نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۶ شهریور ۱۶, پنجشنبه

جلاران ، روستای محروم در خراسان جنوبی

جلاران ، روستای محروم در خراسان جنوبی



بیرجند- جلاران، از روستاهای شهرستان مرزی درمیان،در 

خراسان
 جنوبی است.کمبود آب، قطع برق و نبود راه آسفالته 

مهمترین 
مشکل آن است، جلاران در 25 کیلو متری مرز با افغانستان 

و50
 کیلو متری اسدیه مرکز درمیان قراردارد.














پس از کودتای ۲۸ مرداد شیرین سمیعی

پس از کودتای ۲۸ مرداد
شیرین سمیعی

بلافاصله پس از کودتا، در سراسر کشور دستگیری‌ها آغاز شد. روزهای اول به تصفیه‌ حساب‌ها، پاپوش دوختن‌ها و انتقام‌های فردی گذشت.
می‌بایست محتاط بود، در گوشه‌ای خزید و بی‌گدار به آب نزد. احزاب سیاسی ممنوع اعلام شدند و سران‌شان دستگیر. عده ای از دبیران دبیرستان‌ها را نیز به زندان افکندند.
پس از چند روز، شاه، تنها، بدون ملکه‌اش وارد شد و به همراه گارد سلطنت یک‌سر از فرودگاه به کاخ رفت. این بار از  تظاهرات خیابانی در مسیرش خبری نبود. برخلاف خوش‌بینی ظاهرشان، حاکمان از وزش باد مخالف همچنان در هراس بودند و به ناثباتی قدرت خود در آن روزها آگاه. می‌دانستند که بر روی کرسی لرزانی نشسته‌اند و احتیاط  را از دست نمی‌دادند. فضای کشور روز به‌روز سنگین‌تر می‌شد، مردم خفقان گرفته بودند و سوای محارم با کسی سخن نمی‌گفتند. زیر لب زمزمه‌هایی می‌شد که به‌گوش تو هم می‌رسید از جمله: «مصدق پیروز است اعلیحضرت پفیوز است» یا «مصدق پیروز است شاهنشاه د... است» تو می‌شنیدی و واکنشی نشان نمی‌دادی. احساسی نسبت به شاه نداشتی و سرخوردگی تو به تحقیر  او گراییده بود.
یک دو روزنامه‌ای آزاد شدند و خبر از دستگیری‌ها می‌رسید. حزب توده نیز در پی حادثه‌ی غریبی ازهم پاشید. روزی پلیس نظامی تهران مردی را که راست‌راست در خیابان راه می‌رفت و چمدانی به‌دست داشت، دستگیر کرد. از بخت نیک حکومت، در آن چمدان فهرست کامل نام و نشانی و مشخصات اعضای حزب توده بود و او هم بدون کوچک‌ترین دردسری، همه‌شان رادستگیر کرد! لقمه آن چنان بزرگ بود که همه مشکوک  شدند و با سوءظنی که در ایرانیان وجود دارد، به نفوذ «سیا» و عمال انگلیس در شبکه‌های حزب توده اندیشیدند. عده‌ای نیز پای شوروی رابه‌میان کشیدند که خواسته بود به‌این وسیله، حزب را تصفیه کند. علیرغم تبلیغات روزنامه‌ها و تصاویر تیمور بختیار، پسرعموی ملکه ثریا و رئیس حکومت نظامی وقت، هیچ‌کس در ایران آن کشفیات پرارزش را به پای درایت و کاردانی حکومت نظامی شاه ننهاد. 
در درون آن چمدان سحرآمیز، نشانی چاپخانه مخفی حزب را نیز یافتند که عقل جن هم به چنین مخفی‌گاهی نمی‌رسید. آن در زیرزمین خانه‌ای در شمال شهر واقع بود و از آبریزگاه فرنگی خانه، که جا به‌جا می‌شد، به درون آن می‌رفتند. از همه مهم‌تر، فهرست نام ششصد تن از افسران حزب توده بود که کس از وابستگی‌شان به حزب خبر نداشت و تعدادی از آنان شاغل پست‌های حساسی بودند.
همگان حیرت‌زده از خود می‌پرسیدند، با داشتن یک چنین افراد با ارزش و تشکیلات عریض و طویلی چرا حزب اقدامی نکرد؟ چرا دست بر روی دست گذاشت و در انتظار ماند که این چنین متلاشی شود؟ چرا بیهوده این همه قربانی داد؟ بنا بر شهادت یک تن از اعضای کمیته‌ی مرکزی حزب، حزب به‌اعضایش دستور داده بود اقدامی نکنند و بگذارند بورژواها بین خود بجنگند. اما دیری نپایید که سرانش پی به اشتباه خود بردند و به انتقاد از خود برخاستند که نوشدارویی بود پس از مرگ سهراب. و  به رغم تقصیر و خطاهای نابخشودنی‌شان، هیچ‌ کدامشان نه تنها تنبیه نشدند، بلکه همچنان در سمت‌شان باقی ماندند و کس دست به ترکیب‌شان نزد. تنی چند از افسران توده، با شهامت به‌پای مرگ رفتند و سایرین زندانی شدند. یک تن از آنان معروف شد و مردم با تحسین از شجاعتش به هنگام کشته  شدنش می‌گفتند که نخواست مراسم مذهبی اجرا شود. به قاضی عسگرگفته بود: «من ایمانی به بهشت شما ندارم، بهشت آن بهشتی است که  ما می‌خواستیم روی زمین، برای خلق بنا کنیم». مرگ این افسران، برای همقطاران‌شان بسیار دشوار بود و یک تن از آنان که به هنگام تیرباران شدن افسر مافوقاش حضور داشت، به همسرش گفته بود: «وحشتناک بود، نمی‌دانی بر من چه گذشت، احساس کردم که ناگهان زیر پای من خالی شد.» 

سال تحصیلی آغاز گشت و تو کاریکاتور مصدق را همچنان بر دیوار اتاق مدیر دیدی که دو روز بعد برداشته شد. در دبیرستان، دیگر کسی نامی از او نمی‌برد. روزها درسکوت می‌گذشت و همه محتاط بودند. روزی، با دبیری که در خانه به تو زبان فرانسه می‌آموخت، درس می‌خواندی و ناگهان عکس مصدق از لای برگ‌های کتابت بر زمین افتاد. عکسی بود که در آن صورتش دیده نمی‌شد. سرش را بر روی میز دادگاه نهاده بود و دست‌های او دور سرش قرار داشت. دبیر خم شد، عکس را برداشت، نگاهی به آن کرد و به تو گفت:
ــ مراقب باشید، که در مدرسه برای‌تان ایجاد دردسر نکند.
تو پاسخش دادی:
ــ ای آقا، صورتش که دیده نمی‌شود چه کسی او راخواهدشناخت. من این عکس بخصوص را خیلی دوست دارم.
ــ این ‌قدرخوش‌باور نباشید، هر چقدر هم که احتیاط کنید، باز کم کرده‌اید. می‌دانید معلم ادبیات‌تان چند روز پیش به‌من چه می‌گفت؟ می‌گفت که شما افکار چپ دارید.
ــ به‌ حق حرف‌های نشنیده! این آقا دوکلام هم با من حرف نزده است که از افکار من مطلع شود! 
ــ با وجود این، عقیده‌اش این بود. باید در چنین روزهایی مراقب بود. 
پیش‌داوری کسی که تو را از نزدیک نمی‌شناخت، برایت معمایی بود. به‌یاد روزی افتادی که قطعه‌های انتخاب شده‌ای، از شاعران و نویسندگان مورد علاقه‌تان را در کلاس می‌خواندید. دختری، نوشته‌ای از نویسنده‌ای انتخاب کرده بود،که تو از او نفرت داشتی ــ در مجلات، داستان‌های مبتذل عاشقانه می‌نوشت ــ تو شدیداً از انتخابش انتقاد کردی و گفتی که باید در این کلاس، نوشته‌های نادری که در دسترس همگان نیست، آورد و خواند. دبیر که سخنانت را نپسندیده بود، با خشم از تو خواست که نوشته‌ی انتخابی خودت را برای کلاس بخوانی. تو هم برخاستی و قطعه ا‌ی  از ماکسیم گورکی خواندی. انتخابت نه مورد پسند کلاس بود و نه مورد پسند دبیر، که سخت توبیخت کرد و گفت هزار بار نوشته‌ی آن نویسنده‌ی ایرانی رابه قطعه‌ی انتخابی تو ترجیح می‌دهد، چرا که انتخاب تو رنگ داشت و او آن رنگ رانمی‌پسندید.
تو پس از این ماجرا، از دبیرت سخت سرخوردی و به شعورش مشکوک شدی. درس‌هایش را دوست داشتی اما استدلالش را نپسندیدی. تنها رنگ در این میان، رنگِ روسِ نام نویسنده بود، نوشته نه سیاسی بود و نه انقلابی. با خود اندیشیدی، لابد انتخاب نوشته‌ای از گورکی سبب پیش‌داوری دبیر ادبیات شده بود که تو را چپ خواند. البته این داوری برای تو در آن دوران، به‌منزله‌ی ستایشی بود، اما ستایشی که در فضای حاکم بر کشورمی‌توانست شر به پا کند. دلت خواست او را بیازمایی و کاری کردی که در آن زمان به‌دور از احتیاط بود، اما در کلاس درس شما خطری نداشت، با شناختی که از همدرسانت داشتی، مطمئن بودی رازی را که در شعر انتخابی تو نهفته بود، کشف نخواهند کرد. بستگی به دبیر بود که چه واکنشی از خود نشان دهد. در جلسه‌ی بعد، از او اجازه خواستی تا شعر مورد نظرت را برای کلاس بخوانی. نام شاعر را اعلام کردی و شعر «پریا»ی شاملو را برای‌شان خواندی. این شعر در آن ایام پنهانی دست به‌دست می‌گشت و نسخه‌ای از آن هم به‌دست تو رسیده بود. همان‌طور که گمان می‌بردی شاگردان متوجه اصل داستان نشدند و دبیر هم اظهار نظری نکرد، اما هنگام زنگ تفریح، صدایت کرد و از تو خواست که رونوشتی از آن رابه او هم بدهی. فردای آن روز رونوشت شعر را لای کتابی گذاشتی و به بهانه‌ی پرسشی، در حیاط مدرسه به سوی او رفتی، کتاب را گشودی و او به‌سرعت شعر را از میان آن برداشت و در جیبش گذاشت، با سر از تو تشکری کرد و دور شد. 
طولی نکشید که حادثه‌ی دیگری روی داد و تو را مغشوش کرد. تنها دوست نزدیکت در کلاس می‌دانست که تو کتاب داری و اغلب از تو برای یکی از بستگانش کتاب به‌عاریه می‌گرفت. خودش اهل مطالعه نبود، چون فرصتش را نداشت، تمام جوانان آن شهر، از دور و نزدیک عاشق او بودند و بیشتر وقتش به‌خواندن اشعار و نامه‌های دلدادگان بی‌شمارش می‌گذشت. 
روزی از تو فهرست کامل کتاب‌هایت را خواست و تو هم از آن‌چه که در دسترست بود فهرستی تهیه کردی و به او دادی. در همان ایام، دبیری که تو را به احتیاط خوانده بود، از تو خواست انشایی در باره‌ی دوستی ورفاقت بنویسی و تو هم از دوست زیبایت گفتی و خصوصیاتش رابا آب وتاب وصف کردی. شاید کمی مبالغه کرده بودی چرا که دبیرت که چنین دلبر طنازی در شهرسراغ نداشت، سخت کنجکاو شد که بداند کیست و در کجاست، حقیقی است یا مجازی! تو هم گفتی که او را در عالم خیال نیافریده‌ای، موجود است و در کلاس توست. نامش را بروز دادی و دبیر ناگهان از صندلی‌اش جهید  وبه تو ‌گفت:
ــ لابد می‌دانید که پدرش جاسوس شهربانی است و به آنها گزارش می‌دهد.
حیرت زده پاسخش دادی:
ــ نه، نمی‌دانستم. به‌من گفتند کارمند وزارت فرهنگ است. 
ــ امیدوارم که از عقایدتان به دوست‌تان چیزی نگفته باشید.
ــ چرا، درست است که ما همعقیده نیستیم، اما دختر باهوش و حساسی است و می‌توان با او حرف زد.
و برایش شرح دادی که روز پیش، فهرست کتاب‌هایت راخواست و تو هم تهیه کردی و به او دادی. دبیر تو را ترساند و گفت داشتن پاره‌ای از کتا‌بها جرم است و افراد را بخاطرش زندانی می‌کنند. تو را بی‌احتیاط و بی‌فکر خواند و سخت سرزنشت کرد و ادامه داد: هنوز نمی‌دانی در چه زمانه‌ای و تحت چه شرایطی بسر می‌بری. از تو خواست حتماً فهرستی را که با خط خود نوشته ای، از دوستت پس بگیری.
یکباره آسمان بر سرت خراب شد و نمی‌دانستی چگونه حرف‌های او را بپذیری. احساس می‌کردی کابوس می‌بینی. اما نه، چون زندگی به زیر سایه‌ی شاه شاهان، محمدرضاشاه پهلوی در آن ایام، چنین بود. می‌بایست با این حقیقت تلخ روبرو می‌شدی و آن را می‌پذیرفتی. می‌اندیشی چه‌سان به دوستی‌ات پایان دهی؟ اما سوءظنی که در تو ایجاد شده بود،  خود پایان آن دوستی بود و به‌همین خاطر این چنین ماتم‌زده بودی. نمی‌دانستی چه کنی، نمی‌خواستی این اتهام را بپذیری و به‌خود می‌گفتی: تمام فرزندان که همفکر والدین‌شان نیستند، او هم لابد نمی‌داند پدرش جاسوس شهربانی است. در تعقیب این فکر به دبیرت گفتی:
ــ می‌دانید، یکی از وابستگان من هم همکار رئیس رکن دو ارتش است و همان‌طورکه می‌دانید، من هیچ‌گونه توافقی با او ندارم. 
او پاسخت داد:
ــ بله، اما مسئله فرق می‌کند، او نظامی است و لباس نظامیان بر تن دارد وهمه می‌دانند چه‌کاره است و پنهانش هم نمی‌کند، بنابراین خطرناک نیست. خطر همیشه از جانب کسانی است که مخفیانه پاپوش می‌دوزند. 
تو به‌هیچ‌وجه مایل به محکوم کردن دوستت نبودی، لکن دبیر چشمانت را باز کرده، خطر را نشانت داده بود. می‌بایست احتیاط کنی. اما از یک رفاقت سانسورشده چه باقی می‌ماند؟ هیچ!  به‌ویژه در سنینی که همه‌ی یاران، هست و نیست‌شان را در طبق اخلاص با یک‌دیگر قسمت می‌کنند ورابطه‌های حساب‌شده و نیم‌بند وجود ندارد. اما تو دیگر نمی‌توانستی همه چیز را با او در میان نهی،برای تو دودوزه بازی کردن بی‌نهایت سخت بود. دلت می‌خواست همه چیز را به او اقرار کنی و به خاطر تردیدهای بی موردت از او عذر بخواهی. اما اقرار نکردی و عذر نخواستی و چیزی در تو برای همیشه شکست. اینچنین شد که توهم گام به‌دنیای حقیر بزرگ‌سالان نهادی و با ریا و تزویرشان آشنا شدی و رفته‌رفته، بازی‌شان را فرا گرفتی و همبازی آنان شدی.
عاقبت هم موفق به‌پس گرفتن فهرست کتاب‌هایت نشدی و دبیرت تو را وادار به‌نوشتن دوباره آن کرد تا بداند که «خطر از کجا تا به‌کجاست». به او گفتی که بیش‌ترین این کتاب‌ها در کتاب‌فروشی‌ها موجودند و در نتیجه  داشتنشان اشکالی ندارد، اما او که چندین بار به زندان رفته بود، احتیاط را از واجبات می‌شمرد. خودش سخت محتاط بود و تورا نیز به احتیاط می‌خواند و می‌گفت: «هنگامی که به‌کسی ظنین می‌شوند اول به‌سراغ کتاب‌هایش می‌روند.» و تو دومین و آخرین درس خودنگاهداری و احتیاط را از او آموختی. از آن به بعد، به درون لاکی که برای خودساخته بودی، خزیدی و در ورای پرده‌ای که به دور خود تنیده بودی پنهان شدی و با گذشت زمان، آن پوست ثانوی و نامریی تو شد. کم بودند آدم‌هایی که می‌دانستند چه کس در ورایش پنهان شده است. دوستان راستین تو، کسانی که با آن‌ها بی‌مهابا، از هر دری سخن می‌گفتی، انگشت‌شمار بودند.

روزها می‌گذشت و به رغم سخت‌گیری حکومت، دولت از پس مخالفانش بر نمی‌آمد. اولین تظاهرات در ۷ دسامبر ۱۹۵۳، در دانشگاه تهران آغاز شد و با قتل سه تن از دانشجویان پایان یافت. از این تاریخ به‌بعد، آرامش دانشگاه به هم ریخت و هر سال در این روز، دانشجویان برای آن سه تنی که کشته شدند، مراسم یادبودی برگذار می‌کردند و آشوبی برپا می‌شد.  

پس از کودتا، عصرتازه‌ای در ایران آغازگشت. درهای بسته یک به‌یک به روی ایرانیان گشوده شد و روابط سیاسی با انگلستان، باری دگر برقرار. امریکا به‌یاری دولت زاهدی آمد و کمک‌های بی‌دریغش به‌سوی ایران سرازیر گشت، دلارها از آسمانش باریدن گرفت و محاصره اقتصادی پایان یافت. شوروی نیز که طلاهای ایران را ازحکومت مصدق دریغ می‌داشت، آن را به‌جانشینش داد. عاقبت هیچ‌یک از دولت‌هایی که سنگ عدالت‌خواهی و آزادی بر سینه می‌کوفتند، اعم از دموکراتیک و سوسیالیست و مدافع حقوق بشر، چه در شرق و چه در غرب، به مصدق یاری نرساندند و به نخست‌وزیر کشوری که برای نجات ملتش از فقر و فاقه می‌کوشید، مساعدتی نکردند. دولتش، هم نفت برای فروش داشت و هم از اعتماد ملت برخوردار بود، فاسد نبود و به سود کشورش گام بر می‌داشت و شاید در آن زمان می توانست راه حلی  برای توسعه‌ی کشور عقب‌مانده‌ای چو ایران بیابد، اما کس فرصتش نداد.
کمک‌های بی‌دریغ‌شان را نثار دولتی کردند که خود بر سر کار آورده بودند و دست‌نشانده‌ی خودشان بود. پول‌ها سرازیر شد تا جبران دل‌شکستگی‌ها ازشکست کند و نهال امیدهای تازه‌ای را در دل‌ها بکارد، معاملات و زدوبند را رونق دهد و آن را جانشین پیکار با استعمار سازد. هدف، مصرف تولیدات خارجی، داشتن حساب در بانک‌ها، خرید خانه و آپارتمان در خارج از کشور، سفرهای دور دنیا، ماشین پیکان و چیزهایی از این دست شد و این روش زندگی، در اواخر دوران شاه به‌اوج خود رسید و جامعه‌ی ایران، اجتماعی مغرور و فاسد و متزلزل شد. دلارهایی که جیب عده‌ای را برای برپایی کودتا پر کرده بود، همچنان برای خرید رضای ناراضیان سرازیر بود تا همگان بدانند که تنها از سر تصدق تغییری که در کشور رخ داده بود، وفور چنین نعمتی میسر گشت. درحالی‌که چند روز پیش ازکودتا، ۴ / ۹۹ درصد آرای رفراندم به‌سود مصدق بود و آیزنهاور نیز اذعان داشت که در آن همه‌پرسی، تقلبی روی نداده است و موزلی خبرنگار جراید انگلیسی‌زبان هم در آن ایام نوشت: «حقیقت این‌ست که پیرمرد پیژاماپوش، نیازی به‌تقلب در رفراندم نداشت چرا که از حمایت ملت ایران، سوای ارتش، پلیس و مالکین برخورداربود.» اما همین دولت‌های مدعی دمکراسی، آرای اکثریت ملت را نادیده گرفتند و به سود خود و برخلاف خواست اوعمل کردند. 

نشریات خارجی شرح و نحوه‌ی برنامه‌ریزی این کودتا را به تفصیل نوشتند و خواهر شاه، شاهدخت اشرف پهلوی نیز نقش خود را در آن کتمان نکرد و در خاطراتش آن به تفصیل آورد. مردان سیاسی آن دوران و اعضای سیا هم به مرور در باره‌ی جزییاتش گفتند و بر دانستنی‌های ایرانیان در مورد «قیام ملی»شان افزودند. اما شاهی را که بر تخت نشاندند دیگر شاه ملت ایران نبود، گو این‌که هنوز شاه‌شاهانش می‌خواندند، لکن از آن پس، به دیده‌ی تحقیر به او می‌نگریستند و نوکر امریکا خطابش می‌کردند. شاه هرگز نتوانست یک‌چنین ننگی را از دامن خود بشوید و پاک کند، و به چشم ایرانیان، تا به آخر، همچنان دست‌نشانده‌ی بیگانه باقی ماند.
و اماچو همیشه، نظر شاه با نظر ملت متفاوت بود و ماجرا را در کتابش بدین‌سان شرح داد و نوشت: «این قیام، همه‌پرسی راستینی بود که در ایران روی داد، چرا که پیش از آن، پادشاهی من موروثی بود و پس از آن، با آرای مردم به تخت نشستم.» چطور ممکن بود که او این‌سان پرت و به‌دور از حقیقت بسر برد ؟«سیا» را با ملت ایران جا‌به‌جا کند و تا به آخر هم در این اشتباه خود باقی مانَد؟ درغیر این‌صورت در واپسین روزهای زندگانی‌اش چنین نمی‌نوشت. چه کسی را می‌خواست مجاب کند؟ و چه کس غیر از خودش را توانست مجاب کند؟ 
پس از تغییر حکومت، برنامه فروش نفت آغاز شد و زمینه‌اش توسط دو مشاور امریکایی مهیا گشت. در تاریخ ۱۱فوریه ۱۹۵۴، هیأتی متشکل از نمایندگان شرکت‌های مختلف نفت برای مطالعه‌ی شرایط بهره‌برداری از آن، به ایران آمد و یک ماه بعد، علی امینی، وزیر دارایی وقت، در سخنرانی طویلی که به‌مرثیه می‌مانست، توافق دولت را با کنسرسیوم اعلام داشت و تمام شرایط کنسرسیوم را هم که مغایر با قانون ملی شدن صنعت نفت بود، پذیرفت. در این قرارداد حق کاوش، بهره‌برداری، تعیین کمیت، مقصد و فروش، تماماً به کنسرسیوم واگذارشد و تنها مزیت این قرارداد، افزایش درصد مالیات بر روی بهره بود و همین. امینی در سخنانش چنین قلمداد کرد که چاره‌ای جز این نداشت! اما ملتِ سرکوب به زیر بار این قرارداد نرفت و آن نپذیرفت. و علیرغم سخنان حساب شده‌اش، امینی را به لقب «عاقد قرارداد نفت» مفتخر ساخت و او تا واپسین روزهای زندگی‌اش با این لقب بماند.
……..
پس ازبرکناری مصدق، دولت کودتا مرتکب خطای بزرگی شد و او را در دادگاه نظامی محاکمه کرد. محاکمه‌اش، مصدق را  به‌اوج محبوبیت خود رساند. او به مشروعیت دادگاه اعتراض کرد و وکیل مدافعی را که برایش تعیین کرده بودند، نپذیرفت و خودبه شیوه‌ی تحسین‌آمیزی به دفاع از خود برخاست. در تمام طول محاکمه تکرار می‌کرد که تنها گناهش ملی کردن صنعت نفت ایران بود و بس. دادگاه، رئیس دادگاه، دادستان و قضات را به بازی گرفت و شاه را سرافکنده ساخت.
هر شب تو نیز بسان دیگران، با اشتیاق، در روزنامه شرح جزیيات دادگاهش را می‌خواندی. در آن دوران، کس به او و آن‌چه که در دادگاهش می‌گذشت بی‌اعتنا نبود. تنها افرادی که از مزیت خاصی برخوردار بودند یا آشنایی داشتند، می‌توانستند در آن جلسات حضور یابند و همه نیز به‌دنبال یک چنین آشنایی بودند که لااقل یک بار به‌دادگاه روند و او را از نزدیک ببینند و سخنانش را به‌گوش خود بشنوند. چنین کسانی بیش‌تر در زمره‌ی دوستدارانش جای داشتند، اما بودند افرادی که برای توهین و دادن دشنام به‌او حضور می‌یافتند که توجه شاه و حکومت را به‌خود جلب کنند. زمانی رسید که مردم برای جانش می‌هراسیدند، چون به‌قتل رساندنش در آن شرایط مشکلی نداشت. او می‌توانست هر لحظه، به‌خاطر به‌جوش آمدن احساسات شاه‌پرستانه‌ی شعبان جعفری یا یک تن از یارانش کشته شود. همه می‌دانستند که جعفری، معروف به شعبان بی‌مخ، در کودتای ۲۸ مرداد شرکت داشت و به ‌حکومت خدمت می‌کرد. اما شرافت دولت این بار و در این مورد لکه‌دار و دستش به خون مصدق آلوده نشد. چنین می‌گفتند که زنده ماندن مصدق خواست دولت امریکا از شاه می بود. 
دفاع مصدق از خودش در دادگاه نظامی، بسیاری از افراد مردد و بی‌اعتنا به سیاستش را نیز به‌سوی او کشاند. دشمنانش ناچار به قبول از ذکاوت و مهارتش شدند و او را بازیگر ماهری خواندند. غافل از پی‌آمدش، به او فرصت گفتار داده بودند و او نیز به بهترین شیوه از آن بهره گرفت و برای آخرین بار، پیش از خارج شدن از صحنه‌ی سیاست، پیامش را به‌گوش ملت ایران رساند. 

مصدق محکوم به سه سال زندان شد و درخواست تجدیدنظرش پذیرفته نشد. در سال ۱۹۵۶، محکومیتش به‌پایان رسید، اماپس از خروج از زندان، بلافاصله روانه‌ی احمدآبادش کردند. محل پرتی که بیرون از جاده‌ی قزوین قرار داشت و برای افراد ناآشنا به منطقه، یافتنش آنچنان سهل نبود. پس از انتقالش به احمد آباد، دو کامیون پر از آدم رسیدند و مقابل درِ محل سکونتش شعار دادند و هیاهو و جنجال به راه انداختند. حکومت هم بلافاصله، ظاهراً برای حفظ جانش، دو مأمور فرستاد که درون خانه‌اش در احمدآباد منزل کنند و روز و شب مراقبش باشند، نام کسانی را که برای دیدار او می‌آیند، بنویسند و گزارش دهند. …
زندگی مصدق باری دگر در تبعید آغاز شد و زندگی سیاسی او پایان گرفت، اما خاطرش در یادها باقی ماند. حوادثی هم که ازآن پس رخ داد و واکنش مردم، نشانگر تحسین و احترام عمیق‌شان به اوست.

برگرفته از کتاب شاهنشاه ترجمه در حکومت شاه ناشر شرکت کتاب لس آنجلس

معمای سود بانکی؛ بمب ساعتی اقتصاد ایران

معمای سود بانکی؛ بمب ساعتی اقتصاد ایران 
 
09042017B_TOP.jpgبی بی سی - براساس بخشنامه بانک مرکزی ایران، از ۱۱ شهریور بانک‌ها و موسسات مالی موظف شده‌اند نرخ سود سپرده‌های بانکی را کاهش دهند. از این تاریخ سود سپرده‌های کوتاه مدت حداکثر ۱۰ درصد و سپرده‌های مدت‌دار یک‌ساله حداکثر ۱۵ درصد و به صورت علی‌الحساب خواهد بود.
تعیین سالانه میزان سود سپرده‌ها در اقتصاد ایران موضوعی بحث‌برانگیز است. اول اینکه این نرخ را دولت تعیین و تحمیل می‌کند (دست کم در سال‌های اخیر) و بعد این که بعضی موسسات مالی برای جذب سپرده‌ها، سودهای بالاتری پیشنهاد می‌دهند. از طرف دیگر، سال‌ها است که بانک‌ها و موسسات مالی ایران، بر سر جذب سپرده‌ها با هم رقابت دارند؛ نشانه‌اش هم تبلیغات بی‌انتهای انواع قرعه‌کشی از پنکه و یخچال تا ماشین و خانه است. در این گزارش تلاش شده به پرسش‌هایی سود سپرده و دلیل رقابت بانک‌ها پاسخ داده شود.

چرا نرخ سود سپرده‌های بانکی مهم است؟

سودی که بانک‌ها روی سپرده‌ها می‌پردازند، در همه اقتصادهای دنیا، رقمی حیاتی است. دلیلش هم این است که سپردن پول به بانک و دریافت ماهانه سودش، یکی از بی‌خطرترین سرمایه گذاری‌ها است، البته به شرطی که آن بانک ورشکسته نشود.
به همین دلیل هرکس قصد سرمایه‌گذاری داشته باشد، حساب می‌کند که آیا سودش از سپردن همان سرمایه به بانک بیشتر است یا کمتر؟
اگر کمتر باشد، سرمایه‌گذار - منطقا - از سرمایه‌گذاری منصرف می‌شود، چون لازم نیست فکر گرفتاری‌های تولید و خطر‌های سرمایه‌گذاری باشد. پولش را در بانک می‌گذارد و با خطر کمتر سودی بیشتر از سود تولید به دست می‌آورد. تنها خطر جدی ورشکسته شدن بانک است.
در مورد کشوری مانند ایران، سپردن پول به بانک‌ها و موسسات مجوزدار، مثل خریدن اوراق قرضه دولت است، به شرطی که مبلغ خیلی بزرگ نباشد. طبیعی است بانک‌های دولتی یا بانک‌هایی که دولت درآنها سهم دارد، کم خطرتر هستند.
با توجه به شرایط سیاسی و اجتماعی ایران (و البته اسلامی بودن ساختار اقتصاد) به نظر نمی‌رسد که بانک‌ها و موسسات مالی دچار "ورشکستگی رسمی" شوند. البته در ادامه این گزارش خواهیم دید که همین حالا بعضی از موسسات مالی ایران دچار "ورشکستگی غیر رسمی" یا آن طور که در اقتصاد اسلامی آمده "اعسار" شده‌اند. یعنی ارزش دارایی‌های قابل وصولشان از کل بدهی‌هایشان کمتر است اما در دادگاه ورشکسته اعلام نمی‌شوند و به همین دلیل به کار خود ادامه می‌دهند.

ارتباط سود سپرده با تورم چیست؟

فرض کنید شما یک میلیون تومان در یک حساب سرمایه‌گذاری یک ساله با سود ۲۳ درصد می‌گذارید. یک سال بعد، برای برداشتن اصل پول و سودش به بانک می‌روید.
موجودی حساب شما یک میلیون و ۲۳۰ هزار تومان است. اما میزان خرسندی شما از این سود، به نرخ تورم نقطه به نقطه بستگی دارد.
فرض کنید نرخ تورم نقطه به نقطه (میزان افزایش سطح عمومی قیمت ها نسبت به ماه مشابه سال قبل یعنی زمانی که پولتان را در بانک گذاشته‌اید) ۴۵ درصد باشد. در آن صورت، قدرت خرید یک میلیون تومان شما در این یک سال، ۴۵۰ هزار تومان کم شده است و با حساب سودی که از بانک گرفته‌اید، ۲۲۰ هزار تومان هم زیان کرده‌اید که به آن سود حقیقی شما گفته می‌شود. در اقتصادهایی با تورم بالا، سود حقیقی معمولا منفی است و همین مسئله رقابت برای پرداخت سود بالاتر به سپرده‌ها را داغ می‌کند.
sooooood1.jpgنمودار زیر، کاهش تند تورم را از خرداد ۱۳۹۲ نشان می‌دهد. اما همان طور که مشخص است نرخ رسمی سود سپرده‌های کوتاه مدت و یک ساله، بالای خط تورم باقی مانده است. البته سودهایی که بانک مرکزی در گزارش‌هایش آورده، نرخ رسمی است و در رسانه‌های ایران گزارش‌هایی از پرداخت سودهای بالاتر منتشر شده است. همچنین بعضی بانک‌ها و موسسات مالی، شرایطی را برای سپرده‌گذاری اعلام کرده‌اند که برابر با سود سالانه بیش از ۳۰ درصدی است، مسئله‌ای که در گزارش بانک مرکزی هم به آن اشاره شده است. اما در این گزارش تنها به اعداد رسمی بانک مرکزی اکتفا شده است.
sooooood2.jpg
سه خط نمودار بالا در سال ۱۳۹۶ با بخشنامه اخیر بانک مرکزی به هم نزدیک شده‌اند وگرنه نشانه‌ای از تمایل بانک‌ها و موسسات دولتی و خصوصی به کاهش سود سپرده‌ها وجود نداشت. همین رقم‌ها هم با فشارها و مصوبه‌های پیاپی حفظ شده بود.
 

چرا بانک‌ها و موسسه‌های مالی برای پرداخت سود بیشتر به مشتریان رقابت می‌کنند؟

در نمودار قبل دیدیم که با وجود کاهش تورم، نرخ سود سپرده‌ها همچنان بالا ماند. براساس منطق بازار، بانک‌ها و موسسات مالی باید با کاهش تورم، سود کمتری به سپرده‌ها بدهند. اما این موسسه‌ها به دلایلی ترجیح داده‌اند که با پرداخت سودهای بالا، همچنان سپرده‌گذاران را به نگه داشتن پول در حساب‌هایشان تشویق کنند.
درباره علت این پدیده، دو دیدگاه رایج در ایران وجود دارد:
  • دیدگاه اول: مقام‌های بانک مرکزی ایران، دلیل این پدیده را که بین بعضی کارشناسان داخل کشور به "معمای نرخ سود بانکی" مشهور شده است، نتیجه "رقابت ناسالم نهادهای مالی غیر مجاز" می‌دانند. مخالفان این دیدگاه می‌گویند سهم این نهادهای غیر مجاز در بازار مالی ایران، کمتر از حدود ۱۰ درصد است و بنگاه‌ها عملا توان تغییر روند بازار را ندارند. از طرفی به دلیل خطر بالاتر سپرده‌گذاری در این موسسه‌ها بسیاری از سپرده‌گذاران عمده، که شرکت‌ها و موسسات تجاری یا صنعتی بزرگ هستند، ترجیح می‌دهند با سپرده‌گذاری در موسسات مورد تایید بانک مرکزی، سود کمتر اما با خطر کمتری به دست بیاورند که باعث تقویت موقعیت نهادهای مجاز می‌شود.
  • دیدگاه دوم: تحلیل رایج دیگر، آزاد گذاشتن دست بانک‌ها و موسسات مالی را روندی مثبت ارزیابی می‌کند. رهایی از "سرکوب بانک‌ها" اصطلاح رایج میان طرفداران این دیدگاه است که اعتقاد دارند نرخ سود فعلی، براساس نیاز طبیعی بازار تعیین شده و بدون دخالت دولت به تعادل خواهد رسید.
اما این اتفاق عملا در ایران رخ نداد. بانک‌های ایران از دی ماه ۱۳۹۰، مجوز تعیین نرخ سود سپرده‌های خود را دریافت کرده بودند. اما یک سال و نیم بعد از آن، بانک‌ها و موسسات مالی بر خلاف روند بازار و بدون در نظر گرفتن کاهش تورم، سود سپرده‌ها را افزایش دادند (نمودار بالا)؛ مسئله‌ای که در عمل باعث شد بانک مرکزی کنترل را بازگرداند.
درباره بدهی‌های دولت بخوانید:
مخالفان ین دیدگاه استدلال می‌کنند که سپردن تعیین نرخ سود به بانک‌ها، در ساختار مالی ایران به معنی حرکت به سمت بازار آزاد نیست. چون بعضی از بانک‌ها و موسسات مالی ایران، بر خلاف منطق حسابداری و برای حفظ ظاهر، ورشکسته اعلام نمی‌شوند. درحالی که بسیاری از موسسات عملا با اعتبار بانک مرکزی و دولت سرپا مانده‌اند. این استدلال در ادامه این گزارش به صورت جزئی‌تر بررسی می‌شود.

معمای نرخ سود بانکی چیست؟

کاهش تورم و بالا رفتن نرخ سود سپرده‌ها، وقتی عجیب‌تر می‌شود که افزایش نقدینگی هم وارد معادله شود. در اقتصاد ایران، طی دو سال خیر، تورم پایین آمده اما رشد نقدینگی ادامه داشته است. نمودار زیر، روند رشد نقدینگی (درصد نسبت به سال قبل) را با تورم نقطه به نقطه مقایسه کرده است.
sooooood3.jpg

پاسخ معما؛ آیا بانک‌های ایران ورشکسته هستند؟

در اقتصاد ایران پاسخ به این سوال، بیشتر یک مسئله حقوقی است. دادگاه باید یک موسسه مالی را ورشکسته اعلام کند. اما نگاهی به کل دارایی‌های بانک‌ها و موسسات مالی ایران، می‌تواند برآوردی از سلامت مالی این بنگاه‌ها بدست بدهد. در جدول زیر کل دارایی‌های بانک‌ها و موسسات مالی دولتی و غیر دولتی آمده است. درحسابداری، بدهی‌های دیگران به یک بنگاه، جزو دارایی حساب می‌شود. مثل کسی که پولی که به دوستش قرض داده است را جزو دارایی‌اش می‌داند، البته وقتی اطمینان داشته باشد که سر وقت آن را پس می‌گیرد.
sooooood4.jpgsooooood5.jpg
این نمودار و جدول بالا، شاید چهره قابل قبولی به وضعیت مالی موسسه‌های مالی ایران بدهد. اما باید این مسئله را در نظر گرفت که، دارایی‌ها و بدهی‌های بانک‌ها باید با هم برابر باشد. اگر بدهی‌ها بالاتر باشند، یعنی بانک ورشکسته است.
اگر بخواهیم واقع گرایانه به جدول بالا نگاه کنیم، باید دستکم بخشی از بدهی‌های غیر جاری (یعنی معوق، سررسید گذشته یا مشکوک الوصول) را به عنوان دارایی واقعی در نظر نگیریم. علاوه بر آن، وام‌هایی که با تحمیل دولت به بخش‌های تولیدی و صنعتی پرداخت شده، و با وساطت دولت هم بازپرداختشان به دلیل رکود، عقب افتاده هم جزو دارایی‌های مسدود شده هستند.
بخش دولتی هم خود، یکی از بدهکاران بزرگ به شبکه بانکی کشور است. که باز بخش بزرگ دیگری از منابع مالی این موسسات را مسدود می‌کند. بسیاری از دارایی‌های بانک‌ها و موسسات مالی هم امکان نقد شدن فوری ندارند (مثل اوراق بهادار). با در نظر گرفتن این مشکلات، سیستم بانکی ایران در شرایط خطرناکی قرار می‌گیرد.
در این شرایط مدیران بانک‌ها سراسیمه به دنبال پول می‌گردند. همان طور که در بالا گفتیم، جذب سپرده با بهره زیر ۳۴ درصد، تنها راه نجات است و مسابقه شکل می‌گیرد.
بعضی از این موسسات به وضعیت "اعسار" می‌رسند. یعنی بدهی‌هایشان از درآمدهایشان بیشتر می‌شود اما ورشکسته اعلام نمی‌شوند؛ احتمالا چون مصلحت نیست.
طبق قوانین ایران، موسسات مالی، باید از طرف مقام‌های قضایی ورشکسته اعلام شوند. حکومت ایران هم به دلیل حفظ اعتبار بخش مالی کشور، و البته جلوگیری از بحران اقتصادی ظاهرا برنامه‌ای برای حسابرسی سخت‌گیرانه ندارد. موسسات مالی خصوصی هم که در بورس هستند، باید ظاهر حساب‌های خود را حفظ کنند. بنابراین، وضعیت بخش مالی ایران، به یک بمب ساعتی می‌ماند. البته این بمب می‌تواند با اقدامات مقام‌های اقتصادی دولت و بانک مرکزی خنثی شود.
لازمه آن احتمالا تغییر بسیاری از رویه‌های معمول برخورد با موسسات مالی است. از جمله مشخص شدن حجم واقعی دارایی‌های مسموم، یا همان تسهیلات غیر قابل وصول و بعد هم کمک مالی هنگفت دولت به موسسه‌های مالی که به معنی دولتی شدن موسسات خصوصی مشکل‌دار است. این روند آشنا همان اقداماتی است که دولت‌های غربی کم و بیش بعد از بحران جهانی اقتصاد پیش گرفتند، البته به نوعی دیگر.

مارک گازیوروسکی: ایرانی‌ها زیادی از مصدق بت ساخته اند


مارک گازیوروسکی: ایرانی‌ها زیادی از مصدق بت ساخته اند  
 
 مارک گازیوروسکی: ایرانی‌ها زیادی از مصدق بت ساخته اند
 روز کودتای ۲۸ مرداد
 مصدق در بستر بیماری
 فضل‌الله زاهدی و محمدرضا پهلوی

سه‌شنبه, 5 سپتامبر 2017آرش عزیزی
کودتای ۲۸ مرداد و نقش سازمان «سیا» در آن روز، یکی از شناخته ‌شده‌ترین رویدادها برای افرادی است که به تاریخ خاورمیانه علاقه دارند. اما در سال ۱۹۸۴، زمانی که «مارک ج. گازیوروسکی» دکترای علوم سیاسی خود را گرفت، این گونه نبود. «کرمیت روزولت»، نوه  «تئودور روزولت»،رییس‌جمهوری پیشین امریکا (در سال های 1904 تا 1912) و مامور سازمان سیا در سال ۱۹۷۹ روایت پر سر و صدایی از سازمان‎دهی این کودتا منتشر کرد اما کتاب او پر از خطا و حذفیات بود. از همان دهه 80، گازیوروسکی به گروهی کوچک اما سخت‌کوش از دانش‏وران بدل شد که به کار خستگی‌ناپذیر برملا کردن جزییات کودتا دست زدند؛ کوششی که تا امروز هم ادامه دارد.
در اوت ۱۹۸۷، او مقاله‌ مهمی در مورد کودتا منتشر کرد و آن ‌را «رویدادی حیاتی در تاریخ جهان پس از جنگ» نامید. مقاله بر اساس گفت‎وگوهای مستقیم نویسنده با شمار قابل توجهی از ماموران امریکایی و بریتانیایی درگیر کودتا نوشته شده بود. در طول سه دهه اخیر، روایات بسیاری از ۲۸ مرداد 1332منتشر شده ‌است؛ از جمله کتابی که گازیوروسکی به طور مشترک با «مالکوم برن» نوشت و در سال ۲۰۰۴ منتشر شد.
تاریخ رسمی سازمان سیا از کودتا نیز در سال ۲۰۰۰ به روزنامه «نیویورک تایمز»‌ درز کرد و انتشار یافت. در همین سال بود که «مادلین آلبرایت»، وزیر امور خارجه امریکا در اقدامی بی‌سابقه، به خاطر نقش کشورش در کودتای 28 مرداد معذرت‌خواهی کرد. تازه همین چند ماه پیش بود که وزارت امور خارجه امریکا بالاخره نسخه رسمی‌ خود را از کودتا منتشر کرد. اما گازیوروسکی هنوز سزاوار توصیفی است که «استفن کینزرِ» نویسنده در سال ۲۰۰۳ از او کرد؛ «پی‌گیر‌ترین دانشوری که می‌کوشد حقیقت مربوط به کودتای ۲۷ مرداد را برملا کند.»
در مجموعه گفت وگوهایی که «ایران‌وایر» به مناسبت شصت وچهارمین سالگرد کودتا انجام داده، از پروفسور گازیوروسکی نیز پرسیده است:
در آغاز بگذارید در مورد اسنادی بپرسیم که وزارت خارجه امریکا به تازگی منتشر کرده است. به آن‌چه شما از کودتا می‌دانستید، چه چیزی اضافه کرده اند؟
  • اطلاعات چندانی اضافه نکردند. هیچ موضوع خاص بزرگی در اسناد بیرون نیامد. اما بعضی جزییات جدید هست که قبلا در چند نوشته کوتاهبه آن‌ها اشاره کرده ام. از نظر من، مهم‌ترین آن‌ها، طرح «امینی»‌ها («ابوالقاسم امینی»، وزیر موقت دربار و برادرش، «محمود»، ریيس ژاندارمری) است که جزییات بسیاری در مورد آن در اسناد جدید پیدا می‌شود. منظور، برنامه امینی و برادرش علیه مصدق و شاه است. بعضی ژنرال‌های امریکایی به این طرح علاقه مند بودند چون خیلی‌ از آن ها علاقه چندانی به شاه نداشتند. جالب‌ترین جزییات موجود در اسناد جدید، نه راجع به کودتا که در مورد عملیات محرمانه‌ای هستند که امریکا مشغول انجام آن ها بود؛ مثل عملیات «لعنت بر حزب توده» (TPBEDAMN) و دیگر عملیات سازمان سیا که در آن به عشایر قشقایی پول و سلاح می‌دادند که در صورت اشغال ایران به دست اتحاد شوروی و در گرفتن جنگ جهانی سوم، آن‌ها بتوانند هسته‌ مقاومتی علیه شوروی‌ها تشکیل دهند؛ مشابه «شبکه مقاومت» فرانسوی‌ها برعلیه اشغال آلمان در جنگ جهانی دوم. خلاصه این‌که نکات زیادی راجع به خود کودتا در آن‌ها نیست. در صورتی که در خاطرات کرمیت روزولت که در سال ۱۹۷۹ منتشر شد و یا تاریخ رسمی سازمان سیا که در سال ۲۰۰۰ انتشار یافت، اطلاعات خیلی بیش تری وجود داشت. این جای تاسف دارد. من می‌دانم که در آرشیو سازمان سیا خیلی اسناد هست که منتشر نمی‌کنند. همان طور که می بینیم خیلی از همین اسناد را با حذف بخش‌هایی منتشر کرده‌اند. مطمئن هستم که دلایل مشروعی برای بعضی از این حذف‌ها وجود دارد. اما در عین حال هم اطمینان دارم خیلی از اسناد را می‌شد منتشر کرد؛ مثلا دو سند شماره ۱۴۸ و ۱۴۹ وجود دارد که محتوای آن ها به کلی پنهان شده است. دست بر قضا، من در زمانی که در آرشیو ملی امریکا مشغول پژوهش بودم، به این سندها برخوردم و از آن ها عکس گرفتم. تاریخ این اسناد  به حدود اکتبر و نوامبر ۱۹۵۲برمی‌گردد. در آن ها می‌بینیم که مقامات بریتانیا نزد وزارت خارجه امریکا می‌آیند و پیشنهاد کودتای مشترک را می‌دهند که وزارت خارجه قبول نمی‌کند. از قبل می‌دانستیم که بریتانیا چنین کاری کرده است. روزولت و دیگران گفته بودند اما کارمندان بخش تاریخ وزارت خارجه امریکا تصمیم به حذف این اسناد گرفتند. این در حالی است که محتوای این اسناد خیلی مشهور بود و خود این سندها هم طبقه‌بندی نشده و برای عموم قابل دسترسی بودند. تنها دلیل ممکن این است که به خواست بریتانیا، می‌خواستند پای این کشور وسط نیاید.
    بعضی‌ها ایرانیان را متهم می‌کنند به این که به خاطر کودتا، کینه دیرینی از امریکا و حتی غرب به طور کلی به دل گرفته‌اند. به نظرتان خشم ایرانیان نسبت به امریکا به خاطر کودتا موجه است؟
  • پاسخ کوتاه این است که بله. به نظر من، نگرانی و شکایت مشروعی نسبت به نقش امریکا مطرح است. بر اساس دانسته‌های من، کودتا بدون امریکا غیرممکن می‌بود. اگر سازمان سیا این کار را نکرده بود، کودتا اصلا اتفاق نمی‌افتاد. البته که بعضی ایرانیان در آن نقش داشتند و بدون آن‌ها هم این اتفاق رخ نمی داد اما سازمان سیا رهبری کار را در دست داشت. کودتا که خودش اتفاق نمی‌افتد. کودتا باید سازمان‏دهی شود. کار سازمان‏دهی را هم نه «زاهدی» و «جلالی» و «کیهانی» انجام دادند، نه ایرانی‌های کوچه و خیابان و نه سرهنگ‌ها و ژنرال‌های ارتش. نیروهای سازمان سیا به رهبری کرمیت روزولت بودند که این افراد را تقویت می‌کردند. نیروی نهایی مسوول کودتا، سازمان سیا بود و در نهایت دولت امریکا. چون این سازمان دستور را از «آیزنهاور»، رییس‌جمهوری وقت گرفت. بریتانیا در این ماجرا نقشی ثانوی داشت. پس باید بخشی از تقصیر را هم بر گردن آن‌ها انداخت. از طرف دیگر، به نظرم ایرانی‌ها زیادی از مصدق بت‌سازی کرده‌اند. او نخست‌وزیر خیلی موثری نبود. وضعیتی درست کرده بود که در آن اقتصاد رو به زوال بود. از نظر سیاسی هم خیلی موثر نبود و حزب سیاسی نداشت. او قادر به حفظ وحدت «جبهه ملی» نیز نبود چون افرادی کلیدی مثل «کاشانی» از او جدا شدند و دیگر حامی وی نبودند. او حتی در تقلب در انتخابات ۱۹۵۲ نقش داشت.  با این حال، تقصیر اصلی هم‏چنان بر گردن امریکا است. کمی هم بر گردن مصدق. حزب «توده» هم عروسکِ خیمه‌شب‌بازی شوروی بود و بسیار غیرمنطقی عمل می‌کرد. آیت‌الله کاشانی و سایر عوامل غیرمسوول نیز تا حدودی مقصر هستند. اما با این‌که امریکا بیش از هر کسی مسوول است و ایرانیان حق دارند از این کشور خشمگین باشند، باید به یاد داشت که موضوع مربوط به سال‌ها پیش می‌شود؛ حتی به پیش از زمان تولد من برمی‌گردد. یعنی بیش از ۹۰ درصد جمعیت ایران در آن زمان اصلا به دنیا نیامده بودند. این تاریخ باستان است و ایرانیان باید از آن عبور کنند. نه امریکا و نه هیچ قدرت دیگری امروز توانایی انجام چنان عملیاتی را ندارد. حتی همان موقع هم کرمیت روزولت شانس آورد که موفق شد. امروز از خشم موجود راجع به کودتا استفاده می‌شود تا این فکر پارانوید را تبلیغ کنند که سازمان سیا شاید امروز هم بتواند چنین کاری کند. اما این واقعا نتیجۀ غلط گرفتن از آن ماجرا است.
    در بین بازیگران سیاسی در سال‌های منجر به کودتا، کدام یک واقعا متعهد به دموکراسی در ایران بودند؟
  • فقط مصدق و اطرافیانش. نه کاشانی، نه بقایی و مسلما نه حزب توده که متعهد به اتحاد شوروی بود و نه اسلام‌گرایانی که متعهد به نوعی چشم‌انداز اسلام‌گرایانه بودند. فقط مصدق بود. اما این دلیل نمی‌شود که او موفق به ساختن چنین نظامی می‌شد. او هم گاه غیردموکراتیک عمل می‌کرد. این‌طور نیست که افراد یا ۱۰۰ درصد متعهد به دموکراسی باشند یا صفر درصد. شاید ۸۰ تا ۹۰ درصد باشند. شواهدی هست که نشان می‌دهد او در انتخابات ۱۹۵۲ تقلب کرده بود. شکی نیست که در رفراندوم پیش از کودتا تقلب کرد. البته فقط مساله افراد نیست، شرایط وسیع‌تر نیز باید آماده  دموکراسی باشد. می‌توان یک کتاب کامل راجع به این مساله نوشت. اما به یاد داشته باشیم که آن موقع تنها ۱۵ تا ۲۰ درصد مردم سواد داشتند. بیش تر ایرانی‌ها اصلا در جایگاهی مثل جایگاه امروز من و شما قرار نداشتند که بفهمند دموکراسی چیست، خوبی‌ها و بدی‌هایش کدام هستند و چه گونه باید سازمان داده شود. به فرهنگ ایران هم که برمی‌گردیم، می‌بینیم سابقه دموکراسی طولانی وجود ندارد. در مورد بریتانیا، می‌بینیم که از سال صدور فرمان «مگنا کارتا» در قرن سیزدهم تا زمانی که در اواسط قرن بیستم به دموکراسی کامل بدل شد، به طور تدریجی مدام به این سو حرکت رده است. یعنی ساختن فرهنگ دموکراتیک در بریتانیا این قدر طول کشید. مصدق تنها یکی دو سال فرصت داشت و دلیلی نیست که تصور کنیم ایرانی‌ها در آن زمان از او حمایت می‌کردند. شکی نیست که در دوره خاتمی، از دموکراسی حمایت بیش تری می‌شد. امروز اگر نظرسنجی می‌شد، احتمالا می‌دیدیم که اکثریت ایرانیان دموکراسی سبک غربی را ترجیح می‌دهند. اما مسایل پیچیده بسیاری درگیر است و در آخر، بسیاری حرف‌ها حدس و گمانی بیش نیستند.
    از جمله شخصیت‌های پر رنگ آن سال‌ها که هویت سیاسی‌شان مجهول مانده، «مظفر بقایی» است. آیا او هم در پشتیبانی از کودتا نقشی عمده داشت؟‌
  • فکر نمی‌کنم خیلی نقش مهمی داشت. شاید از سازمان سیا پول می‌گرفت. یکی از ماموران سیا که با او مصاحبه کردم، می‌گفت که چنین بود. در ضمن نشانه‌هایی هست که «خلیل ملکی» هم پول می‌گرفته است. «هندرسون»، سفیر وقت امریکا به شاه گفته بود که امریکایی‌ها به ملکی پول می‌دهند. امریکا به خیلی‌ها پول می‌داد و بقایی هم احتمالا مقداری دریافت کرده بود. به هویت سیاسی‌ او که می‌رسیم، با این‌که آدم خیلی پیشرفته‌ای بود و دکترا داشت، در واقع پوپولیست و عوام‌فریب بود. مثل دونالد ترامپ بود. ارتباطی با طبقه کارگر داشت و اسم حزبش، «زحمتکشان»، نشان می‌دهد که خیلی حرف از کارگران می‌زد. گرچه چپ‌گرا نبود و خیلی هم ضدکمونیست بود. به نظر من، حتی نمی‌شود به او گفت چپ‌گرای غیرکمونیست. او بیش تر شبیه کسی مثل «خوآن پرون» است؛ پوپولیستی که پایگاهی در طبقه کارگر داشت یا حداقل آرزوی داشتن چنین پایگاهی را داشت. گاه به کاشانی نزدیک بود اما نمی‌توان به او گفت اسلام‌گرا. به نظرم، چهره خیلی مهمی نبود. تنها یکی از چندین سیاستمدار پرنفوذی بود که پیش از کودتا با مصدق همکاری می‌کرد. کاشانی بی‌شک خیلی مهم‌تر بود. بقایی در ضمن، سازمان بزرگی هم نداشت؛ به ویژه پس از آن‌که خلیل ملکی از او جدا شد. در نتیجه، حتی نمی‌توانست شمار بسیاری را برای تظاهرات به خیابان بکشاند. در ماه‌های منجر به کودتا هم بازیگر مهمی نبود. ارتباطی با زاهدی نیز نداشت چون می‌دیدیم که بعد از کودتا نقشی به او ندادند.
    در ماه‌های پیش از کودتا، هم در بریتانیا و هم در امریکا تغییر دولت رخ داد. حزب «کارگر» در مقابل محافظه‌کاران به رهبری «وینستون چرچیل» شکست خورد و جمهوری‌خواهان جای دولت دموکرات «ترومن» را گرفتند. به نظر شما، این تغییرات در کودتا نقش داشتند؟ آیا اگر در انتخابات‌های این کشورها اتفاق دیگری افتاده بود، جلوی کودتا گرفته می‌شد؟
  • در طرف بریتانیا خیلی روشن است که دولت حزب کارگر هم داشت تلاش می‌کرد با کمک «سیدضیا»، مصدق را سرنگون کند. برنامه آن ها این بود که ایران را اشغال و در خلیج فارس پایگاه نظامی برپا کنند. تا جایی که من می‌دانم، تنها دخالت امریکا در دسامبر ۱۹۵۱ بود که جلوی آن ها را گرفت. پس در بریتانیا شکی نیست که تغییر دولت، تغییری در این زمینه ایجاد نمی‌کرد. هر دو حزب به صورت امپریالیست‌های کلاسیک عمل می‌کردند و می‌خواستند ایران را کنار بزنند. اما در طرف امریکایی، داستان دیگری بود. آدم‌های ترومن خیلی مخالف کودتا بودند. یکی از نکاتی که در اسناد جدید روشن می‌شود، این است که پیش از به قدرت رسیدن آيزنهاور، در سازمان سیا خیلی حرف‌ها راجع به کودتا زده می‌شد اما ترومن تا انتهای کار به آن ها چراغ سبز نداد. در پاییز ۱۹۵۲ که بریتانیا نزد امریکا آمد، ترومن گفت نه. نه که آن‌ها مخالف عملیات محرمانه بودند، در همان زمان داشتند چنین عملیاتی را در ایتالیا و سایر نقاط انجام می‌دادند. اما نمی‌خواستند در ایران چنین کنند. خود آیزنهاور هم در ابتدا مردد بود. به نظر می‌رسد در بالاترین سطوح، مسوول کودتا، برادان «دالس» بودند ]«جان فاستر دالس" و "آلن دالس" که به ترتیب وزیر امور خارجه و مدیر سازمان سیا بودند[. آیزنهاور که سر کار آمد، می‌خواست مذاکرات با ایران ادامه پیدا کند. تنها پس از سقوط آن مذاکرات و پس از آن‌که مصدق پیشنهادی را که امریکا چند ماه روی آن کار کرده بود، قاطعانه رد کرد، آیزنهاور در اوایل مارس ۱۹۵۳ رسما با انجام کودتا موافقت کرد. شواهد روشنی هست که خود آیزنهاور از این اقدام مطمئن نبود. در یکی از جلسات شورای امنیت ملی، او می‌گفت شاید بهتر باشد امریکا چند میلیون دلار برای حمایت از مصدق به ایران بفرستد؛ یعنی از پیشنهاد یک بسته امدادی قابل توجه رسید به این‌که چند هفته بعد آغاز طرح کودتا را تایید کرد. این نشان می دهد که آیزنهاور از روز اول که به قدرت رسید، نمی‌خواست کودتا کند. مدتی طول کشید. مساله کلیدی، سقوط مذاکرات نفت بود و این‌که برادران دالس جای عناصری مثل «دین ایکسون»، وزیر خارجه ترومن را گرفتند. این تغییر به ویژه به کودتا منجر شد. به نظرم اگر دموکرات‌ها پیروز شده بودند، حداقل شش ماه یا یک تا دو سال طول می‌کشید تا کودتا رخ دهد. یا شاید هم اصلا رخ نمی داد. از اسناد خیلی روشن است که امریکا اصلا فکر نمی‌کرد بحران جدی مطرح است یا امکان به قدرت رسیدن کمونیست‌ها در ایران وجود دارد. در بعضی اسناد کلیدی، این‌را می‌بینیم؛ مثلا در یک سند «تخمین اطلاعاتی سراسری» از نوامبر ۱۹۵۲ و نسخه جدیدتر آن، از ژانویه ۱۹۵۳ آمده که بعید است مصدق سقوط کند یا حزب توده به قدرت برسد. پس خطر فوری در کار نبوده است. از طرف دیگر، شرایط رو به زوال بوده است. اقتصاد هم‏چنان در سقوط بود و ناآرامی در خیابان‌ها درگرفته بود. حزب توده از این اوضاع سود می‌برد. اگر آن‌ها به موقعیت کسب قدرت رسیده بودند، دولت دموکرات امریکا هم احتمالا دست به کودتا می‌زد. خلاصه آن‌که جمهوری‌خواهان به روشنی می‌خواستند به سرعت کودتا کنند. دموکرات‌ها هم شاید در آخر به همین می‌رسیدند. اما طبق شواهد موجود، در ژانویه ۱۹۵۳ چنین جهتی نداشتند. برای روشن‌تر شدن موضوع می‌توانیم به چندین موردی نگاه کنیم که جمهوری‌خواهان جای دموکرات‌ها را گرفته‌اند؛ مثلا «ریگان» جای «کارتر» یا «جورج دبلیو بوش» جای «کلینتون» و حتی حالا این دیوانه‌ای که رییس‌جمهورمان شده، ترامپ، جای اوباما را گرفته است. در هر کدام از این موارد (اما نه در مورد نیکسون یا بوش اول)، می‌بینیم که جمهوری‌خواهانی که آمدند، سیاست خیلی تهاجمی‌تری داشتند و این تاثیر بزرگی بر سیاست خارجی گذاشت. در سال ۱۹۵۳ هم همین‌ اتفاق افتاد. به نظرم، تغییر دولت واقعا مهم بود؛ نه به خاطر دیدگاه‌های خود آیزنهاور که به خاطر کسانی که او منصوب کرد.

سربریده حججی، ملل متحد و کشتار ۶۷، ترحیم ابراهیم یزدی، ژاله کاظمی و زهرا...