نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۶ آبان ۱۲, جمعه

«در این هنگام که پرده‌های سیاه بدبختی و هزارگونه عوامل تیره‌روزی، سد بزرگی در مقابل ترقیات نسوان گردیده. در این زمان که اصول اجتماعی تمام ملل خاموش و عقب‌مانده، اصلاح و سر و صورت نوین به خود می‌گیرد.»خواسته زنان در ۹۰ سال قبل چه بود؟
این بخشی از نخستین سرمقاله نشریه‌ای است که اوراق زرد و نخودی‌رنگش با حروف سربی ۹۰ سال پیش در روز ۱۵ مهرماه ۱۳۰۶ شمسی در دست روزنامه‌فروش‌های جوان بالا رفته بود و سرکلیشه مشکی‌رنگش زیر آسمان ابری رشت با این عنوان خوانده شد: «پیک سعادت نسوان». روزنامه‌ای که یکی از نشانه‌های روشن جنبش برابری‌خواهی زنان ایران در یکصد و پنجاه سال گذشته است.

«پیک سعادت نسوان» یکی از نخستین روزنامه‌های زنان در ایران و در شهر رشت بود که به سردبیری روشنک نوع‌دوست منتشر شد؛ روزنامه‌ای که برخلاف بسیاری از نشریات زنان هم‌دوره‌اش در اعلام و احقاق حقوق زنان با صدای بلند و در تمام صفحاتش پرهیز نکرد.
 
در حقیقت «پیک سعادت نسوان» بعد از «زبان زنان» که توسط صدیقه دولت‌آبادی منتشر شد و «جهان زنان» که سردبیرش فخرآفاق پارسا بود، سومین مجله جنبش زنان ایران برای به‌ دست آوردن حقوق برابرشان با مردان بود.

روشنک نوع‌دوست مدیر این روزنامه متولد ۱۲۷۳ خورشیدی در شهر رشت بود. مادرش سلمه نام داشت و پدرش حاج سید حسین طبیب یا دکتر آقانور معروف رشت بود.

آقانور که طبیب درس‌خوانده فرانسه بود با وجود همه محدودیت‌هایی که برای آموزش دختران وجود داشت، روشنک را نزد بهترین استادان زمانه خود فرستاد و او علاوه بر ادبیات فارسی و ریاضی به زبان فرانسه و ادبیات عرب نیز مسلط شد. درباره زندگی خصوصی روشنک نوع‌دوست اطلاع زیادی در دست نیست. می‌دانیم همسرش کتاب‌فروشی معروف تجدد را داشت.
 
ازدواجی که به نظر می‌رسد دوام زیادی نداشت و روشنک که در رویای مشروطیت و آزادی‌خواهی بود فعالیت خود را بر آموزش و توانمندسازی زنان ایران معطوف کرد. او که به کتاب‌ها و مجلات فرنگی دسترسی داشت می‌دانست مشکل زنان ایران عقب نگه‌ داشتن و بی‌سوادی آن‌ها بود.
 
نوع‌دوست به همراه دوستانش جمعیت فرهنگ در رشت را بنیانگذاری کرد؛ جمعیتی که بعدها با تلاش روشنک نوع‌دوست تبدیل به انجمن دیگری به اسم «پیک سعادت نسوان» شد.

جمعیتی که کار مهمشان راه‌اندازی مدارسی برای دختران و آموزش و توانمندسازی آن‌ها بود.
 
او جلساتی را برای زنان می‌گذاشت و به آن‌ها از ارزش داشتن سواد و شناخت حقوقشان می‌گفت. آن‌ها در کنار جلسات قرائت‌خانه‌هایی مخصوص زنان راه انداختند که در آن زنان با کتاب و سوادآموزی آشنا می‌شدند.

یکی از اتفاقات مهم در انجمن انتشار مجله «پیک سعادت نسوان» بود؛ نشریه‌ای در ۸ صفحه که در حقیقت دومین نشریه زنان در رشت بود. روشنک نوع‌دوست همان‌طور که یکی از نویسندگان روزنامه در شماره اول آن نوشت مدت‌ها بود که در خیال راه‌اندازی نشریه‌ای برای زنان بود.
 
در راه انداختن این نشریه محمدخان تربیت رئیس معارف وقت به او کمک زیادی کرد. اداره نشریه دفتر مدرسه سعادت نسوان در سبزه میدان رشت بود. این نشریه تا ۱۳۰۹ به طور پراکنده منتشر شد.

عمده مطالبش در مورد حقوق و جایگاه اجتماعی زنان و اهمیت تربیت کودکان بود. این نشریه اما با مشکلات زیادی روبه‌رو بود؛ محدودیت‌هایی که از سوی حکومت بر این نشریه وارد می‌شد آن را به مرز تعطیلی برد. اما این نشریه مانند بسیاری از تلاش‌های پیشروان جنبش زنان ایران راهی را گشود تا زنان ایرانی بتوانند حقوق خود را نه به خواست و اراده حکومت‌ها که تلاش خودشان به‌ دست بیاورند.

نخستین شماره این نشریه که درست ۹۰ سال پیش منتشر شد یک مانیفست زنانه در برابر جامعه مردسالار پایان دوران قاجاریه و ابتدای دوران پهلوی است؛ مانیفستی که بعدها بخشی از نقشه راه فعالان حقوق زن در ایران شد.

بیدار شدن از خواب غفلت
نخستین شماره مجله «پیک سعادت زنان» که در ۱۵ مهر ۱۳۰۶ شمسی زیر دستگاه چاپ مطبعه اتحاد رشت رفت را می‌توان در نوع خود یکی از پیشروترین نشریات زمانه خود دانست. نوع‌دوست با آنکه در شماره چهارم نشریه تاکید کرد «فمی نیست» نیست اما در این شماره دقیقاً نکاتی را گوشزد می‌کرد که در اندیشه فمینیست‌های نسل اول از آن صحبت می‌شود و آن هم آموختن سواد به زنان برای بالا رفتن سطح فرهنگ و دانش عمومی جامعه است.

نوع‌دوست در مقاله اول این نشریه با اشاره به وضعیت اسفناک و رقت‌آور حیاتی و معارفی نسوان ایران، بالا بردن سطح دانش زنان را هدف اصلی انتشار روزنامه دانست و نوشت: «ما هم به نوبه خویش بیش از این سکوت را جایز ندانسته، خامه ناتوان را به دست گرفتیم که تا حد امکان عوامل و وسایل تبه‌روزی را نشان داده، اصلاحات اساسی آن‌ها را خواستار شویم.
 
با مقدماتی که از نظر قارئین محترم گذشت، مجله ما نیز خود را برای مبارزه اجتماعی تجهیز کرده در سلک مطبوعات عالم نسوان ایران منسلک و یگانه شمع ضعیفی است که در راه ترقی و سعادت نسوان گذاشته می‌شود و به استظهاری که به مساعدت‌های مادی معنوی و حسن استقبال اشخاص جوانفکر و آزادمنش و نویسندگان معظم مملکت و خواتین محترمه دارد، خود را موفق دانسته، امیدوار است قدم‌های سریعی در راه تعالی و نجات و تثبیت حقوق مدنی نسوان از پیش بردارد.»

نکته جالب در مقالات شماره اول پیک سعادت نسوان محدودیت‌هایی بود که زنان آن روزگار اشاره کرده‌اند. در مقاله سوم نشریه که دکتر آقاخان نوشته بود به محدودیت خروج از خانه و همقدم و شانه به شانه شدن با مردان اشاره می‌کند. دکتر آقاخان که این مقاله را تقدیم به مادران کرده بود، نوشت: «طرفدار نیستم! برعلیه هم نه. تمنا دارم ملامتم نکنید، بی‌فکر و شعورم نخوانید. تا دلیل اقامه کنم و وجدان مادری را حکم قرار دهم.»

نویسنده از نرفتن زنان به بیرون از خانه به همراه شوهرشان و گشت‌وگذار در فضای عمومی انتقاد دارد و می‌گوید: «هیچ کس را سراغ نداشته باشید از هر صنف و هر طبقه که مایل نباشد در باغ و سبزه‌زاری با خانم خود گردش نکرده و از هوای آزاد استفاده ننماید! پس چه چیز جامعه را از کلمه آزادی نسوان عصبانی می‌سازد؟ همانا عدم اعتماد است.
 
در فرنگ و ممالک آزاد در گردش و سیرگا(ه)ها، کمتر دیده می‌شود مردی به زنی نگاه یا به زنی توجه و التفاتی نمایند، مگر عفت و ناموس خود را حرفه خود قرار داده باشند. این قبیل زنان هم کمتر در گردشگاه‌های عمومی خود را می‌بازند. زنان ما باید بدانند که هر چیز گران و نفیس به واسطه کمیابی اوست و هر چیز را که عامه توانست به آسانی تدارک کند، هر قدر نفیس و قابل اعتنا باشد طولی نخواهد کشید که از قیمت افتاده، خوار و خفیف خواهد شد. پس قدسیت و احترام مادر آن است که سرمایه غرور خود را به رایگان نفروشد.»

مقایسه نسوان ایران با زنان ممالک متمدنه
یکی از مقاله‌های خواندنی نخستین شماره پیک سعادت نسوان نامه‌ای است که به نظر می‌آید توسط خود نوع‌دوست نوشته شده است.
 
این مقاله که تیتر آن «مقایسه نسوان ایران با زنان ممالک متمدنه» است، این‌گونه آغاز می‌شود: «خواهر عزیزم اینک قلم به دست گرفته می‌خواهم دیده دل خود را باز کنم و بدبختی‌های زنان هموطن خود را که ضرر آن بالنتیجه متوجه مردان و هیئت اجتماعیه این مملکت فقیر وامانده از شاهراه تمدن ترقی می‌شود، شرح دهم. در ضمن از دور یک نظر به وضعیت ترقیات روزافزون ممالک اروپا و آمریکا و ملل مترقی مشرق، از قبیل مصر و ترکیه جوان و ژاپن نوشته، به شما تذکار دهم. هرچند دایره اطلاعاتم در این قسمت محدود است ولی جا دارد بالاخره به یک وضعیت رقت‌آور خود گریه کنیم. هنوز اغلب مردان مملکت ما به متابعت پدران والامقام خود، زنان را جز بشر ندانسته برای آن‌ها به هیچ‌وجه حقوقی قائل نیستند، در صورتی که شریعت مطهره اسلام چه سفارشات و تاکیدات درباره زنان به عمل آمده و چه بسا احادیث و اخبار از حضرت ختمی‌مآب و ائمه اطهار در این زمینه به جا مانده. آقایان محترم گویا قسمتی از آن‌ها بی‌خبر و برخی هم برای اجرای لجاجت خود آن‌ها را عملی نمی‌کنند، جای افسوس و نگرانی و افسوس است برای ما زنان ایرانی!!»

به نوشته نویسنده این مقاله: «در ممالک راقیه علوم و معارف برای مردان و زنان به طور تساوی اجرا و اعمال می‌شود و بنا به احصائیه‌ای که در جراید از نظر می‌گذرانیم، در سال هزاران زن علاوه بر آن تکالیف انفرادی را انجام می‌دهند، به خیال خدمات نوعی و اجتماعی افتاده، در فکرند که به وسیله اختراعی، یکی از ضروریات بشری را رفع نمایند و اغلب موفقیت حاصل نموده تاج افتخار به سر می‌نهند. ما در کجاییم، چه فکر می‌کنیم، که زنان غرب نزدیک است قدم به قدم با مردان شریک شوند. در انتخابات دخالت نمایند، بالاخره مقام ماموریت‌های سیاسی و غیره را اشغال نمایند!»

نویسنده زنان ایران را با زنانی مقایسه می‌کند که به گفته او مدارس عالیه و وسایل تحصیل کافی دارند: «البته برای شما تولید سوءتفاهم نخواهد شد که من می‌خواهم این یادداشت‌ها را به عنوان یادگار به شما تقدیم نمایم و تا حدی ثابت کنم که علم در وضع زندگانی‌ها تغییرات کلی داشته. اگر ما زنان ایرانی هم به اندازه کفایت از آن برخوردار می‌شدیم، جنبشی نموده و تکانی خورده، موافق مقتضیات ملی و مذهبی خود تغییراتی در وضع معیشت خود داده و به اصلاحات حقه‌ای موفق می‌شدیم.»

سوادآموزی راه نجات زنان
یکی دیگر از مقالات شماره اول نشریه «پیک سعادت نسوان» مطلبی با عنوان «علت تیره‌روزی نسوان و علاج آن» به قلم اشرف قائم‌مقامی است. زنی که خود را خادم فرهنگ نامیده و مشخص است از معلمان مدرسه پیک سعادت نسوان رشت بوده است.

او مقاله را با این جمله که به دنبال علت تیره‌روزی و بدبختی زنان ایران است، آغاز می‌کند: «به واسطه فاقد بودن تحصیلات کافی نمی‌توانستم درک نمایم، گرچه باز هم معرفت و تحصیلاتم تا آن درجه نیست که بتوانم راه حقیقی و علت واقعی این بدبختی را شرح دهم ولی فعلاً قلم شکسته خود را به دست گرفته و آنچه که به فکر ناقص و عقل قاصرم می‌رسد به رشته تحریر درمی‌آورم و از قارئین محترم استدعا می‌نمایم اگر دلیل واضح‌تر و راهی روشن‌تر به خاطرشان می‌رسد، بر این کمینه منتی گذارده و از قرائتش مستفیض فرمایید. حال می‌خواهیم بدانیم که چرا تا به حال نسوان ایرانی از قافله تمدن عقب‌ مانده و در وادی جهل سرگردان بودیم. علت این غفلت کدام وجه بوده؟»

نویسنده این بیچارگی را به واسطه مادران سلف ایرانی می‌داند که در قرون متمادی در وادی ضلالت زندگی کردند و دلیل این عقب‌افتادگی را چنین می‌نویسد: «به واسطه افکار ناپسندیده رجال و عقاید مستبدانه ایشان بود که آنان را محاط نموده به حدی که می‌توان تصور نمود که در چندین قرن قبل، زن‌ها حقوق خود را نشناخته و کلی آزادی و اختیارات و بیشتر از همه علم و تربیت را از دست داده، به طوری جهالت و نادانی در مغزشان پرورش کرده بود که کسب علم را برای نسوان از قبایح شمرده، چنانکه تصور می‌کردند شاید زنی بیچاره به واسطه داشتن جزئی سواد مرتکب اخلاق فاسده و بی‌ناموسی گردد و غافل از این که از جهالت و نادانی، بیشتر این‌طور اعمال قبیحه به ظهور می‌رسد. حتی در معاشرت هم ایشان را منع می‌نمودند، در این صورت قسمت عمده آن‌ها نه معنای وطن را می‌دانستند و نه ذره‌ای لذت اجتماعی را درک می‌کردند. تصور می‌نمودند که دنیا همان خانه محقر ایشان است.»

قائم‌مقامی این مشکلات را باعث عقب‌ماندگی زنان و افتادن در چاه زندگی می‌داند که هیچ ثمری نداشته است. اما او اقداماتی که در سال‌های قبل برای باسواد شدن زنان شده را مثبت شمرده و می‌گوید: «خوشبختانه از حسن‌نیت بعضی از رجال متمدن عصر حاضر زنجیر گرانبار استبداد که از زمان قدیم به طریق اکمال نسوان ایرانی را محاط کرده بود امروز گسیخته گشته و نعمت آزادی و کسب علم شامل حال ما گردید. چنانکه می‌توانیم بدون معارضه، قدم در جاده تحصیل و تهذیب اخلاق گذارده، لباس علم و دانش را پیرایه پیکرهای ظریف خویش قرار دهیم و خود را در جرگه متمدنین علم داخل سازیم و از مادران امروز خود متشکریم که ما را برای فردا، یعنی آتیه درخشان وطن عزیز ما ایران، تربیت می‌نمایند.»

با وجود چنین نقطه روشنی اما نویسنده افرادی که به سمت سواد رفته‌اند را معدود دانسته و معتقد است بخش زیادی از جامعه هنوز به واسطه مقید بودن به قید اسارت در مهد غفلت غنوده و مغز ایشان حاضر برای درک معرفت و کسب علم نشده «پس می‌توان گفت که غالب از ما هنوز در وادی ضلالت قدم زده و از حقوق بشریت خود محرومیم.»

او نخستین وظیفه‌ای که برای طبقه زنان فرض و بر طبقه مردان واجب است را، همانا تحصیل علم و تکمیل اخلاق نسوان می‌داند: «به واسطه آن که زنان در عالم، نصف اجتماع بشر هستند و اگر در این قسمت عمده از نوع بشر دارای تحصیل و صاحب علم نباشد گذشته از آن که خود دارای شرافت و سعادت نمی‌شوند، محقق است که خانواده و فامیل بلکه یک ملتی به واسطه وجود آن‌ها به وادی عدم و نیستی رهسپار می‌گردد.»

قائم‌مقامی آموزش تحصیل برای زنان را واجب می‌داند و معتقد است: «در اداره کردن امور داخلی خانواده و تربیت جگرگوشگان خویش بصیرت تام حاصل نموده و با دست‌های تربیت شده خود بنای سعادت خویش و فرزندان و شوهر خود را استوار نماید. پس اگر زن علم نیاموزد و تربیت نشود، به عقیده سخیفه خود باقی مانده و عمر گرانبهای خود را در عالم جهالت خواهد گذرانید و نیز اداره کردن امور خانه و تربیت کودکان معصومی که دست قدرت احدی بر دامنش نهاده و عطوفت و رافت مادرانه او را لازم دارند، بازمانده، باعث بدبختی کشور و وطن خویش می‌گردند. زن تربیت شده و خانه‌دار است که ملت باشرف و سرباز جانباز و صنعتگر ماهر و مادر عفیفه و خانه‌دار ایجاد می‌کند.»

این نویسنده آرزو می‌کند که: «تحصیل نسوان ایران نیز اجباری می‌شد تا آنکه معرفت به مرتبه حقوق خود پیدا نموده و بتواند خود را از گرداب حقارت و بدبختی نجات دهند و بدانند تنها چیزی که می‌تواند ما را از این بدبختی و فلاکت کنونی نجات داده و از گرداب پستی و انحطاط خلاصی دهد، همانا تحصیل علم و تکمیل اخلاق است زیرا مسلم است که وقتی ما با یکدیگر متحد و یکی شدیم، دست‌های انتقام را از آستین بیرون آورده، کلنگ‌وار بر سر آن اشخاص که به علم و تربیت ما قائل نیستند فرود خواهیم آورد و به آن‌ها خواهیم فهماند که ما اگرچه زمانی در نظر شما خوار و بی‌مقدار بودیم اما حال بدانید ما دارای همان مقام و قدرتی هستیم که خدا و اسلام، مذهب ما به ما کرامت فرموده است و در موقعی که ما را زنده‌به‌گور می‌نمودید، نعمت زندگی را به ما اعطا و در تحصیل علم ما را با شما برابر نمود.» قائم‌مقامی در انتها از زنان می‌خواهد که ادامه این مسیر برای دستیابی به علم و دانش را طی کنند و بتوانند خودشان را به جامعه مردان برسانند.

زنانی که ضعیفه خوانده می‌شدند
نخستین شماره پیک سعادت نسوان اما با مقاله‌ای از مهکامه محصصی به پایان می‌رسد که مانند مقاله نخستین به انتشار نشریه‌ای با خط مشی انتقادی در حوزه زنان می‌پردازد.

نویسنده در این مقاله با انتقاد از وضعیت نشریات زنان در ایران می‌نویسد: «قسمت مهمی از نسوان ما احتیاج شدیدی به فراگرفتن آداب زندگانی و شناختن تکلیف و وظایف اجتماعی و آشنا شدن به مراتب ترقی و تمدن دارند که همه این مهمات را باید یک مجله با وقار و آبرومند زنانه ایفا نماید و آن‌ها را به وسیله طرح مقالات مفیده و تعقیب مسائل نافعه به شاهراه تعالی دلالت کند.»

در بخشی از این مقاله با بیان اینکه ما از کاروان تمدن خیلی عقبیم و زنان ما نسبتاً از ما عقب‌تر،‌ می‌نویسد: «فقر و نکبت، جهل و فساد اخلاق مانند مرض خوره سراپای ما را فراگرفته و ساکنین این کشور را به موت و فنای فجیعی تهدید می‌کند. نسوان کشور ما به واسطه تضییقات و فشار و عناد مردان همین مملکت متاسفانه به اسرار تعلیم و رموز تربیت آشنا نیستند و به این دلیل نمی‌توانند دختران هنرور و پسران لیاقتمند به جامعه تحویل بدهند.»

همراه با پوتین‎

در درگیری در مرز چالدران ایران ۸ نگهبان مرزی کشته شدند


Türkei Esendere Grenze Iran (Getty Images/AFP/B. Kilic)
گروه‌های مسلح در منطقه مرزی چالدران، ۸ تن از نیرو‌های هنگ مرزی چالدران کشته شدند. 

به گفته وی سه نفر از مرزبانان کشته‌شده کادر و ۵ نفر دیگر سرباز وظیفه بوده‌اند.
افزایش کشمکش با نیروهای کرد
چالدران با حدود ۴۵ هزار نفر جمعیت در شمال غربی آذربایجان غربی قرار دارد و مرکز آن شهر سیه‌چشمه است؛ چالدران از مرتفع‌ترین شهرهای ایران است.
مرزهای شمال غربی ایران و برخی ازشهرهای این منطقه در ماه‌های اخیر صحنه درگیری دستجات مسلح کرد و نیروهای دولتی بوده است.

صلاحات سال‌ها پیش مُرد. همین!


سعید حجاریان در دوره‌ی دوم خاتمی گفت «اصلاحات مرد. زنده باد اصلاحات.» منظور وی آن بود که اگر خاتمی و دولتش در برآورده کردن مطالبات ناموفق بوده‌اند اصلاح‌طلبی زنده است و روزی دیگر سر بر خواهد آورد. او درست می‌گفت و چهار سال بعد از واگذار شدن دولت به جناح نظامی-امنیتی اصلاح‌طلبی در قالب جنبش سبز سر برآورد. عدم موفقیت خاتمی در لوایح دوقلو، بسته شدن بیش از صد نشریه و روزنامه در یک دوره‌ی یک ساله، زندانی شدن صدها روزنامه‌نگار و نویسنده و فعال سیاسی، حمله به خوابگاه دانشجویان دانشگاه تهران و تبریز و قتل‌های زنجیره‌ای سیاسیون و نویسندگان آنها را از اصلاح‌طلبی منصرف نکرده بود. اصلاح‌طلبان در دوران دولت اول احمدی نژاد دست از مطالبات خود برنداشته و تحت فشار نیروهای امنیتی و نظامی و شبه نظامی بودند.
اما جنبش سبز به جای تحکیم مواضع اصلاح‌طلبان آنها را به کلی از اصلاح‌طلبی منصرف کرد. در سال‌های بعد از جنبش سبز، جریان اصلاح‌طلبی در مواجهه با امواج سهمگین سرکوب‌ها (کشتار خیابانی بیش از صد نفر، دادگاه‌های فرمایشی و نمایشی، بیش از ده هزار زندانی سیاسی، شکنجه و سوء رفتار با زندانیان، و رسوایی کهریزک) و خروج بخش قابل توجهی از فعالان این جنبش به خارج از کشور، همه‌ی مطالبات جنبش را کنار گذارد و تنها نام «اصلاحات» را یدک کشید. البته اصلاح‌طلبان به جای بیعت فوج فوج با خامنه‌ای و سپاه و روحانیون مورد تایید خامنه‌ای می‌توانستند سکوت پیشه کرده و منتظر زمانی باشند که نارضایی عمومی افزایش و ظرفیت سرکوب حکومت کاهش یابد تا خواستار همه‌پرسی و انتخابات آزاد شوند. اما آنها نتوانستند دوری از قدرت و منابع ناشی از آن را تحمل کنند. به همین علت عملا از قالب معترض و منتقد خارج شدند.
مرگ جنبش اصلاح‌طلبی و تبدیل شدن اصلاح‌طلبان به بخشی دیگر از حامیان خامنه‌ای و سپاه را در مواردی به روشن می‌توان مشاهده کرد. ذیلا به برخی از آنها اشاره می‌کنم.
ag58ehtfykloi_small.jpgاز روحانی تا لاریجانی
محمد رضا تابش از اصلاح‌طلبان شناخته شده درمورد احتمال حمایت اصلاح‌طلبان از علی لاریجانی در انتخابات ۱۴۰۰ می گوید: «در این خصوص باید به تصمیم برسیم. اگر ما کاندیدا داشته باشیم و کاندیدای ما از سد شورای نگهبان بگذرد، دیگر این سوال نمی‌تواند سوال درستی باشد.» (اعتماد ۲۴ مهر ۱۳۹۶) همین که علی لاریجانی در میان نامزدهای احتمالی اصلاح‌طلبان در نظر گرفته شده است (که احتمال این در نظر گرفتن زیاد است چون شورای نگهبان به احتمال خیلی زیاد نامزد اختصاصی آنها را رد خواهد کرد) گویای تحولی است که در این گروه صورت گرفته است. در دهه‌ی هفتاد اصلاح‌طلبان علی لاریجانی را از اعضای محفل سرکوب معرفی می‌کردند (با تولید و پخش برنامه‌هایی مثل هویت و چراغ و پخش مدام اعترافات ویدیویی اصلاح‌طلبان) و این موضوع با توجه به ریاست وی بر رادیو و تلویزیون دولتی و پیشینه‌ی وی در بخش‌های امنیتی سپاه باورپذیر بود.
اکنون می‌توان پرسید که علی لاریجانی معتدل و اصلاح‌طلب شده یا اصلاح‌طلبان دیگر اصلاح‌طلب نیستند. البته پشتیبانی آنها از حسن روحانی در حالی که وی را در دهه‌ی هفتاد و هشتاد یک کودتاچی می‌دانستند (وقتی جای موسوی خوئینی‌ها در مرکز تحقیقات استراتژیک را گرفت) نیز نوعی عقبگرد از مواضع گذشته بود.
توهم دوگانگی‌ها
پس از اعلام تحریم سپاه و عدم تایید پایبندی جمهوری اسلامی به تعهدات اتمی خویش توسط دونالد ترامپ رئیس جمهور امریکا، سه چهره‌ای که اصلاح‌طلبان سال‌هاست به عنوان چهره‌های میانه‌رو و مخالف گسترش طلبیو تنش‌زایی جمهوری اسلامی به مردم ایران و دنیا معرفی می‌کنند یعنی حسن روحانی، محمد جواد ظریف و محمد خاتمی به طور کامل و به صراحت از برنامه‌های موشکی و مداخلات نظامی سپاه پاسداران حمایت کردند و دو تن اول سازمان سرکوب را بدون هیچ مبنایی محبوب معرفی کردند. اگر کسی در سیاست ورزی‌اش چارچوب و اصولی داشته باشد تحت شرایط روز مواضعش را ۱۸۰ درجه تغییر نمی‌دهد. بنابراین نمی‌توان گفت که این سه تن و دیگر افراد و گروه‌های معروف به اصلاح‌طلب صرفا در برابر سخنان ترامپ (که آنچه در مورد جمهوری اسلامی و سپاه گفت همه بیان واقع بودند) مواضع دیگری گرفتند. آیا دقیق‌تر نیست که بگوییم افرادی مثل سه تن فوق سخنان ترامپ را بهانه قرار داده و منویات قلبی خود را بیان کرده‌اند؟ آنها که همه از مدافعان جمهوری اسلامی هستند طبعا باید از سپاه و برنامه‌های آن دفاع کنند. آنها حتی در دوره‌هایی که مخالف رفتارهای سپاه و موشک پرانی‌ها نمایانده می‌شدند از سپاه عملا حمایت می‌کردند.
توهم تدبیر و امید
برای مرگ اصلاح‌طلبی کافی است به رفتار دولت تحت حمایت اصلاح‌طلبان در پنج سال گذشته نگاه کنید. در طی سه روز متوالی در مهر ۱۳۹۶ شهروندان ایرانی مطلع شدند که وزیر نفت دولت روحانی دختر عضو مجلس را استخدام می‌کند، همان وزیر برای ویلای وزیر اقتصاد به طور اختصاصی لوله‌ی گاز می‌کشد و نه صرفا وزرای امنیتی و سیاسی بلکه وزیر علوم هم باید به تایید خامنه‌ای برسد و وی ۱۰ فرد پیشنهادی را رد کرده است. گزارش فساد وسوءاستفاده‌های دولت از قدرت در کنار واگذاری تصمیم‌گیری‌ها به بیت و خامنه‌ای و سپاه مثنوی یک من کاغذ می‌شود. طرفه اینجاست که گروهی تحت عنوان دهان پرکن «اصلاح‌طلب» دولتی را که تک تک وزرایش وزرای خامنه‌ای هستند و رئیس آنها نیز یکی از شش منصوب شورای نگهبان است تحت عنوان دولت امید و تدبیر به مردمی که گزینه‌‌ی دیگر در برابرشان یکی از قصابان حاکم بر کشور (یکی از صادرکنندگان احکام کشتار هزاران زندانی در سال ۶۷) است می‌فروشند.
هنگامی که به جای مصباح و جنتی، دری نجف آبادی و ری شهری و فلاحیانبه عنوان نامزدهای فهرست تدبیر و امید برای مجلس خبرگان فروخته می‌شدند یا اعضای فهرست اصلاح‌طلبان خویشاوندان ناشناخته‌ی دیگر سیاسیون این جناح بودند ذهن بیعت کنندگان به هیچ وجه قلقلک داده نشد که چه فرقی میان آنها وجود دارد. دهن کجی به خامنه‌ای در حالی که قدرت مطلقه را در کشور در اختیار دارد کدام هدف و مطالبه‌ی اصلاح‌طلبان را محقق کرده است؟ کدام رفتاری از اصولگرایان سر زده و جناح اصلاح‌طلب از آن خودداری کرده است؟
دنباله‌ی دولت احمدی نژاد
هفتاد و شش درصد مدیران دولت روحانی همان مدیران دولت احمدی نژادند، نیمی از وزرا دارای سوابق امنیتی و نظامی و گوش به فرمان بیت و سپاه هستند، و دولت در همه‌ی موارد (از واگذاری لغو کنسرت‌ها به ائمه جمعه و سند ۲۰۳۰ یونسکو تا واگذاری سیاست خارجی در منطقه به سپاه و پرداخت منابع مالی به تاراج رفته توسط قرض الحسنه‌ها) در برابر خواست‌های اصولگرایان کوتاه آمده است. با این حال دولت روحانی به عنوان دولت میانه‌رویی که مقابل اصولگرایان است به مردم معرفی می‌شود آن هم به خاطر مجموعا ده تا پانزده جمله‌ی روحانی در دوران کارزارهای انتخاباتی یا هر چند ماه یک بار. آیا بعد از سه دهه نمی‌توان انتظار داشت کسانی که واقعا خواهان تغییر و اصلاح در کشور هستند چشمان خود را باز کرده و جریان اصلاحات را زیر سنگ قبری پر از گرد و غبار مشاهده کنند، سنگ قبری که کسی حتی آب هم روی آن نمی‌ریزد؟
دولت تدبیر و امید مثل دولت احمدی‌نژاد مدام دروغ می‌گوید (ظریف بالاترین رکورد را دارد)، آمارها را جابه‌جا می‌کند، اختلاس‌ها ادامه دارد (مثل اختلاس هشت هزار میلیاردی در صندوق ذخیره‌ی فرهنگیان)، هزینه‌های دولت و نقدینگی رشد آسمان‌خراشی داشته، سانسور کتاب و فیلترینگ و پارازیت‌ها به همان شکل گذشته ادامه دارد، اشتغال وضعیتی مصیبت‌بار دارد و بازداشت روزنامه‌نگاران و گروگانگیری شهروندان غربی ادامه دارد. معلوم نیست چه تفاوتی میان دولت روحانی و دولت احمدی‌نژاد و میان اصلاح‌طلبان و اصولگرایان وجود دارد.
نکته‌ی شگفت‌انگیز دیگر آن است که اصلاح‌طلبان این توهم دوگانگی را نه فقط به بخشی از مردم ایران بلکه به چپ اروپایی و امریکایی هم فروخته‌اند و رسانه‌های چپگرای غربی از ظریف و روحانی به عنوان میانه‌رو یاد می‌کنند.
باور فرا عقلی به اصلاح‌طلبی
گروه‌ها و افراد مشهور به اصلاح‌طلب چه کارهایی باید بکنند یا نکنند تا افراد حامی آنها قبول کنند که اصلاح‌طلبی مرده است؟ ظاهرا هیچ عملی از آنها چنین کارکردی ندارد. طرفداران اصلاح‌طلبی در چارچوب جمهوری اسلامی به نحوی تحقیق ناپذیر و ابطال ناپذیر باور دارند که در ایران تحت این نظام اصلاح ممکن است، یک جریان سیاسی به نام اصلاحات وجود دارد، و افراد باید در هر انتخابات بدان رای دهند بدون آن که سه دهه تحت این جریان اصلاحی در کشور صورت گرفته باشد. در عربستان سعودی تنها چند زن پشت فرمان اتومبیل نشسته و ویدیوی آن را پست می‌کنند (به اضافه‌ی فشارهای بین المللی) و دولت عربستان سعودی رانندگی زنان را آزاد می‌کند اما در ایران صدها هزار زن در اعتراض به حجاب اجباری در اسفند ۱۳۵۷ به خیابان می‌آیند اما حکومت کارش را می‌کند. سه میلیون نفر در ۲۵ خرداد ۱۳۸۸ به خیابان می‌آیند و حتی یک روزنامه رفع توقیف یا یک نفر برکنار نمی‌شود و یک قانون و سیاست تغییر نمی‌کند. در سه دهه‌ی گذشته حتی در یک مورد حکومت قدمی برای نشان دادن اصلاح پذیری خود نشان نداده و هنوز جریانی در داخل و خارج کشور به اصلاح پذیری آن باور دارند. این امر موجب تعجب کسی نمی‌شود؟