نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۷ تیر ۷, جمعه

بر سر دو راهی تصميم - توفان




کمونيستها انسانهای والائی هستند. کمونيستها انسانهای ويژه ای هستند که از مصالح خاص برش يافته اند. کمونيستها زندگی خويش را وقف انسانها، وقف جامعه کرده اند. کمونيستها برای آينده و برای آيندگان زنده اند و پيکار می کنند. کمونيستها به منافع خصوصی چشم ندارند و برای منافع عمومی و اشتراکی می رزمند. پيکار کمونيستها بدون چشمداشت است، حسابگرانه نيست و برای خودشان خانه ای در آخرت نمی خرند تا از ترس افسانه جهنم و بهشت خود را به رعايت موازين اجتماعی پيش يافته مجبور بنمايند. اين محسنات کمونيستها به هر صورت ايجاد مسئوليت می کند و کمونيستها بايد به اهميت اين مسئوليت خويش واقف باشند. باين جهت کمونيستها بايد به مارکسيسم لنينيسم وفادار باشند و برای پاکيزگی آن، برای اينکه مردم به اين مشعل راه آينده نظر داشته باشند و بدنبال نور آن بيايند مبارزه کنند. مبارزه برای پاکيزگی مارکسيسم از افکار و تفاله ها و پس مانده های رويزيونيستي، تروتسکيستي، کائوتسکيستي، گواريستي، مارگليستي، مبارزه با افکار ضد حزبی و ليبرالی و... بايد از سرشت کمونيستی برخيزد. مبارزه برای پاکيزگی مارکسيسم لنينيسم يک مبارزه اساسی و پر اهميت است. اين مبارزه تا زمانيکه مبارزه طبقاتی و طبيعتا مبارزه ايدئولوژيک وجود دارد همواره خواهد بود و بايد بدان دامن زد. اين امر يک عرصه مهم پيکار طبقاتی است. زيرا در اين عرصه است که کمونيستها می فهمند که چه می خواهند، به کدام سمت می روند و دسيسه های دشمنان طبقاتی کدام است و با چه دامهای آنها و چگونه بايد مبارزه کنند. در اينجاست که کمونيستها بايد قاطعانه برخورد کنند. در اينجاست که کمونيستها بايد نشان دهند که از سرشت ويژه اند و از مصالح خاص برش يافته اند و نمی توانند با رياکاري، با کاسبکاري، با روحيه ليبرالی به مسايل برخورد کنند، زيرا که آنها در قبال جان مردم و سرنوشت طبقه کارگر احساس مسئوليت می کنند و نمی توانند نسبت به آن بی تفاوت بمانند. کمونيستهائی هستند که عليرغم دانائی به اين مسايل هنوز در برخورد های خويش کمونيستی رفتار نمی کنند. هميشه جانب �احتياط� را رعايت می کنند، هميشه طوری نظر می دهند و يا عمل می کنند که �عاطفه� های ساير رفقا جريحه دار نشود و يا پيوندهای �دوستی� بر بالای مصالح مبارزه طبقاتی قرار گيرد. آنها از مبارزه ترس دارند و نمی فهمند که اعمال سياست �مرگ يکبار و شيون يکبار� درمانبخش بوده و پس از آن است که می شود براحتی زندگی پاکيزه ای را از سرگذراند و مارکسيسم لنينيسم را پياده کرد. همين مسئله تجاوز استعمارگران را به عراق در نظر بگيريد. حزب توده ايران و حزب توده عراق که هر دو رويزيونيستی هستند عملا از تجاوز استعمارگران به عراق حمايت می کنند. فشار احزاب برادرشان به آنها و فشار نيروهای انقلابی در ميان عراقيها و ايرانيها طبيعتا اين دو جريان منحرف را به تناقض گوئی و دو دوده بازی دچار ساخته است. حزب توده ايران با رياکاری بجای بيان روشن نظريات خويش و مبارزه برای پيشبرد اين نظريات مرتبا به نظريات حزب کمونيست عراق توسل می جويد و يا رهبران منحرف و بی اعتباری را در ميان فلسطينيها پيدا می کند که سخنان بی سر وته و بی مايه ای به ميان می کشند و حزب توده ايران از زبان آنها سخن می گويد. اين روش راه را برای فرار و دو دوزه بازی باز می گذارد و مانع می شود که کسی بتواند مچ آنها را سر بزنگاه بگيرد. اين روش يک روش اپورتونيستی است. البته فرض کنيم که يک جريان سياسی در اين شکل مبارزه به درجه استادی اعظم رسيده باشد ولی در مورد نقش اجتماعی و رهبری مبارزه مردم چه فکر کرده است؟ مگر با دو دوزه بازی و رياکاری می شود در مبارزه اجتماعی سرکردگی مبارزه مردم را کسب کرد؟ کسی که نتواند رهنمود روشن دهد هرگز نمی تواند مردم را به شاهراه پيروزی هدايت کند. کسی که با رياکاری مردم را به گمراهی می کشد جنايتکار و شارلاتان سياسی است و اساسا در مخيله اش نيز نمی گنجد که مبارزه مردم را برای کسب قدرت سياسی رهبری کند. موضعگيريهای وی انقلابی و رهائی بخش نيست، حسابگرانه و برای بستن دهان منتقدين است. حزبی که باين روش توسل می جويد طبيعتا کمونيستی نيست، قانقاريای اپورتونيسم و رويزيونيسم سراپای وجودش را فرا گرفته است. با قانقاريا نمی شود با عطوفت برخورد کرد و رعايت حال رفقا را نمود. پای قانقاريائی را بايد قطع کرد. به حزب کمونيست کارگری ايران نظر افکنيد با تجاوز آمريکا به عراق موافق است. منصور حکمت بدستور آمريکا و اسرائيل تئوريهای مربوط به مبارزه �اسلام سياسی و ميليتاريسم آمريکا� را که گويا مضمون مبارزه جهان کنونی را تعيين می کنند خلق کرده است و دارو دسته های هوادار وی در عمل نيز بدون دو دوزه بازی از منافع امپرياليستها و صهيونيستها در تمام جهان و بويژه در عراق حمايت می کنند. در تمام جبهه های مبارزه با مسلمانان همراه با فاشيستها و نيروهای امنيتی در حرکت اند. و با پشت کار فعاليت می کنند. آنها صميمانه همدست اسرائيل و امپرياليسم هستند. از واژه امپرياليسم مانند جن از بسم اﷲ می ترسند. خوب است که حزب توده ايران صميميت ضد انقلابی را از اين دارو دسته ياد بگيرد. در حاليکه پيروان نظريات ارتجاعی و صهيونيستی منصور حکمت نمايندگان واقعی استعمار نوين در منطقه هستند و رهبری را از حزب توده ايران گرفته اند، در حاليکه حزب کار ايران(توفان) نماينده نيروهای انقلابی و ضد امپرياليستی و ضد صهيونيستی در ميان ايرانيان است حزب توده سرگردان بدنبال پيروان منصور حکمت کورمال کورمال روان است و خزعبلات آنها را نشخوار می کند. در اينجا سخن بر سر ماهيت و شناخت از امپرياليسم است. سخن بر سر درک از حقوق دموکراتيک ملل و دول است، سخن بر سر مبارزه با نژادپرستی و توحش غربی است، سخن بر سر ماهيت جنبش رهائيبخش در عراق است، سخن بر سر انسانيت و حقوق مدنيست که امپرياليستها آنرا از مردم سلب کرده اند. سخن بر سر گوانتانامو و ابوغريب است. سخن بر سر مفهوم مبارزه با تروريسم از زبان امپرياليسم است. سخن بر سر قلدری و زورگوئی و تهديد خلقهای منطقه و سرنوشت آنها توسط صهيونيسم جهانی است. پذيرش تجاوز امپرياليستها به عراق يعنی بازگشت به قرن نوزدهم. يعنی صحه گذاردن به استعمار کهن و سياست نظم نوين جهانی است. در اين نبرد تعيين کننده ای که در گرفته است نمی شود دو دوزه بازی کرد. بايد بر سر يک سلسله از اصول نظر داد. امروز سياستی توسط امپرياليستها به جهان تحميل می شود که سياست اتفاقی و هوا و هوسی نيست، يک سياست راهبردی ديرپا و جهانی است. نمی شود چشمها را بر آن بست و مدعی شد که انشاءاﷲ گربه است. کمونيستها بايد بدانند که اين شتری است که در خانه همه ممالک خواهد خوابيد. بويژه ممالک ضعيف که دارای منابع مواد اوليه و بويژه انرژی هستند. پس بايد مردم را برای چنين روزی آماده کنند و بايد رهبری مبارزه مردم را از هم امروز به کف آورند. شما با مشتی ايرانيان ضد انقلابی روبرو می شويد که دعا می کنند که امريکائيها خاک عراق راترک نکنند. در حاليکه در داخل هيات حاکمه آمريکا همين بحث در جريان است و بخشی از آنها خواهان ترک سربازان آمريکائی از عراق هستند ايرانيان ضد انقلاب کاسه های داغتر از آش اند و می خواهند که سربازان آمريکائی و متحدين آنها و مزدوران خصوصی در داخل عراق باقی مانده و همين وضع کنونی را حفظ کنند. مشکل آنها مقتدی صدر است و نه جرج بوش و نه ابو غريب و نه شکنجه گری آمريکا و غارت نفت و موزه های عراق، کشتار مردم عراق برای آنها اهميت ندارند. مسلمانان را می شود کشت. چشمشان کور صاحب نفت نمی شدند. وقتی شما شعار خروج بی قيد و شرط تجاوزکاران را از خاک عراق طرح می کنيد آنها با موذيگری و دو روئی از زير اتخاذ موضع در می روند. حزب ما بارها اعلام کرده است که مخالفت با اين شعار دفاع از فاشيسم و آدمکشی و تجاوزگری و استعمار در جهان است. کسی که مدافع اين شعار نباشد کمونيست که سهل است دموکرات هم نيست. باين جهت اين شعار بيک شعار مرکزی بدل می شود و پرچمی برای مبارزه ميان کمونيستها و ضد کمونيستها و يا کمونيست نماهاست. کمونيستهائی هستند که به اهميت اين تفاوتها و ماهيت اين سياستها پی نبرده اند. در کنار رفقا بودن را به وقوف به واقعيتها و حقايق ترجيح می دهند و در عمل هم به رفيق و هم به خود و هم به خلقشان خيانت می کنند. کمونيستی که از سرشت ويژه است نمی تواند شاهد آن باشد که هر ساعت اصولش به زير پا گذارده می شود و وی در پی جلب رضايت رفقاست. تشديد اين مبارزه سر انجام جای هر کس را در مبارزه اجتماعی معين می کند و سره را از ناسره تشخيص می دهد. يا خطر تجاوز به ايران را در نظر بگيريد. آن کمونيست نماهائی که از تجاوز امپرياليست آمريکا به ايران حمايت می کردند و می خواستند در پا رکابی امپرياليستها به ايران حمله کننند و قدرت سياسی را در دست بگيرند!!!؟؟؟ همه شان همان کسانی هستند که در جبهه قتل عام مسلمانان در کنار صهيونيستها و امپرياليستها ايستاده اند. آنها از اشغال عراق همانقدر دفاع می کنند که از اشغال ايران. البته برای فريب مردم و خالی نبودن عريضه مدعی می شوند که در صورت تجاوز آمريکا به ايران آنها همه فن حريف اند و در تمام جبهه ها يک تنه با همه می جنگند. هم اکنون خطر تجاوز بلاواسطه امپرياليست آمريکا بسيار کاهش يافته است و بنظر می رسد که امپرياليست آمريکا به ياری ممالک عربی در پی استفاده از سياست �ويتناميزه� کردن جنگ است. ظاهرا بايد آن کمونيستهای �انقلابی و دو آتشه� در رهبری لشگر بی سپاهشان با در نظر گرفتن کاهش نيروی دشمن تکليف خود را با رژيم جمهوری اسلامی يکسره کنند. انتظار شما بيهوده است. خبر سرنگونی رژيم جمهوری اسلامی بگوش نمی رسد و معلوم نيست اين قهرمانان �سرنگونی رژيم جمهوری اسلامی� در کدام سوراخ موش قايم شده اند و با ارتش بی سپاه خود قدرت سياسی را به کف نمی گيرند. ظاهرا بايد چنين باشد که آنها به کسب قدرت سياسی با به تاخير افتادن تجاوز آمريکا نزديکتر شده اند چون از مجموع نيروی دشمن کاسته شده است و آنها برتری نيرو کسب کرده اند. بی عملی آنها را فقط می توان با اين نظريه توضيح داد که آنها می خواسته اند در پا رکابی امپرياليست آمريکا به ايران حمله کنند. آنها انقلابی نبودند و نيستند، انقلابی نما بودند. جالب اين است که شکست اين سياست نادرست و همدستی با امپرياليستها و صهيونيستها و خرابکاری در جنبش ضد جنگ همراه با تروتسکيستهای خائن شرافت هيچکدام از آنها را لکه دار نکرده است و غيرت هيچکدام از آنها را به جوش نيآورده است. آنها هنوز خود را کمونيست جا می زنند و می خواهند با زير پا گذاردن همه اصول در کنار رفقا باشند. طبيعتا اين عناصر کمونيست نيستند چه برسد به اينکه از سرشت ويژه باشند. در اتحاد جماهير شوروی لنينی استالينی سوسياليسم ساخته شد و با بروز خروشچفيسم رويزيونيسم مدرن بتدريج جای خويش را باز کرد و کار را به گورباچف، يلتسين و پوتين رسانيد. بقول رفقای آلبانی �يخ سه زرعی يکشبه بسته نمی شود�. فروپاشی امپراتوری رويزيونيستها از همان بدو تولدش در دامان خروشچف آغاز شد. ضد کمونيستها راه افتاده اند و تبليغ می کنند که سوسياليسم قابل تحقق نيست. سرنوشت شوروی يک سرنوشت محتوم است. اين تفکر که با اشاره به جمهوری توده ای چين نظريه خويش را تائيد شده می يابد قيد سوسياليسم را زده و عملا رضايت می دهد که سرمايه داری جاودانی است. اوضاع جهان همين است که هست و مردم جهان بايد اين سرنوشت را بپذيرند. تو گوئی سرنوشتها از قبل تعيين شده اند. کمونيستها ولی می گويند مبارزه طبقاتی موتور حرکت تاريخ است. اين موتور همواره بايد روشن باشد و نمی شود مانند دوران خروشچف آنرا از کار انداخت. مبارزه طبقاتی را بايد با هشياري، آگاهی و پشتکار به پيش برد. تحولات اجتماعی بدون عامل مهم اين تحولات که انسان باشد و انسان آگاه سياسی باشد قابل تصور و توضيح نيست. نمی شود در خانه زير کرسی لم داد و مدعی شد که سوسياليسم خود بخود به پيش ميرود. سوياليسم محصول مبارزه است و بايد برای تکامل و تحقق آن دائما رزميد. در درون صفوف کمونيستها هميشه دشمنان طبقاتی رسوخ می کنند و يا تسليم ايدئولوژی دشمن شده و بدام ارتجاع می افتند. اين لشگر مايوس و حتی انقلابی نما می تواند به سوسياليسم و کمونيسم ضربات جبران ناپذير وارد کند. تکيه بر اصوليت انقلابي، مبارزه پيگير و انقلابی و مستمر خطر غلبه دشمن را به حداقل می رساند. تا طبقات در جهان وجود دارد اين خطر که سوسياليسم در مقابل سرمايه داری مجبور به عقب نشينی شود مرتفع نيست. هم اکنون يا در زمينه تجاوز آمريکا به عراق و يا در زمينه خطر تجاوز امپرياليسم به ايران و يا در مورد مسئله اتمی ايران و يا در مورد مسئله فلسطين و يا مبارزه با باصطلاح تروريسم ساخته امپرياليستها و نظاير آنها بحث داغی ميان کمونيستها و ضد کمونيستها که خود کمونيست جا می زنند در گرفته است. اين مبارزه مبارزه ای ايدئولوژيک است که خطر بروز آن هميشه وجود خواهد داشت. تجربه مبارزه با رويزيونيسم نشان می دهد که کمونيستها بايد اين دملهای چرکين را ببرند و بدور افکنند، بايد نقاب از چهره اين ضد انقلابيهای بی وطن بر دارند و چهره آنها را برای توده های مردم روشن کنند و گرنه از دامن همين عناصر است که باز يلتسين ها زاده می شوند و پوتين ها بوجود می آيند. کمونيستهائی که نمی توانند تصميم قاطع بگيرند و بر سر دو راهی ايستاده اند نظير همان کسانی هستند که نمی فهميدند که خروشچف کمونيست نيست ضد کمونيست است و در پی آن است که پايه سوسياليسم را نابود کند. اين عدم اتخاذ تصميم، اين ناباوريها، اين دو دليها، اين سرگردانيهای تئوريک، ايدئولوژيک فقط و فقط به نفع ضد کمونيستها تمام می شود. کمونيستها بايد با تشديد مبارزه روشنائی خلق کنند و مانع شوند که بی عملی آنها، رعايت حال رفقا، عاطفه های شخصي، برهم زدن رابطه های آرام دوستی و نظاير اين انگيزه های ليبرالی را تقويت کند و مردم را به گمراهی برد. عاطفه هائی ارزش دارد که در پرتو عشق به مردم و مبارزه برای رهائی بشريت پديد آمده باشد. آن کمونيستی از سرشت ويژه است و از مصالح خاص برش يافته است که از اصوليت انقلابی با استواری دفاع می کند و مبارزه طبقاتی را به پيش می برد و تلاش می کند که مارکسيسم لنينيسم را همواره پاکيزه نگهدارد. ***** بر گرفته ازتوفان شماره 99 خرداد ماه 1387 ارگان مرکزی حزب کارايران www.toufan.org toufan@toufan.org

۱۳۸۷ تیر ۵, چهارشنبه

پرگوئی از هولوکاست، نفی هولوکاست است

تونی جودت **
ترجمه بهروز عارفی

در ماه فوریه گذشته، نیکولا سارکوزی تصمیم گرفت تا هر دانش آموز کلاس پنجم ابتدائی، «خاطره» یک کودک یهودی کشته شده در اردوگاه های نازی را با تجسم شخصیت او«درحافظه خود گرامی» دارد. این تصمیم با اعتراض گسترده از جمله در میان یهودیان روبرو شد. استدلالات فراوانی به میان آمد. یکی از آن ها سن کم نوجوانان دانش اموز را پیش می کشید؛ یکی دیگر، به تقدمی که در تعمق و اندیشه به احساسات داده می شد، پرسش می کرد. اما، «چگونگی انتقال؟» پدیده ای، جدائی ناپذیر از «مطلبی که انتقال می دهیم» است. تونی جودت، استاد دانشگاه نیویورک، کارشناس تاریخ اروپا، به عمق مباحثه پرداخته است. و آن استثنائی بودن این مقوله یا جهانشمولی آن است؟ شایسته تکرار است که نسل کشی نازی، سابقه قبلی ندارد، زیرا همانطوری که ابرهارد یکل (مورخ) نوشته، «هرگز، پیش از آن، هیچ دولتی با مسئولیت بالاترین مقام کشور، اعلام نکرده بود که گروه مشخصی از انسان ها باید نابود شوند، و آن هم اگر امکان داشت در کلیت آن، (...) و آن دولت با تمام امکانات خود آن را بکار بست». با وجود این، این نسل کشی، همچنان در ردیف نسل کشی هائی که در تاریخ حک شده، ثبت شده و الگوی آن بشمار می رود.
این تلاش روشنگرانه ای ست برای درک بهتر یهودی کشی. این تلاش ها موجب می شود که برای مثال، یهود ستیزی هیتلری ها را از ضد کمونیسم آنان جدا نکنیم: هر دو در «جنگ صلیبی علیه یهودی- بلشویسم با هم تلفیق می شوند». اگر هدف نازی ها قتل و قمع یهودیان تا آخرین نفر بود، آنان تصمیم مشابهی را در مورد دیگران نظیر بیماران روانی، کولی ها، تحصیلکرده های لهستانی، نظامیان و شهروندان شوروی نیز به اجرا درآوردند. برای به استعمار کشیدن «قلمرو حیاتی» اش در اروپای شرقی، آلمان نابودی «مادون انسان ها» را ضروری می ساخت.
قربانیان اصلی شوآ*، یهودیان، حق دارند که خاطره ویژه خود را محفوظ دارند، اما، یهود کشی تنها به آنان مربوط نمی شود. همه بشریت ، با تعلق این واقعه به خود، میلیون ها قربانی نازی ها را به دژی در برابر تکرار وحشت تبدیل می کنند. از آن زمان، مرتبا تکرار می کنند که «هرگز نباید تکرار شود»، اما کره خاکی از نسل کشی های مختلف در کامبوج و رواندا و نیز کشتارهای پیاپی در بوسنی، چچن، فلسطین، دارفور، ... رنگ خون به خود گرفته است. درس گیری جهانشمول از جنایات هیتلر، پیش از هر چیزی درک عواملی است که موجب می شود توحش انسان را به تسخیر خود در آورد. علاوه بر آن، حضور دائمی شوآ (هولوکاست) که بصورت شری منحصر به فرد جا افتاده، بر رقابت میان قربانیان دامن می زند.
به وارونه، اگر نسل کشی را به منظور رمزگشائی از همه فرایندهای مبتنی بر نسل کشی مورد بررسی و تحلیل قرار دهیم، این امر به همخوانی آنان تشویق می کند.
نوشته تونی جودت، از یهود ستیزی، مستقیما با فرانسه مرتبط است. در آغاز سال های دهه ٢٠٠٠، این کشور با رشد نژادپرستی مواجه بود. هیئت حاکمه و رسانه ها از خشونت های ضد یهودی بیشتر از خشونت های علیه اعراب و مسلمانان ابراز نفرت کردند. در حالی که قائل شدن سلسله مراتب برای نژادپرستی، به منزله ایجاد بستری برای آن ست. نماد این طرز برخورد، بسیج همه سلسله مراتب و مقامات جمهوری فرانسه در سال ٢٠٠٦، برای یک نوجوان یهودی بنام ایلان حلیمی بود که پس از شکنجه به قتل رسیده بود؛ اما، همان جمهوری، سه هفته بعد، هنگامی که یک الجزایری تبار چهل و اندی ساله در شهر اولن زیر گلوله های یک نژاد پرست، بر خاک افتاد، دم بر نیاورد.
از سوی دیگر، چه کسی نام او را به خاطر سپرد؟ اسم او شعیب زهاف بود...
***

در نخستین سال های پس از پایان جنگ جهانی دوم، بسیاری از اروپائیان، بدون تعمق در ریشه های شر و شرارت، توجه خود را به مسائل دیگری مبذول داشتند. امروز، درک این نکته برای ما سخت است. اما، حقیقت این است که، شوآ ( هلوکاست : نسل کشی یهودیان در اروپا) به مدت زیادی ، چه در اروپا و چه در آمریکا، به هیچوجه در زندگی روشنفکری پس از جنگ، مسئله اصلی به حساب نمی آمد. اکثریت مردم، اندیشمندان و دیگران، هر چه در توان داشتند، برای فراموشی آن بکار بستند.
چرا؟ در اروپای شرقی، این کار چهار دلیل داشت.

كشف گوانتاناموی جدید در عراق !

هامبورگ 19.06.2008
به همه آزادیخواهان جهان
از : فریدون گیلانی ، نویسنده ، شاعر و روزنامه نگار ایرانی در تبعید
تراژدی تاریخی جنگ عراق ، اكنون ، و برای همیشه ، در پرسش شرم آور یك كلمه ای خلاصه می شود : چرا ؟ و چرا مردم عراق ، و پیش از آن مردم افغانستان ، باید برای تامین منافع غارتگران قتل عام شوند ؟
اما پرسشی كه در رابطه با ایران هر انسانی را تكان می دهد ، این است كه یك سازمان بد نام و رسوای ایرانی به نام MKO ( مجاهدین – گروهی اسلامیست ، ) چند ماه پس از اشغال عراق ، نیروهای رزمنده اش را تحویل ارتش ایالات متحده می دهد .
رهبری مجاهدین ، این انسان ها را كه میانگین سنی شاه 28 تا 30 سال است ، متهم كرده بود كه زيربار همكاری رهبری شان با آمریكا و تبدیل شدن به دست افزار اشغالگران ، نرفته بودند . ارتش ایالات متحده ، بیدرنگ زندان ویژه ای مثل ابوقریب در بغداد و گوانتانامو ساخت . اما ، تقریبا چهار سال نام این زندان هولناك را « كمپ تیف » گذاشتند .
این انسان ها كه اغلب از زنان و مردان جوان تشكیل می شدند و برای نبرد علیه جمهوری بی ترحم وحشی اسلامی ، به مجاهدین (MKO ) پیوسته بودند ، در « زندان تیف » مورد شكنجه های وحشیانه ی ارتش ایالات متحده قرار گرفتند . هیچ خبرنگار و عكاسی ، اجازه ورود به این مركز هولناك را نداشت . این ، بدان معنی است كه بیش از چهارسال ، رابطه تنگاتنگ رهبری مجاهدین و ارتش ایالات متحده ، مانع از آن شد كه جهان از وجود زندان تیف و آن چه در آن می گذرد ، با خبر شود . عده ی این زنان و مردان ، چهار صد تن گزارش شده است .
اكنون ، پس از چهار سال شكنجه ، اینان ظاهرا آزاد شده اند ، اما چگونه ؟ هشتاد تن از آنان در ترس و وحشت و تهدید و سركوبی ، در اربیل ، یكی از شهرهای كردستان عراق اشغال شده سرگردانند ، عده ای شان در مرز اردن ، عده ای شان در تركیه و سی و پنج نفرشان در یونان . بعضی از آنان ، هنگامی كه می خواستند از عراق خلاص شوند ، در راه جان باخته اند .
من شخصا با ده تن از آنان در یونان تماس مستقیم دارم . در كمال حیرت باید گفت در حالی كه UNHCR ( كمیساریای عالی پناهندگی ) ادعا می كند همه جا حضور دارد ، شش تن از این قربانیان در بخش دیپورت زندان آتن اسیرند . بقیه شان هم در وحشت از تحویل داده شدن به ایران به سر می برند . این انسان ها ، ضد ارتجاع حاكم برایران ، و همچنین ضد امپریالیست اند . یعنی كه در ایران جوخه تیرباران منتظر آن هاست .
به علاوه ، دست كم پانزده تن از آنان در یونان مكان امنی برای خوابیدن ندارند . اینان در پارك ها می خوابند و به زحمت می توانند برای زنده ماندن غذائی به دست آورند .
این قربانیان كه از هرجانب مورد هدف قرار گرفته اند ، به كمك و واكنش فوری شما نیاز دارند . UNHCR در واقع كارچندانی برای آنان نكرده است . اگر می خواهد به كمك آنان بشتابید ، لطفا با من تماس بگیرید .

Mobil: 0049 –171– 83 25 563
Tel.: 0049 – 40 – 209 72 678
Fax: 0049 – 40 – 209 73 001
Email: gilani@f-gilani.com

۱۳۸۷ خرداد ۲۶, یکشنبه

هفته اي که لبنان را تکان داد! لبنان: ناکامي جناح اکثريت هم پيمان با آمريکا


جورج دبليو بوش، در جريان سفرش به خاورميانه در ماه مه امسال، پشتيباني کامل خود را از اسرائيل تجديد کرد. او همچنين بر اراده اش در ادامه «جنگ با تروريسم» تاکيد نموده و القاعده، حزب الله، حماس و ايران را معرف اين تروريسم دانست. باوجود اين، استراتژي يادشده به بن بست برخورده و شاهد گوياي آن از سرگيري مذاکرات ميان اسرائيل و سوريه است. اما، در لبنان، آخرين زورآزمائي به شکست اکثريت طرفدار آمريکا تمام شد.

نويسنده Alain GRESH

مسئول هيئت تحريريه لوموند ديپلماتيک و مؤلف کتاب اسراييل و فلسطين، انتشارات فايارد، پاريس ٢٠٠٢ اين کتاب به ترجمه آقای بهروز عارفی توسط انتشارات خاوران در پاريس به چاپ رسيده است.آخرين مقالات اين نويسنده:

گذرگاه مرزي مصنع به روي رفت و آمد باز شد. ميليشيائي که راه عبور و مرور بين لبنان و سوريه را مسدود کرده بود، جاي خود را به ارتش لبنان داد. اين امر نشانه تخفيف تنش پس از نبردهاي کوتاهي است که لبنان را به آتش کشيده بود. اين جاده از دامن کوهستان به بيروت منتهي مي شود. تردد ميان دو کشور که معمولا شلوغ است، هنوز از سر گرفته نشده است. اينک، براي طي راه تا بيروت، کمتر از يک ساعت کافي ست.
اگرچه، همه مخاطبان ما در اين ديدارها، روايت واحدي از حوادث داشتند، ولي تفسير آن ها يکسان نبود. روز ششم مه، حکومت لبنان پس از مشورت ١٢ ساعته دو بخشنامه صادر کرد: اولي به بررسي در مورد يک شبکه «خودگردان» ارتباطاتي حزب الله مربوط مي شد که «غيرقانوني، نامشروع و تجاوز عليه حاکميت دولت» ارزيابي شده است. تصميم دوم، انتقال رئيس امنيت فرودگاه بيروت، ژنرال وفيق شوقيري بود. او افسري شيعه است که به نزديکي با مخالفان دولت شهرت دارد. مقامات لبناني با ارجاع مسئله به جامعه عرب و سازمان ملل متحد، آن را بين المللي کرده و «تجاوز جديدي عليه دولت قانون در لبنان» خواندند.
اپوزيسيون لبنان، از جمله حزب الله و حزب امل به رهبري نبيه بري، که بر جامعه شيعيان چيره اند و نيز «حرکت ميهني آزاد» ميشل عون تصميم يادشده را محکوم کردند. روز هشتم مه، حسن نصرالله دبير کل حزب الله، در يک کنفرانس مطبوعاتي از «اعلام جنگ عليه مقاومت» صحبت کرد. به موازات آن، ميليشياي حزب الله، امل و نيز ميليشياي حزب سوري ملي-اجتماعي (که جريان لائيکي ست) بر بيروت غربي مسلط شدند. اين بخش از شهر، اکثريت سني دارد. نيروهاي اپوزيسيون فرودگاه و بندر بيروت را مسدود کردند. ميليشياي حزب المستقبل [آينده] (حزب سني وابسته به سعد حريري و فواد سينيوره نخست وزير) پس از نبرد کوتاهي تسليم شدند. کشمکش ها به مناطق ديگر نيز سرايت کرد و پس از کشته شدن هفتاد نفر، آرامش شکننده اي برقرار شد. در اين ميان، حکومت دو بخشنامه را لغو کرد. ميليشيا ميدان را دراختيار ارتش و مسئولين سياسي قراردادند. ارتش در اين درگيري ها دخالتي نکرد.
اسلحه مقاومت
اکثريت و مخالفان از ١٧ مه در شهر دوحه گرد آمدند. امير قطر و جامعه عرب بر اين گفتگو ها نظارت داشتند و تلاش کردند از تجزيه کشور به دو نيمه جلوگيري کنند. در طرف حکومت، بيشترسني ها، درزي ها و اقليتي از مسيحيان قرار دارند و در مقابل، مجموعه شيعيان و نيمي از مسيحيان صف کشيده اند. رسانه هاي غربي غالبا اشاره اي به اين مسيحيان نکرده و اپوزيسيون را فقط به حزب الله محدود مي کنند. روز ٢١ مه، پيماني بسته شد که در آن انتخاب ژنرال ميشل سليمان به رياست جمهوري و حق وجود يک اقليت بازدارنده و گذراندن قانون جديد انتخابات پيش از انتخابات بهار سال ٢٠٠٩ پيش بيني شده است. از نوامبر ٢٠٠٧، مقام رياست جمهوري خالي بود. حل مسئله بسيار حساس خلع سلاح حزب الله به مذاکرات آتي موکول شد.
انگيزه هاي حکومت در صدوراين دو بخشنامه چه بود؟ چرا حزب الله و متفقينش وارد عمل شدند؟ چرا، ايالات متحده و اتحاديه اروپا دخالتي نکردند؟ برد قرارداد دوحه تا چه حدي ست؟ همه اين سوالات پاسخ هاي متناقض دارند. يک روزنامه نگار نزديک به دولت لبنان به ما گفت: «حزب الله ادعا داشت که هرگز به روي لبناني ها اسلحه نخواهد کشيد. و تسليحات آنان فقط اسرائيل را نشانه گرفته است. اکنون مي دانيم که اين حزب دروغ مي گفت.». همه رهبران اکثريت و رسانه هاي طرفدارش، اين استدلال را تکرار مي کنند که حزب الله يک ميليشياي ساده بوده و ترجمان «مقاومت» در مقابل اسرائيل و آمريکا نيست. علي فياض، عضو دفتر سياسي سازمان شيعي پاسخ مي دهد: « مناقشه ما بر سر مسائل داخلي نبود. سيستم ارتباطات ما عاملي تعيين کننده در پيروزي ما عليه اسرائيل در ماه هاي ژوئيه و اوت ٢٠٠٦ بشمار مي رفت. ما برچيده شدن آن را نمي توانيم بپذيريم. اين امر به معني خلع سلاح ماست. برعکس، ما هرگز براي تحميل نقطه نظرات مان در مورد امور داخلي، براي تغيير دولت يا براي تغييرات در قانون انتخابات، از سلاح مان استفاده نکرده ايم.»
ولي او نميگويد که حزب الله بدون ترديد، به اين دليل از اين فرصت استفاده کرد تا به بحراني پايان دهد که هيجده ماه به درازا کشيده، کشور را فلج کرده و هواداران حزب را به خشم آورده است. تشکيل يک دولت وحدت ملي پاسخگوي اين هدف است. حزب الله قصد ندارد موقعيتي مرکزي در اين حکومت اشغال کند، ولي ميخواهد وضعيت مناسبي براي «مقاومت» در برابر اسرائيل و طرح هاي آمريکا در منطقه بوجود آورد که به عقيده آن حزب، وظيفه ي مرکزي است.
فواد سينيوره و متحدانش آگاهند که «تسليحات» حزب الله يک «خط قرمز» است. در آن صورت، پس چرا آنان به رغم هشدارهاي مکرر نيروهاي امنيت داخلي (نزديک به اکثريت) و ديگران ترتيب اثري نداده و از آن گذشتند؟ يکي از تحليل گران جناح اکثريت به ما گفت: وليد جمبلات رهبر حزب سوسياليست ترقي خواه (درزي يا دروز) که عمليات عليه شبکه ارتباطات حزب الله را هدايت کرده بود، و نيز سعد حريري رئيس حرکت المستقبل (سني) «در محاسبه اشتباه کرده و گمان نمي کردند که حزب الله به تلافي جوئي مسلحانه خواهد پرداخت. آن ها اميدوار بودند که بحران دوام يافته و در نتيجه موفق خواهند شد تا از طريق مذاکره امتيازي کسب کنند. آن ها نه به ناتواني خود انديشيدند و نه به ضعف ايالات متحده در منطقه ».
ميشل سماحه، وزير پيشين وعضو اپوزيسيون با اين نکته نظر موافق است ولي انتشار اين دو بخشنامه را در چارچوب برنامه اي قرار مي دهد که ايالات متحده، عربستان سعودي و مصر با همدستي متحدان داخلي شان براي تحميل نقطه نظرات شان در لبنان تدارک ديده اند. شايسته يادآوري است که بوش لبنان را به عنوان «سومين جبهه جنگ با تروريسم » معرفي کرده است. (پس از افغانستان و عراق). «نشانه هاي چندي بر اين ادعا گواهي مي دهند –از جمله ديدار سمير جعجع، سرکرده قواي لبناني (ماروني) با پرزيدنت بوش در نيمه هاي ماه مارس، توصيه عربستان سعودي به اتباع خود براي خروج از لبنان، يا حمله شديد و تکراري آمريکا به «تروريسم» حزب الله. قرار بود که شوراي امنيت در نشستي در روز ٨ مه ٢٠٠٨ به گزارش تريه رودلارسن [نماينده سازمان ملل متحد براي امور لبنان] گوش دهد. قرار بود که اين جلسه به محکوميت حزب الله بخاطر خودداري از خلع سلاح راي دهد. اما در تمام اين محاسبات، ارزيابي غلوآميزي از نيروهاي اکثريت شده و نيز تصور مي کردند که حزب الله به زور متوسل نخواهد شد.»
اکثريت پارلماني لبنان براي فرار از مسئوليت خويش، به انتقاد هاي پي در پي از بي عملي «دوستان خود» پرداخت. داستان هاي عجيب و غريبي را براه انداختند تا توضيح دهند که لبنان را فداي مذاکرات مخفي بين ايران و آمريکا کرده اند؛ يا اين که دليل يورش آمريکا به القاعده در موصول (عراق)، جلب نظر مساعد سوريه بود ... نظير بيشتر نيروهاي سياسي لبنان، «حرکت ميهني» وابسته به ميشل عون داراي يک فرستنده تلويزيوني موسوم به آرنج تي وي است. او در آن روز گزارش هاي مربوط به خروج نيروهاي سوريه از لبنان در بهار سال ٢٠٠٥ و فرارسفير عربستان از آن کشور در ماه مه ٢٠٠٨ را پشت سرهم پخش مي کرد. همه مفسران در اين باره هم نظرند که رياض به رغم صرف وقت و بويژه پول خود براي تحکيم دولت سينيوره و سني ها با شکست سختي مواجه شده است. از سوي ديگر، رسانه ها به تفسير کنايه آميز «بوسه مرگ باري» پرداختند که بوش در جريان ديدارش از اسرائيل به فواد سينيوره فرستاده بود. اين کار به معني ارسال پيامي از کشوري است که در چشم همه لبناني ها در تخريب کشورشان در تابستان ٢٠٠٦ مقصر بود. مشارکت حزب الله در کابينه آينده دولت، شکست مهمي براي آمريکاست. يکي از روشنفکران وابسته به اکثريت، اين پرسش را طرح مي کند که « آيا غربي ها مايلند که ايران بر کرانه هاي شرقي مديترانه تسلط يابد؟»
اعضاي دولت نيز با تحقير ارتش ، بي عملي آن را مورد انتقاد قرار دادند. ژنرال سليمان کار خود را چنين توجيه مي کند: مي بايست از «خونريزي و پراکندگي بيشتر در صفوف داخلي جلوگيري مي شد (٢) ». دست کم، يک سوم سربازان شيعه اند و بخش قابل ملاحظه اي از افسران به اپوزيسيون تمايل دارند و از جمله به جناح عون. هر درگيري ارتش در نبردها به فروپاشي آخرين نهاد روي پا در کشور منجر مي شد.
يکي از مسئولان مسيحي اپوزيسيون اشاره مي کرد که حزب الله با تصميم حل بحران از طريق اعمال زور، «ريسک جدي» اتخاذ کرد. تا آن زمان، اين حزب تنها از روش هاي سياسي استفاده کرده بود. مثل خروج از کابينه دولت در نوامبر ٢٠٠٦؛ درخواست استعفاي دولت و خيمه زدن در مرکز شهر بيروت در اوايل سال ٢٠٠٧؛ برگزاري تظاهرات خياباني. اما اين بار، اين حزب خواست که پيام ويژه اي را برساند: نميتوان درباره سلاح مقاومت مذاکره کرد. زيرا اين امر به معني پذيرفتن اين خطر است که حزب رابه مثابه يک ميليشياي ساده تلقي کنند و تنش ميان سني ها و شيعيان تيزتر شود».
تنها نشانه هائي که از «تهاجم شيعه» ميتوان در بيروت غربي يافت، چند پرچم حزب الله ، امل و حزب سوسياليست ملي سوري ست. در حمرا، محله بازرگاني ، فروشگاههاي مد و مواد غذائي، بانک ها و سالن هاي ورزشي مجددا باز شده اند. نظاميان که حضور دائمي دارند، در پيرامون اماکن حساس نظير سفارت عربستان سعودي (که موقتا تعطيل است) خانه خانواده حريري و دانشگاه آمريکائي لبنان که پس از دو سال تعطيلي، اخيرا فعاليت خود را از سر گرفته، موانع ايمني گسترده اند. اين هشدار مقامات رسمي را مي توان بر روي ديوار خواند: «براي احترام همگان، نه از سياست و نه از مسائل امنيتي حرف نزنيد.»
هراس از «خطر شيعه»
تعطيلي تلويزيون «آينده» (مستقبل) و روزنامه المستقبل متعلق به حريري با محکوميت شديد و بويژه از جانب مطبوعات روبرو شد. يک روزنامه نگار وابسته به اپوزيسيون، با کمي اختلاف نظرمشابهي دارد: «در طول سه روز نبرد، حزب الله مي ترسيد که اين رسانه ها به جنگ داخلي دامن بزنند. پس از زدوده شدن خطر، آن ها توانستند بدون هيچ فشاري، فعاليت خود را از سر گيرند».
رهبران چند کشور عربي مترسک «خطر شيعه» را تکان مي دادند. و سني ها نيز که حس مي کردند از جانب رهبرانشان رها شده اند، هراس خود را از «خطر شيعه» بر زبان آوردند. شهادت ها حاکي از برخي زياده روي ها در نبردها بود و شايعه ها نيز آن را تقويت مي کرد. با اين همه، تعداد قربانيان محدود بود. يکي از روزنامه نگاران نزديک به اکثريت اظهارداشت : «اگر تنها افراد سازمان امل در حمله شرکت کرده و حزب الله حضور نمي داشت، دست کم هزار نفر کشته مي شدند و حوادث با چپاول عمومي همراه مي بود». پيرو اطلاعيه «سازمان ديده بان حقوق بشر» هر دو طرف درگيري ، چه در بيروت و چه در شمال مرتکب نقض حقوق انساني شدند. يکي از روزنامه نگاران «الاخبار»، نزديک به اپوزيسيون از «چند مورد بي حرمتي به پيکر مردگان» گزارش داده بود.
با اين حوادث، بر اقتدار حزب المستقبل در ميان سني ها نيز آسيب وارد شد. چرا که پيرو گفته محمد بيدون، وزير پيشين وابسته به سازمان امل که به اکثريت پيوسته است: «سعد حريري از سازماندهي جامعه سني و دفاع از آن ناتوان ماند، و بيش از آن ، قادر به ساماندهي نهادهاي دولتي نشد». برخي هراس دارند که سني ها، از جمله در شمال و در شهر تريپولي، به گروه هاي سلفي و حتي القاعده گرايش يابند. بد نيست اشاره شود که القاعده توانسته است در دو سال گذشته، بر نفوذ خود در لبنان بيافزايد (٣). شايسته است يادآوري شود که ايمان الظواهري، نفر دوم اين سازمان، اخيرا اعلام کرده که اين کشور «محور اصلي» مبازره با «صليبي ها و يهوديان» خواهد شد.
مسيحيان از درگيري ها برکنار ماندند. از ديدگاه آلن عون، مشاور ژنرال ميشل عون، واکنش آنان نسبت به رويدادهاي اخير ملايم بود: «از سوئي، آنان نگران توسل به زورند؛ و از طرف ديگر، او از ائتلاف «حرکت ميهن پرستي آزاد» با حزب الله راضي است. اين وفاق آرامش را در محلات مسيحي بيروت و نيز نواحي کوهستاني تضمين کرد.» به مدت پنج روز، سرنوشت کشور به مذاکرات دوحه بستگي داشت. در اين مذاکرات، همه رهبران سياسي به استثناي نصراله شرکت داشتند. از زمان قتل عماد مغنيه، رهبر نظامي حزب الله، وي کمتر در انظار ديده مي شود.
در جاده فرودگاه بر روي باندرول هائي ميشد خواند: «يا با هم کناربيائيد و يا برنگرديد!». گروهي از تظاهرکنندگان تابلوهائي در دست داشتند که حتي بر روي آن فقط نوشته شده بود: « بر نگرديد!». آنان به رهبرانشان که عازم دوحه بودند «سلام» مي دادند و با پيامشان، به ستوه آمدن اهالي را از کل طبقه سياسي بيان مي کردند. هر کدام، شعار قانونمندي، نهادمندي، دموکراسي و اقتدار دولت را مي دادند، در حالي که همگي اين اصول را زير پا گذاشته اند. پاسخ همه به اين پرسش که در ميان سياستمداران، چه کساني پول مردم را اختلاس نمي کنند، يکسان است: «مسئولان حزب الله و حرکت ميهني آزاد». از زمان امضاي قرارداد طائف در سال ١٩٨٩، پايان جنگ داخلي و رسيدن رفيق حريري به نخست وزيري، غارت اموال دولتي يک ورزش ملي شده است. يک روشنفکر لبناني آهي کشيده و مي گويد «در لبنان، دو اردوگاه دموکراسي و ديکتاتوري نداريم. ايجاد دولت قانون هدف هيچکدام از نيروهاي سياسي لبنان نيست. ما زنداني استراتژي قدرت هاي منطقه اي و بين المللي هستيم. ما در رويائيم که بتوانيم خود را دور و بر کنار نگهداريم ولي واقعيت دائما خود را تحميل مي کند. و بيداري اغلب دردناک است.»
شرط بندي خطرناک روي حزب الله، بصورت شکست اکثريت به رهبري سعد حريري و متفق ايالات متحده نمايان شد. ولي ترديدي نيست که اين «هفته ديوانه ماه مه» ، يعني اين آخرين افت وخيز لبنان، پژواک همه مناقشات منطقه اي نخواهد بود.
عنوان اصلي مقاله:
Revers pour la majorité alliée aux Etats-Unis Une semaine qui a ébranlé le Liban
پاورقي ها: ١ – روزنامه الاخبار، چاپ بيروت، ١٦ مه ٢٠٠٨.
٢ – روزنامه لوريان لو ژورL’Orient-Le Jour، چاپ بيروت، ١٨ مه ٢٠٠٨.
٣ - به مقاله فدا عيتاني، «گزارشي از نفوذ القاعده در لبنان» ، لوموند ديپلوماتيک، فوريه ٢٠٠٨ مراجعه کنيد.
http://ir.mondediplo.com/article1233.html

۱۳۸۷ خرداد ۲۵, شنبه

رايس:ما ان جی او نيستيم

کاخ سفید: قبول تعهد در مورد این کودک، گزینه های آمریکا در ,موارد بعدی, را محدود میکند. خوان مین، 3 ساله، یکی از قربانیان نسل سوم ماده نارنجی در تخت بیمارستانی در شهر هوشی مین. عکس از آسوشیتدپرس


کاخ سفید:


قبول تعهد در مورد این کودک، گزینه های آمریکا در ,موارد بعدی, را محدود میکند. خوان مین، 3 ساله، یکی از قربانیان نسل سوم ماده نارنجی در تخت بیمارستانی در شهر هوشی مین. عکس از آسوشیتدپرسhttp://www.roshangari.net/ روشنگری.


کندوليزارايس وزير امورخارجه کنونی آمريکا در ژانويه سال 2000 به عنوان مشاور جرج بوش، نامزد وقت رياست جمهوری آمريکا، رئوس سياست خارجی پيشنهادی خود برای آينده را در مقاله ای در فارين افيز منتشر کرد. محور مقاله خانم رايس توضيح ,منافع ملی, در سياست خارجی آمريکا در شرايط حذف ,خطر شوروی, بود و فارين افيرز چکيده نظر او را اينطور خلاصه کرد:


, دولت جمهوريخواه بايد اولويت کليدی خود را تغيير دهد و روی ايجاد يک قدرت نظامی متمرکز شود که قدرت آمريکا را تضمين نموده ، بتواند با رژيم های سرکش مقابله کرده و پکن و مسکو را مهار کند. مهم تر از همه، رئيس جمهور آينده بايد نقش ويژه آمريکا به عنوان رهبر جهان را به راحتی به اجرا در آورد., در اين مقاله خانم رايس دولت بيل کلينتون را مورد انتقاد قرار داده بود که از يک طرف از , ثمرات بازسازی نظامی ريگان, استفاده کرده و , با گام های ديوانه وار در خارج نيرو پياده ميکرد، بطور متوسط هر نه هفته يک بار..,. به نوشته رايس دولت آمريکا در زمان کلينتون , بيش از هر زمان ديگر در 50 سال اخير در خارج نيرو پياده کرد,، اما از طرف ديگر سهم هزينه های نظامی نسبت به توليد کل ملی را افزايش نداد و اين بود که به نظر رايس قابل انتقاد بود نه نظامی کردن سياست خارجی در دوره کلينتون. به نظر خانم رايس عدم افزايش هزينه های نظامی متناسب به ميليتاريزه شدن سياست خارجي، ارتش آمريکا را تضعيف کرد، از اين رو رايس توصيه ميکرد: , رئيس جمهور بعدی بايد اين کوتاهی را جبران کند, ... , آمادگی نظامی بايد نقش مرکزی را در صحنه بگيرد,.. , بايد سلاح های جديد ساخته شود تا نيروهای نظامی بتوانند ماموريت های شان را انجام دهند, ..., به جای ادامه تکيه بر بنياد ساختار نظامی دوره جنگ سرد، بايد بر اولويت های پنتاگون برای ايجاد قدرت نظامی قرن 21 متمرکز شد, ... ,برتری تکنولوژی نظامی ايالت متحده بايد به نحوی باشد که نيروهای نظامی سبک بال تر، مهلک تر، متحرک تر و چابک تر, شده .., و قادر باشد از راه دور دقيق هدف را زير آتش بگيرد, ... برای اينکار , بايد در تخصيص منابع تجديد نظر کرده و نسل جديدی از تکنولوژی نظامی ساخته شود., رايس در عين حال عدم توجه کافی دولت کلينتون بر , ماموريت نيروهای مسلح , را مورد انتقاد قرار داده و تاکيد کرده بود رئيس جمهور بعدی بايد برنامه نظامی را به نحوی پيش ببرد که , نظاميان آمريکا بتوانند بنحوی تعيين کننده عليه هر قدرت نظامی خصمانه در منطقه آسيا- اقيانوس آرام، خاورميانه، خليج فارس و اروپا دست به اقدام بزنند., ابديتی پايان ناپذير از ,کوتاه مدت, های جهنمی خانم رايس در شماره ژوئيه – اوت 2008 همان نشريه مقاله ديگری در رابطه با سياست خارجی آمريکا تحت عنوان ,بازنگری در سياست خارجی, منتشر کرد. آن زبان تهاجمی و تهديد کننده اندکی تلطيف شده، ولی مضمون همان است. او بارديگر بر نقش , آمريکا، بويژه دستگاه نظامی آن در "ملت سازی" , تاکيد کرده و مينويسد: , در سال 2008 اين مطلقا روشن است که ما طی سالهای آينده درگير "ملت سازی" خواهيم بود, ..., واشينگتن نسل جديدی از رهبران نظامی را برای ماموريت های ضد شورشی و تثبيت آماده کرده است و ما با موارد بيشتری روبرو خواهيم بود, ... بايد نوع جديدی از همکاری بين دستگاه نظامی و نهادهای مدنی ايجادکنيم که قدرت سخت و قدرت نرم آمريکا را بهتر در هم ادغام کند., يک نکته قابل توجه در اين مقاله برخورد رايس به تناقضات بی شمار بين ادعاهای مربوط به دفاع از ارزش های دمکراسی و حقوق بشر با واقعيت های فاجعه بار جاری است. رايس در واکنش به اين تناقضات مينويسد: , هدف مزبور[ادعاهای مربوط به دموکراسی و حقوق بشرو..] به خاطر اين واقعيت پيچيده شده است که آينده خاورميانه با بسياری از منافع حياتی ما گره خورده است: امنيت تامين انرژي، عدم گسترش سلاح های اتمي، دفاع از دوستان و متحدان، انکشاف درگيری ها کهنه و مهم تر از همه نياز به موتلفان فوری در مبارزه عليه اسلام افراطی. اما اين نادرست است که بگوييم ما بايد يا بين منافع امنيتی خود يا ايده آل های دموکراتيک يکی را انتخاب کنيم. بايد پذيرفت در مواقعی در کوتاه مدت بين منافع و ايده ال های ما تنش بوجود می آيد. آمريکا يک ان جی او [NGO] نيست. ما بايد بين انبوهی از روابط خودمان با کشورها تعادل ايجاد کنيم. ولی در دراز مدت امنيت ما از طريق موفقيت در ايده ال های ما يعنی آزادي، حقوق بشر، بازار آزاد، دموکراسی و حاکميت قانون تامين ميشود., پاسخ خانم رايس در انتقاد به تناقض آشتی ناپذير ادعاهای آمريکا در مورد دمکراسی با واقعيت های مخوف ناشی از سياست خارجی آمريکا، به زبان ساده اين است: لگد مال کردن ارزش ها حق ماست، اگر در خدمت منافع ما باشد. زيرا ما يک ان جی او نيستيم که ما را با پای بندی به ارزش ها مورد ارزيابی قرار دهيد، يک قدرت دولتی هستيم و قدرت های دولتی حق دارند برای حفظ منافع خود با ناديده گرفتن ارزش ها مصالحه کنند. و رايس هم در مقاله قبل هم در اين مقاله تاکيد ميکند اولويت اصلی سياست خارجی همه دولت های قبلی و آتی آمريکا حفظ موقعيت برتر آمريکا در جهان است. نتيجه روشن است: آمريکا برای خود اين حق را قايل است بيش از همه دولت های ديگر در خدمت منافع خود با ارزش ها، دموکراسی و حقوق بشر معامله کرده و آن ها را لگدمال کند. عبارت کليدی در سياست توصيه شده توسط خانم رايس ,کوتاه مدت, است. در اين سياست زمان برای ابد به , کوتاه مدت, های به هم پيوسته و پايان ناپذيری تقسيم ميشود که در آن دولت های حال و آتی آمريکا موظفند برای حفظ , منافع ملی, آمريکا يعنی حفظ رهبری آن از حمايت از يک سری ديکتاتوری ها و مصالحه با برخی از جنايات و برخی از جنايتکاران به حمايت از يک سری ديگر از ديکتاتور ها و برخی ديگر از جنايات و جنايتکاران، ,تغيير مسير, دهند: از حمايت از رژيم های قرون وسطايی در خاورميانه تا سازش با آلترناتيو اسلامی در انقلاب ايران، از خلق القاعده و طالبان و ,مصالحه , با صدام حسين و به گاز بستن مردم کرد و سربازان ايرانی در جنگ هشت ساله تا حمايت از ,تروريست های بدفرجام, صدام حسين و تبديل آن به ميليشيای دولتی و باز حمايت از رژيم های قرون وسطايی به منظور مبارزه با , اسلام فاشيستی,... و شايد فردا مصالحه با ,تروريست های شيعه , وابسته به رژيم ايران برای مبارزه با , تهديد, های جديدی که مارک آنها بعدا اعلام خواهد شد: روسي، چيني، هندي، کمونيست يا يک مارک جديد تر و حاصل اين سياست های , کوتاه مدت, برای ملت هادر دراز مدتی که اکنون طول آن به سده رسيده است، عبارت است از تقويت شرايط برای حکومت شيخ ها، ملک ها، سلطان ها، ملاها، طالبان ها، صدام ها،مشرف ها، مبارک ها، دزدها، غارتگران و آدم فروشانی که به هيچ ارزشی به جز منفعت خود باور ... و به خاک افتادن های مکرر زير فشار انبوه کودتاها، توطئه ها، جنگ ها که قربانيان و طول زمان مجموعه آنها چندين برابر دوجنگ جهانی شده است، و زيستن با شکم گرسنه دم دهانه آتش زای کوهی از سلاح های آتشين. ,کوتاه مدت, هايی که از يک ,جنايت توده ای, به ,جنايت توده ای, ديگر گذر ميکند: از استفاده از بمب هسته ای در هيروشيما و ناکازاکی تا استفاده از بمب ناپالم در ويتنام،از استفاده از گازهای شيميايی و اورانيوم ضعيف شده در جنگ اول خليج فارس و تا استفاده از بمب های فسفرسفيد در افغانستان، صربستان، کوزوو، فلوجه ... ومنافع آمريکا ايجاب ميکند در , دراز مدت, روی همه اين جنايات با نقابی پوشيده شود که روی آن با خط زرين ارزش ها نام برده ميشوند: آزادي، حقوق بشر، دمکراسي، حکومت قانون, بنابراين اگرچه چندش انگيز است، اما عجيب نيست که آخرين قتل عام ها توسط سلاح های کشتار جمعی در يوگسلاوي، افغانستان و عراق علنا , مداخله بشردوستانه, خوانده شد. در تدارک "موارد بعدی"! خانم رايس نوشته است , ما با موارد بيشتری روبرو خواهيم شد,. مسلما.... و در اين , موارد بيشتر, و بعدي، اقدام به قتل عام آن قدر ضروری است که دولت آمريکا قاطعانه از امضای هرنوع قرارداد و مصوبه ای که مانع استفاده از سلاح های کشتار جمعی توسط ارتش آمريکا و اقدام به قتل عام شود، خودداری ميکند. تام فاتروپ روزنامه نگار مستقل انگليسی در10 فوريه امسال در وبلاگ نشريه گاردين از نمونه تازه ای از اين نوع توصيه های کاخ سفيد برای , مواردبيشتر, در پرونده استفاده از گازنارنجی پرده برميدارد. به چکيده ای از يادداشت او که در زير می آيد توجه کنيد. تام فاتروپ يک ربع قرن در مناطق بحرانی و در گير جنگ و مناقشه در آسيای شرقی و ساير کشورهای در حال توسعه کار کرده و گزارشات او در گاردين، اکونوميست، ساندی تايمز و تلويزيون ها کانال 4 انگليس، سی بی اس استراليا، سوئد، هلند و برنامه های وزين و مستقل ديگر کشورها به عنوان گزارش عينی و مستقل منتشر ميشود. ماده ای برای توليد رنج گاردين 10 فوريه سه دهه بعد از آنکه سربازان و ديپلومات های آمريکايی دستپاچه خود را به آخرين هواپيماهايی رساندند که در آوريل 1975 از سايگون بيرون می رفتند، سم هايی که از خود برجای گذاشتند هنوز ويتنامی ها را مسموم ميکند. رابطه با آمريکا از دهه 90 عادی شده، ولی انکار پذيرش حقوق قربانيان ,ماده نارنجی, محور اصلی مشاجره باقی مانده است. ويتنامی ها نه تنها هنوز هم از برخورد با بمب های منفجر نشده معلول ميشوند، بلکه صدمات جبران ناپذير ناشی از آلودگی آب و مواد غذايی با اين سم مهلک و نامريی همچنان از مردم قربانی ميگيرد و آنها را به بيماری هايی مثل سرطان و از شکل افتادگی ها و نقص عضوهای فلج کننده دچار ميکند. 80 ميليون ليتر سم نارنجی روی جنگل های ويتنام ريخته شد که حوزه وسيعی از جنگل های بارانی غيرقابل بازسازی را نابود کرده و به جای آن زمينی که دهه ها به سم ديوکسين آلوده شده اند برجای گذاشت. آثار اين سلاح شيميايی حتی روی کودکانی که آن سال ها بوجود نيامده بودند بصورت نقض عضوهای موسوم به همين سم برجای ميماند و اکنون نسل سوم کودکان مبتلا به آن به دنيا می آيند. 3160 روستا در جنوب ويتنام زير بمباران اين سم قرار گرفت و هم اکنون 800000 نفر با عوارض شديد اين سم دست به گريبانند که به مراقبت های سخت نياز دارند. ماه گذشته يک گروه ويتنامی های آمريکايی گزارش دادند حداقل 14 ميليون دلار لازم است تا سم ديوکسينی که آمريکايی ها روی يکی از سايت ها در دنانک نزديک يک پايگاه سابق آمريکا پاشاندند، پاکسازی شود. هزينه پاکسازی کامل سه منطقه در نزديکی پايگاه های سابق آمريکا که شديدا زير بمباران سم قرار گرفتند 60ميليون دلار است. سال گذشته کنگره آمريکا مبلغی که به نحو رقت باری اندک است يعنی 3 ميلون دلار را درخواست کرد، در حاليکه همزمان ميلياردها دلار بودجه برای پيشبرد جنگ و تداوم کاربرد سلاح های کشتار جمعی را تصويب نمود. اخيرا يک پژوهش نشان داد غلظت ماده نارنجی در منطقه اصلی زير ضرب، يعنی حول پايگاه سابق هوايی در دنانگ 300 تا 400 بيشتر از ميزان مجاز بين المللی است. پژوهش مزبور اين مساله را مورد تاييد قرار داد که سم ديوکسين همراه با باران وارد زهکشی های شهر شده و منطقه مسکونی بيش از 100000 نفر را آلوده ميکند. دکتر آرنولد شکترDr Arnold Schecter، يک متخصص برجسته آمريکايی در حوزه آلودگی با سم ديوکسين، نمونه خاک اطراف پايگاه سابق هوايی در بين هوا را در 2003 مورد بررسی قرار دارد و مشاهده کرد سطح ديوکسين آن 180 بار بالاتر از ميزانی است که انستيتوی حفاظت محيط زيست آمريکا مجاز دانسته است. دولت آمريکا آن موقع به اين مساله واقف بود. دولت آمريکا رسما 13 نوع معلوليت مربوط به ماده نارنجی را به رسميت شناخته و در مورد سربازان آمريکايی که بتوانند ثابت کنند در تماس با اين سم بوده اند، هزينه مداوای رايگان را تقبل ميکند. ولی واشينگتن با سرسختی هر نوع مسووليتی در رابطه 4 ميليون شهروند و سرباز ويتنامی را که به ميزان چند برابر سربازان آمريکايی در معرض اين سم قرار گرفته و آسيب ديده اند، نپذيرفته و از تقبل هرنوع تعهدی در برابر آنها سرباز ميزند. در فوريه 2004 انجمن ويتنامی های قربانی ماده نارنجی [VAVA]، شکايتی قانونی عليه شرکت های مونسانتو، داو شميکال و 35 شرکت ديگر تنظيم کرد که برای کاربرد در جنگ ويتنام سم ديوکسين تهيه ميکردند و آن را به دادگاهی در نيويورک ارائه داد. دادخواهان و وکلای آنها مخصوصا همان دادگاهی را انتخاب کردند که سربازان مبتلای آمريکايی هم برای شکايت به آن مراجعه کرده بودند. در مورد شکايت آن سربازان که در سال 1984 به آن رسيدگی شده بود، هفت شرکت آمريکا حاضر شدند 180 ميليون دلار به 291000 سرباز آمريکايی طی 12 سال بپردازند. در توافقات خارج دادگاه کمپانی ها حاضر به پذيرش مسووليت نشده و ادعا ميکردند ازنظر علمی ثابت نشده که ماده نارنجی در ايجاد سرطان، نقض عضو هنگام تولد و بيماری های اتو ايمون نقش دارد. در سال 2005 دادگاه آمريکا همانطور که انتظار ميرفت درخواست خسارت ويتنامی ها در رابطه با جنايت جنگی و جنايت عليه حقوق بشر را رد کرد. اين شکايت هنوز در دادگاه های آمريکا در جريان است. چرا واشينگتن سرسختانه و مصممانه از پرداخت هرنوع خسارت به قربانيان جنگ ويتنام سرباز می زند، و حتی حاضر نيست کمک های انسانی به آنها را بپذيرد؟ کليد پاسخ به اين مساله را ميتوان در مداخله کاخ سفيد در پرونده شکايت ويتنامی ها عليه کمپانی های توليد سموم شيميايی پيداکرد. دولت آمريکا در اين مداخله استدلال کرده بود اگر دادگاه اجازه بدهد اين قضيه موفق شود، امنيت ملی زير ضرب قرار گرفته و انتخاب گزينه های ممکن در زمان جنگ محدود خواهد شد. در دادگاه نيويورک، ست واکسمن Seth Waxman وکيل مدافع کمپانی های توليد سموم شيميايي، استدلال کرد مجازات کسانی که در دوره جنگ از سم استفاده کرده اند سابقه ندارد. او گفت اينکار ميتواند تصميمات دولت آمريکا در ميدان های جنگ را زير ضرب ببرد.او با اشاره به استفاده از اورانيوم ضعيف شده که نيروهای آمريکا در عراق به کار برده اند گفت:,اين بر ديپلوماسی کنونی ما تاثير ميگذارد., قبول مسووليت در مورد ماده نارنجی ميتواند واشينگتن را با دعاوی مربوط به استفاده از ناپالم، بمب فسفری و انواع قتل عام های نوع مای لای روبرو کند. اين تراژيک است که صدها هزار قربانی ويتنامی از دريافت خسارت محروم ميشوند زيرا دولت آمريکا و ارتش آن ميخواهند هيچ محدوديتی در مورد سلاح های مورد استفاده آنها ايجاد نشود و برای متدهای بازجويی و شکنجه ای که مورد استفاده قرار ميدهند، محدوديتی ايجاد نشود. آنها شديدا مراقب اند که عدالت بين المللی محدود باشد به کشورهای در حال توسعه و چند کشوری که به محکمه رفته اند مثل رواندا، سيرالئونه و صربستان. دولت آمريکا با سرباز زدن از امضای مصوبه مربوط به ايجاد يک دادگاه بين المللي، برای خود تضمين فراهم ميکند که دست قوانين بين المللی به دامن آمريکا نرسد.
*مقاله فاوتروپ در گاردين
http://commentisfree.guardian.co.uk/tom_fawthrop/2008/02/agent_of_suffering.html *مقاله سال 2000 کندوليزا رايس در فارين افيرز http://www.thenation.com/blogs/dreyfuss/327897/the_unique_reality_of_condi_rice *مقاله سال 2008 کندوليزارايس http://www.foreignaffairs.org/20080701faessay87401/condoleezza-rice/rethinking-the-national-interest.html *نقدکوتاهی از مجله نيشن بر مقاله کندوليزارايس http://www.thenation.com/blogs/dreyfuss/327897/the_unique_reality_of_condi_rice

۱۳۸۷ خرداد ۲۴, جمعه

آلبوم عکس: زندگی در ویرانه های جنگ عکس ها از شون ساتن BBC

لائوس کشوری است که بیش از همه کشورهای جهان هدف بمباران بوده. آمریکا در جریان جنگ ویتنام، 2 و 4 میلیون تن بمب بر سر لائوسی ها ریخت و این، بیش از مجموعه بمب هایی بود که متفقین در جریان جنگ دوم جهانی بر فراز آلمان و ژپن ریختند. هدف اصلی این بمباران ها، گذرگاه هوشی مین یعنی یک مسیر تدارکاتی بود که از لائوس می گذشت و شمال و جنوب ویتنام را به هم وصل می کرد.










۱۳۸۷ خرداد ۲۲, چهارشنبه

یک دختر فلسطینی در حمله اسرائیل کشته شد


آتشباری تانکهای اسرائیلی به سوی باریکه غزه تلفاتی را برجای گذاشته است
یک دختر فلسطینی و یک عضو جنبش حماس در اثر آتشباری تانک های اسرائیلی به سوی مناطقی در داخل باریکه غزه کشته شده اند.
روز چهارشنبه، 11 ژوئن (22 خرداد)، تانک های ارتش اسرائیل نقاطی در اردوگاه آوارگان فلسطینی در خان یونس، در نزدیکی مرز باریکه غزه و اسرائیل را زیر آتش گرفتند و به گفته منابع فلسطینی، یک دختر شش ساله فلسطینی در انفجار گلوله تانک جان خود را از دست داد.
به گفته مقامات محلی، هنگامی که این دختربچه فلسطینی در حیاط خانه مسکونی خود مشغول بازی بود، گلوله تانک در نزدیکی او منفجر شد.
دو تن دیگر از اعضای خانواده این دختر فلسطینی نیز که در محل حضور داشتند زخمی شدند.
منابع ارتش اسرائیل انجام عملیات زمینی در باریکه غزه را تایید کرده اما گفته اند که هدف تانک های اسرائیلی نقاطی بوده که تندروهای فلسطینی از آنها برای موشک پرانی به داخل اسرائیل استفاده می کردند.
به گفته آنان، فرماندهان اسرائیلی از حضور افراد غیرنظامی در این محل اطلاعی نداشتند.
جنبش حماس نیز گفته است که یکی از افراد مسلح این گروه در جریان عملیات روز چهارشنبه کشته شده است.
اسرائیل هدف از حمله خود را متوقف کردن موشک پرانی فلسطینیان عنوان کرده است
به گفته حماس، روز سه شنبه نیز سه عضو این گروه در حمله نظامی اسرائیل جان خود را از دست دادند.
عملیات ارتش اسرائیل یک روز پس از آن گزارش می شود که نخست وزیر و اعضای ارشد کابینه این کشور در جلسه ای موضوع برخورد با تندروهای فلسطینی در غزه را بررسی کردند.
به گفته مقامات اسرائیلی، در این جلسه واکنش نسبت به ادامه موشک پرانی تندروهای فلسطینی از داخل باریکه غزه مورد بررسی قرار گرفت اما در مورد تصمیم احتمالی این جلسه گزارشی انتشار نیافته است.
از اول سال جاری تا کنون، چهار شهروند اسرائیلی در اثر پرتاب موشک و آتش خمپاره از باریکه غزه به سوی هدف هایی در داخل اسرائیل جان خود را از دست داده اند.
حملات موشکی فلسطینیان، که بیشتر آنها تلفات و خساراتی را نیز در پی نمی آورد، معمولا واکنش نظامی اسرائیل را در پی داشته است.
از پائیز سال گذشته تا کنون، حدود پانصد نفر، که نیمی از آنان فلسطینیان مسلح بوده اند، در عملیات نظامی اسرائیل جان خود را از دست داده اند.
همچنین، از ماه ژوئن سال گذشته که جنبش حماس بر باریکه غزه مسلط شده، اسرائیل این بخش از سرزمین های فلسطینی را در محاصره اقتصادی قرار داده است.

تروريسم مقدس اسرائيل نام کتابي است از ليويا راکاخ، زن نويسنده يهودي اسرائيلي، که در سال 1980 با مقدمه نوآم چامسکي، متفکر يهودي ضد صهيونيست آمريکايي، م

تروريسم مقدس اسرائيل نام کتابي است از ليويا راکاخ، زن نويسنده يهودي اسرائيلي، که در سال 1980 با مقدمه نوآم چامسکي، متفکر يهودي ضد صهيونيست آمريکايي، منتشر شد:
Livia Rokach, Israel's Sacred Terrorism, A Study Based on Moshe Sharett’s Personal Diary and Other Documents, USA: AAUG Press, 1980.
کتاب فوق شرحي است بر يادداشت‌هاي روزانه موشه شارت. موشه شارت در سال‌هاي 1933- 1948 رياست دپارتمان سياسي آژانس يهود را به دست داشت. او پس از تأسيس دولت اسرائيل اوّلين وزير خارجه اين دولت (1948-1956) و در سال‌هاي 1954 و 1955 نخست‌وزير اسرائيل شد. يادداشت‌هاي روزانه موشه شارت را پسر او در سال 1979 در اسرائيل منتشر کرد.
Moshe Sharett, Yoman Ishi [Personal Diary], edited by Yaqov Sharett, Tel Aviv: Ma'ariv, 1979.
خانم ليويا راکاخ دختر اسرائيل راکاخ، وزير کشور اسرائيل در زمان نخست‌وزيري موشه شارت، است. يادداشت‌هاي روزانه موشه شارت در زمان انتشار به زبان عبري در اسرائيل توجه کسي را جلب نکرد و تنها پس از انتشار کتاب خانم ليويا راکاخ به انگليسي بود که بازتاب گسترده جهاني يافت. خانم راکاخ در اواخر دهه 1970 به ايتاليا مهاجرت کرد، هوّيت واقعي خود را پنهان نمود و به عنوان يک زن ايتاليايي فلسطيني‌تبار زندگي کرد. او به‌رغم تهديدهاي شديد دولت اسرائيل در سال 1980 به انتشار کتاب فوق در آمريکا دست زد. در سال 1985 جسد خانم راکاخ در اتاق يکي از هتل‌هاي رم کشف شد.
کتاب فوق «به قربانيان فلسطيني تروريسم نامقدس اسرائيل...» اهدا شده است. خانم راکاخ مي‌نويسد: «تروريسم و انتقام‌جويي به عنوان يک ارزش اخلاقي جديد و حتي مقدس جامعه اسرائيل ستايش مي‌شود.» تروريسم مقدس اسرائيل در سال 1986 به چاپ سوّم رسيد.
در آدرس‌هاي زير مي‌توان به متن کتاب فوق دست يافت:
http://www.chss.montclair.edu/english/furr/essays/rokach.html
http://www.geocities.com/alabasters_archive/sacred_terror.html

ISRAEL'S SACRED TERRORISM


by Livia Rokach, Third Edition
A study based on Moshe Sharett's Personal Diary, and other documents. Foreword by Noam Chomsky
Index and Foreword
To all the Palestinian victims of Israel's unholy terrorism, whose sacrifice, suffering and ongoing struggle will yet prove to be the pangs of the rebirth of Palestine...
AAUG PRESS ASSOCIATION OF ARAB-AMERICAN UNIVERSITY GRADUATES, INC., Belmont, Massachusetts First published in the United States of America by AAUG Press c1980, 1982, 1986 by the Association of Arab-American University Graduates, Inc. All rights reserved in the U.S. Published 1980. Third Edition 1986 Printed in the United States of America Library of Congress Cataloging in Publication Data Rokach, Livia. lsrael's sacred terrorism. (AAUG information paper series: no. 23) ISBN 0-937694-70-3
CONTENTS

Forewordby Noam Chomsky
Preface To This Editionby Naseer H. Aruri (preface notes)
Introduction
Chapters
Moshe Sharett and His Personal Diary
Ben Gurion Goes to Sdeh Boker: Spiritual Retreat as a Tactic
Retaliation for War
"A Historical Opportunity" to Occupy Southern Syria
Let Us Create a Maronite State in Lebanon
Sacred Terrorism
The Lavon Affair: Terrorism to Coerce the West
Nasser: Coexistence with Israel is Possible. Ben Gurion's Reply: Operation Gaza
Disperse the Palestinian Refugees
... and Topple Nasser's Regime
Appendices
Operation Kibya
And Then There was Kafr Qasim
"Soon the Singing Will Turn Into a Death Moan"
The Lavon Affair
Israeli Newspaper Reveals Government's Attempt to Stop Publication of Israel's Sacred Terrorism
Notes
FOREWORD
HISTORY, particularly recent history, is characteristically presented to the general public within the framework of a doctrinal system based on certain fundamental dogmas. In the case of the totalitarian societies, the point is too obvious to require comment. The situation is more intriguing in societies that lack cruder forms of repression and ideological control. The United States, for example, is surely one of the least repressive societies of past or present history with respect to freedom of inquiry and expression. Yet only rarely will an analysis of crucial historical events reach a wide audience unless it conforms to certain doctrines of the faith.
"The United States always starts out with good intentions." With this ritual incantation, a liberal critic of American interventionism enters the area of permissible debate, of thinkable thoughts (in this case, William Pfaff, "Penalty of Interventionism," International Herald Tribune, February 1979). To accept the dogma, a person who is unable to tolerate more than a limited degree of internal contradiction must studiously avoid the documentary record, which is ample in a free society- for example, the record of high-level planning exhibited in the Pentagon Papers, particularly the record of the early years of U.S. involvement in the 1940s and early 1950s when the basic outlines of strategy were developed and formulated. Within the scholarly professions and the media the intelligentsia can generally be counted on to close ranks; they will refuse to submit to critical analysis the doctrines of the faith, prune the historical and documentary record so as to insulate these doctrines from examination, and proceed to present a version of history that is safely free from institutional critique or analysis. Occasional departures from orthodoxy are of little moment as long as they are confined to narrow circles that can be ignored, or dismissed as "irresponsible" or "naive" or "failing to comprehend the complexities of history," or otherwise identified with familiar code-words as beyond the pale.
Though relations between Israel and the United States have not been devoid of conflict, still there is no doubt that there has been, as is often said, a "special relationship." This is obvious at the material level, as measured by flow of capital and armaments, or as measured by diplomatic support, or by joint operations, as when Israel acted to defend crucial U.S. interests in the Middle Last at the time of the 1970 crisis involving Jordan, Syria and the Palestinians. The special relationship appears at the ideological level as well. Again with rare exceptions, one must adopt certain doctrines of the faith to enter the arena of debate, at least before any substantial segment of the public.
The basic doctrine is that Israel has been a hapless victim-of terrorism, of military attack, of implacable and irrational hatred. It is not uncommon for well-informed American political analysts to write that Israel has been attacked four times by its neighbors, including even 1956. Israel is sometimes chided for its response to terrorist attack, a reaction that is deemed wrong though understandable. The belief that Israel may have had a substantial role in initiating and perpetuating violence and conflict is expressed only far from the mainstream, as a general rule. In discussing the backgrounds of the 1956 war, Nadav Safran of Harvard University, in a work that is fairer than most, explains that Nasser "seemed bent on mobilizing Egypt's military resources and leading the Arab countries in an assault on Israel." The Israeli raid in Gaza in February 1955 was "retaliation" for the hanging of Israeli saboteurs in Egypt-it was only six years later, Safran claims, that it became known that they were indeed Israeli agents. The immediate background for the conflict is described in terms of fedayeen terror raids and Israeli retaliation. The terror organized by Egyptian intelligence "contributed significantly to Israel's decision to go to war in 1956 and was the principal reason for its refusal to evacuate the Gaza Strip" (Israel- The Embattled Ally, Cambridge: Harvard University Press, 1978).
To maintain such doctrines as these, or the analysis of alleged fact that conform to them, it is necessary scrupulously to avoid crucial documentation. Safran, in his 600-page study, makes no use of major sources such as the diaries that Livia Rokach reviews here, relevant parts of which had been made public in 1974, or the captured Egyptian documents published in Israel in 1975, or other sources that undermine these analyses (see footnotes 19, 20). Much the same is true of the mainstream scholarly literature and journalism fairly generally.
Moshe Sharett's diary, to which Livia Rokach's monograph is devoted, is undoubtedly a major documentary source. It remains outside of "official history"-that version of history that reaches more than a tiny audience of people unsatisfied by conventional doctrine. It is only reasonable to predict that this will remain true in the United States as long as the "special relationship" persists. If, on the other hand, Israel had been, say, an ally of the Soviet Union, then Sharett's revelations would quickly become common knowledge, just as no one would speak of the Egyptian attack on Israel in 1956.
In studying the process of policy formation in any state, it is common to find a rough division between relatively hard-line positions that urge the use of force and violence to attain state ends, and "softer" approaches that advocate diplomatic or commercial methods to attain the same objectives- a distinction between "the Prussians" and "the traders," to borrow terms that Michael Klare has suggested in his work on U.S. foreign policy. The goals are basically the same; the measures advocated differ, at least to a degree, a fact that may ultimately bear on the nature of the ends pursued. Sharett was an advocate of the "soft" approach. His defeat in internal Israeli politics reflected the ascendancy of the positions of Ben Gurion, Dayan and others who were not reluctant to use force to attain their goals. His diaries give a very revealing picture of the developing conflict, as he perceived it, and offer an illuminating insight into the early history of the state of Israel, with ramifications that reach to the present, and beyond. Livia Rokach has performed a valuable service in making this material readily available, for the first time, to those who are interested in discovering the real world that lies behind "official history."
Noam Chomsky, January 1, 1980

Preface
PREFACE TO THIS EDITION
IN PURSUIT of its objectives of disseminating accurate information about the Middle East, the Association of Arab-American University Graduates, Inc. thought it in the public interest to publish this study, which analyzes Israeli-Arab relations in the late 1940s and 1950s in the light of the personal diary of Moshe Sharett. 1 Head of the Jewish Agency's Political Department from 1933 to 1948, Sharett became Israel's first foreign minister ( 1948 1956), under David Ben Gurion), and was prime minister in 1954 and 1955.
Since this book was first published five years ago, a number of occurrences have taken place that point up its enduring significance. Although this work deals primarily with events of the 1950s, it is of more than historical interest. Indeed, the information it provides makes it clear that the record of the past quarter century could easily have been predicted; the only novel quality is the ferocity with which the Zionist strategy of the fifties has been carried out in the decades that followed.No longer does the Zionist movement feel compelled to hide its true intentions. Its regional alliances with the Phalanges party and other right-wing elements in South Lebanon, and its special relationship with the United States, propel it like a juggernaut in pursuit of imperial goals.
The first edition of this book appeared when the Middle East and the United States were preoccupied with the Egyptian-Israeli negotiations that led to the 1978 Camp David Accords and the Egyptian-Israeli treaty of March 1 979, and with the Israeli Invasion of South Lebanon of March 1978. Subsequently,the Camp David formula not only has failed to produce the comprehensive settlement promised by President Jimmy Carter, it in fact contributed to a second Israeli invasion of Lebanon in, June 1982. By neutralizing Egypt, the Egyptian-Israeli treaty allowed Israel to proceed confidently with its plans to crush Palestinian resistance and obliterate the Palestinian national identity, with a view to perpetuating its occupation of the West Bank, Gaza Strip and Golan Heights. Today, the Palestine question is further from a peaceful and just resolution thin at any time in the past, while Lebanon continues to hemorrhage and to divide along sectarian lines.
The Camp David Accords, and the subsequent Reagan Plan introduced in September 1982, were grounded in flawed assumptions about lsrael's"security" and Arab threats to that security. Recent developments in the region have exposed the Reagan administration's complicity in the 1982 Israeli invasion of Lebanon,2 which was calculated to produce results deemed beneficial both to American strategic interests and to Israeli expansionist goals. The interests of the Reagan administration and lsrael's Likud government coalesced around three objectives: the destruction of the Palestinian infrastructure in Lebanon, the redrawing of the political map in Lebanon, and the reduction of Syria to manageable proportions. Pax Americana and pax Israelica were to be realized through the campaign cynically dubbed "Peace for Galilee."
The 1982 "operation," as well as its predecessor, the "Litani Operation" of 1978, were part of the long-standing Zionist strategy for Lebanon and Palestine, which this transition of the Sharett diary illuminates. In fact,that strategy, formulated and applied during the 1950s, had been envisaged at least four decades earlier, and attempts to implement it are still being carried out three decades later. On November 6, 1918, a committee of British mandate officials and Zionist leaders put forth a suggested northern boundary for a Jewish Palestine "from the North Litani River up to Banias." In the following year, at the Paris peace conference, the Zionist movement proposed boundaries that would have included the Lebanese district of Bint Jubayl and all the territories up to the Litani River. The proposal emphasized the "vital importance of controlling all water resources up to their sources."
During the Paris conference, Chaim Weizmann and David Ben Gurion (who later became, respectively, lsrael's first president and first prime minister) attempted to persuade Patriarch Hayik, who headed the Lebanese delegation, to abandon South Lebanon in return for a promise of technical and financial assistance to develop the area to the north, which they hoped, would become a Christian state.
The Zionist military forces that invaded Palestine in 1948 also occupied part of the district of Marjayun and Bint Jubayl, and reached the vicinity of the Litani River, but were forced to withdraw under international pressure. Then, in 1954, the leaders of the newly established state of Israel renewed Zionist claims on Lebanese water when President Eisenhower's envoy Eric Johnston proposed a formula of sharing the Litani waters among Lebanon, Syria and Israel. Israel, in fact, threatened to use force against Lebanon to prevent the utilization of the Litani waters to develop South Lebanon.
While these threats were made during the period covered in the Sharett diary, consider what actually happened later, during the 1960s, '70s, '80s: In 1967, lsrael's war against three Arab states not only gave Israel possession of eastern Palestine (the West Bank), Gaza, the Sinai and the Syrian Golan Heights, but also enabled Israel to capture the headwaters of the Jordan and Manias rivers. In addition, Israel destroyed Jordan's East Ghor Canal and its Khaled Dam on the Yarmuk River, which flows into lsrael's Nahariva Pool. In the 1978 "Litani Operation," Israel established firm control over the Wazzani River, which flows into the Jordan, as well as almost the entire length of the Hasbani River. And in the 1982 "Operation Peace for Galilee," the entire length of the Litani River came under Israeli control."
The goal of profoundly altering water distribution in the region could be achieved only within the context of a vassal state in Lebanon with a puppet government, an endeavor about which the Sharett diary has much to say (p.22 ff.). In fact, Ben Gurion's plan, in 1954, to establish such a puppet governments plan enthusiastically endorsed by Moshe Dayan was finally put in motion nearly a quarter of a century later. Dayan's "officer" did indeed emerge, even bearing the same rank of "just a major" Major Sa'd Haddad,whom Israel encouraged to proclaim secession from Lebanon in April 1979.lsrael's defense minister, Ezer Weizmann, announced his government's support of Haddad's canton of "Free Lebanon": "I consider Haddad a Lebanese nationalist and as far as I know he wants Beirut to become the capital of a free independent Lebanon once more without interference from the Syrians or the Palestinians."4 Support for Haddad, and by implication for a Zionist-Phalangist alliance, was also voiced by right-wing Lebanese politicians. Stated Camille Chamoun, "We need such a Lebanese force to struggle in the South for the liberation of Lebanon, and not just a part of Lebanon, and Sa'd Haddad is not a traitor."
But the Zionist proxy "mini-state," which was set up in a border strip six miles wide and sixty miles long, was repudiated by the world community. A United Nations force, the United Nations Interim Force in Lebanon (UNIFIL), was mandated to help reestablish the authority of the central Lebanese government in the South. Israel, however, defied the relevant United Nations resolution (which was supported even by the Carter administration) and persisted in its support of Haddad. After a March 1981 agreement by the Syrian and Lebanese presidents to reassert - in cooperation with UNIFIL - the authority of the Beirut government in the South, Israel and Haddad's militia bombarded a UNIFIL position, killing three Nigerian soldiers (March 16, 1981).
Israel's destabilization of Lebanon, in pursuit of a Maronite-dominated client state, has taken several forms, ranging from extending the Camp David formula to Lebanon, to its full-scale invasion of 1982. With regard to imposing a Camp David solution on Lebanon, Menachem Begin made a statement to the Israeli parliament on May 7, 1979, inviting Lebanon to enter into negotiations with Israel on the basis of Syrian withdrawal and expulsion of the Palestinians from Lebanon. This proposal evoked an enthusiastic response from Bashir Gemayel, commander of the Phalangist Lebanese Forces, who told Beirut's Monday Morning on May 28, 1979:
"These principles are sound and should be accepted is the basis for any Lebanese endeavor to find a solution. . . . President Sadat accepted a similar proposal and he is now leading Egypt to an era of welfare and prosperity. When shall Lebanon be allowed the right to seek its own welfare?"
The elder Gemayel, Pierre, added:
"You shall say that I am defending Sadat as I defended Sa'd Haddad; my dear, I would be a coward and without honor if I did not defend my point of view" (Al-Safir, August 2, 1979)
Israel's aggression against Lebanon in 1982 was clearly designed to cement these alliances between Israel and the "Major" in the South and with the Gemayels and Chamouns to the North - all in an effort to secure the balkanization and vassalization of Lebanon, the eradication of Palestinian nationalism, and the intimidation of Syria. To attain these goals, Israeli leaders were willing to risk a wider regional war, and indeed to push the world to what is in every respect a "pre-nuclear" situation. This alone should give the American people cause for concern and action. In addition,the United States has provided Israel with the economic and military means to invade Lebanon, to bomb Baghdad, and to perpetuate the occupation of Palestine and of Syrian territory in clear violation of U.S. law, including the Arms Export Control Act of 1976 and the Israel-U.S. Mutual Defense Agreement of 1952.
The 1982 Israeli invasion so tipped the domestic balance in favor of Israel's Lebanese allies that the majority of Muslims, nationalists and other anti-Israel groups were left in a clearly submissive condition. The terms of the victor were dictated to the vanquished. lsrael's new ally,Bashir Gemayel, was to be president/viceroy of Lebanon, although according to noted American journalist Jonathan Randal, Bashir himself, who owed his presidency to Begin and Sharon, complained that these two treated him like a "vassal."'. The Shultz agreement of May 17, 1983 was to be Lebanon's Versailles, which would realize the long-standing Zionist dream described in the Sharett diaries a "Christian" state that would ally itself with Israel.
Despite the assassination of President-elect Bashir Gemayel before he could take office, initially matters developed in accordance with Israel's strategy for Lebanon. The negotiations, handled by civilians from the two countries' foreign ministries, appeared to be headed towards normalization along Camp David lines; Israel secured a liaison office in Beirut, the next thing to an embassy; the Phalanges party and its leader's son, Amin Gemayel, now the president of Lebanon, began to reshape the country in their own image. But it soon became clear that sectarian hegemony, sponsored by Israel and supported by the United States, was a poor substitute for even the antiquated confessional system of 1943. By fall 1983, Israeli troops were forced to withdraw to the Allah River. By February 1984, President Reagan ordered U.S. troops to withdraw, while Druze and Shiite fighters made a triumphant entry into Beirut (February 10,1984). President Amin Gemayel, who owed his presidency to the Israeli invasion, was forced under new political and military conditions to repudiate the Shultz agreement (March 1984) and to close Israel's "embassy" in Beirut (July of the same year).
Not only did the Israeli invasion of 1982 fail to achieve most of its objectives: It pushed the right-wing Lebanese Forces to a position that borders on fascism and renders reunification and reintegration a remote possibility. It has exacerbated the Lebanese civil war at an unbearable cost in human lives and property.
This human tragedy compels us to examine the Israeli rationale of "security," a rubric that has covered a curiously large number of Israeli violations of international law and human rights, recently and in the past. Why, we must ask, does Israel in the West Bank and Gaza Strip close universities, shoot students in classrooms and on the street, deport leaders, dismiss mayors, create colonial settlements and encourage terrorist acts by settlers all in the name of' "security?". Why, when confronted with massive popular resistance to its occupation of South Lebanon, did Israel react with the same "Iron Fist," initiating raids on villages, mass arrests of civilians, wide-scale destruction of homes and property, and assassinations even though this policy could only further alienate the population."
The personal diary of Moshe Sharett sheds light on this question by amply documenting the rationale and mechanics of lsrael's "Arab policy" in the late 1940s and the 1950s. The policy portrayed, in its most intimate particulars, is one of deliberate Israeli acts of provocation, intended to generate Arab hostility and thus to create pretexts for armed action and territorial expansion. Sharett's records document this policy of "sacred terrorism" and expose the myths of Israel's "security needs" and the "Arab threat" that have been treated like self-evident truths from the creation of Israel to the present, when Israeli terrorism against Palestinians in the West Bank and Gaza Strip, and against Palestinians and Lebanese in South Lebanon, has reached an intolerable level. It is becoming increasingly evident that the exceptional demographic and geographic alterations in Israeli society within the present generation have been brought about, not as the accidental results of the endeavor to guard "Israel's security" against an "Arab threat," but by a drive for lebensraum.
Referring to the terrorist bombings that crippled two prominent West Bank mayors and injured other civilians on June 2, 1980, William Browser, in an article for the New York Times (June 5, 1980), explained the apprehension of West Bank Palestinians: although military occupation is not new to them, Israeli terrorism-if that is what it was- is virtually without precedent in the last thirty years." It behooves Mr. Browser and the attentive public who reads the "news that's fit to print," to examine the many precedents amply documented and occasionally decried by a bewildered Israeli prime minister who worried about the moral deterioration in Israeli society in the 1950s that first prompted revenge as a "sacred" principle. In a passage quoted in Rokach's study, Sharett wrote:
"In the thirties we restrained the emotions of revenge. . . . Now, on the contrary, we justify the system of reprisal ... we have eliminated the mental and moral brake on this instinct and made it possible ... to uphold revenge as a moral value.... a sacred principle" (p. 33).
The undisguised satisfaction that the maiming of the two Palestinian mayors evoked among many Jewish settlers in the West Bank is reminiscent of the feeling in Israel in the 1950s that caused Sharett so much anguish, and challenged his conscience. In fact, the private armies now being organized by Jewish vigilante groups determined to keep the occupied West Bank and Gaza Strip under permanent Israeli control, have openly advocated the removal of all Arabs from occupied Palestine. Although these ultra-nationalists consider former Prime Minister Menachem Begin and Foreign Minister Yitzhak Shamir (former members of the terrorist Irgun and Stern gangs) to have become patsies, fools and traitors, and although Begin condemned the attacks on the Palestinian mayors as "crimes of the worst kind," the fact remains that the settlers of Gush Emunim and Kach are carrying out the settlement policies of the Israeli government. This government provides them with the protection and economic benefits and equips them with legitimacy. By the same token, it ensures that their victims will be defenseless and powerless. The 1948 Deir Yassin massacre, committed by Begin's Irgun Zvei Leumi, and the June 2, 1980 bombing, committed by another vigilante group, are products of the same type of "sacred terrorism."
The thirty-two years that have lapsed in the interim have witnessed innumerable acts of Israeli terror: it hardly seems necessary to recall the aerial bombardment of vital civilian infrastructures in Egypt and Syria in the late 1960s,7 or the destruction of southern Lebanon in the 1970S and'80s, nor to mention the brutality with which the occupation regime treats the Palestinians in the West Bank and Gaza, or the many assassinations of Palestinian intellectuals in various European capitals in the early 1970s.
A most disturbing phenomenon, which will continue to inhibit the prospects for Palestinian-Israeli coexistence, is the ascendancy of the radical right in Israel. Its orientation towards brute force, its attitude towards Arabs, and its contempt for debate and dissent, leave little room for coexistence. Justifications of acts of terrorism against Palestinian civilians are rampant among members of the political establishment and Jewish settlers. Israel's former Minister of Science and Energy, Yuval Neeman, Knesset member Haim Druckman, former chief of staff Raphael Eytan, and Sephardic chief Rabbi Mordechai Eliahu are on record justifying that kind of terrorism.8 In July 1985, Foreign Minister Yitzhak Shamir vowed to work for the early release of convicted Jewish terrorists, whom he described as "excellent people who made a mistake" (Jerusalem Post, July 12, 1985). The propensity for violence against Arabs has been clearly established in interviews of settlers, young and old, by Israeli and Western journalists.9
The radical right nowadays speaks outright of dispossession and deportation of Palestinians. Israeli sociologist Yoram Peri wrote in Daivar (May 11,1984) that while Defense Minister Arens and Foreign Minister Shamir speak of annexing the West Bank and Gaza and forging a "pluralistic" society, the extreme right advocates deportation, a term which, four years ago, no one would dare utter. "Hence," he wrote, "the proximity of the right to the Fascist conception of the State."
Another factor that inhibits coexistence is the cavalier manner in which members of the establishment claim sovereignty over the West Bank and Gaza. So contemptuous of the need to argue and convince was Foreign Minister Shamir, that his reply to a question of why Israel lay claims to those territories consisted of one word: "Because!" Israel's Chief Rabbi, Shlomo Goren, has remarked that in religious law retaining the occupied territories takes precedence over the duty to save life. Terms such as"Western Eretz Israel" and "Judea and Samaria," which are being used with more frequency and emphasis, represent a revival of the revisionist Zionist notion that the "land of Israel" also includes modern-day Jordan, and underline Israeli leaders' determination never to relinquish the illegally occupied West Bank and Gaza Strip.
The more the world tries to understand the situation in the Middle East,the more the Zionist organizations in the United States, acting in concert with Israel, try to fog it up. lsrael's wars against the Arabs in 1967 and 1982 obliterated its David image and confirmed it as the Goliath of the Middle East. No longer was it possible for the Israeli government to escape public scrutiny, despite all the immunity which it enjoys in the American public arena, as its forces, in the name of "security" for Israeli civilians, carried out the most ruthless aerial bombardment since Vietnam.The U.S. ambassador in Lebanon, whose government used its Security Council veto to protest lsrael's war gains in 1982, described their saturation bombing: "There is no pinpoint accuracy against targets in open spaces." The Canadian ambassador said lsrael's bombing "would make Berlin of 1944 look like a tea party. . it is truly a scene from Dante's Inferno." NBC's John Chancellor said: "I kept thinking of the bombing of Madrid during the Spanish Civil War. ..we are now dealing with an imperial Israel." Indeed, in their pure murderousness, given the frequent use of phosphorus and cluster bombs, the Israeli bombings of Beirut, an advanced form of state terrorism, far outstripped the attacks on Guernica, Coventry and Dresden.

Since this book was first published in 1980, the Zionist movement has responded to the growing criticism of Israeli violence in a hysterical manner. Surveillance, monitoring the activities of lsrael's critics in the media, churches and on the campus, intelligence gathering and blacklisting reminiscent of the McCarthy period in the United States, are among the tactics employed recently by Zionist organizations to stifle criticism of Israel. 10 Pinning the anti-Semitic label on critics his become the standard and easiest tactic to preempt rational discussion of public policy regarding Israel and to intimidate would-be critics. The list of victims includes such distinguished individuals as former Senator Charles Percy, the Reverend Jesse Jackson, former Under Secretary of State George Ball, former Congressman Paul Findley," and many other lesser known individuals who struggle against overwhelming odds to retain a job and secure their livelihood. Menachem Begin's famous remark after the Sabra and Shatila massacres, which defined criticism of Israel as "blood libel against the Jewish people," is a stark example of the trend to equate open criticism with anti-Semitism, even as Israel continues to have trade relations and military cooperation with the most notoriously anti-Semitic regimes in Central and South America." Israel's war against journalists was revealed in the legal suit against NBC's reporting of the 1982 invasion of Lebanon, 13 its repeated allegations that journalists who report news detrimental to Israel do so only in response to Arab "threats,"14 and in the killing of CBS crewmen in South Lebanon, who were covering the implementation of Israel's "Iron Fist" policy (March 21, 1985).
Other hysterical responses to increasing knowledge of the facts of the Middle Fast conflict have emerged in the writings of propagandists masquerading as scholars. Joan Peters's From Time Immemorial 13 turns history on its head by claiming that Jews did not replace native Palestinians, who were allegedly no more than illegal Arab immigrant workers who moved to "where they found work." The absurd and indefensible allegation that there were virtually no Arabs in Palestine prior to the Zionist influx, seems intended to provide a veneer of legitimacy for lsrael's increasingly violent efforts to make the myth that there is "no such thing as a Palestinian" a chilling reality.
The Zionist effort to stifle public debate of Israeli actions extended to the present study. After unsuccessful attempts by the Israeli establishment to suppress publication, in Hebrew, of the Sharett diary in Israel,attempts were made by threats of litigation and otherwise to suppress our publication of this study of the diary here in the United States. On April 11, 1980 the AAUG received communication from a well-known law firm in New York requesting in the "firmest manner possible" that we refrain from printing, publishing or otherwise reproducing portions of the diary. The law firm, acting on behalf of the family of the late Moshe Sharett and the Israeli publisher of the diary, threatened to "initiate prompt litigation in a Federal District Court" on the grounds of alleged violation of United States copyright laws.
Subsequently, the AAUG received a telegram from the Sharett family emphasizing that all rights would be vigorously protected if the association published "parts or all of Moshe Sharett's diaries." Anxious transoceanic calls were received by our office from the Israeli media. Our right to publish was questioned, but not on the legal grounds cited by the Sharett family and its legal counsel. Instead, we were hysterically accused of attempting to expose Israel via Sharett in a sensationalist manner. The Israeli newspaper Ma'ariv headlined a front-page story, "Israel's Haters in the U.S.A. translated with No Permission the Diaries of Moshe Sharett" (April 4, 1980). According to former Knesset member Uri Avneri, writing in Haolam Hazeh (September 23, 1980), the Israeli Foreign Ministry initially supported Moshe Sharett's son, Yaqov, who edited the Hebrew publication of the diary, in his attempt to suppress publication of Livia Rokach's study based on the diary. "But to his disappointment, the Foreign Office did not uphold its support for him. The Jerusalem politicians decided that pursuing a legal course in stopping the dissemination of the book would be a mistake of the first order, since this would give it much more publicity."
Needless to say, our accusers not only prejudged our book before its publication and cast aspersion on the organization and the individuals involved in its production; they also assumed that our publication was an unauthorized translation. In fact, the material quoted as verbatim translations from the Sharett diary or substantially paraphrased from that diary comprises only about one percent of the diary. Rokach's study utilizes excerpts from the Sharett diary to reinforce and illustrate her own thesis.
We are under no illusion that the challenge before us was predominantly legal. After all, what Sharett said in his diary, limited as it is to the Hebrew-speaking public, is very revealing; it constitutes an indictment of Zionism by the former prime minister of Israel, and dismantles many erroneous assumptions about the Arab-Israeli conflict. It refutes a three-decade-old dogma and emphasizes the need to reexamine the uncritical support Israel has enjoyed in the West for its policies toward the Arabs. Hence, the Israelis' need to suppress and censor, to withhold relevant and vital information from the public discourse on the Middle Fast. We are painfully reminded of similar attempts to conceal the fraudulent methods which the United States politico-military establishment employed in its pursuit of the war against the Vietnamese. The ability of the establishment to withhold the truth from the American public prolonged the Vietnam War and aggravated the social, economic, and human problems which resulted from that war. It will be hoped that the deceptive strategy of David Ben Gurion,which Moshe Sharett documented in his day-today record, will not be withheld forever from the American public, whose lives are materially affected by events in the Middle East. Thus, in our opinion, Israel's Sacred Terrorism has an indisputable significance in the formulation of a healthy and objective policy towards the Middle East.
It is our considered opinion that Sharett's Personal Diary, is a very important historical resource that sheds much light on Israel's policy towards the Arab world, particularly for all of us in the United States who have such a large stake in Middle Eastern developments and the eventual outcome of the conflict. Therefore, the use of Sharett's historical resource for scholarly study does not infringe the copyright laws.
We have taken particular precautions, however, to ensure that our selections have been translated accurately, have not been taken out of context and are not mitigated or contradicted by anything that Sharett wrote elsewhere in the diary. We are also certain that these selections satisfy the "fair use" criteria of United States copyright law:

1. The AALUG is a non-profit, educational organization, which is not publishing this study for commercial exploitation.
2. The nature of Moshe Sharett's diary relates materially to the "right of the public to know."
3. The amount of the copyrighted material reproduced in this publication amounts to no m ore than one percent of the whole.
4.The economic value of the original work would not suffer from the limited quotations included in our study.

We take comfort in the protection afforded by the First Amendment to the United States Constitution involving freedom of speech and the press and the companion "right of the public to know." The Pentagon Papers were revealed to the public after they had long lain unnoticed in the archives of the American military bureaucracy. The critical nature of their content warranted that they should have been unearthed much earlier than their dramatic appearance. Sharett's startling revelations must not be subjected to the same bureaucratic strangulation, or kept away from the English-reading public so that their usefulness as a factor in Middle East policy is nullified.

NASEER H. ARURI, AAUG Publications Committee November 1985
PREFACE NOTES

1. Moshe Sharett, Yoman Ishi (Personal Diary), edited by Yaqov Sharett (Tel Aviv: Ma'a 1979).
2. For example, upon his retirement in May 1985, U.S. Ambassador to Israel Samuel Lewis revealed that in December 1981 Israeli Defense Minister Ariel Sharon outlined his plans for the impending invasion to U.S. envoy Philip Habib (Washington Post, 24 May 1985).
3. See for example Thomas Stauffer, "Israel Calculates the Price of Peace: Money and Water," Christian Science Monitor, 13 January 1982, and "Israel's Water Needs May Erode Path to Peace in Region," Christian Science Monitor, 20 Januarv 1982; John Cooley, "Syria Links Pull-Out to Guaranteed Access to Water," Washington Post, 8 June 1983; and Leslie C. Schmida, "Israel's Drive for Water," Link, 17, 4 (November 1994).
4. Quoted in al-Nahar and al-Sa ir, 22 April 1979.
5. Quoted in The Isolationist-Israeli Alliance Is a Phenomenon that Threatens the Unity of Lebanon, presented at the World Congress for Solidarity with the Lebanese People, Paris, 16 18 June 1980 (Beirut: Information Bureau of the Lebanese National Movement, 1980), 9.
6. Jonathan C. Randal, Going All the Way: Christian Warlords, Israeli Adventurers, and the War in Lebanon (New York: Viking Press, 1983), 10-11.
7. In the late 1960s and the early 1970s, Israeli bombing reduced the Egyptian cities of Suez, Port Said and Ismailia to ghost towns. During the same period Israel carried out repeated air raids against Syria. Following the killing of eleven Israeli athletes at the Munich Olympics in 1972, at least 200 people, almost all civilians, were killed in Israeli "reprisal" raids in Syria alone. David Hirst, The Gun and the Olive Branch (London: Futura, 1978), 251-252.
8. See articles by Yoram Peri in Davar, I I May 1984. Ya'acov Rahamim in Ma'ariv, 14 December 1983, and Mary Curtius, "Israeli Debate: Should Settlers Be Pardoned," Christian Science Monitor, 15 Julv 1985.
9. See, for example, Christian Science Monitor, 10 May 1984.
10. At its annual convention in 1984, the Middle East Studies Association called on the American Israel Public Affairs Committee (AIPAC) and the Anti-Def'amation League of B'nai B'rith to "disavow and refrain from" blacklisting practices against scholars and students. For more information on efforts by supporters of Israel to quash open debate, see, for example, Naseer Aruri, "The Middle East on the U.S. Campus," Link, 18, 2 (May June 1985).
11. Former Congressman Findley documents the pervasive influence of the American Israel Public Affairs Committee (AIPAC) in They Dare to Speak Out (Westport, Conn.: Lawrence Hill, 1985).
12. For a detailed analysis of lsrael's relations with Central American regimes, see Milton Jamail and Margo Gutierrez, It's No Secret: lsrael's Military, Involvement in Central America, forthcoming, AAUG. See also Israel Shahak, Israel's Global Role: Weapons.for Repression (Belmont, Mass.: AAUG, 1982)
13. In May 1994 a pro-Israel group known as Americans for a Safe Israel (AFSI) filed a petition with the Federal Communications Commission to deny renewal of licenses for station WNBC-TV in New York and seven other NBC affiliates, charging that NBC had presented one-sided coverage of the war in Lebanon. See Christian Science Monitor, 14 May 1984. AFSI also commissioned Professor Edward Alexander to write a study, which appeared under the title NBC's War In Lebanon: The Distorting Mirror (1983).
14. An example is Ze'ev Chafets, Double Vision: How the Press Distorts America's Media, of the Middle Last (New York: William Morrow, 1983). Chafets is former head of the Israeli press office in Jerusalem. American journalists have vigorously denied these allegations. (See, e.g., Charles Glass, ABC Beirut correspondent, in CPJ Update [published by the Committee to Protect Journalists], November December 1984).
15. New York: Harper and Row, 1984. For critical reviews of Peter'sbook, see Norman Finklestein, in In These Times, 5 11 September 1984, 12-13, Muhammad Hallaj, "From Time Immemorial: The Resurrection of a Myth," Link, 18, 1(January March 1985); and Ian Gilmour and David Gilmour, in Arab Studies Quarterly, 7, 2 3 (Spring/Summer 1985), 181-195.
AAUG Publications Committee, November 1985

INTRODUCTION

POPULAR SUPPORT of Israel over the last quarter of a century has been based on a number of myths, the most Persistent of which has been the myth of lsrael's security, Implying the permanent existence of grave threats to the survival of Jewish society in Palestine, this myth has been carefully cultivated to evoke anxious images in public opinion to permit, and even encourage, the use of large amounts of public funds to sustain Israel militarily and economically. "Israel's security" is the official argument with which not only Israel but also the U.S. denies the right of self-determination in their own country to the Palestinian people. For the past three decades it has been accepted as a legitimate explanation for lsrael's violation of international resolutions calling for the return of the Palestinian people to their homes. Over the past thirteen years Israel has been allowed to evoke its security to justify its refusal to retreat from the Arab and Palestinian territories occupied in 1967. Security is still the pretext given by successive Israeli governments for widespread massacres of civilian populations in Lebanon, for expropriations of Arab lands, for the establishment of Jewish settlements in the occupied territories, for deportations, and for arbitrary detentions of political prisoners. Although the security of the Arab populations in the whole region has been repeatedly threatened over these years by overt and covert warfare, terrorist plots and subversive designs, and although UN resolutions demand the establishment of secure borders for all states in the region, so far only lsrael's security has been at the center of international discussion.
The persistence of the myth of Israel's security shows that there is considerable public belief in the so-called Arab commitment to eliminate the Jewish state. Most of the distinguished Western writers who present this case derive their arguments from Zionist versions of events in the late 1940s, at the time of the establishment of Israel, and in the mid-1950s, when Nasser came to power. They go on from these arguments to present Israel's so-called struggle for security and survival as a moral issue. The media often furnish politicians, who have other reasons for their political and military support of Israel, with the convenient issue of the West's moral commitment to Israel.
Other versions or approaches to the facts have more often than not been ignored. For example, recent disclosures by Nahum Goldmann (Le Monde Diplomatique, August 1979) have gone practically unnoticed. Goldmann, who for more than thirty years headed the pro-Zionist World .Jewish Congress, charges that the Arabs were not consulted about the partition of Palestine in 1947, and further that their willingness to negotiate a political compromise that might have prevented the 1948 war was vetoed and undermined by Ben Gurion before May 1948.
The recently published Personal Diary of Moshe Sharett (Yoman Ishi. Tel Aviv: Ma'ariv, 1979, in Hebrew) now offers a decisive and authoritative contribution to the demystification of the myth of lsrael's security and its security policies. Between 1933 and 1948 Sharett guided the foreign relations of the Zionist movement, as head of the Jewish Agency's Political Department, and from 1948 to 1956 he was lsrael's foreign minister. In 1954 and 1955 he was its prime minister as well. The following pages present extracts from Sharett's diary demonstrating the following points:

1 .The Israeli political /military establishment never seriously believed in an Arab threat to the existence of Israel. On the contrary, it sought and applied every means to exacerbate the dilemma of the Arab regimes after the 1948 war. The Arab governments were extremely reluctant to engage in any military confrontation with Israel, yet in order to survive they needed to project to their populations and to the exiled Palestinians in their countries some kind of reaction to lsrael's aggressive policies and continuous acts of harassment. In other words, the Arab threat was an Israeli-invented myth which for internal and inter-Arab reasons the Arab regimes could not completely deny, though they constantly feared Israeli preparations for a new war.
2. The Israeli political/military establishment aimed at pushing the Arab states into military confrontations which the Israeli leaders were invariably certain of winning. The goal of these confrontations was to modify the balance of power in the region radically, transforming the Zionist state into the major power in the Middle East.
3. In order to achieve this strategic purpose the following tactics were used:
a) Large- and small-scale military operations aimed at civilian populations across the armistice lines, especially in the Palestinian territories of the West Bank and Gaza, then respectively under the control of Jordan and Egypt. These operations had a double purpose: to terrorize the populations, and to create a permanent destabilization stemming from tensions between the Arab governments and the populations, who felt they were not adequately protected against Israeli aggression.
b) Military operations against Arab military installations in border areas to undermine the morale of the armies and intensify the regimes' destabilization from inside their military structures.
c) Covert terrorist operations in depth inside the Arab world, used for both espionage and to create fear, tension and instability.

4. lsrael's achievement of its strategic purpose was to be realized through the following means:
a) New territorial conquests through war. Although the 1949-50 armistice agreements assigned to Israel a territory one-third larger than had the UN partition plan, the Israeli leadership was still not satisfied with the size of the state, the borders of which it had committed itself to respect on the international level. It sought to recover at least the borders of mandate Palestine. The territorial dimension was considered to be a vital factor in Israel's transformation into a regional power.
b) Political as well as military efforts to bring about the liquidation of all Arab and Palestinian claims to Palestine through the dispersion of the Palestinian refugees of the 1947-49 war to faraway parts of the Arab world as well as outside the Arab world.
c) Subversive operations designed to dismember the Arab world, defeat the Arab national movement, and create puppet regimes which would gravitate to the regional Israeli power.

In providing documentation on the above points, Sharett's Diary deals a deadly blow to a number of important interpretations which are still being presented as historical truths. Among these are the following items:

1. To this date the majority of scholars and analysts cite the nationalization of the Suez Canal as the chief motivation for the October 1956 war, It is thereby implied that the projected British and French aggression against Egypt provided Israel with an opportunity to achieve the termination of fedayeen attacks from across the armistice lines, and to settle its accounts with Nasser's regime, to which these attacks were attributed.
What Sharett tells us now is that a major war against Egypt aimed at the territorial conquest of Gaza and the Sinai was on the Israeli leadership's agenda at least as early as the autumn of 1953, almost a year before Nasser ousted Neguib and consolidated his leadership. It was agreed then that the international conditions for such a war would mature within a period of about three years. The Israeli military attack on Gaza in February 1955 was consciously undertaken as a preliminary act of war. A couple of months later a government decision to commence a war to conquer the Gaza Strip met with the strenuous opposition of the foreign minister, whose political liquidation was thereupon decided by the supporters of the war policy, headed by Ben Gurion. Had the prospect of the tripartite aggression not appeared on the horizon in later months, Israel would have gone on to attack Egypt according to its own plans, and, moreover, with U.S. consent.
2. The occupation by Israel of the West Bank and Gaza in 1967 has been described, and is still widely understood today, as an Israeli defensive action in the face of Arab threats. Sharett's Diary offers unequivocable evidence that the occupation of Gaza and also of the West Bank was part of lsrael's plans since the early fifties. American Zionist leaders were informed about these plans in 1954, In 1955, Jewish and Arab lives were sacrificed in a series of provocative attacks undertaken to create a pretext for the occupation of Jordanian territory. The chief obstacle postponing this occupation was Britain's residual presence in Jordan upholding the Hashemite throne.
3. The continuing, violent Israeli aggression in Lebanon still is being attributed, shamelessly, to Israeli security needs. In particular, Israeli spokesmen, echoed by Western media, try to explain lsrael's massive intervention in Lebanon and the Lebanese events in general, with the following historical arguments:
a)In the struggle between Muslims and Christians, a conflict which would have broken out regardless of outside interference, Israel's role has been limited to the defense of the Christian minority.
b)The presence of the Palestinian resistance, or in Israeli terminology, of Palestinian terrorism in that country required Israeli intervention.

Sharett's Diary, however, provides the entire documentation of how in 1954 Ben Gurion developed the diabolic plans to "Christianize" Lebanon, i.e., to invent and create from scratch the inter-Lebanese conflict, and of how a detailed blueprint for the partition and subordination of that country to Israel was elaborated by Israel more than fifteen years before the Palestinian presence became a political factor in Lebanon.
The use of terror and aggression to provoke or create the appearance of an Arab threat to lsrael's existence was summed up by the then "number two" of the Zionist state's hierarchy:

"I have been meditating on the long chain of false incidents and hostilities we have invented, and on the many clashes we have provoked which cost us so much blood, and on the violations of the law by our men-all of which brought grave disasters and determined the whole course of events and contributed to the security crisis".

A week earlier, Moshe Dayan, then lsrael's chief of staff, explained why Israel needed to reject Any border security arrangements offered by the neighboring Arab States, or by the United Nations, as well as the formal security guarantees suggested by the United States. Such guarantees, he predicted, might "tie lsrael's hands." Presumably, that would render unjustifiable or even impossible those attacks and incursions across the armistice lines which through the mid- 1950s went under the euphemistic name of reprisal actions. These actions, Dayan said,

"are our vital lymph. They . . . . help us maintain a high tension among our population and in the army. . . in order to have young men go to the Negev we have to cry out that it is in danger". (26 May 1955, 102 1)

The creation of a siege mentality in Israeli society was necessary to complement the prefabricated myth of the Arab threat. The two elements were intended to feed each other. Although Israeli society faced a serious risk of social and cultural disintegration under the impact of a mass immigration of Asian and North African Jews into the pre-state's ideologically homogeneous community, the purpose of the siege mentality was not so much that of attaining a defensive cohesiveness in Israel's Jewish society. It was calculated principally to "eliminate the moral brakes" required for a society to fully support a police which constituted a complete reversal of the collective ethical code on which its formal education was based and from which it was supposed to derive its vital strength. Of course, this ethical code had not been respected in the past either. Aggression and terrorism had been exercised by the Zionists before and during the 1947-48 war. The following testimony of a soldier who participated in the occupation of the Palestinian village of Duelma in 1948 is only the most recently disclosed of a long chain of evidence:
Killed between 80 to 100 Arabs, women and children. To kill the children they fractured their heads with sticks. There was not one house without corpses. The men and women of the villages were pushed into houses without food or water. Then the saboteurs came to dynamite the houses. One commander ordered a soldier to bring two women into a house he was about to blow up. . . . Another soldier prided himself upon having raped an Arab woman before shooting her to death. Another Arab woman with her newborn baby was made to clean the place for a couple of days, and then they shot her and the baby. Educated and well-mannered commanders who were considered "good guys". . . became base murderers, and this not in the storm of battle, but as a method of expulsion and extermination. The fewer the Arabs who remain, the better. (quoted in Davar, 9 June 1979)
But these episodes did not filter through to the society at large. The War of Independence was ritualized, on the contrary, as a miraculous victory of (Jewish) right against (Arab) might. Deir Yassin was (falsely) described by tile ruling Labor establishment as an isolated and even condemnable case, a product of the brutality of the minority lrgun group. Manuals, school textbooks, history books, anthologies and the media placidly glorified the moral quality of the war, the "Puritv of the weapons" used by the army, the Jewish ethos underlying the state.
The security or reprisals policy of the 1950s represented, in this sense, a qualitative leap. The strategic designs were perceived, by the Israeli leaders themselves, is totally irrational in respect to the regional realities, and especially in respect to the international context to which Israel had formally committed itself. Therefore, the support required for it inside the country had to be total, i.e., emotional, almost instinctive, with no concessions to rationality and no moralistic cover. A strategic goal such as the transformation of Israel into a regional power inevitably presupposed the use of large-scale, open violence, and could not pretend even mythically to be achieved on the basis of the earlier moral superiority doctrine which, therefore, had to be replaced with a new one. Terrorism and "revenge" were now to be glorified as the new "moral. . . and even sacred" values of Israeli society. The resurgent militarism no longer needed the idealistic, socialist varnish of a Paimach: the military symbol was now Unit 101, led by Arik Sharon.
The process of this cultural even more than political transition was not automatic. In fact, as Dayan admitted in the above quotation, much anxiety had to be generated to encourage it. The lives of Jewish victims also had to be sacrificed to create provocations justifying subsequent reprisals, especially in those periods in which the Arab governments succeeded in controlling the reactions of the harassed and enraged Arab border populations. A hammering, daily propaganda, controlled by the censors, was directed to feed the Israeli population with images of the monstrosity of the Enemy. More images showed that negotiated security arrangements with the Enemy could only be interpreted as a fatal proof of Israeli weakness.
The final point of this process which Sharett watched in the 1950s was the election of Menachem Begin as prime minister in 1977. Sharett's Zionist perspective was based on a political/diplomatic alternative to the terror strategy of Ben Gurion and his followers. This, he thought, could consolidate the establishment of a Jewish state in Palestine and perhaps enlarge it in the future, without major concessions to the surrounding Arab world. Sharett believed his goals could be achieved without disturbing the West. Indeed, he thought Israeli plans could be coordinated with the West's. He lucidly perceived as fascist the logic behind lsrael's security doctrine, and correctly evaluated its consequences of moral corruption on the internal level and increasing violence on the regional level. He opposed it, and was certainly its most illustrious victim. His defeat, however, was inevitable, because his dissent from the strategy was quantitative more than qualitative: on methods rather than substance; on the number, for example, of the victims of a given military action and only vaguely on the ideology behind such actions. Basically, in the light of his unflagging Zionist faith, he was as fascinated as repelled by the strategy, as envious of its immediate successes as he was worried over its longer range consequences and international repercussions for Zionism and Israel.
The liquidation of his dissenting presence was considered indispensable to the realization of the Israeli political/military leadership's megalomaniac and criminal designs. His intrinsic weakness consisted in his seemingly rational hope that the so-called liberal West would prevent the implementation of his opponents' designs. He relied on the West rather than on the awakening of a local, popular conscience which he had the power and the information to provoke but which as a Zionist he could not and dared not do.
On the contrary, notwithstanding his scruples and torments he almost invariably ended up collaborating with his adversaries, and with those elements in the security establishment who conspired against him, in the fabrication and diffusion of deliberately distorted versions of events and policies for domestic and international consumption.
In a historical perspective Sharett's self-portrait as it emerges from his Personal Diary, thus also explains why no so-called moderate Zionist proposal is possible,and how any attempt to liberalize Zionism from the inside could not but-as has repeatedly been the case-end in defeat. A clear, lucid, coherent logic runs through the history of the past three decades. In the early fifties the bases were laid for constructing a state imbued with the principles of sacred terrorism against the surrounding Arab societies on the threshold of the eighties the same state is for the first time denounced by its own intellectuals as being tightly in the deadly grip of fascism.
This may be just one more reason why Western journalists, scholars sand analysts may find themselves greatly embarrassed by the following document. These commentators still insist on upholding the presumed moral commitment of the West to what they obstinately continue to mystify is Israel's security. In this sense Sharett's Diary, is potentially devastating to Zionist propaganda as the Pentagon Papers were in regard to U.S. aggression in Vietnam.