نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۸ تیر ۱۲, جمعه

بالندگی جنبش مردم واسارت اصلاح طلبان در توهم و خیال - ژاله وفا

lehwafa@yahoo.de

در نظام فرمانفروایی خودکامه ،دربار و حرمسرا، مکان رتق و فتق امور و کانون رقابتها و دسیسه ها و توطئه ها بود. تا زمانی که پادشاه خودکامه قدرت مطلق را بدست داشت رقابتها و توطئه ها جز در سایه روشن حرمسرای وی انجام نمیگرفت اما با مرگ فرمانروایی خودکامه تعادل ناپایدار در بار و حرمسرا ن نیز از بین میرفت. تنها شاهی میتوانست قدرت خود را حفظ کند که هر مخالفتی را از میان بر میداشت و هر فرمانروایی که مخالفان را بر نمی انداخت خود بر می افتاد. مگر آنکه مخالفی باقی نمانده باشد. منتسکیو در اشاره ای به تعارض درونی فرمانروایی خودکامه در باره سرنوشت شاه سلطان حسین می نویسد: " نمیتوان در برابر حکومتهای وحشتناک به خود نلرزید . در همین زمان ما ؛ سبب نابودی مالک صوفی ( شاه ) ایران که به تصرف (پسر ) میرویس در آمد و به دست او از سلطنت خلع شد ، این بود که به اندازه کافی خون نریخته بود!! "(*)
انقلاب ایران 3 دهه قبل به نظام شاهنشاهی ایران خاتمه بخشید. اما استبداد فقیه با دو راس خمینی و خامنه ای با تکیه برهمان سرشت استبدادی ،به بازسازی ساختارهای نظام پیشین پرداخته و ایران را مبتلا به انواع بحرانها و جنایات کرد. ازگروگانگیری و سرکوبهای خونین دهه مخوف 60 و ادامه جنگ به مدت8 سال و قتل عام سال 67 گرفته تا قتل های زنجیره ای و کشتار سه هفته اخیر از مردم بی گناه در جلو چشمان حیرت زده تمامیت جهان.
این امر که ماهیت مافیایی و آلوده به خشونت و جنایت نظام ولایت فقیه قابل اصلاح به سوی خیر و تحقق حقوق مردم است ،و یا برعکس رهایی ما مردم از شر نظام حاکم تنها با نفی کلیت فاسد آن امکان پذیر است،نزدیک به 12 سال است که مساله مورد مناقشه ای در فضای سیاسی ایران است. گویی همه درسهایی را که میتوان و بایستی از تجربه های تاریخی و عینی و ذهنی آنهم بموقع گرفت ، بکار کسانی که در توهم اصلاح پذیر بودن نظام حاکم بسر می بردند نمی آمد و نیاز به کودتای خونین اخیر توسط باندهای مافیای بود تا چرت خلسه آلود برخی از باورمندان به اصلاح پذیر بودن نظام را پاره کند! به راستی از چه رو درسهای تجربه رابسیاری از نیروهای سیاسی بکار نگرفتند؟ تصور ضربات روحی دهشتناک و زخم های وارده بر تنهای مظلوم همه بازداشت شدگان و کشته شدگان کودتای اخیر ،نبایستی عرق شرم بر اندام کسانی بنشاند که سالیان سال به تکرار ترهات اصلاح پذیری نظامی مافیایی خوگر شده بودند؟تاریخ و وجدان ملی مردم ایران مسئولیت اتفاقات و جنایت رخ داده در سه هفته گذشته را بر دوش چه گروهها و دستجاتی از نخبگان و عقول کل عالم سیاست خواهد نهاد؟!
شایان توجه است که رابطه انسان با آزادی و یا قدرت و نقش واندازه و وزن هر یک در ساختار ذهنی و رفتاری انسانها یکی از کلیدی ترین روابط است که در مواقع حساس زندگی شخصی و اجتماعی -سیاسی انسانها نقش بسیار تعیین کننده ای ایفا میکند.
آن بخش ازانسانها که به اصالت قدرت و نه آزادی باور دارند ، پیوسته در ذهن و بالتبع در عمل خود تبعیضی بسو د قدرت وبه قیمت غفلت عقل خود از آزادی خویش بر قرار می کنند . اینان رابطه عقل را با واقعیت چنان تغییر می دهند که در پندار و گفتار و کردار و در رابطه اشان با واقعیت هایی که خود و دیگران و واقعیتهای اجتماعی می باشند، بیانگر خیال و مجاز و نمونه بارز اسارت در مطلقهای ذهنی خود می شوند.
به حکم این تبعیض به نفع قدرت ، واقعیت گرایی دروغین جای رابطه راستین عقل با واقعیت را می گیرد . و اصالت دهنده به قدرت ، قدرتمداری خود را در حجاب واقعیت گرایی پنهان میکند . نا گفته پیداست که در توازن قوا ،اصالت دادن به قدرت تنها مخصوص کسانی که در موقعیت متفوق میباشند ، خود را بروز نمیدهد ، چه بسا انسانهای شکست خورده مصر تر در دست نکشیدن از اصالت قدرت در ذهن خود می باشند .
بروز تضاد حذفی و خونین مابین مافیاهای درون نظام ولایت فقیه که در فرصت انتصابات اخیر به آشکار ترین شکل خود را عرضه کرد ،یکی از بهترین موقعیتها و زمینه های تشخیص و شناخت دقیق و تفکیک طرز فکرهای حامی قدرت و یا آزادی را در درون و بیرون نظام ولایت فقیه بدست میدهد.
قبل از انتصابات رژیم ،بحث شرکت در "انتخابات" و یا تحریم آن و نتایج ناشی از اتخاذ یکی از این دو هدف و روش ،یکی از اساسی ترین مباحث بود. نا گفته پیداست که اعتبار گروه های سیاسی در عملکرد بموقع و در موضع گیری های قبل از وقوع پدیده است که خود را نشان میدهد و خط فارق باور به آزادی و یا قدرت از سوی گروه های سیاسی- اجتماعی و یا حتی در سطح فردی ، نیز در چنین مواقع حساسی قابل تشخیص و تمیز است.
اصلاح طلبان درون حاکمیت و گروههای متعلق به اپوزیسیون درون حاکمیت ، همچون نهضت آزادی و ملی - مذهبی ها ،همگی با اصراری باور نکردنی با پشت کردن به تجربه واقعی مردم در 8 سال حکومت خاتمی در اصلاح ناپذیر بودن نظام ولایت فقیه ، خیال و مجازی را ساخته و پرداختند و به جامعه القا کردند که " حضور حد اکثری مردم در پای صندوق رای بطور حتم از تقلبی بزرگ جلوگیری خواهد کرد " به استناد بیانیه حزب مشارکت در 2تیر 88 حتی درزمان بعد از تجربه که به نقش خود برای به پای صندوقها کشید ن مردم اذعان دارد و منتظر پاداش و نه عتاب از طرف نظام کودتا گر نیز بوده است نگاهی بیفکنیم : «... افزایش قریب به 30 درصدی مردم در این انتخابات مرهون تلاش عظیم اصلاح طلبان است که در ماه های گذشته با موج امید ، برای اولین بار تحریم انتخابات را منتفی کردند و همه کسانی را که با صندوق های رای قهر کرده بودند به پای صندوق کشاندند و حماسه حضور را عینیت بخشیدند. اما اینک متاسفانه اکثریت این شورآفرینان در زندان های امنیتی به سر می برند .»
این قبیل احزاب اصلاح طلب و معتقد به اصلاح نظام حاکم ، با لجاجت خاصی بر این خیال و توهم باور داشتند که نظام ولایت فقیه توان و امکان تقلبی با این وسعت را نخواهد داشت. اما اکنون بعد از تجربه ایم .و ابطال این توهم در تجربه بر همه آشکار شده است .
خط فارق باور به خیال و اسارت در توهم و یا آزاد نگه داشتن عقل و دیده بصیرت در دیدن واقعیت آنگونه که هست ،در قبل از تجربه بایستی خود را نشان دهد! به زعم نگارنده آن بخش از تحریم کنندگان انتخابات که بر اساس واقع نگری و شناخت از روابط و سازو کار قدرت امکان هر گونه تقلب و رفتار غیر معقول را برای قدرت حاکم متصور می دانستند ، به خود و مردم دروغ نگفتند و روا نداشتند که اذهان خود و مردم را به سبب مطلق سازی یک توهم ،اسیر مجاز سازند ودر تحلیهای مفصل و پیگیر و به موقع، به جامعه هشدار دادند.
جهت مقایسه یک نمونه از طرز نگرشی را در ذیل می آورم که بر اساس واقع بینی تصمیم و نیز امکان تقلب بزرگ توسط نظام ولایت فقیه را نه تنها ممکن بلکه سنت مرضیه نظام حاکم میدانست. نگارنده یکهفته قبل از تقلب بزرگ22 خرداد 88 ، در تاریخ 16 خرداد ماه در پاریس در جلسه سخنرانی پیرامون خواص و ویژه گیهای تحریم ،چنین استدلال آوردم ( متن سخنرانی در نشریه انقلاب اسلامی 726 درج شده است):» وقتی تجربه نشان داده که اساس و شیوه مالوف نظام ولایت فقیه همواره بر تقلب و بی ارزش شمردن رای مردم بوده است ، استثنا کردن این" انتخابات "و امید داشتن به صداقت راس نظام ولایت فقیه درمحترم انگاشتن آرای مردم ، نه تنها خامی بلکه بی حرمتی و بی صداقتی به اهمیت درس تجربه هایی گرانبها است که بسا با رنج فراوان در پروسه تاریخی یک ملت کسب می شود. «
◄آری اکنون بعد از تجربه ایم و معما چو حل گشت بر بسیاری آسان شده است. آقای موسوی درنوار سخنان خود در جمع اساتید دانشگاه اذعان میدارد :«در هر حال تصور بنده از وسعت تقلب تا این حد نبود و نوع کاری که شد نه تنها بنده بلکه همه را غافلگیر کرد و گسترده تر از اطلاعاتی که به ما می رسید و گفتگوهایی که با دوستان داشتیم بود!« و هنوزنیز ایشان فراموش می کند که وسعت تقلب نه همه را بلکه هر آن کس را که در توهم بسر می برد غافلگیر ساخت.
◄آقای کروبی در بیانیه خود 10 تیر، منصفانه تر به توهم خود اذعان میکند :
«در اینجا باید اذعان کنم که مردم و برخی کارشناسان و صاحب نظران بهتر از ما شرایط انتخابات را می شناختند و به کرات بی حاصلی برگزاری انتخابات و حساب کردن روی آرای مردم را یادآوری می کردند که مجدانه بابت این حسن ظن به مسوولین از مردم عذرخواهی می کنم.«
اما با توجه به سرعت تحولات ، امر تقلب با همه نامشروع بودنش امری است گذشته. جنبش مردم نمی تواند در مقابله با سبعیت نظام حاکم ، تنها گرفتار بررسی مسائل تقلب بماند.آن دست آوردی که از رهگذر این تقلب ( هرچند نامطلوب برای نظام حاکم )درمسیر پیش برد جنبش موثر است ، همانا آینه بودن این تقلب بزرگ بر ماهیت سرا پا فساد و آلوده به زور و خون نظام ولایت فقیه است و این واقعیت که خندق و دره بی اعتمادی عمیقی از رهگذر این تقلب بزرگ مابین مردم و نظام و دولت نامشروع شکاف انداخته است.
اما بدون شناخت از ساز و کار قدرت نمیتوان از مقاصد و مراحل کنونی و بعدی رفتار مافیای حاکم مطلع شد و راه چاره سنجید.
از آنجا که تراکم قدرتها د ر کانون جز از راه تجزیه مجموعه زیر دست و ادغام پذیر کردن و یا خنثی کردن و حذف عناصر ادغام نا پذیر ممکن نیست ،جریان تراکم قدرتها در کانون ، خود جریان تجزیه سیاسی نظام حاکم را سرعت می بخشد. نباید فراموش کرد که در واقع امر افسار مافیای حاکم و در حال حاضر متفوق به دست قدرت است و نه بالعکس . در جریان تمرکز شتابگیر قدرت در دست مافیای حاکم ،آستانه تحمل نظام تا بدانحد پایین است که به هیچ نیروی محرکه و بیان کننده سیاسی که بتواند به نحوی ازانحا بیانگر نیازی از جامعه باشد ونیز هر گونه فعالیت سیاسی در خارج از نظام فکری حاکم ، امکان و مجال اظهار و بروز نخواهد داد. یا این نیروهای جامعه بایستی در کرنشی مطلق در دستگاه حاکمه اذغام شده و جذب کامل گردند و یا خنثی و حذف گردند. این آن امری است که اصلاح طلبان حکومتی هنوز که هنوز است قصد و تمایل به باورش را ندارند! هنوز باور ندارند که بر اثر فشار تشدید یابنده قدرت بر مافیای حاکم است که تقلبی به این وسعت و حتی حذف فیزیکی یاران دیروز حاکمان متفوق امروز،امری اجتناب نا پذیر می باشد! مافیای حاکم یا از طریق "زیاد کردن آخورها "برخی نیروهای سیاسی را جذب خواهد کرد ویا آنها را به زبونی وادار و به سکوت و بی عملی در حد فلج مجبور خواهد ساخت و یا آن سری از نیروهای سیاسی و محرکه جامعه را که قابل ادغام نبو ده و در سیستم فاسد وراس ولایت مطلقه اش جذب و حل نمیشوند ، ازطریق تهدید و ارعاب و زندان و شکنجه سعی در از بین بردنشان می کند.
تنها پارامتری که میتواند توازن قوای درون نظام را بهم زند نیروی خود جوش و غیر قابل مهار جنبش سراسری مردم است .که طی سه هفته اخیر دست آوردهای درخشانی داشته است (و د رنوبتی دیگر بایستی این دست آوردها را بطور موشکافانه مورد بررسی قرار داد )
در حالی که مردم ایران از روز نخست بعد از تقلب بزرگ بر بهت و حیرت خود فائق آمدند و با انواع حرکات اعتراضی جنبشی ملی را سازمان دادند ، احزاب سیاسی اصلاح طلب موجود در درون حاکمیت که اکنون نیز موردغضب مافیای متفوق قرار گرفته اند از حرکت خود جوش جنبش عقب افتاده ، هنوز متاسفانه بهت زده و بی برنامه ، عالم خیال و توهم را رها نکرده اند :
درحالی که آن بخش از مافیای متفوق به رهبری خامنه ای با برنامه ریزی قبلی و سرعتی بی مانند تمامی خیابانهای پایتخت و شهرهای بزرگ کشور را عرصه تاخت و تاز و قدرت نمایی نیروهای نظامی و شبه نظامی خود کرده است و به دستگیریها ، قلع و قمع مخالفان داخلی و تهدید به لغو امتیاز احزاب درون حاکمیت و نیز تهدید آقای موسوی و دستگیر شدگان به محاکمه و مجازات و خونخواهی !پرداخته و مراحل کودتای خونین خود را یکی پس از دیگری با شتاب طی میکند، :
◄مجمع روحانیون مبارز با اعضایی همچون خاتمی و کروبی و ... صفت مبارز خود را همچون عبا بر کناری نهاده وبا عجله ای خام تمکین کرده، با اصرار بر ترک نکردن چهارچوب نظام ولایت فقیه ،در مانده مابین نسبت دادن صفت" مبارک" به نظام و" معظم" خواندن رهبر ی چنین نظامی که مردم را به خاک و خون کشیده است ،اعلام میدارد:« در نظام مبارکی( !!) که در آن به‌سر می‌بريم.. در حالی که به تعبير رهبر معظم انقلاب، هم نامزدهای محترم و هم طرفداران آنان از نظام و در نظام هستند، ميليون‌ها انسان معترض را اسباب دست بيگانگانی قلمداد کردند حتی تظاهرات آرام مردم را به خاک و خون کشيدند و بخش مهمی از سرمايه‌های فرهنگی و سياسی و انقلابی و خيرخواهان و تعداد کثيری از جوانان عزيز را به بند کشيدند تا همگی را در برابر يک انتخابات مخدوش تسليم کنند و اینک پس از هزينه‌های سنگينی که پرداخت شده است، در عين اعتراض به نتيجه انتخابات و محفوظ‌ نگاه‌داشتن حق اعتراض معتقديم که مردم بزرگوار نبايد بيش از اين هزينه بپردازند و معتقديم هيجانات فزاينده و اعتراضات خيابانی راه‌کار نيست. ما همه را به آرامش دعوت می‌کنيم، چرا که ايران و انقلاب برای ما از همه چيز با ارزش‌تر است و انتظار داريم که مسئولان نيز زمينه عبور از فضای زشت امنيتی و نظامی را فراهم آورند.«
◄آقای خاتمی گویی بخشی از حافظه تاریخی خود را در باره رویه های سخیف و شنیع و ضد انسانی اعتراف گیری و تواب سازی از دگر اندیشان را در دوران مخوف دهه 60 و تحت رهبری امامش خمینی را از دست داده و ناباورانه در جمع خانواده های دستگیر شدگان اخیر در 10 تیرمی پرسد : «مگر هرکس می تواند به هر صورت خواست مردم را بازداشت کند، بعد آنها را بازجویی کند و بدون اینکه کسی اطلاع از نحوه برخوردها و فشارهای وارده به آنها داشته باشد تواب سازی و اعتراف گیری کند و پیش از اینکه در دادگاهی صالح این اعترافات بی اساس و بی ارزش به قضاوت گذاشته شود آنها را در سطح جامعه منتشر کند و دستگاه قضایی اظهار بی اطلاعی کند؟!و بعنوان راه برون رفت از وضعیت پیش آمده اعلام میدارد:پیشنهاد مشخص ما برای برون رفت از این وضعیت تشکیل یک هیأت کاملا بی طرف برای بررسی تمامی جوانب این انتخابات بود تا پس از بررسی دقیق و موشکافانه اگر به تخلفی پی برد نظام با شجاعت به آن اعتراف کند و اگر مسأله ای در میان نبود با استدلال منطقی اذهان مردم اقناع شود.!«
◄حزب مشارکت نیزدر بیانیه 6 تیر خود ،هنوزناباورانه از قصد کودتاگران برای سرکوب بعنوان شنیده و مسموع سخن میگوید :« اما شنيده ها و شواهد دیگري حاكي است كه جريان حاكم به در دست گرفتن قدرت به هر نحو ممكن رضايت نداده و هدف شوم ديگري را در راستای تسويه حساب گسترده داخلي با مخالفان سياسي قانوني در سر دارد."
.و هنوز غرق خیال و توهم ادامه میدهد: امكان انقلاب مخملي در ايران اساسا ممكن نيست و شبيه خواندن رژيم هايي كه در آنها انقلاب مخملين حادث شد با هر نظامي به واقع توهين به آن نظام و متقلب و غيرقابل اصلاح خواندن آن است كه اصلاح طلبان قطعا چنين نگاهي را به نظام ندارند.!!«و عاقبت درآخرین بیانیه خود ازآرمانهای گوهر بار امامی یاد می کنند که فرمان قتل عام 3500 نفر از فرزندان این مرزو بوم را در 3 شب صادر کرد:
«ما همچنان مصر بر ادامه راهی هستیم که در یک کلمه آن را اصلاحات می خوانند؛ ما همچنان مصر بر عمل در چارچوب قانون هستیم؛ تمام تلاش ما آن خواهد بود که نشان دهیم آنچه این روزها به نام دین، انقلاب و نظام برما رفته است، نسبتی با گوهر دین، آرمانهای بلند امام و خواسته های شهیدان و مطالبات بر حق ملت و موازین قانون اساسی ندارد «.این حزب بطرز دردناکی در کمال استیصال از قدرت حاکم تقاضا می کند که :«اکنون حداقل پس از استقرار و تثبیت آنچه می خواسته اند، انبوه بیگناهانی را که تنها جرم آنها شورآفرینی در انتخابات بوده است آزاد کنند و از پرونده سازیهای بی حاصل و دروغ دست بردارند و اجازه دهند نهادهای مدنی و مستقل از حکومت دوباره کارخود را هرچند با محدودیتهای فراوان آغاز کنند«
نکته قابل توجه و بسیار خطرناکی که در بیانیه و رویه حزب مشارکت در سه هفته اخیر به جشم میخورد تکرار انحصار طلبی خاص در مورد حقوق بازداشت شدگان حزبی و غیر حزبی است.در قاموس این حزب هنوز حقوق بشر را میتوان به خودی و غیر خودی تقسیم کرد! در حالی که تقریبا همه احزاب سیاسی و سایتهای سیاسی ا یرانی در تلاش و کوشش اند که تمایلات و اختلاف نظر ات حزبی و سیاسی را در هنگامه قتل عام مردم کوی و برزن توسط نظام جانی ولایت فقیه به کناری نهاده و در انتشار اسامی بازداشت شدگان اعم از دانشجو و حقوقدان و مدرس و کارگر ومعلم و زن و مرد و نوجوان و .. .برای جلب توجه سازمانهای حقوق بشر جهانی بدور از هر تبعیضی کوشا باشند ، این حزب در سایت رسمی خود نوروز خود تنها لیست بازداشت شدگان حزبی خودرا انتشار داده است و حتی در بیانیه 6 تیر ماه خود نیزتنها نگران تسویه حساب کودتاگران با مخالفان سیاسی قانونی است!!
◄سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی نیز در بیانیه 9 تیر خود هنوز در توهم است که "انتخابات" در نظام ولایت فقیه گویی آزاد بوده است !و در چهار چوب چنین نظام نامشروعی می توان مبارزه قانونی کرد!! و تاکید می نماید:« همچنان برای بازگردان «جمهوریت نظام» می کوشد ووظیفه خود می داند با استفاده از تمامی ظرفیت های قانونی به مبارزه قانونی و مسالمت آمیز علیه دولت غیر قانونی پرداخته، تمام مساعی خود را برای بازگرداندن جمهوریت که ضامن اسلامیت نظام نیز هست به کار بندد.»
◄و اما خواب و خیال آقای عباس عبدی مشاورآقای کروبی با گذر سه هفته از کودتا ، بیش از هرنظری فرسنگها با واقعیت فاصله دارد . وی در یاد داشتی در 10 تیر در سایت خود ( گذشته! )ضمن عملی ندانستن پیشنهاد آقای خاتمی در تشکیل هیاتی بی طرف ، سعی کرده است در جستجوی راه حلی باشد که به مصداق نه سیخ بسوزد و نه کباب ، هم جایگاه و شان!! نداشته کودتا گران را حفظ کند و هم به خیال خود مردم را (بخوانیم خیال آشفته خود را ) آرام کند .پیشنهاد وی از این قرار است: «به نظر من يك راه منطقي و معقول وجود دارد. راهي كه اولاً: شكست يا پيروزي قطعي يك طرف را نتيجه ندهد و اصطلاحاً بازي برد ـ باخت نشود. ثانياً: شأن و جايگاه قدرت و حكومت را حفظ كند و مردم را هم آرام و قانع كند. اين همان راهي است كه در چنين بحران‌هايي كارساز خواهد بود بدين معنا كه طرفين قدري از مواضع خود عقب‌نشيني كنند و مصالحه‌اي مفيد را تجربه كنند. براي تحقق اين هدف مي‌توان قضيه را به قبل از 22 خرداد بازگرداند، و به طور همزمان معترضين ادعاي تقلب و مخدوش بودن انتخابات را پس بگيرند، و حكومت هم ادعاي مقابل را كنار بگذارد، و با استفاده از اختيارات حكومت دستور تجديد انتخابات صادر شود و همه نيروهاي سياسي نيز به طور كامل و دربست از اين تصميم استقبال كنند و تمامي ادعاهاي له يا عليه انتخابات را كنار بگذارند.!»
◄نهضت آزادی و نیز شورای مرکزی ملی - مذهبی ها تا کنون به جز صدور اطلاعیه ای در محکوم کردن اعتراف گیریها، به قول ظریفی چون همیشه جانب احتیاط را با سکوت در مقابل سلطان جائر رها نکرده اند.
◄و در خاتمه آقای موسوی اصولگرای اصلاح طلب نیز بعد از اینکه به کودتا گر ان هشدار داد چنانچه رهبری جنبش مردم از درون نظام خارج شود، به دست باورمندان به بیرون از نظام خواهد افتاد، در آخرین بیانیه خود ( بیانیه شماره 9 )در پی فرصتی است که کودتاگران در اختیار وی قرار دهند تا اصول معطل مانده قانون اساسی را به اجرا در آورد! :«گرو‌هی از نخبگان بر سر آنند که گرد هم آیند و با تشکیل جمعیتی قانونی صیانت از حقوق و آرای پایمال شده مردم در انتخابات گذشته را از طریق انتشار مدارک و اسناد تقلب‌ها و تخلف‌های انجام گرفته و نیز رجوع به محاکم قضایی پیگیری کنند و نتایج آن را مستمرا به اطلاع عموم مردم برسانند. اینجانب نیز به این جمع می‌پیوندم. این گروه اجرای اصول معطل مانده قانون اساسی را در دستور کار خود خواهد داشت .«
بنا برمواضع ذکر شده در بالا ، اصلاح طلبان حکومتی و نیز اپوزیسیون داخل حاکمیت خود هنوز در گیجی حاصل از غافلگیری ضربه فرو آمده توسط کودتاگران بسر میبرند. اینان نه تنهاموتورمحرکه ای برای جنبش مردمی نخواهند بود بلکه به کرات بر اساس باور خود به ماندن در حصار نظام ، موکدا مردم را از رفتار ساختار شکنانه و شعارهای غیر انتخاباتی و نیز بی اعتنایی به قانونهای ساخته زور ، نهی می کنند.
هر ایرانی که به نشریاتی همچون صبح صادق ارگان سپاه و نیز کیهان و جوان و سایتهای دولتی همچون خدمت و رجاء نیوز ...که برنامه کودتا را به پیش میبرند نگاهی بیندازد، ازقصد کودتاگران برای اجرای مراحل بعدی کودتا و نیز به زبونی و استیصال کشاندن مخالفان داخلی خود با خبر میشود.نا گفته پیداست که وحشت اصلی کودتا گران اکنون که ته مانده مشروعیت نداشته خود را هم در میان مردم و هم در افکار عمومی جهان از دست داده است ، از جنبش خود جوش مردم است. چرا که شعارهای مردم بر ضد خامنه ای یک اسطوره را شکست و آن اسطوره «رهبر» فصل الخطاب بود. جنبشی که در کوتاه ترین مدت دستاوردهای درخشانی داشته و روز بروز با روشن شدن هدف آن در نشانه گرفتن کلیت نظام بعنوان مانع اصلی تحقق حاکمیت ملی ، بر شفافیت هدف و روش خود و شتاب خود در خروج از کلیشه های محصور ماندن در چهارچوب نظام حاکم می افزاید ، بزرگترین و جدی ترین تهدید برای ادامه حیات نظام فاسد مافیای ولایت فقیه است. از آنجا که کو دتا گران نیز بر پویایی خود جوش جنبش واقفند ، عمده ترین وحشت عظیم آنان از همراه و هم زمان شدن مقاومتهای مدنی مردم با اعتراضات خیابانی آنها است. فلجی که ناشی از ابتکار مردم در هر نوع از اعتراض و اعتصاب و تحریمی ،نهاد های دولتی را تهدید میکند تا به حدی آشکار و مبرهن و امری منتظر است که کودتا گران را به تکاپو انداخته با نسبت دادن مقاومتهای مدنی به اصلاح طلبان آنها را در میانه تهدید به محاکمه و تطمیع ،وادار به تبری جستن از هرگونه مقاومت مدنی و نیز توصیه های "خیر خواهانه "به مردم وادارند!
گزارش روزنامه جوان در 11 تیر تحت عنوان "تغيير فاز از اغتشاش گسترده به آشوب جزيره اى " از این قصد شوم کودتا گران پرده بر می دارد.
بر نیروهای محرکه جنبش مردمی است که توجه داشته باشند ،عقل انسانی زما نی آزاد است که از هر محدود کننده ای رها باشد که مانع محیط شدنش بر موضوع شناسایی بگردد و یا مانع از بهره ور شدن از تمامی توان خلاق عقل و اندیشه انسان بگردد.اکنون در میانه کودتا و جنایت ویورش ، چه بسا ترس و وحشت ناشی از سبعیت نظام حاکم ،راه را بر آزاد اندیشی فروبندد .برای رهانیدن عقل جمعی از قید هر محدود کننده ای بایستی با تکیه بر تجربه های تاریخی ارزشمند و واقعیتهای انکار ناپذیر و درس گرفتن ازآنان از هر امر و رفتارو رهنمود محدود و محصور کننده ای که مانع از پویایی مستقل و خود جوش جنبش شود به جد اجتناب ورزید و نیز با ادامه ابعاد مختلف مقاومت در عین تلاش وافر بر خشونت زدا بودن روشهای مقاومت مردمی ، زمینه های عمل کودتاگران حاکم را نیز محدود کرد. از آنجا که انبار انرژی مادی و معنوی هر نظامی یا قدرت مردم و یا قدرتهای خارجی هستند، هر نظامی که نه تنها از تکیه گاه و پشتیبانی مردم محروم ،بلکه در نزد ملت و افکار عمومی جهان منفور نیز باشد ، به ناچار در درون خود مواجه با تنش و مصرف یک طر فه و تجدید ناپذیر نیرو و توان خواهد شد . باور به این امر که بر خلاف ظاهر پر هیبت مسلح نظام ،کودتاگران در اوج ضعف و زبونی و بی پشتوانگی قرار دارند ، باعث قوت قلب نیروهای محرکه جنبش خواهد شدو گسستگان را زنجیر وار می پیوندد.
شیشه عمر نظام مافیای حاکم بدست امتناع مردم از رساندن توان از هر قسم و نوع به نظام حاکم است. درجا زنندگان در توهم اصلاح پذیر بودن نظامی که از دهه 60 بر کودتا و خونریزی بنا گرفته است ،نیز بایستی چشم بصیرت بین یافته و از توهم بد ر آمده و بر ترس و استیصال خود نیزفائق آمده و بدانند که هیچ جهنمی کشنده تر و تهدید کننده تر از نظام مافیایی ولایت فقیه برای آنان نیست. آزادی سالم ترین و کم خطر ترین بستر زیست است.
رهایی از قید چنین نظام نامشروعی و استقرار نظامی مردم سالار بهترین ضامن زیست سالم و کم خطر برای هر انسان ایرانی است.
*دیباچه ی بر نظریه انحطاط /طبا طبایی

صف بندیها وشعارهای سیاسی درحرکت های خارج کشور - بهرام رحمانی


http://www.caglecartoons.com/media/cartoons/29/2009/06/25/66045_600.jpg

صف بندی ها و شعارهای سیاسی در حرکت های خارج کشور
بهرام رحمانی
تحولات اخیر ایران، جهان را شگفت زده کرده است. امیدواری برای تغییر وضعیت موجود در ایران، بسیار بیش تر و خوشبینانه تر از گذشته است. از این رو، گرایشات مختلف سیاسی وابسته به طبقات اصلی جامعه در داخل و خارج کشور، در تلاشند تا آلترناتیو سیاسی و اجتماعی خود را در مقابل جامعه قرار دهند. حتا بسیاری از عناصر و سخن گویان گرایشات مختلف درون حکومت اسلامی، به خارج کشور اعزام شده اند تا با همکاری نهادها و سازمان ها و شخصیت های راست، لیبرال، فرصت طلب و اپورتونیست طرفدار این و یا آن جناح درونی حکومت، به تبلیغ و ترویج و بسیج دست بزنند. این عناصر و عوامل در پوشش های مختلف ظاهر می شوند که یک وجه مهم آن، لطمه زدن به اعتبار مبارزات سه دهه اخیر طبقه کارگر و به طور کلی نیروهای چپ و سوسیالیست و آزادی خواه و به حاشیه راندن مساله سرنگونی کلیت حکومت اسلامی و به قدرت رساندن جناحی از حکومت در مقابل جناح رقیب آن است. برخی از آن ها، آشکار و نهان تئوری های زیادی می بافند و سیاست های رنگارنگی را به کار می گیرند تا رقابت ها و سیاست های خود را پیش ببرند. سیاست هایی که عموما بر علیه منافع و سیاست های مردم مزدبگیر و زحمت کش و محروم و آزادی خواه ایران است.
اساسا سیاست امر فردی و یک جانبه ای نیست. نقطه اتکاء سیاست مبتنی بر تضادهای طبقاتی، صف بندی های سیاسی و اجتماعی، تحلیل ها، شعارها و اهداف خود است. بر این اساس، اگر در هر تحول سیاسی صف بندی های طبقاتی نادیده گرفته شوند، طبقه ای به سیاهی لشکر طبقه دیگر تبدیل می شود. برای مثال، انقلاب بهمن 1357 مردم ایران را همه مردم آزاده و در پیشاپیش همه کارگران قهرمان صنایع نفت به پیروزی رساندند. اما به طور کلی طبقه کارگر و همه نیروهای آزادی خواه و برابری طلب نه تنها هیچ سهمی از این انقلاب نبردند، بلکه سی سال است که به لحاظ سیاسی سرکوب و به لحاظ اقتصادی در فقر و رنج و مشقت به سر می برند. عوامل مختلف اقتصادی و سیاسی داخلی و بین المللی سبب شد تا چنین حکومت هیولایی از دل چرکین حکومت پهلوی بیرون جهید. یکی از عوامل اصلی شکست گرایش چپ و آزادی خواه در مقابل تاریک اندیشان، عدم استقلال مبارزه طبقاتی کارگران و همه نیروهای سوسیالیستی و آزادی خواه در مقطع انقلاب 57 بود. «شعار همه با هم»، شعار لیبرال ها و گرایشات راست است که سرانجام به دست بالا گرفتن گرایشات بورژوایی در تحولات تاریخی و اجتماعی منجر می گردد.
طبقات اصلی جامعه، یعنی طبقه کارگر و طبقه سرمایه دار در تحولات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی منافع مشترکی را دنبال نمی کنند و فراتر از آن، این دو طبقه همواره در مقابل همدیگر قرار دارند. زیرا طبقه سرمایه دار به عنوان اقلیتی با اتکاء به ابزارهای دولتی و پلیس و ارتش، طبقه کارگر را استثمار می کند و هر جایی که طبقه کارگر به دلایل اقتصادی و سیاسی دست به اعتصاب و اعتراض می زند بلافاصله حکومت نیروهای سرکوبگر خود را برای سرکوب اعتصابیون به سراغ آن ها می فرستد. دولت به عنوان مهم ترین نهاد سیاسی از نظر اجتماعی بین هوا و زمین قرار نگرفته است، بلکه در بطن ارگان ها و شبکه های پیچیده ای از منافع و علایق اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی قرار دارد و براساس این منافع و علایق، حرکت می کند. بنابراین، دولت های بورژوایی حافظ منافع طبقه خود هستند. اگر کارگر و سرمایه دار در تحولات سیاسی و اجتماعی در یک صف قرار بگیرند به احتمال قوی گرایشات عقب مانده و ستم گر و استثمارگر دست بالا را می گیرند.
هنگامی که حاکمیت از سوی مردم معترض تحت فشار قرار می گیرد تضادها و رقابت جناح های درون آن شدت می گیرد و وارد مناقشه می شوند. مناقشه ای که ربطی به طبقات فرودست ندارد. اما این تضادها به نفع طبقات فرودست است به شرطی که جامعه به این مساله آگاه باشد تا از چاله درنیامده به چاه دیگری سقوط نکند.
هدف این نوشته تاکید به منافع طبقات مختلف اجتماعی در تحولات جاری جامعه از یک سو و تاکید بر استقلال مبارزه طبقات در داخل و خارج کشور از سوی دیگر است. جامعه ما، به دلیل این که عملا نتایج فاجعه بار شعار «همه با هم» را تجربه کرده است اکنون نباید اجازه دهد این فاجعه تکرار شود. از این رو، باید سیاست ها و شعارها و جهت گیری های سال 57 را مورد نقد قرار داد تا از تکرار سناریوی های فاجعه بار سیاسی آن سال ها جلوگیری کرد.
برای نمونه، در تظاهرات های دو هفته اخیر در خارج کشور، طیف توده - اکثریتی، جمهوری خواهان، لیبرال ها و غیره که در صف طرفداران موسوی با باندهای سبز شرکت می کردند، سعی می نمودند مانع سر دادن شعار سرنگونی حکومت اسلامی شوند. اما اکنون با مبارزه پیگیر نیروهای چپ سرنگونی طلب این موج کم رنگ تر شده است.
طیف دیگری که در این روزها پرچم خود را به تظاهرات ها تحمیل کرده اند طرفداران حکومت پهلوی هستند. حکومتی که سی سال پیش با قدرت مردم سرنگون گردید. گروه های مختلف طرفدار احیای سلطنت پهلوی، در تجمعات بزرگ مخالفین حکومت اسلامی، پرچم به دوش می چرخند و آن را در مقابل دوربین های تلویزیون ها هوا می کنند تا از طریق رسانه های خودی نشان دهند. در حالی که این ها در این کشورهای آزاد می توانند صف های مستقل خودشان را با عکس های رضا شاه و پسرش و نوده اش بالا ببرند و کسی هم نمی تواند مانع آن ها شود. اما این ها به دلیل این که منزوی هستند تمام هم و غم شان بر این جهت گذاشته اند که گروه های چند نفری شان را به تجمعات تحمیل کنند. این طیف ها با این جهت گیری شان سیمای دیکتاتوری خود را به نمایش می گذارند. در این کشورها هرگز گرایشات چپ و گرایشات راست در یک صف قرار نمی گیرند. اما این ها با تفکر فئودالی و عقب مانده شان سعی می کنند حتا خود را به صفوف نیروهای جپ و کمونیست نیز تحمیل کنند. بعلاوه در کشورهای غربی کسانی که پرچم به دوش دست به تظاهرات می زنند عمدتا نیروهای خارجی ستیز و فاشیستی هستند که این هم وجه مشترک سیاست طیف های طرفدار احیای سلطنت در ایران با آن هاست!
طیف های سلطنت طلب، برای این سیاست زورگویی و تحمیلی خود توجیهات مختلفی می تراشند. یکی از توجهیات شان این است که مردم کشورهای میزبان با دیدن پرچم سه رنگ با شیروخورشید متوجه می شوند که این ها ایرانی هستند. این بدترین توجیه است. زیرا اولا، جوامع میزبان از طریق جلسات دولت هایشان، خبرگزاری هایشان، کتاب تاریخی شان و نقشه هایشان، با پرچم سه رنگی آشناتر هستند که در وسط آن نام «الله» نقش بسته است. در حالی که پرچم سلطنت طلبان آرم شیروخورشید و شمشیر دارد. مجاهدین نیز این پرچم را حمل می کنند که آرمی در میان آن وجود ندارد. حال مردمی که این به منظره می نگرند باید یک جزوه تحلیلی و تفسیری در اختیارشان داشته باشند تا پس از خواندن آن متوجه بشوند که این پرچم ایران است. از سوی دیگر، این توجیه را پیش می کشند که این سنبل همبستگی جامعه ماست که چنین توجیهی نیز عوام فریبی بیش نیست و حزب الله و خامنه ای و رفسنجانی و سپاه و بسیج هم ایرانی هستند. در آینده مردمی که حکومت اسلامی را سرنگون می کنند حکومت دلخواه و پرچم دلخواه خود را نیز تعیین می کنند. بنابراین، از همین حالا تحمیل پرچم به مردم ایران، جز اعمال دیکتاتوری معنی دیگری ندارد. اگر این ها واقعا دل شان به سرکوب مبارزات مردم ایران می سوزد، بهتر است که این پارچه ها کنار بگذارند و بر روی پارچه مورد علاقه قرمز، سفید، زرد و یا مقوا و غیره خود شعارهایی نظیر «سرنگون باد حکومت اسلامی»، «زندانی سیاسی آزاد باید باشد»؛ «شکنجه و اعدام و سنگسار لغو باید گردد»؛ «زنده باد آزادی بیان، قلم و اندیشه» و غیره را بنویسند. اگر هم فرقه گرایی برای شان این قدر مهم است که حتما باید پرچم سلطنتی خود را بالا ببرند بهتر است فراخوان خود را برای تجمعات شان بدهند و هر پرچم و تصویری هم دوست دارند با خود حمل کنند تا مزاحمت برای تجمعات نیروهای چپ و آزادی خواه درست نکنند و به آزادی انتخاب برگزارکنندگان و شرکت کنندگان تجمعات احترام بگذارند.
از سوی دیگر، برخی سازمان ها و احزاب چپ نیز شعارهای پوپولیستی و عموم خلقی و همه با هم و یا حتا شعارهای بورژوازی سر می دهند و توجیه شان این است که این شعارها را مردم ایران در خیابان ها فریاد می زنند. در حالی که مردمی که در خیابان های ایران شعار می دهند موقعیت دیگری دارند و مهم تر از همه تهدیدات امنیتی به آن ها اجازه نمی دهد که حرف آخرشان را اول بزنند و مثلا آن ها به جای سرنگونی حکومت اسلامی، «مرگ بر دیکتاتور» سر می دهند. در حالی که در خارج کشور، باید صریح و روشن مستقیما شعار «سرنگون باد حکومت اسلامی»، فریاد زده شود. مثلا مردمی که شب ها در پشت خانه هایشان «الله اکبر» سر می دهند بهتر است که به جای این شعار ارتجاعی و غیرواقعی اسلامی، شعار «زنده باد آزادی» سر دهند. یا سئوال این است که شعار «سیدعلی پینوشه ایران شیلی نمیشه»؛ چه بار سیاسی و طبقاتی را با خود دارد؟! اگر بحث بر سر کودتای واقعی است حکومت اسلامی سی سال پیش در پی سرنگونی حکومت پهلوی، کودتای خونین خود بر علیه انقلابیون واقعی را آغاز کرد. یعنی گرایش فاشیستی اسلامی با حمایت طیف توده ای - اکثریتی، جبهه ملی، نهضت آزادی و غیره از همان روزهای نخست انقلاب 1357، با حمله نظامی به کردستان، ترکمن صحرا، خوزستان، با ممنوعیت فعالیت سازمان های سیاسی، تشکل های دمکراتیک کارگران، زنان، دانشجویان، نویسندگان، روزنامه نگاران و هنرمندان و با سرکوب و کشتار و ترور موقعیت خود را تثبیت کرد. بنابراین، این شعار هم اکنون متناسب با شرایط طرفداری از موسوی صرفا بر علیه خامنه ای و احمدی نژاد است نه شعار کسانی که در این سی سال برای سرنگونی حکومت اسلامی مبارزه کرده و بهای سنگین آن را نیز آگاهانه پرداخت کرده اند. اگر هم مقایسه ای صورت گیرد نه خامنه ای پینوشه است و نه موسوی آلنده، بلکه جنایات این ها بر علیه بشریت هزاران بار بیش تر از دیکتاتورهایی هم چون پینوشه است.
یا سر دادن شعارهایی هم چون مرگ بر خامنه ای، مرگ بر احمدی نژاد، مرگ بر موسوی، مرگ بر رفسنجانی و غیره نیز شعارهای نیروهای چپ و آزادی خواه و مخالف اعدام نیست. بر این اساس نیروهای کارگری کمونیستی مجاز نیستند چنین شعارهایی را سر بدهند. زیرا طبقه کارگر با طبقه سرمایه دار در جنگ طبقاتی دایمی به سر می برد و برای سرنگونی سیستم سرمایه داری می جنگد که سرنگونی حکومت بخشی از اهداف طبقاتی اش است. مبارزه طبقاتی تا لغو مالکیت خصوصی و کار مزدی ادامه می یابد و به زمان بیش تری نیاز دارد. شکی نیست که فعالین طبقه کارگر در این جنگ نابرابر جان خود را از دست می دهند و یا توسط حکومت سرمایه داری اعدام می گردند از این رو، اصولا طبقه کارگر مخالف هرگونه شکنجه روحی و جسمی، زندانی سیاسی و اعدام است و نمی تواند مرگ فردی را بخواهد. خواست طبقه کارگر، مرگ و نابودی سیستم و حکومت است نه تک تک عناصر آن. بعلاوه همه آن نیروهایی که مخالف اعدام هستند نیز مجار نیستند این شعارها را تکرار کنند. یا این شعار «می کشم، می کشم، آن که برادرم کشت». اولا این شعار اسلامی، بوی خون و انتقام و قصاص می دهد و هم شعاری کاملا مردسالارانه است. زیرا قصد دارد انتقام برادر را بگیرد نه انتقام خواهر را. در عمق تفکر فرد و گروهی که مرگ فردی عوامل و سردمداران حکومت را می خواهد این مساله قوی می گردد که در فردای قدرت گیری آن ها را اعدام خواهد کرد و به دنبال آن برای بقای حکومت خود، دست به اعدام های وسیعی خواهد زد. جامعه ما، این عمل غیرانسانی، یعنی کشتن آگاهانه و از پیش طراحی شده مخالفین توسط حکومت را در پی پیروزی انقلاب 57 تجربه کرده و تاکنون نیز تاوان سنگین آن را می پردازد. هنگامی که آیت الله صادق خلخالی هویدا، نخست وزیر شاه را اعدام می کرد اگر جامعه ما یک صدا فریاد می زد ما مخالف اعدام هستیم و می توانست لغو اعدام را به حکومت تحمیل کند شاید امروز شاهد اعدام ده ها هزار انسان بی گناه نبودیم.
یک مساله مهم که در این جا باید ناکید کرد این است که هیچ کس و جریانی مجاز نیست از حضور افراد با گرایشات مختلف در تجمعات جلوگیری کند. این حق طبیعی و آزادی افراد است که به تشخیص خود در تجمعی شرکت بکنند و یا نکنند. بحث بر سر گروه هایی است که هویت علنی دارند. امروز مثلا هویت بیرونی طرفداران موسوی استفاده از باندها و ماسک های سبزی که به دست و دهان خود می بندند و یا پارچه سبزرنگی است که بر دوش می کشند. طیف توده ای - اکثریتی و لیبرال ها و غیره نیز در این صف حرکت می کنند و از هر ترفندی استفاده می کنند تا مانع سر دادن شعار «سرنگون باد حکومت اسلامی» شوند. مثلا اگر از درون جمعیت کسانی این شعار را بدهند مجریان برنامه صدای بلندگو را بیش تر می کنند تا شعار سرنگون باد حکومت اسلامی، به گوش تعداد زیادی نرسد. هویت سلطنت طلبان حمل پرچم با شیرخورشید و شمشیر است که در تظاهرات آن را می چرخانند و عکس و فیلم می گیرند تا از رسانه های خود به مردم ایران نشان دهند که این صف ماست؟! در حالی که حضور آن ها در تظاهرات های خیابانی به غیر از آمریکا، در کشورهای اروپایی عموما حضوری کم رنگ و ضعیف است که در تلاشند صرفا با گرفتن پرچم خود در مقابل دوربین های تلویزیونی خودی نشان دهند. این هم زشت ترین سوء استفاده سیاسی از تجمعات نیروهای چپ و آزادی خواه توسط سلطنت طلبان است که طبعتا باید محکوم گردد.
بدن ترتیب، یکی از ویژگی های مبارزه سیاسی در این دوره، که به معنای واقعی منافع و مصالح انسانی و آزادی های فردی و اجتماعی را مدنظر دارد هرگز نباید بپذیرد که در صف سبزهای طرفدار میرحسین موسوی که طیف توده ای - اکثریتی، جمهوری خواهان، لیبرال ها و گاها سلطنت طلبان نیز در آن صف حضور دارند، شرکت کند. بر این اساس، باید بر استقلال صف مبارزه نیروهای کارگری کمونیستی و آزادی خواه، تاکید کرد. در کشورها غربی که آزادی های نسبی وجود دارد هیچ ضرورتی ندارد که نیروهای متعلق به طبقات مختلف در یک صف قرار گیرند. آن ها مجازند و حق طبیعی شان است که صف های خود را سازمان دهند. اما برخی از گرایشات راست برای پیش برد اهداف اپورتونیستی خود اهداف خود را پنهان می کنند تا سیاست های اپورتونیستی خود را پیش ببرند. برای سلامتی مبارزات سیاسی و اجتماعی، نباید اجازه داد صف نیروهایی که به لحاط طبقاتی نه صرفا سازمانی، اهداف کاملا متفاوتی را دنبال می کنند به هم ریخته شود و چپ و راست جامعه معلوم نگردد.
حال اگر در شرایط کنونی ایران که اختناق و سرکوب هنوز اجازه نمی دهد در تظاهرات خیابانی این صف ها جدا شوند اما در خارج کشور، هیچ لزومی ندارد که این صف ها را به لحاظ فیزیکی در کنار هم قرار گیرند و کیفیت مبارزه را قربانی کمیت کنند. هر چند که کمیت مهم است و باید تبلیغات بیش تری بر روز آن گذاشت. بدین ترتیب، طبیعی است که صف طبقات اصلی جامعه در داخل و خارج کشور، از هم جدا باشد تا توهم برانگیز نشود.
در هر صورت طبقات نیروهای تاریخی هستند که با منازعات و کشمکش های خود تاریخ را پیش می برند. معیار تقسیم طبقات نه میزان درآمد، یا شیوه توزیع و مصرف، بلکه اساسا رابطه با ابزارهای تولید و رابطه کار و سرمایه است. روابط تولید و مصرف خود توسط روابطه تولیدی تعیین می گردند. مالکیت وسایل ابزارهای تولید، معیار اصلی طبقات نیز است. مهم تر از همه وجود طبقات منازعه و کمشکش طبقات را در بطن خود دارد. بنابراین، طبقات و اختلاف آن ها نه صرفا اقتصادی، بلکه اختلاف سیاسی است و بر این اساس، کشمکش بین آن ها نیز یک کشمکش دایمی سیاسی است. موضوع اصلی همه کنش و واکنش های سیاسی، تعیین روابط کلی است. مبارزات سیاسی عمدتا میان طبقات اصلی جامعه پیش می آید و تا تعیین تکلیف نهایی جریان می یابد. از همین رو، ان بخش از شخصیت ها و گروه هایی که به تضادها، سیاست ها، اهداف تاکتیکی و استراتژیکی طبقات اصلی جامعه بر سر اقتصاد، سیاست، جامعه و فرهنگ توجهی ندارند همواره دچار نوسانات و تناقضات سیاسی و اجتماعی می شوند. پس توجه و تحلیل روابط و مناسبات طبقات در جامعه، دارای اهمیت سیاسی به ویژه در دوره هایی مهم تر است که تحولات تاریخی سرنوشت سازی در پیش است. مبارزه طبقاتی دارای تحولات سیاسی و سرنوشت تاریخی متفاوتی است. از این رو، مهم ترین مسایل و مناقشات اجتماعی، محتوای و مضمون طبقاتی را تعیین می کنند. عموما طبقات اجتماعی براساس منافع مادی خود، به مبارزه سیاسی روی می آروند و رفتارهای سیاسی آن ها و هم چنین علایق و منافع طبقاتی آن ها نیز بسیار نیز متقاوت است، به همین دلیل به هیچ عذر و بهانه ای نمی توان طبقه کارگر و سرمایه دار و یا طرفداران آن ها را در یک صف قرار داد. چنین تفکری اگر ریاکاری به دنبال نداشته باشد به معنای واقعی همانند داستان آب در هاون کوبیدن و داستان دوستی گرگ و میش است.
هم اکنون انعکاس مبارزات بر حق مردم رنج دیده در برابر حکومت اسلامی، به یک مساله جهانی تبدیل شده است. این مساله نه تنها در سطح گسترده ای رسوایی و وحشی گری سران حکومت اسلامی را به نمایش گذاشته، بلکه هر چه بیش تر به انزوای حکومت اسلامی در سطح نزد افکار عمومی مردم جهان، نهادهای بین المللی و در میان سران کشورها نیز منجر شده است. امر خواست بایکوت سیاسی حکومت اسلامی -نه بایکوت اقتصادی آن، که دودش به چشم مردم مزدبگیر و فقیر می رود-، بستن سفارت خانه ها و کنسولگری های این حکومت که عمدتا مراکز ترور و جاسوسی علیه اپوزیسیون هستند بیش از هر زمان دیگری از تاریخ نکبت بار سی ساله این حکومت، مطرح و امکان پذیر است. در این راستا نیروهای سیاسی اپوزیسیون جدی و واقعی حکومت اسلامی موظفند اقدامات جدی تر و موثری تری را در دستور فعالیت های خود قرار دهند و دچار آکسیونیسم صرف نشوند. مردمی هم که به ایران رفت و آمد می کنند نباید نگران کارهای اداری خود با بسته شدن احتمالی سفارت خانه های حکومت اسلامی شوند. زیرا کارهای اداری و سفر و غیره در کشورهای مختلف را می توان به یک دفاتر صرفا اداری و مصلحت گذاری واگذار کرد تا کارهای اداری شهروندان ایرانی و غیرایرانی را انجام دهند.
اکنون که جنبش شکوهمند مردم ایران، در نخستین گام های خود فضای اختناق را شکسته و حکومت اسلامی را رسواتر کرده است، در تداوم این مبارزات و گسترش و هم چنین اشکال آن در شرایط کنونی حاکمیت که تمامی نیروهای سرکوبگر خود را وارد صحنه کرده است، باید به فکر سازمان دهی و تدابیر ویژه ای بود. از جمله خودسازمان یابی گروه های مردمی مثلا متشکل شدن آن ها در شوراهای محلات و سازمان دهی مبارزات محلی و مقطعی با هدف پراکنده کردن نیروهای سرکوبگر و فرسوده کردن آن ها به عنوان یک تاکتیک مدنظر قرار گیرد. باید در همه محیط های کار و زیست به فکر تشکل بود و آن جا ها را به مراکز و هسته های مبارزاتی تبدیل کرد؛ و پیرامون مطالبات و خواست های عمومی و ملموس اکثریت مردم، هم چون آزادی همه زندانیان سیاسی، لغو شکنجه و اعدام، برچیدن بساط سانسور و اختناق، برچیدن آپارتاید جنسی، تامین زندگی همه کودکان فقر و کار و خیابانی، پرداخت بیمه بی کاری مکفی به همه بی کاران کشور، خروج همه نیروهای سرکوبگر و حراست از دانشگاه ها و دیگر مراکز عمومی، جمع کردن همه نیروهای سرکوبگر از خیابان ها، آزادی بیان، قلم، اندیشه و تشکل، آزادی تجمعات و اعتصاب، معرفی و محاکمه علنی همه عاملین سرکوب و کشتار مردم و غیره بسیج نیرو کرد.
مسلما، در آغاز هر تحول سیاسی و اجتماعی، اعتراض کارگران پراکنده است و بر علیه کل سیستم سرمایه داری و حکومت حامی آن صورت می گیرد. اما کارگران به تدریج تشکل های خود را به وجود می آورند و در مبارزه طبقاتی آگاه تر و فعال تر می گردند و بخش صنعتی و آگاه تر رهبری طبقه را به عهده می گیرد. بر اساس این روند، شرایط انقلابی فراهم می گردد و روزبروز صف بندی های طبقاتی طبقه کارگر با طبقه سرمایه دار و دولت آن ها حادتر و شدیدتر می شود. بنابراین، امر انقلاب و تحولات بنیادی و سرنوشت ساز اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی نیازمند تشکل های دمکراتیک کارگران، زنان، دانشجویان، نویسندگان، روزنامه نگاران، وبلاگ نویسان، هنرمندان و به طور کلی مردم تحت ستم و آزادی خواه است؛ در چنین شرایطی، همه فعالین جنبش های اجتماعی و در پشاپیش همه فعالین جنبش کارگری به امر تشکل یابی و همبستگی طبقاتی خود و بسیج مردم به طور عاجل نگاه می کنند تا جامعه فرصت های تاریخی پیش آمده را از دست ندهد. اساسا تحولات جدی انقلابی، در گرو تشکل و فعالیت متحد و متشکل و هدفمند در جهت سرنگونی سیستم سرمایه داری است.
یازدهم تیر 1388 - دوم یولی 2009

اسامی تعدادی از جانباختگان راه آزادی در بهشت زهرا


فعالان حقوق بشر اسامی دوازده نفر از جان باختگان وقایع اخیر که در بهشت زهرا دفن شده اند را اعلام کردند

بنابه گزارشات رسیده از بهشت زهرای تهران، اسامی تعدادی از شهدای راه آزادی مردم ایران که پیکرشان در حال حاضر در بهشت زهرای تهران به خاک آرمیده اند را به اطلاع عموم وسازمانهای حقوق بشری می رسانیم.

در پی سرکوب خونین مردم ایران که منجر به شهادت و زخمی شدن تعداد زیادی از مردم بی دفاع ایران شد و هزاران نفر اسیر دیگر در شکنجه گاهها تحت شکنجه های وحشیانه قرار دارند. بعد از سخنرانی علی خامنه ای ولی فقیه رژیم در ۲۹ خردادماه و چراغ سبز به گارد ویژه، سپاه پاسداران بسیج و لباس شخصیها بصورت علنی برای کشتار مردم بی دفاع ایران نشان دادن،کشتار مردم ایران ابعاد تازه ای به خود گرفت .و چنانچه در زیر خواهید خواند تاریخ اکثر جان باختگان راه آزدی بعد از سخنرانی علی خامنه ای به شهادت رسیدند.
رفتار مامورین سرکوبگر باخانواده ها ی جانباختگان را ه آزادی غیر انسانی و توهین آمیز بود .اهانتهای و درنده خوییهای مامورین وزارت اطلاعات با خانواده های قربانیان غیر قابل توصیف است.خانواده های تحت فشارهای شدید مامورین وزارت اطلاعات قرار دارند.و تحویل داد ن پیکر عزیزانشان فقط با دادن تعهد و پذیرفتن شروط آنها امکان پذیر می باشد؛ بخشی از شروطی که مامورین وزارت اطلاعات در تعهد ها نوشته اند به قرار زیر می یاشد:




مامورین وزارت اطلاعات تلاش گسترده ای را بکار می برند تا از انتشار اسامی و عکس شهدا جلوگیری کنند. آنها حداکثر فشار را بر روی خانواده های قربانیان بکار می برند تا بتوانند جنایت مرتکب شده را بپوشانند و مردم ایران و جهانیان و بخصوص سازمانهای حقوق بشری از آن اطلاع بمانند.
علیرغم تهدیدات و فشارهای مامورین وزارت اطلاعات اسامی تعداد دیگری از شهدای راه آزادی مردم ایران که به قرار زیر می باشد به اطلاع عموم می رسانیم؛

۱- محمد حسین برزگر ۲۵ ساله دیپلم شغل آزاد به دلیل اصابت گلوله به سر در تاریخ چهارشنبه ۲۷ خرداد در میدان هفت تیر به شهادت رسید و در یکشنبه ٣۱ خرداد بعد از تعهد گرفتن از خانواده در قطعه ٣۰۲ به خاک سپرده شد

۲- سید رضا طباطبایی ٣۰ ساله لیسانس حسابداری ، کارمند به دلیل اصابت گلوله به سر در ٣۰ خرداد در خیابان آذربایجان به شهادت رسید و چهارشنبه ٣تیربعد از تعهد گرفتن از خانواده در قطعه ۲۵۹ به خاک سپرده شد.

٣- ایمان هاشمی ۲۷ ساله شغل آزاد به دلیل اصابت گلوله به چشم شنبه ٣۰ خرداد در خیابان آزادی به شهادت رسید و چهارشنبه ٣ تیر در قطعه ۲۵۹ به خاک سپرده شد.

۴- پریسا کلی ۲۵ ساله فارغ التحصیل رشته ادبیات به دلیل اصابت گلوله به گردن در یکشنبه ٣۱ خرداد در بلوار کشاورز به شهادت رسید و سه شنبه ۲ تیر در قطعه ۲۵۹ به خاک سپرده شد

۵- محسن حدادی ۲۴ ساله طراح برنامه های کامپیوتری شنبه ٣۰ خرداد به دلیل اصابت گلوله بر پیشانی در خیابان نصرت به شهادت رسید و سه شنبه ۲ تیر در قطعه ۲۶۲ به خاک سپرده شد.

۶- محمد نیکزادی ۲۲ ساله فارغ التحصیل عمران در سه شنبه ۲۶ خرداد به دلیل اصابت گلوله به سینه در میدان ونک به شهادت رسید و شنبه ٣۰ خرداد در قطعه ۲۵۷ به خاک سپرده شد.

۷- علی شاهدی ۲۴ ساله بعد از دستگیری و انتقال به کلانتری در تهرانپارس یکشنبه ٣۱ خرداد به دلایل نامعلوم در کلانتری به شهادت رسید پزشکی قانونی علت مرگ وی را نامشخص اعلام کرده اما خانواده وی معتقدند به علت ضربات باتوم در کلانتری به شهادت رسیده وی ۴ تیردر قطعه ۲۵۷ به خاک سپرده شد.



۹- ابوالفضل عبدالهی ۲۱ ساله فوق دیپلم برق ٣۰ خرداد در مقابل دانشگاه صنعتی شریف به دلیل اصابت گلوله به پشت سربه شهادت رسید و سه شنبه ۲ تیر در قطعه ۲۴٨ به خاک سپرده شد.

۱۰- سالار طهماسبی ۲۷ ساله دانشجوی کارشناسی مدیریت بازرگانی رشت شنبه ٣۰ خرداد در خیابان جمهوری به دلیل اصابت گلوله به پیشانی به شهادت رسید ودوشنبه ۲ تیر در قطعه ۲۵۴ به خاک سپرده شد.

۱۱- فهیمه سلحشور ۲۵ ساله دیپلم یکشنبه ۲۴ خرداد به دلیل اصابت باتوم به سر و خونریزی داخلی در میدان ولی عصر بعد از انتقال به بیمارستان در تاریخ ۲۵ خرداد به شهادت رسید و ۲۷ خرداد در قطعه ۲۶۶ به خاک سپرده شد.

۱۲- وحید رضا طباطبایی ۲۹ ساله لیسانس زبان انگلیسی چهارشنبه ٣ تیر در بهارستان به دلیل اصابت گلوله به سر به شهادت رسید و ۶ تیر در قطعه ٣۰٨ به خاک سپرده شد.

چنانچه در توضیات اسامی مشاهده می نمایید بضی از شهدای جانباخته‍ی راه آزادی مردم ایران زیر شکنجه جان باختند.
مامورین وزارت اطلاعات همچنین خانواده های جانباختگان را تحت فشار قرار داده اند که از آوردن عکس بر سر آرامگاه آنها باید خوداری کنند.
کشتار اخیر مردم ایران بی شک که یک جنایت علیه بشریت محسوب می بشود و برای پیشگیری از اینگونه جنایتها می بایست مراجع بین المللی برای رسیدگی به جنایتهایی که در هفته های اخیر روی داده و در زندانها همچنان ادامه دارد یک هیئت تحقیق بین المللی به ایران ارسال نماید و آمرین و عاملین آن را تحت تعقیب بین المللی قرار دهد.
فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران،ضمن محکوم کردن کشتار مردم ایران ،از دبیر کل سازمان ملل و سایر مراجع بین المللی خواستار تشکیل یک هیذت تحقیق بین المللی برای رسیدگی به جنایتهای که علیه مردم ایران روا داشته شده می باشد .
فعالین حقوق بشر ودمکراسی در ایران
۱- مراسم بی سر و صدا و فقط با حضور افراد نزدیک خانواده صورت بگیرد ۲- در مراسم هیچ گونه شعار و تبلیغ علیه حکومت و سخنرانی انجام نشود. ٣- در مراسم و روی سنگ قبر علت مرگ نوشته نشود. ٨- واحد اکبری ٣۴ ساله شغل ازاد و متاهل دارای یک دختر ٣ ساله در شنبه ٣۰ خرداد به دلیل اصابت گلوله به پهلو در خیابان ونک به شهادت رسید و سه شنبه ۲ تیر در قطعه ۲۶۱ به خاک سپرده شد.

موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟ جمعه گردی های اسماعيل نوری علا

اسماعيل نوری علا
می گويند منظور مهندس موسوی از "گروه های واجب الاجتناب" عبارت بوده است از کمونيست ها و سلطنت طلبان و مجاهدين که در خارج کشور خواسته اند خود را در داخل صفوف سبزها جا بزنند، چرا که هيچ کدامشان به "نظام مقدس جمهوری اسلامی" وفادار نيستند. اما مگر اين "موج سبز"، به رهبری مهندس موسوی، ادامه ای از "انقلاب اسلامی ۵۷" است (همان که آخوندها و ولايت فقيه و شريعت عقب ماندهء جبل العاملی را به قدرت رساند و گرفتاری های کنونی ايجاد کرد) که عضويت در آن مشروط به "وفاداری به نظام مقدس جمهوری اسلامی ايران" باشد؟

esmail@nooriala.com

گاه تصور می کنم که لازم است به ياد خوانندهء اين «جمعه گردی ها» بياورم که امکان بسيار دارد که من و او با هم در موارد بنيادی بسياری دارای اختلاف نظر باشيم و، در نتيجه، «او» نمی تواند از «من» انتظار داشته باشد که مسائل را درست مثل او و پايگاه نظری او ببينم. بخصوص که نويسنده نمی تواند خواننده اش را انتخاب کند و اين خواننده است که به سراغ او آمده، به دلايل گوناگونی که می تواند در جيب داشته باشد. به همين دليل هم هست که من همواره در پايان يادداشت هايم آدرس فهرست ديگر نوشته هايم را نيز می گذارم که اگر خواننده ای برای نخستين بار ست که با قلميات من آشنا می شود بداند که برای داشتن تصوير دقيق تری از طرز فکر نويسنده به کجا مراجعه کند تا بتواند از پيش بداند که توقع چه چيزهای را از او می توان يا نمی توان داشت.
اينها را نوشتم تا به ياد خواننده ام بياورم که در صدر جدول اولويت های من صاحب اين قلم «سکولاريسم» (به معنی راه ندادن مذهب و ايدئولوژی در قلمروی حکومت) نشسته است. پس، از تحليل های من نمی توان انتظار داشت که نشانی از تمايل به راه های گوناگون خزيدن مذهب و ايدئولوژی به داخل حکومت مشاهده شود. و اينگونه است که اگر به مقولهء «نوانديشی دينی» می پردازم هدفم، نه ورود به بحث های بين دينداران، که جلوگيری کردن از کشيده شدن بحث های آنها به داخل امر حاکميت است (کاری که همهء اصلاح طلبان موافق حکومت اسلامی با مهارت و همواره انجام می دهند و به اصطلاح قصد دارند «حکومت اسلامی» را به «جمهوری اسلامی» تبديل کنند؛ که وقتی از جند و چون اش می پرسی شما را به دوران حکومت امام شان رجوع می دهند). يا اگر به «موج سبز» حلقه زده بر گرد آقای موسوی به ديدهء ترديد نگاه می کنم، فقط بدان خاطر است که می دانم اين «موج سبز» (بعنوان يک حرکت سياسی و نه دينی) ايدئولوژی خود را از حاکميت مذهب (در همان شکل «جمهوری اسلامی») می گيرد و به هيچ روی قصدخارج کردن «اسلاميت» از حکومت را ندارد و، پس، يک حرکت ضد سکولاريستی است. اگر کسی هم، از لحاظ مصلحت بينی و تاکتيک، همراهی با اين موج را ضرورت زمانی بداند، نظر من آن است که وقتی عامليت و مرکزيت (هژمونی) با ايدئولوگ های مذهبی (از موسوی گرفته تا سروش و کديور ـ که برای اين آخری احترام زيادی قائل هستم) باشد، تاکتيک مصلحت جويانه همان بلائی را بر سر ما خواهد آورد که بر سر همهء نيروهای غيرمذهبی لاس زن با حکومت اسلامی در دههء شصت (دوران نخست وزيری موسوی) آورد. تا زمانی که امکان شراکت در هدايت و سمت گيری و آماج گزينی جنبش های اجتماعی برای سکولارها وجود نداشته باشد، آنها فقط هيزم تنوری خواهند بود که نانش برای مخالفان سکولاريسم پخته می شود. بنظر من، اکثريت مردمی که در جريان انتخابات اخير به خيابان آمدند اعضاء آن حزب نامرئی سکولارند که هنوز، بعلت اتلاف وقت رهبران آشکار و بی عملی رهبران بالقوه اش، بخود شکل نگرفته است و، در نتيجه، اين مردم ناچار اند زيرپرچم سبز سيدی موسوی بايستند.
بهر حال، بنظر من، درست بر بنياد آنچه که گفتم، بود که جمعه گردی هفتهء پيش من، با عنوان «آيندهء اصلاح طلبان و مهندس موسوی»، واکنش های فراوانی برانگيخت. من با تشکر صميمانه از آن همه نامهء محبت آميز و تائيد کننده که به دستم رسيد و نشانم داد که در زير سقف روزهای تلخ کنونی مان چندان هم تنها نيستم، از پرداختن دقايق و ظرايف آنچه برايم نوشته بودند در می گذرم و اکنون، با دلی قرص تر از هميشه، به برخی از نکاتی که مخالفان نظرم، باز هم، با دوستی و عنايت، متذکرم شده اند می پردازم؛ چرا که فکر می کنم پروندهء تحليلی انتخابات دهم رياست جمهوری در ايران نه تنها بسته نشده که تازه دارد بر روی ميز کار اغلب سران دنيا باز می شود، آنگونه که آسيب شناسان و آينده نگرها، پس از آنکه زلزله ای بزرگ منطقه ای را در هم ريخت و پس لرزه های آن هم آمدند و رفتند، به ارزيابی خرابی ها و طراحی کارهای لازم آينده می نشينند.
باری، هدف اصلی من در آن مقاله نشان دادن نقش اصلاح طلبان وفادار به ولايت فقيه بود در ايجاد «موج» (در رنگ های مختلفی که در آن ميان غلبه با سبز سيدی شد) بدون اينکه در مورد عواقب ايجاد آن فکری شده باشد و ، در نتيجه، مسئوليت موج سازان در خرابی هائی که موج ها می توانند ببار آورند، و گرفتن اين درس که، بقول قدما، نبايد ذرع نکرده پاره کرد.
من، از آنجا که معتقد به تئوری های مربوط به توطئه های بزرگ و سراسری نيستم، و لزوماً حساب نقشه کشی يک گروه عليه گروه ديگر را به پای «سيا» و «موساد» نمی نويسم، فکر می کنم که حوادث پيش و پس انتخابات نشان داد که در اردوگاه «اصلاح طلبان»، بر خلاف ژشت دانشمندانه ای که اغلب می گيرند، ساده لوحی بر زيرکی می چربيد و چندان درک سياسی قابل اعتمادی از واقعيت حکومت پادگانی «ولی فقيه ـ احمدی نژاد» وجود نداشت و، در نتيجه، مجموعهء اين اردوگاه از آنچه به نام «نتايج انتخابات» اعلام شد يکه خورد و غافلگير شد. برای توضيح اين نظر، کافی است پاراگرافی را از نامهء آقای مهدی کروبی با هم بخوانيم (که عنوان «شيخ اصلاحات» را دارد، رئيس مجلس ششم اصلاحات بوده است و، بنظر من، در جريان آنچه در اين يک ماهه گذشته، در زمينهء اعلام برنامه، و سپس اعتراض به نتايج انتخابات، و آنگاه کوشش برای ايجاد يک شورای هماهنگی از نيروهای معترض ـ هر چند که در آن شورا نيز سکولارها راهی نخواهند داشت ـ بسا بيشتر از رقبای خود چهره کرده و درخشيده است و نامه اش هم روز دوشنبه، پس از اعلام تصميم شورای نگهبان، منتشر شده): « اذعان می کنم که بسياری از شما پيشتر و دقيق تر می دانستيد که چه خواهد شد و متوجه شده بوديد، همان گاه که می پرسيديد "چه تضمينی برای آرای ما وجود دارد؟"، يا زمانی که می گفتيد "نتيجهء انتخابات معلوم است و شما آب در هاون می کوبيد"».
اين يک اقرار و تصديق جوانمردانه در برابر کوشش های مرد رندانهء اصلاح طلبان طرفدار آقای موسوی است. اما هدفم از اين اشاره ها به سخنان آقای کروبی آن است که نشان دهم چرا فکر می کنم بدنبال هم دانستن طبيعی حوادث پيش و پس انتخابات اخير تنها وقتی می تواند منطقی باشد که حادثه سازان جريانات ماقبل انتخابات در محاسبات خود حوادث مابعد را نيز پيش بينی کرده و برای آنها چاره هائی انديشيده باشند. والا، واقعيت ها نشان می دهند که آنچه پس از اعلام نتايج انتخابات پيش آمد و خيابان های ما را به خون و درد کشيد ربطی به آنچه پيش از انجام انتخابات می گذشت ندارد و آن پی آمد، قطعاً، فقط به آن دليل رخ داده است که پيش بينی های اصلاح طلبان درست نبوده و خروش ناگهانه و عصبانی مردم، در واقع، واکنشی به وعده ها و خوش خيالی های اصلاح طلبان هم بوده است.
پس، اينگونه زرنگی ها که «اگر اصلاح طلبان مردم را به پای صندوق های رأی نکشانده بودند، اين رستاخيز ملی رخ نمی داد، چهرهء واقعی ولی فقيه به ايرانيان و جهانيان فاش نمی شد، مشروعيت حاکميت اش بر باد نمی رفت، و پايه های حکومت اش متزلزل نمی شد» همه برای پوشاندن آن ضعف اساسی است که موجب آفرينش سوء تفاهم های مکرر از جانب اصلاح طلبان می شود. باز هم بايد به انصاف شيخ اصلاحات آفرين گفت که، پس از اقرار به خوش خيالی پيش از انتخابات اش، می گويد: «با اين همه می خواهم بگويم از کردهء خود پشيمان نيستم و شما هم از اين تلاش عظيم و حضور يکپارچه ضرر نکرده ايد». بطوری که می بينيد در اينجا نيز شيخ از «دست آوردهای بعد از انتخابات» حرفی نمی زند و به «دست آوردهای» حاصل شده در طول مبارزات انتخاباتی اشاره کرده و ادامه می دهد که: «ماه ها با کمک دوستانمان تلاش بی وقفه ای داشتيم که "مطالبه محوری" را در صحنهء انتخابات به يک اصل تبديل کنيم و، با توجه به اوضاع و شرايط کشور، آنچه به عنوان برنامه و راه برون رفت از شرايط فعلی می توان انجام داد را برای حل مشکلات مردم و تحکيم پايه های استقلال و آزادی در کشور عنوان کنيم». البته جای رسيدگی به اين دست آوردها، و از جمله مسئلهء مشکوک «مطالبه محوری»، در اين مقاله نيست و اين گفتآورد فقط برای نشان دادن آن است که يکی از چهره های انتخابات اخير، برخلاف ديگر مدعيان اصلاح طلبی، منصفانه از دست آوردهای ماقبل انتخابات حرف می زند و «دست آوردهای مابعد انتخابات» را (که هنوز چندان محاسبه نشده اند) به حساب خود واريز نمی کند.
اما کسانی که عليه مطلب هفتهء پيش من نوشتند اين سعهء صدر شيخ اصلاحات را نداشتند و، بدون اشاره به تفکيک ماهوی «قبل و بعد» ماجرا، کوشيدند بگويند که اصلاً آنچه پيش آمد بخاطر آنچه هائی بود که اصلاح طلبان در پيش از انتخابات انجام داده بودند. حکايت اين تفسير شبيه داستان شهرداری است که، عليرغم اعتراض اهالی شهر، خانه هائی را خراب می کند و يک باره از دل خرابه ها کوزه ای پر از سکه طلا يافت می شود و، در پی اين اکتشاف، آقای شهردار باد به غبغب می اندازد که اگر من دستور تخريب را صادر نکرده بودم اين دفينه يافت نمی شد!
به اعتقاد من، اصلاح طلبان واقعاً فکر می کردند که با شرکت بالای هفتاد در صد صاحبان حق رأی کانديدای آنها رئيس جمهور می شود. آنها نه حدس می زدند که حريف بازی دو برگرد را بلد است، نه فکر می کردند که نتيجهء بازی می تواند آلترناتيو ديگری داشته باشد، و نه تصور می کردند که کار به رستاخيز غافلگير کنندهء مردم بيانجامد. در نتيجه، آنها در چند مورد مقصرند: يکی در ايجاد توهم در مردم که می توان از همين صندوق های نکبتی هم نتايج مطلوب را بيرون کشيد و، از جمله، احمدی نژاد را به خانه فرستاد. دو ديگر اينکه چون آلترناتيوی برای سناريوی خود نداشتند برای پی آمدهای آنچه پيش آمد نيز نقشه و آمادگی نداشتند و ـ در نتيجه ـ نتوانستند رستاخيز مردم معترض را مديريت کنند و، با به ميخ و به نعل زدن، موجب شدند که از يکسو مردم صدمات جبران ناپذير ببينند و از سوی ديگر آتش رستاخيزشان رفته رفته در سرمای ناکامی فروکش کند. بر اين اساس، آنها در آفرينش ناکامی و نوميدی پی آيند آن (که اميدوارم موقتی و آتش زير خاکستر باشد) نيز شريک اند.
در اين ميان ارزيابی نقش مهندس موسوی بسيار مهم است؛ نقشی که هنوز به پايان بازی خود نرسيده است اما بخوبی روشن است که رو به بی عملی، شعارهای توخالی دادن، و در پايان کار مصالحه ای نه چندان غرورانگيز می رود. کافی است نگاهی به يک تکه از آخرين نامهء آقای موسوی (نامهء شمارهء ۹) بياندازيم، آنجا که خبر ايجاد تشکيلاتی را (که بايد نقش نهاد رهبری جنبش را بازی کند) اينگونه اعلام می کند: «گرو‌هی از نخبگان بر سر آنند که گرد هم آيند و با تشکيل جمعيتی قانونی صيانت از حقوق و آرای پايمال شده مردم در انتخابات گذشته را از طريق انتشار مدارک و اسناد تقلب‌ها و تخلف‌های انجام گرفته و نيز رجوع به محاکم قضايی پيگيری کنند و نتايج آن را مستمرا به اطلاع عموم مردم برسانند. اينجانب نيز به اين جمع می‌پيوندم». و نيز نگاهی به فهرست اهداف اين «جمعيت قانونی!» (که معلوم نيست قتنونيت اش را کدام مرجع بايد تصديق کند) بياندازيد تا ببينيد که در همين لحظه نيز از کل خواست های قبلی جنبش خودشان، که ابطال انتخابات بود، عقب نشينی کرده اند.
البته من صميمانه اميدوارم که تحليلم در اين مورد کاملاً بر خطا باشد و مهندس موسوی بتواند، از پس پرده های ساتر و ضخيم «عشق و وفاداری به امام و انقلاب و ولايت فقيه»، ملتفت خواست های واقعی مردم شود و در راستای تحقق آن خواست ها اقدام کند، بخصوص که او مراحل تغسيل و کفن پوشی شهادت را هم طی کرده و مدعی است که از زندان و مرگ هراسی ندارد. اما، بنظر من، تقصيرهای او نيز بسا پيش از روز انتخابات آغاز می شود و او نيز با بازی اولش ـ در مورد گير انداختن و سپس از ميدان به در کردن خاتمی (لابد به اين خاطر که او را حريف قدری برای احمدی نژاد نمی ديده) ـ و سپس استفاده از او و ياران دست چپی اش، و نشسته بر منابع مالی بيکران تبليغاتی که چند برابر بودجهء کانديداهای ديگر بوده و معلوم نيست از کجا تأمين می شده ، و ايجاد فضای کاذبی از آزادی و خوش بينی، نقش عمده ای در آنچه پس از اعلام نتايج پيش آمد بازی کرده و خود آنچنان در ناباوری و غافلگير گير افتاده است که در هيچ يک از «راهنمائی» های اش، بعنوان رهبر رستاخيز کنونی ايران، نقطهء درخشانی وجود ندارد.
بعنوان نمونه کافی است به آن فرمان کذائی اشاره کنم که می گفت: «اگر مرا به زندان بردند شما اعتصاب کنيد!» نکته در اين است که «اعتصاب»، بعنوان بخشی از مبارزه عليه يک رژيم، يا بد است و يا خوب و، در هر حال، منطقاً هيچ ربطی به زندان رفتن يا نرفتن ايشان ندارد. ايشان چرا در اين مدت که از اعلام انتخابات می گذرد در اين مورد هيچ «فرمانی» صادر نکرده است؟ آيا اعتصابات مردم فقط به درد بيمه کردن شخص ايشان می خورد که حکومت را وادار کند تا دست به بازداشت ايشان نزند؟ اگر اعتصاباتی که، در اين شکل بيان، حکم تهديد را پيدا می کند خوب است و می تواند در جهت تحقق خواست های مردم کارا باشد چرا ايشان هم اکنون اين فرمان را صادر نمی کنند؟ چرا رستاخيز مردم بايد روی ساعت مچی ايشان حرکت کند؟ آخر اين چگونه رهبری متشتت و ناکارآمدی است؟
می دانم که آنچه می نويسم بسياری از کسانی را که در داخل و خارج کشور دل به «موج سبز» بسته اند و شال گردن سبز به گردن می اندازند و روسری سبز به سر می بندند و، گاه با چسب اسکاچ، هر اشاره ای به سبزی و جوانی و نشاط را که در ادبيات کهنه و نوی ما وجود دارد قربانی قدوم آقای موسوی می کنند، عصبانی می سازد؛ هر چند که خودشان نيک می دانند که مهندس موسوی بارها اعلام داشته که اين پارچه های سبز نشانهء سيادت و ارادت به خاندان پيامبر است. از اين بابت هم می توانيد به آخرين نامهء ايشان مراجعه کنيد، آنجا که می گويد: «رنگ سبزی که ما به عنوان نماد خود انتخاب کرده‌ايم يک معنايش اين است: رنگ سبزی که ما را به اهل‌ بيت نور، اهل بيت راستی، اهل ‌بيت خرد، اهل بيت کرامت و فضيلت پيوند می‌دهد».
من، در واقع، فکر می کنم که اين خانم ها و آقايان می خواهند معانی من در آوردی خودشان را به آقای موسوی حقنه کنند و او هم ـ هر جا که ناچار به توضيح بوده ـ مجبور شده که توضيحی عکس سخنان آنها بدهد.
من البته فکر می کنم که چه خوب است که جوانان وطن ما «موج سبز» براه انداخته اند و در اين آينهء خوش رنگ تصوير آرزوهای جوان خويش را می بينند، اما جنس اين آرزو با جنس فکر و عمل مهندس موسوی نمی خواند. کافی است اين پاراگراف از نامه ايشان به طرفدارانشان در خارج کشور را با هم مرور کنيم: «اينجانب، ضمن تشکر مجدد از اعتراضات مسالمت آميز شما هموطنان خارج از کشور، که انعکاس وسيعی در جهان داشت، از شما می خواهم که با استفاده از کليه راهکارهای قانونی و وفاداری به نظام مقدس جمهوری اسلامی، صدای اعتراض خود را در تقلب گسترده انتخابات به گوش مسئولين کشور برسانيد. من کاملاً بر اين نکته واقفم که خواسته ی مشروع و برحق شما هيچ ارتباطی با فعاليت گروه هايی که معتقد به نظام مقدس جمهوری اسلامی ايران نيستند، ندارد. بر شماست که صفوف خود را از آنان جدا کرده و اجازه سوء استفاده از موقعيت کنونی را به آنان ندهيد». براستی که اگر اين موضع گيری آشکار آقای موسوی را، که لزوماً ربط مستقيمی هم به خارج کشور ندارد و به آسانی می توان آن را به داخل کشور نيز تسری داد، در نظر بگيريم، آنگاه بايد پرسيد که چند در صد از شرکت کنندگان در تظاهرات و شب های غريبان گرفتن ها و مجالس سخنرانی و شعرخوانی، در تعريف ايشان از «پيروان خودی» شان می گنجند؟ آيا همهء جوانانی که در سراسر جهان خود را جزئی از موج سبز می دانند «وفادار و معتقد به نظام مقدس جمهوری اسلامی ايران» هستند؟» آيا آقای مهندس موسوی با صدور فرمان «صفوف خود را از آنها جدا کنيد» شايستگی خود را برای رهبری «موج سبز» از دست نداده است؟
در عين حال شنيده ام که می گويند منظور مهندس موسوی از «گروه های واجب الاجتناب» عبارت بوده است از کمونيست ها و سلطنت طلبان و مجاهدين که در خارج کشور خواسته اند خود را در داخل صفوف سبزها جا بزنند، در حالی که هيچ کدامشان به «نظام مقدس جمهوری اسلامی» وفادار نيستند.
اما مگر اين «موج سبز»، به رهبری مهندس موسوی، ادامه ای از «انقلاب اسلامی ۵۷» است (همان که آخوندها و ولايت فقيه و شريعت عقب ماندهء جبل العاملی را بقدرت رساند و گرفتاری های کنونی ايجاد کرد) که عضويت در آن مشروط به «وفاداری به نظام مقدس جمهوری اسلامی ايران» باشد؟ بخصوص که اکثريتی از ايرانی هائی که نه کمونيست اند، نه سلطنت طلب و نه مجاهد، نيز همچون آنان هيچ علاقه ای به «نظام مقدس جمهوری اسلامی!» ندارند و شرکت شان در تظاهرات اتفاقاً برای ابراز بيزاری از اين نهاد نامقدس است. چرا اينها نمی توانند جزو «سبزها» باشند و بايد در صف ديگری بايستند که لابد به مسلخ می رود؟
در عين حال، آيا صدور همين «فرمان» نشانهء آن نيست که «موج سبز» وفادار به آقای موسوی يک رستاخيز «ملی» نيست؟ مگر نه اينکه سلطنت طلبان و مجاهدين و کمونيست ها هم جزئی از ملت ايران هستند و همگی نيز سرگرم مبارزه با حکومتی هستند که اکنون اصلاح طلبان و رهبرانشان را در چرخ گوشت خود له کرده و تفاله اش را به دور انداخته است؟ آيا بايد اين پيام را از سخن آقای مهندس دريافت کنيم که در حکومت ايشان هم جائی برای سلطنت طلب و مجاهد و کمونيست وجود ندارد و «اين جور اشخاص» نبايد خيال کنند که نخست وزير کشتار ۱۳۶۷ عادت تصفيه کردن اش را کنار گذاشته است؟
وای؛ مرا ببينيد که در گفتار و انديشهء نخست وزير خمينی به دنبال رهبری برای رستاخيزی «ملی» می گردم؛ نخست وزيری که هنوز حسرت بازگشت به سی سال پيش را دارد؛آنجا که می نويسد: «سی سال پيش از اين، در کشور ما انقلابی به نام اسلام به پيروزی رسيد؛ انقلابی برای آزادی، انقلابی برای احيای کرامت انسان‌ها، انقلابی برای راستی و درستی. در اين مدت و به خصوص در زمان حيات امام روشن ضمير ما سرمايه‌های عظيمی از جان و مال و آبرو در پای تحکيم اين بنای مبارک گذارده شد و دست‌آوردهای ارزشمندی حاصل آمد. نورانيتی که تا پيش از آن تجربه نکرده بوديم جامعه ما را فراگرفت و مردم ما به حياتی نو رسيدند که به‌رغم سخت‌ترين شدايد برايشان شيرين بود».
آنها که طعم شيرين آن دوران شيرين را چشيده اند می دانند که ايشان خود از برجسته ترين کسانی است که، همراه با رهبر «روشن ضمير» اش، عليه هرچه «ملی» است قيام کرده و هنوز هم در اعلاميه هايش از تنها چيزی که نام نمی برد همانی است که، بعنوان يک هويت و نه بعنوان يک تکه خاک، «ايران» خوانده می شود. برداريد و انشاء های کودکانهء ايشان را بخوانيد و واژهء «ايران» را در سراسر آنها بشماريد و تعداد آنها را با تعداد دايم التکرار واژه های «اسلام»، «امام»، «انقلاب» و «جمهوری اسلامی» مقايسه کنيد تا مطلب دستتان بيايد. رهبر «روشن ضمير» ايشان لااقل آنقدر زرنگ بود که صبر کند تا به تهران برسد و در مدرسهء علوی و جماران مستقر شود و بعد فاتحهء ايران و مليت و تاريخ ما را بخواند. ايشان اما، هم اکنون که گويا در «حصر خانگی» بسر می برند هم دست از دشمنی با ايران و عرض ارادت مدام به حکومت اسلامی عزيزشان بر نمی دارند. آيا چنين شخصی می تواند رهبر جوان های ايرانی نيويورک و لوس آنجلس و پاريس و لندن و تهران و اصفهان و شيراز باشد و بعنوان نخ تسبيحی عمل کند که اين دردانه های پاک را بصورت گردن بندی از يک «ائتلاف ملی» درآورد؟
نه، به من نگوئيد که ايشان مآلاً يکی از راهنمايان ما به سر منزل سکولاريسم خواهند بود اما ـ فعلاً ـ کف نفس نشان می دهند و بخاطر «مصالح جنبش» اينگونه حرف می زنند. اين توهينی به ايشان و بستن دروغی فاحش به مرد صادقی است که هيچگاه و به خاطر هيچ مصلحتی مواضع خود را پنهان نکرده است. يادمان باشد که او، به هنگام نخست وزيری اش و در سفری رسمی به ترکيه، حاضر نشد تشريفات رايج آن کشور را رعايت کرده و بر مزار کمال آتاتورک دسته گلی بگذارد و توجيهش هم اين بود که «سکولاريسم» با «حکومت اسلامی ولی فقيه» منافات دارد.
می خواهم بگويم که من باور نمی کنم کسی خود را سکولار بداند و، در عين حال، در پای علم رهبريت آقای موسوی سينه بزند. چنين آدمی اگر ديگران را نفريبد حتماً به فريب دادن خويش مشغول است و يا فکر می کند که با فريب دادن مهندس موسوی می تواند از او نيز «استفادهء ابزاری» کند. مهندس موسوی هميشه از ايران فقط بعنوان يک تکه خاک نام می برد که اگر اهميتی دارد آن اهميت در اسلامی شدگی و اسلامی ماندگی اش تجلی می کند و بس. (باز ناز شست شيخ اصلاحات که می نويسد: «من به سهم خود برای هرگونه همکاری با افراد و گروه های سياسی تحول خواه در اين مقطع حساس که به نظر می رسد "جمهوريت" در کنار "اسلاميت" و "ايرانيت" در خطر است، دست همکاری و تشکيل جلسه واحد تحول خواهی و حرکت و تغيير را دراز می کنم»).
اما يکی ديگر از نسبت های جالبی که به من و مقالهء هفتهء پيش داده شده آن است که من سعی می کنم، با مطرح کردن حرف های نالازم و نامربوط، در مسير جنبش مردم ايران «انحراف» ايجاد کنم و،در نتيجه، مسئوول هدر رفتن خون «ندا» هم هستم! به اين تکه از افتتاحيهء مقالهء آقای اکبر کرمی توجه کنيد: «خيلی تلاش کردم از کنار نوشتهء تازهء جناب اسماعيل نوری علا بی تفاوت عبور کنم و در اين زمانهء خون و آتش، زبانی را که برای نه گفتن به تقلب، دروغ و فريب می بايد آراست، به بازی بی سرانجام "يک مرغ دارم، دو تا تخم می زاره"، آلوده نسازم و قلمی را که بايد برای ثبت تاريخ پر درد وطن بکار رود، به حاشيه نرانم، که حاشيه ها هميشه می توانند هستهء اصلی منازعه را از چشم بياندازند؛ اما نشد و نيش کلام و خشونت دامی که نوری علای عزيز، گسترانيده بود، آزارم داد. آزارم داد و مرا از اين ترس که مبادا اين بازی به، به حاشيه راندن خون "ندا"، که ندای مظلوميت نسل ماست، دامن بزند، لبريزم کرد!» (اين «ميم» اضافی آخر جمله از من ـ نوری علا ـ نيست).
می بينيد که من چگونه به موجود خطرناک و خون بر باد دهی تبديل شده ام که آقای کرمی مجبور است دست به قلم ببرد و انحراف مرا گوشزد کند؟ اما جالب تر از همه عنوان مقالهء آقای کرمی است: «با احترام، انحراف ممنوع!»
براستی که گويا ما هرگز از ايدئولوژی زدگی خودمحورانه رهائی نخواهيم يافت. آقای کرمی ـ در عين ادعای سکولار و دموکرات بودن ـ معتقد است که تنها راه درست آنی است که ايشان به آن اعتقاد دارند، راهی که در آن مرتباً از «حماسهء دوم خرداد ۷۶» سخن می رود، و کشته شدن «ندا» ها به حساب اصلاح طلبان و آقای موسوی واريز می شود، و در حالی که هيچکس بالاخره آراء درست مردم را نخوانده است تا نتيجهء واقعی انتخابات روشن شود، مصرانه يقين دارد که مهندس موسوی رئيس جمهور قانونی ايران است (آنجا که از من می پرسد: «اگر حضور در انتخابات اخير به منزله ی تاييد نظام بود، چرا رأس هرم موجود، از پذيرش نتايج آن ناتوان ماند و اين چنين در تله افتاد؟») و در مورد دست آوردهای جنبشی که قرار است بوسيلهء مهندس موسوی (مردی پيرو خط امام و مخالف هم نشينی با غير وفاداران به مقدس جمهوری اسلامی) رهبری شود عقيده دارد که «بدون اين دستاوردهای تاريخی و ملی نمی توان به گونه ی مسالمت آميز در شرايط موجود ايستادگی کرد و از آستانه ی پر هيبت سکولاريته و مدرنيته گذشت». و تازه ادعا دارد که اينها همه ادراکات و ادعاهای «نسل» جديدی است که مثل نسل من دست به يک «انقلاب دهاتی» (همان انقلابی که مهندس موسوی نخست وزير آن بود) نزده و به ايجاد يک «جنبش شهری» مشغول است (که می خواهد مهندس موسوی را به رياست جمهور برساند!) و ديگر مثل نسل ما گول نمی خورد!
(همين جا اين نکته را هم اضافه کنم که من حتی به «اصالت اخلاقی اعتراض» آقای موسوی به نتايج انتخابات نيز شک دارم و نمی دانم که اگر با همهء تقلب ها ايشان برندهء مسابقه بودند باز هم به تقلبی بودن انتخابات اعتراض می کردند يا نه. و نيز نمی دانم که چرا در حدس زدن راجع به نتايج انتخاباتی که در آن آراء مردم خوانده نشده، رقابت را بايد تنها بين احمدی نژاد و موسوی ديد و فراموش کرد که دو نفر ديگر هم در اين مسابقه بوده اند. آيا اگر، مثلاً، کسانی که به آقای کروبی رأی داده اند هم بخواهند از شعار «رأی من چه شد؟» استفاده کنند، آنها را نيز جزو طرفداران آقای موسوی جا نخواهند زد؟)
باری، از « ايدئولوژی زدگی خودمحورانه» گفتم و لازم است توضيح دهم که هر ايدئولوژی زده ای هرگونه سخن خلاف عقيدهء خود را «انحراف» می خواند و آن را «ممنوع!» می کند. و، لذا، می بينيد که نظر و نوشتهء من در نزد بعضی از طرفداران «جنبش سبز » که چون آقای کرمی فکر می کنند نيز جزو «ممنوعه» ها است و مسلماً می شود تصور کرد که «وزارت ارشاد» دولت ايشان و آقای مهندس موسوی هم همچنان به آن اجازهء نشر نخواهد داد. در عوالم مذهبی اين «انحراف» همانی است که «ارتداد» خوانده می شود و حکم شرعی آن هم روشن است، با اين تفاوت که اکنون، در دوری از بازوی سرکوب اصلاح طلبی، دستور «خفه شو!» با يک عبارت «با احترام» هم زينت می يابد تا نهايت تساهل و تمدن به نمايش گذاشته شود: «با احترام، انحراف ممنوع!»
من براستی نمی دانم که آيا در باقی ماندهء عمرم روزی هم فرا خواهد رسيد که «مخالف» بتواند حرفش را بزند و «منحرف کننده» و «منحرف» و «مرتد» شناخته نشده و راهی بند ۲۰۹ زندان اوين نشود؟ وقتی منی که در گوشهء دنور، در دورترين نقطه از ايران، نشسته ام و مقاله هايم هم در چهارتا و نصفی سايت اينترنتی ـ که همگی هم در ايران فيلتر می شوند ـ انتشار می يابد به سکوت دعوت می شوم (البته «با احترام») تکليف آن جوانی که در قلب تهران ممکن است دهان باز کند تا فرياد برآورد «زنده باد سکولاريسم» روشن است. اول «دوستان» به شانه اش می زنند و مشفقانه می گويد: «عزيز من، انحراف ايجاد نکن. شعار ما ابطال انتخابات و تجديد رأی گيری است ـ نه يک کلمه کمتر و نه يک کلمه بيشتر!»؛ و بعد، اگر اين عضو «موج سبز» پر روئی کرد و با زبان سرخ داد زد که «مرگ بر جمهوری اسلامی» به او اخطار خواهند کرد و بالاخره اگر بيشتر خيره سری کند، دورش را خالی می کنند تا برادران بسيجی بتوانند حالی اين «عامل نفوذی در ميان موج سبز سيدی»، و اين «کمونيست سلطنت طلب مجاهد» کنند که يک من دوغ چقدر کره دارد.
اينگونه است که بيشترين اعتراض ها به من به اين مقوله بر می گشت که گفته بودم «اصلاح طلبان جوانان ايران را فريفتند و به پای صندوق های رأی کشاندند». اعتراض اين بود که من به ملت ايران اهانت کرده و جوانان سلحشور و جان بر کف اش را فريب خورده خوانده ام؛ و اکنون نيز با طرح اين اماها و چراها در مسير جنبش «انحراف» ايجاد کرده ام. به من گفته شده که تو پير و بی ارتباط با ايران شده ای، نسل جوان را درک نمی کنی و، در نتيجه، حق نداری آنها را با خيالات و اوهام خويش گمراه کنی.
من اما اينگونه فکر نمی کنم و تضمين سلامت جنبش سبز سکولار و جوان ايران را، که دلير و جان بر کف برای آزادی و دموکراسی در ايرانی که خود را مالک آن می داند در خيابان های سراسر جهان ايستاده است، در بررسی و انتقاد دائم از هر حرکت آن می دانم و به سهم خويش می کوشم تا برای مخاطبين پراکنده ام در جهان فراخ توضيح دهم که چرا فلان کار اشتباه است و فلان انتخاب غلط. «احتراماً» هم ساکت نمی شوم، هم در سطح تاکتيک و هم در عرصهء استراتژی در شايستگی مهندس موسوی برای رهبری اين جنبش ترديد فراوان دارم، و سخت اميدوارم که بالاخره، پس از سی سال، فضای سياسی زندگی ما از بحث های مذهبی دربارهء نحوه حکومت درست اسلامی خالی شود. و بخاطر همين اميد نيز هست که فکر می کنم نبايد، به قول ناصر خسرو، با ريختن لفظ دری به پای خوکان جمهوری اسلامی عمرم را تلف کنم.

behman

Mehdi Karami

mehdimehdi karimi

Keyanoosh Asa

keyanoosh

asa1

asa2

Kaveh Alipour

dove

temeh Rajabpour and her daughter

fatemeh

مله محمد رضا مدحی تازه کند و یا همان حاج رضا شجاعی وزارت اطلاعات

مدیران ارشد وزارت اطلاعات در میان سرکوبگران خیابانی






در اینکه سپاه پاسداران و نیروی انتظامی و حزب اللهی ها در اعتراضات اخیر دست به سرکوب و به خاک و خون کشیدن ملتی که خواستشان فقط رای و حق مسلمشان است داشته اند تا بحال در همین مجال بسیار سخن رفته است .
اما اینکه امروز فرماندهان نیروی انتظامی و بسیج و دیگر مدیران امنیتی ارشد کشور این اعتراضات و شورشها را ساخته و پرداخته غرب می دانند و حتا پا را از آن فراتر نهاده و اعلام کرده اند عوامل خارجی و خرابکار با لباس قلابی بسیج و سپاه و پلیس دست به خرابکاری می زنند بیش از هر چیز منرا یاد سخنان سعید الصحاف می اندازد که این روزها شبیه ترین فرد به آن در ایران کسی نیست جز همتای خود محسنی اژه ای وزیر اطلاعات
اما پشت صحنه این اعتراضات و کودتای خامنه ای چه کسی است و گردانندگان که هستند؟ در عکس فوق که لحظات ابتدایی حمله به دانشگاه تهران و متعاقب آن کوی دانشگاه هست شما چند تن از مدیران ارشد وزارت اطلاعات و از جمله محمد رضا مدحی تازه کند و یا همان حاج رضا شجاعی وزارت اطلاعات را می بینید که مدیر اداره مراقبت معاونت امنیت وزارت اطلاعات می باشد ، نامبرده همچنین رئیس کمیسیون امنیت مجلس خبرگان نیز می باشد ، گرچه شاید عکس فوق واضح نباشد اما برای من که مدتهای مدیدی با وی در گذشته ارتباط داشته ام براحتی قابل شناسایی است .عکسهای دیگری از وی شاید به شناسایی اش کمک بیشتری نماید
براساس اطلاعات موثق دریافتی وزارت اطلاعات نیز به عنوان یکی از بازوهای اصلی این کودتا و همچنین اداره مراقبت یعنی بخش زیر نظر ایشان این روزها سرگرم تهیه شوهای اعترافات بازداشت شدگان اخیر می باشد ، گفتنی فرد فوق چندی پیش نیزبا ترفندهای بسیار اقدام به ارتباط گرفتن با بسیاری از افراد اپوزیسیون نموده بود که این امر حاکی از آن است که نیت و تصمیم این کودتا از مدتها پیش در وزارت اطلاعات در جریان بوده است و اکنون از آن اطلاعات در شوهای ندامت و اعتراف استفاده می شود .
پی نوشت :
خوانندگانی که در مخالفت با این افشاگریها می گویند که این امر دامن زدن به خشونت است و رواج فرهنگ چشم در برابر چشم است بد نیست به آخرین سخنرانی مهندس موسوی توجه نمایند که در میان اساتید دانشگاه داشته است

توزیع اطلاعیه های ممنوعیت داد و ستد با بهاییان + عکس

مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران : بنا بر گزارشات دریافتی، افراد ناشناسی در طی روزهای اخیر اقدام به توزیع گسترده اطلاعیه هایی با استنادات مذهبی در خصوص ممنوعیت داد و ستد و ارتباط با شهروندان بهایی در منطقه مرودشت شیراز نموده اند. تصویری از اطلاعیه های مورد اشاره در پی می آید :



کاريکاتورهای آريا / مصباح در سایه

کاريکاتورهای آريا

استاد مصباح در سایه