نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۰, شنبه

مقصد نهائی تحولات دنیای عرب در متن جهان یک قطبی!!؟ محمود خادمی



ما نه دوستان دائمی داریم ؛ نه دشمنان دائمی ؛ ما تنها منافع دائمی داریم
                                                                                 " چرچیل نخست وزیر مشهور انگلیس "

در جهان دوقطبی (دو ابر قدرتی) گذشته؛ تضاد منافع بین دو قطب (امریکا و شوروی) بستر مناسب برای رشد و پیشروی مستقل جنبش های آزادی بخش در کشور ها را فراهم کرده بود و تا حدودی سازمان های انقلابی می توانستند در متن شکاف های موجود بین دو ابر قدرت؛ مستقل از تأثیر گذاری دو بلوک قدرت؛ استراتژی و تاکتیک مبارزه خود را انتخاب کنند و امر انقلاب را بر اساس تشخیص خود و منافع مردم خود؛ در کشورشان به پیش ببرند.

بعد از فروپاشی بلوک شرق و میدان دار شدن بی رقیب آمریکا ؛ جهانخواران با خاطر جمعی و با اطمینان از اوهامات تئوریسین بزرگ دنیای سرمایه داری " فوکویاما " ــ جهان به پایان تاریخ رسیده و به پایان انقلابات در کشورها رسیده ایم ــ انگار تصمیم گرفته اند که : منافع جهان غرب به سردمداری امریکا باید به عنوان " تابلوی تعیین مسیر درست تحولات " در کشورها در نظر گرفته شود و این دخالت های به اصطلاح بشر دوستانه !!! آمریکا و غرب باشد که سرنوشت تحولات در کشورها را رقم بزند. نگاه دوگانه غرب به تحولات در جهان عرب ــ با توجه به سوابق و روابط سیاسی و اقتصادی بسیاری از این کشورها با امریکا و نقش آن ها در تأمین منافع؛ ثبات و امنیت دلخواه امریکا ــ را باید در این کادر مورد بر رسی قرار داد.
بنابراین ــ به دلیل نقش و جایگاه کشورها عربی در تأمین منافع و مصالح جهان غرب به خصوص امریکا ــ برد و باخت در رابطه با تحولات جهان عرب و پی آمدهای آن برای غرب و امریکا حیاتی است . نه گذرگاه آبی جبل الطارق ؛ کانال سوئز و تنگه هرمز با توجه به اهمیت آنها به لحاظ اقتصادی و نظامی برای آنها قابل چشم پوشی است و نه می توانند از منابع نفت و گاز کشورهای حوزه خلیج فارس ؛ لیبی و عراق ــ به خصوص در شرایطی که غرب در بحران اقتصادی گرفتار است و تشنه انرژی این منطقه است ــ صرف نظر کنند . غارت این منابع انرژی برای آنان اهمیت استراتژیک دارد . همچنین و مهمتر ؛ امنیت اسرائیل مهمترین هم پیمان غرب در منطقه اساساً قابل معامله نبوده و نمی توان در باره آن کوتاه آمد .
با توضیحات بالا روشن میشود که انقلاب در کشورهای عربی یک حادثه جهانی است ؛ زیرا از دو طریق با قلب نظام جهانی ( امریکا ) گره خورده است ؛ از طریق نفت و گاز که بیش از 60 در صد نفت مورد نیاز جهان و بیش از 40 در صد ذخایر گاز جهان در این منطقه وجود دارد و دیگر اسرائیل ؛ که منشاء تنش دائمی میان اکثریت مردم این منطقه و امریکاست ( شورش در کشور های عربی به فلسطینی ها پر و بال می دهد چرا که بیداری در کشورهای عربی همانا بیداری قضیه فلسطین است ؛ آنها در چنین شرایطی با پشتوانه حمایت عربی ؛ بهتر می توانند پی گیر کشور مستقل خود باشند ) . اسرائیل سر پل اصلی امریکا در خاورمیانه است ؛ لابی پرقدرت و پر نفوذ اسرائیل در ساختار قدرت امریکا باعث شده که سیاست خاورمیانه ی امریکا با سرنوشت و امنیت اسرائیل گره بخورد . بنابراین شورش و انقلاب در کشورهای عربی ــ از آنجا که ترکش آن به اسرائیل هم خواهد خورد ــ به معنای شورش علیه نظام جهانی به رهبری امریکاست . هر تغییری در جهان عرب حتماً رابطه خاورمیانه با نظام جهانی موجود را دگرگون می کند . پس چه باید کرد ؟ بهر طریق باید با جلوگیری از انقلابات ــ و یا منحرف کردن مسیر آن ــ مانع پیدایش چنین سناریوی شومی شد .
در چنین ایام و روزگاری ؛ مردم کشورهای عربی در اعتراض به فقر ؛ بی عدالتی ؛ عقب ماندگی در نظام هائی با رئیس جمهوری های مادام العمر و نظام های قبیله ای و موروثی ؛ شیخ و خلیفه های گمارده شده بر چاه های نفت و گاز ؛ به ستوه آمدند و سر به شورش بر داشتند .
انگار که جهان عرب بخواهد به یکباره ؛ آهسته روی های تاریخی خود را جبران کند ؛ سر به شورش و طغیان گذاشت ؛ از تونس شروع شد و بهانه آن وقتی فراهم شد که ؛ دانشجوی تونسی که همه راهها را به روی خود بسته دید ؛ برای نشان دادن درماندگی اقتصادی و استیصال اجتماعی آتش بر جان خود زد . فقر ؛ تحقیر ؛ عقب ماندگی اجتماعی ؛ غرور لطمه دیده در اثر بی عرضه گی سردمداران حاکم بر کشورهای شان در مقابل تجاوزات آشکار اسرائیل و ..... باعث خشم و عصیان جهان عرب شد . جوانان آگاه و دلیر این کشورها دست بکار سازماندهی مردم شدند ؛ مردم به حرکت در آمدند و انفجار اعتراضات سراسر کشور تونس و بعد مصر را فرا گرفت .
با دیدن شجاعت و اراده مردم تونس و مصر ؛ شور و اشتیاق " نان و آزادی " سراسر جهان عرب را فرا گرفت1 ؛ در اردن ؛ الجزایر ؛ مراکش ؛ عراق ؛ سوریه ؛ یمن ؛ عربستان ؛ عمان و لیبی مردم در طلب آزادی و زندگی بهتر و انسانی به خیابان ها آمدند .

نتایج :

تونس و مصر : در این دو کشور " بن علی " و " حسنی مبارک " ساقط شدند و " بن علی و حسنی مبارک های " دیگری چرخه امور را بدست گرفتند . در واقع در انقلاب این دو کشور کودتا صورت گرفت ؛ یعنی بدون آنکه اجازه و فرصت دهند تا در پروسه رشد قیام و جنبش ؛ رهبران و آلترناتیو مردمی و انقلابی سر بر آورند ؛ زمینه را برای حکومت بوسیله افراد باقیمانده از حاکمان سابق فراهم نمودند و بدین سان آرزوهای دموکراتیک مردم این کشورها در پی بند و بست های استعماری میان باقیمانده سردمداران قبلی این دو کشور و امریکا سوخت و به هوا فرستاده شد .
امریکا با شعار دمکراسی خواهی و با مانورهای سنجیده سیاسی تا حدودی توانست به غلیان و خشم مردم این دو کشور لگام بزند و از رادیکالیزه شدن قیام مردم جلوگیری کند ؛ آینده انقلاب و اعتراضات مردم این کشورها در هاله ای از ابهام قرار دارد . از این دو کشور ؛ مصر لنگرگاه ثبات و امنیت اسرائیل در منطقه است . به همین خاطر امریکا سعی دارد انقلاب در این کشور را با حداقل تغییر پیش ببرد .
ارتش مصر که مناسبات دوستانه و سر سپارانه به منافع امریکا و متحدینش در منطقه را بعهده داشته و دارد به دستور امریکا در جریان قیام مردم اعلام بی طرفی نمود و دست به کشتار مردم نزد . در نتیجه بعد از سرنگونی حسنی مبارک ؛ فرماندهان ارتش به عنوان عناصری ملی و مردمی به مردم قالب شدند و اجازه یافتند " شورای نظامی مصر " به ریاست ژنرال طنطاوی ــ که از مهره های مورد وثوق امریکا و اسرائیل است ــ را برای اداره موقت کشور تا بر گذاری انتخابات در آینده ای نزدیک تشکیل دهند . بدین ترتیب با وعده تغییر ؛ اصلاحات و برگزّاری انتخابات در آینده نزدیک مردم را به خانه های شان بر گرداندند . در حال حاضر مردم در این دو کشور ضمن بر گذاری تظاهرات اعتراضی پراکنده ؛ دل خوش و نگران منتظر انتخاباتی هستند که دست نشاند گان غرب در این کشورها ؛ وعده آن برای 6 ماه دیگر داده است .

یمن : اوضاع در یمن شبه جنگی است و اعتراضات گسترده هر روزه و با شدت ادامه دارد ولی هنوز علی عبدالله صالح بر اریکه قدرت تکیه دارد . یمن از مراکز اصلی استقرار نیروهای القاعده است ؛ به دلیل هم پیمانی و همکاری های علی عبدالله صالح در مبارزه با القاعده ؛ یمن از متحدان منطقه ای امریکا محسوب می شود . در جریان اعتراضات اخیر در یمن به دلیل همین هم پیمانی با امریکا ؛ دست علی عبدالله صالح در کشتار مخالفین باز است و بر خلاف لیبی و سوریه رسانه های غربی و سایر رسانه های مأمور ؛ جریان سرکوب در یمن را پر و بال نداده و چندان انعکاس نا خوشایندی ارائه نمی دهند ؛ از آنجا که پیروزی مردم در یمن خطر را بیش از بیش به عربستان نزدیک می کند ؛ امریکا و متحد اصلی او در منطقه یعنی عربستان سعودی برای غلبه بر بحران در کشور یمن با علی عبدالله صالح همکاری می کنند و احتمالاً به کمک " شورای همکاری خلیج " که عربستان در رأس آن قرار دارد راه حلی برای بحران یمن جستجو می شود.


الجزایر : اعتراضات اولیه در الجزایر منجر به لغو " وضعیت اضطراری " در کشور شده و " بوتفلیقه " رئیس جمهور این کشور قول اجرای وسیع اصلاحات را داده است . علیرغم این اعتراضات در کشور هم چنان ادامه دارد .


اردن : این کشور هم پیمان جدی امریکا در منطقه است ؛ که وظیفه آرام نگاهداشتن فلسطینیان و سرد کردن آنان در پیگیری مطالبه کشور مستقل را بر عهده دارد. معترضین اردنی خواستار حقوق بیشتر و تغییر دولت بودند . در اردن صحبتی از بر کناری ملک حسین پادشاه این کشور تا کنون نشده ؛ تغییراتی در دولت داده شد و از طرف ملک حسین مبلغ 120 میلیون دلار برای انجام اصلاحاتی در نظر گرفته شده است . اخبار کمتری از رویدادهای اعتراضی این کشور منعکس می شود .


بحرین : این کشور پایگاه ناوگان پنجم امریکاست به همین خاطر حفظ ثبات بحرین برای امریکا حائز اهمیت ویژه است . فردای ملاقات وزیر دفاع امریکا ــ رابرت گیتس ــ از عربستان سعودی ؛ این کشور 1000 نیروی نظامی با تجهیزات نظامی و ادوات سرکوب ؛ به کمک پادشاه بحرین به این کشور فرستاد . اکثر رسانه ها اعتراضات و خواسته های مردم بحرین را انعکاس نمی دهند و سعی دارند این اعتراضات را به دعوای شیعه ( که اکثریت مردم این کشور هستند ) و ثنی ( که علیرغم در اقلیت بودن ؛ همه مناصب اصلی و کلیدی حکومتی را در اختیار دارند ) تقلیل دهند . دخالت های رژیم ایران در این کشور ــ که عمدتاً با هدف سرپوش گذاشتن بر بحران های گریبانگیر در داخل و جا طلبی های منطقه ای رژیم صورت می گیرد ــ بهانه خوبی برای تبلیغات بر علیه معترضین بحرینی شده است .


لیبی : اعتراضات در لیبی به سرعت گسترش یافت و به جنگ داخلی تبدیل گردید ؛ معترضان 14 فوریه در بنغازی لیبی در ابتدا خواستار اجرای عدالت در کشور و بر قراری حقوق بشر بودند ؛ قذافی که گوشی برای شنیدن خواسته های معترضین نداشت نیروهای سرکوب گر نظامی را برای مردم و جوانان کشور به میدان فرستاد ؛ در نتیجه این اقدامات سرکوب گرانه خواسته های سیاسی پس رفتند و فریاد " مرگ بر دیکتاتور " جای آن را گرفت .و بعد در پی فعالیت های سازمانهای اطلاعاتی غرب و دخالت اتحاد های غربی و ناتو علیه قذافی چهره جنگ داخلی در لیبی عوض شد و به میدان دخالت غرب در لیبی برای سرنگونی و بر کناری قذافی تبدیل گردید .

تصفیه حساب فعلی غرب با قذافی ؛ ریشه در سیاست های گذشته این کشور و دشمنی وی با غرب و امریکا دارد . در واقع غرب از فرصت پیش آمده ؛ در پی یکسره کردن کار کسی است که در گذشته از جنبش های ملی و چپ حمایت می کرده است ( اگر چه مدتها بود که قذافی از سیاست های گذشته فاصله گرفته بود ) ؛ شاید گناه دیگر قذافی پیشقدمی وی در تشکیل " جبهه پایداری " که ائتلافی از 4 کشور سوریه ؛ الجزایر ؛ یمن جنوبی و لیبی در دوران جنگ سرد بود ؛ ائتلافی که در مخالفت با صلح مصر و اسرائیل تشکیل گردید .
علیرغم اینکه در بد بودن قذافی شک و تردیدی وجود ندارد ( و تنها تکیه 40 ساله بر قدرت در یک کشور ؛ خود بهترین نشانه عمق دیکتاتوری ؛ فساد و عقب ماندگی در آن کشور است ) ولی نمی توان مداخلات جنایتکارانه جنگی غرب و ناتو که با همکاری کشورهای مرتجع عربی ــ که در وابستگی شان به غرب تردیدی وجود ندارد ــ اکنون در لیبی جریان دارد را فی سبیل الله و کمک به نهادینه شدن دمکراسی در این کشور تلقی کرد . بلکه این جنگ یک جنگ استعماری با هدف چنگ اندازی بر منابع نفت و گاز این کشور است ( لیبی هفتمین صادر کننده نفت در او پک است و روزانه یک میلیون و ششصد هزار بشکه نفت صادر می کند ؛ صادر کننده اصلی نفت اروپا ست و از جمله 70 در صد نفت فرانسه بوسیله لیبی تأمین میشود ) .
بحران شدید اقتصادی در امریکا و در گیر بودن در دو جنگ عراق و افغانستان از هژمونی امریکا در روابط بین المللی کاسته و بناچار ــ بر خلاف جنگ عراق که رهبری آن در دست امریکا بود ــ این بار امریکا وارد جنگی شد که فرانسه تقریباً رهبری آنرا بدست گرفته و امریکا را بدنبال خود می کشاند . اما طنز تلخ این تراژدی آنجاست که ؛ سارکوزی که امروزه پیشاهنگ بمباران و سینه چاک دخالت نظامی در لیبی است تا چند روز قبل تنها طرف اروپایی بود که صمیمانه ترین روابط را با قذافی بر قرار کرده و در ضیافتی در کاخ الیزه بهترین استقبال را از قذافی بعمل آورد و قرارداد فروش جنگ افزار نظامی و تأسیس نیروگاه اتمی در کشور لیبی به ارزش 10 میلیارد یورو را با قذافی امضاء نمود .
در واقع در تحولات اخیر لیبی ؛ می توان گفت ؛ از وقتی غرب و بویژه اروپا از تأمین منافع اش بوسیله قذافی نا امید شد ؛ فاتحه قذافی خوانده شد . و گر نه عربستان سعودی و یا قطر که از نقض حقوق بشر و سلب و سرکوب آزادی ها در کشورهای خود دست کمی از لیبی ندارند شریک و همکار اروپا و امریکا در حمله نظامی به لیبی نمی شدند . مگر اینکه باور کنیم که کشورهای عهد عتیق و قرون وسطائی قطر و عربستان سعودی هم چون اربابان خود دغدغه دمکراسی و حقوق بشر دارند .یک مقاله در مجله تایمز آسیا این همدستی را به صورت آشکاری افشا کرده است : در معامله ای بین کاخ سفید و عربستان سعودی ( در جریان سفر وزیر دفاع امریکا به عربستان ) ؛ اوباما به سعودی ها گفت شما بحرین را بگیرید ولی دست ما را در لیبی باز بگذارید .
بهر حال هم اکنون فردی بنام " خلیفه هفتار " سرهنگ سایق ارتش لیبی که به مدت 20 سال در امریکا زندگی کرده است ؛ بعد ار توجیه کافی به لیبی رفته و فرماندهی شورشیان لیبی را بر عهّده گرفته است . ماهیت و هویت این اپوزیسیون مسلح قذافی چندان روشن نیست ؛ اما آنچه مشخص است این است که ؛ آنچه امروزه در لیبی جریان دارد صرفنظر از جنبش آزادیخواهی مردم ؛ یک تلاش استعماری برای گسترش مناطق نفوذ غرب و سلطه بر منابع طبیعی نفت و گاز این کشور است . بنابراین جوانان معترض و آزادیخواه کشور و اپوزیسیون مسلحی که در این کشور در حال جنگ با قذافی هستند ؛ اگر مرزهای خود را با استعمار غرب نا روشن بگذارند ؛ متأسفانه دیر یا زود بدلیل همراهی با نقشه های دولت های غربی عملا" به اهرمهای اجرائی ؛ تجزیه و جنگ داخلی در کشورشان تبدیل خواهند شد .

سوریه : تظاهرات و اعتراضات مردم ؛ تقریباً بیشتر شهرهای سوریه را فرا گرفته و همه روزه ــ با شعارهای " مردم سقوط رژیم را می خواهند " و " خدا ؛ آزادی و دیگر هیچ " ــ مردم در خیابان های شهرهای مختلف سوریه به اعتراضات شان ادامه می دهند ؛ آمار کشته های مخالفین از مرز 300نفر گذشته است .


غرب ؛ کشورهای عرب رقیب ؛ اسرائیل و ایران هریک از موضع منافع خود رویداد های سوریه را دنبال می کنند . سوریه تا به حال در مقابل تحریم های طولانی غرب دوام آورده ؛ غرب از سوریه ناراضی است زیرا :



با اینحال هم اسرائیل و هم غرب وجود بشار اسد را بر تحولات نا مشخص و غیر قابل پیش بینی آینده ؛ ترجیح می دهند .
ایگال پالمر سخنگوی وزارت خارجه اسرائیل : اسد بهترین دوست اسرائیل نیست و اگر نگران او هستیم از فرط دوستی نیست ...... اگر تحولات به سمت یک سناریوی فاجعه آمیز سیر کند ؛ یعنی سوریه به دامان یک رژیم بنیاد گرای اسلامی یا امثال آن بیفتد طبعاً متأسف خواهیم شد زیرا در حالت کم ضرر تر کنونی ؛ رژیم سوریه از ثبات برخوردار است .

نگاه اسرائیل به تحولات دنیای عرب :
اسرائیل از بیداری جهان عرب و از اوج گیری آرمانهای آزادیخواهانه در کشورهای عربی به شدت وحشت دارد . روزنامه اسرائیل " ها آرتز " همزمان با اوج گیری شورش های جهان عرب نوشت : کسی که این روزها خواب ندارد " ناتیناهو " است . چرا که ناتیناهو خوب می داند که بیداری جهان عرب همانا بیداری قضیه فلسطین است ؛ یعنی وضعیت کنونی دیگر نمی تواند ادامه یابد .
صلح سادات با اسرائیل صلح سردی بود که نه مردم مصر از آن استقبال کردند و نه منجر به مراودات ویژه ای در زمینه اقتصاد ؛ جهان گردی و ... شد و تنها در سطح دو دولت باقی ماند و به بدنه جامعه یعنی مردم مصر وارد نشد .نسل جوان کنونی کشورهای عربی و از جمله مصر به نظام سیاسی کشورهای خود که از مجازات اسرائیل ــ به خاطر جنایت های روزمره اش علیه مردم فلسطین ــ نا توان هستند سخت خشمگین و ناراضی می باشند . شاید به همین خاطر است که " یوری آویزی " از معروفترین فعالان صلح در اسرائیل می گوید : نا آرامی های مصر در نتیجه صرف عوامل اقتصادی بوجود نیامده ؛ ما اشتباه نکنیم ؛ علل نهفته بسیار عمیقتری هم در کار بوده است که همه آن را در یک کلام می شود خلاصه کرد ؛ فلسطین . یعنی اشغال گری فلسطین و محو کامل و آشکار فلسطین از نقشه خاورمیانه باعث ناخشنودی جدی مردم و جوانان کشورهای عربی است .

ایران و تحولات جهان عرب :

حمایت های رژیم جمهوری اسلامی از اعتراضات منطقه ؛ نه به خاطر مخالفت آنان با دیکتاتورها و شیوه های اقتدار گرایانه حاکمان این کشورها است و نه به خاطر پشتیبانی از مطالبات آزادیخواهانه مردم این کشور هاست ؛ بلکه کاملاً ریاکارانه و در راستای بهره برداری های سیاسی ــ امنیتی و جاه طلبی های منطقه این رژیم صورت می گیرد ؛ کما اینکه سکوت و وارونه گوئی اخبار مربوط به اعتراضات مردم سوریه و کمک های نظامی و لجستیکی به این کشور برای سرکوب مخالفین ؛ مشاوره و آموزش سرکوب گران سوری و .... ؛ نیز به همین منظور انجام می گیرد .سردمداران نظام جمهوری اسلامی می خواهند با کمک به رژیم در آستانهِ سرنگونی اسد به قول احمد توکلی نماینده اصول گرای مجلس منافع رژیم در منطقه به خطر نیافتد . وبسایت کلمه که زیر نظر احمد توکلی اداره می شود می نویسد : هیچ ایرانی میهن دوستی از نا آرامی ها در سوریه خوشحال نمی شود چرا که این کشور متحد راهبردی ایران است و ایجاد مشکل در آن به نفع ایران نیست .
تاریخچه رابطه رژیم ایران با سوریه به اختلافات حزب " بعث سوریه " با " حزب بعث عراق " و حمایت تنها کشور عربی از رژیم ایران در جنگ با عراق بر می گردد . بعد از آن بدلیل همسویی و منافع مشترک دو رژیم در سیاست های منطقه ای به تدریج این هم پیمانی عمق پیدا کرد ؛ و این دو کشور به متحدینی تبدیل شدند که چشم پوشی هر یک از این " اتحاد " ضربهِ سختی به ثبات و امنیت دیگری خواهد بود . بشار اسد رئیس جمهور سوریه در مصاحبه با " وال استریت جورنال می گوید : چشم پوشی از ایران غیر ممکن است ؛ چرا که ایران هم پیمان کلیدی سوریه است .
واقعیت این است که سرنگونی اسد که متحد استراتژیک رژیم ایران است ؛ ضربه جدی به تنور جنگ طلبی ها و مداخله جوئی های رژیم در مسئله حزب الله و فلسطین خواهد بود و ممکن است با سرنگونی بشار اسد ؛ درب دکان اسلام سیاسی رژیم در منطقه گِل گرفته شود ؛ چرا که یک پایه اسلام سیاسی رژیم در خارج از ایران ؛ مسئله فلسطین است ؛ اسلام سیاسی به بهانه دفاع از مردم فلسطین ؛ ارتزاق می شود . سوریه راه های ورود عملی و مداخله جوئی ها در مسئله فلسطین را برای رژیم ایران باز می کند .

نتیجه :

مهمترین نکته در اعتراضات جهان عرب که همه مشتاقان آزادی در کشور های مختلف را به پشتیبانی از جنبش های عربی تشویق می نمود این بود که اعتراضات در این کشورها هیچ خواست ایدئولوژیک مشخصی را دنبال نمی کرد. به دلیل همین ماهیت غیرایدئولوژیک قیام در کشورهای عربی؛ این قیام ها می توانست دمکراتیک باشد و مطالبات آزادیخواهانه مردم این کشورها را محقق کند. متأسفانه به دلیل همراهی با نقشه های دولت های غربی و در رأس همه امریکا؛ این قیام ها تا به حال به انحراف کشیده شده و یا اپوزیسیون در این کشورها؛ به اهرم های اجرائی سیاست تجزیه و جنگ داخلی در کشورها تبدیل شده اند. و اکنون نیز تنها راه چاره این است که؛ جلوگیری از مداخلات خارجی و بویژه غرب در تحولات کشورهای عربی به وظیفه اصلی و شماره یک اپوزیسیون آزادیخواه و دمکرات این کشورها تبدیل شود و با صدای بلند به غرب و امریکا بگویند: ما را به خیر شماها رضا نیست؛ شر مرسانید

محمود خادمی ــ 8 اردیبهشت 1390

    arezo1953@yahoo.de      
11 سال پیش بشار اسد بدنبال فوت پدرش به قدرت رسید ؛ وی بر خلاف پدرش دست به اصلاحاتی در کشور زده و طی سالهای اخیر تحولات نسبتاً گسترده ای در وضعیت زندگی و معیشت مردم صورت گرفته است بهمین خاطر در تظاهرات مردم سوریه شعارهای اقتصادی چندان بگوش نمی رسد و نارضایتی و اعتراضات مردم بیشتر به مطالبات آزادیخواهانه ارتباط دارد ( حاکمیت انحصاری حزب بعث سوریه ) . مردم و جوانان کشور خواستار اصلاحات بیشتر و لغو " قانون وضعیت اضطراری " ــ که 50 سال است بر کشور حاکم است ــ شده اند . 1 ــ سوریه با نقشه های غرب برای تقسیم بندی کشورهای خاور میانه ( طرح خاورمیانه بزرگ ) که قرار بود با اشغال عراق در سال 2003 گام اول آن استارت بخورد مخالف است . 2 ــ سوریه با حزب الله لبنان و حماس در فلسطین هم پیمان است و با ایران همبستگی استراتژیک دارد ؛ امری که خشم غرب و امریکا ــ هم پیمانان اسرائیل ــ را بدنبال داشته است . 3 ــ سوریه در واقع مجرای اصلی کمک ایران به حزب الله و حماس است .

اپیدمی عفونت ستمگری

اپیدمی عفونت ستمگری

مسعود نقره کار

• مدعیان ابداع دموکراسی و حقوق بشر با برپایی عروسی نمایشی ده ها میلیون دلاری و فریفتن میلیون ها انسان بار دیگر نشانمان دادند که انسان به ضجه ی قربانیان و بوی تعفن اجساد سپاه عظیم فقر و گرسنگی عادت کرده است ...
اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
آدينه  ۹ ارديبهشت ۱٣۹۰ -  ۲۹ آوريل ۲۰۱۱

جهان ستمگری با آتش فقر، بیکاری، گرسنگی، خشونت، جنگ و کشتار و ویرانی های ناشی از قهر طبیعت است که رنگ شادی به خود می گیرد. از نمونه های این دست " شادی" ها نمایش عروسی سلطنتی ده ها میلیون دلاری در انگلیس است.
در باره آمار فقرو گرسنگی و بیکاری ومرگ ومیر کودکان و نوجوانانی که روزانه بر سر ساده ترین بیماری ها و گرسنگی جان شیرین شان برباد می رود آنقدر گفته و نوشته شده که دیگر قبح کار ریخته است. گویی همگان به ضجه قربانیان و بوی تعفن استخوا ن های سپاه عظیم فقر و گرسنگی عادت کرده ایم . دیگر کک مان هم نمی گزد که سویی کودکان جهانمان به خاطر ابتلا به اسهالی که با هزینه ای کمتر از یک دلار درمان می شود، پرپر می شوند و سویی دیگر مدعیان ابداع دموکراسی و حقوق بشر ده ها میلیون دلار برای یک عروسی نمایشی خرج می کنند، و شگفتا که میلیون ها نفر باشادی و تایید به تماشای این شوی "دموکراسی ستمگر" می نشینند. نقد و انزجاری نیز نباید در کار باشد چرا که میلیون ها انسان چنین می پسندند و قاعده ی بازی دموکراسی باید محترم شمرده و رعایت شود!
نیازی نیست برای شرمسار شدن سری به افریقا و آسیا و امریکای جنوبی بزنیم تا بر آدمی بودن خویش زاری کنیم، در همین انگلیسی که از این نمایش سیاسی - درباری اینگونه بیمارگونه به شعف آمده است، به گفته دولتمردان اش، فقر و بیکاری می رود تا فراگیر شود و میزان بیکاری جوانان اش به بیش از ۲۰ در صد رسیده است. آیا این نمایش چیزی جز دهن کجی به این جوانان و دیگر قربانیان ستمگری سرمایه معنا می شود؟
درجهان خراب آبادی که با دلهره و ترس می باید به سراغ جام های جهان نمای اش - که جز نمایش فقر و ادبار و رنج انسان نیست- رفت، خاندانی که گویی ژن زندگی انگل وار غالب ترین ژن وجودش است از کیسه مالیات مردمان اش دست به نمایشی شرم آور می زند تا اسباب تدوام حیات چنین زندگی ای فراهم کند.
سیاستمداران پیر دربار انگلیس به درستی گفته اند که پس از افتضاح شوی "دایانا"- مرحومه مادر داماد- دربار انگلیس برای وجهه سازی و تداوم زندگی اش نیاز به بر پا کردن شویی عظیم داشت، که عروسی حدودا" ۵۰ میلیون دلاری چنین نیازی بر آورده خواهد کرد. اهداف برپایی این شو حکایت این نیز دارند که دربار انگلیس علیرغم این ادعا که کاری با سیاست ندارد، نقشی مهم در سیاست گذاری های کلان، عوامفریبی و لاپوشانی ِ بحران های اقتصادی و اجتماعی ایفا می کند.
اقتصاد دانان پیر دربار انگلیس نیزکه از پیامدهای مثبت اقتصادی و اجتماعی این شو گفته اند آگاهانه نگفته اند- که البته نگفته پیداست- که در آمدهای ناشی از برپایی این نوع شوها به کیسه چه کسانی سراریز می شود.
به آنان که انگل وارو زالو صفتانه زیسته اند و به آن عادت کرده اند حرجی نیست، سخن این است که برسر اکثریت مردم انگلیس و مردمانی که به تماشای این شوی قرون وسطایی هلهله کنان می نشینند، یا ارباب جراید و رسانه هایی که اینگونه حقیرانه ستایشگر این شو شده اند چه رفته است؟
آیا اینگونه نمایش ها بر ویرانه های فقر و گرسنگی و بیکاری و خشونت و جنگ و قهر طبیعت پیام دار و تصویر ساز این پیشگویی نیستند که پایان جهان انسانی نزدیک است؟

اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسا

روز جهانی کارگر و کارگران کودک بخشی از رمان «نفیر کویر»

روز جهانی کارگر و کارگران کودک
بخشی از رمان «نفیر کویر»

اکرم پدرام نیا

• دوباره صدای رادیو درآمد. خانم مجری برای زهره آواز تولدت مبارک را می‌خواند. وقتی آوازش تمام شد، از گلابتون پرسیدم، «من چه روزی به دنیا آمده‌ام؟» سرش را بلند کرد و از روی نقشه‌ی کاغذی‏ای که لابه‌لای تارهای بالای تیرک عمودی داربست گیر داده بود، طرح گل‌افشان دورِ محراب میان قالی را زیر لب زمزمه کرد و پس از آن با صدای بلند گفت: «یکی از همین روزهای لعنتی.» ...


... از ساعتی پیش توفان شن و ماسه عجیب شدت گرفته بود. پنجره‌ها را تکان می‌داد و خشت‌ها و کلوخ‌های لق را از روی دیوار کنار اتاق‌مان فرو می‌ریخت و با صدای مهیبش دل‌مان را می‌لرزاند. گلابتون زیر لب دعا می‌خواند و می‌ترسید که شیشه‌ها بشکنند یا دیوار فرو بریزد. اما من از ته دل خوشحال بودم. فکر می‌کردم هر اتفاقی می‌تواند از این بی‌اتفاقی سرد و این خاموشی سستی‌آور بهتر باشد. از این همه روزهای مثل هم به‌تنگ آمده بودم. هر صبح، خورشید مثل سربازی وظیفه‌شناس سر وقت بیرون می‌آمد. کوره‌اش را که از هیزم‌ و کنده‌های خشک و سوزان پر کرده بود، به راه می‌انداخت و هر جنبنده‌ای را جزغاله می‌کرد تا به نوک آسمان می‌رسید و تا افق روبه‌رو هم هیچ مانعی بر سر راهش نبود. همه‌ی واژه‌ها را پیش از رهایی از زبان و دهان بخار می‌کرد و جهانِ زیر قلمرویش را به سکوتی دردآور می‌کشاند. این روزها کم‌تر کسی از خانه بیرون می‌آمد و به‌جز کرکس‌ها و گورکن‌ها کسی در انتظار کسی نبود. سایه‌ی سنبله‌های خمار سوخته بودند و خوابگردها بر هیچ بام و هره‌ای سرگردان نبودند و تافته‌های اطلسی جسم و روان به کرباس خشک و بی‌انعطاف بدل شده بودند. مردم ساعتی یک‌بار تن خموده‌شان را به آب می‌زدند تا شاید قدری از گرمای درون را فرونشانند و نقشی بر تارها بزنند و لقمه‌نانی به دست آورند.
دوباره صدای رادیو درآمد. خانم مجری برای زهره آواز تولدت مبارک را می‌خواند. وقتی آوازش تمام شد، از گلابتون پرسیدم، «من چه روزی به دنیا آمده‌ام؟»
سرش را بلند کرد و از روی نقشه‌ی کاغذی‏ای که لابه‌لای تارهای بالای تیرک عمودی داربست گیر داده بود، طرح گل‌افشان دورِ محراب میان قالی را زیر لب زمزمه کرد و پس از آن با صدای بلند گفت: «یکی از همین روزهای لعنتی.»
سپس انگشت‌هایش را از روی چله‌های قالی برداشت و لابه‌لای تارها فرو کرد و دسته‌ای از تارها را طوری محکم به چنگ گرفت که گویی اندوهی را به آن‌ها گره می‌زند. لب‌هایش را جمع کرد و با پنهان کردن غمی گفت: «در یک شب تاریک و داغ.»
سپس برای لحظه‌ای خاموش شد. شاید در ذهنش خاطره‌ی آن شب مرموز را مرور می‌کرد. شبی که من با سختی می‌آمدم و در اتاق روبه‌روی این اتاق، خاتون پس از سال‌ها سرگردانی و اندوه‌گساری و فروخوردن دردهای جان‌سوز، به‌سختی می‌رفت. «در شور زوزه‌ی شغال‌ها و واق‌واق سگ‌ها بود که به دنیا آمدی.»
«یک شب مثل دیشب؟» هوا به شدت داغ بود و زوزه‌ی شغال‌ها و واق‌واق سگ‌ها هم هر نیمه‌شب بلند می‌شد.
سرش را تکان داد و گفت: «مثل دیشب» و پیشانی‌اش را روی مشت بسته‌اش که هنوز به تارها چسبیده بود، گذاشت و دیگر هیچ نگفت. وانمود می‌کرد که این تنها چیزی است که از تولدم به یاد دارد. شاید این تنها چیزی بود که از آن شب پرهیاهو که زمینش آتش‌فشان بود و آسمانش گوهرآمود، به یاد داشت. سرش را از تارها برداشت. با سرعت انگشت‌هایش را لابه‌لای‌شان بالا و پایین برد و نوک غنچه‌ای را با آخرین قطعه‌ی نخ ارغوانی کلاف صدرنگ روی دامنش به‌هم آورد و با ضرب‌آهنگی متناسب زیر لب ترانه‌ای درباره‌ی نقطه‌هایی که زیر انگشت‌هایش به‌هم می‌پیوستند و جان می‌گرفتند و گل و شاخ و برگ می‌شدند، زمزمه کرد. شاید می‌خواست ذهنش را از رگبار تگرگ‌های تیز شوربختی به چیز دیگری مشغول کند و از این فکر گستاخ، که زندگی را باخته، بگریزد. درست است که پدر برای ماندن من بی‌خبر رفته بود، اما واقعیت این بود که همه چیز را پشت‌سر گذاشته بود و رفته بود و با رفتنش شکوفه‌های نورس پیوند را از آوندهای محبت محروم کرده بود.
شاید هم با خواندن نقشه سرعتش را در بافتن بیش‌تر می‌کرد. من هم وانمود می‌کردم که نقشه را برای من می‌خواند. پس هم‌نوا با او حرف‌هایش را تکرار می‌کردم و مثل خود او تندتند خانه‌های خالی را که برای من گذاشته بود پر می‌کردم. آوازهایش را دوست داشتم، حتا وقتی نقشه می‌خواند، زیر و بم «گلی را جاش بزن و طلایی را روش» موسیقی دل‌انگیزی می‌ساخت. صدایش در سربالایی موج‌دار حنجره‌اش مثل رقصنده‌های باله پیچ‌وتاب می‌خورد و بالا می‌آمد. مثل مخمل بود یا شاید مثل گل‌های لطیف و رنگارنگ ابریشم. از همان کودکی زیبایی‌اش را حس می‌کردم و این را هم می‌دانستم که اگر نغمه‌هایش از روی شادی نیست، دست‌کم برای فرار از غم است.
از او خواستم باز هم ترانه بخواند. ترانه‌های محلی زیادی می‌دانست و گاهی چنان چهچهه می‌زد که خیال اندوهگین را تا آن سوی افق وجود به‌وجد می‌آورد.
نخست با صدای زیر خواند و کم‌کم صدایش بم شد و همه‌ی غوغاهای درون را به یک‌باره بیرون ریخت. با آن ململ نرم صدا ولوله‌ای را که از سحرگاه در میان گنجشکان فتنه‌گر افتاده بود، خاموش کرد و سینه‌ی طبیعت بی‌فرزند را چون ورد جادوگران به زایش نشاند. در همان حال با انگشت‌هایش دو دسته از تارها را پس زد و نگاه پرآشوبش را از لای چله‌ها به هر سو چرخاند. هیچ‌کس را در حیاط خانه ندید. سینه را صاف کرد و برای چند دقیقه‌ای مثل قناری‌ای جوان و عاشق چهچه زد. گونه‌های استخوانی‌اش چون گل‌های انار قرمز شد و لب‌های قیطانی‌اش سفید. چند دانه عرق ریز و درشت از روزنه‌های زیر چشم‌ها و پشت لب‌هایش بیرون ریخت. با گوشه‌ی روسری‌اش قطره‌های الماس‌وار عرق را از روی لب‌هایش برچید. نفس عمیقی کشید و با دهان بسته آهنگ ترانه‌ی گل مریم را زمزمه‌وار شروع کرد.
دگرگونی دم‌به‌دم حالش برایم خوشایند بود. این‌که می‌خواست بگریزد و راه این گریز را جُسته بود و آرام‌آرام از سکوت غم‌بار به زمزمه‌ی فرار از غم و چهچهه‌ی حتا شادمانه می‌رسید، خاطر دلواپس کودکانه‌ام را جمع می‌کرد. اما هنوز نخستین قطعه‌ی ملودی‌اش را نزده بود که صدای تک‌سرفه‌های مش‌مراد در حیاط پیچید. هربار که از زیر دالان به سمت ایوان می‌آمد و با سرفه‌های دروغینش ورود سرزده و نامیمونش را اعلام می‌کرد، گلابتون آهی می‌کشید و بی‌اختیار می‌گفت: «دوباره این مردک پیدایش شد. انگار کار و زندگی ندارد.»
وقتی قالی به حاشیه‌ی آخر می‌رسید، هرآینه جلوِ ما ظاهر می‌شد. از نظر او فقط دو هفته از مهلت‌مان مانده بود تا قالی را تمام کنیم و تحویلش بدهیم که چنین کاری با خوب جنبیدن هم میسر نبود و اگر کار را به‌موقع تمام نمی‌کردیم مش‌مراد به‌راحتی بخشی از پول‌مان را نمی‌داد و هیچ عدلیه‌ای هم حق ما را از او نمی‌ستاند. او صاحب‌کار مادرم بود، اما طوری رفتار می‌کرد که گویی صاحب خود اوست و هرچه می‌خواست باید همان می‌شد. شاید به این دلیل که دار قالی را خودش برای‌مان زده بود و نخ و تاروپودش را هم خودش تهیه می‌کرد.
میان اتاق ایستاد، سینه‌اش را صاف کرد و گفت: «گلابتون، کار این قالی دارد از شش ماه هم سر می‌زند.»
دروغ می‌گفت، همین دیروزش بود که گلابتون روی دیوار پشت قالی با نوک چاقو خط ششم را کشیده بود. مش‌مراد همیشه حساب‌وکتاب‌ها را به‌نفع خودش تمام می‌کرد. موقع پرداخت پول هم چند هفته‌ای طفره می‌رفت. حق انتخاب نقشه‌ها هم با او بود. گلابتون می‌گفت: «این خدانشناس هر دم و ساعت این‌جاست تا مبادا یادمان برود که کار صاحب دارد و باید زود تمام شود. تمام هم که می‌شود، هنوز از این‌جا نبرده نقشه‌ی جدید و سخت بافت‌تری می‌آورد و تاروپود و نخ‌های نازک‌تری می‌فرستد تا برایش قالی ظریف‌تر و اعلاتری ببافم. هربار چند هفته هم زودتر از موعد می‌آید و فشار می‌آورد تا زودتر تمامش کنیم که «برای این قالی مشتری داغ» دارد. می‌خواهد تا این «مشتری نپریده» فرش را آماده کنیم. اما مزد من اگر کم نشود، زیاد نمی‌شود.»
آشکارا بدبختی ما را شیشه می‌کرد و سودش را قطره قطره می‌نوشید.
مادرم روسری‌اش را از پشت سرش باز کرد و زیر گردنش گره زد. من هم به تقلید از او گره روسری‌ام را باز کردم و محکم‌تر بستم. مش‌مراد به علامت اجازه خواستن تک‌سرفه‌ی دیگری کرد و وارد اتاق شد. در را پشت‌سرش باز گذاشت. توده‌ای از هوای سوزان کویری با او وارد اتاق شد. پنداری از جهنم می‌آمد. پشت‌سرش خرمگس سمجی به‌سرعت و موج‌وار به زیر سقف پیچید و صدای وزوزش همه‌جا را پرکرد. مش‌مراد دستی به کمر زد، شکم گنده‌اش را جلو آورد و چندبار از این سر اتاق به آن سر اتاق رفت و برگشت و سراپای قالی را ورانداز کرد. سرش را از کنار نردبان به این سمت آورد و انگشت‌هایش را در قالی فرو برد تا قوام کار را بسنجد. بعد سینه‌اش را صاف کرد و چندبار پشت‌سرهم گفت: «گلابتون، محکم‌تر شانه بزن تا کار خوب بنشیند.»
آن‌قدر این جمله را تکرار کرده بود که این‌بار نزدیک بود من هم با او بگویم. شاید هم گفتم. گاهی که می‌خواستم گلابتون را بخندانم، شکمم را جلو می‌دادم، صدایم را کلفت می‌کردم و می‌گفتم، «گلابتون، شانه بزن، گلابتون! محکم شانه بزن تا کار خوب بنشیند، گلابتون!»
وقتی مادرم را گلابتون صدا می‌کرد، نفرتم از او دوچندان می‌شد. چون همه او را گلاب می‌خواندند و این اسم مخصوص پدرم بود.
چشم‌هایش را بست و دستش را روی کناره‌های فرش کشید تا ناصافی لبه‌ها را آزمایش کند. سرش را بالا آورد و به انگشت‌های من نگاهی کرد و پرسید، «دختر! نقشه‌زدن را یاد گرفتی یا نه؟»
او هرگز اسم مرا نیاموخت. شاید هم نمی‌خواست بیاموزد.
جوابی ندادم. فقط لبخند تلخ و شرم‌آلودی روی لب‌هایم نقش بست. چشم‌های تنگ و کوچکش آن‌قدر به‌هم نزدیک بودند که دیوار میانی بینی‌اش فقط یک تیغه بود. زیر چشم‌هایش بالشتکی خوابیده بود که از میان فرورفته بود و پله‌پله شده بود و این مجموعه به او قیافه‌ی ترسناک‌تری می‌داد. همین چشم‌های نزدیک به هم و صدای کلفت و دورگه‌اش کابوس شب‌های کودکی‌ام بود.
مادرم هم چیزی نگفت.
مش‌مراد دوباره دستی به بدنه‌ی قالی کشید و به میان اتاق رفت. حالا خرمگس راهش را جسته بود و دور سر مرد می‌گشت و لابد این سرمستی‌اش از نوشیدن باده‌ی تند عرق تن او بود. مش‌مراد اول اعتنایی نکرد، اما همین‌که مگس بر تارک سرش نشست، دستش را در هوا پرواز داد، به گلویش بادی انداخت و از لای چله‌های قالی رو به مادرم کرد و گفت: «این بچه را دست‌شکسته بار نیاور. هرچه زودتر این هنر را یاد بگیرد، استادتر می‌شود.»
مادرم دو سه بار آب دهانش را قورت داد، اما هم‌چنان ساکت ماند. سکوت زن دربرابر همه‌ی حرف‌های بی‌پایه‌ای که مرد به او می‌گفت و هربار در همان قالب کهنه و پوسیده‌ی تهوع‌آور تکرار می‌کرد، از سر ترسِ از دست دادن لقمه‌نان بخور و نمیری نبود که مرد اسبابش را به قیمت زجر دیرپای زن فراهم کرده بود. همیشه می‌شد صاحب‌کارهای دیگر پیدا کرد، اما این هم تنها از زیر بار زور یکی به دیگری پناه بردن بود. درواقع سکوت زن بیچاره از آن روی بود که بسیار خجالتی و کم‌حرف بود و همیشه دلش می‌خواست سر هر موضوعی که باز می‌شود و اسباب آزردن خاطرش را فراهم می‌کند، زود به‌هم آید. نه مثل زخمی کهنه با هر اشاره‌ای سرباز کند و ناسورتر شود و بوی گندش همه‌جا را بگیرد.
شاید هم کم‌حرفی او و فرارش از کشیدن رشته‌ی هر سخن دردآور به احساس گناهی برمی‌گشت که از کودکی بر سینه می‌کشید و او را وادار به سکوت کرده بود و یا شاید از روزی که خود را شناخته بود، مردی در زندگی‌اش پایدار نمانده بود تا با تکیه بر او که جامعه این‌گونه می‌پذیرفتش، از خود دفاع کند. فقط آموخته بود که همه‌ی قهر و غضبش را پشت‌سر آدم‌ها و در چند جمله‌ی تند و کوتاه خالی کند.
مرد دوباره حرفش را تکرار کرد. عرق از هر روزنه‌ی پیشانی مادرم نرم‌نرم بیرون می‌ریخت و خشم در چشم‌هایش می‌خروشید، اما، هنوز بر اساس همان اصل همیشگی، هیچ نمی‌گفت، گرچه رفتار مرد اثرش را می‌گذاشت و هربار پس از رفتنش حال زن تا یکی دوساعتی دگرگون بود. هیچ‌گاه با قالی بافتن من موافق نبود و همین گره زدن ساده را هم خود مش‌مراد به من آموخته بود. شاید آن روز چهار سالی بیش نداشتم. هر هفته می‌آمد و به مادرم فشار می‌آورد که «این دختر هدر می‌رود و کار تو به اندازه‌ای که باید پیش نمی‌رود. چرا قالی‌بافی را یادش نمی‌دهی تا هم برایت کمک باشد و هم خودش هنرمند بار بیاید.»
اما مادرم از این گوش می‌شنید و از گوش دیگر به‌در می‌کرد و حتا عشق کودکانه‌ی مرا به یادگیری این کار با غضبش می‌سوزاند. تا این‌که یک‌بار مش‌مراد در یکی از این سرزدن‌های دردناک و مأیوس‌کننده‌اش قطعه چوب نازک و تراشیده‌ای آورد. تن گنده‌اش را به زحمت از شکاف بین نردبان و دیوار رد کرد و چوب نوک‌تیز و خوش‌تراش را لای چله‌ها فروبرد و جفت تارهایی را که باید با نخ به‌هم گره می‌خوردند، روی آن چید و نخستین گره را جلو چشم من زد. این‌گونه شد که بافتن را یاد گرفتم.
پس از رفتن او گلابتون روسری‌اش را باز کرد و با گوشه‌ی آن عرق صورت برافروخته‌اش را پاک کرد. سر و سینه‌اش را باد زد و زیرلب او را نفرین کرد. مادرم این کار را هنر نمی‌دانست: «هنر چیزی است که اهلش قدرش را می‌شناسند. دلش می‌خواهد بچه‌ام را هم مثل خودم اجیر کند. بی‌رحم و بی‌مروت خوب می‌داند که انگشت‌های کوچک و ظریف بهتر می‌توانند با این نخ‌های نازک کار کنند و کار را ظریف‌تر از آب درآورند. از سپیده‌ی صبح تا شام در این اتاق گرم و بی‌هوا جان می‌کنم و همه‌ی سودش را او می‌خورد و باد به غبغب می‌اندازد که این کار «هنر» است. این هنر تو سرش بخورد! هنری که شکم‌مان را هم سیر نمی‌کند. ای کاش می‌توانستیم برای خودمان کار کنیم.»
دیگر چیزی نمی‌گفت. حتا برای چند دقیقه نمی‌توانست یک گره ببافد. سرش را روی تیرک افقی می‌گذاشت و احساس می‌کردم که در دل گریه می‌کند، شاید قطره‌ی درشت اشکی که گردآمدنش در چشم‌های زن به هیچ بهانه‌ای نیاز نداشت، تابه‌حال از روی گونه‌هایش به زیر گردن دویده و ردپای نمک‌زده‌اش خشک شده بود، گرچه از نگاه من پنهان بود، و هرگز فروریختن هیچ کدام از این گلوله‌های داغ و خیس را ندیدم...


رمان «نفیر کویر»/ اکرم پدرام‌نیا/ نشر قطره/ ۳٢٠ صفحه/ ۱۳٨٩

سوريه، استثنايی تحمل ناپذير


سوريه، استثنايی تحمل ناپذير - سرمقاله لوموند، 26 آوريل 2011 - برگردان : سيامند

سوريه، استثنايی تحمل ناپذير

سرمقاله لوموند، 26 آوريل 2011
برگردان : سيامند

در سوريه، اگر اصطلاح مورد استفاده‏ی سازمانِ ديده‏بان حقوق بشر را تکرار کنيم، سرکوب به «قتلِ عام» تبديل شده است. شمارِ کشته‏گان به صدها تن رسيده و مجروحين، هزارانند. رژيم پرزيدنت بشارالاسد، که از يک ماه و نيمِ پيش با جنبش انقلابیِ بزرگِ عربی روبرو شده، با خشونت به پاسخ‏گويی برخاسته است. و از مصونيتی بين‏المللی که پيش از او نه حسنی مبارکِ مصری، نه معمر قذافیِ ليبيايی، و نه حتی بن علیِ تونسی از آن برخوردار بوده‏اند، سود می‏برد... يک استثنای عجيبِ سوری در اين جا حکمفرماست.

دوشنبه 25 آوريل، «اوج» چهار روز سرکوب خونين در سراسر کشور، رژيم تانک و پياده نظام فرستاد تا ساکنان شهرِ کوچکِ درعا را تنبيهی سخت و سنگين کنند. شهری واقع شده درمنتهی‏اليه جنوب کشور ؛ از آنجا که درعا اولين شهری بود که حکومت را به چالش طلبيد، «هزينه‏اش را می‏پردازد».
معدود گزارشات رسيده از کشوری غيرقابلِ دسترسی برای مطبوعات [بين‏المللی] خبر از صحنه‏های ترور و وحشت می‏دهد. جريانِ برق و تلفن قطع شده‏اند. ابری سنگين و ضخيم مرکز شهر، جايی که صدایِ انفجاراتی سنگين به گوش رسيده، را پوشانده است.

شايد بشارالاسد تصميم گرفته با درهم شکستنِ نافرمانی «نمونه»ای از درعا برای ديگران درست کند، به همان روشی که پدرش برای مهار و متوقف کردن عصيانی که پيش از آن شروع شده بود، شهر حما را در فوريه‏ی 1982 به خاک و خون کشيد – با هزاران کشته- .

هجوم به درعا در پیِ حمامِ خونِ روز جمعه 22 آوريل رخ می‏دهد. در اين روز، در زمانِ خروج از [مراسم] نماز تظاهرات در عمده شهرهای کشور ده‏ها هزار تظاهر کننده ی صلح جو را گرد آورد. نيروهای مسلح لباس شخصی و نظاميان، بدون هيچ هشدار و اخطاری بر روی آنها آتش گشودند : حدود صد نفر کشته شدند. به اين ترتيب شمار کشته گان سوری زيرِ آتش گلوله‏های رژيم طی يک ماه و نيم به نزديک به 400 نفر رسيد.
سرکوب در مصر اين تعداد کشته به دنبال نداشت، حتی [شمار کشته گان] در ليبی، به اين حد نرسيد تا «جامعه‏ی بين‏المللی» بسيج شود. دو معيار سنجش متفاوت ؟ بله. چرا که وزنِ دمشق روی توازنِ استراتژيک منطقه‏ای «بيشتر» از قاهره يا تريپولی است.

از حکومت خاندانِ الاسد چهل سال می‏گذرد- بشار در سالِ 2000 جانشين پدرش، حافظ شد- اين خانواده به اقليتِ علوی (يکی از شاخه‏های اسلام شيعی) اين کشور تعلق دارند ؛ آنها با حمايت ديگر اقليت‏ها، مسيحيان و دروزها بطور ويژه، در قدرتند.

اين خاندان روابطی بسيار نزديک با جمهوری اسلامی در ايران تنيده است. متحدِ حزب‏اله شيعه در لبنان است. روابطِ اقتصادی بسيار مهمی با ترکيه برقرار کرده. کشور را با مشتِ آهنين در دست خود گرفته، و با ترور، خودکامگی و فساد خود را به اکثريتِ سُنی مذهب کشور تحميل کرده است.
اما تضمين کننده‏ی نوعی ثباتِ منطقه‏ای است که همه به نوعی به آن وابسته‏اند – از آنکارا تا واشنگتن، از رياض تا اورشليم. از ميان رفتنش، گويا، راه را برای اخوان المسلمين، که در ميانِ سنی مذهب‏ها فعال است، باز خواهد گذاشت. پس آنچه را که در قاهره و تريپولی محکوم می‏کرديم، در دمشق بر آن چشم پوشيده و مورد اغماض قرار می‏دهيم.

به اين خوش رويی و ملاطفت بايد پايان داد. در هنگامِ عذاب و مصيبتِ درعا، می‏بايست که رژيم بشارالاسد را منزوی و مجازات کرد.
برگردان : سيامند