نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۸ بهمن ۲۴, شنبه

سرمایه داری و تولید رضایت؛ واقعبین باش، زندگی همین است که هست!


اندیشه و ذهنت را با مذهب، سكس و تلویزیون مشغول می‌کنند

و تو در تصورت خود را رها، نابغه، آزاداندیش و بااستعداد می‌بینی

اما تا آنجا كه من می‌بینم، تو هم‌چنان همان رعیت لعنتی حقیر هستی

آنان هم‌چنان به تو می‌گویند یك جای خالی آن بالا برایت هست

اما در ابتدا لازم است یاد بگیری هنگامی كه می‌كشی،

لبخند بزنی

(قهرمان طبقه‌ی کارگر، جان لنون)

بیش از یک قرن و نیم پیش مارکس و انگلس ضمن تبیین علمی نظام سرمایه‌داری به شکل آخرین فورماسیون موجود و مرحله‌ی پیشین سوسیالیسم، فروپاشی درونی آن را که از پی تضادهای درونی‌اش رخ می‌دهد، پیش‌بینی کردند. تاریخ سرمایه‌داری و بحران‌هایی که تاکنون نیز شاهد آن‌ها هستیم مهر تأییدی است بر این پیش‌بینی‌ها. اما پرسش این است که تا امروز چه عواملی موجب پایداری نظام سرمایه‌داری بوده‌ است؟ بی‌شک یکی از این عوامل، که سرمایه‌داری نیز هم‌چون صورت‌بندی‌های پیشین جوامع، جهت استحکام زیربنای خود از آن سود برده‌است عامل روبنای فرهنگی بوده‌است. انقلاب اطلاعات و ارتباطات در جهت ایجاد دگرگونی در روبنای فرهنگی، به دستاوردهای عظیمی دست یافته و به مدد این «دگرگونی‌های بزرگ» توانسته بر اذهان و باور عمومی مردم نفوذ کرده و هر اصلی از اصولش را «امر بدیهی» دوران ما جلوه دهد. یکی از مهم‌ترین دلایلی که سرمایه‌داری با همه‌ی بحران‌هایی که از سر گذرانده، توانسته هم‌چنان به حیات خود ادامه دهد، همین سیاست‌هایی است که در گستره‌یِ «روبنای فرهنگی» اعمال کرده است.

نظام سرمایه‌داری نظامی است که همواره منطق حاکم بر آن «بیشینه‌سازی» سود بوده و از نخستین روز شکل‌گیری‌اش، در ناحیه‌ی کوچکی در اروپای غربی، به جهان‌گستری و فتح جغرافیایِ جهان گرایش داشته است. همان ویژگی‌ای که مارکس و انگلس در مانیفست توصیفش کردند و امروز به‌وضوح قابل مشاهده است. اختلاف دیدگاهی که نزد اندیشمندان مختلف در مورد آغاز شکل‌گیریِ «امپریالیسم» وجود دارد، به طوری‌که کسانی آن را آخرین مرحله‌ی سرمایه‌داری دانسته‌ (لنین) یا همزادِ سرمایه‌داری می‌دانند (سمیر امین) و یا مرگ‌بارترین مرحله‌یِ آن (استوان مزاروش)، اختلاف قابل‌توجهی است، اما آن‌چه در تمام این تعابیر مشترک است همانا نفسِ وجودِ «سرمایه‌داری» در تکوینِ «امپریالیسم» است.

امپریالیسم و منطق وجودیِ آن حاصل اشتباه این یا آن دولت نیست که دولتی میانه‌رو قادر به توقف سیاست‌های جهان‌گسترانه‌یِ آن باشد. هم‌چنین امپریالیسم هم‌چون «استکبار جهانی» گزاره‌ای «اخلاقی» برای بیان خواست‌های ایدئولوژیک و شعارهای پوپولیستی محسوب نمی‌شود، بلکه تعبیری علمی و یکی از راهکارهای فرار از بحرانِ نظامی است که با تضادهای درون‌زایِ خود دست‌وپنجه نرم می‌کند. گرچه جهان‌گستریِ نظام سرمایه‌داری از همان ابتدای شکل‌گیری در ذاتش نهفته بوده، نادیده انگاشتن شرایط و قابلیت‌های کنونی برای استحکامِ جهان‌شمولیِ آن فقط یادآور فقرِ تحلیل از وضعیت موجود است.

امروز امپریالیسم در قالب «روابط سلطه و تابعیت،» تابعیت اکثریتی محروم از اقلیتی صاحب قدرت و ثروت عمل می‌کند و این تابعیت نه فقط در عرصه‌ی روابط بین‌المللی که در چارچوب مرزهای کشورهای سرمایه‌داری نیز اعمال می‌شود.

یاری جستن از پیشرفت‌های تکنولوژی و انحصار بنگاه‌های عظیم رسانه‌ای و هم‌سو بودن آن‌ها با سیاست‌های نولیبرالیسم (منطق حاکم بر نظام سرمایه‌داری کنونی) در محتوا اعمال همان روابط امپریالیستی در عرصه‌ی فرهنگ و در چارچوب مرزهای ملی است و آن‌چه در روابط بین‌المللی به شکل «داروینیسم بین‌الملل» در توجیه روابط نابرابر مرکز ـ پیرامون عنوان می‌شود بازتولید روابطی است که ابتدا رسانه‌های گروهی در مرزهای ملی و در میان روابط طبقاتی هر کشور ترویج داده‌اند؛ فرایندی که به یاری دگرگونی‌ها و پیشرفت‌های جدید روند ساده‌تری طی می‌کند.

به بیان پل سوییزی: «دیوانگی است اگر اهمیت دگرگونی‌های اخیر نادیده گرفته شود. اما در عین حال دیوانگی است که سند مرگ سوسیالیسم نیز امضا شود. شرایطی که موجب پیدایش و رشد سوسیالیسم شد هنوز پابرجاست و بنابراین هنگامی که نسل جدیدی از استثمار شدگان قدم به صحنه بگذارند، سوسیالیسم دوباره در شکل و قالبی جدید نمایان خواهد شد. آن‌چه ما باید انجام دهیم توضیح و تشریح آن چیزی است که روی داده و مسیری که طی شده است، تا نسل جدید بتواند فرایند جاری در دنیای سرمایه‌داری را درک کند. نباید امید خود را به بهبود شرایط زندگی بشر، حتا برای لحظه‌ای از دست بدهیم.»

«دگرگونی‌های اخیر»‌ی که پل سوییزی به‌درستی به آنها اشاره می‌کند، بیش از آن‌که سبب بهروزیِ بیش‌تر ساکنین کره زمین شده باشد، یاری‌رسانِ «درونی کردن» و بدیهی جلوه دادن ارزش‌ها و مناسبات حاکم و استحکام بیش از پیش ساختار موجود بوده است.

«شرایطی که موجب پیدایش و رشد سوسیالیسم شد» و هم‌چنین همه‌ی شرایط عینیِ تغییر به سوی آرمان‌های سوسیالیسم «هنوز وجود دارد،» اما نظام حاکم با اتکا به همین «دگرگونی‌های اخیر» تا آن‌جا که توانسته شرایط ذهنی مردم را برای پذیرش رخداد این تحول بزرگ به تأخیر انداخته است، به‌گونه‌ای که مردم حتا نابرابری‌ها را از امور بدیهی می‌پندارند.

پرداختن به آمار و ارقام مربوط به نابرابری در جهان کنونی و مقایسه‌یِ آن با دهه‌ها و ادوار گذشته خود بحث گسترده‌ای است که نوشتار دیگری را می‌طلبد اما برای نشان دادن ژرفای نابرابری، در این‌جا فقط به یکی دو نمونه از آن اشاره می‌کنیم، بنابه گزارش سازمان ملل در سال ٢٠٠٨ دو درصد از مردم کره‌ی زمین مالک ۵٠ درصد از دارایی روی زمین بوده‌اند، که 40 درصد از این دارایی فقط به یک درصد از این طبقه تعلق داشته و ۵٠ درصد از مردم طبقات پایین جامعه در جمع مالک کمتر از یک درصد از دارایی‌های روی زمین بوده‌اند. میانگین درآمد سالانه‌ی مردم طبقه‌ی متوسط و پایین بریتانیا از سال ١٩٩٧ تا ٢٠٠١ بیش از سه درصد افزایش داشته است، در حالی‌که میانگین درآمد سالانه‌ی آن‌ها از سال ٢٠٠١ تا ٢٠٠٧ فقط ۵/١ درصد افزایش داشته است.(1)

مثال دردناک دیگری که رشد نابرابری را در جوامع متفاوت از جمله جوامع سرمایه‌داری نشان می‌دهد تعداد مراجعه‌کننده‌ها به صندوق کمک‌های غذایی است. در کشور «توسعه‌یافته‌ی» کانادا در سال ٢٠٠٩ میزان مراجعه به این صندوق‌ها بالاترین رشد را نشان داده است و فقط در ماه مارس امسال نسبت به ماه مارس سال پیش ۶/١٧ درصد یعنی حدود ٠٠٠,١٢٠هزار نفر بیش‌تر به این صندوق‌ها مراجعه کرده‌اند.(2)

با این همه کوشش می‌شود که به روش‌های گوناگون «احساس نابرابری» را در ذهن‌ها کاهش دهند و به موقعیت فعلی «مشروعیت» ببخشند. از جمله‌ی این کوشش‌های سرمایه‌داری برای کاهش دادنِ احساس نابرابری (و نه خودِ نابرابری) بهره‌برداری از انگاره‌های مذهبی در جهت افزایش تقدیرگرایی و باور به «قسمت» و «بخت» و «اقبال» در اذهان مردم است. به بیان چامسکی «برای روی پا نگه داشتن مردم طبقات پایین جامعه هنگام مواجهه با واقعیات روزمره‌یِ زندگی، جلب توجه آن‌ها به «خرافاتِ کاذبِ مذهبی» یک ابزار طبیعی است.»(3).

یکی دیگر از روش‌های از بین بردن احساس نابرابری، بهره‌برداری از انقلاب فن‌آوری اطلاعات و ارتباطات یا به‌عبارتی رسانه‌ها است، گرچه این انقلاب آن‌گونه که امثال مانوئل کاستلز مدعی‌اند، نقطه‌ی آغازین «جهانی شدن» نبوده، اما بی‌شک «نقش» مهمی را در استحکامِ ساختار سرمایه‌داری موجود و از پی آن ایجاد نابرابری داشته است. نقشی که البته نه در ذاتِ این فناوری‌ها، بلکه در مناسبات حاکم بر مالکیت آن‌ها نهفته است. به این جهت که فقط صاحبان سرمایه‌های عظیم می‌توانند مالکیت آن‌ها را در انحصار خود درآورند.

مهمترین کارکرد این رسانه‌ها ارائه‌ی تصویر‌ی از ارزش‌ها و ایدئولوژیِ سیستم سرمایه‌داری همانا چون شایسته‌ترین سیستم بشری است؛ سیستمی که انباشت اولیه‌یِ سرمایه‌‌یِ آن به‌گونه‌ای که مارکس شرح می‌دهد، ایجاد نشده: بر اساس دزدی، غارت، تصاحب، لغو مالکیت، حصارکشی و بیرون کشیدن ارزش اضافی از عرق و خونِ زحمت‌کشان و تولیدکنندگان، بلکه به لطفِ هوش، درایت، حسابگری، اخلاق پروتستانی و تساهل و تسامح نهفته در آن نوع جهان‌بینی ایجاد شده است! و رازِ تداوم و استمرار آن نیز همین اخلاقی بودن زیرکانه معرفی‌ می‌شود. اخلاقیاتی که تنها معدودی استعداد داشتنِ آن را دارند و مابقی محروم از آنند:

در زمان‌های خیلی دور دو گونه انسان بودند، یكی برگزیدگان باهوش ، كوشا و، مهم‌تر از همه، صرفه جو؛ و دیگری، فرومایگان تنبل كه هستی خود را، آن هم با هرزگی و عیاشی برباد می‌دادند...و بدین‌سان گروه اول ثروت انباشت و گروه دوم جز گوشت و پوست خود چیزی برای فروش نیافت. از زمان این گناه نخستین بود كه فقر اكثر مردم آغاز شد، اكثریتی كه علی‌رغم زحمات خود تاكنون چیزی جز خود برای فروش نداشته است. از همان زمان بود كه ثروت عده معدودی دائماً رو به افزایش نهاد درحالی‌كه مدت‌هاست از كار كردن دست كشیده‌اند. چنین داستان‌های كسل‌كننده‌ی كودكانه‌ای ]را[ هر روز در دفاع از مالكیت می‌شنویم... به محض این‌كه موضوع مالكیت به میان می‌آید، عنوان كردن ادعایی در حد فكر نوزادان، به عنوان اصلی كه در تمام دوران‌ها و در تمام مراحل تكامل صادق است، بدل به وظیفه‌ای مقدس می‌شود . آشكار است كه در تاریخ واقعی، تصرف ، برده‌سازی، دزدی، قتل و به كلامی خلاصه زور، نقش عمده داشته است ... انباشت ابتدایی از هر راهی بوده است، به جز راهی درخور قصه‌پردازی.

( سرمایه، كارل ماركس)

این نظر مارکس بیش از دوران‌های گذشته در دوران حاکمیت نولیبرالیسم، خودنمایی می‌کند. آن چنان که به بیان پیر بوردیو: «توان ایدئولوژی نولیبرال در این است که بر پایه‌یِ گونه‌ای نوداروینیسم اجتماعی است» همانگونه که در هاروارد هم می‌گویند، «درخشان‌ترین و بهترین» آن است که سرآمد باشد (بکر، برنده‌یِ جایزه‌یِ نوبل اقتصاد، این اندیشه را می‌پروراند که داروینیسم بنیانِ توان محاسبه‌یِ عقلانی کسانی است که او کارگزاران اقتصادی توصیف می‌کند). ورای بینش جهانی انترناسیونالیسم گروه‌های مسلط، یک فلسفه‌یِ کارآمد است که بنا بدان کسی کارآمد و تواناست که فرمانروایی دارد و شغل‌ها در دست اوست؛ بدین معنا کسانی که کار ندارند کارآمد و توانا نیستند.

اینجا «برندگان» و «بازندگان»، اشرافیت، آنان که اشراف دولتی می‌نامم، به دیگر سخن کسانی که همه‌یِ ویژگی‌های اشرافیت را به معنای قرون وسطایی آن دارند و اقتدارشان مدیون تحصیلات‌شان، یا بنا به دیدگاه خودشان، هوشمندی‌ای است که آن را موهبتی آسمانی می‌دانند؛ حال آنکه می‌دانیم در جهان واقعیت، این امکان را جامعه توزیع می‌کند و نابرابری در هوشمندی از نابرابری اجتماعی است. ایدئولوژی توانایی و کارآمدی به خوبی ضدیتی را توجیه می‌کند که تقریبا همانند ضدیت میان اربابان و بردگان است. در یک سو شهروندانی کاملند که توانایی‌ها و فعالیت‌هایی با دستمزد بالا و بسیار نادر دارند؛ چنان که می‌توانند کارفرماهای خود را خود برگزینند(حال آنکه دیگران را در بهترین حالت کارفرمایان برمی‌گزینند) و می‌توانند در بازار بین‌المللی کاری با درآمد بسیار بالا داشته باشند. آنگاه در سوی دیگر توده‌یِ بزرگی از کسانی که محکومند کارهای حاشیه‌ای داشته باشند یا بیکار باشند.

ماکس وبر می‌گفت که گروه‌های مسلط همیشه به «باور به دادوریِ خدا» امتیاز خودشان یا دقیق‌تر باور به دادوریِ جامعه، توجیه نظری این واقعیت که دارنده‌یِ امتیازند، نیاز دارند. باور به دادوریِ جامعه را، که در اندیشه‌یِ کارآمد بودن نهفته است، طبیعی است آنان که مسلطند می‌پذیرند- البته به سود خود – اما دیگران هم آن را پذیرفته‌اند. در رنج آنان که اخراجی‌اند، در بدبختیِ بیکاری بلند مدت، چیزی بیش از آن چه در گذشته بود، وجود دارد. ایدئولوژی انگلیسی-آمریکایی، که همیشه تا اندازه‌ای زهد‌فروشانه بود، «تهیدستان نابحق» را که خودشان سبب تهی‌دستی‌اند، از «تهیدستان بحق» که مستحق خیریه می‌دانند، جدا می‌کند. در کنار یا به جای این توجیه اخلاقی، اکنون توجیهی روشنفکرانه آمده‌است. تهیدست دیگر تنها بی‌بند و بار، دائم الخمر و تبهکار نیست، بلکه نادان است و هوشمندی ندارد. بخش ییشتر رنج اجتماعی از تهی‌دستیِ ارتباط افراد با نظام آموزشی بر می‌آورد. نظام آموزشی‌ی که نه تنها سرنوشت اجتماعی، بلکه پنداری را که درباره‌ی سرنوشت دارند شکل می‌دهد.(که بی شک کمک می‌کند که آنچه را که انفعال زیر سلطه‌ها، سختی تحرک آنها و غیره می‌نامند توضیح دهد). افلاتون نسبت به جهان اجتماع دیدگاهی دارد که به جهان تکنوکرات‌های به ترتیب فیلسوف، نگهبان، و آنگاه مردم عادی می‌ماند. این فلسفه به روشن‌ترین شکل خود در سنگ نبشه‌یِ نظام آموزشی نگاشته شده‌است. این فسلفه بسیار توانمند در اذهان جا افتاده‌است.»(4)

پیر بوردیو ضمن بیان مفهوم «خشونت نمادین» (Symbolic Violence) معتقد است آنچه باعث می‌شود طبقات تحت سلطه، نظام سلطه‌یِ موجود را پذیرا شوند و به تولید و بازتولید آن بپردازند، درونی شدن «ساختار اجتماعی» از طریق درونی کردن نمادهای فرهنگی‌ای چون ارزش‌ها، منش‌ها، سلیقه‌ها، مدها و سبک زندگیِ نظام حاکم و جامعه‌پذیریِ این طبقات از رهگذر «نظام آموزشی» موجود است. آنچه که «لوئی آلتوسر» از آن به نام «ساز و برگِ ایدئولوژیکِ دولت» یاد می‌کند.

نظام آموزشی حاکم ضمن بازتولیدِ نابرابری طبقاتی از طریق تبدیل تمایزات طبقه‌یِ اجتماعی به تمایزات آموزشی، این گونه تبلیغ می‌کند که «موفقیت» نشانگر تلاش و توانایی فرد و عدم توفیق در تحصیل به منزله‌یِ شکست فرد تلقی می‌شود و نه سیستم آموزشی طبقاتی، و اینگونه به حفظ سلسله مراتب طبقاتی کمک می‌کند. از این‌رو به تعبیر بوردیو نظام آموزشی را می‌توان از مهمترین نظام‌ها برای تولید و بازتولید روابط نابرابر قدرت، ایجاد سلطه بر طبقات فرودست و همچنین تلاش در جهت تولید رضایت و مشروع‌سازی ِ روابط نابرابر طبقاتی تلقی کرد.

تا چند سال پیش فقر و نابرابری محصول ساختاری تلقی می‌شد که بر بی‌عدالتیِ موجود دامن می‌زند و تقریبا تمامی طیف های سیاسیِ چپ و راست، کم‌وبیش، به این ساختار بیمار اذعان داشتند. اما امروز به کوشش نولیبرالیسم، دولت در تولید این نابرابری‌ها چندان نقشی ندارد، بلکه «فقر» پاداشی منصفانه برای ناتوانی‌ها و ناکارآمدی‌های فردی تلقی می شود، چرا که زندگی عرصه‌ی مبارزه‌ای است که در این عرصه هر کس کالای مرغوب‌تری برای عرضه دارد قادر به رهایی از چنگال فقر و نداری است. بیکاری آنگونه که میلتون فریدمن از مرشدان نولیبرالیسم می‌پندارد «نرخی طبیعی‌» دارد و بی‌عدالتی قانونی طبیعی است که شایستگان را پاداش می‌دهد و آنان که در این نظام بهره‌ای نمی‌بینند افرادی یله، تنبل و تن‌پرورند.

از این جهت است که دیگر چیزی به شکل «بی‌عدالتی» وجود ندارد بلکه آن‌چه هست «شکست» و «ناکامی»ای است که نتیجه‌ی بی‌مسئولیتی و کوتاهیِ افراد در انجام درست وظایف‌شان در چارچوب نظام موجود است. شکست و ناکامی‌ای که هر روزه موارد گوناگون آن به شکل فقر، بی‌خانمانی و بیکاری در برنامه‌های مختلف تلویزیونی نمایش داده می‌شود، فقط ناشی ار «بدبیاری،» «بدشانسی» و محاسبات اشتباه فردی تلقی می‌کنند و جستجوی هر‌گونه علل ساختاری دیگری را کاری بیهوده تلقی می‌کنند.

جدیدترین آمار گویای این واقعیت است که چهارده‌ونیم میلیون نفر از کارگران آمریکایی «کار» خود را از دست داده‌اند.(5) بانک‌های آمریکا فقط از ژوئیه‌ی ٢٠٠٧ تا سپتامبر همان سال بیش از ۴۴۶٠٠٠ خانه را به دلیل ناتوانی صاحبان آن در پرداخت وام بانکی ضبط کردند.(6) اما بسیاری از کارگران و صاحبان این خانه‌ها به‌ دنبال تاثیرپذیری از رسانه‌ها معتقدند که این بحران اقتصادی نیز چون بحران‌های دهه‌ی هشتاد و پیش‌تر از آن گذرا است و علت بیکاری را تنها در انتقال کمپانی‌های بزرگ تولیدی به کشورهای جهان سوم می‌دانند. به عبارت دیگر، به دنبال تلاش رسانه‌ها در شکل دادن به افکار عمومی و تولید رضایت از جستجوی علل ریشه‌ای باز می‌مانند.

همان‌طور که در جدول‌ و نمودار ارائه شده در پیوست آمده، بررسی اقتصاد سیاسی و روابط قدرت حاکم بر عمده‌ترین رسانه‌های موجود در آمریکا، از سیاست‌های آن‌ها در جهت‌دهی به اذهان و باور عمومی و هم‌سو کردن این سیاست‌ها با منافع شرکت‌ها و کمپانی‌های بزرگ اقتصادی پرده برمی‌دارد. به گفته‌ی کریستوفر دیکسن، تحلیل‌گر رسانه‌ای، آن‌چه شما می‌بینید، انحصار دربست رسانه‌ها در جهان است، همان کاری که در دهه‌های نخست قرن پیش بر سر صنعت نفت و اتومبیل آوردند، اکنون بر سر رسانه‌ها می‌آورند. با انحصار رسانه‌ها به راحتی می‌توانند ذهن انسان‌ها را نیز در انحصار خود درآورند و به قول چامسکی «تولید رضایت» کنند.

اصطلاح «تولید رضایت» را برای نخستین بار والتر لیپمن، در سال ١٩٢٢ در اثری به نام «افکار عمومی» به کار برد و پس از گذشت حدود هفت دهه نوام چامسکی و ادوارد هرمن با استفاده از این اصطلاح نقش رسانه‌ها را در شکل دادن به اذهان عمومی برای تولید رضایت در کتابی با همین نام وصف کردند.

چامسکی و هرمن بر این باورند که برای القای تولید رضایت در اذهان عمومی از شیوه‌های گوناگون تبلیغات استفاده می‌کنند. رسانه‌های خبری‌ای که مالکیت‌شان را شرکت‌های بزرگ به عهده دارند، در واقع محل کسب و کار این شرکت‌ها بوده و از راه تبلیغات تجاری و ایجاد رقابت در بازار به سودهای بزرگی می‌رسند. بنابراین تحریف و سوگیری در انتخاب خبر، گزارش‌خبر و شیوه‌ی گزارش آن از پیامدهای اندیشیدن به سود بیش‌تر است و خبرگزاری‌هایی که به سوددهی می‌اندیشند و نفع مردم مد نظرشان نیست، در مقایسه با آن‌هایی که به ارائه‌ی اخبار و گزارش‌های درست اهمیت می‌دهند، موفق‌ترند.

آن‌چه نوام چامسکی به درستی آن را «تولید رضایت» (Manufacturing Consent) از جانب رسانه‌ها می‌داند اشاره به همین نوع تبلیغات رسانه‌ای است. تغییر جهت دادن ارزش‌ها‌ی انسانی به سمتِ ایدئولوژی نظام حاکم و هم‌چنین بازتولیدِ شرایطِ تولید که به وضوح در برنامه‌های مختلف‌ رسانه‌های گوناگون مشاهده می‌کنیم، استفاده‌ی بهینه‌یِ سیستم سرمایه‌داری از «دگرگونی‌های اخیرِ» مورد نظر سوئیزی است. آن‌چه نزد جامعه‌شناسان مکتب فرانکفورت «ارزش‌های کاذب» نامیده می‌شود و با ارزش‌های حقیقی، کیفی و زیبایی‌شناختی‌ در تقابل‌ است در اساس همان ارزش‌هایی است که رسانه‌ها با اشاعه آن‌ها به بازتولید روابط تولید سرمایه‌داری می‌پردازند.

هربرت مارکوزه معتقد است ترویج ایدئولوژی مصرف‌گرایی نیازهای کاذبی ایجاد می‌کند که به نوعی ذهن جامعه را «کنترل» می‌کند؛ به‌طوری که نیاز به کالاهای تجملاتی را به مردم القا می‌کنند و اشخاص خود را در کالاهای‌شان معنا کرده و روح خود را در اتومبیل و کالاهای لوکس‌شان می‌جویند. تبلیغات رسانه‌ها با دامن زدن به این نیازهای دروغین مانع شکل‌گیری نیازهای بنیادی ‌می‌شوند.

نگاهی به محتوای فیلم‌های ساخته شده در کمپانی‌های بزرگ فیلم‌سازی نیز مؤید این نظر است. همه‌یِ ما پایانِ خوشِ فیلم‌های دوران کودکی‌مان را به خاطر داریم ؛ «ازدواج»، «بچه‌دار شدن»، کارکردن و زندگی در زیر یک سقف در کنار زن و بچه و پدر و مادر. این تصویر قابل مقایسه است با تصاویر کنونیِ پایان فیلم‌ها: «پولدارشدن»! تصویری که اخیرترین نمونه‌ی آن را می‌توان در فیلم «میلیونر زاغه نشین»(Slumdog Millionaire) سراغ گرفت. پولدار شدنِ یک شبه بدون صرف کار و فعالیت (به سبب نبود کار مناسب)، از یک سو کمال مطلوب نظام سرمایه را نشان می‌دهد و از سوی دیگر با ایجاد امید کاذب برای رسیدن به زندگی ایده‌آل! حس ناخشنودی در طبقات رنجدیده و کم‌درآمد جامعه را کاهش می‌دهد. فیلم‌هایی که در گذشته به پایانی خوش می‌انجامید، با فیلم‌های هدف‌دار امروزی متفاوت بود. در گذشته هدف عمدتا جلب بیننده‌های بیش‌تر برای مصارف تبلیغاتی بود. امروزه علاوه بر آن، با تولید چنین فیلم‌هایی برآنند که نشان دهند نظام سرمایه‌داری رو به جلو می‌رود و در این نظام همه‌ی طبقات جامعه می‌توانند به‌راحتی مالک خانه، زندگی، ماشین‌های آخرین مدل... شوند. از این راه به طبقات پایین جامعه امید می‌دهند و حس ناخشنودی و نابرابری را در بین آن‌ها کاهش می‌دهند.

به گفته‌ی چامسکی گاه برای ایجاد آرامش و خاموش کردن صدای اعتراض مردم محروم با بهره‌برداری از رسانه‌ها که در انحصار مطلق آن‌ها است، «واقعیات را کاملا وارونه» جلوه می‌دهند. مثال خوبی که در تأیید این عقیده می‌آورد، شیوه‌ی تبلیغات برای خروج اسرائیلی‌ها از نوار غزه در ١۵ آگوست ٢٠٠۵ است. تمام رسانه‌های اسرائیلی و غربی طرح خروج از نوار غزه را به گونه‌ای دلخراش نشان دادند که معتبرترین روزنامه‌ی عبری آن را تکرار «طرح آسیب ملی 82» نامید. با حضور بی‌مورد ارتش برای اخراج آن‌ها از نوار غزه عملا به هدف نهایی‌شان یعنی «بخشیدن کرانه‌ی غربی رود اردن به مردم اسرائیل» تحکیم بخشیدند، اما با نشان دادن فیلم‌های دلخراش از خروج اسرائیلی‌ها خمیر ذهن مردم دنیا، به ویژه مردم آمریکا را در جهت به انجام رساندن اهداف‌شان که سلطه‌ی کامل بر کرانه‌ی غربی رود اردن بود، شکل دادند. در حالی‌که به راحتی و با پرداخت غرامت می‌توانستند بی‌دخالت ارتش و بی‌صدا آن‌ها را از نوار غزه بیرون کنند.

گاه با استفاده از بلندگوهای رسانه‌‌ای‌شان به دست‌آویزهایی پناه می‌برند تا افکار عمومی داخل کشور و جهان را در مسیر اهداف شوم‌شان تغییر دهند. در آوریل 2005 کنگره‌ی آمریکا قانونی به نام قانون انرژی سال به تصویب رساند تا در پناه این قانون بتواند به حفر منابع قطب شمال بپردازد. واشینگتن برای فروش این هدف شوم به مردم، به دست‌آویزی چون «کارآفرینی و کاهش وابستگی به منابع نفتی خاور میانه» متوسل شد و از واژه‌ی تخصصی و دیرآشنای «کارآفرینی» به‌جای واژه‌ی زننده‌ی «منافع» استفاده کرد. اما رسانه‌های ذی‌نفع از تاثیرات مضر این طرح بر زندگی بومیان منطقه، محیط زیست، نابودی یخچال‌ها، گردش آب گرم اقیانوس‌ها و عوارض درازمدت ناشی از آن حرفی به میان نیاوردند.

از سوی دیگر برای توجیه حمله به کشورهایی چون افغانستان و عراق با دست‌آویزهایی چون «دفاع پیشاپیش از خود،» «ترویج دموکراسی،» «مبارزه با تروریسم» و «خلع سلاح‌های کشتار جمعی» افکار عمومی را در جهت اجرای برنامه‌های‌شان تغییر دادند و به عراق حمله کردند و به اهداف شو‌م‌شان رسیدند که یکی از آن‌ها را می‌توان براندازی محدودیت‌های تحمیل شده از سوی برنامه‌ی «غذا دربرابر نفت» سازمان ملل نام برد. به گزارش روزنامه‌ی تایمز مالی سه چهارم قراردادهایی که بیش از 5 میلیارد دلار ارزش داشتند، بی‌هیچ مزایده‌ای به شرکت‌های نفتی آمریکا از جمله شرکت نفتی هالیبرتون واگذار شد که ریاست این شرکت را دیک چنی معاون رئیس جمهور سابق آمریکا به عهده داشت. با این واگذاری، هالیبرتون به بزرگ‌ترین و یگانه دریافت‌کننده‌ی سرمایه‌های عراق تبدیل شد.(۷)

نمونه‌ای دیگر از نقش رسانه‌ها در تغییر افکار عمومی، تبلیغات وسیع و و به ظاهر جذابی است که برای جلب سرمایه و نیروی کار به «دوبی» صورت می‌گیرد؛ صحرای خشک و بی‌آب و علفی که به یاری سرمایه‌های جهانی، امروز بهشت سرمایه‌داری تلقی می‌شود؛ سرزمین افسانه‌ای که هر آن‌چه بخواهی در آن قابل دسترسی است؛ جزیره‌ای که به تمام آروزهای انسان جامه‌ی عمل می‌پوشاند؛ ساختمان‌های مجلل، طبیعتی با

ورنکردنی، پیست اسکی در دلِ کویر، جزیره‌ای به شکل نقشه‌یِ جهان، زمین نتیس بر بام آسمانخراش‌ها، سفر به اعماق دریا و ده‌ها تصویر زیبا از سرزمینی که فقط سه دهه پیش ریگزاری خشک و بی‌آب و علف بوده است. آن‌چه در رسانه‌ها به رخ کشیده می‌شود تنها گوشه‌ای از واقعیت است: که اگر سرمایه‌ای در دستانت باشد می‌توانی به دارایی‌هایی برسی. در این رسانه‌ها معمولا از رویِ دیگر سکه‌یِ دوبی سخنی به میان نمی‌آید. روی دیگری که نصیب کارگران و زحمت‌کشان می‌شود، آنان که سرمایه‌ای برای خرید ندارند و ناگزیر نیروی کارشان را به فروش می‌رسانند.

در پوشش تمامی تبلیغات کر و کور کننده‌یِ رسانه‌ها درباره‌یِ این بهشت سرمایه‌داری، گفته نمی‌شود که در این جزیره‌یِ افسانه‌ای اتحادیه‌های كارگری و بخش اعظم اعتصاب‌ها غیرقانونی‌اند و فعالین كارگری مورد پیگرد قرار می‌گیرند، 99 درصد از نیروی كارِ بخش خصوصی از شهروندان این كشور نیستند و هرلحظه و بی‌درنگ می‌توان آن‌ها را به وطن‌شان بازگرداند. مقررات سازمان بین‌المللی كار را به ریشخند می‌گیرند و از امضای معاهده‌ی بین‌المللی كارگران مهاجر سرباز می‌زنند. مطبوعات محلی حق ندارند در مورد كارگران مهاجر، شرایط كار غیرانسانی و خودفروشی زنان گزارش یا مطلبی درج كنند و پلیس این کشور در عین حال که بر واردات غیرقانونی طلا و الماس و افرادی كه هویت خود را پنهان می‌كنند و به صورت هم‌زمان 25 ویلا را نقد می‌خرند، چشم می‌بندد، كارگران پاكستانی را كه به‌خاطر نگرفتن دستمزد از مقاطعه‌كاران شكایت می‌کنند، از کشور بیرون می‌اندازد یا به زندان می‌فرستد. دوشیزگان فیلیپینی را به‌خاطر اعتراض به تجاوز کارفرماها به آن‌ها به جرم زنا بازداشت و تنبیه می‌کند.

شیوه‌ی دیگر در شکل‌دادن به اذهان مردم و بدیهی‌سازی روند سرمایه‌داری و از پی آن نابرابری در جامعه، استفاده از تئوری‌های علمی و اقتصادی، چون تئوری چارلز داروین و آدام اسمیت است. داروین معتقد است که در میان گونه‌های موجودات زنده، فقط گونه‌هایی که بتوانند در رقابت با دیگران بهتر با طبیعت سازش کنند، باقی می‌مانند و به تولیدمثل می‌پردازند و گونه‌های نامناسب نابود می‌شوند. در نظام سرمایه‌داری با تکیه به این تئوری، به مردم القا می‌کنند که آن‌هایی که قدرت رقابت بیش‌تر و سرمایه‌ی بیش‌تری دارند، توان بقا و رشد دارند و آن‌هایی که در این بازار رقابت ضعیف‌ترند، گونه‌های نامناسب تلقی می‌شوند و خودبه‌خود از دور خارج می‌شوند. با این تفاوت که در میدان رقابت طبیعتِ داروین هر موجود یا حتا یک ژن برای بقای خود میلیون‌ها سال به مبارزه و رقابت می‌پردازد، اما در میدان رقابت بازار، قوانین طوری وضع شده‌اند که هزاران نفر از مردم، یک‌شبه، مبارزه‌ی رقابت را می‌بازند و بیکار می‌شوند، شرکت‌های چندملیتی در زمان بسیار کوتاه شرکت‌های کوچک را از میدان رقابت بازار بیرون می‌رانند و در کمتر از یک دهه اقتصاد بسیاری از دولت‌های ملی را فلج و وابسته می‌کنند.

از سوی دیگر، تئوری «دست نامرئی بازار» آدام اسمیت را هم به نفع خودشان تعبیر می‌کنند. منظور آدام اسمیت از دست نامرئی بازار این بود که در موازنه‌ی بین عرضه و تقاضا، دست نامرئی بازار همان ارضای خواسته‌ها و سلیقه‌های مصرف‌کننده‌ها است.

ارائه‌ی اقتصاد به عنوان یک علم محض و بازار به عنوان یک قانون طبیعی اخلاقاً خنثی، بازاری که، بدون توجه به بیکاری، فقر یا میزان عقب‌ماندگی هر کشور، تعیین می‌کند که کدام شخصیت، شرکت یا ملتی شایسته رقابت کردن است و کدام نیست، تبدیل توصیف آدام اسمیت از آزادی اقتصادی و مسئولیت اخلاقی به داروینیسم بازار جهانی است، استدلال اقتصادی بنیادین نوکلاسیک، که سیاست‌مداران لیبرال افراطی پایان قرن [بیستم] از آن پیروی می‌کردند، همان سه اصل مفروض اولیه و اساسی چارلز داروین را به کار می برد، یعنی دوگانگی (dualism)، تعارض (conflict) و تکامل یا فرگشت (evolution).

ازنظر داروین، دوگانگی آنتی‌تز (برابرنهاد) بین گونه‌ها از یک سو، و محیط زیست از سوی دیگر است. گونه‌ها در تلاش برای زنده ماندن دائماً در حال تطبیق دادن خود با محیط زیست‌اند. طبق تفکر اقتصادی نولیبرالیسم کنونی، بازار جهانی همان محیط طبیعی است که انسان باید به منظور زنده ماندن خود را با آن وقف دهد. آن اشخاص، شرکت‌ها یا اقتصادهای ملی که موفق نمی‌شوند خود را تطبیق دهند تنبیه و به عنوان گونه‌هایی که از نظر اقتصادی ناکارآمد هستند به حاشیه رانده می‌شوند.

مفهوم دوگانگی، تعارض و تکامل داروین نشان دهنده‌ی واکنش‌های فرهنگی است که برای نسل‌ها در ضمیر ناخودآگاه غربی‌ها تثبیت شده. به معنای دقیق کلمه، این واکنش‌ها زمانی که رویدادهای اجتماعی و اقتصادی مورد توجه قرار می‌گیرند بدون محدودیت از نو ظاهر می‌شوند، و به این طریق به منافع و امتیازهایی خاص مشروعیت می‌بخشند."(۸)

واقعیت این است که قرار نیست به ساختاری که فقر و فلاکت را می‌آفریند پرداخته شود بلکه در وضعیت فعلی، که به بیان کارل پوپر از ابتدای تاریخ تاکنون بهترین وضعیت بوده است و به تعبیر «مارگارت تاچر» هیچ بدیل دیگری برای آن وجود ندارد، باید بیش‌ترین استفاده و لذت را برد و هر چه مسیر این دستیابی به سعادت کوتاه‌تر و سهل‌تر باشد به کمال مطلوب نزدیک‌تر است، البته این استفاده و لذت نیز تنها در تن دادن به مناسبات حاکم سرمایه‌داری معنا می‌شود: همان چیزی که اغلب نام واقع‌بینی بر آن نهاده شده و «هاوارد زین» به درستی آن را مصداق «ایدئولوژیِ آمریکایی» نامیده و هدف از تلاش تمام دستگاه‌های ارتباط جمعی و «فکرسازی» را استحکام بخشیدن به آن می‌داند:

«ما در جامعه‌ای بزرگ می‌شویم که در آن انتخاب نظرات و عقاید محدود و برخی نظرات تسلط کامل دارند، ما این عقاید را نه تنها از والدین خود می‌شنویم، بلکه در مدرسه، در کلیسا، در روزنامه و رادیو تلویزیون، به ما القا می‌شوند. این عقاید از زمانی که آغاز به راه رفتن و سخن گفتن می‌کنیم، ما را احاطه کرده‌اند. این باورها، ایدئولوژِی آمریکایی، یعنی الگوی غالب فکری و عقیدتی ما را تشکیل می‌دهند.»

او سپس برخی از این خصوصیات ایدئولوژیک را چنین بر می‌شمرد:

- واقع‌بین باش، چرخ روزگار همین است که هست. فکر کردن درباره‌یِ این که گردش روزگار چگونه باید باشد، فایده‌ای ندارد.

- آزادیِ سخن چیز خوبی است، امّا در این از حدّ و مرز فراتر رفته‌ایم.

- اگر بخواهی اوضاع را تغییر دهی، بهترین راه، پیمودنِ راه‌های قانونی است.(۹)

امروز مدارس نیز در شهرها به شکل ماهرانه‌ای همانند قواعد خط تولید کارخانه‌ها شکل گرفته‌اند. بنابر گفته‌ی جاناتان کوزل «بالا رفتن نمره‌های امتحان،» «ترفیع اجتماعی،» «اهداف نتیجه‌محور،» «مدیریت زمان،» «موفقیت همگانی،» «نوشتار موثق،» «سخن مسئولانه،» «شنیدن فعال» و «سکوت کامل» بخشی از گفتمان رایج در مدارس عمومی هستند.

بیش‌تر مدارس شهری موضوعات مربوط به بازار و تجارت و مفاهیم مدیریتی را مد نظر قرار می‌دهند، چیزی که امروز بخشی از واژگان مورد استفاده در دروس و آموزش در کلاس‌های درس شده است. در «کلاس‌های بازار‌محور» دانش‌آموزان مذاکره می‌کنند، قرار داد امضا می کنند و مالکیت یادگیری را خود به دست می‌گیرند. در بسیاری ازکلاس‌ها، دانش‌آموزان داوطلب «مدیر مداد،» «مدیر سوپ،» «مدیر درِ کلاس،» «مدیر صف» و «مدیر اتاق لباس» می شوند.

در بعضی از کلاس‌های چهارم، آموزگاران تکالیف درسی دانش‌آموزان را با استفاده از «نمودارهای درآمد» ثبت می کنند...

جاناتان کوزل می‌نویسد که در مدل بازارمحور آموزش عمومی، به آموزگاران هم‌چون «مدیران تالار بورس» نگریسته می‌شود و گویی کارشان همانا تزریق مقداری «ارزش افزوده» به بچه‌های فاقد ارزش است. («آموزش و پرورش سرکوب» مانتلی رویوو، ژوئیه- اوت 2006) (۱۰)

آخرین تجربه‌یِ شخصیِ نوآم چامسکی(1۱) نیز تأییدکنند‌ه‌یِ همین نظر است که ایدئولوژیِ نولیبرالیسم حاکم بر جوامع سرمایه‌داریِ با گرایش شدیدی که به خصوصی‌سازیِ آموزش عالی و بالابردن مداومِ شهریه‌‌های دانشگاهی و نهادهای آموزشی دارند، در نهایت امکانِ ورود بسیاری از اقشار و طبقات پایین جامعه به این مؤسسات را سلب کرده و از این راه به بازتولید تمایزات طبقاتی در نهادهای آموزشی می‌پردازد.

تأکید نظام سرمایه‌داری بر القای این باورهای فرهنگی و تحولاتی که در عرصه‌های گوناگون در جهت بازتولید زیربنای اقتصادی-سیاسی‌اش انجام می‌دهد، هم‌سو با تلاش برای بدیهی‌سازی اصول بازار آزاد و نولیبرالیسم به عنوان بهترین دکترین موجود، از جمله راهکارهایی بوده‌ است که توانسته کارکردِ تداوم بقای نظامی را تضمین کند که از چند دهه پیش اندیشمندان گوناگون سرنگونی زودرس و رسیدن به مرزهای نهایی‌اش را نوید داده و می‌دهند.

پیوست:

یك گروه پژوهشی در «دانشگاه ایالتی سونوما» اخیرا (پایان ماه ژوئن سال 2005) انجام یك «تحلیل شبكه‌ای» درباره‌ی هیئت‌های مدیره‌یِ ده سازمانِ بزرگِ رسانه‌ای در ایالات متحده را به پایان رسانده و نتیجه‌گیری كرده است كه اعضای هیئت مدیره‌یِ ده غول بزرگِ رسانه‌ای ایالات متحده‌ی آمریكا را فقط 118 نفر تشكیل می‌دهند- گروه كوچكی كه در یك کلاس درس متوسطِ دانشگاهی جا می‌شوند. در واقع، از ده غولِ رسانه‌ای بزرگ، 8 غول در هیات‌های مدیره‌یِ خود اعضای مشتركی دارند!! «ان.بی.سی» و «واشنگتن پست» هر دو اعضای هیئت مدیره‌ای دارند كه، در عین حال، اعضای هیأت مدیره‌یِ «كوكاكولا» و بانك «جی.پی.مورگان» نیز هستند، درحالی‌كه «شركت تریبون»، «نیویورك تایمز» و «گانت» همگی در هیئت مدیره خود اعضایی دارند كه، در عین حال، عضو هیأت مدیره‌یِ «پپسی كولا» نیز هستند- مثل یك خانواده بزرگِ سعادتمند كه، ازدواج های «قوم و خویشی» كرده‌اند و منافعِ مشترك دارند. فهرست زیر صرفاً، به عنوان نمونه، چند تایی از وابستگی‌های اعضای هیأت مدیره‌ی ابرشركت‌ها را در مورد ده غول بزرگ رسانه‌ای ایالات متحده آمریكا نشان می‌دهد:

نام رسانه

اعضای هیأت مدیره

NewYork Times

گروه شركت های Carlyle23، شركت داروسازی Eli Lilly، شركت اتومبیل سازی Ford، شركت داروسازی و لوازم پزشكی Johnson & Johnson، شركت خدمات مالی Hallmark، شركت خدمات مالی Lehman Brothers، شركت نوشت‌افزار و وسایل اداری Staples، شركت نوشابه‌سازی Pepsi.

Washington Post

شركت تسلیحاتی Lockheed Martin، شركت نوشابه سازی Coca Cola، شركت تیغ Gillette، شركت اطلاعات تجاری Dun & Bradstreet، شركت سرمایه گذاریGE Investments ، بانك J.P Morgan، شركت خدمات سرمایه گذاری Moody’s.

Knight-Ridder

شركت تولید نرم افزارهای رایانه ای Adobe Systems، شركت تولید نرم افزارهای كنترل شبكه Echelon، شركت خدمات مالی و مالیاتی H&R Block، شركت تولید كاغذ و محصولات كاغذی Kimberly-Clark، شركت هتل های Starwood.

The Tribune

(Chicago Tribune , LA Times)

شركت محصولات گسترده شخصی و اداری 3M، شركت خدمات مالی و بیمه Allstate، شركت تولید ماشین آلات راهسازی، ساختمانی و معدنی Caterpillar، شركت Kraft،شركت پتروشیمی Conoco Phillips، فروشگاه‌های زنجیره‌ای Mc Donalds، شركت نوشابه‌سازی Pepsi، شركت محصولات غذایی Quaker Oats (بخشی از شركت پپسی)، شركت داروسازی Shering Plough، شركت خدمات بانكی و سرمایه‌گذاری Wells Fargo.

News Corp (Fox)

شركت هواپیمایی British Airways، شركت سرمایه‌گذاری Rothschild Investments.

GE (NBC)

شركت آبجوسازی، تفریحات، بسته‌بندی Anheuser-Busch، شركت لوازم آرایشی Avon، گروه پیمانكار بازسازی Bechtel، شركت نفتی Chevron Texaco، شركت نوشابه‌سازی Coca Cola، شركت رایانه Dell، شركت اتومبیل سازی جنرال موتورز (GM)، شركت محصولات و لوازم خانه‌سازی داخلی Home Depot، شركت Kellog، بانك J.P. Morgan، شركت نرم‌افزار Microsoft، شركت تلفن‌های همراه Motorola، شركت محصولات بهداشتی Procter & Gamble.

Disney (ABC)

شركت هواپیماهای نظامی و غیرنظامی Boeing، خطوط هواپیماییNorthwest Airlines، شركت مواد ضدعفونی كننده Clorox، شركت لوازم آرایشی Estee Lauder، شركت پیك سریع هوایی FedEx، شركت تیغ ژیلت، شركت مهندسی Halliburton، شركت فروشگاه‌های بزرگ Kmart، شركت محصولات دارویی و پزشكی Mc Kesson، شركت نوشت‌افزار و وسایل اداری Staples، شركت خدمات آنلاین Yahoo.

Viacom (CBS)

شركت كارت‌های اعتباری American Express، شركت خدمات برق و گاز Consolidated Edison، شركت نرم‌افزارهای مدیریت و حفظ اطلاعات Oracle، شركت وسایل ساختمانی Lafarge North America.

Gannett

شركت آژانس خبری آسوشیتیدپرس (AP)، شركت تسلیحاتی Lockheed Martin، خطوط هواپیمایی Continental Airlines، بانك سرمایه گذاری و سهام Goldman Sachs، شركت بیمه Prudential، شركت خدمات آنلاین Target، شركت نوشابه سازی Pepsi.

AOL Time-

Warner (CNN)

شركت بانكداری، سرمایه گذاری و خدمات مالی Citigroup، شركت لوازم آرایشی Estee Lauder، شركت بهداشتی- آرایشی Colgate-Palmolive، شركت هتل های Hilton

منابع و مأخذ:

1-http://www.globalpolicy.org/social-and-economic-policy

2- http://www.cafb-acba.ca/documents/HungerCount%202009%20media%20release.pdf

3- چامسکی، نوآم (1387). دولت‌های فرومانده، اکرم پدرام‌نیا، چاپ اول، تهران، نشر افق

4- بوردیو، پیر(1387). گفتارهایی درباره‌ی ایستادگی در برابر نولیبرالیسم، علیرضا پلاسید، تهران، چاپ اول، نشر اختران

5- چامسکی، نوآم (1387). دولت‌های فرومانده، اکرم پدرام‌نیا، چاپ اول، تهران، نشر افق

6- http://blogcritics.org/politics/article/number-of-unemployed-americans-soars-over

7- http://www.usatoday.com/money/economy/housing/2007-11-01-foreclosures_N.htm

8- دِ ریورو ، اسوالدو (1383). افسانه توسعه، محمود عبدالله زاده، چاپ اول، تهران، نشر اختران

9-Howard zin:"Decloration of Independence",Harper Collins,1990:3) ) به نقل از: «دردفاع از دیدگاه مارکس»، دکتر مرتضی محیط

10- آسیب‌های طبقاتی، مایکل دی ییتس، برگردان: محمود رضا عبداللهی

11-http://www.chomsky.info/letters/20091130.htm

*منبع پیوست: پرکینز، جان (1385). خاطرات یک جنایتکار اقتصادی، ترجمه‌ی خلیل شهابی و میرمحمد نبوی، چاپ اول، تهران: اختران، یادداشت مترجمان.

* درج شده در سایت تحلیلی البرز

کودکان "سلحشور"




۱۲ فوریه روز جهانی سربازان کودک است. سازمان ملل متحد از حکومت‌ها می‌خواهد کودکان را برای اقدامات نظامی، بسیج و از آنها نام‌نویسی نکنند. اما در ایران "بسیج" همچنان به نوجوانان زیر هجده سال آموزش نظامی می‌دهد.

"بسیج لشگر مخلص خداست". این جمله‌ای است که وقتی در ایران سفر می‌کنید نه فقط در شهرها و روستاها که حتی در پلاکاردهای بین‌جاده‌ای هم به چشم‌تان می‌خورد. کلمه"بسیج" در فرهنگ دهخدا اینگونه تعریف شده است:«عزم و اراده، آماده سفر شدن و آماده ساختن نیروهای نظامی یک کشور برای جنگ می‌باشد.» این کلمه نام نهادی مردمی است که سی سال پیش، ۵ آذر ماه سال ۱۳۵۸ به دستور آیت‌لله خمینی تشکیل شد.

در اساس‌نامه این نهاد که یک سال بعد توسط مجلس شورای اسلامی تصویب شد وظایف "بسیج" اینگونه تعریف شده است:«ایجاد توانایی های لازم در کلیه افراد معتقد به قانون اساسی واهداف انقلاب اسلامی به منظور دفاع از کشور و نظام جمهوری اسلامی.» در جمله بعد اشاره شده است:« و نیز کمک به مردم به هنگام بروز بلایا وحوادث غیر مترقبه با هماهنگی مراجع ذیربط»

مهدی که در اهواز بزرگ شده و از چند ماه پیش در آلمان زندگی می‌کند می‌گوید:«در مدرسه خوانده بودم یا مدام در رادیو و تلویزیون می‌شنیدم که بچه‌های دوازده، سیزده ساله در جبهه‌ می‌جنگند. من هشت نه ساله بودم و از پدر و مادرم می‌پرسیدم که من از چه سنی می‌توانم به جبهه بروم.»

ترویج خشونت میان کودکان

در اساس‌‌نامه "بسیج" هیچ محدودیت سنی برای ثبت‌نام اعضا قید نشده است. این در حالی است که در فاصله سال‌های ۱۳۴۹ تا ۱۳۵۹ سازمان ملل متحد با تصویب پیمان‌نامه‌های مختلفی از حکومت‌ها خواست که کودکان را برای اقدامات نظامی بسیج نکنند و از نام‌نویسی آنها برای شرکت در درگیری‌های نظامی خودداری شود.
این سازمان همچنین به طور مشخص خواستار تلاش حکومتها برای بازگشت آرامش جسمانی و روانی کودکان است. در حالیکه فعالیت‌‌مشخص "بسیج" در تاریخ سی‌سال گذشته، همانطور که نام آن با عباراتی مثل "لشگر"، "شهادت"، "جبهه" و " هجوم بیگانگان" عجین شده است، سمت وسوی نظامی داشته است.

شیرین عبادی، حقوق‌دانی که در سال ۱۳۸۱ به مجلس شورای اسلامی ایران پیشنهاد کرد قانون منع خشونت علیه کودکان راتصویب کند می‌گوید:«داستان حسین فهمیده بخشی از کتاب‌های درسی مدارس ایران است. حسین فهمیده هنگامی که در جنگ کشته شد ۱۲-۱۳ سال بیشتر نداشت. شهر کرج به نام شهر حسین فهمیده نام‌گذاری شده. این یعنی ترویج خشونت.»

"سواستفاده از احساسات کودکان بسیجی"

آموزش نظامی، بخشی از فعالیت‌های "بسیج" است که از طریق نام‌نویسی در مدارس و مساجد عضوگیری می‌کند. این سازمان در کلاس‌های ویژ‌ه‌ای به تربیت اعضا نوجوان خود می‌پردازد. آتنا که در تهران بزرگ شده می‌گوید:«من معتقدم بچه‌های ۱۵-۱۶ ساله نمی‌دانند چه می‌کنند. همانطور که در جنگ از احساسات این بچه‌ها سو استفاده شد الان هم همینطور است. احساسات این بچه‌ها را تحت تاثیر قرار می‌دهند یک چیزهای را بزرگ می‌کنند. ولایت فقیه رهبر کاریسمایی که آن بالا هست و بعد نهایتا آن آرمان‌شهری که قرار است از طریق یک ایدئولوژی به نام اسلام محقق شود. این آدم‌ها رادر جاده‌‌ای هدایت می‌کند که خود هم نمی‌د‌انند چه می‌کنند.»

اغلب کسانی که در بسیج ثبت‌نام کردند به آرما‌ن‌های این سازمان پای‌بندند و برای آن تبلیغ می‌کنند. سایت سپاه نیوز در دی ماه سال ۱۳۸۸ مطلب کوتاهی در مورد یک خانواده بسیجی در شهریار منتشر کرد که نوزاد هفت‌روزه خود را به عنوان بسیجی ثبت‌نام کرده است. تصویر کودکانی که پیشانی‌بند بسیجی بسته‌اند یا شال معروف چفیه به گردن می‌اندازند تصویری آشنا برای مردم ایران است. این کودکان و نوجوانان پیش از آنکه به رشد فکری کامل رسیده باشند به اراده‌ی والدین خود عضو بسیج می‌شوند.

نقض حقوق بشر

آتنا که به تازگی به آلمان آمده است اضافه می‌کند:«اینکه تو جامعه را به دو بخش می‌کنی یک عده می‌شوند بسیجی و حامی نظم موجود و یک عده آدم‌های ناهنجاری که علیه آن نظم می‌جنگند، باید میان من و آن آدم بسیجی آنقدر فاصله ایجاد کنی که برای او زدن من در خیابان و تعرض به من، مساوی با آن باشد که او به آرمانش خدمت می‌کند.»

نقش نیروهای بسیجی در رویدادهای اخیر ایران نیز جای بحث و مجادله فراوان دارد. محمد علی جعفری، فرمانده سپاه پاسداران که هدایت نیروهای بسیج را نیز بر عهده دارد با آغاز دهه فجر در یک نشست خبری گفت، نقش بسیج در برخورد باناآرامی‌های اخیر تعیین کننده بوده است. به گفته وی، در جریان ناآرامی‌ها بیست‌نفر از نیروهای بسیجی کشته شدند. این ادعا جای تردید بسیار دارد، زیرا جمهوری اسلامی تا کنون فقط نام یک نفر را که اهل شهرری بوده، معرفی کرده است.

اگر حضور نیروهای بسیجی زیر هجده سال در سرکوب مردم قطعی باشد، می‌توان این یک مورد را هم به پرونده دولت ایران در زمینه نقض حقوق بشر برای ارائه به سازمان ملل متحد اضافه کرد.


شبنم نوریان

منبع خبر : دویچه‌وله

دستگیری 21 زن فعال

در هفته منتهی به 22 بهمن، حداقل 21 زن فعال در حوزه های مختلف خبری، هنری، فمینیستی و... بازداشت شدند

مدرسه فمینیستی: در هفته منتهی به 22 بهمن در پی دستگیری های گسترده، حداقل 21 زن فعال در حوزه های مختلف خبری، هنری، فمینیستی و... بازداشت شده اند از جمله: نیلوفر لاری پور، نوشین جعفری، مهسا جزینی، سمیه مومنی، مریم قنبری، زینب کاظم خواه، نازنین فرزان جو، بهار تراکمه، حمیده قاسمی، بنفشه دارالشفایی و جمیله دارالشفایی، سعیده میرزایی، ماه فرید منصوریان، پروین کهزادی، ملودی محمودی زنگنه، الهام احسنی، مریم کریمی، نازنین حسن نیا، سحر قاسمی نژاد، گلناز توسلی؛ تارا سپهری‌فر و... بازداشت شده اند. لازم به ذکر است بهار تراکمه پس از سه روز آزاد شده است.

اما پیش از آن نیز در روزهای پس از حوادث روز عاشورا، تعدادی از فعالان جنبش زنان و جنبش دانشجویی، و فعالان مدنی و نیز زنان روزنامه نگار بازداشت شده بودند، از جمله منصوره شجاعی، زهره تنکابنی، بدرالسادات مفیدی، مهین فهیمی، لیلا توسلی، نوشین عبادی، نسرین وزیری، نیلوفر هاشمی آذر، آتیه یوسفی، بهاره هدایت، نفیسه اصغری، مریم ضیاء، مهسا حکمت، پریسا کاکایی، فروغ میرزایی، سارا توسلی، پروانه راد، زویا حسنی، نگین درخشان، سولماز علیمرادی، مهرانه آتشی، سمیه عالمی، لیلی فرهادپور، فرزانه زینالی و... که از میان این زنان، آتیه یوسفی، نوشین عبادی، نسرین وزیری، زویا حسنی و ناهید کوه شکاف، سولماز علیمرادی، مهسا حکمت، منصوره شجاعی، زهره تنکابنی، مهین فهیمی، فروغ میرزایی و پروانه راد، به تدریج از زندان آزاد شده اند.

اما در طی 8 ماه گذشته از میان زنان دستگیر شده حوادث پس از حوادث انتخابات، هنوز تعدادی از زنان در بازداشت بسر می برند از جمله شیوا نظرآهاری، آذر منصوری، سمیه رشیدی، زهرا جباری، کبری زاغه دوست، عاطفه نبوی، شبنم مددزاده، مهدیه گلرو و... اشاره کرد که برای برخی از آنان احکامی صادر شده است. از جمله می توان به شبنم مددزاده اشاره کرد که به تازگی به ۵ سال حبس تعزیری و تبعید به زندان رجایی‌شهر محکوم شده است.

21 تن دیگر در جریان دستگیری های هفته منتهی به 22 بهمن بازداشت شداند

نوشین جعفری، خبرنگار روزنامه اعتماد بازداشت شد

به گزارش سایت جرس نوشین جعفری خبرنگار فرهنگی اعتماد بازداشت شد.

بنا به این گزارش ماموران امنیتی روز 14 بهمن ماه، چهارشنبه شب با حضور در منزل خانم جعفری وی را بازداشت کردند.

نوشین جعفری که بیست و دو سال سن دارد در ماه های پس از انتخابات ریاست جمهوری هیچ گونه فعالیت سیاسی نداشت و صرفا به فعالیت در حوزه مسایل فرهنگی و ادبی می پرداخت. بنابراین گزارش،هنوز از محل بازداشت وی اطلاعی در دست نیست.

بهار تراکمه بازداشت شدند

کلمه: بهار تراکمه فرزند یونس تراکمه نویسنده و منتقد ادبی روز 14 بهمن ماه بازداشت شد. به گزارش خبرنگار کلمه، پیش از این پسر این نویسنده دستگیر شده بود. اردوان تراکمه پسر یونس تراکمه در رشته سینما تحصیل می‌کند و چند فیلم مستند ساخته که بعد از عاشورا بازداشت شده بود. بهار تراکمه که شب گذشته (14 بهمن ماه) دستگیر شد بیست و پنج سال دارد.

خبر تکمیلی: بهار تراکمه سه روز بعد یعنی 17 بهمن ماه آزاد شد.

مريم قنبری، وکيل دادگستری، بازداشت شد

کميته گزارشگران حقوق بشر- مريم قنبری وکيل دادگستری و از فعالان حقوق زنان امروز، 19 بهمن ماه در ساعت ۳ صبح در منزلش توسط ماموران امنيتی بازداشت شد.

مامورين امنيتی ابتدا زنگ همسايه ها را زده و از اين طريق وارد ساختمان شده و سپس در منزل مريم قنبری را زده اند. وسايل مريم قنبری منجمله کامپيوتری را نيز با خود برده اند.

از اتهام مريم قنبری اطلاعی در دست نيست. وی جزو ده ها بازداشت شده ی چند روز اخير و چندمين وکيل بازداشت شده پس از وقايع انتخابات است. از ديگر وکلای بازداشت شده ميتوان از فروغ ميرزايی نام برد.

مهسا جزینی، روزنامه نگار و فعال حقوق زنان بازداشت شد

تا آزادی روزنامه نگاران زندانی - بنا بر خبرهای دریافتی مهسا جزینی از همکاران روزنامه ایران (بخش اصفهان) روز 18 بهمن ماه در این شهر بازداشت شده است. جزینی از فعالان حقوق زن و از همکاران کمپین یک میلیون امضا نیز بوده است.

ر مهسا جزینی گفته است که نمی داند دخترش به چه جرمی دستگیرشده ولی مامورانی که وی را دستگیر کردند به او حکمی را نشان دادند که درآن به علت دستگیری اشاره شده بودکه « ما در شوک به سر می بریم. او فعالیت غیرقانونی نداشت که به خاطرآن بخواهد دستگیر شود. امیدوارم به زودی آزاد شود چون از وقتی دستگیر شده من تمرکزم را از دست داده ام.»

نیلوفر لاری‌پور شاعر، ترانه‌سرا و خبرنگار نشریه چلچراغ بازداشت شد

تا آزادي روزنامه نگاران زندانی - نیلوفر لاری‌پور شاعر، ترانه‌سرا و خبرنگار نشریه چلچراغ روز 13 بهمن ماه بازداشت شد.

خواهر نیلوفر لاری‌پور در گفتگو با «پارلمان‌نیوز»، با تایید خبر بازداشت خواهرش، گفت:«شب گذشته ماموران با خواهرم در منزل حاضر شده و کیس کامپیوتر او و یکسری وسایلش را بردند.»

وی با بیان اینکه برخورد ماموران بسیار محترمانه و خوب بود اظهار امیدواری کرد :هر چه زودتر مشکل نیلوفر حل شده و به خانه برگردد. یکی از همکاران لاری‌پور نیز در گفتگو با پارلمان‌نیوز، تاکید کرد:« ساعت ۶:۳۰ دقیقه روز گذشته از وزارت اطلاعات با نیلوفر تماس گرفته شد و از او خواستند تا ساعت ۷ به دفتر پیگیری وزارت اطلاعات برود. او هم به درخواست وزارت اطلاعات به مرکز مورد نظر مراجعه کرد اما علی‌رغم اینکه به او گفته بودند فقط قرار است چند سئوال پرسیده شود او بازداشت شد.»

وی در خصوص فعالیت‌های خبری لاری‌پور گفت:«ایشان مسئول صفحه ترانه‌های مجله هستند که بیشتر در مورد ترانه‌های مذهبی و ریشه آن در ایران باستان مطلب می‌نوشته است.» وی تاکید کرد:« نیلوفر هیچ گونه فعالیت سیاسی و حزبی نداشته و حتی مطالب وبلاگی او نیز در خصوص مسایل مذهبی و دین بوده است.» وی خاطر نشان کرد:« تنها فعالیت سیاسی لاری پور مربوط به دوران انتخابات و تبلیغات بوده که برای آقای موسوی تبلیغ می‌کرد.» نیلوفر لاری پور از خبرنگاران نشریه چلچراغ است.

سمیه مومنی روزنامه نگار و از فعالان کمپین یک میلیون امضاء بازداشد شد

ابه گزارش کمیته ی گزارشگران حقوق بشر سمیه مومنی روزنامه نگار و از فعالان کمپین یک میلیون امضا نیز بامداد روز 18 بهمن در منزل خود بازداشت شده است.

بر اساس این گزارش، وي ساعت 3 صبح در منزل خود توسط نیروهای امنیتی بازداشت شد. از محل نگهداری این روزنامه نگار اطلاع دقیقی در دست نیست.

بازداشت دختر دانشجو: نازنین فرزانجو، نازنین حسن نیا و سحر قاسمی نژاد

سایت فعالان حقوق بشر در ایران: صبح روز سه شنبه 13 بهمن ماه نیروهای امنیتی، نازنین فرزانجو، یک دانشجو و مدافع حقوق بشر را بازداشت و به نقطه نامعلومی منتقل کردند.

به گزارش واحد اندیشه و بیان مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، نازنین فرزانجو، دانشجوی مترجمی زبان فرانسه و از همکاران مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران صبح روز جاری مورخ 13 بهمن ماه در منزل شخصی خود در مهرشهر کرج، توسط نیروهای امنیتی بازداشت و به نقطه نامعلومی منتقل شد. از دلایل بازداشت و سرنوشت نامبرده پس از دستگیری کماکان اطلاعی در دست نیست.

به گزارش سایت جرس: بامداد امروز، چهارشنبه 14 بهمن ماه، نازنین حسن نیا و سحر قاسمی نژاد بازداشت شدند. حوالی ساعت 4 صبح امروز ماموران با حضور در خانه این دو تن آنها را بازداشت و وسایل شخصی آنها از جمله کیس کامپیوتر، کتاب و.. آنها را با خود بردند. سحر قاسمی ژاد متولد سال 62 است پدرش از جمله افرادی است که در دهه 60 اعدام شد. گفتنی است این دو تن عضو هیچ گروه و جریانی نبوده اند.

مريم کريمی و گلناز توسلی دو دانشجوی دیگر بازداشت شد

امريم کريمی (دانشجوی ورودی ۸۵ مهندسی شيمی) پس از مراجعه به دفتر پيگيری وزارت اطلاعات بازداشت شدند.

مريم کريمی هفته گذشته به حراست دانشگاه احضار شده بود و کارمندان حراست به وی گفته بودند که بايد به دفتر پيگيری وزارت اطلاعات مراجعه کند. وی عصر روز چهارشنبه 14 بهمن به دفتر پيگيری مراجعه کرد و پس از آن بازداشت شد.

همچنین گلناز توسلی (دانشجوی دانشکده هنر دانشگاه آزاد) نیز بازداشت شده است.

زینب کاظم خواه، خبرنگار بازداشت شد

زينب کاظم خواه خبرنگار يک خبرگزاری دولتی ساعت ۳ بامداد امروز يکشنبه 18 بهمن ماه با مراجعه ۹ تن از ماموران وزارت اطلاعات به محل سکونت اش، بازداشت و به مکان نامعلومی منتقل شده است.

ماموران وزارت اطلاعات در مراجعه به منزل اين خبرنگار با نشان دادن حکمی که اتهام ايشان را شرکت در تجمعات نوشته بود بازداشت شده است. ماموران امنیتی کليه لوازم شخصی وی را نیز ضبط کردند.

جمیله دارالشفایی و بنفشه دارالشفایی، دو هنرمند، بازداشت شدند

جمیله دارالشفایی، فیلمنامه‌نویس و بنفشه دارالشفایی، مدرس موسیقی، پنجشنبه 15 بهمن ماه به دفتر پی‌گیری وزارت اطلاعات احضار و کمی بعد به زندان اوین منتقل شدند.

وزارت اطلاعات پس از احضار جمیله دارالشفایی از او خواست تا با خانواده خود تماس بگیرد و از خواهر، پدر و مادرش بخواهد تا به اداره اطلاعات بروند.

ماموران وزارت اطلاعات پس از چند ساعت بازجویی از آنها، دو دختر این خانواده را بازداشت کردند.

پیش از این سه عضو دیگر این خانواده هم بازداشت شده بودند که دو تن از آنها جمعه آزاد شدند.

بازداشت حمیده قاسمی، دانشجوی دانشگاه تهران

رهانا – زندانیان: بازداشت این دانشجو در حالی صورت گرفته است که تا ظهر امروز خانواده‌ی این دانشجو، در جریان بازداشت فرزندشان قرار نداشتند. هنوز از اتهام حمیده قاسمی و علت بازداشت وی اطلاع دقیقی در دست نیست.

بازداشت سعیده میرزایی از فعالین حقوق کودکان

خبرگزاری هرانا- در طی روزهای گذشته 2 تن از فعالین حقوق کودک دستگیر و به نقطه نامعلومی منتقل شدند. به گزارش فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران، روز 7 بهمن ماه فعال حقوق کودک خانم سعیده میرزائی 25 ساله فوق لیسانس شیمی از دانشگاه تهران و از فعالین ان. جی . او . دنیایی بهتر که در حال کمک کردن به کودکان کار و خیابانی بود توسط مامورین وزارت اطلاعات دستگیر و به نقطه نامعلومی منتقل شد.

بازداشت ماه‌فريد منصوريان معمار، فعال محيط زيست

طبق خبر دريافتی، نيمه شب ۱۹ بهمن‌ماه، هم‌زمان با موج جديد بازداشت‌ها، خانم ماه‌فريد منصوريان معمار، از فعالان محيط زيست، در منزل مسکونی خود بازداشت شد.

به گفته‌ی همسر وی، ماموران يک حکم کلی برای بازداشت فله‌ای به وی نشان داده و پس از تفتيش خانه و برداشتن مقداری از لوازم شخصی‌اش، او را به نقطه‌ی نامعلومی بردند.

ماه‌فريد منصوريان معمار، ۵۵ سال دارد و پيش از اين نيز در دهه‌ی ۶۰ به مدت شش سال در زندان بوده‌است.

دستگیری پروین کهزادی و همسرش دو فعال ملی - مذهبی در خوزستان

ماموران وزارت اطلاعات با مراجعه به منزل مسعود لدنی در اهواز، وی و همسرش پروین کهزادی را بازداشت کردند. به گزارش جرس، ماموران یکشنبه شب پس از جستجو و تفتیش منزل و به همراه بردن کامپیوتر و برخی جزوات و ... این دو فعال ملی - مذهبی را دستگیر کرده و با خود بردند.

آقای لدنی و همسرش دارای یک فرزند هستند که در مدرسه ابتدایی تحصیل می کند. آنها تاکنون هیچ تماسی با خانواده خود نداشته اند و خبری از وضعیت آنها در دست نیست.

ملودی محمودی زنگنه، آهنگساز دستگیر شد

به گزارش رادیو فردا ملودی محمودی زنگنه، آهنگ ساز و ترانه سرا، از ديگر بازداشت شدگان روزهای اخير است که طی روزهای 17 تا 20 بهمن ماه دستگیر شده اند.

الهام احسنی و برادرش نادر احسنی، فعال دانشجويی بازداشت شدند

بنابه کميته ی گزارشگران حقوق بشر الهام احسنی و برادرش نادر احسنی فعال دانشجويی در شامگاه ۱۹ بهمن در منزل خود به بازداشت نيروهای امنيتی در آمدند. از دليل بازداشت الهام احسنی، اطلاعی در دست نيست. مامورين امنيتی در پاسخ به علت بازداشت، حوادث اخير را به عنوان دليل ذکر کرده اند.

تارا سپهری‌فر، دبير انجمن اسلامی دانشگاه شريف، بازداشت شد

ميزان ـ يکی از فعالين دانشجويی دانشگاه شريف بازداشت شد.

تارا سپهری فر ورودی ۸۴ مهندسی شيمی و دبير انجمن اسلامی دانشگاه شريف بازداشت شد. هنوز هيچ اطلاعی از محل نگهداری و علت بازداشت اين دانشجو در دست نيست.

وی در تيرماه سال جاری و در حوادث پس از انتخابات نيز به همراه نريمان مصطفوی در اطراف مسجد قبا بازداشت شده بود.

24بهمن: 70 ويدئوکليپ از 22 بهمن http://www.roshangari.net/

http://www.roshangari.net/

http://www.youtube.com/watch?v=SKy7en77TzI
http://www.youtube.com/watch?v=yocr3mpX4LM
http://www.youtube.com/watch?v=RC5ga4LotQQ
http://www.youtube.com/watch?v=2YV1kUGfO2s
http://www.youtube.com/watch?v=PVBwNzJTDMg
http://www.youtube.com/watch?v=LXRPnoiNT8s
http://www.youtube.com/watch?v=Iw2NG451pBk
http://www.youtube.com/watch?v=pdDAd4utQgM
http://www.youtube.com/watch?v=a0376JQ0Mfs
http://www.youtube.com/watch?v=qhTkQ1MZPuE
http://www.youtube.com/watch?v=4TdE7M3VXfQ
http://www.youtube.com/watch?v=x3VKTX4KMfM
http://www.youtube.com/watch?v=ZFlc1ksxq78
http://www.youtube.com/watch?v=ds8-I2JaB7E
http://www.youtube.com/watch?v=UydrbkDuGWE
http://www.youtube.com/watch?v=kR9cnYtbUHo
http://www.youtube.com/watch?v=e1CaPVVZYVo
http://www.youtube.com/watch?v=u2lnJ-_ecTc
http://www.youtube.com/watch?v=oV-Wq0jwO84
http://www.youtube.com/watch?v=nscx70_YfGw
http://www.youtube.com/watch?v=PEQdoqadrYs
http://www.youtube.com/watch?v=yrPgWtWGeeg
http://www.youtube.com/watch?v=tvzzB3sPDrM
http://www.youtube.com/watch?v=ja0qDrfvqp0
http://www.youtube.com/watch?v=A2eiodkA_I8
http://www.youtube.com/watch?v=IKjlROmdpes
http://www.youtube.com/watch?v=IUOXGhKjMOQ
http://www.youtube.com/watch?v=s1bFpGfmSAI
http://www.youtube.com/watch?v=oRIXibQQR8s
http://www.youtube.com/watch?v=JzTFg4lzeh0
http://www.youtube.com/watch?v=woXvGU9-oTI
http://www.youtube.com/watch?v=uIuyYqmuTpo
http://www.youtube.com/watch?v=5Px0TL888xc
http://www.youtube.com/watch?v=Fd4FRQXiwzc
http://www.youtube.com/watch?v=8yO_gc02yyM
http://www.youtube.com/watch?v=KpAoXRjSQi8
http://www.youtube.com/watch?v=6U84XfG2wjY
http://www.youtube.com/watch?v=vVtS7N1v9Ps
http://www.youtube.com/watch?v=TlmOYPIyX-Q
http://www.youtube.com/watch?v=8hIx46bUk8g
http://www.youtube.com/watch?v=JuD1ekh7RBE
http://www.youtube.com/watch?v=bVI_JNoEgbg
http://www.youtube.com/watch?v=tSq_bNNI1HQ
http://www.youtube.com/watch?v=pG50J8w-0vw
http://www.youtube.com/watch?v=ACnono5tsAk
http://www.youtube.com/watch?v=TbUD7Ox9Puc
http://www.youtube.com/watch?v=_UUqn-TpGEU
http://www.youtube.com/watch?v=gXEChfMqwnk
http://www.youtube.com/watch?v=Zy9UqLOGvWs
http://www.youtube.com/watch?v=4LWmOsawH_k
http://www.youtube.com/watch?v=_4y0PmvtqR4
http://www.youtube.com/watch?v=qJyscZsFUhE
http://www.youtube.com/watch?v=u2wp5umWHYs
http://www.youtube.com/watch?v=eJii2wyY60E
http://www.youtube.com/watch?v=vPnQ4bwEjLA
http://www.youtube.com/watch?v=UV4-QmSa8Hk
http://www.youtube.com/watch?v=iYtXg80QQPs
http://www.youtube.com/watch?v=3_zteX9MF1U
http://www.youtube.com/watch?v=cjZm22bl0VI
http://www.youtube.com/watch?v=iSCE37MFbJk
http://www.youtube.com/watch?v=cjZm22bl0VI
http://www.youtube.com/watch?v=xigzadlxogg
http://www.youtube.com/watch?v=8Myzfx9BvPs
http://www.youtube.com/watch?v=OAAweYzkRYs
http://www.youtube.com/watch?v=FYHX-v7BIbI
http://www.youtube.com/watch?v=lg_kPehhwDI
http://www.youtube.com/watch?v=EvN2HPBgcdg
http://www.youtube.com/watch?v=lg_kPehhwDI
http://www.youtube.com/watch?v=FYHX-v7BIbI
http://www.youtube.com/watch?v=EvN2HPBgcdg

۱۲ پرسش از ناصر کاخساز‏



ناصر کاخساز


١– با توجه به اين که مارکسيسم متکی به بينش ماترياليستی است، آيا دولت کارگری مورد نظر آن هم بايد يک دولت آته‌يست باشد؟

٢ - يک ‏دولت کارگری آته‌يست و ضدمذهب، چگونه می¬تواند دولتی دموکراتيک و مقيد به آزادی های سياسی و مدنی هم باشد؟ آيا چنين ويژگی¬هايی ‏قابل جمع است؟

‏٣– با توجه به اين که در بيشتر جوامع، اکثريت مردم، به ويژه طبقات پايين، به درجات مختلف اعتقادات مذهبی دارند، طبقه¬ی کارگر چه¬گونه ‏می تواند نيروی اصلی مبارزه برای سوسياليسمی باشد که آتئيسم يکی از عناصر ضروری آن محسوب می شود؟

پاسخ به سوال‌های اول تا سوم

مارکسيسم هم نظريه‌ای فلسفی است و هم نظريه‌ای سياسی.‏ ماترياليسم، نظريه‌ی فلسفی مارکس است. هرچه به زمان خود مارکس نزديک‌تر می شويم اين ‏دو نظريه بيشتر به هم گره می‌خورند. اما معاصر شدن انديشه‌ی مارکس با دور شدن اين دو نظريه از هم همراه است. امروزه سرنوشت ماترياليسم به دست ‏دانش سپرده شده‌است و ديگر در اختصاص نظريه‌ی مارکسيستی نيست. [و اين دست‌آورد بزرگ ديگری برای انديشه‌های مارکس، در کنار دست آورد اصلی ‏اوست که به انسان آموخت که سرمايه داری اگر به حال خود گذاشته شود، هم طبيعت انسان و هم طبيعت پيرامون او را تخريب خواهد کرد.] دانش‌آموزانی ‏که از موزه‌ی نئاندرتال (که در فاصله‌ی پانزده کيلومتری شهرهای دوسلدورف و وپرتال قرار دارد) ديدار می‌کنند، تاريخ علمی تکامل را می‌آموزند بدون اين ‏که هيچ گرايشی به سياست داشته باشند. برعکس در آنجا که بزورِ سياست قرار بود اين انديشه پا بگيرد، يعنی در سوسياليسم واقعاٌ موجود، ارتودوکسيسم و ‏خرافه نيرو گرفت. ‏

ماترياليسم سياسی يک ترکيب ساختگی است. همين‌ ترکيب ساختگی بود که در انديشه‌ی چپ نظريه‌ی سياسی و نظريه‌ی فلسفی را چنان به هم گره زد ‏که تحولات زمان نيز نتوانست گره ی آن را باز کند. با اين برداشت از مارکسيسم، به شيوه‌ی مبارزه‌ای روی آورده شد که بنام مردم بود ولی جدائی از مردم ‏را درويد. پس ابزاری شد برای عناد به خود، يا خود ستيزیِ مازوخيستی. اين را پيش از اين هم گفته‌ام که با شمشير آخته‌ی ژرژ پوليتسر عليه خدا، نمی ‏توان شعار جبهه ی متحد خلق داد(۱). با سياسی شدن نفی خدا در حوزه‌های حزبی، سياسی شدن مفهوم خدا تدارک ديده شد. ماترياليسم سياسی، اسلام ‏سياسی را آفريد يا دستکم آن را تقويت کرد. ‏

در حوزه‌ی سياست و کنش سياسی پيروی از يک نظريه‌ی کامل و جامع فلسفی با آزادی‌خواهی در تعارض می افتد. امروز، در عصر پس از ايدئولوژی، پدر و ‏مادر مسئول و دانائی که به متافيزيک باور ندارند، نفی خدا را از پيش به فرزندان خود نمی‌آموزند، اين کار از نظر روش‌شناختی تفاوتی با اثبات پيشينی خدا ‏در خانواده ندارد. چرا که هردو تلقينی و دستوری ‌(نورماتيو) اند.‏

با حذف عامل زمان از انديشه های مارکس، مارکسيسم به سگالشی دينی که شيفته ی عدالت و دشمن سرمايه داری است فروکاهيده می شود. دستگاه ‏فکری اگر هميشه و در هر مکان و هر لحظه همراه انسان باشد با آزادانديشی فاصله می گيرد. دستگاه فکری و فلسفی برخلاف دستگاه های مذهبی و ‏حقوقی در هيچ موردی لازم الاتباع نيست. پيش از هر اظهار نظر آزاد، آدم در واقع درِ دستگاه را باز می کند، از آن بيرون می آيد و با حال و هوای جديدی ‏به آن باز می گردد. تنها بدين گونه است که مشکل مارکسيسم را با مذهب می توان حل کرد. سوسياليسم بايد بجای هويت دادن به سوسياليست ها تبلور ‏فرهيختگی و دانائیِ آنان باشد. ‏

و اما دولت کارگری! بر اساس تجربه‌ی تاريخی دولت کارگری محصول انقلاب سوسياليستی است و از آنجا که بايد سلطه‌ی يک طبقه را بر طبقات ديگر ‏برقرار سازد، با دموکراسی و بسی بيش از آن با حقوق بشر ناهمساز است. شايد به اميد گريز از اين تناقض بود که دستگاه تئوری ساز حزب در اتحاد شوروی ‏تئوری دولت تمام خلقی را ساخت. ‏

انقلاب سوسياليستی که بايد دولت کارگری را بوجود آورد يا در جامعه‌ی پيش سرمايه‌داری رخ می‌دهد که بايد سرمايه‌داری و به تبع آن ليبراليسم را دور ‏بزند؛ يا بايد دموکراسی موجود در جوامع سرمايه‌داری را از ميان بردارد پس در هر حال ناچار دموکراسی را نفی می کند. مخالفت با ليبراليسم و دفاع نيم ‏بند – نه با همه‌ی دل- از حقوق بشر و گرايش به اتحاد با نيروهای ارتجاعی عدالت‌خواه از اين واقعيت برمی‌خيزد. به همين سبب بود که ايده‌ی انقلاب ‏سوسياليستی نتوانست - و نمی‌تواند- گرايش به ليبراليسم و آزادی‌خواهی را در نيروهای مذهبی در ايران رشد دهد. دولت کارگری و دولت آته‌ئيستی و ‏انقلاب سوسياليستی اجزاء يک مثلث اند و يک ترکيب ارگانيک را بوجود می آورند که با دموکراسی و حقوق بشر در کل آن تعارض دارد. و نمی توان يکی از ‏سه ضلع را برداشت و دوتای ديگر را حفظ کرد.‏

با اين همه هميشه می‌توان برای پيوند دادن سوسياليسم با دموکراسی مبارزه کرد. ولی ابزار اين مبارزه، فرهنگ متحول دموکراتيک است نه مفهوم ها و ‏ترکيب‌های ثابت ايدئولوژيک، مانند تثليثِ دولت کارگری، انقلاب سوسياليستی و دولت آتئيستی.‏

برای نمونه، در ميان سوسيال دموکرات‌ها و نيز در فضای عمومی اتحاد چپ آلمان اين اصطلاح ها ديگر کاربرد ندارند، بلکه سخن از سوسياليسم دموکراتيک ‏می‌رود که بدون انقلاب سوسياليستی و دولت پرولتاريائی و کارگری، (با تحول، و نه با انقلاب) بايد تکوين پيدا کند. يکی از اعضا اتحاد چپ آلمان که ‏بنمايندگی مجلس ايالتی انتخاب شده بود، چندی پيش در مصاحبه ای از اعتقاد اش به انقلاب سوسياليستی و دولت کارگری سخن گفت. او در پاسخ به ‏سوال خبرنگار که ميخواست بداند ابزار حفاظت از انقلاب سوسياليستی چه خواهد بود، از باورش به ضرورت سازمان امنيتی نظير اشتازی آلمان شرقی، برای ‏حفظ انقلاب سوسياليستی از توطئه و خيانت، پرده برداشت. در عکس العمل به اين مصاحبه اتحاد چپ های آلمان ضمن رد نظر او از اين نماينده خواست ‏که يا خود را با خطوط حزبی تطبيق دهد و يا نمايندگی پارلمانی خود را واگذار کند. ‏

دولتی که خود را کارگری می داند اگر به حکم انتخابات بر سر کار بيايد و به حکم انتخابات کنار برود، در روند تبعيت از انتخابات آزاد از اين پيله بيرون می ‏رود و پی می برد آنچه که مردم به او تفويض کرده اند اقتدار ملی است، پس ديگر يک دولت کارگری نيست بلکه دولتی سوسيال دموکراتيک است. يک ‏‏"دولت کارگری" هرگز در بازی انتخابات برنده نمی‌شود زيرا طبقه‌ی متوسط را به ثمن بخس به احزاب بورژوائی وا می‌گذارد و حمايت آزادانديشان غير ‏مسلکی را نيز از دست می‌دهد.‏

کم بها دادن به تحول متافيزيکی يا ليبراليزه شدن دين مشکل حل ناشدنی انديشه ای است که به دولت آتئيستیِ طبقه ی کارگر باور دارد. برخی از چپ ها ‏هنوز هم جرات نمی کنند پوسته ی دولت آتئيستی را بشکافند تا در ژرفای آن دولت ايدئولوژيکی را ببيند. شايد هم آن را می بينند اما دولت ايدئولوژيک را ‏تنها برای حاکميت مذهبی است که مجاز نمی دانند، برای خود آن را مشروع می شمرند. با اين نگرش انحصار طلبانه نمی توان با انحصار طلبی حاکميت ‏مبارزه کرد.‏

پذيرش يک دين عرفی شده به عنوان نياز روحی مردم شرط ضروری رسيدن به دموکراسی است. تضاد با دين محصول عبور نکردن از متافيزيک است. چرا ‏که مردم در واقعيت تاريخی شان بدون دين قابل تصور نيستند. بشر پسامتافيزيکی گرچه خود نيازی به دين ندارد، ولی نياز مردم به دين را درک می‌کند. ‏دوران ما دوران پست متافيزيکی است. هرچند بسياری از مردم جهان هنوز در دوران متافيزيک بسر می‌برند اما در حوزه‌های دانش و انديشه و هنر و فلسفه ‏يک افق پست-متافيزيکی به روی بشر امروز گشوده شده است. درست است که آخرين آمارها نشان می‌دهد نود در صد مردم آمريکا خود را هنوز مذهبی ‏می‌دانند ولی در چارچوب يک متافيزيک خصوصی در عمل به گشوده شدن افق پست- متافيزيکی کمک می‌کنند. ‏

انسان پست متافيزيک مخالف مذهب و خدا نيست بلکه از متافيزيک گذر کرده است و بنابراين به مذهب مفهومی کاربردی می دهد. فرهنگ پسا مذهبی با ‏مذهب رابطه‌ی بی‌طرفانه می‌گيرد و آته‌ئيسم را با دوران ما ناهمزمان می کند. همين جا بگويم که ضديت با مارکسيسم از سوی کسانی که پيش‌تر ‏مارکسيست بوده‌اند نيز بر زمينه‌ی فرهنگی تضاد آته‌ئيسم با مذهب عمل می‌کند. ‏

خدا را بايد بصورت يک ذات تعريف ناشدنی ديد. خدا اگر تعريف شود از ذات بودن خارج می‌شود و مشکل می‌آفريند. نفی خدا نوعی تعريف خداست. خدا ‏مادام که ذات است جوهری بسيط است و کاری به کار جامعه‌ی مدنی ندارد. نفی او که تعريف اوست به بيداری ذات می‌انجامد و دخالت او را در جامعه‌ی ‏مدنی برمی‌انگيزد. اين يعنی ورود واژه به قلمرو سکوت؛ يعنی جائی که به تعبير ويتگن اشتاين نمی‌توان سخن گفت. اين يعنی برهم زدن قواعد رفتاری در ‏بازی متافيزيک؛ قواعدی که رعايت آن‌ها لازمه‌ی تحول عرفی است.(۲)‏

متافيزيک يکی از خصوصی‌ترين امور زندگی فردی است، و از اين رو آزادی در متافيزيک بنيان آزادی‌های فردی است. ديد و برخورد آته‌ئيسم سياسی با اين ‏آزادی در مغايرت می‌افتد. ‏

مخالفت نکردن با مذهبِ مردم البته با تظاهر به مذهب و ادا و اطوار هائی، مثلا براساس تصميم کميته‌ی مرکزی، بسيار متفاوت است. تلاوت قران در برخی ‏جلسه‌های حزب کمونيست سودان دردوران جعفر نميری و يا نماز خواندن نجيب در افغانستان، که با تحول درونی و فرهنگی همراه نيست، از دايره‌ی اخلاق ‏ايدئولوژيکی بيرون نمی‌رود. رابطه با مذهب بايد شفاف باشد و با تحول درونی در انديشه‌ی چپ پيوند داشته باشد. تجربه ی سوسيال دموکراسی در رابطه با ‏مذهب تجربه‌ا‌ی موفق بوده‌است که می‌توان از آن آموخت.‏

٤– از آنجا که همه¬ی اديان نهادی شده و مسلط، پاسدار سلسه مراتب اجتماعی و بهره کشی‌های طبقاتی و جنسی هستند، آيا جنبش ‏سوسياليستی می¬¬¬تواند اين نوع کارکردهای اديان را هم امری خصوصی تلقی کند؟ اگر نه، آيا برای مبارزه با اين کارکردها بايد با هر نوع اعتقاد ‏مذهبی مبارزه کرد؟

تحول تاريخی در انديشه‌ی متافيزيکی و مذهبی از چالش ميان شرع و عرف می‌گذرد. اين چالش خودجوش و خود به خودی ‌است و پی‌آمداش نشستن ‏حقوق بجای فقه و دولت مدرن بجای تشکل‌های مذهبی است. مردم در روياروئی با مشکلات زندگی همواره باور متافيزيکی و مذهبی خود را از فيلتر عقل ‏سليم ‌می گذرانند و بدينسان از مذهب بهره‌های عملی می گيرند و آن را عرفی و دموکراتيزه می‌کنند. بديهی است اقتدارهای مذهبی هم می کوشند با ‏تشريعِ قواعد آمرانه و پيشينی کارکرد عقل سليم را محدود کنند.‏

روشنفکران چپ غالبا نقش دموکراتيک مذهب عرفی يعنی نقش مثبت يک مذهب ليبرالی شده را درک نکرده‌اند. چپ با حرکت بسوی گونه‌ای ديگر از ‏شريعت گرائی از درک نقش دموکراتيک و مثبت عرف در جامعه ناتوان شد. در حالی که عرف با استفاده از عقل عملی توانست از دايره‌ی تنگ آمريت شرعی ‏فرا رود. با گسترش فرهنگ عرفی، بشر بتدريج گونه‌ای مشروعيت عرفی در برابر مشروعيت شرعی بوجود می‌آورد. چه بسيار ممنوعيت هائی که به ياری عرف ‏مشروعيت يافتند. دين از اين راه خود را عرفی می‌کند. ‏

در انگليس از چند قرن پيش به ازدواج عرفی يعنی ازدواجی که تنها شرط اعتبار آن توافق دو طرف به ازدواج بود زير نام ازدواج کامن‌لائی ‏common-law Marriage مشروعيت می بخشيدند. بعدها با تحول بيشتر عرف شرط توافق بر سر واژه ی ازدواج نيز منتفی شد و شکل های متنوع تری از توافق ميان زوج ‏ها مشروعيت عرفی پيدا کردند. مسيحيت چون اين تحول عرفی را در عمل پذيرفت مدرن شد. مذهب اگر با تحول عرف هماهنگ شود همچون نيازی ‏متافيزيکی و خصوصی به حضور خود در پشت صحنه های زندگی ادامه خواهد داد.‏

در ايران نيز بايد ايدئولوژی های چپ و مذهبی از هماهنگی مسيحيت با تحول عرفی درس بياموزند. دموکراسی در جائی که عرف ضعيف باشد پا نمی گيرد. ‏هنگامی دموکراسی پا ميگيرد که خوانش عرفی از مذهب گسترش يافته باشد.‏

زنده ياد دکتر مصطفی رحيمی حدود چهار دهه ی پيش در نوشتاری در مجله جهان نو بنام" انتگراسيون" شرح داده بود که چگونه قدرت ها به هنگام ‏ضرورت، جريان های فکری معتبر را " انتگره"، يعنی خودی، می کنند. می توان گفت کسانی که ميگويند در غزل های حافظ منظور از شراب، شراب ‏بهشتی است و نه شراب واقعی، با اين کار حافظ را انتگره می کنند. همچنين می توان گفت که اين حافظ است که اسلام را انتگره می کند. حافظ هنگامی ‏که ميگويد «ره تقوا» را شبها با «دف و چنگ» پيموده است، به تقوا معنای عرفی می دهد و ادبيات را مرجعی برای صدور مشروعيت می کند. اين ‏مشروعيتِ عرفی است که پايه ی مشروعيت حقوقی و دموکراتيک می شود.‏

پس برای اين که مذهب عرفی بشود بايد جنبه ی متافيزيکی آن از جنبه ی تشريعی آن جدا شود. درست همانگونه که مارکسيسم بعنوان يک نظريه ی ‏سياسی بايد از آتئيسم سياسی جدا شود.‏

‏٥ – آيا اسلام در مقايسه با اديان ديگر در مقابل سوسياليسم و دموکراسی نامنعطف¬تر و با سرمايه‌¬داری ناساگازتر است؟

اسلام در مجموع نسبت به اديان ديگر نامنعطف تر است ولی بايد اين را شکافت. علت نامنعطف تر بودن اسلام مثلا نسبت به مسيحيت را بايد در اين ‏حقيقت جست که اسلام تاکنون دست بالا دين جامعه ی پيش سرمايه داری بوده است. مسيحيت نيز زمانی که چنين موقعيتی داشت سخت نامعطف بود. ‏تحول اجتماعی و فورماسيونی بود که مسيحيت را منعطف و مدرن کرد. مسيحيت البته اين توانائی را داشت که با تحول عرفی در جامعه ی مدنی سازش ‏کند. تفاوت های فرهنگی در اين ميان نقش خود را بازی می کنند. هنرهای مجسمه سازی، موسيقی و نقاشی که تبلور حيات معنوی بشر در طول قرن ها ‏بود، در اسلام مجاز نبوده اند در حالی که مسيحيت حتا مشوق آن ها بود. به اين تفاوت ها باز هم خواهم پرداخت.‏

با اين همه پيش از انقلاب، اسلام محافظه کاران، که تقريبا تمامی مراجع مذهبی را در بر می گرفت، چون به دخالت در سياست باور نداشت و سرمايه داری ‏را مغاير اسلام نمی دانست، در عمل، مانعی در راه ليبراليسم سياسی نمی شد. اسلام آيت الله بروجردی و آيت الله شريعتمداری و بسياری مراجع ديگر ‏مخالف سوسياليسم بود و با نظم سرمايه داری کنار می آمد و جالب اين که سوسياليست ها و چپ ها از اين اسلام که با اسلام عرفی سازش داشت بيشتر ‏می توانستند سود ببردند تا از اسلام سياسی که سخت با اتوپيای سياسی در هم آميخته بود. مخالفت محافظه کاران با ايده ی سوسياليسم که در طبيعت ‏نظام فکری محافظه کار است نيز همبافت سازش آنان با اسلام عرفی بود. وگرنه اسلام آنان نيز همين اسلام سياسی می شد که به بهای يک اتوپيای پوچ و ‏پست، توسعه ی عرف و ليبراليسم را قربانی کرد و آنگاه همراه شعار مرگ بر آمريکا چند هزار زندانی عقيده ئی و سياسی را مظلوم و دست بسته به کام ‏مرگ فرستاد.‏

اما اصلاح طلبان و بنياد گرايان با ايده ی عدالت خواهی سوسياليسم مخالف نيستند، برعکس با سرمايه داری که ليبراليسم سياسی نماد آن است، مشکل ‏دارند: بنياد گرايان به دليل مخالفت آشتی ناپذير با ليبراليسم سياسی دشمن رشد طبيعی و تاريخی سرمايه داری در ايران اند. اصلاح گران اما متوجه ‏نيستند که تحول عرفی و مدنی با تحول بورژوائی همگام است. آن ها اگر به روشنی به ضرورت رشد ليبرالی در جامعه ی ايران پی ببرند با سوسياليسم ‏مذهبی که در راه اين رشد ايستاده است، وداع می گويند. اما آنان به حفظ نظام خود را متعهد می دانند و همين امر نقش اجتماعی شان را نسبت به ‏محافظه کاران عقب تر می برد. محافظه کارانی که اتهام شان طرفداری از سرمايه داری ليبرالی است و در برابر جمهوری اسلامی آلترناتيو مشخص دارند. ‏

پس خطر برای سوسياليست های مارکسيست نه از جانب اسلام عرفیِ مخالف سوسياليسمِ محافظه کاران بلکه از جانب اسلام غير عرفی می آيد که به ‏سوسياليسم مذهبی، وحدت گرائی و عدالت جوئی اتوپيائی آميخته است. آميزش سوسياليسم و اتوپیِ عدالت، اسلام را از نظر سياسی و فرهنگی وحدت گرا و ‏نامنعطف می کند در حالی که محافظه کارانِ طرفدار سرمايه داری، ليبراليسم را در عمل می پذيرند و اسلام منعطف تری را نمايندگی می کنند.‏

‏ تنها جامعه ی ليبرال است که بکمک پلوراليته اش وحدت گرائی انديشه ی مذهبی را از بين می برد. و جالب اين که با از بين رفتن وحدت گرائی در ‏انديشه ی مذهبی، سنت سوسياليستی در آن نيز به پايان می رسد.‏

‏۶- آيا رفورم در اسلام ممکن است؟ چه نيرويی می تواند عامل رفورم در اسلام باشد؟

در اروپا رفورم مذهبی (رفورماسيون) بر قرنها تلاش و تنش فکری مبتنی بود که در همه ی عرصه ها ی علمی و فرهنگی و فلسفی، هماهنگ با هم، جريان ‏داشت. بنيادهای نو انديشی و واکنش به تاريک انديشی مذهبی تنها در يک گوشه مثلا در دانش يا هنر متمرکز نبود. کشف قوانين جديد در فيزيک، با نظر ‏های نوميناليستی در فلسفه، که اصالت و اولويت مفهوم بر ماده را به گونه ای تکان دهنده زير سوال قرار می داد، تقويت شد. گسترش اين تلاش و تنش در ‏موسيقی، نقاشی و مجسمه سازی، هارمونی نوانديشی را کامل کرد. در حالی که در جامعه ی اسلامی و در ايرانِ خودمان واکنش به تاريک انديشی تنها در ‏شعر متمرکز بود. شعر مانند نقاشی و مجسمه سازی مادی و عينی نيست و بنابراين نفوذ آن کندتر است. همين تمرکز واکنش در شعر، خود بازتاب فرهنگ ‏وحدت گرا و نامتنوع است. از اين گذشته جنبش های واکنش به تاريک انديشی مذهبی، پشت تاريخ ميسحيت، آنتيک را داشتند که می توانستند به آن ‏تکيه کنند. آنتيک برای نو انديشان يک پيشنه ی روشن و قابل لمس از پلوراليته و تنوع بود. شباهت چهره ی مريم به ونوس در کار برخی نقاشان رنسانس ‏آميزش حس مذهبی را با خاطره ی آنتيک به تصوير می کشد و نشان می دهد نگاه تک بنی در انديشه ی مسيحی دگرگون شده است. هنرمندان رنسانس ‏با مراجعه به ذخيره ی فرهنگی اسطوره و هنر آنتيک، به تولد دوباره ی جسم(۳) و طرح مجدد شک و گرايش به فرديت در هنر و فکر مسيحی دامن زدند. ‏

تاريخ جوامع اسلامی از سابقه ای پلوراليته ای مطلقا تهی است. سپاه اسلام، ايرانی را تصرف کرد که در بحرانی معنوی قرار داشت. و تکصدائی، جامعه را به ‏ياس و خاموشی فروکشيده بود. در چنين وانفسائی اسلام موقعيتی تهاجمی داشت در حالی که مسيحيت در برابر دموکراسی آنتيک موقعيت دفاعی داشت. ‏پس هم آن هارمونی و هم اين پيش زمينه ی آنتيک، مسيحيت را به عقب نشينی واداشتند. مسيحيت برای مدرن شدن اين عقب نشينی را پذيرفت. اسلام ‏ولی عقب نشينی را نياموخت. در جامعه ی پيش سرمايه داری نه تنها اسلام، که ايدئولوژی های ديگر نيز کامل و بی نقص اند. پذيرش عقب نشينی هر ‏اعتقادی را منعطف می کند. اين انعطاف در زمانی کامل می شود که جامعه با موقعيت پيش سرمايه داری وداع بگويد. درست است که مسيحيت هم در ‏موقعيت پيش سرمايه داری بر نقص ناپذيری خود پا می فشرد، ولی هارمونی مبارزه عليه تاريک انديشی، حرکت جامعه ی اروپائی را در گذر از مرحله ی ‏پيش سرمايه داری تسريع کرد. امروز در جامعه ی اسلامی اين وظيفه به عهده ی هنر ،ادبيات و جنبش روشنگری است (جنبش روشنگر هنگامی در دستور ‏روز قرار می گيرد که وظايف رفورم مذهبی به پايان رسيده باشد) ولی برخورد مثبت با گرايش های سوسياليستی و اشتراکیِ جنبش مذهبی اجرای اين ‏نقش تاريخی را ناممکن می کند.‏

‏۷- با توجه به تأثير پذيریِ عميقِ برخی جريانات و نحله‌های گوناگونِ سياسی از اسلام، مناسباتِ احزابِ سوسياليست با احزابی که به گونه‌ای ‏هويت خود را به اسلام منتسب می‌کنند، چکونه بايد باشد؟

در جامعه ای که روابط بين المللی در چارچوب ديپلماسی مدرن ( غير ايدئولوژيک) جا افتاده باشد، رابطه ی ميان احزاب نيز از همين قاعده پيروی می کند. ‏روابط ملی و بين المللی بافت فرهنگی مشترکی دارند. در هر دو مورد روابط متقابل بايد از اعتقاد و ايدئولوژی اطراف رابطه مستقل باشد. البته اين نيز ‏واقعيت دارد که تا هنگامی که نيروهای سياسی در مرحله ی پيش سرمايه داری به سر می برند، برقراری رابطه مستقل از ايدئولوژی بسيار دشوار است؛ با ‏اين همه در اين راه می توان از آگاهی تئوريک ياری گرفت. ‏

‏۸- آيا جدايی دين از دولت در عين حال به معنای جدايی دين از حوزه‌های عمومی منجمله احزاب است و آن را بايد به معنای جدايی دين از ‏سياست تلقی کرد؟۸- آيا جدايی دين از دولت به معنای جدايی دين از سياست است؟

هم آری و هم نه.‏

دين مدرن شده در سياست هم دخالت می کند اما به سياست همچون ابزاری برای رسيدن به قدرت سياسی نگاه نمی کند. به اين گونه که تشکل های ‏مذهبی وظايف خود را در زمينه ی تخصصشان –مذهب - انجام می دهند و عمل سياسی بر عهده ی احزاب سياسی خواهد که بديهی است می توانند حامل ‏نگرش مذهبی و يا زير تاثير ايده آل های مذهبی باشند.‏

جامعه ی دموکراتيک با اين تفکيک، معنويت دين را تامين می کند. اخلاقی که به اين تفکيک الهام می بخشد بر اين نظر است که مذهب اگر دلمشغول ‏قدرت سياسی باشد، معنويت خود را قربانی می کند. مذهب نمی تواند از طريق مراجع دينی در سياست دخالت سازمانی داشته باشد. بديهی است ‏مشارکت در امور عمومی، و از جمله سياست، حق هرکس و هر مقامی، چه مذهبی و چه غير مذهبی، است. ‏

احزاب سياسی که نگرش مذهبی دارند – و نمی توان آن ها را احزاب مذهبی ناميد- به زبان مذهبی سخن نمی گويند. زبان سياسی و حتا فرهنگ سياسی ‏اين احزاب با احزاب کاملا غير مذهبی تفاوتی ندارد.‏

اين با سکولار شدن جامعه چونان يک کل قابل دسترسی نيست، بلکه پی آمد سکولار شدن احزاب، هرکدام به تنهائی است - چه غير مذهبی و چه چپ و ‏چه مذهبی. ‏

حزب مذهبی با قانون اساسی جامعه ی سکولار، که حوزه های عمومی و خصوصی را از يکديگر تفکيک می کند، نا هماهنگ است. احزاب سياسیِ دموکرات ‏مسيحیِ اروپا نيز مانند ديگر احزاب سياسی با شکل گيری حزب مذهبی مخالف اند. اين احزاب با دقيق کردن رابطه ی مذهب با قدرت، خدمت شايسته ای ‏به توسعه ی دموکراسی کرده اند.‏

‏۹– نحوه برخورد سوسياليست‌ها با نهادهای مدنی اسلامی اعم از صندوق قرض‌الحسنهِ اسلامی، اتحاديه دانشجويانِ اسلامی، سازمان‌های به ‏اصطلاح «فمينيستیِ» اسلامی و غيره... چگونه بايد باشد؟

اين نهادها را به خاطر برچسب مذهبی آشکاری که دارند مشکل بتوان نهاد مدنی ناميد. شايد واقع بينانه تر آن باشد که آن ها را نهادهای مذهبی- مدنی ‏بناميم. برای اظهار نظر در باره ی آن ها بايد اولا ميزان استقلال آن ها را از حاکميت دانست و ثانيا ديد تا چه ميزان آمادگی برای تحول عرفی دارند. به ‏نظرم يک خط کلیِ راهنما که شيوه ی برخورد با اين نهادها را تعيين کند به گرفتن مواضع اصولی منجر نمی شود. متد برخورد با اين نهادها بايد کاملا ‏ديناميک باشد. امکان استفاده از آزادی عقيده های گوناگون در جامعه، قضاوت و داوری درباره ی اين نهادها رامی تواند تغيير دهد. در موقعيت ايستای ‏موجود تنها با توجه به عملکرد اجتماعی اين نهاد ها نمی توان آن ها را مورد داوری قاطع قرار داد. اين امکان را هم نبايد منتفی دانست که حمايت دنباله ‏روانه ی برخی از نيروهای چپ و ملی می تواند اين نهادها را به حلقه ی ميانیِ رابطه ی آنان با حاکميت اسلامی تبديل کند.

‏۱۰- آيا می‌توان از وجود «الهياتِ رهايی‌بخش» در ميانِ نيروهای اسلامی سخن گفت؟ روش برخورد سوسياليست‌ها با تمايلات سوسياليستی¬ای ‏که زير لوای اسلام بيان می‌شوند، چگونه بايد باشد؟

الهيات رهائی بخش در جوامع اسلامی هست و زمينه ی گسترده ای هم دارد ولی اين به معنای آن نيست که نقش مثبتی در گسترش آزادی در جامعه ‏داشته باشد. هدف اين الهيات نه حرکت در جهت پلوراليته، که حرکت بسوی عدالتِ کلی است. رهائی بخشیِ سوسياليستی در گرايش های مذهبی جامعه ‏ی پيش سرمايه داری برای چپ ها مانند آوای مسحور کننده ی سيرن ها(۴) جذاب و خطر آفرين است. برای مقاومت در برابر اين جاذبه ی مسحور کننده، ‏چپ ها نيز مانند اوليس به آگاهی نياز دارند. يعنی بايد به فرهنگ پيشرفته تری مجهز بشوند. توانائی اوليس در اين بود که ناتوانی خود را در برابر اين جاذبه ‏ی سحر کننده شناخت. پس خود را با طناب ( يا به گفته ی نيچه با طناب فرهنگ) به دکل کشتی بست تا بر ناتوانی اش چيره شود. سوسياليست ها بايد ‏بدانند که ملاک پيشرفته بودن نيروی مذهبی باور به آزادی و پلوراليته است، نه سوسياليسم.‏ چراکه پلوراليسم عرفی به چپ ها آينده ی اطمينان بخشی ‏تری می دهد در حالی که سوسياليسم دينی آينده را برای آنان مبهم و نامطمئن می کند.‏

ساونارولا(۵) واعظ دومينيکان در آستانه ی رنسانس، مخالف ثروتمندان و روحانيت بود. حتا او را با هانس بوهم واعظ، که تزهای انقلاب اجتماعی اش معروف ‏است مقايسه کرده اند. اين گونه گرايش های عدالت خواهانه، او را محبوب روشنفکران و هنرمندان زمانه اش کرد. اما همين واعظ عدالت خواه بسياری از ‏آثار هنری غير مذهبی را که ثروت و تجمل به حساب می آورد به همراه کتاب های غير مذهبی در کنار جواهرات زينتی و ثروت های مردم، در ميدان شهر ‏فلورانس به کام آتش کشيد. تجربه هائی تلخ از اين دست نشان می دهند که باور به سوسياليسم بدون فرهنگ پيش رفته معلوم نيست پی آمد آزاديخواهانه ‏داشته باشد.‏

از نظر عقلی نيز باور به سوسياليسم با باور به آزادی باز و گشوده می شود. اعتقاد مذهبی که بايد همين تجربه را با آزادی از سر بگذراند تا گشوده شود، با ‏افزودن اعتقادی ديگر به خود فاصله يخود را با آزادی پيچيده تر می کند. راه مطمئن تر تحول اجتماعی اين است که مذهب و سوسياليسم بجای مخلوط ‏شدن با يکديگر هرکدام جداگانه و بلا واسطه با آزادی پيوند برقرار کنند. اين راه تکامل دموکراتيک است که در تاريخ تمدن تجربه شده است.‏

‏۱۱- «بنيادگرايی اسلامی» را چگونه تعريف می‌کنيد، و آيا بين «بنيادگرايی اسلامی» و ديگر رويگردهای اسلامی بايد فرق قائل شد و روش ‏ويژه‌ای به کار برد؟ اگر آری، کدام روش؟

‏۱۲ـ به نظر شما،ِ برخورد نيروهای سوسياليستی به مذهب و تحليلِ از انديشه‌های مذهبی، خصوصاٌ در ايران، چگونه بوده است؟

پاسخ سوال يازدهم و دوازدهم

واژه ی بنيادگرائی را مردم ايران با انقلاب اسلامی تجربه کردند. اين واژه، فاشيسم دينی را به ذهن بسياری متبادر می کند که جنبشی است که ظاهر و ‏باطن اش يکسان است، جامه ای بر تن ندارد. اندام عريانی است که از درون تهی است. شکل محض است. اسلام ناب است و موصوف را قربانی صفتی می ‏کند که به آن می دهد. بی ذات و بی معنا است، نام عريان است. پيش از قدرت، ايدئولوژی محض است و پس از آن، قدرتِ محض؛ يعنی به هر حال محض ‏است. گرچه از ذات مطلقا بدور است ولی ذاتِ افراط و جوهر دشمنی است. عاشق تظاهر به دشمنی با فساد است چون بدون فساد دود می شود و به ‏بخارهای مسموم در آسمان می پيوندد که با باران به زمين می ريزد و زمين را گند بر می دارد. قدرت عريان است که دشمن عريانی است و تبلور پوشيدگی ‏و ابهام است. نفی پيچيدگی است يعنی مخالف فرهنگ است. با همه ی عبا و ردايش به عريانی تمام در گوشه ی راست تابلوی بهتان ‏verleumdung‏ اثر ‏ساندرا بوتيچلی می نشيند، دور از ونوس پاکيزه اندام که تجسم حقيقت بی پوشش است و در گوشه ی چپ تابلو به آسمان چشم دوخته است.(۶) نام ‏سياسی اش فوندامنتاليسم است، فرهنگ و فلسفه اما المنتاريسم می خواندش چرا که از پست و پائين می آيد. از توپخانه ی مرگ بر آمريکايش نفرت و ‏نيستی را نثار ملک و ملتی در آنسوی جهان می کند در همان حالی که اخگرهای سوزانش در بارتلمی اوين درخت هائی را که غرق شکوفه های صورتی اند ‏به آتش می کشد. پشت شعارهای راديکال و آتشين اش چهره ای شبح آلود سربر می آورد که چون طرف منفعل تملق مطلق مردم بر افروخته شده است، ‏مخالفين اش را قربانی فعل مطلق نفرت خود می کند.‏

اما نيروهای چپ با مذهب برخوردی فاجعه آميز داشتند. چيزی مانند برخورد يک مذهب با مذهب ديگر. دوقطبی شدن فرهنگ سياسی دو پايه داشت: ‏انديشه ی مذهبی راديکال و تفکر اولترا ماترياليستی. شايد هم اين طبيعی بود. چراکه در متن فرهنگی می نشست که نبرد شيطان و خدا همواره در دستور ‏روز آن است. تمرکز ايدئولوژيک بر نفی مذهب، ايدئولوژی مذهبی را تقويت کرد. نبرد ميان آته ئيسم و مذهب در جامعه ی پيش سرمايه داری بخاطر رشد ‏ناکافی قشربندیِ طبقاتی و نبود تنوع اجتماعی، کليشه است؛ تضاد ميان دو شکل يا دونام و وحدت ميان دو صفت است؛ يعنی ميان اثبات مطلق و نفی ‏مطلق. جنگ هنگامی دشمنانه تر است که بر زمينه ای از وحدت، مانند اشتراک در متدولوژی برخورد، ميان دو طرف در می گيرد. در ميان چکاچاک ‏شمشيرهای آخته، شعار جبهه متحد خلق از بازی در ميدان سياست يک کمدیِ تراژيک ساخت. جنبه ی دراماتيک بازی هنگامی اوج گرفت که بنيادگرايان، ‏دموکرات های انقلابی خوانده شدند. و با ساده انديشی تصور شد که حمايت مطلق سياسی، تضاد مطلق ايدئولوژيک را می پوشاند. ساده انديشی يا ‏فورماليسم سياسی اين حقيقت ساده را ناديده گذاشت که با آته ئيسم متحزب، مبارزه ی سياسی حتا در جامعه ی مدرن بی آينده است. (بديهی است ‏آزادی آتئيسم چونان يک نظر که بايد حرمت آن را نگاه داشت، مسئله ی ديگری است. جائی که آتئيسم آزاد نباشد نميتوان از وجود آزادی سخن گفت.)‏

اکنون تغييراتی در سناريو پيش آمده است: بجای حمايت از بنياد گرايان، از رفورم گران مذهبی حمايت می شود. اما اين جابجائی، تغييری در اصل قضيه ‏ايجاد نمی کند. آته ئيسم سياسی چون استخوانی لای زخم باقی مانده است. با سکوت و تقيه نمی توان از گذشته گذشت. زير حاکميت رفورم گران مذهبی ‏هم آنچه که بر حزب توده گذشت می تواند بر حاميان رفورم نيز بگذرد. خطر تنها از سوی بنياد گرائی تهديد نمی کند.‏

تراژدی تکرار می شود زيرا سهش ها و عواطف سياسی به رويدادها شکل می دهند، نه درس آموزی از واقعيت.‏

سازمان امنيت دولت رفورم، يا دستگاهی مشابه آن نيز می تواند مستقل از روابط رسمی آن عمل کند و دولت رفورم مذهبی می تواند هوشمندانه از واقعيت ‏پراکندگی قدرت، چونان بهانه ای مطلوب برای دفع غير خودی ها سود بجويد. حمايت يا نفی مطلق سياسی از اين يا آن جناح حاکميت گرهی از مشکل ‏چپ نمی گشايد.‏

‏۲۲ مارس ۲۰۰۸‏

زیرنویس:

‏۱- گذر از خيال‏

‏۲- اين را در نوشته "ايران و ذات" گشوده‌ام.‏

‏۳- در باره ی نقش توجه به جسم در تحول متافيزيکی، پيش از اين در نوشته ای بنام "ارزش جسم" سخن گفته ام.‏

۴ - sirenen

۵ - Savonarola

‏۶- تابلوی بهتان اثر بوتيچلی بنظر بسياری از هنر شناسان دارای پيامی سياسی است که نقاش آن را با کسی درميان نگذاشته است. برای ما ‏ايرانيان ولی پيام سياسی تابلو روشن است: " بهتان" با بيرحمی و خونسردی چنگ درموهای جوانِ عريانِ بی گناهی افکنده و او را بسوی شاه-‏قاضی می کشاند و در همين حال دو خدمتکارش- "توطعه" و "دروغ"- او را می آرايند. " نادانی" و "سوء ظن" نيز به هيات دو مشاور در ‏کنار شاه-قاضی ايستاده اند. در سوی ديگر تابلو، ونوس که نماد "حقيقت عريان"، و نيز "زيبائی عريان" است، به گونه ای تابناک در برابر نگاه ‏عجوزه سياه پوشی که نماد پشيمانی است، ايستاده است.‏

***

تابلوی «بهتان»The Calumny of Apelles اثر « ساندرو بوتیچلی Sandro Botticelli » را دیدگاه گذاشته است.

منبع: نشریه «آرش» شماره ۱۰۱