نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۰, شنبه

مقصد نهائی تحولات دنیای عرب در متن جهان یک قطبی!!؟ محمود خادمی



ما نه دوستان دائمی داریم ؛ نه دشمنان دائمی ؛ ما تنها منافع دائمی داریم
                                                                                 " چرچیل نخست وزیر مشهور انگلیس "

در جهان دوقطبی (دو ابر قدرتی) گذشته؛ تضاد منافع بین دو قطب (امریکا و شوروی) بستر مناسب برای رشد و پیشروی مستقل جنبش های آزادی بخش در کشور ها را فراهم کرده بود و تا حدودی سازمان های انقلابی می توانستند در متن شکاف های موجود بین دو ابر قدرت؛ مستقل از تأثیر گذاری دو بلوک قدرت؛ استراتژی و تاکتیک مبارزه خود را انتخاب کنند و امر انقلاب را بر اساس تشخیص خود و منافع مردم خود؛ در کشورشان به پیش ببرند.

بعد از فروپاشی بلوک شرق و میدان دار شدن بی رقیب آمریکا ؛ جهانخواران با خاطر جمعی و با اطمینان از اوهامات تئوریسین بزرگ دنیای سرمایه داری " فوکویاما " ــ جهان به پایان تاریخ رسیده و به پایان انقلابات در کشورها رسیده ایم ــ انگار تصمیم گرفته اند که : منافع جهان غرب به سردمداری امریکا باید به عنوان " تابلوی تعیین مسیر درست تحولات " در کشورها در نظر گرفته شود و این دخالت های به اصطلاح بشر دوستانه !!! آمریکا و غرب باشد که سرنوشت تحولات در کشورها را رقم بزند. نگاه دوگانه غرب به تحولات در جهان عرب ــ با توجه به سوابق و روابط سیاسی و اقتصادی بسیاری از این کشورها با امریکا و نقش آن ها در تأمین منافع؛ ثبات و امنیت دلخواه امریکا ــ را باید در این کادر مورد بر رسی قرار داد.
بنابراین ــ به دلیل نقش و جایگاه کشورها عربی در تأمین منافع و مصالح جهان غرب به خصوص امریکا ــ برد و باخت در رابطه با تحولات جهان عرب و پی آمدهای آن برای غرب و امریکا حیاتی است . نه گذرگاه آبی جبل الطارق ؛ کانال سوئز و تنگه هرمز با توجه به اهمیت آنها به لحاظ اقتصادی و نظامی برای آنها قابل چشم پوشی است و نه می توانند از منابع نفت و گاز کشورهای حوزه خلیج فارس ؛ لیبی و عراق ــ به خصوص در شرایطی که غرب در بحران اقتصادی گرفتار است و تشنه انرژی این منطقه است ــ صرف نظر کنند . غارت این منابع انرژی برای آنان اهمیت استراتژیک دارد . همچنین و مهمتر ؛ امنیت اسرائیل مهمترین هم پیمان غرب در منطقه اساساً قابل معامله نبوده و نمی توان در باره آن کوتاه آمد .
با توضیحات بالا روشن میشود که انقلاب در کشورهای عربی یک حادثه جهانی است ؛ زیرا از دو طریق با قلب نظام جهانی ( امریکا ) گره خورده است ؛ از طریق نفت و گاز که بیش از 60 در صد نفت مورد نیاز جهان و بیش از 40 در صد ذخایر گاز جهان در این منطقه وجود دارد و دیگر اسرائیل ؛ که منشاء تنش دائمی میان اکثریت مردم این منطقه و امریکاست ( شورش در کشور های عربی به فلسطینی ها پر و بال می دهد چرا که بیداری در کشورهای عربی همانا بیداری قضیه فلسطین است ؛ آنها در چنین شرایطی با پشتوانه حمایت عربی ؛ بهتر می توانند پی گیر کشور مستقل خود باشند ) . اسرائیل سر پل اصلی امریکا در خاورمیانه است ؛ لابی پرقدرت و پر نفوذ اسرائیل در ساختار قدرت امریکا باعث شده که سیاست خاورمیانه ی امریکا با سرنوشت و امنیت اسرائیل گره بخورد . بنابراین شورش و انقلاب در کشورهای عربی ــ از آنجا که ترکش آن به اسرائیل هم خواهد خورد ــ به معنای شورش علیه نظام جهانی به رهبری امریکاست . هر تغییری در جهان عرب حتماً رابطه خاورمیانه با نظام جهانی موجود را دگرگون می کند . پس چه باید کرد ؟ بهر طریق باید با جلوگیری از انقلابات ــ و یا منحرف کردن مسیر آن ــ مانع پیدایش چنین سناریوی شومی شد .
در چنین ایام و روزگاری ؛ مردم کشورهای عربی در اعتراض به فقر ؛ بی عدالتی ؛ عقب ماندگی در نظام هائی با رئیس جمهوری های مادام العمر و نظام های قبیله ای و موروثی ؛ شیخ و خلیفه های گمارده شده بر چاه های نفت و گاز ؛ به ستوه آمدند و سر به شورش بر داشتند .
انگار که جهان عرب بخواهد به یکباره ؛ آهسته روی های تاریخی خود را جبران کند ؛ سر به شورش و طغیان گذاشت ؛ از تونس شروع شد و بهانه آن وقتی فراهم شد که ؛ دانشجوی تونسی که همه راهها را به روی خود بسته دید ؛ برای نشان دادن درماندگی اقتصادی و استیصال اجتماعی آتش بر جان خود زد . فقر ؛ تحقیر ؛ عقب ماندگی اجتماعی ؛ غرور لطمه دیده در اثر بی عرضه گی سردمداران حاکم بر کشورهای شان در مقابل تجاوزات آشکار اسرائیل و ..... باعث خشم و عصیان جهان عرب شد . جوانان آگاه و دلیر این کشورها دست بکار سازماندهی مردم شدند ؛ مردم به حرکت در آمدند و انفجار اعتراضات سراسر کشور تونس و بعد مصر را فرا گرفت .
با دیدن شجاعت و اراده مردم تونس و مصر ؛ شور و اشتیاق " نان و آزادی " سراسر جهان عرب را فرا گرفت1 ؛ در اردن ؛ الجزایر ؛ مراکش ؛ عراق ؛ سوریه ؛ یمن ؛ عربستان ؛ عمان و لیبی مردم در طلب آزادی و زندگی بهتر و انسانی به خیابان ها آمدند .

نتایج :

تونس و مصر : در این دو کشور " بن علی " و " حسنی مبارک " ساقط شدند و " بن علی و حسنی مبارک های " دیگری چرخه امور را بدست گرفتند . در واقع در انقلاب این دو کشور کودتا صورت گرفت ؛ یعنی بدون آنکه اجازه و فرصت دهند تا در پروسه رشد قیام و جنبش ؛ رهبران و آلترناتیو مردمی و انقلابی سر بر آورند ؛ زمینه را برای حکومت بوسیله افراد باقیمانده از حاکمان سابق فراهم نمودند و بدین سان آرزوهای دموکراتیک مردم این کشورها در پی بند و بست های استعماری میان باقیمانده سردمداران قبلی این دو کشور و امریکا سوخت و به هوا فرستاده شد .
امریکا با شعار دمکراسی خواهی و با مانورهای سنجیده سیاسی تا حدودی توانست به غلیان و خشم مردم این دو کشور لگام بزند و از رادیکالیزه شدن قیام مردم جلوگیری کند ؛ آینده انقلاب و اعتراضات مردم این کشورها در هاله ای از ابهام قرار دارد . از این دو کشور ؛ مصر لنگرگاه ثبات و امنیت اسرائیل در منطقه است . به همین خاطر امریکا سعی دارد انقلاب در این کشور را با حداقل تغییر پیش ببرد .
ارتش مصر که مناسبات دوستانه و سر سپارانه به منافع امریکا و متحدینش در منطقه را بعهده داشته و دارد به دستور امریکا در جریان قیام مردم اعلام بی طرفی نمود و دست به کشتار مردم نزد . در نتیجه بعد از سرنگونی حسنی مبارک ؛ فرماندهان ارتش به عنوان عناصری ملی و مردمی به مردم قالب شدند و اجازه یافتند " شورای نظامی مصر " به ریاست ژنرال طنطاوی ــ که از مهره های مورد وثوق امریکا و اسرائیل است ــ را برای اداره موقت کشور تا بر گذاری انتخابات در آینده ای نزدیک تشکیل دهند . بدین ترتیب با وعده تغییر ؛ اصلاحات و برگزّاری انتخابات در آینده نزدیک مردم را به خانه های شان بر گرداندند . در حال حاضر مردم در این دو کشور ضمن بر گذاری تظاهرات اعتراضی پراکنده ؛ دل خوش و نگران منتظر انتخاباتی هستند که دست نشاند گان غرب در این کشورها ؛ وعده آن برای 6 ماه دیگر داده است .

یمن : اوضاع در یمن شبه جنگی است و اعتراضات گسترده هر روزه و با شدت ادامه دارد ولی هنوز علی عبدالله صالح بر اریکه قدرت تکیه دارد . یمن از مراکز اصلی استقرار نیروهای القاعده است ؛ به دلیل هم پیمانی و همکاری های علی عبدالله صالح در مبارزه با القاعده ؛ یمن از متحدان منطقه ای امریکا محسوب می شود . در جریان اعتراضات اخیر در یمن به دلیل همین هم پیمانی با امریکا ؛ دست علی عبدالله صالح در کشتار مخالفین باز است و بر خلاف لیبی و سوریه رسانه های غربی و سایر رسانه های مأمور ؛ جریان سرکوب در یمن را پر و بال نداده و چندان انعکاس نا خوشایندی ارائه نمی دهند ؛ از آنجا که پیروزی مردم در یمن خطر را بیش از بیش به عربستان نزدیک می کند ؛ امریکا و متحد اصلی او در منطقه یعنی عربستان سعودی برای غلبه بر بحران در کشور یمن با علی عبدالله صالح همکاری می کنند و احتمالاً به کمک " شورای همکاری خلیج " که عربستان در رأس آن قرار دارد راه حلی برای بحران یمن جستجو می شود.


الجزایر : اعتراضات اولیه در الجزایر منجر به لغو " وضعیت اضطراری " در کشور شده و " بوتفلیقه " رئیس جمهور این کشور قول اجرای وسیع اصلاحات را داده است . علیرغم این اعتراضات در کشور هم چنان ادامه دارد .


اردن : این کشور هم پیمان جدی امریکا در منطقه است ؛ که وظیفه آرام نگاهداشتن فلسطینیان و سرد کردن آنان در پیگیری مطالبه کشور مستقل را بر عهده دارد. معترضین اردنی خواستار حقوق بیشتر و تغییر دولت بودند . در اردن صحبتی از بر کناری ملک حسین پادشاه این کشور تا کنون نشده ؛ تغییراتی در دولت داده شد و از طرف ملک حسین مبلغ 120 میلیون دلار برای انجام اصلاحاتی در نظر گرفته شده است . اخبار کمتری از رویدادهای اعتراضی این کشور منعکس می شود .


بحرین : این کشور پایگاه ناوگان پنجم امریکاست به همین خاطر حفظ ثبات بحرین برای امریکا حائز اهمیت ویژه است . فردای ملاقات وزیر دفاع امریکا ــ رابرت گیتس ــ از عربستان سعودی ؛ این کشور 1000 نیروی نظامی با تجهیزات نظامی و ادوات سرکوب ؛ به کمک پادشاه بحرین به این کشور فرستاد . اکثر رسانه ها اعتراضات و خواسته های مردم بحرین را انعکاس نمی دهند و سعی دارند این اعتراضات را به دعوای شیعه ( که اکثریت مردم این کشور هستند ) و ثنی ( که علیرغم در اقلیت بودن ؛ همه مناصب اصلی و کلیدی حکومتی را در اختیار دارند ) تقلیل دهند . دخالت های رژیم ایران در این کشور ــ که عمدتاً با هدف سرپوش گذاشتن بر بحران های گریبانگیر در داخل و جا طلبی های منطقه ای رژیم صورت می گیرد ــ بهانه خوبی برای تبلیغات بر علیه معترضین بحرینی شده است .


لیبی : اعتراضات در لیبی به سرعت گسترش یافت و به جنگ داخلی تبدیل گردید ؛ معترضان 14 فوریه در بنغازی لیبی در ابتدا خواستار اجرای عدالت در کشور و بر قراری حقوق بشر بودند ؛ قذافی که گوشی برای شنیدن خواسته های معترضین نداشت نیروهای سرکوب گر نظامی را برای مردم و جوانان کشور به میدان فرستاد ؛ در نتیجه این اقدامات سرکوب گرانه خواسته های سیاسی پس رفتند و فریاد " مرگ بر دیکتاتور " جای آن را گرفت .و بعد در پی فعالیت های سازمانهای اطلاعاتی غرب و دخالت اتحاد های غربی و ناتو علیه قذافی چهره جنگ داخلی در لیبی عوض شد و به میدان دخالت غرب در لیبی برای سرنگونی و بر کناری قذافی تبدیل گردید .

تصفیه حساب فعلی غرب با قذافی ؛ ریشه در سیاست های گذشته این کشور و دشمنی وی با غرب و امریکا دارد . در واقع غرب از فرصت پیش آمده ؛ در پی یکسره کردن کار کسی است که در گذشته از جنبش های ملی و چپ حمایت می کرده است ( اگر چه مدتها بود که قذافی از سیاست های گذشته فاصله گرفته بود ) ؛ شاید گناه دیگر قذافی پیشقدمی وی در تشکیل " جبهه پایداری " که ائتلافی از 4 کشور سوریه ؛ الجزایر ؛ یمن جنوبی و لیبی در دوران جنگ سرد بود ؛ ائتلافی که در مخالفت با صلح مصر و اسرائیل تشکیل گردید .
علیرغم اینکه در بد بودن قذافی شک و تردیدی وجود ندارد ( و تنها تکیه 40 ساله بر قدرت در یک کشور ؛ خود بهترین نشانه عمق دیکتاتوری ؛ فساد و عقب ماندگی در آن کشور است ) ولی نمی توان مداخلات جنایتکارانه جنگی غرب و ناتو که با همکاری کشورهای مرتجع عربی ــ که در وابستگی شان به غرب تردیدی وجود ندارد ــ اکنون در لیبی جریان دارد را فی سبیل الله و کمک به نهادینه شدن دمکراسی در این کشور تلقی کرد . بلکه این جنگ یک جنگ استعماری با هدف چنگ اندازی بر منابع نفت و گاز این کشور است ( لیبی هفتمین صادر کننده نفت در او پک است و روزانه یک میلیون و ششصد هزار بشکه نفت صادر می کند ؛ صادر کننده اصلی نفت اروپا ست و از جمله 70 در صد نفت فرانسه بوسیله لیبی تأمین میشود ) .
بحران شدید اقتصادی در امریکا و در گیر بودن در دو جنگ عراق و افغانستان از هژمونی امریکا در روابط بین المللی کاسته و بناچار ــ بر خلاف جنگ عراق که رهبری آن در دست امریکا بود ــ این بار امریکا وارد جنگی شد که فرانسه تقریباً رهبری آنرا بدست گرفته و امریکا را بدنبال خود می کشاند . اما طنز تلخ این تراژدی آنجاست که ؛ سارکوزی که امروزه پیشاهنگ بمباران و سینه چاک دخالت نظامی در لیبی است تا چند روز قبل تنها طرف اروپایی بود که صمیمانه ترین روابط را با قذافی بر قرار کرده و در ضیافتی در کاخ الیزه بهترین استقبال را از قذافی بعمل آورد و قرارداد فروش جنگ افزار نظامی و تأسیس نیروگاه اتمی در کشور لیبی به ارزش 10 میلیارد یورو را با قذافی امضاء نمود .
در واقع در تحولات اخیر لیبی ؛ می توان گفت ؛ از وقتی غرب و بویژه اروپا از تأمین منافع اش بوسیله قذافی نا امید شد ؛ فاتحه قذافی خوانده شد . و گر نه عربستان سعودی و یا قطر که از نقض حقوق بشر و سلب و سرکوب آزادی ها در کشورهای خود دست کمی از لیبی ندارند شریک و همکار اروپا و امریکا در حمله نظامی به لیبی نمی شدند . مگر اینکه باور کنیم که کشورهای عهد عتیق و قرون وسطائی قطر و عربستان سعودی هم چون اربابان خود دغدغه دمکراسی و حقوق بشر دارند .یک مقاله در مجله تایمز آسیا این همدستی را به صورت آشکاری افشا کرده است : در معامله ای بین کاخ سفید و عربستان سعودی ( در جریان سفر وزیر دفاع امریکا به عربستان ) ؛ اوباما به سعودی ها گفت شما بحرین را بگیرید ولی دست ما را در لیبی باز بگذارید .
بهر حال هم اکنون فردی بنام " خلیفه هفتار " سرهنگ سایق ارتش لیبی که به مدت 20 سال در امریکا زندگی کرده است ؛ بعد ار توجیه کافی به لیبی رفته و فرماندهی شورشیان لیبی را بر عهّده گرفته است . ماهیت و هویت این اپوزیسیون مسلح قذافی چندان روشن نیست ؛ اما آنچه مشخص است این است که ؛ آنچه امروزه در لیبی جریان دارد صرفنظر از جنبش آزادیخواهی مردم ؛ یک تلاش استعماری برای گسترش مناطق نفوذ غرب و سلطه بر منابع طبیعی نفت و گاز این کشور است . بنابراین جوانان معترض و آزادیخواه کشور و اپوزیسیون مسلحی که در این کشور در حال جنگ با قذافی هستند ؛ اگر مرزهای خود را با استعمار غرب نا روشن بگذارند ؛ متأسفانه دیر یا زود بدلیل همراهی با نقشه های دولت های غربی عملا" به اهرمهای اجرائی ؛ تجزیه و جنگ داخلی در کشورشان تبدیل خواهند شد .

سوریه : تظاهرات و اعتراضات مردم ؛ تقریباً بیشتر شهرهای سوریه را فرا گرفته و همه روزه ــ با شعارهای " مردم سقوط رژیم را می خواهند " و " خدا ؛ آزادی و دیگر هیچ " ــ مردم در خیابان های شهرهای مختلف سوریه به اعتراضات شان ادامه می دهند ؛ آمار کشته های مخالفین از مرز 300نفر گذشته است .


غرب ؛ کشورهای عرب رقیب ؛ اسرائیل و ایران هریک از موضع منافع خود رویداد های سوریه را دنبال می کنند . سوریه تا به حال در مقابل تحریم های طولانی غرب دوام آورده ؛ غرب از سوریه ناراضی است زیرا :



با اینحال هم اسرائیل و هم غرب وجود بشار اسد را بر تحولات نا مشخص و غیر قابل پیش بینی آینده ؛ ترجیح می دهند .
ایگال پالمر سخنگوی وزارت خارجه اسرائیل : اسد بهترین دوست اسرائیل نیست و اگر نگران او هستیم از فرط دوستی نیست ...... اگر تحولات به سمت یک سناریوی فاجعه آمیز سیر کند ؛ یعنی سوریه به دامان یک رژیم بنیاد گرای اسلامی یا امثال آن بیفتد طبعاً متأسف خواهیم شد زیرا در حالت کم ضرر تر کنونی ؛ رژیم سوریه از ثبات برخوردار است .

نگاه اسرائیل به تحولات دنیای عرب :
اسرائیل از بیداری جهان عرب و از اوج گیری آرمانهای آزادیخواهانه در کشورهای عربی به شدت وحشت دارد . روزنامه اسرائیل " ها آرتز " همزمان با اوج گیری شورش های جهان عرب نوشت : کسی که این روزها خواب ندارد " ناتیناهو " است . چرا که ناتیناهو خوب می داند که بیداری جهان عرب همانا بیداری قضیه فلسطین است ؛ یعنی وضعیت کنونی دیگر نمی تواند ادامه یابد .
صلح سادات با اسرائیل صلح سردی بود که نه مردم مصر از آن استقبال کردند و نه منجر به مراودات ویژه ای در زمینه اقتصاد ؛ جهان گردی و ... شد و تنها در سطح دو دولت باقی ماند و به بدنه جامعه یعنی مردم مصر وارد نشد .نسل جوان کنونی کشورهای عربی و از جمله مصر به نظام سیاسی کشورهای خود که از مجازات اسرائیل ــ به خاطر جنایت های روزمره اش علیه مردم فلسطین ــ نا توان هستند سخت خشمگین و ناراضی می باشند . شاید به همین خاطر است که " یوری آویزی " از معروفترین فعالان صلح در اسرائیل می گوید : نا آرامی های مصر در نتیجه صرف عوامل اقتصادی بوجود نیامده ؛ ما اشتباه نکنیم ؛ علل نهفته بسیار عمیقتری هم در کار بوده است که همه آن را در یک کلام می شود خلاصه کرد ؛ فلسطین . یعنی اشغال گری فلسطین و محو کامل و آشکار فلسطین از نقشه خاورمیانه باعث ناخشنودی جدی مردم و جوانان کشورهای عربی است .

ایران و تحولات جهان عرب :

حمایت های رژیم جمهوری اسلامی از اعتراضات منطقه ؛ نه به خاطر مخالفت آنان با دیکتاتورها و شیوه های اقتدار گرایانه حاکمان این کشورها است و نه به خاطر پشتیبانی از مطالبات آزادیخواهانه مردم این کشور هاست ؛ بلکه کاملاً ریاکارانه و در راستای بهره برداری های سیاسی ــ امنیتی و جاه طلبی های منطقه این رژیم صورت می گیرد ؛ کما اینکه سکوت و وارونه گوئی اخبار مربوط به اعتراضات مردم سوریه و کمک های نظامی و لجستیکی به این کشور برای سرکوب مخالفین ؛ مشاوره و آموزش سرکوب گران سوری و .... ؛ نیز به همین منظور انجام می گیرد .سردمداران نظام جمهوری اسلامی می خواهند با کمک به رژیم در آستانهِ سرنگونی اسد به قول احمد توکلی نماینده اصول گرای مجلس منافع رژیم در منطقه به خطر نیافتد . وبسایت کلمه که زیر نظر احمد توکلی اداره می شود می نویسد : هیچ ایرانی میهن دوستی از نا آرامی ها در سوریه خوشحال نمی شود چرا که این کشور متحد راهبردی ایران است و ایجاد مشکل در آن به نفع ایران نیست .
تاریخچه رابطه رژیم ایران با سوریه به اختلافات حزب " بعث سوریه " با " حزب بعث عراق " و حمایت تنها کشور عربی از رژیم ایران در جنگ با عراق بر می گردد . بعد از آن بدلیل همسویی و منافع مشترک دو رژیم در سیاست های منطقه ای به تدریج این هم پیمانی عمق پیدا کرد ؛ و این دو کشور به متحدینی تبدیل شدند که چشم پوشی هر یک از این " اتحاد " ضربهِ سختی به ثبات و امنیت دیگری خواهد بود . بشار اسد رئیس جمهور سوریه در مصاحبه با " وال استریت جورنال می گوید : چشم پوشی از ایران غیر ممکن است ؛ چرا که ایران هم پیمان کلیدی سوریه است .
واقعیت این است که سرنگونی اسد که متحد استراتژیک رژیم ایران است ؛ ضربه جدی به تنور جنگ طلبی ها و مداخله جوئی های رژیم در مسئله حزب الله و فلسطین خواهد بود و ممکن است با سرنگونی بشار اسد ؛ درب دکان اسلام سیاسی رژیم در منطقه گِل گرفته شود ؛ چرا که یک پایه اسلام سیاسی رژیم در خارج از ایران ؛ مسئله فلسطین است ؛ اسلام سیاسی به بهانه دفاع از مردم فلسطین ؛ ارتزاق می شود . سوریه راه های ورود عملی و مداخله جوئی ها در مسئله فلسطین را برای رژیم ایران باز می کند .

نتیجه :

مهمترین نکته در اعتراضات جهان عرب که همه مشتاقان آزادی در کشور های مختلف را به پشتیبانی از جنبش های عربی تشویق می نمود این بود که اعتراضات در این کشورها هیچ خواست ایدئولوژیک مشخصی را دنبال نمی کرد. به دلیل همین ماهیت غیرایدئولوژیک قیام در کشورهای عربی؛ این قیام ها می توانست دمکراتیک باشد و مطالبات آزادیخواهانه مردم این کشورها را محقق کند. متأسفانه به دلیل همراهی با نقشه های دولت های غربی و در رأس همه امریکا؛ این قیام ها تا به حال به انحراف کشیده شده و یا اپوزیسیون در این کشورها؛ به اهرم های اجرائی سیاست تجزیه و جنگ داخلی در کشورها تبدیل شده اند. و اکنون نیز تنها راه چاره این است که؛ جلوگیری از مداخلات خارجی و بویژه غرب در تحولات کشورهای عربی به وظیفه اصلی و شماره یک اپوزیسیون آزادیخواه و دمکرات این کشورها تبدیل شود و با صدای بلند به غرب و امریکا بگویند: ما را به خیر شماها رضا نیست؛ شر مرسانید

محمود خادمی ــ 8 اردیبهشت 1390

    arezo1953@yahoo.de      
11 سال پیش بشار اسد بدنبال فوت پدرش به قدرت رسید ؛ وی بر خلاف پدرش دست به اصلاحاتی در کشور زده و طی سالهای اخیر تحولات نسبتاً گسترده ای در وضعیت زندگی و معیشت مردم صورت گرفته است بهمین خاطر در تظاهرات مردم سوریه شعارهای اقتصادی چندان بگوش نمی رسد و نارضایتی و اعتراضات مردم بیشتر به مطالبات آزادیخواهانه ارتباط دارد ( حاکمیت انحصاری حزب بعث سوریه ) . مردم و جوانان کشور خواستار اصلاحات بیشتر و لغو " قانون وضعیت اضطراری " ــ که 50 سال است بر کشور حاکم است ــ شده اند . 1 ــ سوریه با نقشه های غرب برای تقسیم بندی کشورهای خاور میانه ( طرح خاورمیانه بزرگ ) که قرار بود با اشغال عراق در سال 2003 گام اول آن استارت بخورد مخالف است . 2 ــ سوریه با حزب الله لبنان و حماس در فلسطین هم پیمان است و با ایران همبستگی استراتژیک دارد ؛ امری که خشم غرب و امریکا ــ هم پیمانان اسرائیل ــ را بدنبال داشته است . 3 ــ سوریه در واقع مجرای اصلی کمک ایران به حزب الله و حماس است .

اپیدمی عفونت ستمگری

اپیدمی عفونت ستمگری

مسعود نقره کار

• مدعیان ابداع دموکراسی و حقوق بشر با برپایی عروسی نمایشی ده ها میلیون دلاری و فریفتن میلیون ها انسان بار دیگر نشانمان دادند که انسان به ضجه ی قربانیان و بوی تعفن اجساد سپاه عظیم فقر و گرسنگی عادت کرده است ...
اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
آدينه  ۹ ارديبهشت ۱٣۹۰ -  ۲۹ آوريل ۲۰۱۱

جهان ستمگری با آتش فقر، بیکاری، گرسنگی، خشونت، جنگ و کشتار و ویرانی های ناشی از قهر طبیعت است که رنگ شادی به خود می گیرد. از نمونه های این دست " شادی" ها نمایش عروسی سلطنتی ده ها میلیون دلاری در انگلیس است.
در باره آمار فقرو گرسنگی و بیکاری ومرگ ومیر کودکان و نوجوانانی که روزانه بر سر ساده ترین بیماری ها و گرسنگی جان شیرین شان برباد می رود آنقدر گفته و نوشته شده که دیگر قبح کار ریخته است. گویی همگان به ضجه قربانیان و بوی تعفن استخوا ن های سپاه عظیم فقر و گرسنگی عادت کرده ایم . دیگر کک مان هم نمی گزد که سویی کودکان جهانمان به خاطر ابتلا به اسهالی که با هزینه ای کمتر از یک دلار درمان می شود، پرپر می شوند و سویی دیگر مدعیان ابداع دموکراسی و حقوق بشر ده ها میلیون دلار برای یک عروسی نمایشی خرج می کنند، و شگفتا که میلیون ها نفر باشادی و تایید به تماشای این شوی "دموکراسی ستمگر" می نشینند. نقد و انزجاری نیز نباید در کار باشد چرا که میلیون ها انسان چنین می پسندند و قاعده ی بازی دموکراسی باید محترم شمرده و رعایت شود!
نیازی نیست برای شرمسار شدن سری به افریقا و آسیا و امریکای جنوبی بزنیم تا بر آدمی بودن خویش زاری کنیم، در همین انگلیسی که از این نمایش سیاسی - درباری اینگونه بیمارگونه به شعف آمده است، به گفته دولتمردان اش، فقر و بیکاری می رود تا فراگیر شود و میزان بیکاری جوانان اش به بیش از ۲۰ در صد رسیده است. آیا این نمایش چیزی جز دهن کجی به این جوانان و دیگر قربانیان ستمگری سرمایه معنا می شود؟
درجهان خراب آبادی که با دلهره و ترس می باید به سراغ جام های جهان نمای اش - که جز نمایش فقر و ادبار و رنج انسان نیست- رفت، خاندانی که گویی ژن زندگی انگل وار غالب ترین ژن وجودش است از کیسه مالیات مردمان اش دست به نمایشی شرم آور می زند تا اسباب تدوام حیات چنین زندگی ای فراهم کند.
سیاستمداران پیر دربار انگلیس به درستی گفته اند که پس از افتضاح شوی "دایانا"- مرحومه مادر داماد- دربار انگلیس برای وجهه سازی و تداوم زندگی اش نیاز به بر پا کردن شویی عظیم داشت، که عروسی حدودا" ۵۰ میلیون دلاری چنین نیازی بر آورده خواهد کرد. اهداف برپایی این شو حکایت این نیز دارند که دربار انگلیس علیرغم این ادعا که کاری با سیاست ندارد، نقشی مهم در سیاست گذاری های کلان، عوامفریبی و لاپوشانی ِ بحران های اقتصادی و اجتماعی ایفا می کند.
اقتصاد دانان پیر دربار انگلیس نیزکه از پیامدهای مثبت اقتصادی و اجتماعی این شو گفته اند آگاهانه نگفته اند- که البته نگفته پیداست- که در آمدهای ناشی از برپایی این نوع شوها به کیسه چه کسانی سراریز می شود.
به آنان که انگل وارو زالو صفتانه زیسته اند و به آن عادت کرده اند حرجی نیست، سخن این است که برسر اکثریت مردم انگلیس و مردمانی که به تماشای این شوی قرون وسطایی هلهله کنان می نشینند، یا ارباب جراید و رسانه هایی که اینگونه حقیرانه ستایشگر این شو شده اند چه رفته است؟
آیا اینگونه نمایش ها بر ویرانه های فقر و گرسنگی و بیکاری و خشونت و جنگ و قهر طبیعت پیام دار و تصویر ساز این پیشگویی نیستند که پایان جهان انسانی نزدیک است؟

اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسا

روز جهانی کارگر و کارگران کودک بخشی از رمان «نفیر کویر»

روز جهانی کارگر و کارگران کودک
بخشی از رمان «نفیر کویر»

اکرم پدرام نیا

• دوباره صدای رادیو درآمد. خانم مجری برای زهره آواز تولدت مبارک را می‌خواند. وقتی آوازش تمام شد، از گلابتون پرسیدم، «من چه روزی به دنیا آمده‌ام؟» سرش را بلند کرد و از روی نقشه‌ی کاغذی‏ای که لابه‌لای تارهای بالای تیرک عمودی داربست گیر داده بود، طرح گل‌افشان دورِ محراب میان قالی را زیر لب زمزمه کرد و پس از آن با صدای بلند گفت: «یکی از همین روزهای لعنتی.» ...


... از ساعتی پیش توفان شن و ماسه عجیب شدت گرفته بود. پنجره‌ها را تکان می‌داد و خشت‌ها و کلوخ‌های لق را از روی دیوار کنار اتاق‌مان فرو می‌ریخت و با صدای مهیبش دل‌مان را می‌لرزاند. گلابتون زیر لب دعا می‌خواند و می‌ترسید که شیشه‌ها بشکنند یا دیوار فرو بریزد. اما من از ته دل خوشحال بودم. فکر می‌کردم هر اتفاقی می‌تواند از این بی‌اتفاقی سرد و این خاموشی سستی‌آور بهتر باشد. از این همه روزهای مثل هم به‌تنگ آمده بودم. هر صبح، خورشید مثل سربازی وظیفه‌شناس سر وقت بیرون می‌آمد. کوره‌اش را که از هیزم‌ و کنده‌های خشک و سوزان پر کرده بود، به راه می‌انداخت و هر جنبنده‌ای را جزغاله می‌کرد تا به نوک آسمان می‌رسید و تا افق روبه‌رو هم هیچ مانعی بر سر راهش نبود. همه‌ی واژه‌ها را پیش از رهایی از زبان و دهان بخار می‌کرد و جهانِ زیر قلمرویش را به سکوتی دردآور می‌کشاند. این روزها کم‌تر کسی از خانه بیرون می‌آمد و به‌جز کرکس‌ها و گورکن‌ها کسی در انتظار کسی نبود. سایه‌ی سنبله‌های خمار سوخته بودند و خوابگردها بر هیچ بام و هره‌ای سرگردان نبودند و تافته‌های اطلسی جسم و روان به کرباس خشک و بی‌انعطاف بدل شده بودند. مردم ساعتی یک‌بار تن خموده‌شان را به آب می‌زدند تا شاید قدری از گرمای درون را فرونشانند و نقشی بر تارها بزنند و لقمه‌نانی به دست آورند.
دوباره صدای رادیو درآمد. خانم مجری برای زهره آواز تولدت مبارک را می‌خواند. وقتی آوازش تمام شد، از گلابتون پرسیدم، «من چه روزی به دنیا آمده‌ام؟»
سرش را بلند کرد و از روی نقشه‌ی کاغذی‏ای که لابه‌لای تارهای بالای تیرک عمودی داربست گیر داده بود، طرح گل‌افشان دورِ محراب میان قالی را زیر لب زمزمه کرد و پس از آن با صدای بلند گفت: «یکی از همین روزهای لعنتی.»
سپس انگشت‌هایش را از روی چله‌های قالی برداشت و لابه‌لای تارها فرو کرد و دسته‌ای از تارها را طوری محکم به چنگ گرفت که گویی اندوهی را به آن‌ها گره می‌زند. لب‌هایش را جمع کرد و با پنهان کردن غمی گفت: «در یک شب تاریک و داغ.»
سپس برای لحظه‌ای خاموش شد. شاید در ذهنش خاطره‌ی آن شب مرموز را مرور می‌کرد. شبی که من با سختی می‌آمدم و در اتاق روبه‌روی این اتاق، خاتون پس از سال‌ها سرگردانی و اندوه‌گساری و فروخوردن دردهای جان‌سوز، به‌سختی می‌رفت. «در شور زوزه‌ی شغال‌ها و واق‌واق سگ‌ها بود که به دنیا آمدی.»
«یک شب مثل دیشب؟» هوا به شدت داغ بود و زوزه‌ی شغال‌ها و واق‌واق سگ‌ها هم هر نیمه‌شب بلند می‌شد.
سرش را تکان داد و گفت: «مثل دیشب» و پیشانی‌اش را روی مشت بسته‌اش که هنوز به تارها چسبیده بود، گذاشت و دیگر هیچ نگفت. وانمود می‌کرد که این تنها چیزی است که از تولدم به یاد دارد. شاید این تنها چیزی بود که از آن شب پرهیاهو که زمینش آتش‌فشان بود و آسمانش گوهرآمود، به یاد داشت. سرش را از تارها برداشت. با سرعت انگشت‌هایش را لابه‌لای‌شان بالا و پایین برد و نوک غنچه‌ای را با آخرین قطعه‌ی نخ ارغوانی کلاف صدرنگ روی دامنش به‌هم آورد و با ضرب‌آهنگی متناسب زیر لب ترانه‌ای درباره‌ی نقطه‌هایی که زیر انگشت‌هایش به‌هم می‌پیوستند و جان می‌گرفتند و گل و شاخ و برگ می‌شدند، زمزمه کرد. شاید می‌خواست ذهنش را از رگبار تگرگ‌های تیز شوربختی به چیز دیگری مشغول کند و از این فکر گستاخ، که زندگی را باخته، بگریزد. درست است که پدر برای ماندن من بی‌خبر رفته بود، اما واقعیت این بود که همه چیز را پشت‌سر گذاشته بود و رفته بود و با رفتنش شکوفه‌های نورس پیوند را از آوندهای محبت محروم کرده بود.
شاید هم با خواندن نقشه سرعتش را در بافتن بیش‌تر می‌کرد. من هم وانمود می‌کردم که نقشه را برای من می‌خواند. پس هم‌نوا با او حرف‌هایش را تکرار می‌کردم و مثل خود او تندتند خانه‌های خالی را که برای من گذاشته بود پر می‌کردم. آوازهایش را دوست داشتم، حتا وقتی نقشه می‌خواند، زیر و بم «گلی را جاش بزن و طلایی را روش» موسیقی دل‌انگیزی می‌ساخت. صدایش در سربالایی موج‌دار حنجره‌اش مثل رقصنده‌های باله پیچ‌وتاب می‌خورد و بالا می‌آمد. مثل مخمل بود یا شاید مثل گل‌های لطیف و رنگارنگ ابریشم. از همان کودکی زیبایی‌اش را حس می‌کردم و این را هم می‌دانستم که اگر نغمه‌هایش از روی شادی نیست، دست‌کم برای فرار از غم است.
از او خواستم باز هم ترانه بخواند. ترانه‌های محلی زیادی می‌دانست و گاهی چنان چهچهه می‌زد که خیال اندوهگین را تا آن سوی افق وجود به‌وجد می‌آورد.
نخست با صدای زیر خواند و کم‌کم صدایش بم شد و همه‌ی غوغاهای درون را به یک‌باره بیرون ریخت. با آن ململ نرم صدا ولوله‌ای را که از سحرگاه در میان گنجشکان فتنه‌گر افتاده بود، خاموش کرد و سینه‌ی طبیعت بی‌فرزند را چون ورد جادوگران به زایش نشاند. در همان حال با انگشت‌هایش دو دسته از تارها را پس زد و نگاه پرآشوبش را از لای چله‌ها به هر سو چرخاند. هیچ‌کس را در حیاط خانه ندید. سینه را صاف کرد و برای چند دقیقه‌ای مثل قناری‌ای جوان و عاشق چهچه زد. گونه‌های استخوانی‌اش چون گل‌های انار قرمز شد و لب‌های قیطانی‌اش سفید. چند دانه عرق ریز و درشت از روزنه‌های زیر چشم‌ها و پشت لب‌هایش بیرون ریخت. با گوشه‌ی روسری‌اش قطره‌های الماس‌وار عرق را از روی لب‌هایش برچید. نفس عمیقی کشید و با دهان بسته آهنگ ترانه‌ی گل مریم را زمزمه‌وار شروع کرد.
دگرگونی دم‌به‌دم حالش برایم خوشایند بود. این‌که می‌خواست بگریزد و راه این گریز را جُسته بود و آرام‌آرام از سکوت غم‌بار به زمزمه‌ی فرار از غم و چهچهه‌ی حتا شادمانه می‌رسید، خاطر دلواپس کودکانه‌ام را جمع می‌کرد. اما هنوز نخستین قطعه‌ی ملودی‌اش را نزده بود که صدای تک‌سرفه‌های مش‌مراد در حیاط پیچید. هربار که از زیر دالان به سمت ایوان می‌آمد و با سرفه‌های دروغینش ورود سرزده و نامیمونش را اعلام می‌کرد، گلابتون آهی می‌کشید و بی‌اختیار می‌گفت: «دوباره این مردک پیدایش شد. انگار کار و زندگی ندارد.»
وقتی قالی به حاشیه‌ی آخر می‌رسید، هرآینه جلوِ ما ظاهر می‌شد. از نظر او فقط دو هفته از مهلت‌مان مانده بود تا قالی را تمام کنیم و تحویلش بدهیم که چنین کاری با خوب جنبیدن هم میسر نبود و اگر کار را به‌موقع تمام نمی‌کردیم مش‌مراد به‌راحتی بخشی از پول‌مان را نمی‌داد و هیچ عدلیه‌ای هم حق ما را از او نمی‌ستاند. او صاحب‌کار مادرم بود، اما طوری رفتار می‌کرد که گویی صاحب خود اوست و هرچه می‌خواست باید همان می‌شد. شاید به این دلیل که دار قالی را خودش برای‌مان زده بود و نخ و تاروپودش را هم خودش تهیه می‌کرد.
میان اتاق ایستاد، سینه‌اش را صاف کرد و گفت: «گلابتون، کار این قالی دارد از شش ماه هم سر می‌زند.»
دروغ می‌گفت، همین دیروزش بود که گلابتون روی دیوار پشت قالی با نوک چاقو خط ششم را کشیده بود. مش‌مراد همیشه حساب‌وکتاب‌ها را به‌نفع خودش تمام می‌کرد. موقع پرداخت پول هم چند هفته‌ای طفره می‌رفت. حق انتخاب نقشه‌ها هم با او بود. گلابتون می‌گفت: «این خدانشناس هر دم و ساعت این‌جاست تا مبادا یادمان برود که کار صاحب دارد و باید زود تمام شود. تمام هم که می‌شود، هنوز از این‌جا نبرده نقشه‌ی جدید و سخت بافت‌تری می‌آورد و تاروپود و نخ‌های نازک‌تری می‌فرستد تا برایش قالی ظریف‌تر و اعلاتری ببافم. هربار چند هفته هم زودتر از موعد می‌آید و فشار می‌آورد تا زودتر تمامش کنیم که «برای این قالی مشتری داغ» دارد. می‌خواهد تا این «مشتری نپریده» فرش را آماده کنیم. اما مزد من اگر کم نشود، زیاد نمی‌شود.»
آشکارا بدبختی ما را شیشه می‌کرد و سودش را قطره قطره می‌نوشید.
مادرم روسری‌اش را از پشت سرش باز کرد و زیر گردنش گره زد. من هم به تقلید از او گره روسری‌ام را باز کردم و محکم‌تر بستم. مش‌مراد به علامت اجازه خواستن تک‌سرفه‌ی دیگری کرد و وارد اتاق شد. در را پشت‌سرش باز گذاشت. توده‌ای از هوای سوزان کویری با او وارد اتاق شد. پنداری از جهنم می‌آمد. پشت‌سرش خرمگس سمجی به‌سرعت و موج‌وار به زیر سقف پیچید و صدای وزوزش همه‌جا را پرکرد. مش‌مراد دستی به کمر زد، شکم گنده‌اش را جلو آورد و چندبار از این سر اتاق به آن سر اتاق رفت و برگشت و سراپای قالی را ورانداز کرد. سرش را از کنار نردبان به این سمت آورد و انگشت‌هایش را در قالی فرو برد تا قوام کار را بسنجد. بعد سینه‌اش را صاف کرد و چندبار پشت‌سرهم گفت: «گلابتون، محکم‌تر شانه بزن تا کار خوب بنشیند.»
آن‌قدر این جمله را تکرار کرده بود که این‌بار نزدیک بود من هم با او بگویم. شاید هم گفتم. گاهی که می‌خواستم گلابتون را بخندانم، شکمم را جلو می‌دادم، صدایم را کلفت می‌کردم و می‌گفتم، «گلابتون، شانه بزن، گلابتون! محکم شانه بزن تا کار خوب بنشیند، گلابتون!»
وقتی مادرم را گلابتون صدا می‌کرد، نفرتم از او دوچندان می‌شد. چون همه او را گلاب می‌خواندند و این اسم مخصوص پدرم بود.
چشم‌هایش را بست و دستش را روی کناره‌های فرش کشید تا ناصافی لبه‌ها را آزمایش کند. سرش را بالا آورد و به انگشت‌های من نگاهی کرد و پرسید، «دختر! نقشه‌زدن را یاد گرفتی یا نه؟»
او هرگز اسم مرا نیاموخت. شاید هم نمی‌خواست بیاموزد.
جوابی ندادم. فقط لبخند تلخ و شرم‌آلودی روی لب‌هایم نقش بست. چشم‌های تنگ و کوچکش آن‌قدر به‌هم نزدیک بودند که دیوار میانی بینی‌اش فقط یک تیغه بود. زیر چشم‌هایش بالشتکی خوابیده بود که از میان فرورفته بود و پله‌پله شده بود و این مجموعه به او قیافه‌ی ترسناک‌تری می‌داد. همین چشم‌های نزدیک به هم و صدای کلفت و دورگه‌اش کابوس شب‌های کودکی‌ام بود.
مادرم هم چیزی نگفت.
مش‌مراد دوباره دستی به بدنه‌ی قالی کشید و به میان اتاق رفت. حالا خرمگس راهش را جسته بود و دور سر مرد می‌گشت و لابد این سرمستی‌اش از نوشیدن باده‌ی تند عرق تن او بود. مش‌مراد اول اعتنایی نکرد، اما همین‌که مگس بر تارک سرش نشست، دستش را در هوا پرواز داد، به گلویش بادی انداخت و از لای چله‌های قالی رو به مادرم کرد و گفت: «این بچه را دست‌شکسته بار نیاور. هرچه زودتر این هنر را یاد بگیرد، استادتر می‌شود.»
مادرم دو سه بار آب دهانش را قورت داد، اما هم‌چنان ساکت ماند. سکوت زن دربرابر همه‌ی حرف‌های بی‌پایه‌ای که مرد به او می‌گفت و هربار در همان قالب کهنه و پوسیده‌ی تهوع‌آور تکرار می‌کرد، از سر ترسِ از دست دادن لقمه‌نان بخور و نمیری نبود که مرد اسبابش را به قیمت زجر دیرپای زن فراهم کرده بود. همیشه می‌شد صاحب‌کارهای دیگر پیدا کرد، اما این هم تنها از زیر بار زور یکی به دیگری پناه بردن بود. درواقع سکوت زن بیچاره از آن روی بود که بسیار خجالتی و کم‌حرف بود و همیشه دلش می‌خواست سر هر موضوعی که باز می‌شود و اسباب آزردن خاطرش را فراهم می‌کند، زود به‌هم آید. نه مثل زخمی کهنه با هر اشاره‌ای سرباز کند و ناسورتر شود و بوی گندش همه‌جا را بگیرد.
شاید هم کم‌حرفی او و فرارش از کشیدن رشته‌ی هر سخن دردآور به احساس گناهی برمی‌گشت که از کودکی بر سینه می‌کشید و او را وادار به سکوت کرده بود و یا شاید از روزی که خود را شناخته بود، مردی در زندگی‌اش پایدار نمانده بود تا با تکیه بر او که جامعه این‌گونه می‌پذیرفتش، از خود دفاع کند. فقط آموخته بود که همه‌ی قهر و غضبش را پشت‌سر آدم‌ها و در چند جمله‌ی تند و کوتاه خالی کند.
مرد دوباره حرفش را تکرار کرد. عرق از هر روزنه‌ی پیشانی مادرم نرم‌نرم بیرون می‌ریخت و خشم در چشم‌هایش می‌خروشید، اما، هنوز بر اساس همان اصل همیشگی، هیچ نمی‌گفت، گرچه رفتار مرد اثرش را می‌گذاشت و هربار پس از رفتنش حال زن تا یکی دوساعتی دگرگون بود. هیچ‌گاه با قالی بافتن من موافق نبود و همین گره زدن ساده را هم خود مش‌مراد به من آموخته بود. شاید آن روز چهار سالی بیش نداشتم. هر هفته می‌آمد و به مادرم فشار می‌آورد که «این دختر هدر می‌رود و کار تو به اندازه‌ای که باید پیش نمی‌رود. چرا قالی‌بافی را یادش نمی‌دهی تا هم برایت کمک باشد و هم خودش هنرمند بار بیاید.»
اما مادرم از این گوش می‌شنید و از گوش دیگر به‌در می‌کرد و حتا عشق کودکانه‌ی مرا به یادگیری این کار با غضبش می‌سوزاند. تا این‌که یک‌بار مش‌مراد در یکی از این سرزدن‌های دردناک و مأیوس‌کننده‌اش قطعه چوب نازک و تراشیده‌ای آورد. تن گنده‌اش را به زحمت از شکاف بین نردبان و دیوار رد کرد و چوب نوک‌تیز و خوش‌تراش را لای چله‌ها فروبرد و جفت تارهایی را که باید با نخ به‌هم گره می‌خوردند، روی آن چید و نخستین گره را جلو چشم من زد. این‌گونه شد که بافتن را یاد گرفتم.
پس از رفتن او گلابتون روسری‌اش را باز کرد و با گوشه‌ی آن عرق صورت برافروخته‌اش را پاک کرد. سر و سینه‌اش را باد زد و زیرلب او را نفرین کرد. مادرم این کار را هنر نمی‌دانست: «هنر چیزی است که اهلش قدرش را می‌شناسند. دلش می‌خواهد بچه‌ام را هم مثل خودم اجیر کند. بی‌رحم و بی‌مروت خوب می‌داند که انگشت‌های کوچک و ظریف بهتر می‌توانند با این نخ‌های نازک کار کنند و کار را ظریف‌تر از آب درآورند. از سپیده‌ی صبح تا شام در این اتاق گرم و بی‌هوا جان می‌کنم و همه‌ی سودش را او می‌خورد و باد به غبغب می‌اندازد که این کار «هنر» است. این هنر تو سرش بخورد! هنری که شکم‌مان را هم سیر نمی‌کند. ای کاش می‌توانستیم برای خودمان کار کنیم.»
دیگر چیزی نمی‌گفت. حتا برای چند دقیقه نمی‌توانست یک گره ببافد. سرش را روی تیرک افقی می‌گذاشت و احساس می‌کردم که در دل گریه می‌کند، شاید قطره‌ی درشت اشکی که گردآمدنش در چشم‌های زن به هیچ بهانه‌ای نیاز نداشت، تابه‌حال از روی گونه‌هایش به زیر گردن دویده و ردپای نمک‌زده‌اش خشک شده بود، گرچه از نگاه من پنهان بود، و هرگز فروریختن هیچ کدام از این گلوله‌های داغ و خیس را ندیدم...


رمان «نفیر کویر»/ اکرم پدرام‌نیا/ نشر قطره/ ۳٢٠ صفحه/ ۱۳٨٩

سوريه، استثنايی تحمل ناپذير


سوريه، استثنايی تحمل ناپذير - سرمقاله لوموند، 26 آوريل 2011 - برگردان : سيامند

سوريه، استثنايی تحمل ناپذير

سرمقاله لوموند، 26 آوريل 2011
برگردان : سيامند

در سوريه، اگر اصطلاح مورد استفاده‏ی سازمانِ ديده‏بان حقوق بشر را تکرار کنيم، سرکوب به «قتلِ عام» تبديل شده است. شمارِ کشته‏گان به صدها تن رسيده و مجروحين، هزارانند. رژيم پرزيدنت بشارالاسد، که از يک ماه و نيمِ پيش با جنبش انقلابیِ بزرگِ عربی روبرو شده، با خشونت به پاسخ‏گويی برخاسته است. و از مصونيتی بين‏المللی که پيش از او نه حسنی مبارکِ مصری، نه معمر قذافیِ ليبيايی، و نه حتی بن علیِ تونسی از آن برخوردار بوده‏اند، سود می‏برد... يک استثنای عجيبِ سوری در اين جا حکمفرماست.

دوشنبه 25 آوريل، «اوج» چهار روز سرکوب خونين در سراسر کشور، رژيم تانک و پياده نظام فرستاد تا ساکنان شهرِ کوچکِ درعا را تنبيهی سخت و سنگين کنند. شهری واقع شده درمنتهی‏اليه جنوب کشور ؛ از آنجا که درعا اولين شهری بود که حکومت را به چالش طلبيد، «هزينه‏اش را می‏پردازد».
معدود گزارشات رسيده از کشوری غيرقابلِ دسترسی برای مطبوعات [بين‏المللی] خبر از صحنه‏های ترور و وحشت می‏دهد. جريانِ برق و تلفن قطع شده‏اند. ابری سنگين و ضخيم مرکز شهر، جايی که صدایِ انفجاراتی سنگين به گوش رسيده، را پوشانده است.

شايد بشارالاسد تصميم گرفته با درهم شکستنِ نافرمانی «نمونه»ای از درعا برای ديگران درست کند، به همان روشی که پدرش برای مهار و متوقف کردن عصيانی که پيش از آن شروع شده بود، شهر حما را در فوريه‏ی 1982 به خاک و خون کشيد – با هزاران کشته- .

هجوم به درعا در پیِ حمامِ خونِ روز جمعه 22 آوريل رخ می‏دهد. در اين روز، در زمانِ خروج از [مراسم] نماز تظاهرات در عمده شهرهای کشور ده‏ها هزار تظاهر کننده ی صلح جو را گرد آورد. نيروهای مسلح لباس شخصی و نظاميان، بدون هيچ هشدار و اخطاری بر روی آنها آتش گشودند : حدود صد نفر کشته شدند. به اين ترتيب شمار کشته گان سوری زيرِ آتش گلوله‏های رژيم طی يک ماه و نيم به نزديک به 400 نفر رسيد.
سرکوب در مصر اين تعداد کشته به دنبال نداشت، حتی [شمار کشته گان] در ليبی، به اين حد نرسيد تا «جامعه‏ی بين‏المللی» بسيج شود. دو معيار سنجش متفاوت ؟ بله. چرا که وزنِ دمشق روی توازنِ استراتژيک منطقه‏ای «بيشتر» از قاهره يا تريپولی است.

از حکومت خاندانِ الاسد چهل سال می‏گذرد- بشار در سالِ 2000 جانشين پدرش، حافظ شد- اين خانواده به اقليتِ علوی (يکی از شاخه‏های اسلام شيعی) اين کشور تعلق دارند ؛ آنها با حمايت ديگر اقليت‏ها، مسيحيان و دروزها بطور ويژه، در قدرتند.

اين خاندان روابطی بسيار نزديک با جمهوری اسلامی در ايران تنيده است. متحدِ حزب‏اله شيعه در لبنان است. روابطِ اقتصادی بسيار مهمی با ترکيه برقرار کرده. کشور را با مشتِ آهنين در دست خود گرفته، و با ترور، خودکامگی و فساد خود را به اکثريتِ سُنی مذهب کشور تحميل کرده است.
اما تضمين کننده‏ی نوعی ثباتِ منطقه‏ای است که همه به نوعی به آن وابسته‏اند – از آنکارا تا واشنگتن، از رياض تا اورشليم. از ميان رفتنش، گويا، راه را برای اخوان المسلمين، که در ميانِ سنی مذهب‏ها فعال است، باز خواهد گذاشت. پس آنچه را که در قاهره و تريپولی محکوم می‏کرديم، در دمشق بر آن چشم پوشيده و مورد اغماض قرار می‏دهيم.

به اين خوش رويی و ملاطفت بايد پايان داد. در هنگامِ عذاب و مصيبتِ درعا، می‏بايست که رژيم بشارالاسد را منزوی و مجازات کرد.
برگردان : سيامند

۱۳۹۰ اردیبهشت ۹, جمعه

انقلاب فرهنگی سال ١٣۵٩


انقلاب فرهنگی سال ١٣۵٩
ناصر مهاجر
حضور تاریخی‌ قدرتمند دانشجویان و دانشگاهیان چپ‌گرا و دگر‌اندیش در دانشگاه‌ها و مراکز آموزش عالی‌ و گسترش روزافزون فعالیت‌های سیاسی و فرهنگی آنان علیه جمهوری اسلامی، دانشگاه‌ها و مراکز آموزش عالی سراسر کشور را در فردای انقلاب بهمن، یکی از پایگاه‌های مهم جنبش ترقی‌خواهی ایران ساخت. نو دولتان که توان رویارویی با دانشگاه و دانشگاهیان را نداشتند و استواری اقتدار خود را در گرو فتح این سنگر آزادی می‌دیدند، در آغاز سال ١٣۵٩، حمله به دانشگاه، تصفیه‌ی دانشگاهیان و دانشجویان دگر‌اندیش و سپس اسلامی کردن این نهاد را در دستور کار خود گذاشتند. دست‌آویز، برچیدن دفتر گروه‌های دانشجویی چپ‌گرا و مجاهدین خلق از دانشگاه‌ها بود که “کانون‌های توطئه” خوانده شدند. خطِ کلی‌ی تکوین این اقدام تبهکارانه را، که برآن نام “انقلاب فرهنگی” گذاشتند، به دست می‌دهیم:
١
آیت‌الله خمینی در پیام نوروزی فروردین ١٣۵٩، “انقلاب اساسی در تمام دانشگاه‌ها”، “تصفیه‌ی اساتیدی که در ارتباط با شرق و غربند” و “تبدیل دانشگاه‌ها به محیط علم برای تدریس علوم عالی اسلامی” را هم‌چون یکی از وظایف “جناب آقای رییس جمهور، شورای انقلاب و دولت و قوای انتظامی” تعیین کرده بود و از “عموم ملت” خواسته بود “با تمام قوا و تعهدی که به اسلام عزیز دارند در سرتاسر کشور از پشتیبانی جدی آنان خودداری نکنند”. چکیده‌ی گفته‌هایش بدین شرح است:
“باید انقلابی اساسی در تمام دانشگاه‌های سراسر ایران به وجود آید. اساتیدی که در ارتباط با شرق و یا غربند، تصفیه گردند و دانشگاه محیط علم شود… اگر ما تربیت اصولی در دانشگاه‌ها داشتیم، هرگز طبقه‌ی روشنفکر دانشگاهی‌ای نداشتیم که در بحرانی‌ترین اوضاع ایران، در نزاع و چند دستگی با خودشان باشند و از مردم بریده باشند… اکثر ضربات مهلکی که به این اجتماع خورده است از دست اکثر همین گروه روشنفکران دانشگاه رفته‌ای‌ست که همیشه خود را بزرگ می‌دیدند و می‌بینند… طلاب علوم دینی و دانشجویان دانشگاه‌ها باید در روی مبانی اسلامی مطالعه کنند و شعارهای گروه‌های منحرف را کنار بگذارند و اسلام راستین را جایگزین تمام اندیشه‌ها نمایند… دانشجویان عزیز، راه اشتباه روشنفکران دانشگاهی غیرمتعهد را نروید و خود را از مردم جدا نسازید…”(۱)
چند روز پیش از این پیام، “مصطفی میرسلیم معاون سرپرست وزارت کشور، در نامه‌ای به وزیر علوم از وی خواسته بود تا روسای دانشگاه‌ها از اجازه دادن به گروه‌های سیاسی به هر عنوان، برای برگزاری مراسم سخنرانی و تبلیغات سیاسی خودداری کنند”.(٢) پس از پیام نوروزی آیت‌الله خمینی، رییس وقتِ شهربانی، در بخشنامه‌ای “از روسای دانشگاه‌ها می‌خواهد از صدور مجوز برگزاری مراسم برای احزاب سیاسی در دانشگاه‌ها خودداری نمایند”.( ٣) این بخش‌نامه‌ اهمیتی اگر داشت، در روح هشدار دهنده‌اش بود؛ ورنه، نه قدرت اجرایش را داشتند و نه دانشجویان به آن تن می‌دادند.
٢۶ فروردین ١٣۵٩، حجت‌الاسلام علی اکبر هاشمی رفسنجانی، عضو شورای انقلاب و یکی از رهبران حزب جمهوری اسلامی، در تالار اجتماعات دانشکده‌ی پزشکی دانشگاه تبریز درباره‌ی “اسلام و اهداف انقلابی” سخن‌ راند. سخنان تحریک‌آمیزش در قسمت پرسش و پاسخ “… باعث شد که بین دو گروه از دانشجویان… درگیری ایجاد ‌شود… در پی این حادثه، ساختمان مرکزی دانشگاه تبریز توسط اعضای سازمان دانشجویان مسلمان و انجمن اسلامی کارگران و کارمندان این دانشگاه تصرف شد. متصرفین طی اطلاعیه‌هایی ضمن اعتراض به برهم‌خوردن جلسه‌ی سخنرانی، خواستار تصفیه و پاک‌سازی دانشگاه شدند… به دنبال این وقایع… به دعوت جامعه‌ی روحانیت تبریز از ساعت ۵ بعد از ظهر [چهارشنبه ٢٧ فروردین] اقشار مختلف مردم متشکل از نهاد‌های انقلاب، دانشجویان مسلمان و اعضای انجمن‌های اسلامی دانش‌آموزان تبریز، به عنوان درخواست پاک‌سازی دانشگاه تبریز از عوامل ضد انقلاب و اخلالگر، از میدان شهرداری به سوی دانشگاه تبریز دست به یک راه‌پیمایی زدند و با دادن شعارهایی مبنی بر وحدت و یک‌پارچگی، خواستار تصفیه و پاک‌سازی محیط دانشگاه از عوامل ضدانقلاب شدند”.(۴) حرکت روحانیت مبارز تبریز که درجا از حمایت سپاه پاسداران این شهر، جهاد سازندگی، دفتر تبلیغات اسلامی، بازار تبریز، چندین انجمن اسلامی دانش آموزی و کارگری و… روبرو شد “احتمال آغاز یک برنامه‌ی از پیش طراحی شده را قوت بخشید و دو تن از معاونان دانشگاه تبریز نیز در استعفانامه‌ی اعتراضی خود نوشتند که مهاجمان به ساختمان مرکزی از پشتیبانی افراد مسلح خارج از دانشگاه برخوردار بوده‌اند”.(۵) و این در حالی بود که دکتر فاروقی رییس دانشگاه تبریز، هم‌زمان با اعلام مخالفت خود با اشغال دانشگاه به دست حزب‌اللهی‌ها، فاش ساخت که شورای دانشگاه “… طی اطلاعیه‌یی از اعضای سازمان دانشجویان مسلمان و انجمن اسلامی کارگران و کارمندان خواسته که هرچه زودتر از اشغال دانشگاه دست بردارند”.(۶)
بیهوده بود. عملیات سراسری فتح دانشگاه‌ها آغاز شده بود!
٢
انتشار خبر اشغال دانشگاه تبریز به دست انجمن اسلامی و امت حزب‌الله، دانشجویان دانشگاه‌ها و موسسات آموزش عالی سراسر کشور را بیمناک و اندیشناک می‌سازد.(٧) اعلامیه‌ی انجمن‌های دانشجویان مسلمان دانشگاه‌ها و مدارس عالی (هوادار سازمان مجاهدین خلق ایران) که “نقشه‌ی سازماندهی، اشغال، برهم زدن و نهایتاً تعطیل دانشگاه‌ها” را برملا می‌سازد، بر دلنگرانی‌ها می‌افزاید.(٨) جهت مقابله‌ی سازمان‌یافته با هجوم عوامل ارتجاع به دانشگاه‌ها، کمیته‌ای به نام کمیته‌ی دفاع از آزادی دانشگاه به وجود می‌آید. این کمیته دربرگیرنده‌ی دانشجویان مبارز، دانشجویان هوادار راه کارگر، دانشجویان پیشگام، انجمن دانشجویان مسلمان و دانشجویان هوادار سازمان پیکار است.(٩) این‌‌ها هستند که با مهاجمین حزب‌اللهی در دانشگاه پلی‌تکنیک تهران درگیر می‌شوند و حرکت آنان را جهت تصرف دفاتر تشکل‌های دانشجویی این دانشگاه خنثا می‌سازند.(١٠) و این درگیری سرآغاز یک رشته درگیری‌هاست: میان دانشجویان موسسات عالی آموزشی تهران با حکومت‌گران.
درگیری پلی‌تکنیک، به دانشکده‌ی علوم ارتباطات اجتماعی و سپس به دانشگاه ملی، کشیده می‌شود. دانشکده‌ی علوم ارتباطات اجتماعی در صبح پنجشنبه ٢٨ فروردین “به تصرف انجمن اسلامی این دانشکده درآمد”.(١١) اما دانشجویان دانشگاه ملی سرسختانه مقاومت می‌کنند. این دانشجویان “که به طور عمده از سه گروه انجمن دانشجویان مسلمان، دانشجویان پیشگام و دانشجویان مبارز تشکیل می‌شدند… ساختمان مرکزی دانشگاه ملی را در زیر پوشش خود قرار دادند… اعضای کمیته‌ی مستقر در دانشگاه ملی در پاسخ این سوال که در صورت حمله به دانشگاه چه خواهید کرد؟ پاسخ دادند: در صورتی که افراد مسلح به دانشگاه حمله کنند، با آن‌ها مقابله خواهیم کرد. ولی اگر گروه‌های مردم وارد شوند، ما عکس‌العملی نشان نخواهیم داد”.(١٢) دامنه‌ی درگیری‌ها به دانشگاه علم و صنعت هم می‌کشد. کیهان ٢٨ فروردین‌ماه در این باره می‌نویسد: “حدود ساعت هشت صبح گروهی از افراد در حالی که شعار می‌دادند، پشت درهای دانشکده‌ی علم و صنعت اجتماع کردند و قصد ورود به محوطه‌ی دانشگاه را داشتند. ولی به علت بسته بودن در و اجتماع اعضای انجمن دانشجویان مسلمان [هوادار سازمان مجاهدین خلق ایران] و سایر گروه‌های سیاسی، نتوانستند وارد محوطه شوند و فقط ورود و خروج با ارایه‌ی کارت دانشجویی صورت گرفت… بنا بر گزارش خبرنگار کیهان، در جلوی در دانشگاه افرادی از سوی کمیته‌ها و شهربانی مستقر شدند… ضمناً گروه‌‌های مختلف دانش‌آموزان و دانشجویان به پشتیبانی از هر دو گروه در اطراف دانشگاه اجتماع کرده‌اند”.
چنین آرایش قوایی که بیش و کم در درون و پیرامون همه‌ی دانشگاه‌ها و موسسات آموزش عالی‌ی کشور پدید آمد، نشان از گریزناپذیری رویارویی خونینی داشت که حکومت‌گران در تدارکش بودند. حکومت اما هنوز فرمان آتش به نیروهایش نداده بود.
٣
جمعه‌ ٢٩ فروردین، رییس جمهور ابوالحسن بنی‌صدر و اعضای شورای انقلاب با آیت الله خمینی دیدار و گفتگو می‌کنند. “در پایان این ملاقات که تا ساعت چهارده ادامه می‌یابد”، اطلاعیه‌ای‌ منتشر می‌شود.(١٣) این اطلاعیه پس از اشاره به ضرورت “تغییرات بنیادی” در نظام آموزش عالی کشور و این که دانشگاه باید “محل کار و فعالیت دانشگاهی ملهم از انقلاب اسلامی باشد و از حالت ستاد عملیاتی گروه‌های گوناگون خارج شود، اشعار می‌داشت: ١) ستاد عملیاتی گروه‌های گوناگون، دفترهای فعالیت و نظیر این‌ها که در دانشگاه‌ها و دانشکده‌ها و موسسات آموزش عالی مستقر شده‌اند، در ظرف سه روز- از صبح شنبه تا پایان روز دوشنبه- برچیده شوند. چنان‌چه تا پایان این مهلت، تاسیسات مذکور برچیده نشوند، شورای انقلاب مصمم است که همه با هم، یعنی رییس جمهوری و اعضای شورا، مردم را فراخوانند و همراه با مردم در دانشگاه‌ها حاضر شوند و این کانون‌های اختلاف را برچینند. ٢) دانشگاه‌ها و مدارس عالی باید ترتیبی دهند که امتحانات تا چهاردهم خرداد پایان یابد و از ١۵ خرداد تعطیل خواهد شد تا فرصت کافی برای تهیه‌ی برنامه و نظام آموزشی بر پایه‌ی معیار‌های انقلابی داشته باشد. پذیرش دانشجو بر اساس موازین جدید انجام خواهد یافت. ٣) هرگونه استخدام در دانشگاه‌‌ها از هم‌اکنون باید متوقف شود…”.(١۴)
نزدیک به دو ساعت پس از صدور این اطلاعیه، دانشگاه پلی تکنیک تهران به دست صفوف حزب‌الله که پیشاپیش اعضای انجمن اسلامی حرکت می‌کردند، فتح می‌شود. این‌ها از نماز جمعه می‌آمدند که سخنران پیش از خطبه‌‌هایش، شیخ صادق خلخالی بود و خطیبش سیدعلی خامنه‌ای! این‌ها هنگامی که خلخالی را پشت تریبون دیدند، فریاد برآوردند: “دادگاه‌های خلخالی ایجاد باید گردد”! این‌ها از زبان عضو شورای انقلاب و جانشین آینده‌ی امام‌شان شنیده بودند:
“نظام دانشگاهی ما همان نظام دانشگاهی رژیم گذشته است… ملت ایران نمی‌تواند به این دانشگاه امیدوار باشد… دانشجویان مسلمان ما که اکثریت قاطعی در دانشگاه‌ها هستند، این فرصت را پیدا نمی‌کنند که اسلام را بیاموزند و بیاموزانند. حداقل توقع یک دولت جمهوری اسلامی از دانشگاهی که از بودجه‌ی بیت‌المال همین مسلمان‌ها استفاده می‌کند… این است که دانشگاه‌ها لااقل زمینه‌های رشد اسلامی را فراهم کند؛ نه این که با او مخالفت کند و گروه‌های ضد‌اسلامی، دانشگاه را تبدیل به پایگاه حمله به اسلام کنند. همان ضد انقلابی که تا دیروز در خدمت آریامهر بوده، امروز… ماسک چپ به صورت بزند و دانشگاه را به تشنج بکشاند. دانشگاه اسلامی تحمل این مسائل را نمی‌کند. پسران و دختران دانشجو، دردمندانه و خون به جوش آمده اظهار می‌کنند دیگر نمی‌توانند این وضع را تحمل نمایند. ببینند که یک استاد مخالف با اسلام، در سر کلاس درس به اسلام توهین کند. نمی‌خواهند ببینند که گروه‌های مخالف مسلح، گروه‌بندی خود را در داخل دانشگاه بکنند. دانشگاه را تبدیل به مرکزی کرده بودند که چند نفر قداره بند علیه جمهوری اسلامی عده‌ای را به ترکمن صحرا و عده‌ی دیگری را به کردستان بفرستند… این‌ها باید دانشگاه‌ها را تخلیه کنند. اگر این مراکز که مرکز فساد شده است به صاحبان اصلی آن یعنی ملت تحویل نشود، خود ملت خواهد رفت و از این مراکز پاسداری خواهد کرد و همکاران دانسته و نادانسته‌ی امپریالسیم آمریکا را از آن‌جا خواهد راند… شما حق دارید. از این‌که دانشگاه اسلامی نیست و پرچم داس و چکش در این مکان‌ها بالا می‌رود. مردم خون ندادند که این طور بشود…”.(١۵)
لشکر حزب‌‌الله پس از شنیدن فرمان حمله، به رویارویی با دانشجویانی می‌شتابند که “جلوی در [پلی‌تکنیک] زنجیر بسته و با شعار “مرگ بر آمریکا، مرگ بر آمریکا” و مشت‌های گره کرده، از ورود مهاجمین به دانشگاه جلوگیری می‌کردند” سرانجام اما چوب و چماق بر مشت‌های گره کرده چیره می‌شود و حزب‌اللهی‌ها به دانشگاه سرریز می‌شوند و دفاتر تشکل‌های دانشجویی را تاراج می‌کنند و دانشجویان را تارومار.(١۶) هم‌زمان با یورش به پلی‌تکنیک، گردان دیگری از نمازگزاران حزب‌اللهی به سوی دانشکده‌ی تربیت معلم به حرکت درمی‌آید. این‌ها می‌بایست انجمن اسلامی را قوت بخشند که از ساعت‌های آغازین صبح آن روز، در کشاکش با دانشجویان مخالف حکومت بود و آماده‌ی فتح این دانشکده. “هوادران و اعضای انجمن دانشجویان مسلمان، دانشجویان پیشگام و دانشجویان مبارز… با اتومبیل و وانت‌بار در اطراف دانشگاه [تربیت معلم] اجتماع کردند… گروه‌‌های مخالف با تعطیل شدن دانشگاه‌ها… با دادن شعار به طرف دانشگاه تربیت معلم حرکت کردند… با مقاومت گروه‌‌هایی که از سازمان دانشجویان مسلمان پشتیبانی می‌کردند، روبرو شدند…[درگیری] پس از مدتی به جنگ تن به تن انجامید… و به اوج خود رسید. عده‌ی بسیاری از افراد دو گروه با پرتاب سنگ و یا چاقو و چوب دستی از ناحیه‌ی سر و دست و پا مجروح شدند… در همین هنگام سپاه پاسداران منطقه‌ی شش… برای متفرق کردن گروه‌های سیاسی… مبادرت به تیراندازی هوایی کرد…”.(١٧) شمار دقیق قربانیان این رویداد را نمی‌دانیم. اعضای هییت علمی دانشگاه تربیت معلم در بیانیه‌یی که در فردای آن روز انتشار دادند، از یک تن کشته و پنجاه زخمی یاد کردند.(١٨)
روزنامه‌ی کیهان نیز به گفته‌ی یکی از خبرنگاران خود که “به داخل ساختمان اصلی دانشگاه تربیت معلم رفته بود، گزارش می‌دهد که حدود ۵٠٠ الی ۶٠٠ نفر از دانشجویان دانشگاه تربیت معلم، در راهروها و راه پله‌ها نشسته بودند و تعدادی که مجروح شده بودند، در یکی از اتاق‌ها مشغول پانسمان و مداوای زخم‌ها و جراحت‌ها بودند. تعدادی آمبولانس نیز… به محل آمده بودند که مشغول مداوای مجروحان و انتقال آن‌ها به بیمارستان‌های مختلف بودند… حدود ١٠٠ الی ١٢٠ نفر از طرفین مجروح شده بودند و بر اساس یک گزارش تایید نشده تا این ساعت یک نفر از دانشجویان خفه شده است. یکی از دانشجویان دختر که بسیار هراسان بود در راهروی ساختمان اصلی به خبرنگار کیهان گفت: حدود یک ساعت قبل، تمام تلفن‌های داخلی دانشگاه قطع گردید و برای گرفتن کمک به مجروحان… با تلفن از بیمارستان‌ها کمک خواسته شد. چندین نفر از مجروحان که از ناحیه‌ی دست و پا و سر و صورت مجروح شده بودند، در بیرون از ساختمان اصلی به خبرنگاران گفتند… با پرتاب آجر و سنگ مجروح … شدند. بر اساس گزارش‌های مختلف شبیه این زد ‌و‌‌خورد، در چند موسسه‌ی عالی از قبیل پلی‌تکنیک، مدرسه‌ی عالی بیمه، مدرسه‌ی عالی متحدین (دانشکده‌ی دختران) رخ داده بود…”.(١٩)
طرحی که در تهران به اجرا درآمد، به شکل‌های کم‌ و بیش هم‌سانی در بسیاری از شهرهای دانشگاهی ایران تکرار شد‌. در کرمان ” گروه‌های شرکت کننده در نماز جمعه به اتفاق روحانیون از مسجد جامع به سوی دانشگاه کرمان راه پیمایی کردند. آن‌ها در حالی که شعار سرمی‌دادند “دانشگاه اسلامی ایجاد باید گردد”، “دانشگاه، دانشگاه سنگر اسلام ما، روحانی دانشجو حافظ اسلام ما”، دانشگاه را به تصرف خود در می‌آورند”.(٢٠)
در شیراز، نیروی حزب الله پس از پایان نماز جمعه و سخنرانی یکی از اعضای ستاد و سازمان دانشجویان مسلمان دانشگاه شیراز وابسته به دانشجویان پیرو خط امام “با برنامه‌ریزی قبلی” می‌کوشند دانشکده‌های پزشکی، مهندسی، ادبیات را هم‌زمان به تصرف خود درآورند.(٢١) دانشجویان مخالف حکومت، دست به مقاوت می‌زنند و این مقاومت تا نیمه شب ادامه می‌یابد. سر آخر، با استقرار سپاه پاسداران، دانشجویان واپس می‌نشینند. شمار مجروح شدگان را روزنامه‌‌های دولتی بیش از ۵٠٠ نفر برآورد می‌کنند.(٢٢) برخی در اثر اصابت گلوله مجروح شده بودند “از جمله دختری به نام نسرین رستمی که ابتدا از دو پا فلج و سپس به شهادت می‌رسد”.(٢٣) با این همه، توازن قوا چندان ناپایدار است که حجت‌الاسلام علی‌محمد دستغیب “در محل‌های اشغال شده ضمن پشتیبانی از دانشجویان، از مردم خواست تا صبح… در جلوی دانشکده‌ها تجمع کنند…”.(٢۴)
در کرج “در پی برگزاری نماز جمعه به امامت حجت‌الاسلام شریفی… حدود دو هزار نفر در دو گروه به سوی مدرسه‌ی عالی ریاضیات و اقتصاد… رفتند. با ورود این عده به دانشکده، بین آنان و عده‌ای که در ساختمان شماره‌ی یک دانشکده به سر می‌بردند، درگیری روی داد”. به گفته‌‌ی اطلاعات ٣١ فروردین ۵٩، این درگیری ۶ ساعت به درازا می‌کشد و سر آخر با دخالت سپاه پاسداران، دانشجویان مخالف حکومت واپس می‌نشینند؛ تنها برای این که فردا به دانشکده بازگردند و باز نیروی حزب‌ الله را به چالش فراخوانند.
سیاهه‌ی ضرب و شتم، بگیر و ببند و کشت و کشتار برای اشغال دانشگاه‌های کشور را در روز جمعه ٢٩ فروردین می‌شود هم‌چنان ادامه داد. به این بسنده می‌کنیم که: دانشجویان پیرو خط امام در کنف حمایت حزب‌اللهی‌های چماق‌دار، ده‌ها نفر را با سلاح سرد یا گرم به قتل می‌رسانند، چند صد دانشجو را زخمی می‌سازند و چند صد دانشجوی دیگر را دستگیر می‌کنند؛ از جمله در دانشکده‌ی علوم اقتصادی و اجتماعی بابلسر، دانشگاه تربیت معلم تهران، مدرسه عالی بیمه، مدرسه عالی متحدین [مدرسه‌ی عالی دختران]، دانشکده‌ی پزشکی فیروزگر، مدرسه‌ی عالی کامپیوتر، مدرسه عالی اراک، دانشکده‌ی کشاورزی زنجان، دانشکده علوم بانکی، مدرسه عالی کامپیوتر، مجتمع تکنولوژی انقلاب و مدرسه‌ی دماوند.
۴
درگیری در گستره‌ی دانشگاه‌ها و مدارس عالی کشور در روز شنبه ٣٠ فروردین، چشم‌گیرتر از روزهای پیش است. از سر صبح، دو گروه به سوی دانشگاه‌‌ها به حرکت درمی‌آیند. گروهی با هدف فتح دانشکده‌ها، سپردن مهار آن به دست حکومت‌گرایان و برچیدن دفتر تشکل‌های دانشجویی مخالف حکومت، و گروهی دیگر با هدف بازپس‌گرفتن دانشگاه از حکومت‌گرایان، ایستادگی در برابر اسلامی کردن دانشگاه و بازستاندن دفتر تشکل‌های دانشجویی. بین دو گروه “در بیشتر دانشگاه‌های کشور درگیری‌هایی روی می‌دهد” که در جریان آن شماری زخمی و شماری روانه‌ی زندان‌‌ها می‌شوند.(٢۵) بدین ترتیب مجتمع آموزش عالی قم، دانشگاه بوعلی‌سینای همدان، دانشگاه صنعتی اصفهان، مدرسه‌عالی علوم اراک، دانشکده‌ی کشاورزی زنجان، دانشگاه ارومیه، دانشگاه سیستان و بلوچستان، دانشگاه علوم کرمانشاه نیز فتح می‌شوند و به تصرف انجمن‌های اسلامی درمی‌آیند. در این جاها نیز هم‌چون دیگر دانشگاه‌های اشغال شده، درهای ورودی را می‌بندند، از تشکیل کلاس‌ها جلوگیری می‌کنند و نمی‌گذارند کارمندان و دانشجویان و کادر علمی به دانشگاه وارد ‌شوند.(٢۶)
از سوی دیگر در نتیجه‌ی پیگیری و پیکار دانشجویان مخالف، شماری از دانشکده‌هایی که روز جمعه به تصرف انجمن اسلامی درآمده بود، از دست‌شان ستانده می‌شود. در جاهایی قدرت چندین بار دست به دست می‌گردد: مدرسه‌ی عالی پارس، مدرسه‌ی عالی کامپیوتر؛ علوم ارتباطات، مدرسه‌ی عالی ریاضیات و اقتصاد کرج… اما هر کجا که مخالفان بر دانشجویان حکومت‌گرا چیره می‌شوند، سپاه پاسداران پا به میدان می‌گذارد و به پشتیبانی از متصرفین حزب‌اللهی برمی‌آید. این موارد همواره با دست‌گیری دانشجویان مخالف توام است.(٢٧)
در مواردی نیز جدال و جنگ ابعادی گسترده می‌یابد و تنها پس از لشکرکشی همه سویه‌ی حزب‌الله، سنگر‌های مقاومت فرومی‌ریزند: دانشگاه اراک، بابلسر، مشهد و شیراز و و و. چگونگی این فتح را روزنامه‌های حکومتی این گونه بازتاباندند:
“بابلسر- به دنبال درگیری‌هایی که روز گذشته در مدرسه‌ی عالی بابلسر رخ داد، حدود ٣٠ نفر مجروح شدند. گروهی از مردم به کمک دانشجویان اشغال کننده برخواستند. در همین حال دانشجویان مخالف اشغال مدرسه نیز به عنوان اعتراض… صبح و عصر در خیابان‌های شهر دست به تظاهرات زدند و خواستار باز شدن مدرسه‌ی عالی شدند.
شیراز- در پی اشغال دانشکده‌های ادبیات و علوم، پزشکی و مهندسی دانشگاه شیراز… توسط دانشجویان مسلمان دانشگاه شیراز، پیش از ظهر دیروز گروه‌های زیادی در جلو ساختمان دانشکده‌ی ادبیات و علوم، اجتماع کردند. جمعی از دانشجویان وابسته به گروه‌های مختلف در حالی که شعار می‌دادند، به اجتماع مردم داخل شدند و در همان زمان شعار‌های دو طرف تبدیل به زد‌ و‌خورد و خشونت‌بار شد و مخالفین با سنگ و چوب به یکدیگر حمله کردند که در نتیجه بیش از ده‌ها نفر مجروح شدند که توسط آمبولانس‌های اورژانس به مراکز درمانی انتقال یافتند و پاسداران برای متفرق کردن گروه‌های مخالف دست به تیراندازی هوایی زدند… در درگیری‌های میان دو گروه از دانشجویان، حدود سیصد نفر مجروح شدند… طبق آخرین گزارش، ساعت هفده دیروز هنوز دانشکده‌های مختلف دانشگاه شیراز، در اختیار ستاد دانشجویان مسلمان این دانشگاه است. هم‌چنین جمعی از پزشک‌ها و انترن‌ها و پرستاران بیمارستان سعدی، به علت دخالت عوامل غیرمسیٔول از بعد ازظهر دیروز دست از کار کشیده و در محوطه‌ی جلوی بیمارستان سعدی اجتماع کرده‌اند.
مشهد ـ … گروه‌هایی از دانشجویان مسلمان در دانشکده‌های مختلف دانشگاه مشهد از جمله دانشگاه علوم، ادبیات و پزشکی اجتماع کردند و ضمن تصرف این دانشکده‌ها به دادن شعارهایی در تایید شورای انقلاب پیرامون متوقف کردن فعالیت دفاتر گروه‌های سیاسی در دانشگاه‌ها پرداختند… گروهی از دانشجویان نیز برای تصرف سازمان مرکزی دانشگاه مشهد در محوطه‌ی بیمارستان دکتر مصدق… اجتماع کردند و قصد تصرف سازمان مرکزی دانشگاه مشهد را داشتند… مجروحین… در پنج بیمارستان مورد مداوا قرار گرفته‌اند… ٣١۶ نفر از مجروحین… به طور سرپایی معالجه و مرخص شدند و ۴٠ نفر دیگر در بیمارستان بستری شده‌اند که حال یک نفر از آنان وخیم است”.(٢٨)
گفتنی‌ست که همزمان با عملیات اشغال دانشگاه مشهد، امت حزب‌الله این شهر، ستاد سازمان مجاهدین خلق ایران (شاخه‌ی خراسان) را نیز به محاصره درمی‌آورد. در زد و خورد سختی که میان مهاجمان و مدافعان ستاد مجاهدین درمی‌گیرد، شمار زیادی زخمی می‌شوند. اطلاعات اول اردیبهشت شمار زخمی‌ها را ۴۶٠ نفر برآورد می‌کند که از آن میان ۶٠ نفر در بیمارستان‌های مشهد بستری می‌شوند. با پادرمیانی استاندار، حزب‌الله دست از حمله برمی‌دارد و مجاهدین ستادشان را خالی می‌کنند و به یکی دیگر از ساختمان‌هایی که در اختیار داشتند می‌روند. گرد آمدن “گروه‌های مختلف مردم و هواداران مجاهدین خلق در اطراف ساختمان جدید” و سپر محافظتی که برپا می‌شود نیز اراده‌ی حزب الله را در اجرای عملیات ایذایی علیه مجاهدین سست نمی‌کند. در اولین ساعت‌های بعد از ظهر، زد و خورد شدت می‌یابد و سنگ‌پرانی به تیراندازی تبدیل می‌‌گردد که در جریان آن یکی از هواداران مجاهدین به نام شکرالله مشکین‌فام کشته می‌شود. در پی این جنایت، مجاهدین “برای جلوگیری از تشدید آشوب” این ساختمان را نیز خالی می‌کنند و در خیابان‌های بهار و احمدآباد به راه پیمایی می‌پردازند که “متقابلا [حزب‌الله] در مخالفت با این راه‌پیمایی، در مقابل صف راه‌پیمایان” به حرکت درمی‌آیند.(٢٩)
این رویداد محلی بی‌گمان در تصمیم‌گیری سیاسی‌ی مجاهدین به واداشتن دانشجویان هوادار‌شان برای جدا کردن صف خود از صف نیروهای چپ‌گرا در مقیاس سراسری و برچیدن خودخواسته‌ی دفتر‌هاشان تاثیر داشته است. چه، می‌دانیم از بعد از ظهر روز شنبه ٣٠ فروردین در میان دانشجویان دانشگاه‌ها و مدرسه‌های عالی تهران زمزمه‌ می‌افتد که مجاهدین می‌خواهند از کمیته‌ی دفاع برای آزادی دانشگاه پا پس ‌کشند و به اراده‌ی حکومت تن در دهند. از این روست که دانشجویان، عصر آن روز “اتحاد و وحدت همه‌ی دانشجویان” را از شعارهای مرکزی راه‌پیمایی بزرگ خود در خیابان‌های مرکزی تهران می‌نمایند.(٣٠)
نا آرامی‌ها، درگیری‌ها خون‌ریزی‌ها و ایستادگی‌های توده‌ی دانشجو در برابر بستن دانشگاه‌ها، پاک‌سازی دانشگاهیان و اسلامی کردن این نهاد مهم آموزش کشور و نیز ناخرسندی و نگرانی مردم از سیر رویدادها، نشست فوق العاده‌ی شورای انقلاب را ضروری می‌سازد. این‌ها که جملگی به اصل “انقلاب فرهنگی” باور داشتند، درباره شکل و شیوه‌ی پیشبرد آن، دو دسته بودند. بیانیه‌ی این نشست اما نمایان‌گر آن است که جناح اسلام‌گرایان معتدل -به رهبری بنی صدر- که سیاست احیای اقتدار دولت را پی ‌می‌گرفت، بر رفتار قانونی پای ‌‌‌می‌فشرد و “دگرگونی بنیادی نظام آموزشی” را رسالت دولت می‌شمرد، توانست شکل به انجام رساندن روند آغاز شده را بر واپس‌گرایان اسلامی تحمیل کند که در پی‌ آن بودند که “انقلاب فرهنگی”شان را نیز به وسیله‌ی “نهادهای انقلابی”، به اشکال فراقانونی و شیوه‌های خشونت‌آمیز پیش برند. تاکید بر این که “برچیدن ستادها و دفاتر فعالیت گروه‌های مختلف شامل کلیه‌ی مراکز، دفترها و اتاق‌هایی‌ست که به نحوی از انحا به گروه‌‌ها مربوط می‌شود”، به معنای آن بود که انجمن‌های اسلامی نیز باید دفترهای خود را خالی کنند و فرادستی‌ی دولت را در دگرگونی‌‌های در پیش، بپذیرند. این بند در کنار بند چهارم که تصریح می کند برچیدن دفتر‌ها “به معنای عدم رعایت جو آزاد و سازنده‌ی فکری در چارچوب قانون اساسی نیست” و این که پس از برچیدن دفاتر در روز دوم اردیبهشت، دانشگاه بازگشوده می‌شود، امتیازهای کوچکی بود که می‌بایست بر حق بزرگی که از دانشجویان ستانده می‌شد و برچیدن “کتاب‌خانه‌ها، دفترهای هنری و ورزشی و نظایر این‌ها را [نیز] دربر می‌گرفت”، پرده‌ی ساتری بیاندازد و سپر اندختن و تسلیم را توجیه پذیر سازد. بندها‌ی ۵ و ۶ و ٧ هم هر یک به گونه‌یی نشان از آن داشت که ترجیح می‌دهند پرده‌ی پایانی فتح دانشگاه با خشونت و خون‌ریزی کمتری اجرا شود:
“۵- برچیدن این مراکز در دو روز آینده، با حضور دانشجویان در دانشگاه‌ها منافات دارد. بنابراین دانشجویان با شورای انقلاب همکاری خواهند نمود و از این ساعت دانشگاه‌ها را تخلیه می‌کنند تا کار برچیدن این مراکز به آسانی صورت گیرد.
۶- هریک از گروه‌‌ها برای جمع‌آوری وسایلی که در دفاتر موجود است و تخلیه‌ی این دفاتر، پنج نفر را به سرپرست دانشکده معرفی می‌کنند. وسایل با حضور مسئولان اداری دانشکده‌ها، در محلی مضبوط می‌گردد تا بعداً آن‌چه متعلق به دانشجویان است، از دانشگاه خارج شود و آن‌چه به دانشگاه تعلق دارد، به سرپرست دانشگاه و یا نماینده‌ی او سپرده شود.
٧- به کمیته‌ی مرکزی انقلاب اسلامی دستور داده شده است که حفظ امنیت دانشگاه‌ها و نمایندگان گروه‌ها را… به عهده بگیرد.
٨- از همه‌ی مردم خواسته می‌شود که آمادگی خود را برای اجرای این تصمیمات حفظ کنند و در عین حال برای آسان کردن کار تخلیه‌ی ستادها، از تجمع در حول و حوش دانشگاه‌ها و موسسات آموزش عالی خودداری کنند. بدیهی‌ست در هرلحظه که شورای انقلاب لازم دانست، با یک پیام رادیویی از آنان خواسته می‌شود تا به همراه رییس جمهوری و شورای انقلاب به دانشگاه‌ها بروند…”.(٣١)
به محض صدور این اطلاعیه، سازمان جوانان و دانشجویان دموکرات، هوادار حزب توده‌ی ایران که پس از رویدادهای دانشگاه تبریز “هشدار” داده بود: “توطیٔه‌های جدیدی در دانشگاه‌ها در شرف تکوین است” و “گروه‌‌های چپ‌نما” را متهم کرده بود که “… از تعمیق انقلاب ضد امپریالیستی و خلقی ایران به رهبری امام خمینی به وحشت افتاده‌اند و برای به آشوب کشیدن محیط‌های دانشگاهی و نهایتاً خدمت به امپریالیسم و ضد انقلاب تلاش می‌کنند…”(٣٢)، اطلاعیه‌ی تازه‌ای می‌دهد و اعلام می‌نماید به ‌رغم آن که معتقد است “… حق فعالیت آزاد گروه‌های مترقی و ضد امپریالیستی دانشجویی باید محترم شمرده شود و تضمین گردد… ما این حق را شامل گروهک‌هایی که تحت لوای دموکراسی به فعالیت‌های ضد انقلابی و نفاق‌افکنانه… مشغولند، نمی‌دانیم… ما با این که تعطیل دفاتر گروه‌های سیاسی مترقی دانشجویی را صحیح نمی‌دانیم، به نوبه‌ی خود برای جلوگیری از هر نوع تشنج و ناآرامی در دانشگاه‌ها، دفاتر خود را در دانشگاه‌ها تعطیل می‌کنیم…”.(٣٣)
دانشجویان هوادار مجاهدین خلق نیز پس از انتشار اطلاعیه‌ی شورای انقلاب، صف خود را از صف دانشجویان مخالف جدا می‌کنند و در همان شبانگاه ٣٠ فروردین، صحن دانشگاه‌ها را ترک می‌گویند. و این در حالی‌ست که می‌گفتند هنوز معنای “پیام شورای انقلاب و مقامات مسئول” را “کاملاً” نفهمیده‌اند و نمی‌دانند که “مقصود تعطیل ستادهای عملیاتی دقیقاً چیست” و این که “اگر مقصود از این مساله، تعطیل فعالیت سیاسی دانشجویان و انجمن‌ها و گروه‌های دانشجویی‌است، چنین طرحی نه تنها به نفع انقلاب نیست، بلکه به زیان خلق ما در یک مبارزه ضد امپریالیستی و رهایی بخش است”.(٣۴) نکته‌ اما در جای دیگری نهفته است. رییس جمهور بنی‌صدر، حمله به دفتر این سازمان را محکوم کرده بود و پای‌بندی‌اش را به حق فعالیت سیاسی مجاهدین خلق ابراز داشته بود وحتا گفته بود که ساختمان‌های اشغال شده‌ی مجاهدین در مشهد باید خالی شوند. جان کلامش در اطلاعیه‌یی که روزنامه‌ها در روز اول اردیبهشت چاپ کردند، مشهود است:
“در این دو سه روز، گروه‌هایی با عنوان این که رییس جمهوری و شورای انقلاب از مردم خواسته‌اند ستادها‌ی گروه‌ها را تخلیه کنند، افراد را در برابر دانشگاه‌ها و موسسات عالی و مراکز فعالیت گروه‌های سیاسی در خارج دانشگاه جمع می‌کنند و برخوردهایی به وجود می‌آورند که منجر به ضرب و جرح و بیشتر از آن شده و می‌شود. این است که این مراتب را به اطلاع عموم می‌رساند.
١- برابر اطلاعیه و توضیحات چند گروه دانشجویی، این گروه‌ها تصمیم شورای انقلاب را اجرا کرده و می‌کنند. بنا بر این تا صبح سه شنبه هیچ نیازی به اجتماع مردم نیست… هر گونه اجتماع و ایجاد درگیری در دانشگاه‌ها و خارج آن، عمل صد انقلابی تلقی می‌شود.
٢- در خارج دانشگاه اقدام به هرگونه تجمع و حمله به مراکز سازمان‌های سیاسی، توطیٔه بر ضد دولت انقلاب و تضعیف جبهه‌ی داخلی ما در برابر آمریکای سلطه‌گر است. هر محلی که خارج از دانشگاه تصرف شده باید فوراً تخلیه گردد.
٣- … اجرای تصمیمات مقامات تعیین شده از سوی مردم، شرط ادامه‌ی انقلاب و پیروزی آن است”.(٣۵)
۵
فروریختن سنگر دانشگاه‌ها و مدرسه‌های عالی شهرستان‌ها و واپس نشستن نیروهای مجاهدین از دانشگاه‌های تهران، توازن قوا را بیش از بیش به زیان دانشجویان مخالف تغییر می‌‌دهد. سکوت، موضع مماشات‌جویانه و یا دو پهلوی بیشتر چهره‌‌های روشنفکری، کانون‌های دموکراتیک و احزاب سیاسی، حکومت را در موقعیت مستحکمی قرار می‌دهد. ابراز نگرانی‌ی چند شخصیت سیاسی- مذهبی نسبت به تحول اوضاع (طاهر احمدزاده، محمدتقی شریعتی، استاد علی تهرانی و علی‌اکبرمعین فر)، اظهار همبستگی چند کانون دموکراتیک (جمعیت حقوق‌دانان، کانون نویسندگان ایران، کانون مستقل دانشگاهیان دانشگاه‌های علم و صنعت و شریف) و اعلام پشتیبانی چند سازمان سیاسی (سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران، سازمان پیکار در راه آزادی طبقه‌‌ی کارگر، راه کارگر و حزب ایران) در محاسبه‌ی سیاسی حاکمان نقش چندانی ندارد. با این حال دانشجویان مخالف محکم بر جای ایستاده‌اند و برآنند که نبرد را ادامه دهند.
در اولین ساعت‌های صبح یک شنبه، دور و بر دانشگاه تهران پر از افرادی می‌شود که دلنگران سرنوشت این رویارویی‌اند: “در حالی که دانشجویان پیشگام با حلقه کردن دست‌های خود از تالار مولوی که محل ستاد… پیشگام و [دانشجویان] مبارز است، حفاظت می‌کردند، گروهی دیگر نیز در اطراف دانشگاه با راه‌پیمایی منظم اخطار می‌کردند که: دوشنبه آخرین فرصت است!”.(٣۶) “علی رغم باز بودن درهای اصلی دانشگاه تهران، درهای کلیه دانشکده‌ها بسته بود…”.(٣٧) “از حدود ساعت ١١، گروه‌های دانشجویی در حالی که شعارهایی نظیر “دانشگاه سنگر آزادی حفظ باید گردد”، به خیابان ١۶ آذر وارد شدند و در همین حال گروه‌های دیگری که شعار‌هایی مبنی بر تایید پیام نوروزی امام خمینی می‌دادند و خواستار اسلامی شدن دانشگاه‌ها بودند نیز وارد همین خیابان شدند. گروه‌های زیادی از دانشجویان و مردم در اطراف دفاتر گروه‌های سیاسی که در خیابان ١۶ آذر قرار دارند، اجتماع کردند”.(٣٨) “درهای دانشگاه تهران از ظهر… بسته شد، ولی کسانی که علاقه‌مند به رفتن به داخل دانشگاه بودند از لابه‌لای میله‌ها یا از بالای آن در حال رفت‌ و ‌آمد به داخل و خارج دانشگاه تهران بودند”.(٣٩) دانشجویان دانشگاه تهران سرگرم سیاست‌گذاری، طرح ریزی و تدارک دفاع از خود بودند. “در مقابل در بزرگ غربی دانشگاه تهران، اتوموبیل پاسداران و کمیته‌ها برای دانش‌آموزان و دانشجویان که با پلاکارد موافق و مخالف بسته شدن دانشگاه‌ها، قصد ورود به محوطه‌ی دانشگاه را داشتند، بیانیه‌ی شورای انقلاب را خواند و از آن‌ها خواست به مهلت سه روزه‌ی دانشجویان برای تخلیه توجه داشته باشند و سعی کنند که از هرگونه درگیری خودداری شود. با افزون شدن گروه‌های موافق بسته شدن دانشگاه‌ها، دانشجویان و دانش‌آموزان پیشگام [و هواداران دیگر سازمان‌های سیاسی‌ی چپ‌گرا] به طور مرتب و آرام جلو دفاتر گروه‌‌ها صف کشیدند تا از هرگونه حمله به مراکز این انجمن‌ها جلوگیری کنند. حدود ساعت چهار بعد از ظهر، یک گروه دانشجویی مخالف بسته شدن دانشگاه‌ها که قصد راه‌پیمایی در خیابان انقلاب و مقابل دانشگاه را داشت، با گروه‌های موافق درگیری پیدا کرد که در اثر این برخورد کلیه تراکت‌ها و اعلامیه‌های آن‌ها پاره پاره شد و تنی چند نیز کتک خوردند. خیابان ١۶ آذر… تا آخرین ساعات بعد از ظهر کاملاً بسته بود…”.(۴٠) اما “اوضاع در داخل دانشگاه آرام‌تر از روزهای پیش بود”.(۴١) “… انجمن دانشجویان مسلمان اعلام کرده است که به غیراز دفتر مرکزی که ساختمانی استیجار‌ی‌ست، بقیه تخلیه و تحویل مقامات دانشگاهی خواهد شد.”.(۴٢)
“… در دانشگاه صنعتی شریف امروز از ورود افراد غیر دانشجو جلوگیری می‌کردند و در داخل و خارج دانشگاه، گروه‌هایی از مردم و دانشجویان با هم به گفت‌وگو پرداختند و تا ظهر امروز دانشجویان مسلمان و دانشجویان طرفدار سازمان مجاهدین خلق، حاضر به تخلیه مقر خود شدند”.(۴٣)
در دانشگاه متحدین، انجمن دانشجویان مسلمان “دفتر خود را تخلیه کرده و انجمن اسلامی نیز آمادگی خود را اعلام کرده است”.(۴۴)
“…]در] دانشگاه‌های تربیت معلم، پلی تکنیک، تهران و صنعتی شریف، دانشجویان و گروه‌های مردم در محوطه‌های این دانشگاه‌ها به گفت‌وگو پیرامون مساله‌ی دانشگاه‌ها پرداختند. در دانشگاه تربیت معلم، دانشجویان انجمن اسلامی دو شب را در دانشگاه گذراندند… یکی از مسئولان انجمن اسلامی این دانشگاه گفت: از آن‌جایی که دانشگاه تربیت معلم سرپرست ندارد، انجمن اسلامی حاضر است دانشگاه را فقط به مقامات دولتی تحویل دهد…”.(۴۵)
در دانشگاه ملی “اکثر دانشجویان در محوطه‌‌ی جلوی دانشگاه … اجتماع کرده و با یک‌دیگر بحث می‌کردند… انجمن اسلامی، جنبش دانشجویان مسلمان و انجمن دانشجویان مسلمان دفاتر خود را در این دانشگاه تخلیه کرده‌اند… گروه کثیری از دانشجویان… در تالار ابوریحان بیرونی تحصن‌کرده” بودند.(۴۶) “نماینده‌ای از کمیته‌ی مرکزی [انقلاب] جهت تخلیه دانشگاه و اخراج دانشجویان به تالار ابوریحان آمد. دانشجویان از تخلیه‌ی دانشگاه خودداری کردند و به وسیله‌ی پیامی که به نماینده‌ی کمیته‌‌ی مرکزی ارایه دادند از شورای انقلاب خواستند تا نمایندگانی جهت مذاکره با شوراهای دانشجویی که نماینده‌ی اکثریت دانشجویان می‌باشد، فرستاده شود”. آن‌ها گفتند: “تا زمانی که شورای انقلاب نمایندگان خود را برای مذاکره با شوراهای دانشجویی معرفی نکند، در تالار ابوریحان خواهند ماند و از دانشگاه و دفاتر سیاسی خود حفاطت خواهند کرد”. آن‌ها براین نکته پای می‌فشردند که باید “از آینده‌ی فعالیت‌های سیاسی در دانشگاه پس از بسته شدن دفاتر سیاسی آگاه شوند”.(۴٧) “… دانشجویان خواستار آن بودند که در مورد تعطیل دانشگاه‌ها و نیز تخلیه‌ی دفاتر گروه‌های مختلف، شورای انقلاب باید با توجه به نظریات شوراهای دانشجویی، تصمیم بگیرد. این دانشجویان خواستار هیچ‌گونه درگیری نیستند، ولی تا جایی که امکان داشته باشد، برای آن که تخلیه نکنند، مقاومت خواهند کرد”.(۴٨)‌
کانون اصلی مقاومت اما دانشگاه تهران است. از عصر روز یک‌شنبه “گروه‌هایی از پاسداران انقلاب اسلامی و کمیته‌های منطقه‌ی هشت، به تدریج در خیابان‌های ١۶ آذر و دیگر خیابان‌های اطراف دانشگاه حضور یافتند. پاسداران که… تا ساعت ۴ صبح روز دوشنبه هر لحظه بر تعدادشان افزوده می‌شد، تا طلوع آفتاب دانشگاه تهران را شدیداً به محاصره‌ی خود در آورده بودند”.(۴٩) با این همه، دانشجویان مخالف استوار بر جای می‌مانند و این شب را در دانشگاه به صبح می‌رسانند.
۶
دانشجویان آن شب درهای دانشگاه تهران را می‌بندند. آن‌ها تنها کسانی را به درون دانشگاه راه می‌دهند که کارت دانشجویی داشته باشند.(۵٠) دانشجویان پیشگام ” با تشکیل هسته‌های مقاومت از دفتر پیشگام مرکزی که در محل تالار مولوی دانشگاه تهران قرار دارد، حفاظت می‌کردند”.(۵١) ساعت شش و نیم صبح دوشنبه “پاسداران شروع به تیراندازی هوایی نمودند و دانشجویان پیشگام نیز که تا این لحظه… بدون حربه بودند، خود را با چماق و سنگ مسلح نمودند و به مقابله پرداختند”.(۵٢) در این میانه “… دانشجویان مدارس در چند خیابان تهران و خیابان‌های اطراف دانشگاه تهران به راه ‌پیمایی پرداختند و در خیابان ١۶ آذر برخوردهایی بین گروه‌های مخالف روی داد که با دخالت پاسداران به برخوردها خاتمه داده شد”.(۵٣) سنگ‌اندازی اما تا ساعت یک و نیم بعد از ظهر جریان داشت که تا این ساعت، یک صد زخمی برجای گذاشت.(۵۴)
“در ساعت دو بعد از ظهر… عده‌ای با دادن شعار “حزب فقط حزب‌الله رهبر فقط روح الله” و “منافق، فدایی ستون پنجم آمریکایی” در اطراف دانشگاه تهران دست به راه‌پیمایی زدند و عده‌ای از راه‌پیمایان با استفاده از فرصت از لای میله‌ها، وارد محوطه‌ی دانشگاه شدند…”.(۵۵) آن‌ها “قصد داشتند صفوف زنجیره‌ای دانشجویان را که از دو شب قبل در آن جا اجتماع کرده بودند بشکنند”.(۵۶) در این هنگام “اولین برخورد خونین… در داخل محوطه‌ی دانشگاه تهران به وجود آمد”.(۵٧) هجوم آورندگان “مجهز به اسلحه‌ی سرد از قبیل چوب‌دستی، پاره آجر و سنگ، دشنه و چاقو بودند”.(۵٨) دانشجویانی که “در داخل دانشگاه سنگر گرفته بودند، با پرتاب سنگ” کوشیدند که از پیشروی حزب‌الله جلوگیری کنند و آن‌ها را واپس نشانند.(۵٩) در همین حال افراد کمیته‌ها و پاسداران با شلیک چند رگبار هوایی، تشنجات را فرو نشاندند و دو گروه تنها به دادن شعار پرداختند. دانشجویان در حالی که شعار “مرگ بر آمریکا” و “بستن دانشگاه‌ها، توطئه‌ی امپریالیسم” را می‌دادند، از مخالفان خواستند که آرامش خود را حفظ و سعی کنند از بروز هرگونه درگیری جلوگیری شود. (۶٠) “دراین درگیری عده‌ی زیادی از طرفین مجروح شدند که توسط آمبولانس‌های اورژانس به بیمارستان‌‌های مختلف انتقال داده شدند… ساعت سه بعداز ظهر، سه اجتماع در خیابان ١۶ آذر تشکیل شد که بخشی از آنان شعار می‌دادند…”اتحاد، اتحاد، دانشجو ملت حامی توست” و گروه دیگر دانشجویان پیشگام از طرف مقابل پاسخ می‌دادند: “ااتحاد، اتحاد، علیه امپریالیسم”، “تفرقه و جدایی سلاح آمریکایی” و گروه سوم شعار حزب فقط حزب‌الله، رهبر فقط روح‌الله را می‌دادند… صدای شلیک تیر در جلوی در شرقی دانشگاه به گوش می‌رسید. پس از شنیدن صدای تیر، دانشجویان شعار دادند “شهید دانشگاه راهت ادامه دارد”… ناگهان طرفین که در خیابان ١۶ آذر و خیابان انقلاب و خیابان آناتول فرانس اجتماع کرده بودند، اقدام به جمع آوری سنگ و آجر و چوب‌دستی کردند” و در اندک زمانی انبوهی از”چوب و سنگ و آجر در سراسر خیابان انباشته شد. سرتاسر ضلع جنوبی دانشگاه مملو از جمعیت بود و گروهی از مردم در مقابل خیابان ١۶ آذر شعار می‌دادند “حزب فقط حزب‌الله رهبر فقط روح الله”. هر لحظه تعداد جمعیت در خیابان انقلاب هم‌چنان افزوده می‌شد. هم‌چنین افرادی که در محوطه‌ی دانشگاه بودند، با سنگ و چوب پشت نرده‌های آهنین سنگربندی کردند و گروهی از دانشجویان… در بعضی از پشت‌بام‌های مجاور ساختمان ١۶ آذر در جلوی ساختمان باشگاه دانشگاه سنگربندی کردند…”.(۶١) در این هنگام صدای رگبار گلوله‌ها فضا را پر کرد. “… پاسداران از ضلع شرقی داخل دانشگاه و عده‌ای دیگر از انتهای جنوبی خیابان ١۶ آذر، به سوی جمعیت خیابان ١۶ آذر شلیک می‌کنند. در بالای ساختمان، روبروی سینما کاپری و در بالای سینما کاپری، هر کدام یک تیربار مشرف به مدخل جنوبی و ضلع شرقی خیابان ١۶ آذر کار گذاشته‌اند و به طور مداوم… شلیک هوایی می‌کنند… هشت نفر از دهان و گردن مورد اصابت گلوله قرار می‌گیرند”.(۶٢) “تعداد زخمی‌ها به سیصد نفر رسیده بود و دو کشته برجای” مانده بود.(۶٣) “دانشجویان مجروح را به کمیته‌ی امداد دفتر دانشجویان پیشگام”(۶۴) که پزشکان و امدادگران وابسته به سازمان پیکار و دیگر گروه‌های مخالف با آن همکاری می‌کردند، می‌بردند و در صورت نیاز “در میان بارانی از سنگ” به بیمارستان‌های خمینی، شریعتی، لقمان الدوله و سینا انتقال [می‌دادند](۶۵) حتا “یک لحظه صدای آژیر آمبولانس‌ها قطع نمی‌شد”(۶۶)؛ “… در سر چهار‌راه‌ها، دانشجویان و دانش‌آموزان با پلاکاردهایی نیاز فوری به خون O+ و O- را به اطلاع مردم می‌رساندند. بعضی از پلاکاردها خبر از تعداد شهدا و زخمی‌هایی می‌دهد که به بیمارستان‌ها انتقال داده شده‌اند… سیل پنبه و وسایل پانسمان به سوی بیمارستان سرازیر است. بعضی از پلاکاردها احتیاج فوری به انواع داروها را ذکر می‌کنند. بعضی دیگر از وضع مجروحین بیمارستان‌ها خبر می‌دهند”.(۶٧) ‌دانشجویان به طور مداوم “از بلندگوها از پزشکان و جراحان استمداد می‌طلبیدند”.(۶٨)
” ساعت چهار بعد از ظهر… دانشگاه و خیابان‌های اطراف آن، محل خونین‌ترین صحنه‌ی زد و خورد بین گروه‌ها گردید. از دو سو به طرف یک‌دیگر سنگ پرتاب می‌کردند به طوری که فضای بین دو گروه انباشته از سنگ بود و تیراندازی از سوی پاسداران، برای متفرق کردن دو گروه ادامه داشت. عده ای افراد مسلح با اتوموبیل‌های بنز بدون شماره که همگی مسلح به ژ-٣ و کلت بودند، مرتباً از داخل اتوموبیل… تیراندازی می‌کردند و پاسداران هم از گاز اشک‌آور نیز استفاده می کردند. قسمتی از خیابان ١۶ آذر در اختیار دانشجویان پیشگام قرار داشت. کسانی در جهت مخالف با دانشجویانی که در مرکز پیشگام مستقر بودند، هرچند یک بار به این مرکز حمله می‌کردند. این درگیری بین گروه‌ها به جنگ تن به تن کشید و عده‌ی کثیری که بر اثر پرتاب سنگ و آجر یا چاقو و قمه و چوب‌دستی مجروح شده بودند، توسط آمبولانس‌ به اورژانس نزدیک‌ترین بیمارستان انتقال داده شدند… عده‌ی کثیری از افراد مجروح که سطحی زخمی شده بودند، پس از درمان سرپایی مجدداً به صحنه بازمی‌گشتند”.(۶٩)
به زودی خیابان ١۶ آذر محل گردآمدنِ هواداران دانشجویان مخالف می‌شود. مقر کمیته‌ی هماهنگی دانشجویان پیشگام، مبارز، هواداران پیکار و راه کارگر در این جاست. هم از این روست که صفوف دانشجویان “… با حلقه کردن دست‌های خود به یک‌دیگر، در چند ردیف حلقه‌های زنجیر” می‌سازند… تا در برابر حمله‌ی حزب‌اللهی هایی که در “مقابل خیابان ١۶ آذر شعار می‌داند” ایستادگی کنند.”حزب اللهی‌ها می‌کوشند از خیابان انقلاب راه خود را به خیابان ١۶ آذر باز کنند”. اما با مقاومت هواداران دانشجویان مخالف روبرو می‌شوند. “در تقاطع خیابان انقلاب ١۶ آذر درگیری‌های‌ موضعی” رخ می‌دهد و باز شماری زخمی می‌شوند و باز شماری “مقوا به دست می‌‌گیرند و استمداد خون، پنبه و دارو می‌کنند”.(٧٠) “گروه‌هایی از مردم شروع به راه‌پیمایی کرده و در حالی که شعار می‌دادند “دانشجو اتحاد، اتحاد، ملت حامی توست، نه سازش، نه تسلیم نبرد با آمریکا”، از میان خیابان ١۶ آذر عبور کردند. دانشجویان پیشگام از طرف مقابل شعار می‌دادند “اتحاد اتحاد علیه امپریالیسم، تفرقه و جدایی سلاح آمریکایی”، “اتحاد، مبارزه، پیروزی”، “پرخروش، پر توان علیه امپریالیسم”. در همین حال، صدای شلیک تیر در جلوی در شرقی دانشگاه به گوش می‌رسید”.(٧١) “در ساعت ۶ بعد از ظهر، گروهی در داخل دانشگاه، پشت نیمکت‌ها موضع گرفته بودند. در این میان، عده‌یی که چوب به دست داشتند، می‌کوشیدند از نرده‌ها عبور کرده وارد دانشگاه شوند… حدود ساعت شش و ده دقیقه در همین نقطه گاز اشگ‌ آور شلیک شد و مردم برای خنثا کردن اثر آن اقدام به روشن کردن آتش نمودند”.(٧٢) “اطراف دانشگاه تهران غلغله است. دختران و پسران جوان تابلوهایی… می‌چرخانند: دانشگاه شهید داد. کمی پایین‌تر، تابلویی دیگر خبر از ١۶ شهید می‌دهد… صدای آژیر آمبولانس‌ها هم که مرتب در خیابان‌های اطراف دانشگاه تهران در حرکت هستند، قطع نمی‌شود… ساعت هفت بعد از ظهر است که پیام امام از طریق بلند‌گو‌ها در میدان انقلاب پخش می‌شود. مردم از گوشه و کنار با شنیدن صدای امام، خود را به محل‌های نزدیک‌تر به بلند‌گو رساندند. به نظر می‌رسد که برای چند لحظه هم که شده، آتش‌بس برقرار شده و دیگر از باران سنگ و چوب و نزاع‌های دوطرفه خبری‌ نیست. مردم در میدان انقلاب از طریق اتوموبیل‌هایی که رادیو داشتند به پیام امام گوش فرا می‌دادند (٧٣):
“… ما می‌گوییم که دانشگاه ما مبدل شده است به یک میدان جنگ تبلیغاتی… ما می‌گوییم باید از بنیاد باید تغییر بکند… معلمینی که در مدارس ما، اساتیدی که در دانشگاه‌های ما هستند، بسیاری از آن‌ها در خدمت غرب هستند؛ جوان‌های ما را شستشوی مغزی می‌دهند. جوان‌های ما را تربیت فاسد می‌کنند… ما می‌خواهیم که اگر ملت ما در مقابل کمونیسم ایستاد، تمام دانشگاهیان ما هم در مقابل کمونیسم بایستند… این‌هایی که در خیابان‌ها، داخل دانشگاه‌ها درگیری ایجاد می‌کنند… این‌ها اشخاصی هستند که طرفدار غرب و یا شرق هستند و به عقیده‌ی من طرفدار غرب هستند… عزیزان من، ما از حصر اقتصادی نمی‌ترسیم. ما از دخالت نظامی نمی‌ترسیم. آن چیزی که ما را می‌ترساند وابستگی فرهنگی‌ست. ما از دانشگاه استعماری می‌ترسیم… ما از دانشگاهی می‌ترسیم که آن طور جوان‌های ما را تربیت کند که خدمت به کمونیسم کنند… من آن چیزی را که شورای انقلاب و رییس جمهور راجع به تصفیه دانشگاه گفتند و راجع به این که باید دانشگاه از این جهاتی که در او هست بیرون برود تا مستقل بشود تا ما بتوانیم استقلالش را حفظ بکنیم، پشتیبانی می‌کنم و من از تمام جوان‌ها خواستارم کارشکنی نکنند و مقاومت نکنند و نگذارند که اگر مقاومت کردند ما تکلیف آخر را برای ملت معین کنیم… امیداوارم که همان طوری که پیشنهاد شده است، دانشگاه‌ها را از همه عناصر تخلیه کنند و از همه وابستگی‌ها تخلیه کنند تا این که انشاالله دانشگاه‌ صحیح اخلاقی‌ی اسلامی، فرهنگ اسلامی تحقق پیدا بکند”.(٧۴)
پیام خمینی تکلیف آخر را تعیین کرد و هر تردید و توهمی را از میان برداشت: سنگر‌ مقاومت دانشگاه اگر خودخواسته برچیده نشود، با زور برچیده خواهد شد و نیروی حزب‌الله هم به “چپ نمایان غرب‌زده ضد انقلاب” رحم و شفقت نخواهد کرد. حزب‌الله اما تاب آن را نیز نداشت که به دانشجویان مخالف مجالی برای تامل دهد. بلافاصله پس از پایان پیام امام از رادیو حمله به دانشگاه از سر گرفته می‌شود: “پاسداران با شلیک تیرهای هوایی و پرتاب گاز اشک‌آور سعی می‌کنند جمعیت را به خیابان‌های اطراف دانشگاه و به خصوص خیابان‌های روبروی در جنوبی و اصلی دانشگاه عقب بنشانند. مردم با آتش زدن کاغذ سعی می‌کنند خود را از آسیب گاز اشک‌آور برهانند. پرتاب سنگ هنوز هم بسیار عادی محسوب می‌شود. دانشجویان در داخل دانشگاه دیده می‌شوند که برای خود سنگرهایی از بلوک‌های سیمانی ساخته‌اند و در پناه آن به شعار دادن و سرود خواندن می‌پردازند. تعداد کسانی که در داخل دانشگاه هستند را نمی‌توان حدس زد… پاسداران به وسیله‌ی بلندگو از افراد داخل دانشگاه تهران می‌خواهند که با حفاظت پاسداران به هر نقطه که مایلند بروند؛ فقط جواب می‌آید: اتحاد، مبارزه، پیروزی… ناظران تصور نمی‌کنند کسانی که داخل دانشگاه هستند حتا در صورت تمایل بتوانند خارج شوند. در خیابان ١۶ آذر هم‌چنان حلقه‌ی زنجیر محافظتی دانشجویان… بسته مانده است. “کمیته‌ی هماهنگی دفاع از آزادی دانشگاه” دانشجویان مخالف را از دیگر دانشگاه‌ها فرامی‌‌خواند که با تمرکز نیرو سنگر دانشگاه تهران را تقویت کنند”.(۷۵) پیام رادیویی رییس جمهور مبنی بر تخلیه جمعیت از خیابان‌های اطراف دانشگاه تهران برای چندمین بار خوانده می‌شود. عده‌ای از مردم در حال رفتن از محل هستند… [حزب‌اللهی‌ها] به راه پیمایی می‌پردازند و شعار ضد فدایی می‌دهند.(٧۶) حلقه‌ی محاصره لحظه به لحظه تنگ‌تر می‌شود: “صدای تیراندازی لاینقطع به گوش می‌رسد… گزارش‌های تایید نشده‌ای حکایت از کشته شدن ٢٠ نفر می‌کند”.(٧٧) در این حال و هوا، رهبری دانشجویان پیشگام که از نخستین ساعات بعد ازظهر زمزمه‌ی گشودن باب مذاکره با مقامات دانشگاه و دولت را سرداده بود و با مخالفت دیگر اعضای کمیته‌ی هماهنگی دانشجویان روبرو شد بود و به همین علت قرار مذاکره با دکتر هاشم صباغیان عضو هییت مدیره‌ی موقت دانشگاه تهران و دکتر حسن حبیبی وزیر فرهنگ و آموزش عالی را چند بار به تاخیر انداخته بود، آمادگی خود را برای آغاز مذاکرات اعلام می‌دارد. این اعلام آمادگی بدون آگاهی و سازگاری دیگر اعضای کمیته‌ی هماهنگی انجام گرفت.(٧٨)
” ساعت ده شب جلسه‌ای با حضور دو تن از گروه پیشگام، دو نفر از نخست وزیری، دکتر حسین بنی‌صدر و آقای پیرحسینی، دو نفر نماینده‌ی کمیته‌ی مرکزی، مدیریت دانشگاه تهران و آقایان محمد مدیرشانه‌چی و احمد علی بابایی برگزار شد…”.(٧٩) نمایندگان پیشگام در این نشست خواسته‌ها‌ی‌شان را به این صورت طرح کردند: ١) ادامه‌ی فعالیت دانشگاه تا پایان سال ٢) تضمین آزادی فعالیت سیاسی و صنفی در تمام دانشگاه‌ها و مدارس عالی ٣) تامین دفاتر فعالیت دانشجویی توسط شوراهای دانشجویان و دانشگاهیان.(٨٠) نمایندگان دولت و سرپرستان دانشگاه نمی‌توانستد مصوبه‌های شورای انقلاب را زیر پا بگذارند و به دانشجویانی که آن‌ها را “ضد انقلاب” می‌پنداشتند، امتیازی دهند. در نتیجه، پس از نزدیک به دو ساعت مذاکره، نمایندگان پیشگام ناگزیر واپس می‌نشینند و تنها به یک خواست بسنده می‌کنند؛ این که بیانیه‌شان درباره‌ی واگذاری ستاد پیشگام به شورای دانشجویان و دانشگاهیان دانشگاه تهران، از رادیو خوانده شود. بیانه‌یی که هرگز از رادیو پخش نشد، در برگیرنده این نکته‌ها بود:
“… ما ضمن محکوم ساختن تهاجمات ضد مردمی که در نتیجه‌ی آن صدها دانشجو زخمی و چندین تن از دانشجویان انقلابی به شهادت رسیدند، برای اجتناب از درگیری‌های بیشتر، محل ساختمان پیشگام مرکزی را از تاریخ سه شنبه ٢ اردیبهشت ۵٩ به شورای دانشجویان و دانشگاهیان ]تحویل می دهیم[ و ]از[ همه‌ی مردم مبارز تهران دعوت می‌کنیم تا تصمیم نهایی شورای دانشگاه، از تجمع در محل ساختمان پیشگام مرکزی و خیابان‌های اطراف خودداری نمایند. بدیهی‌ست که ما مبارزه را برای حقوق یاد شده با همه‌ی توان خویش ادامه خواهیم داد...".(٨١)
پذیرش این خبر برای توده‌ی دانشجویان و دانش آموزان پیشگام سخت سنگین بود و برای دیگر اعضای کمیته‌ی هماهنگی، چیزی در حد خیانت به حساب می‌آمد. دانشجویان پیکار نسبت این واپس نشستن، بر این باور بودند که:
"... در شرایطی که هنوز مقاومت می‌توانست و می‌بایست ادامه یابد، سیاست شکستن مقاومت را در پیش گرفتند... [پیشگامی‌ها پذیرفته بودند] تا صبح روز سه شبنه ٣/٢/۵٩ (ساعت ۶ صبح) مقاومت ادامه پیدا کند تا بار دیگر با تحلیل از اوضاع مشخص تصمیم گرفته شود. اما این تصمیم و تعهد، با سیاستی که از جانب سازمان چریک‌های فدایی اعمال گردید، شکسته و زیر پا گذاشته شد…”.(٨٢)
دانشجویان هوادار پیکار، راه کارگر و دانشجویان مبارز هم دیگر پای ماندن و مقاومت کردن نداشتند. آن‌ها نیز شرط عقل در آن دیدند که در پی پیشگام، نیروهای خود را از دانشگاه بیرون کشند تا به دست پاسداران تار و مار نشوند. پس در حالی که “صدای تیراندازی لاینقطع به گوش می‌رسید”(٨٣)، با سرهای افکنده و چشمانی گریان از سنگرها بیرون آمدند و ستادشان را به “اعضای هیات مدیره‌ی موقت دانشگاه تهران، نمایندگان کمیته‌ی مرکزی و… واگذاردند”.(٨۴) حدود “ساعت چهار بامداد… افرادی که در داخل دانشگاه بودند، در حالی که پارچه سفیدی… در دست داشتند، آمادگی‌شان را برای خروج از دانشگاه اعلام نمودند”.(٨۵) ساعت پنج صبح، از امت حزب‌الله خواسته شد که خیابان‌ها را ترک کنند.(٨۶) در همین ساعت “آخرین گروهی که تا آن لحظه… مقاومت می‌کرد، رسماً دفاتر و ستادهای خود را در دانشگاه تهران جمع … کرد”.(٨٧) در این موقعیت “پاسداران از گروه پیشگام و [دیگر دانشجویان] به هنگام ترک دانشگاه محافظت کردند”.(٨٨) با این حال “صدای رگبار گلوله تاسحرگاه… به طور متناوب از دانشگاه تهران به گوش می‌رسید”.(٨٩)
“… مقارن ساعت نه صبح دکتر بنی‌صدر همراه با اعضای شورای انقلاب و هییت دولت به محل دانشگاه تهران [آمدند]. هر لحظه بر خیل جمعیت افزوده می‌شد و شعار “مرگ بر سه مفسدین توده‌ای و فدایی و منافقین” در فضای دانشگاه و خیابان‌های اطراف می‌پیچید… سرانجام رییس جمهوری و اعضای شورای انقلاب در محل خود مستقر شدند… آن‌گاه رییس جمهوری کشورمان بیاناتی ایراد کرد…”.(٩٠) “… و این در حالی بود که دکتر فاروقی رییس دانشگاه تبریز و دکتر محمد ملکی رییس دانشگاه تهران استعفای‌شان را تسلیم رییس جمهور کرده بودند، [و] سرپرستاران دانشگاه تهران و روسای چندین دانشگاه سرگرم نوشتن استعفای خود بودند”.(٩١) اعتراض‌‌نامه‌ی سرگشاده‌ی هییت علمی دانشگاه در روزنامه‌‌‌ی آن روز به چاپ رسید.( ٩٢)
٧
گرچه دانشگاه را فتح کرده بودند، اما هم‌چنان به تاخت ‌و‌تاز ادامه دادند؛ به ویژه در شهرستان‌ها و هر آن‌جا که نتوانسته بودند آن طور که می‌خواهند، تکلیف را یک سره سازند و تا ته خط پیش روند. دو نمونه به دست می‌دهیم؛ یکی در رشت و دیگری در اهواز.
اطلاعات در سوم اردیبهشت ماه می‌نویسد:
“دیروز در پی وقایع خونین رشت، رادیو اعلام کرد که مجروحین نیاز فوری به خون دارند… [پس از اعلام این خبر] مردم رشت گروه گروه به سوی بانک خون این شهر حرکت کردند و خون دادند. در جریان درگیری‌های رشت هم‌چنین به چند کیوسک فروش کتاب و نشریات حمله‌ور شدند و آن‌ها به آتش کشیدند. دیروز اوضاع شهر رشت به شدت ناآرام بود و دروازه‌های ورودی شهر به شدت توسط پاسداران کنترل می‌شد. دکتر معاونیان مدیرعامل بهداری و بهزیستی گیلان اعلام کرد که متجاوز از یک هزار نفر در حوادت دیروز رشت زخمی شدند، و پنج نفر بر اثر اصابت سنگ و سلاح سرد و گرم کشته شدند”. همین روزنامه در ۶ اردیبهشت می‌نویسد: “در جریان درگیری‌های سه شنبه شوم رشت ۶ نفر کشته شدند”.
خبر جنایت اهواز که آن‌هم در سه شنبه ٢ اردیبهشت روی می‌دهد، تکان دهنده‌تر است. در ساعت ٢ بعد از ظهر این روز، حجت الاسلام جنتی حاکم شرع و امام جمعه‌ی این شهر، امت حزب‌الله را به گزاردن نماز در دانشگاه جندی شاپور فرامی‌خواند. پس ازسخنان تحریک آمیزش، حرکت دسته‌های حزب‌الله که سنگ و چوب در دست داشتند به سوی جمعیتی که در برابر دانشکده‌ی علوم اجتماعی گرد آمده بودند، آغاز می‌شود. آن‌ها در دایره‌ی حمایت پاسداران و شماری لباس شخصی‌ی مسلح به سلاح گرم، دانشجویان را به باد کتک می‌گیرند:
“… عده‌ای را وحشیانه با چوب و میله‌ی آهنی می‌زدند تا جایی که دانشجویان غرق در خون به حال اغما می‌افتادند. در یک مورد دانشجویی را با زنجیر به روی زمین می‌کشیدند و در همان حال می‌زدند. پیکر غرق به خون این دانشجو که در حال اغما بود نیز از حملات وحشیانه در امان نماند. بعضی از پاسداران حتا در فاصله‌ی سه چهار متری هدف می‌گرفتند و به پای دانشجویان شلیک می‌کردند. متلا رفیق جبرییل هاشمی را به این ترتیب به گلوله می‌بندند که در بیمارستان بر اثر جراحات وارده به شهادت رسید… دختری را متوقف می‌کنند و کلت را به شقیقه‌‌اش ‌گذاشته و شلیک می‌کنند… دستگیر شدگان را سوار ماشین کرده و با کتک و فحاشی به زندان می‌برند. در چندین مورد، حمله و تجاوز به دختران انجام می‌گیرد و تاکنون جسد سه دختر را از رودخانه‌ی کانون بیرون کشیده‌اند. بیش از هفتصد نفر زندانی و چند صد نفر زخمی و ده‌ها شهید نتیجه‌ی انقلاب فرهنگی‌ست که به راه انداخته‌اند… روز پنجشنبه ۴ اردیبهشت ماه ۵٩ جنایت هولناک دیگری در تالار شهرداری ( یکی از اماکنی که زندانیان را به آن‌جا می‌بردند) اتفاق افتاد. در حالی که خانواده‌های زندانیان در خارج از تالار شهرداری اجتماع کرده بودند و به این جنایات اعتراض می‌کردند، زندانیان به دادن شعار ضد آمریکایی می‌پردازند. پاسداران محافظ با قساوت تمام به روی آنان آتش می‌گشایند. در این کشتار ددمنشانه، هشت زندانی شهید و لااقل ٣۶ نفر زخمی می‌شوند… در اخباری که از طرف رژیم در این باره منتشر شد، چنین ادعا شده است که زندانیان اهواز شورش کردند و در این شورش چهار نفر کشته شدند که یکی از آن‌ها دختری به نام مهناز معتمدی بود. واقعیت از این قرار بود که اصلا شورشی صورت نگرفته بود. پاسداران پس از یورش به دانشگاه عده‌ی زیادی از دانشجویان را دستگیر کردند و چون زندان پر شده بود و جا نداشت، آن‌ها را به سالن شهرداری منتقل کردند. وقتی دانشجویان به برخوردهای پاسداران و نحوه‌ی بازداشت خود اعتراض کردند، پاسداران با خشونت بیشتری یورش آوردند و آن‌ها را بی‌محابا به گلوله بستند”.(٩٣) هفته‌نامه‌ی پیکار گزارش می‌دهد: “… نزدیک به ٨٠٠ نفر زندانی در دسته‌جات مختلف و در نقاطی مانند گاراژ اتومبیل، تالار شهرداری، مرکز سپاه، کمیته‌ی‌ صحرا و … نگهداری می‌شوند… در یک گاراژ جنب بیمارستان جندی شاپور ١٧٠ نفر دختر محصل و دانشجو در بدترین وضعی زندانی می‌باشند. گذشته از دستگیری افرادی که در بیمارستان و بیشه‌های اطراف دانشگاه بودند، فالانژها و پاسداران به هر کسی که از نظر قیافه و با شناسایی قبلی در خیابان و یا محل‌های تجمع مردم مشکوک می‌شدند، دستگیر می‌کردند…”.(٩۴)
٨
چند نفر در جریان آن انقلاب فرهنگی کشته شدند؟ چند نفر آسیب‌های سخت دیدند؟ چه شمار به زندان افتادند؟ و چند تن از این زندانیان به جوخه‌های اعدام سپرده شدند؟
نه در آن روزها و نه در ماه‌ها و سال‌های پس از آن روزها، پاسخی به این پرسش‌ها داده نشده است. دولت‌های جمهوری اسلامی همگی کوشیده‌اند این جنایت را نیز، از دیدگان پنهان و کتمان کنند. حدس و گمان‌ها اما بر مدار چند ده کشته می‌گردد و تا آن جا که می‌دانیم، تاکنون فهرستی از این کشته شدگان به دست داده نشده است. اما بنا بر گزارش‌های دو روزنامه‌ی دولتی و هفته‌نامه‌ی‌ چند سازمان سیاسی می‌شود به نام ٣٧ نفر از جان باختگان آن رویداد تاریخی دست یافت. همین‌جا بگوییم که در گزارش‌ روزنامه‌ها، در عین حال به جان‌باختگانی اشاره شده که هویت‌شان شناخته نشده است. برای مثال در اطلاعات ۶ اردیبهشت ١٣۵٩می‌خوانیم: “یک نفر مجهول‌الهویه که بر اثر شدت جراحات وارده جسدش متلاشی شده و مورد شناسایی واقع نشده، در درگیری‌های شهر رشت کشته شد”. یا در کیهان دوم اردیبهشت ١٣۵٩ می‌خوانیم: “بنا بر گزارش خبرنگار خبرگذاری پارس از بیمارستان امام خمینی، تا ساعت ١و۴٠ دقیقه بامداد، تعداد مجروحینی که به این بیمارستان آورده‌اند به ١۵٧ نفر می‌رسد. هم‌چنین تعداد کشته شدگان نیز سه نفر ]است[ که اسامی دو نفر از آن‌ها که به ضرب گلوله کشته شده‌اند، به این شرح می‌باشد. ١- محسن رفعتی دانشجوی دانشگاه مشهد ( انستیتو تکنولوژی) ٢- فریدون آشوری، نفر سوم که مجهول‌الهویه می‌باشد به ضرب چاقو کشته شده است". یا مواردی از این دست: "... در مورد دو نفر از مجروحین، معالجه موثر واقع نشد و در نتیجه کشته شدند".(٩۵) و یا: "رشت: پنج کشته - هزار مجروح، اهواز پنج کشته - ٢٠٠ مجروح، زاهدان: یک کشته - ۵٠ مجروح...".(٩۶) یا در بیانیه‌ی اعضای هییت علمی دانشگاه تربیت معلم که در روزنامه‌ی اطلاعات ٣١ فروردین منتشر شد، به حمله گروه‌های ضربت اشاره شده است که "منجر به قتل یک نفر شد". نیز به مورد خانواده‌هایی برمی‌خوریم که نمی‌خواستند نام فرزند جان‌باخته‌شان فاش شود. این را هم بگوییم که از ٣٧ تن جان‌باخته‌ای که نام‌شان در زیر می‌آید، هفت تن کسانی هستند که در جریان جنبش دانشجویی فروردین – اردیبهشت ۵٩ دستگیر می‌شوند و پس از فتح دانشگاه اعدام می‌گردند. یکی از این هفت تن از رشت بود و شش تن دیگر از اهواز.
نام‌هایی را که یافته‌ایم به ترتیب می‌آوریم:
- شیراز:
١ـ نسرین رستمی
- اهواز:
٢ـ غلام سعیدی
٣ـ فرزانه رضوان
۴ـ جبرییل هاشمی
۵ـ حمید درخشان
۶ـ طاهره حیاتی ( دانش آموز ١۴ ساله که با قمه کشته شد)
۷ـ فرهنگ انصاری
۸ـ محمود لرستانی، اهواز، کارگر شرکت نفت
۹ـ سعید مکوندی
۱۰ـ محمد عزیزپور
١۱ـ مهناز معتمدی
١۲ـ مهدی علوی شوشتری
١۳ـ احسان‌الله آبفشانی
- زاهدان:
۱۴ـ صادق نظیری
- مشهد:
١۵ـ شکرالله مشکین‌فام
١۶ـ محسن رفعتی
- گیلان:
١٧ـ منیره موسی پور
١٨ـ امان الله ایمانی
١٩ـ جهانی
٢٠ـ محمد شادمان
٢١ـ خسرو بنیاد
٢٢ـ اصغر مجابرآبادی
٢٣ـ علی صفرزاده (طرقی)، محصل
٢۴ـ اصغر بیک آبادی، کارمند
٢۵ـ پیروز براندخت
٢۶ـ جواد گرگری
٢٧ـ اصغر گنجی
٢٨ـ احمد گنجه‌ای
- تهران:
٢٩ـ محسن رفعتی ، ١/٢/۵٩، هجوم پاسداران به دانشگاه تهران
٣٠ـ فریدون آشوری
هفت تنی که پس از فتح دانشگاه در اهواز و رشت به جوخه‌ی اعدام سپرده شدند، این‌ها هستند:
٣١ـ احمد موذن، فارغ اتحصیل دانشگاه اهواز، هوادار پیکار
٣٢ـ مسعود دانیالی دیپلمه بیکار، اهواز، هوادار پیکار
٣٣ـ دکتر اسماعیل نریمیسا پزشک درمانگاه حصیرآباد اهواز، پیشگام
٣۴ـ مسعود ربیعی دانشجوی فوق لیسانس علوم تربیتی، پیشگام
٣۵ـ غلام حسین صالحی دانشجوی علوم کامپیوتر، پیشگام
٣۶ـ اسداله خرمی دانشجوی دانشکده علوم تربیتی، پیشگام
٣٧ـ فرامرز حمید، شهادت تابستان ۵٩، تیرباران در شهر رشت
٩
چه کسانی و به چه نسبتی در این رویداد خونین دست داشتند؟ دستور حمله به دانشگاه‌ها را آیت‌الله خمینی داد. این هم که سران حزب جمهوری اسلامی ( بهشتی، رفسنجانی، خامنه‌ای و...) در تصمیم‌گیری و نیز طرح‌ریزی آن نقشی مهم داشتند، محل تردید نیست. و این که نیروی پیشبرنده‌ی طرح حمله به دانشگاه‌ها، دانشجویان پیروی خط امام بودند و انجمن‌های اسلامی و دفتر تحکیم وحدت که با سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، پیوندی تنگاتنگ داشتند. این را هم می‌دانیم که بازوی اصلی سرکوب، حزب‌الله بود (همان‌ها که امروز "لباس شخصی"ها ‌نامیده می‌‌شوند) که سران حزب جمهوری اسلامی می‌چرخاندندش. امر پاک‌سازی دانشگاهیان و دانشجویان و هم‌چنین اسلامی کردن فضا‌ها و درس‌های دانشگاهی نیز با ستاد انقلاب فرهنگی بود (علی شریعتمداری، محمد جواد باهنر، مهدی ربانی املشی، حسن حبیبی، عبدالکریم سروش، شمس آل‌احمد و جلال‌الدین فارسی). این‌ها هیچ‌کدام درباره‌ی چند و چون آن لشکرکشی و نقشی که خود در کارزار ایفا کردند، کلامی نگفته‌اند. حتا آن‌‌ دسته‌شان که بعدها "اصلاح‌طلب" شدند، نسبت به این رویداد – هم‌چون بسیاری دیگر از رویداد‌های دوره‌ی انقلاب- سکوت پیشه کرده‌اند. چند تنی هم که پس از گذشت بیست سال و به زمان شدت‌گیری جدال برای قدرت، چند کلامی درباره‌ی آن روزها گفتند‌، بر آن‌ چه پیشتر گفته شده، چیز زیادی نیفزوده‌اند. چه از این رویداد نیز تنها در ربط با تثبیت و تحکیم موقعیت خود و دوستان‌شان سخن گفته‌اند و یا که برای افشاگری از رقیب آن را دست‌آویز قرار داده‌اند. چند نمونه به دست می‌دهیم:
"در تهران، انجمن اسلامی دانشگاه علم و صنعت به محوریت افرادی مثل احمدی نژاد (رئیس جمهور فعلی کشورمان) اولین حرکت را در پاکسازی دانشگاه‌ها از دفاتر گروه های مسلح و غیرمسلح در حال جدال با نظام اسلامی، آغاز کردند. سپس دانشگاه‌ها، یکی پس از دیگری به کنترل دانشجویان خط امامی درآمد. این اقدامات گاه به دلیل واکنش مسلحانه‌ی گروه‌ها، چهرهای خونین می یافت. گریزی از آن نبود که مردم که بیش از یک سال شاهد حرکت‌های هرج و مرج طلبانه‌ی گروه های پرادعا و دور از خواسته‌های ملت بودند، به طور مستقیم وارد صحنه شوند.(٩٧)
هدایت‌الله آقایی که آن زمان عضو انجمن اسلامی دانشگاه صنعتی شریف بود و اینک از اعضای شورای مرکزی حزب کارگزاران است، با سرافرازی و بی هیچ اشاره‌ای به نقش خود، به نگاه رییس جمهور احمدی‌نژاد می‌پردازد و می‌گوید:
"بله، طیفی در دانشگاه علم و صنعت، انجمن اسلامی دانشجویان را در دست داشتند که آقای محمود احمدی‌نژاد و [مجتبی] هاشمی ثمره هم از آن‌ها بودند. آن‌ها آدم‌های متدینی بودند، اما سلیقه‌های خاص و متفاوتی داشتند. مثلاً می‌خواستند در داخل دانشگاه، حوزه‌ی علمیه درست کنند که ایده‌شان ناموفق ماند. البته یک ساختمان را هم به همین منظور در داخل دانشگاه گرفتند و افرادی را هم از قم آوردند. ایده‌ی دیگری که داشتند این بود که دانشجویان را بفرستند قم تا طلبه شوند و بعد با لباس طلبگی برگردند و در دانشگاه درس بدهند. این کار آن‌ها هم البته نگرفت. چون آن‌هایی که به قم رفتند یا همان‌جا ماندند یا حوزه‌ها را رها کرده به دانشگاه روی آوردند. آن‌ها همان‌ طور که گفتم اعتقادات خاصی داشتند و امروز هم همان اعتقادات را در اداره‌ی کشور دنبال می‌کنند”.(٩٨)
 
برگرفته از کتاب “گریز ناگزیر”، سی روایت گریز از جمهوری اسلامی ایران، به کوشش: میهن روستا، مهناز متین، سیروس جاویدی، ناصر مهاجر، نشر نقطه، ۱۳۸۷، جلد دوم، ص ۶۲۷-۶۵۶
 

منبع: دانشجویان مدافع حقوق کارگر