۱- نگرش استالينيستي به حزب توده، ۲- توجيهي در پاسخ به منقدان،۳- تکرار همان پوچ گوئي ها در سفر هاي تبليغاتی؛
نكاتي پيرامون نوشتار کتاب؛
کـتـابـنـامه
همراه با اصل اسناد مورد استفاده و گراوُرهای چهره های از بازيگران سياسی دوره ی مورد مطالعه:
اسنـــاد تاريخی (نامه ها)
دو نامه و سه سند منسوب به قوام خطاب به آقا عبدالله بهبهانی
دو تلگراف قوام‌السلطنه به مشيرالدوله
مکتوب شخصی وزير مختار بريتانيا به نخست وزير قوام
پاسخ قوام السلطنه به نامه ی شخصی وزير مختار بريتانيا
نامه ی قوام السلطنه به وزير مختار بريتانيا سر پرسی لورِين
تلگراف والی آذربايجان دكتر مصدق به رئيس‌الوزراء قوام
تلگراف دوم والی آذربايجان دكتر مصدق به قوام‌السلطنه
نامه ی رئيس مجلس شورای ملی مؤتمن المللک به قوام
نامه ی نخست وزير قوام السلطنه به علماء
در باره ی بستن روزنامه های ميهن و پژوهش
نامه ی دكتر مصدق به نخست وزير قوام‌السلطنه
به مناسبت انتخابات مجلس پانزدهم
نامه ی سرگشاده ی دكتر مصدق به نخست وزير قوام‌السلطنه
به مناسبت توقيف سيد ضياء الدين طباطبائی
نامه های احمد قوام به علي اميني
نامه ی نخست قوام السلطنه به محمد رضا شاه
نامه ی دوم قوام السلطنه به محمد رضا شاه
تلگراف احمد قوام به مظفر فيروز
نامه ی دكتر مصدق در جواب مرقومه ی ابوالقاسم كاشاني
يادداشت قوام پيرامون دکترين او برای ايران
نامه‌ي بقايي به محمدرضا پهلوي پس از کودتای 28 مرداد
نامه ی قوام السلطنه به رئيس جمهور آيزنهاور و پاسخ آن
فهرست گراوُرهای اسناد
1 - نامه ي منسوب به احمد قوام خطاب به سيد عبدالله بهبهاني، شوال 1324 قمري/نوامبر 1906
2 - نامه ي قوام السلطنه به سيد محمد طباطبائي سنگلجي، 1285
3 - تلگراف والي خراسان قوام به نخست وزير در باره ي کلنل پسيان و مهدی قلی خان، 5 ميزان (مهر) 1299
4 - تلگراف والي خراسان قوام به نخست وزير در باره ي کلنل پسيان، 7 جدي (دي) 1299
5 - نامه ي مأمور اينتليجنس سرويس سمارت به سيد ضياء، 7 آوريل 1921/18 فروردين 1300
6 - وزارت جنگ به نخست وزير سيد ضياء پيرامون کلنل پسيان، 29 حمل (فروردين) 1300
7 - تلگراف قوام به کلنل پسيان، 13 جوزا (خرداد) 1300
8 - نامه ي سرّي قوام از زندان سيد ضياء به وزير مختار بريتانيا، [ارديبهشت 1300]
9 - نامه ي قوام به وزير مختار بريتانيا پيرامون دفع کلنل پسيان 7 سنبله (شهريور) 1300
10 - نامه ي قوام به وزير مختار بريتانيا پيرامون دفع کلنل پسيان، 12 سنبله (شهريور) 1300
11 - نامه ي قوام به وزير مختار بريتانيا پيرامون دفع کلنل پسيان، 18 سنبله (شهريور) 1300
12 - نامه ي دوم قوام به وزير مختار بريتانيا پيرامون دفع کلنل پسيان، 18 سنبله (شهريور) 1300
13 - وزيرمختار بريتانيا بريجمن به نخست وزير قوام پيرامون روزنامه عصر آزادی شيراز ، 1921/1300
14 - نامه ي قوام به وزير مختار بريتانيا پيرامون دفع کلنل پسيان، 11 ميزان (مهر) 1300
15 نامه ي کلنل پسيان برای دريافت کمک از انقلابيون خارجی،10 ميزان (مهر) 1300
16 - نامه ي قوام به وزير مختار بريتانيا پيرامون توقيف روزنامه شفق سرخ، 3 سنبله (شهريور) 1301
16 - نامه ي قوام به وزير مختار بريتانيا پيرامون توقيف روزنامه شفق سرخ، 18 سنبله (شهريور) 1301
17 - نامه ی وزيرمختار بريتانيا به رضاخان در باره ی توقيف مطبوعات، 3 اسد (مرداد) 1303
18 - گزارش سفارت آمريکا پيرامون کابينه ي قوام، 1343/1322
19 - گرده ي سرگذشت قوام، سفارت بريتانيا، 1944/1323
20  گزارش دفتر خدمات استراتژيک آمريکا پيرامون دولت قوام، 27 ژوئيه 1944
21 - گزارش محمد حجازي به سفارت بريتانيا در باره ی قوام و شاه، 1322
22 - نامه ی چهار تن از وزرای قوام پيرامون پيگرد رشيديان و شرکاء بخاطر توطئه در همکاری با عامل اينتليجنس سرويس مستر ترآُت، 4 مهر 1325
23  نامه ی قوام به مظفر فيروز پيرامون تحويل اسلحه ياغيان و توطئه ی رشيديان ...، 1325
24 - گرده ي سرگذشت قوام، سفارت بريتانيا، 1946/ 1325
25 - نامه ي قوام به حسين علاء در باره ي شکايت به شوراي امنيت، 1946/1325
26 - صفحه 1 ترجمه ي انگليسي برنامه ي حزب دموکرات قوام, 1325
27  نامه ی دکتر مصدق به قوام پيرامون انتخابات مجلس پانزدهم، آبان 1325
28 - استعفاي وزاري قوام، 1326
29  نامه ي قوام به علی اميني، 16 اسفند 1326
29  نامه ي قوام به علی اميني، 7 فروردين 1327
29  نامه ي قوام به علی اميني، 21 اسفند 1327
30 - عنوان جزوه ي حزب دموکرات قوام در باره ي اختيارت شاه، 1327
31 - گرده ي سرگذشت قوام، سفارت بريتانيا، 1949/1328
32 - صفحه ی آخر نخستين نامه ي قوام به شاه، 26 اسفند 1328
33 - نامه ي دوم قوام به شاه، 25 خرداد [1329؟]
34 نامه ي مصدق به مجلس پانزدهم پيرامون مسئله ي نفت، 30 تير 1328
35 - يادداشت قوام در باره ي دکترين اش، اواخر 1329
36 - نامه ي ابوالقاسم کاشاني به حسن تقي زاده، 13 آبان 1330
37 - مذاکره ی واسطه ی قوام با هندرسون، 18 ژوئيه 1952
38 - مذاکره ي سفارت آمريکا با واسطه ي قوام، 12 سپتامبر 1951
39 - گزارش سفارت بريتانيا در باره ي فدائيان اسلام، مارس 1952/1331
40 - سرمقاله ی رزم، نشريه ی سازمان جوانان حزب توده درباره ی نخست وزير مصدق, 30 تير 1331
41 - نامه ي مصدق به خانواده ي شهداي سي ام تير، 1331
42  تشريح وضعيت ايران توسط وزارت خارجه ي آمريکا برای رئيس جمهور، در فرداي سي ام تير، 21 ژوئيه 1952
43 - گزارش سفارت آمريکا پيرامون کابينه ي مصدق پس از سي ام تير، 30 ژوئيه 1952
44 - تحليل وزارت خارجه ي آمريکا پيرامون وضعيت سياسي ايران پس از سي ام تير، 9 اوت 1952
45 - نامه ي ابوالقاسم کاشاني به شاه، نهم اسفند 1331
46 - گزارش سفارت آمريکا پيرامون رابطه ي مصدق و شاه پس از نهم اسفند 1331
47 - نامه ي منسوب به کاشاني ارسالي براي مصدق، 27 مرداد 1332 (در متن کتاب)
48 - نامه ي قوام به پرزيدنت آيزنهاور، دهم ژانويه 1954/ 20 دی 1332
49 - صفحه يکم ترجمه ي نامه ي قوام به پرزيدنت آيزنهاور، دهم ژانويه 1954
50 - پاسخ وزارت خارجه ي آمريکا به نامه ي قوام به پرزيدنت آيزنهاور، نهم فوريه 1954/ 20 بهمن 1332
51 - نامه ي قوام به سردار فاخر حکمت در باره ي ضبط اموالش، 26 ارديبهشت 1333
52 - نامه ي بقايي پس از کودتاي 28 مرداد به شاه به زبان فرانسه، 24 آبان 1333
53- گزارش سفارت بریتانیا در باره ی مقاصد قوام برای ایجاد دیکتاتوری
نويسنده ي کتاب، خسرو شاکري، استاد بازنشسته تاريخ
تدريس در مؤسسه ي تحقيقات عالي علوم اجتماعي،
Ecole des Hautes Etudes en Sciences Sociales, , Paris
محقق مهمان در مؤسسه ي تحقيقاتي جورج کِنان:
Resident Scholar, Kennan Institute for Advanced RussianStudies,
W. Wilson International Center for Scholars Washington, D.C.
استاد مهمان در دانشگاه کاليفرنيا، لوس انجلس (UCLA) استاد مهمان دانشگاه دو پال، شيکاگو: (DePaul University, Chicago)
محقق مهمان در دانشگاه هاي هاروارد و شيکاگو
نايب ويراستار دانشنامه ي ايرانيکا؛ دانشگاه کلمبيا (Encylopaedia Iranica) [94-1992]
عضو هيئت تحريريه و يکي از سه ويراستار کتاب جمعه، زير نظر احمد شاملو، تهران
برخي از آثار:
ميلاد زخم. جنبش جنگل و جمهوري شوروي سوسياليستي ايران، تهران، ۱۳۸۶
The Soviet Socialist Republic of Iran, 1920‑1921: Birth of the TraumaPittsburgh Univ. Press, Pittsburgh, 1995.
پيشينه هاي اقتصادي-اجتماعي جنبش مشروطيت و انکشاف سوسيال دموکراسی
در آن عهد، تهران ۱۳۸۴