نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ خرداد ۲۳, پنجشنبه

چرا ایران به بزرگترین وارد کننده گندم تبدیل شد؟

از جشن خودکفایی تا تبدیل شدن به بزرگترین وارد کننده
هنوز از یادها نرفته است که نزدیک به 8 پیش در کشور جشن خودکفایی تولید گندم جشن گرفته شد.جشنی که...
پارسینه-گروه اقتصادی: هنوز از یادها نرفته است که نزدیک به 8 پیش در کشور جشن خودکفایی تولید  گندم جشن گرفته شد.جشنی که سایه ها امید را بر سر کشاورزی ایران باز گردانند.

سیاست دولت در آن دوران حذف واردات و افزایش تولید داخلی بود و فقط مقدار کمی بذر و گندم دامی برای مصرف علوفه دامی به کشور وارد شد ولی به مرور این سیاست با روی کار آمدن دولت نهم تغییر کرد تا در سال 86 به دلیل خشکسالی بسیار جدی جهانی گندم دیم در ایران و بعضی دیگر از کشورهای منطقه و جهان به‌طور جدی تولید نشد و حجم واردات گندم بالا رفت و به حدود 5/5‌میلیون تن رسید.


این سیاست واردات اما در سال‌های بعد ادامه پیدا کرد و چون قیمت گندم واقعی نبود، کشاورزان رقبتی به فروش گندم نشان ندادند و دولت رو به سوی واردات بی‌رویه آورد.

 در نتیجه این اتفاقات واردات گندم تثبیت شد و گندم کشور کم‌کم جایگاهش را در بازار آزاد و دلالی باز کرد و این روند امروز وضع بسیار بدی به بار آورده است.

حالا اما براساس آمار گمرک در سال 91 رکورد واردات گندم به ایران شکسته شده و به حدود هفت‌میلیون تن رسیده است.

براساس تازه‌ترین آمار گمرک ایران در سال گذشته بالغ بر شش میلیون و 699 هزار تن دانه سخت گندم و گندم دامی به ارزش بیش از دو میلیارد و 580 میلیون دلار وارد کشور شد. این میزان واردات گندم در یک سال طی حدودا یک دهه اخیر بی‌سابقه محسوب می‌شود.

از کل واردات گندم کشور در سال گذشته تنها حدود 18 هزار تن آن مربوط به گندم دامی و مابقی مربوط به دانه سخت گندم یا همان گندم مورد استفاده در تولید مواد غذایی و نان بوده است.

در سال 1390 تنها 279 هزار تن گندم به ارزش 90 میلیون دلار وارد کشور شده بود. به این ترتیب می‌توان نتیجه گرفت که در سال قبل واردات گندم از نظر وزنی و ارزشی نسبت به سال 1390 به ترتیب 2.8 و 24 برابر شده است.

آخرین بار در سال 1380 واردات گندم به کشور به رقم 6.7 میلیون تن و ارزش 923.7 میلیون دلار رسیده بود. اگرچه بعد از آن واردات گندم سیر نزولی گرفت؛ به طوری که در سال‌های 1383 و 1384 به ترتیب به تنها 170 و 105 هزار تن رسید.

گفتنی است،سوئیس، روسیه، هلند، آلمان، ترکیه، انگلستان، امارات، استرالیا، برزیل و قزاقستان 10 مبدا اصلی واردات گندم ایران در سال 1391 بودند. سال قبل بیش از 125 هزار تن گندم نیز از آمریکا وارد ایران شد.

به این ترتیب، همه چیز نشانه این است که در شرایط کنونی کشاورزی به شدت آسیب دیده است.

 به نظر می‌رسد دولت آینده و مسئولان کشور باید عزم جدی داشته باشند تا بتوانند با تغییر روند فعلی، واردات را به سمت افزایش تولید داخلی و قیمت‌گذاری مناسب محصولات کشاورزی و حمایت از کشاورزان هدایت کنند تا شرایط بحرانی کنونی تشدید نشود و بتوان با وجود تحریم‌های گسترده در بخش کشاورزی به خودکفایی رسید و واردات را تحریم کرد.

با توجه به این‌که بخش قابل توجهی از زمین‌های ما استعداد و قابلیت کشاورزی دارند و بیش از 51‌میلیون هکتار زمین قابل کشت هستند، این مهم دور از دسترس نیست اما امروزتنها بین 14 تا 16‌میلیون هکتار از این زمین‌ها فعال هستند.

بر اساس آمارها، در استان گیلان بیش از پنج‌هزار هکتار از باغ‌های کشاورزی از دور تولید خارج شده و سه‌هزار هکتار از زمین‌های برنج تغییر کاربری پیدا کرده‌اند.

 در واقع وقتی کشاورزی اقتصادی نباشد، کشاورزان مجبور می‌شوند برای تامین هزینه‌های معیشت، شغل‌شان و کاربری‌شان را تغییر دهند. بنابراین دولت آینده باید حتما از واردات دوری کند و به روند کنونی واردات بی‌رویه پایان دهد و به دنبال برنامه‌ریزی برای پیشگیری و حل بحران موادغذایی باشد.

كشته و زخمي شدن دو تن از همكيشان در يزد

ناامني بارديگر فاجعه به بار آورد
كشته و زخمي شدن دو تن از همكيشان در يزد
فیروزه فرودی :
مردي با پرتاب آجر به سوي دو تن از زرتشتيان ساكن «كوچه بيوك» يزد، منجر به مرگ يكي از آن‌ها و زخمي شدن ديگري  شد.نيم‌روز آدينه ١٧ خوردادماه جوان معتادي كه در محله‌ي كوچه بيوك يزد، يكي از روستاهاي زرتشتي‌نشين يزد ساكن است، سوار بر موتور وارد محله مي‌شود.
شاهدان ماجرا مي‌گويند  اين جوان مجرد كه پيشينه‌ي اعتياد دارد زماني كه سوار بر موتور وارد محله مي‌شود شيشه‌ي ماشيني كه در مسيرش پارك بود را  شكسته و سنگي به عابر پياده‌اي كه آنجا بود پرتاب مي‌كند.
سپس درِ خانه‌ي «پوران اختري» كه يكي از همكيشان سالمند ساكن همان كوچه هست را مي‌زند. زماني كه همكيش سالمند به خيال اين‌كه فرزندش ناهار برايش آورده‌ است در را باز مي‌كند، ناگهان هدف آجري كه شخص معتاد به سويش پرتاب مي‌كند قرار مي‌گيرد. پوران اختري در اين رويداد از ناحيه‌ي  دست و صورت زخمي مي‌شود.
روانشاد «كيومرث مهربان بوستاني» كه با تنها دخترش در همسايگي ديوار به ديوار اين جوان زندگي مي‌كرد و ناجوانمردانه در اين رخداد جان خود را از دست داد، از سر و صداي بسيار دم  خانه مي‌آيد كه ناگهان جوان معتاد با آجر به‌سويش حمله كرده و آجر را بر سر روانشاد مي‌زند. سپس در حالي كه روانشاد بوستاني زخمي و بيهوش بر زمين افتاده، ضارب بنزين موتورش را خالي كرده و به درون خانه‌ي روانشاد ريخته، آتش مي‌زند و سپس مي‌گريزد. در اين هنگام همسايگان زرتشتي و مسلمان با نيروي انتظامي و اورژانس تماس مي‌گيرند و روانشاد را روانه‌ي بيمارستان مي‌كنند.
اما شدت آسيب‌ديدگي به‌اندازه‌اي بود كه روانشاد كيومرث مهربان بوستاني تا نيمه شب بيشتر دوام نمي‌آورد و جان مي‌سپارد.
جوان قاتل و ضارب از سوي ماموران انتظامي دستگير شده و اكنون در بازداشت بسر مي‌برد. خانواده‌ي روانشاد بوستاني، انجمن زرتشتيان كوچه بيوك، اسفنديار اختياري نماينده‌ي زرتشتيان در مجلس و مسوولان استان يزد پيگير حادثه و خواهان مجازات جوان معتاد هستند.
به گفته‌ي بهروز جراح هموند انجمن زرتشتيان كوچه بيوك، روانشاد كيومرث مهربان بوستاني زاده‌ي ١٣٢٥ در كوچه بيوك يزد،انساني مهربان، فداكار و فعال در كارهاي اجتماعي بود و همواره همراه و همازور در برگزاري مراسم و آيين‌ها در كنار انجمن كوچه بيوك فعاليت مي‌كرد.
آيين پرسه‌ي روانشاد كيومرث مهربان بوستاني ٢٣ خوردادماه از ساعت ١٧ تا ١٩ در تالار اجتماعات كوچه بيوك برگزار مي‌شود.
«امرداد» به بازماندگان آن روانشاد آرامش‌باد گفته و شادي روان و گروسمان‌نشيني روانشاد كيومرث مهربان بوستاني را از اهورامزدا خواستار است.

هوس قمار دیگر

hila sadighi1
هرگز کسی شرمنده همراهی و همدلی نشد مگر آنان که به همراهانشان پشت کردند …
دو هفته است دلم این پا و آن پا میکند مدام … نه شب ها خواب دارم ، نه روزها آرام و قرار … عقل و احساسم کنار نمی آیند باهم و خود نیز بر سر حرفشان نمی مانند …
بعد از دوسه ماه بالا و پایین شدن نقد ها و بررسی ها ، بعد از آنکه تمام راهکارها به بن بست رسید ، دو هفته ست چشم دوخته ام به این صفحه مانیتور لب تابم و فقط تماشا میکنم … مناظره ها را میبینم چیزی از تویش درنمی آید … همایش های انتخاباتی را تماشا میکنم ، جوانانی را که هنوز امید دارند و با تمام ناامنی حضور دارند و برای رسیدن به روزنه ای تا هرجا که شود پا بر زمین میکوبند … دو هفته است تماشای همان سرودهایی که زمانی میخواندیم و دوباره میخوانند ، همان امیدها که داشتیم و دوباره دارند ، همان تلاش ها که میکردیم و دوباره میکنند … اشک به پهنای صورتم میریزم … جای زخم هایم هنوز تازه ست … نه … هیچ کدام از ما حافظه تاریخیمان کوتاه نیست … درد میکند … جای زخم هایمان هنوز درد میکند …
 حرف های زیادی دارم که هرگز نگفته ام … چیزهای زیادی دیده ام که هنوز خاطره اش می آزارادم … تنور انتخابات کجا ! تنورسینه هایمان هنوز داغ داغ است … دوستانمان هنوز در زندان ، میر و شیخ و بانو هنوز درحصرند … به حاشیه کشانده شده ایم تا در کنج عزلت خود مرثیه های وطنی بخوانیم … داروهایمان چینی ، ریالمان بی ارزش و پاسپورت هایمان هم حتی تحریم شده اند … این سوی مرز، دولتمردانی برای دنیا ابرو درهم میکشند ، آنسوی مرز، (هموطنانی !) پشت پرده لابی میکنند تا فشار تحریم ها و حمله نظامی بر ایران بیشتر شود … این سو ما را زندانی میکنند ، باتوم میزنند ، تفنگ به رویمان میگیرند ، آنسو در ضیافت خون ما ، پشت پرده ائتلاف میکنند …ما را قربانی میخواهند تا تنورهای دیگری را داغ کنند ، این سو خائن و فتنه میخوانندمان ، آنسو مزدور … ما زخم خیانت کم نخورده ایم … ما وقت نبرد، در جبهه دشمن کم خودی ندیده ایم . این سر بام و آنسر بام آشیانه ای برای ما نبود …
 ما برای قدرت ، فریاد نزدیم ، ما برای جنگ ، مشت هایمان را بالا نبردیم ، ما برای صف آرایی هموطنان در برابر هم ، شعار ندادیم … نسل ما نسلی بود که میان شکاف ها به دنیا آمد …وقتی که خطوط بسیار برمساحت دایره افتاد … وقتی دوگانه زندگی کردن ، خیلی از ما را دروغگو بارآورد… وقتی مرز کشیدیم و از هم جدا شدیم . وقتی خیانت دیدیم و بی اعتماد شدیم . وقتی جنگ دیدیم و خسته شدیم . وقتی کشتار دیدیم و زخمی شدیم . وقتی دور میدان به تماشای دار ایستادیم و بی رحم شدیم . وقتی دایره اخلاق را آنقدر تنگ کردیم که هرکسی پایش کج شد از دایره بیرون افتاد . همه برچسب بی اخلاقی خوردیم و بی اخلاقی عادی شد برایمان…
 دیگر همه خوب میدانیم ، مشکل ما رئیس جمهور و دولت نیست ، مشکل ما انتخابات نیست که چاره اش در صندوق های رای باشد …مشکل ما خود ماییم … خود ما که در برابر هم صف کشیده ایم … ما زخمی روزگار خویشیم …فرهنگ خویش… تعصب خویش … خودخواهی خویش … چاره ای نداریم جز اینکه بهم دروغ نگوییم ، بخاطرتفکرات و باورهایمان میان خود فاصله نندازیم ، اعتماد کنیم ، رحم کنیم ، مهربان باشیم ، دایره اخلاق را وسیع تر کنیم و اخلاق مدار باشیم … ما هرجا که باهم نبودیم زخم خوردیم و پیروز شدیم هرجا که همراه بودیم …
 ما چاره ای نداریم جز اینکه با هم و کنار هم باشیم … به زمین و زمان سوگند اگر نقطه ی عطفی در حیات اجتماعی ام باشد ، همان خرداد ۸۸ است …اگر ۸۸ هزار بار دیگر تکرار شود ، هزار بار دیگر رای میدهم و هزار بار دیگر سبز میشوم …
 دو هفته است تمام تحلیل ها را میخوانم … میان آنها که میگویند رای بدهیم و آنها که میگویند رای ندهیم، هیچ کدام قانعم نکرد … هیچ کدام راه خروجی از این تنگنا نبود …هرچند میدانم هردو گروه عاشق ایران و نگران آینده ی این سرزمین اند … و میدانم هر کدام برای انتخابشان دلیل و منظق و برهانی دارند که آنرا برای مردم و کشور بهتر میدانند …
دو هفته است دل و چشم و گلویم بی قرار باریدن است … سالها کار انتخاباتی کرده ام و حالا گوشه ای فقط تماشا میکنم . ده سال است نتیجه ی هیچ انتخاباتی نه شورا نه مجلس نه ریاست جمهوری پیروزی ما نبود ، چه آنجا که تحریم کردیم و عقب افتادیم ، چه آنجا که حاضر شدیم و حضورمان کافی نبود …بعد از این ده سال خوب یاد گرفته ام ، برد و باخت این انتخابات در شخص منتخب و یا تحریم نیست … برد و باخت این انتخابات در انتخاب رفتارما ، در کنش ما و در اندیشه ماست …
من نه به حسن روحانی رای می دهم و نه به پنج نامزد دیگر … من به باور شما به شور شما و همراهی شما رای میدهم . ما در سکوت ، سالها یکدیگر را گم کردیم … حاضر می شوم تا در این حضور همراه و همپای شما باشم . مهم نیست رای من خوانده شود یا نه. مهم این است که شما شعر همراهی و همسرایی مرا بخوانید . من رای می دهم تا در کنار شما برای سرنوشت کشور گامی بردارم. تا بر سر عهد و پیمان پیشین خود باشم … تا جای خود را در این زنجیره خالی نگذارم … تا باورتان به حضور را نخشکانم … من رای می دهم تا رئیس جمهور بعدی ، هرکس که میخواهد باشد بداند که چه جماعتی هنوز در کنارهم ، ناظر و حاضر و نگران سرنوشت کشور خویش اند … من رای میدهم تا در این شور و تلاش و امیدواری شما نقش کوچکی داشته باشم و در این راه جز یک برگ رای و اندکی آبرو چیزی ندارم تا تقدیم کنم …
من حسن روحانی را نمیشناسم و اصلا نمی دانم فردای این جمعه چه خواهد شد … من به ائتلاف شما رای میدهم و امیدوارم شخص منتخب ( آقای روحانی ) شایسته ی این ائتلاف و این شور و امید شما باشد … تاریخ ما را قضاوت خواهد کرد … هرگز کسی شرمنده همراهی و همدلی نشد مگر آنان که به همراهانشان پشت کردند …من تا آخر همدلی هایتان همراه میمانم …
 خنک آن قماربازی که بباخت هرچه بودش          بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر
 والسلام
 هیلا صدیقی

انتشار اسناد محرمانه يک فاجعه اقتصادی در ايران: بانک ها ورشکسته اند؛ از حساب های مردم ٢٠ درصد برداريد

بنا به گزارش دريافتی، اميرحسين جهانشاهی بنيانگذار «موج سبز»، صبح امروز در يک کنفرانس مطبوعاتی در شهر پاريس، مجموعه ای از اسناد محرمانه و مکاتبات طبقه بندی شده ميان رئيس کل بانک مرکزی، رئيس گروه اقتصاد دفتر رهبر جمهوری اسلامی و شورای عالی امنيت ملی کشور را منتشر کرد؛ در ميان اين اسناد، نامه ای با امضای رئيس دفتر رهبر جمهوری اسلامی درباره مهار معترضان انتخابات نيز وجود دارد.

جهانشاهی در اين کنفرانس گفته است که برای بار اول چنين اسنادی را منتشر می کند «زيرا بر خلاف گذشته که چنين اسنادی برای سازماندهی يک خيزش ملی مورد استفاده قرار گرفته، اسناد جديد با زندگی روزانه ميليونها ايرانی ارتباط دارد و آن را تحت تاثير قرار می دهد».
در اين اسناد که توسط شبکه موج سبز به دست آمده از آنچه جهانشاهی آن را "فاجعه اقتصادی" خوانده پرده برداری شده و تصوير اسناد نيز به خبرنگاران حاضر در کنفرانس سپرده شده است؛ فاجعه ای که به گفته وی نتيجه سياست های غلطی است که کشور را به سمت سقوط می برد و با توزيع سرمايه ملی ميان سازمان هايی مانند حزب الله لبنان، حماس و القاعده، زندگی مردم را دشوارتر می کند.
از جمله اسناد منتشر شده در کنفرانس مطبوعاتی امروز، گزارش بانک مرکزی ايران است که در تاريخ چهاردهم فروردين ماه ١٣٩٢ (٢٤ آوريل ٢٠١٣) و با امضای محمود بهمنی رئيس کل بانک مرکزی به دفتر رهبر جمهوری اسلامی ارسال شده است. اين گزارش ضمن توصيف بحران اقتصادی، از خطر ورشکستگی سيستم بانکی خبر می دهد. بنا بر اين اسناد، سيستم بانکی در ايران در آستانه ورشکستگی است و بقای آن وابسته به طرح نجات ارائه شده توسط بانک مرکزی است. طبق پيشنهاد بانک مرکزی، نجات سيستم بانکی کشور از ورشکستگی، به ٤٠ ميليارد دلار نياز دارد و به علت تشديد تحريم ها، دولت هيچگونه دسترسی به بخش عمده ای از حدود ١٠٠ ميليارد دلار ذخاير ارزی در خارج ايران ندارد. اين وضعيت همچنين توانايی کشور برای تامين کالاهای اساسی روزانه را به شدت محدود کرده است. گزارش بانک مرکزی، شماری از گزينه های علاج را به رهبر جمهوری اسلامی ارائه کرده است.

بنا بر آنچه در اين اسناد آمده، طیّ نامه ای که به امضای علی آقامحمدی، رئيس گروه اقتصاد آن دفتر رسيده، گزينه های پيشنهادی زير مورد قبول رهبری واقع شده اند:
- برداشت ٢٠ درصد از حساب همه مشتريان بانک ها به عنوان ماليات
- اعمال محدوديت های شديد برای برداشت وجوه از حساب های مشتريان
- اعمال محدوديت های شديد در فروش ارز خارجی
- توسل نيروهای امنيتی به اقدامات ويژه به منظور جلوگيری از هجوم مردم به بانک ها
- همکاری بانک مرکزی با سپاه پاسداران برای آماده سازی يک برنامه جامع برای انتقال کامل سيستم بانکی کشور به سپاه
در اين اسناد محرمانه همچنين نامه ای با امضای محمدی گلپايگانی، رييس دفتر رهبر جمهوری اسلامی وجود دارد که از دستور آيت الله خامنه ای برای برای برخورد با اعتراضات احتمالی در انتخابات پيش رو خبر می دهد.

نا بر يادداشتهاى رفسنجانى، در بهار 1360 كه ملاتاريا كودتا كرد، بهاى دلار در بازار آزاد، 20 تومان بوده است.

نا بر يادداشتهاى رفسنجانى، در بهار 1360 كه ملاتاريا كودتا كرد، بهاى دلار در بازار آزاد، 20 تومان بوده است. اگر دو برابر شده بود، بخاطر گروگانگيرى و محاصره اقتصادى و جنگ، يعنى خيانتها بود كه ايران گيتيها مرتكب شده بودند.
وقتى خمينى جام زهر سر كشيد و آتش بس شد، قيمت دلار تا 40 تومان سقوط كرد. تنى چند، بخاطر زيادت زيان، سكته كردند. اما از نو، دلار صعود از سر گرفت.
وقتى رفسنجانى مى‏خواست زمينه رياست خود را فراهم كند، وعده داد قيمت دلار را كه از 110 تا 120 تومان در نوسان بود، به 60 تومان پائين بياورد.
او براى اينكه غرب را در سرنوشت رژيم ملاتاريا شريك كند، تا توانست قرض گرفت و نفت پيش فروش كرد. كفايت نكرد، منابع ثروت كشور را به حراج گذاشت. با اينحال، قيمت دلار تا 750 تومان بالا رفت. ناگزير چماق در كار آورد و صرافيها را بست و چهار نرخ مقرر كرد:
در پى شدت گرفتن تب دلار و رسيدن قيمت هر دلار به بيشتر از 750 تومان،
-          در 27 ارديبهشت 1374، حكومت رفسنجانى معاملات ارز را در بازار آزاد ممنوع كرد. بنا بر تصويب نامه هيأت وزيران، صادر كنندگان موظف شدند ارز حاصل از صادرات را، به نرخ دلارى 300 تومان، به بانك مركزى بفروشد. علت آن بود كه قرضه‏ها سنگين شده بودند و زمان باز پرداخت بعضى از آنها مى‏رسيد. حكومت ناگزير مى‏شد واردات را محدود كند و بهر ترتيب ممكن ارز بدست آورد.
-          در اين زمان، دو نرخ معين گشت: يكى نرخ 175 تومان براى محاسبه صادرات نفت و واردات فرآورده‏هاى مورد نياز اوليه و محاسبات بودجه. طرفه اينكه بانك مركزى ارز حاصل از صادرات غير نفتى را به نرخ 300 تومان مى‏خريد اما ارزش صادرات را با نرخ 175 تومان محاسبه مى‏كرد و هنوز نيز چنين مى‏كند تا ارزش صادرات را بيشتر از آن نشان بدهد كه هست.
-          از تاريخ 5 مرداد 1376، نرخ جديدى بر قرار شد. در بورس تهران، بازار پولى بوجود آمد كه در آن، بانك به قيمت نزديك به قيمت بازار سياه، دلار مى‏فروشد. در اين بازار، نرخ دلار برابر است با قيمت هر دلار حاصل از صادرات غير نفتى بعلاوه حق خريد صادركنندگان. اين حق خريد در بورس عرض مى‏شود. در بهمن گذشته، حق خريد هر دلار به 323 تومان و بهاى هر دلار 623 تومان شد.
-          پيدا شدن نرخ جديد كه نزديك به نرخ بازار سياه ارز است و اعطاى اجازه وارد كردن كالا از محل ارز حاصل از صادرات، همراه شد با شل شدن مهار بر بازار سياه ارز.
از سال 1377، بهاى دلار با شدت و شتاب بيشترى بالا رفت. علت همان علت عمومى است: كشورى با جمعيتى بالاى 60 ميليون وقتى در داخل قدرت خريدى عظيم ايجاد مى‏كند اما كالا و خدمات بسيار كمتر از ميزان نياز توليد مى‏كند و وقتى خريد بسيار نابرابر توزيع مى‏شود، اقليتى كه ارزش رانت آنها 40 درصد توليد ناخالص داخلى را تشكيل مى‏دهد، هم كالاها و خدماتى را تقاضا مى‏كنند كه در داخل توليد نمى‏شوند و هم بخشى بزرگ از درآمد خود را بصورت ارز، از كشور خارج مى‏كنند. نبود آزادى + نبود امنيت + نبود منزلت )رعايت نشدن حقوق انسان (+ نبود جريان آزاد اطلاعات + بود فساد + حاكميت مافياها بر اقتصاد +... = با فرار سرمايه ها+ فرار مغزها + قاچاق +...
در اين سال، بر اثر كاهش درآمد نفت و سررسيدهاى قرضه‏ها كه بايد پرداخت مى‏شدند و به اصطلاح «مبارزه با ثروتهاى بادآورده» كه خامنه‏اى براه انداخت و موجب فرار بيشتر سرمايه‏ها و استقرار آنها در شيخ نشين‏هاى خليج فارس شد، ميزان واردات قاچاق نيز افزايش پيدا كرد و افزايش قيمت دلار را شتاب و شدت بخشيد.
در پائيز سال گذشته، برآوردها اين شدند كه 50 درصد از ارز پيش بينى شده، بدست نخواهد آمد. اين امر قيمت دلار را با سرعت و ميزان بيشترى افزايش داد. قيمت دلار از مرز 800 تومان گذشت. در فاصله شهريور تا بهمن 77، ارزش ريال در برابر دلار نصف شد!
بانك مركزى كه ديگر نمى‏توانست تقاضاى وارد كنندگان را برآورد، در شهريور 77، به وارد كنندگان اجازه داد دلار مورد نياز خود را از بورس خريدارى كنند. اما دوره خريد ارز از بورس بسيار كوتاه شد. زيرا تقاضا بسيار بيشتر از ارزى بود كه از صادرات بدست مى‏آمد و در بورس عرضه مى‏شد. بانك مركزى نتوانست با عرضه دلار، كمبود را جبران كند. نتيجه اين شد كه معاملات در بورس، در ماههاى مهر تا دى سال گذشته، متوقف شد.
از دى بدين سو، معامله حق خريد ارز صادراتى، در بورس از سر گرفته شده است. با توجه به اينكه ميزان ارز حاصل از صادرات افزايش پيدا نكرده است، عرضه نيز تغيير نكرده است، از سر گرفته شدن معاملات در بورس را جز با ايجاد چتر حمايت براى بازار سياه، نمى‏توان توجيه كرد.
در حال حاضر، چهار نرخ وجود دارد:
 - دلار به نرخ بازار سياه كه حدود 820 تومان يا 41 برابر بهار 1360 است.
 - دلار به نرخ بورس كه حدود 700 تومان است.
 - دلار صادراتى رسمى كه 300 تومان است. و
 - دلار 175 تومانى.
سقوط ارزش ريال و پيدا شدن 4 نرخ كه گزارشگر حاكميت مافياها بر اقتصاد كشور است، ره آورد حكومت رفسنجانى است.
علتها و عوامل زير نيز بنوبه خود موجب كاهش روز افزون ارزش ریال مى‏شوند:
 - بى اعتمادى عمومى مردم كشور به ريال و پيش بينى كاهش درآمدشان در صورتى كه پول خود را به دلار تبديل نكنند،
 - سياست بانك مركزى و روش نظام بانكى كه از راه واسطه تراشى، موجب بالا رفتن بهاى ارز مى‏شوند.
 - بورس بازان كه بنا بر پيش بينى كه مى‏كنند، ميزان عرضه ارز را كم يا زياد مى‏كنند.
 - تقاضاى وارد كنندگانى كه حتى در بورس نيز ارز مورد نياز را پيدا نمى‏كنند.
 - تقاضاى مسافران در فصل تعطيلات،
 - از آنجا كه پول قدرتى است كه بايد فرصت كه دست داد، در اختيار باشد (رجحان نقدينه)، ايجاد ذخيره دلارى، در كشورى چون ايران، نقشهاى سياسى و اقتصادى تعيين كننده مى‏تواند بازى كند و بازى مى‏كند

  مجاهدین در تله، اشک تمساح ریختن آمریکائیها و جان کری

 ایرج شکری
 
جان کری وزیر خارجه آمریکا چندی پیش سفری به عراق کرد و دیداری با مالکی نخست وزیر عراق داشت. درسخنانی که از او در 28 فروردین در رادیوهای فارسی زبان خارج کشور انتشار یافت، وی رژیم را متهم کرد که در پشت حمله به کمپ لیبرتی بوده است که در 9 ماه فوریه صورت گرفت و سبب کشته شدن 8 مجاهد و زخمی شدن ده ها تن از آن ها شد که حال چند تن وخیم گزارش شده بود. وی از احتمال تکرار چنین حمله اظهار نگرانی کرد. این اظهار نگرانی از سوی وزیر خارجه کشوری که خود پایگاههای مجاهدین را (در زمان حمله  به عراق)، به قصد قتل عام آنان با بمب های خوشه ای بمباران کرد، بعد هم با امضای پیمان امنیتی با عراق، حفاظت از اشرف را هم به عراق وگذار کرد و «بره را به گرگ سپرد»، البته اشک تمساح ریختن است. این اشک تمساح ریختن با حرفهایی که او در توضیح و پاسخ به سناتورها و نمایندگان در کمیته های روابط خارجی دومجلس(در حد گزارشهایی که در سایت مجاهدین آمده) در مورد مساله حافظت و انتقال مجاهدین زد- که اظهار ناتوانی در برابر شرایط موجود است-، خیلی خنده دار می شود. آمریکا کشوری است که بیش از 800 میلیارد دلار بنا بر برخی گزارشها در امر سرنگونی صدام حسین و اشغال عراق خرج کرد و سفارتی با هزاران نفر پرسنل در آنجا دارد که خود نشان دهنده موقعیت ویژه آن در عراق است. از طرفی آمریکا کشوری بسیار وسیع و بزرگترین قدرت اقتصادی دنیا در حال حاظر است. حالا با توجه به این که مجاهدین خود در خواست انتقال به آمریکا را داده اند و رهبر مجاهدین، مسعود رجوی هم این را به عنوان یک راه حل از سه گزینه پیشنهادی خود(رفتن همه ساکنان لیبرتی به آمریکا، رفتن به اشرف تا انتقال از عراق، بازگرداندن سلاحهای مجاهدین برای دفاع از خود) برای حل مساله امنیت مجاهدین و مساله انتقال آنها از عراق مطرح کرده *است و با توجه به آن همه تعریف و ستایش و پراهمیت دانستن نقش «ام کا اُ»(مجاهدین خلق ایران) برای سرنگون کردن رژیم ملاها  و «تغییرات دموکراتیک» در ایران از سوی ژنرالها و فرماندهان سابق ارتش آمریکا، رؤسای سابق سرویسها امنیتی آمریکا، مقامات سابق سیاسی مثل نماینده سابق آمریکا در سازمان ملل و شهردار سابق نیویورک، در کنفرانسهای ترتیب داده شده توسط مجاهدین بیان کرده اند، نباید هیچ یک از تصمیم گیران آمریکا، تردیدی در انتقال مجاهدین به آمریکا و کندن قال قضیه به خود راه می داد. خصوصا که مجاهدین مشکل مالی و هزینه هم که برای آمریکا نداشتند، آنها اعلام کرده اند حاضرند پول بلیط هواپیمایشان را بدهند. علاوه آنها اگر لازم باشد می توانند دست به ساخت و ساز برای محل اقامتشان به هزینه خودشان بزنند(یا بخرند). چون قبلا یکی از پیشنهاداتی هم که برای خنثی کردن بهانه جویی دولت مالکی و ماندن در اشرف داده بودند این بود که اشرف را بخرند و در اختیار سازمان ملل قرار بدهند. الحمدالله و شکر خدا و چشم دشمن کور، مجاهدین مشکلی به اسم پول ندارند. 8 میلیون یورو پولشان در یورش پلیس و نیروهای امنیتی فرانسه ضبط شد و من شخصا یادم نمی آید که از سوی مجاهدین در مورد آن اطلاعی به مردم داده شده باشد که بالاخره پولها برگردانده شد یا مصادر شده یا این که هنوز در کش و قوس است. این  که وزیر خارجه آمریکا مطرح می کند که با کشورهای زیادی تماس گرفته شده اما کشوری پذیرنده مجاهدین نیست، این مصرع آن شعر را به خاطر آدم می آورد که :« آنچه خود داشت ز بیگانه تمّنا می کرد»، خُب شما ها که اینقدر نگران هستید و احساس مسئولیت می کنید، چرا به این در و آن در مراجعه می کنید. همه را به آمریکا منتقل کیند و خیال خودتان را آسوده کنید. نکته دیگر این که نه آن سناتورهای «نگران» مثل سناتور گراهام و نه نمایندگانی در مجلس نمایندگان مثل دينا روهرا باکر که خیلی هم «احساس مسئولیت» در مورد این بره های به چنگ گرگ انداخته شده توسط آمریکا(مجاهدین برای آمریکا که «مثل بره» بی آزار بوند)، می کنند، و مثلا سناتور گراهام به جان کری می گوید« خواهش می کنم اين کميته را مطلع نگهداريد نسبت به اين وضعيت، چونکه ما می خواهيم کمک کنيم و اين خيانت خواهد بود اگر ما بگذاريم که اين افراد سرنوشت بدی داشته باشند» و دینا روهرا باکر می گوید «سؤال اين است که آيا ما دولت مالکی را در مقابل امنيت آنها پاسخگو خواهيم دانست و اگر حمله ديگری باشد و تعداد بيشتری از آنان به قتل برسند، آيا اين دولت درخواست (تصويب) کمک برای رژيمی که پناهندگان بيگناه را در يک کمپ که ما کمک کرديم در آنجا راه اندازی شود به قتل می رساند، پس می گيرد»، به آقای وزیر نمی گویند که چرا آنها را به کشور خودمان منتقل نمی کنید. در واقع متهم کردن رژیم به پشت جنایت حمله به لیبرتی بودن از سوی جان کری، برای در بردن مالکی از مسئولیت در این ماجرا بود و حمله احتمالی نظیر آن در آینده، که دینا روهرا باکر نماینده مجلس روی آن تاکید داشت بود. این نکته هم در خور توجه است که وزیر خارجه آمریکا، توپ را در زمین مجاهدین انداخته و گفته است که « پروسه مصاحبه ها که داشت جلو می رفت، متوقف شد، زيرا مصاحبه شوندگان گفتند خير ما به مصاحبه ها تن نمی دهيم، حالا ما می خواهيم برگرديم به اشرف».

  مجاهدین و طبل های تو خالی ، طالبان و پ ک ک «تروریست»های طرف مذاکره

 واقعیت این است که به رغم تعارفاتی که از سخنرانان در اجتماعات و کنفرانس هایی متعددی که مجاهدین برگزارمی کنند شنیده می شود،(«کنفرانس های بین المللی» با هزینه های گزاف با دعوت از این یا آن شخصیت باز نشسته یا کنار رفته و کنار گذاشته شده سیاسی، کنفرانس در این یا آن پارلمان اروپایی و از طریق روابطی که مجاهدین با گروهی از نمایندگان آنها برقرار کرده اند)، در عمل آن طور که مشهود است، محاسبه دستگاه اجرایی این کشورها این است که حمایت از مجاهدین «صرف ندارد» و نمی خواهند به ازای آن همه تعارف نمایندگانشان، گامی بسوی مجاهدین بردارند. بیانیه «مهم» 24 آوریل 2009 پارلمان اروپا و مانور دادن ها و گرد و خاک راه انداختن های«رهبر مقاومت» و «رئیس جمهور برگزیده مقاومت» روی آن را هم بیاد داریم( مانور هایی که خود نشان دهنده این است به لحاظ خود بزرگ بینی بسیار و خود فریبی در داشتن نقشی تعیین کننده در تحولات ایران، درک درستی از آنچه در عمل بر «دیپلماسی» دولتها حاکم است ندارند، با این که ظاهرا می دانند در سیاست آنچه مهم است، حفظ منافع است). در مورد محاسبات دستگاه اجرایی آمریکا به نظر می رسد که محاسبه آمریکا این است که ضرر حمایت از مجاهدین( این هم جالب است که آمریکائیها بیشتر از مجاهدین نام می برند اما اروپائیها از مقاومت ایران)،به مراتب بیش از نفع آن است، به این دلیل که از مجاهدین در داخل کشور و در حرکتهای اجتماعی نقشی تاثیر گذار و محسوس دیده نمی شود(و این امر در رویدادهای انتخاباتی سال 88 به نحوه غیر قابل ماستمالی کردنی دیده شد) و به خاطر همین حساب می کنند که حمایت از اینان که مورد کینه و انتقامجویی رژیم هستند( و مجاهدین اصرار بیهوده و پوچی دارند که آن را ترس و وحشت رژیم از سرنگون شدن توسط ارتش آزادیبخش، بنمایانند!)، جز ایجاد مانع و درد سر در راه برقراری روابط عادی با رژیم و پیدا کردن راه حل از طریق مذاکره برای مسائل موجود در روابط شان با رژیم، نتیجه دیگری برایشان نخواهد داشت. برای درک محاسبه یی که ذکر شد، خوب است توجه کنیم که چگونه به رغم اقدامات جنایتکارانه طالبان علیه غیر نظامیان افغان و به رغم عملیات متعددش علیه نیروهای آمریکایی و وارد کردن تلفات به آنها در افغانستان، مذاکره با طالبان به مساله یی تبدیل شده است که به نظر می رسد آمریکائیها و رئیس جمهوری افغانستان حامد کرزی سر آن با هم رقابت دارند و چندی پیش سبب انتقاد رئیس جمهور افغانسنان از آمریکا به خاطر آن شد. چرا؟ چون طالبان عامل فعالی هستند در صحنه که متوقف کردنشان با تمام امکانات عظیم مالی و تجهیزات پیشرفته نظامی و ارتباطی و نفرات آموزش دیده و ورزیده ارتش آمریکا، ممکن نشد و از طرفی آمریکا نمی تواند به طور بی پایان به حضور پر هزینه خود در افغانستان ادامه بدهد و قرار است نیروهای خود را از آنجا خارج کند، به همین خاطر برای این که دوباره افغانستان در یک جنگ گسترده داخلی فرو نرود و برای جلوگیری از پنبه شدن همه آنچه تاکنون رشته شده، آمریکا (و حکومت مستقر همچنین) مقرون به صرفه می بیند که مشارکت طالبان را در ساختار قدرت کنونی بپذیرد**. و نیز می توان دید که به رغم آن که برچسب تروریستی از پ. ک. ک برداشته نشد و به رغم این که در تمام سالهای موجودیتش، هم مورد تهاجم حمله ارتش قدرتمند ترکیه از زمین و هوا بود و هم مورد حمله ارتش بعثی عراق و هم رژیم خمینی، و به رغم دستگیری و زندانی شده عبدالله اوجلان رهبر این تشکل، از آنجا که پ ک ک بر ارتباط و نیرو گرفتن از مردمش تکیه داشت و توانایی تدوام عملیات و پیش بردن خط خودش را داشت و از حمایت افکار عمومی کردهای ترکیه برخوردار بود به همین خاطر امواج تحولات منطقه ای نتوانست فعالیتش را مختل و متوقف بکند، اکنون دولت ترکیه گامهایی برای به مذاکره با آن برداشته است.

آمریکا و مجاهدین مزاحم

مساله مجاهدین کلا به خاطر معیارهای حقوق بشری که در دمکراسی های غربی رعایت می شود و دستگاه اجرایی کشورها ناچار به رعایت آن هستند(و البته آنجا که ضرروت حفظ منافع ایجاد کند آن را به زیر پا هم می گذارند) گریبانگیر این دولتها شده است و الا بی میلی آنان در خارج کردن سازمان مجاهدین از لیست تروریستی کاملا مشهود بود. ولی رهبری مجاهدین هم چنان به تخدیر خود با توّهماتش ادامه می دهد و گمان می کند این اوست که نیروی تغییر رژیم است و در معادلات روابط غرب با رژیم، عاملی است غیر قابل صرفنظر کردنی ، حال آن که اگر چنین بود، آمریکائیها(آن هم به رهبری کسی مثل جرج بوش که رژیم را همراه کره شمالی محور شر نامیده بود) مغز خر نخورده بودند که برای رضایت خاطر رژیم، «تنها آلترناتیو دمکرایتک» را  که خیلی هم برای جلب دوستی آمریکائیها دوندگی کرده و می کند، به قصد کشتار و نابود کردنشان، پایگاهایشان را بمباران کنند. انها می خواستند این «این موی دماغ» در روابطشان با رژیم را از میان بردارند. رهبری مجاهدین توجه ندارد که وقتی کسی یا گروهی سالها بر انجام کاری و ادعاهایی در توانایی های خود پافشاری کرد و وعده هایی داد که قادر به انجامش نبود، اعتبار خود را از دست می دهد و دیگران چاره کار را در آن می بینند که خود را از «مزاحمتهای» آن خلاص کنند و نگذارند مزاحم «کارو بارشان» بشود. اخیرا دستگاه تبلیغاتی مجاهدین ویدئوی هم به مناسبت دهمین سالگرد بمباران پایگاههای مجاهدین توسط آمریکائیها تولید و با نام «قرار داد خیانت شده از سوی ایالات متحده آمریکا – عمر رژیم آخوندی چگونه ده سال طولانی شد» منتشر کرده است. در حالی که اولا درهمان قرار دادی که از سوی فرماندهی نیروهای نظامی آمریکا مستقر در قطر با مجاهدین،امضا شده بود(در ویدئو نشان داده می شود)، امریکا امکان تجدید نظر در مورد استقرار مجاهدین در قرارگاههایی را که با آن موافقت کرده بود را برای خود محفوظ نگه داشته بود و بعد از مدت کوتاهی بر همان اساس آنها را در اشرف جمع کرد و همه سلاحهای مجاهدین از جمله سلاحهای سنگین مجاهدین هم که با نصب پرچم سفید به نشانه صلح در اختیارشان بود، از آنها گرفت. فقط آن چه برای «ارتش آزادیبخش» ماند، حق پوشیدن یونیفورم نظامی(لباس کار) بود که رهبرای مجاهدین باز هم در یک اشتباه وخیم ناشی از واقعیت گریزی و شیفتگی به قدرت، با توسعه دادن آن توافق به لباس رسمی با فرنج و کلاه کاسک(برای مردان) و آویختن مدال به سینه نفرات مستقر در اشرف و شمشیر افسری به دست آنان دادن و رژه راه انداختن، گمان برد می تواند آب رفته به جوی باز گردند. این هم البته یک خود فریبی دیگر بود. وخامت آن اشتباه یکی به خاطر بی معنی بودن و مسخرگی آن بود با توجه به نقشی که آن ارتش عهده داشت که عبارت از سرنگون کردن نظام بود و هنوز اینها ماموریتشان را به پایان نرسانده گویی به قدرت نشسته اند شروع به اجرای برنامه های تشریفاتی نظامی و رژه  آنهم هم با لباس نیروهای سه گانه که علاوه نیروی زمینی، نیروی دریایی و نیروی هوایی هم در آن شرکت داشتند کردند و گارد احترام  درست کردند، همان کاری که با مساله «انتخاب مریم به ریاست جمهوری ایران» می کنند. مساله دیگری که فهمش نیاز به آگاهی و اطلاعات سیاسی زیادی نداشت و فقط ممکن بود که کسی عمرش را در چوپانی گذرانده باشد نفهمد، تحریک کننده و برانگیزنده خشم هم رژیم عراق و هم رژیم آخوندی بودن آن بود و طبعا چیزی جز تحریک هر دو رژیم به اقدام برای فشار و توطئه هرچه بیشتر علیه اشرف نشینان را نمی توانست به همراه بیاورد چنان که پیش آمد و دیدیم. من یقین دارم که بسیاری از آن نزدیک به سه هزار نفری که در لیبرتی هستند وقتی وضع کنونی خود را با آن روزهای رژه با یونیفورم های رنگارنگ و با مدال (که بی تردید با القاء باور کاذب در یک قدمی بون سرنگونی رژیم و ایجاد چشم انداز آینده ای پر کرّ و فرّ برای آنان بوده است چنان که دستگاه رهبری فرصت طلب مجاهدین مشتاق و دنبال آن است) را بیاد می آورند  و فکر این که مردم حال به آنها چطور نگاه می کنند،در خود درهم شکسته و افسرده می شوند.

 بعد از امضای همان قرار داد (مستقر شدن مجاهدین در قرار گاههای مختلف نزدیک مرز) بود که در فیلمهای خبری که از تلویزیون ها در این سوی دنیا(فرانسه) از نقل و انتقال نیروهای مجاهدین با تانک در مناطق نزدیک مرز پخش شد، این سوال همراه گزارشهای پخش شده مطرح شد که آمریکا که مجاهدین را گره تروریستی نامیده است، چه خیالی دارد؟ بعد که آمریکائیها مجاهدین یا ارتش آزادیبخش را در اشرف جمع کردند و سلاحهایش را از آنها گرفتند، دوباره در این مورد آمریکائیها مورد سوال قرار گرفتند که چطور شده و چرا تصمیم خود را تغییر دادند؟ جوابی که یکی از فرماندهان نظامی آمریکا داده بود این بود که چیزی عوض نشده است. استقرار آنها در پایگهایی با در اختیار داشتن سلاحهایشان طرحی حساب شده بود برای تخلیه هیجانات آنها برای جلوگیری از واکنشهای احتمالی حساب نشده آنها. بعد هم که آمریکا با عراق قرار داد امنیتی امضا کرد، حافظت اشرف و ساکنان آن را هم به حکومت مالکی واگذار کرد. آمریکائیها حفاظت مجاهدین را آنطور که بارها گفته شد در چارچوب ماده چهار کنوانسیون ژنو ناظر بر وظیفه نیروی های نظامی اشغالگر در برابر ساکنان غیر نظامی مناطق اشغال شده پذیرفته بودند که از جمله از سوی مجاهدین خیلی روی مساله ممنوعیت جا به جایی( کوچ دادن) اجباری تاکید می شد. بنا بر این بعد از خروج نیروی نظامی اشغالگر، چارچوب قانونی این بود که باید امر حفاظت آن «ساکنان مناطق اشغال شده» دیگر به دولت محل واگذار بشود. البته با توجه موقعیت آمریکا در عراق آمریکا می توانست استثنایی برای این مساله قائل بشود اما وقتی خواست مجاهدین ماندن در عراق بود دیگر آمریکایی که می خواست از نیروهایش را از عراق خارج کند و دولتی در آن کشور تثبت شود، نمی خواست در برنامه خود حفره ای ایجاد کند. در عمل آمریکائیها آنان را به عنوان نیروی نظامی دشمن بمباران کردند، و بعد به عنوان ساکنان غیر نظامی تحویل عراقی ها دادند که با توجه به عدم اقدام خصمانه مجاهدین در برابر نیروهای آمریکایی و با توجه به نزدیکی مالکی به رژیم و وضعیت مجاهدین، اقدام جنگی علیه مجاهدین جنایت جنگی و قرار دادن مجاهدین تحت حفاظت مالکی اقدامی خصمانه بود که البته تصمیم غلط ناشی از توّهمات رهبری مجاهدین برای ماندن در عراق زمینه مناسب آن را فراهم کرد. آنچه مساله را نگران کننده می کرد این بود که مجاهدین شهروندان عراقی نبودند و از بد حادثه آنها گروهی بودند که در زمان حکومت صدام که سرکوبگر شیعیان بود و کسانی چون مالکی دشمنان او بودند، با حکومت بعثی روابط خیلی خوب داشتند و از امتیازات ویژه برخوردار بودند(تانک و توپ و هلیکوپتر داشتند و...). اوضاع برای همیشه به زیان مجاهدین مستقر در عراق چرخیده بود.

سرانجام دیدیم که تما تلاشهای مجاهدین و کنفرانسها و تحصّنها برای تحت حفاطت آمریکا قرار گرفتن اشرف بی نتیجه بود، تمام اعتراضات و بعد شرط و شروط گذاشتن برای رفتن به لیبرتی(از جمله زیر پرچم سازمان ملل قرار گرفتن و تابلو چنین و چنان داشتن و...) بی نتیجه بود و حالا با این وضعیتی که پیش آمده و با این پیشنهادات سه گانهمسعود رجوی (که قبلا به آن اشاره شد و هیچکدام شانس پذیرفته شدن از سوی آمریکائیها و عراق را ندارند) ، معلوم نیست به اوضاع به کجا خواهد کشید. در مورد بازگشت به اشرف که مجاهدین روی آن پافشاری و این در و آن در میزنند، جان کری در پاسخ به سوالات سناتورها گفته است«کمپ اشرف در وضعيتی که قبلاً بود نيست و واقعيت اين است که ديگر شرايط مثل گذشته نيست. اين، نکته اول، نکته دوم، اين کمپ بسيار به مرز ايران نزديک است و اين کمپ مثل يک عامل جرقه در رابطه بين ايران و عراق است، اين موضوع کمپ اشرف بوده است»*** یعنی این که اولا دولت مالکی دست به تخریب و تغییراتی در اشرف زده است که دیگر مثل سابق نیست و دیگر این که به خاطر حساسیتی که روی آن در روابط بین رژیم و عراق هست، بازگشت به اشرف عملی نخواهد شد.

عراق نه در آشفتگی و نه در ثبات جای مناسبی برای مجاهدین نیست

رویدادهای اخیر عراق و سرکوبی خونین معترضان در حوالی کرکوک که بنا بر اخبار سایت فارسی العربیه در آن از هلی کوپتر هم استفاده شده است، نشان از قاطعیت مالکی برای کنترل اوضاع دارد و این رویداد البته هیچ پیام خوبی برای مجاهدین ندارد. مالکی با همین ویژگی و این که برای«مهار اوضاع» از خون ریختن رویگردان نیست، به شخصیتی تبدیل می شود که در اوضاع آشفته عراق، آمریکا می تواند روی او حساب بکند، اگر چه روش مالکی ممکن است انفجار یک جنگ داخلی در عراق را نیز همراه بیاورد. شاید این ارزیابی غیر منطقی به نظر برسد، اما اگر واقع بین باشیم و خصوصا به وضع آمریکا در افغانستان و تلاش برای مذاکره با طالبان نظری بیافکنیم، آنوقت باز هم می بینم که اصل و آن چه مهم است «حفظ منافع» است. اوضاع عراق تا سال ها ممکن است آشفته باشد و به نظر نگارنده این سطور عراق دیگر، نه در آشفتگی و نه در ثباتش جای مناسبی برای مجاهدینی که خواهان براندازی رژیم کشور بزرگ همسایه آن هستند، نیست و اگر مالکی هم از قدرت کنار برود حزب او(الدعوه) و مجلس اعلای اسلامی حکیم که رابطه آنان با مجاهدین به خاطر روابط آنها با رژیم، از سالهای قبل از سرنگونی صدام خصمانه است، در قدرت سهم خواهند داشت و تازه گروهکهایی مثل جیش المختار هم که آتشباری به لیبرتی و کشتار مجاهدین را به عهده گرفت، ممکن است سبز بشوند و از طرف دیگر دلیل ندارد که فکر کنیم که اگر مثلا ائئلاف العراقیه به رهبر علاوی دولت تشکیل داد، هم به روابطش با اپوزیسیون خود که حزب الدعوه مالکی مجلس اعلای حکیم است بی اعتنا باشد و هم به منافعش در رابطه با رژیم و بخواهد روی رضایت خاطر مجاهدینی عمل کند که در تمام مدت بعد از آتش بس در جنگ ایران و عراق، در سال 67 تا سقوط صدام در فرودین 82 فرصت سرنگون کردن رژیم را داشتند، اما نتوانستند کاری از پیش ببرند. فقط باید امیدوار بود که رویدادهای اخیر عراق، سبب حرکتی در وضع راکد کنونی و اقدامی از سوی آمریکا و اروپا، برای خارج کردن نفرات مجاهدین از عراق بشود.

------------------------------

منابع و توضیحات:

* این سه گزینه(1- انتقال دسته جمعی مجاهدین مستقر در عراق به آمریکا 2- بازگرداندن نفرات مستقر در لیبرتی به اشرف تا زمان انتقال از عراق  3 – بازگرداندن سلاح های مجاهدین برای دفاع از خودشان) را مسعود رجوی در سخنانی که در یک مجموعه 8 قسمتی ویدئویی همراه با تصاویر و موسیقی که به جز دو قسمت که کمتر از یکساعت است، هرکدام بین یک ساعت و ربع تا یک ساعت و نیم طول می کشد و تحت عنوان «موسسان چهارم – کارزار سرنگونی» روی یوتیوب و در سایتهای خودشان (از جمله به سوی پیروزی) قرار دارد مطرح کرده است.

 

 http://www.bbc.co.uk/persian/world/2013/03/130310_l42_vid_karzai.shtml  ** انتقاد کرزی از مذاکره مخفیانه آمریکا با طالبان

 

http://www.mojahedin.org/pages/detailsNews.aspx?newsid=127626  *** اظهارت جان کری در کمیته راوبط خارجی   سنا 

شنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۲ - ۲۷ آوریل ۲۰۱۳

ضرورت همبستگی و اعتراض در برابر قلدرمنشی و نسق گیری رهبری مجاهدین




ضرورت همبستگی و اعتراض در برابر قلدرمنشی  و نسق گیری رهبری مجاهدین

ایرج شکری


دو کمیسیون «تنها آلترنایتو دموکراتیک»رژیم ملاها، کمیسیون «امنتیت و ضد تروریسم» و «کمیسیون قضایی»، تمام قد، در برابر شاعر سرود آفرین مقاومت مسلحانه، اسماعیل وفا یغمایی، طی اطلاعیه هایی که صادره کرده اند، به نعره زنی و اتهام زنی و ترور شخصیت پرداخته اند و مثل «برادر حسین و بردار حسن» یا «برادر سعید و برادر حسین» به پرداختن «نیمه پنهان» و «هویت» برای اسماعیل وفا دست به کار شده اند و فکر می کنند که «آشی پخته اند که یک وجب روغن روش وایستاده» تا به خیال خود، صدای انتقاد و اعتراض او را در طنین عربده های خود محو کنند و همچنین، تعاونی «شلغمکاران» در حال «طومار امضاء» تهیه 

کردن و «دسته کفن پوش»  
راه انداختن(روشی که رژیم دراوائل انقلاب برای مرعوب کردن منتقدان و دگراندیشان و اعلام وفاداری امت نسبت به رهبر زیاد بکار به کار می گرفت و هنوز هم کلا کنار گذاشته نشده) علیه ایرج مصداقی است به خاطر انتقادات شورش گرانه همراه با تحلیل آگاهگرانه اش(که ممکن است اشتباهاتی هم داشته باشد)، از سیاست و رفتار جبّارانه و ارتجاعی و در مواردی فاجعه بار رهبری مجاهدین است.

کمیسیون قضایی، که همچون کمیسیون «امنیت و ضد تروریسم» مسئولیت آن بعهده یک «انقلاب کرده» از«سربازان مریم و مسعود» است، و در برابر این همه نامردمی و احکام ظالمانه یی که علیه دگراندیشان یا وکلای مدافع متعهد و مردم دوست، توسط رژیم ملاها طی سالهای گذشته صادر شده، گویی در «کما» فرو رفته بود و صدایی از آن شنیده نشد و اگر هم اطلاعیه یی صادر کرده باشد، با توجه به موارد متعدد احکام ظالمانه صادره شده، موردی استثنایی بوده است، حالا در اطلاعیه ای بدون جواب دادن به سؤالی مربوط به مساله یی انسانی که مساله اصلی نوشته اسماعیل وفا یغمایی بوده است(سرنوشت همسر سابق و مادر فرزندش)، در مورد اتهامات مربوط به طلاقهای اجباری و گسترده، که همه از وقوع آن در تشکیلات مجاهدین خبر دارند، دعوت به طرح دعوا کرده است. مهمل بافی و برچسب زنی دو «کمیسیون شورای ملی مقاومت»، در مورد سوال اسماعیل وفا یغمایی و مسائلی که در نوشته خود مطرح کرده بود- که به طور کلی و در جزئیات، مربوط به روابط و سوابق او در ارتباط با سازمان مجاهدین و به عنوان یک عضو سابق آن بوده است و ربطی به «شورای ملی مقاومت» ندارد -، به مفتضحانه ترین صورت، پوشالی و آلت دست بودن آن شورا و «آلترناتیو دموکراتیک»، را نشان داد. این عربده کشی ها و نسق گیری ها اما، به رغم این که ظاهری «رعب انگیز» دارد، بیانگر وحشت و نگرانی رهبری جبّار و خودسر مجاهدین از انتقادات و نوشته های ایرج مصداقی و اسماعیل وفا یغمایی است که از زمان «انقلاب ایدئولوژیک»، چنگ و دندان نشان دادن برای دریدن، و بکار بردن الفاظ زشت و توهین آمیز در رویکرد به منتقدان و مخالفان خود پیش گرفت و در این زمینه گاه گوی سبقت از رسانه های خمینی را هم بردند، چرا که روش اینان کمترین نسبتی با روش و رویکردی که از یک «الترناتیو دموکراتیک» انتظار می رفت، نداشت، بلکه حتی برخوردی سیاسی نبود. فحاشی برای رضایت خاطر از احساس قلدر بودن بود. توهین و تحقیر دیگران برای ارضای حس خود برتر بینی بود. نگارنده بارها از زمان انقلاب ایدئولوژیک این روش مجاهدین را مورد انتقاد قرار دادم که یک نمونه آن نامه ای بود به «دفتر سیاسی مجاهدین» در خرداد سال ۱۳۶۴ که فتوکپی آن را دارم و در آن بخشی از سخنان جناب مهدی ابریشمچی در یک سخنرانی عمومی برای توضیح در مورد انقلاب ایدئولوژیک را که طی آن تمام منتقدان مجاهدین را خائن و ضد انقلاب و... نامیده بود، مورد انتقاد قرار دادم و از این گونه برخورد با منتقدان اظهار نگرانی کردم، همچنان که نکاتی از نامه های«بیعت» با رهبری نوین را که در نشریه مجاهد درج شده بود نیز مورد انتقاد قرار دادم. انقلاب ایدئولوژیک گویی رویدادی بود که طی آن، اینان در یک دگردیسی انحطاطی، و از این رو به رو شدن، در برابر انتقاد و منتقدان به جای پاسخ، چنگ و دندان نشان دادن و حرمت شکنی و ارعاب را به عنوان روش انتخاب کردند. حرف من با حضرات این بود که این روش به زیان خود آنها است و فضای بدبینی و بی اعتمادی نسبت به خودشان را دامن میزند. شاید یک نمونه مناسب برای یاد آوری از اختلاف نظر و انتقاد من از روش و رویکرد اینان به مخالفان و منتقدانشان، الفاظی بود که اینها در مطلبی در «نشریه اتحادیه انجمن های دانشجویا مسلمان خارج کشور» علیه دریادار مدنی بکار گرفته بودند. یک بار(زمان آن درست یادم نیست به نظرم می آید قبل از فروغ جاویدان بود، شاید سال 66) به طور شفاهی با یکی از اعضای مجاهدین که به عنوان نماینده مسئول شورا در تحریریه نشریه شورا حضور می یافت، به طور خصوصی در این مورد صحبت کردم و گفتم بکار بردن چنین الفاظی در نشریه متعلق به مجاهدین، در مورد هرکس و با هر خطایی که باشد، کار درستی نیست و این در افکار عمومی به زیان مجاهدین است. خوب به یاد دارم که دو سه هفته بعد، دوباره همان متن در نشریه اتحادیه ... درج شد و این در واقع پاسخی بود به انتقاد من که یعنی «ما اینیم». چند سال بعد از این ماجرا بعداز عضویتم در شورا در اولین جلسه یی که به عنوان عضو، در نشستی که با حضور مریم رجوی و گروهی از اعضای شورا تشکیل شده بود، شرکت داشتم باز مساله اشکال در تبلیغات مجاهدین را یاد آور شدم و به عنوان نمونه به همان متن درج شده در نشریه اتحادیه انجمن های دانشجویان مسلمان شماره 74 اشاره کردم که فتوکپی آن را همراه داشتم و آن را در جلسه خواندم. جمله یی که من بیشتر روی زشتی آن تاکید داشتم این بود:«...ولی مدنی مثل کنه یی گرسنه به نجاست خمینی چسبیده و افتظاحات اورا با اشتهای تمام می لیسد».«برادر شریف» هم در آن جلسه بود. ایشان بر درست بودن کار نشریه و به جا بود آن جمله و به حق بودن بدتر از آن در مورد امثال مدنی تاکید کرد. بعد از جلسه یکی از اعضای قدیمی شورا پیش من آمد و ضمن صحبت در مورد بحثی که گذشته بود گفت«وقتی تو داشتی آن متن را می خواندی، مریم سرش را تکان داد»( به نشان افتضاح بودن آنچه شنیده). من به غیر از این هم بعدا بار ها از تبلیغات مجاهدین ایراد گرفتم که یک نمونه هم یادم نمی آید که ایراد من وارد دانسته شده باشد، بعکس جوابی که از شخص رهبر مجاهدین و مسئول شورا شنیدم این بود که :«تبلیغات مجاهدین باید همینطور باشد» یا «سازمان با فرد وارد ائتلاف نمی شود»، یعنی نظر من اهمیتی نداشت. برای «رهبر معظم مقاومت» جوهر حرف ما اصلا اهمیتی نداشت، همین که ما «فرد» بودیم و ایشان «سازمان» برای مردود بودن نظر ما کافی بود. ما هم با خود می گفتیم که اینان در گیر مسائل حاد و دشواری های زیادی هستند، حالا اگر فایده یی کار ما برای اینها دارد، بگذار ادامه بدهیم و به نوعی با «ان شاءالله گربه است» گفتن از پافشاری در مورد انتقادات خود، چشم می پوشیدیم.

 اکنون در حالی که سازمان مجاهدین خود سایت رسمی دارد و خود مثلا برای برپا کردن جشن چهار شنبه سوری و رویارویی جوانان با نیروی انتظامی رژیم، فراخوان می دهد، برای مسائلی که مطلقا به حیطه اطلاع و ورود شورا مربوط نیست و کاملا مسائلی تشکیلاتی و سازمانی بوده است، اطلاعیه می دهد. همچنین دیده می شود که شورایی که در عمل هیچ کنترلی بر تصمیمات مسئول شورا ندارد و هیچ اختیاری در مورد «ارتش آزادیبخش» نداشته است، حالا دبیرخانه اش صادر کننده اطلاعیه های مربوط به آنچه در ارتباط با «ارتش آزادیبخش» در لیبرتی و عراق می گذرد است شده و کمیسیونهایش در برچسب زنی به اعضای سابق مجاهدین که در انتقاد از عملکرد رهبری مجاهدین مطلب نوشته و سوالاتی را مطرح کرده اند، به کار گرفته می شوند. فعلا در این مورد با یاد آوری دو نکته در مورد اطلاعیه کمیسیون قضایی مطلب را به پایان می برم. یکی در مورد اشاره و استنادی است که به «بیانیه ملی ایرانیان» شده است که ایرج مصداقی و اسماعیل وفا یغمایی آن را امضا کرده اند(خود من نیز آنرا امضاء کردم)و مساله مربوط است به سال 1377 (یکسال بعد از روی کار آمدن خاتمی). اولا شخص مسئول شورا و رهبر مجاهدین با نامه نوشتن به مجلس خبرگان و «حقیر» نامیدن خود در برابر یک طویله آخوند جنایتکار و مرتجع از قماش فلاحیان و جنتی و محمدیزدی، ونیز در اقدام اخیر در پیام فرستادن به خامنه ای و رفسنجانی با هدف «گرم کردن تنور انتخابات» به نفع رفسنجانی، خودش با جهش های کانگورو وار، از آن خط قرمزهای ذکر شده در آن بیانیه عبور کرده است. انتقادات مصداقی و اسماعیل وفا یغمایی از مجاهدین را خوشایند رژیم دانستن و آن را نقض آن بیانیه یی که در 15 سال پیش امضا کرده بودند دانستن دیگر جوک و خنده دار است. از این گذشته در همان بیانیه تصریح شده بود که:« رژيم ضدبشری ولايت فقيه را، که غاصب حقوق مردم ايران است، در تماميتش با شعار مرگ بر خامنه ای ـ مرگ بر رفسنجانی ـ مرگ بر خاتمی، نـفی می کنيم. هر کس حق دارد مخالف شورای ملی مقاومت ايران يا سازمان مجاهدين خلق باشد و انتقاداتش را آزادانه ابراز کند. اما بهانه کردن اين مخالفت برای مخدوش کردن مرزبندی با رژيم يا مشروعيت بخشيدن به يکی از جناحهای درونی آن را خيانت به مصالح ملت می دانيم». من هم اگر آن بیانیه را که خالی از اشکال نبود امضا کردم، صرفا به خاطر نفی رژیم در تمام دسته بندی هایش و به رسمیت شناختن حق مخالفت با شورا و مجاهدین برای دیگران و بیان آزادنه انتقاداتشان بود. اکنون به روشنی می بینم که مجاهدین و کمیسیون قضایی و کمیسیون ضد تروریسم شان، مطلقا اعتنایی به این بخش از بیانیه ندارند.

دیگر این که بنا به ادعای کمیسیون قضایی مجاهدین،رژیم«جزوه های مربوطه»(نوشته ایرج مصداقی و اسماعیل وفا یغمایی) را تکثیر کرده  و به رایگان در زندانها و در بین دانشجویان و... توزیع می کند. اگر چنین باشد، باید گفت «عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد». این جزوه ها هرچه گسترده تر در داخل توزیع شود و در اختیار مردم و به ویژه نسل جوان قرار بگیرد مفید است و آنها را مجهز به سلاحی «استبداد شکن» در برابر مزدوران ارتجاع می کند. آنها با در دست داشتن آن جزوه ها به حزب اللهی ها و مریدان ولی امر مسلمین که هیچ انتقادی در مورد «مقام ولایت و رهبر معظم انقلاب»، مجاز نمی دانند و منتقد را مورد یورش فیزیکی و ارعاب قرار می دهند، خواهند گفت که ما هم به اندازه اعضای سابق مجاهدین ( یا «منافقین») حق خود میدانیم که از عملکرد رهبری انتقاد کنیم و شما حق ندارید به ما اتهام بزنید و اگر در جبهه جنگ بوده اید و یا هر «ایثار»ی که کرده باشید، این به شما حق دوختن دهان و بریدن زبان ما را نمی دهد.

نابرد باری رهبری مجاهدین در برابر انتقاد و برچسب زنی به منتقدان از یک نظر حتی بیشتر از نابردباری خمینی است. منتقدان مجاهدین غلط بودن خط و روش  مجاهدین را مورد بحث قرار داده و خواهان انتقاد از خود و اصلاح روش های غلط و رفتار غلط و گاه احمقانه بوده اند، اما منتقدان خمینی روی حقوق مردم که خمینی آن را رعایت نکرده بود و نمی کرد، انتقاد می کردند که طبعا با انحصار قدرت و قیمومیتی که او می خواست بر مردم داشته باشد در تضاد بود و چون امامت و ولایت و قدرتش را در تهدید می دید، به خاطر همین منتقدان را دشمن خود می دانست. اکنون رفتار و گفتار دستگاه رهبری مجاهدین نسبت با منتقدان چنان است که طنین خشم و درد روح الله الموسوالخمینی در آن دیده و شنیده می شود که در ديدار بااعضاي كميته هاي قزوين در اوائل خرداد 58 گفت: «درد زياد است. ما از سرنيزه ها و مسلسها فارغ شديم و اكنون سر قلمها بر ضد ماست. قلمها جاي سرنيزه آمده است. مقاله ها به جاي مسلسل به روي اسلام بسته شده[...]ما گرفتار به اصطلاح روشنفكرها هستيم. ما گرفتار آزاديخواهان هستيم [...](كيهان 10خرداد 58 ).

باید در برابر این نسق گیری ها، این پرونده سازی ها و نیز«ننه من غریبم» بازی ها ایستاد و گفته ها و ادعاها و واکنشهای مجاهدین و زائده های وصل به آن را به نقد کشید. این برای مجاهدین درد ناک خواهد بود و ممکن است بازهم دست و پا بزنند و بی تابی بکنند و نعره بزنند و پرونده سازی و برچسب زنی بکنند، اما باید انتقاد کرد و باید به نابرد باری و پرونده سازی آنها اعتراض و انتقاد کرد. این تنها راهی است که می تواند رهبری مجاهدین را به واقع بینی وادارد و می تواند کمکی به مجاهدین در یافتن مسیر درست تدوام مبارزه با رژیم بکند، و الا برای مریم و مسعود، تا آخر عمرشان همین برگزاری «کنفرانس بین المللی» و یا بازدید این یا نماینده سابق و این یا آن فرد فعال در فلان انجمن از اور سورواز  و یا میهمانی افطار دادن به جمعی از امام جمعه های عرب و آفریقایی برخی مساجد موجود در شهرهای نزدیک به اورسورواز، به مصداق «وصف العیش نصف العیش»،آن اندازه خاصیت «تخدیر کنندهً» خود را در کرسی قدرت نشسته دیدن دارد که همچنان به قیمت فرسایش بیهوده و گاه به قتلگاه فرستادن مجاهدین، مثل آنچه در مرداد 88 و فروردین 90 گذشت، یکی خود را در آستانه بدست آوردن «رهبری غصب شده» ببیند و یکی هم خود را «رئیس جمهور» معظم الاسکورت!

دوشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۲ - ۳ ژوئن ۲۰۱۳
نگاهی به صف آرائی ها و چالش های صحنه "انتخابات" در آستانه دقیقه 90
تقی روزبه
یک آرایش سه قطبی مرکب از سه رویکرد متفاوت دردرون و پیرامون حاکمیت شکل گرفته است که شامل دو گرایش افراطی و محافظه کار اصول گرایان، و  صف اصلاح طلبان و اعتدال گراها و و اصول گرایان منتقد و میانه رو می باشد. بجز روحانی،- وصرفنظر ازغرضی که درنظرسنجی ها محلی از اعراب ندارد- بقیه کاندیداها درطیف اصول گرایان قراردارند گرچه دراین میان محسن رضائی خود را اصول گرای مستقل و غیرجناحی می داند.
سه شقه شدن صف اصول گرایان به افراطی ها و محافظه کاران سنتی و میانه روها، یکی از ویژگی های مهم این دوره است. دردوره گذشته به دلیل اعمال نفوذ خامنه ای،  اصول گرایان سنتی و محافظه کار عملا  زیرچتربخش افراطی قرارگرفتند، اما تجربه احمدی نژاد و تعمیق بحران و تضعیف موقعیت فصل الخطابی خامنه ای آن ها را به صرافت گزین کاندید مستقل و نزدیک به خود که اکنون ولایتی آن را نمایندگی می کند انداخت، و بخش های میانه آن نیز درائتلاف با رفسنجانی و اصلاح طلبان قرار گرفته اند. برخوردهای افشاگرانه ولایتی علیه سعید جلیلی درمناظره سوم بخوبی فاصله گیری این جریان سنتی و محافظه کار ازسیاست های جناح افراطی را که مورد حمایت رهبری و نهادهای نظامی و امنیتی و مصباح یزدی است، برملاساخت.
پراکندگی درونی اصول گرایان با توجه به ائتلاف اصلاح طلبان و رفسنجانی و اصول گرایان میانه رو حول حسن روحانی، اکنون به مهم ترین معضل و دغدغه خاطر جناح حاکم  نسبت به تقسیم آراء  آن ها  تبدیل شده است. ذوالنور و کیهان از آن ها خواسته اند که هرچه زودتر برای دست یابی به یک کاندید واحد به توافق برسند وگرنه خطرشکست وجود دارد. ازسوی دیگرنظرسنجی های متعدد نشان دهنده رشد صعودی وشتابان آراء روحانی بویژه پس از استعفای عارف و تأیید قاطع خاتمی و رفسنجانی از وی شده و اکثرا او را پیشتازدوراول و حتی بعضا پیروز مرحله نخست می دانند. درحالی که آراء قالیباف که قبلا دررأس این نوع نظرسنجی ها قرارداشت باشتاب درحال افول است. با این وجود آیا اصول گرایان خواهند توانست به وحدت برسند؟ بنظرمی رسد حصول به چنین وفاقی دردقیقه 90 و لااقل در دوراول دشوارباشد، مگرآن که یک "دست نامرئی" مداخله ضربتی نماید. اگر دراین فاصله کوتاه رویداد غیرمترقبه ای، هم چون احساس خطر پیروزی مطلق روحانی درهمان مرحله اول رخ ندهد، ظاهرا آن ها ترجیج می دهند که دردور اول هرکدام به وزن کشی خود پرداخته و تکلیف سرکردگی و این که چه کسی زیرچتر چه کسی برود را روشن کنند. درحقیقت ولایتی نماینده بخش سنتی اصول گرایان اعم از روحانیت و مؤتلفه و جبهه پیروان خط امام و بخش هائی از بازاراست. ازاین رو کناره گیری وی به نفع سعید جلیلی که گفتمان باصطلاح ناب مقاومت و تداوم سیاست های تاکنونی را نمایندگی می کند بعید بنظرمی رسد. رقیب دیگرآن ها قالیباف است  که هم دارای حامیانی درسپاه است و هم بدلیل وجهه پراگماتیستی خود مد نظربخشی هائی از شهروندان می باشد و بدلیل داشتن آراء بیشتر درنظرسنجی ها امکان کناره گیری اش ضعیف است. او بین این دوقطب اصلی قرارگرفته، و سیاست گاهی به میخ و گاهی به نعل را پیش گرفته و  با هردوی این طیف به نوعی هم همپوشانی دارد و هم رقابت. بی تردید کاندید مطلوب و حداکثری اصول گرایان افراطی سعید جلیلی است و کاندید حداکثری سنت گرایان نیز ولایتی است و دراین میان موقعیت برترتاکنونی قالی باف شکننده بوده و از دو سومورد تهدید است: ازیک سو بدلیل همان سیاست هم به میخ و هم به نعل یعنی بازی همزمان دردو زمین، کاندیدی مطلوب و حداکثری برای اصول گرایان از هردو طیف محسوب نمی شود. از سوی دیگرمطرح شدن روحانی میانه رو و نزدیک به رفسنجانی به کاندید مشترک و مورد حمایت اصلاح طلبان و کارگزاران و افزایش شتابان آراء او درنظرسنجی ها، به معنی ریخته شدن بخش هائی از رأی دهندگان متمایل به قالی باف به سبد  اوست، همانطورکه بخشی از آراء اصول گرایان سنتی نیز به سود وی ریزش می کند. با این وجود، دوگرایش اصول گرا- چه دردوراول و چه حتی در دوردوم-  اگربخواهند دربرابررقیب برترازخود درنظرسنجی ها مات نشوند به ناگزیرباید به سازش برسند که چیزی جزکناررفتن به سود قالیباف و تقویت موقعیت وی دربرابرحریف مشترک نیست. درهرحال بنظرمی رسد که تلاش و سودای  بیت رهبری و حامیانش آن باشد که رقابت نهائی بین قالیباف و سعیدجلیلی  و یا حداکثر بین قالیباف و ولایتی  باشد. البته  کسب چنین نتیجه ای، اگرقراربه دخالت دست غیبی نباشد، درشرایط کنونی دشوار به نظرمی رسد. چرا که درفضای موجود همانطورکه اشاره شد رویکرد رأی دهندگان به روحانی با شتاب زیادی درحال گسترش است و بخش های روبه گسترشی از شرکت کنندگان درگزین بین بد و بدتر با توجه به جمیع جهات ازجمله اتخاذ رویکرد کمابیش انتقادی و شعارها و وعده هائی که روحانی درمناظره ها و میتینگ های انتخاباتی خود می دهد، و افزایش حساسیت بیشترافکارعمومی درمنزوی ساختن کاندید مورد نظر بیت رهبری، شانس عروج وی اگرنه درهمان دوراول ولی برای دور دوم و رقابت نهائی کم نیست. واقعیت آن است که عملکرد منفی  8 ساله گذشته کاندیدای نظرکرده رهبری درعرصه های داخلی و بین المللی به تضعیف موقعیت طیف حامی او منجرشده و کفه موازنه قوا درصفوف حامیان نظام را به طورنسبی به سودمدافعان تغییرسیاست های خارجی و داخلی کنونی باهدف کاستن ازفشارهای بین المللی و کنترل بحران چندوجهی موجود سنگین کرده و درمجموع موضع جناح افراطی و حاکم را شکننده تر ساخته است. چنین رویکردی البته درمغایرت و ناهمسوئی با سیاست های مورد نظرخامنه ای و باندهای حاکم قرار دارد: تنش زدائی در برابرتنش زائی، دولت وحدت ملی دربرابرانحصارقدرت بدست باندهای حاکم. سیاست های اقتصادی و سیاسی بازتر و ولایت مشروط دربرابرولایت مطلقه. ازهمین رو بعیداست که  بیت رهبری و باندهای وابسته به او، به آسانی تن به پیروزی کاندید حداقلی که بقول وزیراطلاعات به معنای پنبه شدن همه آن چیزی است که درطی 8 سال گذشته بافته اند. هدف آن ها از تن دادن به مشارکت نرم ترین و مورد اعتمادترین کاندیداهای دست دوم اصلاح طلبان و حامیان رفسنجانی، عارف و روحانی، برای گرم کردن تنورانتخابات و بیرون کشیدن نان های گرم و برشته از ِقبل آن بوده است. مخالفت این جریان با حضوررفسنجانی فقط به خاطرموقعیت شخصی او نبوده است، بلکه بیش از آن بدلیل سیاست هائی بوده است که رفسنجانی سخن گوی آن به شمارمی رود. گرچه ممکن است اعمال فشار از بالا نهایتا برخی کاندیداهای اصول گرا را ناچاربه کناره گیری بخصوص درمیان سه نفراصلی قالیباف، ولایتی و جلیلی نماید تا بقول کیهان شریعتمداری برای آراء انبوه ولی پراکنده اصول گرایان راه نجاتی یافته شود. اما چنین تدبیردیرهنگام حتی درصورتی که فعلیت هم پیداکند، بازهم معلوم نیست که قادربه دفع خطر و پیشی گرفتن از حریف باشد. بهمین دلیل، درصورتی که دست اندرکاران به این نتیجه برسند که  باسازوکارهای مهندسی موجود نتوانند ازعهده مقابله با آراء روحانی چه در دور اول و چه بویژه دردور دوم که احتمال آن قوی اتراست  برآیند، باحتمال زیاد همان دست غیبی که  درسال 88 آراء را دزدید، و این بار شورای نگهبان را مأموربه رد صلاحیت رفسنجانی نمود، بار دیگر درصحنه ظاهرشده  و فرمان به تغییر نتیجه آراء صندوق ها  بسود دوگزینه نهائی بدهد*. بفرض اگرتمکینی به نتیجه صندوق ها صورت گیرد، آنگاه باید دراندازه و ابعاد شکنندگی موقعیت رهبری دربرابرمخالفان درونی نظام و چرخش توازن نیرو و تحمیل آن به رهبرنظام تجدید نظرکرد. البته در صورت دستکاری درنتیجه تغییرآراء مردم معلوم نیست واکنش رأی دهندگان در"انتخابات" نسبت به دزدیده شدن آرایشان با توجه به تجربه سال 88  چه خواهد بود، هم چنان که معلوم نیست واکنش رژیم  دربرابراعتراض محتمل مردم با توجه  به تجربه برآمداعتراضی 88 چه گونه خواهد بود؟. درهرحال احتمال تغییرنتیجه آراء ریخته شده به صندوق ها درصورت احساس خطر کم نیست، آنقدر که حتی خاتمی در بیانیه  تشکراز کناره گیری عارف، ابرازامیداوری کرده است که موج بزرگ مشارکت مردمی بتواند مانع از آن شود. نباید فراموش کرد که خط و نشان کشیدن احمدی نژاد به حریفان، پس از کنارگذاشته شدن کاندید موردنظرش به طورچشمگیری فروکش کرده  و چه بسا تمکین او به خواست باندهای حاکم و همراهی ضمنی اش با جریان حامی مصباح یزدی و سعید جلیلی، امکان دستکاری در آراء صندوق ها را آسان ترکرده باشد.
درخاتمه این نوشته لازم است به چهار نکته مرتبط با نمایش انتخاباتی اشاره گذرائی بکنم: اول آن که حتی اگررژیم به تواند به سلامت از هفت خوان "انتخابات" عبورکند، ازفردای پیروزی با صف گسترده ای از اپوزیسیون داخلی خود، و با مردمی ناراضی تروخشمگین تر که به رأیشان خیانت شده و با فشارهای بیشترجهانی که مترصد نتیجه "انتخابات" هستند، مواجه گشته و درمجموع باپیکری ضعیف ترو شکننده تراز گذشته به دوره پساانتخاباتی گام خواهد گذاشت . دوم آن که گرچه خامنه ای و سردمداران نظام شرکت درانتخابات و رأی به هریک از کاندیداها را رأی به نظام می دانند و با پشت گرمی آن بیشترمی تازند، و سخنان اخیرخامنه ای که خواهان شرکت حداکثری برای نشان دادن اقتدارنظام به دشمنان شده و حتی مخالفین نظام را هم دعوت به شرکت درانتخابات نموده است، اما سوی دیگر واقعیت آن است که بخش بزرگی از آرائی که به صندوق ها ریخته می شود، رأی اعتراضی و باهدف کنارزدن کاندید حداکثری و نظرکرده رهبری و باندهای حاکم و بخشا نیزبخاطرمهرشناسنامه و دریافت یارانه و نظایرآن است تا باوربه نظام، و بهمین دلیل آرائی هستند بالقوه شکننده که دراولین موج های سرخوردگی از دولت جدید، به صفوف سایراعتراض کنندگان پیوسته و حقانیت مواضع آن ها را تأیید خواهند کرد. سوم آن که شعارتحریم انتخابات گرچه بدلیل مانورهای رژیم و بویژه نقش  وتلاش منحصر به فرد جبهه  اصلاح طلبان و اعتدال گراها در شکستن جو تحریم، بطوراجتناب ناپذیر از پایگاه توده ای و وسعت دامنه آن خواهد کاست، با این حال تاهمین جا صفوف تحریم نیز ازصراحت و وسعتی گسترده بی نصیب نیست. آش مهندسی انتخابات چنان شورشده است که حتی بخش هائی از اپوزیسیون درونی نظام و یا سبزها و ملی مذهبی ها و مجاهدین انقلاب اسلامی و نظایرآن ها به تلویج یا به آشکار انتخابات را تحریم کرده اند. نکته چهارم آن که حتی اگر باندهای حاکم به دلیل وضعیت آچمزشدگی و غافلگیرشدن و یا ابعاد وخامت شرایط داخلی و جهانی، تن به گزینش فردمعتدل و امنیتی و کارکشته ای چون حسن روحانی  بدهند، همانطورکه خاتمی درسخنانش پیرامون دلیل امتناعش ازنام نویسی بیان داشته بود، حتی اگر ردصلاحیت هم نشود و صندوق های رأی هم دستکاری نشود، بخش های مختلف نظام آنقدردربرابر چنین رئیس جمهوری کارشکنی خواهند کرد که اوضاع ازآن چه که هم هست وخیم ترشده و اصلاح طلبان هم بدلیل فشارسنگین انتظارات مردم و ناکامی درپیشبرد وعده های داده شده، بی اعتبارخواهند شد. او با استناد به همین دلایل، عطای نام نویسی برای ریاست جمهوری را به لقایش بخشید ولی ظاهرا مرگ خوبست است ولی برای همسایه!
نتیجه:
مقطع انتخاباتی درنظام اسلامی عموما فرصتی است برای بلوربندی و قطب بندی بحران اعم ازتضادهای درونی و  صف آرائی بخش های بزرگی ازجامعه . گرچه رژیم با حذف کاندیداهای حداکثری اصلاح طلبان و اعتدال گرایان، برآن شد که گربه را دم حجله به کشد و ازقطب بندی و صف آرائی بزرگ دربرابرخود جلوگیری کند، با این همه سیررویدادها حاکی ازآن است که امکان قطب بندی حول کاندیداهای حداقلی نیزمحتمل است که بتواند رژیم را غافلگیرکرده و آن را برسردو راهی تقلب گسترده و یا با درجه احتمال کمتری خوردن جام زهر و تمکین به نتایج صندوق و گزین رئیس جمهوری از صف مقابل نماید. که البته هردوحالت متضمن تشدید بحران و بهم ریختن صف آرائی های موجوداست. اکنون صحنه "انتخابات" به صورت یک بستر و دو رؤیا درآمده است که درآن یکی برآن است که رأی اعتراضی را به سودحماسه سیاسی و رأی به نظام و اقتدارآن مصادره کند، و رؤیای دوم برآن است که ازاین طریق رخنه ای  درقلعه بسته قدرت بوجود آورده و راهی به جلو بگشاید. در روزهای آتی محتمل است که شاهد گسترش کشاکش بین این دورویکرد باشیم.
2013-06-13 23-03-1392
http://roozbe.wordpress.com/ 
*- نگاه کنید به مطلبی تحت عنوان پرواز شبحی برفراز"انتخابات":

روحانی «اسب تروا» یا کلیدی برای بازگشایی قفل نظام؟

روحانی «اسب تروا» یا کلیدی برای بازگشایی قفل نظام؟

 
 
 
 
 
 
3 Votes

entekhabatوضعیت در  «جمهوری اسلامی» بحرانی ست و گمان نمی‌کنم کسی  جز الصحاف‌های نظام این بحران و بن‌بست را نبینند. مسیری که خامنه‌ای با انتخاب احمدی‌نژاد برای بیرون راندن اصلاح‌طلبان و هاشمی رفسنجانی در پی گرفت حکم چاقوی را پیدا کرد که دسته‌ی خود را بریده است و اکنون  تیغی بی‌دسته‌ی شده است با نظامی یک دست که توان مقابله با مخالفان داخلی و خارجی خود را ندارد و تنها راهی که ممکن است برای چند صباحی مرگش را به تاخیر بیاندازد یا از واقعه‌یی در کوتاه مدت خارج کند برگرداندن دسته به تیغه است. این معجزه را اکنون «حسن روحانی» می‌تواند با کلید اعتدالش به او هدیه دهد.
حسن روحانی ، نه خاتمی است و اصلاح‌طلب، نه میرحسین موسوی است که تمام قد جلوی او بایستد، نه رفسنجانی و قدرتی به‌القوه برتر از رهبر، نه حتا احمدی‌نژاد که حلقه و هاله داشته باشد. حسن روحانی همان کسی است که در ۱۸ تیر فرمان حمله به  دانشجویان می‌داد او عضو خبرگان رهبری ست و در «جنبش سبز» علیه سرکوب مردم هیچ سخنی نگفت و کاری نکرد. اکنون او با رنگ «بنفش» به میدان آمده است. رنگ  «بنفش» رنگی بی‌خاصیت و خنثا ست نه رنگی از رنگ‌های پرچم ایران است نه مانند رنگ «سبز» صبغه‌ی اسلامی شیعه‌یی دارد. نه «سرخ» است که نشان «انقلاب» باشد نه «سفید» که نشان «صلح» هیچ نیست فقط رنگی ست که به کار مالیده شدن روی رنگ‌های دیگر می‌خورد و از خود هیچ هویتی ندارد.
حسن روحانی می‌تواند دو کارکرد کاملا متناقض داشته باشد یکی هدیه‌یی مانند «اسب  تروا» از طرف رهبر برای اصلاح‌طلبان و خاتمی باشد. در این صورت او تنها تنور انتخابات را گرم می‌کند. محمد خاتمی را به اندازه‌ی قد و قامت خود فرومی‌کاهد و هاشمی رفسنجانی را به سکوت برای ردصلاحیتش می‌کشاند و سپس با مهندسی انتخابات در همان دور اول با اختلافی اندک نسبت به قالیباف نفر سوم می‌شود و از گردونه‌ی انتخابات خارج شده و بدون این که اعتراضی کند نتیجه‌ی انتخابات را می‌پذیرد و بعد اصلاح‌طلبان که با زوج جلیلی-قالیباف در انتخابات روبه‌رو می‌شوند باز مجبورند شال و کلاه کنند و برای دفع جلیلی سخن از رای دادن به قالیباف کرده و نه خانی آمده نه خانی رفته و آقا به مشروطه‌اش می‌رسد و نامزدش را بر صندلی «ریاست جمهوری» که دیگر به «ریاست دفتری» فروکاسته شده است می‌نشاند و خود بر اریکه‌ی سلطانی تکیه می‌زند.
اما این ماجرا می‌تواند یا بهتر است گفته شود می‌توانست روی دیگری هم داشته باشد.
«جمهوری اسلامی» در وضیعت قفل شده‌یی به‌سر می‌برد از یک‌سو هر چند «جنبش سبز» را سرکوب کرده است اما نتوانسته‌ است آن را بکلی خاموش کند و چون آتشی زیر خاکستر می‌ماند که هر لحظه شعله می‌کشد و وقایع همین چند روز گذشته نشان داد که چگونه هر بهانه‌یی موجب می‌شود این شعله افروخته شود و این آتش زبانه بکشد و فشارهای اقتصادی بر اثر سومدیریت و تحریم روزبه‌روز مردم را خشمگین‌تر و ناامیدتر به اصلاح وضع موجود کرده است و از سوی دیگر ماجرای انرژی هسته‌یی دارد به مراحل خطرناک خود نزدیک می‌شود و این انتخابات آخرین فرصت حکومت برای حل و فصل ماجرا ست و اگر نتواند عقب‌نشینی کم‌تر خفت‌بار نسبت به این ماجرا داشته باشد بی‌شک کارش به‌زودی به عقب‌نشینی خفت‌بار می‌کشد.  کیلد حل مشکل در دستان حسن روحانی ست او می‌تواند در عین حال که عملا اصلاح‌طلب نیست اما با حرکت در چارچوبی کنترل شده ماجرای عقب‌نشینی و سازش را پی‌بگیرد و خاتمی و رفسنجانی و اصلاح‌طلبان هم کارشان این می‌شود که مردم را ساکت نگه‌دارند و بگویند اجازه دهیم دولت اعتلال روحانی کارش را بکند. با این ترفند تحریم‌ها هم برداشته می‌شود و مردمی که دارند خفه می‌شوند نفسی تازه می‌کنند. اگر مذاکرات به خوبی جلو رفت و حکومت متوجه شد با تامین نظرات آژانس و آمریکا و اروپا می‌تواند به حیات خود ادامه دهد این پیروزی را مدیون درایت رهبر که اجازه‌ی چنین حضوری را داد می‌دانند و حسن روحانی هم زبان چربی برای بیان آن دارد و کم کم اصلاحات و رنگ سبز هم به فراموشی سپرده می‌شود و عرصه‌ی تازه‌یی گشوده می‌شود. اما اگر مذاکرات دچار مشکل شد و حکومت دید باید جلوی روند مذاکرات را بگیرد و راه جنگ و تحریم و فشار را دنبال کند می‌تواند رای عدم کفایت حسن روحانی را گرفته و از آنجا که هم اکنون بعضی از اعضای تیم سابق حسن روحانی در ماجرای هسته‌یی به جرم جاسوسی در زندان هستند به او وصله‌ی جاسوسی را بچسبانند و کار را یک‌سره کنند و دامن آقا را مبرا کنند و تمام کاسه‌کوزه‌ها را بر سر خاتمی و رفسنجانی و سایر خواص بی‌بصیرت بشکنند.
با این حال بعید به نظر می‌رسد علی خامنه‌ای این راه را پی‌بگیرد. تحلیل کردن شرایط و اوضاع وقتی نمی‌دانید در سر خامنه‌ای‌ها، علی و مجتبی، و سایر حلقه‌ی پیرامون او چه می‌گذرد بسیار دشوار است ما نمی‌توانیم روی شعور و شرافت اخلاقی این حلقه حساب باز کنیم وگرنه برای حذف هاشمی کسی مانند محمود احمدی‌نژاد را بر سر کار نمی‌آوردند تا هم مردم و هم خودشان را به درد سر و مکافات بیاندازند.
متاسفانه اکنون شرایطی پیش آمده است که مردم صحنه‌گردان نیستند و نمی‌توانند نظر خود را به حکومت تحمیل کنند و اتفاقاتی مانند «دوم خرداد» یا «جنبش سبز» را در این مقطع به‌وجود آورند.  تنها در روز شنبه با اعلام نتایج معلوم می‌شود در سر حکومت چه می‌گذرد و در نهایت چه تصمیمی می‌گیرند. اما مردم ایران باید بدانند تا وقتی صحنه‌گردان نیستند صحنه بسود آنان نخواهد گشت.