نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۱ شهریور ۱۴, سه‌شنبه

گفتگوی رادیو همراه با فریبرز سنجری: درباره الزامات اتحاد کمونیستها درپرتو نشست کلن

گفتگوی رادیو همراه با فریبرز سنجری: درباره الزامات اتحاد کمونیستها درپرتو نشست کلن



توضيح: نوشته ای که ملاحظه می کنيد متن مصاحبه راديو همراه با رفيق فريبرز سنجری در روز دوشنبه 27 آگوست در رابطه با الزامات و بستر اتحاد کمونيستها با توجه به نشست اخيرکلن و برخی مسائل ديگر می باشد.

  راديو همراه: خوش آمد می گوئيم و به شما درود می فرستيم.

فريبرز سنجری: با تشکر از شما و با سلام به همه شنوندگان عزيز راديو تون و خوشحالم از اينکه يک بار ديگه فرصتی پيش آمده تا همراه شما و پاسخگوی سوالات شنوندگانتون باشم.

راديو همراه: مرسی . رفيق سنجری در در روزهای 22تا 24 ژوئن در سالی هستيم برابر با 2 تا 4 تیرماه سال 91 ما شاهد اين بوديم که در شهر کلن، کلن آلمان  نشستی از سوی تعدادی از احزاب و سازمانها و نهادهای چپ و کمونیست برگزار شد که در اطلاعيه پايانی اش  اعلام شد که در  این نشست در تداوم جلسات هیئت های نمایندگی احزاب و سازمانها و نهادها برگزار شد و در آن نمایندگان 25 حزب، سازمان و نهاد سیاسی حضور داشتند که البته  در اين اطلاعيه قيد هم شده بود که 5 نهاد به عنوان ناظر شرکت کرده بودند . با توجه به اينکه در برنامه امروز شما را داريم که  از مسئولين چريکهای فدائی خلق هستيد بد نيست اين رو بپرسيم که آيا از شما يعنی چريکهای فدائی خلق هم دعوت به اين نشست شده بود يا نه ؟

پاسخ:  بله در پاسخ به سوالتون بايد بگم که از تشکيلات ما هم برای شرکت دراين چنين نشستی دعوت شده بود. چون احتمالا اطلاع داريد که اين جمعی که در تدارک اين نشست بودند يک کميسيونی رو انتخاب کرده بودند تا اون کميسيون تدارک نشست  رو ببينه و اين کميسيون هم با ارسال يک نامه ای از ما دعوت کرده بود که تو اين نشست شرکت کنيم. اما خب ما با توجه به ليست نيرو هائی که تا اون موقع توافق خودشون رو با شرکت در چنين جلسه ای اعلام کرده بودند و با (توجه به) آشکار بودن اون  بنيان های فکری و سياستهای متضاد اين نيرو ها  که درواقعيت هم به همين دليل امکان پيدا نکرده بودند و يا  بهشون اجازه داده نشده بود به خاطر اين اختلافات با هم همکاری کنند و با توجه به اين واقعيت که اصولا تجربه نشون داده بود که  جمع کردن يک نيرو هائی با افکار و تحليل های اين حد متفاوت و ناهمگون و مواضع سياسی مختلف در زير يک سقف  نتيجه ای به بار نمی آورد و نتيجه اش احتمالا  اتلاف انرژی و بد تر از اون ايجاد بدبينی هائی نسبت به اتحاد های واقعی ای که بايد بدون شک در آينده شکل بگيره و با توجه به تجربيات قبلی هم که در اين زمينه  داشتيم که همگان از اون مطلع اند ما پاسخ داديم که گر چه برای اونها آرزوی موفقيت داريم اما از شرکت توی چنين نشستی معذوريم.

سوال: بله . اتفاقا همين جاست که وقتيکه به علت می رسيم شما گفتيد ليست نيرو هائی که ديديد و در ادامه به خوبی اعلام کرديد که ما خواهان اتحاد واقعی هستيم. راجع به اين اگر شما توضيح بدهيد ممنون می شوم؟

پاسخ:   ببينيد. خوب معلومه هيچ نيروئی که نمی تونه خواهان اتحاد نباشه اين پراکندگی که در صفوف نيرو های چپ و کمونيست هست يک امر واقعيه و خيلی هم دردناکه. اما مساله اينه که راه غلبه بر اين پراکندگی و اين درد رو بشناسيم. اين راهی نيست که مثلا هر چند وقتی يک  عده ای دور هم جمع بشن و بعد هم چنين جلوه بِدن که با گذاشتن چند تا جلسه و مثلا تعيين يک پلاتفرمی که بر مبنای حداقل های مورد قبولشونه می تونن بر اين درد فائق بيان. اتفاقا تجربه نشون داده که جمع شدن با انگيزه  وحدت و اتحاد اگر بدون تدارکات لازم و کافی به پيش بره و انجام بشه  به شکست  می انجامه و عملا هم پراکندگی کنونی رو تشديد می کنه.  خوب وقتيکه ما می بينيم کسانی و نيرو هائی به اين نشست دعوت شدن و يا اين دعوت را تا اون روزی که ما اطلاع داريم، پذيرفتند که تا ديروز تو يک تشکيلات فعاليت می کردن و بدون دلائل واقعا درست و روشنی از هم جدا شدن و بر طبل جدائی هم کوبيدن وهنوز هم بعد از مدتها کسی نمی دونه که اينها چرا واقعا جدا شدند  تا بفهمه که چرا امروز می خوان متحد بشن و از وحدت صحبت می کنن.  يا (وقتی که) نيرو هائی رو می بينيم که عليرغم هر نظری هم که دارن تاحالا قادرنشدن که  همکاری های مشترکی رو با اون هائی که حالا در اين نشست در کنارشون نشسته اند شکل بدن. خوب اينها به نظر من نشون می ده که  چنين جمع شدنی نتيجه ای جز شکست و تداوم اون جدائی های موجود در بر نداره. يک نکته ای رو هم مايلم تاکيد کنم که اتفاقا برخی از اين نيرو هائی که در اين پروژه و يا در اين نشست جمع شده اند درست همان نيرو هائی هستن که در تجربه های شکست خورده قبلی هم نقش داشتند و تا حالا هم حاضر نشدن توضيح بدهند که خوب چرا اون تجربه ها که اينها در اون دخيل بودند شکست خورده و نقش خودشون در اين شکست چی بوده و دستاوردهای اين تلاش چی بوده. تو همين  خارج از کشور ما تجربه شکل دادن به اتحاد ها و وحدت هائی رو داريم که از هم پاشيدن و الآن هم به عنوان  يک تجربه منفی مطرح اند. تجربه منفی ای که راه وحدت های واقعی بعدی رو هم صعب العبور تر می کنه. مثل اتحاد چپ کارگری، مثل اتحاد انقلابی نیروهای چپ وکمونیست؛ که کسی فراموش شون نکرده. خوب اينها تجربياتیه که نشون می ده تا زمانی که اون الزامات وحدت بطور جدی توجه نشه و فقط برای صرفا تبليغات و يا همرنگ جماعت شدن در حاليکه جدائی وجود داره از اتحاد صحبت کنيم؛ تا زمانی که در حين جدائی از اتحاد صحبت کنيم خوب معلومه که  اين نشستها به جائی نمی رسه ديگه.

سوال: بله . از صحبتهای شما می شه اين طوری  نتيجه گرفت که برگزارکنندگان اين نشست به  الزامات لازم برای شکل گيری  و اتحاد فیمابين نيرو های کمونيست توجه نکرده اند. پس اگر اين طوريه  چرا اين تلاش رو کردن؟   و در همين  اطلاعیه پايانی  که اول هم من با اون شروع کردم آمده که  "اوضاع خطیر کنونی". رفیق سنجری به نظر شما منظور از اوضاع خطیر کنونی چی می تونه باشه؟ 
پاسخ:  چون چند تا سوال شد بگذاريد...
سوال: بله
پاسخ:  اول توضيح بدم که درسته، به باور ما  اين نشست هم مثل تجربه های شکست خورده قبلی به الزامات لازم برای اتحاد نيرو های کمونيست توجه نکرده و اگر واقعا می خواست به چنين امری پای بند باشه قبل از هر چيز بايد دلائل شکست های قبلی رو در نظر می گرفت توضيح می داد که متاسفانه در نظر نگرفته و بهش نپرداخته. این هم که می پرسيد چرا مثلا دست به يک چنين کار هائی می زنند و يا انگيزه هائی که در چنين اقداماتی وجود داره و اين انگيزه ها چيه؟ خوب شايد در بهترين حالت بشه اين کار رو و اين حرکت رو و اين تلاشها رو تشبيه کرد به شليک کردن در تاريکی؛ که تيرانداز دل خوش کرده که خوب شليک می کنم و شايد هم شانسی به هدف بخوره! اما اين تصور نادرستيه که تازه همين تصور نادرست تازه می تونه بهترين انگيزه ای  باشه که برای  چنين کاری ميشه تصور کرد،  وگرنه برخی ها ممکنه فکر کرده باشن که در همين اوضاع خطير کنونی که شما اسم برديد بايد يک بلوک متحدی شکل بدن! و حالا اينکه  به کی می خوان اين بلوک رو  هم نشان بدهند يک بحث ديگیه که خوب البته در جای خودش هم مهمه.  در مورد اون قسمت از سوالتون هم که اشاره می کنید که تو  اعلاميه پايانی مطرح کردن "اوضاع خطير کنونی" اون طور که من خوندم و ديدم به نظر من منظور از اوضاع خطير کنونی اون وضعیه که به خاطر بحرانهای جمهوری اسلامی، اين رژيم رو فرا گرفته هستش و تنشهائی که با قدرتهای بزرگ غربی پيدا کرده اين وضع رو  شکل داده. روشنه که خُب تشديد روز افزون اين  تحريمها و تاکيد اينکه همه گزينه ها روی ميزه از سوی برخی از قدرتهای بزرگ اين فضای سياسی را ملتهب کرده  و خوب خيلی ها رو هم به فکر ارائه آلترناتيو انداخته.


سوال: بله. شما در ابتدای صحبتهاتون راجع به سياستهای متضاد و اختلافات صحبت کرديد در همين رابطه اگر ما بخوايم اين نشست رو که در اطلاعيه گردهمائی پايانی شون آمده  و گفته که نشست با علم به تفاوتهای نگرشی و سیاسی، بر اشتراکات و بر همکاری های مشترک در اوضاع خطیر کنونی تاکید می کنه. حالا ما سوال مون اينجاست  سوال ما اينه که  این تفاوت های نگرشی و سیاسی چی می تونه باشه که شما حدودا گفتيدو در نهایت چه تاثيری روی همکاری های مشترک در اوضاع خطیر کنونی که روی اون زياد تاکید کردن می تونه بگذاره ؟

پاسخ:  ببينيد. اينکه تفاوتهای نگرشی و ديدگاهی اين نيرو ها با هم ديگه چيه خوب اين رو با مراجعه به ارگانهای اين سازمانها، مطبوعات تشکيلاتی اين سازمانها به روشنی هر کس می تونه متوجه بشه که اين سازمانها هر کدوم تاريخچه مختلفی داشتن. سازمانهائی که الان دور هم جمع شدند ديدگاه ها و روشهای مبارزه گوناگونی رو تبليغ می کردن اما حالا جدا از اينکه اين يک بحث ديگه است اصولا به باور ما همين تفاوتهای سياسی و نگرشی که تو اين سوال شما به اون اشاره کرديد  همان عاملیه که اين حرکت را هم به سرنوشت حرکتهای مشابه دچار می کنه.  حالا چرا راه دور بريم. همين اعلاميه پايانی اين نشست رو اگه تاريخش رو نگاه کنيم حدودا زمانی منتشر شده که يکی از نيرو های شرکت کننده در اون به اين تريبونالی که در لندن برگزار شد  ودر همين زمانها هم برگزار شده بود يک انتقاد هائی داشت  و مطرح کرده بود که اين تريبونال خط قرمز به قول معروف استقلال و عدم ائتلاف با نیروهای طرفدار سیاست های آمریکا رو نقض کرده وخلاصه مدعی بود که مرزبندی روشنی با امپرياليستها نکرده ، اما همين انتقاد از طرف نيرو های ديگه ای که در همين نشست شرکت داشتن و در کنار همين  جريان هم نشسته بودند و  و مدعی هم بودند که می خواهند با همين جريان  "آلترناتيو سوسياليستی"  درست کنند چنين پاسخ گرفت که منتقدين -همان کسانی که به تريبونال انتقاد کردند- زیر پوشش مبارزه ضد امپریالیستی دارن شرمگینانه از جمهوری اسلامی دفاع می کنند و اساسا هم سوسیالیسم مورد نظرشون هم خيلی به سوسیال دمکراسی و به قول معروف پارلمانتاریسم و اين حرفها شباهت داره.  خوب من تاکيد بکنم که من کاری ندارم به اين امر که در اينجا  چه حد اين حرفها و اين ادعا های طرفين اساسا درسته بلکه قصدم اينه که نشون بدم که خوب معلوم نيست که چرا و چگونه ميشه با يک چنين برخورد هائی اينها بيان در يک نشستی کنار هم بنشينند و بعد هم بخواهند دست در دست هم  در مسیر ايحاد یک آلترناتیو سوسیالیستی در ایران حرکت کنند ؟ اين مسائل به نظر من  بروشنی نشون ميده که  اين بيانيه ها و امضا ها ی مشترک فاقد ارزشه و انعکاس هيچ نزديکی واقعی در نظر و عمل نه بوده ونه واقعا  هست. به همين دليل هم هست که ما هميشه تاکيد کرديم  که در شرايط جدائی و دوری و اوج گيری اختلافات اون هم روی مهمترين مسائل عملی، نمی شه از اتحاد حرف زد حالا به هر حال تصور کنيد وضع اون نيرو هائی رو  که در حين جدائی در همين چهارچوبی که قرار گرفتن از اتحاد هم حرف می زنند و خيال می کنند که واقعا اتحادی هم قراره شکل بگيره!
سوال: بله. ما زياد راجع به اين اطلاعيه پايانی نشست صحبت می کنيم ميشه گفت که اين چون تنها سنديه که دم دستمون هست و داريم در همين رابطه بايد بيشتر راجع به  همين سند صحبت و نظرمون رو بديم. در لا به لای اين سند اين اطلاعيه پايانی، ادبيات جالبی هم ديده ميشه مثلا در جائی نوشته ميشه که  نشست تاکید کرد که در فضای ملتهب سیاسی ایران و جهان برای ایجاد یک "بدیل انقلابی و کارگری و سوسياليستی" تلاش می کند. هدف اين نشست و تبادل نظرها، در مسیر یک آلترناتیو سوسیالیستی در ایران در تقابل با رژیم جمهوری اسلامی و تهدیدات امپریالیستی و راه حل های رفرمیستی و ارتجاعی آن است. منظور ازاين  ایجاد یک بدیل انقلابی وکارگری و سياسی به نظر شما چیه؟ 

پاسخ:  ببينيد.
سوال: شوخيه؟
پاسخ:  نه شوخی که نيست! ولی به هر حال شايد بهتر باشه که از خود نويسندگان چنين سندی و از خودهواداران چنين آلترناتيوی  بخوايد که اين بديل کم نظيرانقلابی و کارگری رو توضيح بدن. چون به واقع هم توضيحش فقط از ابداع کنندگانش ساخته است. اما چون حالا سوال کرديد من مجبورم بگم که  وقتيکه از ایجاد یک بدیل انقلابی وکارگری و سوسیالیستی  صحبت می کنيم در واقع داريم از آلترناتيو نظام اقتصادی- سياسی که فعلا حاکمه و رژيمی که از اون حفاظت می کنه سخن می گيم. يعنی داريم از بديلی حرف می زنيم که قراره جايگزين نظام موجود و يا رژيم کنونی بشه. و به همين دليل هم بدون توجه به ساخت اقتصادی و مرحله انقلاب سخن گفتن از بديل معنا نداره. حال در اين مورد مشخص که صحبت بر سر آلترناتيو سوسياليستیه، پس  منطقا هم بايد يک چنين آلترناتيوی متکی باشه به قدرت و سازمان طبقه کارگر. چون همه امضاء کنندگان علی الاصول قبول دارند و می پذيرند که اين طبقه  موجد سوسياليسمه. اما تا جائی که روشنه و همه می دونند نه طبقه کارگر ما متشکل و سازمان يافته است و نه گروههائی هم که برای غلبه بر اين پراکندگی در خارج از کشور و در نشست کلن جمع شده اند در عمل بخشهائی از طبقه را سازمان دادن و با خودشون همراه کرده اند. بنابراين اين حرفها در زندگی عملی و مبارزه واقعی اين نيرو ها  جائی نداره و صرفا روی کاغذ طرح شده. يک حاشيه من برم.  جالبه که برخی از همين نيرو ها که در اتحاد های قبلی هم ميدان داری می کردند يکی از اهداف خودشون رو  در آن اتحاد ها حرکت برای ايجاد حزب طبقه کارگر قرار داده بودند و حالا يک گام جلو گذاشتن و هنوز آن حزب مورد نظرشون را درست نکردن، هدف خودشون روکردن ایجاد آلترناتيو سوسياليستی. خوب شايد هم به دليل اين فضای ملتهب سیاسی که در ایران و جهان ميگن وجود داره چنين تشخيص دادن و يا بهتره بگم چنين جهشی رو ضروری ديدن! به اين ترتيب بايد بگم که  ما در جنبش خودمان اگر واقعا اين مورد رو هم در نظر بگيريم تجربه احزاب کاغذی را داشتيم که بدون هيچ ارتباطی با طبقه کارگر خودشون رو حزب اين طبقه اعلام می کردند  حالا هم از قرار بايد شاهد آلتر ناتيو کاغذی باشيم که به هر چی شباهت داشته باشه بدون شک به بديل مورد نظر طبقه کارگر و آلترناتيوکارگران ما هيچ گونه شباهتی نداره و ربطی هم (به اون)نخواهد داشت.  چون آلترناتيو سوسياليستی متکی به قدرت طبقه ست  و سازمانيابی انقلابی اون  در اين فضائی که اعلام ميشه خيلی ملتهبه چه درایران و چه در جهان، متاسفانه ما فاقد اون هستيم. حالا بگذاريد همين جا هم تاکيد کنم که شکی نيست که هر جريان کمونيستی منطقا و علی الاصول برای  قدرت يابی طبقه کارگر و برای کسب قدرت سياسی بوسيله طبقه کارگر و برای ساختمان سوسياليسمه که   مبارزه می کنه و چنين هدف دراز مدتی همواره مسير مبارزه اون رو شکل می ده. اما يک چنين هدف دراز مدتی را نمی شه در حال حاضر هدف اتحاد چند گروه و حزب و يا سازمان چپ يا کمونيستی قلمداد نمودکه هيچ ارتباطی هم با طبقه کارگر ندارن. اگه کسی چنين بکنه خُب نشون می ده که صرفا برای خالی نبودن عريضه ست که چيزی نوشته و خُب کسی هم منطقا اون رو جدی نخواهد گرفت. به هر حال با جمع شدن چند نفر دور هم و تصور اينکه اگر فلان اتفاق بيفته اونها فلان کار را می کنند و يا فلان کار را خواهند کرد  آلترناتيوی هم در عمل ساخته نمی شه که بشه اون رو جدی گرفت.


سوال:  بله ما در دقايقی که  پشت سر گذاشتيم زياد راجع به آلترناتيو صحبت کرديم . پيام فدائی که ارگان چریک های فدایی خلق هست در شماره 156 در خرداد 1391 به درستی به آلترناتيو سازی امپرياليستی اشاره کرده و در آن نوشته که:  "ظرف ماه های گذشته ، برگزاری چندین کنفرانس و نشست مخفی و علنی که عمدتا به ابتکار اتاق های فکر و موسسات زیر مجموعه دولت های امپریالیستی و با شرکت طیف ناهمگونی از مخالفین جمهوری اسلامی در اروپا و آمریکای شمالی بر پا شده، خبر از تلاش قدرت های حامی این پروژه ها جهت متحد کردن اپوزیسيون جمهوری اسلامی و یا آن طور که القاء می شود شکل دادن به آلترناتیو رژیم میدهد." همچنين در جای ديگه می آيد که دو طیف راست و چپ در تلاش هستند که در بین خود به نوعی از اتحاد دست پيدا بکنند که نمونه جبهه راست همایش اتحاد سکولار دمکراسی در دالاس- تگزاسه و در جبهه چپ هم نشست 25 تشکل چپ در شهر کلن ميشه نام برد. آیا به راستی این موارد را که الان راجع بش صحبت کرديم می تونه به يک پروسه آلترناتیو سازی منجر بشه يا نه ؟
پاسخ:  اجازه بدهيد که قبل از هر چيز يک تذکر بدم اين قسمت که می گيد در جای ديگه هم آمده منظور در اون مقاله نيست

سوال: نه در اون مقاله نيست در جای ديگه ای...
پاسخ:  چون در اون مقاله به اين دو رويداد اشاره ای نشده.
سوال: نه
پاسخ:  اونچه که در اون مقاله  مورد بررسی قرار گرفته آلترناتيو سازی های امپرياليستیه..
سوال: بله. دقيقا
پاسخ:   که به روندهای واقعی که در مقابل چشم همه ما جريان داره و خوب برخی از جلوه هاش را هم در کنفرانس های سوئد ، پاريس و بروکسل و غيره شاهد بوديم اشاره داره و هر حرکتی رو هم نمی شه و نبايد به اين پروسه  نسبت داد. آنچه که در اون مقاله مورد تاکيد قرار گرفته تلاشیه که امپرياليستها و به خصوص دولت آمريکا با توجه به تنشهای موجود و تحريم هائی که به بهانه اين پروژه هسته ای به جمهوری اسلامی تحميل کرده سازمان دادن مثل نشست بروکسل و يا کنفرانس پاريس که در آنها افرادی و سياستمدارنی ازطيف نئو محافظه کارهای آمريکا که جز هواداران دو آتشه حمله نظامی آمريکا به ايران  هستند و يا به اين معروف شده اند و شناخته شده اند برای شرکت کنندگانی که خودشون رو مثلا  اپوزيسيون جمهوری اسلامی می نامند سخنرانی کردن و راه و روش اتحاد و آلترناتيو شدن را و هموار کردن راه حمله به ايران رو به آنها آموزش داده اند. بنابراين هر تلاشی را نمی شه با چنين آلترناتيو سازی هائی هم رديف قرار داد. گرچه بايد اين رو هم بش توجه کرد که همان شرايطی که امپرياليستها رو واداشته برای پيشبرد مصالح ضد مردمیشون، خودشون کنفرانس های رنگارنگ شکل بدن و تلاش کنند که  اپوزيسيون جمهوری اسلامی رو متحد کنن ويا به قول خودشون  يک صدا کنن، خُب  بعضی از نیروهائی که خودشون رو چپ می دونن رو  به صرافت تلاش برای اتحاد واداشته تا به ادعای خودشون برای مواجهه با اون فضای ملتهب سیاسی که در ایران و جهان ميگن وجود داره آمادگی پيدا کنن.

راديو همراه:رفيق سنجری من فکر می کنم که در اين رابطه زياد صحبت کرديم و برويم سراغ سوال بعدی. ولی قبل از اون چند سوال ازرفقا و دوستان و شنوندگان به دست ما رسيده که دو موردش راجع به همين صحبتهای شماست و يکی دو مورد ديگه هم سوالات ديگه ای از چريکهای فدائیه. اگر مايل هستيد اين دو مورد رو با هم مروری داشته باشيم؟

پاسخ:  من آماده پاسخگوئی به هر سوالی هستم که شما طرح کنيد.
راديو همراه : دوستان عزيزی که تماس گرفتند يکی از اين دوستان ضمن درود به شما و خوش آمد گوئی به اين راديو و اين شهر گفتند که شما راجع به اتحاد واقعی صحبت می کنيد بروشنی بگيد که در حال حاضر با چه کسی و يا چه گروهی، حزبی و يا سازمانی ميشه اين اتحاد رو به عمل آورد چون جمهوری اسلامی هر روز قوی تر داره ميشه ما بايد کاری بکنيم. اين يک سوال بود. بفرمائيد.

پاسخ:  ببينيد. ما از اتحاد واقعی صحبت می کنيم، خُب به خاطر اينه که در عمل می بينيم که عليرغم اين همه شعار های وحدت طلبانه بازهم پراکنده ايم و اتحادی هم در عمل شکل نمی گيره و اين اتحاد هائی هم که در اين سالها شکل گرفته، اونقدر غير جدی بودن که بيشترخنده دار به نظر می رسن  تا يک تلاشی برای اينکه واقعا تونسته باشه کوچکترين گام عملی در جهت حل مساله برداره! خوب اگه دقت کنيم می بينيم که واقعا نيرو هائی که تاکنون و با چنين روشهائی البته از وحدت دم می زنند نمی خوان اون  الزامات و بستر لازم چنين امر حياتی ای رو بهش توجه کنند. و به همين دليل هم کارشان هميشه اين ميشه که يک نوع  سرهم بندی کردن نيرو های ناهمگون که بعد هم خُب دير يا زود از هم می پاشه.  وقتی نيرو های مختلفی برای وحدت گام بر می دارن قبل از هر چيز بايد اون هماهنگی نظرات اساسی و به قول معروف يکسانی وظايف عملی رو بهش توجه کنن بهش بينديشن و به همين دليل هم هست که چريکهای فدائی خلق همواره تاکيد کرده اند که برای اينکه وحدت کنيم اول بايد هدف مبارزه را مشخص کنيم و بعد هم  روشهای رسيدن به اين هدف رو روشن کنيم.
خُب وقتيکه می پرسن که چرا اگر مثلا وحدت واقعی خوبه و حالا اينها  بده،  خوب وقتی ما نگاه می کنيم به شرايط موجود و می بينيم که اين نيرو هایی که دم از وحدت می زنن هر کدوم يه هدفی رو دنبال می کنن که با ديگری اصلا هم خوانی نداره و روش های مبارزه ای را پيش می گيرن و يا تبليغ می کنن که مورد توافق نيروی ديگه نيستش خوب نمیشه انتظار داشت از يک چنين موقعيتی وحدت بيرون بياد . برای اينکه ما به وحدت برسيم اولين راه، اولين گام، به باور ما اين بايد باشه  که اهداف و راهکار ها و راهبرد های تاکتیکی که جهت رسيدن به اين اهداف لازمه رو روشن کنيم و روشون مبارزه نظری بشه؛ نه اينکه فکر کنيم اگر همه رو دور يک ميز بنشانيم، مشکل رو حل کرده ايم. تجربه نشون داده که با چنين روشهائی نمیشه بر پراکندگی موجود در ميان نيرو های چپ غلبه کرد. بيائيد يک کمی مشخص تر حالا به اين امر من بپردازم . در شرايطی که همين نيرو هائی که امروز دم از وحدت می زنند قادر به شکل دادن به اتحاد های خيلی ساده تر و يا همکاری مثلا دريک   روز مشخص و در يک مکان مشخص وبه راه انداحتن يک تظاهرات در اون روز و اون مکان نيستن و يا اگر هم يک چنين کارهائی رو می خوان بکنند کلی مشکلات براشون پيش می یاد، فکر نمی کنم با جمع شدن در يک   سالن و نشستن دور يک ميز بشه برای رسيدن به اهداف بزرگتر مثلا آلتزناتيو سوسياليستی به وحدت رسيد. به نظر ما اين واقعيت انکار ناپذيریه که کمونيستهای ايران در پراکندگی بسر می برند اما برای فائق آمدن بر اين معضل و اين درد بايد هر نيروئی برنامه خودش را اعلام کنه و در جهت اون گام برداره و در همين راستا هم با نيرو هائی که احساس نزديکی می کنه اتحاد عمل های مبارزاتی شکل بده و در حين يک چنين فعاليت مشترکیه که بالطبع نيروی بيشتری رو به صحنه مبارزه با دشمن يعنی امپرياليسم و جمهوری اسلامی وارد می کنه و می تونه در اين بستر با مبارزه ايئولوژيک و دامن زدن به مبارزه ايئولوژيک، با همه نگرش های نادرستی که مانع اتحاد نيروهای چپ و کمونيسته، اين راه رو هموار کنه.  من فکر می کنم که پاسخ اين سوال رو داده باشم. ما معتقد به اين هستيم که  در شرايط کنونی نيرو های چپ، نيرو های کمونيست، نيرو های انقلابی بايد دست به اتحاد عمل های موردی بزنند در هر شهری و در هر کشوری که نيرو دارن بر روی مورد های مشخص با هم همکاری کنن و در جريان اين همکاری هاست که اون معضلاتی که قاعدتا جلوی وحدت ها رو می گيره برجسته ميشه و ميشه باهاش برخورد کرد و اون رو از جلوی راه برداشت.


سوال: بله . سوال دوم باز برمی گرده به همين مساله تشکل يابی، شما در لا به لای صحبتتون گفتيد که به همين علتها موجب اين شده که طبقه کارگر هم تشکل پيدا نکنه آيا سوال اينجاست آيا طبقه کارگر منتظر تشکل احزاب و سازمانها و به ويژه سازمانهای چپه که نمی تونه اين کار رو بکنه؟

پاسخ:  به هيچ وجه. من هم نگفتم که وضع اين نيرو های چپ و کمونيست باعث پراکندگی صفوف طبقه کارگر ايران شده. اساسا عامل اصلی پراکندگی صفوف طبقه کارگر ايران ديکتاتوری لجام گسيخته جمهوری اسلامی در شرايط کنونیه و يا در گذشته ديکتاتوری رژيم شاه بود که حالا البته همشون "دمکرات" شدن  و به اصطلاح دم از آزادی می زنن. در نتيجه ما وضعيت نيرو هایی که  به خصوص در خارج قرار گرفتند و هيچ ارتباطی هم با اون طبقه کارگر ندارند رو نميشه عامل اون پراکندگی تلقی کرد و يا گناهش رو به گردن اينها انداخت. و اينها مشکلات خودشون رو دارند و اون طبقه کارگر هم به هيچ وجه نايستاده که ببينه ما مثلا کی متحد ميشيم و یا کدوم سازمان با کدام سازمان اتحاد عمل می کنه . اون ها در طول زندگی که با پوست و گوشتشون دارند رنج و درد استثمار رو لمس می کنند به خيابون میان و مبارز می کنند و حداقل ميشه بدون هيچگونه اغراقی گفت که در 30 سال گذشته يکی از نيرو هائی که وسيعا در مقابل جمهوری اسلامی ايستاده و بر عليهش مبارزه کرده، جنگيده طبقه کارگر ايرانه و در اين راه خُب لطمات و صدمات زيادی هم ديده اين طبقه با مبارزاتش برای گرفتن حقوق عقب مانده اش و اين رو هر روز ما به عينه می بينيم که در اينجا و اونجا می ريزن و  تظاهرات می کنن. (در نتیجه) اينها منتظر نشدن که ما متحد بشيم و هيچ وقت هم (منتظر) نمی شن. اگر نيروئی قلبش برای اونها می تپه اون موقع بايد  راه رسيدن به اونها رو،  راه ارتباط با اونها رو پيدا کنه و در جهتش گام برداره و در خارج از کشور پژواک گر خواستها و مطالبات کارگرانی باشه که کارفرما ها و بورژوازی دندان گرد ايران به بيشرمانه ترين شکلی دارن خونشون را می مکن .
راديو همراه: خيلی ممنون من به دقايقی که نگاه می کنم و پرسشهائی که هست راستش مرا به هراس می اندازه که نتونيم به همه گفته هامون برسيم اگر شما صحبتی در رابطه با نشست کلن نداريد صحبتی داشته باشيم در رابطه با آخرين انتشاراتی که چريکهای فدائی خلق داشتند و به ويژه کتاب رفیق اشرف دهقانی .
پاسخ:  بفرمائيد

سوال: کتاب چريکهای فدائی خلق و بختک حزب توده ی خائن. به نظر می رسه که در زمانی که حاميان طبقه سرمايه دار حاکم در ایران و امپرياليست‌ها تلاش می‌کنند با جا زدن حزب توده خائن  و سازمان اکثریت به عنوان گویا نيروهای چپ و کمونيست، در میان نسل جوان مبارز ایران کمونيسم واقعی و کمونيست‌های انقلابی را بی‌اعتبار بکنند، این کتاب می تونه حرف های خوب و زيادی داشته باشه در اين رابطه که به جا هم چاپ شد. دوستان وقتيکه شنيدند و ديدند در فيسبوک و جا های ديگه  گفتن الان خيلی به جا است. سوال اینجاست آیا به نظر شما افشای تاکنونی حزب توده و یا سازمان خائن اکثریت از سوی نيرو های انقلابی کافی نبوده  که حالا بايد اين کتاب رو چاپ بکنيم  و باز به مردم اون خيانتها رو گوشزد بکنيم ؟

پاسخ:  قبل از هر چيز مايلم در پاسخ به اين پرسش تاکيد کنم که افشای دشمنان مردم و در اين مورد حزب توده  خائن و يا اکثريتی های خائن  وظيفه هميشگی و غير قابل ترديد نيرو های انقلابیه و يک امر تعطيل برداری هم نيست. و بعد از اين تاکيد مايلم اين رو هم بگم که  رفيق اشرف با نگارش اين کتاب- و اساسا خود مطالعه کتاب هم اين رو نشون می ده- قصد نداشته که بی توجهی کنه به افشاگری هائی که تاکنون انجام شده و يا قدر قائل نشه برای تلاشها و فعاليتهائی که تاکنون برای  افشای اين احزاب خائن و اين سازمانهای خائن نيرو های مختلف  انجام دادن  و قصد اين رو هم نداشته که به قول معروف به مرده چوب بزنه يعنی مرده رو چوب بزنه. بلکه بحث بر سر پرتو افکنی بريک  دورانی از تاريخ مبارزات مردم ما ست که وسيعا تحريف شده. بنابراين انگيزه این کار، انتقال تجربه به نسل جوونه که وظيفه ساختن آينده را بر دوش خودش داره حمل می کنه.
خوب. يک نکته مهمتری هم باز فکر می کنم در پاسخ به همين سوال لازمه روش تاکيد کنم اينه که موضوع این کتاب صرفاً افشاگری بر علیه حزب توده و اکثریت نیست. بلکه مقابله با اون تلاشهای دشمنانه ایه که  حزب توده رو ابتدا تجسم کمونيسم در ايران جلوه می ده و بعد با تکيه بر خيانتهای اين جريان، کمونيستها را بی آبرو می کنه. که خوب در این کتاب با تکيه بر اسناد و نوشته های خود حزب توده نشان داده می شه که این حزب در آن زمان هم يعنی در سالهای دهه 20 تا کودتای 28 مرداد 1332 هيچ وقت اساسا يک حزب کمونيستی نبوده  بلکه يک کاريکاتوری بوده از يک چنين حزبی. خوب از سوی ديگه ما شاهديم که با رشد و گسترش اپورتونيسم در جنبش ما يک ديدگاه هائی اشاعه پيدا کرده و هنوز هم موجوده که چنين جلوه می دن که حزب توده در اون اوج، منظور در اون اوج فعالیتهاش (در ايران)يعنی در دهه 20 و تا قبل از کودتای آمريکائی و انگليسی  28 مرداد ، حزب طبقه کارگر بوده. که خوب این کتاب نشون می ده با اسناد و مدارک که اين حزب در اون زمان  هم واقعا حزب طبقه کارگر نبوده و با تکيه بر نشريات خود حزب توده اين رو نشون می ده که خود اون ها هم چنين ادعائی نداشتند. حالا يک نکته ديگه هم باز لازمه که چون اين هم  به کرات ديده ميشه که برخی ها با ديدن خیانت های حزب توده نه فقط در دوره شاه بلکه به خصوص در دوره جمهوری اسلامی، يک چنين نظری رو مطرح می کنن که مثل اينکه اين حزب از همان اولی که به دنيا آمده یک نیروی ارتجاعی و ضد خلقی بود. در حاليکه اين کتاب در تلاشه که به خوانندگان و جوانان نشان بده که اتفاقا پديده ها را بايد در جريان تحول و حرکتشون ديد و بررسی کرد و فراموش هم نکرد که يک کلمه در دو دوره مختلف معنای گوناگونی پيدا می کنه. و نمی شه به فرض با تکيه بر اينکه جريانی در سال 20 و 21 و 22 و 23 خودش رو فلان حزب معرفی می کرده اين رو همان حزبی ديد که مثلا دست در دست لاجوردی ها داره کارهاش رو پيش می بره . به هر حال حزبی رو که  در دوره  جمهوری اسلامی دست در دست جلادها گذاشته  و بر عليه نيرو های انقلابی هم آشکارا حرکت می کنه، نمی شه همان حزب دهه 20 و 30 تلقی کرد. در واقع این کتاب داره اين آموزش رو می ده و روی اين آموزش داره تاکيد می کنه  که بايد روشهای ديالکتيکی را در برخورد با پديده ها شناخت و بکار گرفت تا هم تاريخ همان طور که رخ داده مطالعه بشه و هم امکان فریبکاری از دست نیروهای ضد خلقی گرفته بشه. در هر صورت من مطالعه اين کتاب ارزشمند رو به شنوندگان عزيز شما توصيه می کنم و فکر می کنم مطالعه خود کتاب پاسخگوی خيلی از سوالاتی باشه که اونها دارند.

سوال: بله وقتمون بسيار کمه و يکی دو تا سوال موند. راجع کتاب گفتيد و مطالعه  اون يکی از شنوندگان می گفت آيا اين کتاب رو روی سايت خودتون می گذاريد که ما از طريق اينترنت بتوانيم بخوانيم و يا چگونه می توانيم اينو تهيه بکنيم ؟

پاسخ:  ببينيد. اگر به سايت سياهکل که سايت سازمان ما است مراجعه کنيد در آنجا يک سيستم کتاب فروشی اينترنتی وجود داره که از اون طريق می شه کتابهای منتشر شده و نه تنها اين کتاب رو تهيه کرد. در ضمن از طريق تماس با فعالين سازمان در هر شهری و يا  ارسال ليست کتابهائی که احتياج دارند به صندوق پستی تشکيلات هم، اين امر امکان پذيره و حتما هم اين کتاب بعدا الان نيست ولی بعدا در سايت درج ميشه تا مراجعه کنندگان به سايت  هم بتوانند از اون استفاده بکنند.

سوال: بله. سوالات زياده اجلاس سران عدم تعهد و بعد مساله  زلزله  در آذربايجان همه اينها سوالاتيه که رسيده  ولی يک سوال رو چون شنونده ای به من گفت حتما از شما بپرسم با توجه به اينکه جنبش فدائی رو به اين صورت به قهقرا کشوندن اين اپورتونيستها اولين باری که شماشناخت کافی پيدا کرديد که اين رژيم رژيم ضد خلقيه و بيان کرديد و در مقابل اون صحبتهائی که اون موقع از رژيم حمايت می کردند چه تاريخ و چه زمانی بود که چريکها مستقيما اين رژيم رو جنايتکار دونستند؟

پاسخ:  ببينيد. ما در خرداد 1358 رفيق اشرف دهقانی يک مصاحبه ای باش شد  و اين مصاحبه که مواضع ما رو در اون مقطع منعکس می کرد در سطح جنبش پخش شد  و در اونجا هم رسما اعلام شد که در رابطه با تحليل قدرت دولتی بعد از قيام دو نظر اشتباه وجود داره که عده ای اون را نماينده بورژوازی ملی می دونند و عده ای نماينده خرده بورژوازی و يا سازش اين دو تا، در حاليکه به باور ما سيستم اقتصادی تغيير نکرده و رژيم جانشين رژيم شاه هم ماهيتا تفاوتی با رژيم شاه نداره و هر چه می کنه در جهت تحکيم و توسعه نظام سرمايه داری وابسته در ايرانه و اين درست در اوج اون ندانمکاری ها و برخوردهای غلط و نادرست و تحليل های انحرافی ای بود که به خصوص سازمان فدائی در آن زمان که رهبری و هدايتش به دست باند فرخ نگهدار افتاده بود پيشه کرده بودند و داشتن زمينه همکاری هر چه بيشتر با جمهوری اسلامی رو با توجيه ضد امپرياليست بودن خمينی جنايتکار هموار می کردند و جا می انداختند.
سوال: ببينيد من قسمتی از اين کتاب رو که در رابطه با اپورتونيستها بود آماده کرده بودم که با شما گفتگو بکنم ولی در يکی دو دقيقه پايانی فقط بگيم که شما با اين گفته صحبتهای خودتون رو به پايان بر سونيد که با توجه به اينکه طرفداران سلطنت سعی می کنند جنايت های سلطنت رو بپوشانند و با توجه به اين همه جنايت که جمهوری اسلامی کرده اونها مقياس می کنند و اون رو پاک می دونند جديدا هم اکثريتی ها هم سعی به اين کار دارند و با حيله ها سعی می کنند خيانتها و جنايتهاشون رو به نوعی به اصطلاح پاک بکنند و طور ديگه ائی جلوه بدهند،چه بايد کرد راجع به  اين تحريف تاريخ؟

پاسخ:  خوب بايد اين تحريف تاريخ رو افشاء کرد و  نبايد لحظه ای از افشاگری باز ماند همين کتابی هم که در باره اش صحبت شد اگر بهش مراجعه کنيد يکی از اهدافش همينه  خوب اگر هم به پيام فدائی و يا سايت سياهکل هم نگاه کنيد می بينيد که  ما واقعا تلاش زيادی داره ميشه که اين خيانتها و چکمه ليسی های اکثريتی ها  با سند و مدرک توضيح داده بشه به هيچ وجه به باور ما نبايد اجازه داد که گرد و غبار گذشت زمان اين جنايتها رو  از انظار دور کنه. و مهمتر از همه به نظر ما بايد با توجه به پيگيری و ادامه کاری اين جماعت در خيانت و هم نوائی با جناحهائی از جنايتکاران جمهوری اسلامی در همين حال حاضر، همواره بايد تلاش بشه که تا در هر رويداد تازه ای هم برنامه ها و سياستهای ضد مردمی آنها توضيح داده بشه. و به خصوص بايد توجه داشت که در رابطه با يک چنين نيرو هائی بحث به هيج وجه بر سر خيانتهائی که اونها صرفا در  گذشته کردن  نيست؛ اون به جای خودش مهم و درسته بلکه  نشان دادن اين خيانتها در شرايط حاضر هم خيلی اهميت داره. منظورم اينه که تنها نبايد به  جنايتهای اکثريتی ها که مثلا در دهه 60 شعار می دادند سپاه پاسداران را به سلاح سنکين مسلح کنيد متمرکز شد  بلکه بايد نقش ضد مردمی اين جريان در خيزش (سال) 88 رو هم ديد و کوشش اش در بسیج نیروی جوان که بره زير شعار" يا حسين مير حسين" سينه بزنه رو هم  فراموش نکرد و مهمتر آنکه بايد نقش شان را در همين کنفرانس هائی که همين امروز  امپرياليستها جهت آماده سازی افکار عموی جهت پيشبرد سياستهای تجاوزگرانه شون براه انداخته اند رو هم افشاء نمود.

راديو همراه: رفيق سنجری ما 30 ثانيه فرصت داريم چون بايد راديو را تحويل راديو ديگه بدهيم که می خواهند آغاز بکنند . من درود می فرستم و تشکر می کنم که با ما همراه بوديد. اميدوارم که در آينده بيشتر بتوانيم گفتگو کنيم.

پاسخ:  شاد و سلامت باشيد من هم به هم چنين به همه شنوندگان شما يک بار ديگه هم  سلام می کنم و هم خداحافظ ميگم. قربان شما

مجید خوشدل: «بازگشت» بی بازگشت؟ مروری بر موضوع بازگشت پناهندگان سیاسی به ایران

مجید خوشدل: «بازگشت» بی بازگشت؟ مروری بر موضوع بازگشت پناهندگان سیاسی به ایران



هیچ زمانی مثل سال‌های اخیر مقوله‌ی “پناهندگی” در جامعه‌ی ما این چنین مغشوش، آشفته و رنگ باخته نبوده و هرگز این موضوع بدین گونه ارتباط مستقیم با زندگی اجتماعی و سیاسی ایرانیان تبعیدی نداشته است.
نوشته‌ی زیر که گزیده‌ای از خاطرات دست‌نوشته‌ام در طی سال‌های گذشته است، به مبحث بازگشت پناهندگان سیاسی به ایران اختصاص دارد و بخشی از عوارض اجتماعی آن را در جامعه‌ی ایرانی مورد توجه قرار می‌دهد.
قبلاً باید دو نکته‌ را مورد تأکید قرار دهم:
۱- پیشنهادی است به علاقمندان که خاطراتی از این‌دست را پس از تدوین در اختیار دیگران قرار دهند؛
۲- اطمینان دهم که چنین تلاش‌هایی با عکس‌العمل‌های هیستریک برخی از ایرانیان روبرو خواهد شد و یا فریاد واایرانا سر می‌دهند و کوشندگان را به دستکاری در “ژن پاک ایرانی” متهم می‌کنند و یا با به راه‌انداختن یک جنگ تمام عیار روانی متهممان می‌کنند که در راستای “سیاست‌های ضد پناهندگی کشورهای امپریالیستی” قدم بر می‌داریم.
این برخوردها را اگر “طوفان در فنجان” تصور کنیم، راحت‌تر می‌توانیم “زمین سنگلاخ”‌مان را شخم بزنیم.
و حالا دفترچه‌ی خاطراتم را با هم ورق می‌زنیم:
اولین خاطره‌ام از مسئله‌ “بازگشت” به سال ۹۲ میلادی برمی‌گردد. در آن زمان عکس‌العمل اطرافیان را این‌گونه ثبت کردم: اکثریتی با مشت‌های گره کرده آن را محکوم کردند. (قریب به اتفاق این طیف برای سال‌های متمادی راه بحث و نقد پیرامون این پدیده را مسدود کردند. اقلیت محدودی از این دسته، در طول سال‌های بعد، خود به غافله‌‌سالاران وطن پیوستند.) انگشت‌شماری خود را به ندیدن زدند و وانمود کردند: انشا‌ء‌الله گربه است! (این تعداد غالباً از افراد مسن جامعه بودند.) اقلیتی هم بودند که بازگشت پناهنده سیاسی به ایران را “مسئله‌‌ای شخصی” می‌دانستند و هرگونه بحث و گفت‌وگو پیرامون آن را دخالت در امور شخصی افراد قلمداد می‌کردند.(از این گروه بخش‌ قابل ملاحظه‌ای رفته رفته از “سیاست” فاصله گرفتند و به “فرهنگ” و “هنر” و فعالیت‌های “فرهنگی، هنری” روی آوردند. از آن‌جا که این عده خرج‌شان را از دوستان سابق جدا کردند، آمار قطعی‌‌ای از “رفت و آمد”‌های ایشان در دفترم ثبت نشده است.) ملاحظه می‌کنیم که غالب برخوردهای اجتماعی جامعه‌ی ایرانی - مقیم لندن- با پدیده‌ی بازگشت در دو مدار “سیاه” و “سفید” تعریف و خلاصه می‌شده است.


بازگشت و سکوت
از سال ۹۲ به بعد هرازگاه می‌دیدیم و می‌شنیدیم که “رفیقی”، “هنرمندی”، “دوستی” برای مدتی از صفحه‌ی روزگار محو می‌شوند و دو یا چند ماه بعد پی می‌بردیم که علت غیبت‌ها سفر به ولایتِ وطن بوده است.
رفت و آمد‌ها با آن‌که ادامه داشت و غالباً بی سر و صدا و به دور از تبلیغات صورت می‌گرفت امّا تا سال‌های میانی دهه‌ی نود میلادی به یک “اپیدمی” اجتماعی تبدیل نشده بود. ( احتمالاً وضعیت جامعه‌ی ایرانی کشور سوئد یک استثنا‌ء در قاعده بوده است.)
در آن‌ سال‌ها با وجود آن‌که اغلب سازمان‌ها و نیروهای سیاسی (طیف چپ) از بازگشت پناهندگان به ایران طرفداری نمی‌کردند امّا فحوای موضع‌گیری‌ها، مقالات و اطلاعیه‌های اغلب‌شان حکایت از رفع مسئولیت آن‌ها نسبت به پدیده‌ مزبور می‌کرد. حتا سازمان‌هایی بودند که با نفی صورت مسئله (انکار رفت‌ و آمدهای روزافزون پناهندگان سیاسی به ایران) در صدد اثبات مواضع سیاسی – تشکیلاتی خود بودند. نادر بکتاش ( که در سال ۹۸ هنوز با حزب کمونیست کارگری ایران همکاری داشت) در مصاحبه‌ای که با او داشتم منکر بازگشت پناهندگان سیاسی به ایران می‌شود. و وقتی آمار و ارقام را ارایه می‌دهیم ایشان به “شخصی” بودن مسئله‌ مهر تأکید می‌گذارد. در همین سال چند گفتگوی دیگر داشتم از جمله گفتگویی که نماینده‌ی یک تشکل سیاسی دیگر “مسئله” را پیش پا افتاده و فاقد ارزش بحث ارزیابی نمود و در دو گفتگوی دیگر، شاعری “شعرخوانی” کرد و نویسنده‌ای “داستان‌سرایی”. تنها در گفتگو با مینا اسدی بود که می‌شد به عمق فاجعه‌ای که در انتظار جامعه‌ی ایرانی خارج از کشور بود پی برد.
در سال ۹۸، با کمک دوستان به فرم تقاضای پاسپورت ایرانی، که سفارتخانه‌های جمهوری اسلامی در اختیار متقاضیان قرار می‌دادند دسترسی پیدا کردیم. آن فرم‌‌ بندهای خیره‌کننده‌ای داشت از جمله بندی که نام و مشخصات پنج تن از فعالین‌ سیاسی خارج از کشور را از متقاضی سؤال کرده بود. کپی قسمتی از آن فرم را به همراه مقاله‌ای منتشر ساختیم تا از آن طریق بگوییم و یا بپرسیم که آیا مسافرت پناهنده‌ی سیاسی ایران امر “شخصی” او محسوب می‌شود و یا اینکه ما به ازای اجتماعی و سیاسی در جامعه‌ی ایرانی خارج از کشور دارد.
این مسئله را باید مورد تأکید قرار دهم که هدف از تمام آن مصاحبه‌ها و مقالات نسبت به پدیده‌ی بازگشت، پیش از آن که اقدامی “سیاسی” در جهت افشای سیاست‌های سرکوبگرانه‌ی رژیم اسلامی در خارج از کشور باشد، رویکرد و تلاشی “اجتماعی” بود تا پیش از هر چیز ما را متوجه عملکردهای اجتماعی و سیاسی‌مان کند. به زبان دیگر می‌خواستیم بدون پیش‌داوری، به علل روانی و اجتماعی هجوم پناهندگان سیاسی به ایران پی بریم. می‌خواستیم بدانیم چرا یک فعال سیاسی پس از سال‌ها مبارزه و پرداختن هزینه‌‌های جبران ناپذیر، پرچم تسلیم را بر بام خانه‌اش به اهتزاز در می‌آورد و به روایتی دست به خودکشی سیاسی می‌زند. می‌خواستیم قبل از هر چیز پستی و بلندی‌های “زمین” خودمان را نظاره کرده باشیم تا اینکه با پیمودن کوتاه‌ترین راه، انگشت اتهام را به سوی این و آن نشانه رویم.


بازگشت وهیاهو
با نزدیک شدن به سال‌های پایانی دهه‌ی نود میلادی “مسئله” می‌رود تاشکل و شمایل دیگری به خود گیرد. حالا مدتی‌ست که پناهندگان سیاسی می‌روند و برای رفتن “بحث‌های نظری” راه می‌اندازند. در ماه مارس و اکتبر ۹۹ در دو جلسه‌ی متفاوت در این شهر پناهندگان سیاسی “سرموضعی” به خشک‌مغزی و چپ‌روی متهم می‌شوند. در همین سال در دو برنامه‌ی دیگر در یکی از نهاد‌های پناهندگی، “رفته”‌ها خائن و جاسوس خطاب می‌شوند.
برای درک و شناخت بهتر از پروسه‌ی بازگشت پناهندگان به ایران خاطره‌ای را نقل می‌کنم:
در سال ۹۸ میلادی قرار بود جشن تولدی برای مینا اسدی در منزل اسماعیل خویی گرفته شود. از قبل قرار مصاحبه‌ای با مینا گذاشته‌ام. گفتگویمان که در اطاقی دیگر تمام می‌شود به جمع ملحق می‌شویم. جمعی ناهمگون و تا حدی غیر قابل تحمل. این را می‌شد در سیمای میزبان هم مشاهده کرد. نیمی از جمعیت تازه از “سفر” آمده بودند. آن‌ها از “زیبا” شدن شهرها می‌گفتند و از “ارزانی” و “آزادی‌”های رو به رشد اجتماعی! وقتی انگشت‌شمارانی متعرض می‌شوند عنقریب “از ما بهتران” سکوت اختیار می‌کنند تا آنکه ساعتی بعد، که صورت‌ها گل می‌اندازد، تعدادی دست می‌گیرند و به انتقاد از “خشک‌مغزان متعصب” می‌نشینند و آن‌ها را مسئول نابسامانی‌های اجتماعی و سیاسی جامعه می‌نامند!
این تجربه و تجربه‌های مشابه می‌بایست شاخک‌های حسی ایرانیان تبعیدی را تحریک می‌کرد. چرا که دیگر پای “الیت”های جامعه در میان بود. این‌ها می‌رفتند و در راه بازگشت “رفتن” را تئوریزه می‌کردند – و چنین کردند. اما عکس‌العمل جامعه‌ی ایرانی مقیم این شهر، عموماً محکم کردن خاکریزها و سنگرهای به زور سرنیزه تسخیر شده‌ی طرفین دعوا بود.
برخی از سنگرها حفظ شدند امّا برای حفاظتش آنقدر شمشیر کشیده شد که تا پنج سال بعد، فقط محافظان مانده بودند و چندتایی نیازمند به کمک.


بازگشت به “خود”
هزاره‌ی جدید را جامعه‌ی تبعیدی ایرانی با بی میلی و تلخ‌کامی آغاز می‌کند. غالب اجتماعات سیاسی و فرهنگی مستقل این شهر هزار پاره شده‌اند. در برخی، نه از تاک نشانی مانده و نه از تاک‌نشان. انگار گرد مرگ را بر آسمان خاکستری‌شان پاشیده‌اند. در ده سال گذشته در این شهر حداقل شش انجمن فرهنگی، چهار کمیته‌ی اجتماعی، سیاسی، چهار نهاد فرهنگی، هنری، هفت ماهنامه‌ و گاهنامه، سه اتحاد کمپینی و ... به تیر غیب گرفتار شده‌اند. چناچه گفته شد برای به تعطیلی کشاندن برخی از آن دستاوردها، “دوستان” از شمشیرهای آخته‌ی زهرآگین استفاده کرده بودند. با این حال اغلب به روی خود نمی‌آوردند و عمق فاجعه را تشخیص نمی‌دادند.
در آن رودخانه‌ی مواج، پاروزنان سمت “راست” هلهله‌ کنان شعر می‌خواندند و بحث‌های “فرهنگی” می‌کردند و قایقرانان خسته و سالمند سمت “چپ” (که تا همین اواخر همگی جوان بودند) تنها پارو می‌زدند و ناباورانه به موج‌ها و خیزاب‌ها خیره می‌شدند... آب رودخانه‌ سال‌ها بود که از سرچشمه گل‌آلود بود.


بازگشت با “ایران ایر”
از هزاره‌ی دوم میلادی به بعد پناهندگان بیشتری راهی ایران می‌شوند. در هشت سالی که غالباً یک روز تعطیل را در فرودگاه لندن می‌گذراندم دیدن چهرهایی که با “هواپیمایی ملی ایران” رهسپار “تبعید” می‌شدند دیگر برایم عادی شده بود:
- آقای “میم” رفیق سابق، پس از سال‌ها فعالیت سیاسی در تشکل‌های سرنگونی طلب راهی ایران می‌شود. از آن پس ایشان در هیچیک از مراسم سیاسی شرکت نمی‌کند و به اصطلاح “سیاست” را سه طلاقه می‌کند. آقای “میم” از یک سال گذشته دوباره به سیاست علاقمند شده تا حدی که مثل گذشته متکلم‌الوحده‌ی گردهمایی‌ها می‌شود. (به این قسمت و قسمت‌های مشابه دوباره برمی‌گردم)
- آقای “ب” پس از دو دهه فعالیت تشکیلاتی به ایران می‌رود و پس از بازگشت، هم از سیاست فاصله می‌گیرد و هم به “اقتصاد” علاقمند می‌شود. ایشان هم در یک سال گذشته در برخی از گردهمایی‌ها شرکت کرده و دوباره از روی “رهنمود”‌هایش گلو پاره می‌‌کند.
- آقای “میم” (فردی دیگر) که یک کارگر می‌گفت و هزار کارگر از انگشتان‌ نرم و لطیف و هنرمندش می‌ریخت، وقتی رفتنش برای دوستان برملا می‌شود بادی به غبغب می‌دهد و می‌گوید: برای مبارزه در راه طبقه‌ی کارگر کجا بهتر از ایران!
- خانم “ن” که مرکب پاسپورت پناهندگی‌اش هنوز خشک نشده بود، از راهی که تنها خود می‌داند سر از تهران بزرگ در می‌آورد. شرح حال پناهندگی این خانم را هر که گوش می‌کرد مهره‌های گردنش تیر می‌کشید و شبانه دچار کابوس می‌شد.
این رفت و آمدها را حتا اگر می‌خواستیم با استدلال “جهان‌وطن” بودن پناهنده سیاسی تفسیر کنیم، امّا توجیهات “روشنفکرانه” برخی از رفقای سابق، کار را به جایی رساند که دیگر سنگ روی سنگ بند نشود. آن طور که سنت‌های پناهندگی رفته رفته فرو ریختند و دستاوردهای تبعیدیان ایرانی یکی پس از دیگری به خاطرات دوران سپری شده  سپرده شدند – خبر خانه‌خرابی‌ها و فرو رفتن دیوارهای اعتماد، حتماً به ایران هم مخابره شد.

بازگشت به “معیارها”
از سال‌های میانی دهه‌ی نود میلادی شاهد حضور پناهجویانی در خارج از کشور بوده‌ایم که با “معیار”های گذشته کمتر هم‌خوانی دارند. تعارض این طیف از پناهجویان را با پناهندگان نسل اول، در مقاله‌ای این گونه توصیف کردم:
“... نه حرف هم را می‌شنوند و نه قادر به درک و پذیرش یکدیگرند. گویی دو انسانند که دو قرن متفاوت را نمایندگی می‌کنند. هر کدام به “زبانی” حرف می‌زنند و با “قوانینی” روزها را به شب می‌کنند که از فرط غریبگی دیگری را به تعجب و گاهی وحشت می‌اندازد...” و آنگاه در مقام یافتن دلایل “تفاوت”‌ها این پرسش را مطرح می‌کنم: “... در ایران بلا دیده‌ی اسلامی چه بر سر مردم آمده که هرکه می‌آید، می‌خواهد در کوتاهترین فاصله، و گاهی به هر قیمت، بار خود را بسته و از “پل پیروزی” عبور کند تا در سرزمین‌های افسانه‌ای هزار و یک شب، خانه و کاشانه‌ای گزیند” (نیمروز شماره‌های ۷۳۶، ۷۳۵ )
صحبت از تفاوت‌های فرهنگی، رفتاری پناهجویان ایرانی در سال‌های اخیر نقل مجلس خصوصی و گفتمان‌ها و بحث‌های دوستانه است. امّا هرگز فرایند “درد دل‌ها” از طریق رسانه‌های همگانی به سمع و نظر دیگران نرسیده است. انگاری در پیشانی‌مان حک کرده‌اند که مقالات و بحث‌هایمان نباید از “حوزه‌ی رویایی نظر” قدمی فراتر رود. این “تقیه” و خودسانسوری مزمن جامعه‌مان مرا بر آن داشت تا به سراغ کسانی روم که شبانه‌روز با پناهجویان ایرانی سر و کار دارند و پرسشی را با ایشان در میان گذارم.
در سال ۲۰۰۲ میلادی از مسئولین نهاد‌های پناهندگی این شهر – لندن – سؤال می‌کنم: با توجه به شناخت نزدیکی که از پناهجویان ایرانی دارید، و با توجه به خصلت‌ها و رفتارهای اجتماعی این طیف، شرح حال پناهندگی چند درصد از ایشان را واقعی ارزیابی می‌کنید؟ با اینکه اظهار‌نظرها با پیچ و تاب خوردن صاحبانش همراه بود، امّا پاسخ نهایی آن‌ها بین ده تا بیست درصد در نوسان بوده است. در همان سال، که پرسش‌نامه‌ای را در اختیار پنجاه پناهجوی ایرانی (زیر پنج سال اقامت) قرار داده بودم، بزرگترین آرزوی هشتاد و دو درصد، ثروتمند شدن بود و فرد دیگری، بزرگترین آرزویش مرگ بود. (همانجا)


بازگشت اسلام‌ سیاسی
بر تارک تفاوت‌های ارزشی پناهندگان این دو نسل، باید بر پدیده‌ی “پناهدگان نوظهور” انگشت گذاشت. شرح حال پناهندگی برخی از این عده اهانت به انسان و مقام انسانی است:
- آقای “میم” در شرح حال پناهندگی‌اش می‌گوید سال‌ها شکنجه‌گر زندان‌های جمهوری اسلامی بوده و حالا به دلیل “اختلافات داخلی” جانش در خطر است. مترجم این فرد چنان عرصه بر او تنگ می‌آید و دچار عذاب وجدان می‌شود که در جلسات دیگرشرکت نمی‌کند.
- آقای “ر” (احتمالاً نام مستعار) ادعا می‌کند که برای سالیان دراز سردسته‌ی چماقداران منطقه‌ی “ولی‌عصر” تهران بوده و بعد از دوم خرداد و دل بسته به “سید” از گذشته‌اش فاصله می‌گیرد و راهی اروپا می‌شود. گفته می‌شود این فرد هم با پاسپورت پناهندگی در خیابان‌های لندن جولان می‌دهد.
- خانم “ن” در میانه‌ی کار “تحقیقی” برای “وزارت ارشاد اسلامی” گذارش به لندن می‌افتد و پس از آنکه از آب و هوای این شهر خوشش می‌آید تقاضای پناهندگی می‌دهد.
- آقای “الف” که از رابطه‌ی ایشان با سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات رژیم اسلامی در چند کشور اروپایی صحبت‌هایی است، پس از اخذ پناهندگی سیاسی! ابتدا به یکی از کشورهای اروپایی می‌رود و سپس از آنجا رهسپار ایران می‌شود. ایشان توسط فردی دیگر به اغلب اجتماعات سیاسی این شهر راه پیدا کرده است.
- آقایی که برای سالیان طولانی رابط سفارتخانه‌ی رژیم اسلامی با چند مؤسسه‌ی “فرهنگی” ایرانی بوده و چند سال اخیر را در مؤسسه‌ای “مطبوعاتی” می‌گذرانده به سلک پناهندگان ایرانی این شهر در‌می‌آید. این شخص، فعالِ سیاسی‌ای را به “جرم” اهانت به خمینی در برابر دیدگان دهها ایرانی “فرهیخته” که برای شبی فرهنگی گرد آمده بودند در وسط خیابان North End Road لندن به زیر مشت و لگد می‌گیرد.
(نمونه‌ها آنقدر زیادند که حال آدم را به هم می‌زنند.)
با این حال کسی به درستی نمی‌داند که چه تعداد از این افراد به دستور مقامات رژیم اسلامی به خارج کشور آمده‌اند و چه تعداد به اراده‌ی شخصی. همچنانکه کسی به درستی نمی‌داند پناهندگان سیاسی‌ای که به ایران سفر کرده‌اند چه بر آن‌ها گذشته و یا چه رویدادها و مخاطراتی مواجه شده‌اند. شاید تاریخ آینده‌ی ایران پاسخ قانع‌ کننده‌ای برای این پرسش داشته باشد. تا آن وقت باید سوخت و ساخت، و از “آنارشی” جذاب جامعه‌ی ایرانی خارج کشور لذت برد.


بازگشت به صحنه
پیش‌تر به فعالین سیاسی‌ای اشاره کرده بودم که پس از سفر به ایران برای مدت‌ها دست از سیاست شسته بودند ولی در یک سال اخیر دوباره به “فعالیت‌های سیاسی” علاقمند شده‌اند. نمونه‌هایی که من می‌شناسم تقریباً هیچگونه قرابت تشکیلاتی با هم نداشته‌اند امّا همه آن‌ها “استراژی مبارزه‌ی” نوین خود را بر محور مبارزه با سلطنت‌طلبان انتخاب کرده‌اند. پراکندگی جغرافیایی این افراد، شباهت بحث‌ها و استنتاجات نظری ایشان، نحوه‌ی “زیر ضرب” قرار دادن برخی از مقامات جمهوری اسلامی و ... حداقل من را برای ماه‌ها به فکر انداخته است. موضوع را بیشتر باز می‌کنم:
پس از تغییر و تحولات سیاسی در منطقه‌ی خاورمیانه، و تغییر جغرافیای سیاسی در کشورهای افغانستان و عراق و سپس دست به دست شدن قدرت به سمت نیروهای فربه‌ی “اپوزیسیون” (برخی از آن‌ها زبان مادری خود را فراموش کرده‌ بودند) توازن قوا در جامعه‌ی ایرانی خارج از کشور به طور تصنعی به نفع طیف سلطنت‌طلب تغییر می‌کند. رژیم اسلامی هم که بعد از یک دوره‌ی نقاهت یک ساله د رلندن تا حدودی زمین‌گیر شده بود دوباره به تکاپو می‌افتد. به نحوی که در ده ماه گذشته این شهر شاهد حداقل هفت سمینار “فرهنگی”، “اقتصادی” و “اجتماعی” بوده که رژیم در آن به نحوی ذینفع بوده است.
از طرف دیگر آزادیخواهان ایرانی با آگاهی از اهداف و عملکرد برخی از دولت‌های غربی در به صحنه آوردن رهبران طیف سلطنت‌طلب، بخشی از مبارزه‌ی سیاسی خویش را متوجه این جریان ساخته است. امّا این یک روی سکه است. روی دیگر سکه فراموش شدن تدریجی رژيمی است که همچنان در ایران گرده می‌کشد و تسمه پاره می‌کند. در گردهمایی‌های چند ماهه‌ی اخیر بارها مشاهده کرده‌ام که دست نیروهای سیاسی آزادیخواه این شهر در پوست گردو گذاشته شده و آن‌ها به سمتی هدایت شده‌اند که گویا شخص رضا پهلوی است که حکومت را در ایران در دست دارد.


بازگشت سربازان گمنام امام زمان
بخش آخر این نوشته که مکمل قسمت‌های پیشین است و کمک می‌کند تا تصویر واقعی‌تری از مقوله‌های پناهندگی و تبعید در جامعه‌ی ایرانی ترسیم کنیم، بخش پر اهمیت “پناهندگان بی‌ هویت” است.
در اواخر سال‌های ۲۰۰۱ و اوایل ۲۰۰۲ میلادی با تعداد متنابهی از فعالین و دست‌اندرکاران پناهندگی به گفتگو نشستم. دیدارها به سه نهاد ایرانی و چهار اداره‌ی انگلیسی ختم شدند. هدف از گفتگوها برآورد تقریبی آمارها‌ی ذیل بوده است:
۱- به طور تقریبی روزانه چه تعداد ایرانی در کشور انگلستان تقاضای پناهندگی داده‌اند.
۲- تقاضای پناهندگی چه تعداد پذیرفته و یا رد شده است.
۳- چه تعداد با ویزای قانونی وارد این کشور شده‌ و پس از انقضای مدت اقامت، چند درصد خاک این کشور را ترک کرده‌اند.
در این اقدام شبه‌ آماری سعی شد تا عواملی نظیر دوران اُفت ورود پناهندگان، دوران صعود، عوارض اجتماعی اعمال محدویت‌های دولت و ... مورد توجه قرار گیرد.
با در نظر گرفتن موارد فوق و با احتساب به یک ضریب خطای ده تا بیست درصدی، برآوردن من از وجود ایرانیان “بی هویت” در این کشور رقم هشت هزار نفر بوده است.
این جمعیت انبوه که غالباً از هیچگونه حقوق و مزایای دولتی برخوردار نیستند به ارتش ذخیره‌ی کار ارزان تبدیل شده‌ است. صاحبان کسب و کار ایرانی این موضع را بهتر از همه تشخیص داده‌اند. (البته حساب آن‌هایی که در سیستم حقوق و مزایای دولتی شکاف ایجاد کرده‌اند، موضوعی جداگانه‌ است)
اطلاق واژه‌ی “بی هویت” به این دسته از ایرانیان به این خاطر است که ما اغلب این جمعیت را به نام و نشان واقعی‌شان نمی‌شناسیم، چرا که غالباً از دو و یا چند نام مختلف استفاده می‌کنند. برخی که با نام‌های مستعار تقاضای پناهندگی داده و پاسخ منفی گرفته‌اند، این روزها با نام و نشان دیگری در اجتماعات ظاهر می‌شوند. نام‌هایی که در جمع‌ها و اماکن عمومی متغیرند. “غلامرضا”یی که بیست وپنج سال قبل در ایران به این نام شناخته می‌شده در لندن به نام “فرامرز” تقاضای پناهندگی می‌دهد و پاسخ منفی می‌گیرد. او که در چند سال گذشته به زندگی “مخفی” روی آورده در جایی که اقتضا می‌کند “حاج رضا” صدایش می‌کنند و در جایی دیگر خود را Fred معرفی می‌کند. خلاصه این که اغلب ایرانیان “بی هویت” با این توجیه که چیزی برای از دست دادن ندارند می‌توانند مورد سوءاستفاده‌های اقتصادی، جنسی و حتا سیاسی واقع شوند و یا خود از سازمان دهندگان مراکز قدرت در دو عرصه‌ی “اقتصاد” و “سیاست” شوند.
نکته‌ی کلیدی در اینجاست که حتا اگر یک درصد از این جمعیت کثیر از سازمان دهندگان مراکز قدرت در عرصه‌ی اقتصاد “واردات و صادرات” باشد (که تعداد واقعی به مراتب بیشتر است) باید گفت که جامعه‌ی ایرانی این شهر به یک خانه‌تکانی مفصل نیاز دارد. و یا حتا اگر یک دهم درصد از این تعداد برای “اهداف سیاسی” مورد استفاده قرار گیرند و یا خود از کارگزاران “سربازان گمنام امام زمان” باشند، می‌بایست زنگ خطر را در جامعه‌ی ایرانی به صدا در‌آورد.
امّا زنگ خطری در کار نبوده است. در جامعه‌ی ما زمانی زنگ‌ها به صدا درآمده‌اند که پیکرهای خونین دوستان و رفقایمان را در گوشه و کنار خیابان‌ها مشاهده کرده باشیم. بدبختانه  صدای کر کننده‌ی ناقوس مرگ، دیگر به گوش همسایه‌ی دیوار به دیوار ما نمی‌رسد.
من فکر نمی‌کنم منتظر بمانم تا از طریق انتشار “اسناد تاریخی” در سال‌های بعد با اسامی مأموران رژیم اسلامی که در میان پناهندگان ایرانی سرخ‌ترین شعارها را هم سر داده‌اند، آشنا شوم. به گمان من راه حل، نوشتن است و نوشته‌ها را در اختیار دیگران قرار دادن.

  
دهم ژوئن امسال – لندن