نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۹, دوشنبه

جزیره ی کیش




وجشنواره های سینمایی نظام مقدس!


بصیر نصیبی


نمیخواهم تاریخچه بندر محروم با سکنه ی محدود کیش را بازگو کنم *بهر حال در نظام پیشین اکثر کارهای ساختمانی ی کیش آماده شده بود با الگو قراردادن جزاير هاوايي و كرانه‌هاي جنوبي درياي مدیترانه میخواستند کیش را بسازند- شاید هم یک لاس وگاس دیگری بیافرینند- وتوریست های خر پول وسرمایه داران را مستقیما از شهر ها و کشور های غربی بکشانند به آنحا والبته امکانات وسیعی هم با صرف هزینه هنگفت فراهم می شد. بارها،کاباره ها ،کازینو ها و...حالاآن معدود ساکن فقیر ومحروم ،بهره ای از این نعمت نصیبشان می شد؟ نمیدانم آخوند ها که مستقر شدند، مدتی کیش بلاتکیف مانده بود تا سر انجام را ه اندازیش کردند . کیش شد بندر تجارت آزاد والبته بهره برداری از تاسیساتش هم آغاز شد علاوه یر آخوند های حکومتی غیر آخوند هایی که امکانات مالی داشتند میتوانستند تعطیلاتشان را درکیش بگذرانند ،حجاب را پس بزنند وبهر حال با چراغ سبز نظام کمی نفس بکشند و ... حتا طرحی داشتند که برخی هنرمندان که هم میخواهند با نظام لاس بزنند وهم خیلی در دسترس باند های حکومتی ها نباشند از خارج بیایند کیش هنرشان را عرضه کنند وبرگردند به کشورمیزبان .حتا شایع شد که قرار بودشهره آغداشلو وهوشنگ توزیع نخستین میهمانان ازابن دست باشند. این گونه طرح ها وبرنامه ها به دلایلی که هیچگاه اعلام نشد به انجام نرسید. اما سهمی از جشنواره های سینمایی جمهوری اسلامی - تعدادشان به صد تا میرسد - به کیش هم رسید .اما در کیش برای چه جمعیتی جشنواره می گذاشتند؟ ساکنین معدود و محروم محلی کیش که ، اصلا به حساب نمی آمدند. تجار وکاسب های کیش هم جشنواره رو نبودند . در این شرایط سینماگران ودیگر دست اندرکاران سینما خود هم شرکت کننده جشنواره بودند وهم تماشاگر آن.!برای هنرمندان عزیز جشنواره کیش نه برد تبلیغاتی داشت نه تماشاگری که از این نظر جاذبه ای ایجاد کنند. اما کیش یک حسن را داشت که آرتیست های و طنی که با خرج دولت به کیش را ه پیدا می کردند چند شب در هتل های آنجا میهمان بودند وبه هنگام بازگشت مایحتاج زندگیشان را با قیمت ارزان تهیه میکردند ویا اصلا هدیه میگرفتند، یخچال ،تلویزیون،و...






چندین سال قبل با نخستین گروه که به آغوش ج. اسلامی برگشت، کیومرث درم بخش (برادر کامبیز کاریکاتوریست که اوهم همان سالها برگشت) مستند ساز هم همراه کاروان پشیمان ها بود ،آنقدر برای آخوند ها دم جنباند و به تبعیدیان ناسزاگفت که جشنواره ای برایش خلق کردند به نام «جشنواره دریایی» . جمعی از سینماگران وطنی هم با همان مشخصات که گفتم میهمان جشنواره کیش شدند ودر نطق افتتاحیه هم کیومرث خان کلی از برکات نظام مقدس بهم بافت اما این شبه جشنواره بی سر وصدا آمد .بی سرو صدا تر هم محو شد.






بعد نوبت به یکی از فیلمسازان ویکی از سینماشناسان رسید ،نظام بجای اینکه موانع فیلمسازی ی کامران شیردل را از میان بردارد واین امکان فراهم شو دتا مردم ازدانش سینمایی او بهره ببرند ،شیردل را هم به مدیریت جشنواره سینمای مستند کیش منصوب کرد- بهتر بگوئیم به جزیره کیش ،کیش داد- وقتی دریافت شیردل این پست را جدی گرفته ومیخواهد کاری بکند از طریق همان جشنواره در همان جزیزه دور افتاده تحرکی در سینمای مستند ایحاد کند زیرآبش را زدند به اعتراض ها ونامه ها وشکایت های شیردل وقعی نگذاشتند.. مدتی از جشنواره های کیش خبری نبود تا امسال ودر دوران درخشان احمدی نژاد دوباره جشنواره کیش را فعال کرده اند ونامش را هم گذاشته اند «جشنواره بین المللی کیش! » بودجه عظیمی هم صرف برگذاریش کرده اند. خب اگر ادعا ها وتفسیر های دوم خردادی های سبر الهی در مورد سینما در دوره دولت پادگانی ، امنیتی، (که بیشتر در روز اون لاین منعکس می شود)با واقعیت کوچکترین ارتباطی داشت که اصلا باید جشنواره فجرشان را لا اقل هنرمندان مدعی اصلاح طلبی بایکوت می کردند حال آنکه نه تنها این اتفاق نیفتاده بلکه همین هنرمندان برای حضور در جشنواره کیش هم سر ودست می شکنند.اصل خبر را بخوانید:






«جزیره کیش این روزها مکان تجمع بسیاری از اهالی سینما و رسانه هاست. جشنواره بین‌المللی فیلم کیش میزبان حدود 165 خبرنگار و 800 هنرمند داخلی و خارجی است. در اولین دوره برگزاری این جشنواره بیش از 800 میهمان شامل خبرنگار و هنرمند به جزیره کیش دعوت شدند. این میهمان‌ها در اولین روز برگزاری این جشنواره و قبل از آغاز مراسم افتتاحیه در سه پرواز مجزا به جزیره کیش آمدند و تا روز آخر که همزمان با پنجشنبه هشتم اردیبهشت‌ماه و مراسم اختتامیه این جشنواره است، روند آمدن میهمان‌ها به جزیره کیش ادامه دارد.با توجه به حضور چشمگیر سینماگران و هنرمندان در جزیره کیش فرصت مناسبی برای پوشش خبری جشنواره ایجاد شده»






البته میهمانان خارجی این جشنواره ها که هیچگاه نامشان اعلام نمی شود معمولا چندتایی از مفت خور های کشور های همسایه هستند که برای هر اتقاقی در ج. ا ،سمینار، فستیوال و غیره نانشان در روغن است. هنرمندان هم که همان سینماگران بخش ها وباند های نظام هستند ( اسامی کامل را در شماره 53 نشریه سینمای آزاد چاپ می کنیم)اما خبرنگار «سینمای ما»هم فرصتی می یابد که نیشی به این شبه جشنواره بزند وماجرای عینک مخصوص برای تماشای فیلم های 3 بعدی فستیوال را دست میاندازد ومی نویسد:






«در مراسم افتتاحيه جشنواره، عينك‌هاي مخصوص نمايش فيلم سه‌بعدي به حاضران داده شد. زماني كه حاضران در سالن اين عينك‌ها را به روي چشم قرار دادند، ديگر همان بعدهاي معمولي تصاوير را هم نمي‌ديدند. گويا برگزاركنندگان جشنواره مي‌خواستند حركتي نو را به نام خودشان ثبت كنند كه متاسفانه نگرفت. احتمالا اين عينك سه‌بعدي نبوده و مصرف طبي داشته. البته بعضي‌ها مثل آقاي وزير ارشاد ـ همان‌طور كه از عكس‌هاي منتشر شده مشخص است ـ خيلي تو حس رفتن و به قولي عينك‌هاي سه‌بعدي آن‌ها را گرفته! »






دیگر اینکه بی خاصیت وبی اثر بودن این رویداد را هم گزارشگر سینمای ما ، به رخ مسئولین سینمایی می کشد ، با هم این بخش گزارش را بخوانیم:






«يكي از اتفاقات خوب اين روزها، افتتاح سينما نخل بود بالاخره جشنواره كيش به يك دردي خورد. فكر كنم افتتاح همين سينما براي هفت پشت برگزاركنندگان و مديريت سينماي كشور بس باشد... خوب مي‌شد اگر تو دستور كار جشنواره‌ها يك افتتاح سينما هم مي‌گذاشتند تا اينقدر مردم شهرستان‌ها سي‌دي نبينند»


امسال فیلمسازان حکومتی با حضور پر رنگ خود درفجر هر چه بیشتر پیوستگی خودشان را به نظام مقدش ولایت فقیه به نمایش گذاشتند. برنامه کیش که به بهانه شکل گیری یک جشنواره جدید برگذار شد. سپاسگزاری دولت کودتا بود از تمکین و همراهی سینماگران حکومتی با دولت خدمت گذار!! وسرکوبگر که با شقاوت وبی رحمی جنبش مردمی سال 89 را سرکوب کرد.


800تای آنها با شور واشتیاق در یک سور چرانی مفصل حضور یافتند -باز این دوم خردادی ها بگویند که احمدی نژاد قدر هنرمندان حکومتی را نمیداند وهنرمندان از این دولت رو برگردانده اند! از این بیشتر از این عزیزان! قدردانی شود؟ 3 روز استراحت در کیش وبهره از بهترین امکانات !بعد هم بازگشت به پایتخت دار الخلافه با یخچال وفریزر و تلویزیون ویدئو ودیگر وسایل خانگی....




بصیر نصیبی 10 مای 2011



www.cinemaye-azad.com

از موقعی شاه رفته بیرون حال ما همینه، همش شعاره

ماهی سیاه کوچولوبالای داررفت تا"معلم آزادی"ملتش بماند و اما حاکمان ودولتمردان تا ابد زندانبان



 
ماهی سیاه کوچولوبالای داررفت تا"معلم آزادی"ملتش بماند
و اما حاکمان ودولتمردان تا ابد زندانبان
وصف نوشتی نه برای همه بزرگی فرزاد کمانگر
نگارش: فرشید آذرنیوش
وقتی تقویم تحولات سیاسی کردستان را ورق بزنیم به نام‌هایی برمی خوریم که با خودشان معناهایی از صلح و آزادگی و یادهایی از انسانیت و استقامت را بهمراه دارد، نام‌هایی که لقای ماندان‌های اجباری و تن فروشی عقیده را به عطای طناب‌های دار و گلوله‌های آتشین بخشیده‌اند. ورق به ورق تاریخ آن سرزمین حکایاتی است از ایستادگی و زخم خوردگی مردان و زنانش، مردان و زنانی که دولتمردانش بس ناجوانمرد‌اند و بنده قدرت و تفنگ و خشونت.
چه کسی هولوکاست کردستان در حلبچه را فراموش خواهد کرد! در یک لحظه و پرپر شدن ۵۰۰۰ هزار انسان بی‌دفاع، مگر نه این بود که همه اراده‌های قانونی و انسانی و دینی، جنگ افروزی و انسان کشی را مردود می‌دانست! مگر قرار بر این نبود که قرن بیستم پایانی باشد بر باروت و سلاح! بسیار گفتند و نوشتند که قرن بیستم، قرن تدفین انفال و کشتار خواهد بود و زمانه سپردن تانک‌ها و ادوات جنگی به موزه‌های تاریخ و خیال!
هنوز سرخی خون‌های دهه پنجاه و شصت که بر روی در و دیوار این سرزمین ریخته شده، چشم انسان نوین را سخت به نگاه‌های غم انگیز فرا می‌خواند. خون‌هایی که همچنان بر دل و داغ ملت سنگینی می‌کند. ملتی که فرزاد کمانگر را به هستی هدیه داد و فرزادی که برای ملتش سراسر اندیشه بود و صلح.
فرزاد، آری فرزاد،‌‌ همان نامی که آهنگ خوش کودکان کردستان است، همانی که ترجیع بند درد‌ها و غم‌ها و محرومیتهای ملتش، عصیان کودکانه‌های کوه و دشت کردستان، او فریادی بود از جنس اندیشه وقلم در بلندای انسانیت و مدنیت، نامه‌هایش را که بخوانی این فقط اشک نیست که نصیبت می‌شود، نواهایی از آزادگی و انسان دوستی گوش‌هایت را نوازش می‌دهد و روحت را با واژهای آهنگین و قافیه دار می‌آراید، لطافت و شیوایی نهفته در قلم و روح نوشته‌هایش انسان نسل سومی را سخت به مبارزه و عصیان فرا می‌خواند. مبارزه و عصیانی که فرزاد خود، با وجود آن همه فشار و شکنجه به آن پایبند ماند و اقتدار حاکمان سرزمین‌اش را به سخره گرفت، آنچه برایش مهم بود رهایی سرزمین و بازگشت زندگی و عشق و خنده‌های دوباره بر لب‌های بی‌رنگ کودکان است، کودکانی که چندین سال است که با بوی باروت و خشونت، فرار، گریز، مرگ و کشتار هم بستر شده‌اند. و اما فرزاد که سلول‌هایش از همین باروت و دود خشم پدر خوانده‌های سرزمین‌اش شکل گرفته بود از جنس دیگری است.
او نسبت به محیطی که در آن متحمل درد و رنج شده بود به شدت مهربان است. فرزاد صدای مدنیت کرد و کردستان در دل کوه و دشت بود.
سخت است باورش، مواقعی هست که انسان از درک حتی تصور چنین انسانی که برآمده از نامهربانی‌ها و قساوت‌های حاکمان بوده و در کلاس بی‌رحمی و عصبانیت بازجویان و صاحبان قدرت نشانده شده و ندای مهر سر می‌دهد، سخت عاجز است. معلم آزاده‌ای که تاریخ سرزمینش سالهای سال به وجود چنین نامی نهفته در ورق‌های خونین‌اش، افتخار خواهد کرد.
قلمدار اندیشه و حقیقتی که به نسل من و ما آموخت که بجای عشق به قدرت این قدرت عشق است که به سان مبارزه، قدرت حاکمان شهر و شرع را به سخره می‌گیرد. آنجایی که فرزاد به جای گرفتن انگشت اشاره به سوی شاگردان، در کنارشان می‌نشیند و انگشتانش را در رنگ فرو کرده و نقاشی می‌کشد.
فرزاد از اصول راه رفتن گذر می‌کند وبه کودکان سرزمینش پرواز و دویدن را می‌آموزد،‌‌ همان هنگام که فرزاد در اوج ستم و شکنجه که ناله‌هایش در میان صدای بلند بازخوانی قران گم می‌شد و از بلندای دیوارهای حاکمان، نوشته‌هایش از بهارانه‌ها و پرواز می‌گوید، نه تنها سم خشونت را از ملتش می‌آلاید بلکه با تیرصلح و گلولهٔ قلم، همه قدرت و هیبت حاکمان زندانبانش را در هم می‌شکند و رهایی ملتش را نوید می‌دهد. فرزاد را به زندان افکندند تا بین او و مردمش و کودکان سرزمینش فاصله‌ای باشد تا ابدیت تا بلندای تاریخ و تحجر، فرزاد آنقدر از گرسنگی و ستم رفتگی بر ملت و کودکان دیارش در عذاب بود که دیگر روبرو شدن با مرگ و دار برایش سخت نبود، ماهی‌های سیاه کوچولوی فرزاد، که راه دریا را نیک از وی فرا گرفته‌اند، پیام رسان صلح و آزادگی فرزاد در سراسر گیتی بوده‌اند و خواهند بود. پیامی که نه از مرگ می‌گوید و نه از درد و اندوه، پیامی که «پیام زندگی» است، پیامی که سرشار از آفرینش است و پیامی که یادآور سرزندگی کودکانی است که در حیاط مدرسه فرزاد بازی می‌کنند.
فرزاد در سلول‌های تنگ و تاریک از مظلومیت‌های زنان جامعه‌اش می‌گوید، او در نامه‌ای به نازنین‌اش غم زنان سرزمین‌اش را نیز بازگو می‌کند و از نگاه‌های غیرت آلود مردانه می‌نالد.
فرزاد در خلوت‌های تنگ و تاریک هوای برابری به سرش می‌زند و از قانون‌های تبعیض آلود و زن ستیز کشورش از سوی حاکمانش به آنان تحمیل می‌گوید و می‌نالد. او از پشت دیوارهای بلند به کمپین یک میلیون امضا برای برابری می‌پیوندد تا تحمل هزاران سال درد و رنج نابرابری‌های زن بودن و زن ماندن را پاس بدارد و مرهمی باشد بر غصه زنانگی در این مرز و بوم.
فرزاد با چکمه‌های فاشیست‌ها سربازان گمنام ولایت از پله‌های سیاه و آغشته به خون فرود می‌آید اما همچنان غصه زنان و کودکان معصوم سرزمینش را بازگو می‌کند تا تاریخ زنده‌ای برای آیندگانش باشد. تاریخی که فرزاد کمانگر می‌کوشید تا شادی و زندگی دوباره را به آن هدیه دهد. تاریخ سرزمینی که برگ‌هایش پر است از خون و درد و ناوطنی ملتش، تاریخی که پر از اشک‌های مادران فرزند مرده و در سوگ مانده است. و اما همه این الام آنقدر روح و جان فرزاد را درنوردید که وی حتی داستان زندگی و بقایی را که با قلم و واژه‌هایش معنا بخشیده بود و ملت و کودکانش را با کوتاهی عمرش و عظمت نگاهش با آن آشتی داده بود، خود آن را فراموش می‌کند و تن خویش را به طناب‌های استبداد و روح خویش را به تاریخ سرزمینش می‌سپارد تا سند دیگری باشد بر ناجوانمردی حاکمان و غایت مظلومیت ملتش، تا حقیقتی باشد بر بقای نهضت زندگی و امید و مبارزه، و تا صدایی باشد از آواز خوش صلح و آزادی و برابری برای مردمان این خاک و آیندگان تاریخ.
ماهی سیاه کوچولو بالای دار رفت تا "معلم آزادی" ملتش بماند و اما حاکمان و دولتمردان تا ابد زندانبان
دعوت به حضوردرمنازل جان باختگان 19 اردیبهشت ماه
فراخوان جمعی: نامگذاری روزاعدام فرزاد کمانگربه"روزمعلم آزاده"هرانا
نامه وصدای منتشرنشده ای ازفرزاد کمانگر- وقتی که باد مارا با خود می برد
به یاد جان باختگان راه آزادی؛شیرین-فرزاد-علی-فرهاد ومهدی
مرگ خیلی آسان می تواند الان به سراغ من بیآید، اما من تا می توانم زندگی کنم نباید به پیشواز
مرگ بروم. البته اگریک وقتی ناچار با مرگ روبرو شدم - که می شوم - مهم نیست؛ مهم این است
که زندگی یا مرگ من، چه اثری درزندگی دیگران داشته باشد
از کتاب ماهی سیاه کوچولو نوشته : صمد بهرنگی
 
آه که دراین"سیاه زمین"، "امنیت ملی"چه ارتفاع حقیری دارد
که همه چیزبه خطر میاندازدش!همه چیز همه چیز
کارگرِ نالان از فقرش
زنِ محروم از"حق بدنش"چه زود حق شلاق می گیرد
بنفشه م. از مهاباد- 12 اسفند 1386 برابر با 2 مارس 2008
آقا معلم در بند !
منهم اگر "شرعا " و "عرفا " گناه نباشد
خانم معلمی از صنف توام
و با اندیشه هایی از جنس اندیشه های تو
اما نه ! شک دارم که به آن پاکی و زلالی باشم .
و شک دارم که شاگردانم به خوبی
شاگردان معلم در بندی باشند
که به قیمت جان درسشان داده است
معلمی که در چار دیوارهای بلند
زندان رجایی شهر برای "کوروش"
آن قربانی فقر میگرید و
دلش برای گل خوردن از پسرکان خود
تنگ شده
و چقدر رویای پسرکانش را
هر چند به "نومیدی" دوست می دارد.
و اندیشه های پاکش نمی گذارند
به رویا ها و لیلا ها پشت کند.
بگذار من هم با ذغال
نه ! نه! با ذغال ! نه
با روژ لب شکسته
در جیب روپوش سیاه مریم
از ترس آن ناظم اخمو که خوب
می شناسیمش
درس" کوکب خانم" را
خط قرمزی بکشم تا
بگویم" عمه قزی" شدن
دیگر رسم نیست
من هم دلم تنگ است
من هم خسته از منطق تفریق ها و تبعیض ها
درس ریاضیات را زیر آن سنگ می گذارم
و در شیمی دنبال ماده ای هستم تا
نگذارد دخترکان آفتاب در ایفای نقش
"جنس دومی" خویش ٬ جوان نشده
پیر شوند.
آیا ممکن است؟!!!!
وای که اینجا میان کودکی و نه سالگی
چه فاصله ی حقیریست!!!!!
میان بی گناهی و گناهکار شدن
در این" تلخ سرزمین"
چه فاصله ی حقیریست!!!
و میان زندگی نکرده ای به مرگ محکوم شده
چه زمان 7 دقیقه ای حقیریست!!!
و آن که از عشق می گوید
و به انتظار معجزه ای
در یافتن یک جفت کفش نو و
سفره ای از نقل و شیرینیست
و می خواهد به جای مادر "دایه " بگوید و بنویسد
چه جنایتکار بزرگیست که جز
به مرگ " محکوم" نمی شود !!!!
وای که در این "سیاه زمین " ٬
"امنیت ملی" چه ارتفاع حقیری دارد!
که همه چیز به خطر میاندازدش!
همه چیز
همه چیز
کارگر نالان از فقرش
زن محروم از "حق بدنش"
چه زود حق شلاق می گیرند!
و رقصند ه های راضی به سیمفونی طبیعت
دست و پای بریده خود را
به جای" نفت بر سر سفره شان " کادو می گیرند!!
وای که چه خوب گفتی
میان دوست داشتن
لیلاها و رویا ها
و مصیبت مرد گشتن
میان خند ه های کودکی
و گریستن از غم نان
چه فاصله حقیری ست!!!
وای که درسم چه عقب است !
هنوز به شاگردانم نگفته ام
از درس چند تا چند زندگی امتحان است
هنوز به آنها نگفته ام مصیبت جنس دوم بودن
در سرزمین اهورا مزدا
مصیبتی به
چند سکه اسیر شدن است!!
و تاج بنفشه بر سر نهادن تا کجا در هزار توی
گم شدن است !
وای که درسم چه عقب است !
هنوز دخترکانم نمی دانند
قامت زیبایشان" شرم آور"است!
گیسوان زیبایشان در معرض دید
خورشید خانوم هم
"حرام " است !
و آرزوی پوشیدن شنل قرمز رنگ و
گل زرد بر سر نهادن
اقدام علیه " امنیت ملی " است!
هنوز به فرشتگان خود نگفته ام
کشتگاهی خواهند شد
برای هر بذر نا مطلوبی!
و به چند سکه و اندی
تازیانه خوردن را خواهند آموخت!
درسم از" ترسم" عقب است !
ترسم از آن روزی است که اگر دخترانم
درسشان را دوست نداشتند
به جای نوشتن " کاش دختر به دنیا نمی آمدیم"
بنویسند
کاش زاده نمی شدیم.
http://www.youtube.com/watch?v=5whgVyll25I