نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۳ اردیبهشت ۹, سه‌شنبه

نماینده حزب مخالف اردوغان خبر داد: افشای فساد ترک‌ها در قرارداد گازی با دولت احمدی‌نژاد


نفتنا: قرارداد گازي ايران و تركيه وارد فاز تازه‌اي شده است، اين بار با به چالش كشيده شدن اين قرارداد از سوي حزب مخالف دولت تركيه. حزبي كه مدعي است درخواست تخفيف تا 20 درصدي تركيه از ايران در راستاي تخفيفي است كه به صورت پنهاني در سال هاي گذشته وجود داشته است و پس از روي كار آمدن دولت جديد در ايران بساط آن برچيده شده است. ادعايي كه ديروز در پارلمان تركيه از سوي يكي از معاونان رييس  اصلی ترین حزب مخالف دولت ترکیه مطرح شد تا فساد مالي بعضي از مقامات تركيه و البته پرونده قاچاق و صادرات طلا به ايران ابعاد ديگري را به خود ببيند.

ادعايي كه يكي ديگر از معاونين رييس حزب مخالف دولت تركيه در گفت‌وگو با نفتنا آن را تاييد مي‌كند و مي‌گويد: «مداركي وجود دارد كه نشان دهنده تخفیف ۱۵ تا ۲۰ درصدی فروش گاز ايران به تركيه است كه به گفته منابع آگاه اين ميزان تخفيف دريافت شده به عنوان کمیسیون در اختيار افراد خاص قرار گرفته است».

"اميد اوران"  با بيان اين مطلب كه اين تخفيف در راستاي همكاري برخي مقامات براي دور زدن تحريم‌هاي ايران داده شده است، تصريح كرد: «ابهاماتي در زمينه فروش طلا به ايران وجود دارد و دولت بايد پاسخگوي اين مسايل باشد» . اوران با گسترده دانستن ابعاد اين موضوع و دست داشتن بسياري از شركت‌هاي تجاري و شخصيت‌هاي سياسي و اقتصادي تركيه در آن ، افزود: «سودجويي در كمك به دور زدن تحريم‌ها توسط ايران قوانين بين‌المللي را نيز نقض كرده است و اين قانون گريزي نمي‌تواند مطلوب مردم تركيه باشد».

وي نياز تركيه به انرژي ايران را غير قابل انكار دانست و گفت: «اين نياز بهانه‌اي بوده است براي فساد مالي و بي قانوني در سالهاي اخير كه دولت بايد پاسخگوي آن باشد»."اوران " بحران انرژي در تركيه را محتمل دانست و افزود: «اقداماتي از جمله واردات برق از ايران و گرجستان در دستور كار دولت قرار دارد و با توجه به تخلف صورت گرفته ، قراردادهاي جديد با دقت بيشتري دنبال خواهد شد».

وي دولت را به كم كاري در حوزه تامين انرژي و مقابله با بحران انرژي در تابستان پيش رو دانست و خاطرنشان كرد: بخش قابل توجهي از توليد در تركيه وابسته به گاز وارداتي است و اين وابستگي رو به گسترش است و اين روند با افزايش جهاني قيمت انرژي مي‌تواند به ضرر مصرف كننده باشد چراكه با فازايش سهم گاز طبیعی در صنعت و رشد تقاضاي آن در نيروگاه‌ها درتابستان ، هزینه برق افزایش يافته و تاثیر منفی بر بخش مسکن، صنعت و سایر بخش ها خواهد گذاشت كه اين افزايش بطور طبيعي در صورتحساب مردم لحاظ خواهد شد.

هفتم اردیبهشت 1344، محاکمه 13 تن از متهمان به قتل حسنعلی منصور نخست وزیر وقت ایران، در دادگاه نظامی ارتش آغاز شد. محمد بخارایی، مرتضی نیک نژاد، صفار هرندی و صادق امانی در این دادگاه به اعدام محکوم شدند.

هفتم اردیبهشت 1344، محاکمه 13 تن از متهمان به قتل حسنعلی منصور نخست وزیر وقت ایران، در دادگاه نظامی ارتش آغاز شد. محمد بخارایی، مرتضی نیک نژاد، صفار هرندی و صادق امانی در این دادگاه به اعدام محکوم شدند.
حسنعلی منصور سیاست‌مدار ایرانی و یک دوره نخست‌وزیر ایران بود. وی در ۱ بهمن ۱۳۴۳ خورشیدی، در مقابل مجلس شورای ملی توسط گروهی از نزدیکان مجتبی میرلوحی، مشهور به «نواب صفوی» ترور شد. پس از ترور حسنعلی منصور، دوست دیرینش، امیر عباس هویدا به جای او نخست‌وزیر ایران شد.
حسنعلی منصور پس از چند روز دست و پنجه نرم کردن با مرگ و پس از چند عمل جراحی در بیمارستان پارس تهران درگذشت
اسدالله لاجوردی، که در ترور حسنعلی منصور نقشی را بر عهده داشت. پس از ترور بازداشت شد و نهایتاً به تحمل ۱۸ ماه حبس محکوم شد.













از خرس‌های سمیرم تا خرس بابلسر؛ از بخت بد، شما هم در ایران به دنیا آمده‌اید!


از خرس‌های سمیرم تا خرس بابلسر؛ از بخت بد، شما هم در ایران به دنیا آمده‌اید!

مشکل، از آن جایی شروع می‌شود که انسان گمان می‌کند اشرف مخلوقات بوده و همه چیز در این دنیا برای وی آفریده شده. انسان وقتی خود را صاحب چیزی بداند، هر گونه رفتاری با دارایی‌هاش را می‌تواند انجام دهد. روز به روز قلمرو و جمعیت خویش را گسترش داده و به بهانه سود و مراقبت از قلمرو، حیوان‌ها را به دو دسته مضر و مفید تقسیم‌بندی کرده و حیوان‌های مفید را اسیر کرده و حیوان‌های مضر را می‌کشد. نمونه این کشتن‌ها را می‌توانیم در کشتار حیوان‌های مختلف و کاهش جمعیت‌شان در قرن‌های اخیر بیابیم که تا به امروز نیز ادامه داشته و حتی این کشتارها در ملاعام و داخل شهرها نیز انجام می‌گیرد. سال‌هاست که به بهانه‌های مختلف سگ‌ها در شهرهای مختلف ایران توسط شهرداری‌ها با غیرانسانی‌ترین روش‌ها کشته می‌شوند.
oscar
اسکار، سگی که توسط شهرداری تبریز توسط گلوله‌های ساچمه‌ای زخمی شده و پس از چند روز به علت شدت زخم‌ها کشته شد.
انسان برای خود این حق را محفوظ می‌داند که برای گسترش زمین‌های کشاورزی، جنگل‌ها را نابود کند. برای بهره‌برداری و سود بیش‌تر حیوان‌ها را اسیر (رام) کرده و به کار گیرد. برای تضمین سلامتی، روی همه حیوان‌های شبیه به خود وحشت‌ناک‌ترین آزمایش‌های پزشکی را انجام داده و برای ارضای میل خون‌ریزی خود، شکار کند. وقتی همه این احتیاجاتش برطرف شد، تازه باید اوقات فراغتش نیز پر شود و برای آن چه چیزی ارزان‌تر، جالب‌تر و هیجان‌انگیزتر از تماشای حیوانات در بند می‌تواند باشد. هم ساعت‌های بی‌کاری پر می‌شود و از طرفی، بر حس ضعیف بودنش در برابر حیوان‌های درنده که ریشه صدهزار ساله دارد، سرپوش می‌گذارد. انسان برای صدهاهزار سال از حیوان‌های قوی و درنده می‌ترسید و امروز می‌تواند به راحتی آن‌ها را در بند کرده و چه چیزی هیجان‌انگیزتر از دیدن دشمنان در غُل و زنجیر!
در ایران علاوه بر این که همه این گزاره‌ها را باید پذیرفت، به واسطه چند عامل دیگر وضع و حقوق حیوان‌ها به مراتب وحشت‌ناک‌تر است. در ایران برخی مردم به خاطر باورهای مذهبی‌شان، برای سگ‌ها چندان حقی را قائل نیستند. از طرفی، براساس برخی باورهای سنتی و محلی، نبود قوانین یا اجرای درست قوانین، کمبود آموزش درباره اهمیت و حقوق جان‌داران به خصوص حیوان‌ها و هم‌چنین مشکلات مالی، بسیاری از گونه‌ها از جمله کفتار، گرگ، خرس، روباه، گوزن و … قربانی می‌شوند. یکی از بدترین عادت‌هایی که باعث افزایش این بدرفتاری‌ها می‌شود، تشبیه کردن صفت‌های بد و پلید انسانی به یک حیوان است که ریشه در مذهب و باورهای سنتی و محلی دارد. این در حالی است که هیچ یک از این صفت‌های پلید، نمود عینی در حیوان‌ها نداشته و فقط در انسان‌ها وجود دارد.
در ایران روزی نیست که شاهد اخباری مبنی بر بدرفتاری یا کشتار وقیحانه حیوان‌ها نباشیم؛ بدرفتاری و کشتار خرس‌های سمیرم، کشتار ماهانه پلنگ و یوزپلنگ، کشتار چندین قلاده روباه در اصفهان، کشته‌شدن پرندگان بر اثر سرما در باغ پرندگان شیراز و مورد آخر نگه‌داری خرسی با بدترین شرایط در پارک‌وحش شهر بابلسر همگی نمونه‌هایی از بدرفتاری‌های ایرانی‌ها با حیوان‌هاست. جالب توجه این است که بخش بزرگی از این بدرفتاری‌ها توسط عوامل دولتی صورت می‌گیرد و در باقی موارد نیز به علت عدم برخورد صحیح با قانون‌شکن‌ها، کشتارها و سلاخی‌ها ادامه می‌یابد.
fox
روباه‌های کشته شده در اصفهان
در آخرین مورد از سلسله حیوان‌آزاری‌ها که البته آخرین و تنها مورد نیست، عکسی از خرسی در باغ‌وحش شهر بابلسر در فیس‌بوک دیدم که دل هر بیننده منصفی را به درد می‌آورد که چه طور موجود زنده‌ای در چنین شرایط بدی نگه‌داری شده و توسط زنجیری به طول چند متر بسته شده است. با دیدن این نوع عکس‌ها این پرسش به ذهنم خطور می‌کند که در مکان‌های دولتی یا وابسته به دولت چرا حیوان‌آزاری به این اندازه علنی می‌تواند صورت بگیرد؟ وقتی در این نوع مکان‌ها حقوق حیوان‌ها نادیده گرفته می‌شود چه طور می‌توان انتظار داشت که وضعیت عمومی حیوان‌ها در ایران به‌تر شده و برخی مردم عادی و شکارچی‌ها، مهربانی بیش‌تری در رابطه با این جان‌داران انجام دهند؟ بدرفتاری با حیوان‌ها آن هم در چنین مراکزی نشان می‌دهد که وضعیت آن‌ها در ایران به چه اندازه بد بوده و دلیلی بر ادامه‌دار بودن بدرفتاری‌ها با این جانوران است. بی‌گمان وضع سایر باغ‌وحش‌های ایران نیز به‌تر از باغ‌وحش بابلسر نبوده و کسانی که باغ‌وحش‌های شهرهای مختلف را از نزدیک دیده‌اند می‌توانند شهادت دهند که اوضاع همه حیوان‌های دربند یکسان بوده و همگی در بدترین شرایط نگه‌داری می‌شوند.
babolsar 01
خرس نگه‌داری شده در باغ‌وحش شهر بابلسر
در نهایت این که، امیدوارم جلوگیری از قربانی کردن گوسفندی توسط خانم ابتکار فقط یک ژست در برابر دوربین‌ها نبوده و بنا بر وظیفه شغلی و انسانی‌شان در برابر بدرفتاری‌ها با حیوان‌های مختلف در باغ‌وحش‌های ایران قاطعانه‌ترین تصمیم قانونی را بگیرند

آن قول‌ها کجا شد و آن وعده‌ها چه شد؟ محمد ملکی!به مناسبت سی و پنجمين سالگرد رأی‌گيری تغيير نظام و سی و چهارمين سالگرد کودتای فرهنگی

دوشنبه 8 ارديبهشت 1393

آن قول‌ها کجا شد و آن وعده‌ها چه شد؟ محمد ملکی

محمد ملکی
من به عنوان يک ايرانی که در سال ۵۸ (۱۲ فروردين) به جمهوری اسلامی رأی مثبت دادم احساس می‌کنم به اندازهٔ‌‌ همان يک رأی به آنچه در اين ۳۵ سال بر شما گذشته مسئولم و حاضرم در يک دادگاه مردمی که هیأت منصفهٔ آن کسانی هستند که به دليل سن و سال يا هر دليل ديگر به جمهوری اسلامی رأی نداده‌اند به محاکمه کشيده شوم به مناسبت سی و پنجمين سالگرد رأی‌گيری تغيير نظام و سی و چهارمين سالگرد کودتای فرهنگی
بسم الحق
هموطنان، عزيزانم؛
سی و پنج سال پيش از روی ناآگاهی يا فريب‌خوردگی يا ساده‌انگاری يا باورهای غلط از جمله اينکه يک مرجع تقليد و صاحبِ رسالهٔ عمليه، يک روحانی ۸۰ ساله دروغ نمی‌گويد، به وعده‌های خود عمل می‌کند و اهل فريب و کلاه‌گذاری سر مردم نيست و به آنچه می‌گويد پای‌بند خواهد بود، پای صندوقهای رأی رفتيم و رأی «آری» به نظام جمهوری اسلامی داديم و با اينکار آتشی برافروختيم که تا امروز ملتی در آن می‌سوزد.
ما رأی نداديم تا آتش کشتارهای بی‌رحمانه در مرز‌ها برافروخته‌تر شود و مرزبانان کُرد و عرب و بلوچ و ترکمنِ ما گروه گروه کشته يا اعدام و يا دستگير و به شکنجه‌گاه‌ها اعزام شوند. ما رأی نداديم تا جمعی از راه رسيدگانِ بی‌هويت و نان به نرخِ روزخور و مرعوب يا مفتون در خيابان‌ها راه بيفتند و با شعار «حزب فقط حزب الله، رهبر فقط روح الله» رعب و وحشت ايجاد کنند و با هر دگرانديشی ستيزه نمايند و جامعه را در خون و خشونت فرو برند تا آقای خمينی و حزب جمهوری اسلامی برنامه-های از پيش تعيين شدهٔ خود را برای تسلط کامل بر سرزمين اجدادی ما آرام آرام پياده کنند.
ما رأی نداديم تا حدود ۸ ماه پس از رفراندوم تعدادی از دانشجويان کم تجربه و ناآگاه و جوزده به سفارت آمريکا حمله کنند و دنيا را عليه ما بشورانند و مشکلاتی بوجود آورند که پس از ۳۴ سال هنوز تاوان اين عمل نابخردانه را بپردازيم (آخرين آن‌ها عدم پذيرش سفير ايران در سازمان ملل از سوی آمريکا) و امروز کار بجايی برسد که حکومت مجبور شود برای رفع مشکلات اقتصادی و سياسی‌اش دوباره دست به سوی آمريکا دراز کند.
ما رأی نداديم، که حدودِ يک سال بعد آقای خمينی با پيام نوروزی خود جنگ عليه دانشگاه و دانشگاهيان را اعلام کند و به اسم انقلاب فرهنگی يک کودتای فرهنگی عليه دانشگاه انجام شود.
می‌خواهم به عنوان يک دانشگاهی که در تمام مراحل اين کودتای ويرانسازِ فرهنگِ ايران حضور داشته، به مناسبت سی و چهارمين سالگرد آن کودتای فرهنگی در اين مورد کمی مفصل‌تر بنويسم و حقايقی را روشن سازم.

بر کسی پوشيده نيست دانشگاه تهران از بدو تأسيس (۱۳۱۳ شمسی) و ديگر دانشگاه‌ها سنگرهايی بودند برای ستيز با ديکتاتوری و ظلم و بی‌عدالتی که از سوی حاکمان ستمگر عليه ملت اعمال می‌شد. آقای خمينی که خود را همه کارهٔ ملت و نمايندهٔ خدا بر روی زمين می‌پنداشت در پيام نوروزی سال ۵۹، دانشگاه‌ها را به توپ بست و اين مراکز را پايگاه امپرياليسم آمريکا ناميد، او که پيش از تغيير نظام می‌گفت: ما هرچه داريم از دانشگاهيان عزيز داريم و مجيز آن‌ها را می‌گفت: ناگهان پس از رسيدن به قدرت تغيير عقيده داد و در پيام نوروز سال ۵۹ نظام آموزش عالی کشور را ميراث رژيم سابق دانست که استعمار پايه‌گذار و توسعه‌دهندهٔ آن بوده (۱). اين موضع‌گيری «آقا» پس از آن صورت گرفت که حسن آيت دبير سياسی «حزب جمهوری اسلامی» قبلاً برنامه‌ريزی برای بستن دانشگاه‌ها را طراحی کرده بود و در نوار معروف به «نوار آيت»، گفت:
«اين تصميمی که گرفتيم و در همين اخيراً می‌خواهد پياده شود اين چيزی است که اگر بخواهد به دانشجويی خبر داده شود و زمزمه شود فوری حريف می‌فهمد... يعنی بايد يک مرتبه اعلام شود و بعد شروع کند، دانشجو‌ها و اين‌ها روش تبليغات کردن و سر و صدا راه انداختن، گاهی اوقات عکس است بالا زمينه ندارد و بايد از پائين و می‌گوئيم آقا شما شروع کنيد فلان مسئله را عنوان کردن، آن دانشکده و آن دانشکده عنوان می‌کنند، آن وقت براساس خواست مردم به اصطلاح خودشان اين‌ها يک چيزی می‌خواهند و تصميم بگيرند. بسته به نوع تصميمات و در انقلاب فرهنگی هر دوی اين‌ها هست، اينکه الان استادهای غيراسلامی بايد تصفيه بشوند، اين زمزمه‌ايست که بايد از پائين سر و صدايش بلند شود، ما استاد غيراسلامی نمی‌خواهيم برود يک جای ديگر کار کند... دانشجو‌ها، چون دانشجو عنوانِ دانشجو دارد، به خصوص دبيرستان‌ها را شما بايد شروع کنيد به کنترل کردن برويد درس بدهيد بحث کنيد (هر دبيرستان دو نفر).
دانشگاه‌ها به اين صورت فعلی بايد تعطيل شود و برنامه‌های آينده کارهای عملی در رابطه با مردم و در زمينهٔ ايدئولوژی و اسلامی کردن، اين کليات مسئله است.
اوّلين کسی که قبل از انقلاب و حالا حتی دقيقاً از موقع انقلاب صريحاً اين مسائل را عنوان کردم که اين‌ها در خط امام نيستند و اين‌ها جدا هستند و شما نمی‌توانيد با اين‌ها يکسان عمل کنيد. حتی موقعی که داشتيم حزب جمهوری را علناً پايه-گذاری می‌کرديم قبل از انقلاب خوب اين‌ها فکر می‌کردند، پيمان، بازرگان، بنی صدر، سنجابی و مدنی همه قابل همکاری هستند. (جملات بسيار غلط و نامفهوم است امّا عيناً از نوار پياده شده) حتی مطرح می‌کردند حاج سيد جوادی... من از‌‌ همان اوّل گفتم اين‌ها نمی‌توانند با شما همکاری کنند اگر دعوتشان کنيد به همکاری می‌آيند کار را از دست شما می‌گيرند و خراب می‌کنند و نمی‌گذارند. ولی اين‌ها قابل فهم نبود، امّا به تدريج يک مقداری آمديم پيش برای اين‌ها روشن شد، می‌فهميد حاج سيد جوادی کی هست... خود حريف هم، بنی صدر و اين‌ها می‌رسيد به گوششان يک سال پيش دو سال پيش ما اين‌ها را گفتيم، می‌فه‌مند حريفش کی هست، يعنی کی می‌شناسه (بنی صدر) چه خطی دارد اين بود که از‌‌ همان اوّل سياستش اين بود که من را بکوبد. شما خيلی محدود بگذاريد، تا چهارده خرداد همه چيز روشن می‌شود، البته شايد زود‌تر از آن روشن بکنيم، يعنی زود‌تر از اين برنامه، بهر حال خواهد بود تبليغ بکنيد که مجاهدين و بنی صدر با هم هستند، ولی اعتراض نکنيد و به مردم بگوييد اين‌ها با هم هستند و تا حدی که می‌شود اعتراض مردم را برانگيزد، خيلی خيلی يواش و مطلب را به تدريج مردم بفه‌مند اوّل بفه‌مند بعد اعتراض اشکال ندارد...
و مطمئن باشيد که نقشه آماده است و اصلاً زيرورو می‌شود تمام مسائل و غير از مسائلی که شما فکر می‌کنيد می‌شود. بعد از چهارده خرداد مطلقاً امتحانی نخواهد بود نه دانشگاه باز خواهد بود دانشگاه تعطيل خواهد شد. دانشجويان انجمن اسلامی، استاد‌ها، زياد با ما تماس می‌گيرند و می‌آيند مسائلی را می‌پرسند و به ما تلفن می‌کنند ما يک ارتباط سازماندهی شده‌ای را داريم برقرار می‌کنيم علاوه بر روابط خاص، يک رابطه بين کل شهر‌ها با اينجا هست که برقرار می‌شود، تصميم بر اين است که انجمنی تشکيل بشود که نمايندگان انجمنهای اسلامی دانشجويان دانشگاه‌های مختلف تهران و دانشگاههای سرتاسر کشور جمع شوند، چه دانشگاهی و استادی، کارمندی، بايد از اين نيرو استفاده کرد.
به بچه‌ها بگوييد (منظور دانشجويان انجمن اسلامی که در تبريز دانشگاه را در اشغال خود دارند) قرص و محکم باشند به زودی موج عوض می‌شود و به بچه‌ها بگوئيد قرص و محکم باشند و ترس نداشته باشند تصميمی گرفته شده لايتغير، تغييرناپذير است. دانشگاه‌ها بعد از ۱۴ خرداد تعطيل می‌شود و بعد‌ها برنامه‌ای خواهيم داشت که بابای بنی صدر هم نمی‌تواند روی اين برنامه کار کند، حتی ترتيبی داده شده که برخلاف دفعهٔ قبل نمی‌تواند بيايد مقاومت کند، ظاهراً هم همراه می‌شود.» (۲)
هموطنان، عزيزان من
حال که از گوشهٔ کوچکی از توطئهٔ بستن دانشگاه‌ها مطلع شديد لازم به يادآوريست همانگونه که آيت در نوار گفته بود اجراء کودتای فرهنگی از دانشگاه تبريز آغاز شد به اين ترتيب که آقای رفسنجانی عضو مرکزيت حزب جمهوری اواخر فروردين ۵۹ به تبريز می‌رود و در دانشگاه تبريز می‌خواهد سخنرانی کند و برنامه از پيش آماده شده بود. يکی از دانشجويان که گويا دانشجوی دانشکده پزشکی بود حرفهايی می‌زند که جلسه متشنج می‌شود و حزب الهی‌ها دانشگاه را اشغال می‌کنند و اين امر به دانشگاههای ديگر گسترش می‌يابد و در آخرين روزهای فروردين ۵۹ شورای انقلاب جهت رسيدگی به وضع دانشگاه‌ها جلسه فوق‌العاده تشکيل می‌دهد و در پايان جلسه شورای انقلاب طی پيامی به مردم، دانشجويان و دانشگاهيان از آنان می‌خواهد دانشگاه‌ها و مؤسسات آموزش عالی را ترک کنند. همچنين شورای انقلاب تا پايان روز اوّل ارديبهشت ماه کليهٔ دانشگاه‌ها و مؤسسات آموزش عالی را تعطيل اعلام می‌کند. پس از بسته شدن دانشگاه‌ها از روز ۱۵ خرداد ۵۹ و اجرای دستور شورای انقلاب، در روز ۲۳ خرداد ماه ۵۹ از سوی آقای خمينی شورای انقلاب فرهنگی با عضويت اين آقايان تشکيل شد: حجت-الاسلام ربانی املشی، دکتر حسن حبيبی، حجت‌الاسلام دکتر محمّدجواد باهنر، دکتر عبدالکريم سروش، دکتر علی شريعتمداری، شمس آل احمد و جلال‌الدين فارسی.
برنامهٔ شورا اين بود که با بهره‌گيری از همکاری اساتيد و دانشجويان و کارکنان مسلمان و متعهد، دانشگاه‌ها و مؤسسات آموزش عالی و صاحب نظران خط‌مشی آيندهٔ فرهنگی و آموزشی کشور را تعيين و نظامی براساس فرهنگ اسلامی تدوين نمايند.
آقای خمينی بعد از تسلط به مراکز قدرت و قبضه کردن امور کشور می‌دانست مرکزی که در مقابل يکه‌تازی او و اطرافيانش خواهد ايستاد و تن به ديکتاتوری خشن او بنام مذهب نخواهد داد دانشگاه‌ها و مراکز آموزش عالی کشور است. او خوب بر اين امر واقف بود که با وجود دانشگاههای مستقل نخواهد توانست قدرت مطلقه خود را برای سرکوب همهٔ دگرانديشان اعمال نمايد. او خوب می‌دانست دانشگاه تحول‌آفرين و دگرگون‌ساز است و از بدو تأسيس، دانشگاه تهران و ديگر دانشگاه‌ها در تمام تحولات کشور نقش کليدی داشته‌اند بنابراين بايد اين سد بزرگ را از پيش پای نظام ولايت مطلقهٔ فقيه برداشت. و چنين شد که در يک کودتای خونين آقای خمينی و گروههای وابسته‌اش سنگر دانشگاه را هم ظاهراً فتح کردند و بيش از ۶۰ هزار دانشجو و هزاران استاد را دستگير، شکنجه يا زندانی و اعدام کردند با اين پندار که ديگر خيالشان از دانشگاه‌ها راحت خواهد شد. امّا چه پندار غلطی؛ آينده نشان داد که دانشگاه سنگر آزادی است و اين سنگر فتح شدنی نيست.
آری؛ ما به اين نظام رأی نداديم که پس از استعفای مديريت دانشگاه در مخالفت با بسته شدن دانشگاه‌ها آقای خامنه‌ای چند روز بعد (۵/۲/۵۹) با سوء استفاده از تريبون نماز جمعه دانشگاهيان را خائن خطاب کند و حاضر به شرکت در يک مناظره برای روشن شدن اينکه چه کسی خيانت به فرهنگ و وطن کرده نگردد.
ما رأی نداديم تا آقايان خمينی و خامنه‌ای و عوامل آن‌ها مقدمه حمله عراق به ايران و آغاز جنگ هشت ساله را که مملکت را به باد فنا داد و صد‌ها هزار شهيد و معلول و فراری و بيش از هزار ميليارد دلار خسارت مادی بر اين کشور وارد کرد را با کارهای نادرست خود آماده سازند و در پايان جام زهر بنوشند و با آن شعارهای توخالی همه چيز را به نابودی کشند. قبلاً در مطلبی درباره «جنگ هشت ساله» سخنان تحريک آميز آقای خامنه‌ای در نماز جمعه عليه صدام، چهار ماه پيش از حملهٔ عراق به ايران، که بهانه‌ای برای حمله به کشورمان گرديد را ذکر کرده‌ام (۳).
هموطنان، عزيزانِ من،
ما به جمهوری اسلامی رأی نداديم که آقای خمينی و يارانش به بهانهٔ جنگ تحميلی به جان دگرانديشان و مخالفين بيافتند و جنايات دههٔ ۶۰ را مرتکب شوند و ده‌ها هزار نفر از زنان و مردان آزاديخواه که اهداف انقلاب ۵۷ از تغيير نظام را طلب می‌-کردند و حکومت استبدادی و يکه‌تازيهای آقای خمينی را برنمی‌تافتند را به زندان و شکنجه و اعدام محکوم کنند و آن جنايات ضد بشری را بوجود آورند تا آنجا که صدای آقای منتظری قائم مقام رهبری هم بلند شود و در خاطراتش از جنايات دهه شصت که در زندان‌ها اتفاق افتاد سخن بگويد و از جنايت عليه بشريت در سال ۶۷ پرده بردارد (که بقولی بيش از ۳۰ هزار زندانی در حالِ کشيدن محکوميت خود و تعدادی از کسانی که محکوميتشان تمام شده بود اعدام شدند) و اسراری را که نظام ولايی سعی در مخفی نگاه داشتن آن می‌کرد افشاء کند. جناياتی که پس از گذشت حدود ۲۵ سال هنوز عمق آن معلوم نشده و تاکنون گوشهٔ کوچکی از آن افشاء شده است.
ما رأی نداديم که پس از پايان جنگ و خوردن زهر قبول قطع‌نامهٔ شورای امنيت از سوی آقای خمينی جمعی از کاسبان جبهه-های جنگ تمام قدرتهای اقتصادی، سياسی، امنيتی و فرهنگی کشور را در دست گيرند و از اين طريق ثروت‌های کلان بياندوزند و با ثروت و قدرتی که به دست آورده‌اند بر جان و مال مردم تسلط يابند و کشور را تا سرحد انفجار پيش ببرند.
ما رأی نداديم تا کارِ فساد و تباهی، دروغ و دزدی به جايی برسد که بخشی از افرادی که خود در دهه شصت عامل سرکوب و مفاسد بوجود آمده بودند، به وخامت اوضاع کشور پی برند و با شعار و ادعای اصلاح طلبی روی کار بيايند و در دوران اصلاحات هم با کرنش و کوتاه آمدن در برابر نهادهای انتصابی و ولی فقيه، مردم را از اصلاحات نا‌اميد کنند و باعث فرار بيش از پيش استعداد‌ها و جوانان از کشور شوند و نهايتاً دولت اصلاحات با وادادگی و برگزاری انتخاباتی مخدوش موجب روی کار آمدن آدمی غيرطبيعی شود.
ما رأی نداده بوديم که فرد بی‌تعادلی مانند احمدی‌نژاد و باندش مملکت را شخم بزنند و فساد و فقر و دزدی و دروغ را به آنجا رسانند که جامعه آمادهٔ انفجار گردد و در سال ۸۸ مردم عليه تقلب در انتخابات به قيام برخيزند و آنگونه بی‌رحمانه مورد هجوم و کشت و کشتار و زندان و شکنجه قرار گيرند و معترضين عليه تقلب در انتخابات را «فتنه‌گر» «و خس و خاشاک» بنامند و آقای خامنه‌ای هم از چنين انتخاباتی و چنان رئيس جمهوری کاملاً پشتيبانی کند. در مورد دوران رياست جمهوری آقای احمدی‌نژاد نيازی به بيان آنچه بر سر ملت آمد نيست اما بايد يادآور گردم که در نظام ولايی ۳۵ سال است هر کسی به قدرت دوّم تبديل شود چاره‌ای جز اطاعت از دستورات رهبر ندارد و مسئول اوّل همهٔ نابسامانی‌ها کسی جز ولی فقيه نيست و تا چنين نظامی برپاست همين آش است و همين کاسه. وضع روز به روز بد‌تر می‌شود و می‌بينيم که با روی کار آمدن آقای روحانی هم وضع بر‌‌ همان منوال پيش است. زندان‌ها از دگرانديشان پر است، حصر‌ها ادامه دارد، گرانی و فقر و فساد و دزدی بی‌داد می‌کند و و در آخرين لحظاتی نوشتن اين نامه شاهد فاجعهٔ دردناک حمله به بند ۳۵۰ اوين هستيم. خوشبختانه افکار عمومی جهان به ويژه در اروپا و آمريکا به انحاء مختلف از ظلم و جور و جنايتی که نظام ولايی در ايران می‌کند آگاهی يافته و دنيا خوب متوجه شده چه در ايران می‌گذرد.
هموطنان، عزيزان من،
آن ۹۰ درصدی (نه ۹۸. ۵ درصد اعلام شده از سوی حاکميت) که روز ۱۲ فروردين سال ۵۸ به جمهوری اسلامی رأی دادند از حاکمان اين ۳۵ سال می‌پرسند «آن قول‌ها کجا شد و آن وعده‌ها چه شد؟»
من به عنوان يک ايرانی که در سال ۵۸ (۱۲ فروردين) به جمهوری اسلامی رأی مثبت دادم احساس می‌کنم به اندازهٔ‌‌ همان يک رأی به آنچه در اين ۳۵ سال بر شما گذشته مسئولم و حاضرم در يک دادگاه مردمی که هیأت منصفهٔ آن کسانی هستند که به دليل سن و سال يا هر دليل ديگر به جمهوری اسلامی رأی نداده‌اند به محاکمه کشيده شوم. امّا پيش از آن جناب آقای خامنه‌ای بايد به مسئوليت‌های خود در آنچه در اين ۳۵ سال پيش آمده اعتراف کند و از ملّت بخواهد استعفای او را به علت عدم توانايی در رهبری جامعه و نداشتن صلاحيت لازم و کافی بپذيرد و اعلام نمايد آمادهٔ حضور در يک دادگاه مردمی و تحت نظارت مراجع حقوق بشری بين‌المللی است.

مردم آگاه ما قطعاً به آن حد از شعور و درک سياسی رسيده‌اند که در يک فضای کاملاً آزاد که هر فرد و گروهی حق داشته باشد نظر خود را بگويد و بنويسد تصميم بگيرد و راه آينده را تعيين کند. آقای خامنه‌ای طبق بند ۳ از اصل يکصد و دهم قانون اساسی خودشان می‌توانند قبل از کناره‌گيری فرمان آزادی تمام گروه‌ها و سازمان‌ها و احزاب را با هر عقيده و مرام برای اظهارنظر و شرکت در يک همه‌پرسی آزاد و مردمی صادر نمايند و به هيچ يک از وابستگان و پيروان خود اجازهٔ دخالت در اين امر ملی را ندهند. بايد برای نجات مملکت از اين وضع فلاکت‌بار تنها و تنها از مردم کمک خواست و همين مردم هستند که می‌توانند سرنوشت آيندهٔ خود را رقم بزنند. پس از انجام مقدمات کار عقلای قوم می‌توانند جزئيات امر را تعيين نمايند.
هموطنان، عزيزانم،
به نظر من که آخرين روزهای زندگی را سپری می‌کنم و هيچ آرزويی جز نجات مملکت ندارم، تنها راه برای عدم تکرار گذشته و جلوگيری از تکرار خون و خشونت، يک تغيير و تحول ريشه‌ای و به دور از خشونت است. بدين منظور آقای خامنه‌ای برای نجات خود و کشور و ملّت در مرحلهٔ اوّل بايد دستور دهد:
۱- تمام احکام اعدام که در دادگاههای فرمايشی صادر شده لغو گردد
۲- زندانيان سياسی عقيدتی از هر گروه و دسته‌ای با هر نوع افکار آزاد گردند
۳- حصر‌ها برداشته شود
۴- روزنامه‌ها در نوشتن و انعکاس نظرات مردم آزاد باشند
۵- اجتماعات صلح‌جويانه آزاد باشد
۶- هيچ کس را به اتهام اظهار عقيده دستگير نکنند
۷- تشکيل سازمانهای مستقل دانشجويی، کارگری و... احزاب و سازمانهای مدافع استقلال و تماميت ارضی ايران آزاد شود.

من چند ماه قبل از آقای خامنه‌ای خواستم که به صلاح خود و به علّت عدم صلاحيت از رهبری استعفا دهند و اجازه دهند که يک حاکميت ملی و مردمی در ايران شکل بگيرد پيش از آنکه همه راههای نجات کشور بسته شود و مملکت در خون و خشونت فرو رود.
من آنچه شرط بلاغ است با تو می‌گويم
تو خواه از سخنم پند گير و خواه ملال.

والسلام
ـــــــــــــــــ پی نوشت:
۱- پيام نوروزی به نقل از اطلاعيه شورای انقلاب اسلامی کتاب قائلهٔ ۱۴ اسفند از انتشارات دادگستری جمهوری اسلامی (۱۳۶۴) ص ۲۸۵
۲- قسمتی از سخنان آيت که در دو قسمت منتشر شد و نشانگر آن بود که چه نقشه‌هائی از سوی حزب جمهوری اسلامی و دبير سياسی حزب آقای آيت برای تسلط بر دانشگاه‌ها بنام «انقلاب فرهنگی» کشيده شده است.
۳- آن سخنان تحريک آميز حدود ۴ ماه قبل از حملهٔ عراق به ايران ايراد شده؛ برای اطلاع بيشتر به جزوهٔ «جنگ هشت ساله نعمت يا نقمت» نوشتهٔ اين‌جانب که در سايت‌های اينترنتی موجود است مراجعه کنيد. ضمناً خاطرات سيد محمود دعايی سفير ايران در عراق قبل از جنگ هم در اين باره خواندنيست.

۱۳۹۳ اردیبهشت ۸, دوشنبه

تنها ره رهائی جنگ مسلّحانه !؟
م-ت اخلاقی


حمله به بند ۳۵۰ زندان اوین صبح روز ۵ شنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۳ رخ داد،همان بندی که در دهه ۶۰ وجود داشت، با این تفاوت که تعداد زندانیان سیاسی محبوس در آن بسیاربیشتر از تعداد زندانیان سیاسی کنونی بود،وزندانیان با کوچکترین اعتراضی به جوخه تیرباران سپرده می شدند. وضمنا رژیم همین رژیم جمهوری اسلامی بود .

ابتدا به بخشی از اصل خبر به نقل از گاردین نگاهی می اندازیم :

رهبران مخالفان حکومت ایران روز جمعه ادعا کردند که مقامات اطلاعاتی و زندانبانان این کشور در یکی از بدنام‌ترین زندان‌های ایران خشونت شدیدی را علیه زندانیان سیاسی اعمال کرده اند.
وب‌سایت کلمه که نزدیک به میرحسین موسوی، از رهبران مخالفان ایران، است گزارش داد که روز پنجشنبه پس از ناآرامی و آزار و اذیت در زندان اوین، ده‌ها تن از زندانیان زخمی شده‌اند؛ برخی از آن‌ها به بیمارستان و برخی به سلول انفرادی منتقل شده‌اند.
گفته می‌شود بین زندانیان ناراضی از وضعیت و نگهبانان بند ۳۵۰ اوین، که به افراد سیاسی اختصاص دارد، درگیری رخ داده است. به گفته شخصیت‌های مخالف، نگهبانان برای آرام کردن آنان از باتوم استفاده کرده‌اند .
به گزارش کلمه: "بیش از ۳۰ زندانی زخمی شده‌اند و حداقل چهار نفر به خاطر خونریزی و شکستگی استخوان به بیمارستانی خارج از زندان منتقل شده‌اند و ۳۲ نفر را نیز به سلول انفرادی انتقال داده‌اند."
به گزارش ایلنا، روز جمعه غلامحسین اسماعیلی رئیس زندان اوین، بروز درگیری را انکار کرد. خبرنگاران بدون مرز می‌گویند اطلاعاتی دریافت کرده‌اند که نگهبانان "از خشونت شدید استفاده کرده و تلویزیون‌ها و وسایل زندانیان را شکسته‌اند."
انعکاسها ونتیجه این تهاجم برای رژیم وزندانیان به چه بهائی تا کنون ادامه داشته وبه کجا ختم خواهد شد ؟
به دنبال این تهاجم، موضعگیریها واخبار، چه از طرف خود زندانیان مورد تهاجم، وچه از طرف خانواده های زندانیان وافراد وشخصیتها وگروها به شکل زیر بر روی آنتهای خبری رفت که به برخی از کلمات وجملات بکار گرفته شده در برخی از بیانیه ها و فراخوانهای اشاره شده، در زیر پرداخته می شود(آگاهانه به واکنشهای داخل میهن توّجه شده است) .
پیام استیصال قدرت
صدیقه وسمقی

مسئولان جمهوری اسلامی همواره منکر نقض حقوق انسانی و قانون شکنی شده اند. حمله وحشیانه به زندانیان سیاسی که در واقع اسیر دست جمهوری اسلامی هستند، نه تنها از مصادیق بارز نقض حقوق بشر و قوانین بین المللی است ، بلکه نشان دهنده عدم پای بندی دستگاه حاکمه به قوانین داخلی، موازین دینی، اخلاقی و انسانی است.
و اما پیام مهم دیگر این حرکت به ناظران، پیام استیصال قدرت است. قدرتی که تمام ظرفیت خو را در طول سالیان گذشته برای سرکوب معترضان و جریان تحول خواه به کار گرفته است و این حرکت نشان می دهد که نتیجه مطلوب را به دست نیاورده، لذا کنترل سیستم عصبی خود را از دست داده است.
حمله به فرزندان دلاور ایران زمین در زندان حاکی از آنست که چماق سرکوب، همچنان بلند است. این حرکت غیر انسانی، خشم و وجدان همگان را اعم از ایرانی و غیر ایرانی، در داخل و سطح بین المللی نسبت به مسئولان وعاملان آن بر می انگیزد. همگان باید با شجاعت و همبستگی بیاندیشیم که چگونه باید این چماق را از بالای سر ملت ایران برداشت.
تأسف بیت آیت الله منتظری از تهاجم به زندانیان سیاسی اوین
 آمرین و عاملین این حادثه غمبار اگر مجازات نشوند، تمامی مسئولین مملکتی در این گناه عظیم شریک خواهند بود.
عمل غیرانسانی
بیت آیت الله منتظری با انتشار بیانیه ای حمله به زندانیان بند ۳۵۰ اوین را محکوم کرد.

آخرین خبر از بند ۳۵۰ زندان اوین

روایت تکان‌دهنده خانواده‌های زندانیان بند ۳۵۰ از ملاقات با آن‌ها

برخی خانواده‌های زندانیان بند ۳۵۰ اوین که با این زندانیان ملاقات کرده‌اند روایت‌های تکان‌دهنده‌ای از این ملاقات شرح داده‌اند. آن‌ها می‌گویند آثار ضرب و شتم بستگان زندانی‌شان کاملا مشهود بود.

کاربران شبکه های اجتماعی و فعالان مدنی
ما همه با هم هستیم”. حرکت "سرافراز

"تمام ایران ۳۵۰ است"
کاربران شبکه های اجتماعی و فعالان مدنی ضمن محکوم کردن اعمال روز پنج شنبه گذشته ماموران اعلام کردند که به نشانه همبستگی موهای خود را می زنند و یک بار دیگر نشان خواهند داد که شعار “ما همه با هم هستیم” تنها شعار نیست. این حرکت با اقبال دانشگاهیان و فعالان مدنی و اجتماعی همراه شد. موهای شان را زدند و عکس های خود را در فیس بوک و دیگر شبکه های اجتماعی منتشر کردند."
مادر جانباخته مصطفی کریم بیگی از جانباختگان  اعتراضات 88، هم موهای خود را تراشیده و با انتشار عکس خود در صفحه فیس بوکش نوشت:” یکبار برای از دست دادن مصطفی موهایم سپید شد و اینبار برای پسران دربندم تراشیده ام.تمام ایران ۳۵۰ است.”
 جبهه ملی ایران 
تنفرشدید خود را ازین عملیات وحشیانه زندان بانان اوین ابراز می دارد
این رفتار های غیرقانونی ونابهنجار که یادآور خشونتهای زندان بانان قرون وسطی است ودر زندانهای کشور ما اتفاق می افتد نه تنها فرسنگها از رعایت حقوق بشر دور است بلکه دردنیای متمدن امروز نسبت به حیوانات هم خشونت از نوع جرائم است و پی آمدهای قانونی دارد.
جبهه ملی ایران تنفرشدید خود را ازین عملیات وحشیانه زندان بانان اوین ابراز می دارد و این گونه رفتار قرون وسطایی ...
رئیس شورای مرکزی وهیئت رهبری جبهه ملی ایران ـ ادیب برومند 
 تهران – سوم اردیبهشت  ۱۳۹۳ 

  حسین رونقی ملکی در اعتصاب غذا

وضعیت حسین رونقی ملکی «وخیم» است
حسین رونقی ملکی، وبلاگ‌نویس و فعال حقوق بشری، از زندانیان سیاسی بند ۳۵۰ زندان اوین، در دومین روز از اعتصاب غذای خود به بهداری اوین منتقل شده .

حسین رونقی از روز دوشنبه و در اعتراض به ضرب و شتم هفته گذشته زندانیان بند ۳۵۰همراه ۱۱ تن دیگر از هم بندانش دست به اعتصاب غذا زده است.
اعلام اعتصاب غذای ۱۲ زندانی سياسی بند ۳۵۰ زندان اوين :
ارائه اخبار کذب در جهت قلب واقعيت ها
وحشتناک، بسيارخشن، فاجعه و بی سابقه
پنج شنبه سياه
- حسن اسدی زيدآبادی ۲- امير اسلامی ۳- اکبر امينی ارمکی ۴- عماد بهاور ۵- قربان بهزاديان نژاد ۶- مسعود پدرام ۷- امين چالاکی ۸- محمدصادق ربانی املشی ۹- عليرضا رجايی ۱۰- سيد حسين رونقی ملکی ۱۱- رضا شهابی ۱۲- محسن ميردامادی

    گزارشی از آخرین وضعیت مجروحان و مصدومان حمله به بند ۳۵۰

بیانیه دوم ۱۲ زندانی در اعتصاب غذا:
اعتصاب غذای ما در اعتراض به مظالم آشکار
صدای مظلومیت زندانیان بند ۳۵۰ زندان اوین
۱- حسن اسدی زیدآبادی۲- امیر اسلامی۳- اکبر امینی ارمکی۴- عماد بهاور۵- قربان بهزادیان نژاد۶- مسعود پدرام۷- امین چالاکی۸- محمدصادق ربانی املشی۹- علیرضا رجایی۱۰- سید حسین رونقی ملکی۱۱- رضا شهابی۱۲- محسن میردامادی

نامه خانم نسرین ستوده به زندانیان بند سیصدوپنجاه اوین نسرین ستوده

پنجشنبهٔ سیاه .

فاجعه‌ای ملی برای ایرانیان.

همراه شما رنج بردیم و اشک ریختیم .
شجاعتتان را تحسین کردیم .
 تسلیم عربده‌هایی نشدید که شما را به سکوت فرا می‌خواند .
ظلمشان را فریاد زدید.
سر‌هایمان را تراشیدیم
یک ملت ۵ سال است در انتظار آزادی زندانیان وجدان است .
پیام ما به خشونت گران .
زندانیان سیاسی را فورا و بدون قید و شرط آزاد کنید .
 محاکمهٔ آن‌ها نا‌عادلانه بوده است.
بازجویان بی‌خرد
باتو‌‌ن‌هایتان را محکم‌تر در هوا بچرخانید،
 دروغ‌هایتان را بزرگ‌تر کنید و هر آنچه به ذهن خشونت طلبتان می‌رسد، دریغ نکنید.
 همهٔ این‌ها قبلا آزمایش شده است، نتیجه نمی‌دهد. کمی تاریخ بخوانید.
۵ سال است ایستاده‌ایم .
عمل وحشیانه‌ای .
بسیاری از اعضا ی جامعهٔ وکالت با افتخارآمادهٔ پذیرش وکالت زندانیانی هستند که مورد ضرب وشتم قرار گرفته‌اند و در راه انجام وظیفه از تهدید به بازداشت و لغو پروانه بیمی به دل راه نمی‌دهند.

نامه ۲۸ زندانی سیاسی به روحانی.
حمله وحشیانه به بند ۳۵۰ اوین
فجایع روز ۲۸ فروردین،
،یک روز خونین در بند ۳۵۰
،،برخوردهای بسیار خشن،
تعداد زیادی نیروهای لباس شخصی .
 تعدادی از زندانیان خواهان آن بودند که تخت و وسایل آن‌ها در حضور خودشان بازرسی شود .
از پشت به دستان آن‌ها دستبند زدند .
 چشم‌های آن‌ها را نیز با چشم بند پوشاندند و با این وضع آن‌ها را از راهرو زندان و پله‌ها به سمت بیرون بردند.
اسامی امضا کنندگان:
۱- حسن اسدی زیدآبادی
۲- امیر اسلامی
۳- اکبر امینی ارمکی
۴- سیدمحمود باقری
۵- کاظم برجسته
۶- عماد بهاور
۷-قربان بهزادیان‌نژاد
۸- سیدعلیرضا بهشتی شیرازی
۹- مسعود پدرام
۱۰- نادر جانی
۱۱- امین چالاکی
۱۲- مهدی دولتی درآباد
۱۳- محمدصادق ربانی املشی
۱۴- علیرضا رجایی
۱۵- علیرضا رجبیان فرد
۱۶- حسین رونقی ملکی
۱۷- مهرداد سرجویی
۱۸- رضا شهابی
۱۸- آروین صداقت کیش
۲۰- سیامک قادری
۲۱- محسن قشقایی
۲۲- رحمان قهرمان‌پور
۲۳- حمید کرواسی
۲۴- جعفر گنجی
۲۵- محسن میردامادی
۲۶- نصور نقی‌پور
۲۷- سیداحمد هاشمی
۲۸- محمدحسین یوسف‌پور
وصدها بیانیه وموضعگیری بسا شدیدتر در داخل میهن در زنجیر .
امّا،امّا وامّا :
به عنوان یکی از زندانیان سیاسی سالهای سیاه دهه ۶۰،وقتی که اینهمه حمایت وموضعگیری داخلی را می بینم،به راستی از خود سئوال می کنم که :
چرا در دهه ۶۰،حتّی یک دهم چنین حمایتهای مردمی وبه اصطلاح خلقی از ما نشد ؟
مگر ما ،فرزندان این ملّت نبودیم ؟
مگر بر ما ظلم وشکنجه هائی که بر زندانیان بند ۳۵۰ در ۲۸فروردین ۱۳۹۳ اوین گذشت،بدتر از آن روا داشته نشد ؟
چرا وکلای شریف که در داخل میهن کم هم نبودند، بیانیه ندادند ،و دفاع از ما زندانیان دهه ۶۰را همچون وکیل شجاع وبا شرف"نسرین ستوده"،فریاد نزدند که ؟:
بسیاری از اعضا ی جامعهٔ وکالت با افتخارآمادهٔ پذیرش وکالت زندانیانی هستند که مورد ضرب وشتم قرار گرفته‌اند و در راه انجام وظیفه از تهدید به بازداشت و لغو پروانه بیمی به دل راه نمی‌دهند.
مگر در دهه ۶۰ بر ما دستبند،چشمبند نزدند،وبدترین شکنجه ها را بر ما و خانواده هایمان اعمال نکردند ؟
مگر در دهه ۶۰ ما زندانیان را در سلول" قبر" وسلول "تابوت" زنده به گور نکردند ؟
چرا کسی در داخل میهن(نه در خارج از مرزها ) جرئت نکرد ویا نخواست فریاد بزند که این
"عمل غیرانسانی" است ؟
چرا کسی ویا کسانی به یکی از روزهای پر درد ورنج ما در دهه 60،نگفت :
یک روز خونین در بند ۳۵۰(که در دهه ۶۰ درتمامی ۳۶۵ روز سال بر ما خونین می گذشت).وکلماتی دیگر همچون:
مظالم آشکار،
برخوردهای بسیار خشن
حمله وحشیانه به بند ۳۵۰ اوین(که در دهه ۶۰ در تمامی بندها وسلولها ودر سرتا سر خاک در خون خفته ایران جزء برنامه روزانه لاجوردی،حاج داوود رحمانی وهمین حاکمان کنونی بود)
مگر در کنار زندان قزلحصار،منطقه مسکونی جهت تجاوز به خواهران ومادران رندانیمان بنا نکردند ؟
.چرا کسی ویا کسانی(در داخل خاک میهن،مثل امروز اینچنین)،این عمل جنایتکارانه را ،فریاد نزد وننوشت :
فاجعه‌ای ملی برای ایرانیان.
چرا امروزه زندانیان سیاسی با اسم ورسم بیانیه میدهند واعتصاب غذا اعلام می کنند،ورژیم به لرزه می افتد"، امّا در "دهه ۶۰" هر روز با این جملات حاج داود رحمانی،اسدلله لاجوردی ودیگر جلّادان در سرتا سر زندانها روبرو می شدیم که :
هر کس می خواهد اعتصاب غذا بکند،اعلام کند(با طعنه)،تا به آشپزخانه بگوئیم غذای اضافی درست نکنند.
چرا در هنگامی که در روز روشن"فتوا وفرمان" میدادند که ""ضرب حتّی الموت""،بزنید تا در زیر شکنجه بمیرند(وزدند وشکنجه دادند ومردند)،کسی فریاد نزد وبر لب نیاورد که ؟:
بازجویان بی‌خرد
برخوردهای بسیار خشن،
محاکمهٔ آن‌ها نا‌عادلانه بوده است.
چرا هیچ حمایت داخلی(اعتراض پیکش) از طرف اقشار ملّت از ما نشد ؟
چرا کسی به ما نگفت :
شجاعتتان را تحسین کردیم .
 تسلیم عربده‌هایی نشدید که شما را به سکوت فرا می‌خواند .
چرا کسی به عنوان همدردی با ما "سر نتراشید" وفریاد نزد که :
زندانیان سیاسی را فورا و بدون قید و شرط آزاد کنید .
و این در حالی بود که بیشتر از یک سلّاخ خانه شبی حتّی ۱۰۰۰ "انسان" عاشق آزادی وآبادی میهن،فقط در همین "زندان اوین تیر باران" می شدند،وبه گفته یک شاهد عینی که در آن موقع ۱۴ سال سن داشت(ج/ت) و به همراه دیگر کودکان ایران،در بند آموزشگاه در دست لاجوردی اسیربود ،یک شب آنقدر زندانی سیاسی جهت تیرباران زیاد بود،که بر عقب وانتی تیربار سوار کرده وزندانیان را به رگبار بستند ؟
آنقدرر کفش از زندانیان تیر باران شده بر جای مانده بود که "کودکان"بند آموزشگاه تا چند روز کارشان این بود که کامیون کفش بار بزنند(به زودی این کودک زندانی که اکنون پا به میانسالی گذاشته، در یک گزارش تلویزیونی این جنایت را به عرض ملّت ایران خواهد رساند) .
وبه ر استی هیچ از خود پرسیده ایم که چرا پس از جریانات 28 فرودین سال 1393 ،فرزند آیت الله منتظری اطّلاعیه میدهد که :
 آمرین و عاملین این حادثه غمبار اگر مجازات نشوند، تمامی مسئولین مملکتی در این گناه عظیم شریک خواهند بود.
وآنرا عملی " غیرانسانی" می خواند.
،امّا پدر ایشان مرحوم آیت الله منتظری که در سیستم حکومتی ودر سیستم مذهبی ایران قدرو قدرتی معنوی، ونفوذی عظیم داشت،پس از یک نصیحت ساده به خمینی "سلطان دژخیمان" جمهوری اسلامی"، در رابطه با کشتار زندانیان در سال ۱۳۶۷ به سرعت تحت بازداشت خانگی و مورد هزار اذیت وآزار قرار می گیرد ؟

وبه راستی چرا ما فراموش شده بودیم وهستیم، وکسی بر درد و رنج ما وخانواده هایمان نه تنها اشکی نریخت،سری نتراشید،بلکه هیچ یادی هم از ما نکرد،وخانواده هایمان ساختند وسوختند وخاکستر شدند ؟
وسرانجام توّسط سازمان "مسعود رجوی" پس از سالها زندان وغربت نشینی دوراز همه به لقب"مزدور"،یعنی همان اتهام رژیم منحوس خامنه ای "تیرآجین" می شویم،وشخصیتی و وکیلی بی غرض وبی مرض وبدون ضدّیت کور با سازمان مسعود رجوی، به دفاع از رنج ودردما زندانیان"تکه پاره شده" دهه ۶۰ بر پا نمی شود ؟
آیا رژیم مدره شده که اینچنین خانواده ها ووکلا ی با شرف به حمایت از این زندانیان برخاسته اند،وزندانیان سیاسی به راحتی در زندان شعار میدهند واعتصاب غذا هم می کنند ؟
اگر محمّد خاتمی طی ۸ ریاست جمهوری،رژیم را مدره کرد،حتما جواب سئوال بالا مثبت است.

به راستی چرا،ومشکل کجا بود وهست ؟

رژیم شاه سرنگون شده،و ملّتی از بند استبداد "کلاسیک محمّد رضا شاه پهلوی" رها شده بود.رژیمی که فی الواقع به لحاظ حفظ حرمت حقوق فردی جامعه، اصلا با این رژیم قرون وسطائی قابل مقایسه نیست،وباید به او نمره قبولی داد،.
نیروی عظیم رها شده ملّت وبویژه جوانان آماده برای همه نوع فدا جهت"آبادی ایران" وحفظ "آزادی عزیز"بدست آمده، منتظر برنامه ای از طرف حاکمان غاصب تازه به قدرت رسیده ،برای پیشرفت کشوربود.امّا خمینی وباندش که اهل برنامه ریزی وپیشرفت واهل آزادی نبود،درمانده ،که با اینهمه انسان"آزاد" شده چه باید کرد ؟
راه چاره خمینی وباندش، تنها یک چیز بود،وآن هم ناتوانی خویش وسیستمش را، به بیرون از خانه پرتاب کردن.
لذا "انگولک دادن" به کشور همسایه یعنی عراق که تقریبا در بین تمامی کشورهای منطقه،کم وابسته ترین وبی کسترین بود،جهت راه حل فرار از این نیروی آزاد شده، مورد انتخاب قرار گرفت.لذا پس از کش وقوسهای جنگ لفظی ودخالت علنی خمینی در عراق،جنگی ۸ ساله به پا شد که خمینی آن را به نام،"نا مقدّس" زیر نام گذاری کرد :

نعمت الهی

پس از شروع جنگ ،هر خواسته واقعی ومشروعی،با چماق :

جنگ است وکشور در تهدید دشمن، یا سرکوب می شد ویا به پس از ختم جنگ احاله می شد.
با شروع جنگ، بخش عظیمی ازنیروی جامعه به تنور جنگ سرازیر شد،وسازمان مجاهدین خلق ایران طی اطّلاعیه های رسمی نیز تمامی نیروهای خود را به شرکت در جنگ دعوت کرد.
رژیم نیروهای سازمان مجاهدین را به اتهام جاسوسی برای دشمن در جبهه ها دستگیر وروانه زندان می کرد(پس از شروع جنگ مسلّحانه سازمان مجاهدین در۳۰خرداد سال ۱۳۶۰ ،این افراد دستگیر شده،تقریبا همه به جوخه اعدام سپرده شدند) .
پس از حدود یک سال از جنگ گذشته،جریانات سیاسی ودر راس همه آنها سازمان مجاهدین خلق ایران،بر خواسته های خویش پای می فشرد.رژِیم جمهوری اسلامی(یعنی همین رژیم کنونی) برای ا ز جلو پا برداشتن این مزاحمین واقعی به خود می پیچید وبه د نبال راه چاره بود.به همه نیروها واز جمله به سازمان مجاهدین به شیوه های مختلف،به اصطلاح "سیخ" می زد تا به یک حرکت عکس العملی افتاده،ورژیم را به کامل دل برساند.
رژیم جمهوری اسلامی(رژیم ایران کنونی)توّسط همین لباس شخصیهایش که الآن معرّف حضور همه هستند،،تحت عنوان "امّت حزب الله" که ما در آن موقع به آنها "فالانژ" می گفتیم،به نیروها حمله،چاقو وقمه کشی می کرد،و حتّی اگر اشتباه نکرده باشم در مواردی در زندان دست به اعدام برخی از افراد دستگیر شده(بویژه نفرات وابسته به سازمان پیکار،گروه فرقان،ودر آخر سازمان چریکهای فدائی خلق)اقدام می کرد .
امّا هیچ گاه جرئت یک سرکوب عمومی را به ذهن خویش راه نمی داد(این در حالی بود که بطور روزمره از رژیم نیرو می ریخت وبه جریانات سیاسی ودر راس آنها سازمان مجاهدین، پیوسته واضافه می شد.

تا زمانی که بدنه سازمان مجاهدین مورد تهاجم لباس شخصیها(فالانژها) بود،هیچ حرکت متقابلی از سمت سازمان پاسخ داده نشد،فقط یکبار مسعود رجوی(می شودگفت سخنگوی اصلی سازمان مجاهدین در آن موقع) در یک سخنرانی فریاد زد:
"وای به روزی که تصمیم بگیریم مشت را با مشت،و گلوله را با گلوله پاسخ دهیم، آنوقت خودتان پشیمان خواهید شد."
این در حالی بود که خمینی و نیروی قضائی وسرکوبگر رژیم،و در راس آنها "اسدلله لاجوردی"و باند جنایتکارش، بی تاب وبی صبر در انتظار این شلیک گلوله ها برای شروع قلع وقمع نیروهای سیاسی وزندانیان موجود در زندانها، خواب نداشتند و ثانیه شماری می کردند.واین در حالی بود که یکی از بهترین کادرها واعضای بالای سازمان مجاهدین یعنی"سید محمّد رضا سعادتی" تحت عنوان جاسوس شوروی در دستان قوّه قضائیه رژیم ولاجوردی در زندان اوین به اسارت در آمده بود،امّا جرئت چپ نگاه کردن به او را نداشتند، و وکیل سرشناس و با شرفی همجون آقای عبدالکریم لاهیجی(که در حال از نظر مسعود رجوی مزدور می شود) با افتخار وکالت این زندانی سیاسی مجاهد را به عهده گرفته بود.
قبل از ۳۰ خرداد سال ۱۳۶۰،وحتّی پس از شروع جنگ "خمینی با عراق" وزمانی که" سلاح مظلومیت" در دست تمامی جریانات سیاسی و در راس همه آنها سازمان مجاهدین خلق ایران" بود،ما(یعنی همه آنهائی که بر رژیم بودیم وبرای آزادی وحقوق ملّت پای می فشردیم)،درست عین همین الآن یعنی فروردین سال ۱۳۹۳ در دامان پر مهرومحبّت ملّت حمایت می شدیم،ورژیم با همه قدرت نظامی ونیروی سرکوبگرش، در پی راه چاره بود که چه باید کرد که براحتی بتوان از دست این مزاحم های واقعی وبویژه سازمان مجاهدین خلق ایران،خلاصی پیدا کرد، وبه د نبال جواب عملی این سئوال کلیدی جهت فرار از خواسته های به حقّ ملّت و نیروهای سیاسیش بودکه:
چیست :
تنها ره رهائی ؟
همچنانکه در سطور بالا اشاره شد،" تا زمانی که بدنه سازمان مورد تهاجم لباس شخصیها(فالانژها) بود،هیچ حرکت متقابلی از سمت سازمان مجاهدین پاسخ داده نشد.
امّا به د نبال تهاجم نیروهای رژیم به خانه پدری مهدی ابریشمچی(از کادرهای بالای سازمان) جهت دستگیری ایشان،سازمان مجاهدین طی اطّلاعیه ای رسمی عملا اعلام کرد که از این پس:

هر تهاجمی را با تهاجم،پاسخ خواهیم داد

به دنبال این کش وقوسهای سیاسی،تظاهرات ۳۰ خردا ۱۳۶۰ سازمان مجاهدین، بدون اجازه رسمی آغاز ،وبا درگیریهای خیابانی بین دوطرف،یعنی شلیک با سلاح گرم از سمت پاسداران ولباس شخصیها،وکشیدن کاتر وریختن فلفل به چشمان پاسداران وبه زیر ومشت لگد بردن نیروهای رژیم(بطورکل)به قصد کشت،عملا "جنگ مسلّحانه سازمان مجاهدین خلق ایران" بر علیه رژیم آغاز شد.
این درحالی بود که نیروهای سازمان یعنی بدنه(قدرت اصلی وبا لقوه هر سازمان سیاسی)بویژه در شهرستانها آمادگی چنین حرکتی را نداشت،و بخش ناراضی جامعه ایران،هرگز به این مسئله فکر نمی کرد وگرایشی نشان نمی داد،ورژیم وشخص خمینی هنوز آنچنان دارای پایگاه مردمی بسیار قوی بود، که براحتی می شد شاهد بر این گفته را، سیل عظیم تشییع کنندگان جنازه خمینی پس از مرگش اشاره کرد.(به غلط بودنش به لحاظ بینشی وتئوری در این نوشته پرداخته نمی شود).
با آغاز این جنگ مسلّحانه سازمان مجاهدین،رژیم با شور وشعف به سرکوب بیرحمانه ای دست زد که باید در مقیاس آنرا با کوره های آدمسوزی"هیتلر تشبیه کرد،وبه آن"سیاسی سوزی خمینی" لقب داد داد.رژیم،ولاجوردی در راس همه آنها پای کوبان ودست افشان،اوّل از همه در خیابان به تصویه حساب خونی با سازمان مجاهدین(نیروی محوری) پرداختند،"بنا به فتوای علمای رژیم،زخمی های آنها از بیمارستان بیرون کشیده شده وتمام کش شدند،ودر خیابان ومعابر عمومی دستگیر شدگان تیر باران .
درست پس از این جریان، زندانیهائی که در فازسیاسی(واژه ای که از طرف"سازمان مسعود رجوی" قبل از شروع جنگ مسلّحانه بکار برده می شود) در دست رژیم اسیر بودند وهمه به چند سال یا چند ماهی محکوم شده بودند(احکامی غیر جدّی،از طرف حتّی خود نیروهای رژیم) به جوخه تیرباران سپرده شدند،که در راس آنها می توان به اعدام با شتابانه "سید محمّد رضا سعادتی اشاره کرد.
رژِیم به حجره عشقش رسیده بود(بخوانید رسانده شد) و بدون ترمز به هر صغیر وکبیری که می رسید می کشت وشکنجه می داد.
زمانی که خود دستگیر شدم(در اصل ربوده شدم)،پاسداران ولباس شخصی ها،بشکن می زدند وبا آواز می خواندند که :
"کیا بودند می گفتند جنگ مسلّحانه" ؟
چرا دیر شروع کردید ؟
کار ما را راحت کردید .
به دنبال این حرکت عکس العملی"رژِیم خواسته"(شروع جنگ مسلّحانه گروهی وسازمانی،ونه توده ای) جامعه وبویژه همه نیروهای سیاسی،وکلا،جریانات حقوق بشری،جریانات وحرکتهای سیاسی با سابقه، مثل نهظت آژادی مهدی باززگان،حزب ملّت ایران(فروهرها) که هیچگاه به فکر در گیری فیزیکی با رژِیم نبودند،آنچنان سرکوب شده،که دیگر هیچکس را یارای دفاع از ما زندانیان دستگیر شده،ودیگر افراد سیاسی(مثلا هواداران آقای ابوالحسن بنی صدر،یا کارکنان دفاتر ریاست جمهوری او در شهرستانها) نبودند ،ودر یک کلام رژیم بهترین راه نجات خویش از پاسخگوئی به درخواستهای واقعی ملّت ونیروهای سیاسی را بدست آورد.
وکلای با شرف، با این جمله لاجوردی که در گفت وگوبا یک خبرنگار با افتخار می گفت:"اینها یک مشت تروریست جنایتکارند،و هر وکیلی که قصد دفاع از اینهار ا داشته باشد،خودش همفکر ومجرم آنهاست وباید به سزای اعمالش برسد"،همه در سکوت فرورفتند.
سازمان مجاهدین دست به عملیات نظامی بی پشتوانه مردمی زد،و دربرابر هر عملیات نظامی که منجربه مرگ یک آخوند بی خاصیت شپشو می شد، صدها و شاید هزاران انسان سیاسی وکارآمد در زندانها به جوخه اعدام سپرده می شدند. بنا به آمارهای خود سازمان مجاهدین،۱۲۰۰۰۰ هزار زندانی سیاسی تیرباران ویا به طنابهای دار سپرده شدند.
جنگ مسلّحانه "بدون پشتوانه توده ای"، آنچنان جامعه را در بهت و خاموشی وخفگی فرو برد،که هر انسان غیر رژیمی که میخواست نفسی بکشد، مجبور به ترک وطن شد،و با فراخوان سازمان مجاهدین به ته مانده نیروها وبرخی از زندانیان هودار آزاد شده در آمدن به عراق،پس از تشکیل به اصطلاح" ارتش آزادیبخش"شکل کلاسیک همان "جنگ مسلّحانه"،عملا ایران ازنیروی سیاسی خالی شد وجامعه نا امیدانه در گوشه ای تنها وبی کس وکار به اسارت رژیم در آمد.
با خروج همه نیروهای سیاسی وکارآمد ،به  ویژه پس از تجمّع نیروهای فعّال سازمان در قرارگاه اشرف"در عراق،عملا یکی از  پیشنهادات رفسنجانی به اجرا در آمد.
"رفسنجانی قبل از ۳۰ خرداد گفته بود،"برای خلاصی از دست اینها،یا باید همه آنها را زندانی کرد وکشت،ویا باید همه را در یک جا جمع کرد.
مسعود رجوی که هنوز به مقام "رهبریت" سازمان مجاهدین نرسیده بود،پس از "فرار از ایران"،در یک مصاحبه با" بی بی سی"با اطمینان کامل می گفت که ۶ ماه دیگر برخواهیم گشت. وبارها در مصاحبه های مختلف می گفت:"ما رژِیم را بی آینده کردیم" .
امّا دیدیم ومی بینیم که رژِیم ۳۰وچند ساله شده است!؟
در یک کلام حرکت مسلّحانه ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ عملا راه حلی شد برای نجات رژیم، از پاسخ به خواستهای برحقّ مردم ونیروهای سیاسی موجود در آن دوران،که می رفت یک حرکت ملّی ومیهنی شود،امّا این حرکت خودسر(جنگ مسلحّانه غیرتوده‌ای)، همه چیز وهمه کس را به خفقان کشید،وهمه چیز را باخود برد.بهترین انسانهای سیاسی مملکت یا به جوخه مرگ سپرده شدند ویا آواره کشورهای بیگانه ،ومملکت تهی شد از یک نیروی بالنده سیاسی.
در رابطه با زندانیان اسیر در چنگال رژیم در سالهای دهه ۶۰ باید یاد آوری کنم که :
حمله هائی بدتر حمله نیروهای رژِیم به زندانیان بند۳۵۰ اوین در ۲۸ فروردین سال ۱۳۹۳برای ما زندانیان ،عادی وجزء برنامه روزانه وهمیشگی رژیم بود،برای نمونه،" در نیمه شب در بندهای مختلف اوین وقزلحصار،با نقابهائی همچون کوکلوس کلان ها به بند حمله شده وبه قصد کشت، به جان زندانیان می افتادند.ریختن به بندها وجستجوی وسائل به بدترین شکل،اینکه خود زندانی در کنار وسائلش باشد،یک رؤیا بود.
 بردن زیرهشت و سرپا نگه داشتن زندانیان به مدّت حتّی یک هفته(به شکلی که پاها بطرز وحشتناکی ورم می کرد)،خواباندن هفته ها در سلول قبر وتابوت امری عادی بود،شکنجه دادن زندانی،توّسط زندانی از پا در آمده ای براثر شکنجه در تمامی بندها امری عادی بود.به خانواده ها بدترین توهینها وتحقیرها می شد.
و در این وانفسای شب تار، هیچ وکیل با شرفی هم به علّت جوّخفقان و وحشتی که با عملیات مسلّحانه سازمان مجاهدین ایجاد شده بود و رژیم با این بهانه همه را در نطفه خفه کرده بود،قدرت دفاع از مارا نداشت.اگر حرفی از اعتصاب غذا می زدیم،حتما به جوخه اعدام سپرده می شدیم .حتّی خانواده های زندانیان قدرت اینرا نداشتند که یک اعتراض ساده ای به راه بیندازند.
به نظراین نگارنده وبه عنوان یک زندانی سیاسی دهه ۶۰،پاسخ چرای آنهمه درد"بی حامی" این بود که شرحش گذشت. .
امّا جنبش عظیم ملّت ایران با سلاح برّنده "مظلومیت" در سال ۱۳۸۸ به همّت وابتکار خویش،بدون کمک از هیچ قدرت خارجی ،وسازمانهای فراموش شده ایرانی(در داخل میهن)،امثال سازمان به اصطلاح مجاهدین،آنچنان شالوده رژِیم را به لرزه در آورده،که رژِیم در وحشت از آن، این جنبش عظیم ملِّی را، به سازمانها وگروهای خارج از ایران امثال سازمان مجاهدین نسبت میداد ومیدهد،تا شاید باز بتواند همان سناریو کهنه شده را به اجرا در آورد، وبه د نبال همان راه حل سال ۱۳۶۰ می گردد .تا دیگر کسی جرات دفاع از فرزندان پیشتاز آن یعنی"زندانیان سیاسی" را  به خود راه ندهد .
بله، رژِیم عملا به د نبال سرکوب" ۶۰گونه" ملّت وزندانیانش طرح می ریزد، ومشاهده می شود که، پس از اعلام هر اطّلاعیه سازمان مجاهدین به د نبال هر حرکت ملّی ومردمی،تحت عنوان،
نیروهای "اشرف نشان" ویا زندانیان اشرف نشان است
امّا می بینیم که ملّت با هوشیاری کامل راه را برهر دو رقیب،یعنی خامنه ای وسازمان مسعود رجوی سد کرده ،و عملا به دورقیب پیام میدهند که دیگر نمی توان دهه ۶۰ را با شعار:

تنها ره رهائی
جنگ مسلاحانه
تکرار کرد .

و حرکت جامعه و همه زندانیان سیاسی آنرا با چسباندن بر چسب"اشرف نشان" به حود(مسعود رجوی) نسبت داد

و جامعه را به بهانه مسعود ساحته "اشرف نشان" در خفقان به بند کشید ودهه سیاه ۶۰ و وقایع پس از آنرا دوباره نوسازی کرد(خامنه ای). 

با دورد به همه زندانیان مقاوم سیاسی آزادیخواه،و
با درود به ملّت شریف و وکلای شرافتمند،مدافع آن .

م- ت اخلاقی
۷ اردیبهشت ۱۳۹۳

نامه خانم نسرین ستوده به زندانیان بند سیصدوپنجاه اوین
نسرین ستوده

پسران، برادران و بزرگ مردان بند ۳۵۰
فاجعه‌ای که پنجشنبهٔ سیاه بر شما رفت، اکنون به فاجعه‌ای ملی برای ایرانیان تبدیل شده است. فاجعه‌ای که بر شما روزنامه نگاران رفت، چراکه ایران به یکی از بزرگ‌ترین زندان‌های شما تبدیل شده است. فاجعه‌ای که بر شما فعالان کارگری رفته است. شما که سال هاست با دیدگاه‌های چپ زندگی کرده‌اید و هویت خود را در آن قالب سامان داده‌اید. فاجعه‌ای که بر شما اقلیت‌های قومی و مذهبی رفته است. فاجعه‌ای که بر شما فعالان مدنی و دانشجویی رفته است. فاجعه‌ای که بر شما فعالان سیاسی و اجتماعی و فعالان حقوق بشر رفته است. و فاجعه برای آن دسته از هموطنانمان که به نام جاسوسی به گروگان گرفته شده‌اند و از شرم یارای سخن گفتن ندارند.
بدانید که همراه شما رنج بردیم و اشک ریختیم و هزاران بار صحنهٔ خشونتی که بر شما روا داشتند را مرور کردیم و باز هم مرور کردیم و شجاعتتان را تحسین کردیم که تسلیم عربده‌هایی نشدید که شما را به سکوت فرا می‌خواند و هنوز از بند بیرون نرفته بودند که ما را در دردی که می‌کشیدید شریک کردید و ظلمشان را فریاد زدید. پا به پای شما و همراه شما به بهداری رفتیم و برگشتیم، از پله‌های بند بالا و پایین رفتیم، به بند انفرادی رفتیم، سر‌هایمان را تراشیدیم و تعجب زده از دروغ‌ها نگاه‌شان کردیم. در حالی که یک ملت ۵ سال است با حالتی بهت آلود در انتظار آزادی زندانیان وجدان است، با خشونتی چنین گسترده پیام می‌فرستند که منتظر نباشید.
پیام ما به خشونت گران موکدا آن است که: زندانیان سیاسی را فورا و بدون قید و شرط آزاد کنید زیرا: محاکمهٔ آن‌ها نا‌عادلانه بوده است. حکم آن‌ها بر اساس درخواست بازجویان بی‌خردی بوده است که از استقلال قوه قضاییه و عدالت و برابری و آزادی بیان و حقوق بشر چیزی نمی‌دانستند. و بد‌تر از همه به دست قضاتی صادر شده است که مرعوب باز جو بوده‌اند. راستی چرا حبس‌های دو رقمیشان را سه رقمی نمی‌کنند؟ باتو‌‌ن‌هایتان را محکم‌تر در هوا بچرخانید، دروغ‌هایتان را بزرگ‌تر کنید و هر آنچه به ذهن خشونت طلبتان می‌رسد، دریغ نکنید. همهٔ این‌ها قبلا آزمایش شده است، نتیجه نمی‌دهد. کمی تاریخ بخوانید. به قول پسر عزیزم عماد بهاور: «۵ سال است ایستاده‌ایم.» سال هاست ایستاده‌ایم. درهای زندان را به روی ما بگشایید، ما پشت در زندان‌ها در همین نزدیکی‌ها به انتظار ایستاده‌ایم..... دوستان و هم بندیان سابق مجازات چنین عمل وحشیانه‌ای توسط ماموران دولتی حبس است. هر چند در میان زندانیان بند ۳۵۰ یکی از شایسته‌ترین و شجاع‌ترین وکلای ایران، حضور دارد که قطعا راهنمایی‌های لازم را خواهد کرد، معهذا بسیاری از اعضا ی جامعهٔ وکالت با افتخارآمادهٔ پذیرش وکالت زندانیانی هستند که مورد ضرب وشتم قرار گرفته‌اند و در راه انجام وظیفه از تهدید به بازداشت و لغو پروانه بیمی به دل راه نمی‌دهند. شاید از این طریق به افکار عمومی که خواهان رسیدگی دقیق و روشن شدن ابعاد فاجعه و شناسایی عاملان و آمران آن است نیز پاسخی دقیق و روشن داده شود.
هم بندی سابق شما در بند زنان نسرین ستوده

حسین رونقی ملکی در اعتصاب غذا

وضعیت حسین رونقی ملکی «وخیم» است

به گزارش وبسایت کلمه،حسین رونقی ملکی، وبلاگ‌نویس و فعال حقوق بشری، از زندانیان سیاسی بند ۳۵۰ زندان اوین، در دومین روز از اعتصاب غذای خود به بهداری اوین منتقل شده، ‌اما پس از تزریق مسکن به بند بازگشته است.

حسین رونقی از روز دوشنبه و در اعتراض به ضرب و شتم هفته گذشته زندانیان بند ۳۵۰ همراه ۱۱ تن دیگر از هم بندانش دست به اعتصاب غذا زده است.

به گزارش کلمه با وجود آنکه مسوولان وعده داده بودند که این زندانی سیاسی روز سه‌شنبه به مراکز درمانی جهت معاینات درمانی کلیه اش اعزام شود اما به وعده خود عمل نکردند.

“ما همه با هم هستیم”. حرکت "سرافراز" در شبکه های اجتماعی

"تمام ایران ۳۵۰ است"
این مادر داغدار در صفحه فیس‌بوک خود نوشته است:
«یکبار برای از دست دادن مصطفی موهایم سپید شد و اینبار برای پسران دربندم تراشیده تمام ایران ۳۵۰ است.»

کاربران شبکه های اجتماعی و فعالان مدنی ضمن محکوم کردن اعمال روز پنج شنبه گذشته ماموران اعلام کردند که به نشانه همبستگی موهای خود را می زنند و یک بار دیگر نشان خواهند که شعار “ما همه با هم هستیم” تنها شعار نیست. این حرکت با اقبال دانشگاهیان و فعالان مدنی و اجتماعی همراه شد. موهای شان را زدند و عکس های خود را در فیس بوک و دیگر شبکه های اجتماعی منتشر کردند"
 این حرکت که در شبکه های اجتماعی با عنوان “سرافراز” مطرح شده است از روز گذشته آغاز شده است. پس از آنکه ماموران به بند ۳۵۰ زندان اوین حمله کردند و به بهانه بازرسی زندانیان را مورد ضرب و شتم قرار دادند، تعدادی از آنان را به انفرادی منتقل کردند. این حرکت همراه با این بود که موهای زندانیان در بند را نیز به نشانه تحقیر آنان از ته تراشیدند.

کاربران شبکه های اجتماعی و فعالان مدنی ضمن محکوم کردن اعمال روز پنج شنبه گذشته ماموران اعلام کردند که به نشانه همبستگی موهای خود را می زنند و یک بار دیگر نشان خواهند که شعار “ما همه با هم هستیم” تنها شعار نیست.

این حرکت با اقبال دانشگاهیان و فعالان مدنی و اجتماعی همراه شد. موهای شان را زدند و عکس های خود را در فیس بوک و دیگر شبکه های اجتماعی منتشر کردند.

مادر جانباخته مصطفی کریم بیگی از جانباختگان  اعتراضات 88، هم موهای خود را تراشیده و با انتشار عکس خود در صفحه فیس بوکش نوشت:” یکبار برای از دست دادن مصطفی موهایم سپید شد و اینبار برای پسران دربندم تراشیده ام.تمام ایران ۳۵۰ است.”

باز هم لیبرتی و باز هم جان ساکنان لیبرتی اسماعیل وفا یغمایی

باز هم لیبرتی و باز هم جان ساکنان لیبرتی
اسماعیل وفا یغمایی

شبی که یک اشتباه ده هزار( صد هزار جسد) را بر زمین میریزد
امیل زولا. رمان شکست
**
مدتهاست خبری از لیبرتی نیست.یا اینکه خبر هائی ی هست و صلاح نیست دیگران بدانند. خانم عاطفه اقبال خبری را عنوان کرده که جان ساکنان لیبرتی در خطر جدی است(خبر فوری و مهم.) نمیدانم که باید چقدر نگران بود، ولی میخواهم بگویم:
از حدود دوازده سال قبل جان ساکنان(قبلا اشرف و حال لیبرتی) کی در معرض خطر جدی نبوده است؟. سالهاست، پس از حمله دوم آمریکا، سقوط و اعدام صدام و دگرگونیهای اساسی سیاسی و منطقه ای، و مخفی شدن دوازده ساله آقای مسعود رجوی و مهاجرت همزمان همسر و رئیس جمهور شورای آقای رجوی، جان ساکنان لیبرتی در معرض خطرات جدی بوده است.
در طول سالهای گذشته بارها و بارها ساکنان اشرف و لیبرتی به وحشیانه ترین شکل ممکن کشتار و تکه پاره شده‌اند، و با شور و غرور فراوان، اسناد و فیلمهای کشتار و تکه پاره شدن فرزندان رنجدیده مردم ایران نمایش داده شده، انعکاسات فراوان و پر بار مطبوعاتی و رسانه ای! گرفته شده و در خارج کشور، «بزرگان» لباسهای سوگ پوشیده و جلسات مطبوعاتی و عزاداری محتشم، و همزمان طلبکاری از دیگران برگزار شده است.
من اطمینان دارم اگر مجموع مقالاتی را که از وضع لیبرتی و ساکنان لیبرتی اعلام نگرانی و اعلام خطر شده جمع بکنیم، چند جلد کتاب میشود .
بسیار کسان نوشتند. خود من از سال دو هزار و هفت تا الان چندین و چند مقاله مفصل نوشته ام و چندین شعر بلند سرودم و از قبل اعلام خطر کرده ام، کسانی چون ایرج شکری ، دکتر قصیم، محمد رضا روحانی، ایرج مصداقی، عاطفه اقبال، همنشین بهار و بسیار کسان دیگر نوشتند و در عوض پاسخ گرفتند که :
خیانتکار، ماماچه، مزدور، بریده، واداده، تواب، زمینه ساز کشتار ساکنان لیبرتی هستید.
به این میگویند شرم و حیای انقلابی و توحیدی.
آخرین بار در نوشته «*میتوانیم فرض کنیم کمپ لیبرتی جابجا شده است» توضیح دادم که لیبرتی برای بزرگان چه کارکردی دارد، هم نانشان است و هم آبشان و هم سقف بالاسرشان و هم سیاست و هم استراتژی و هم تاکتیک وهم موقعیت و آبرو و هم موضوع بحث و فحص در جلسات سخنرانی خارج کشور...
من نمیدانم اساتید ازل در چه کارند. امیدوارم کارشان درست و خیر باشد و امیدوارم فهمیده باشند که ساکنان لیبرتی و اشرف برخلاف امثال من، و نیزخود حضرات، (که میشود مارک تواب و بریده و زندگی طلب و فراری و مهاجر را به پیشانیهامان و پیشانیهاشان زد)، به اندازه کافی کشته شده اند و به شهادت رسیده اند وشهادت دوباره آنها حتی اگر تک تکشان مشتاق شهادت باشند دردی سیاسی را دوا نمی کند.
بحث بسیار بسیار مفصل و در عین حال بسیار بسیار برای همه و از جمله خود رهبران روشن است. حضرات محترم اگر در پی پوشاندنها در پی پوشاندنها، پوشاندن اشتباه محاسبه وخطای بزرگ سال شصت و گریزتاریخسوز به خارج کشور،با انقلاب درونی! ،وسپس زنجیره ای از انقلابات و بندها برای مداوای دائمی انقلاب درونی و مهار بحرانها و... واقعیت را پذیرفته، اشتباه را باور کرده و در پی رفع اشتباه بودند، به این نقطه نمیرسیدند و یک جنبش که میتوانست در تاریخ ایران تاثیر خود را داشته باشد به این سرانجام واقعا تراژیک و دردناک نمیرسید که:
خود گوید و خود خندد و بقیه را با رگبار مقالات نویسندگان شناسا و ناشناس، واداده و خائن و تواب و مزدور بشناسد وبه هیچ کس جز«خدا»، چنانکه در سال هزار وسیصد و شصت و چهار اعلام شد، یعنی در حقیقت به «خود»، پاسخگو نباشد.
رهبران اگر باور داشتند و حاضر بودند بپذیرند که با سقوط صدام حسین استراتژی آنها که از سال هزار و سیصد و شصت و هفت و پایان جنگ ایران و عراق، در بن بست قرار گرفته و فقط با جلسات مختلف و دائمی «عبور از تنگه» و «امام زمان» و «نشست صلیب» و «طلاقهای جمعی» وبندهای متعدد «الف ب ج» تا «غسل  هفتگی» و.... تنفس میکرد، بپایان خود رسیده و باید از خدا گونگی دست برداشت و بر زمین آمد و راه حلی برای مشکل جست، امروز می توانستند بعنوان یک نیروی سیاسی آبرومند در خارج کشور نه فقط در مجالس انس هواداران خود و شخصیتهای خارجی و پر کردن سالنها، بلکه در کنار سایر نیروها، اگر چه کوچک یا فشرده تر نقش درست و بدرد بخوری داشته باشند واین دخیل بستن به مقالات صد من یک غاز گروهی نویسنده محترم، اما «بریده واقعی و شناخته شده برای همه!»، و این تراژدی کشتار در پی کشتار و توهین مجنون وار به هر کس که زبان به نقد میگشاید پایان یافته بود.
سخن کوتاه کنم
قصد من آزردن مخاطبان نیست. بقول حافظ:
بر لب بحر فنا منتظریم ای ساقی
فرصتی دان که ز لب تا به دهان این همه نیست
زاهد ایمن مشو از بازی غیرت زنهار
که ره از صومعه تا دیر مغان این همه نیست
قصد آزردن نیست بلکه بازهم اگر مخاطبان بتوانند در خود انقلابی ایجاد کنند و بعد از سالها ،سی و سه سال متوالی «متکلم وحده و ناطق مطلق» بودن و هزاران ساعت حرف زدن، میتوانستند دیگران را هم بحساب آوردند و کمی هم رنج گوش دادن و «مستمع شدن» را بر خود هموار کنند، می توانستند بفهمند قصد و غرض من هشداری از زاویه انسانی است. می خواهم تاکید کنم:
اگر من اشتباه میکنم که شرمنده ام از نادانی خویش و عفو بفرمائید که میدانم در عفو کردن بجز علاقه مفرط ید طولائی دارید
اما اگر ذره ای حقیقت در هشدار من میابید گوش بندها و چشم بندها را از چشم و گوش بردارید و اگر در ید قدرت شماست که کاری برای در خطر نشستگان لیبرتی انجام دهید ، دریغ نکنید که این بار:
کشتار فرزندان مردم ایران به هیچوجه سودی تبلیغاتی و سیاسی و مکتبی و تشکیلاتی و ایدئولوژیک( اگر چیزی مانده باشد) نخواهد داشت و به نظر من موجی از خشم و نفرت را بر خواهد انگیخت که اگر تمام دشنامهای دنیا را هم نثار معترضان بکنید دردی را دوا نخواهد کرد، بنابر این بخود آئید و راهی بجوئید.
نجات ساکنان لیبرتی به نظر من، اگر بمن حق بدهید نظرم را بدهم فقط و فقط در بعد اصلی بر عهده رهبران ساکنان لیبرتی است. بنابر این اگر «کشتیبانان» را سیاستی دگر آید و برای یکبار هم که شده  باور کنند که از این «ستون به آن ستون» جز اجساد دیگری در انتظار نیست و دست از بر پائی «موسسان های خیالی» و «به چرخش در آوردن آسیاب بادیهای مرحوم دن کیشوت» بردارند مطمئنا پروسه نجات ساکنان لیبرتی سرعت خواهد گرفت و جان انها به تطاول سربازان خشن خونریز وآدمکشان خامنه ای نخواهد رفت.
من معتقدم بسیار کسان ، بسیار ایرانیان، آنهائی که هنوز گوشه چشمی به سرنوشت ساکنان لیبرتی دارند، این چنین فکر میکنند و در اینجا زاویه دید ونظر خود را  اعلام میکنم.
بنظر من نگرانی فقط و فقط « تاکید میکنم» فقط و فقط «جنبه انسانی» دارد و بس.من و بسیار کسان چون من از «زاویه انسانی» نگران هستی و جان ساکنان لیبرتی هستیم و نمی خواهیم زنان و مردانی که پس از سی و سه سال رنج و آوارگی ،در سالهای سالخوردگی هستند و بخصوص جوانانی که از سنین سیزده چهارده سالگی تا اکنون که در سنین سی تا سی و پنجسالگی هستند، در زیر ضرب موشک و گلوله جنایتکاران کشته شوند.
نگران حیات انسانها بودن وظیفه ای انسانی است واز این زاویه نگرانی وجود دارد و باید آنرا اعلام نمود حتی وقتی میغرند  و دندان سیاسی ایدئولوزیک می کروچندکه به شما ربطی ندارد.
نگرانی از زاویه انسانی است و بس و گرنه بنظر من ساکنان لیبرتی از «زاویه سیاسی» و مبارزاتی با خطوطی که رهبرانشان دنبال میکنند مدتهاست(باز هم بنظر من) از حیطه ارزشهای سیاسی و مبارزاتی ایرانیان بیرون قرار دارند و تاریخ مبارزات  مردم ایران در داخل و خارج کشور بستر و مسیری دیگر را میپیماید که از مسیر و بستر راهبران مخفی و مهاجر بسیار فاصله دارد.
در روزگاری که یک موضعگیری نسرین ستوده در زیر دندانهای درندگان حاکم، و فریاد خشم دکتر ملکی هشتاد ساله بیمار وشاعرانی چون استادبادکوبه ای و بیداد و بیشمار مبارزان   در زیر گوش ارتجاع و خامنه ای و دستگاه سرکوب و جنایتش فریاد دادخواهی بر می آ ورند غرش شیرانه شان از تهران و نه جلسات امن گردهمائی در خارج کشور و مخفیگاه،  در اقصی نقاط کشور منعکس میشود و دوران زندان آقای امیر انتظام، با هر مختصاتی که دارد، گوی سبقت از سالهای زندان نلسون ماندلا ربوده است، برای من حیات سیاسی ساکنان لیبرتی و رهبرانی که سالهاست در هزاران کیلومتری کشور تنفس میکنند متاسفانه با آنکه سی سال عمر خود را در مسیر آنان سپری کردم،نگرانی آفرین نیست. این را باید فهمید و به آن اندیشید.
نگرانی ،نگرانی سیاسی نیست! بل فقط زاویه ای انسانی دارد درست بر عکس طرف مقابل که بمدد «مکتب و ایدئولوژی!! و توجیهات خاص»، باز هم بنظرمن، سالهای سال است   ذره ای نگرانی انسانی در خود احساس نمی کندو مرگ ما را و نفس بر آوردن ما را از ما طلبکار است و فقط نگرانی او «نگرانی سیاسی و بر باد رفتن رویاها»ئی است که مطلقا جائی در عرصه واقعیت ندارد.
***
از همان سپیده بهمن پنجاه و هفت تا هم اکنون سی و شش سال است که در میان راهی لبریز از جسد راه میسپریم که در دو سویش رود اشک و خون سه نسل ، پدران و مادران،خود ما و فرزندان ما جاریست. سئوال این است ، تا کی؟ و به کجا رسیده ایم؟ و ایا کشتاری دیگر گرهی خواهد گشود؟ برای یکبار اگر میتوانید بخود آئید، مطمئن باشید:
شما بخش کوچکی از این ملت بزرگ هستید که متاسفانه پنداشتید که تمامی این ملت اید و هرگز نبودید ومتاسفانه هرگز نتوانستید با سیر واقعی تاریخ ایران خود را به آینده پرتاب کنید و در گذشته محبوس ماندید.
بر خلاف شما تاریخ این ملت با تمام هیمنه و جباریت حکومت خمینی و خامنه ای و آخوندهای حاکم انسانخوار از حرکت نایستاده است. این را مطمئن باشید.
تاریخ این ملت بزرگ(با شناسنامه حقوقی ملت ایران)  متشکل از ملیتهای حقیقی سرافراز(ترک و کرد و لر و ترکمان و بلوچ و ترکمن و عرب و گیلک و مازندری و فارس و....)با تاریخی که بیست و چند قرن قبل در جغرافیای جهان به ثبت رسیده است ،با تمام ضعف و قوتهایش همانطور که از کورانهای متعدد گذشته است با اراده تمام مردم ونیروهائی که از مردم میجوشند و با مردم حمایت میشوند و باتمام وزن و ظرفیت تاریخی و فرهنگی خود از فراز دستگاه جور و جنایت آخوندی و مذهبی و این دریای عمامه ها و دستارهای گندناک و ننگین واستخوانهای کهنه و شکمهای متعفن درشتی که خون و جسد مردم را میگوارد  چه ما زنده باشیم و چه مرده،خواهد گذاشت آنها را خرد و نابود خواهد کرد و به دیار آزادی پا خواهد نهاد.در این تردیدی نیست. به داوری فردا بیندیشیم که فرصتی چنان باقی نیست.
 
اسماعیل وفا یغمائی
بیست و هفتم آوریل دو هزار و چهارده میلادی