نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۹ اسفند ۱۹, پنجشنبه

ایرج افشار درگذشت

ایرج افشار درگذشت
۱۸,۱۲,۱۳۸۹ ایرج افشار پژوهشگر برجسته حوزه ایرانشناسی پس از طی یک دوره بیماری بعد از ظهر امروز چهارشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۹ در بیمارستان جم تهران  در سن ۸۵ سالگی جهان را بدرود گفت . زنده یاد ایرج افشار از پنجشنبه هفته گذشته و به دلیل نوعی بیماری خونی که به قلب و ریه او آسیب وارده کرده بود، به بخش مراقبت‌های ویژه بیمارستان جم تهران منتقل...

شتباه ده ساله


(۱۸) ا

یک‌شنبه، ۰۸ اسفند ۱۳۸۹ / ۲۷ فوریه ۲۰۱۱
AddThis Social Bookmark Button
چند ماه پس از آتش بس در جنگ ایران و عراق در ۲۷تیرماه۱۳۶۷، جنگ چنان چهره شومی به خود گرفت که حتّی سیاستگذاران اصلی آن در صدد برآمدند, ننگ آن را از دامن خود بشویند.
رفسنجانی که در تمام دوران هشت ساله جنگ, از مدافعان جدّی آن بود و می گفت: «اگر آتش بس را بپذیریم، سقوط حکومتمان را پذیرفته ایم» (اطلاعات, ۲مهر۶۲)، همه بافته هایش را درباره «نعمت» جنگ از یاد می برد و می گوید: «اگر با تجربههای امروز بخواهیم انقلاب را شروع کنیم تلاش بیشتری میکردیم که نگذاریم جنگ آغاز شود... شاید ما با تجربهٌ امروز می توانستیم از بروز جنگ جلوگیری کنیم» (اطلاعات, ۱۸بهمن۶۷).
موسوی اردبیلی هم که چندسال پیشتر می گفت: «اگر ضرورت ایجاب کند، ما همهٌ امکانات را در اختیار جنگ می گیریم. ایران اسلامی هنوز بیش از ۱۰ الی ۲۰ درصد امکانات را در اختیار جنگ به کار نگرفته است» (اطلاعات, ۱۷اردیبهشت۶۴)، راهش را از راه «امام» جنگ طلبش جدا می کند و می گوید: «من جزء آنهایی هستم که معتقدند ای کاش جنگ را در فتح خرمشهر متوقف می کردیم».

جنگی که طی هشت سال, همه گردانندگان نظام, آن را «نعمت الهی» می شمردند و برای «گرم نگهداشتن تنور»  آن, سر از پا نمی شناختند, آن چنان پلشت و رسوا می شود که هیچ یک از آنها حاضر نمی شود به دفاع از آن برخیزد. موسوی اردبیلی، در ادامه سخنش به این مساٌله اشاره کرد: «هرکس تلاش دارد گناه را به گردن دیگری بگذارد... مثل این است که عده یی خانه یی را آتش بزنند، بعد بیایند به جای آن که پشیمان شوند و در  خاموش کردن آن به هم مساعدت کنند، با هم بجنگند و این بگوید تو زدی، او بگوید تو زدی و بالاخره، خانه بسوزد» (اطلاعات, ۱۹بهمن۶۷ ).

روزنامه جمهوری اسلامی ۳۰بهمن ۶۷ در مقاله «اشتباه دیروز، اشتباه امروز» نوشت: «این روزها در همه محافل بحث بر اشتباه دهساله گذشته مسئولین کشور است... اشتباه امروز این است که بررسی اشتباه, ما را به اشتباه بزرگتری بکشاند... گناه را بر گردن بی گناهان و جان برکفان انداختن و دامن خود را پاک کردن و خدای نکرده زیر سوٌال بردن ولایت...»
آیت الله منتظری هم کارنامه دهساله رژیم را, که هشت سال آن در جنگی خانمان برانداز گذشت, یک اشتباه خواند و در سخنانی به مناسبت سالگرد  انقلاب ضدّسلطنتی گفت: «باید بفهمیم اشتباه کردیم. بگوییم ایملت ایران ما این جا اشتباه کردیم... مسئولین حساب کنند که ما در اول انقلاب چه داشتیم و حالا به کجا رسیدیم» (کیهان, ۲۳بهمن۶۷).
«ثمره خونها و شهادتها و ایثارها چه شد؟»وقتی دود و دم «جنگ تحمیلی» و «دفاع مقدس» فرونشست و طبل دجّالگریهای خمینی از صدا افتاد, تیغِ این سوٌال فراگیر چهره نشان داد که حاصل ۸سال جنگ ویرانگر، خرابی دهها شهر و هزاران روستا، یک میلیون کشته و چند میلیون معلول و آواره و صدها میلیارد دلار خسارت، چه بود و چرا جنگی که در همان هفتهٌ اول میتوانست پایان بگیرد، هشت سال، با وحشتبارترینشکل، بهطول انجامید؟

خمینی که خود عامل اصلی ادامه زیانبار این جنگ بود و بیش از همه به اثرات اجتماعی این پرسش آگاه بود, در پیام ۲۷تیرماه۶۷, تلاش کرد که از تاٌثیرات اجتماعی این پرسش جلوگیری کند: «ممکن است افرادی، آگاهانه یا از روی ناآگاهی، در میان مردم این مساٌله را مطرح نمایند که ثمرهٌ خونها و شهادتها و ایثارها چه شد؟»

خمینی بهاین سوٌال پاسخ نداد, اما وقتی آیت الله منتظری به میدان آمد و تمام رشته های ده ساله نظام را, یکجا, پنبه کرد و از «اشتباه دهساله» سخن گفت, تاب نیاورد و به میدان آمد و سه روز بعد از این سخنرانی، فتوای قتل سلمان رشدی، نویسنده انگلیسی کتاب «آیه های شیطانی» را صادر کرد و یک هفته بعد از آن, در سایهٌ موج جدیدی که این فتوا دامن زد، با یک «پیام مهم» خطاب به «روحانیون سراسر کشور و مدرّسین و طلاب حوزه ها» وارد میدان شد و به منتظری و مخالفان جنگ, یک جا، یورش برد و گفت: «در پایان افتخارآمیز جنگ تحمیلی... عده یی با ژست مقدّس مآبی چنان تیشه به  ریشه دین و انقلاب و نظام می زنند که گویی وظیفه یی غیر از این ندارند.
آیا درمقابل این افعیها نباید اتّحاد طلّاب عزیز حفظ شود؟... راستی اتّهام حلال کردن حرامها و  حرام کردن حلالها، اتّهام کشتن زنان آبستن و حِلّیت قمار و موسیقی از چه کسانی صادر می شود: از آدمهای لامذهب یا از مقدس نماهای متحجّر؟ فریاد تحریم نبرد با دشمنان خدا و به مسخره گرفتن فرهنگ شهادت و شهیدان و اظهار طعنه ها و کنایه ها نسبت به مشروعیت، کار کیست؟... مردم عزیز ایران باید مواظب باشند که دشمنان... با تبلیغات اذهان را نسبت به روحانیون متعهّد بدبین ننمایند. اولین وظیفه شرعی ـ الهی این است که اتّحاد و یکپارچگی طلاب و روحانیون انقلابی حفظ شود و گرنه شب تاریک در پیش است و بیم موج و  گردابی چنین هایل».

خمینی در این پیام، بازهم مانند گذشته، از جنگ بهعنوان «موهبت الهی» یاد کرد و آن را افتخارآمیز شمرد: «در جنگ پیروزی از آن ملت گردیده... هر روز ما در جنگ برکتی داشتهایم که در همه صحنه ها از آن بهره جسته ایم. ما انقلابمان را در جنگ به جهان صادر نموده ایم... ما در جنگ برای یک لحظه هم نادم و پشیمان از عملکرد خود نیستیم. نباید برای رضایت چند لیبرال خودفروخته، در اظهارنظرها و ابراز عقیده ها به گونه یی عمل کنیم که حزب الله عزیز احساس کند جمهوری اسلامی دارد از مواضع اصولیش عدول می کند».
هرچه می گذشت  جنگ چهره شوم تری به خود می گرفت. از این رو, چند سال بعد از «پیام مهم» خمینی, با وجود تاٌکید  او به این که «هر روز ما در جنگ برکتی داشتهایم که در همه صحنه ها از آن بهره جسته ایم», پسرش احمد, تلاش کرد مسئولیت ادامه جنگ را پس از فتح خرمشهر, از دامن قبای او بشوید و آن را به ریش و دامن رفسنجانی و دیگر سران نظام بچسباند.  وی در مصاحبه با «مسئولان انتشارات سپاه» در ۳۱شهریور۷۰ گفت: «در مقابل مسائل خرمشهر امام معتقد بودند که بهتر است جنگ تمام شود, امّا بالاخره مسئولین جنگ گفتند که ما باید تا کنار اروندرود برویم تا بتوانیم غرامت خودمان را از عـــراق بگیریم . امام اصلاً با این کار موافق نبودند و می گفتند اگر بناست که شما جنگ را ادامه دهید بدانید که اگر این جنگ با این وضعی که شما دارید ادامه یابد و شما موفق نشوید دیگر این جنگ تمام شدنی نیست و ما باید این جنگ را تا نقطه یی خاص ادامه بدهیم و الآن هم که قضیه فتح خرمشــــــــــهر پیش آمده بهترین موقع برای پایان جنگ است» (این مصاحبه چندسال بعد در روزنامه «جمهوری اسلامی» ۱۴فروردین ۷۴ منتشر شد).
کدام غرامت؟بعد از  فتح خرمشهر در سوم خرداد۶۱ و عقب نشینی نیروهای نظامی عراقی به پشت مرزهای بین المللی, هرگونه تلاش برای ادامه جنگ, و جلوگیری از صلحی که کاملاً در دسترس بود, عملی عمیقاً ضدملی و ضدمردمی به شمار می آمد. اما خمینی و همه سرکردگان رژیمش, که فتح کل کشور عراق را در چشم اندازی بسیار نزدیک می دیدند, حاضر به صلح نشدند و جنگ را ادامه دادند.

رفسنجانی برای این که ادامه جنگ را بعد از فتح خرمشهر مشروع جلوه دهد, ادعا کرده بود که پیشنهاد پرداخت غرامت پس از فتح خرمشهر شایعه یی بیش نبوده است.  وبلاگ «حقیقت نیوز», در ۲۳ اکتبر ۲۰۱۰ در پاسخ به این ادّعا نوشت: «این سخن این پیامد را دارد که پایان دادن به جنگ در آن زمان ممکن نبود و اتّهام شش سال ادامه‌ جنگی بی‌سرانجام به سران نظام کاری درست نیست و جنگ در آن زمان که باید تمام می‌شد، پایان یافت. برای بُطلان این ادّعا می ‌توان به دو نکته اشاره کرد:
 ۱- دریافت خسارت نه تنها پس از فتح خرّمشهر بلکه پیش از آن و چند ماه پس از آغاز جنگ نیز ممکن بوده است. در این صورت ضررهای جنگ به کمترین مقدار ممکن کاسته می‌شد. کشورهای نفت‌خیز منطقه پیشنهادی شصت میلیارد دلاری به همراه عقب ‌نشینی عراق از خاک ایران (که شامل خرّمشهر هم می‌شد) به پشت مرزهای موافقتنامه ۱۹۷۵ الجزایر ارائه کردند. رجوع به خاطرات هاشمی رفسنجانی بهترین دلیل است:
 الف. پیشنهاد سران جنبش عدم تعهّد: «با آقای رجایی درباره پیشنهاد صلح غیرمتعهّدها صحبت کردیم. پیشنهاد ایجاد منطقه غیرنظامی در خاک ایران همراه با خروج نیروهای عراقی داده‌اند. بعضی نظامی ‌ها و آقای بنی‌صدر حاضرند با تعدیلی آن را بپذیرند.» (علی اکبر هاشمی رفسنجانی، عبور از بحران، یادداشتهای روزانه، ۲۱ اردیبهشت ۱۳۶۰)
ب. پیشنهاد اولاف پالمه، معاون دبیرکل سازمان ملل: «دیشب در جلسات شورای عالی دفاع شرکت کردم. گزارش جبهه‌ها و بحث درباره پیشنهادات پالمه بود. خروج عراقیها را از خاک ایران پذیرفته، مذاکره درباره مرزها من‌جمله اروندرود می‌خواهد و حضور نیروهای ناظران بین‌المللی در مرزها و پرداخت غرایم جنگی به دو طرف از طرف دولتهای داوطلب» (همان، ص ۴۹۶)
 ج. پیام فرمانده نیروی دریایی وقت، ناخدا بهرام افضلی از سوی وابسته نظامی ایتالیا: «ظهر و عصر ملاقاتهایی داشتم. ناخدا افضلی آمد و راجع به مین‌ گذاری و مین ‌روبی توضیحاتی داد. او اطلاع داد که وابسته نظامی ایتالیا گفته کشورهای نفت‌خیز منطقه مایلند ۶۰ میلیارد دلار خسارت جنگ را از طرف صدّام به ایران بدهند.» (همان، ص ۵۰۰).
حال زار خمینیدر آغاز ریاست جمهوری خاتمی  و سپری شدن ۹سال از آتش بس, نشریه «شلمچه», ارگان «انصار حزب الله», یکی از سخنرانیهای منتشرنشده عبدالله نوری, وزیر کشور دولت خاتمی را به چاپ رساند. نوری در این سخنرانی حال زار خمینی را پس از نوشیدن جام زهر قطعنامه آتش بس چنین بازگو می کند: «...هشت‌سال امام فرمودند: صلح بین اسلام و کفر معنی ندارد؛  ۸‌سال امام صدا زد ”جنگ، جنگ تا پیروزی“ ـ ”جنگ، جنگ تا رفع فتنه از عالم“؛ ۸‌سال امام صدا زد ”صدّام باید برود“؛  ۸‌سال امام این‌جوری شعار دادند، امّا بعد امر دایر شد بین این‌که اسلام (=نظام ولایت فقیه) بماند یا این‌که شعار امام و به‌ اصطلاح پرستیژ امام بماند. شجاعت از این بالاتر؟، آزمایش از این بالاتر؟ امتحان خدایی از این بالاتر؟ امام می‌ توانست زیر‌بار این قطعنامه نرود و تا آخرین نفسش شعار خودش را بدهد، اما بعدش بزرگترین گرفتاری را برای ما بگذارد ...جنگ به یک نقطه حسّاسی رسیده بود که دیگر کاربردی نداشتیم مضافاً‌ این‌که اگر بعداز امام ما می‌ خواستیم صلح کنیم این ادّعا را می‌ کردید که تا امام بود جرأت نکردید، حالا که امام سر بر تُراب (=خاک) گذاشته شما شروع کردید…

امام در یک نیمه‌شب قلم به‌ دست گرفت و  آن جملات عجیب را نوشت و فرمود که در این ۸‌سال هرچه شعار دادم پس می ‌گیرم، اگر آبرویی داشتم با خدا معامله کردم، و این قطعنامه را پذیرفتن سخت بود برایم، تلخ بود برایم، اما کاسهٌ زهر بود سرکشیدم...».

نوری در ادامه سخنانش می ‌گوید: «ایشان در حسینیه همین ‌طور نشسته بود و بر اثر تألّمات روحی نمی ‌توانست سخنرانی بکند. همین ‌طور نشسته بود با چشمانی پر از اشک، خدا شاهد است عجیب دلم سوخت... بعد از قطعنامه ما به ‌هیچ‌ وجه خنده امام رادیگر ندیدیم...

 یک پیرزنی آن ‌جا بود به ‌نام فاطمه, که خدمتکار اتاق امام بود، ایشان آمد گفت حاج‌احمد‌آقا، آقا دارند گریه می کنند. گفتم آقا؟ گفت: بله. کسی گریه آقا را ندیده بود.  اجازه نمی‌ داد کسی گریه ‌اش را ببیند، حالا چطوری فاطمه فهمیده؟! من بلند شدم رفتم داخل اتاق دیدم آقا پشت به ‌در، رو‌ به‌دیوار، نشسته و شانه‌هایش (از گریه) ‌تکان می‌ خورد، رفتم شروع کردم با طاقچه ور‌رفتن که آقا صندلیش را برگردانَد و گریه نکند. دیدم نه توی حال خودش است. وقتی نشد رفتم علی کوچولو را که خیلی دوست داشت بیاورم. علی که آمد آقا صندلی را برگرداند، ولی باز هم گریه می‌ کرد… علی که کارساز نشد که امام آرام بگیرند چون خیلی برای والده احترام قائل بود، احمد حاج ‌خانم را آورد. امام گفت احمد این چه کارهایی است که می ‌کنی؟ دلم درد می ‌کند می ‌خواهم گریه کنم، این‌که راه علاجی جز اشک ندارد، تو یا مادرت را می ‌آوری یا علی را می ‌آوری، دیگر بعد ‌از اینها چه کسی را می‌ خواهی بیاوری؟ برو سراغ کارت, رهایم کن به‌ حال خودم...»  
 ـ اگر جنگ تا به آخر «مشروع» بود و قابل دفاع, دیگر چه نیازی بود به چنین, زارزار  گریستن و زانوی غم به بغل فشردن؟ این گونه بی قراری و بی تابی, آیا از دلهره قرارگرفتن دربرابر این پرسش همه گیر مردم نبود که: «ثمره خونها و شهادتها و ایثارها چه شد؟»

راسیسم ، ناسیونالیسم ، دین / شاهکاری از احمد شاملو

 نوشته شده در به وسیله‌ی Boutimar
http://cafenadery.wordpress.com
بدون اغراق میتوان گفت ، شاملو در این شعر به سه معضل اساسی اشاره کرده است که میتوان ریشه اکثر جنگهای خونین و برادر کشی های جهان را به آنها مربوط دانست . راسیسم ، ناسیونالیسم ، دین . از جنگهای صلیبی گرفته تا به بردگی کشیدن سیاهان بدست سفید پوستان و جنگهای جهانی اول و دوم ، همه و همه از این سه عامل خارج نبوده اند .
افسانه ای از دوران قدیم منقول است که ، روزی حضرت نوح به همراه دو پسر خویش سام و حام بر روی عرشه کشتی خوابیده بوده که نگاه بادی وزیدن میگیرد و پوشش روی پای نوح را کنار میزند و عورت وی نمایان میشود . مردم با دیدن این صحنه شروع به خندیدن میکنند . سام ناراحت میشود و پارچه را به جای اول باز میگردند . اما حام که میبیند مردم از این صحنه خنده شان گرفته است ، باز پارچه را پس میزند . و باز مردم میخندند . این کار آنقدر ادامه پیدا میکند که نوح بیدار میشود . وقتی جریان را میفهمد ، بسیار عصبانی شده و حام را اینگونه نفرین میکند که : خداوند آسمان و زمین آب پشت تورا خشک گرداند ، و آنچه از تو و بعد از تو زائیده میشوند کنیز و غلام گردند . به همین دلیل است که فرزندان حام همگی سیاه پوستند و باید تا ابد به خاطر گناه پدرشان پست زندگی کنند و مجازات شوند . در یکی از بند های این شعر شاملو به این داستان اشاره میکند ، و این خود سندی است از ماهیت راسیسم و آنچه به مدت چند هزار سال به مردم آن روزگار رفته و نشان گر قدمت این تفکر ضد بشریست .
غوغا بر سر چيست؟
بىرنگان رنگيان را به بردگى مىخوانند
مىگويند: به شهادت صريح سندى عتيق
نيم روزى در زمان هاى از ياد رفته
بازماندگان توفان بزرگ را بر عرشه كشتى
به نمايش شرمگاه پدر مشترك مان
از خنده بىتاب كرديد
حاليا عارفانه به كيفر خويش تن در دهيد!
غوغا بر سر چيست؟
بيكارگان هر گروه كنايتى ظريف را به نيش خنجر
گرد بر گرد خويش
خطى بر خاك كشيده بودند
كه اينك قلمروى مقدس ما!
و كنون را بر سر يكديگر تاخته اند
كه پيروزمند مقدس تر است!
چرا كه اين برسختن را ميزانى ديگر به دست نيست
هياهو از اينجاست!
جنگاوران خسته شمشير در يكديگر نهاده اند تا حق كه راست!
غوغا بر سر چيست؟
ظلمت پوشانى از اعماق برآمده اند كه مجريان فرمان خداييم
شمشيرى بىدسته را در مرز تباهى و انسان نشانده اند
و بر سفره يى مشكوك جهان را به ساده ترين لقمه يى بخش كرده اند
ما و دوزخيان!
فرمان خدايم!
فرمان خدا چيست؟ خدا!!! 
نوشته شده در به وسیله‌ی Boutimar  
http://cafenadery.wordpress.com/

روزي كه "ای ایران" ميهني‌ترين سرود ملي جهان شد .



٢٩بهمن‌ماه ١٣٣٢ خورشيدي
روزي كه "ای ایران" ميهني‌ترين سرود ملي جهان شد
.


ميترا دهموبد: درست ٥٦ سال پيش در چنين روزهایی، سرود «اي‌ايران»، ميهني‌ترين و مهيج‌ترين سرود ملي، اعلام شد. ٢٩ بهمن‌ماه ١٣٣٢ خورشيدي، در چهارمين روز از نشست فراملي(:بين‌المللي) كارشناسان سرودهاي ملي در وين(پايتخت اتريش)، پس از گفت‌و‌گوهاي بسيار، كارشناسان و متخصصان، در بيانيه‌ي پاياني خود، سرود «اي ايران» را از نظردرونمايه و آهنگ، ميهني‌ترين و مهيج‌ترين سرود ملي، اعلام كردند.
ناخودآگاه دست بر سينه مي‌گذارم، مي‌ايستم و بلند بلند اي‌ايران را همراه با همه مي‌ خوانم، از تلوزيون و راديو پخش شود يا در همايش و سمينار باشد و يا حتا اگر بر تكه‌اي كاغذ باشد كه در دست گرفته‌ام، تفاوتي ندارد، مي‌ايستم و با همان احساسي آن‌را زمزمه مي‌كنم، كه نخستين‌بار پس از شنيدنش، تكرارش كردم.
مي‌دانم كه شما هم همين احساس را داريد، همان‌گونه كه كارشناساني كه سال ٣٢ از سراسر جهان در وين گرد هم آمده بودند و سرودهاي بسياري را از جاي‌جاي اين جهان پهناور، گوش داده بودند، چنين احساسي داشتند، نمي‌دانم شايد آنها هم دست بر سينه گذاشته و ايستاده بودند، شايد هم تلاش كرده بودند كه آن‌را به زبان فارسي زمزمه كنند.
به هر روي اين داستان هنوز هم ادامه دارد، حسين گل‌گلاب، سراينده‌ي اين سرود است و «روح‌الله خالقي» آهنگسازش. زماني كه اين سرود، سروده شد و آهنگ‌گذاري شد، ايراني دلش از دست بيگانگان پر بود.
به زبان آن‌روزها، ايران پر از اجنبي بود، جنگ جهاني دوم بود و سربازان ريز و درشت انگليسي و روسي نه تنها حرمت زنان و مردان ايراني را شكسته بودند، كه حرمت خاك ايران را نيز، زير پا گذاشته بودند.
هما گل‌گلاب،‌ دختر حسين گل‌گلاب است، تنها كسي كه از خانواده‌ي گل‌گلاب در دسترس بود تا از او درباره‌ي حسين‌گل‌گلاب بپرسيم و او گفت:‌ «پدر عاشق ايران بود.»
هما گفت: «همه‌ي اينها به ژنتيك افراد بازمي‌گردد، او با همه‌ي وجودش با تك‌تك سلول‌هاي بدنش، ايران را دوست داشت و غم و اندوه اين خاك و مردمانش، غصه و اندوه او هم بود.»

هما گل گلاب، پزشك داروساز است، دوره‌ي درس و كتابش را در ژنو و در آمريكا گذرانده، اما ايران آن جايي است كه او از كودكي دوست داشته به آن خدمت كند و البته كه اين كار راهم كرده است. او يكي از ١٥ تن از نخستين هموندان هيات علمي دانشگاه تهران است.
هما گفت: پدر عاشق ايران، گل و گياهانش و كوه و در و دشتش بود. همه‌ي روزهاي تعطيل را كت و كلاه مي‌كرديم و مي‌زديم به كوه. از بالاي كوه آدم عاشق‌تر است. حتما همه‌ي آنهايي كه جاي‌جاي ايران را از فراي كوه‌هاي كوتاه و بلندش ديده‌اند، مي‌دانند كه عاشقي كه از بلندي‌ها به عشقش نگاه مي‌كند، چه حسي دارد.



هما گل‌گلاب روبه‌رويم نشسته بود و داشت از پدرش مي‌گفت و من شيفته‌ي خانه‌اي بودم كه پر بود از گل و گلدان. همه جاي اين خانه سبز بود و هما گل‌گلاب، همچون سيبي بود كه از ميانه به دو نيم كرده باشند، هما خيلي شبيه پدرش بود.
حسين گل‌گلاب، استاد گياه‌شناسي دارالفنون، دبيرستان نظام و دانشكده‌ي پزشكي بود. تا سال ١٣٠٧ خورشيدي دوازده جلد كتاب در رشته‌ي علوم طبيعي نوشت بنابراين به نظرم پر بيراه نيست كه خانه‌ي دخترش هم همچون خانه‌ي قديمي‌خودش پر از گل و گلدان باشد.
هما گفت: خانه‌مان يك خانه‌ي قديمي‌مان، به تمام معنا، ايراني بود با يك حياط بزرگ كه پر از گل بود و درخت، آن‌هم از گونه‌هاي نايابش، از گونه‌هايي كه بيشترشان تنها ويژه‌ي ايران است و اين آب و خاك.



آپارتمان هما خيلي بزرگ نبود اما گلدان‌هاي سبزي كه از در و ديوار آويزان بود، آنچنان بودند كه آپارتمان بودن اين خانه، به چشم نمي‌آمد. هما گفته بود كه عشق به ايران ژنتيكي است و من با وجود اين‌همه سبزينه، فهميدم كه عشق به گياهان هم ژنتيكي است.
اين آپارتمان كوچك يك بالكن كوچك هم داشت پر از گلدان و گياه و البته يك‌عالمه سي‌دي كه از نخ آويزان بود و به هر جنبش بادي تكان مي‌خورد و برق مي‌زد. از همان آغاز مي‌خواستم بدانم داستان اين سي‌دي‌ها چيست اما تا پايان گفت‌و‌گو دندان روي جگر گذاشتم تا اين‌كه سرانجام فهميدم كه اينها آنجا آويزان شده‌اند تا پرنده‌ها كاري به سبزي‌هاي تره‌و شاهي و گلدان‌‌هاي گل هما خانم نداشته باشند.
هما گفت: من ايران را دوست دارم و همچون همه‌ي ايراني‌ها اين هوا و جو را دوست دارم. اينها باعث زندگي من است.



هما گفت: پدرم گياه "پرسياوشان" را فراي همه‌ي گياهاني كه پرورش مي‌داد، دوست داشت.
هميشه در دفتر كارش، روي ميزش، همان‌جايي كه پر بود از دفتر و كتاب و نوشته، يك گلدان پر سياوشان داشت، سبز سبز.
هما خودش هم دو سه تا گلدان پر سياوشان دارد. يكي را درون آشپزخانه گذاشته. از او خواستيم تا به گلدان آب بدهد تا از او و اين گلدان سبز، عكس بگيريم. هنگامي كه داشت به گلدان آب مي‌داد، آنچنان با احساس بود كه يك لحظه خواستم تا به جاي پرسياوشان توي آن گلدان باشم.



هما گفت: بابا در دارالفنون درس خوانده‌بود، ديپلم گرفته بود و در دارالفنون تدريس مي‌كرد. ليسانس حقوق و علوم سياسي هم داشت و همچنان در دارالفنون آموزگار بود. بعدها دكتراي علوم گرفت، معاون دانشكده‌ي پزشكي بود، هموند انجمن موسيقي ايران و در كنار همه‌ي اينها يك ايراني بود كه ايران را بي‌چون و چرا دوست داشت.


هما گل‌گلاب گفت: هميشه سر خاك بابا كه مي‌رويم پيش از هركاري سرود اي ايران را مي‌خوانيم. بابا با اي‌ايران تا هميشه زنده و ماندگار است.
هما، لحظه‌اي‌ سكوت كرد و گفت: گفتم كه بابا عاشق ايران بود و همين عشق او و سروده‌‌اش را جاويد كرده است همچون روح‌الله خالقي كه آهنگ‌ساز اي ايران بود و استاد بنان كه خواننده‌ي اين سرود بود.



هما سروده‌‌ي اي ايران به خط حسين گل‌گلاب نشانمان داد، دست‌نوشته‌اي كه از نگاه من يك گوهر است. سروده‌ي آذرآبادگان هم بود.
هما،برايمان از حسين گل‌گلاب عكسي را آورد كه خودش خيلي دوست داشت و آن را در كنار دست‌‌نوشته‌هاي پدرش گذاشت، دست‌نوشته‌هايي كه حسين گل‌گلاب در آن، با سال و روز تولدش آغاز كرده و چنين نوشته است: "تولدم در ١٧ربيع‌الاول ١٣١٤ هجري قمري در تهران اتفاق افتاد ولي در سجل‌احوالم كه چندسالي بعد گرفته شده، ١٢٧٤ هجري شمسي نوشته شده كه مقارن ١٣١٢ قمري مي‌شود يعني دو سال اضافه نوشته‌اند."
اين دست‌نوشته‌ها ادامه داشت و حسين گل‌گلاب در اين چند رويه(:صفحه)، كم و بيش كارهايش را نوشته بود.
حسين گل‌گلاب با موسيقي آشنا بود و آشنايي بيشترش با بنياد مدرسه‌ي موسيقي وزيري كه كلنل علينقي وزيري، بنيان‌گذارش بود، آغاز شد. استاد روح‌الله خالقي كه ساخت آهنگ بسياري از سرود‌ه‌هاي گل‌گلاب را انجام مي‌داد، در خاطراتش مي‌نويسد: «تصور نمي‌شد يك مرد عالم فيزيك‌دان و شيمي و رياضي‌‌دان و نبات‌شناس و سنگ‌شناس، شعر هم بگويد! استعداد فوق‌العاده‌اي داشت.»



هما ما را به درون اتاقی برد که پر بود از کتاب. اشاره ای کرد و گفت: "بسیاری از اين كتاب‌ها مال پدر است. هنوز هم چيزهايزيادي از پدر مي‌شود از لابه‌لاي اين كتاب‌ها بيرون آورد."
هما گفت: "بابا، هموند و زماني سردبير فرهنگستان زبان بود و واژه‌هاي بسياري را جايگزين واژه‌هاي وارداتي علوم طبيعي كرد. لابه‌لاي كتاب‌هاي كتابخانه، پر است از برگه‌هايي كه واژه‌هاي فارسي جايگزين واژه‌هاي بيگانه شده‌است.، بابا عاشق ايران بود و مي‌خواست ايراني تا هميشه ايراني بماند با فرهنگ، زبان و سنت‌هاي ويژه‌ي ايراني.



عكس سمت راست، عكسي از مهدي مصور الملك است، پدر حسين گل‌گلاب. در عكس دومي نيز حسين گل‌گلاب را مي‌توانيد در نوجواني ببينيد، سمت چپ و در كنار خواهرش نشسته است.


هما گل‌گلاب، درون همان اتاقي كه پر از كتاب بود، يك رايانه داشت، روشن كرد، پشتش نشست و يك‌سري چيزها را نشانمان داد. هما عكسي از آرامگاه حسين گل‌گلاب را نشان داد و گفت:"پیدا کردن آرامگاه بابا چندان سخت نیست، روي آرامگاهش نوشته‌ايم: اي ايران اي مرز پر گهر.


ساعت ٣ پسين رفته‌بوديم به خانه‌ي دختر حسين گل‌گلاب. نزديك به ٣ساعت و نيم درباره‌ي خودش و پدرش به گفت‌و‌گو نشستيم، هنگامي كه داشت بدرقه‌مان مي‌كرد، همان لبخندي را بر لب داشت كه به هنگام ورود با آن، روبه‌رو شده بوديم.
سرمان را به زير انداختيم و راهي شديم ولي امروز كه اين مطلب را نوشتم به ياد آن گفت‌و‌گو كه همه‌اش پيرامون ايران و منش ايراني و سرود اي‌ايران بود، با خودم گفتم امروز چه روز خجسته‌اي است، امروز روز اي‌ايران است، روزي كه بايد بايستيم، دست بر سينه بگذاريم و بخوانيم:
اي ايران، اي مرز پرگهر/اي خاكت سرچشمه‌ي هنر/
دور از تو انديشه‌ي بدان/ پاينده ماني و جاودان/
اي دشمن ار تو سنگ خاره‌اي من آهنم/جان من فداي خاك پاك ميهنم/
مهر تو چون شد پيشه‌ام/ دور از تو نيست انديشه‌ام/
در راه تو كي ارزشي دارد اين جان ما/ پاينده باد خاك ايران ما/
سنگ كوهت در و گوهر است/خاك دشتت بهتر از زر است/
مهرت از دل كي برون كنم/برگو بي‌مهر تو چون كنم/
تا گردش زمين و دور آسمان به پاست/نور ايزدي هميشه رهنماي ماست/
مهر تو چون شد پيشه‌ام/ دور از تو نيست انديشه‌ام/
در راه تو كي ارزشي دارد اين جان ما/ پاينده باد خاك ايران ما/