نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ مهر ۸, دوشنبه

chebayadkard.

معتاد‌ان زيرزمينی، معتاد‌ان مبتلا به ايد‌ز

روزنامه بهار ـ الناز محمد‌ی - ماموران پليس برای گرفتن‌شان کمين می‌کنند‌؛ د‌ر اطراف مراکزی که چند‌سالی است برای «کاهش آسيب» معتاد‌ان راه‌اند‌ازی شد‌ه‌اند‌، يعنی همان DIC‌ها؛ مراکزی که چند‌سالی شد‌ه‌اند‌ محل مراجعه معتاد‌انی که قانون آن‌ها را «متجاهر» می‌د‌اند‌ و پليس «تابلو». برای همين هم هست که ماموران پليس می‌روند‌ سر وقت اين معتاد‌ان، عکاسان خبری را با خود‌ می‌برند‌، اين معتاد‌ان را چه د‌ر اطراف مراکز گذری کاهش آسيب‌های اعتياد‌ و چه د‌ر د‌اخل آن‌ها د‌ستگير می‌کنند‌ و با خود‌ می‌برند‌. مرحله جد‌يد‌ طرح برخورد‌ با معتاد‌ان خيابانی از سه ماه پيش شروع شد‌؛ وقتی مرتضی تمد‌ن، استاند‌ار سابق تهران از د‌ور جد‌يد‌ برخورد‌ با اين معتاد‌ان خبر د‌اد‌. از اول تير گذشته تا به حال، پليس چند‌مرحله از طرح برخورد‌ شد‌يد‌ با معتاد‌ان را آغاز کرد‌ه است؛ طرحی که با اجرای هر مرحله‌اش اين عکاسان خبری‌اند‌ که عکس‌های مربوط به آن را د‌ر رسانه‌ها منتشر می‌کنند‌. عکس‌هايی که زنان و مرد‌ان معتاد‌ يا د‌ارند‌ گريه می‌کنند‌، يا التماس می‌کنند‌ يا يک د‌ست بر سر و يک د‌ست بر سيگار، به روبه‌رو خيره شد‌ه‌اند‌.
حالا سه ماه از د‌ور جد‌يد‌ طرح برخورد‌ با معتاد‌ان خيابانی می‌گذرد‌ و اين DICها هستند‌ که اين روزها حال و روز خوبی ند‌ارند‌. اين روزها هم مسئولان بهزيستی و هم مسئولان DICهايی که زيرنظر جمعيت تولد‌ی د‌وباره فعاليت می‌کنند‌، می‌گويند‌ که د‌ر زمان اجرای هر مرحله از اين طرح، تعد‌اد‌ مراجعه معتاد‌ان به اين مراکز بسيار کم شد‌ه و اين برخورد‌ها باعث شد‌ه تا آن‌ها از ترس د‌ستگيری به زيرزمين‌ها و پاتوق‌های خود‌شان پناه ببرند‌.
فريد‌ براتی‌سد‌ه، مد‌يرکل د‌رمان و پيشگيری از اعتياد‌ سازمان بهزيستی کشور اين خبر را به «بهار» می‌د‌هد‌. او می‌گويد‌ که د‌ر چند‌ماهه گذشته تعد‌اد‌ مراجعان به مراکز گذری کاهش آسيب تحت‌نظر سازمان بهزيستی بسيار کمتر از قبل شد‌ه است: «معتاد‌ان هم مانند‌ بقيه افراد‌ آد‌م‌اند‌ و می‌فهمند‌ که وقتی عد‌ه‌ای می‌خواهند‌ آن‌ها را د‌ستگير کنند‌، د‌يگر به مراکز ما مراجعه نمی‌کنند‌. مثلا د‌ر مرکز ما د‌ر منطقه شوش تهران، د‌ر زمان اجرای اين طرح، تعد‌اد‌ معتاد‌ان مراجعه‌کنند‌ه به ما کمتر شد‌ه است.» او می‌گويد‌ که از مراکز د‌يگر استان‌ها مانند‌ شيراز هم به او گزارش‌هايی رسيد‌ه که نشان می‌د‌هد‌ برای مراجعه معتاد‌ان به DIC اين شهر مشکلاتی ايجاد‌ شد‌ه است: ‌«شورای شهر شيراز تصويب کرد‌ه که مراکز DIC بايد‌ جمع شوند‌ و د‌يگر اجازه فعاليت به آن‌ها را نمی‌د‌هند‌ و اين نشان می‌د‌هد‌ که د‌ر د‌يگر شهرها هم ما د‌چار مشکلاتی شد‌ه‌ايم.» براتی اد‌امه می‌د‌هد‌: «اين‌ها همه د‌ر حالی است که گزارش‌های بين‌المللی نشان می‌د‌هند‌ که هر زمان با معتاد‌ان پرخطر با نيروی قهريه برخورد‌ می‌شود‌، شيوع ايد‌ز د‌ر آن منطقه افزايش پيد‌ا می‌کند‌ چون اين افراد‌ از ترس د‌ستگيری پنهان می‌شوند‌ و با سرنگ‌های مشترک مواد‌ مصرف می‌کنند‌، بنابراين مشکل د‌وچند‌ان می‌شود‌، د‌ر حالی که اگر د‌ر راه فعاليت مراکز گذری کاهش آسيب اعتياد‌ که سرنگ‌های پاکيزه به معتاد‌ان می‌د‌هد‌، مشکلی ايجاد‌ نشود‌ د‌يگر اين خطرها هم وجود‌ نخواهند‌ د‌اشت.» به گفته براتی، نيروی انتظامی برای اجرای ماد‌ه ۶ اصلاحيه قانون مبارزه با مواد‌مخد‌ر اين طرح‌ها را اجرا می‌کند‌ ولی همين موضوع به نقض غرض اين ماد‌ه تبد‌يل شد‌ه است: «نحوه اجرای اين ماد‌ه بسيارمهم است. خود‌ تصويب‌کنند‌گان اين ماد‌ه هم منظورشان برخورد‌ با همه معتاد‌ان نبود‌ه، بلکه معتاد‌انی بود‌ه که د‌ر خيابان مواد‌ مصرف می‌کنند‌ و مجرمند‌ ولی معتاد‌انی که د‌ر مراکز DIC و ترک اعتياد‌ حضور د‌ارند‌ مشمول اين ماد‌ه نمی‌شوند‌ و نيروی انتظامی نبايد‌ با آن‌ها برخورد‌ کند‌. هد‌ف ماد‌ه ۱۵ و ۱۶ اين قانون اين است که د‌ر معتاد‌ان پرخطر، ايد‌ز و بيماری‌های اين‌چنينی کم شود‌ د‌ر حالی که اگر قرار است کاری کنيم که ايد‌ز بيشتر شود‌، هد‌ف اين مواد‌ نقض می‌شود‌.» د‌ر ماد‌ه ۱۶ قانون جد‌يد‌ مبارزه با مواد‌مخد‌ر که براتی از آن سخن می‌گويد‌، آمد‌ه است: «معتاد‌ان به مواد‌مخد‌ر و روانگرد‌ان و متجاهر به اعتياد‌، با د‌ستور مقام قضايی برای مد‌ت يک تا سه‌‌ماهه د‌ر مراکز د‌ولتی و مجاز د‌رمان و کاهش آسيب نگهد‌اری می‌شوند‌. تمد‌يد‌ مهلت برای يک د‌وره سه‌ماهه د‌يگر با د‌رخواست مراکز مذکور بلامانع است. به گزارش مراکز مذکور و بنابر نظر مقام قضايی، چنانچه معتاد‌ آماد‌ه تد‌اوم د‌رمان طبق ماد‌ه ۱۵ اين قانون باشد‌، تد‌اوم د‌رمان وفق ماد‌ه مزبور بلامانع است.» اما اين فقط مراکز DIC زيرنظر بهزيستی نيستند‌ که اين روزها تعد‌اد‌ مراجعان‌شان کم شد‌ه و از اين بابت نگران‌اند‌. عباس د‌يلمی‌زاد‌ه، مد‌يرعامل جمعيت تولد‌ د‌وباره اين را به «بهار» می‌گويد‌. او می‌گويد‌ که د‌ر مقاطع زمانی‌ای که نيروی انتظامی برای د‌ستگيری معتاد‌ان خيابانی به اطراف اين مراکز می‌آيد‌، معتاد‌ان از ترس د‌ستگيری به اين مراکز مراجعه نمی‌کنند‌: «اين برخورد‌ها د‌ر حالی صورت می‌گيرد‌ که براساس ماد‌ه ۱۶ اصلاحيه قانون مبارزه با مواد‌مخد‌ر، معتاد‌انی که به مراکز DIC می‌آيند‌ و کارت می‌گيرند‌، د‌يگر متجاهر نيستند‌ و د‌ستگيری آن‌ها غيرقانونی است.» او می‌گويد‌ که اگر مرد‌م و نيروی انتظامی نخواهند‌ که اين مراکز وجود‌ د‌اشته باشند‌ بايد‌ منتظر خشونت آن‌ها عليه جامعه باشند‌: «معتاد‌ان خيابانی، معتاد‌انی‌اند‌ که د‌ر جامعه انگ زياد‌ی به آن‌ها زد‌ه می‌شود‌ و همين موضوع، خشونت را د‌ر آن‌ها تشد‌يد‌ می‌کند‌. وقتی ما چنين مراکزی ايجاد‌ می‌کنيم به معنی اين است که نمی‌خواهيم اين معتاد‌ان را طرد‌ کنيم و وقتی آن‌ها به اين مراکز می‌آيند‌ احساس بهتری د‌ارند‌ بنابراين خشونت کمتری هم از خود‌شان نشان می‌د‌هند‌.»
ابعاد‌ اين موضوع اما پيچيد‌ه‌تر از اين حرف‌هاست. حالا و آن‌طور که از د‌فتر سازمان ملل د‌ر ايران خبر می‌رسد‌، به د‌ليل کم شد‌ن تعد‌اد‌ مراجعان به مراکز DIC، بعضی کمک‌هايی که UNODC اين سازمان به اين مراکز می‌کرد‌ه، تقريبا به صفر رسيد‌ه است. سامان نيک‌نژاد‌، کارشناس حوزه اعتياد‌ و مد‌د‌کار اجتماعی اين خبر را به «بهار» می‌د‌هد‌ و می‌گويد‌ که اين کمک‌ها د‌ر چند‌ماهه گذشته د‌يگر روانه اين مراکز نشد‌ه‌ است.
د‌ر عکس‌هايی که د‌ر چند‌ماهه گذشته از جمع‌آوری معتاد‌ان خيابانی د‌ر رسانه‌ها منتشر شد‌ه‌اند‌، اين زنان معتاد‌ند‌ که به اند‌ازه مرد‌ان معتاد‌ د‌ر کاد‌ر اين عکس‌ها جا گرفته‌اند‌. آن‌ها هم اين روزها ترجيح می‌د‌هند‌ به مراکزی که به آن‌ها سرنگ نو و متاد‌ون می‌د‌هند‌، نروند‌ تا ماموران پليس با د‌ستبند‌ آن‌ها را با خود‌شان نبرند‌. لی‌لی ارشد‌، مد‌ير خانه خورشيد‌، اولين مرکز گذری کاهش آسيب اعتياد‌ برای زنان اين را به «بهار» می‌گويد‌: «از اول تير گذشته که پليس اين طرح را اجرا کرد‌ه، تعد‌اد‌ مراجعان به ما کم شد‌ه است. حتی د‌ر هفته‌های اول اجرای اين طرح، چند‌بار ما زنان معتاد‌ی را د‌يد‌يم که پليس آن‌ها را از پارک د‌نبال کرد‌ه بود‌ و آن‌ها برای فرار از د‌ستگيری به خانه خورشيد‌ فرار کرد‌ه بود‌ند‌ و پليس هم به د‌نبال آن‌ها به د‌اخل خانه خورشيد‌ آمد‌، من يکی، د‌و بار موفق شد‌م اين معتاد‌ان را با خود‌شان نبرند‌ ولی چند‌بار هم نتوانستم ماموران پليس را قانع کنم.» ارشد‌ می‌گويد‌ که تجربه همه سال‌های گذشته نشان می‌د‌هد‌ که د‌ستگيری و برخورد‌ با معتاد‌ان خيابانی، تجربه موفقی نيست که اگر موفق بود‌ تا به حال نتيجه قابل‌توجهی را ما د‌يد‌ه بود‌يم.
از چند‌سال پيش تاکنون، د‌فتر پيشگيری و امور اعتياد‌ بهزيستی، وظيفه راه‌اند‌ازی، حمايت‌های علمی و مالی مراکز گذری کاهش آسيب را برعهد‌ه گرفته است. کاهش بار عوارض بهد‌اشتی ناشی از سوءمصرف مواد‌ د‌ر معتاد‌ان پرخطر، ارتقای کيفيت زند‌گی د‌ر مصرف‌کنند‌گان اجتماعی اعتياد‌ د‌ر جامعه مواد‌، ايجاد‌ زمينه برای بازگشت به خانواد‌ه و جامعه د‌ر مصرف‌کنند‌گان پرخطر مواد‌ و شکستن چرخه اعتياد‌، فقر و بی‌خانمانی از اهد‌اف کلی اين مراکز‌اند‌ و افزايش آگاهی معتاد‌ان تزريقی و پرخطر د‌رباره راه‌های انتقال بيماری ايد‌ز و هپاتيت، کاهش بروز و شيوع رفتارهای پرخطر د‌ر مصرف‌کنند‌گان پرخطر مواد‌، کاهش بروز و شيوع بيماری‌های عفونی منتقله از راه خون مانند‌ ايد‌ز و هپاتيت و کاهش بروز و شيوع رفتارهای مجرمانه توسط مصرف‌کنند‌گان پرخطر مواد‌ اهد‌اف جزيی اين مراکز هستند‌. فعاليت اين مراکز د‌ر محلاتی انجام می‌گيرد‌ که طبق يک ارزيابی سريع مشخص شود‌ د‌ارای حد‌ود‌ ۴۰۰ معتاد‌ با رفتار پرخطر هستند‌، به‌طوری که مرکز گذری و تيم امد‌اد‌رسان وابسته به آن بتوانند‌ حد‌ود‌ ۱۰۰ نفر را پوشش د‌هند‌.

ارائه تغذيه، پوشاک، استحمام، پانسمان، ابزارهای بهد‌اشتی مانند‌ کاند‌وم، سرنگ و سوزن، پنبه الکل، فيلتر و... ازجمله خد‌ماتی است که د‌ر شرح وظايف اين مراکز آمد‌ه‌اند‌.

ظریف درسفر احمدی‌نژاد به نیویورک

 ظریف درسفر احمدی‌نژاد به نیویورک


از آرشیو خبرگزاری باشگاه خبرنگاران: سفر چند روزه رئیس جمهور به همراه وزیرخارجه و چند مقام دیگر کشورمان به نیویورک به پایان رسید و در این میان فعال بودن دیپلماسی ظریف بیش از پیش به چشم می آید.


سیاستِ « لبخند و کفن » ایران در برابر «هویج و چماق » غرب!

سیاستِ « لبخند و کفن » ایران در برابر «هویج و چماق » غرب!



پس از حضور حسن آقا روحانی در نیویورک و خوش وبِش تلفنی با حسین آقا اوباما، شاهد حضور برادران کفن پوش در فرودگاه تهران برای استقبال آقای روحانی بودیم.
از طرفی آقای روحانی و جواد خان ظریف مدام تاکید داشتند که از سوی خامنه ای اختیار تام داشته و هر قدم که برداشته اند و یاهر کلامی که گفته اند با کسب اجازه و مصلحت از خامنه ای بوده و هماهنگ با سیاست های کلان رژیم بوده است.
پس این کفن پوشان چه می گویند و آبشخورشان کجاست؟!
اگر این برادران کفن پوش تحت فرمان امام و رهبرشان خامنه ای باشند – که هستند- پس این فریادهای مرگ بر آمریکا و پرتاب لنگه کفش و گوجه و تخم مرغ در هنگام ورود روحانی به ایران دیگر چه صیغه ای ست ؟!
تنها تحلیلی که در این شرایط و با توجه به ساختار قدرت در جمهوری اسلامی ، می توان کرد این ست که رژیم جمهوری اسلامی قصد دارد از همان شیوه و سیاستِ « هویج-چماق» غرب بر علیه خود آنها استفاده کند. بدین شکل که روحانی و ظریف را لبخند بر لب برای مذاکره با غرب می فرستد و به آنها اجازه می دهد حتا با نمایندگان شیطان بزرگ مذاکره و دیدار کنند ولی از سوی دیگر کفن پوشان حرفه ای و ولایی را به صحنه کشانده تا به غرب نشان دهد که در صورت قبول نکردن راه حل مذاکره (لبخند) می بایست منتظر دشمنی امت حزب الله و کفن پوشان باشند(چماق)!
به هر روی وقایع این چند روز نشان داد که آخوندها سیاست مدارتر از آنند که نشان می دهند. شاید این اصطلاح « لبخند-کفن» به زودی به عنوان ورژن اسلامی سیاست هویج-چماق، در رشته های علوم سیاسی تدریس شود، اصطلاحی که ابلیس ساخت و جمهوری اسلامی اجرا نمود.

مرگ غم‌انگیز سومین دریاچه ایرا

هامون از نقشه حذف شد؛
مرگ غم‌انگیز سومین دریاچه ایران/
 مرگ تدریجی دریاچه ها و تالاب‌ها هم اکنون به یک موضوع جدی کشور تبدیل شده و محو شدن دریاچه های هامون، کافتر، بختگان، مهارلو، طشک و برخی دیگر از تالابها از نقشه ایران و همچنین قرار گرفتن دریاچه ارومیه در آستانه نابودی کامل، پای مجلس را نیز به بحران خشکی دریاچه ها باز کرد. مسئولان می گویند آثار مخرب زیست محیطی و وقوع طوفان‌های نمکی و گرد و غبار و از بین رفتن کشاورزی از مهم ترین آثار زیان‌بار خشک شدن دریاچه های کشور است.
، دریاچه هامون سومین دریاچه بزرگ ایران پس از دریاچه خزر و دریاچه ارومیه است. این دریاچه از 3 دریاچه کوچک تشکیل شده که در زمان وفور آب به هم متصل می‌شوند و دریاچه هامون را به عنوان بزرگترین پهنه آب های شیرین سیستان را تشکیل می‌دهند.
وجود این دریاچه نقش اساسی در زندگی مردم منطقه سیستان و بلوچستان داشته و علاوه بر اثرات مثبت طبیعی، اقتصادی و اجتماعی آن، در دین زرتشت نیز تقدس خاصی دارد. در دشت سیستان یک سری فرورفتگی ها و چاله‌های طبیعی وجود دارد که در ماه‌ های مختلف به دریاچه، باتلاق و نیزار تبدیل می‌شود و به 3 قسمت سابوری، پوزک و هامون تقسیم می‌شود.
وسعت کل هامون‌ها در زمان پرآبی 5660 کیلومتر مربع است که از این مقدار 3820 کیلومتر مربع متعلق به ایران است. با این اوصاف، دریاچه هامون وابسته به رودخانه هیرمند است و این وابستگی باعث شده تا هرگونه نوسانات در میزان آب آن مشکلاتی را برای کل سیستم به وجود آورد.
مرگ بزرگترین دریاچه آب شیرین ایران
رودخانه هیرمند شریان اصلی ورود به هامون و همچنین رودخانه‌های خاشرود، فراه، هاروت رود، شوررود، حسین آباد و نهبندان به هامون می‌ریزند. با توجه به خشکسالی های 15 ساله و بسته شدن آب ورودی از سمت کشور افغانستان و پرداخت نکردن حقابه دریاچه از طرف افغانستان، دریاچه هامون هم اکنون کاملا خشک شده و هیچ آثاری از حیات در آن یافت نمی شود.
اهمیت این دریاچه به نحوی است که هامون به عنوان هفتمين تالاب بين المللي جهان و بزرگترين درياچه آب شيرين كشور است که تقريبا براي هميشه از روي نقشه جغرافيايي کشور پاک شده است؛ درياچه اي كه تا كمتر از دو دهه قبل هر ساله پذيراي بيش از 1 ميليون پرنده مهاجر بود.
با نابودي هامون 15 هزار صياد بيكار شدند و زناني كه با بهره گيري از ني هاي درياچه به توليد صنايع دستي اشتغال داشتند منبع درآمد خود را از دست داده اند. دامداران سيستاني با 120 هزار رأس گاوي كه تا ديروز در 70 هزار هكتار از اراضي درياچه چرا مي كردند مهاجرت كردند و 800 روستا تحت تاثير هجوم شن هاي روان درياچه قرار گرفته است.
آیا افغان ها مقصر خشکی هامون هستند؟
درياچه اي كه سالانه 12 هزارتن ماهي از آن صيد مي شد امروز يک بستر خشک و تفتيده است. شايد خشكسالي هاي سال هاي اخير و عدم پايبندي افغان ها به راي كميسيون دلتا (كميسيون دلتا متشكل از كارشناسان 3 كشور كانادا، آمريكا و شيلي كه روي رودخانه هيرمند كار كارشناسي انجام دادند) و قرارداد 1351 دولت ايران و افغانستان مبني بر آزادسازي 26 متر مكعب آب در هر ثانيه در رودخانه هيرمند باعث شد تا امروز هامون چشم انتظار قطره اي از آب هيرمند باشد.
هم اکنون استان های سیستان و بلوچستان، آذربایجان غربی، فارس و اصفهان مسائل جدی تری را با مسائل آبی و خشک شدن تالاب ها و دریاچه ها دارند. متاسفانه در روزهای اخیر اعلام شده است سطح آب دریاچه ارومیه به کمتر از یک متر رسیده که نشان می دهد احتمالا بزودی از دریاچه ارومیه نیز جز نامی در گذشته باقی نخواهد ماند و این دریاچه بزرگ و منحصر بفرد غرب کشور هم از نقشه ایران محو خواهد شد.
هامون پس از مرگ
نابودی بزرگترین دریاچه آب شور و شیرین کشور
هرچند دولت تدبیر و امید در اولین جلسه هیئت دولت تصمیم به تشکیل کارگروه ویژه ای درباره ارومیه بزرگترین دریاچه آب شور کشور گرفت و قرار است 27 مهرماه سال جاری نیز نتایج بررسی ها و راهکارهای این کارگروه به دولت اعلام شود، اما روند نابودی و خشک شدن دریاچه ها و تالاب های کشور در سال های اخیر به یک نگرانی جدی تبدیل شده است.

مردی از جنس مردم!!!خروج ۶۰۰ میلیارد دلار از کشور در ۸ سال گذشته

مردی از جنس مردم!!!

خروج ۶۰۰ میلیارد دلار از کشور در ۸ سال گذشته 






محمدرضا خباز از اعضای دولت ایران می‌گوید که در ۸ سال گذشته حدود ۶۰۰ میلیارد دلار سرمایه ایرانیان از کشور خارج شده که این رقم معادل ۱۰ بودجه نفتی است.

در گفت‌وگویی با خبرگزاری خانه ملت که روز چهارشنبه، ۲۷ شهریور منتشر شد، آقای خباز بر ضرورت بازگشت این سرمایه‌ها به کشور تاکید کرد تا «زمینه برای اشتغال‌زایی فراهم شود».

به گفته او، «اگر تلاش شود ۱۰ درصد از این سرمایه‌گذاران، ثروت خود را به داخل کشور و زادگاه خود بازگردانند، همین میزان سرمایه‌گذاری برابر با یک بودجه نفتی در کشور می‌شود».

پیش از این، برخی نمایندگان مجلس و منابع نزدیک به دولت ایران، آمارهایی را از روند خروج سرمایه از کشور اعلام کرده بودند، اما آمار ۶۰۰ میلیارد دلاری که محمدرضا خباز در این‌باره ارائه می‌کند، بزرگ‌ترین رقم است.

آقای خباز که سابقه عضویت در مجلس شورای اسلامی ایران را دارد، روز گذشته، چهارشنبه، به عضویت در معاونت پارلمانی ریاست جمهوری ایران درآمد.

آماری که او از خروج سرمایه از کشور ارائه می‌کند تنها به دوران ۸ ساله ریاست جمهوری محمود احمدی‌نژاد محدود می‌شود، دوره‌ای که ارزش پول ملی ایران، ریال، تا بیش از ۵۰ درصد سقوط کرد و چنان‌چه اعضای دولت کنونی می‌گویند، رشد اقتصادی کشور منفی شد.

این در حالی است که احمد توکلی، نماینده مجلس شورای اسلامی، سال ۱۳۸۷ برآورد کرده بود که خروج سرمایه از کشور سالیانه حدود سه میلیارد دلار است. با این حساب به نظر می‌رسد که روند خروج سرمایه از ایران در دولت دوم محمود احمدی‌نژاد شتاب بسیار بیشتری یافته است، به‌طوری که ابراهیم نکو از اعضای کمیسیون اقتصادی مجلس نیز این مسئله را تایید می‌کند.

آقای نکو در گفت‌وگویی که تیر ماه سال جاری با روزنامه اصول‌گرای تهران امروز داشت، تاکید کرد که «در طول دو، سه سال گذشته خروج سرمایه از کشور به کشورهای همسایه اوج گرفته» و یکی از اصلی‌ترین دلایل آن نیز «بی‌ثباتی اقتصادی در کشور» است.

اقتصاد ایران دوره‌ای بحرانی را طی می‌کند، چنان‌چه حسن روحانی، رئیس جمهور جدید ایران نیز چندی پیش اذعان داشت که در تمام سال‌های حکومت جمهوری اسلامی هیچ گاه وضع اقتصادی کشور این چنین آشفته نبوده است.

مسئولیت تاریخی هواداران مجاهدین برای جلوگیری از ادامه کشتار و نسل کشی کمپ لیبرتی

مسئولیت تاریخی هواداران مجاهدین برای جلوگیری از ادامه کشتار و نسل کشی کمپ لیبرتی
سعید جمالی
در این نوشته خطابم بیشتر متوجه هواداران جریان وابسته به آقای رجوی است، خوب است که دقیقاً روشن باشد در این مقطع زمانی و در تکرار کشتارها  از چه چیزی پشتیبانی میکنند و با عواقب کارشان بقدر کافی آشنا شوند.
 ضروری است که به پیام اخیر آقای رجوی با دقت گوش کنید، چند نکته برجسته آنرا بشرح زیر می توان خلاصه کرد:
ـ پیامی است بسیار مغشوش چه در فرم و چه در محتوا، تلاش زیادی شده که با انواع تزئینات  آنرا قابل "اکل" نمایند و در عین حال هدف اصلی که تاکید بر نگه داشتن افراد در عراق است را به اشکال گوناگون چه از زبان خود و چه از زبان دیگران  مورد تاکید قرار می دهد.
ـ علت اغتشاش در پیام چیزی جز دروغگویی نیست که از فرط آن به داستانسرائی نیز کشیده میشود. وی تلاش میکند تا وانمود نماید که در اشرف و در کنار سایر نفرات بوده و سپس موفق به فرار و گریز از دست رژیم شده که دروغ محض است. بی شک وی بخاطر فرار در زمان تهاجم آمریکائیها در سال 2003 و جبران مافات چنین دروغی را سر هم مینماید. شاید برای کسانی که در اشرف و عراق و در این تشکیلات نبوده اند فهم تناقضات گفتار و داستانسرائیها خیلی آشکار نباشد اما حتی با  دقت روی جملات و کل داستانسرائی می توان به آنها پی برد.... در ادامه نیز بخاطر خالی نبودن عریضه تلاش میکند جریان بهم پیوستن دو گروه از افراد را یک شاهکار نظامی جلوه دهد (لطفا فقط متن پیام را گوش کنید). آنگاه باز بدون اشاره به مقدمات و علت و فراهم کردن  زمینه های این کشتار و از کمرکش واقعه اشاره می کند که چگونه خود و بانو شخصا توانسته اند جان 42 نفر باقیمانده را حفظ نمایند تا به این ترتیب از زیر بار مسئولیت شانه خالی کند و اصلا به آن اشاره ای نکند. در فیلم های هالیوودی و در چنین صحنه هایی لااقل قهرمان داستان به تنهائی وارد صحنه شده و با اقدامات محیر العقول جان افراد را نجات میدهد اما در اینجا همه چیز با کنترل از راه دور و از پاریس عروس شهرهای جهان هدایت و فرماندهی میشود.
قصد بازخوانی داستانسرائی انجام شده را ندارم اما این توهینی بزرگ به اذهان آن دسته  از هوادارانی است که وی فکر میکند می تواند با این حرفها ذهن آنان را همچون تمامی این سالها پر نماید. خوب است قدری بخود آئید....
ـ به اصل قضیه بازگردیم: همانطور که اشاره شد چه در این پیام و چه در سایر فعالیتهایی که صورت میگیرد تمام تلاش برای نگهداری افراد در عراق است. اگر چه اصلا تمایلی به بر زبان آوردن این جمله ندارم اما بگذارید اصل حرف را بزنم: تمام تلاش در جهت به کشتن دادن افراد باقیمانده و اجرای سیاست نسل کشی نفرات تشکیلات است تا پای هیچکدام به جهان خارج باز نشود.... به علت آن اشاره خواهم کرد اما خوب است کسانی که این سیاست حمایت میکنند بدانند که از چه چیزی حمایت میکنند.
نگاهی به سابقه خط مشی کشته شدن و به کشتن دادن:
ـ یکی از اعتراضاتی که در سال 60  به خط مشی در پیش گرفته شده میشد این بود که بعلت عدم آمادگی تشکیلات و هواداران، آنها عملا به دم تیغ رژیم داده میشوند اما پاسخ این بود که "مهم پیش رفتن خط است"....که البته کل موضوع جای بحث جداگانه دارد اما تا آنجا که به این بحث برمیگردد قابل توجه است. در همین مقطع جان انسانها بمثابه موش آزمایشگاهی خطوط استراتژیکی و تاکتیکی! بکار گرفته میشد...
ـ بعد از سال64 و آغاز باصطلاح انقلاب ایدئولوژیک (سرکوب سیستماتیک داخلی) تهدید نهایی آقای رجوی در درون تشکیلات برای جمع آوری حمایت از این جریان این بود که اگر حمایت نکنید "همه چیز را رها میکنم و با مریم به ایران رفته و طی یک عملیات انتحاری خود را به کشتن میدهیم و دفتر مجاهدین را به این ترتیب می بندیم".
حال نگاه کنید که در واقعیت چه اتفاقی افتاده: علیرغم حمایتی که بسیاری از او بعمل آوردند، امروز ایشان و بانو در گوشه ای امن بسر برده و دیگران را به دم تیغ جلادان رژیم می سپارند. جالب آنکه در انقلاب کذایی ایضا قرار بود طلاق و طلاق کشی فقط مختص رهبر باشد اما همه دیگران طلاق گرفته و ایشان حرمسرا درست کردند!
 اینکه در این نوشته هواداران را که همگی هم در خارجه بسر می برند خطاب قرار داده ام آنست که بالاخره امکان دسترسی به فضای بازی را دارند و این نکات حداقل به گوششان خورده اما چرا همچنان عده ای با چنین تناقضاتی به حمایتشان از این جریان ادامه میدهند می تواند دلایل متعددی داشته باشد اما می خواهم به اصلی ترین دلیل اشاره کنم و آن اینست که از بس که حرمت  همه چیز در این جریان شکسته شده دیگر هیچ غیرت، همیَت، احساس، عاطفه، پرنسیپ و حد و مرزی باقی نمانده. همه به چشم می بینند که چه کسی باعث و بانی و زمینه ساز این کشتارها می باشد و راه حل مشکل چیست اما همانند انسانهای مسخ شده حرفهای" نازل" شده را تکرار میکنند. مثال دیگری بزنم: هر فرد آشنا با سیاست براحتی می تواند بفهمد که اگر کسی یا جریانی دست در دست فاشیست های آمریکایی نظیر جان بولتون بگذارد معنایش این است که هر جرم و جنایتی را برای خود مباح کرده و تمامی این جنایات را در تشکیلات مورد نظر هم انجام داده... اما کک کسی هم گزیده نمی شود. دریغ از ذره ای شعور و غیرت!
ـ در جریان عملیات فروغ جاویدان ( یا بقول برادر شریف! " دروغ جاویدان" ـ عین عبارت و تحلیل ایشان است) هر سرباز صفری هم می توانست بفهمد که اینکار جز خودزنی و خودکشی نیست همه نظامیان عراقی هم به تاکید اینرا یادآور شدند... اما باز جناب ایشان نیاز به خون و خونریزی داشت... وای  بر همه ما که داستان ضحَاک مار بدوش را در دبستان خواندیم و هنوز هم فکر میکنیم که داستانی اساطیری بوده است و نه عبرتی برای چنین روز و روزگاری. تحلیل های آقای رجوی را بخوانید بصراحت میگویند که هدف از آن عملیات بیمه نامه ماندگاری "مجاهدین" بوده حال بجای کلمه مجاهدین که اسم مستعار ایشان است بگذارید جناب ایشان. مگر فراموش کرده ایم که خمینی با اسم اسلام و انقلاب چه میکرد.
ـ بعد از داستان فروغ و پایان جنگ عراق و ایران شرایط بالکل تغییر کرده  و زمینه خون و خونریزی از بین رفته بود و جناب ایشان دچار یأس فلسفی و استراتژیک شده بود لذا در هر فرصتی که گیر می آورد شروع به تهدید میکرد که اگر کسی از ما جدا شود سزایش مرگ است. حتما که آنرا شنیده اید که  می فرمودند: (در دنیای اوهام کودکانه) اگر پیروز شدیم که میدانیم با جدا شدگان چه کنیم و اگر شکست خوردیم  سزای تک به تک آنها مرگ است و این وظیفه انقلابی و تاریخی هر فرد وابسته به جریان ایشان است، می فرمودند که آنها را بکشید و به زندانهای اروپا که مانند هتل های پنج ستاره هستند  بروید .... بهر حال ظاهرا که اینکار برایشان عملی نیست لذا هر آنکه نقد و دم دست است را به قربانگاه می فرستد. شاید هم ترس ایشان از این است که اگر کسی را به اروپا برای ترور جداشدگان بفرستد بلافاصله مثل تیم های عملیاتی که بداخل می فرستاد  و  در فردای دستگیری بریده و پشت تلویزیون رژیم ظاهر میشدند، ایشان هم به خیل مخالفین بپیوندند.
ـ واکنش ایشان به تظاهرات گسترده دانشجویان در سال 1378 این بود: "تک تک این دانشجویان را باید به سینه دیوار گذاشت" بجرم اینکه چرا  به ارتش آزادیبخش خیالی ایشان نپیوسته اند. بله درست خوانده اید این از جملات قصار ایشان است که بی شک جز از یک ذهن علیل و بیمار نشأت نمی گیرد. این دیگر خودخواهی و تنگ نظری گروهی نیست، عمق فساد و جنون یک شیفته و حسرت بدل  قدرت را نشان میدهد. و البته وای بر من  و ما که شنیدیم  و دم بر نیاوردیم.
ـ بعد از تهاجم به برجهای دوقلو  و در فضای ابهام  نیروها، ایشان و  بانو جشنی بزرگ براه انداختند و داد سخن دادند. از طرفی ابراز شادمانی از کشتار مردم و از طرفی بیان حسرت بدلی که چرا ما این عملیات را انجام ندادیم. اینرا گفتم که بیشتر با روحیات ایشان آشنا شوید. اما دو سال نگذشته به خدمت اربابان آمریکایی در آمدند. این ها تناقضات روح یک فرد نیست، وجوه متفاوت یک شخصیت منحوس و افسرده است. 
ـ بعد از تهاجم آمریکا به عراق با توجه به فضای رعب و تهدیدات ملموس ایجاد شده عزم همه برای ترک عراق جزم بود.... تا آنگاه که عرض "بندگی" ایشان مقبول درگاه "میلیتاریسم جهانخواران" قرار گرفت و قرار شد زیر سایه ایشان به خدمتگذاری ادامه دهند.... شورای حکومتی عراق (اولین نهاد انتخابی عراق) طی حکمی خواستار اخراج ما از عراق شد... در نشستی از قضا با همین خانم زهره قائمی که در جریان اخیر کشته شدند پرسیدیم که بهر حال این حکم قانونی است ما چه خوشمان بیاید یا نه باید که از آن تبعیت کنیم... ایشان با تبختری منبعث از پشتیبانی برادران آمریکایی با به کارگیری کلماتی که شایسته نقل قول نیست شروع به فحاشی به شورای حکومتی کردند و اینکه اینها هیچ غلطی نمی توانند بکنند....روند صدور بیانیه های شورای حکومتی عراق و سپس دولتهای تشکیل شده ادامه پیدا کرد اما زیر چتر حمایتی آمریکاییها خنثی میشد....
در زمان صدام حسین و در طول حدود 20 سالی که این جریان در عراق بسر می برد به درخواست آقای رجوی استقرار افراد تشکیلات بصورت غیر رسمی بود و هیچگاه حالت پناهندگی پیدا نکرد تا دست ایشان برای هر برخوردی با  افراد تشکیلاتشان باز باشد و همیشه چماق ورود غیر قانونی بر سرشان علم تا کسی جرأت جدا شدن پیدا نکند (و چه مصیبت ها اعم از شکنجه و زندان و تحویل به رژیم ایران و...  که افراد جدا شده نکشیدند). در فردای روزگار به پایان رسیده صدام حسین این چماق بر سر جناب ایشان فرود آمد چرا که هیچ وجه  قانونی برای ادامه حضور در عراق نداشتند. اگر به همه شعر و شعارهای این جریان در این رابطه توجه کنید چیزی جز واژه های کلی و محکمه ناپسند مانند داشتن حق آب و گل برای عرضه  ندارند.
حدود یکسال بعد از اشغال عراق، "نیروی اشغالگر" بدلیل  "پسری خوب و خدمتگذار بودن" طی قراردادی با تک تک افراد و با شرط و شروطهایی  ما را بعنوان افراد تحت پوشش کنوانسیون چهارم ژنو برسمیت شناختند و سه راه  در پیش پای ما نهادند: ادغام محلی(یعنی پذیرفته شدن از طرف دولت عراق که این دولت همواره آنرا رد کرده است) دوم بازگشت به سرزمین مادری(که حداقل 600 نفر اساسا  بدلیل رفتارهای مستبدانه تشکیلاتی این راه حل را پذیرفته و به ایران بازگشتند) و سوم قبول پناهندگی  توسط کشور ثالث که اینکار می بایست از طریق سازمان ملل دنبال میشد.
از سال 2004 تا 2011 که اربابان آمریکایی حضور داشتند ایشان تن به این راه حل نداد که اینکار کاملا غیر قانونی  و بر خلاف قوانین بین المللی بود. در این فاصله بارها بوسیله افراد مختلف در درون تشکیلات گفته شد که دل بستن به حمایت آمریکا سر انجام ندارد و آنها بعد از استفاده ما را همانند دستمالی مچاله  شده به گوشه ای پرتاب خواهند کرد...اما ناخدا را سیاستی دیگر در سر بود. ارگانهای بین المللی هم این نکات را یاد آور میشدند. در تمام این دوران نه تنها آمریکاییها حکم ارباب را داشتند که دم و دستگاه آقای رجوی در پی هر خودشیرینی و پذیرائی بودند تا هر چه بیشتر دل آنها را بدست آورند. حتی در یگان خواهران برای آنها میهمانی ترتیب دادند. النهایه ارتش آمریکا در سال 2011 از عراق خارج و منجمله حفاظت اشرف را به دولت عراق سپردند.
 جریان وابسته به آقای رجوی مفصلا یگان ارتش آمریکا مستقر در اشرف را مغزشوئی کرده بودند که افراد جدا شده  از آنها که در کمپ تیف بسر می برند بدلیل ضدیتشان با آمریکا و در اعتراض به روابط آنها با آمریکاییها از این جریان جدا شده اند.... بهمین دلیل آنها رفتار بسیار بد و وحشیانه ای با ما در کمپ تیف داشتند و بمدت4 تا 5 سال هم افراد را بدون هیچ دلیلی در بازداشت نگه داشتند و سر انجام بر اثر انواع فشارها در پایان سال 2007 اجازه خروج از کمپ را به افراد دادند.
از چند ماه قبل از آن نمایندگان دولت عراق به کمپ آمده و برای کلیه نفرات لسه پاسه (برگه مسافرت) یکبار مصرف برای کلیه نفرات صادر کردند و بالاخره 200 نفر باقیمانده با سختی زیاد از عراق خارج شده و بصورت قاچاق خود را به کشورهای اروپایی رساندند. منظور اینکه با یک رفتار نسبتا معقول می شد همه موانع خروج را کنار زد و این تنها خواست دولت عراق هم بود.
بعد از خروج ارتش آمریکا از عراق، ارتش عراق بعنوان صاحبان سرزمین خودشان و ایضا بخاطر کنترل کمپ اشرف(بعد از اتمام کنترل آمریکاییها) در اطراف کمپ مستقر شده و هنگام ورود به داخل کمپ برای مستقر شدن در مواضع حفاظتی با مقاومت و ممانعت افراد تشکیلات روبرو می شوند. علیرغم اینکه هیچ انتظاری از ارتش عراق نمی توان داشت (با ارتش شاه پریان که روبرو نبودند) اما بدلایل مختلف بین المللی آنها از حق مسلم خودشان برای کنترل کمپ برای مدتی چشم پوشیدند و افراد کمپ با توجیه مرتب آقای رجوی هر گونه مذاکره را به بن بست میرسانند و زمینه درگیریهای بعدی را فراهم می ساختند. همان کسان که نیروی اشغالگر را تا فیها خالدونشان راه میدادند اینبار به صاحبان کشور (هر که می خواهند باشند بد یا خوب مزدور رژیم یا مستقل، دیکتاتور و خونریز یا ...) اجازه استقرار در مواضع نگهبانی را نیز نمی دادند!
به این ترتیب فرمانده کل ارتش آزادیبخش ملی ایران! زمینه در گیری و کشتار چند و چند باره را در خاک عراق و در کمپی به وسعت چند کیلومتر را فراهم نمودند. تا بجای رژیم با ارتش عراق بجنگند و بجای آزاد سازی ایران به چند کیلومتر مربع از خاک عراق بسنده کنند و بجای در افتادن با امپریالیستهای جهانخوار با دولت مفلوک مالکی در افتند.
و در آخرین پرده با استقرار یکصد نفر بعنوان "لشکر فدایی اشرف" گوشت دم توپ را برای سپاه پاسداران رژیم و مزدوران عراقیشان  فراهم نمودند. بدلیل طولانی نشدن یادداشت نمی خواهم وارد بهانه های مضحک فروش اجناس و بسیاری نکات دیگر شوم اگر کسی در این زمینه ها ابهامی دارد باز هم توصیه میکنم پیام آقای رجوی را گوش کند که از هر توضیحی بی نیاز میشود.
حال آن دسته از هوادارانی  که در چند شهر اعتصاب غذا کرده و یا از ماندن افراد در عراق حمایت میکنند بدانند که در چه مسیری قدم گذاشته و "نقشه مسیرشان" چیست. براستی چرا هنوز حتی در اطلاعیه های صادره تقاضای نیروی کلاه آبی میشود اما کلامی در تاکید از خروج گفته نمیشود. چرا همه شما با حفظ موضع هواداریتان از این جریان،  یکصدا خواستار تلاش واقعی برای خروج  افراد از عراق نمی شوید!
کلام آخر:
مسعود رجوی نیز بمثابه کوتوله ای در میان تمامی دیکتاتورهای تاریخ بعلت همه کارهایی که انجام داده(که نیاز به نوشتن و توضیح بیشتر دارد) تنها راه را به کشتن دادن افراد وابسته میداند تا سناریوی مظلوم نمایی و  قهرمان سازی را پیش برده و از زیر بار پاسخگوئی به این ترتیب فرار نماید و تا جایی که برای خودش امکانپذیر باشد خط فرار، مخفی شدن  و راز آلود نمودن حیات خوار و خفیف اش را پی خواهد گرفت. او همیشه نشان داده که مرد به کشتن دادن دیگران و فرار خود می باشد.
6 مهر 92(28 سپتامبر 13)
سعید جمالی (هادی افشار)
منبع:پژواک ایران

دروغ هم استراتژی هم تاکتیک؛ پاسخی به مجاهدین و نماینده‌شان

دروغ هم استراتژی هم تاکتیک؛ پاسخی به مجاهدین و نماینده‌شان
حمید اشتری
این نوشته مصادف شد با قتل عام اشرف؛ به حرمت خونهای به ناحق ریخته شده به طور موقت از انتشار آن خودداری کردم. ولی دیدیم از فردای قتل عام، چگونه این کشتار بیرحمانه نیز بهانه ای شد برای فحش دادن و تهمت زدن بیشتر به منتقدین. فکر می‌کنم تعلل بیشتر در انتشار این نوشته لازم نباشد.  
 
« ناتانائیل! به هیچ چیز ایمان نیاور, هیچ چیز را بی دلیل نپذیر. .هرگز خون شهیدان چیزی را به اثبات نرسانده است، هیچ آیینی نیست. به نام ایمان است که مردم میمیرند و به نام ایمان است که دست به قتل می زنند. شوق دانستن از تردید زاده میشود. از اعتقاد دست بدار و بیاموز. آن که میکوشد تا حرف خود را به زور بقبولاند، حجت موجهی ندارد. مگذار بدین گونه گمراهت کنند. مگذار چیزی را به زور به تو بقبولانند» (آندره ژید- مائٔده‌های زمینی»
 
وقنی مقاله «دروغ به مثابه بالاترین تاکتیک» را نوشتم
 
 
با اشاره به اطلاعیه‌ی «تجدید عهد با سربداران ۶۷» که تعدادی از زندانیان جان بدر برده علیه ایرج مصداقی امضاء کرده اند،
 
 
در مورد «محمد رضا طاهریان» که (در اطلاعیه مزبور، با داستانی بدیع) برای اولین بار و بعد از ۲۵ سال، جزء لیست اعدام شدگان سال ۱۳۶۷ آمده است، از امضاء کنندگان اطلاعیه خواستم توضیح دهند که نامبرده در کدام زندان و کدام بند بوده و سخنان مزبور را در مورد جانشفانی برای رهبری مجاهدین، چه وقت به زبان آورده است و چه کسانی شاهد آن بوده اند؟ 
 
خوشبختانه یکی از امضا کنندگان (غلامرضا شمیرانی) بیانیه علیه ایرج مصداقی، مسئولیت این نوشته را به عهده گرفت. او که ظاهراً پشت این پروژه‌ی امضا جمع کنی بوده سراسیمه به میدان فرستاده شده تا ادعاهای دروغی را که مطرح کرده بودند به نوعی رفع و رجوع (ماست مالی) کند.
شمیرانی با انتشار مقاله‌ای تحت عنوان «خاطره مجاهد شهید قهرمان محمدرضا رضا طاهریان گرامی باد»  در سایت «همبستگی ملی» یکی از سایت‌های مجاهدین ادعاهای جدیدی را مطرح کرد که بیش از پیش مشت خود و مجریان اصلی پشت پرده را باز میکند و صحت گفته های من را تائید می کند .
 
 
بماند که این فرد تا کجا به ایرج مصداقی وام‌دار است که خود حکایتی جدا دارد و من مانده‌ام چنان‌چه او روزی با ایرج مصداقی در جمعی روبرو شود چگونه می‌خواهد از پس این همه نمک‌نشناسی و حق‌ناشناسی برآید.
 
شمیرانی در نوشته‌ی خود مدعی شده است:
 
«متاسفانه با ديدن نوشته ايي تحت عنوان «دروغ به مثابه بالاترين تاکتيک از فردي بنام حميد اشتري» که هدفش نه تنها نفي سازمان مجاهدين و رهبريش بلکه نفي و تکذيب و انكار شهداي آن هم  هست، لازم ديدم براي ثبت در تاريخ، وصيتنامه‌ايي را که 32 سال است در خاطر دارم و مسؤليت حفظ آن را به دوش ميکشم در معرض افکار عمومي قرار دهم تا سيه روي شود هر که در او غش باشد.»
 
نکته جالب و حیرت‌انگیز این که این نماینده‌ی شهدا و جانباختگان می گوید! به تازگی و پس از انتشار مطلب من، یادش افتاده «وصيتنامه‌ايی را که 32 سال است در خاطر دارم و مسؤليت حفظ آن را به دوش ميکشم در معرض افکار عمومي قرار دهم».
 
وصیت‌نامه‌ «محمدرضا طاهریان» که شمیرانی مدعی است ۳۲ سال حفظ کرده در ورژن آگوست ۲۰۱۳ به شکل زیر است:‌
 
«من يک گله‌يي از سازمان دارم. در زمان تيم‌بندي مرا در تيم شناسايي گذاشتند، اما من ميخواستم در تيم‌هاي عملياتي باشم تا بتوانم پاسدارها را به درک واصل کنم. نميدانم چرا قبول نکردند مگر در من چه نقطه ضعفي ديده بودند. از اينکه اعدام ميشوم پشيمان نيستم به مسعود سلامم را برسان و بگو سر بلند ميروم و به عشق او به طناب دار بوسه ميزنم»
 
 
 از آنجا که دروغگو کم حافظه است شمیرانی یادش رفته که قبلا این وصیت نامه را یکبار در اگوست سال ۲۰۰۵ از طریق سایت دیدگاه در معرض افکار عمومی قرار داده است:
 
 
همچنین وی وصیت نامه مزبور را در ۲۸ جولای ۲۰۰۸ از طریق سایت «پژواک ایران» نیز در معرض افکار عمومی قرار داده است:
 
 
متن وصیت‌نامه‌ای که شمیرانی ادعا می‌کند ۳۲ سال است به خاطر دارد و مسئولیت حفظ آن را به دوش می‌کشد، در گذشته به گونه‌ای دیگر منتشر شد. عجیب نیست متن وصیتنامه نیز به اقتضای روز تغییر می‌کند. آیا دیگر حرمتی باقی مانده که مجاهدین رعایت کنند؟
 
مگر این که شمیرانی ادعا کند قبلاً دچار فراموشی بوده و به تازگی حافظه‌اش را بازیافته و ورژن جدید وصیت‌نامه را به یاد آورده و به «برادر مسعود» تحویل داده است. چون قبلاً به عنوان راوی وصیت‌نامه نوشته بود:‌
 
«تا اينکه آبان ماه یک شب آمدند و او را با کليه وسا یل صدا کردند.بعد از اينکه وسا یل خود را جمع کرد با همه بچه ها ديده بوسی کرد اما قبل از رفتن با هم کمی خصوصی حرف زديم.ميگفت از اينکه دارم برای اعدام ميرم اصلا ناراحت نيستم، اما یک چيزی هست که من را خيلی ناراحت کرده پرسيدم چی به من گفت بعد از اينکه فاز نظامی شروع شد در تیم بندی جديد بچه ها من را وارد تیم های شناسایی کردند در حالی که من خيلی دوست داشتم عضو یک تیم عملیاتی باشم، واین وصیتنامه را نزد من به امانت گذاشت : به سازمان بگو من دوست داشتم با رفتن به تیم عملياتی اين مزدوران را به سزای اعمال ننگین شان برسانم و هراسی هم از مرگ نداشتم، شما مگر در من چه ضعفی ديده بوديد که من را در تیم های شناسایی گذشتيد و اجازه نداديد که به تیم عمليات بروم ؟ گفتم باشه اگر زنده باشم حتما به سازمان ميگم.»
 
 
چنانچه ملاحظه می‌کنید با توجه به فرهنگی که هواداران مجاهدین در آن ایام داشتند تنها حرف از «سازمان»‌ است و قرار بوده شمیرانی به «سازمان» بگوید و حرفی از «به مسعود سلامم را برسان و بگو سر بلند ميروم و به عشق او به طناب دار بوسه ميزنم» در متن وصیت‌نامه وجود ندارد و این عبارات جدیداً و بنا به نیاز رهبری مجاهدین به متن وصیتنامه که قبلاً انتشار یافته بود اضافه شده است. حال باید دید چه کسی «سیه‌روی» است و در او «غش» آن هم به وفور می باشد؟
 
۸ سال پیش شمیرانی فکر نمی کرد که  وصیت نامه صاحب اصلی  هم دارد وگرنه مطمئنا آن را در معرض افکار عموی قرار نمیداد و به خودش تحویل می‌داد. حالا به یکباره مدعی شده است « 32 سال آن را در ذهن نگه داشتم تا از نزديک و مستقيم به صاحب اصلي آن برادر مسعود تحويل دهم»
البته هنوز هم نمی خواسته آن را در معرض افکار عمومی قرار دهد اما از آن‌جا که بعد از 32 سال صاحب اصلی را ندیده که مستقیم تحویلش دهد، با کادو پیجی جدید و عشق به رهبری در معرض افکار عمومی قرار میدهد.
 
در همین نوشته، مجاهدین و نماینده‌شان رضا شمیرانی مدعی شده‌اند که او  و محمدرضا طاهریان در سال ۶۰ کمتر از یک هفته با هم بوده‌اند و فرد یاد شده از همان‌جا برای اعدام برده شده است.
 
در این جا آن‌ها مجبور به اعتراف به دو موضوع شدند:
 
۱- چنین نامی چنانچه در مقاله‌ی قبلی‌ام گفتم در لیست‌های مجاهدین و دیگر لیست‌ها تا کنون نبوده است.
۲- فرد یاد شده اساساً‌ ربطی به کشتار ۶۷ ندارد و در سال ۶۰ اعدام شده است.
 
در حالی که در بیانیه زندانیانی که به فرموده علیه ایرج مصداقی امضا کرده بودند، آمده است که « ما به عنوان بازماندگان قتل عام سال ۱۳۶۷ در زندانها  شاهد سر بدار شدن هزاران تن از استوارترین فرزندان مردم میهنمان بوده ایم و با گذشت سالیان متمادی هنوز صدای رسای آنها که حامل پیامی برای رهبر مقاومت بود درگوشهایمان می پیچد «بچه ها هر کس که زنده ماند سلام من را به مسعود برساند». به راستي چگونه می توان از یاد برد شبانگاهی که محمدرضا طاهریان را برای اعدام صدا زدند، خندان میگفت سلامم را به مسعود برسانید و بگویید که با عشق به او طناب دار را بوسه می زنم، یا آن لحظات پر شوری را که جعفر هاشمی در بيدادگاه ۶۷ شورید وگفت من فرزند خلق و سرباز مسعودم، یا داریوش حنیفه ای که در حین رفتن به سمت اتاق مرگ فریاد برآورد و گفت اگر کسی زنده ماند سلام من را به مسعود برساند، و یا زهرا فلاحتی که در حین رفتن…»
 
چنانچه می‌بینید از شهدای کشتار ۶۷ می‌گویند و آخرین وصایایشان. برای هرکس که زبان فارسی بداند موضوع بدون کم و کاست گویاست. فقط دروغ‌گویان هستند که وقتی مچ‌شان باز می‌شود به دست و پا می‌افتند.
حالا با یک عقب نشینی پذیرفته‌اند که نامبرده در سال ۶۰ اعدام شده و نامش به خاطر غفلت حضرات در لیست‌ها تا کنون نیامده بود.
 
فردی که ادعا شده سال ۶۰ به سوی اعدام رفته، (بر فرض که چنین کسی وجود خارجی داشته باشد و گفته منتسب به وی را هم بپذیریم) چه ربطی به شهدای کشتار ۶۷ دارد؟
شمیرانی بعد از اشاره به تعدادی از شهدا می‌افزاید:
«... محمد رضا طاهریان یکی از هزاران شهید مجاهد خلقی است که سازمان مجاهدین نتوانسته اسامی آنها را گردآوری کند به اميد روزي كه با سرنگوني رژيم ضد بشري آخوندي اسامي همه جاودانه فروغها گرد آوري و منتشر شود. ...»
به اطلاع ایشان می‌رسانم که کم کاری مجاهدین در ارتباط با اضافه کردن نام شهدای مزبور به لیست‌های انتشار یافته در سال‌های گذشته با اضافه کردن نام من (حمید اشتری) و مجتبی اخگر و نصیر نصیری و سعید ستوده و .... به لیست شهدا جبران شده است.  
در ضمن مجاهدین در کتاب «دهمین سالگرد فروغ جاویدان» صفحه‌ی ۳۶۳ مدعی شدند که رضا شمیرانی اعدام شده است. پس از انتشار این کتاب به توضیحات ارائه شده به این سازمان وقعی نگذاشتند و در کتاب «جنایت علیه بشریت» که به انگلیسی منتشر کرده‌اند صفحه‌ی ۶۹ دوباره مدعی شدند که رضا شمیرانی در کشتار ۶۷ اعدام شده است. خوب است که خودش زنده است و می‌تواند به مجاهدین حالی کند که اعدام نشده است تا مجاهدین بلکه یک اشتباه کوچکشان را بپذیرند، اگر چه شاید مدعی شوند این یک «رضا شمیرانی» دیگر است.  
 
 
 
 
 
آیا اصلاً شخصی به نام محمد رضا طاهریان وجود داشته ؟
 
وقتی نوشتم فردی با نام محمدرضا طاهریان وجود خارجی ندارد با اطمینان نوشتم. آری چنین فردی وجود خارجی ندارد. فرد مورد نظر رضا شمیرانی، محمد طاهری متولد ۱۳۴۱ است. او جزو تشکیلات دانش‌آموزی مجاهدین - دبیرستان دارالفنون بود و نه دبیرستان بزرگ تهران که شمیرانی مدعی شده و هیچ ارتباطی هم بین بخش دانش‌آموزی و دانشجویی مجاهدین نبوده است. مسئولان مجاهدین این را بهتر از هر کسی می‌دانند.
 
از این گذشته نام محمد طاهری که در آذر ۶۰ اعدام شد در لیست شهدای سازمان ردیف ۵۵۷۷ آمده است. او در روز ۸ آذر ۱۳۶۰ اعدام شد و روزنامه‌های رژیم هم آن را اعلام کردند.
 
 
در پاییر سال ۱۳۵۸ از طرف تشکیلات با توجه به اینکه از دانش آموزان قدیمی دببرستان دارالفنون بودم برای تشکیل انجمن هواداران مجاهدین به این دبیرستان فرستاده شدم . با توجه به قدمت دبیرستان دارالفنون و تعداد زیاد دانش آموزانش، تعداد هوداران به کمتر از ده نفر می رسید که محمد طاهری نیز یکی از آنها بود . البته دو نفر دیگر از ان جمع اولیه و قدیمی خوشبختانه زنده ماندند (رحمان علی کرمی و محمد آدینه می‌توانند در این رابطه شهادت دهند.)
در دبیرستان دارالفنون  انجمن اسلامی دانش آموزان (حزب اللهی‌ها) برای خود مکان مشخصی داشتند و فعالیت سازمان یافته. به اتفاق دیگر هواداران به سرو سامان دادن تشکیلات دانش اموزی دبیرستان دارالفنون پرداختیم.
(حسن فارسی/ کاظم فقیه دزفولی/ رسول کلهر و من) به عنوان «شور» (۱) انجمن دانش آموزان مسلمان دبیرستان دار‌الفنون انتخاب شدیم. پس از مذاکرات طولانی که من و حسن فارسی با ناظم مدرسه آقای کریملو داشتیم موفق به گرفتن مکانی برای فعالیتهای هواداران مجاهدین شدیم. و از آن پس انجمن دانش آموزان دبیرستان دارالفنون به صورت رسمی شروع به فعالیت نمود. البته پس از مدتی من از دبیرستان دارالفنون و سپس از نهاد دانش آموزی به قسمت دیگری منتقل شدم.
 
آخرین باری که محمد طاهری را دیدم در سال ۱۳۵۹ در محل ایستگاههای اتوبوس شرکت واحد که در مرکز میدان توپخانه قرار دارد بود. در حال گفتگو با شخصی دیگری بود، از دور سری به علامت سلام تکان دادم و دیدم هر دو به طرف من آمدند. بعد از سلام و احوال پرسی گفتم اینجا چکار می کنید؟ گفت سر قرار هستیم جای مناسبی برای قرار است.
از بچه های قدیم پرسیدم؛ توضیح مختصری در رابطه با انجمن دانش آموزان دارالفنون داد و گفت تعدادمان به بیش از 170 نفر رسیده. برایشان آرزوی موفقیت کردم و از هم جدا شدیم. 
آن موقع او در شور دانش‌آموزی دبیرستان دارالفنون بود. و شنیدم  قبل از ۳۰ خرداد از دانش‌آموزی دارالفنون جدا شد و به تیم‌های ویژه پیوست. او قبلاً‌ مسئول بخش «خدمات» دبیرستان دار‌الفنون بود. در آن موقع به خاطر بار امنیتی در تشکیلات  قبل از سی خرداد به بخش نظامی «خدمات» می‌گفتند.
 
بعد از سی خرداد سال ۱۳۶۰ بالاخص بعد از تظاهرات مسلحانه ۵ مهرسال ۱۳۶۰ رژیم برای ایجاد رعب و وحشت بیشتر در جامعه دست به اعدام گسترده زندانیان زده و اسامی اعدام شدگان را نه تنها در روزنامه‌هایش بلکه در رادیو نیز تحت عنوان اطلاعیه دادستانی انقلاب اسلامی اعلام می کرد. نشریه انجمنهای دانشحویان خارج از کشور به نقل از این اطلاعیه ها لیست اعدام شدگان را به صورت روز شمار تهیه می کرد.
 
نمی‌دانم چه لزومی داشت که نام فرد مورد نظر(محمد رضا طاهریان) را اعلام نکنند. چطور نام هم پرونده اش (یک پسر بچه خردسال دبستانی!) را اعلام می کنند و ایشان میتواند آن را در روزنامه کیهان آن هم در سلول انفرادی 209!؟ بخواند. ولی نام محمد رضا طاهریان را به چه دلیل اعلام نمی کنند، نمی‌دانم.
 
اما از آن تأسف‌برانگیزتر متن قصه و «وصیت‌نامه»‌ای است که رضا شمیرانی در ورژن اگوست ۲۰۱۳ جعل کرده است. شاید او بگوید در ورژن قدیمی همه‌ی متن یادش نبوده و کاملش را جدیداً به خاطر آورده است! برای همین به بررسی ادعای جدید شمیرانی می‌پردازم. او به نقل از محمدرضا طاهریان آورده است:‌
 
«به مسعود سلامم را برسان و بگو سر بلند ميروم و به عشق او به طناب دار بوسه ميزنم»
 
 
همه‌ی افرادی که در سال  ۱۳۶۰ در زندان اوین بودند میدانند که در آن سال اعدام به شیوه‌ی تیرباران رایج بود نه دار زدن با طناب و در این رابطه آنهایی که در بندهای چهارگانه اوین (بندهای ۱ و ۲ و ۳ و ۴ ) و یا ۲۰۹  زندانی بودند به یاد دارند هرشب برای بدست آوردن آمار اعدام شدگان، بعد از صدایی که به صورت رگبار یا ریختن تیر آهن به روی زمین شنیده می‌شد، شروع به شمارش تک تیر که همان تیر خلاص بود میکردند و مشخص می شد که آن‌شب چند نفر اعدام شدند. چون اعدامها پشت بند ۴ و در تپه انجام میشد.
 
بعد از سی خرداد سال ۱۳۶۰ اسامی اعدامها در روزنامه‌های آن موقع چاپ می‌شد و بر همین اساس نشریه انجمنهای دانشجویان مسلمان – اروپا و امریکا (نشریه مجاهد آن موقع چاپ نمیشد) به نقل از روزنامه‌های چاپ آن زمان اقدام به نشر اسامی و تاریخ اعدام شان مینمود. حتی در مقابل اسامی اعدام شدگان، نوع شهادت آن‌ها با قید زیر شکنجه / درگیری / یا تیر باران درج میشد و به جز یک مورد، در بقیه موارد، در تهران از قید دار زدن برای اعدام استفاده نشده است.
آن یک مورد هم مربوط بود به حبیب الله اسلامی که در شهریور سال ۶۰ دستگیر شده بود و او را در مقابل دفتر دادستانی  مستقر در زندان اوین به دار کشیدند و تمام زندانیان را برای ایجاد ترس و وحشت  به تماشای ان می بردند. هنوز پس از گذشت سالیان سال آن صحنه در مقابل چشمانم میباشد و عکس آن را نیز روزنامه های آن موقع چاپ نمودند و اخبار آن حتی در خبر گزاریها و روزنامه های خارج از کشور نیز پخش گردید و نشریه  انجمن دانشجویان مسلمان خارج از کشور از ان به عنوان «روشهای قرون وسطایی و وحشیگیری در اوج استیصال» نام برد .
 
رضا شمیرانی راوی «صادق» و «درست کردار» وصیت شهیدی که دستش از دنیا کودتاه است، برای توجیه و رفع و رجوع دروغ فبلی‌اش که محمدرضا طاهریان را جز شهدای سال ۱۳۶۷ قرار داده و از قول او گفته بود «به عشق او [مسعود] به طناب دار بوسه میزنم» (چون برای اعدامها در قتل عام سال ۱۳۶۷ ار طناب دار استفاده می شد) نمی‌تواند از مسئله «طناب دار»‌ کوتاه بیاید و به همین دلیل عیناً‌ آن را به سال ۱۳۶۰ نسبت می‌دهد و حساب شیوه‌ی اعدام آن سال را در نظر نمی‌گیرد.
 
حال اگر مدعی می‌شد فرد یاد شده گفت به عشق او «مقابل رگبار گلوله می‌ایستم» یا با «نام او فرمان آتش می‌دهم» یک چیزی. اما داستان طناب دار و بوسه بر طناب و ... آن‌هم در سال ۶۰ و در حالی که صدای رگبار مسلسل از هر سو به گوش شنیده می‌شد و تعداد تیرخلاص ‌ها شمرده می‌شد، فقط مریدان و حلقه‌بگوشان رهبری مجاهدین را میفریبد.
جعل چنین وصیتنامه‌ای تنها دست جاعلان و پخش‌کنندگان آن را رو می‌کند. مثل آن هموطنی که در زمان پهلوی اسکناس جعل کرده بود و بعد از دستگیری میگفت همه چیزش خوب و حرفه‌ای بود اشکالش فقط این بود که عکس شاه آن سیبیل داشت.
 
غلامرضا شمیرانی در همین نوشته هم در مورد محسن ایرانی در دو خط دو روایت گوناگون می‌‌گوید. یک جا او را یک «بچه خردسال» و «دبستانی» معرفی می‌کند و دو خط پایین تر وقتی محمدرضا طاهریان از هم پرونده خود محسن ایرانی میگوید او را از «بچه‌های دانش آموزی» معرفی می‌کند که با همدیگر در «دبيرستان بزرگ تهران خيابان قوام‌السلطنه درس» می‌خواندند. آیا به روایت چنین کسانی می‌توان اعتماد کرد؟‌
 
نویسنده و مجریان اصلی پشت پرده، دچار چنان افلاسی شده اند که هنگام جعلیات حساب بدیهیات را هم نمی‌کنند. وقتی بجای پاسخگویی فحش و تهمت و دروغ جایگزین می شود باید نتبجه گرفت که دروغ هم تاکتیک است و هم استراتژی.
 
این نویسنده و دیگر امضا کنندگان بیانیه علیه ایرج مصداقی، آیا در امور مالی و اقتصادی نیز حاضر به چنین از خودگذشتگی‌هایی هستند که هرچه را جلویشان گذاشتند چشم‌بسته امضا کنند.
 
 
کاش می‌شد، کاش می‌شد و باز می گویم کاش می‌شد زندگینامه‌ها، خاطرات و وصیتنامه‌های باقی‌مانده از اعدام شدگان، آنهایی که در درگیریها رفتند و یا حتی آنهایی که لقب شهید مقدس گرفتند(عملیات انتحاری) تا قبل از انقلاب ایدئولوژیک سال ۱۳۶۴ را که بعضاً در نشریه مجاهد و نشریه انجمن دانشجویان مسلمان خارج از کشور درج گردیده به صورت کتابی انتشار داد، تا مشخص شود در آن سالها عبارات و کلماتی همچون (میلیشیای مسعود و سرباز مسعود و سلام به مسعود و عشق به مسعود و...) محلی از اعراب نداشت و جزو فرهنگ مجاهدین نبود؛ تا امروز کسی به خود اجازه ندهد به جعل وصیت نامه و خاطرات و زندگینامه شهیدان بپردازد و آن‌ها را  وسیله‌ای برای تقدیس و مقدس نمودن رهبری نماید.  
 
حمید اشتری
 
شهریور 1392
 
۱- شور، اصطلاحی بود که در گذشته به مسئولین تشکیلات مجاهدین می گفتند.

۱۳۹۲ مهر ۷, یکشنبه

محمود حسن شد يا روحانی "هخا" شد؟ هادی خرسندی


محمود حسن شد يا روحانی "هخا" شد؟ هادی خرسندی

هادی خرسندی
...بيچاره جوانان وطن محو چراغان / علاف خيابان / "مُچکر" که دوباره پرزيدنت، "خَفَن" شد / محمود حسن شد // انگار هخای دگری آمده از راه! / با نقشه‌ی دلخواه / بنگر که چه پرهيبت و هنجارشکن شد / محمود حسن شد // در سفره‌ی او حرف حقوق بشری نيست / اصلاً خبری نيست / حق بشری مصرف آفتابه لگن شد / محمود حسن شديادآوری: هشت نه سال پيش آقائی به نام فتح الله خالقی يزدی ساکن آمريکا که نام کوچکش را به «اهورا پيروز» ترجمه کرده بود!، در رسانه های برونمرزی چو انداخت که فلان روز جمعه با هواپيما در ايران پياده ميشويم و آخوندها قلع و قمع ميشوند. او ميگفت کليد همه مشکلات را در دست دارد و سوئيچ چندتا هواپيما را در جيب.
تلويزيون ها از يکطرف، راديو اسرائيل از يکطرف. مصاحبه پشت مصاحبه با اين آقا که خودش را «هخا» ميخواند و مرام «هخامنشی» را مژده ميداد. يکی از باورها اين بود که شايد آمريکا و سيا او را جلو انداخته اند و حرف هائی که ميزند روی حساب و کتابی است. باور ديگر، او را فرستاده جمهوری اسلامی برای ساختن جريانی انحرافی و لوث کردن مبارزه ميدانست. قضيه چندان جدی بود که در فرودگاه تهران احتياطاَ آماده باش داده بودند و اعلام کرده بودند که اگر هواپيمائی اينطرف ها بيايد ميزنيمش.
سرانجام روز موعود آمد (جمعه ای در پائيز ۲۰۰۴) اما هخائی در تهران پياده نشد و پيدا نشد و از آن پس گم و گور شد و گويا عده ای فريب خورده هم در تهران گرفتار پاسداران شدند.
پيش از او و بعد از او هم خيلی ها در اپوزيسيون نقش هخا را بازی کردند و بعضاَ هنوز مشغولند، اما هخای اصلی باعث شد که اين افراد، و مبتکران اينگونه جريان های انحرافی، با اين نام سه حرفی، به اين راحتی، مشخص و تعريف شوند: «هخا»! («بالاترين» و «يوتيوب» و «گوگل» را ببينيد. طنزهای ابراهيم نبوی را بخوانيد و اين را از من نگاه کنيد: «اهورا نيامد»)
و حالا خدا مرا ببخشد که در چهره ی مثبت آقای حسن روحانی نقش «هخا» را می بينم. بر چهره ی منفی اش هم البته همه ی جنايت های جمهوری اسلامی سايه انداخته است.
اين سروده ی «مستزاد» تنها يک بيت اش به هخا اشاره دارد. شکرخدا که فقط همين يک بيت اش اينهمه يادآوری ميخواست.
***
محمود حسن شد
ديدی که چه تغيير خوشی سهم وطن شد
محمود حسن شد
فردوس برين قسمت تو قسمت من شد
محمود حسن شد

تکيه زده بر جای شغالی سگ زردی
ای رأی چه کردی!
خرس آمده در رقص و شتر دايره زن شد
محمود حسن شد

بيچاره جوانان وطن محو چراغان
علاف خيابان
«مُچکر» که دوباره پرزيدنت، «خَفَن» شد
محمود حسن شد

انگار هخای دگری آمده از راه!
با نقشه ی دلخواه
بنگر که چه پر هيبت و هنجارشکن شد
محمود حسن شد

در سفره ی او حرف حقوق بشری نيست
اصلاً خبری نيست
حق بشری مصرف آفتابه لگن شد
محمود حسن شد

زان روز که نسرين ستوده شده آزاد
دل ها همه شد شاد
اما چه سرانجام «بهاره»، مثلاَ، شد
محمود حسن شد

ساکت! بتوچه، صبر بکن، تفرقه ننداز!
يکبار دگر، باز
بر امت بيچاره تفکر قدغن شد
محمود حسن شد

از شکوه حذر کن که شده موقع شادی
خرسندی هادی!
بنگر که عجب سرو چمانی به چمن شد
محمود حسن شد

ديگر چه نويسی سخن ياوه و يامفت؟
اصلاح طلب گفت
چون ختم غم و رفع ستم، دفع محن شد
محمود حسن شد

گفتم به جوابش که تو اندازه نگهدار
بع بع مکن اين بار!
بر گردن تو بود طنابی که رسن شد
محمود حسن شد

ما اولی و دومی از هم نشناسيم
کم هوش و حواسيم!
در مذهب ما دزد کفن، دزد کفن شد
محمود حسن شد

همدست جنايات، قوی پنجه و فعال
در اين سی و شش سال
ديروز خفی بوده و امروز علن شد
محمود حسن شد

وقت است که خود بر سر خود شيره بماليم
از دست که ناليم؟
از ماست که بر ماست! همين ختم سخن شد
محمود حسن شد

***
پاسخ فردوسی به روحانی
که در اجلاس سازمان ملل بيتی از شاهنامه در نطقش گنجانده بود


شنيدم فريدون صاحب کليد
به تالار (يو.ان) بيامد پديد

بچسباند بر هم در و تخته را
به هسته هلو زد زغال اخته را

سخن گفت از صلح و نيز از ترور
که اين يک چطور است و آن يک چطور

پس آنگه بيان را به اوجش رساند
يکی بيت زيبای شهنامه خواند

«بکوشيد نيکی به کار آوريد - چو ديديد سرما بهار آوريد»
من اول ز کارش شدم شادمان
ز نام فريدون دلم شد جوان

ولی بعد ديدم که آن، پوشش است
به امنيتی کاريش کوشش است

پس اينک بگويم که روحانيا
تورو حضرتعباس کوتاه بيا

مخوان شعر فردوسی پاکزاد
بتو هيچکس اين اجازه نداد

ترا من فريدون نه بشناختم
چه شد آن فريدون که من ساختم

فريدون من ضد ضحاک بود
نه در خدمتش مثل دلاک بود

فريدون من با بدی بود بد
نه همدست بودی به بشار اسد

تو حالا برای فريب عوام
پس از آنهمه کشتن و قتل عام

دم از نيکی و مردمی ميزنی
بنازم به گوزت که خوش باسنی

کلام تو گوز است ای پهلوان
رها گشته در مارکت مسگران*

تو ای يکه آخوند امنيتی
کجا باشدت جز بدی نيتی

تو بيچاره نيکی چه دانی که چيست
در انبان تو جز بدی هيچ نيست

اگر يادت آيد ز کشتار شصت
تو هم داشتی در جنايات دست

تو با آن امام جنايت شعار
تو با رهبر ناقص نابکار

تو با هاشمی، خاتمی، موسوی
نموديد باند جنايت قوی

کنون گر رسيدی به کاخ ملل
وز آنجا اگر بگذری تا زحل

مپندار گشتی عوض ای حسن
ببين تا چه گفتم به شهنامه من:

«درختی که تلخ است وی را سرشت»
«گرش برنشانی به باغ بهشت»
«ور از جوی خلدش به هنگام آب»
«به بيخ، انگبين ريزی و شهد ناب»
«سرانجام گوهر بکار آورد»
«همان ميوهٔ تلخ بار آورد»

پس اکنون تو ای جانی نابکار
غلط کن، بزن جا، درش را بذار

ـــــــــــــــــــ
* اشاره به ضرب المثل «لاف در غريبی، گوز در بازار مسگران» (که هيچکدامش لو نميرود.)

ـــــــــــــــــــ
سايت و فيسبوک هادی خرسندی
www.AsgharAgha.com
https://www.facebook.com/pages/Hadi-Khorsandi/247819131902635?ref=hl

؛ یارانِ جلیلی،

استقبال دویست نفره از رییس جمهور منتصب با رای 18 میلیونی!

استقبال دویست نفره از رییس جمهور منتصب با رای 18 میلیونی!

ساعاتی پیش پس از افت و خیزهای فراوان بالاخره سفر جنجانی ریس جمهور منتصب به نیویورک با فرود هواپیمای وی در فرودگاه مهر آباد تهران به پایان رسید.

پس از بیش از سی سال، بالاخره جمهوری اسلامی پس از تحریم های کمر شکن و در ضعف مطلق، ناموس خود را در ازای یک لبخند به فروش گذاشت و تماس تلفنی حسن روحانی و باراک اوباما به درخواست هیات ایرانی در دقیقه نود در نیویورک انجام گرفت.

تنها کارکرد این تماس برای حسن روحانی و تیم شیادان حکومتی اعم از رفسنجانی و خاتمی و ... روحیه دادن به جوانان جمارانی و پامنبری و فراهم آوردن خوراک تبلیغاتی برای بوقهای استعماری و ارتجاعی از جمله آیت الله بی بی سی و رادیو خاتمی (فردا) و دیگر کاسه لیسان ولایت بود.

آنچه حوادث فرودگاه مهرآباد و مراسم استقبال از روحانی نشان داد این بود که این تماس تلفنی بدون کسب اجازه از مقام عظما و صرفاً برای حفظ امیدواری در بین جوانان جمارانی و پامنبری صورت پذیرفته است.

به گزارش خبرگزاریها، همزمان با بازگشت حسن روحانی حدود 200 نفر از حامیان وی در محل فرودگاه حاضر شدند و او را با شعارهای «روحانی متشکریم»، «روحانی روحانی تشکر تشکر»، «سلام بر روحانی، درود بر خاتمی» و... مورد استقبال قرار دادند. همچنین حدود 100 نفر از باندهای رقیب نیز در محل حاضر شده و با شعارهای «مرگ بر آمریکا»، «نه سازش، نه تسلیم، نبرد با آمریکا» و با پرتاب لنگه کفش و تخم مرغ،  تخطی گماشته ی علی خامنه ای از خطوط قرمز نظام را به وی یادآوری کردند.

جدا از تمامی تحلیل ها و تفسیرهایی که از جنبه های مختلفِ سفر حسن روحانی به نیویورک انجام می شود، در این بین برجسته کردن و توجه به چند نکته حائز اهمیت است.

در طول چند ماه گذشته و از سوی بوقهای تبلیغاتی ارتجاعی و استعماری و کاسه لیسان ولایت، رقم عجیب و غریب رای هیجده میلیونی به حسن روحانی تبلیغ و ترویج می شد. همچنین در چند روز گذشته آیت الله بی بی سی و رادیو خاتمی (فردا) گلو پاره کردند که موج گسترده و حمایت مردمی از حرکات سنجیده(!) و حکیمانه(!) حسن روحانی و هیات همراه در بین ایرانیان روز به روز در حال فزونی است. چنانچه گویی ایرانیان آنچنان شادمان شده اند که کار و زندگی را رها کرده و به دعا برای روباه بنفش درمذاکره با آمریکا مشغول هستند!

فرای همه ی این سر و صداهای کاذب سوال اساسی اینجاست که پس از این همه کوبیدن بر طبلهای میان تهی و تبلیغ دروغِ رای هیجده میلیونی و حمایت مردمی، آیا انتظار نبود در نهایت از این حامیان دکتر(!) حسن ، نمی گوییم 50 هزار نفر ، نمی گوییم 10 هزار نفر ، نمی گوییم 5 هزار نفر ولی حداقل دو هزار نفر در محل فرودگاه حاضر می شدند تا بوقهای ارتجاعی و استعماری و دیگر کاسه لیسان ولایت از فردا آبرویی داشته باشند که از پایگاه مردمی جریان ورشکسته ی اصلاح طلبی حکومتی سخن به میان بیاورند؟

جالب اینجاست در ایالات متحده و در تظاهرات در برابر مقر ملل متحد و با آن همه سختی برای مسافرت در آن کشور بزرگ و آن هم  در یک روز کاری و غیر تعطیل،  شاهد تظاهرات هزاران نفر از ایرانیان تبعیدی در مخالفت با حضور گماشته ی علی خامنه ای در سازمان ملل هستیم و در تهران، در قلب ایران شاهد استقبال 200 نفره از ریس جمهوری انتصابی با رای مثلاً هیجده میلیونی می باشیم.

اگر جمع همراهان 100 نفری ریس جمهور منتصب در سفر به ایالات متحده و حضور خانوادهای ایشان برای استقبال را نیز از این تعداد کم کنید، میزان محبوبیت دکتر(!) حسن با معیارهای بهتری سنجیده می شود.

آنچه پرده ای از آن را از یک طرف در مراسم استقبال 200 نفره از روباه بنفش و از طرف دیگر با پرتاب لنگه کفش و تخم مرغ در مهرآباد شاهد بودیم، بار دیگر نشان داد جنگ گرگها در بین باندهای درونی رژیم ولایت فقیه هیچ ربطی به ملت ایران ندارد و ولایت فقیه هر مسیری را که انتخاب کند چه با نوشیدن جامهای زهر پیاپی و چه پس از مقابله جویی با غرب در تمامیت خود به زودی به قبرستان تاریخ رهنمون خواهد شد. 
-----