نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۸ مرداد ۲, جمعه

فرصت طلبی و وارانه کردن حقایق مرجان افتخاری

فرصت طلبی و وارانه کردن حقایق
مرجان افتخاری


سایت اخبار روز در روز 29 تیر در مطلبی تحت عنوان "موج گسترده حمایت از اعتصاب غذای اعتراضی" 1 به شیوه همیشگی اشان فرصت طلبانه سعی کرده اند تا اعتصاب غذای زندانیان سیاسی سابق و جان بدر بردگان کشتار سراسری تابستان سال 67 در برلین را با اعتصاب غذای گنجی و همردیفانش در آمریکا یکی کنند، و طوری وانمود کرده اند که اعتصاب و حرکت زندانیان سیاسی سابق در برلین ادامه حرکت این سرکوبگران رانده شده از قدرت و متعترضین کنونی است.
اگر چه فرصت طلبی و وارانه جلوه دادن حقایق یکی از خصلت های تفکری و دیدگاهی سایت اخبار روز و امثال آن است ولی ما جایگاه و نقش اکبر گنجی و همکاران او را در سرکوب کارگران، زنان، دانشجویان، سازمانها، گروه ها و زندانیان سیاسی فراموش نکرده ایم و 8 سال نخست وزیری میر حسین موسوی در سالهای جنگ ،خفقان، سرکوب و اعدام را هم به فراموشی نسپارده ایم.
حرکت مستقل تعدادی از زندانیان سیاسی سابق رژیم جمهوری اسلامی هیچ ارتباطی با شعبده بازیهای سیاسی دیدگاه های سایت اخبار زوز ، بی بی سی و دوچه وله ندارد و ما هرگز و هیچگاه حمایت شما را نمیخواهیم. ما شما را افشاء میکنیم.




1- http://www.akhbar-rooz.com/news.jsp?essayId=22597
Eftekahri_marjan@yahoo.com

محمد مصطفایی: زنی در آستانه سنگسار در تبریز قرار دار

خبرنامه امیرکیبر: محمد مصطفایی از وکلای دادگستری در مطلبی در وبلاگ خود اعلام کرد که سکینه محمدی در آستانه سنگسار در تبریز قرار دارد. وی همچنین ابهامات موجود در پرونده سکینه محمدی را تشریح کرده است. متن یادداشت محمد مصطفایی در ذیل آمده است:

سکینه محمدی مدت چهار سال است که در زندان مرکزی تبریز به سر می برد او سالها با همسرش اختلاف داشته و به دلایلی از جمله فقر مالی و عدم توجه همسر به خواسته هایش با مردی ارتباط برقرار کرده و پس از مدتی با بر ملا شدن موضوع محاکمه می گردد. در تاریخ 25/2/1385 در شعبه 101 دادگاه جزایی اسکو در استان آذربایجان شرقی طی دادنامه شماره 27/2/85 -114 نامبرده را به اتهام داشتن رابطه نامشروع با آقایان ناصر و سید علی به تحمل نود و نه ضربه شلاق تعزیری محکوم می نماید. حکم صادره، پس از قطعیت به اجرای احکام ارسال و مجازات مقرر در دادنامه، اجرا می شود.

در تاریخ 19/6/1385 در حالی که دادنامه صادره فوق الذکر اعتبار امر مختومه یافته بود، شعبه ششم دادگاه کیفری استان آذربایجان شرقی، مجددآ در حالیکه به پرونده قتل عمد مرحوم ابراهیم قادرزاده رسیدگی می نمود اتهام زنای محصنه را نیز منتسب به سکینه دانسته و بدون آنکه ادله اثبات دعوی پیرامون این اتهام بر مجرمیت وی طبق ماده 83 به بعد قانون مجازات اسلامی کفایت نماید. با وجود انکار سکینه بر ارتکاب جرم زنای محصنه در آخرین جلسه دادرسی و دفاع خود مبنی بر اینکه تمام مطالب در جلسات قبلی بازپرسی را به دروغ عنوان نموده و خواسته است پای علی دیگر متهم پرونده به دادرسی کشیده شود. گفته که با افراد زیادی زنا کرده است. دادگاه صرفآ با استناد به علم قاضی، بدون آنکه جهات آن مشخص باشد و دادنامه صادره مستند و مستدل باشد حکم به سنگسار سکینه محمدی صادر می نماید.

بر اساس اصول اولیه دادرسی و همچنین نظر اقلیت قضات در پرونده این محکوم به سنگسار:-خانم سکینه محمدی طبق دادنامه شماره27/2/85-114 در شعبه 101 جزائی اسکو به اتهام داشتن رابطه نامشروع به تحمل 99 ضربه شلاق محکوم گردیده است و تا هنگامی که حکم صادره نقض نشود نمی توان مجددآ خانم محمدی را تحت تعقیب قرار داد و به عبارت دیگر نمی توان یک نفر را به خاطر یک جرم یک بار تعقیب و در صورت اثبات مجددآ تحت تعقیب قرار داد و تعقیب متهم در این پرونده توجیه قانونی ندارد.

دو نفر از مستشاران این شعبه به نامهای آقایان کاظمی و حمدالهی عقیده به برائت موکل داشته و صراحتآ اعلام می دارند که:« در پرونده متهم نسبت به جرم زنای محصنه هیچ دلیل اثباتی شرعی و قانونی وجود ندارد و قرائن و شواهد موجود در پرونده هم طرق متعارف تحصیل علم نیستند.»

در مورد موضوع پرونده سکینه ابهام و شبهات بسیاری در پرونده وجود دارد مهمتر اینکه دو نفر از پنج قاضی دادگاه کیفری استان عقیده بر بی گناهی سکینه دارند. متاسفانه پس از اعتراض سکینه به دادنامه مخدوش صادره، این حکم در تاریخ 6/3/1386 توسط شعبه 39 دیوانعالی کشور در پرونده کلاسه 8/456-39 تحت شماره دادنامه 206/39 در سه خط تایید و قضات این شعبه اعلام می دارندکه:« محتویات پرونده و کیفیات منعکس در آن، نظر به اینکه حصول علم قضات محترم از طرق متعارف بوده که در پرونده مندرج است و ایراد موثری از سوی تجدید نظر خواه به عمل نیامده که سبب نقض و گسیختگی رای تجدید نظر خواسته را فراهم آورد، دادنامه عینآ تایید و ابرام می شود.»

تاکنون دو بار درخواست عفو و بخشودگی سکینه به کمیسیون عفو و بخشودگی ارسال شده و اعضای کمیسیون درخواست سکینه را مردود اعلام نموده اند. در حال حاضر پرونده ایشان در اجرای احکام دادگستری تبریز بوده و هر لحظه امکان دارد حکم سنگسار به مرحله اجرا در آمده و جان وی از بدن با ضربات سنگ و به ناحق گرفته شود. اخیرا با پذیرش وکالت سکینه نامه ای خطاب به آقای شاهرودی نوشته و درخواست نمودم یکی از دو طریق ذیل در این پرونده اعمال گردد.

اول آنکه- طبق نظر اقلیت با بررسی مجدد پرونده حکم به برائت سکینه محمدی صادر گردد.

دوم آنکه- با پیشنهاد عفو، مجازات سنگسار سکینه به شلاق تبدیل گردد.

چرا که بر فرض اثبات جرایمی که مجازات آنها مرگ است مجرمین، بیمارانی هستند که نیاز به مداوا دارند و حذف آنان از صحنه روزگار ریشه های جرم را نمی خشکاند. و اعمال اینگونه مجازاتها نه تنها مرعوب کننده و پیش گیرنده از وقوع جرم نیست بلکه باعث گسترش خشونت در جامعه می گردد لذا اصلح آن است که لااقل مجازات این دست از مجرمین با راهکارهایی که قانونگذار پیش پای مسئولین گداره است به مجازاتهایی تبدیل شود که مجرم بتواند به جامعه بازگشته و جبران مافات نماید.

در حال حاضر پرونده سکینه محمدی در اجرای احکام تبریز بوده و امکان دارد به زودی سنگسار شود.

عكس هايي از اشكان سهرابي كه در روز پنجشنبه، دو روز قبل از تير خوردن وی در ارتفاعات توچال



















عکس : عكس هايي از اشكان سهرابي كه در روز پنجشنبه، دو روز قبل از تير خوردن وی در ارتفاعات توچال.
روز پنج شنبه 8/05/1388 قرار است دوستان و ديگر هموطنان به ديدار خانواده اشكان در منزلشان بروند.

آدرس : تهران- خيابان هاشمي، بين خيابان خوش و خيابان رودكي، كوچه مقدم، كوچه فرعي قنبر نژاد پلاك 2 واحد اول منزل رضا سهرابي





__________________________________________________________________________________

نسبت ميانه روی با قاطعيت، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا





نمی دانم، در اين سقوط آزاد سی ساله، تا به چه اعماقی فرو افتاده ايم که داشتن اصول، پای بندی به آنها، و بررسی رويدادها از ديدگاهی که همان اصول سازندهء آنند، حکم سرسختی، کله خری، تحجر و صفاتی از اينگونه را پيدا کرده است.
تا آنجا که من می دانم در همهء فرهنگ های بشری اين يک امر تحسين برانگيز است که آدم در زندگی خود اصول (پرنسيب ها ئی) داشته باشد. در فرهنگ خودمان هم هميشه آدم بی پرنسيب را هرهری مذهب و عضو حزب باد می خوانده ايم. اما اکنون، گويا حداکثر ارفاقی که به آدم با پرنسيب می کنند آن است که به او می گويند: «فکرت برای خودت محترم، اما اگر در راستای تحقق فکرت آدمی پراگماتيست و رآليست و مصالحه جو و گام به گامی نباشی، با سر در قعر تحجر بنياد گرايانه فرو افتاده ای!»
نمونه اينگونه انتباه و اخطار را می توان در سخنی از آقای دکتر مهرداد مشايخی يافت که، برافروخته از جسارت پايان ناپذير طرفداران بايکوت کردن هرگونه انتخابات در دوران حکومت ولايت فقيه، و با تفاخری آشکار برای نشان دادن رابطهء مواضع ضد بايکوت خود با آنچه در پی انتخابات در وطن مان رخ داده و می دهد، نوشته اند: «سير وقايع در حيات جمهوری اسلامی باز هم اکثريت مخالفان نظام ـ در بيرون‌مرزها را ـ که اکثراً گرايش به "گفتار قاطعانه"، "ذات‌گرايی"، "قالب سازی ايدئولوژيک" و، اين اواخر، رويکردهای انقلابی‌مآب سکولار (‌يا به زعمی "سکولاريسم بنيادگرايانه") دارند ـ پشت سر گذاشت».
باری، با اينکه می توان دربارهء تأکيد ايشان بر «مخالفان رژيم در بيرون مرزها» نيز تعمق کرده و نکته هائی بديع را از آن استخراج نمود، اما قصد من در اين مقاله فقط آن است که به شما نشان داده باشم که سياههء اعمال آدم هائی که سکولاريسم را تنها راه حل درمان غدهء سرطانی حکومت اسلامی می دانند و با قاطعيت از اين «نظر» دفاع می کنند چقدر دارد بلند می شود؟ آنها، در دادگاه دوستانی همچون دکتر مشايخی، بی هيچ توضيح و تبيين دادستانی، متهم به ذات گرائی، قالب سازی ايدئولوژيک، (و اين اواخر!) انقلابی مآبی سکولار (يا، به زعمی ـ کدام زعم؟ ـ سکولاريسم بنيادگرايانه») هستند، آن سان که گوئی مفاهيمی همچون "ذات‌گرايی" و "قالب سازی ايدئولوژيک" آچار فرانسهء دانشمندان علوم اجتماعی اند که صرف بکار بردنشان صحت کاربردشان را هم تضمين می کند. واقعاً دلم می خواست که يکی از اين عقلای «غيرذات گرا و رها شده از قالب سازی ايدئولوژيک و گريزان از سکولاريسم بنيادگرايانه!» زحمت کشيده و توضيح می داد چرا کسی که معتقد به چند اصل مختصر زير (مفيد يا نامفيدش بماند برای بعد) است شايستهء آن می شود که او را با اينگونه برچسب ها تعريف کنيم:
اصل اول. هر حکومت مبتنی بر ايدئولوژی (که مذهب هم «قرائت غيب بنياد» آن است) آفرينندهء جامعه ای نابهنجار، سرکوب شده، سست اخلاق، و فضائی غيرانسانی می شود ـ چه اين کار دسته گل آقای استالين باشد و چه آقای خمينی.
اصل دوم. يک سيستم ايدئولوژيک همچون درختی است که ريشه در خاک شريعت و مذهب خود دارد. [توجه کنيم که شريعت (جای آب برداشتن، طريقه و روش در «شارع» يا خيابان حرکت کردن) و مذهب (چگونگی راه رفتن)، هيچ يک واژگانی دينی نيستند و دقيقاً مفاهيمی ايدئولوژيک محسوب می شوند]. در واقع اين بخش شريعت، يا مذهب، يک مجموعهء ايدئولوژيک است که راه مستقيم (صراط المستقيم) را نشان می دهد، هر آنچه راهرو را در اين راه نگاه می دارد به او ابلاغ می کند (=امر به معروف) و او را از بيراهه رفتن باز می دارد (=نهی از منکر) و، در عين حال، «انتخاب معروف» و «پرهيز از منکر» را هم به «اختيار» کسی که در حوزهء تسلط اجتماعی آن ايدئولوژی زندگی می کند وا نمی گذارد و، اگر دستش بقدرت قاهرهء حکومتی برسد، مردم را مجبور به اطاعت از اين مجموعهء نيک و بد ايدئولوژيک می کند؛ آنگونه که حتی اختيار بهشت و جهنم رفتن (چه در اين دنيای معلوم و چه در آن دنيای نامعلوم) نيز با اشخاص نيست.
اصل سوم. هر «مجموعهء ايدئولوژيک» آدميان را به دو گروه خودی و غيرخودی (مؤمن و کافر) تقسيم می کند، يکی را بر ديگری برتر و محق تر می داند و خودی ها را مجاز می کند تا با غيرخودی ها رفتارهای غيرانسانی و سرکوبگرانه داشته باشند.
اصل چهارم. «مجموعهء شريعت و مذهب منبعث از يک ايدئولوژی» پديده ای سنگ شده (متحجر) و مقاوم در مقابل دگرگونی است و نمی توان براحتی آن را تغيير داد يا اصلاح کرد.
اصل پنجم. اگر تغييری در اين پديده متصور و ممکن باشد، چنين امری تنها در صورتی اتفاق افتادنی است که متوليان آن در موضع ضعف و يا در معرض نابودی قرار داشته باشند. بنا بر اصل کوشش برای بقا، در اين وضعيت ها انجام بيشترين نوانديشی ها و نوآوری های ايدئولوژيک و مذهبی ممکن می شود. آما، در زمانهء قدرتمندی و کامروائی، هيچ ايدئولوژی تن به تغيير نمی دهد. لذا نمی توان از يک ايدئولوژی در قدرت نشسته و متوليانش توقع اصلاح پذيری داشت.
اصل ششم. «غيرخودی ها»، برای مبارزه در راستای رها شدن از اجبار سرکوبگرانهء «خودی ها»، مجبورند هدف خود را «غير ايدئولوژيک ساختن حکومت» قرار دهند تا، از يکسو، بر تبعيض و تفاوت و تحميل ناشی از آن فائق آيند و، از سوی ديگر، حتی به «خودی ها» ی همهء «مجموعه های ايدئولوژيک» هم اجازه دهند که در آزادی های عمومی حاصل شده از استقرار حکومتی غير ايدئولوژيک، به تصحيح و اصلاح و تغيير شريعت و مذهب خود بپردازند، بی آنکه کسی زير دست و پای آنها له شود.
اصل هفتم. وظيفهء هر آدم دلسوز مردم و شرافتمندی کوشش برای انحلال سيستم های ايدئولوژيک حاکم بر جوامع است، اما نه از طريق تحميل يک ايدئولوژی ظاهر الصلاح ديگر، بلکه مبتنی بر اعتقاد به اعلاميهء حقوق بشر.
حال شما بگوئيد که چگونه می توان به همين هفت اصل ساده باور داشت و بهنگام سخن گفتن از آنها «گفتار قاطعانه» نداشت؟ يا چرا اعتقاد به اين اصول نوعی از «ذات گرائی» است؟
در اينجا لازم است لحظه ای تأمل کنيم؛ چرا که ممکن است گفته شود همين که اين ويژگی ها برای ايدئولوؤی بر شمرده می شود به معنی آن است که اعتقاد داريم ايدئولوژی در ذات خود تبعيض گذار و ضد آزادی است و، پس، اين نظريهء سکولاريستی هم نوعی از «ذات گرائی» به حساب می آيد. اگر استدلال جز اين بود چه دليل ديگری می شد برای ذات گرا خواندن سکولاريست هائی که «گفتار قاطعانه» دارند پيدا کرد؟
اين يک سوء تفاهم بنيادی در مورد مفهوم «ذات گرائی» است و، لذا، بنظرم می رسد که در اينجا بايد در مورد آن توضيح بيشتری بدهم. همانگونه که از خود اصطلاح بر می آيد، هنگامی که شما برای پديده ای يک «ذات تغييرناپذير» قائل باشيد آدمی «ذات گرا» هستيد. مثلاً، اگر معتقد باشيد که «خشونت در ذات اسلام نهادينه و مخمر است» و، در نتيجه، «نمی توان انتظار داشت که، در جائی از جغرافيا و لحظه ای از تاريخ، اسلامی اهل تساهل و صلح يافت يا ايجاد کرد» شما مسلماً ذات گرا شده ايد. چرا که هم تاريخ، و هم فهم ما از پديده های اجتماعی، حکايت از آن می کنند که پديده هائی همچون ايدئولوژی عبارتند از «مجموعه ای از امکانات درهم و متضاد که به دلايل تاريخی گرد هم آمده اند» و فرا رسيدن هر زمانه و وضعيت جديدی موجب می شود که برخی از امکانات اين پديده ها به سطح آمده و کارا شوند و برخی ديگر به اعماق رفته و به حالت کمون درآيند. مثلاً، در دين اسلام هم، بعنوان يک پديدهء اجتماعی ـ تاريخی و مذاهب مختلف آن، بعنوان ايدئولوژی های برآمده از متن بنيادی اين دين،می توان همه گونه امکانی يافت ـ مثلاً، هم خدای رحمان و رحيم را، و هم خدای قاصم الجبارين را؛ و يا هم تصويب برده داری را و هم تشويق مردمان به آزادسازی بردگان را...
اما بايد ديد که اگر ما، در عين باور به «تعريف های ممکناتی» از پديده های اجتماعی، مجموعه های ايدئولوژيک را، در کارکرد اجتماعی شان، تابع قوانينی برآمده از علوم اجتماعی بدانيم نيز آيا «ذات گرا» خواهيم بود؟ آيا وقتی می گوئيم «هر ايدئولوژی می تواند سرچشمهء خودی و غيرخودی کردن، تبعيض گذاری، و تحميل ارزش های مورد باور خودی ها بر غيرخودی ها باشد» به حوزهء «ذات گرائی» درغلتيده ايم؟ اگر چنين باشد آنگاه کل احتجاجات رشته های علوم اجتماعی، که آقای دکتر مشايخی دکترای خود را در آنها گرفته اند، بی معنی می شوند. و يا اگر بگوئيم که نبايد اجازه داد متوليان يک «ايدئولوژی» به قدرت قاهرهء حکومتی دست بيابند چرا که در آن صورت براحتی خواهند توانست جدول ارزش های خود را بر همگان (و از جمله متوليان «ايدئولوژی های ديگر») تحميل کنند، آيا حرفی «ذات گرايانه» زده ايم؟
توجه کنيد که ـ در يک مثال فيزيکی ـ نمی توان اعتقاد به «خاصيت» سوزانندگی آتش را نوعی از «ذات گرائی» دانست؛ چرا که آتش دارای مجموعه ای کشکول وار از ممکنات متضاد نبوده اما دارای «خواص کشف شده و ناشده» ای است. حال اگر همين مثال را به پديده های ايدئولوژيک تسری دهيم، خواهيم ديد که تمايل به گسترش و فراگير شدن، خودی و غيرخودی کردن، مهاجم بودن، توسعه طلب بودن و اموری از اين قبيل جزو «خواص» ايدئولوژی هستند و بيان آنها را نمی توان قائل شدن به وجود ذاتی برای آنها دانسته و با برچسب «ذات گرائی» بی اعتبار ساخت.
اما فراز مهم سخن ايرادگيرانی همچون آقای دکتر مشايخی آنجاست که می خواهند ثابت کنند که نفس «اعتقاد قاطع و مصالحه ناپذير در مورد ضرورت جداسازی ايدئولوژی از قدرت قاهرهء حکومت» نيز خود می تواند يک ايدئولوژی باشد. و اتفاقاً همهء بحث و سوء تفاهم هم در همين جا اتفاق می افتد. در اين زمينه نخستين قدم آن است که ببينيم «خواص تعريف شده برای ايدئولوژی» چگونه می توانند در مورد سکولاريسم نيز صدق کرده و آن را به يک ايدئولوژی مبدل سازند.
خاصيت اصلی يا هدف عملی سکولاريسم بستن راه های در قدرت نشستن نظريه های تبعيض گذار است و، پس، اگر خود بخواهد به ايدئولوژی تبديل شود بايد دست به تبعيض گذاری بزند. درست است که سکولاريسم می گويد قدرت نبايد در دست پيروان يک ايدئولوژی خاص قرار گيرد، اما برای اعمال اين موضوع خود نمی تواند، در صورت به قدرت رسيدن، دست به خودی و غيرخودی کردن جامعه بزند و جامعه را به دو بخش سکولار و غير سکولار تقسيم کند، سکولارها را بنوازد و برکشد و غيرسکولارها را به شهروندان درجهء دو مبدل سازد. و اگر هم کسی به نام سکولاريسم چنين کند ديگر نمی توان او را يک فرد سکولار دانست و، آنگاه، به اعتبار وجود و کارکرد او عبارت «سکولاريسم بنيادگرايانه» را جعل کرد. درست است که زبان آوران قادرند هر چيزی را به هر چيزی بچسبانند و با پای نهادن به عالم تصورات مفهومی خود موجوداتی خيالی آفريده و از اين کار خويش خشنود و راضی برگردند و ديگرانی را که چ.ن آنان نمی انديشند برچسب باران کنند؛ اما، اگر پای منطق و استدلال در ميان باشد، بزودی ماهيت جعلی برچسب هائی از اين قبيل روشن و آشکار می شود.
البته بايد توجه داشت که خود اعتقاد به ممکن بودن تبديل سکولاريسم به ايدئولوژی نيز نوعی تمايل «ذات گرايانه» را نشان می دهد که، بصورت ناگفته ای، بر بنياد باور به «تخالف ذاتی سکولاريسم با خود ايدئولوژی» ساخته می شود. حال آنکه سکولاريسم با ايدئولوژی، بطور اعم، و مذهب، بطور خاص، مخالف نيست اما نشستن آنها در قدرت حکومتی را برای جامعه زيانبار می داند و می کوشد از وقوع چنين حادثه ای جلوگيری کند.
تا اينجای مطلب بحث دارای ماهيتی نظری بوده است. اما دعوا درست وقتی بالا می گيرد که پا به حوزهء موضع گيری و عمل سياسی می گذاريم. در اينجا است که دعوائی بر سر «لحاف ملا» هم در کار می آيد و برچسب زنی آغاز می شود.
مثلاً، مورد «انتخابات» در حکومت های ايدئولوژيک را بگيريم. يک سکولار ممکن است نظر دهد که نبايد در انتخاباتی که بوسيلهء يک «حکومت ايدئولوژيک فيلتر گذار، متقلب و سرکوبگر» انجام می شود شرکت کرد و بايد آن را با صدای بلند بايکوت نموده و اين کار را در حد توان تبليغ کرد. چنين آدم سکولاری می تواند معتقد باشد که خخالی نگاه داشتن گستردهء حوزه های رأی گيری، بطوری که جهانيان شاهد آن باشند، بلافاصله تزلزل مشروعيت رژيم را به نمايش می گذارد و، در نتيجه، به رفتن، رأی دادن، با تقلب مواجه شدن، عصبانی شدن و خود را فريب خورده حس کردن، و بيرون آمدن و تظاهرات کردن و کشته دادن نيازی وجود نخواهد داشت. يعنی، اگر هدف از کشته دادن و به زندان افتادن مردم نشان دادن عدم مشروعيت يک رژيم به جهانيان است (آنچه که اکنون از جانب موافقان شرکت در انتخابات، بعنوان دست آورد تظاهرات اخير، مطرح می شود)، در آن صورت بايکوت انتخابات (اگر واقعاً تعداد مخالفان رژيم بر موافقان آن بچربد) نيز همين نتيجه را، بی دادن کشته و زندانی، به دست می دهد. در عين حال و طبعاً، اگر خود بدانيم که قوای کافی برای مؤثر ساختن بايکوت در اختيار نداريم نيز، اين واقعيت نمی تواند دعوت مردم به شرکت در انتخابات را توجيه کند.
اما می بينيم که در مقابل اين استدلال که نه قوهء قهريه دارد و نه در جستجوی راه هائی برای تحميل خويش است، و نه خودی و غيرخودی می کند، بلافاصله، بجای رد کردن فکر با فکر و ارائهء استدلال های خردپذير، روند برچسب زدن ها آغاز می شود و بايکوت کنندگان به نشان دادن «گفتار قاطعانه»، «قالب سازی ايدئولوژيک»، «ذاتگرائی» و «بنيادگرائی» متهم می شوند.
اين کمال بی لطفی است؛ چرا که بحث شرکت کردن و نکردن در انتخابات لزوماً بخاطر اختلاف نظر در مورد مقاصد و اهداف سکولاريسم پيش نمی آيد و اينگونه اختلاف نظرها در سطحی بکلی جدا از فضای نظريه پردازی های سياسی ظهور می کنند و وابسته به عوامل ديگری هستند. مثلاً، ايراد اصلی دوستانی همچون آقای دکتر مشايخی به آدم سکولاری که انتخابات را بايکوت می کند از آن بابت نيست که خود ايشان به سکولاريسم اعتقاد ندارند. بلکه ايشان، در عين باور به سکولاريسم، معتقدند که مبارزه برای رسيدن به آن را نه بايکوت انتخابات حکومتی بلکه شرکت فعال در آن ممکن می سازد. اين اختلاف نظر در تاکتيک های مبارزه است و لزومی ندارد با آن در سطح هدف به طرح اختلاف نظر بپردازيم.
من خود، در مقالهء هفتهء قبل ام، پذيرفته بودم که من يک «سکولاريست صد در صدی هستم»، يعنی هرگونه تحميل عقيده و سليقه و ارزش را از جانب گروهی بر گروه ديگر بر نمی تابم. اما بهيچ روی باور ندارم که اينگونه اعتقاد صد در صدی می تواند ريشه در ذات گرائی و ايدئولوژی زدگی داشته باشد. همچنين، و در عين حال، توضيح دادم که حوزهء فعاليت های سياسی و اجتماعی حوزهء جولان صد در صدی ها نيست و بيشترين فعالان سياسی، به اقتضای کار شان، که استفاده از حداکثر ممکنات عملی است، ناگزيرند وارد «معاملات سياسی» شده و دست به «مصالحه» بزنند. اما، معتقدم که در اين حوزه نيز مآلاً بايد ديد که مصالحه در چه شرايطی صورت می گيرد و سود و زيان آن چه سمت و سوئی دارد. يعنی، اگر بخواهيم موضع گيری ها و رفتارهای سياسی فعالان را رصد کنيم چاره ای نداريم که نخست به ادعا ها (و يا بقول امروزی ها «مطالبات») خودشان توجه کنيم و آنگاه ببينيم و بسنجيم که آنها در حين «مصالحه» چقدر بطرف تحقق مطالبات خود حرکت کرده و يا از آن دور شده اند.
در اينجا نيز، اختلاف نظر آدم «من نوعی» با «دکتر مشايخی ِ نوعی»، در حوزهء نظريات و تعاريف علمی نيست بلکه به شيوهء چينش مهره های شطرنجی که در نظر داريم در صحنهء سياست بازی کنيم، آن هم پس از مشخص کردن هدف، اتخاذ استراتژی معين، و تاکتيک های منبعث از آن بر می گردد.
من مشفقانه و دوستانه می پذيرم که آقای دکتر مشايخی هم، مثل خود من، يک انسان سکولار است و، همچون من، حکومت ولايت فقيه را خصم مردم ايران می داند و، همدل با من، آرزو دارد که روز و روزگاری يک حکومت دموکراتيک آزادی بخش در کشورمان وجود داشته باشد که هيچ عقيده ای را بر عقيده ای ديگر ترجيح ندهد و، به نام هيچ خدا و پيامبر و فيلسوف و ايدئولوژی و مکتبی، آزادی را از کسی سلب نکند. اگر چنين نبود من اصلاً نمی توانستم برای عقايد آقای دکتر مشايخی ارزشی قائل باشم و برای توضيح اختلافاتمان وقت بگذارم. نه، اختلاف ما نظری و علمی نيست، به ذات گرائی و ايدئولوژی زدگی هم مربوط نمی شود. مشکل ما در طرز تجزيه و تحليل و نوع «بازی» مطلوب ما است که موجب می شود ايشان فکر کند بايد در انتخابات شرکت کرد، يا بايد به دنبال جنبش سبز متعلق به آقای موسوی راه افتاد، يا در اعتصاب غذای آقای اکبر گنجی در نيويورک شرکت کرد و من، در تمام اين موارد، عکس ايشان فکر می کنم.
و، برای روشن شدن مطلب، اين نکته را هم فراموش نمی کنم که ايشان علاوه بر «مرد علم بودن» اهل عمل سياسی هم هست، از مؤسسين اتحاد جمهوری خواهان بشمار می رود،و بعنوان يک آدم حزبی ـ سياسی نگاهی نيز (گيرم خوشخيالانه حتی) به دستيابی به قدرت دارد. حال آنکه من ترجيح می دهم، بعنوان يک مطبوعاتی و ناشر و نويسنده و دانشجوی علوم سياسی، بيشتر به تماشا و تفسير و توضيح بگذرانم و اگر اعوجاجی از مطالبات اعلام شده بوسيلهء مدعيان سکولار بودن مشاهده کردم آن را، در حد توان فکری و قلمی خود، توضيح دهم.
برگرديم به همين مسئلهء «انتخابات» که موضع گيری بايکوت مدار اشخاصی همچون من برای آقای دکتر مشايخی حکم "گفتار قاطعانه"، "ذات‌گرايی"، و "قالب سازی ايدئولوژيک" را پيدا کرده است. آيا می توانم از اين سخن آقای مشايخی چنين استباط کنم که من از موضعی ايدئولوژيک معتقد بوده ام که بايد انتخابات حکومت اسلامی را بايکوت کرد؟ آيا درست است که اگر کسی معتقد باشد ايدئولوژی نشسته در قدرت کمتر اصلاح پذير است، خود به «ذات گرائی» روی آورده است؟ (مورد «گفتار قاطعانه» را نمی دانم ايشان چگونه کنار آن دو تعبير ديگر نهاده اند چرا که تمام سخنان خود ايشان در همين موارد نيز گفتاری قاطعانه ـ و در نتيجه قابل فهم و در خور تحسين بخاطر شفافيت آن ـ است).
براستی چرا فتواهای آقای دکتر مشايخی، در اين که بايد در انتخابات شرکت کرد و به آقای کروبی رأی داد و، سپس ـ در روياروئی با حرکت غير مترقبهء مردم ـ بايد با شرکت در جنبش سبز متعلق به اصلاح طلبان حکومتی (به سرکردگی آقای موسوی) کنار، مثلاً، آقای اکبر گنجی ايستاد، هيچکدام نه قاطعانه است، نه ذات گرا و نه ايدئولوژيک؛ اما اعتقاد من (که نبايد در انتخابات شرکت کرد و نبايد گذاشت جنبش ملت ايران بوسيلهء اصلاح طلبانی که گرد آقای موسوی جمع شده اند ملاخور شود و نبايد به حرکات نوع رفتارهای آقای گنجی ـ که سراسر خودی و غير خودی کننده و نگران اسلام دموکراتيک است ـ ميدان داد) واجد همهء اين صفات می شود؟
نيز چگونه است که وقتی الزامات و ايجابات اعتقاد به يک اصل علمی را برخ کسی می کشی تو تبديل به بنيادگرا و افراطی می شوی و او آدمی می شود معتدل، ميانه رو، و واقع گرا؟
اينجا است که به يکی ديگر از اشتباهات يا سوء تفاهم های فی مابين بر می خوريم که به برداشت های ما از اعتدال و ميانه روی ـ در برابر افراط و بنيادگرائی ـ بر می گردد. بنظر من، در کاربرد اين تعبيرات هم بايد احتياط و دقت کامل لحاظ شود. چرا که هرگونه ميانه روی و اعتدال صحيح و کارآمدی نيز طبعاً دارای شرايط و ملزوماتی است؛ و هرگونه محافظه کاری و سازش و لغزش و تزلزلی را نمی توان به پای ميانه روی نوشت و آنها را با توسل به برچسب هائی همچون «واقع گرائی» و «پرهيز از افراط» توجيه کرد.
از ديدگاه علوم اجتماعی، ميانه روی صحيح آن است که بر عدم اعوجاج از هنجارهای خردپذير و قابل توضيح استوار باشد، يعنی «ميانه» بوسيلهء «منتهی عليه» تعريف نمی شود و اين رابطه برعکس است. اشتباه نکنيم: ميانه روی رعايت هنجارها و پرنسيب های خردپذير است و افراط و تفريط عدول از اين هنجارهاو پرنسيب ها. هنگامی که کسی هنجارهای خردپذير را رعايت می کند، در عين ميانه روی، می تواند با قاطعيت و صد در صدی سخن بگويد. اين سخن بدان معنی است که نمی توان براحتی هرکس را که قاطع سخن نگفت، و از دوسوی دهانش حرف زد، و در آن واحد در دو جبههء متخاصم حضور يافت، «ميانه رو» ناميد. همچنين، ميانه روی با «دنبه گی» و «لرزانک وارگی» تفاوت دارد و حتی بسا بيش از افراط گرائی کله خرانه به قاطعيت خونسردانه و مجدانه و پی گير احتياج دارد.
اما، نبايد فراموش کنيم که «ميانه روی» ـ يا بگوئيم «مصالحه جوئی» ـ يک شرط مهم ديگر هم دارد و آن وجود يک فضای مسلط دموکراتيک و فاقد ارعاب و سرکوب و قرار داشتن طرفين مصالحه در ارتفاعی مساوی از لحاظ قدرت و اعمال نظر است. در آمريکا، دو حزب جمهوری خواه و دموکرات می توانند، هم در عرصهء پارلمان و هم در عرصهء گستردهء اجتماع، با يکديگر رقابت کنند، بکوشند تا برنامه های خويش را پيش ببرند، و آنگاه نيز که ضرورت پيش آمد دست به سازش و مصالحه بزنند، در عين حالی که هر دو دارای هدف مشترک اعلام شده ای هستند که «نفع و خير عمومی ملت» نام دارد.
اما سکولار ها در زير کدام سقف، و در کدام فضای بی تحميل و سرکوب، و به نام کدام «هدف مشترک» می توانند با کسانی که به حکومت مذهبی (از حکومت اسلامی سلطانی مورد اشارهء آقای گنجی گرفته تا جمهوری مشروطهء اسلامی لابد دموکراتيک آقای حجاريان) اعتقاد دارند و همهء ترفندها را بکار می برند تا دستور کار خودشان را به پيش ببرند، بر سر ميز مذاکره نشسته و به مصالحه برسند؟
يا مثلاً، شرکت سکولارها در اعتصاب غذای آقای اکبر گنجی در نيويورک کدام گام مثبت و رو به پيشی را در جهت برقراری سکولاريسم در ايران ممکن می سازد؟ ـ وقتی که آقای گنجی فقط به رفقای اصلاح طلب خودی اش می انديشد يا، از ميان آن همه زندانی، آقای حجاريان را بعنوان نماد زندانی سياسی علم می کند، يا طرح شعار انحلال (يا سرنگونی يا براندازی) رژيم را جايز نمی داند، و در ميان جمعی که بر گردش در برابر سازمان ملل فراهم شده از علائمی که دال مخالفت با کل سيستم باشند خبری نيست؟ آيا شکی هست که در اين معامله «طرف متضرر» معتقدان به سکولاريسم اند؟ آيا نه اينکه اگر يک سکولار در مصالحه ای شرکت کند که نتيجه اش ابقای رژيمی مذهبی يا ايدئولوژيک ـ حال بگيريم در قامت جمهوری ناب اسلامی آقای گنجی ـ باشد، صرف نظر از آنکه بصورت مرحله ای برای خود و گروهش چه به دست می آورد، بازی را در کليت خود باخته است؟
در پايان من اين نکته را هم اضافه کنم که پرداختن به مورد کسان ديگری را که، به دور از آقای دکتر مشايخی، می کوشند تا فرصت طلبی و بوقلمون صفتی خود را در پشت حمله های مشابهی به «سکولارهای صد در صدی!» پنهان کنند، به فرصتی ديگر وا می گذارم. بنظر من آنها اصلاً يا سکولار نيستند، يا توجه شان به سکولاريسم در حد موج سواری است، و يا با همهء ادعاهای آزاديخواهی نمی توانند بپذيرند که مذهب و ايدئولوژی بايد از حکومت و قدرت قاهرهء آن جدا شوند. آنها دشمنان راستين سکولاريسم اند و بايد با آنها به مبارزه ای افشاگرانه اما متمدنانه پرداخت. دشنام شنيدن از آنان، بقول شاعر، حکم «طيبات» را دارد؛ اما رنج من همه روياروئی با برچسب زنی های نادوستانه، نابجا و نامعقول از جانب روشنفکران صادق است.

برگرفته از سايت «سکولاريسم نو»: http://www.NewSecularism.com

یک پادگان نیروی امنیتی بر سر مزار شاملو















مردمی که به روال هر سال در روز دوم مرداد ماه، بر سر مزار «احمد شاملو» سال‌مرگ‌اش را به سوگ می‌نشستند، این‌بار در امام‌زاده طاهر مهرشهر، با پادگانی از نیروهای نظامی، امنیتی، سپاهی و لباس‌شخصی مواجه شدند. با وجودی که کانون نویسندگان ایران، ساعت گرد‌همایی را پنج عصر اعلام کرده بود، اما از حوالی ساعت ۲ بعد‌از‌ظهر، عده‌ی کثیری از مردم بر سر مزار شاملو حاضر شده بودند و از همان ابتدا نیروهای امنیتی با خشونت و ارعاب سعی داشتند تا جمعیت را متفرق سازند. اما با پایداری مردم، لحظه به لحظه بر تعداد جمعیت افزوده می‌شد و به فرا‌خور آن می‌شد تکاپوی بیشتر نیروهای امنیتی را نیز دید. این نیروها خصوصا با کسانی که مشغول گرفتن فیلم و عکس از مراسم بودند، به شدت برخورد می‌کرد و با رفتاری توهین‌آمیز می‌کوشید که مانع تصویر‌برداری از مراسم شود و برخی از افراد دوربین یا موبایل به دست نیز، توسط نیروهای انتظامی باز‌داشت شدند.
با این حال مقاومت سه ساعته‌ی مردم، موجب شد تا جمعیتی هم که طبق برنامه‌ی کانون نویسندگان در ساعت ۵ به امام‌زاده طاهر رسیده بودند، به آنان بپیوندند و به تعاقب آن فضا کاملا امنیتی شد و عده‌ای از لباس‌شخصی‌ها که به ظاهر هم‌رنگ جماعت شده بودند، وارد جمعیت شدند و مشخصا به کنترل اوضاع پرداختند.
اندکی بعد با حضور «زر‌افشان» و «رییس‌دانا» جمعیت نظم بیشتری یافت. «زر‌افشان» در سخنانی کوتاه تنها از مردم خواست که آرامش خود را حفظ کنند. فحوای سخنان وی و «رییس‌دانا» این بود که: این فرا‌خوان هر ساله توسط کانون نویسندگان داده می‌شود و امسال هم قرار این بوده که تنها بر سر مزار شاملو گرد هم آییم و برنامه‌ یا سخن‌رانی خاصی برای این همایش در نظر نگرفته‌ایم. همچنین این دو به کرات از مردم خواستند که طبق برنامه قبلی، راس ساعت شش مزار شاملو را ترک کنند. از دیگر چهره‌های شاخص حاضر در میان جمعیت می‌توان اشاره کرد به هوشنگ چالنگی و نیز فرخنده حاجی‌زاده و...
حوالی ساعت ۵:۴۵ در حالی که هنوز پانزده دقیقه از زمان برنامه‌ریزی‌شده باقی مانده بود، با هجوم نیروهای امنیتی، جمعیت به اجبار متفرق شدند و از طرفی با استقرار نیروهای انتظامی در ورودی امام‌زاده، از ورود جمعیتی که تازه به مراسم رسیده بودند، ممانعت به عمل آمد. نکته‌ی جالب این است که بسیاری از این مردم، با متروی تهران- کرج راهی این گرد‌همایی شده بودند و قطار حامل آن‌ها به طرز مشکوکی به مدت نیم ساعت در ایستگاه گرم‌دره متوقف شد و بعد از راه‌اندازی مجدد، تمامی مسافران را یک ایستگاه مانده به مقصد- یعنی در ایستگاه کرج- به بهانه خرابی قطار پیاده کرد و این تاخیر باعث شد که عملا جمع کثیری از دوست‌داران شاملو نتوانند به موقع بر سر مزار او حاضر شوند.
مشخص نیست که علی‌رغم آرامش جمعیت و عدم حضور و سخن‌رانی چهره‌های سر‌شناس سیاسی و ادبی، دلیل هراس و واکنش شتاب‌زده و خشن نیروهای امنیتی چه بوده است. اما در هر صورت، مراسم امسال از لحاظ حضور مردمی بسیار با‌شکوه و پر‌معنا و از منظر عدم همراهی نام‌آوران عرصه‌ی هنر و سیاست، تاسف‌بر‌انگیز بود.

سانحه مرگبار هواپیمای مسافربری در مشهد

هواپیمای سانحه دیده در مشهد

خبرگزاری های ایران گزارش داده اند که در اثر وقوع سانحه برای یک هواپیمای مسافربری در فرودگاه مشهد، ده ها نفر کشته و زخمی شده اند.

معاون سیاسی اجتماعی استاندار خراسان رضوی به خبرگزاری رسمی دولت ایران گفته است که بر اثر سانحه و آتش سوزی در هواپیمای مسافری تهران - مشهد شرکت هواپیمایی آریا در روز جمعه دوم مرداد (۲۴ ژوئیه)، تا ساعت ۸ شب به وقت محلی دست کم ۱۷ نفر کشته و ۱۹ نفر مجروح شده اند.

قهرمان رشید به ایرنا گفته است که این هواپیما از نوع ایلوشین بوده و همه مسافران آن تخلیه شده اند.

یک مقام آگاه نیز به خبرگزاری فارس گفته است که این حادثه حدود ساعت ۱۸ به وقت محلی در فرودگاه بین المللی مشهد اتفاق افتاده و "بیش از ۳۰ تن" در آن "کشته و مجروح" شده اند.

خبرگزاری مهر هم گزارش داده است که بر اساس اطلاعات اولیه ای که به این خبرگزاری رسیده، دست کم دو ردیف اول سرنشینان این هواپیما جان باخته اند و شمار مجروحان حادثه که اغلب دچار آسیب از ناحیه سر شده اند، حد اقل ۳۰ نفر برآورد می شود.

این خبرگزاری به نقل از یکی از مسافران هواپیما نوشته است که این هواپیما تا لحظه فرود مشکلی نداشته، اما در هنگام فرود چرخ های جلوی آن باز نشده و چرخ عقب هم دچار مشکل شده است.

به گزارش خبرگزاری مهر، این مسافر که غلامحسین عباس آبادی نام دارد، اضافه کرده که هواپیما در این حالت به دیوار فرودگاه برخورد کرده، به زمین های کشاورزی خارج از فرودگاه وارد شده و با دکل های برق برخورد کرده است.

این سانحه در حالی اتفاق می افتد که تنها ۹ روز از سقوط هواپیمای مسافربری شرکت هواپیمایی کاسپین که از تهران عازم ایروان بود می گذرد.

تمام ۱۶۸ سرنشین آن هواپیما که در نزدیکی قزوین سقوط کرده بود، جان باختند.


علی دروازه غاری : آقای گنجی از جان ما و مردم ایران چه میخواهید؟

آقای گنجی امروز روز بررسی به حرکت و همکاری شما با جمهوری اسلامی نیست. امروز روزیست که مردم ایران شعار "نه اکبر نه عنتر ... به ما تحت رهبر" و "موسوی یک بهانه است، کل رژیم نشانه هست" را داده‌اند. لطفا به رژیم کمک دوباره نکنید. آقای گنجی شما اگر طرفدار رژیم نیستیید لطفا به چند سوال جواب بدهید: " نعمت حسنی" کجاست و چه می‌کند؟ استاد اولتان "عباس دوزدوزانی" کجاست؟ کسی‌ که شما رو به سپاه معرفی‌ کرد کی‌ بود؟ آقای گنجی چه نقشی‌ در اوین و کمیتهٔ مشترک داشتید؟ بچه‌های محلتان را کی‌ شناسایی می کرد و شما در شکنجه و قتل "صفا معینی" چه نقشی‌ داشتید؟ آقای گنجی ما هنوز زنده ایم ، بله زنده ایم. در نقش شما در دستگیری و شرکتتان درکشتار و دستگیری ۷۰۰ نفر از بچه‌های محلتان کوی ۱۳ آبان(تظاهرات ضد جنگ دراوایل سال 67) سوال داریم، شکایت داریم .

آقای اکبر گنجی، شما زمانی‌ که شاه از مملکت بیرون انداخته شد کدام حرکتی‌ را کردید؟ ( 1) آیا شما فعالتر بودید یا "صفا معینی"؟ آیا شما همانی نبودید که به جامعه کتاب فروشان فلکهٔ دوم محلتان حمله نمیکردید؟ یادتان هست که زنده یاد "علی‌ حیدری" از تو و" نعمت حسنی" جدا شد؟ میدونید که علی‌ و برادرش محمد اعدام شدند و حسین برادر بزرگشان حدود ۱۳ سال زندان بود؟ شما در شکنجه و زندانی شدنشان چه نقشی‌ داشتید؟ آیا این درست نیست که شما و بچهای آبان ۲ (یا بهتر است بگویم آقاجانی ها ,کوچه امنیتی ها) در دستگیری و شکنجهٔ بچه‌های محلتان فعال بودید؟

آقای گنجی من عکس "صفا معینی" رو تو خونه تو قاب دارم و هر وقت که به این عکس نگاه می‌کنم "علی‌ حیدری" با اون پوست سیاه و چشمان گنده ش در ذهن من تداعی میشه.

آقای گنجی من نمیتوانم فراموششان کنم. خوب به یاد دارم در مهر ۱ چه میکردید. من هنوز زنده ام. زنده هم خواهم ماند تا ببینم علی‌ و صفا‌ها چگونه کشته شدند. فقط بگویم که در اوین به گوش خودم شنیدم که صفا ۱ هفته هم بیشتر زنده نماند. زبان باز نکرد واطلاعاتی نداد. من خوب میدانم که چیزی نگفت چرا که ۲ نفر که با او کار می کردند دستگیر نشدند.من آنها را خوب می شناسم. لطفا جلد اول کتاب "نه زیستن نه مرگ" از ایرج مصداقی رو تحت عنوان زباله دان تاریخ را بخوانید. این قسمت در کتاب "در سرسرای مرگ" نیز آورده شده است. من هر وقت این صحنه را به یاد می آورم چهرهٔ زیبا و جوان« صفا» به یادم میاد. من فکر می‌کنم آن بدن قطعه قطعه شده متعلق به «صفا» بود.

آقای گنجی شکایت و حکایت من به دادگاه مردمی ختم خواهد شد، دادگاهی که شما حق دفاع و من حق شکایت دارم. دادگاهی علنی ، عادل و مردمی که همه حضور داشته باشند. مادر و پدر علی‌ و محمد زندگی را وداع گفته‌اند و صفا هم بدون والدین اما من شاکیانشان هستم. من رفیق راهشان هستم من به آنها عشق می ورزم و تا زمانی‌ که زنده هستم آنان هم با من زنده اند. من آن روز را دور نمیبینم. دور نیست، دیر نیست روز رستاخیز خلق.

آقای اکبر گنجی من ۲۵ سال است که نه با شما کاری داشته ام و نه کاری دارم و هیچگاه در هیچ جایی‌ در مورد شما صحبتی‌ نکردم. در حقیقت من حتا به زندانی شدن شما با آگاهی‌ از اینکه شما را مجرم کشتار بعضی‌ از رفقا و یاران خود میدانم اعتراض کردم ولی‌ دو رویی، لجن پراکنی جاه طلبی و رذالت شما حرمت انسانی‌ را شکسته است. امروز شما هنوز همان شیوهٔ پاسداری خود را ادامه می دهید. رژیم اسلامی امنییتی‌های خوبی‌ پرورش داده است. همانگونه که دوست عزیز و بچه محلتان محمد علی‌ رحیمی" پرورش یا فت اما در پاکستان به طور مرموزی توسط خودی هاتان ترور شد. شما چطور به خود جرات میدهید که اسامی کسانی رو ببریید که به شما "نه" گفته‌اند. چطور خودتان را صاحب مملکت و صاحب اعتراضات مردم میدانید؟ ( 2(

زمانی‌ که رفقای زندان در ۱۷ تیر (۸ ژولای) اعلام کردند که دانشجویان و جوانان را دستگیر میکنند شما کجا بودید؟ چطور شد که یکهو از هوا بیرون آمدید و در نیویورک پیداتان شد؟ ا ز اینکه شما هم حق اعتراض دارید (به چی‌ و به کی‌ جای خود دارد) شکی نیست اما چرا تحصن‌های جهانی‌ را که نیرو های چپ و انقلابی تدارک دیدند را نیز به خود نسبت میدهید؟ (3(

آقای گنجی ما شما را با خاتمی و کروبی و موسوی و سازگارا‌ها یکسان میدانیم اما جان مادرتان با ما کاری نداشته باشید. راستی‌ چرا همسرتان در حرکتهای سیاسی و اعتصابات شما شرکت نمی کنند؟ شاید نمی خواهید نشان دهید که هنوز در عمل و کردار خانوادگی و شخصی‌ حزب ا للهی متعصب هستیید؟ ما نمی خواهیم که شما به دنیا بگویید که ما با شما نیستییم اما لطفا هیج جا نگویید که ما با شما هستیم. چون به شما می خندند.

آنچه که مرا وادار به نوشتن این قطعه کرد اعتراض نامهٔ داریوش اقبالی (خواننده ی معروف) به شیوهٔ کاسبکارا نهٔ شما بود. (4) تا زمانی که گذشته خود را نقد نکنید و از انسانهای والائی که در حقشان جنایت کرده اید نام نبرید شما همچنان جزئی از بدنه نظام سرکوبگر حاکم محسوب می شوید و در فردای انقلاب در دادگاهی علنی با حق داشتن وکیل محاکمه میشوید. قسم به تمامی وجود اصالت انسانی‌، شما صدها بچه محل دارید که شاکی‌ خواهند بود. آنها تقاص میخواهند

در ضمن اعتصاب برلین، ونکوور کانادا، سیدنی استرالیا، لندن انگلیس و وووو هیچ ارتباطی با برنامه و نمایش شما ندارد. مردم وانسانهای آزاد اندیش به بهترین شکل تفاوت ها را درک می کنند و. موسوی ها، ، خاتمی ها، سازگار‌ها ، سروش‌ها ، هادی غفاری‌ها و فرخ نگهدار ها و خلخالی‌های دوم خردادی را خوب میشناسند، لطفا آب را گل آلود نکنید. میدانید که جرم در جهان بی‌ جواب نخواهد ماند.

آقای گنجی شما دنبال برکناری "دولت کودتا" باشید و ما به دنبال بر چیدن ظلم و محو جنایت کاران. شما دوباره خاتمی را علم کنید و ما شعار عدالت اجتماعی، محو شکنجه، الغاء اعدام را ترویج می‌کنیم. شما دوباره موسوی و خاتمی را تبلیغ کنید تا دوباره دانشجویان را از طبقه بالا به پایین پرتاب کنند تا به آنها بگویید خفه شوید والا خودم خفه تان می‌کنم.

شما هم مثل خاتمی اصلاحات را درون حکومت اسلامی ببینند و به دانشجون بگویید "آدم بشید واگر نه میندازمتان بیرون". ما هم میگوئیم که خاتمی و اصلاح طلبان با احمدی نژاد فرقی‌ ندارند. شما بگویید "حسین حسین یا میر حسین" ما هم میگوئیم عدالت عدالت، و فراموش نمی‌کنیم چرا که سالهای ۶۰ زمانی که اعدام بچه‌های ۱۲ ساله را دیدیم "حسین" شما را هم نخست وزیر میدیدیم. زمانی‌ که تقلب در انتخابات همیشه ادامه داشت شما هیچ نگفتید ، ما هنوز داغ "علی‌ حیدری‌ها" را به گردن میکشیم.

سر آخر به گمانم حکم انسانی‌، صداقت ژورنالیستی آنست که هر زمان اعلامیه ای صادر میشود باید تاریخ داشته باشد که مردم بدانند در چه زمانی این بیانیه صادر شده است.

ننگ بر شکنجه گر

ننگ بر ریا کار

سرنگون باد کلیت نظام سرمایه داری ایران

زنده باد آزادی زنده باد سوسیالیسم

1) Active in the Islamist anti-Shah forces at a "relatively early age”: en.wikipedia.org/wiki/Akbar_Ganji

2) www.akhbar-rooz.com/news.jsp

3) www.akhbar-rooz.com/news.jsp

4) www.roshangari.net/as/sitedata/20090722230129/20090722230129.html

5) www.youtube.com/watch

یک معترض دیگر در زندان اوین جان باخت

• محسن روح الامینی، فرزند دکتر عبدالحسین روح‌الامینی نجف‌آبادی از اعضای ارشد ستاد محسن رضایی در زندان اوین به قتل رسیده است. همچنین نام یکی دیگر از جانباختگان راه آزادی سرباز وظیفه رامین رمضانی اعلام شده است ...

آدينه ۲ مرداد ۱٣٨٨ - ۲۴ ژوئيه ۲۰۰۹


شهادت فرزند مشاور محسن رضایی
محسن روح الامینی، فرزند دکتر عبدالحسین روح‌الامینی نجف‌آبادی که در انتخابات اخیر از اعضای ارشد ستاد محسن رضایی بود، در زندان اوین به شهادت رسید.
به گزارش «موج سبز آزادی» خانواده محسن روح‌الامینی خبر شهادت فرزند خود را دو شب قبل در یک تماس تلفنی دریافت کرده‌اند و به آنها اعلام شده که برای تحویل جسد مراجعه کنند.
دکتر روح الامینی پس از آغاز کار دولت احمدی‌نژاد به ریاست انستیتور پاستور رسید و در انتخابات اخیر نیز از اعضای حلقه اصلی مشاوران محسن رضایی بود.
بر اساس گزارش «موج سبز آزادی» فرزند او، محسن، در تجمعات روز ۱٨ تیر دستگیر می‌شود و با آنکه به خانواده‌ی او اعلام شده بود فرزندشان به زودی آزاد می‌شود، آنها شب گذشته خبر درگذشت او را دریافت کردند.
مراسم تشییع پیکر این شهید جنبش سبز، روز جمعه ۲ مرداد رأس ساعت ۹:٣۰ از مقابل منزل خانواده‌ی وی در خیابان
نصرت برگزار شد.

رامین رمضانی جانباخته دیگر در راه آزادی
شورای ایرانیان شهر برگن در کشور نروژ اعلام کرده است از طریق «منبع موثقی» خبر جان باختن رامین رمضانی را دریافت کرده است. به گزارش این شورا، پیکر بی جان رامین رمضانی پس از یکماه به خانواده اش در تهران تحویل داده شده است. رامین سرباز وظیفه بود و در روز های تظاهرات پس از انتخابات در تهران نزد خانواده اش در مرخصی بسر می برد. این جانباخته راه آزادی ایران در روزی که ندا آقا سلطان به شهادت رسید با سه گلوله ماموران رژیم اسلامی کشته شد اما خانواده او بیش از یکماه در جستجوی یافتن فرزند خود بودند که عاقبت با جسد سوراخ شده جوان خود مواجه شدند.
بنابر این گزارش، سه روز قبل جسد این جوان ۲۰ ساله تحت حفاظت شدید ماموران امنیتی، در بهشت زهرا ی تهران به خاک سپرده شد.