نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۱ اسفند ۱۸, جمعه

یونس پارسا بناب: نقدی بر گذشته و موقعیت کنونی چالشگران ضد نظام جهانی سرمایه (بخش دوم)



قدرت امپریالیسم: یک مرحله دائمی در گسترش جهانی سرمایه داری
رشد و توسعه سرمایه داری همیشه در جوامع شکاف های متعددی را به بار می آورد. این امر در تمام مراحل تاریخ پانصد ساله سرمایه داری واقعیت داشته است. این ویژگی در سرمایه داری با اینکه یک اصل محسوب می شود، ولی به آن کم بها داده شده است. علت این امر عمدتا به خاطر جو حاکم و یا حداقل وجود تمایلات اروپا محوری در اندیشه ها و چشم اندازهای عصر مدرن منجمله در فرمول بندیها و جمع بندیهای ایدئولوژیکی نیروهای پیشرو در انقلابات بزرگ (انقلاب 1889 فرانسه، انقلاب اکتبر ١٩١٧ روسیه و انقلاب  ١٩٤٩ چین) بوده است. بررسی تاریخ رشد و تحول مارکسیسم نشان می دهد که انترناسیونال ها بعد از پژوهش ها و مناظرات به تدریج خود را از قیودات و محدودیت های بینش اروپا محوری نجات داده و در عصر شکوفائی کمینترن افق و چشم انداز غالب در این نهاد بین المللی به مقدار قابل توجهی انسان محورانه بود.
فهمیدن اهمیت فراوان واقعیت امپریالیستی و پیآمدهای استراتژیکی آن در رابطه با دگردیسی در جهان یک ضرورت اصلی برای نیروهای سیاسی و اجتماعی متعلق به قربانیان نظام جهانی سرمایه هم در کشورهای مرکز و هم در کشورهای پیرامونی است. امپریالیسم در بعضی مواقع اوضاع را به طور غیرمستقیم به رشد شرایط عینی و عوامل ذهنی که نظام را به چالش طلبیده و منجر به انقلاب سوسیالیستی می گردد، فراهم می سازد. بدین جهت، این تصادفی نبود که روسیه در سال ١٩١٧ "حلقه ضعیف" در درون نظام توصیف شد و یا بعد از انقلاب اکتبر در روسیه، در حالیکه انقلابات کارگری قابل انتظار در غرب به وقوع نپیوست، امواج انقلاب به مشرق زمین (چین، ویتنام و ...) منتقل شد. در نتیجه، کشورهائی که در آنها انقلاب به وقوع پیوسته بود با یک وظیفه متضاد روبرو گشتند. آنها از یک سو می بایستی با بخش دیگر نظام (کشورهای مرکز) به رقابت برخاسته و به سبقت گیری  به پردازند (به این معنی که در دراز مدت و به تدریج منطق حرکت سرمایه - انباشت - را بپذیرند) و از سوی دیگر می بایستی "وظیفه اصلی" (ساختمان سوسیالیسم) را به پیش ببرند. شاید ترکیب و معجونی از این دو وظیفه راه را برای پیشروی آرمان های کمونیستی در جوامع مهیا می ساخت. ولی واقعیت نشان داد که کشورهای پسا انقلابی بعد از تلاش ها و مقاومت ها قربانی منطق حرکت سرمایه گشته و راه سرمایه داری را برگزیدند. در هر حال این تضاد هنوز هم در مرکز شرایط عینی رشد تاریخی جوامع پسا انقلابی باقی مانده و هنوز هم در تحت شرایط عینی، رشد تاریخی آنها یک نقش کلیدی در سرنوشت و آینده جهان ایفاء می کند.
در جوامع پسا انقلابی، احزاب کمونیست نقش بزرگی را در پیشبرد امر انقلاب بعهده گرفتند. ولی این احزاب که عمدتا در کمینترن عضویت داشتند، بنابه ملاحظات بین المللی و مسائل امنیتی به عوض اینکه به حل تضاد کلیدی که در جوامع خود با آن روبرو بودند، بپردازند، وظیفه اصلی خود را دفاع از میهن سوسیالیستی کشور شوراها اعلام کردند. انحلال کمینترن نیز در سال ١٩٤٣ از پیروی این منطق که دفاع از کشور شوراها وظیفه اصلی است نشئت گرفت. البته سرنوشت انقلاب در کشورهای پیرامونی به گونه ای دیگر ورق خورد.
در جوامع پیرامونی یعنی مناطقی که حوزه های بی ثبات و پرتلاطم نظام امپریالیستی را شامل می شد، نوعی انقلاب در صدر برنامه قرار گرفت. اما هدف انقلاب پر از معما و ابهام بود: رهائی ملی از امپریالیسم و در عین حال حفظ مناسبات اجتماعی رایج در مدرنیته سرمایه داری. به کلامی دیگر، چه در جوامعی که شاهد انقلاب رادیکال (مثل چین، ویتنام و کوبا) و چه در کشورهائی مثل مصر، اندونزی، غنا و ... این تضاد اصلی به قوت خود باقی ماند: رسیدن به آنها و یا ساختمان سوسیالیسم. این چالش به نوبه خود با یک وظیفه دیگر یعنی دفاع از کشور شوراها، که توسط امپریالیست های نظام محاصره و یا "تحدید" شده بود، گره خورد.
در سال های پس از پایان جنگ جهانی دوم، کشورهای شوروی و سپس چین خود را با تلاش جدی کشورهای امپریالیستی مرکز که خواهان ایزوله کردن آن کشورها بودند، روبرو یافتند. شایان توجه است که در یک سوم تاریخ کوتاه آمریکا، استراتژی این قدرت سلطه طلب نظام سرمایه دور هدف انهدام دو رقیب خود – شوروی و چین – بدون در نظر گرفتن اینکه آنها به طور واقعی سوسیالیست بودند یا نه، حلقه می زد. واشنگتن در این مدت موفق شد که متحدین خود را درگیر و مطیع این استراتژی سازد. در پیشبرد هدف استراتژیکی خود، آمریکای هژمونی طلب نه تنها اتحادیه کاذب اروپا و ژاپن را با خود هم صدا و هم راه ساخت بلکه کشورهای پیرامونی را نیز با سرنگونی دولت های پوپولیستی رهائی بخش ملی و استقرار دولت های کمپرادور در خدمت این استراتژی قرار داد.
در تحت این شرایط حاکم برصحنه سیاسی جهان، ممکن است که قابل درک باشد که چرا در همه جهان کمونیست ها و ضد امپریالیست های دیگر اولویت را عموما به دفاع از جوامع پسا انقلابی می دانند. استراتژی های سیاسی که توسط لنین و سپس استالین و جانشینان او در شوروی پیاده گشتند، همچنین سیاست هائی را که در چین زمان مائو و سپس در چین بعد از مائو همزمان با سیاست هائی که در کشورهای پیرامونی تحت حاکمیت دولت های پوپولیستی رهائی بخش ملی پیاد ه گشته و بمنصه ظهور رسیدند به اضافه آن سیاست هائی که توسط احزاب کمونیستی (بدون در نظر گرفتن اینکه آنها از مسکو و یا پکن تبعیت می کردند و یا مستقل بودند)، همگی را می توان در رابطه با این وظیفه اصلی (دفاع و حفاظت از کشورهای پسا انقلابی) مورد تعریف و توصیف قرار داد.
شوروی و چین نه تنها پیچیدگی ها و مشکلات مشخص انقلاب بزرگ را تجربه کردند بلکه خود را با پیآمدهای توسعه نابرابر سرمایه داری جهانی روبرو یافتند. هر دو بتدریج اهداف اصلی کمونیستی را فدای الزامات اقتصادی پروسه "رسیدن به آنها" ساختند. این چرخش یعنی ترک هدف استقرار مالکیت اجتماعی (آنچه که مارکس با آن کمونیسم را تعریف کرد) و جایگزینی آن با مدیریت دولتی که همراه با تقلیل و افول دموکراسی توده ای بود، شرایط را برای رشد سریع به سوی ابقای سرمایه داری در هر دو کشور (علیرغم تفاوت های آشکار) آماده ساخت. در هر دو از این تجارب تاریخی، اولویت به دفاع از دولت های جوامع پسا انقلابی داده شد. استراتژی ها هم در امور داخلی و هم در سیاست خارجی هر یک از این کشورها در خدمت این هدف قرار گرفت. از احزاب کمونیست جهان خواسته شد که در جهتگیری های استراتژیک خود هم در درازمدت و هم به طور تاکتیکی و روزانه به امر دفاع از مهد و میهن سوسیالیستی اولویت بدهند. این بینش و سیاست خیلی از احزاب کمونیستی را در عرصه تفکر نقادانه ضعیف ساخته و آنها را از تنظیم و طرح استراتژی های مبتکرانه که بر اساس بررسی جامع از تضادهای موجود اجتماعی کشورهای خود بود، محروم ساخت.
البته درآن دوران بویژه در دهه ١٩٦٠، سازمان های انقلابی متعددی در جهان بوجود آمده و رشد کردند که ضرورتا خود را به خط دفاع از مهد و مام وطن سوسیالیستی مقید نکردند. این سازمان ها عموما خود را متعلق به دیدگاهها و جنبش های مائوئیست، گوارایسم و قوامیون می دانستند. جنبش قوامیون توسط گروهی از انقلابیون جوان در اواخر دهه 1960 در سطح جهانی رهبری می شد. رهبران این جنبش یک ایدئولوژی را که ترکیبی از مارکسیسم،مائوئیسم و گوارایسم بود را در کشورهای خاورمیانه ترویج می کردند. معروفترین این انقلابیون عبارت بودند از: جورج حبش، نایف حواتمه، رهبران جنبش های رهائی بخش در یمن و عمان (ظفار) در خاورمیانه و رهبران جنبش توپاماروها در آمریکای لاتین و رهبران جنبش های ناکسل باری در هندوستان. در ایران، رهبران اولیه و اصلی سازمان چریک های فدائی خلق ایران نیز تحت تاثیر این نظرگاه بودند.
در کشورهای پیرامونی جهان سوم، جنبش های رهائی بخش ملی به خاطر اینکه در آغاز ظهورشان با الزامات " به آنها رسیدن " را رد کردند در تلاقی آشکار با نظام جهانی افتادند . ولی این چالش نیز مثل چالش های سوسیالیستی، بتدریج در مقابل منطق حرکت سرمایه و الزامات مزبور کمر خم کرد. کشورهای پیرامونی تازه به استقلال رسیده که در سال های پس از پایان جنگ دوم جهانی بویژه در دوره ١٩٧٣ – ١٩٥٥عهد باندونگ در سطح جهانی قد علم کرده و نظام جهانی را به چالش طلبیدند، مسلما به اندازه کشورهای پسا انقلابی، رادیکال مشخصا در امور دگردیسی روابط اجتماعی جوامع خود، نبودند. بدین علت تحلیل گران این کشورها را به نام کشورهای تازه به استقلال رسیده (و پسا – استقلال) و یا "پوپولیست های ملی گرا" نامیدند. رژیم های حاکم در این کشورها تحت تاثیر کشورهای سوسیالیستی شوروی، اروپای شرقی و چین شکل ها و شیوه های " تک حزبی " را انتخاب کردند. آنان غالبا این شکل حکومتی خود را با اندیشه های مبهم و باستانی کشورهای خود ادغام کرده و در اکثر مواقع خود را کشورهای سوسیالیستی جهان سومی آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین تعریف و توصیف می کردند.
شایان ذکر است که رژیم های تک حزبی پوپولیستی در کشورهای پسا – استقلال در عهد باندونگ نیز مثل احزاب آوانگارد و طراز نوین کمونیستی مستلزم گشتند که از شوروی و گاها چین توده ای حمایت کرده و در عوض مورد حمایت آن کشورها قرار گیرند.
بدون تردید ایجاد و گسترش این جبهه متحد علیه تجاوزات امپریالیستی ممالک متحده و شرکای اروپائی و ژاپنی اش برای کشورهای پوپولیستی (ضد امپریالیست) در آن دوره یک موهبت بود. این جبهه ضد امپریالیست علیه "بلوک غرب" مقدار قابل توجهی از خود مختاری را نه تنها به هئیت های حاکمه کشورهای متعلق به باندونگ، بلکه به توده های زحمتکش آن کشورها فراهم آورد که دست به ابتکارات و حرکاتی در جهت پیشرفت بویژه در حیطه صنعتی کردن بزنند. شرایط فلاکت بار بی امنی و فقر در این کشورهای پیرامونی بعد از سقوط و فروپاشی شوروی و تبدیل چین به یک کشورسرمایه داری، گواه بر این مدعی است. حتی کشورهای پوپولیستی که جبهه ضد امپریالیستی عهد باندونگ را با اتخاذ "چرخش به غرب" ترک کردند، صدمات زیادی خوردند. شاید بهترین نمونه فرورفتن در توهم کسب کرامت از غرب توسط رژیم انورسادات در سال های ١٩٧٤ – ١٩٧٩باشد. سادات و همکارانش بعد از جنگ یوم کیپور اعراب و اسرائیل در ١٩٧٤، بر این باور شدند که چون آمریکا نود در صد کارت های برنده را در مسئله فلسطین در دست دارد در نتیجه دوستی با آن ابرقدرت شرایط را برای حل مسئله فلسطین به نفع اعراب آماده خواهد ساخت. ولی تاریخ نشان داد که در آخر هیچ نفعی از این چرخش حاصلی حتی برای هئیت حاکمه مصر نیز نداشت. دقیقا برعکس، این انقیاد طلبی موجب شد که امپریالیسم اقدام به استراتژی های تهاجمی بکند که به نوبه خود منجر به اقتدار بیشتر محور واشنگتن – تل آویو در خاورمیانه گشت.
به طور روشن شرایطی را که شوروی در آن دوره بر دولت های پوپولیستی – ضد امپریالیستی و بویژه بر احزاب کمونیستی آن کشورها تحمیل می کرد، هنوز هم سئوال برانگیز است. تصور و انتظار بر این بود که در درون جبهه ضد امپریالیستی علیه نظام جهانی، احزاب برادر خودمختاری کامل در درون جنبش خواهند داشت و نتیجتا منافع و پروژه های متفاوت و گاها متضاد یکدیگر را در درون جنبش به رسمیت خواهند شناخت. در این چهارچوب، طبقات حاکمه به طور مطلق یک پروژه سرمایه داری را که طبعا ملی بود به پیش بردند. ولی خواسته های توده های مردم آنطور که باید در این کشورها مد نظر قرار نگرفت. بررسی سیر تاریخی وقایع در این کشورهای پوپولیستی ملی دقیقا نشان می دهد که چقدر این پروژه های سرمایه داری ملی دارای چشم انداز و افق تنگ بودند. البته نباید سیاست های شوروی را در تغذیه توهم "راه رشد غیر سرمایه داری" در کشورهای پوپولیستی – ملی آن دوران نادیده گرفته و یا به آن کم بها داد.
بدون تردید، در این فاز از عهد باندونگ خیلی مشکل بود که بین منافع هیئت حاکمه و منافع خلق های کشورهای متعلق به باندونگ (اندونزی، غنا، گینه، کنگو، مصر، جمهوری دومینیکن و ...) یک خط قرمز کشید. حاکمین این کشورها از درون مبارزات بزرگ جنبش های رهائی بخش که امپریالیسم کهن را در مستعمرات و نیمه مستعمرات شکست داده بودند، بیرون آمده بودند.
اکثریت بزرگی از احزاب کمونیست خاورمیانه عربی مثل دیگر کمونیست ها در کشورهای پیرامونی جهان سوم توصیه و طرح رهبری حزب کمونیست شوروی مبنی بر اتخاذ همکاری با رژیم های پوپولیست – ملی و ضد امپریالیست آن کشورها را پذیرا گشته و عموما بدون حتی نقد از آنها حمایت کردند. این نظرگاه به قدری در دوره اوج عهد باندونگ (١٩٦٧–١٩٦٠) به جو حاکم در جبهه ضد امپریالیستی تبدیل گشت که حزب کمونیست مصر از طرف رهبران آن در سال ١٩٦٥ اعلام انحلال کرده و تا پای ادغام در حزب سوسیالیست ناصریست پیش رفت. در همین راستا، خالد بکتاش رهبر حزب کمونیست سوریه نیز آن حزب را بدون ضمانت در میدان دفاع از رژیم پوپولیستی – ملی سوریه قرار داد. نباید تصمیم گیری احزاب کمونیست را صرفا به وابستگی و تمایلات اپورتونیستی رهبران آن احزاب منتصب ساخت. بلکه به نظر نگارنده این امر یک پدیده ساختاری بود و محدودیت های اصل جنبش های کمونیستی آن دوره را منعکس می ساخت. دو نکته مهم در این محدودیت ها عبارت بودند از: جنبه های پر از ابهام ایدئولوژی های حاکم بر دولت های پوپولیستی که کمونیست ها حمایت می کردند و بالاخره کمبود و یا عدم دانش و آگاهی کمونیست ها از خواسته ها و منافع فوری و دراز مدت توده های زحمتکش که قرار بود کمونیست ها آنها را برآورده سازند. نتیجه نگون بخت این تصمیم و انتخاب این شد که کمونیست ها اعتبار خود را به محض اینکه رژیم های رهائی بخش و پوپولیستی – ملی به بن بست های تاریخی خود رسیدند، از دست دادند. برای نمونه، وقتی که در مصر بعد از مرگ ناصر و یا در گینه، احمد سکوتوره و در کنیا، جوموتو کنیا تا با یک چرخش به راست قیمومت دولت های امپریالیستی را پذیرفتند، احزاب کمونیست این کشورها نیز اعتبار خود را در مقابل توده های زحمتکش از دست دادند. چون چپ کمونیست در مقابل رژیم های پوپولیستی – ملی نتوانست به عنوان یک بدیل جدی و گزینه ای اصیل مطرح باشد در نتیجه یک خلاء سیاسی وسیعی در این کشورها (خاورمیانه و آسیای جنوبی) بوجود آمد که شرایط را برای ظهور و گسترش انواع و اقسام بنیادگرائی ها و اندیشه های تاریک دینی و مذهبی بخصوص در دوره بعد از پایان جنگ سرد و تشدید جهانی شدن سرمایه در آن کشورها آماده ساخت.
توضیحا اینکه در عهد باندونگ بعضی از کمونیست های کشورهای پیرامونی دفاع بی قید و شرط از شوروی و حتی چین توده ای را رد کردند. گرایش قوامیون در فلسطین و یمن جنوبی و چندین گروه مائوئیستی در هندوستان می توانند نمونه های تاریخی در این مورد محسوب گردند. با اینکه این گرایشات متشکل همراه با گوارائیست ها در آمریکای لاتین جنبش های مهمی را سازمان داده و به خاطر جسارت تاریخی که از خود بروز داده بودند، مورد تحسین و تقدیر قرار گرفتند ولی آنها نیز به عنوان شاخه های استثنائی چالش های سه گانه نتوانستند کاری از پیش ببرند و در نیمه دوم دهه ١٩٧٠یکی بعد از دیگری به عنوان تشکل ها و جنبش ها با ریزش و فروپاشی روبرو گشتند.
در بررسی اجمالی سه چالشگر ضد نظام جهانی، تحلیل از موضع حزب کمونیست چین و طرفداران اندیشه های مائو تسه دون ونقش و اهمیت آنان در به چالش طلبیدن نظام جهانی سرمایه در سال های ١٩٨٠ – ١٩٥٥یک امر ضروری است. ضرورت و اهمیت این تحلیل علل مختلفی دارد که در اینجا به سه نکته اساسی اشاره  می کنم:
1.     اسناد و مدارک رسمی دولتی و پژوهش های مورخین تاریخ معاصر چین (دوران مائو) به روشنی نشان می دهند که چین توده ای نقش کلیدی در پیشروی مبارزات عهد باندونگ و جنبش های رهائی  بخش ایفاء کرده است.
2.     حزب کمونیست چین  نقش یک پل مهمی را بین جنبش های رهائی بخش ملی، جنبش های کمونیستی و جنبش های کارگری اروپا در سال های ١٩٧٨– ١٩٥٥ایفاء نمود.
3.     اندیشه های مائوتسه دون که بعدها در دهه های ١٩٨٠ و ١٩٩٠به جنبش مائوئیسم تکامل یافت، دست آوردهای قابل توجهی در زمینه معرفی محدودیت های تاریخی و کمبودهای سه انترناسیونال و بقایای کمینترن و راه کارهای حل آن محدودیت ها ارائه داد که در بخش بعدی به چند و چون آنها می پردازیم.
دست آوردها و محدودیت های تاریخی سه انترناسیونال
مارکسیست های انترناسیونال اول و دوم که عمدتا دارای دیدگاه های "کارگر گرائی" و اروپا مداری بودند، با ایدئولوژی مسلط زمان (علم اقتصاد سیاسی سرمایه داری) روی یک امر موافقت داشتند. آنها معتقد بودند که هر جامعه در جهان برای اینکه به سوسیالیسم برسد حتما باید از مرحله رشد سرمایه داری عبور کند. اندیشه اینکه توسعه بعضی جوامع (کشورهای مسلط مرکز) و توسعه نیافتگی بعضی دیگر (کشورهای دربند پیرامونی) از عوارض بزرگ و اصلی گسترش جهانی سرمایه داری است حتی به مغز آنها خطور نکرده و یا این انگاشت (مفاهیم) که توسعه یافتگی و توسعه نیافتگی یک امر لازم و ملزوم و مکمل هم در پروسه جهانی شدن سرمایه است، به کلی بیگانه بودند. در فرمول بندی نظرگاه و تعبیه ناطق طوفانی که در آنها شورش های طبیعی و مدام علیه نظام جهانی صورت می گیرند، بدون تردید هر شورش و قیامی  به خودی خود مترادف با انقلاب نیست ولی می تواند تحت شرایطی به انقلاب منجر گردد. تاریخ نشان می دهد که در جوامع مختلفی بعضی از این شورش ها به انقلاب تبدیل شده اند. چین در دهه های ١٩٢٠ و ١٩٣٠می تواند به عنوان یک نمونه چشمگیر مورد بررسی قرار گیرد. فرمول بندی یک چالش بزرگ توسط کمونیست های چین تحت نام "محاصره شهرها از طریق دهات" در آن زمان یک استراتژی تند و افراطی در سطح کشوری بود. ولی امروزه یک استراتژی جهانی در جهت گذار از سرمایه داری جهانی به مرحله استقرار سوسیالیسم جهانی، باید مبارزات توده های فرودست در کشورهای مرکز (شهرها) را با مبارزات طبقات فرودست کشورهای پیرامونی (روستاها) در هم ادغام ساخته و سامان دهند.
پیشینه شکلگیری ریشه های این استراتژی در جنبش چپ به آغاز جنگ جهانی اول، سقوط و فروپاشی انترناسیونال دوم، وقوع انقلاب بلشویکی و زمزمه های ایجاد انترناسیونال سوم می رسد. در آن سال ها، لنین موفق شد که با رهائی خود و طرفدارانش از اندیشه های کارگرگرائی و اروپامداری حاکم بر انترناسیونال دوم، وقوع انقلاب را با وحدت کارگران و دهقانان در حلقه ضعیف امپریالیسم  به ثمر رساند. بعد از پیروزی انقلاب در روسیه لنین عمیقا اعتقاد داشت که انقلاب روسیه باعث رشد و پیروزی انقلابات سوسیالیستی در اروپا خواهد گشت. لنین و خیلی از یارانش امیدوار بودند که انقلاب روسیه و استقرار سوسیالیسم در آن کشور به برکت پیروزی های انقلابات سوسیالیستی در کشورهای اروپائی قادر خواهد گشت که به عمر خود ادامه داده و گسترش یابد. ولی وقایع سال های ١٩٢٠ – ١٩١٨در اروپا بویژه در آلمان، مجارستان و ... و شکست کمونیست ها در آن کشورها لنین و بخشی از بلشویک ها را قانع ساخت که امیدشان به پیروزی در کشورهای اروپا یک امید واهی بود. بعد از گشایش انترناسیونال سوم، لنین نظرگاهی را فرمول بندی کرد که در آن تبدیل و تحول قیام ها و شورش ها به انقلاب در کشورهای خاور (چین، ایران، هندوستان و ...) می تواند به بقاء و رشد سوسیالیسم در یک کشور کمک کند. در واقع نطفه های انگاشت و بینش اتحاد وهمکاری بین اقشار و طبقات فرودست کشورهای دربند "مشرق زمین" (کشورهای پیرامونی) با کارگران و روشنفکران رادیکال کشورهای مغرب زمین (کشورهای مرکز) که در فرمول بندی لنین کاشته شده بودند، بعدها در دهه های سوم و چهارم قرن بیستم توسط حزب کمونیست چین و مائو درو گشته و سیستماتیزه گشتند.
انقلاب روسیه توسط حزبی رهبری شد که در درون طبقه کارگر و روشنفکران رادیکال ریشه داشت. اتحاد آن حزب با دهقانان روسیه که توسط حزب سوسیالیست انقلابی (اس آر ها) نمایندگی می شد، طبیعتا خیلی حیاتی بود. اصلاحات رادیکال ارضی که بعد از انقلاب به مورد اجرا گذاشته شدند، یکی از آرزوهای دهقانان روسیه بود که می خواستند صاحب زمین باشند. اما این مصالحه تاریخی نطفه های شکست خود را نیز در درون خود حمل کرد. مناسبات بازاری که این رفرم بوجود آورد (یعنی شکاف بندی در درون دهقانان) بالاخره منجر به ظهور و رشد پروسه معروف "کولاک سازی" در روستاهای روسیه گشت.
انقلاب چین از همان آغازش (در دهه ١٩٣٠) در پایگاه هایی بوجود آمد که در آنها پیروزی از طریق وحدت محکم با دهقانان فقیر و متوسط تضمین گشت. مضافا، در سطح و بعد ملی، گسترش جنگ مقاومت علیه تجاوز ژاپن به کمونیست ها امکان داد که اقشار مختلف بورژوازی را که از ضعف ها و خیانت های گومیندان شدیدا ناراضی بودند، برای همکاری بسوی خود جلب کند. در نتیجه، انقلاب چین شرایط جدیدی را بوجود آورد که با جامعه روسیه پساانقلابی تفاوت داشت: انقلاب دهقانی به عمر مالکیت خصوصی در حوزه کشاورزی و دسترسی عادلانه به زمین را برای دهقانان مهیا و تضمین ساخت. این امتیاز برجسته در چین که در هیچ کشور دیگری بغیر از ویتنام اتفاق نیافتاد، امروزه یک مانع بزرگی در مقابل گسترش ویرانساز سرمایه داری در حوزه کشاورزی است. ولی جذب اقشار متعدد ناسیونالیست های بورژوا به درون حزب کمونیست چین شرایط را برای نفوذ ایدئولوژیکی افرادی (که مائو آنها را "جاده صاف کن سرمایه داری" نامید)، در درون حزب آماده ساخت.
چین امروز که سرمایه داری شده، بخشی از دست آوردهای سیاسی، فرهنگی، مادی و اقتصادی (مثل صنعتی شدن کشور و فرهنگ رادیکال سیاسی) خود را از چین عصر مائو به ارث برده است. در آن عصر بود که مسئله دهقانان بنحو قابل ملاحظه ای حل شد – مسئله ای که نزدیک به دویست سال (١٩٥٠– ١٧٥٠) به عنوان کانون گرهی کلیه مسائل در جامعه چین مطرح بود. مضافا، چین عصر مائو موفق شد که این مسئله کلیدی را برخلاف شوروی، بدون توسل به اعمال تند و افراطی حل سازد: تعاونی سازی بدون خشونت به مورد اجرا گذاشته شد و مخالفت در درون حزب به هیچ وجه منجر به سرکوب و خفقان نگشت. هدف برابری نسبی نه تنها در حوزه تقسیم درآمد بین دهقانان (که ٧٥ تا ٨٥ در صد جمعیت چین را در سال های ١٩٧٠ – ١٩٥٠ در بر می گرفت) اتخاذ گردید، بلکه این برابری بین دهقانان و کارمندان عالیرتبه حزبی و دولتی نیز (البته با فراز و نشیب هائی) مصرانه رعایت گردید. برنامه های تعدیل درآمدها و استقرار برابری های نسبی در استراتژی های توسعه و رفاه که فرق نمایانی با برنامه های رایج در شوروی داشتند، در ١٠ گزارش در آغاز دهه ١٩٦٠ توسط حزب و دولت چین انتشار یافتند. بدون تردید، این موفقیت ها در چین عصر مائو نقش مهمی در رشد عظیم اقتصادی سه دهه گذشته در چین بعد از مائو داشته اند. در اینجا بررسی فرق نمایان بین چین و هندوستان (که انقلاب را تجربه نکرد) حائز اهمیت است. به نظر  خیلی از افراد صاحب نظر در تاریخ چین معاصر موفقیت های حاصله در چین عصر مائو را مانع اصلی در مقابل شوک فلاکت باری که جامعه و مردم شوروی را بعد از فروپاشی به قحطی و ناامنی کشید، محسوب می دارند. البته پیروزی ها و موفقیت های تفکرات مائوتسه دون پیروزی دراز مدت و چشم انداز و افق جامعه را در جهت سوسیالیسم تضمین نساخت. استراتژی توسعه چین در عصر مائو که نزدیک به سی سال از ١٩٥٠ تا ١٩٨٠ طول کشید، پتانسیل خود را از دست داده و "باز کردن درها بسوی" سرمایه جهانی را البته تحت کنترل حزب، اجتناب ناپذیر ساخت. همانطور که شاهد بودیم، این پروسه بالاخره رشد تمایلات مبنی بر تحول در جامعه سرمایه داری را تقویت کرد. به موازات هم و بطور مترادف عصر مائو در چین گرایشات و تمایلات متضادی را بوجود آورد که امکان استقرار سوسیالیسم را در درازمدت هم قوی و هم ضعیف ساخت.
با آگاهی از این تضاد، مائو تلاش کرد که اوضاع را به نفع تقویت سوسیالیسم (با توسل به انقلاب فرهنگی در سال های ١٩٧٤ – ١٩٦٦) تغییر دهد. با آگاهی به این واقعیت که کمیته مرکزی حزب تحت کنترل طرفداران خط سرمایه داری قرار گرفته است، مائو به جوانان چین که به او علاقه خاصی داشتند، متوسل شد که کمیته مرکزی را مورد یورش قرار دهند. مائو معتقد بود که جوانان در چین که تحقیقا ٦٠ در صد جمعیت ٧٠٠ میلیون نفری چین آن زمان را تشکیل می- دادند و یک سال ونیم بعد الهام بخش جریانات انقلابی سال ١٩٦٨ بویژه در فرانسه شدند، خواهند توانست چین توده ای را از افتادن در جاده سرمایه داری نجات دهند. نتیجه آن وقایع اشتباه این قضاوت را نشان داد. انقلاب فرهنگی به پایان عمر خود رسید و طرفداران راه سرمایه داری نه تنها نابود نشدند بلکه بیش از پیش تقویت یافته و حتی به تهاجم ١٩٩١– ١٩٨٥علیه سوسیالیسم دست زدند. علیرغم این ناکامیها مبارزه بین راه  مشکل و طولانی  سوسیالیسم و  راه سرمایه داری به آخر عمر خود نرسیده است. امروز تلاقی بین سرمایه داری و سوسیالیسم "تلاقی تمدن های" واقعی زمان ماست. در این مبارزه، مردم چین ثروت گرانبهائی را دارا هستند که ارثیه انقلاب و اندیشه های مائو تسه دون است. این ثروت ها در حوزه های متنوع زندگی اجتماعی آنها موجودند. یکی از آنها در دفاع مصمم و رزمنده دهقانان از مالکیت دولتی (عمومی) اراضی کشاورزی و دسترسی تضمین شده عموم دهقانان به آنها منعکس است.
مائو و تعبیر و تاویل از اندیشه هایش بطور جدی خدمت بزرگی به تجزیه و تحلیل دقیقی از مسائل و چالش هائی که ناشی از گسترش جهانی سرمایه داری بودند، ارائه داد. این اندیشه ها و رشد و تکامل آنها به کمونیست ها فرصت داد که اذهان خود را بیش از پیش روی چالشی که منتج از فرق نمایان بین کشورهای مرکز و کشورهای پیرامونی (که در نفس گسترش جهانی سرمایه داری نهفته است)، متمرکز ساخته و از تجربه اندوزی ها و درس آموزی های منتج از آن در مبارزات آینده خود برای استقرار سوسیالیسم هم در کشورهای مسلط مرکز و هم در کشورهای دربند پیرامونی استفاده کنند. یکی از جمع بندی های مهم عصر مائو که امروزه بیش از پیش معنی و مفهوم پیدا کرده است، فرمول بندی خواسته های مردم جهان است که نزدیک به سی و پنج سال پیش توسط طرفداران مائو در سطح جهانی مطرح گشت: "کشورها استقلال، ملت ها آزادی و توده های مردم انقلاب می خواهند". در اینجا، منظور از کشورها یعنی طبقات حاکمه کشورهائی است که "سگ زنجیری" یا کمپرادورهای وابسته به مرکز نیستند و می خواهند با داشتن حاکمیت ملی "حق تعیین سرنوشت" حوزه فعالیت های خود را گسترش داده و کم و بیش مسئول در مقابل مردم خود باشند. منظور از ملت ها یعنی اردوگاههای مردمی و روشنفکران مترقی و متجدد و دموکراتیک هستند که می خواهند در سایه حاکمیت ملی و با استقرار آزادی جامعه خود را به توسعه یافتگی، سکولاریسم و تجدد و دموکراسی سوق دهند. منظور از "توده های مردم" یعنی طبقات فرودست و استثمارشده و دربند می باشند که در آرزوی استقرار سوسیالیسم هستند. این فرمول بندی به کمونیست ها فرصت می دهد که با شناخت خود از جهان واقعی و تمامی پیچیدگی هایش بتوانند استراتژی های موثری برای حرکت بعدی خود تعبیه کنند: استراتژی هائی که طولانی بودن گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم جهانی را پیوسته در مد نظر دارند.
علیرغم تنوع و تکثر چالشگران ضد نظام جهانی، سه چالش و ستون مقاومت سال های ١٩٩١ – ١٩٥٥بعد از فراز و نشیب های فراوان و متعدد بالاخره مقهور و مرعوب و یا شیفته و در بند منطق حرکت سرمایه گشته و یکی بعد از دیگری با فروپاشی و سقوط روبرو گشتند. پایان عمر این سه چالش که هم زمان با پایان دوره جنگ سرد بود، راه را برای تهاجم موفق و جدید نظام جهانی سرمایه (سرمایه داری و امپریالیسم) باز کرد. این تهاجم نشان داد که نظام وارد یک فاز جدیدی از رشد خود گشته و طبعا ویژگی های کیفی جدیدی را دارا است. معرفی و بررسی این دگردیسی ها و توجه به موقعیت و اهمیت واقعی آنها باید در مرکز گفتمان، تعبیر و تفسیر کمونیست ها برای تغییر جهان قرار گیرد.
در بخش سوم این نوشتار ما به اهم این ویژگی های کیفی در ساختار نظام جهانی پرداخته و چند و چون چالش های نوین ضد نظام رامورد بررسی قرار می دهیم.
پایان بخش دوم

شرق‌شناسی نوشتۀ ادوارد سعید ترجمۀ: لطفعلی خنجی



شرق‌شناسی

سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۱ - ۰۵ مارس ۲۰۱۳

رضا اغنمی

Eduard-Said.jpg
نویسنده درتحلیلِ مستقل خود، ازسوئی سیاست و شیوه‌های فرانسه و بریتانیا و تفاوتهای کمی و کیفی آن دو سخن می‌گوید و ازطرف دیگر تا (پیش از دورۀ اعتلاء قدرت آمریکا در دوران پس از جنگ جهانی دوم) را شرح می‌دهد و نتیجه می‌گیرد که «سخن گفتن از شرق‌شناسی دردرجۀ نخست (ولی نه انحصارا) در حکم سخن گفتن از پهنۀ فرهنگی گسترده‌ای از اقدامات فرانسه و بریتانیاست.» و اضافه می‌کند که: «رابطۀ بین مغرب زمین و مشرق زمین یک رابطۀ قدرت است، یک رابطۀ مربوط به مراتب و درجات متغیر یک سیطرۀ پیچیده است.»
شرق‌شناسی
نوشتۀ
ادوارد سعید
ترجمۀ: لطفعلی خنجی
ناشر: مؤسسه انتشارات امیرکبیر
چاپ دوم ۱۳۹۰

اصل کتاب به زبان انگلیسی در۱۹۷۹ درنیویورک منتشر شده است و پس ازچند سالی ترجمۀ فارسی آن در اختیار هموطنان قرارگرفته است. مترجم فاضل در پی دیباچه‌ای فشرده درپیشگفتار مخاطبین را با نویسنده و فضایِ متنِ شرق‌شناسی آشنا می‌کند. پس ازمعرفی ادوارد سعید وتکریم از مقام علمی او: «یکی ازچهره‌های تابناک عالم آموزش و پژوهش (همچنین درعالم سیاست. در رابطه با فلسطین و نیز در متن جهانی و در رابطه با نقش امپریالیسم)» یاد کرده و نویسندۀ کتاب را یکی ازبزرگ‌ترین و روشن بین‌ترین اندیشمندان قرن بیستم می‌خواند. وسپس با رعایت ادب و حرمت با زبانی بس سنجیده، ازمخالفت خود با برخی اظهارات وعقاید اوسخن می‌گوید. وقتی رسیدم به این جملۀ «مترجم ترجیح می‌دهد که نظرات انتقادی ناقابلش برسر راه خواننده نباشد، بنا براین آن‌ها را تحت عنوان پس گفتار مترجم به مکانی دوردست یعنی به انتهای مقال تبعید کرده است»، یکسره رفتم ته مقال و پس گفتار هوشمندانۀ مترجم را خواندم و پس از آن مطالعه کتاب را شروع کردم. و حالا نکته‌هایی فشردۀ ازه‌مان پسگفتار مترجم را نقل می‌کنم. اضافه کنم که ترجمۀ روان این کتاب، متن را مانند یک رمان شیرین و تاریخی خواننده را تا انتهای ماجرا می‌کشد و می‌برد تا می‌رسد به «نمایه» و کتاب را باهمۀ تنوع وحوادث قرون گذشته و میراث‌های آموزنده‌اش می‌بندد.

وحالا نکاتی چند از آن پسگفتار خردمندانه را اینجا نقل می‌کنم که خوانندگان متوجه تذکرات درست و بجای مترجم باشند و این نکته را دریابند که غربی‌ها نه تنها درحق مشرق زمینی‌ها استعمارگر بوده‌اند بل که در حق خودغربیان نیز با‌‌ همان شیوۀ استعماری عمل می‌کردند که درشرق مرتکب می‌شدند. مترجم از استیلای «شرق به غرب درعصرهخامنشیان سخن می‌گوید و درقرون وسطا درعصرطلائی اسلام به اسپانیا و همچنین ازاستیلای اقوام ترک‌نژاد آسیای میانه برقلب اروپا...... ازسلطۀ امپراطوری عثمانی بربخش بزرگی از اروپا که تا اوایل قرن بیستم ادامه یافت. بعلاوه استعمار اروپائی...... پیش ازآنکه به شرق روی آورند راهی غرب شدند وقارۀ آمریکارا درانقیاد گرفتند استعماربلائی نیست که فقط برمشرق زمین نازل شده باشد.» مترجم درنقش پژوهشگری کنجکاو وهشیار در دلِ حوادث بین نقش آفرینانِ دوران می‌چرخد و با شامۀ تیزش وول می‌خورد تا سرنخی پیدا کند برای شکافتن و دریدن پرده‌های وهم وگمان تا روزنه‌ای پیدا کند در رسیدن به دروازۀ حقیقت. می‌رود به سراغ شرق‌شناسان، تاریخ سازان حتی شعبده بازانی به نام تاریخسازان! از جیمز موریه می‌گوید «آنقدر سواد شرقی نداشت که بتوان شرق‌شناس نامیدش». درمقابل از الول – ساتن با ستایش یاد می‌کند و ازصداقتِ انسانیِ او. ازادوارد براون می‌گوید که «با نگارش اثربزرگ خود نخستین جامع ادبیات فارسی را درچهار جلد خدمت بزرگی به فرهنگ کشور ما کرد....... نزدیک‌تر به عصر خودمان الول – ساتن راهم داریم که با نگارش کتاب نفت ایران مطالعه‌ای درباب روابط سیاسی مبتنی به زورگوئی خلافکاریهای شرکت نفت انگلیس وایران و دولتهای بریتانیا را برملا کرد وحقانیت جنبش ملی کردن صنعت نفت ایران را نشان داد و دره‌مان کتاب است که می‌بینیم نویسنده تا چه اندازه به شخص دکتر مصدق ارادت داشت و برحقانیت او صحه می‌گذاشت و برخصال حمیده او از جمله صداقت او تأکید می‌کرد.» اشاره‌ای دارد به شکل گیری «مدرسۀ مطالعات شرقی و آفریقائی دانشگاه لندن» که و مهم‌تر، با آوردن دوبیت بسیارزیبا با زبانِ کم نظیر سعدی، محدودیت‌های زمانه و فقدان ارتباطات را یادآور می‌شود: «بتی دیدم ازعاج در سومنات / مغان گرد من بی‌وضو درنماز / کشیشان هرگز نیازرده آب / بغل‌ها چو مر دار در آفتاب...»

پیشگفتار ۳۶ برگی نویسنده، مفهوم «شرق‌شناسی» را می‌شکافد وشرح و بسط می‌دهد: «شرق‌شناسی دارای دومعنای متفاوت است یکی عالمانه یا آکادمیک و دیگری تخیلی تبادل و «تردد» بین این دو مفهوم مداوما رخ می‌دهد و از اواخر قرن هیجدهم به این طرف «تردد» بین این دو مفهوم و اثرگذاری آن‌ها بر یگدیگر معتنابه و تا حدی منضبط و شاید حتی منظم بوده است.». با این توضیح مفید ذهن خواننده را آماده می‌سازد تا بگوید که نخستین بذرهای شرق‌شناسی به دست‌‌ همان ترددهای جهانگردان خارجی پاشیده شد و به همت میراثداران فرهنگی به دانشگاه‌ها راه یافته است. با اشاره به آراء ونظرات میشل فوکو، از دو اثر او «سرآغاز‌شناسی معرفت» و «انضباط برقرار کن و تنبیه کن» یاد کرده می‌نویسد: «من عقیده دارم که بدون بررسی شرق‌شناسی همچون یک گفتمان نمی‌توان انضباط بسیارمنظم و ساختارمندی را درک کرد.......... تا نشان داده شود که فرهنگ اروپائی ازطریق رویاروئی با جهان شرق هویت بر‌تر ونیروی بر‌تر یافت ودرعرصۀ این رویاروئی، مشرق زمین حالت دست نشاندۀ اروپا را داشت و حتی به مثابه یک وجود زیر زمینی و پنهانی مربوط به اروپا بود.»

نویسنده درتحلیلِ مستقل خود، ازسوئی سیاست و شیوه‌های فرانسه و بریتانیا و تفاوتهای کمی و کیفی آن دو سخن می‌گوید و ازطرف دیگر تا (پیش از دورۀ اعتلاء قدرت آمریکا در دوران پس از جنگ جهانی دوم) را شرح می‌دهد و نتیجه می‌گیرد که «سخن گفتن از شرق‌شناسی دردرجۀ نخست (ولی نه انحصارا) در حکم سخن گفتن از پهنۀ فرهنگی گسترده‌ای از اقدامات فرانسه و بریتانیاست.» و اضافه می‌کند که: «رابطۀ بین مغرب زمین و مشرق زمین یک رابطۀ قدرت است، یک رابطۀ مربوط به مراتب و درجات متغیر یک سیطرۀ پیچیده است.» به دنبال آن حوادثِ مستند را روایت می‌کند. این نیز باید گفت که پژوهشگرمحدودیت‌های زمانی و باورهای خیالی رایج که رابطۀ شرق و غرب را به قرون اخیرمحدود کرده، است بهم می‌ریزد. همو معتقد است که رابطه‌ها از زمان هومربه این طرف بوده است. و «جهان شرق هم از زمان هخامنشیان بامغرب زمین سرو کار داشته است.» همچنین از حملات اقوام ترک‌نژاد آسیای میانه در ادوار پیش از اسلام و پس ازآن به سرزمین‌های اروپائی یاد می‌کند. نمونه‌اش اقوام ترک تبار مردمان مجارستان وفنلاند واستونی که ازتیره‌های اورال – آلتائیک می‌باشند. علاوه برآن پس از اسلام درگوشۀ دیگری ازاروپا حضورهفت قرنی اسلام دراسپانیا، درتأیید روابط دیرینه شرق و غرب است. با این حال رابطۀ قرون هیجدهم و نوزدهم درشکل دیگری با‌‌ همان ماهیت‌های گذشته و این بار با توجه به موفقیتِ انقلاب تکان دهندۀ صنعتی انگلستان در سیمای استعماری، سیطره جوئی به شرق را با برنامه‌های توسعۀ اقتصادی و تهیۀ مواد خام و اولیۀ صنایغ با تغییرات جغرافیائی منطقه گسترش داد.

پژوهش متنِ اساسی کتاب با عنوان: شناخت مردمان وجوامع مشرق زمین، با سخنرانی آرتور جیمز بالفور درژوئن ۱۹۱۰ درمجلس عوام بریتانیا. درباره «مسائلی که باید درمصر به آن‌ها بپردازیم» آغاز می‌شود. سخنان بالفور مشحون ازتفرعن و بالانگری، و ازاینکه مصررا اشغال کرده‌اند موهبتی ست الهی گونه بر مردم مصر: «انگلستان مصررا می‌شناسد...... مصر سرزمینی است که انگلستان به اشغال درآورده است واکنون برآن حکم می‌راند... قرارگرفتن مصرتحت اشغال بیگاه مؤکدا به صورت «پایه واساس» تمدن مصر درزمان حاضر درمیآید. مصر به اینکه تحتِ اشغال بریتانیا درآید نیاز دارد....» و اولین برینگ (لرد کرومر) کسی که پس ازاشغال مصر در سال ۱۸۸۲ تاسال ۱۹۰۷، نماینده بریتانیا درمصر (یعنی ارباب وصاحب اختیار مصر) بود. «کرومر مشرق زمینیان یا اعراب را ساده لوح، «فاقد پشتکار و ابتکار عمل» و اهل چاپلوسی اغراق آمیز، دسیسه وتزویر و بی‌مهری به حیوانات می‌خواند....... مشرق زمینیان معتاد به دروغگوئی‌اند. تنبل و بدگمان هستند. و...

پژوهشگر، با توجه به تحولات ودگرگونی‌های زمان که «نتیجۀ کشف آثار شرقی و ترجمۀ آن‌ها از زبانهایی مانند سانسکریت زند وعربی بود»، از حملۀ ناپلئون به مصردرسال ۱۷۹۸ یاد کرده و آن را «نقطۀ آغاز عصر این رابطۀ جدید» می‌خواند و اضافه می‌کند که «با اشغال مصر توسط ناپلئون روندهایی در روابط شرق وغرب آغاز شد که هنوزهم برچشم اندازهای معاصر فرهنگی وسیاسی ما مسلط هستند.» وازآن پس بود که با سیاست‌هایی که ناپلئون پیش گرفت شرق‌شناسی با روشی کاملا نوین پا به مرحلۀ تازه گذاشت. در این مرحله است که غرب برای شناسائی با چهرۀ واقعی شرق به کشفیات تازه‌ای دسترسی پیدا می‌کند که بیشتربه واقعیت نزدیک بوده و پایه واساس پژوهشهای علمی را فراهم می‌سازد. برای نمونه می‌توان از تحقیقات دربارۀ زبانهای سامی که در۱۸۴۸ شروع گردید سخن گفت.

ظهور اسلام فتوحات و کشورگشائی‌های مسلمین پس از رحلت پیامبر اسلام، وتأثیر آن در جهان مسیحیت، از مسائل عمده ایست که دراین کتاب مورد پژوهش قرارگرفته است. «سیطرۀ اسلام در جهت شرق تا هندوستان واندونزی و چین گسترده شده بود و اروپا دربرابرهجوم خارق العاده نمی‌توانست جز هراس و نوعی حرمت واکنشی نشان دهد.» دربستر این حوادث، «اسلام» بعنوان وحشت وهراس نمادی از شیطان صفتی شهرت پیدا کرده و درجوامع مسیحی تبلیغ می‌شود. کار این عمل زشت به جائی کشیده می‌شود که تحقیروتوهین به آورنده دین اسلام برسرزبان‌ها می‌افتد. «اینجاعل معروف نبوت یعنی محمد است. پدید آورنده و بنیانگذار الحادی که نام دین به خود گرفته است. ص۱۰۷». یا در دوزخ اثر دانته، حضرت را درطبقۀ هشتم دوزخ «در رده‌ای جای داده شده که دانته آن را برچسب «پراکنندۀ رسوایی و نفاق» مشخص می‌کند. ص۱۱۱.» صفحاتی چند ازاین ناسزاگوئی‌ها ازسوی مسیحیان از قول نویسندگان وشاعران درباره اسلام و شخص پیامبر گرامی آمده است که هرخوانندۀ منصف و بی‌طرف را از افکار زشت و یاوه گوئی‌های متعصبان متنفر می‌کند. از اثری عالمانه به نام «کتابخانه شرقی» ازبارتملی دربلو یاد می‌کند که «نتیجۀ مطالعه و تحقیق منظم و به قاعده است» وجان کلام اینکه کتاب «درحکم نموداری از قدرت و اثربخشی شرق‌شناسی است» می‌گوید شرق‌شناسی آن نیست که غرب یا مسیحت گفته به مخاطبین تأکیداً سفارش می‌کند: «ازاین پس اگر می‌خواهد مشرق زمین را دریابد باید از غربال دانش و فرهیختگی شرق‌شناسی بگذرد و قواعد آن را ملحوظ دارد.»، خلاصۀ کلام اینکه با اخلاق مسیحیت غربی نباید به سراع شرق‌شناسی رفت که بیراهه رفتن است وکاری بیهوده وعبث.

درگذشته گقتم این اثر مانند رمان جاذبۀ شیرینی دارد و خواندنیست. از الفونی لامارتین روایتی آورده است درباره سر زمین‌های عرب نشین که شنیدن دارد: «این سرزمین عربی سرزمین نوابغ و نوادر است و همه چیز درآنجا شکوفا می‌شود. شخص متعصبی و هرآن شخص که به خود باور داشته باشد می‌تواند درآن سرزمین به نوبۀ خود پیامبرشود. ص۲۶۳.»

از دو کتاب به نام‌های «سفر در مشرق زمین» از نروال و دیگری «یاداشت‌های سفر» از فلوبرگوستاو یاد می‌کند و از زیبا‌شناختی و رماتنیکی ان‌ها درباره شرق «از جهان ارواح و اموات، نسبت به زنانِ افسونگری که مرد را به روز سیاه می‌نشانند و نسبت به عالم اسرار و رموز پنهانی... زنانی از قبیل: «کلئوپاترا» و «سالومه» و «ایریس» اهمیت ویژه‌ای دارند.»

دقت و زحمات فوق العادۀ پژوهشگررا که درتدوین این اثر متحمل شده ستودنی ست. درکنار سپاس این نکته راهم باید یادآوری کرد که همو درنمایاندن منظور وهدف غائیِ خود، یعنی تبیینِ دانش شرق‌شناسی درقالبی نو، موفق به ارائۀ اثر شایسته‌ای شده است.

بجاست با ادای حرمت این بررسی را با پیام خودِ ادوارد سعید که در آخرین برگ‌های کتاب آورده است پایان دهم که نموداری از نیات پاک و هدف عالمانۀ اوست در راه صلح و رفاه بشریت:

«باید از شرق‌شناسی (یعنی شرق سازی مکررمشرق زمین) اجتناب کرد. نتیجۀ حاصله آن خواهد بود که دانش دقیق‌تر و پخته‌تر گردد و از غرور وخود بینی محقق کاسته شود. بدون مشرق زمین محققان، نقادان، روشنفکران وادمیانی خواهند بود که از برایشان تفاوتهای نژادی، قومی، وملی اهمیت کمتری خواهند داشت وکوشش مشترک در جهت اعتلای جامعه بشری اهمیت بیشتر.» ص. ۴۶۹

کلام آخراینکه دراین اثر نقش مترجم در بسط حوادث و تفهیمِ روایت‌ها تأثیر مثبت و برجسته‌ای برای فارسی زبان‌ها دارد که مطالعۀ آن خواننده را با بخشی از تاریخ و برخوردهای شرق و غرب و بیشتر فرهنگی، آشنا می‌کند.

مطهری : قرار نیست ولی‌فقیه در همه جزئیات حکومت دخالت کند

 
علی مطهری٬ نماینده مجلس می‌گوید برای نامزدی در انتخابات نیازی به «کسب اجازه» از رهبر جمهوری اسلامی نیست٬ جلب نظر بسیج و سپاه در انتخابات از سوی نامزد‌ها «اشتباه و خطرناک» است و شورای نگهبان در تائید صلاحیت‌ها «سخت‌گیری بی‌مورد و افراطی» دارد.
به گزارش دیگربان، آقای مطهری این اظهارات را در گفتگو با شماره چهارشنبه (۱۷ اسفندماه) روزنامه قانون بیان کرده است.
وی گفته است: «اینکه برخی افراد عنوان می‌کنند که من از رهبری برای کاندیداتوری در انتخابات کسب اجازه کردم، تعبیر اشتباهی است زیرا اساسا نیازی به اجازه گرفتن از ایشان نیست.»
مطهری افزوده است: «در واقع این دوستان برای کاندیداتوری باید از مردم اجازه بگیرند وکسب تکلیف کنند.»
مهم‌ترین گزیده‌های این گفتگو در زیر می‌آید:
 
 
* به خاطر دگراندیشی و تفکر منتقدانه نمی‌توان دانشجو یا استاد را از تحصیل یا تدریس محروم کرد... اگر استادی در چارچوب سرفصل‌های درس خود، ضمن بیان مطالب معین شده، نظر کار‌شناسی مخالف خود را هم بیان کند یا دارای دیدگاه‌های اجتماعی و سیاسی متفاوت از دیدگاه نظام باشد نمی‌توان به این بهانه وی را از حق تدریس محروم کرد.
 
* اگر برداشت ما این طور باشد که احزاب حق اظهار نظر بر خلاف نظر ولی فقیه را ندارند، طبیعتا احزاب برای ادامه فعالیت خود با مشکل مواجه می‌شوند و عملا احزاب آزاد نخواهیم داشت.
* کمیسیون ماده ۱۰ احزاب گاهی سختگیری‌های بیش از حد و غیر ضروری اعمال می‌کند و به سادگی مجوز تاسیس حزب نمی‌دهد و با احزاب منتقد برخورد می‌کند و احیانا میان احزاب و گروه‌های سیاسی برای برگزاری کنگره یا تجمع تبعیض روا می‌دارد. این مسائل باید حل شود.
* باید بپذیریم در کشور بحران وجود دارد و می‌توان با استفاده از انتخابات پیش رو از این بحران عبور کرد و باید به نحو احسن از این فرصت بهره برد. باید بستری فراهم شود تا شخصیت‌های سیاسی طراز اول و احزاب در آن مشارکت داشته باشند.
* انتخابات هر چه مردمی‌تر و واقعی‌تر باشد به نفع نظام و کشور است و به هر میزان به سمت انتصاب پیش برویم به کشور آسیب جدی وارد می‌گردد.
* یکی از بزرگ‌ترین آسیب‌های ما در این عرصه وارد کردن رهبری در امر انتخابات است...... برخی از کسانی که به رهبری ارادت ویژه‌ای دارند و به اصطلاح ولایت مدار هستند از هر تلاشی دریغ نمی‌کنند تا آن کاندیدای خاص رای بیاورد.
* عده‌ای هم که منتقد و مخالف و احیانا معاند هستند تمام کوشش خود را صرف رای نیاوردن آن فرد می‌کنند. این اتفاق نقطه آغاز فتنه است و منجر به پدید آمدن خصومت‌ها در جامعه می‌‌شود.
* ما باید به این نکته کلیدی توجه کنیم که انتخابات متعلق و مرتبط با مردم است. ارتباط انتخابات با رهبری صرفا در مرحله بررسی صلاحیت‌هاست.
* مقام رهبری از طریق شورای نگهبان اعمال نظر می‌کند و این حق قانونی ایشان است و اشکالی هم ندارد و ما بیش از این حقی برای وارد کردن رهبری در انتخابات نداریم اما اینکه بعد از معرفی کاندیداهای صالح از طرف شورای نگهبان به دنبال کشف نظر رهبری باشیم کار درستی نیست.
* اینکه برخی افراد عنوان می‌کنند که من از رهبری برای کاندیداتوری در انتخابات کسب اجازه کردم، تعبیر اشتباهی است زیرا اساسا نیازی به اجازه گرفتن از ایشان نیست. در واقع این دوستان برای کاندیداتوری باید از مردم اجازه بگیرند وکسب تکلیف کنند.
* این دیدگاه غلط در بین اصولگرایان به وفور یافت می‌شود که به صورت مداوم در همه مسائل مربوط به حوزه وظایف و اختیارات خود تاکید دارند که باید ببینیم نظر رهبری چیست. اصولا در انتخابات، هر شخص یا گروهی باید خودش با استفاده از معیارهای اسلامی‌به فرد اصلح برسد.
* متاسفانه این معضل از بین سیاستمداران به بخشی از مردم عادی هم سرایت کرده و تصور می‌کنند باید به دنبال کشف نظر رهبری باشند. در این میان عده‌ای هم از این نوع نگرش سوءاستفاده می‌کنند و کاندیدای مورد نظر خود را تحمیل می‌کنند.
* آسیب دیگر، دخالت دادن سپاه و بسیج در انتخابات است. به طور مثال کاندیدایی اعلام می‌کند که نظر مثبت سپاه و بسیج را هم جلب کرده‌ام. این هم نگاهی اشتباه و خطرناک است، چرا که اصولا سپاه و بسیج به عنوان یک نهاد حکومتی حق دخالت در انتخابات و به طور کلی سیاست را ندارند.
* سختگیری‌های بی‌مورد و افراطی در بررسی صلاحیت نامزد‌ها در شورای نگهبان هم آفت دیگر انتخابات است. شورای نگهبان نباید به بهانه‌های واهی، از حضور منتقدان در عرصه انتخابات ممانعت به عمل آورد، نباید گرایش‌های سیاسی و گروهی را در امر تایید صلاحیت نامزد‌ها دخالت دهد.
* الان فضای خوبی بر مطبوعات حاکم نیست و سخت گیری‌های غیر ضروری وجود دارد و من به عنوان نماینده قوه مقننه در هیات نظارت بر مطبوعات شخصا از این فضا راضی نیستم.
* برخی فکر می‌کنند اگر رئیس‌جمهور با رای بالا انتخاب شود رهبر محدود می‌شود در حالی که این طور نیست. این نوع تفکر معتقد است ولی فقیه باید در همه جزییات حکومت دخالت کند.
* این‌‌ همان تفکری است که امروز در بعضی از نمایندگان مجلس هم وجود دارد که به طور مثال اگر بخواهیم وزیری را استیضاح کنیم و یا به دنبال طرح سوالی باشیم، باید از رهبری اجازه بگیریم و طبیعتا دولت و رئیس جمهور و حتی قوه قضاییه را هم غیر مستقل می‌خواهند که در مسائل مهم و مؤثر حق تصمیم گیری نداشته باشند.
* برخی تصور می‌کنند رئیس جمهوری که با رای بالا انتخاب شود ممکن است با اتکا به آرای خود از اوامر رهبری اطاعت نکرده و سر باز زند، در نتیجه خواهان انتخاباتی قابل کنترل و محدود هستند.
 
* بنده اصولا آقای مشایی را رجل سیاسی نمی‌دانم که بخواهند کاندیدای ریاست جمهوری شوند... کسی که صرفا چند سال رئیس دفتر رئیس جمهور یا رئیس میراث فرهنگی بوده رجل سیاسی محسوب نمی‌شود.
* خود آقای احمدی‌نژاد هم در سال ۸۴ رجل سیاسی نبود و شورای نگهبان نباید صلاحیت ایشان را تایید می‌کرد. خب ایشان تایید صلاحیت شدند و در این چند سال کشور ضرر‌های آن را مشاهده کرده است.
* اگر فرض کنیم که به دلیل برخی تهدید‌ها و فشارهای آقای احمدی‌نژاد، شورای نگهبان صلاحیت آقای مشایی را تایید کند باید ختم انقلاب را اعلام کنیم.
* اشتباهی که در سال ۸۴ رخ داد که عده‌ای به علت بغضی که با آقای‌هاشمی‌داشتند در زمره حامیان آقای احمدی‌نژاد قرار گرفتند و به کشور آسیب جدی وارد شد نباید مجددا تکرار شود.
منبع: دیگربان

لابی جمهوری اسلامی در اروپا


لابی جمهوری اسلامی در اروپا Print
دکتر کاظم موسوی- برلین 6 مارس 2013
روزبه پارسی که برادر تریتا پارسی است در سفر اخیر خود به تهران با مسئولان کنونی و سابق رژیم دیدار کرد و پس از سخنرانی در یکی از موسسات تحقیقی رژیم به اروپا بازگشت تا در کنار دهها کارشناس دیگری که به کمک رژیم و محافل مماشات در نهادهای اروپائی جای گرفته اند فعالیت کند. یکی از آنها محمد علی شعبانی است.

-----------------------------------------------------------.
روزبه پارسی، برادر تریتا پارسی رئیس سازمان لابی نایاک، پژوهشگر رسمی اتحادیه اروپا و ساکن پاریس است.  روزبه پارسی در نیمه ماه ژانویه به ایران رفت و با عده ای از مسئولان کنونی و سابق جمهوری اسلامی دیدار داشت. او سپس در مرکز پژوهشهای خاورمیانه در
تهران که متعلق به رژیم است سخنرانی کرد.

 

روزبه پارسی، ژانویه 2013 تهران، پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه - متعلق به رژیم


چند هفته بعد، "انستیتوی بین المللی مطالعات استراتژیک" لندن یک جلسه سخنرانی در باره مسائل ایران برگزار کرد که دو نفر در آنجا سخنرانی کردند. سخنرانان این جلسه روزبه پارسی که بتازگی از سفر تهران بازگشته بود و محمد علی شعبانی، سردبیر مجله مطالعات تشخیص مصلحت که ایشان هم در لندن بعنوان کارشناس مسائل ایران فعالیت میکند، بودند.


مارس 2013، موسسه مطالعات استراتژیک لندن، سخنرانی روزبه پارسی و محمد علی شعبانی


روزبه پارسی و محمد علی شعبانی دو نمونه از دهها کارشناس و پژوهشگر مسائل ایران در اروپا هستند که با حمایت محافل غربی طرفدار مماشات و در همکاری با نهادهای رژیم بویژه مجمع تشخیص مصحلت و وزارت خارجه، در مشاغل و پست های مهم در مهمترین نهادهای فکری و رسانه ای اروپا جای گرفته اند و در جهت حفظ جمهوری اسلامی و لابی میکنند. با نگاهی به فعالیت های روزبه پارسی و محمد علی شعبانی میتوان به نحوه کار و نفوذ این افراد در محافل اروپائی و رسانه ها آشنا شد.
روزبه پارسی در سال 2009 از سوئد به پاریس آمد و با حمایت محافل طرفدار دوستی با رژیم ایران، به استخدام انستیتوی مطالعات امنیتی اتحادیه اروپا در آمد و مدارج ترقی را یکشبه پیمود و بعنوان کارشناس مسائل ایران در رسانه های مهم و کمیسیون های اتحادیه اروپا مورد مشورت قرار گرفت.
دهها مصاحبه و گزارش از وی در رسانه های مهم و نهادهای تصمیم گیری اتحادیه اروپا چاپ میشوند یک نمونه از آن، گزارشی است که وی با کمک فریده فرهی عضو هیئت مشاوران نایاک تهیه کرد تا مورد استفاده اتحادیه اروپا قرار گیرد.
به موازات فعالیت در اروپا، روزبه پارسی با حمایت نایاک وارد سیستم سیاسی آمریکا هم شد. موسسه ویلسون که بخش خاورمیانه آن تحت مدیریت هاله اسفندیاری است و به خانه مماشات تبدیل شده است از وی برای سخنرانی دعوت کرد و راه رسانه های مهم بروی وی باز شد.

سخنرانی روزبه پارسی در موسسه ویلسون در کنار افشین مولوی و رابین رایت از فعالین طرفدار مماشات

دهها مقاله از وی در رسانه های مهم آمریکا منجمله فارین پالیسی چاپ شد. روزبه برخی از این مقالات را بطور مشترک با تریتا پارسی نوشته است تا به خاطر روابط تنگاتنگ برادرش با محافل مماشات انتشار آنها آسانتر صورت پذیرد.
از طرف دیگر، روزبه پارسی در جلسات نایاک در آمریکا نیز شرکت کرده و بنفع لابی رژیم سخنرانی و فعالیت میکند.  در این عکس روزبه پارسی را در جلسات نایاک در واشنگتن می بینیم.

2012، شرکت روزبه پارسی در نشست سالانه نایاک در واشنگتن

همینطور که مشاهده میشود، روزبه پارسی به کمک شبکه نایاک در آمریکا و محافل اروپائی طرفدار نزدیکی به رژیم ایران، بصورت یک کارشناس ارشد در آمده و در همه مصاحبه ها و فعالیت های خود از دوستی و سازش با رژیم جمهوری اسلامی دفاع میکند.
همین سناریو یعنی رشد و ترقی به کمک محافل و لابی طرفدار رژیم را میتوان در مورد محمد علی شعبانی مشاهده کرد. وی سردبیر مجله انگلیسی زبان مطالعات استراتژیک وابسته به مجمع تشخیص مصلحت نظام است. ایشان در دانشگاه لندن در حال گذراندن دوره دکترا می باشد.
جالب اینجاست که در سایت دانشگاه نوشته شده که تز دکترای وی در همکاری با مجمع تشخیص مصلحت است.

بیوگرافی محمد علی شعبانی، سردبیر مجله انگلیسی تشخیص مصلحت، دانشجوی دکترای دانشگاه لندن، کارشناس مسائل ایران

استاد راهنمای وی برای گرفتن دکترا، آرشین ادیب مقدم است. وی یکی از کسانی است که تحت نام مبارزه با امپریالیسم، ضمن همکاری با سازمان کاسمی، بطور آشکار بنفع رژیم ایران فعالیت میکند.
طی یک سال گذشته، شبکه نایاک در آمریکا به کمک شعبانی آمده است و راه رسانه های مهم آمریکا را بروی وی باز کرده است. جوانی که هنوز دکترا نگرفته است به کمک تریتا پارسی و شبکه لابی رژیم ایران، مدارج ترقی را یکباره طی کرد و دهها مقاله از وی در رسانه های مهم
آمریکا چاپ شده اند که میتوان به مقاله مشترک وی با حسین موسویان در نیویورک تایمز اشاره کرد.

مقاله مشترک محمد علی شعبانی و حسین موسوسان در نیویورک تایمز

محمد علی شعبانی بطور مرتب در دو وبسایت خبری آمریکا یعنی ال مونیتور و لوب لوگ مقاله می نویسد و از رژیم ایران دفاع میکند. سایت لوب لاگ خودش را ترقیخواه و ضد جنگ میخواند ولی تمامی مقالات مربوط به ایران در این سایت توسط شبکه نایاک و امثال شعبانی و حسین موسویان نوشته میشوند و در تمامی آنها بطور آشکار از رژیم ایران دفاع میشوند.
فعالیت های روزبه پارسی و محمد علی شعبانی که هم با نهادهای رژیم همکاری میکنند و هم بعنوان کارشناس در اروپا بنفع رژیم لابی میکنند، زنگ خطری برای جامعه ایرانیان در اروپاست. با درس گیری از هموطنان مقیم آمریکا که به مقابله با سازمان نایاک برخاسته اند، ما نیز
بایستی در اروپا به مقابله با شبکه نفوذی رژیم ایران برخیزیم و از کمک رسانی آنها به جنایتکاران حاکم بر کشورمان جلوگیری کنیم.

برگرفته از سایت حزب سبز های ایران http://www.iran-e-sabz.org/?p=2331

.دکتر کاظم موسوی مسئول بخش محیط زیست و سخنگوی حزب سبزهای ایران در آلمان است.* 
 

لابی جمهوری اسلامی در اروپا
کاظم موسوی

 روزبه پارسی، برادر تریتا پارسی رئیس سازمان لابی نایاک، پژوهشگر رسمی اتحادیه اروپا و ساکن پاریس است.  روزبه پارسی در نیمه ماه ژانویه به ایران رفت و با عده ای از مسئولان کنونی و سابق جمهوری اسلامی دیدار داشت. او سپس در مرکز پژوهشهای خاورمیانه در تهران که متعلق به رژیم است سخنرانی کرد.
چند هفته بعد، "انستیتوی بین المللی مطالعات استراتژیک" لندن یک جلسه سخنرانی در باره مسائل ایران برگزار کرد که دو نفر در آنجا سخنرانی کردند. سخنرانان این جلسه روزبه پارسی که بتازگی از سفر تهران بازگشته بود و محمد علی شعبانی، سردبیر مجله مطالعات تشخیص مصلحت که ایشان هم در لندن بعنوان کارشناس مسائل ایران فعالیت میکند، بودند. روزبه پارسی و محمد علی شعبانی دو نمونه از دهها کارشناس و پژوهشگر مسائل ایران در اروپا هستند که با حمایت محافل غربی طرفدار مماشات و در همکاری با نهادهای رژیم بویژه مجمع تشخیص مصحلت و وزارت خارجه، در مشاغل و پست های مهم در مهمترین نهادهای فکری و رسانه ای اروپا جای گرفته اند و در جهت حفظ جمهوری اسلامی و لابی میکنند. با نگاهی به فعالیت های روزبه پارسی و محمد علی شعبانی میتوان به نحوه کار و نفوذ این افراد در محافل اروپائی و رسانه ها آشنا شد. روزبه پارسی در سال 2009 از سوئد به پاریس آمد و با حمایت محافل طرفدار دوستی با رژیم ایران، به استخدام انستیتوی مطالعات امنیتی اتحادیه اروپا در آمد و مدارج ترقی را یکشبه پیمود و بعنوان کارشناس مسائل ایران در رسانه های مهم و کمیسیون های اتحادیه اروپا مورد مشورت قرار گرفت. دهها مصاحبه و گزارش از وی در رسانه های مهم و نهادهای تصمیم گیری اتحادیه اروپا چاپ میشوند یک نمونه از آن، گزارشی است که وی با کمک فریده فرهی عضو هیئت مشاوران نایاک تهیه کرد تا مورد استفاده اتحادیه اروپا قرار گیرد. به موازات فعالیت در اروپا، روزبه پارسی با حمایت نایاک وارد سیستم سیاسی آمریکا هم شد. موسسه ویلسون که بخش خاورمیانه آن تحت مدیریت هاله اسفندیاری است و به خانه مماشات تبدیل شده است از وی برای سخنرانی دعوت کرد و راه رسانه های مهم بروی وی باز شد. دهها مقاله از وی در رسانه های مهم آمریکا منجمله فارین پالیسی چاپ شد. روزبه برخی از این مقالات را بطور مشترک با تریتا پارسی نوشته است تا به خاطر روابط تنگاتنگ برادرش با محافل مماشات انتشار آنها آسانتر صورت پذیرد. از طرف دیگر، روزبه پارسی در جلسات نایاک در آمریکا نیز شرکت کرده و بنفع لابی رژیم سخنرانی و فعالیت میکند.  در این عکس روزبه پارسی را در جلسات نایاک در واشنگتن می بینیم. همینطور که مشاهده میشود، روزبه پارسی به کمک شبکه نایاک در آمریکا و محافل اروپائی طرفدار نزدیکی به رژیم ایران، بصورت یک کارشناس ارشد در آمده و در همه مصاحبه ها و فعالیت های خود از دوستی و سازش با رژیم جمهوری اسلامی دفاع میکند. همین سناریو یعنی رشد و ترقی به کمک محافل و لابی طرفدار رژیم را میتوان در مورد محمد علی شعبانی مشاهده کرد. وی سردبیر مجله انگلیسی زبان مطالعات استراتژیک وابسته به مجمع تشخیص مصلحت نظام است. ایشان در دانشگاه لندن در حال گذراندن دوره دکترا می باشد. جالب اینجاست که در سایت دانشگاه نوشته شده که تز دکترای وی در همکاری با مجمع تشخیص مصلحت است. استاد راهنمای وی برای گرفتن دکترا، آرشین ادیب مقدم است. وی یکی از کسانی است که تحت نام مبارزه با امپریالیسم، ضمن همکاری با سازمان کاسمی، بطور آشکار بنفع رژیم ایران فعالیت میکند. طی یک سال گذشته، شبکه نایاک در آمریکا به کمک شعبانی آمده است و راه رسانه های مهم آمریکا را بروی وی باز کرده است. جوانی که هنوز دکترا نگرفته است به کمک تریتا پارسی و شبکه لابی رژیم ایران، مدارج ترقی را یکباره طی کرد و دهها مقاله از وی در رسانه های مهم آمریکا چاپ شده اند که میتوان به مقاله مشترک وی با حسین موسویان در نیویورک تایمز اشاره کرد. محمد علی شعبانی بطور مرتب در دو وبسایت خبری آمریکا یعنی ال مونیتور و لوب لوگ مقاله می نویسد و از رژیم ایران دفاع میکند. سایت لوب لاگ خودش را ترقیخواه و ضد جنگ میخواند ولی تمامی مقالات مربوط به ایران در این سایت توسط شبکه نایاک و امثال شعبانی و حسین موسویان نوشته میشوند و در تمامی آنها بطور آشکار از رژیم ایران دفاع میشوند. فعالیت های روزبه پارسی و محمد علی شعبانی که هم با نهادهای رژیم همکاری میکنند و هم بعنوان کارشناس در اروپا بنفع رژیم لابی میکنند، زنگ خطری برای جامعه ایرانیان در اروپاست. با درس گیری از هموطنان مقیم آمریکا که به مقابله با سازمان نایاک برخاسته اند، ما نیز بایستی در اروپا به مقابله با شبکه نفوذی رژیم ایران برخیزیم و از کمک رسانی آنها به جنایتکاران حاکم بر کشورمان جلوگیری کنیم.