نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۱ دی ۲۱, پنجشنبه

انشعاب و جدایی؛ واقعیتی اجتناب ناپذیر یا عارضه ای فرهنگی

گفتگو با فاتح شیخ


مجید خوشدل

155376588KJ.jpg
www.goftogoo.net

در حاکمیت هایی از نوع حکومت اسلامی ایران، شرایط سیاسی- اجتماعی آلترناتیو سیاسی شدن آنقدرها سخت و دشوار نیست. حاکمیتی که با نظام سیاسی فاشیسم تداعی می شود و دامنۀ دخالت و سرکوب سیاسی و اجتماعی را به خصوصی ترین حوزه های زندگی انسانهای آن جامعه برده است. با این حال نیروهای سیاسی مخالف این حاکمیت؛ از چپ و راست و میانه هنوز اندر خم کوچه ای هستند که سی و اندی سال پیش در آن گرفتار شده و هرگز نتوانستند از آن به سلامت عبور نمایند... چرا؟

* * *

تو در تو و لایه لایه بودن ارزش ها و قانونمندی های جامعه سنتی، همزیستی انسانهای این جامعه را با جوامع مدرن دشوار، و همجواری اش را با دستاوردها، روابط و فرهنگ نوین گاهی غیرممکن می سازد.

مقایسه های شرطی شده «خود» با «دیگر»ی (مقایسه «فرهنگ خودی» با «فرهنگ بیگانه») که معمولاً با ارزش گذاری بر «خود» (فرهنگ خودی)، به صورت مکانیسم های دفاعی انسان خودمدار در بخش های مختلف جامعه بروز پیدا می کند، مرحله گذار به مدرنیته را در این جوامع طولانی، و پای بندی عملی انسان خودمدار به قانونمندی های جامعه مدرن را دشوار می سازد.

دستگاه و ساختار ارزشی انسان روستایی و حاشیه شهری، اگر اصالت دادن بر استفاده از بیل و کلنگ و حدیث و آیه در برابر تراکتور، ماشین الات، تقسیم کار، مسئولیت پذیری مدنی و.... باشد، کنشگر سیاسی و متفکر جوامع سنتی نیز می تواند مجهز به مجموعه ای از راهکارها و تولیدات فکری جوامع مدرن باشد، اما همچنان در زندگی اجتماعی، سیاسی وی شاهد بازتولید سنّت و فرهنگ سنتی باشیم. این انسان می تواند خود را یک مارکسیست، ناسیونالیست، سکولاریست، لیبرالیست، مذهبی یا لامذهب در اپوزسیون یک نظام سیاسی تلقی کند. اما این روبناها سیکل معیوب انسان خودمدار و نقش ویرانگر وی در روندهای اجتماعی را تعدیل که نمی کند، به دلیل قرار گرفتن او در خارج از دایره قدرت، می تواند عمیق تر و ریشه دارتر نیز نماید.

فاتح شیخ؛ از فعالان سیاسی خوشنام به پرسش های من در پیوند با کارنامه فعالیتهای عملی بزرگترین سازمان سیاسی طیف چپ در اواخر دهه نود و سالهای آغازین هزاره جدید میلادی پاسخ می دهد.

گفتگوی تلفنی زیر بر روی نوار ضبط شده است.


* فاتح شیخ، ضمن تشکر از شرکت تان در این گفتگو؛ به عنوان یک کنشگر سیاسی قدیمی، فشرده ای از زندگی سیاسی تان را با من تقسیم کنید. لطفاً اظهارنظرتان کوتاه و تیتروار باشد.

- خیلی ممنون ام. از شانزده سالگی؛ از 54 سال پیش فعالیت سیاسی ام در زمان شاه با زندانی شدن ام شروع شد. در دوران رژیم گذشته سه بار زندانی شدم و همیشه هم خودم را چپ و کمونیست می دانستم ...

* در آن دوران آیا با تشکیلات سیاسی معینی فعالیت می کردید؟

- با تشکیلاتی که بعداً کومله نام گرفت فعالیت می کردم؛ حدوداً ده سال قبل از انقلاب بهمن تأسیس شد که من در بنیان گذاری اش شرکت داشتم ...

* لطفاً توجه تان به بعد از انقلاب بهمن باشد.

- بله. بعد از سقوط رژیم شاه در اولین انتخاباتی که برای مجلس شورا انجام شد (البته مجلس هنوز«اسلامی» نشده بود) من از منطقه مریوان که در آن زندگی می کردم انتخاب شدم، منتهی رژیم ج . اسلامی انتخابات در منطقه کردستان را ملغی کرد...

* از نظر زمانی بیایید جلوتر؛ بعد از تغییر و تحولاتی که در حزب کمونیست ایران پیش آمد و به حزب کمونیست کارگری ایران پیوستید.

- بعد از انقلاب، تا امروز من در کومله، حزب کمونیست ایران، حزب کمونیست کارگری و حزب حکمتیست فعالیت کرده ام. در حزب کمونیست کارگری و حزب حکمتیست در کادر رهبری اش فعال بودم و ...

* الان چه تعلق تشکیلاتی دارید؟

- عضو دفتر سیاسی و هیئت دائم «نشسته» حزب حکمتیست هستم و ...

* با آخرین انشعابی که در این تشکیلات شد، شما کجا ایستاده اید؟

- سال گذشته جمعی از این حزب جدا شدند. اما من همچنان عضو دفتر سیاسی و هیات دائم حزب حکمتیست بوده و هستم. البته جمعی که سال گذشته از حزب حکمتیست جدا شدند بر خلاف نرم جدایی های سیاسی هنوز از این نام استفاده می کنند. اما از نظر من حزب حکمتسیت در واقعیت خودش ادامه دارد. به هر حال، حزبی که من هفت سال رئیس دفتر سیاسی اش بوده ام و اکنون هم عضو رهبری آن هستم همان حزب حکمتیست هفت سال پیش است که در مارس 2012 کنگره پنجم اش را در شهر گوتنبرگ سوئد برگزار کرد.

* برای روندی شدن مصاحبه بهتر است به این پرسش هم جواب بدهید: کی به خارج کشور آمدید؟

- سال 1990 به خارج کشور آمدم.

* می خواهم عنوان این مصاحبه را در شکل کلی اش با شما در میان بگذارم: چه عواملی باعث شد، حداقل یک میلیون نفر از فعالان سیاسی نسل شما نتوانستند زندگی مسالمت آمیزی با هم داشته باشند؟ چرا این جمعیت با پتانسیل بالا نتوانستند خودشان را به جامعه عرضه کنند؟ اصلاً چرا این جامعه میلیونی با عوض کردن زمین مبارزه به سر و صورت خودشان پنجول کشیدند؟

- من هیچوقت در آن «پنجول کشیدن» که گفتید، شرکت نداشته ام. در همه احزاب سیاسی ای که شرکت داشته ام، اختلافات سیاسی وجود داشته، ولی از مواردی که گفتید، من همیشه خودم را دور نگه داشتم. بله، انشعاب و جدایی وجود داشته؛ اختلاف نظر وجود داشته، آن چیزهایی که در سوأل و نقد شما می گنجد وجود داشته، اما ...

* با این اظهارنظرتان مجبورم پرسش هایم را با قرار دادن در فریم های زمانی و مکانی معین، متمرکزشان کنم: سال 1999 میلادی ست. حزب کمونیست کارگری ایران (که شما از فعالان اش بودید) از نظر کمّی بزرگترین تشکیلات چپ اپوزسیون ایرانی است. اما در این دوره به جای اینکه از این تشکیلات سیاسی، فعالیت سیاسی هدفمند، با برنامه و دراز مدتی را شاهد باشیم، می بینیم هر هفته با شلوغ کاری و فیل هواکردن، بخش هایی از جامعه ایرانی مقیم خارج را هدف قرار می دهد و فضای سیاسی در این جامعه را آشوب زده می کند.

نکته ام: تعداد قابل توجهی که در آن دوره و در حال حاضر با این تشکیلات سیاسی و منشعبین اش فعالیت می کرده اند، انتقادهای اساسی به آن استراتژی سیاسی داشته و دارند.

پرسش ام: شما در این رابطه کجا ایستاده اید؟

- ببینید، آن دوره که می گویید، اگر من بخواهم آدرس مشخصی بدهم، دوره ای بود که «کنفرانس برلین» برگزار شد...

* البته این کنفرانس یکی از نمودهای آن دوره بود.

- بله، می خواهم آدرس های برجسته آن دوره را بدهم. جلسات و سخنرانی هایی از سوی کسانی در خارج کشور برگزار می شد که در حاکمیت ج . اسلامی نقش داشتند. فعالین حزب ما در آن برنامه ها شرکت و اعتراض می کردند. در نتیجه گاهی وقتها این جلسات به تعطیلی کشیده می شد. و البته من از دیدگاه خودم طبعاً کلمه «آشوب» را در این مورد به کار نمی برم. همین الان هم فکر می کنم، ما آن موقع سیاست روشنی داشتیم؛ این که حزب ما با ج . اسلامی خصومت دارد، ولی به اپوزسیون نقد دارد. ما هیچوقت در جلسات اپوزسیون ج . اسلامی دست به اعتراض نزدیم تا تشنجی ایجاد شود. ولی در کنفرانس برلین، در جلسات عبدالکریم سروش، ابراهیم یزدی، عطاالله مهاجرانی و کسانی که در گذشته و حال در سرکوب مردم یا تثبیت ج . اسلامی شریک بوده اند، شرکت می کردیم؛ نقدشان می کردیم و البته قابل انتظار بود که آنها نظر مخالف را تحمل نکنند، و در نتیجه جلسات به هم می خورد ...

* پرسش من به هیچوجه زیر سوأل بردن مبارزه عملی و نظری بر علیه حکومت اسلامی نیست؛ نقد یک استراتژی سیاسی است. مثلاً کوبیدن سطحی «آل احمد» می شود استراتژی یک سازمان سیاسی. «آل احمد» ی که هر چقدر عقاید ارتجاعی داشته باشد، اما بعید می دانم خیلی از فعالان سیاسی تشکیلات شما در آن دوره کتاب هایش را خوانده بودند و توانایی «نقد» اش را داشتند.

یا اینکه چند هفته بعد به پر و پای یک شاعر مقیم لندن پیچیدن، و چند هفته بعد آدم دیگری را سوژه کردن. اینها در جای جای دفتر خاطرات ام ثبت و تکرار شده.

پرسش من نرم کردن استراتژی سرکوب در یک سازمان سیاسی ست که دود اش به چشم همه می رود.

- مواردی که ذکر کردید، با هم فرق دارند. بطور مثال آل احمد؛ که سال 1346 زندگی اش به پایان رسید، نماینده طرز تفکر یک گرایش اجتماعی معین است که جنبش ملی- مذهبی و ج . اسلامی با آن شناخته می شود؛ نوعی اسلامگرایی ضدغرب و ضد پیشرفت. بنابراین ما با یک مکتب، تفکر و یک جنبش اجتماعی تاریخ دار روبرو هستیم که یکی از چهره هایش آل احمد است، چهره دیگرش شیخ فضل الله نوری و چهره دیگرش خمینی است. در نتیجه، آل احمد نه تنها مورد انتقاد جریان ما در سالهای نود بوده، بلکه زمان خودش، مورد نقد داریوش آشوری، دکتر امیرحسین آریان پور و دیگران بوده؛ یا بعدتر مورد نقد امیر پرویز پویان بوده.

در ضمن من فکر می کنم، جریانی که من از کادرهای آن هستم، این توانایی را دارد که تفکر آل احمد را نقد سیاسی و فکری کند. و شخصاً حاضرم با شما در مصاحبه ای شرکت کنم که موضوع اش نقد تفکرات آل احمد باشد و ریشه های اسلامی- ارتجاعی آن...

* نکته ای که روی اش تأکید دارم این است: نقد تفکر یک فرد یا یک جریان ارتجاعی یک چیز است و نرم کردن استراتژی سرکوب در یک سازمان سیاسی چیز دیگری است.

اما در رابطه با ادعایم مبنی بر عدم توانایی نقد آل احمد از سوی تشکیلات تان. فقط یک تجربه را با شما تقسیم می کنم: سال 99 میلادی در یک کتابخانه، مصاحبه ای داشتم با یکی از اعضاء «رهبری» حزب کمونیست کارگری، که موضوع اش همین نکته ای ست که دارم از شما سوأل می کنم. [اسم مصاحبه شونده را خارج از نوار می گویم] ایشان حرفها و ادعاهایی را به آل احمد نسبت می داد، که من از او خواستم صحبت اش را مستند کند و منبع اطلاعات مغشوش اش را بگوید. بعد از مدتی فکر کردن، اسم کتابی را آورد. من روی صندلی ای که نشسته بودم، چرخی زدم و آن کتاب را آوردم و پرسیدم: حرف تان در کجای این کتاب نوشته شده؟

من این کتاب را خوانده بودم و حرفهایی که این فرد می گفت، در آن کتاب نوشته نشده بود. همین را هم به او گفتم. اسم کتاب دیگری را گفت. رفتم آن را هم آوردم و دوباره خواستم صحبت اش را مستند کند.

خلاصه کنم، کمتر از ربع ساعت بعد، ایشان با ناراحتی کتابخانه را ترک کرد و این مصاحبه نیمه تمام ماند.

- به هر حال تا آنجایی که به تفکر آل احمد برمی گردد، این تفکر قابل نقد است؛ نه تنها از زاویه یک نقد کمونیستی، بلکه از زاویه کسانی که خود را مدرن و متجدد می دانند. این نقدها قبلاً شده و حزب ما هم نقد خودش را کرده. حالا افرادی چه لحنی در مورد اشخاص معینی بکار برده اند، بحثی جداگانه است. تفکر جلال آل احمد، از این نظر که ضد مدرنیسم و ترقی خواهی است (لااقل این تفکر او در مقطع متأخر زندگی اش بوده) نقدی کاملاً مجاز و ضروری است...

* همانطوری که در پرسش های قبلی اشاره کردم، من مقوله «نقد» را به پرسش نمی گیرم. لطفاً به این نکته توجه کنید: وقتی سرکوب اندیشه و سرکوب انسان در یک سازمان سیاسی عادی بشود، این رویکرد بعد از مدتی دیگر دوست و دشمن نمی شناسد. شتری می شود که دم خانه همه می خوابد. مثلاً، حتماً باید به خاطر داشته باشید که در همین سال تعدادی از حزب کمونیست کارگری جدا شدند. و حتماً باید یادتان باشد که مانده ها چه برخوردهای غیرسیاسی و غیرانسانی با جداشده ها کردند. «نقد»های منتشر شده چیزی نبودند جز ترور سیاسی و ترور شخصیتی جداشدگان. فارغ از اینکه آنها چه دیدگاه سیاسی را نمایندگی می کردند و یا چرا از این تشکیلات جدا شده بودند. این رویکرد نزدیک به دوازده سال در این تشکیلات و زیرمجموعه ها و منشعبین اش امری عادی و جاافتاده شده.

- مقطعی که مبنای پرسش تان است؛ سالهای 98 و 99 میلادی، من فکر نمی کنم تعبیر سرکوب اندیشه و سرکوب انسان از طرف حزب کمونیست کارگری، تعبیر واقعی ای باشد. ما جدال فکری داشتیم؛ نقد داشتیم، ولی سرکوب اندیشه نبود. چیزی که شما اشاره می کنید در جدل های درونی حزب کمونیست کارگری؛ عملکردهایی در مقاطعی بوده که شما فکر می کنید، برای جدل و نقد سیاسی نامناسب بوده. من ضمن اینکه می پذیرم چنین مقاطعی بوده، ولی شخصاً همیشه با آن مخالف بوده و آماده ام اگر کسی نمونه ای از عملکرد خود من نشان بدهد، بپذیرم که قابل نقد است. من چنین عملکردی نداشته ام، اما در مورد دیگران نمی توانم مسئولیتی بپذیرم که ...

* متأسفانه یا خوشبختانه در این زمینه هیچ سندی از شما ندارم که حداقل برای روندی کردن مصاحبه ام عنوان اش کنم. اتفاقاً دعوت ام از شما برای به پرسش گرفتن این موضوع کلیدی و حساس برای همین عملکردتان بوده؛ پایبندی تان به اخلاق سیاسی. اما من نمی توانم فاتح شیخ را تعمیم بدهم به دهها فعال سیاسی دیگر از تشکیلات تان.

- اولاً از حسن نظر شما متشکرم. من در بیوگرافی کوتاه ام اشاره کردم که در مدت طولانی مبارزه و فعالیت سیاسی ام رکن اعتقادم، رعایت حرمت انسان به عنوان یک اصل غیر قابل تخطی بوده. ولی این را هم بپذیرید که فرق است بین یک حزب؛ که مواضع و مصوباتی دارد، و نوشته هایی که افراد درون آن حزب می نویسند و کلماتی که در آنها به کار می برند. مسئولیت اینها به عهده فرد نویسنده است. البته تعدد موارد منفی ای که اشاره می کنید، به طور قطع یک پدیده منفی در ادبیات یک حزب سیاسی است. ولی بر این اساس قضاوت کردن در مورد یک جریان سیاسی، به نظر من قضاوت دقیقی نیست...

* به هر حال باید بپذیرید، اسناد و مدارکی که از یک جریان سیاسی باقی می ماند، بخش اعظم اش نکات مکتوب شده ای ست که منتشر شده است.

پوشه مکملی را باز می کنم: در عادت خصلت شده ای که در جریانات سیاسی ما هست، همه فکر می کنند برای همیشه در یک تشکیلات سیاسی خواهند ماند، و برای همین تا وقتی هستند، در دفاع از «کیان خانواده» و در ترور شخصی مخالفان و جداشدگان از هیچ کاری فروگذار نمی کنند. تا اینکه در فرایندی بازماندگان می شوند مغضوب شدگان و مستعفی ها. که البته دوباره شاهد همان عملکردهای خصمانه می شویم، منتهی این بار بر علیه کسانی که خودشان در دوره هایی پای ثابت ترورهای شخصیتی بودند.

این تراژدی در طول حیات حزب کمونیست کارگری و زیرمجموعه ها و منشعبین اش بارها تکرار شده و هنوز هم کسی از آن درس نمی گیرد. به نظرتان مشکل کحاست؟

- به نظر من مشکل در این است که انسانها گاهی دلبخواهی فکر می کنند حق به جانب هستند. کمونیست باشند، ناسیونالیست باشند، ملی- مذهبی باشند و یا هر گرایش دیگر. وقتی این انسان گمان کند، حق به جانب است؛ خودش هم قاضی باشد، چنین عواقب و پیامدهایی طبیعی ست. به علاوه، به نظر من احزاب سیاسی به معنی واقعی کلمه ...

* منظورتان از «حزب سیاسی واقعی»؟

- حداقل معیاری که برای حزب سیاسی قائل ام این است که در حزب سیاسی وجود اختلاف نظر طبیعی ست. به نظر من در احزاب سیاسی ایران؛ از جمله در احزاب کمونیستی هنوز این مسئله که در حزب سیاسی اختلاف نظر عادی و طبیعی ست و باید پذیرفته شود، جا نیافتاده. من فکر می کنم، یکی از هدفهای حزبی که من در آن بودم و در بخش رهبری اش در طول دو دهه تلاش کردیم، این بود که در یک حزب سیاسی، اختلاف نظر سیاسی امری طبیعی باشد. اگر ما یک فرقه ایدئولوژیکی باشیم، خب، بر اساس آموزه های یک قائد می شود دیگران را در جایگاه مغضوب قرار داد. اما اگر از حزب سیاسی صحبت می کنیم، حتا جدایی ها هم سیاسی باید باشد. بنابراین هیچ توجیهی برای شخصی کردن مسائل، و حمله و بی احترامی به انسان وجود ندارد.

* اظهارنظرتان انسانی است، اما واقعیت تشکیلاتی که سالها با آن فعالیت کرده اید، چیز دیگری ست. توضیح می دهم: تا حدودی به جز اولین جدایی و انشعاب در حزب کمونیست کارگری ایران ( که به باور من طیفی از فعالیت سیاسی خسته شده بودند) واقعاً تا امروز نمونه ای سراغ ندارم که دلایل ریشه ای جدا شدن ها و انشعاب ها (حداقل در آغازش) دلایل و محمل های سیاسی- ایدئولوژیکی داشته باشد...

- منظورتان از اولین [جدایی] کدام است؟

* دسته و گروهی که همراه فرهاد بشارت و دیگران از حزب کمونیست کارگری ایران جدا شدند. داشتم می گفتم: محفل هایی می آمدند و محفل هایی می رفتند. بحث «قدرت»، «قدرت طلبی» و قبضه قدرت در یک تشکیلات سیاسی بود از طرف عده ای قدرت طلب. البته برای این قدرت طلبی ها و اختلافات فرقه ای لباس اختلافات سیاسی و ایدئولوژیکی می دوختند تا یک عده ناآگاه را دنبال نخودسیاه بفرستند.

- من البته نمی توانم همه موارد را به یاد بیاورم. ولی به نظر من انشعابی که در حزب کمونیست ایران شد و ما از آن جدا شدیم در سال 91، و یا جدایی هایی که در حزب کمونیست کارگری تا امروز صورت گرفته، همه مبنای سیاسی داشته اند. ولی این اختلافات سیاسی ممکن است در گرد و خاکهایی که به پا شده، گم شود. یا در زبان بکار گرفته شده از سوی طرفین، این اختلافات روشن نشود. شخصاً اگر فرصت بود، می توانستم بگویم که حتا همان جدایی سال 99 مبنایش کاملاً سیاسی بود؛ تاثیرات «جنبش دو خرداد» در جامعه ایران بود که در حزب کمونیست کارگری منعکس شده بود. یا در موارد دیگر، که می شود گفت چه مسائلی مورد اختلاف بوده. این اختلافات می توانست به صورت سیاسی کانال پیدا کند از مکانیسم های حزبی، از سمینارهای سیاسی و نشریات عبور کند تا به شکلی کاملاً سالم و طبیعی نمود پیدا کند. و بعد از این مراحل اگر جدایی صورت بگیرد، جدایی دیگر تماماً رنگی سیاسی دارد...

* لطفاً بحث تان را با انتقال به حزب کمونیست کارگری و زیرمجموعه هایش جمع بندی کنید.

- حزب کمونیست کارگری، به نظر من یکی از احزاب بیشتر موفق در این زمینه بوده؛ و نه کاملاً موفق. به این معنی: همین لحظه که با شما صحبت می کنم، مفهوم حزب سیاسی، که در آن نظرات مختلف به طور طبیعی تحمل شود و این نظرات به کانال های علنی و غیرعلنی حزبی برده شود، و بعد از عبور از مکانیسم های حزبی، اکثریت و اقلیت به رسمیت شناخته شود، هنوز به آن درجه نرسیده است. وقتی «حزب کارگر بریتانیا» اختلاف نظر را به رسمیت بشناسد، یک حزب کمونیستی اگر آنرا به رسمیت نشناسد، معنی اش این است که از حزب کارگر یا «حزب محافظه کار» از لحاظ برخورد سیاسی به اختلاف نظر سیاسی هنوز عقب تر است.

* باز باید بگویم، اظهارنظرتان انسانی ست، اما واقعیت عینی و عملی حزب کمونیست کارگری، منشعبین و زیرمجموعه هایش چیز دیگری بوده.

من یک جهش سه ساله می زنم؛ سال 2002 میلادی. که «منصور حکمت» فوت کرده و مراسم بزرگداشت او در یکی از سالن های بزرگ شهر لندن برگزار شده. از این مراسم گزارش، گفتگوی مفصلی تهیه کردم.

هر انسان هوشیار و مستقلی می توانست حدس بزند که تکه پاره شدن این تشکیلات سیاسی دیر و زود دارد، سوخت و سوز ندارد. همانطور که می دانید، از آن دوره تا الان شاهد دهها جدایی و انشعاب در این تشکیلات و زیرمجموعه هایش بوده ایم.

پرسش ام؛ که امیدوارم صراحت اش را به فال نیک بگیرید: چرا بعد از فوت منصور حکمت، نتوانسیتد مثل انسانهای متمدن زیر یک سقف بنشینید و مثل سابق همدیگر را تحمل کنید؛ چرا یک تشکیلات سیاسی دهها وارث و صاحب پیدا کرد؟

- خب، یک تشکیلات سیاسی قاعدتاً بیشتر از یک «وارث» دارد؛ بایستی کادر رهبری جمعی ی بزرگی داشته باشد ...

* اما تا وقتی منصور حکمت زنده بود، حرف اول و آخر را او می زد؛ او فصل الخطاب بود. بنابراین در چنین فضایی کادر سازی نمی شود؛ می شود؟

- ببینید، به طور واقعی وجود اتوریته منصور حکمت، که موسس آن حزب بود؛ حتا یک عنصر موسس در حزب کمونیست ایران هم بود، انکارناپذیر بود. شخصیتی که به نظر من جزو ارزش های استثنایی جامعه جهانی است. در نتیجه وقتی حزبی چنین اتوریته ای را از دست بدهد، و مخصوصاً در کوران تحولات سیاسی، با لطماتی روبرو می شود که بقیه نتوانند از عهده حل مشکلات و تناقضات جدید ناشی از آن برآیند. در حزب کمونیست کارگری این اتفاق افتاد. یعنی مجموعه رهبری ای که بعد از منصور حکمت اختیار آن حزب را به دست گرفت، به قول شما موفق نشدند دور هم بنشینند و مثل یک حزب سیاسی اختلافات شان را از کانال های حزبی و سیاسی به پیش ببرند. که به نظر من این مسئولیت بطور مساوی بر همه اعضاء رهبری آنوقت حزب، تقسیم نمی شود ...

* چرا؟

- چون تاریخ و مقاطع کنکرتی هست؛ سابقه و اسنادی هست که در آنها معلوم می شود، نه فقط افرادی معین، بلکه گرایش های متفاوتی در حزب، چقدر بر اساس حزبیت سیاسی و بر اساس تحمل نظرات مختلف رفتار کرده اند ...

* مگر تا زمانی که منصور حکمت زنده بود، این گرایش هایی که می گویید در حزب وجود نداشت؟

- بله، وجود داشت، اما ...

* پرسش من این است که چطور بعد از فوت ایشان؛ یعنی زمانی که حتا مراسم ترحیم و بزرگداشت اوست؛ ایستادن برخی از اعضاء و کادرها در کنار هم نشان می دهد که قرار است همین امروز فردا این تشکیلات سیاسی تکه پاره شود؛ که عملاً شد.

می خواهم از اصطلاحی که در عوام شایع است، استفاده کنم: آیا شما برای رتق و فتق مسائل سیاسی و تشکیلاتی تان احتیاج به یک آقابالا سر داشتید؟

- بگذارید من مثالی بیاورم در جهت مخالف فاکت ها و استنتاج شما. سال 99 منصور حکمت در رأس حزب بود و اتوریته خیلی بالایی هم داشت. و حزب هم در وضعیت بسیار خوبی قرار داشت که خود شما هم در سوأل تان به آن اشاره کردید. با این حال منصور حکمت نتوانست از جدایی تعدادی نزدیک به صد نفر از کادرهای بالای این حزب جلوگیری کند. یعنی اینطور نیست که وجود اتوریته بالا همیشه عملکرد داشته باشد. منصور حکمت تمام تلاش اش را برای جلوگیری از آن جدایی کرد (که اسناد اش موجود است) اما موفق نشد جلو آن انشعاب را بگیرد. در نتیجه مسئله ای که می گویید، فقط مربوط به بعد از مرگ منصور حکمت نبود.

به علاوه آن نشانه هایی که شما در مراسم بزرگداشت منصور حکمت دیدید، نشانه هایی هستند که شما دیدید و شاید کسانی مثل من آن نشانه ها را ندیدند. این، شاید از هوشیاری شما بوده. به هر حال، بعد از منصور حکمت رهبری حزب یک اتوریته مهم را از دست داد و در نتیجه شکننده تر شد ...

* ببینید، در مصاحبه ای که در سال 2002 با یکی از اعضاء دفتر سیاسی حزب کمونیست کارگری داشتم، اولین سوأل ام این بود که کی قرار است در این تشکیلات شاهد انشعاب باشیم؟

اما باز تأکید می کنم، استدلال های شما یک چیز است، اما عملکرد و بیلانی که حزب کمونیست کارگری ایران، منشعبین و زیرمجموعه هایش داشته اند، یک چیز دیگر است. همه آن نابسامانی ها جلو روی ماست.

می توانم بگویم، بیماری انشعاب و جداسری بزرگترین تشکیلات چپ ایرانی را در دهه نود و هزاره جدید میلادی تکه پاره کرد. و البته فکر می کنم، این رشته سر دراز دارد و در آینده هم شاهد جداسری های غیرسیاسی دیگری باشیم.

پرسش ام: شما که در تعدادی از این جدایی ها شرکت داشتید، آیا واقعاً به تبعات سیاسی این جدایی ها فکر کرده اید؟ آیا هیچ فکر کرده اید، جمع کوچکی که نتواند خودش را تحمل کند، هرگز نمی تواند با اجتماع لایه لایه ارتباط بگیرد و فعالیت اجتماعی داشته باشد؟

- بطور قطع نه یکبار، دهها بار راجع به این مسئله بحث شده. اما من از یکی از جملات شما استفاده می کنم که گفتید، در آینده هم چنین اتفاقی می افتد. برای اینکه به شما استدلال کنم که چنین نیست؛ و بدبینی ای که شما دارید و البته می دانم ریشه اش در بی اعتمادی ای ست که از جدایی ها ایجاد شده، و جدایی ها آنقدر تأثیر گذاشته که شخصیتی مثل شما که من در صمیمیت تان هیچ تردیدی ندارم، معتقدید، حتا در آینده هم جریان ما کوچک و کوچک تر می شود ...

* (با خنده) جالب است رفیق فاتح؛ ده سال قبل که در مراسم منصور حکمت، وقتی از انشعاب قریب الوقوع در آن تشکیلات سوأل کردم، البته غیرمستقیم به بدبینی متهم شدم!

- (با خنده) من می گویم انشعابات چنین روحیه ای را بوجود آورده. یک روحیه انتقادی ست، قبل از اینکه بدبینی باشد. این منتقد است که می پرسد: چرا اینکار را می کنید؛ چرا فکر نمی کنید، جامعه باید به احزاب سیاسی چپ اعتماد کند؟ در نتیجه من این تفسیر را از سوأل شما دارم.

به سوأل تان برگردم، این مسئله محدود به حزب کمونیست کارگری ایران نیست. احزاب و سازمانهای دیگر هم همین راه را رفته اند؛ حتا احزاب راست اپوزسیون ایران به مراتب بیشتر ...

* بله، اما شما باید جوابگوی اعمال خودتان باشید.

- دقیقاً. اما من می خواهم بگویم این انشعابها ناشی از اوضاع سیاسی، اجتماعی جامعه ماست و صرفاً به منش افراد محدود نمی شود. البته در نهایت منش، شخصیت و رفتار افراد تأثیرگذار است، ولی در سایۀ فاکتورهای اجتماعی، سیاسی. الانی که با شما صحبت می کنم، حدوداً دو هفته قبل مراسمی برگزار شد که یکی از جریاناتی که حاصل انشعاب در حزب کمونیست کارگری بود؛ حزب اتحاد کمونیسم کارگری به حزب ما پیوست. می شود این را به یک breaking Trend تعبیر کرد. شکستن روند جدایی ها می تواند باشد. در نتیجه می شود امید داشت؛ می شود به همکاری جمعی امید داشت. می شود امید داشت که شخصیتهایی که در تاریخ سیاسی معاصر شرکت داشته اند، بر اثر همان صحبتی که شما می کنید، توجه و احساس مسئولیت بیشتری داشته باشند؛ امید و اعتماد را به بخش هایی از جامعه برگردانند. من فکر می کنم، هزار اشتباه سنگینی که در طول بیست سال گذشته نیروهای سیاسی ما مرتکب شده اند، باز کسانی که در صحنه سیاسی فعالیت می کنند، می توانند به هدفی که گفتم، دست بیابند؛ یا حداقل می توانند لطمات پدید آمده را تا حدی جبران کنند ...

* البته توجه داشته باشید که من به عنوان یک گفتگوگر، کارم طرح پرسش است. گفتگو را باید به جمع بندی ببرم. از منظر تجربه های اجتماعی ام؛ نه صرفاً از منظر یک فعال رسانه ای، بلکه از منظر یک کنشگر سیاسی هم، تناقضات عمیقی را می بینم در بین نیروهای تشکیلاتی مخالف حکومت اسلامی ایران از گرایش های مختلف (در اینجا تشکیلات شما). و تناقص عبارت است از: آنها جمعهای کوچک خودشان را مرکز ثقل جهان فرض می کنند. برای همین با ادبیاتی حرف می زنند و می نویسند که انگار یک میلیون نیروی اجتماعی را نمایندگی می کنند. تناقض دوم این است که به این زندگی نباتی و توهماتی که وبال گردن شان هست، عادت کرده اند و حتا به آن راضی هستند. در این دنیای مجازی جایی برای دخالت گری اجتماعی و تماس با عنصر اجتماعی باقی نمی ماند. برای همین است که در این دنیای ذهنی، آنها خودشان را قیّم و سخنگوی طبقه یا لایه های اجتماعی تصور می کنند. حالا اینکه آیا بود و نبود چنین جمع هایی چقدر در جامعه احساس می شود، باید پاسخ ساده ای داشته باشد.

بگذارید این سوأل را از شما بپرسم. اگر زمان را به پانزده- بیست سال به عقب ببریم (البته این یک فرض است) فاتح شیخ چه تجدیدنظر اساسی ای در اتخاذ تاکتیک و استراتژی سیاسی اش می کرد؟ چه تجدیدنظری در تاکتیک و استراتژی حزب تان می کردید؟

- به قول خودتان این یک فرض است و به قول مورخان counterfactual است ...

* ولی مفروض ها جای معینی در خلق فرضیه ها و تئوری ها دارند.

- البته بطور قطع این سوأل به جا هست. من می خواهم به پرسش تان اینگونه جواب بدهم: من در دو حزب چپ صاحب نفوذ در سطح جامعه ایران از دوره انقلاب به بعد فعالیت داشته ام. یکی حزب کمونیست ایران بود، که به نظر من در ده سال اول زندگی اش پرچمدار چپ و کمونیسم در آن جامعه بود، و یکی هم حزب کمونیست کارگری ایران. که در همان مقطعی که شما اشاره کردید؛ سال 98، 99 و 2000 بزرگترین سازمان اپوزسیون بود. در نتیجه فکر می کنم، سوأل شما کاملاً به جاست. اما اگر برگردم به آن احزاب، و تصور بکنم که خطرات و لطماتی قرار است آن احزاب را تهدید کند، تلاش می کنم جلویش را بگیرم؛ اما چگونه؟

فکر می کنم هیچ راهی وجود ندارد جز اینکه این مسئله به رسمیت شناخته شود که حزب سیاسی نمی تواند جدا از جامعه وجود داشته باشد. نمی تواند جمع کوچکی باشد و گمان کند خودکفا است؛ به کوچکی خودش اکتفا کند و قانع باشد. اگر این کار را بکند، کوچک و کوچکتر می شود. در ضمن در حزب سیاسی بایستی اختلاف نظر به رسمیت شناخته شود؛ نه اختلاف نظرهای قطبی طبقاتی، بلکه اختلاف نظر در چارچوب برنامه و استراتژی حزب. ضمن اینکه اعضاء و کادرها به موازین و مکانیسم های حزبی، انسانی، اجتماعی پای بندی داشته باشند. در این صورت می توان حزبی شد مدرن ...

* منظورتان از «حزب مدرن»؟

- فرض کنید احزاب سوسیال دموکرات، که در آنها اختلاف نظرها و قطب بندی های جدی ای وجود دارد، ولی با این وجود توانسته اند، تمامیت حزبی شان را حفظ کنند. و در آن حزب امکان می دهند به آزادی نقد و ...

* بگذارید پرسش ام را یکبار دیگر طرح کنم: اگر زمان را به عقب ببریم، در تشکیلات تان چه می کردید که قبلاً نکرده اید؛ و چه کارهایی را در دستور کار می گذاشتید که قبلاً در دستور کار نبوده؟

- فکر می کنم با صفت «بیشتر» می توانم به سوأل تان جواب بدهم: بیشتر از قبل مخالفین سیاسی خودم را تحمل می کردم. بیشتر تلاش می کردم، مخالف سیاسی ام را قانع کنم که من را در حزب تحمل کند، و بیشتر اصرار می کردم که مکانیسم های حزبی را نباید دور زد. بیشتر پافشاری می کردم که مفهوم حزب سیاسی یعنی ارتباط با جامعه. بیشتر تأکید می کردم که حزب بزرگ بهتر از حزبی کوچک است که رهبری اش آنرا به آستانه فروپاشی ببرد. من این تلاش ها را کرده ام که همه آنها مستند است. اما باز هم بیشتر تلاش می کردم؛ حتا تلاش شبانه روزی می کردم. درسی که من گرفته ام این است که این مسیر را باید قاطع تر، اما با صبر و شکیبایی باز هم بیشتر طی کرد.

* فکر می کنم در همین گفتگوی فشرده تا حدی توانستیم فراز و فرود بخشی از اپوزسیون ایران را زیر ذره بین بگیریم. اپوزسیونی که چه بسا دشمن اش را در بطن خودش حمل می کرده و پرورش می داده.

از شما فاتح شیخ گرامی برای شرکت تان در این گفتگو یکبار دیگر تشکر می کنم.

- من هم از شما متشکرم مجید خوشدل گرامی، که سالهاست یک ژانر خیلی موثر جدل سیاسی را در این جامعه سنّت کرده اید.

* * *

تاریخ انجام مصاحبه: 19 دسامبر 2012

تاریخ انتشار مصاحبه: 4 ژانویه 2013

"شهرداری تهران با لودر به جان بیمارستان روانی افتاد" / بیمارستان آزادی با خاک یکسان شد




شبکه ایران (وابسته به دولت) :  بیمارستان روانی آزادی، با سابقه‌ای 27 ساله، به دلیل قرار گرفتن در طرح بزرگراه شیخ‌ فضل‌الله نوری باید تخریب می‌شد، این در حالی بود که در بیمارستان 120 بیمار روانی بستری بودند و برای انتقال این بیماران لازم بود ساختمانی جدید تهیه و تجهیز شود. با مذاکراتی که بین شهردار منطقه 5 و دکتر فوده، سرپرست این بیمارستان صورت گرفت قرار بر این شد شهرداری ملک دیگری را در اختیار مسئولان بیمارستان قرار دهد تا بسرعت و پس از تجهیز آن ملک، بیماران روانی به این بیمارستان منتقل شوند.
به گزارش گروه شوک روزنامه ایران، اما این توافق چند روز پیش به صورت ناگهانی شکسته شد و در حالی که هنوز ملک معوض بیمارستان تجهیز نشده بود، با حمله عوامل شهرداری این ساختمان در بزرگراه شیخ فضل‌الله به رغم حضور بیماران تخریب شد. اقدام شهرداری منطقه 5 به گونه‌ای بود که حتی راه ورود آمبولانس‌های انتقال بیماران نیز مسدود شده بود که انتقال آنها را با مشکل روبه‌رو می‌کرد. یکی از کارکنان این بیمارستان گفت: «عوامل شهرداری در تخریب بیمارستان اصلاً توجهی به حضور کارکنان، بیماران و لوازم بیمارستان نداشتند و ساختمان را ویران کردند. به نوعی که نه‌تنها بسیاری از لوازم بیمارستان از جمله یخچال، ماشین‌های لباسشویی و... زیر آوار ماندند بلکه چند تن از همکاران ما هم زیر انبوه خاک گرفتار شدند که با کمک سایر همکاران آنها را نجات دادیم.»
در آن روز شوک گزارش کاملی از این حادثه تهیه کرد ولی به دلیل درخواست مسئولان بیمارستان و با در نظر گرفتن شرایط بیماران روانی از انتشار آن خودداری شد ولی دیروز اتفاق دیگری رخ داد که چشم‌پوشی از آن ممکن نبود. صبح دیروز لودرهای شهرداری تهران به صورت ناگهانی به ساختمانی که شهرداری برای بستری شدن بیماران روانی در اختیار بیمارستان آزادی قرار داده بود هجوم بردند و این تخریب در حالی صورت گرفت که شهرداری ملک متروکه را در اختیار مجموعه بیمارستان قرار داده و بر اساس توافقات صورت گرفته مجوز ساخت و ساز و تجهیز این ملک را صادر کرده بود.
دکتر فوده،‌ رئیس بیمارستان آزادی، در این رابطه گفت: «آقایان ظاهراً حافظه‌شان دچار مشکل شده، این ملک را آنها به ما واگذار کردند، مبایعه‌نامه هم نوشتیم و مجوز ساخت و ساز گرفتیم که قرار شد همه گونه همکاری با ما داشته باشند ولی متأسفانه همه این توافقات مکتوب و مهرشده را فراموش کردند و با حمله به ملکی که در حال ساخت و ساز بود به تخریب دیوارها و سازه‌ها پرداختند.
وی افزود: بیمارستان آزادی با 120 بیمار و با سابقه‌ای 27 ساله، توقع و انتظار غیرقانونی از کسی نداشت ولی متأسفانه آقایان به صورت غیرقانونی وارد ملکی که به دلیل واگذاری به ما ملک خصوصی محسوب می‌شود شدند و دیوارها را تخریب کردند.
در این میان، اما چند تن از ساکنان محل نیز با تجمع مقابل ساختمان در حال ساخت بیمارستان آزادی به تأسیس چنین بیمارستانی در اشراف به خانه‌های خود اعتراض می‌کردند. یکی از این اهالی که خود کارمند یکی از بیمارستان‌های تهران بود به خبرنگار شوک گفت: «ما راضی نیستیم در محلی مشرف به خانه‌های ما بیمارستان روانی تأسیس شود چرا که با تأسیس چنین بیمارستانی قیمت ملک ما پائین می‌آید و خانه‌ای که با چندین سال تلاش خریداری کرده‌ایم با افت قیمت مواجه می‌شود.»



اما به گفته برخی، نگاهی به بیمارستان‌های روانی نشان می‌دهد که اکثر این بیمارستان‌ها در مرکز شهر و در مجاورت املاک مسکونی فعالیت دارند و تاکنون مشکلی برای ساکنان منطقه ایجاد نشده است. در حالی که در همسایگی ملک جدید بیمارستان آزادی در دو طرف باغ‌های بزرگی وجود دارد و تنها از یک سو در مجاورت یک ساختمان قرار گرفته است. رئیس بیمارستان آزادی می‌گوید: «اعتراض ساکنان به فعالیت بیمارستان نمی‌تواند وجهه قانونی داشته باشد چرا که اساساً این ملک توسط شهرداری منطقه 5 به مجموعه بیمارستان آزادی واگذار شده است و عوامل این مجموعه مجبورند برای بستری کردن 120 بیمار روانی که در میان آنها جانبازان نیز حضور دارند، ملک خیابان بهنام در بلوار آیت‌الله کاشانی را تجهیز کنند. دکتر فوده با بیان این مطلب اضافه می‌کند: شهرداری اگر فکر می‌کرد این محل با مشکل مواجه است نباید از ابتدا به ما واگذار می‌کرد. این ملک توسط شهرداری منطقه 5 به ما واگذار شده، آن هم در قبال ملکی که از ما گرفته‌اند. ما هم بر اساس مجوز شهرداری اقدام به ساخت‌وساز کرده‌ایم، پس دلیلی ندارد امروز این چنین مورد حمله قرار بگیریم.
تلاش‌های خبرنگار شوک برای گرفتن پاسخ از مسئولان شهرداری منطقه5 بی‌ثمر ماند و معاون ناحیه این شهرداری که در محل حضور داشت در پاسخ به علت تخریب ساختمانی که شهرداری واگذار کرده و مجوز ساخت داده بود گفت: «من خبر ندارم و مجوزی هم همراه ندارم که به شما نشان دهم.»




قربانیان "مذاکره با جمهوری اسلامی"، مسعود نقره‌کار

پنجشنبه 21 دي 1391

قربانیان "مذاکره با جمهوری اسلامی"، مسعود نقره‌کار

مسعود نقره‌کار
اعدام محمدرضا غبرائی مدیرمسوول نشریه‌ی "کار اکثریت" و ترورعبدالرحمان قاسملو دو تجربه و دو نشانه از فهم، قابلیت و ظرفیت حکومت اسلامی در رابطه با مذاکره‌ی سیاسی‌ست. کسانی که تلاش می‌کنند سرنوشت مردم میهنمان را به مذاکره‌ی سیاسی با حکومت اسلامی گره بزنند بار دیگر قربانی به بارگاه جلاد پیشکش خواهند کرد مذاکرهٔ سیاسی به مانند بسیاری دیگر از مفاهیم و پدیده‌های سیاسی و اجتماعی در میهن ما تعاریف و برداشت‌های متفاوت و متناقض نصیب‌اش شده است. در جنبش سیاسی و اجتماعی میهن ما مذاکره به عنوان وجهی از جوه دموکراسی وپاره‌ای ازاستراتژی سیاسی یک جریان سیاسی با هدف حل و فصلِ اختلاف‌ها وستیز‌ها، ودرراستای تضعیف دیکتاتوری و ستمگری وتامین خواست‌ها و نیازهای مردم میهنمان، معنا و عمل نشده است. این ابزارو شیوهٔ دموکراتیک گفت‌و‌گو و بحث در بارهٔ اختلاف‌های طرفین با هدف پیشبردِ مقاصد سیاسی معین، ازسوی حکومت اسلامی و بخش هائی ازجنبش سیاسی و اجتماعی در داخل و خارج کشوراینگونه تعریف وتعبیرو عمل شده است: تاکتیک ریاکارانه برای حذف دگراندیش و مخالف، و رایزنی و مشاورهٔ عوامفریبانه با هدفِ طلبِ سهمی از قدرت و حکومت. مذاکرۀ سیاسی به عنوان فرایند ی مسالمت آمیز، هدفمندو شفاف بیش ازهرچیزصحنهٔ بازی و نقش آفرینیِ‌های زیانبار سیاست بازان بوده است.

با نزدیک ترشدنِ تاریخ برگزاری انتخابات ریاست جمهوریِ حکومت اسلامی، مشاطه گران شناخته شدهٔ حکومت اسلامی، به ویژه در خارج از کشور با تشبث به موضوع و مسالهٔ دیرینهٔ «مذاکره با امریکا» اندک اندک بساط پهن می‌کنند. این جماعت به گونه‌ای با حکومتیان و ولی فقیه‌شان از مذاکره با امریکا سخن می‌گویند که گوئی با موجودی اهل مذاکره اما نادان و نا‌آگاه ازچم و خم ریاکاری درسیاست سروکاردارند، موجودی که نیازمند راهنمائی کسانی ست که این کسان در عرصه سیاسی، به ویژهٔ در رابطه باپدیده و مقولهٔ «مذاکرهٔ سیاسی» فاجعه‌ها بارآورده‌اند. بحث و سخن بخشی از افراد این جماعت به ظاهر مساله مذاکره با امریکاست اما اهداف دیگری دنبال می‌شوند:
۱- ایجاد این شبهه که حکومت اسلامی و ولی فقیه‌اش واجد فهم، قابلیت وظرفیت مذاکرۀ سیاسی با مخالفان حکومت در سطح بین المللی و ملی هستند.

۲- خدشه دار کردن مفهوم اپوزیسیون حکومت اسلامی، و دامن زدن به گسترش تشتت و تفرقهٔ موجود میان اپوزیسیون این حکومت، به ویژه در خارج از کشور
۳- یافتن بهانه ومستمسکی برای آزمودن چند بارهٔ شانس خود به نزدیک ترشدن به حکومت اسلامی.
«صادق‌ترین» و «روراست‌ترین» فرد این مجموعه در خارج کشور، که یک سرش «شورای ایرانیان و امریکائیان» و سر دیگرش جناح و افرادی از مجموعهٔ «اتحاد جمهوریخواهان ایران» است، آقای هوشنگ امیراحمدی ست. ایشان به عنوان رئیس شورای ایرانیان و آمریکائیان و نخستین کاندید دور یازدهم ریاست جمهوریِ حکومت اسلامی، در گفتگو با خبرگزاری فارس به هنگام تشریح جزئیات یکی از سفرهای خود به ایران گفتنی را گفت: «.... سفرهای اخیر من به ایران بسیار پربار بود و ملاقات‌ها و مذاکرات خوبی با افراد تصمیم سازوتصمیم گیرو روند ساز درسطوح مختلف داشتم و آنچه گفتم و شنیدم، برای ماموریت شخصی من که توسعه روابط ایرانیان و آمریکائیان است، مفید و موثر بود.» (۱). دربحث‌ها و اظهار نظرهای افراد ی از «اتحاد جمهوریخواهان ایران» و اسناد برخی از «کنفرانس»‌های برگزار شده در خارج از کشور نیز تمایل به «تعیین سرنوشت ما» در پای «میز مذاکره» مشهود است. در واقع بخشی از اپوزیسیون حکومت اسلامی، و پوزیسیونی که خود را «اپوزیسیون» حکومت اسلامی تعریف کرده است، سال هاست تلاش می‌کند حکومت اسلامی را مذاکره پذیر جلوه دهد. این نوع تلاش و نظر با نادیده گرفتن ماهیت و ویژگیِ‌های حکومت اسلامی دهن کجی به تجربه‌های خونین ۳۴سال گذشته است، و در خوشبینانه‌ترین حالت نیز خوش خیالی محضی ست که با اتکا به تجارب موجود عناصرخردمندی، تدبیر سیاسی وانصاف درآن دیده نمی‌شود.

درک حکومت اسلامی و رهبری‌اش از مذاکره
روحانیت شیعه چه زیرسایه قدرت‌های سیاسی، و چه به زمانهٔ سواربرقدرت سیاسی به مذاکرهٔ سیاسی باور نداشته و ندارد مگر سُمبه طرفِ مذاکره را پرزوردیده باشد. دلیل این ناباوری و امتناع نیز روشن است، اینان درعالم سیاست، به مانند عالم مذهبشان، می‌پندارند همهٔ حقیقت دردستان آن هاست بنابراین نیازی به مذاکره و سازش و کوتاه آمدن ندارند، و این دیگران هستند که می‌باید نظروخواست آنان را بپذیرد. این سنت نا‌باوری به مذاکرهٔ سیاسی و امتناع ازآن با مصداق مذاکره در معنای متقاعد کردن و قانع کردن طرفِ مقابل و نمادی از «عظمت و اقتدار اسلامی» یکسان گرفته شده است. روحانیت و نیزخرده فرهنگِ‌های دنباله‌اش درحکومت اسلامی نشان داده‌اند که مذاکره را به نوعی مشاوره درون مذهبی و درون گروهی آنهم با هدف تقویت وانسجام بیشترگروه و صنف خود پذیرفته و می‌پذیرند.
حتی اگر تجربه‌های تاسف باروخونین «مذاکره‌های سیاسی» در حوزه ملی را که حکومت از یک سو، و جریان‌های سیاسی‌ای مثل رهبران سازمان فدائیان اکثریت و مشابهین آنان سبب شدند، نا‌دیده بگیریم، آیت الله خامنه‌ای با تعریف خود از مذاکرهٔ سیاسی، تکلیف توهم آفرینی ِ کسانی که به مذاکره سیاسی با حکومت اسلامی دل بسته‌اند را روشن کرده است. او در رابطه با مذاکره با امریکا نکاتی را مطرح می‌کند که کارپایه نظری او در باره مذاکرهٔ سیاسی با مخالفان حکومت به طور کلی ست: «... مذاکره با که؟ و بر سر چه؟..... آن طرفی که اصلا شما را قبول ندارد، با اصل وجود شما به عنوان جمهوری اسلامی طرف است. با او چه مذاکره‌ای می‌توانید داشته باشید؟ او صریحا می‌گوید که با نظام دینی مخالف است، با نظام جمهوری اسلامی بخصوص مخالف است، چون منشأ حرکت بیداری مسلمانان در دنیا شده است...»، (۲) این تفکر و رفتارهرنوع مذاکره را مشروط به پذیرفتن نظام دینی و جمهوری اسلامی می‌داند. حسین شریعتمداری- قلمِ ولی فقیه - درتکمیل نظر «کار‌شناسانه و حکیمانهٔ آقا» موضوع را روشن تربیان می‌کند و می‌گوید مذاکره از نگاه «آقا» یعنی «هشدار دادن و اتمام حجت کردن» که البته تجربه نشان داده است این موجود می‌باید «دام نهادن برای ترور کردن طرف مذاکره» را هم به آن بیافزاید. (۳)

سه نمونه، سه درس از «مذاکره» با حکومت اسلامی
در مورد مذاکره سیاسی حکومت اسلامی با مخالفان و دشمنان‌اش درسطح بین المللی تجربه‌های متعددی از سوی حکومتی که قصدش «صدورانقلاب اسلامی» به سراسرِگیتی بوده است، وجود دارد، تجاربی که فهم، قابلیت وظرفیت حکومت اسلامی را دراین رابطه نشان داده‌اند. از تجربهٔ مذاکرهٔ بازرگان و برژینسکی - که سبب شد بازرگان مورد غضب واقع شود-، ومذاکرهٔ بهزاد نبوی در الجزایرو «ماجرای مک فارلین» بگیرید تا نظرات و فرمان‌های خمینی در مورد مذاکره با امریکا و عراق، که فقط در یک موردش در جنگ عراق و ایران پس از فتح خرمشهر بلاهت و شقاوت این امام سبب شد ده‌ها هزار قربانی ی نوجوان فرو رفته درباتلاق‌های جنوب میهنمان دستاورد داشته باشد. براین مجموعه اگرسخن‌های روان پریشانهٔ احمدی‌نژاد دربارهٔ مذاکرهٔ با امریکا را هم در نظر بگیریم آنوقت به فهم، قابلیت وظرفیتی که اشاره شد بیشتر پی خواهیم برد. احمدی‌نژاد که به احتمال «سردارمذاکره» خواهد شد، بار‌ها گفت‌و‌گو و مذاکره با امریکارا به مانند خمینی مشروط به «آدم شدن امریکا» دانسته و با زبان دیپلماتیک مذاکره را مشروط به تعهد رهبران امریکا «به توحید و رعایت کرامت انسانی و دست برداشتن از ظلم و ستم» اعلام فرمودند، که البته بدون تحقق شرط‌های اعلام شده ایشان و ولی فقیه‌اش وقتی سمبه را پرزور دیدند به «شبه مذاکره» هائی در رابطه با ثباتِ عراق و مسالهٔ دخالت ایران درعراق و مسائل هسته‌ای، تن داند. آنچه در بازی‌های ریاکارانهٔ حکومتی کلیدی ست پلاتفورم ولی فقیه دررابطه با مذاکرهٔ با امریکا و به طور کلی مذاکرۀ سیاسی با مخالفان حکومت است، ولی فقیه وفادارِ به‌‌ همان خط «امام خمینی» ست که «اصول مسلم انقلاب اسلامی ایران را که ازوجوه تفاوت عمده این انقلاب با سایر انقلابات به شمار می‌رود استکبارستیزی و آشتی ناپذیری با دولت‌های مستکبر... و ایستادگی در برابر سیاست‌های لیبرالیستی، نئولیبرالیستی و امپریالیستی آمریکا و مخالفت با دکترین «هژمونی بسیط و نئولیبرالیسم» و استراتژی نه شرقی و نه عربی می‌داند. ازاین منظراست که امام (ره) و مقام معظم رهبری همواره از مخالفان جدی مذاکره با آمریکا بوده‌اند.» (۴)

در رابطه با «مذاکره سیاسی» حکومت اسلامی با مخالفان داخلی (اپوزیسون در داخل و خارج از کشور) نیز تجارب خونبار و دردناکی فرا روی ماست. روزهای نخستین ِ به قدرت نشینیِ خمینی بر منبرقدرت، بسیاری از احزاب، سازمان‌ها، گروه‌ها، چهره‌ها و شخصیت‌های سیاسی‌ای که جائی درقدرت برای خود نمی‌دیدند به لطائف الحیل تلاش کردند به سراغ خمینی و اطرافیان‌اش بروند تا با تائید او شاید نواله‌ای از سفرهٔ قدرت سهمشان کند. واکنش خمینی نسبت به تلاش‌های این مجموعه فهم، قابلیت و ظرفیت خمینی را به گفت‌و‌گو ومذاکره، حتی با کسان و جریان هائی که تائید کنندهٔ گفتارو رفتارش بودند، نشان داد. این فهم و درک در رابطه با مذاکره با شخصیت‌ها وسازمان‌های سیاسی کُرد در «جنگ‌های کردستان» روشن ترخود را نشان داد. اگر فشارِ افرادی مثل بازرگان و فروهر و دیگرانی از همین مجموعه نبود خمینی تن به آنچه که به عنوان مذاکره با کرد‌ها مطرح شد نیز نمی‌داد. خمینی، و حکومت اسلامی‌اش با آنچه در کردستان و گنبد، وسپس‌تر با رهبری حزب دموکرات وتعدادی از چهره‌ها و شخصیت‌های اپوزیسیون، از جمله فریدون فرخزاد کردند، نشان دادند که این جماعت زبان «مذاکرهٔ سیاسی» نمی‌فه‌مند، و آنچه‌ها او و حکومت‌اش از مذاکره فهم می‌کردند (و می‌کنند) بهره گیری ازریاکاری وعوامفریبی در راه خذف دگراندیش و مخالف است. خمینی و خامنه‌ای این روش را نه با دگراندیشان و مخالفانشان که با نزدیک‌ترین یاران خود به کاربردند. نوعی دیگر از نگرش و فهم از «مذاکره سیاسی» را نیز برخی از چهره‌ها و شخصیت‌ها و احزاب و سازمان‌های سیاسی به نمایش گذاشتند. برای نمونه فهم و درک رهبران سازمان اکثریت چیزی جز روی دیگر سکهٔ فهم و درک خمینی و حکومت اسلامی از مذاکره سیاسی نبود.
برای روشن‌تر شدن موضوع به اختصاراز میان تجارب متعدد به سه تجربه از «مذاکره» با خمینی وحکومت اسلامی اشاره می‌کنم:

۱- دیدار اعضا ء کانون نویسندگان با آیت الله خمینی:
به توصیه یکی از اعضای کانون نویسندگان تعدادی از اعضای کانون نویسندگان در بهمن ماه سال ۱۳۵۷ به دیدار خمینی رفتند تا مواضع کانون را، که خواست و تحقق آزادی اندیشه و بیان و قلم، و حذف سانسور بود اعلام کنند. غلامحسین ساعدی می‌گوید: «.... ما رفته بودیم بگوئیم سانسور نباشد. اصلا برای ما تکلیف روشن کرد.... آخرش هم گفت که شما مجبورید راجع به اسلام بنویسید، اسلام مهم است، آن چیزی که مهم است اسلام است،...... یعنی ما را سنگ روی یخ کرد.... »(۵).
این درس و تجربه، در کنار برخوردهائی که خمینی با امر مذاکره سیاسی در گذشته، به ویژه در دورهٔ بختیار کرده بود، می‌توانست هشداری برای شخصیت‌ها و جریان‌های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی قلمداد شود، که نشد.

۲- «مذاکرهٔ سیاسی» سازمان اکثریت با حکومت اسلامی:
رابطهٔ رهبری سازمان اکثریت و حزب توده با حکومت اسلامی نوع نوینی از «مذاکرۀ سیاسی یک طرفه بود»، بسیار نزدیک و صمیمانه و سازنده اما فقط از سوی رهبری اکثریت و حزب توده ایران. سیاست امام خمینی «و حکومت اسلامی‌اش نیز در قبال این دو جریان و جریان‌های مشابه به مرور روشن‌تر شد، یعنی بهره برادری و دوشیدن رهبران این دو جریان، و سپس به مسلخ بردن بسیاری از این رهبران و قربانیانی از تشکلشان. در این میانه رابطهٔ رهبری سازمان اکثریت با حکومت اسلامی تاکتیک‌ها و مفاهیم بسیاری یدک می‌کشید، که» مذاکرهٔ سیاسی «یکطرفهٔ تسلیم طلبانه دراشکال و سطوح مختلف امنیتی و سیاسی یکی از بارقه های‌اش بود، که سخت:» در مرکز توجه رهبری سازمان قرارداشت «. حکایت‌های این فاجعه آفرینی‌ها وتاکتیک‌های زندان و گورستان آباد کن، دیگربرکسی پوشیده نیست. از میان چندین نمونه به یکی از نمونه‌های این نوع روابط و» مذاکرهٔ سیاسی «اشاره می‌کنم.
مجلهٔ آرش (شماره ۹۷، اآبان ماه ۱۳۸۵) مصاحبه‌ای دارد با فرخ نگهدار، از مسؤلین اصلیِ شکل گیریِ» اکثریت «. نگهدار درمورد تحویل رفیق سازمانی‌اش محمدرضا غبرائی (منصور) به جلاد اوین، اسدالله لاجوری، برای پاسخگوئی و مذاکره می‌گوید:
»..... یادم می‌آید به تصمیم رهبری سازمان، زنده یاد رفیق جواد (علیرضا اکبری شاندیز) مقاله‌ای بدون امضاء نوشت در نشریه کار و بحث کرد که این اعدام‌ها به زیان انقلاب است و باید متوقف شود. از پی آن اسدالله لاجوردی از اوین زنگ زد و نام نویسنده آن مقاله را خواست. ما در جلسه دبیران سازمان تصمیم گرفتیم مدیر مسئول نشریه، رفیق منصور (محمدرضا غبرابی) که قبلا به حکومت معرفی شده بود، پاسخگو شود. او رفت و لاجوردی او را گروگان گرفت تا نویسنده اصلی مقاله خود را معرفی کند. رفیق منصور، بی‌هیچ اتهامی گروگان ماند، حتی پس از دستگیری رفیق جواد در کردستان، اعدامش کردند..... «(۶)

۳- «مذاکرۀ سیاسی» جمهوری اسلامی با حزب دموکرات کردستان.
حزب دموکرات کردستان از معدود جریان سیاسی جامعه است که مذاکره با حکومت اسلامی را به عنوان پاره‌ای از استراتژیِ سیاسی‌اش اعلام کرد. این حزب در این راه با اتخاذ سیاستی به غایت خوشبینانه ضربات سنگینی را متحمل شد و تنی چند ازبرجسته‌ترین رهبران‌اش را از دست داد. ترورقاسملو و همراهان‌اش نمونه‌ای از اعتماد کردن و احساس همکاری و همدلی کردن با» سردار سازندگی «تا حدِ رفتن به پای میز مذاکره برای یافتن راه حل قابل قبول ومشترک بود. قاسملو و رهبران حزب دموکرات کردستان ایران به این خیال که هاشمی رفسنجانی میانه روئی ست که می‌خواهد به خواست مردم کردستان و حزب دمکرات توجه کند و پاره‌ای از آن‌ها را بپذیرد به در خواست او برای مذاکره در راستای «حل مسالمت آمیز مسئله کرد در ایران» پاسخ مثبت دادند، و با پای خود به مسلخ حکومت جهل و جنایت رفتند تا تاریخ ما» رعایت اصول اخلاقی مذاکره «از سوی یک حکومت دینی و خوشبینی‌های زیانبار بخشی از اپوزیسیون چنین حکومتی را برای چندمین بار ثبت کند.
زیرنویس و منابع:
۱- هوشنگ امیراحمدی در گفتگو با فارس: اقتدار احمدی‌نژاد آمریکا را پای میز مذاکره نشاند
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8706050365
۲- آیا مقام معظم رهبری با مذاکره حتی در مورد عراق موافق است؟ / حسین شریعتمداری
http://monkrat.persianblog.ir/post/293
۳- منبع شماره ۲
۴- به بهانه سخنان تازه احمدی‌نژاد؛ روایت و نتیجه پنج دور مذاکره ایران با آمریکا/ تارنمای مشرق نیوز، ۸ مهر ماه ۱۳۹۱
۵- غلامحسین ساعدی، مصاحبه با ضیاء صدقی، ۵ آوریل ۱۹۸۴ پاریس/ الفبا، جلد هفتم، دورهٔ جدید، پائیز ۱۳۶۵
۶- تحویل محمد رضا غبرائی (منصور) به عنوان مدیر مسؤل» کاراکثریت «به جلاد اوین یکی از تراژدی‌های جنبش سیاسی در میهنمان است. شاهدان این ماجرا در بارهٔ واکنش غبرائی به این تصمیم و حکایت مشایعت این قربانی توسط رفقای‌اش تا تحویل او به جلاد اوین نکاتی را مطرح کرده‌اند که در صورت قلمی شدن، یکی دیگر از تراژدی‌های جنبش سیاسی میهنمان تبت خواهد شد، که امیدوارم این عزیزان به این مسؤلیت و وظیفه عمل کنند.
در همین رابطه نگاه کنید به مقاله‌های اکبر شالگونی.
http://www.roshangari.net/as/ds.cgi?art=20070824093609.html
http://www.roshangari.net/as/ds.cgi?art=20071207041214.html
۷- یک گزارش در بارهٔ ترور قاسملو / بیست و سومین سالگرد ترور دکتر قاسملو، سوسن محمدخانی غیاثوند
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=46689

چهره‌ی واقعی جمهوری اسلامی ایران : شانتاژ، گروگان‌گیری خانواده‌ها، تهدید‌ علیه روزنامه‌نگاران

gozareshgaran bedoonemarz 10012013۱۳۹۱/۱۰/۲۱- گزارش‌گران بدون مرز ده‌ها مورد تهدید را علیه خانواده‌های روزنامه‌نگارانی که برای رسانه‌های بین‌المللی کار می‌کنند، شمارش کرده است. در دو ماه گذشته تعدادی از روزنامه‌نگاران و شهروند وب‌نگاران از سوی نهادهای امنیتی از جمله در شهرهای تهران، بوشهر،کرج و قزوین، احضار و مورد تهدید و بازجویی قرار گرفته‌اند.
گزارش‌گران بدون مرز نگرانی عمیق خود را از دستگیری‌های خودسرانه روزنامه‌نگاران و شهروند وب‌نگاران و تهدید علیه خانواده روزنامه‌نگاران رسانه‌های جهانی در ایران اعلام می‌کند. از سه سال پیش گزارش‌گران بدون مرز ده‌ها مورد تهدید را علیه خانواده‌های روزنامه‌نگارانی که برای رسانه‌های بین‌المللی کار می‌کنند، شمارش کرده است. در دو ماه گذشته تعدادی از روزنامه‌نگاران و شهروند وب‌نگاران از سوی نهادهای امنیتی از جمله در شهرهای تهران، بوشهر،کرج و قزوین، احضار و مورد تهدید و بازجویی قرار گرفته‌اند. دو تن از آنها نوجوانانی ١٤ و ١٥ ساله بوده‌اند.
در تاریخ ٥ دی ماه ١٣٩١، ماموران وزارت اطلاعات شهر قزوین به دفتر هفته نامه حدیث قزوین مراجعه و پس از بازرسی محل و ضبط کامپیوترها همه‌ی حاضران در محل را بازداشت و به همراه خود بردند. دفتر این هفته‌نامه نیز پلمپ شد. پس از سه ساعت بازجویی همکاران نشریه آزاد شدند، اما رحیم سرکار سردبیر این هفته‌نامه همچنان در اداره اطلاعات قزوین در بازداشت بسر می‌برد. این دومین بار در کمتر از یک سال است که نشریه‌ی حدیث قزوین، توقیف و سردبیر آن بازداشت می‌شود. وی در تاریخ ١٨ اسفند ١٣٩٠ پس از احضار به دادگاه انقلاب قزوین بازداشت شد، که پس از دو روز با سپردن ٥٠ میلیون وثیقه از زندان به طور موقت آزاد شده بود.
در تاریخ ١٢ دی ماه محمد کیمیایی نویسنده و همکار هفته نامه حدیث قزوین از سوی ماموران وزارت اطلاعات در منزلش پس از بازرسی منزل و ضبط وسائل شخصی و کامپیوترش بازداشت شد. خانواده‌ی وی هنوز از علت دستگیری وی مطلع نشده است. این روزنامه‌نگار نیز در سلول‌های انفرادی اداره اطلاعات قزوین در بازداشت بسر می‌برد.
در همین تاریخ، در شهر کرج یک وبلاگ نویس ١٤ ساله از سوی پلیس فتا بازداشت شد. بنا بر خبر سایت پلیس سایبری ایران: " نوجوان ١٤ ساله کرجی که اقدام به انتشار داستانهای مستهجن در وبلاگ خود کرده بود شناسایی و بازداشت شد"، این سایت در خبر خود نوشته است که " وی در تحقیقات صورت گرفته به جرم خود اعتراف کرد". و دو هفته پیش‌تر در بوشهر برخی از کاربران شبکه‌های اجتماعی به پلیس فتا احضار و مورد بازجویی قرار گرفته بودند. در این میان سروش قیصی‌زاده وبلاگ نویس ١٥ ساله نیز احضار و به مدت ٥ ساعت بازجویی شده بود. وی فرزند یونس قیصی‌زاده یکی از روزنامه‌نگاران منتقد و معروف منطقه است. به نظر می‌رسد احضار و بازجویی این نوجوان برای تحت فشار قرار دادن پدرش انجام گرفته است.
سیاست تهدید علیه خانواده‌های روزنامه‌نگارانی که با رسانه‌های جهانی همکاری می‌کنند، از سوی جمهوری اسلامی ایران همچنان ادامه دارد. این تهدیدها که پیش از این نیز در جمهوری اسلامی وجود داشته‌اند، از سه سال پیش در پی پوشش گسترده‌ی اخبار ایران و به ویژه تظاهرات اعتراضی به انتخاب مجدد محمود احمدی نژاد در انتخابات مورد مناقشه‌ی خرداد ١٣٨٨ از سوی رسانه‌های جهانی، بیشتر شده‌اند. اما پس از تشدید تحریم‌ها جهانی علیه ایران که از این میان ابزار‌های ارتباطاتی و پخش و نشر پروپاگاند جمهوری اسلامی را نیز نشانه رفته‌اند، رژیم با ایجاد تضیقات برای رسانه‌های جهانی دست به اقدامات تلافی‌جویانه زده است. در این میان می توان به این موارد اشاره کرد :
لغو مجوز فعالیت برای روزنامه‌نگاران دفتر خبرگزاری رویترز در تهران، با سناریوی قضایی ساخته و پرداخته شده از سوی ماموران وزارت اطلاعات و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
تحمیل "روزنامه‌نگاران" نزدیک به نهادهای امنیتی به برخی از رسانه‌ها‌ برای ایجاد رعب و کنترل بیشتر فعالیت‌های آنها.
فشار به همکاران و گزارش‌گران ایرانی و خارجی برخی از رسانه‌های جهانی حاضر در کشور برای تعدیل و تعطیل کردن فعالیت‌های‌شان.
آزار و اذیت این گزارش‌گران و همکاران‌شان در صورتی که تن به خواسته‌های رژیم در جمع‌آوری و یا انتشار خبرهای حساس ندهند. اینگونه برای بسیاری از این روزنامه‌نگاران پرونده سازی شده است، برخی از آنها از سوی ماموران امنیتی به دام افتاده و سپس به اتهامات مختلف از جمله داشتن" روابط منافی عفت" متهم و گاه به سنگسار شدن نیز تهدید شده‌اند.
از این میان می‌توان به مورد خانم ه–کا خبرنگار جوانی اشاره کرد، که پس از اشنایی با یکی از روزنامه‌نگاران خارجی روزنامه‌ای وزین و جهانی، در همایشی که از سوی خود رژیم در بهمن ١٣٨٩ برگزار شده بود، از سوی ماموران وزارت اطلاعات احضار و مورد بازجویی قرار گرفت. وی به داشتن روابط جنسی با مردی " کافر" و جاسوسی برای کشور خارجی متهم و تهدید به اعدام و سنگسار شده بود. این دختر جوان، تحت فشار ماموران وزارت اطلاعات مجبور به اعتراف به "جاسوسی" و امضای اعتراف‌نامه‌هایی شد که در آنها روزنامه‌نگار خارجی را به "تجاوز" به خود متهم کرده بود. پس از این اعترافات، وی مجبور می‌شود تا با ماموران امنیتی همکاری کند و با روزنامه‌نگار خارجی ارتباط گرفته اطلاعاتی را به او منتقل کند و تلاش کند تا او را به ایران بکشاند و به مناطقی که ماموران امنیتی تعیین کرده‌اند، از جمله شهری در نزدیکی یکی از تاسیسات اتمی ایران ببرد. این روزنامه‌نگار جوان پس از ماه‌ها کابوس موفق می‌شود ایران را ترک و به یکی از کشورهای اروپایی پناهنده شود، اما در خارج از کشور هم ماموران امنیتی برای وادار به همکاری کردن او همچنان خانواده‌‌اش را در داخل کشور تهدید می‌کنند. بسیاری از خانواده‌های روزنامه‌نگاران تحت فشار قرار می‌گیرند تا از آنها خواسته شود به همکاری خود با این رسانه‌ها پایان دهند. تهدیدهایی که مصداق بارز گروگان‌گیری است.
این مورد منحصر به فرد نیست و متاسفانه این روش به شکل نظام‌مند از سوی تئوکراسی غرق در بحران و فساد حاکم بر ایران علیه آزادی اطلاع رسانی بکار گرفته می‌شود. هدف دیگر این اتهامات بی پایه تحت فشار قرار دادن دولت‌های غربی و بدست آوردن امتیاز در مذاکرات برای تعدیل تحریم‌ها‌ست.
گزارش‌گران بدون مرز ده‌ها مورد شهادت در مورد اعمال فشارهای تهوع‌اور و حقیر از سوی جمهوری اسلامی علیه خبرنگاران و گزارش‌گران و خانواده‌های آنها دریافت کرده است، بخشی از شهادت‌ها را به نهادهای سازمان ملل در امر حقوق بشر ارائه داده است.

سه زن فعال کرد در پاریس به قتل رسیدند


• خبرگزاری ها از قتل سه زن کرد در یک مرکز فعالیت های کردی در پاریس خبر داده اند. بنابر برخی گزارش ها این سه زن از فعالین پ. کا. کا بوده اند که با شلیک گلوله به ناحیه ی سر کشته شده اند
میلیانو زاپاتا !

به نقل از ویکی پدیا :
 ((  امیلیانو زاپاتا از رهبران برجسته قیام بزرگ مردم مکزیک علیه رژیم دیکتاتوری پورفیریو دایاز به شمار می آید که در سال ۱۹۱۰ آغاز شد و به واسطه نقش موثری در جریان انقلاب به یکی از قهرمانان ملی مکزیک بدل شد و به همین دلیل جنبش انقلابی که از ایالت چیاپاس مکزیک آغاز شد را به احترام او زاپاتیستا یا زاپاتیستاس می خوانند.
امیلیانو زاپاتا سالازار در هشتم اوت ۱۸۷۹ در ایالت مرکزی موره لوس در روستایی به نام آنه نه چوئیلکو (که امروزه آیالا نام دارد) از گابریل زاپاتا و کلئوفاس سالازار متولد شد.

در آن زمان رژیم دیکتاتوری دایاز بر مکزیک حکومت می کرد که در سال ۱۸۷۶ به قدرت رسیده بود. خانواده زاپاتا از اوضاع مالی متوسطی برخوردار بود اما در این بین توانسته بود با مقاومت در برابر شرایط سخت اجتماعی، استقلال خود را حفظ نماید.


در سن ۳۰ سالگی به فرماندهی نیروهای دفاعی روستا منصوب شد و او را به سخنگو و نماینده هم ولایتی هایش بدل کرد. او اصالتاً از دو نژاد اسپانیایی و آمریکای لاتین بود و مکزیکی خالص به حساب نمی آمد خیلی زود برای احقاق حقوق مهاجران سرخ پوست وارد بحث و جدل و در نهایت درگیری شد.

در ۹ آوریل ۱۹۱۹ گوجاردو به نمایندگی از دولت زاپاتا را برای دیداری دوستانه دعوت کرد و زاپاتا با شنیدن پیغام به راه افتاد و پس از طی یک روز به مکان ملاقات رسید و در بدو ورود هدف گلوله‌های نظامیان در کمین قرار گرفت .))
فیلم مشهور زنده‌باد زاپاتا ! ساخته آقای الیا کازان در سال 1952 با ایفای نقش جناب آقای مارلون براندو به جای زاپاتا هم  روایتی سینماییست از زندگی وی که فیلمنامه آنرا نیز آقای جان اشتین بک نگاشته بودند ...
 یا حق ...

اعدام دسته جمعی در جنگ جهانی دوم

اعدام دسته جمعی در جنگ جهانی دوم
اکتبر 1960 ، توکیو ، ژاپن: یک دانشجوی جناح راست ، رهبر سوسیالیست‌ها Inejiro Asanuma را ترور می‌کند.

1956 ، آلمان غربی: یک سرباز آلمانی بعد از طی دوره اسارت در روسیه به میهنش بازگشته و با دختر 12 ساله‌اش که از یک سالگی او را ندیده ، ملاقات می‌کند.

ژوئن 1962 ، ونزوئلا: سربازی که مورد اصابت گلوله یک تک‌تیرانداز قرار گرفته در آغوش یک افسر نیروی دریایی. عکاس این عکس را در حالت درازکش برای پرهیز از اصابت گلوله تك تير انداز به خودش گرفته است.

آوریل 1964 ، قبرس: یک زن ترک به عزای شوهرش که در جنگ داخلی بین ترک‌ها و یونانی‌ها در جزیره قبرس کشته شده ، نشسته است.

سپتامبر 1965 ، ویتنام جنوبی: یک مادر و فرزندانش برای فرار از بمباران آمریکایی‌ها
از عرض رودخانه عبور می‌کنند.

اول فوریه 1968 ، سایگون ، ویتنام جنوبی: پلیس ملی ویتنام جنوبی Nguyen Ngoc Loan ، یک ویت کنگ را اعدام می کند.

8 ژوئن 1972 ، ویتنام جنوبی: عکاس این عکس به خوبی آن روز را به یاد می‌آورد ، نیروهای ویتنام جنوبی منطقه‌ای را با ناپالم بمباران کردند ، دختر ویتنامی در حالی که فریاد می‌زِد:»بسیار گرم است»، لباس‌‌های در حال سوختنش را درآورد و بعد آب قمقمه‌اش را روی خود ریخت ، عکاس با دیدن کودکان در حال فرار آنها را سوار اتوموبیلش کرد و به بیمارستان مجاور برد.

11 سپتامبر 1973 ، سانتیاگو شیلی: سالوادور آلنده ، رئیس جمهور شیلی
لحظاتی قبل از مرگ در جریان کودتای پینوشه ، عکاس این عکس ناشناس است و
نیویورک تایمز این عکس را از منبعی که بر ناشناس ماندنش اصرار داشت ، به دست آورد.

جولای 1974 ، بوستون آمریکا: یک زن و یک دختر خودشان را از یک ساختمان در حال اشتعال به پایین پرت می‌کنند.

آوریل 1980 ، اوگاندا: یک پسر دچار سوء تغذییه شدید. عکاس این عکس وقتی
که فهمید همان مؤسسه‌ای که از انتشار این عکس به مدت 5 ماه خودداری کرده است ،
عکس را وارد رقابت عکاسی کرده است ، بسیار ناراحت شد. وقتی عکس برنده جايزه «بهترین عکس خبری سال» شد ، عکاس بسیار برآشفت ، چون مخالف
برنده شدن در رقابت‌های عکاسی از راه انتشار عکس افراد گرسنه و در حال مرگ بود.

اکتبر 1983 ، شرق ترکیه: بعد از یک زلزله ، زنی جسد 5 فرزندش را پیدا کرده است.

دسامبر 1984 ، بوپال هند: جسد کودکی که بعد از نشت گاز سمی از یک کارخانه صنعتی فوت کرده. این عکس ، نماد حرص و آز جهان صنعتی شد.

4 ژوئن 1989 ، پکن چین: عبور تانک از روی مخالفین تجمع کرده در میدان “تیان آن من”

ژوئن 1994 ، رواندا: چهره مردی از قبیله هوتو که از سوی همِ‌قبیله‌ای‌هایش به خاطر ظن به همکاری با قوم توتسی شکنجه شده است.

می 1995 ، چچن: چهره یک آواره در حال انتقال به اردوگاه آوارگان در جریان مناقشه بین نیروهای جدایی‌طلب چچن و ارتش روسیه.

نوامبر 1988 ، کوزوو: بیوه یک سرباز ارتش آزادی‌بخش کوزوو در مراسم تشییع جنازه شوهرش

دسامیر 2004 ، تامیل‌نادو هند: زنی در ماتم نزدیکان کشته شده‌اش در سونامی

و در پايان غم انگيزترين عكس قرن، کودک آفریقایی در شرف مرگ و کرکس در حال آماده شدن برای تغذیه!


بدون توجه به اسناد و مدارک کنفدراسيون جهانی و سياست و عملکرد رژيم شاه، نتوان قضاوتی صحيح درباره مبارزات کنفدراسيون ارائه داد!




بدون توجه به اسناد و مدارک کنفدراسيون جهانی و سياست و عملکرد رژيم شاه، نتوان قضاوتی صحيح درباره مبارزات کنفدراسيون ارائه داد!

در نقد اظهارات دشمنانه آقای رضاچرندابی، تحت عنوان
«با اين محتوا به آن گذشته نگاه نکنيم!»

 
دکتر منصور بيات زاده

سايت «ايران امروز» نوشته ای بقلم آقای رضاچرندابی تحت عنوان «با اين محتوا به آن گذشته نگاه نکنيم!» (١) ، بانضمام يکی از عکسهای تاريخی  دوران مبارزات کنفدراسيون در تاريخ ۴ ژانويه ٢٠١٣  ، انتشار داده بود. آقای چرندآبی طی آن نوشته بمخالفت با برگزاری جشن پنجاهمين سالگرد تأسيس کنفدراسيون جهانی محصلين و دانشجويان ايرانی که يک روز بعد (۵ ژانويه)  در شهر فرانکفورت آلمان برگزار می شد ، پرداخته و از آن دوران افتخار آميز، به عنوان «سال‌های جنون» نام برده است.

محتوی آن نوشته، برای آنانکه تا اندازه ای با تغيير مواضع برخی از فعالين سياسی در خارج از کشور آشنائی دارند، چندان  تعجب انگيزنبود. که انتظار همين بود تا افرادی همچون آقای رضاچرندابی که مدتها است  به جرگه دوستداران تئوريسين و قائم مقام حزب رستاخيز آريامهری  درآمده اند و افرادی که از کارچاق کن های نشستهای واشنگتن، استکهلم، پراگ ... بوده، همان نشستهائی که «سايه » ی از ما بهتران برآن افکنده شده و بالاخره برخی از طرفداران رژيم محمدرضاشاه پهلوی  و نيروهای طرفدار دخالت بيگانگان در امور ايران از برگزاری جشن  پنجاهمين سالگرد کنفدراسيون جهانی، استقبال ننمايند و حتی عليه آن دست به توطئه و خرابکاری بزنند!

از اينکه آقای رضاچرندابی برای چندمين بار عقايد و نظرات سياسی خود را عوض کرده است و مدتی است که پرچم  جديد ديگری را در دست گرفته ، بهيچوجه موضوع  بحث و يا اعتراض من نيست. زيرا من تغيير عقيده سياسی هرفردی را، صرفنظر از سمت و سو و محتوی آن تغيير  ـ  از حقوق دمکراتيک آن فرد می دانم.
 اما،اعتراض من به آنجناب مربوط به چگونگی شيوه اتخاذ شده از سوی وی در توجيه آن «تغيير مواضع» می باشد که با توسل به دروغ، تحريف واقعيات و توهين به دگرانديشان  توام شده است.

 آقای رضاچرندابی بخاطر اينکه بتواند مخالفت خود را با برگزاری آن جشن در نزد خوانندگان، محق جلوه دهد. به تحريف و وارونه جلوه دادن يکسری مسائل و سوء استفاده از يکی از عکس های مربوط به مبارزات دوران کنفدراسيون ــ عکسی که يکی از اسناد و افتخارات تاريخچه  مبارزات کنفدراسيون جهانی  است ــ ، دست زده است، تا  بتواند با تکيه برآن تقلبات، در حين توجيه  دفاع وی  از باصطلاح « نظام سکولار شاهنشاهی»  و سرپوش گذاشتن برجنايات و خيانتهای رژيم شاه، مبارزات استقلال طلبانه، آزاديخواهانه و ضد استبدادی و ضد استعماری کنفدراسيون جهانی که دفاع از زندانيان سياسی يکی از مسائل و وظائف محوری آن تشکيلات بشمار می رفت را، مغشوش جلوه دهد و بطور وقيحانه از آن دورن بنام « سال‌های جنون» صحبت نمايد! بدون اينکه در هنگام تحرير آن اراجيف  وچرنديات، دقيقه ای  باين واقعيت انکار ناپذير توجه داشته باشد که، سياست ترور و خفقان و عملکردهای غير قانونی و فرمان های شاهنشاه آريامهر خدايگان، بجای محترم شمردن اصول  قانون اساسی  مشروطيت از سوی سردمداران باصطلاح « نظام سکولار شاهنشاهی» سبب شده بود  تا مردم ايران نتوانند با ارزشهای جامعه مدنی و روابط  و حقوق دمکراتيک  آشنا شوند!

 البته اين حق آقای رضاچرندابی است که درباره گذشته خود آن چنان که صلاح می بيند و می خواهد قضاوت کند،  بطوريکه حتی خود رادر دوران فعاليت و عضويتش در کنفدراسيون جهانی، «ديوانه» فرض کند. ولی اسناد و مدارک کنفدراسيون بيانگر اين واقعيت است که اگر در آن دوران  مبارزات و فعاليتهای کنفدراسيون جهانی نبود، تعداد بيشتری از زندانيان سياسی به چوخه های اعدام سپرده می شدند و فشار بر زندانيان سياسی بمراتب بيشتر از آنچه اعمال می شد،شدت می يافت و چهره کريه و ضدمردمی شاه در سطح جهان افشا نمی شد!

آيا امکان دارد آقای چرندابی  توضيح دهند که دفاع از زندانيان سياسی و اعتراض به سرکوب، ترور و خفقان و مبارزه با سانسور و  خواست اجرای حاکميت قانون (در آن زمان برپايه اصول  قانون اساسی مشروطيت) و برقراری انتخابات آزاد، دفاع از آزادی بيان، قلم، تجمعات و آزادی فعاليت سنديکاها و احزاب سياسی  و روشنگری درباره استبداد و استعمار در دوران باصطلاح «نظام سکولار شاهنشاهی» را چرا بايد بعنوان « سال‌های جنون»  ناميد؟

البته اين سئوال می تواند مطرح باشد که آيا  آن چند نفر فعال سياسی (مهدی خانبابا تهرانی، مجید زربخش، مهران براتی، بیژن حکمت، کاظم کردوانی) که  آقای رضا چرندابی از آنها نام برده است ، آن دوران را، همچون آقای چرندابی،  «سال های جنون» تلقی می کنند،؟ بايد در انتظار بود و صبر کرد که آنعده که در ظاهر سياستهای متفاوتی را دنبال می کنند، درباره «سال های جنون» مورد نظر آقای چرندابی چگونه قضاوت و اعلان موضع می کنند؟!

بنظر من بد نيست دوستان محترم  آقای چرندابی  به وی  لطف کرده و  اورا به نزد روان پزشک ببرنند و کمک به معالجه وی بنمايند. چون اين يار دوران کنفدراسيونی آنها، اگرسالم بود و حس تشخيص اش را از دست نداده بود، حتمأ فقط به قضاوت درباره وضع روحی خود اکتفا می کرد و بديگران توهين نمی نمود و چنين اظهار نظر نمی کرد.:
«این که من و ما، نخبه‌گان آن جامعه، در آن سال‌های جنون، با هوش و ظرفیت متوسط خود، با محدودیت‌های عقلی و نظری خویش، به این حرف و شعارها اکتفا کردیم، خردمان متاسفانه کفافی بهتر نیافت، کشوری را دسته‌جمعی به امید آزادی و استقلال، به نابودی کشاندیم...»


آقای چرندابی در آن نوشته  تبليغاتی خود بنفع باصطلاح « نظام سکولار شاهنشاهی» می نويسد:

«... در اواخر دهه هشتاد میلادی با چند سال تاخیر، بیست و پنج سالگی کنفدراسیون را جشن گرفته بودند. یادش به خیر فرهاد سمنار از فعالین و دبیران کنفدراسیون هنوز زنده بود. من هم در آن بزرگداشت برای ۲۵ سالگی فعالیت کرده بودم. این بار اما پس از مشاهده عکس همراه بزرگداشت، بسیار خوشحال هستم که به من، مراجعه‌ای که احیانا متنی در این باره را امضا کنم، صورت نگرفته است.
 راست آن است که اگر کسی مراجعه می‌کرد و امضا ناچیز مرا هم برای همراهی با “کنفدراسیون” می‌خواست، بی هر اما و اگری همراهی می‌کردم. می‌دانید که در جمع آوری امضا برای متن‌های سیاسی، عکسی همراه نیست. متن فرستاده می‌شود، و بسیاری چو من، که شاگرد تنبل‌های خوانش متن‌ها هستند، بی آن که دقیق بخوانند، بر حسب اسامی یارانی که امضاشان پای متن هست، تصمیم می‌گیرند. و امضا می‌کنند.
دنیای امروز ما اما، دنیای تصاویر و عکس‌هاست. دیگر حتما متن‌ها محتوا‌ها را تعیین نمی‌کنند. عکس‌ها و تصاویر، بیشتر از آن، خط و خطوط و رسم‌ها، یا حتا رنگ‌های چهره‌ها، به هزار زبان در سخن هستند. راست آن است که، امروزه تصاویر بی‌کلامی، با گشاده دستی در سخن‌اند.»(تکيه همه جا از منصور بيات زاده).
همانطور که نقل شد، آقای چرندابی در نوشته مورد بحث به شرکت خود در برگزاری« جشن بيست و پنج سالگی کنفدراسيون» اشاره کرده است. اما او برای خوانندگان آن نوشته توضيح نداده است که وی در آن مقطع تاريخی برگزاری آن جشن، هنوز« بجرگه » دوستداران قائم مقام و تئوريسين حزب رستاخيزمحمدرضاشاه درنيامده بود ــ همان تئوريسينی که کودتای سازمانهای جاسوسی سيا و انتليجنت سرويس و چاقوکشان چاله ميدانی و روسپی های دروازه قزوين... عليه حکومت ملی و قانونی دکتر مصدق را، «قيام ملی» می ناميد و به آنانکه در رابطه با آن فاجعه ضدملی روشنگری می کردند، روضه خوانهای ٢٨ مردادی لقب داده بود ــ !
از سوی ديگر، آقای رضا چرندابی در آن نوشته روشن نکرده اند که چرا نبايد در رابطه با پنجاه سالگی کنفدراسيون جهانی به اسناد و مدارک آن تشکيلات اشاره نمود و مبارزات و فعاليتهای آن دوران را به آن صورتی که اتفاق افتاده است  توضيح داد و برجسته نمود؟! 
آيا می بايستی در رابطه با آن «يادمان »، بجای استفاده از پلاکاردهای کنفدراسيون جهانی محصلين و دانشجويان ايرانی که اغلب بيانگر مبارزه و افشای جنايتها و خيانتهای دوران رژيم وابسته محمد رضاشاه پهلوی بودند، عکسهائی از کنگره «آزاد زنان و آزاد مردان» دوران آريامهری و يا عکسها ای از جلسات «حزب رستاخيز» و صحنه هائی از سخنرانيهای تئوريسين و قائم مقام آن حزب فاشيستی استفاده می شد؟!
آقای رضا چرندابی گويا هنوزنمی داند و برايش قابل درک نيست که تفاوت فاحشی بين اعلام « مواضع سياسی» و تحرير« تاريخ سياسی» وجود دارد!
با توجه باين اصل مهمی که اشاره رفت، هر انسانی در طول حيات سياسی اش ، می تواند و در واقع  از حقوق دمکراتيک او هست که نظرات و عقايد سياسی اش را هر زمان که خواست تغيير دهد، اما در هيچ زمانی اين تغيير مواضع سياسی نمی تواند و نبايد سبب گردد که رويدادهای تاريخی را آنطور که رويداده اند بيان ندارد و آن را بر پايه مواضع سياسی  روز تحرير نمايد.
آنکس که خيال می کند که با تغيير مواضع و عقايد سياسی همچنين حق دارد، «تاريخ» را برپايه نظرات و عقايد جديد سياسی اش تحرير کند، دست به تحريف تاريخ می زند، امری که بهيچوجه نبايد مورد تائيد قرارگيرد!
من اطلاع داشتم، که چندنفری  با تماس تلفنی و مراجعه به دوستان قديمی و دادن اطلاعات غلط به آنها، سعی نموده اند تا از شرکت افراد قديمی درآن جشن جلوگيری کنند، تا بخيال خود بعدأ اعلام دارند، که چون ما مخالف بوديم و محور نبوديم واز آن جشن حمايت نکرديم ــ البته بدون اينکه علت مخالفت خود را که در واقع بيشتر مربوط به تجديد نظر در مواضع سياسی گذشته، بخصوص مواضع ضدامپرياليستی و همصدا شدن با برخی از سلطنت طلبان و پهلويست هاست بيان نمايند ــ ، آن جشن با شکست روبرو شد. البته  بايد خاطر نشان کرد که آن کوشش ها هم بی تأثير نبود و چند نفری نيز در رودربايستی قرارگرفته و  از شرکت در آن جشن خودداری کردند! غافل از اينکه بکوری چشم دشمنان آزادی،استقلال و تماميت ارضی  ايران، آن جشن مورد استقبال بسياری از هموطنان ايرانی از اقصی نقاط جهان قرارگرفت و سالن جشن و راه روهای اطراف آن سالن، همچون دوران کنگره های کنفدراسيون مملوازجمعيت بود.
برنامه جشن  را « کمیتۀ برگزارکنندۀ یادمان پنجاهمین سالگرد ...»، بطوری تدوين و تنظيم کرده بود تا اين امکان باشد تا در طول اجرای برنامه جشن، به رئوس ارزشهای هويتی و خواستها و اهداف کنفدراسيون جهانی اشاره  گردد و از طريق قرائت نمونه هائی از پيامها ، قطعنامنه ها و اشاره به برخی ديگراز مصوبات کنگره ها و نشان دادن عکسهائی از تظاهرات و مبارزات توده های دانشجوئی برهبری کنفدراسيون جهانی، نتيجه گيری شود که آن فعاليتها و مبارزات در ادامه مبارزات دوران انقلاب مشروطيت و جنبش مشروطه خواهی و نهضت ملی شدن صنعت نفت برهبری دکترمصدق عليه ظلم، استعمار و استبداد و دفاع از آزادی و حقوق مردم ايران بوده است. برعکس آقای رضاچرندابی که مبارزات دوران  کنفدراسيون جهانی را، « سال‌های جنون» تلقی می کند، اعضای کميتۀ برگزار کننده جشن يادمان، همگی افتخار داشتند، که همچون گذشته بر ارزشهای نهضت ملی ايران و همچنين اصلهای محوری منشور کنفدراسيون جهانی پايبند هستند و يکی از اهداف برگزاری آن جشن تاکيد بر آن ارزشها و افشای ماهيت  سرکوبگر و ضد مردمی و وابسته رژيم پهلوی و دستگاههای تبیليغاتی استعمارگران جهان وعاملين کودتای ٢٨ مرداد بوده است. امری که با موفقيت برگزارشد. در اين رابطه توجه شما را به اطلاعيه «سپاسگذاری کمیتهء برگزارکنندۀ یادمان پنجاهمین سالگرد...» جلب می کنم.(٢)
با توجه به اظهارات غلط و بی مايۀ آقای رضا چرندابی مبنی بر: « ... پس از مشاهده عکس همراه بزرگداشت، ... می‌دانید که در جمع آوری امضا برای متن‌های سیاسی، عکسی همراه نیست. متن فرستاده می‌شود، و بسیاری چو من، که شاگرد تنبل‌های خوانش متن‌ها هستند، بی آن که دقیق بخوانند، بر حسب اسامی یارانی که امضاشان پای متن هست، تصمیم می‌گیرند. و امضا می‌کنند.... دنیای امروز ما اما، دنیای تصاویر و عکس‌هاست. دیگر حتما متن‌ها محتوا‌ها را تعیین نمی‌کنند....»، من در همان روز( ۴  ژانويه) توضيحاتی در آنباره نوشتم که مسئولين محترم  سايت «ايران امروز» نيز لطف کرده و چند ساعت بعد در بخش «نظرخوانندگان » در زير نوشته آقای چرندابی انتشار دادند. درآن توضيح يادآورشدم که آن عکس مورد استفاده آقای چرندابی مربوط به « پيام شادباش زندانيان سياسی دوران شاه» به برگزارکنندگان جشن پنجاهمين سالگرد تأسيس کنفدراسيون جهانی دانشجويان و محصلين ايرانی در خارج از کشور، می باشد و «اطلاعيه» کميته تدارکات که تحت عنوان «يادمان پايه گذاری کنفدراسيون جهانی محصلين و دانشجويان ايرانی (اتحاديه ملی) را گرامی داريم !» با سرلوحه نامه کنفدراسيون که «آرم اهورا مزدا» را دربردارد، انتشار پيدا کرده است.
در اين رابطه می توان به لينک هائی که در پانويس اشاره رفته است مراجعه کرد.(٣)
اما ضروری می دانم، برای روشن شدن جوانب «سالهای جنون» مورد نظر آقای چرندابی و جلوگيری از سوء تفاهمات و برداشتهای غلط ، متذکر شوم که آقايان  «مهدی خانبابا تهرانی، مجید زربخش، مهران براتی، بیژن حکمت، کاظم کردوانی » که  وی از آنان بعنوان« بخشی از یاد و خاطره کنفدراسیون» در نوشته خود ياد کرده است، جمعأ از فعالان جناح  معينی  از طرفدار «انديشه مائوتسه دون» بودند، با توجه به اين موضوع که دوستمان مهدی خانبابا تهرانی جزو آنعده از افرادی بود که اولين کنگره کنفدراسيون در پاريس را بعنوان اعتراض ترک نمود ـ مقطع تاريخی که هنوز مابين ايرانيان اصولا صحبتی از «انديشه مائوتسه دون» مطرح نشده بود و پس از گذشت سالها از ماجرای ترک کنگره اول، در کنگره سيزدهم کنفدراسيون که در شهر فرانکفورت برگزار گرديد، بار ديگر به جمع  توده های کنفدراسيونی پيوست. برای اطلاعات بيشتر در اينمورد به  توضيح در پانويس مراجعه کنيد.(۴)

اگرچه لازم و ضروری است بخاطر مقابله با مخالفين نهضت ملی  و مبارزات دوران کنفدراسيون، توضيحات بيشتری  در باره جنايات و خيانتهای و سرکوب آزاديخواهان و استقلال طلبان و دوستداران اجرای قانون اساسی (قانون اساسی مشروطيت ) در دوران باصطلاح« نظام سکولار شاهنشاهی» ارائه کرده، و دست به روشنگری بيشتری زد و از مبارزات و فداکاريهای فعالين، اعضاء و طرفداران کنفدراسيون جهانی به نيکی و سربلندی ياد نمود. ولی،  بخاطر جلوگيری از طولانی شدن اين نوشته، توجه خوانندگان محترم را به نوشته ای که من تحت عنوان «پوزش روشنفکران از محمدرضاشاه پهلوی؟ » ـ در باره ادعای «بدهکاری پوزش بزرگ روشنفکران ايران، اهل انديشه و قلم به محمدرضاشاه؟» به قلم دکتر علی رضا نوری زاده در تاريخ اول بهمن ١٣٨١ نوشته ام ، جلب می کنم.
 درست در ١٠ سال قبل آقای دکتر علی رضا نوری زاده ، همچون آقای رضاچرندابی ، بخاطر دفاع از رژيم محمد رضا  شاه و ياری رساندن  به اردوگاه (کمپ)  دوستداران محمدرضاشاه پهلوی ، طی نوشته ای موضوع پوزش روشنفکران ايران، اهل انديشه و قلم از ملت ايران و محمد رضاشاه  را با قطار کردن نام آقايان « آرامش دوستدار، هوشنگ وزيری، مهدی خانبابا تهرانی، بابک اميرخسروی و دادود نعمتی » مطرح کرده بود.
من (منصور بيات زاده)  که در آنزمان همچون امروز براين عقيده بودم که روشنگری و مبارزه عليه رژيم سرکوبگر، فاسد و تبهکار پهلوی وافشای  طرفداران آن رژيم  حقانيت داشته  و دارد، درصدد پاسخ به آن ادعا برخاستم.
و همانطور که اشاره رفت، مطلبی تحت عنوان «پوزش روشنفکران از محمدرضاشاه پهلوی؟» را نوشتم.  در آن نوشته با ارائه توضيحاتی و ذکر ٣٨  فقره دليل که نشان می دهد ادعا و خواست  آقای دکتر نوری زاده و دوستانش بی جا می باشد، بی پايه بودن سخنان آن جناب را روشن نمودم. امروز همان استدلالات و دلايل را می توان در  برابرآقای رضاچرندابی قرار داد و بی اساس بودن ادعای «سالهای جنون» مورد نظر وی را به وی يادآور گرديد! برای خواندن آن نوشته از لينکی که در پانويس ذکر شده است، استفاده کنيد. (۵)

دکتر منصور بيات زاده

چهار شنبه ۲۰ دی ۱۳۹۱ - ۹ ژانويه  ۲۰۱۳



پانويس:

1 ـ با اين محتوا به آن گذشته نگاه نکنيم ـ رضاچرندابی
منبع سايت ايران امروز

٢ ـ سپاسگزاریِ کمیته برگزاری یادمان پنجاهمین سالگرد پایه گذاری کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی (اتحادیه ملی)
منبع سايت سازمان سوسياليستهای ايران ـ سوسياليست های طرفدار راه مصدق

٣ ـ  پیام شادباش جمعی از زندانیان سیاسی دوران شاه به برگزارکنندگان جشن پنجاهمین سالگرد تاسیس کنفد راسیون جهانی دانشجویان و محصلین ایرانی در خارج از کشور! (پنجم ژانویه ۲۰۱۳ در شهر فرانکفورت) ـ چهار شنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۱ - ۱۹ دسامبر ۲۰۱۲

منبع سايت سازمان سوسياليستهای ايران ـ سوسياليست های طرفدار راه مصدق

و
یادمان پایه گذاری کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی (اتحادیه ی ملی) را گرامی داریم!
۴ ـ   « مهدی خانبابا تهرانی در جلسه هايدلبرگ ( فروردين ١٣٣٩ ) حضور نداشته است ، آنهم بدين خاطر که از برگذاری چنان  نشستی همچون بسياری  ديگراز فعالين آنزمان اطلاع نداشته است ( نگاه کنيد به نوشته دکتر علی شيرازی و مصاحبه دکتر بهمن نيرومند در پانويس بخش سوم همين نوشته). در کنگره پاريس ( دی ١٣۴٠ ) به حمايت از منوچهر ثابتيان و محسن رضوانی  ــ در آن مقطع تاريخی آن دو نفر از طرفداران حزب توده ايران بودند ــ کنگره پاريس را ترک کرده است. همزمان با کنگره لوزان ( دی ١٣۴١ ) ، معروف به «کنگره وحدت ـ بدين خاطر که طرفداران حزب توده  مجددأ به کنفدراسيون پيوستند» ، تهرانی چون در زندان در شهر مونيخ بسر می برده است، نمی توانسته است در آن کنگره بعنوان نماينده و يا ناظرشرکت کند و بعدأ بخاطر همکاری با بخش فارسی راديو پکن از سال ١٣۴٣ در چين بسر می برده است  و  پس از مراجعت از چين ، مدتی هم در اروپا بصورت مخفی زندگی می کرده است و تازه در دی ماه ١٣۵٠  مصادف با زمان برگزاری سيزدهمين کنگره کنفدراسيون جهانی که بطور علنی در خانه جوانان شهر فرانکفورت برگزار شده بود بعنوان ناظر و مشاهده گر صحنه هائی از کار آن کنگره  شرکت می کند و در حقيقت مجددأ علنی می گردد.
با توضيحاتی که رفت، حال اين سئوال از آقای حسين شريعتمداری که يکی از خبرسازان رژيم ولايت فقيه می باشد، مطرح است که چرا و بچه  دليل دستگاه تبليغاتی آن جناب مدعی هستند که : « هژموني كنفدراسيون از بدو تأسيس در اختيار سازمان انقلابي و رهبري آن به دست مهدي خان باباتهراني قرار»  بوده است؟»
به نقل از نوشته :کنفدراسيون، جنبش دانشجوئی، ساواک شاه و روزنامه کيهان ـ بخش چهارم ـ مطالبی در باره تاريخچه کنفدراسيون جهانی محصلين و دانشجويان ايرانی ـ اتحاديه ملی ( افشاگری در باره تحريف تاريخ از سوی جاسوس ساواک و نويسندگان کيهان چاپ تهران) ـ بقلم دکتر منصور بيات زاده
منبع سايت سازمان سوسياليستهای ايران ـ سوسياليست های طرفدار راه مصدق
۵ ـ پوزش روشنفکران از محمدرضاشاه پهلوی؟ ـ در باره ادعای «بدهکاری پوزش بزرگ روشنفکران ايران، اهل انديشه و قلم به محمدرضاشاه؟»  ـ دکتر منصوز بيات زاده
منبع سايت سازمان سوسياليستهای ايران ـ سوسياليست های طرفدار راه مصدق