نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۴ فروردین ۶, پنجشنبه

راديو ندا : '' من آزادي نمي خواهم '' شعري از رسول بداقي، معلم زنداني

راديو ندا : '' من آزادي نمي خواهم '' شعري از رسول بداقي، معلم زنداني

شعر '' من آزادي نمي خواهم '' از رسول بداقي، معلم در بند در زندان گوهردشت.

تا سیاست بازان بی اخلاق
از برای لقمه ای نان
آبروها را گروگان برده اند،
من آزادی نمی خواهم. ...


خشایار دیهیمی به «مصاف مستقیم» خامنه‌ای رفت: نمی‌توانم شاهد بدبختی مردم به خاطر هوا و هوس تو باشم

خشایار دیهیمی به «مصاف مستقیم» خامنه‌ای رفت: نمی‌توانم شاهد بدبختی مردم به خاطر هوا و هوس تو باشم


«آقای خامنه‌ای! تا کنون با نوکرانت و مزدورانت حرف زده‌ام. و شاید خیال کرده‌ای که شهامت حرف زدن مستقیم با تو را ندارم. کور خوانده‌ای. شهروند نمی‌ترسد. تازه به آن خدایی که خدای من است قسم می‌خورم که حتی به فکر عاقبت تو هم هستم. نمی‌توانی و نباید آمال هفتاد میلیون نفر را به پای غرور و کین‌توزی شخصی‌ات قربانی کنی. من از خارج از کشور نمی‌نویسم. من همین‌جایم. در محضر مزدورانت. اما با همه‌ی اعتدالم و دندان به جگر فشردنم، دیگر نمی‌توانم شاهد بدبختی مردم به خاطر هوا و هوس تو باشم. من برانداز نیستم. تو براندازی. تو نوکری. من آزاده‌ام. مزدورانت را بفرست. زیر شکنجه می‌میرم. اگر قانون سرت می‌شود من تو را به محکمه می‌خوانم. تا از محکمه کی سر بلند آید بیرون. نمی‌توانم دیگر این همه خفت و دروغ را تحمل کنم. مرد میدانی اگر، بیا. وگرنه‌‌ همان مزدورانت را بفرست سراغ من هم. فرزندان پاک‌اندیشم در بندند. چه باک.. یکی به آن‌ها اضافه کن. گرچه پیرم و دوام نمی‌آورم اما سخنم باید با عملم یکی باشد. جز خیر و صلاح مردم نخواستم و فرای قانون سخنی نگفتم.. به خلاف تو. نام و نشانم معلوم و منتظر مزدورانت… والسلام»

این نویسنده‌ی ۶۰ ساله پیش‌تر نیز در مهرماه گذشته در نامه‌ی سرگشاده‌ی دیگری خطاب به صادق لاریجانی، رییس قوه قضاییه جمهوری اسلامی، به سخنان تهدیدآمیز او درباره‌ی رسانه‌هایی که فساد را پیگیری می‌کنند، واکنش نشان داده بود.

خشایار دیهیمی در بخشی از آن نامه نوشته بود: «تو تهدید هم می‌کنی؟ از تو بزرگ‌تر‌هایش در طول تاریخ، لاف‌های بزرگ‌تر زده‌اند. اما عاقبت‌شان را دیده‌ایم. من از قانون سخن می‌گویم. از‌‌ همان چیز فراموش شده در این مملکت. اگر راست می‌گویی به قانون و به همین گزافه‌گویی‌ات عمل کن. من تو را به دادگاه تحت امرت به حکم قانون اساسی فرا می‌خوانم. بیا در دادگاهی علنی حاضر شو و به اتهاماتی که یک شهروند یک‌-لا-قبا متوجه تو می‌داند جواب بده. وگرنه من که می‌دانم تو کهریزک‌ها داری. گمان مبر که شهامت مدنی مرده است. نه از تو می‌ترسم نه از لاف و گزافت.»
پیشنهاد رهبری خاتمی!
شهباز نخعی

 
بیشترین مواد اولیه تشکیل دهنده موجودیت حکومت آخوندی توهم است.  توهمی که درطول سال های تبعید در ذهن کینه توز و انتقامجوی آیت الله خمینی به صورت "نمایندگی خدا بر روی زمین" و در قالب "ولایت فقیه" – که بعد به "ولایت مطلقه فقیه" تبدیل شد –شکل گرفت، درجریان خیزش مردمی و ضد استبدادی سال 1357 به دستیاری بیگانگان –ازجمله در نشست گوادلوپ – به انحراف کشیده شد و در همه پرسی 12 فروردین 1358، بدون آن که کیفیت و ماهیت آن برای مردم روشن باشد، مهر مشروعیت و قانون بر آن خورد.
 
توهمی که جنگ تهاجمی و تجاوزگرانه صدام حسین را به جای آن که 19 ماه پس از آغاز، درپی بازپس گیری خرمشهر و بیرون راندن  دشمن متجاوز از خاک ایران با  سربلندی و دریافت خسارت و غرامت جنگی پایان بخشد، با شعارهای توهم آمیزی چون "راه قدس از کربلا می گذرد" و "جنگ جنگ تا رفع فتنه از عالم" 8 سال به درازا کشاند و صدهاهزار کشته و بیش از یک میلیون مجروح و معلول و مفقود و اسیر به جا گذاشت.  توهمی که سید علی خامنه ای اهل شعر و موسیقی را به دیوی هراسناک و جنایتکار بدل ساخته که رأی و نظر خود را بر برآیند نظر نزدیک به80 میلیون ایرانی ارجح می داند.
 
دستگاه عریض و طویل اطلاعاتی- امنیتی نظام ولایت مطلقه فقیه – که همانند رهبری و قوه قضاییه آن باید تحت امر یک آخوند باشد – نیز از این توهم زدگی بری نیست.  درسال های اخیر، وزیران اطلاعات و امنیت نظام بیش از یک بار درباره نیرومند – و حتی نیرومندترین در دنیا – بودن این دستگاه لاف زده اند که می توان آن را برای مصرف داخلی و انداختن ترس در دل مردم دانست.  اما، آنچه که این توهم نیرومندی را به وجود آورده، بیش از آن که قدرت و اقتدار واقعی باشد، ناشی از بافت و ساختار چهل تکه این دستگاه جبار و ستمگر است.  چهل تکه ای که هرپاره از آن، بدون رعایت تناسب جنس و رنگ، از یک گوشه از دنیا، بشتر از دستگاه های مخوف اطلاعاتی – امنیتی نظام های پوسیده استبدادی مانند اتحاد جماهیر شوروی آلمان شرقی، رومانی، کره شمالی و... به عاریت گرفته و کنار  هم چسبانده شده است.  یکی از این تکه ها، که در عملکرد بسیاری از دستگاه های اطلاعاتی و امنیتی نظام های استبدادی مشترک است، شبیه سازی است. 
دراین شیوه، دستگاه اطلاعاتی – امنیتی برای آن که روی مخالفان و مبارزان قدرت حاکم کنترل داشته باشد، دست به ساخت مخالف و مبارز بدلی می زند و با تمهیداتی آنها را در صف مخالفان و مبارزان واقعی نفوذ می دهد و حتی برایشان درمیان عامه مردم محبوبیت کسب می کد تا در زمان مناسب از آنها به سود مقاصد خود بهره ببرد.  نگاهی به طیف اپوزیسیون صادراتی حکومت آخوندی که عملا بر عرصه رسانه ای برون مرزی – و به ویژه رسانه های فارسی زبان بیگانه – چیرگی یافته اند، به خوبی نشانگر چند و چون شگرد شبیه سازی است.  دراین شیوه، فرد به ظاهر مخالف و مبارز الزاما مزدور و جیره خوار دستگاه اطلاعاتی – امنیتی نیست، بلکه این دستگاه با اشراف به خلق و خو و ذهنیت وی و کنش و واکنش هایش می تواند به بهره برداری مورد نظر خود دست یابد.
 
کمتر کسی است که محمد نوری زاد را نشناسد و تحت تأثیر جسارت، شهامت و صراحت او قرارنگرفته باشد.  او که تا چندسال پیش در زمره ذوب شدگان در ولایت و مریدان رهبر بود، پس از اقامتی چند هفته ای در زندان و برخورداری از عطوفت اسلامی بازپرسان و بازجویان به سلک مخالفان نظام و رهبری پیوست و ازجمله با نوشتن نامه های متعدد – که شمار آنها به 32 رسیده – خطاب به رهبر و کارهایی دیگر مانند بوسیدن پای کودک بهایی و سفر به استان ها و... به شهرتی فراگیر دست یافت.
 
آخرین نامه وی خطاب به رهبر، که در تاریخ 28 اسفند 1393 منتشرشده، نمادی از زبانزد "قسم حضرت عباس و دم خروس" است.  دراین نامه دور و دراز که شامل 23 بند و  یک موخره است، محمد نوری زاد به روشنی ذهنیت و چند و چون نظر خود نسبت به نظام ولایت مطلقه فقیه را به نمایش می گذارد.  در این نامه که عنوان "زهر که نه، شربت سربکشید" دارد، نویسنده ابتدا جامعه را به"منتقدان واقع بین"، که خودش در شمار آنها است، و "متنفران پرسه زن در آسمان آرمان ها" تقسیم می کند و می نویسد: «من شخصا با این متنفران مخالفم.  چرا که این همه تنفر، اگر با پدیده های واقعی همسنگ نباشد، مثل موریانه پیکره روانی جامعه را می جود.  مردمان متنفر، نه برزمین واقعیت ها، که در آسمان آرمان های خود پرسه می زنند.  این مردمان ازهمه فوت و فن مخالفت، تنها تنفرش را آراسته اند.  تنفر را هم در زرورقی از ترس – آنهم در لایه های پنهان درون خود – پیچیده اند.  واقعیت می گوید: شما – رهبر – با تماشای اعتراض مردم، هرگز چون [محمد رضا] شاه پهلوی به گوشه ای از دنیا نخواهید خزید و مردم را به خواست های قانونی شان وانخواهید سپرد.  واقعیت دیگر می گوید: شما به همین سادگی ها دست از دسته ی قدرت نخواهید کشید و برای بقای خود – اگر لازم باشد – پای بر خون مخالفان خود خواهید نهاد».  محمد نوری زاد این "واقعیت" های مرعوب کننده و هراس انگیز را در زمانی به مردم یادآوری و درواقع القاء می کند که موریانه های فساد، دزدی، اختلاس، چپاول، ندانم کاری های مدیریتی کلان و به ویژه خود کرده های بی تدبیر "رهبر" چنان پایه های نظام را سست کرده و ازبین برده که فروپاشی کامل آن تنها درگرو یک خیزش همگانی مردم است.
 
از میان این"خود کرده های بی تدبیر"، می توان از سیاست – یا بی سیاستی – خارجی دشمن تراش مقام معظم رهبری نام برد که نوری زاد خود نیز به آن اذعان دارد و می گوید که قدرت های جهانی درصدد حذف رهبری در آینده سیاسی ایران هستند: «این سیگنال های جهانی برای حذف رهبری در ایران واقعیتی است که هست و انکارش نمی شود کرد».
 
با این حال، نویسنده برشیوه مرعوب کردن مردم پافشاری می کند: «مردمان متنفر براین آرزویند که شما و کل نظام – همینجوری – از قدرت کنار روید و حتی محاکمه و اعدام و ریز ریز شوید.  واقعیت اما می گوید: شما برای ماندن حتما ایران را مثل سوریه شخم خواهید زد و هزار هزار از مردم بی دفاع و معترض را به دم گلوله های پاسداران و بسیجیان خود خواهید سپرد».  نوری زاد خودش هم حس می کند که دم خروس مرعوب سازی و هراس برانگیزی بدجوری از نوشته اش بیرون می زند.  ازاین رو، پیشدستی می کند که: «با انتشار این نامه، مردمان متنفر به سمت من خیز برخواهند داشت و مرا درشمار عملگان نظام جای خواهند داد.  باکی نیست.  گمان مردمان متنفر بر آسمان آرمان های دست نیافتنی است و گمان من بر زمین واقعیت ها، آنها رهایی از آخوند را با هربلایی برسر ایران و ایرانی می خواهند، و من رهایی ایران و ایرانیان را – اگرچه با تحمل آخوند –خواهانم».  دراین فراز، اگرچه نوری زاد با صراحت اعلام می کند که خواهان چیست، اما توضیح نمی دهد که اولا چرا رهایی از دست آخوند جزء "آرمان های دست نیافتنی" است و دوما این که چگونه می توان بر"رهایی ایران و ایرانیان – اگرچه با تحمل آخوند – " که در واقع چیزی جز تحمل و پذیرش تداوم وضعیت اسارت بار کنونی نیست، نام "رهایی" داد؟!
 
فراز بعدی، بیش از آن که امید رهایی برای مردم باشد، قوت قلب برای آخوندهای حاکم است: «شما اگر به پیشنهاد من تن دردهید، به چشم خود خواهید دید که: آخوندها از احترامی درخور برخوردار خواهند شد.  حوزه ها و امام جمعه ها و نمایندگان رهبری سرجایشان خواهند ماند. مگرنه این که شما نگران بساط اینان اید؟ ما برقراری بساط همه اینان را برایتان تضمین می کنیم»!
 
این "ما"ی"تضمین کننده" که معلوم نیست خودش را چه کسی تضمین می کند، چگونه می خواهد این کار را انجام دهد؟  با پذیرش پیشنهاد محمد نوری زاد: «پیش از آن که به آن سوی این دنیا کوچ کنید [می خواهد بگوید مرگ به سراغتان بیاید]، رهبر بعدی را از دل مجلس خبرگان بیرون بکشید.  فرمول این بیرون کشیدن را خود بلدید.  به یک سخن شما و یک تشر شما کارهای نشدنی سامان می گیرد... بیایید و اسم سید محمد خاتمی را از دل مجلس خبرگان خود بیرون بکشید برای رهبری»!
 
و پس از این پیشنهاد شگفت انگیز، نوری زاد می کوشد هرطورکه هست رهبر را به پذیرش پیشنهاد خود ترغیب کند: «رهبر بعد از شما اگر سیدمحمد خاتمی باشد، چرخ های خارج شده ی انسانی به ریل خود بازخواهد گشت»!
 
طبیعی است که معادله دوسو دارد و به فرض پذیرش رهبر، مردم که پیشتر بیچارگی شان زیر عنوان"واقعیت" به نمایش گذاشته شده نیز می باید به این امر رضایت دهند.  برای کسب این رضایت، به همان شگرد شناخته شده انتخاب بین بد و بدتر متوسل می شود: «سید محمد خاتمی، شخصیت آرمانی مردم ایران نیست.  وی، یک واقعیت است.  در خندقی که به اسم نظام اسلامی گرداگرد ایران حفر شده، و رهبر باید طبق موازین این نظام از میان آخوندها انتخاب شود، وی – سید محمد خاتمی – بهترین گزینه واقعی این سرزمین ملازده است»!
 
بنابر درک محمد نوری زاد از "واقعیت"، چنان که سرزمین ایران به جای"ملازده"، "طاعون زده" می بود – که چندان هم بدتر نیست -، مردم می بایست به جای جستجوی چاره و درمان درصدد یافتن نوع خوش خیم تری از بیماری برمی آمدند!
 
به نظر می آید که نوری زاد در درک "واقعیت" وجودی مردم "سرزمین ملازده" دچار خطا شده و یا به عمد می کوشد آن را دگرگون جلوه دهد.  تأکید او بر "واقعیت" ها کاذب است زیرا می پندارد که مردم ایران به چنان درماندگی و فرومایگی دچار شده اند که دربرابر سلطه سرکوبگرانه و جنایتکارانه حکومت آخوندی هیچ گزینه ای جز پذیرش"واقعیت" های او ندارند.  درحالی که، دلیل صبوری و بردباری مردم این است که به چشم خود می بینند که این نظام اهریمنی چنان درگرداب خودکرده های بی تدبیرش غرق شده که سرنوشتی جز فروپاشی و نابودی ندارد.
 
"واقعیت"مسلمی که نوری زاد نمی داند یا لاپوشانی می کند، این است که هیچ مستبدی – هرقدر هم که جنایتکار باشد – تاب ایستادگی دربرابر توفان اراده مردمی که درپی به دست آوردن آزادی و شأن انسانی خویش باشند را ندارد و بی تردید انداختن ترس در دل مردم به دستاویز "واقعیت"ها و تلاش برای واداشتن آنان به پذیرش پیشنهاد مضحکی مانند رهبری خاتمی در راستای خدمت به مردم نیست!
 
 
 
شهباز نخعی
5 فروردین 1394
 
 


منبع: پژواک ایران
دومین روز مراسم عزاداری 


وحید خراسانی

 









او امید رضا میر صیافی بود
مینا اسدی

 
می گردم...در خانه ...و در خیابان و هنوز "هفت سین"ام چیزی کم دارد. از دوست می پرسم ...از آشنا می پرسم...از... همه ی کسانی که عرق ریزان می دوند تا مباداسفره ی " هفت سین " شان چیزی کم داشته باشد .آنها هم نمیدانند ...همه گیج و مات و حیران به دنبال گمشده ای می گردند که در بساط عید پیدا نمی شود . سنبل؟...سمنو؟... سماق ؟ سبزه ؟...سیر؟...سکه ؟.سیب ؟ .. همه ی اینها را دارند اما باز هم سرگردان ،طول و عرض دکان ها را متر می کنند .بالا و پایین می روند. دوباره بر می گردند...قیمت همه چیز را می پرسند ... پولهایشان را می شمارند ...به خانه های سرشار از گل و روشنایی باز می گردند .می خورند ...می نوشند...هدیه می دهند...هدیه می گیرند ...می خندند ...قهقهه میزنند ...میرقصند ...درآغوش می کشند...عشقبازی می کنند ...جنگ و صلح شان ساعتی بیش نیست . هر چه بیشتر پیش می روند کمتر احساس رضایت می کنند.
اما من پس از مرگ امیدرضا- دو روز پیش از نو شدن سال- سفره ای نداشتم که روی آن هفت ،"سین "را ردیف کنم .پنج سال؟ کمتر یا بیشتر . امیدرضا برای من نام آشنایی نبود ...خودش از خودش برایم نوشت...من امید رضا میرصیافی هستم "نویسنده ی وبلاگ روزنگار.". و من با او آشنا شدم.سایه"سعیدی سیر جانی" او را می شناخت و می دانست که او به من نامه می نویسد و از او به خوبی یاد می کرد .در نوشته هایش مهربان بود و بی پیرایه. این آشنایی به درازا نکشید. وبلاگ نویس جوان زندانی شد به جرم توهین به رهبر.محکوم به دو سا ل حبس . بیست ونه اسفند سال هزار وسیصد و هشتاد و هفت -یک روز پیش از تحویل سال نو- در خیابان ها به دنبال آخرین "سین" هفت سین می گشتم که شنیدم امید رضای بیست و هشت ساله در زندان اوین در گذشته است متولد هزار و سیصدو پنجاه و نه، "نویسنده ی جوان " ،ساقه ای که هنوز سر برنکشیده بود.پیچیده در ملافه ای خونین ...علت مرگ: خودکشی با قرصهای آرامبخش! محل درگذشت:زندان اوین تاریخ مرگ: بیست وهشت اسفند و من سرگرم نوروز ، یک روز خبر را دیر تر شنیده بودم. یک روز بیشتر به دنبال "سین"ها دویده بودم. خبرنگاران بی مرز ،رژیم بی مغز را محکوم کرده بودند. جمجمه شکستگی داشت
وقتی جسد را می شستند هنوز از گوش سمت چپ خون بیرون می زد این ها را برادرش گفت که شاهد کفن و دفن بود . . دیگران چه گفتند و چه شنیدند نمی دانم،اما خودم را می دانم که جهان پیش چشمم تار شد ...به جنگل رفتم و ساعت ها گریستم.
سالها پس از آن سفره ای نچیدم و به دنبال نوروز ندویدم...چگونه می توانستند پسر جوانی را دو روز مانده به عید بکشند و عید مادری را به عزا بدل کنند؟این جانیان از کجا آمده اند که هیچ انتقاد و اعتراضی را بر نمی تابند و با هر بهانه ای مردم را به سیخ و میخ می کشند؟چندسال جنایت و چه اندازه رذیلت؟چقدرجنون...چقدر جنازه؟ چقدر خون ......امسال در سالگشت مرگ امیدرضا و در گیرودار نوروز،جوانان، به خانه ی من می آیند ...خانه ام را از گرد و غبار رفته ام...به گلها آب داده ام...پنجره ها را بروی نور گشوده ام ...به پرندگان قفسی دانه داده ام... خودم را آراسته ام و زخم قلبم راپانسمان کرده ام ...اما هنوز "هفت سین" ام یک "سین" کم دارد...اما هنوز هرچه می شمرم یک "سین " کم میاورم...اما هنوز...
مینا اسدی....بیست مارس سال دوهزار و چهارده ..استکهلم


داعش در صدد جذب کودکان !

بکارگیری گروه تروریستی داعش از ۴۰۰ کودک برای آموزش های تروریستی.
به گزارش گروه ترجمه «خبرگزاری صدای مسیحیان ایران»(VOCIR) به نقل از «نیوزویک» تحلیل گران با توجه به نشانه های موجود بر این باور هستند که  تنها ۱۲۰ نفر جهادی بزرگسال از تاریخ ۱ ژانویه تا ۲۳ مارس به این گروه پیوسته و این دلیلی مبنی بر رو به افول رفتن این گروه تروریستی  می باشد و دیگر نمی تواند بزرگسالان را جذب خود کند.
حد اقل چهارصد کودک از آغاز امسال در گروه تروریستی داعش در سوریه نقش های مختلف مانند جاسوسی و تبلیغات و مبارز و دیده بآنی را ایفا کردند و به صفوف این گروه پیوستند.
همچنین به تایید گروه نظارت و دیده بآن حقوق بشر مستقردر سوریه و  در لندن ،دفاتر «الشبل الخلیفه» که برای جذب کودکان به این گروه تروریستی در چند شهر سوریه تشکیل شده اند ،افراد زیر سن از طریق تعلیم دوره های شریعت اسلامی و آموزش نظامی در اردوگاه های نظامی آماده برای مبارزه می شوند،سازمان نظارت حقوق بشر در سوریه در ادامه گفت کودکان برای حضور در اعدام های عمومی تشویق شدند و در ازای پیوستن به این گروه تروریستی اسلحه و پول نقد به آنها ارائه شده است
همچنین ویدیو منتشر شده اوایل این ماه که نشان می دهد یک کودک فرانسوی که حدود ۱۲ سال سن سعید مسلم شهروند عرب اسرائیلی را متهم به جاسوسی موساد شده بود را اعدام می کند،این گروه پسران جوان و کودکان را دعوت به تماشای فیلم اعدام خلبان اردنی که در قفس زنده سوزانده شد می کنند