نگاهی مختصر به موقعیت سیاسی – تشکیلاتی چفخا (آرخا)* بعد از ضریهی سال 60
شباهنگ راد
در مدت زمانی کوتاه و با ضربهی رژیم جمهوری اسلامی به چفخا (آرخا) در اسفند 60 و در فروردین 61، موقعیت و سرنوشت سیاسی این جریان مسیر دیگری را پیمود. جریانی که با الهام از تئوری مبارزه مسلحانه در دوران اختناق و یورش سازمانیافتهی ارگانهای سرکوبگر رژیم، آغازگر جنگی انقلابی در گوشهای از سرزمین ایران بود و آنچنان خاطراتی از خود بر جای گذاشت که قابل کتمان نمیباشد.
بدون شک تحرک انقلابی 14 ماههی این رفقا در جنگلهای شمال و در بخشهایی از شهرها و بویژه در کردستانِ ایران، نمیتوانست فارغ از ایراد و سستیها و همچنین نمیتوانست بدور از همهی نقصانهایی که در گذشته بر شانههایشان سنگینی میکرد، باشد؛ امّا بجرأت میتوان گفت که همهی هدف و تلاششان بر آن بود تا بر بخشهای عمدهای از نارسائیهای گذشته فائق آیند؛ گذشتهای که مملو از خطاهای عملی بود. در حقیقت این رفقا فعالیت عملی خود را در شرایطی سازمان دادند که ضد انقلاب حاکم بر جامعه، تعرضات بیرحمانه و گستردهای را علیهی انقلاب و انقلابیون آغاز نموده بود و روزانه هزاران تن از بهترین فرزندان خلق را دستگیر و روانهی شکنجهگاههای مخوف خود مینمود. بنابراین آغاز مبارزهی مسلحانه در شمال ایران توسط چفخا (آرخا) را میتوان بعیارتی هم پیش در آمد برخورد عملی با سیاستهای نا صحیح گذشته بحساب آورد و همچنین اعتقاد عمیق این رفقا را نسبت به یگانه سیاست انقلابی "تعرض کنیم تا باقی بمانیم"، مربوط دانست. چفخا (آرخا) با علم و با انتخاب به چنین سیاستی سازمان خود را شکل داد و بر خلاف فضای حاکم بر نیروهای کمونیستی و انقلابی، مسیر مبارزاتی عملی را پیشهی خود ساخت.
اگر چه باید اذعان نمود که ضربهی سال 60 و 61 مانع از آن گردید تا بر نتایج کار و انگیزههای دراز مدت این رفقا (حرمتیپور«مسعود» و صبوری«بهروز») آشنا گردیم؛ ولی علیرغم همهی آنها و بر اساس پراتیک بر جای مانده و اسناد موجود میتوان به این نکته اشاره نمود که قصد این رفقا، انقلاب و رهائی تودهها بود؛ چرا که سیاست رو بجلو را بر سیاست رو به عقب مقدم شماردند. کرداری که بر گرفته شده از گذشتگان بود؛ گذشتگانی که با توسل جستن به قهر انقلابی تودهها را مورد خطاب قرار دادند و بر وظایف کمونیستی خویش جامهی عمل پوشاندند. این رفقا در پراتیک به اثبات رساندند که میراثدارانی بودند که دست رد به سینهی میراثخواران زده و یکبار دیگر واژهی عمل را بر حرف مقدم شماردند.
حق مسلم آن استکه تشکیلات چفخا (آرخا) از زمان حیات خود از فراز و نشیبهای گوناگونی عبور نموده است و بهمین دلیل استکه نمیتوان تاریخ سیاسی این جریان را بر روی یک خط مستقیم نوشت و از عقبنشینیها و از تفکرات بغایت انحرافی کسانیکه تکیه بر جای آنان زدند و کشتی آرام و بسیج کننده را به سمت طوفان کُشنده و تخریب کننده هدایت نمودند، سخنی بمیان نیآورد. بی گمان یکساننگری این دو روند و دو پروسه و عدم تفکیک هر یک از آنها ما را از درسگیری بدور خواهد ساخت و بعبارتی صحیحتر ما را از دستیابی به حقایق باز خواهد داشت.
بنابراین آیا مجاز و قادریم تا این دو پروسه و روند را از هم تفکیک نمائیم و بر دلائل افت و نا موفقی این جریان، بعد از ضربهی سال 61 نگاهی دگرگونه داشته باشیم و روشن سازیم که علل این همه نا فرجامیها و اخلال در کار سیاسی در کدام ایده و برخوردها نهفته بود و چرا چفخا (آرخا) به چنین سرنوشتِ دردناکی مواجه گردیده است؟ آیا این از زمره وظایف کسانی نیست که زمانی خود و بدرجاتی در به سر انجام رساندن چنین اوضاعی نقش داشتند و از جمله مقصرین بحساب میآیند و از تداوم راه آن رفقا (مسعود و بهروز)، رفقائیکه در سختترین شرایط ممکنه و پلیسی از جان خود مایه گذشتند تا آرمانها و تئوریشان را سر افراز نگه دارند، بپردازند و هم تجاربی باشد برای آیندگان و هم بر ضعفها و نارسائیهای خود واقف گردنند؟
بدون کمترین تردیدی باید اذعان نمود که انقلاب ایران بدون له و لورده نمودن ایدهها و رفتارهای ناشایست و تخریب کنندهی سازمانها و افراد، به سر انجام نخواهد رسید. با این تفاصیل لازم است تا دامنهی نگاهها را گستردهتر نمود و بر بازدهیهای هر چه بیشتر اعتراضات و مبارزات تودهها اندیشید و از تعصبات کور تشکیلاتی که امروزه بر اکثریت قریب به اتفاق سازمانهای سیاسی غالب گردیده است، خط فاصل کشید.
بهرحال همانگونه که آمده است برای قضاوت صحیح باید پروسههای گوناگونِ مبارزاتی چفخا (آرخا) را از هم مجزا نمود تا به یک جمعبند حقیقی دست یافت. پروسههایی که حاوی برنامههای معین و تاکتیکهای مشخص به آن میباشد. منطقی و صحیحست تا سیاستها و تاکتیکهای حاکم بر قبل از ضربه یعنی در دوران فعالیت رفقا محمد حرمتیپور (مسعود) و عبدالرحیم صبوری (بهروز) را با سیاستها و تاکتیکهای حاکمِ بعد از آن، را از هم جدا نمود.
در یک کلام لازم است تا اشاره گردد که در دوران فعالیت آن رفقا، سازمان و برنامههایاش در جهت تعرض انقلابی، بالندگی و ارتباطگیری با تودهها بمنظور گسترش جنگ انقلابی و آزاد سازی منطقه بود و در دورانی دیگر، مسیر متفاوت و متضادی را طی نمود و فاقد کمترین بالندگی، جذب نیرو و نقشآفرینیهای لازمه بود. بنابراین این دو پروسه و دو روند، نمیتواند از بار سیاسی واحدی برخوردار گردد. بعبارتی دقیقتر دو نگاه از مبارزه و بسیج در دوران سلطهی خشن و دیکتاتوری وجود داشت که یکی وظیفهی انقلابی و سیاستهایاش را در جهت پاسخگوئی به نیازمندیهای عملی جنبشهای اعتراضی توضیح میداد و دیگری سیاستاش را با قطع پراتیک انقلابی به بهانهی "چگونه یک تشکیلات انقلابی بسازیم" تعریف مینمود. روشن استکه این دو سیاست و دو تاکتیک سوار بر هم نبوده و یکی نافی دیگریست؛ روشن استکه هر زمان سیاست عقب را و آنهم در دورانی که جنبشهای اعتراضی تودهها نیازمند تعرض میباشد را انتخاب نمائیم، در واقع آگاهانه داریم بر روند فرسودگی و مرگ سیاسی خود صحه میگذاریم. تجاربی که جنبش کمونیستی ایران در دورههای متفاوت شاهد آن بوده است و دیدهایم که دست شستن از فعالیتهای عملی – به هر درجه و میزانی - بمعنای فرجه دادن هر چه بیشتر به سرکوبگران علیهی جان و مال کارگران و زحمتکشان و در نهایت دعوت به پاسیفیسیم و نابودی سازمان خودیست.
در حقیقت میتوان گفت که چفخا (آرخا) یکی از آن جریاناتی بود که بعد از ضربه، به چنین سرنوشت تأسفباری دچار گردید. پروسهی فعالیتهای بعدی نشان داده استکه منحیثالمجموع جایگزینان آن رفقا – مسعود و بهروز -، فاقد کمترین صلاحیت و پتانسیل آرمانی آنان بودند؛ نشان دادند که نه تنها قابلیت و توانائی ترمیم ضربات وارده از جانب رژیم را نداشته بلکه وظیفهیشان تخریب تمامی پلهای بنا شده است؛ نشان دادند که آمادگی لازمه برای تداوم جنگ انقلابی را ندارند و نشان دادند که انگیزه و هدفشان پاسداری از آرمانهای والای گذشتگان نیست. برای اینکه بدون استدلال حرف نزده باشم و همچنین تحلیل و ارزیابی خود را بر نتایج کار استوار نسازم، نگاهی به روند انتخابی و تحرکات چفخا (آرخا) بعد از ضربهی اسفند سال 60 که جانباختن رفقا عبدالرحیم صبوری و علیاصغر زندیه در تهران و همچنین در فروردین 61 که به جانباختن رفقا محمد حرمتیپور، اسد رفیعیان، حسن عطاریان، عباس عابدی و جواد رجبی در جنگل "خیپوست" مازندران منجر گردیده است،، بپردازیم تا کمی بیشتر به حقیقت دست یابیم و روشن سازیم که اکثریت کسانیکه خود را از زمره ادامه دهندگان راه آن رفقا قلمداد مینمودند به کدامین سو در غلطیدند.
گفتیم که بعد از ضربهی اواخر و اوائل سالهای 60 و 61، سرنوشت سیاسی این جریان، بگونهای دیگر رقم خورد. در گذشته آمده استکه اپورتونیست لمیده در درون سازمان بعد از آن حوادث و رخدادهای سیاسی تأسفبار، میدان را آماده دیده و با سرعتی هر چه تمامتر کمر به نابودی پراتیک انقلابی بست. قبلاً بگونهای اشاره شده استکه اکثریت قریب به اتفاق اعضای این سازمان در عرصهی عملی، همصدا با منادیان "تعرض هر چه بیشتر و متمرکزتر"، با هر پیشنهاد منطقی و سازندهی مدافعین تداوم حرکت در جنگل به مخالفت برخاسته و تمامی آنها را به بهانهی "انشعاب" در درون تشکیلات و "تشکیلات در تشکیلات" رد نمودند؛ چرا که هدفشان مختومه اعلام نمودن آرمانهای انسانهایی بود که رهائی تودهها را نه در دفاع غیر فعال بل در تعرضِ بی وقفه و روزانه به ارگانهای سرکوبگر رژیم جستجو مینمودند. در هر صورت علیرغم تنشهای کوتاه فیمابین مدافعین ایدهی قطع پراتیک جنگل با مدافعین ایدهی تداوم پراتیک تأثیرگذار، اکثریت اعضای سازمان و همچنین اقلیت مخالف درونِ تشکیلاتی، تن به قطع فعالیت در جنگلهای شمال داده و سر آخر همه برای بنای دوبارهی "تشکیلات کمونیستی" در کردستان، گرد هم آمدند تا به "نقد گذشته"ی خود به نشینند؛ گذشتهای که سرشار از روحیهی مبارزاتی و بالندگی بود؛ گذشتهای که بعنوان نقطه اتکای تمایلات سیاسی تعدادی از جوانان کمونیست و مبارز ایران تبدیل گردیده بود. بدون کمترین تردیدی این انتخاب سیاسی نمیتوانست همطراز با آرمانهای گذشتگان باشد؛ نمیتوانست متضمن بارآوریها باشد؛ نمیتوانست بر بازدهیها و بر بالندگیهای جریان مزبور بیافزاید؛ چرا هدف و نیت، سازندگی و گسترش فعالیتهای سازمانی نبود؛ مقصود بر آن بود تا ریشهی پراتیک تأثیر گذار سوزانده شود و جای آنرا پاسیفیسیم و بی عملی پُر نماید.
بهرحال علیرغم مخالفتهای کم مایه و عملی تعدادی از اعضای سازمان، پروندهی پراتیکِ جنگل این بار نه با ضربات نظامهای امپریالیستی بل توسط نیروهای درونی بسته شد و سرنوشت و آیندهی چفخا (آرخا) مهارانه توسط یکی از اپورتونیستهای قهاری که در مقام مرکزیت نشسته بود، نوشته شد. بنابراین پیشاپیش میشد آینده و سرنوشت این جریان را ترسیم نمود. آیندهای که نوید تلاشی و بی افقی را میداد و در جهت نابودی کامل بود. بی دلیل نبود که در همان اوائل کار یعنی در روزهای آغازین تمرکز در کردستان، تنشها، کدورتها، فحاشیها و اتهام زدنها جای خود را به برخوردهای سالم، سازنده و انسجام هر چه بیشتر داد و روز به روز هم باز تولید میشد. در بستر چنین فضای مسموم و آلودهای روشن بود که نمیتوان جریان را از سستیها رهاند و بر نقاط مثبت آن قوام هر چه بیشتری بخشید.
مضافاً اینکه زمان دستهبندیهای علنی و سازمانیافته فرا رسیده بود و هر یک از این دستهها در جهت حقانیت و منفعت سیاسی گروهی خویش در درونِ تشکل واحدی به مجادلهی نا سالم میپرداختند. ارگان رهبری بعنوان نهاد هدایت کننده و سمتوسو دهندهی "بازسازی تشکیلاتِ" بعد از ضربه، به ارگان تنش و تضادها تبدیل گشت. هر یک از اعضای این ارگان در جهت اعمال اتوریتهی فردی – سیاسی خود و آنهم به شیوهی غیر منطقی و غیر سازنده بود. گردانندگان مبارزهی ایدئولوژیک فاقد پایهایترین پرنسیبهای کمونیستی بودند. بحثهای نا سالم و غیر هدفمند در درون، کمتر نشانی از روشنگری و یگانگانی داشت. جلسات مملو از کدروتها، تنشها و ترور شخصیت بود. فضا از مدتها قبل یعنی همزمان با ارائهی طرح توطئه آمیز محافظهکاران مبنی بر "ساختن یک تشکیلات کمونیستی"، مسموم گردیده بود. واضح استکه در چنین فضا و حقیقتی سخن گفتن از انسجام هر چه بیشتر بی معنا و خیالی میباشد. براستی آیا میتوان در فضای سراسر تنش و بحرانی از بازدهیهای لازمه بمنظور تحرک هر چه بیشتر سخنی بمیان آورد و ایدهی آزاد سازی نیروها را در سر پروراند و تشکیلات را از بحران دستساز نجات داد؟
بی اغراق میتوان گفت که پاسخ به تمامی سئوالهای فوق و از نوع آنها منفی میباشد. چرا که بنیاناً چنین انتخابی نمیتوانست در خدمت به بسیج و سازندگی قرار گیرد. روشن استکه از فضای آلوده و مسموم درونی چیزی جز گسترش کدورتها و اتهام زدنها عایدمان نخواهد گردید؛ روشن بود که این روند بر میزان کمیت و کیفیت سازمانی خواهد کاست و روز به روز جریان مزبور را در مسیر قهقرائی هر چه بیشتر سوق خوداهد داد؛ روشن بود که جدائی افراد بعنوان یگانه راه در دستور کار قرار خواهد گرفت و موقعیت تشکیلات را ضعیف و ضعیفتر خواهد نمود؛ چرا که مسیر انتخابی از جانب "ادامه" دهندگان راه رفقا بهروز و مسعود، تعرض به دشمن نبود؛ چرا که هدف، پایداری پرچم تئوری مبارزه مسلحانه بمنظور گسترش انقلاب نبود؛ چرا که رهبری چفخا (آرخا) بعد از ضربه، مسیر عقب را به بهانهی "نقد گذشته" انتخاب نمود و بنابراین همهی این اتفاقات و حوادث تلخ بنوبهی خود میتوانست بعنوان امری عادی و طبیعی بحساب آید.
تجربه به اثبات رسانده استکه هر زمان تشکل و یا جریانی از روند اصلی و حاد مبارزهی طبقاتی بدور گشت و خود را در برخورد با گذشته سر گرم نموده است، عاقبتی جزء افت و تلاشی عایدش نگردیده است؛ به اثبات رسیده استکه پای گذاشتن در چنین پروسهای بمعنای اتلاف انرژی بر جای مانده و سوخت نیروهای درونیست. دلیل اکثریت قریب به اتفاق بازماندگانِ ادامهی راه رفقا (بهروز و مسعود)، به اصطلاح بازسازی تشکیلات بعد از ضربه بود. در حالیکه رفتار و کردار، در خلاف آرمانهای آن رفقا سازمان داده شده بود؛ چرا که آن رفقا زنگ حمله را بصدا در آوردند و در مقابل "ادامه" دهندگان راه آنها، نغمهی عقبنشینی را کوک نمودند و بر تعطیلی پراتیک در جنگل اصرار داشتند. اگر چه پیشتر اشاره گردیده استکه تعدادی از اعضای سازمان مخالف قطع پراتیک انقلابی در جنگل بودند؛ امّا امروزه و با گذشت زمان میتوان به این جمعبند حقیقی و تجربی دست یافت که صرف مخالفت گفتاری بمعنای مخالفت عملی با ایدهی تخریبی قلمداد نمیگردد و جایز و صحیح میبود تا مدافعین تداوم حرکت در جنگل، فارغ از هر گونه اتهامات سیاسیای همچون مبلغین ایدهی "تشکیلات در تشکیلات" مرز خود را در عرصهی عملی با محافظهکاران و پاسیفیسیم مجزا نموده و بر نظر انقلابی آن رفقا پای میفشردند و اپورتونیست درون تشکیلاتی را هر چه بیشتر افشاء و ایزوله مینمودند.
در هر صورت پراتیک جنگل علیرغم مخالفتهای ناپیگیرانهی تعدادی از اعضاء، مختومه اعلام گردید و کردستان بعنوان محل رفع "نارسائی"ها انتخاب گردید؛ کردستانی که در همان اولین پروسهی مبارزهی مبارزهی ایدئولوژیک، شاهد جدائی 40 تن از اعضای تشکیلات چفخا (آرخا) و پیوستن اکثریت آنان به "حزب کمونیست ایران" و بعد از آن - و آنهم در مدتی کوتاه - سازمان دادن تشکلی تحت نام «هسته رزم کمونیستی»، سپس گرد هم آمدن چندین نفر تحت نام « هسته اعضاء و هواداران سابق چفخا (آرخا)» و همچنین فعالیت چند ماههی تعدادی دیگر – یعنی کمتر از تعداد انگشتان یکدست - تحت نام «چفخا (آرخا)» و سر آخر پیوستن اکثریت آنان (سه نفر) – از جمله خود من – به "چقخا" در سال 63 بود (**). بدون شک همهی اینها ارمغان سیاستهای سراسر انحرافی و غیر مسئولانهی کسانی بود که بخیال خود قصد "باروری" آرمانهای چفخا (آرخا) را در سر میپروراندند؛ امّا در عمل هر یک به راهی دیگر رفتند و به سرنوشتی دچار گردیدند که کمتر نشانی با راه گذشتگان داشت.
البته بی مناسبت نمیباشد تا در کنار همهی این ناملایمات سیاسی و خسرانساز به کنارهگیری چندین نفر دیگر بمنظور فعالیت در داخل – که بعضاً از آنان توسط رژیم دستگیر و قهرمانانه جان باختند – اشاره گردد تا به عمق سیاستِ تخریبی نیروی مدافعی "نقد گذشته" و "بازسازی تشکیلات کمونیستی" پی بُرد.
در یک کلام باید گفت که چفخا (آرخا) بعد از ضربه در چنبرهی درگیریهای درونی و بی سر انجامی غرق گردیده بود. اگر چه کردستان میدان تمرکز این جریان را تشکیل میداد و اکثریت قریب به اتفاق نیرو را حول خود جمع نمود؛ امّا همین نیرو رفته و رفته از کمیت پائینتری برخوردار گردید و به حداقل ممکنه رسید. تشکیلاتی که به پای جانفشانیهای کمونیستهای صدیقی همچون حرمتیپورها، صبوریها، فرزدانیاها، نیکسرشتها، رفیعیانها، رجبیها و دهها تن دیگر شکل گرفته بود بمروز زمان به تشکیلات بی وظیفه، در خود، ندانمکار و فراموش شده تبدیل گردید.
اگر بخواهیم موقعیتِ سیاسی چفخا (آرخا) را بعد از ضربه مورد ارزیابی قرار دهیم به این نتایج دست خواهیم یافت که:
1. بازماندگان راه آن رفقا به بهانهی "چگونه یک تشکیلات انقلابی بسازیم" و "نقد گذشته"، از اصلیترین پراتیک خود دست شستند و آگاهانه به تعطیلی فعالیت خود در جنگلهای شمال ایران گردن نهادند.
2. عدم قاطعیت عملی نیروی مدافعی تداوم پراتیک جنگل را بنوبهی خود میتوان در بی سر انجامی و پایانی چفخا (آرخا) مربوط دانست.
3. انتخاب سیاسی نادرست و تمرکز در کردستان باعث گردیده است تا مسیر این جریانِ زنده، به سمت اضمحلال و نابودی کشیده شود.
4. انتخاب مبارزه ایدئولوژیک بعنوان یگانه روش بسیج کنندهی درونی و آنهم در دوران اختناق و سرکوب ممتد و بگیر ببندها باعث گردیده است تا بر سرعت تلاشی جریان مزبور بیافزاید.
5. به تبع از آن ناتوانی کامل در پیشبرد امر مبارزه ایدئولوژیک توسط ارگان رهبری از زمره مسائلی بود که بر تنشها و کدورتهای درونی، دامنهی هر چه بیشتری بخشید.
6. اعضای متشکله در ارگان رهبری بدلیل رفتار و کردار بغایت خودخواهانه و اپورتونیستیشان، چفخا (آرخا) را به سمت نابودی سوق دادند.
7. جدا شدگان و مدافعین راه آن رفقا علیرغم ادعاهایشان هر یک در چنبرهی ندانمکاریها و بی برنامهگیها غرق گردیده بودند و فاقد کمترین بُرش عملی بودند.
14 آبان 1387
4 نوامبر 2008
(*) منظور از چفخا (آرخا) همان چریکهای فدائی خلق ایران (ارتش رهائیبخش خلقهای ایران) میباشد که در سال 60 و در دوران اختناق و خفقاق آور رژیم جمهوری اسلامی فعالیتهای سازمانی خود را تحت این نام آغاز نمودند.
(**) این بررسی اجمالی به محدوده زمانی چندین سالهی فعالیت من – از 60 الی 63 - در چفخا (آرخا) مربوط میباشد که بدون شک در بر گیرندهی همهی حوزهها، مسائل و موضوعات به آن دوران بحساب نخواهد آمد.