امان از امام زمان
شاهین مهران
شاهین مهران
کاری ندارم که امام زمان چیست یا کیست. کاری هم ندارم که تاریخ پیدایش او در بین ایرانیان از کجاشروع شده. امام شناس و اسلام شناس هم نیستم . این گونه عناوین و این قبیل اراجیف باشد برای همان مارگیرهای ایرانی که فراوان بوده اند و هستند و خواهند بود.
میدانیم که رهبران احزاب امروزی برای امید دادن به افراد حزبی و دیگر مردم، مطالب یا خزعبلاتی سرهم می کنند و تحویل عوام میدهند. اگر درصد کمی از آنها هم درست درآید خود را موفق میشمارند. در قدیم نیز ادیان و فرقه ها برای طولانی کردن عمر دین و فرقه ی خود امیدهای واهی و خیالی به عوام الناس میدادند. مثلا در دین زردشت یا مسیحیت می بینیم که به موعودی باور دارند. مذهب شیعه چون از همان آغاز ظهور، شکست خود را محتوم میدانست همان مسیر را رفت و موعودی را برای آینده ی خود ذخیره کرد.
اکنون جوامع زنده از همان اعتقادات پوشالی گذشته ی خود جشن و سرور برای امروز خود دست و پا میکنند. مثلا مسیحیت از آسمان رفتن وزمین آمدن عیسی – یعنی شکست او – اکنون جشنی ترتیب میدهد و بآن مناسبت بیشتر می خورند و می نوشند. زردشتی ها هم که همیشه زندگی آرام خود را داشته اند و آزارشان به کسی نیز نمیرسد، موعودشان بیاید یا نیاید فرقی بحالشان نمیکند. اما شیعه داستانش جور دیگری است.
در تاریخ سرزمینهای اسلامی بارها شده که مدعیانی بنام مهدی و امام زمان – که همه شارلاتان بوده اند – ظهور کرده اند، اما گاه ایشان خاصیتی هم داشته اند، ودر بعضی از این قیامها بهر حال وضع اقتصادی بهتری، محرومان برای چندگاهی بدست آورده اند. در آفریقا چند نمونه را دیده ایم. در زمان تسلط مغول در پیرامون عراق عرب و شرق ترکیه ی فعلی چند قیام بنام امام زمان برای خلاصی از فقر و ظلم و ستم مغول روی داد، وگرچه به نتیجه ای جدی نرسید اما شاید مردم نفسی کشیدند
در زمان ظهور حسن صباح، گرچه صباح خود هیچگاه ادعای امامت نکرد و ادعایش نمایندگی از سوی خلیفه ی فاطمی مصر بود، اما زندگی بهتری برای کشاورزان سرزمین خود (یعنی الموت و قلعه های دیگر اسماعیلی) به ارمغان آورد و رفاه و تساوی بیشتری به جامعه عرضه کرد.
امام زمان در عهد صفویه و بعد
در روزگار صوفیان صفوی، امام زمان هیچگاه جرأت نکرد به ایران وارد شود .
شاه اسماعیل مرد جنگ بود و در هنگام فراغت مرد شراب، و سرانجام جان بر سر جام نهاد. او خدای قزلباشان بود و نیازی نداشت خود را به امام زمان بند کند. بزرگان قبایل دوازده گانه ی قزلباش – بیشتر – بدنبال آخوند بودند، و شاه طهماسب را می توان کاشف آخوندهای شیعی شمرد. یکی از بازیهای ما در زمان کودکی پیدا کردن عقرب از زیر آجرهای مرطوب زیرزمین خانه ی مان بود. شاه طهماسب نیز آخوندهای شیعی را همچون عقربها از گوشه و کنار ممالک عربی می یافت و به ایران می آورد.
شاه عباسِ اول آخوند باز کبیر صفویان بود. او خود را «کلب آستان علی» می نامید، و آخوند را که میرزا بنویس امام زمان میشمرد، مأمور میدانست که مهر تأیید برای حکومتِ «کلب آستان علی» بزند، و نه بیشتر. تا آخر حکومت صفوی آخوندها شاهان صفوی را اصحاب امام زمان میدانستند، و به این ترتیب امام زمان هرگز جرأت نکرد که پا به ایران بگذارد. زیرا که کشور شاه داشت و لابد حساب و کتابی داشت و نیازی به امام زمان نبود.
از زمان قاجار بود که با ورود انگلیسیها به ایران، سر و کله ی امام زمان نیز در ایران پیدا
شد. باب و بهاء (رییس بابیان و بهاییان) هر دو باب و نایب امام زمان بودند و بعد خود امام زمان شدند. مادر دلسوز هردوهم انگلیس بود. بهاییان به نوعی نیز خود را به شیخیّه مرتبط میکردند. همزمان انگلیس مادر مهربان اسماعیلیه (آقاخانیه) نیز بود و ایشان را برکشید. انگلیس در ایران سیاست دوگانه ای را بازی میکرد، از یک سو در تضعیف دولت قاجار میکوشید و از سویی دیگر انواع امام زمان (از جمله آخوند شیعی را در رابطه با او) تقویت میکرد. داستان زیر جالب توجه است
پس از دوره ی اول جنگهای ایران و روس، فتحعلیشاه به ولیعهد دستور داد که به عثمانی حمله کند، زیرا عثمانی مرتبا در مرزهای ایران اخلال میکرد. عباس میرزا ولیعهد، لشکر جنگ آزموده ی خود را به عثمانی کشید و در مدتی اندک پیشروی سریع کرد. دولت عثمانی که در جاهای دیگر گرفتاریهای دیگر داشت، غافلگیر شده از در عذر خواهی درآمد و فورا قرارداد صلح را امضا کرد .
آنچه پس از این جنگ جالب بود، اینکه یک امام جمعه ی مشهور از آذربایجان خود را به ولیعهد رساند و به او خبر داد که چند شب پیش امام زمان را در خواب دیده که خبر فتح قشون عباس میرزا را به او داده، و سربازان قشون ولیعهد را سربازان خود خوانده است. در این داستان آنچه برای ولیعهد عجیب بوده اینکه، به امام جمعه گفته سربازان من معمولا اهل فسق و فجورند! عجیب که امام زمان ایشان را سربازان خود خوانده است.
عبرت آور آنکه دولت انگلیس با وجود القای این گونه اراجیف به شاه و ولیعهد، چند سال بعد، عباس میرزا را در راه فتح افغانستان توسط جاسوس خود (پزشک انگلیسی ولیعهد) مسموم کرد.
امام زمان در دوران پهلوی
در دوره ی رضا خان، امام زمان دیگر در ایران جا خوش کرده و رحل اقامت افکنده بود. داستانهای او درآن زمان فراوان است، بعلاوه جنّی ها هم وارد ایران شده اند. دو تن از مشاهیر جنیّان «زعفر جنّی» و «جعفر جنّی » را که در آن عهد نامدار شدند، احمد کسروی گزارش کرده است. در همین حدود است که آخوندهای قم نیز صاحب کرامت شده اند. یکبار که در قم سیل آمده، و نزدیک بوده آب از رودخانه سرریز کند، و باران قطع نمیشده آیت الله بروجردی با درشکه در کنار رودخانه ظاهر شده و یک کف خاک به رودخانه پاشیده و سیل فروکش کرده است! در همین زمان است که قدّاره بندی و ترورهای فداییان اسلام درایران افزون شده. احمد کسروی را ناجوانمردانه در خود دادگستری ترور کردند، و به ترور چند نفر دیگر دست یازیدند که بعضی نافرجام ماند. این ترورها با تأیید آخوندهای قم و نیز با تأیید حزب توده انجام میگرفته، عجیب آنکه چندی بعد نیز حزب توده خود زیر ضرب پلیس شاه و بختیار رفته و بساطش را در هم ریخته اند.
روضه خوانی بنام کافی بعدها ظهور میکند که در مسجدها و حسینیه ها از فراز منبر یکراست به امام زمان تلفن میکند و چه شیونی از امّت مستضعف بر می انگیزد. در این بین خود شاه در خواب بارها حضرت علی و حضرت عباس و امام زمان را می بیند که کمکش می کنند. علی شریعتی که «چه گوارا» را امام حسین میدید در باب انتظار (امام زمان) نیز منبرها می رود.
مقصودم پر نوشتن نیست، میخواهم خاطرات مشترکی را بیاد خوانندگان بیاورم. یقینا شما مطالب بیشتری را بخاطر دارید، و غرضم آنکه داستان امام زمان را خواننده سیاسی ببیند و سطحی از کنار آن نگذرد.
در حاشیه ی داستان امام زمان، دو سرگذشت دیگر را متذکر میشوم، یکی کهن و دیگری جدید. حلّاج (مقتول در ۳۰۹ هجری) با ادعاهای عجیب قیام کرد. در هرجا مطابق اقتضای زمان و مکان حرفی میزد. در محافل سنّی حرفهایی بیشتر صوفیانه داشت. در مجامع شیعی ادعا کرد که باب امام زمان است. و خلافت بغداد از او بسیار ترسان بود. زیرا دشمنانی صعب از هر سو برای ریشه کن کردن آن صف کشیده بودند. قیام مسلحانه ی زنگیان، خطر روز افزون فاطمیان مصر، ناامنی و گرسنگی و قحطی، و اینک حلاج. دستگاه خلافت از یک سو و آخوندهای بیشتر مذاهب اسلامی از سوی دیگر او را محاصره کرده، پس از دستگیری و حبس به دارش آویختند. دولت بغداد خطر او را سیاسی تلقی میکرد، اما در بین مردم او را بد دین جار میزد، که از یک طرف ادعای خدایی میکند «أنا الحق» و از طرف دیگر باب امام زمان است.
داستان دوم داستان احمد کسروی است. کسروی با آنکه در روزگار ما بود اما شاید سرگذشتش مرموزتر از حلاج ماند. ترور کسروی را بعنوان کیفر دینی در بین مردم جا انداختند، اما من ترور او را سیاسی می بینم و نه مربوط به ایدیولوژی یا دین یا بی دینی.
کسروی دشمن درجه ی یک دیکتاتوری زمان بود و آدمی درستکار بود. کسروی یک تنه بر ضد شاه حکم صادر کرد. عاشق وابستگان مسکو نیز نبود. دشمن درجه ی یک انگلیس هم بود. پس گمان می کنید حلوا به او میدادند؟ سیاست و جناحهای مختلفِ آن او را به نام دین زدند، تا خونش را لوث کنند. حتی بی اعتقادیش را به بعضی مسایل ادبی و شاعران گذشته، حد اقل گاه می توان سیاسی دانست. اگر به حافظ حمله میکرد، نمی بینید که چاپ دیوان حافظ را توسط قاسم غنی (وابسته ی دربار و رابط ازدواج شاهزاده ی ایران با شاهزاده ی مصر) سیاسی و برای تحمیق مردم میدید؟
دو امام در زمان ما
می گفتند پیش از تشکیل جمهوری اسلامی در ایران، سه دوره ی لیسانس شیعه شناسی (جمعاً ۱۲ سال) در دانشگاه لندن دایر شده بود. و محصولش همین حکومت خمینی شد.
و ما در عمر کوتاه خود توفیق یافتیم که دو امام را ببینیم. یکی موسی صدر بود. او با آنکه ایرانی و آخوندی از قم بود اما در بیروت امام شد. او در عرض چند سالِ معدود شهرت عظیمی کسب کرد. حتی با سیاستمداران دنیا و شاه ایران نیز روابط دیپلماتیک داشت. در بیروت مثل یک شاه زندگی میکرد. تظاهرات بزرگ راه می انداخت، با مطبوعات مصاحبه ها میکرد و در روزنامه ها گرد و خاک بر می انگیخت. با نویسندگان و روشنفکران بیروت و تهران نیز دوستی و آمد و شد داشت. گرچه از نظر دیگران یک شخصیت سیاسی بود، اما عوام بیروت او را رهبر مذهبی میدانستند. پیش از آنکه خمینی وارد ایران شود او بطور مرموزی ناپدید شد. خمینی که در ایران بر تخت نشست، آخوندها چو انداختند که قذافی او را به لیبی برده و ناپدید کرده است. (لابد در خمره ی ترشی انداخته بوده که بادمجان ترشی درست کند. و لابد آمریکاییها پس از فتح لیبی و قتل قذافی، آن بادمجان ترشی را با کله پاچه نوش جان کردند! و به احترام جمهوری اسلامی خبر آن را پوشیده و مخفی نگه داشتند تا سی سال بعد در اسناد پنتاگون گوشه ای از آن را فاش کنند). تردیدی نیست که سرانجامِ او مرموز بوده است. طبیعتاً وجود او با ظهور خمینی در تناقض آشکار بود، و دست اندرکاران جمهوری اسلامی میبایست او را نابود کرده باشند، وگرنه هرگز یخ خمینی در ایران نمی گرفت.
چنانکه میدانیم در بین شیعه، امام فقط به ۱۲ شخص معین گفته میشود، نه به هر آخوندی. اما در بین اهل سنت به هر آخوند مشهور یا بزرگی امام میگویند. لقب امام برای موسی صدر به شیوه ی اهل سنّت بود، گرچه او رهبر شیعیان لبنان شده بود.
بعداً همان لقب امام را در مورد خمینی نیز بکار بردند، زیرا که غربی ها و همه ی مسلمانان دنیا با آن لقب آشنایی داشتند و کاربرد آن در ایران ارعاب کننده و هم تحمیق کننده بود. زیرا یک ایرانی در حافظه ی تاریخی ۱۴۰۰ ساله ی خود، کلمه ی امام را ناخود آگاه بمعنی امام معصوم و الهی تداعی میکند.
اطرافیان خمینی می خواستند کلمه ی امام را در مورد او بمعنی امام زمان جا بیندازند، اما بنظر میرسد که خود خمینی به هیچ وجه آن را نمی پسندیده. در سخنرانی های رادیویی خود یک بار گفت که علی بن ابی طالب هم نتوانست اسلام را پیاده کند و ما کردیم (با همین لفظ). یک بار دیگر گفت که اگر امام زمان هم بیاید باید جمهوری اسلامی را تأیید کند (یعنی اگر نکرد، گردنش را میزنیم). یک بار که یک شارلاتان مشهدی بنام فخرالدین حجازی به او گفت پرده ها را برانداز و بگو که هستی (یعنی بگو که امام زمانی) او خوشش نیامد و آن شارلاتان را انکار کرد. این نمونه ها نشان میدهد که گرچه خمینی نان دین را می خورد و بنام دین قدرت یافته بود، اما اصرار داشت که خود را سیاسی بداند و مأموریت خود را فقط سیاسی.
بنمایاند (لا اقل در این نمونه ها). بهر حال او نخواست کسی او را امام زمان بشناسد. پس از او خامنه ای خود را نایب امام زمان می شمرد. آخوندهای قالتاق شیعه نیز همین عنوان را برای خود قایلند، بنابر این تعجبی ندارد. اما همزمان دکانهای دیگری بنام امام زمان در ایران باز شد، که غالباً اقتصادی بوده است. مثل همین چاه جمکران که معنی پول سازی آن برای گردانندگانش مهّم است، و بعد جنبه ی تحمیقی آن. اینها همه مربوط به داخل ایران و امّت حزب الله بود.
از همه عجیب تر امام زمان دیگری است که مدتی است که در خارج ایران ظهور کرده. می گویند کیانوری دوباره زنده شده و این بار در نزدیکی کربلا بساط پهن کرده و برای یک مشت ایرانی مستضعفِ درمانده در گِل، خود را امام زمان میداند! منتها تا وقتی رئیس حزب توده بود خالصانه برای مسکو کار میکرد. اکنون که دوباره زنده شده و امام زمان شده، دربست برای واشنگتن کار میکند
هر دم از این باغ بری میرسد
تازه تر از تازه تری میرسد
همه میدانیم که چرا خمینی و خامنه ای نخواستند امام زمان باشند. زیرا که بر عرشه ی حکومت سوارند، و مطلوب حاصل است.
اگر تشنگان قدرت ادعا میکنند که امام زمانند برای آن است که خود را به آن تخت برسانند، وگرنه که مردم کمبود امام ندارند، و نان و آب و زندگی و حقوق خود را مطالبه می کنند و بس.
این همه تلاش که مارگیران و شعبده بازانِ تاریخ ما داشته اند که خود را امام و پیغمبر و خدا بدانند، اگر ما مردم یک در صد همت ایشان را میداشتیم، تا کنون توانسته بودیم که همه ی این شارلاتانها را به زباله دان تاریخ بتپانیم، و بعد زباله دان را یکجا آتش بزنیم، و خاکستر آن را بر کوهها و دشتهای ایران بپاشیم، تا گل و درختِ آگاهی بروید و ما هم زندگی سرسبزی داشته باشیم.
مقاله را با غزلی از دیوان خواجه حافظ شیراز به پایان می برم. امید که دم گرم خواجه، ما را سودمند افتد.
داشت شهر ما آخوندی مؤمن و خوب و متین
حق مردم خورد و کشت و شد امام المتقین
مارگیری در پس کوهی برون آمد ز غار
با لباس خلق و ناگه شد عمود المسلمین
هر دو عالم در فنونِ سحر و تحمیق و ریا
در کمینِ خلق و بر لب، آیه های پر طنین
آن یکی نوشید هردم ساغری از خون خلق
وان دگر رقص رهایی با بتان نازنین
مرحبا پاریس و شادا خاک مشک آسای او
کز هبوبش بس امام آید به دار المومنین
گر پسند من چنین و گر رضای تو چنان
دو امام اندر زمانه! به به از ایران زمین
اصغر قاتل برون آمد ز قعر گور خویش
گفت تنها من بُدم یا رب رئیس الفاسقین؟
در قیاس این امامان گر بسنجی کار من
بیگمان گردم پیمبر یا اله العالمین
حافظا می خور که سهم مردم رهبر پرست
از ازل پاچه خوریّ و فقر و زندان و اوین
شاهین مهران
17 / 5 - 2014
منبع: پژواک ایران