نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۸ اسفند ۹, یکشنبه

گزارش هفتگی نقض حقوق بشر


در هفته گذشته 7 تن به اعدام محکوم شدند و فعالین سیاسی و مدنی به 33 سال زندان محکوم شدند، بیش از هزار کارگر بی کار شدند.

خبرگزاری هرانا - در هفته ای که گذشت از سوی مقامات قضایی برای 7 نفر حکم اعدام صادر شد؛ بیش از 1525 نفر از کارگران از کار بیکار شدند و بسیاری از ایشان در پی اعتراض به دلایل صنفی دست به تجمع زدند؛ ده ها تن توسط ماموران امنیتی بازداشت شدند و دادگاه های انقلاب حداقل 33 سال زندان برای فعالین سیاسی و مدنی صادر کردند. 4 نفر از شهروندان کرد به وسیله ی نیروهای مسلح انتظامی و دو نفر از ایشان بر اثر انفجار مین های باقی مانده از جنگ ایران و عراق جان باختند. هم چنین ایران، اعزام نماينده ويژه سازمان ملل براى بررسى شكنجه را رد كرد.

اعدام

صدور حکم:

امیر رضا عارفی به اتهام محاربه به اعدام محکوم شد: امیر رضا عارفی، 21 ساله که در فروردين ماه سال جاری بازداشت شده بود، به جرم عضویت در انجمن پادشهاهی، در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب مجارب شناخته و به اعدام شد.27/بهمن/1388

صدور حکم اعدام، حبس و شلاق برای یک متجاوز به عنف: مردی به اتهام آزار و اذيت 16 زن و دختر‌بچه‌ در ورامين، از سوی دادگاه بدوی به 2 بار اعدام در ملاعام، 25 سال حبس و 173 ضربه شلاق محکوم شد. 28/بهمن/1388

زنی به اتهام قتل به قصاص محكوم شد: زن جواني كه خواهرزاده جوان خود را با چاقو به قتل رسانده بود، با حكم شعبه 71 دادگاه كيفري استان تهران و به رياست قاضي نورالله عزيزمحمدي به قصاص محكوم شد. 28/بهمن/1388

محکومیت یک پیر جوان به اعدام: پسر جواني به نام "محمدرضا" که متهم است 4 سال قبل، یک نوجوان به نام "پوریا" را در درگيري جمعي، به قتل رسانده است، در شعبه 71 دادگاه كيفري استان تهران و به رياست قاضي نورالله عزيزمحمدي به اعدام محكوم شد. 28/بهمن/1388

محکومیت دو برادر به قصاص: دو برادر به نام های "اصغر" و "اکبر" به جرم کشتن جوانی به قصاص محکوم شدند. 28/بهمن/1388

حکم اعدام برای یک زن به جرم قتل: دیوان عالی کشور، حکم اعدام نرگس، زنی که متهم است دوست خود را به قتل رسانده است، تأیید کرد. 28/بهمن/1388

روایت شاهدان عینی از حمله به کوی دانشگاه تهران


به دنبال انتشار فیلم حمله نیروهای گارد ‌ویژه و بسیج به کوی دانشگاه تهران در 25 خردادماه، چند تن از دانشجویانی که در شب حادثه در کوی بودند، به تشریح حوادث آن شب پرداختند.

خبرگزاری هرانا- پس از پخش فیلم حمله نیروهای گارد‌ویژه و بسیج به کوی دانشگاه تهران در 25 خردادماه، از تلویزیون بی‌بی‌سی و سپس انتشار آن در سایت‌های خبری مختلف، یکی از دانشجویانی که در شب 25 خرداد در کوی بوده، آمادگی خود و دوستانش را برای تشریح حوادث آن شب کوی دانشگاه اعلام کرد.

به گزارش روز، آنچه در زیر می‌آید، بخشی از حوادث هولناکی است که دانشجویان کوی دانشگاه در سیاه‌ترین شب دانشگاه تجربه کردند. نام این افراد نزد "روز" محفوظ است. متن این گزارش در زیر می‌آید.

یکی از این دانشجویان ساکن کوی روایت تکان دهنده خود از کوی دانشگاه را از شب مناظره میرحسین موسوی با احمدی‌نژاد شروع می‌کند و می‌گوید: "شوری درکوی بود که من دلم می‌خواهد مبداش را از روزهای مناظره ببینیم. پیش از آن یک تعاملی بین دانشجویان سیاسی بود، اما همه کوی را نگرفته بود. وقتی مناظره میر‌حسین با احمدی‍نژاد تمام شد بچه‌ها از سالن تلویزیون بیرون آمدند و سرود یار دبستانی را خواندند. جمعیتی حدودی هزار نفر آنجا بودند. طرفدارهای احمدی نژاد هم بودند. بچه‌ها آن شب بیرون آمدند و شعار دادند؛ با همان لباس راحتی که توی کوی همیشه تردد می‌کنند، یار دبستانی خواندند و شعار دادند؛ از "نصر‌من‌الله و فتح قریب، مرگ بر این دولت مردم فریب" که یک شعار اسلامی بود تا شعار "دیکتاتور کوتوله نمیخوایم نمی‌خوایم". با این شعار‌ها بچه‌ها به خیابان امیر‌آباد رفتند و آنجا تا ساعت سه صبح بودند و برگشتند. این اولین شبی بود که ما یک شور عمومی را در کوی می‌دیدیم. شب‌های بعد در دیگر مناظره‌ها هم همین مساله تکرار شد؛ هر چند خیلی مهم نبود که کی دارد این مناظره را انجام می‌دهد. این وضع نهایتا تا شب انتخابات ادامه داشت".

دیگر دانشجوی ساکن کوی دانشگاه روایت خود را به جمعه شب، شب برگزاری انتخابات می‌رساند و در مورد حال هوای آن شب کوی می‎‌گوید: "جمعه شب که در واقع انتخابات داشت انجام می‌شد و آرا همین طور داشت روی سایت‌ها می‌آمد، آرای عجیب و غریب، یک سکوت خیلی وحشتناک کوی دانشگاه را فرا گرفته بود. هم طرفدارهای میرحسین و هم طرفدارهای احمدی نژاد رفته بودند در لاک خودشان و فقط منتظر بودند که سایت های خبر رسان آخرین خبر ها را بدهند. شنبه تقریبا همه متوجه شده بودند که اتفاق عجیبی در کشور افتاده. ساعت هفت، هشت شب روز شنبه بچه ها از ساختمان ها آمدند بیرون. از ساختمان های مختلف. اینکه می گویم به این دلیل است که یک ساختمان مال دکتراست، چهار پنج ساختمان دیگر مال کارشناسی ارشد است و سایر ساختمان ها که پانزده بیست تاست، مال کار شناسی هاست. یعنی همه طیف های تحصیلی و گرایش های مختلف فکری، آمدند بیرون و با سرود یار دبستانی، تجمع شروع شد و همه به سمت در اصلی کوی رفتند و پشت در کوی ایستادند. جمعیت خیلی زیادی بود. ابتدا هفتصد، هشتصد نفر و بعد 1500 نفر شدند. نگهبان ها و انتظامات کوی در را بستند و بعد تجمع به خشونت کشیده شد. بچه ها سر انتظاماتی ها نهیب زدند که به شما هیچ ربطی ندارد این کوی خانه ماست واین کشور هم کشور ماست. شما یک عده کارمندید و حق ندارید جلوی ما را بگیرید؛ ما می خواهیم به خیابان برویم. پیرو این قضیه بود که نیروهای انتظامی و دستگاه های اطلاع رسانه اعلام کردند تا اعلام نتیجه قطعی انتخابات هر گونه تجمع و راهپیمایی ممنوع است. بعد از این دانشجویان مجبور به درگیری با انتظامات و نگهبانان کوی شدند و عاقبت در اصلی باز شد و بچه های آمدند داخل خیابان امیر آباد و به سردادن شعار پرداختند. 150تا 200 دانشجوی دختر نیز که از شب قبل وارد کوی نشده بودند ازمقابل در فنی دانشگاه به دانشجویان پسر ملحق شدند. بعد از آن با سر دادن شعارهای بیشتر، نیروی انتظامی که پائین تر از چهارراه امیر آباد مستقر شده بود اقدام به پرتاپ گاز اشک آور کرد. اینطوری خشونت بیشتر شد،و در همین حین بود که دیدیم یکی از بانک های دولتی که در همین مسیر واقع بود آتش گرفت. آن شب ما غیر از نیروی انتظامی، نیروی دیگری را در مقابل خودمان ندیدیم. نیروی انتظامی آن شب فقط با سپر و گاز اشک آور آمده بود و درگیری تا سه بعد از نصف شب ادامه یافت. نیروی انتظامی گلوله های گاز اشک آور را مستقیم به طرف سینه دانشجویان شلیک می کرد."

گارد ویژه در تمامی کوچه ها

یک دانشجوی دیگرساکن کوی در ادامه با اشاره به اینکه روز یکشنبه24 خرداد، تشنج شب قبل که در خیابان آمیر آباد بود، به داخل کوی دانشگاه کشیده شد، ادامه می دهد: "ساعت شش بعد از ظهر وارد خیابان که شدیم با بیست تا سی تا دستگاه از اتومبیل های معمولی نیروی انتظامی روبرو شدیم که خیابان مقابل کوی را گرفته بودند، علاوه بر این چندین مقام نیروی انتظامی هم آمده بودند تا آثار وقایع شب گذشته را از نزدیک ببینند. در همین موقع ما بوسیله دوستان‌مان که در ساختمان های دیگر کوی ساکن بودند، مطلع شدیم که شب قبل در تمام کوچه و پس کوچه‌های اطراف، در واقع پشت سر نیروهای انتظامی، نیروهای گارد ویژه از چهار طرف کوی دانشگاه را محاصر کرده بودند ولی ما به دلیل بروز درگیری‎ها متوجه این قضیه نشده بودیم. ظاهرا این نیروهای گارد ویژه شب گذشته کمین کرده بودند که در صورت بروز خشونت های بیشتر به کمک نیروهای انتظامی بیایند و اتفاقی شبیه 18 تیر 78 را رقم بزنند."

شب حادثه خونین

او در ادامه به تشریح حال و هوای کوی در شب حادثه می پردازد؛ یعنی از ساعت 10 شب یک شنبه 24 خرداد تا صبحگاه دوشنبه 25 خرداد: "از ساعت 10 شب یک شنبه شب بنا بر عادت شب های گذشته بچه ها با سرود یار دبستانی از ساختمان‌های کوی خارج شدند و بعد از تجمعی کوتاه در محوطه کوی، وارد خیابان شدند. اما بر خلاف شب گذشته، امشب بر تعداد نیروهای امنیتی افزوده شده بود و نیروهای گارد ویژه هم آمده بودند و در خیابان مستقر شده بودند. خیلی هم جدی تر آمده بودند. این شائبه می رفت که به کوی حمله بشود. من خودم با چند تن از ماموران نیروی انتظامی صحبت کردم. آنها می گفتند امشب امنیت اینجا حفظ می شود و اتفاقی نخواهد افتاد؛ می گفتند ما هستیم نگران نباشید. اما ما نگران بودیم؛ چون از یک سو سابقه حمله 18 تیر را از آنها داشتیم و از سوی دیگر یکی دو تا از اتاق های یکی از ساختمان های کوی که به خیابان نزدیک بود، با گاز اشک آور به آتش کشیده شد. بچه ها احساس عدم امنیت می کردند. ساعت دوازده شب تقریبا همه دانشجویان وارد محوطه خیابان امیر آباد شده بودند که تعدادی از موتور سوارهای گارد وِیژه با شلنگ و کابل و این جور چیزها آمدند و حمله ای کردند و به چند نفری آسیب زدند و رفتند. به نظر می رسید می خواستند همه بچه ها را به داخل کوی برگردانند و در محوطه دانشگاه نگهدارند. بچه های ما اما سازماندهی کامل نداشتند و فقط می خواستند اعتراض خودشان را یک جوری بروز بدهند."

خاکی پوشان سپاه هم آمدند

این دانشجو در ادامه روایات خود از یک شنبه شب، از ساعتی که حمله به کوی شروع شد به مرحله بعدی می رسد: "بعد از ساعت دوازده در حالی که درگیری ها بیشتر شده بود بیشتر دانشجویان به داخل کوی برگشته بودند. در همان موقع که موتوار سوارن گارد ویژه در خیابان آمیر آباد تا مقابل در اصلی دانشگاه در حال ضرب و شتم دانشجویان با کابل و شلنگ بودند، شمار زیادی از لباس شخصی ها به همراه افراد دیگری با موتور آمدند. این افراد که اورکت های خاکی رنگ سپاه به تن داشتند به لباس شخصی ها اضافه شدند. این افراد بلافاصله اقدام به پرتاپ گاز اشک آور به داخل کوی کردند. این اولین باری بود که عامدانه و مستقیما به داخل کوی شلیک می کردند. در همین حال که ساعت یک بامداد دو شنبه شده بود، دانشجویان با تلاش فراوان در اصلی کوی را بستند. اما شلیک گاز اشک آور از نقاط مختلف به داخل کوی همچنان ادامه داشت. بعد از ساعت یک بامداد در مقابل پرتاب مداوم گاز اشگ آور، بچه های دانشجو از بالای پشت بام اولین ساختمان نزدیک به در اصلی کوی با پرتاپ سنگ به بیرون، واکنش نشان دادند. آنها تقریبا بر در اصلی کوی کنترل داشتند. اما نکته عجیب در این بین این بود که وقتی نیروهای لباس شخصی و سپاه توانستند از در فرعی کوی وارد کوی بشوند، بسیاری از بسیجیان داخل کوی به طرز عجیبی طرف دانشجویان را گرفتند؛ به دانشجویانی که بالای ساختمان نزدیک به در اصلی بودند سنگ می رساندند. در همین حال که بچه های دانشجو از این در فرعی غافل شده بودند، علاوه بر لباس شخصی ها و سپاهی ها، جمعیت زیادی از نیروی انتظامی هم وارد کوی شدند و ساختمان شماره بیست و سه راکه شب قبل دوتا از اتاق هایش را با گاز اشک آور آتش زده بودند، اشغال کردند. آنها با باتوم، شلنگ و سیم کابل شروع کردند به کتک زدن بچه ها، هنوز از سلاح عجیب و غریب خبری نبود! بعد بلافاصله به اتاق های مختلف حمله بردند و وضعیت بدتر شد. در همین حال دانشجویانی که بالای ساختمان نزدیک در اصلی در حال پرتاپ سنگ به خیابان بودند برای کمک به بچه هایی که در داخل اتاق ها گیر افتاده بودند آمدند پایین و این مساله باعث شد همه از در اصلی غافل بمانند و نیروی انتظامی بتواند وارد کوی بشود. در این گیرو دار نکته ای که توجه من را جلب کرد استفاده نیروهای مهاجم از تفنگ ساچمه ای بود که با این تفنگ ها مستقیم به طرف سینه بچه ها شلیک می کردند. اولین تبعات استفاده از این تفنگ ها که خودم دیدم، کور شدن یکی از دانشجویان بود. من خودم با این دانشجو صحبت کردم که اتفاقا آدم بغایت آرامی بود و کاری هم به این جریان ها نداشت. او حتی امتناع می کرد که این مساله را پیگیری قضایی بکند؛ شاید می ترسید!

این دانشجودر ادامه می گوید: "چیزی که در واقع در رسانه ها رویش تاکید نشد این بود که یک عده از ماموران با پیراهن های سفید و عده دیگری با همین کاپشن های رنگ خاکی آمدند. اما نکته عجیب این بود که اینها تبرداشتند؛ با تبر وارد کوی شدند. ورود اینها باعث شد که عده زیادی از دانشجویان ساختمان ها خود را تخلیه بکنند و به ساختمان هایی که در عمق کوی بود بروند. این درحالی بود که آنها همچنان هر کس را که می دیدند و می گرفتند، آنقدر می‌زدند تا می‌افتاد. اینطوری کم کم به مرکز کوی رسیدند. در این حال من به پسر بچه‌ای برخوردم از اینها که شلنگ دستش بود. بچه ها او را به عنوان گروگان گرفتند و با خود به داخل سایت کتابخانه که یکی از نقاط عمقی کوی است و با در اصلی کوی فاصله زیادی دارد، بردند. نیروهای مهاجم که خودشان دیده بودند یکی از آنها را دانشجویان گرفته‌اند آمدند و وارد سایت کتابخانه شدند و همه چیز را خرد کردند. گروگان شان را پس گرفتند و عده ای از دانشجویان را هم گرفتند.

دانشجوی دیگری از مشاهدات عینی خود ازشامگاه خونین 25 خرداد در کوی دانشگاه، می گوید:" در این بین عده ای بودند که ظاهرا دانشجو بودند ولی بعد همکار نیروهای مهاجم از آب درآمدند و به آنها آدرس می دادند. مثلا می گفتند در ساختمان شماره پنج عده ای از فعالین هستند. نیروهای مهاجم هم می رفتند و با تبر در اتاق ها را می شکستند و با هر چه که در دست داشتند بچه ها را می زدند و همه وسایل شخصی بچه ها مثل موبایل و لپ تاپ را خرد می کردند و با ذکر» یا زهرا»به اتاق و یا ساختمان بعدی حمله می بردند. خشونت ها زمانی بیشتر می شد که گاها شعارهایی علیه آیت الله خامنه ای شنیده می شد. در مواردی که شعارها علیه نتیجه انتخابات و محمود احمدی نژاد بود خشونت کمتر می شد. اما وقتی اسم خامنه ای برده می شد انگار دارند یک کار ایدئولوژیک انجام می دهند و دارند از دین شان دفاع می کنند، حمله می کردند. شدت حمله ها و ضرب و شتم ها تا حدی بود که بعضی از بسیجی ها که بیشتر شان به محسن رضایی رای داده بودند و عضو نهاد بسیج دانشجویی نبودند اما از جیره خوارهایی بودند و هستند که همیشه بین دانشجویان هستند، بر می گشتند و به برخی از چهره های نظام و دستگاه ها فحش می دادند. اصلا برای نیروهای مهاجم مهم نبود چه کسی را دارند می زنند. حتی مسئول دفتر نهاد رهبری در دانشگاه که ساکن ساختمان شماره چهارده بود به همراه سایر دانشجویان این ساختمان به شدت کتک خورد. همزمان با تشدید درگیری ها و کشمکش ها دو اتوبوس را وارد کوی کردند و تعداد نامشخصی از دانشجویان را که گرفته بودند سوار کردند و بردند. بعد از چند روز متوجه شدیم که دانشجویان بازداشت شده را به طبقه منفی چهار وزارت کشور منتقل کرده اند که در خصوص نوع برخوردهای شنیع با آنها هم گزارش های زیادی در رسانه های منتشر شد."

فرهاد رهبر و ورود مهاجمین

او در پایان به دو نکته اشاره می کند و می گوید: "طبق پیگیری های دانشجویان مشخص شد که فرهاد رهبر رئیس دانشگاه، دستور ورود نیروهای پلیس، لباس شخصی و سپاه به کوی را تائید کرده بوده، در حالی که او هیچ حقی ندارد چنین اجازه ای بدهد. نکته دوم اینکه روی سینه بعضی از نیروهای مهاجم سپاه نوشته شده بود«» سپاه حمزه» که بعد بوسیله یکی از بسیجی ها که با دانشجویان همکاری می کرد متوجه شدیم سپاه حمزه در سه راه افسریه، واقع در شرق تهران پادگان دارد و این نیروها را از آنجا به دانشگاه انتقال داده بودند. من با چشم خودم دیدم که با تفنگ ساچمه ای پنجاه ساچمه به سینه دانشجویی زدند که روی چمن های پشت کتابخانه او را خوابانده بودند. من بعد از آن شب دیگر این دانشجو را ندیدم. فردای شب حمله به کوی هم چند تن از مقامات برای بازدید به کوی آمدند. بعد از بازدید آنها مسئولان دانشگاه از تمامی دانشجویان خواستند هر چه سریع تر کوی را تخلیه کنند."

برغم گذشت هشت ماه از حمله وحشیانه نیروهای سه گانه پلیس، لباس‌شخصی و سپاه به کوی دانشگاه و با وجود اینکه پرونده‌ای نیز در همین خصوص درمجلس تشکیل شده، هنوز هیچ یک از دستگاه‌های ذی‌ربط برای رسیدگی به این پرونده و محاکمه آمران و عاملان این حمله هیچ اقدامی انجام نداده است. گفته می‌شود در حمله نیروهای مهاجم به کوی دانشگاه که دومین حمله خونین به دانشگاه طی سه دهه اخیر بوده، دست کم پنج دانشجو کشته، صدهاتن مجروح و ده ها تن بازداشت شده اند. مقامات مسئول تا کنون بارها بر سر اینکه چه کسی دستور حمله به کوی دانشگاه را صادرکرده با هم بحث کرده اند، اما هنوز به طور مشخص از شخص خاصی اسم برده نشده است.

لازم به ذکر است که در جریان اعتراضات گسترده مردمی به اعلام نتایج انتخابات ریاست جمهوری دهم که کاندیداهای رقیب احمدی‌نژاد معتقد وجود تقلب و یا تخلف در آن بودند، اعتراضات گسترده‌ای در تهران و شهرهای دیگر ایران از سوی معترضان به نتایج انتخابات روی داد که با برخورد شدید نیروهای پلیس ضد‌شورش و شبه‌نظامیان حامی دولت روبرو شد. در یکی از این حوادث نیروهای پلیس و لباس‌شخصی به کوی دانشگاه تهران وارد شده و به ضرب و شتم و مجروح‌کردن دانشجویان و خسارت به اموال پرداختند. در جریان تلاش نیروهای انصار‌حزب‌الله و گارد ویژه برای ورود به کوی دانشگاه تهران، بیش از پانزده نفر از دانشجویان تنها به علت اصابت گلوله‌های ساچمه‌ای،‌ به شدت مجروح شدند. به گزارش منابع دانشجویی و دفتر تحکیم وحدت و گزارش شاهدان عینی که در روزنامه بریتانیایی گاردین منعکس شد، ۵ دانشجو شامل دو دختر و سه پسر بر اثر این حملات کشته شدند و بسیاری بازداشت شده و مورد آزارواذیت و شکنجه قرار گرفتند. این در حالیست که در اصفهان نیز نیروهای دولتی به محوطه دانشگاه صنعتی اصفهان یورش برده و تعدادی از دانشجویان، هدف ضرب و شتم قرار گرفتند.

سال ۱۳۷۸ نیز پس از اعتراضات دانشجویان به توقیف روزنامه سلام، در تیر‌ماه، کوی دانشگاه مورد حمله لباس‌شخصی‌ها قرار گرفت. وقایع هیجده تیر 78 یا وقایع کوی دانشگاه تهران به مجموعه ناآرامی‌ها و درگیری‌ها بین روزهای هجدهم تا بیست وسوم تیرماه ۱۳۷۸ میان دانشجویان، نیروهای انتظامی و افراد موسوم به لباس‌شخصی‌ها، اطلاق می‌شود که طی آن دو نفر (عزت‌الله ابراهیم‌نژاد، فرشته علیزاده) کشته شدند (شورای متحصنین در بیانیه ۲۶ تیر، مرگ تامی حامی‌فر را نیز تایید کرد و سعید زینالی نیز از هنگام دستگیری توسط ماموران ناپدید شد)، چشم یک دانشجوی پزشکی بر اثر اصابت گلوله تخلیه، دست و پای عده‌ای شکسته و تعداد زیادی دانشجو مورد ضرب وشتم قرار گرفتند.

هم‌اکنون بیش از هشت ماه است که تظاهرات و اعتراضات به نتایج انتخابات ریاست جمهوری در شهرهای بزرگ و کوچک ایران کماکان ادامه دارد، تظاهراتی که مقامات جمهوری اسلامی و بسیاری از تحلیلگران، ادامه آن را ناممکن می‌دانستند. برخوردهای شدید با معترضان، از جمله ضرب و شتم آنان در خیابان‌ها و یا بازداشت فعالان سیاسی و مدنی باعث شد که معترضان، تظاهرات خود را ادامه دهند و آن‌ها را همزمان با مناسبت‌های رسمی‌ برگزار کنند.

بودجه 89 آيينه قصد نظام درشکستن مقاومت ايران-2
وابستگی بودجه به نفت
ژاله وفا



jalehwafa@yahoo.de



در شماره قبل به بررسی مشخصات عمومی لايحه بودجه سال 89 و نيزدر آمدهای غير قابل وصول و رويايی بودن آنهاو ميزان کسر بودجه و نيز بررسی بودجه عمرانی و افزايش بودجه نهادهای نظامی پرداختم.
و اما در اين شماره با توجه به اهميت بحث ميزان وابستگی بودجه ها در دولتهای نظام ولايت فقيه به نفت ( منجمله لايحه بودجه سال 89 ) و تقاضای خواننده ای محترم ( آقای کامبيز خ... )که طی نامه ای از نگارنده پرسيده اند:" ادعای دولت در کم شدن ميزان وابستگی بودجه به نفت تا چه حد صحت دارد؟و مگر قرار نبود در پايان برنامه چهارم توسعه ميزان وابستگی به نفت به صفر واعتبارات هزينه‌ای به طوركامل از طريق درآمدهای مالياتی و ساير درآمدهای غير نفتى تامين شود؟ و اصولا آيا امکان اتخاذ سياستی که منجر به عدم وابستگی به نفت شود درکشور ما وجود دارد؟"
اين شماره را به مساله بودجه و نفت اختصاص ميدهم و در شماره سوم به ساير مسائل بودجه از قبيل فرق حساب ذخيره ارزی و صندوق توسعه ملی و وظايف آن و نيز بودجه شرکتهای دولتی وميزان واردات و صادرات و وضعيت عمومی صنعت و کشاورزی ايران در پرتو واقعيت اقتصادی سال جار ی و چشم انداز بودجه سال آينده می پردازم

سهم بودجه از نفت

قبل از پرداختن به ميزان وابستگی لايحه بودجه 89 به نفت ، خاطر نشان خوانندگان محترم می سازم که کل بودجه دردولتهای نظام ولايت فقيه درواقع رانت است. استبداد حاکم، با استفاده از قدرتی که دارد، ثروت طبيعی کشور (نفت و گاز و...) را به اقتصاد مسلط می فروشد. ارز ﺁن را نيز با استفاده از همان قدرت، به بهائی که فرﺁورده رانت خواری است،
می فروشدو از ﺁنجا که بودجه برداشت از اقتصاد ملی خصوصا توليد ملی نيست ، چشم پوشيدن از رانتها به معنای نبود بودجه است. در اكثر كشورهای جهان درآمدهای دولتها عمدتا به درآمدهای مالياتى منحصر مى شود. اما در كشورهايى كه از طريقى به درآمدهای توليد و صادرات منابع طبيعى وابسته اند، علاوه بر درآمدهای مالياتي، بودجه تحت تاثير درآمدهای صادرات منابع طبيعی نيز قرار مى گيردو اين امر در دولتهای وابسته و استبدادی به شدت رواج دارد.
در ايران نيز طى نيم قرن گذشته، به جز در دو مقطع يکی در دوران شادروان دکتر محمد مصدق دراداره پر افتخار کشوربمدت 820 روز يعنی نزديک به دوسال و نيم ، بدون نياز به حتی ريالی پول نفت بااتخاذ سياست موازنه منفی و کوشش پر ارجش در تشويق صادرات غير نفتی ايران حتی خشکبار و روده و دامن زدن به توليد داخلی ، و ديگری در دوران مرجع انقلاب يعنی دوران رياست جمهوری آقای بنی صدر ، درآمدهای بودجه کشور بسيار به نفت وابسته بوده است.در بعد از انقلاب آقای بنی صدرنيز در دوران کوتاه حکومتش بمدت يکسال و 5 ماه وبا وجود اينکه دولت وی درگير دفاع از ميهن در مقابل تجاوز عراق به ميهن بود ، با پيروی از سياست اقتصادی موازنه منفی دکتر مصدق، به انجام امور زير موفق شد :
◄ تغيير ترکيب بودجه و کاهش هزينه های اداری وافزايش هزينه های سرمايه گذاری
◄ کوشش موفق در کاهش ميزان واردات و تغيير ترکيب آن بسود واردات کالاهای سرمايه ای
◄همچنين کاهش چشمگير فاصله درآمد ميان شهرنشينان و روستا نشينان
◄افزايش قيمتهای محصولات کشاورزی
◄ تغيير موفق الگوی مصرف خصوصا در بخش دولتی ومبارزه با رانت خواری
◄کاهش حقوق های بالا و افزايش حقوقهای حقوق بگيران جزء و کاهش نسبت پايين ترين حقوق به بالاترين حقوق به ميزان يک پنجم در مرتبه اول و در مرتبه دوم ادامه اين کاهش
◄همچنين افزايش حداقل دستمزد های کارگران به بيش از سه برابر
◄بخشيدن قرضه دهقانان به نظام بانکی و حذف بهره وامهای کشاورزی
◄همچنين حذف بهره وامهای کوچک صنعتی
◄ و نيز برای اولين بارشاهد تغيير نسبت درآمد و هزينه های خانوارها به نفع افزايش در آمدهای خانوارها بوديم.
◄ اعطای وام مسکن در آن زمان به قيمت 300 هزار تومان با وام 4 درصد هزينه بانکی ، که منجر به خانه دار شدن خيل عظيمی شد که اين طرح به خانه های بنی صدری معروف شده بودند
و ...
با اتخاذ چنين سياستهای اقتصادی بعد از انقلاب در واقع اين اولين بار بود که در نظام پولی کشور چنين تغييرات مهمی به نفع زحمتکشان و طبقات متوسط در عمل و نه تنها در عالم وعده ووعيد انجام می شدند.
◄ اما در زمينه رفع وابستگی به نفت ، مهمترين دستاورد دوران آقای بنی صدر ، کاهش ميزان صادرات نفت( از آخرين صادرات نفت دوران شاه به ميزان 5ميليون و 600 هزار بشکه در روز به 1 ميليون و 200 هزار ...بشکه در روز يعنی کاهشی به ميزان 4 ميليون و 400 هزار بشکه در روز و اتخاذ سياست افزايش قيمت نفت از 13 دلار در هر بشکه زمان شاه آنهم با استفاده بموقع و درک فرصت مناسبی که پتانسيل عظيم انقلاب ايران بوجود آورده بود ، به 34 دلار در هر بشکه بطور رسمی و در بازار آزاد به قيمت 44 دلار برای هر بشکه و اين مهم با همت وزير نفت مستقل و دلسوزی چون آقای معين فر و سياست موازنه منفی آقای بنی صدر ميسر شد و به ضربه نفتی جهانی برای کشورهای مسلط بدل شد .
ياد آور هموطن و پرسشگر گرامی آقای کامبيز خ... می شوم که با استناد به ارقام و آمار واقعی اقتصادی دوران آقای بنی صدر که در اسناد ملی موجودند ، اتخاذ سياست موازنه منفی که از وابستگی اقتصاد بيمار ايران به نفت بکاهد مسلم است که مقدور و ميسر است. ولی آنرا از نظامی سراپا وابسته و استبدای و ضد رشدی مانند نظام ولايت فقيه به مصداق
ذات نايافته از هستی بخش
کی تواند که شود هستی بخش
نميتوان توقع داشت.
درواقع اگر حکومتهای شادروان محمد مصدق ونيز آقای بنی صدر موفق به شکست تسلسل وابستگی اقتصاد ايران در کل و خصوصا به نفت نبودند ، امکان نداشت اجرای کودتا بر عليه هر دو دولت به مدد همدستی عوامل خط استبداد و وابستگی داخلی و دولتهای خارجی لازم آيد!! وقتی کيسينجر در وصف ترس امريکا از برنامه های مستقل اقتصادی بنی صدر می گويد " امريکا تحمل ژاپن دومی را در آسيا ندارد" شدت استقلال آن برنامه ها را از اقتصاد مسلط ميتوان دريافت. اما هر چند دولتهای اين دو شخصيت ملی ، دولتهای مستعجلی بودند (و هنوز که هنوز است اين دوران دچار تيغ سانسور نظام ومتاسفانه ترس حاکم برحتی برخی اقتصاد دانان نيز می شود که حتی از آمار رسمی دوران وی نامی هم نمی برند گويا دوره وی در تاريخ ايران وجود نداشته است !و سانسوراين دوران در توانايی اداره اقتصاد ايران در استقلال و عزت در واقع جفايی است که اين اقتصاد دانان خود آگاه و يا نا خود آگاه به ذهنيت مبتنی بر استقلال ايران می کنند )ولی صرف وجود اين دو دوره پر افتخار در تاريخ ايران و تاثيرات عظيم و مثبتی که در کوتاه ترين دوره بر اقتصاد ايران گذاشته اند ،نشان ميدهد که اتخاذ سياست موازنه منفی امکان پذير و قابل اجرا و بسيار موثر است.

اما اکنون که 31 سال از انقلاب ايران می گذرد جالب توجه است که اگر چه براساس قانون برنامه پنجم بايد اتکاء لوايح بودجه سنواتی به نفت تا پايان سال 88 پايان می پذيرفت؛ اما اتکاء قوانين بودجه به درآمدهای نفتی طی چهار سال گذشته در دولت احمدی نژاد نه تنها کاهش نيافته، بلکه شديدتر هم شده است.در واقع امر چنانچه دولتی به جد قصد قطع وابستگی بودجه را به نفت داشته باشد ، بايستی از پتانسيل های غير نفتی همچون، صنعت، کشاورزی و توريسم و صادرات غير نفتی استفاده کرده و روی فرآورده های نفتی و صنايع پايين دستی سرمايه گذاری انجام دهد.اما سياستهای اقتصادی دولت کودتا گويای قصد نظام ولايت فقيه برای از بين بردن تتمه های توليد صنعتی و کشاورزی ايران و شکستن مقاومت اقتصادی ايران در برابر تهديدها و تحريهمای اقتصادی است که در جای خود ( شماره آينده )بدان ميپردازم.
اما برای اينکه اشکال وابستگی بودجه به نفت را مشخص کنم ، خاطر نشان می سازم که دولتها برای رد گم کردن ،اغلب در آمد حاصل از صادرات مستقيم نفت راتنها رقم وابستگی بودجه به نفت به حساب می آورند!

اما در واقع امردر بودجه ميتوان رد پای وابستگی به نفت را درچند شکل مختلف دنبال کرد:

2- ماليات بر عملکرد نفت به طور حتم بايد از فروش نفت حاصل شود، چون وزارتخانه نفت غير از نفت و مشتقات نفتی محصول ديگری برای فروش ندارد که بخواهند از آن ماليات بگيرند.
3- سود سهام شرکت نفت هم يکی ديگر از مواردی است که به نوعی به ارز حاصله از نفت ارتباط می يابد.
4- در آمئ موجود در حساب ذخيره درآمدهای ارزی حاصل از فروش نفت( که در لايحه بودجه سال 89 به صندوق توسعه ملی تغيير نام داده است)
5- معاوضه نفت با واردات بنزين
6- در آمد صادراتی که مستقيم به نفت و مشتقات آن مربوط است (صادرات پتروشيمی کشورهايی که خود دارای منابع نفتی نيستند با مواد اوليه ای تامين می شود که آنرا وارد و به محصول نهايی بدل می کنند ،اما ايران که خود دارای منابع نفتی است صادرات پتروشيمی اش نيز مستقيم به نفت مخازن وابسته است)
7- بخشی از در آمدهای مالياتی ،که بخش اعظم آنها بطور غير مستقيم باز به نفت متکی و وابسته است از قبيل عوارض گمركی از واردات كالاها و خدماتى كه به خاطر فروش نفت حاصل شده است.
8-بخشی ازدر آمد ماليات بر شرکتها بعنوان ماليات غير مستقيم نيزمتاثر از درآمد نفت است و بسياری از شركتهای خصوصی ودولتی بر اثر رشد درآمد نفت است که افزايش درآمد و سود داشته اند و بالتبع پرداخت ماليات بيشتر آنها نيز به نفت وابسته است.
9- ماليات حاصل از حقوق کارکنان دولت که دولت آن حقوق را به واسطه درآمد نفت توان پرداخت دارد .
10- ماليات حاصل از بخشی ازفعاليتهای خدمات مردم که مستقيم و غير مستقيم به نفت وابسته است.
11-اعتبارات بانکی که غير مستقيم به نفت وابسته است ونيز وامهايی که دولت از سيستم بانکی داخلی و نيز از کشورهای خارجی می گيرد در واقع امر تنها به اعتبار نفت ميسر است.
12- در لايحه بودجه سال 89 نيز دولت حدود 40 هزارميليارد تومان مستقيم از محل آزاد سازی قيمتهای حاملهای انرژی برای خود در نظر گرفته است
13- مواردی چون سرمايه گذاری های انجام شده در ميادين (گازی و قراردادهای بيع متقابل) و واردات بنزين از جمله موضوعاتی است که به نوعی با ارز حاصله از نفت در ارتباط است.
14-...
بدينسان ملاحظه ميشود که اقتصاد ايران خصوصا بودجه تا به چه درجه به نفت آلوده است!
وابستگی به نفت را از طريق مقايسه منابع و مصارف بودجه دولت احمدی نژاد از سال85 تا 87 نيز ميتوان با اعداد و ارقام مشخص کرد .در واقع در قسمت منابع حاصل از واگذاری دارايی هاى سرمايه اي، سهم «منابع حاصل از نفت و فرآورده های نفتى» در بودجه های سنواتى سال هاى 1385، 1386 و 1387 به ترتيب معادل 98 درصد، 4/98 درصد و 5/98 درصد و در قسمت منابع حاصل از واگذاری دارايى های مالي، سهم «منابع حاصل از استفاده از موجودی صندوق ذخيره ارزی» در بودجه های سنواتی سال های 1385، 1386 و 1387 به ترتيب معادل 82 درصد، 5/52 درصد و 72 درصد بوده است
به علت عدم ارائه عملکرد بودجه سال جاری توسط دولت به مجلس ،امکان ارزيابی و تطبيق بودجه 1388 با بودجه سال 87 وجود ندارد( امری که تا کنون بی سابقه بوده است که مجلس بدون در دسترس داشتن ارقام عملکرد بودجه سال جاری به تصويب بودجه سال بعد بپردازد!)
. توجه هموطن و پرسشگر گرامی آقای کامبيز خ... را جلب می نمايم که بله حق با شماست. بر اساس قانون برنامه چهارم توسعه که امسال سال پايانی آن است،»دولت مكلف بوده است سهم اعتبارات هزينه‌ای تامين شده از محل درآمدهاى غير نفتى را به گونه اى افزايش دهد كه تا پايان اين برنامه( امسال )، اعتبارات هزينه‌اى به طوركامل از طريق درآمدهاى مالياتى و ساير درآمدهای غير نفتی تامين شود و تامين كسری بودجه از طريق استقراض از بانك مركزی و سيستم بانكی ممنوع مي‌باشد»، اما با نگاهى به بودجه سالهای مذکور، نقش اندك تامين درآمدهای مالياتی ( كه اين مبالغ خود نيز به شدت به نفت وابستگى دارد، به لحاظ درج ماليات عملكرد نفت، عوارض گمركى از واردات كالاها و خدماتى كه به خاطر فروش نفت حاصل شده است و... ) در تامين هزينه‌های دولت و برعكس وابستگى و اتكای بيش از حد هزينه‌ها به درآمدهاى حاصل از فروش نفت آشکار است. بررسى و مقايسه ارقام درآمدى منابع بودجه سالهای 85 تا 87 نشان مي‌دهد كه: سهم درآمدهای مالياتی کشور از کل درآمدها از 4/32‌درصد در سال 1385 به 30‌درصد در سال 1387 کاهش يافته است؛ در حالي‌که ماليات عملکرد نفت با بيش از 40‌درصد رشد از 2613‌ميليارد تومان در سال 1385 به بيش از 3670‌ميليارد تومان در سال 1387 بالغ گرديده است.و اين روند صعودی ماليات بر عملکرد نفت در لايحه بودجه سال 89 نيز ديده ميشود. چرا که در اين لايحه ماليات بر عملكرد نفت 6 هزار و 559 ميليارد تومان در نظر گرفته شده است يعنی افزايشی معادل 77.5 درصد پيش‌بينى شده است!
در واقع بخش آشکار سهم نفت را در بودجه 89 ميتوان بدينسان حساب کرد:
در شرايط عادي، ميزان صادرات نفتی ايران روزانه دو ميليون و 300 هزار بشکه است
درآمد حاصل از صادرات نفت خام را ميتوان بدينسان حساب نمود:
استفاده از درآمد حاصل از صادرات نفت خام
ميزان صادرات = 2.350.000 بشکه در روز
قيمت فروش = 65 دلار برای هر بشکه
جمع ارز حاصل از فروش = 55.753 ميليون دلار = 65 دلار � 365 روز � 2.350.000
واريز دولت به صندوق توسعه ملی (معادل 20%)برا بر با11.153 ميليون دلار
(باقيمانده برای امور دولتی و سهم شرکت نفت) 44.600 = (واريز دولت به صندوق توسعه ملی) 11.153 � (جمع ارز و در آمد حاصل از فروش نفت) 55.753
ميباشد سهم شرکت نفت معادل 30% ارزش توليد نفت

کل ارزش توليد 94.900 = 65 دلار � 365 � 4.000.000 بشکه نفت استخراج در کل
سهم شرکت نفت ميليون دلار=28.470
سهم دولت ميليون دلار) 16.130 = 28.470 - 44.600)
جای اطلاعات ميعانات و گاز طبيعی در لايحه بودجه 89 خالی است اما نديمی مشاور معاون پارلمان احمدی نژاد عنوان کرده است که درآمد صادراتى از ميعانات گازی در سال آينده بالغ بر 10 ميليارد دلار ميباشد.

احتساب سهم واقعی در آمد مالياتی( که به نفت وابسته نيست )در لايحه بودجه 89

روزنامه سياست روز در تاريخ 11 بهمن 88 نظر کارشناسان اقتصادی را در باره وابستگی بودجه به نفت و احتساب سهم در آمدواقعی دولت در سال آينده از مالياتهای مستقيم را چنين درج کرده است:" براساس لايحه پيشنهادى دولت براى بودجه سال 1389، ميزان درآمدهاى مالياتى دولت نسبت به سال 88 با حدود 9 هزار ميليارد تومان افزايش، به ميزان 30 درصد رشد خواهد كرد و معادل 39 هزار ميليارد تومان پيشنهاد شده است. با اين وجود سهم ماليات‌ها از بودجه جارى 89 هزار ميليارد تومانى دولت تنها 44 درصد و سهم ماليات‌هاى مستقيم از بودجه جارى حدود 29 درصد خواهد بود.
براين اساس، درآمدهاى مالياتى به ميزان 33 درصد كل درآمدهاى عمومى دولت است كه معادل 119 هزار ميليارد تومان پيش بينى شده است. در صورتى كه درآمدهاى اختصاصى دستگاههاى اجرايى را نيز اضافه كنيم مبلغ 39 هزار ميليارد تومان درآمدهاى مالياتى معادل 30 درصد مجموع درآمدهاى عمومى و اختصاصى دولت به مبلغ 129 هزار ميليارد تومان خواهد بود. اين وضعيت نشان مي‌دهد كه با وجود هدف ‌صفر كردن وابستگى بودجه جارى نفت در طول برنامه پنجم، به خاطر بزرگ شدن حجم بودجه، اين هدف در سال اول برنامه با حداقل تحقق نيز مواجه نيست.
از آن جا كه ضرورت گسترش پايه مالياتى براى كاهش وابستگى درآمد دولت به نفت بايد متكى بر افزايش مالياتهاى مستقيم باشد و درآمد مالياتهاى غيرمستقيم نيز به نوعى وابسته به نفت ارزيابى مي‌شود، در نتيجه مجموع رقم مالياتهاى مستقيم دولت در سال 89 معادل 25 هزار و 890 ميليارد تومان برآورد مي‌شود كه شامل 19 هزار و 513 ميليارد تومان ماليات بر شركتها، 5165 ميليارد تومان ماليات بردرآمد و 1211 ميليارد تومان ماليات بر ثروت است .جمع مالياتهاى غيرمستقيم نيز معادل7517 ميليارد تومان ماليات بر واردات و 5542 ميليارد تومان ماليات بر فروش كالاها و خدمات و جمعا به مبلغ 13 هزار و 60 ميليارد تومان خواهد بود
براين اساس مالياتهاى مستقيم معادل 66 درصد كل مالياتها و معادل 22 درصد درآمدهاى عمومى دولت، معادل20 درصد مجموع درآمدهاى عمومى و اختصاصى دولت است و اگر 30 هزار ميليارد تومان درآمد هدفمند كردن يارانه‌ها در قالب بودجه شركتهاى دولتى را نيز به آن اضافه كنيم نسبت مالياتهاى مستقيم به كل درآمدهاى دولت در سال آينده معادل 3/16 درصد خواهد بود و اين وضعيت نشان دهنده وابستگى زياد دولت به درآمد نفت و فروش داخلى و خارجى آن است..
همچنين، برخى كارشناسان با اشاره به رقم حدود 6 هزار ميليارد تومان ماليات بر عملكرد شركت نفت معتقدند كه بخشى از درآمد ماليات بر شركتها به عنوان ماليات مستقيم نيز متاثر از درآمد نفت است و بسيارى از شركتهاى خصوصى ودولتى تحت تاثير رشد درآمد نفت با افزايش درآمد و سود و پرداخت ماليات بيشتر مواجه شده‌اند.
درصورتى كه اين موارد نيز مورد توجه باشد سهم خالص ماليات‌هاى مستقيم به درآمدهاى 159 هزار ميليارد تومانى دولت در سال آينده به حدود 12 تا 13 درصد كاهش خواهد يافت!"

اما بديهی است که به جز درآمد مالياتى که باعث باز توزيع درآمدها و امکانات مى شود و تورم زا نخواهد بود، هرگونه تامين مالى از طريق فروش ثروت ملي، استقراض از بانک مرکزي، فروش نفت و... آثار تورمى خواهد داشت و رشد پايه پولي، نقدينگى و تورم را دامن مى زند و تا بهره ورى نيروى کار، اشتغال و توليد ملي، رشد ماليات ها، افزايش امنيت سرمايه گذارى و رشد صادرات غيرنفتى و بعبارت ديگر ادغام نفت و مشتقات و
فر آورده های آن در اقتصاد ملی صورت نپذيرد ، وابستگی به نفت اقتصاد ما را به زائده اقتصاد های مسلط بدل ميسازد.
برای روشن کردن نقش مخرب نظام ولايت فقيه و سياستهای اقتصادی دولت کودتا نمونه ای از امکانات بالقوه استفاده از منابع طبيعی در اقتصاد ملی را ذکر ميکنم تا محرز شود که تنها يک دولت مردم سالار و حقوقمند است که قادر است با اتخاذ سياستهای موازنه منفی نفت و مناع طبيعی را در اقتصاد ملی ادغام سازد و حاصلش را نصيب نسل کنونی و نسلهای آينده سازد:
نگارنده که اخبار مربوط به نفت را در سطح جهانی خصوصا سياستهای غارت آن را در کشورهای زير سلطه دنبال می کند در سال 1384 به خبری درروزنامه انگليسى اينديپندنت مواجه شدم که عنوان می کرد: با اجراى طرح آمريكا برای واگذارى طرح هاى توسعه نفتى عراق به شركت هاى چند مليتى آمريكايى و بريتانيايى در سال آينده، اگر قيمت هر بشكه نفت را 40 دلار در نظر بگيريم و مدت قراردادها نيز 25 تا 40 سال باشد، عراق حدود 200 ميليارد دلار را از دست خواهد داد وبرفرض احتساب درآمدی بالغ بر 15 ميليارد دلار از نفت عراق که آمريکا نصيب خود ميکند ، اين مقدار نفت در بازار جهانی حدود 250 ميليارد دلار ايجاد درآمد و اشتغال می نمايد." پارسال نيز زمانی که بحث تحريم ايران در اروپا بالا گرفته بود ، خانم مرکل صدر اعظم آلمان اظهار داشت: "کل صادرات آلمان به ايران در سال ۲۰۰۶ حدود ۸/۳ ميليارد يورو و در سال۲۰۰۷ به ۲/۳ ميليارد يورو کاهش يافته است و المان در قبال کاهش تنها 1 ميليارد ايرو صادرات به ايران 100 هزار فرصت شغلی را از دست می دهد" حال اگر اين دو معيارفوق را د رنظر بگيريم ايران تنها از محل درآمد نفتی سال آينده (قول نديمی مشاور معاون پارلمانی احمدی نژاد يعنی در آمدی بالغ بر 52 ميليارد دلار صرفا از محل صادرات نفت بعلاوه 10 ميليارد دلار در آمد حاصل از ميعانات گازی در مجموع تنها از محل صادرات خام نفت و ميعانات گازی ايران به مبلغ 62 ميليارد دلار )توان و نيروی محرکه ای حد اقل معادل 900 ميليارد دلار می تواند بوجود آورده و قدرت اشتغالی برای حد اقل 9 ميليون نفرمی تواند در ايران ايجاد کند. که نظام ولايت فقيه اين نيروی محرکه را بعلت وابستگی ذهنی و سياستهای خانمانسوز وموازنه مثبت اقتصادی براحتی در اختيار اقتصاد مسلط قرار ميدهد!
برای توضيح ديناميزم حاصل از استفاده درست نفت و مشتقاتش در ايران که در واقع ايران و نسل فعلی و نسلهای آينده از مواهبش محروم ودر اختيار اقتصاد مسلط غرب قرار می گيرد ، به اختصار نقشی را که نفت در اقتصاد مسلط آنهم در زمينه ايجاد اشتغال بعهده می گيرد را مثال می آورم:
نفت خامی که به قيمت بشکه ای 70 دلار(قيمت نفت خام سنگين ايران از اين ميزان قيمتش کمتراست ) که در واقع در مقايسه با ارزش واقعی يک بشکه نفت شوخی ای بيش نيست ؛وقتی راهی اقتصاد غرب ميشود تنها در زمينه ايجاد اشتغال اين نقشها را بعهده می گيرد:

نقش نفت در اقتصاد های مسلط

1-در حمل و نقل ايجاد اشتغال می کند.
2-يک بخشی از آن نفت به پالايشگاهای غربی ارسال و در آنجا شماری را به اشتغال می گيرد.
3-در تبديل به احسن نفت در صنعت پتروشيمی ، توليد محصولات نهايی نيز در غرب ايجاد اشتغال می کند و نيز نقشی که نفت در زمينه اشتغال در بخش تحقيقات پتروشيمی و استفاده بهينه از اين سوخت تجديد ناپذير بعهده می گيرد.در واقع برای کشوری همانند ايران که سابقه 100 ساله در توليد نفت دارد ،فروش خام آن و بهره نبردن بهينه از نفت در صنعت لاغر پتروشيمی ايران ننگی است بر پيشانی نظام شاه و ولايت فقيه . به مشکلات صنعت پتروشيمی ايران در ذيل ميپردازم
4- نقش نفت خامی که بعنوان انرژی ، کارخانجات و توليدات صنعتی غرب را براه می اندازد و در بخشهای مختلف توليدی ايجاد اشتغال می نمايد.
5- همه اين صنايع و رشته های کاری و توليدی با سيستم بانکی در ارتباطند و علاوه بر ايجاد اشتغال در خدمات بانکی ، يک رشته سرمايه ايجاد می کند که در واقع از کشورهای نفت خيز بعلت وجود دولتهای بی کفايت به ارزانی وارد کشورهای مسلط صنعتی شده و در اين کشورها بدل به سرمايه گذاريهای جديد می شود که آنها نيز باز زمينه اشتغال در رشته های جديدی را بوجود می آورند.
در واقع کشور ما با از دست دادن و حراج ارزان نفت زمينه کاری را از دست ميدهد که غرب اين زمينه را بدست می آورد و نقش نفت در ايجاد نيروی محرکه کار که بخودی خود نيرويی مستقل و فعال و مولد است تنها نصيب اقتصاد های مسلط ميشود.
خط وابستگی به نفت و کور چشمی نسبت به اثرات تکاثری نفت و گاز و نيز ديد منحط نگرش به نفت تنهابه مثابه منبع در آمد بودجه، در تمامی دولتهای نظام ولايت فقيه به چشم می خورد و منحصر به دولت بی کفايت احمدی نژاد نمی شود.زنهار که خرابکاريهای بيش از حد دولت احمدی نژاد ما را از نقد سياستهای مخرب نفتی در دوران اصلاحات غافل نکند و به مصداق " در شهر کورها يک چشمی پادشاه است" آن دوران را در مقايسه با دولت فعلی مهد رفاه ندانيم و فراموش نکنيم "وزيری"همچون آقای زنگنه در 4 سال آخر دوره رفسنجانی و 8 سال دوران اصلاحات خاتمی به مدت 12 سال خيال استخراج ورساندن صادرات نفت ايران به 7 ميليون بشکه در سال را در سر می پروراند! درواقع تلاش در جهت استخراج و صادرات نفت ورفع نياز در آمدی دولتها ،هدف اول وزارت نفت واصل برين دولت رفسنجانی و خاتمی بوده است.
به چند اظهار نظر آقای زنگنه وزير دوران اصلاحات توجه کنيم :
شبکه اطلاع رسانی نفت و انرژی ( شانا ) شنبه 8 آذر 1382: زنگنه وزير نفت ( وقت ):ايران با در اختيار داشتن دومين ذخاير گاز دنيا نمی تواند به دنبال صادرات اين منبع انرژی پرارزش خود نباشد !ايران درپی ايفای نقش موثر در تامين انرژی مورد نياز جهان است!
◄شانا دوشنبه ۱۶ آذر ۱۳۸۳- زنگنه وزير نفت( وقت ) درهشتمين همايش سالانه موسسه مطالعات بين المللی انرژی که با عنوان "امنيت انرژی و چالش های نوين" در تهران برگزار شد : محاسبات اوليه نشان می دهد حفظ سهم ايران در اوپک مستلزم افزايش ظرفيت توليد نفت کشور به حدود 5 ميليون و 400 هزار بشکه درروز در 5 سال آينده به بيش از 7 ميليون بشکه در روز ظرف 20 سال آينده خواهد بود."
◄شانا جمعه ۱۶ بهمن ۱۳۸۳- برنامه خبری ويژه شبکه دو سيمای جمهوری اسلامی ايران زنگنه وزير نفت (وقت ):" از سال 76 تا کنون نزديک به 20 موافقت اصولی برای احداث پالايشگاه به بخش خصوصی داده شده که يک مورد آن هم اجرا نشده است زيرا اقتصادی نبوده است!"

آقای زنگنه با اصرار و عجله ای که نسبت به صدور نفت برای کسب در آمد داشته است گويی فراموش کرده است که نقش اصلی ايران و تعهد آن به مردم جهان و نسلهای آينده ،قابل تقليل به صادرات بی رويه نفت نيست،چرا که اين منبع پر ارزش و تجديد ناپذيرکه طبيعت ميليونها سال در ساخت آن سهيم بوده ، متعلق به نسل فعلی ايران و جهان نيست و آيندگان نيز بايد ازمحصولات و مشتقات آن بهره برند و نه صاردات خام آن به قصد سوزاندن آن !اصولا توجيه افزايش صادرات نفت در کليت خود تفکری ضد مردم سالاری است چرا که اين قبيل ذهنيتها آشکارا خواهان افزايش قدرت دولت از طريق در اختيار داشتن درآمدهای نفتی است و به همين علت است که دولت خود را از ملت مستقل دانسته وابسته به درآمدهای مالياتی آنها نيست و رابطه دولت و ملت تغيير يافته و دولت بجای اينکه خدمتگزار و تحت الامر ملت باشد، به دليل قدرت ناشی از منابع خود را ارباب مردم ميداند . آيا همين روند را در کشور استبداد زده ايران در عمل شاهد نيستيم؟ وگرنه ولی فقيه مستبدی همانند آقای خامنه ای جزبا اتکای به در آمد حاصل از فروش نفت و بی نياز دانستن دستگاه مافيايی خود از نيروی کار مردم و در آمد حاصل ازماليات مستقيم ازکار مردم ، قادر بود قوای سرکوبش را در مقابل مردم و جنبش آنان بکارگيرد؟ در آمد حاصل ازافزايش صادرات صرف نفت آيا در نظامی استبدادی چون نظام ولايت فقيه جز به کار دامن زدن به رانت خواری و روزبروز فربه تر شدن مافيا می انجامد ؟براستی کدام بخش از اين در آمد نفتی به کار ارتقاء توليد و بهبود اقتصاد ايران انجاميده است ؟
دولت اصلاحات و وزارت نفت در آن دوران برای بالا بردن ميزان صادرات نفت اما به بستن قراردادهای غير متعارف بيع متقابلی روی آورد که ضمن بدهکار کردن ايران ، دارای کاستی های عظيمی از لحاظ حقوقی بودند و نيز قراردادهای بيع متقابل آنزمان به گران بودن معروف بودند. نگارنده در مقاله ای در سال 1383 از قول مهندس ابراهيم ياوری عضو شورای اقتصاد آن دوران نقل کرد که اين شورا برای هر قرارداد بيع متقابل تنها مدت زمانی 15 دقيقه وقت جهت بررسی اختصاص ميداده است !! مدت زمانی که مسلما وزير نفت برای خريد يک پيراهن بيشتر اختصاص ميداد !در دوران اصلاحات حتی اقدام مثبت براه اندازی حساب ذخيره ارزی در برنامه چهارم "توسعه " نيز که می بايستی از مازاد درآمد نفت بهره ميبرد ،موجوديش متاسفانه صرف هزينه های جاری و منجمله واردات بنزين برای مصرف گرديدند.خود آن برنامه چهارم نيز دچار تير خلاص دولت احمدی نژاد گرديد.

به گزارش روزنامه ابتکار در 22 اديبهشت 88 على محمد سعيدى"کارشناس نفت تاکيد می کند :"در دوران اصلاحات روش هاى پيشنهادى شرکت هاى سرمايه گذار نفتى سبب از دست رفتن نزديک به 10ميليارد بشکه نفت از ميدان هاى نفتى کشور شده که با قيمت حتى 30 دلار براى هر بشکه، نزديک به 300 ميليارد دلار خسارت به مخازن نفتی در جلوه دادن توانمندى های داخلي، موجب استقراض 70 ميليارد دلارى کشور شدند.عدم احداث پالايشگاه و بی برنامگی در مهار رشد مصرف بنزين طی سال هاى 1376 تا 1384 و اختصاص سالانه بيش از 6 ميليارد دلار براى واردات آن، يکى از بزرگ ترين نقاط ضعف مديريت کلان نفت در اين دوره بشمار مى آيد .توقف و تخريب بعضى ميادين مهم نفتي، رشد مفاسد مالى و رشوه دهى در بعضى قراردادها، سيطره سياسيون بر شرکت های فنی تخصصى نفت و گاز کشور از ديگر تبعات منفی مديريت کارگزاران(که زنگنه عضو ارشد اين حزب بود ) در صنعت نفت بوده است "
(توضيح نگارنده :منجمله شركت پتروپارس در زمان اقای زنگنه برابر با مصوبه شوراى عالى اقتصاد درتاريخ 15/10/1376 تاسيس واجرای طرح توسعه فاز 1 پارس جنوبى بدان واگذار شد و بهزاد نبوی عضو هيات مديره آن بود. به مصداق
بوريا باف اگر چه بافندست
نبرندش به کارگاه حرير
بسياری از کارشناسان نفت ايران ،از سيطره سياسيون بر شرکتهای کاملا تخصصی و ضررهايی که از محل آن به اقتصاد کشور وارد گرديد ، انتقاد کرده اند.)
يکی از "فضلای افواه الرجال "نگارنده را نصيحت ميکرد که مخالفت شما با برنامه های دوران اصلاحات را به حساب همراهی شما با دولت احمدی نژاد و مخالفت با جنبش مردم خواهند گذارد !! لذا مواظب باشيد که چه چيز به پايتان گذارده ميشود ! ديدم با وجود اينکه درگيری با اين قبيل معرکه گيران عافيت طلب ،جريمه جبری مسئوليت شناسی است ، کافی است در پاسخ به اين نوع نگرشها نقل کنم که گويند معزی شاعرحتی وقتی سلطان در شکار حيوان به شکم معزی عمدا و يا سهوا !! تيری زد ، در زمانی که تير سلطان در تن وی جای گرفته بود ،در وصف تير سلطان قصايد مدحيه و شکريه می سرود !امامثل ما به مثل معزی نمی ماند که وقتی تير استبداد و بی کفايتی را در قلب ايران می خواهند فرو بنشانند ، قلم را به مدح چنين "حکومتی " و "مجلسی " واداريم که چنين مدح و ثنايی الحق که جز خيانت به حق قلم نمی باشد .
دنباله بحث را پی بگيريم :ناگفته پيداست که اگردر ايران نظامی مردم سالارو حقوقمدار مستقر بود که ضامن حقوق و منافع مردم بود ، با اتخاذ سياستهای بر مبنای موازنه منفی از نفت و گاز در جهت ادغام در اقتصاد ملی بهره می جست .اما از آنجا که سياستهايی مبتنی بر موازنه مثبت دولتهای نظام ولايت فقيه به نفت صرفا به عنوان منبع درآمد نگاه کرده و می کنند و کوششی در ادغام اين موهبت طبيعی در اقتصاد ملی نکرده و نمی کنند ، از مواهب اين نعمات طبيعی نيز مردم کشور و نسلهای آينده را محروم کرده و می کنند.
ضرباتی که نظام ولايت فقيه بر اثر بی کفايتی و حرص مافيای نظامی- مالی برای هر چه زودتر "نقد " کردن منابع طبيعی بر پيکر اقتصاد ايران با هدردادن آن منابع وارد می آورند به يکی دو مورد ختم نميشود. من باب نمونه دو مورد را ياد آور ميشوم:

◄خبرآنلاين 1 اسفند 88 گزارش ميدهد که:" متوسط ضريب برداشت نفت ايران 24درصد است در حاليکه اين رقم در بسياری از کشورها حدود 48 درصد و در نروژ 65 درصد است. به گفته رئيس پژوهش و توسعه صنعت نفت و عضو علی البدل هيات مديره شرکت ملی نفت ايران ، اين عدد در برخی از کشورها تا حدود 48درصد افزايش يافته و در مواردي، حتی کشورهای منطقه که دارای ذخايری نزديک به ايران هستند توانسته اند اين عدد را تا سطوح بالاتری افزايش دهند. با محاسبه ضريب برداشت نفت حدود 24 درصد و با در نظر گرفتن ميزان ذخاير درجای نفت خام کشور حدود 560 ميليارد بشکه ،ايران می تواند حدود 134 ميليارد و 400 ميليون بشکه نفت خود را استخراج کند در صورتيکه اگر از تکنولوژی های روز استفاده کنيم و ضريب بازيافت خود را به سطح 48درصد برسانيم ايران می تواند حدود 268 ميليارد و 800 ميليون بشکه نفت خود را استخراج کند.
براين اساس در حال حاضر با محاسبه فروش هر بشکه نفت ايران به نرخ 65 دلار در واقع ايران با ضريب برداشت 24 درصد قادر خواهد بود از محل فروش نفت خود حدود 9 تريليون دلار درآمد ايجاد کند .اين در حالی است که در صورتيکه مسوولان نفتی بتوانند ضريب برداشت از ميادين نفتی را با استفاده از تکنولوژی های روز به 48درصد برسانند 18 تريليون دلار درامد عايد کشور خواهد شد. بعبارت ديگر به علت بهره وری غلط و به دليل وجود نداشتن تکنولوژی های روز چون تزريق ميکروب که در برخی از کشورهای جهان مورد استفاده قرار گرفته است و تزريق نکردن به موقع گاز به ميادين ضريب برداشت از ميادين نفتی ايران بسيار پايين آمده است و با اين حساب به ميزان 9 تريليون دلار در آمد ملی نفتی ايران به هدر ميرود"

◄ زحمتکش مديرعامل شرکت پتروشيمی بين‌الملل در سمينار آموزشی خبرنگاران حوزه نفت در 4 بهمن 88مشکل پتروشيمی را اينگونه تشريح ميکند( شانا 4 بهمن 88):
ايجاد اشتغال در صنعت پتروشيمی تا حد زيادی بسته به تکميل اين زنجيره دارد؛ به نحوی که برای توليد يک ميليون تن مواد پايه، برای 500 نفر و برای توليد همين ميزان محصولات مياني، برای 2 هزار و 200 نفر شغل ايجاد می شود؛ حال آن که برای توليد يک ميليون تن محصول نهايي، بيش از 200 هزار نفر مشغول به کار مي‌شوند: اهميت توسعه اين دسته از صنايع زمانی آشکارتر مي‌شود که دريابيم در صنايع بالادستی پتروشيمی تنها 10 نوع مواد خام، در صنايع پايه تنها 20 نوع محصول (الفين‌ها، آروماتيک‌ها و ...) و در صنايع ميانی تنها 300 نوع محصول (انواع پلي‌اتيلن‌ها) توليد مي‌شود؛ در حالی که صنايع پايين‌دستي، قابليت توليد بيش از 30 هزار نوع محصول نهايی (انواع پلاستيک‌ها، کودها، روغن‌ها، لوازم آرايشی و ...) را دارندبايد برای توليد يک ميليون تن محصول پايه 700 ميليون دلار و برای توليد همين ميزان محصول ميانی 5/1 ميليارد دلار سرمايه‌گذاری شود، ولی رقم سرمايه‌گذاری برای توليد يک ميليون تن محصول نهايی 5 ميليارد دلار برآورد شده است اگرچه سرمايه‌گذاری برای توليد محصولات نهايی در مقايسه با دو گروه پيش از آن بالاست، ولی ارزش محصول توليد شده نيز به مراتب بالاتر است،با تکميل زنجيره توليد محصولات پتروشيمی و توليد محصولات نهايی خاص مانند کامپوزيت‌ها، مي‌توانيم ارزش افزوده‌ای به مراتب بيشتر از ارزش فروش گاز به دست آورد. ضمن اين که آمار ايجاد اشتغال در کشور نيز بالا مي‌رود؛ به اين ترتيب يکی از اولويت‌های جذب سرمايه بخش خصوصی بايد در اين زمينه باشد.من باب نمونه قرارداد آمونياك شيراز يك سال و نيم است قرارداد بسته شده اما به دليل مشكل فاينانس قرارداد هنوز اجرايى نشده است. مبلغ نيز حدود 40 تا 50 ميليون دلار است. حالا جالب اينجاست كه بدانيد همين پروژه 18 ماه بيشتر زمان براى اجرا نمي‌خواهد."
جالب توجه اينکه محمد حسن پيوندی مدير برنامه ريزی و توسعه شرکت ملی صنايع پتروشيمی در مصاحبه با شبکه اطلاع رسانی نفت و انرژی ( 8 مرداد 87 ) اعلام کرده است :« سهم محصولات پتروشيمی در صادرات محصولات غير نفتی 40 درصد و ارزش صادرات محصولات پتروشيمی سه ميليارد دلارميباشد »و همچنين نژاد سليم معاون وزير نفت در امور پتروشيمى در مصاحبه مطبوعاتی (16 آذر 87، اعتماد )در پاسخ به سواليدر باره بدهى خارجى شرکت ملى صنايع پتروشيمى اظهار می دارد :« ميزان بدهى خارجى اين شرکت 10 ميليارد دلار است !! »
بدين ترتيب بيش از نيمی از صادرات غير نفتی ايران 3 برابر ارزش صادراتی خود بدهی برای کشور ببار آورده است !!"

واما سايت عصر ايران گزارش می کند که در هنگام تقديم لايحه بودجهسال 89 توسط احمدی نژاد به مجلس ،وی به جای لوح فشرده بودجه سال 89 سهوا !؟ يک عدد سی دی خام وخالی تحويل علی لاريجانی رييس مجلس هشتم داد!
اين اتفاق سمبيلک در واقع به زعم نگارنده مصداق تحويل چاههای خالی از نفت توسط دولت کودتا و نظام ولايت فقيه به نسل فعلی و نسلهای آينده ای است که تمامی بنيه اقتصاد کشورشان وابسته به نفتی است که دارد ته می کشد.
زنهار به کسانی که از جنبش اخير ملت ايران وحشت دارند و با قلم و قدم وبر آوردن فرياد "با رفتن اين نظام ايران از فغانستان بدتر می شود" سعی در توقف و يا تاخير انداختن آن جنبش و حفظ نظام بی کفايت ولايت فقيه دارند، که سوراخ دعا را گم نکنيد ! چرا که در واقع اين ماهيت نظام ولايت فقيه و سياستهای موازنه مثبت و خانمانسوز آن است که بر اساس وابسته کردن هر چه بيشتر اقتصاد ايران به نفت و نيز ضربه زدن به توليدات داخلی و بهم زدن تعادل صادرات به نفع واردات و دامن زدن به سيل بی کاری در کشور، واضح ترين علامت را نا خواسته به نيروی محرکه ای که نسل جوان کشور باشد ، می دهد که اين نسل و نسلهای آينده با ادامه حيات اين نظام است که بی آينده ميشوند و اگر به جنبش درنيايند و اراده حيات خود را ابراز نکنند و مايه اصلی اين بی آيندگی را يعنی نظام منحط و وابسته ولايت فقيه را از سر راه چشم انداز آينده خود بر ندارد، نه از تاک نشان خواهد ماند نه از تاک نشان . وچون وطنی اسير استبداد و فقر و وابستگی ،شايسته و در خور زيست برای هيچ ايرانی با تمدنی نيست ،اعتلا و بالندگی جنبش مردم بر اين نسل و نسلهای آينده مبارک باد.

از مجامع اسلامی ايرانيان


8 اسفند 1388
1- رقم مستقيم در آمد حاصل ازصادرات نفت

جوانان ایران به استقبال چهارشنبه سوری می روند




به رغم هشدارها و تمهیدات رژیم آخوندی برای ممانعت از شرکت مردم در مراسم چهارشنبه سوری، جوانان در منطقه ستار خان در تهران، اغلب شبها ترقه های قطاری را در وسط خیابان می گذارند و صدای زیاد ترقه ها تعادل مزدوران را در خیابان به هم ریخته و آنها را به وحشت انداخته است. صدای نارنجکهای صوتی و انواع ترقه نیز از فاصله دور هم از شهرک غرب شنیده میشود.
مردم در تهران خودشان را برای برگزاری مراسم چهار شنبه سوری آماده میکنند و در صحبت هایشان با هم می گویند موتور هر بسیجی و نیروی سرکوبگر را به عنوان بوته های خار برای چهارشنبه سوری در نظر گرفته اند.
صدای ترقه و بمبهای صوتی جوانان جوادیه، راه آهن، و قلعه مرغی تهران نیز هر شب و هر روز نیروهای سرکوبگر را به خود می لرزاند.
در محله های مشهد از یک هفته پیش، جوانان تا نیمه های شب و حتی در روز روشن ترقه و فشفشه میزنند و از مزدوران رژیم هم هراسی ندارند. روز جمعه ۷ اسفند , چند جوان درخیابان دانشگاه مشهد ترقه هایی بکار بردند که صدای آنها باعث رعب و وحشت ماموران رژیم شد
این به رغم آنست که رژیم، از ماهها قبل، از تولید کنندگان یا فروشندگان مواد شیمایی در مورد توزیع و فروش موادی که برای تهیه ترقه مورد استفاده قرار می گیرد تعهد گرفته و محدودیتهای زیادی برایشان تعیین کرده است ولی جوانان و دانشجویان از بعد از ۲۲بهمن، دستورالعملهای مختلف تهیه ترقه های مختلف را از عناصر و مواد ساده، تهیه و تکثیر و به طور گسترده توزیع کرده اند.
رژیم آخوندی هم چنین در بانکها و ادارات دولتی، انواع شیوه ها را برای کنترل چهارشنبه سوری به کار گرفته است. آنها کارمندان را احضار می کنند و با تهدید به اخراج و با گرفتن تعهدات مکتوب از شرکت در تظاهرات و شعار نویسی و حرکتهای اعتراضی در چهارشنبه سوری بر حذر می دارند.
از سوی دیگر رژیم آخوندی از هم اکنون تعدادی از نیروهای اطلاعاتی خود را به عنوان نیروهای کمکی از شهرستانها به تهران آورده که کمک مزدورانش برای سرکوب مردم تهران بکار گیرد.

بیا تا بهمنی دیگر بسازیم !!


نگاهی به خيزش توده ها در پرتو تئوری راهنمای سياهکل و درسهای قيام بهمن!




























































































فريبرز سنجري

با سلام به همه عزيزانی که جهت

گراميداشت39 مين سالگرد رستاخيز سياهکل و 31 مين سالگرد قيام بهمن در اين جلسه* حضور يافته و با حضورشان امکان داده اند که اين رويدادهای بزرگ و تاريخی را در اين جلسه پاس داريم و با تشکر از سازمان دهندگان اين جلسه که با تلاش خود امکان برگزاری چنين جلسه ای را فراهم نمودند .

اجازه بدهيد که قبل از هر سخنی ياد و خاطره همه آزاديخواهان و کمونيستهائی که در طول سالهای طولانی پيکار بی امان برای رسيدن به آزادی و سوسياليسم با خونشان نهال انقلاب ايران را آبياری نمودند را گرامی بدارم. و تاکيد کنم که تجربه حاصل از همين خونهاست که امروز نسل جوان و شجاع ما را به خلق صحنه هائی واداشته که جهانيان را به حيرت انداخته است.

از سياهکل تا قيام بهمن و از قيام تا کنون در سنت چريکهای فدائی خلق همواره رسم براين بوده که ياد پيشاهنگان دلاوری که مبارزه مسلحانه را بر عليه رژيم شاه آغاز نمودند و یاد توده های ميليونی که با آموزش از آنها در 22 بهمن سال 57 به قيام مسلحانه بر خاستند را با درس گيری از تجربيات اين دو واقعه و بکار بردن اين درسها در عمل مبارزاتی گرامی بدارند. امروز وقتيکه به شرايط کنونی نگاه می کنيم و می بينيم که سردمداران جمهوری اسلامی در وحشت از اينکه مبادا توده های بپاخاسته در خيزش اخير از قيام بهمن درس گرفته و با به کار بستن اين درسها در مبارزات و اعتراضات خود مرگ محتوم جمهوری اسلامی را تسريع نمايند به صدا و سيمای رسوای خود دستور داده بودند که در دهه به قول خودشان "فجر" از پخش عکسها و فيلم های دوره قيام که حاوی درگيريهای مردم با نيروی سرکوب و سنگر بندی خيابانی و غيره می باشد خود داری کند، می توانیم بیشتر از قبل به اهمیت چنان سنتی پی برده و ضرورت تأکید و درس آموزی از تجربیات مبارزاتی سیاهکل و قیام بهمن را بيشتر از هميشه درک می کنيم. کسانی که در بيش از30 سال گذشته همواره خود را به دروغ حاصل قيام بهمن جلوه می دادند حال مجبور گشته اند که در وحشت از رجوع مردم به تجربيات همين قيام که گوشه هائی از آن در فيلمها و عکسهای آن دوران خود را به نمايش می گذارد، حتی پخش عکس ها و فيلم های آن دوره را ممنوع نمايند.

در شرايطی که توده ها بپاخاسته و دارند با اعتراضات و تظاهرات های خيابانی خود( که نمونه هائی از آن را در 16 آذر،6 دی ماه واخيرا 22 بهمن شاهد بوديم) بتدريج خود را برای نبرد های قطعی تر آماده می سازند و به خصوص در شرايطی که بخشهائی از طبقه حاکمه در تلاش اند تا اين خيزش بزرگ را به کنترل خود درآورده و آنرا وسيله تصفيه حسابهای خود با دارو دسته های ديگر رژيم قرار دهند به واقع هم رجوع به درسهای اين رويداد های بزرگ بس آموزنده و راهگشا ست.

با توجه به اين امر که برگزارکنندگان جلسه تاکيد کرده اند که مايل اند شرکت کنندگان در جلسه امکان شرکت فعال تری در بحث امشب را داشته باشند بنابراين زمان بيشتری از وقت جلسه به بخش پرسش وپاسخ اختصاص داده شده است در نتيجه محدوديت زمانی ايجاب می کند که در اين فرصت کوتاه تنها به يکی دو مورد از انبوه تجربيات سياهکل و قيام که بويژه در شرايط کنونی بايد مورد توجه قرار گيرد اشاره کرده و سپس در جريان پاسخگوئی به سوالات به جنبه های ديگر تجربه های اين رويداد های بزرگ بپردازيم.

39 سال پيش با يورش دسته پارتيزانی جنگل به رهبری رفيق علی اکبر صفائی فراهانی به پاسگاه ژاندارمری سياهکل در جنگل های اطراف لاهيجان حرکتی در ايران شکل گرفت که دوست و دشمن قادر به کتمان نقش تعيين کننده آن در سير رويدادهای سياسی سالهای بعد از آن در ایران نبوده و نيستند. اين حرکت، آغاز مبارزه مسلحانه و اعلام جنگی به سلطه دشمن تا بن دندان مسلح بود. حرکتی که با تحليل شرايط عينی به اين نتيجه رسيده بود که تنهابا توسل به مبارزه مسلحانه می توان به قدرت تاريخی توده ها نقب زده و انرژی انقلابی آنها را به صحنه مبارزه آورد تا توده ها بتوانند در طی مبارزه ای سخت و طولانی موفق به نابودی نظام ظالمانه حاکم گردند. صحت اين تحليل را همگان خیلی زود به عينه ديدند. آنها دیدند که چگونه اين جنبش انقلابی در سير رو به رشد خود با استقبال توده ها مواجه شد. به اين ترتيب سير رويدادها روشن تر از هر ادعائی نشان داد که چگونه گروه کوچکی که رستاخيز سياهکل را شکل داده بود توانست در جريان نبرد های بيشمار و فراز و نشيب های الزامی هر مبارزه جدی به بزرگترين سازمان چپ کشور و اميد کارگران و زحمتکشان تبديل شود.

اين گروه کوچک از کمونيستهائی آگاه تشکيل شده بود که در بستر سالها مطالعه و تحقيقات عينی از روابط اقتصادی و اجتماعی حاکم بر کشور قادر به تحليل درست جامعه شده وبه اين نتيجه رسيده بودند که نظام اقتصادی- اجتماعی حاکم بر کشور سرمايه داری وابسته است که ايران را به جزئی ارگانيک از سرمايه داری انحصاری جهانی تبديل کرده است . تحليلی منطبق با واقعيت اما در تخالف با تحليل ها و احکام کتابی رايج در آن زمان جنبش . در چهارچوب همين تحليل و بر مبنای آن و با توجه به داده های عينی بود که در گام بعد اين حکم مورد تاکيد قرار گرفت که تا اين نظام پابرجاست شکل دولت الزاما ديکتاتوری است. ديکتاتوری لجام گسيخته ای که به دليل حدت تضاد های اجتماعی و فقدان پايگاه توده ای اش تحمل هيچ گونه آزادی و بالطبع هيچ گونه تشکل توده ای ومردمی را نداشته و به وحشيانه ترين شکل هرگونه اعتراص توده ای را سرکوب می کند. بر مبنای اين تحليل رزمندگان سياهکل در همان سال 49 و از زبان رهبر تئوريک خود رفيق مسعود احمدزاده اعلام کردند که تا اين نظام که عمده ترين عامل بقايش ارتش سرکوبگر می باشد پا بر جاست تصور هرگونه رفرم و اصلاحات در چهارچوب خواستهای اساسی توده ها بی معنا بوده و برای رسيدن به آزادی و دمکراسی راهی نيست جز نابودی قطعی کل نظام ظالمانه موجود که جز از طريق مبارزه مسلحانه امکان پذير نمی باشد. به همين دليل هم بود که در بستر مبارزه مسلحانه ای که از سياهکل آغاز گشت بتدريج نيروهای انقلابی قادر گشتند فضای سياسی جامعه را تغيير داده و با جلب توجه مردم به مبارزه سياسی نقبی به قدرت تاريخی مردم زده و ضمن جلب حمايت توده ها راه رهائی را به آنها نشان داده و انرژی انقلابی آنها را به صحنه مبارزه بکشند. و ديديم که توده های قيام کننده در بهمن 57 با حمله به زرادخانه های رژيم شاه و مقابله با نيروی سرکوب شاه وتلاش جهت مسلح شدن برای جنگيدن با اين نيرو که الزاما جنگی طولانی است نشان دادند که راهی را که رزمندگان سياهکل نشان داده بودند را شناخته و با درس گيری از آن جهت نابودی دشمن خود بپاخاسته اند. متاسفانه قيام بهمن به دليل پراکندگی و سازمان نيافتگی صفوف کارگران و توده ها ی ستمديده و فقدان رهبری انقلابی که قادر به رهبری توده ها و مقابله با دسيسه های گوناگون دشمنان رنگارنگ باشد شکست خورد و نتوانست با درهم شکستن نظام حاکم انقلاب را به سرانجام برساند. در حقیقت، آنچه را که تئوری راهنمای رزمندگان سياهکل با روشنی تمام گفته و ثابت کرده بود حال مردم آن را در عمل تجربه می کردند. در آن تئوری گفته شده است که بدون نابودی نظام حاکم که عمده ترين عامل بقايش ارتش ضد مردمی می باشد و بدون در هم شکستن کل ماشين دولتی که جز از طريق مبارزه قهر آميز امکان پذير نمی باشد امکان برقراری آزادی و دمکراسی وجود ندارد و حال مردم می ديدند که عليرغم همه مبارزاتشان به خواستهايشان نرسيدند. و می ديدند که عليرغم همه مبارزاتشان، اساساً ارتش دست نخورده باقی ماند و کل ماشین دولتی درهم نشکسته بلکه تا حد زیادی حاضر و آماده در اختیار رژیم جدید قرار گرفت.

این امر که چرا مردم ما نتواستند عليرغم همه جان فشانيهای فرزندان انقلابی شان به آزادی و دمکراسی و ديگر مطالبات بر حق شان برسند از زوایای مختلفی قابل بررسی است. تکيه بر تجربه قيام بهمن و تئوری راهنمای رزمندگان سياهکل در اين مورد امروز که بار ديگر مردم بپاخاسته اند و بخشی از طبقه حاکمه می کوشد با سوار شدن به موج اعتراضات آنها مبارزاتشان را به بيراهه ببرد از اهميت بزرگی برخوردار است که به خصوص جوانان ما بايد روی آن تامل نمايند.

نگاهی به اوضاع و احوال آن زمان و چگونگی به قدرت خزيدن دارو دسته خمينی نشان می دهد که با اوج گيری انقلاب مردم، بخشی از طبقه حاکمه پرچم مخالفت و مبارزه با شاه را برافراشت و ضمن نفوذ در صفوف مردم به دارو دسته خمينی امکان داد به جای شاه به قدرت رسيده و جمهوری اسلامی را جايگزين سلطنت کند، تا طبقه حاکمه امکان يابد انقلاب مردم را به نام انقلاب سرکوب کند. هر چند مردم در جريان مبارزات خود رژيم سلطنت را سرنگون ساختند اما نتوانستند نظام حاکم و بالطبع ارتش و بورکراسی وابسته به آن را نابود سازند. این، امر غير قابل انکاری است که در 22 بهمن سال 57 ارتش اعلام بيطرفی نمود و خمينی آب تطهير بر آن ريخت و آنرا اسلامی اعلام نمود تا از تلاشی اش جلوگيری کرده و آنرا از گزند مبارزات توده هاحفظ نمايد. امری که خود بروشنی شکست قيام را آشکار می ساخت. تجربه شکست قيام نشان داد که حتی تغيير رژيم های سياسی تا زمانی که با نابودی نظام اقتصادی و ماشين دولتی حافظ آن توام نگردد به برقراری دمکراسی و آزادی منجر نمی شود. و عملا هم ديديم که عليرغم تغيير سلطنت مردم ما نتوانستند به خواستهای برحق خود دست يابند چرا که نتواستند اين نظام را نابود کنند.

حال اجازه بدهيد که با تکيه بر اين درس بزرگ حاصل از مبارزات مردم مان به شرايط امروز بازگرديم. به روز هائی که اصلاح طلبان حکومتی به کمک رسانه های امپرياليستی می کوشند تا نگذارند که اعتراضات مردم و مبارزات آنها تماميت جمهوری اسلامی را هدف قرار بدهد و می کوشند که جنبش مردم در جهت نابودی رژیم و نظام حاکم گام برندارد. اين روزها هر روزنامه ای را ورق بزنيد و يا هر سايتی را که ببينيد ويا راديوئی را گوش کنيد می بينيد که اين بخش از طبقه حاکمه جهت حفظ جمهوری اسلامی دارند به مردم ما نويد می دهند که مردم با اصلاحات در چهارچوب جمهوری اسلامی می توانند به خواستهای خود از جمله به آزادی و دمکراسی دست يابند. آنها برای جا انداحتن اين توهم آنقدر اندر مضرات انقلاب که تنها راه نجات مردم ماست سخن سرائی می کنند و آنقدر در اين زمينه تئوری می بافند تا کسی فرصت نکند بپرسد که اگر آزادی در رژيم آزادی کش کنونی دست يافتنی بود پس چرا 31 سال است که سردمداران جمهوری اسلامی آنرا به مسلخ برده اند واگر رفرم و اصلاحات در اين چهارچوب عملی است پس چرا در دوران 8 سال رياست جمهوری خاتمی که مجلس هم با اصلاح طلبان بود هيچ اصلاحی به نفع مردم رخ نداد. واقعيت اين است که اصلاح پذيری جمهوری اسلامی افسانه ای بيش نيست . افسانه ای که تبليغ می شود تا توجه توده ها را از ضرورت سرنگونی جمهوری اسلامی به عنوان تنها راه نجات توده ها منحرف سازد.معروف است که تاريخ تکرار نمی شود و اگر قرار بر تکرار باشد بار دوم بصورت کمدی ظاهر خواهد شد. حال ببيند که چگونه به ملتی که تجربه انقلاب سالهای 56 و 57 و تجربه شکست قيام بهمن را در اندوخته های مبارزاتی خود دارد و در عمل ديده است که حتی با تغيير رژيم سياسی در شرايط پايداری سیستم سرمایه داری حاکم و نیروی مسلح حافظ آن، به آزادی دست نياقته است می خواهند غالب کنند که حتی بدون سرنگونی جمهوری اسلامی هم به آزادی دست خواهند يافت آنهم از طريق مماشات و از راه های مسالمت آمیز! واقعا وقتيکه به صحنه سياسی ايران می نگريم و می ببينيم که امثال موسوی دارند ادای خمينی را در می آورند و از بازگشت به ميراث آن ملعون حرف می زنند انسان می ماند که بخندد يا متاثر شود؟ خمينی در شرايط جاری شدن يک انقلاب بر موج اين انقلاب سوار شد. با تکيه بر انقلاب مردم و تغييرعملی رژيم شاه ادعای پيروزی کرد و از تحقق آزادی و استقلال سخن گفت و با فريب مردم، مصیبت هائی به سر آنها آورد که شاه و پينوشه و ديگر ديکتاتور ها را رو سفيد نمود حال اصلاح طلبان حکومتی و امثال موسوی و کروبی در شرايطی که مردم همه اين فجايع را ديده اند از ميراث خمينی و "جمهوری اسلامی نه يک کلمه بيشتر نه يک کلمه کمتر" سخن می گويند وبا وقاحت تمام انتظار دارند که همه برايشان هورا هم بکشند و اگر کسی هورا نکشيد وماهيت اين دارو دسته را افشاء نمود او را به "چپ روی" متهم می کنند! آن زمان مردم تجربه زیادی نداشتند و نياز به زمان داشتند تا بفهمند که با اينکه مبادرت به انقلاب کرده اند و با اينکه در جريان اين انقلاب به قيام برخاسته اند و با اينکه رژيم سلطنت را با قدرت خود به زباله دان تاريخ انداخته اند اما چون هنوز از قدرت کافی برای دگرگون کردن شرایط اقتصادی حاکم بر جامعه بر خوردارنبودند، از دمکراسی و آزادی هم خبری نشد. آنها می بايست در عمل ببينند که در بهاری که به نادرست " بهار آزادی" خوانده می شد دارو دسته خمينی، نوروز سنندج را خونين کردند وبا حمله به خلقهای ترکمن و عرب و همه اقشار و طبقات ستمديده اين سياست را تداوم بخشيده و به خصوص زنان را به بند کشيده وبه تدريج و گام به گام همه دستاوردهای انقلاب مردم را با زور و سرکوب نابود ساختند. و آن بر سر مردم ما آوردند که زبان از توصيف آن قاصر است. اما امروز و پس از 31 سال سلطه خونين جمهوری اسلامی و در شرايطی که اين جنايتکاران هر گوشه اين کشور را به گورستانی تبديل کرده اند چقدر مردم را بايد ساده تصور کنند که فکر کنند باز هم آنها به اين ياوه ها باور می آورند . اگر مردم ما خواهان جمهوری اسلامی بودند چرا به خيزش برخاسته و خون دهها جوان را وثيقه اعتلای خيزش خود ساختند؟جمهوری اسلامی که موجود بود و هم اکنون هم در قدرت است؟

واقعيت اين است و اين را همه تجربيات مردم ما بار ها به اثبات رسانده است که در شرايط ايران، شرط رسيدن به آزادی و دمکراسی نابودی نظام سرمايه داری وابسته به امپرياليسم حاکم می باشد، نظامی که تا پابرجاست هر روز اسباب ظلم و ستم و ديکتاتوری لازمه حفظ آن را باز توليد می کند. بنابراين مردم ما نبايد فريب تبليغات اصلاح طلبان حکومتی و رسانه های امپرياليستی حامی آنها را بخورند وبايد با تمام توان در جهت نابودی جمهوری اسلامی و نظام حاکم گام بر داشته و اين سخن رزمندگان سياهکل را فراموش نکنند که با رژيم ديکتاتوری ای که جز زبان زور نمی شناسد راهی جز سخن گفتن از طريق قهر انقلابی وجود ندارد و جز از طريق انقلابی نمی شود مطالبات اساسی توده ها را متحقق نمود. این سخنان حاصل جمع بندی سالها مبارزات مردم ما بود که 31 سال سلطه خونين جمهوری اسلامی و همچنين شيوه برخورد اين ديکتاتوری با خيزش اخير هم بار ديگر آنرا به اثبات رسانده است. برای رهائی از دارو شکنجه و اوين و کهريزک راهی جر مبارزه تا نابودی جمهوری اسلامی و نظامی که اين رژيم با زور و سرکوب به حفاظت از آن بر خاسته وجود ندارد و اين درسی است که همه تجربيات مبارزات توده ها آنرا بار های بار به اثبات رسانده است. و همين امر بايد جهت مبارزات مردم ما را شکل دهد. به خصوص اين روز ها که دشمن می کوشد با تکيه بر عقب نشينی ها و مماشات طلبی های اصلاح طلبان حکومتی تخم ياس و نااميدی بپاشاند جوانان مبارز و انقلابی ما بايد با تاکيد دوچندان بر ضرورت نابودی جمهوری اسلامی با هر جناح و دسته اش، آشنائی ها و روابطی که در جريان اين خيزش فی مابينشان شکل گرفته را دستمايه سازمان يابی آگاهانه خودنمايند تا قادر شوند گام های هر چه بلند تری در راستای تعرض به دشمن مردم در راستای نابودی آن بردارند. اميد وارم که زياد خسته تان نکرده باشم می دانم که ناگفته ها بسيار است به اميد اينکه بتوانيم با همکاری همديگر در بخش پرسش و پاسخ به اين بحث بيشتر بپردازيم.

*: مطلب فوق متن سخنرانی فريبرز سنجری در مراسم سی و نهمين سالگرد رستاخيز سياهکل و سی و يکمين سالگرد قيام بهمن می باشد که با برخی اصلاحات نوشتاری جهت انتشار آماده گشته است. مراسم مزبور در تاریخ 20 فوريه امسال در شهر تورنتو در کانادا برگزارشد.

منبع: سايت ديدگاه

«توبه ملی» و نفی «خشونت» در نگاه «اصلاح‌طلبان حکومتی»

ایرج مصداقی


یکی از پروژه‌هایی‌ که جریان «دوم‌خرداد» رژیم به مدد فعالان جبهه‌ی فرهنگی خود به صورت هماهنگ پیش می‌برد جا‌انداختن این تئوری است که ماهیت اپوزیسیون این نظام با کسانی که قدرت را در ۲۸ سال گذشته در دست داشته‌اند تفاوتی نمی‌‌کند و بخشی از حاکمان(یعنی خودشان) به لحاظ این‌که سال‌ها در قدرت بوده‌اند و به اشتباهات‌شان واقف گشته‌اند به نیروهای اپورزیسیون برتری نیز دارند. از طرف دیگر چنان تبلیغ می‌کنند که گویا جنایات انجام گرفته از سوی جمهوری اسلامی و حاکمان آن گریز ناپذیر و طبیعی بوده است. این سیاست با توجه به در دست داشتن اهرم‌های فرهنگی کشور توسط این جریان در هشت سال زمامداری خاتمی، با موفقیت روبرو بوده است.

این بخش از رژیم که امروز از سوی مردم و نیروهای جوان در باره‌ی سابقه‌‌شان مورد سؤال واقع شده‌اند با زیرکی از پاسخ دادن مستقیم طفره رفته و به جای نقد گذشته و عذر تقصیر قیافه‌ی حق به جانب گرفته و خواهان «توبه‌ ملی»، گریز از «خشونت» از سوی همه‌ی مردم و نیروها و نقی انقلاب و سرنگونی می‌شوند. نتیجه‌‌ی این سیاست آن است که در میان دعوا نقش آن‌ها در سرکوب و جنایت گم می‌شود. درست مثل قتلی که برای لوث کردن نقش قاتل، جنبه نزاع دست جمعی بدان می‌دهند تا قاتل را به در ببرند. چند نمونه از این سیاست را در زیر باهم مرور می‌کنیم.

علی‌رضا علوی‌تبار یکی از خشن‌ترین چهره‌های سرکوب دهه‌ی ۶۰ و از فعالان کنونی جبهه‌ی فرهنگی رژیم(عضو شورای سردبیری روزنامه‌های توقیف شده صبح امروز، دوران امروز و ماهنامه‌ی آفتاب) و یکی از تئوریسین های «اصلاح طلبان» حکومتی می‌گوید:

«گفتمان غالب در دهه ۶۰ مبتنی بر خشونت و اقتدارگرایی بود، این نوع ضعفها در رفتار همه كسانی كه در عرصه سیاست در آن دوران فعال بودند دیده می‌‏شد و لذا به نظرم باید نسبت به خشونت اعمال شده در آن زمان یك توبه ملی صورت گیرد. ... در اول انقلاب نه تنها حكومت اقتدارگرا بود بلكه اپوزسیون موجود نیز اقتدارگرا و خشونت‌طلب بود و جنگ اول انقلاب را باید جنگ اقتدارگرایان و خشونت طلبان دانست»[1]

این ها صحبت کسی است که نیک‌آهنگ کوثر کاریکاتوریست روزنامه‌های «اصلاح‌طلب» در باره‌اش می‌نویسد:

«نشستن پای صحبت‌های کسانی که از اوائل انقلاب خاطرات جالبی داشتند، خالی از لطف نبود. مثلاً صحبت به علوی‌تبار رسید. می‌دانستم که نام خانوادگی‌اش جدید است، ولی وقتی نشانی داد که او پسر حاجی سیمین بود، تازه دوزاری ام افتاد که ماجرا چیست. سال‌های شصت، فضای شیراز بسیار مخوف بود، اگر کسی پایش به زندان عادل آباد می رسید، معلوم نبود جان سالم به در ببرد یا نه. خیلی‌ها از جماعت سپاهی وحشت داشتند. فامیل به فامیل رحم نمی کرد. حتی رقابت‌های خانوادگی جان بعضی‌ها را گرفت. روزی که نوه حاج حبیب مشکسار، یکی از معلم‌های مذهبی با سابقه را اعدام می‌کردند(دختری ۱۳-۱۴ ساله) تازه می‌فهمیدی که یکی از فامیل‌ها که مرید دستغیبی‌ها بوده در لو دادن آن دختر تا چه حدی تاثیر گذاشته. در آن فضا، پسر حاجی سیمین در اطلاعات سپاه بوده. و فردی متنفذ و قدرتمند. شاید برای پسر حاجی سیمین که پدرش پایبند خیلی رفتارهای آخوند پسند نبود، کسر شان بود که با نام پدرش شناخته شود.

علوی‌تبار را هم هر از گاهی می‌دیدم. البته باورم نمی شد این همان کسی باشد که در شیراز جولان می‌داده. ...همیشه سعی می‌کردم ریشه آدم‌هایی که در صبح امروز[2] رفت و آمد می کنند را در بیاورم. یک جای کار می‌لنگید»[3]

چنان‌که ملاحظه می‌شود یکی از کسانی که در زمره‌ی جنایت‌کاران علیه بشریت قرار دارد به جای عذرتقصیر خواستن از قربانیان و خانواده‌های آنان به خاطر مشارکت در یک دهه جنایت و کشتار و ارتکاب خشن‌ترین اعمال، تازه قربانیان خود را «خشونت طلب» معرفی می‌کند و به گونه‌ای ظریف حاکمیت جمهوری اسلامی را نیز «اقتدارگرا» معرفی می‌کند که الحمدالله این عارضه نیز در بخشی از حاکمیت که ایشان نماینده آن هستند برطرف شده ‌است. تنها مشکل باقیمانده آن است که قربانیان سر از قبر درآورده و از ایشان و همفکرانشان به خاطر «خشونتی» که به خرج داده بودند معذرت خواهی کنند.

تعریفی که این ایدئولوگ «دوم خردادی» از خود و جریانش می‌کند به خوبی بیانگر ماهیت آن‌هاست:

«ما رشد کرده جریان خط امامیم و امام میراث سیاسی فکری دارد.» [4]

علیرضا علوی تبار مشخص نمی‌‌کند چگونه می‌شود پاسدار «میراث سیاسی فکری امام» بود و عمیقاً ضدخشونت هم بود. وی روشن نمی‌کند که «میراث امام» به جز خشونت، کشت و کشتار، فرمان قتل‌عام زندانیان سیاسی، سرکوب آزادی‌های اجتماعی، سیاسی، نفی حقوق زنان و نابودی حرث و نسل ملی،فقر، فساد و فحشا چیست؟

سید ابراهیم نبوی یکی از نزدیکان سابق ناطق نوری[5] در وزارت کشور و یکی از چماقداران فاجعه‌ی «انقلاب فرهنگی» در دانشگاه شیراز، حالا که پرچم ضد «خشونت» را به دوش می‌کشد، بدون آن‌ که روی نقش خمینی و پیروانش دست بگذارد شاید باور نکنید اما دکتر علی شریعتی را باعث و بانی جنایت‌‌های انجام گرفته در جمهوری اسلامی معرفی کرده می‌نویسد:

«آثار و دیدگاههای شریعتی پایه و اساس اتفاقات بیست ساله جمهوری اسلامی ایران است. بنیاد شهید، بنیاد مستضعفان، واحد نهضت های آزادیبخش سپاه پاسداران( مهم ترین نقطه آغاز تروریسم در منطقه)، بسیج، انقلاب فرهنگی، روحانیت انقلابی، صدور انقلاب، حمایت از پابرهنگان در جهان و هیستری ضدغربی برخاسته از تشعشعات دکتر شریعتی است.»

وی هم‌چنین می‌‌نویسد:

«با عشق شریعتی وارد سیاست و دولت شدم و در وزارت کشور حکومت و صدا و سیمای جمهوری اسلامی کار کردم»

ظاهراً سید ابراهیم نبوی مانند میلیون‌ها ایرانی شریف تنها کارمند دولت بوده و مدتی در وزارت کشور و صدا و سیمای جمهوری اسلامی مشغول کار و خدمت بوده است و نقشی در سرکوب و جنایت یک رژیم قرون وسطایی نداشته است. معلوم نیست عاشق شریعتی چگونه خدمتگزار ناطق نوری و خمینی شد که خصم شریعتی بودند. او سپس به همین هم بسنده نکرده و در رابطه با چه‌گوارا می‌‌نویسد:

«اما حاصل اندیشه چه گوارا همان نکبتی است که کوبا در آن غرق است. کشوری عقب مانده که هنوز سیستم حمل و نقل پایتخت آن درشکه است و مهم ترین منبع درآمدش از روسپیگری است. اگر عمرمان را با شریعتی و چه گوارا تلف کرده ایم،.به جای پافشاری بر این اشتباهات لااقل بقیه عمر را به فرزندانمان دروغ نگوییم» .

سید ابراهیم نبوی حرفی در باره‌ی نکبتی که ایران در آن غرق است نمی‌زند و به جایش به چه‌گوارایی که محبوب‌ میلیون‌ها نفر در سراسر دنیاست بند می‌کند. ابراهیم نبوی که قرار است بقیه عمرش به فرزندانش دروغ نگوید، خودش (در مقام همدست جنایتکاران) را در کنار قربانیان قرار داده و از همه می‌خواهد که از گذشته خود طلب مغفرت کنند. به نوشته‌‌ی او دقت کنید:

«هر کدام از ما انقلابیون سابق لازم است گذشته خود را نقد کنیم. یک نام این گذشته انقلابیگری است. تعبیر مارکسیستی یا چپ یا مذهبی یا ملی مذهبی یا حزب اللهی یا مجاهدانه آن هم فرق نمیکند. ما باید این گذشته را نقد یا به قول امت شهیدپرور از آن توبه کنیم. یکی از مهم ترین سوابقی که باید از آن توبه کنیم و آنرا بیرون از فکرمان در موزه بگذاریم دکترعلی شریعتی است»[6]

ابراهیم نبوی تلاش می‌کند همدستی خود با یکی از جنایتکارترین، سیاه‌ترین و ارتجاعی‌ترین حکومت‌ها را انقلابی‌‌گری بنامد. او در این رابطه تلاش می‌کند بن لادن و ملاعمر را نیز در کنار چه‌گوارا بنشاند. او توصیه می‌کند شریعتی را از فکرمان بیرون کنیم و نه خمینی و ایدئولوژی منحط او را.

دکتر محمد ملکی اولین رئیس دانشگاه تهران پس از انقلاب، زندانی سیاسی سابق و یکی از دلسوزان میهن در نامه‌ به احمدی نژاد در مورد حمیدرضا جلایی پور یکی از سردمداران «جبهه‌ی دوم خرداد» می‌نویسد:

شما حتماً می‌دانید در اوایل انقلاب سپاه پاسداران[7] و نظامی‌ها به چند روستا[در کردستان] از جمله «قارنا» و «ایندرقاش» حمله کردند و تعداد کثیری زن و بچه مردم را کشتند و حتی به حیوانات هم رحم نکردند با بهانه اینکه تعدادی از ضد انقلاب در این روستاها نفوذ کرده‌اند. به من بگویید حکومتی که خود را مسلمان و پیرو پیامبر محبت و دوستی و ائمه می‌داند با کدام منطق دینی، اخلاقی و قانونی به این عمل زشت و ننگین دست زد؟ جالب اینکه بعدها با توضیحات آقای حسنی (امام‌جمعه ارومیه) و آقای جلایی‌پور که آن روز فرماندار مهاباد بود و امروز از سردمداران «اصلاحات» است و با همفکرانش می‌خواهند «جبهه دموکراسی‌خواهی و حقوق بشر» تشکیل دهند در جواب یکی از دانشجویان خواجه نصیر که در این مورد سئوال کرده بود با عصبانیت گفته بود «باز چرا موضوع کردستان را پیش کشیدید این موضوع دیگر تمام شده است هر که در قدرت باشد همین کار را انجام می‌دهد».[8]

سیاست در پیش گرفته شده از سوی «دوم‌خردادی» ها بدین گونه طراحی شده است که نشان دهند گویی که اشتباهی رخ داده و همه در انجام آن شریک بوده‌اند. هر کس هم بود بهتر از آن‌ها عمل نمی‌کرد. قربانی و شکنجه‌گر، ظالم و مظلوم به یک اندازه گناهکارند و ملزم به انجام «توبه». آنان که جهنم رژیم استبدادی مذهبی را با گوشت و پوستشان لمس کردند با کسانی که از بهشت حکومت مذهبی برخوردار شده اند هر دو به یک اندازه گناهکارند و مجرم. به این ترتیب تلاش می‌شود هم از پاسخ دادن به جنایت‌هایی که انجام داده‌اند طفره روند و هم خود را نسبت به دیگران به خاطر سبقت در «توبه» ارجج نشان دهند.

سعید حجاریان بنیانگذار یکی از مخوفترین و خشن‌ترین سازمانهای اطلاعاتی دنیا[9] که نزدیک به دو دهه‌ از عمر خود را در دستگاه‌‌های اطلاعاتی و امنیتی رژیم از دفتر اطلاعات نخست‌وزیری گرفته تا وزارت اطلاعات و شورای‌عالی امنیت ملی، دانشکده امام محمدباقر وابسته به وزرات اطلاعات و مرکز تحقیقات استراتژیک گذرانده در پیامی به همایش «عدم خشونت و جستجوی حقیقت» به مناسبت سالگرد تولد ماهاتما گاندی، به تشریح عوامل و چهره‌های خشونت در عصر جهانی شدن میپردازد و قویاً توصیه می‌کند مبادا کسی بخواهد در مقابل رژیمی که جز خشونت و ترور و کشتار زبانی ندارد و حتا به خودی هایی مثل او نیز رحم نمی‌کند به جز مسالمت و مدارا سخنی بر زبان آرد و یا عملی انجام دهد! ای کاش این رژیم نیز از در مدارا و مسالمت در می‌آمد.

اما در عین حال سعید حجاریان ابایی ندارد که اعتراف کند در صورتی که قافیه رژیم به تنگ آید حاضر است با خشن‌ترین، راست‌ترین و خشونت طلب ترین جناح‌های رژیم نیز وحدت کرده و دمار ار روزگار بقیه در آورد چنان که پیشتر کردند.

برای تصدیق ادعایم، توجه شما را به مصاحبه حجاریان با خبرنگار روزنامه‌ ابرار که در روزنامه اینترنتی روز آمده است جلب می‌کنم:‌

«خبرنگار: شما اخیراً‌ تمایل زیادی به اجماع نشان می‌دهید، ممکن است حتا با راست‌ سنتی‌ها همسنگر شوید؟

حجاریان : وقتی مملکت در خطر بیفتد، بقا در خطر باشد... وقتی شرایط به سمتی رفت که با هم باشیم من و بادامچیان هم در کنار هم قرار می‌گیریم.

خبرنگار: حجاریان و بادامچیان در کنار هم؟

حجاریان: مگر در شرایط جنگ کنار هم و در یک سنگر نبودیم در حالی که باهم اختلاف داشتیم» [10]

بادامچیان معاون رئیس قوه قضاییه بود و پیش از آن نیز از پشتیبانان دادستانی انقلاب و اداره‌کننده باندهای سیاه چماقدار در سیاه ترین روزهای تاریخ کشورمان بود. [11]

این وضعیت کسی است که آقای گنجی او را صالح تر از خود برای دریافت «قلم طلایی» مطبوعات معرفی می‌‌کند و معتقد است که سعید حجاریان هم مانند خودش رژیم را «سلطانی» می‌داند. اما چنانچه می‌بینید وقتی که «بقا»ی رژیم «سلطانی» به خطر می‌افتد با فاشیستی‌ترین جناح‌ها هم برای حفظ آن همکاری می‌کند. در درون نظام و در وزارت اطلاعات معروف بود که دو «سعید» هستند، سعید چپ( سعید حجاریان) و سعید راست (سعید امامی). اعمال جنایتکارانه‌ی اولی هیچ‌گاه کمتر از دومی نبوده است.

دکتر عبدالکریم سروش که در مقام ریاست ستاد «انقلاب فرهنگی» نقش بزرگی در فاجعه‌ی «انقلاب فرهنگی»، اخراج و خانه نشینی اساتید دانشگاه، اخراج دانشجویان و نابودی بنیادهای علمی کشور داشته، برای فرار از زیر بار مسئولیت خود در برپایی یکی از خشن‌ترین سیستم‌های حکومتی سعی می‌‌کند خشونت به کار گرفته شده در دوران مسئولیت خود را کتمان کند و از آن دوران به عنوان جوانه‌های عنصر خشونت نام می‌برد.

«به هر حال یكی از چیزهایی كه برای من بسیار ناراحت كننده بود، همین عنصر خشونت بود كه جوانه هایش از همان روزها به چشم می‌خورد و متأسفانه نه تنها كاهش نیافت كه روزبروز شدت گرفت و از سال ۱۳۷۰ به صورت عریان در دستور قرار گرفت و حقیقتاً سازماندهی شد و به صورت یك عنصر رسمی در سیاست ما در آمد ».[12]

سروش پس از سرکوب خونین دانشگاه که صدها کشته و زخمی بر جا گذشت، از سوی خمینی به ریاست «ستاد انقلاب فرهنگی» گمارده شد. او اعدام ده‌ها و صدها نفر در روز، قتل‌عام گسترده‌ی زندانیان، شکنجه، تجاوز، نابودی آزادی بیان، عقیده و دین و ... در دهه‌ی ۶۰ را جوانه‌های خشونت می‌داند.

اما اجازه ندادن به او جهت تدریس در دانشگاه‌های داخلی و حمله به سخنرانی‌اش از سوی انصار حزب‌الله که روزی مشابه آن را «امت حزب‌الله و همیشه در صحنه» معرفی می‌کرد، خشونت عریان و سازماندهی‌ شده و رسمی معرفی می‌کند. در حالی که سنت اخراج استاد و دانشجو از دانشگاه را خود وی در جهت خواست مقتدایش خمینی بنیان نهاد.[13] دوران حاکمیت و صدارت(در‌ سال‌های ۶۰-۶۷) سروش در ستاد انقلاب فرهنگی و مصطفی معین و فرهادی در وزارت علوم، یادآور سیاهترین روزهای حیات دانشگاه در ایران است. در دوران جمهوری اسلامی، هیچگاه محیط رعب و وحشت، سرکوب و اختناق در دانشگاه‌ها به اندازه‌ی دوران حاکمیت سروش، معین و فرهادی در دهه‌ی‌ اول انقلاب نبوده است.

تنها کافیست نظری اجمالی به فاجعه‌ی «انقلاب فرهنگی» داشته باشیم. آمار تحصیلی ۱۳۵۸-۵۹ شمار دانشجویان را ۱۷۴،۴۱۷ نفر نشان می‌دهد، همین رقم در سال تحصیلی ۱۳۶۱-۶۲ پس از بازگشایی دانشگاه ۱۱۷،۱۴۸ نفر اعلام شد. به عبارت دیگر، ۵۷۰،۶۹ دانشجو از ادامه‌ی تحصیل باز ماندند و شمار فارغ‌التحصیلان از ۴۳،۲۲۱ نفر در سال ۱۳۵۸-۵۹ به ۵۷۹۳ نفر در سال ۱۳۶۱-۶۲ کاهش یافت.[14]

عبدالکریم سروش در راه تحمیل «انقلاب فرهنگی» چنان عنان گسیخته عمل می‌کرد که صادق زیبا کلام یکی از دست‌اندرکاران نادم انقلاب فرهنگی در رابطه‌‌ با او می‌گوید:

«در سال ۶۰ اگر می‌گفتید چیزی به نام جامعه‌ شناسی اسلامی وجود ندارد، خود دکتر سروش شما را شقه می‌کرد. حالا دیگران به کنار» [15]

سروش همچنین معتقد بود که :

«در زمینه علوم انسانی ما رعایت لیسانس و میسانس و امثال این‌ها را نکنیم، بلکه تا کسی در این رشته‌ها مجتهد نشده او را فارغ‌التحصیل ننامیم» [16]

ابراز این نظرات لومپن مآبانه از سوی سروش در جهت اجرای منویات خمینی برای نابودی پایه‌های علم و فضلیت در دانشگاه‌های کشور بود چرا که خمینی در فرمان ۱۹ آذر ۶۳ خود به صراحت گفته بود:

«با اخراج کارشناسان خائن اجنبی و فرار کارشناسان غرب و شرق زده که کشور را وابسته به خارج در تمام ابعاد نموده بودند نیاز مبرم به متخصصان متعهد و اسلام شناسان متخصص و مغزهای متفکر وطن خواه و نیروهای فعال ماهر و اساتید و مربیان و معلمان معتقد به اسلام و استقلال کشور در تمام کشور محسوس و در علوم دانشگاهی و فرهنگ مترقی محسوس تر می‌باشد.»[17]

عبدالکریم سروش که امروز در مقام تئوریسین «ضدخشونت» ظاهر شده، اقدام رژیم و خمینی جهت کودتا علیه رئیس جمهوری قانونی کشور و زمینه‌ سازی ۳۰ خرداد و بسته شدن فضای سیاسی کشور و تسلط خشن ترین حکومت‌های معاصر را پیش‌تر حرکت «مدبرانه‌ی امام» معرفی کرده بود.

«حادثه نادری که در ایام اخیر در کشور ما اتفاق افتاد و رئیس جمهور با خواست عمومی مردم و با یک حرکت مدبرانه امام از صحنه سیاست حذف شد، از آموزنده ترین و عبرت انگیزترین حوادث سیاسی کشور ما در دوران جمهوری نوپای اسلامی ایران بود

«حرکت مدبرانه‌»ای که سروش دم از آن می‌زند گاه روزانه جان صدها تن را گرفت و عاقبت ده‌ها هزار خانواده را داغدار و صدها هزار تن را اسیر و میلیون ها تن را آواره ساخت. از دورانی صحبت می‌کنیم که حجاریان در توصیف‌اش می‌گوید:

«...اما نكن، نكن فایده نداشت، دولت هم قدرت مهار نداشت، یك مرتبه اسلحه كشید و همه را كشت. حتا گفت زخمی‌ها را تیر خلاص بزنید. ظهر سی‌خرداد بود، این را رادیو گفت، اسم‌شان را هم نپرسید كه چه كسانی هستند. توجیه شرعی‌‌اش را هم پیدا ‌كردند.»[18]

البته این وظیفه‌ی عبدالکریم سروش است که در مورد «آموزنده ترین و عبرت‌انگیزترین حوادث سیاسی کشورمان» و پیامدهایش توضیح دهد. او همچنین اظهار داشت:

«همانطور که یک بدن سالم یک عضو فاسد را دفع میکند، او [بنی صدر] را دفع کردند.»[19]

البته تعجب نکنید یکی از اقدامات «ضد خشونت» عبدالکریم سروش در سال‌های گذشته حذف رشته‌ی موسیقی از دانشگاه تحت عنوان «دانش کاذب» بود. فردی با که تحصیل موسیقی را «دانش کاذب» معرفی می‌کند چگونه می‌تواند پرچمدار ضد خشونت معرفی شود، بدون آن که انتقادی از گذشته‌ی خود کرده باشد؟

عباس عبدی از مسئولان سابق وزارت اطلاعات و همچنین مشاور دادستان کل کشور در دوران قتل‌عام زندانیان سیاسی، امروز که «اصلاح طلب» و «ضد خشونت» شده است بدون آن‌که از عباس امیر انتظام به خاطر ظلمی که بر او روا داشتند عذرخواهی و طلب بخشش کند، در مقام قاضی و حاکم شرع می‌گوید:

«به نظر من آقای امیر انتظام بیش از آن چه حقش بود در زندان مانده، حدود پنج سال زندان برایش کافی بود.» [20]

ملاحظه می‌‌کنید مخالفت این دسته افراد با خشونت و خشونت طلبی از چه زاویه‌ای است؟ «عدالت» در منظر آن‌ها به چه معناست؟ برخورد عبدی با امیرانتظام را ببینید تا به وضع و حال بقیه قربانیان نقض حقوق بشر در نظر ایشان پی‌ببرید.

مخالفت با خشونت و خشونت طلبی در جمهوری اسلامی مد روز است و منحصر به این افراد نیست.

روح‌الله حسینیان یکی از دست اندرکاران پروژه‌ی «قتل‌های زنجیره‌ای» و یکی از مدافعان سلاخی کردن پروانه و داریوش فروهر با توجیه ناصبی و مرتد که در معرفی خود گفته بود ما نیز زمانی «قاتل» بودیم، دلیل شرکتش در مراسم ختم سعید امامی (اسلامی) را چنین عنوان می‌کند:

«اگر خانواده سعید اسلامی‌ کافر یا ضدانقلاب بودند بنده هرگز به كارشان كاری نداشتم، اما بازماندگان، مسلمانانی هستند كه قضا و قدر الهی آنها را در سخت ترین شرایط قرار داده است. راستی كه سیاست بازان بیرحمی ‌را تا جایی كشانده اند كه می‌خواهند روزنه های اخلاقی را مسدود كنند و با همه شعارشان تخم خشونت را حتی در انسانی‌ترین عواطف بپاشند. آیا پسری ۱۳ ساله و دختری ۸ ساله كه پدرشان را در سلك خدمتگزاران نظام می‌دیده‌اند و این پدر دستگیر می‌شود و پس از پنج ماه انتظار با جسد بی جان پدر روبرو می‌شوند انتظار ندارند كه مسلمانی به آنان تسلیت بگوید! آیا زنی مومنه كه شوهر خویش را پس از ماهها انتظار روی سنگ غسالخانه ملاقات می‌کند قابل تعزیت و دعوت به صبر نیست آیا پدر داغدار و شكسته او كه هیچ دخالتی در جرائم احتمالی فرزندش ندارد قابل ترحم نیست! راستی منشا اینهمه خشونت روح در چیست، آیا قدرت اینقدر برای این و آن اصالت دارد كه همه چیز باید فدای آن شود؟»[21]

این‌ ها صحبت‌ کسی است که مثل آب خوردن حکم به قتل و شکنجه می‌داده و می‌دهد. چه پدران و مادرانی، چه همسران و فرزندانی را که داغدار و عزادار نکرده است. تعجب نکنید این‌ها از کرامات نظام جمهوری اسلامی است.

روح‌الله حسینیان که خود از نزدیک در جریان امور است، از شعارهای ضد خشونت همراهان سابق به خشم آمده پرده دری کرده و می‌گوید:‌

«خشونت همین آقای «وردی‌نژاد» مدیر خبرگزاری جمهوری اسلامی[در دوران خاتمی و سفیر رژیم در چین]، همین آقای «علی ربیعی» [مشاور اجتماعی خاتمی و دبیر شورای عالی امنیت ملی و جامعه شناس فعلی] با اسم مستعار آقای «عباد»، من كه با شما همكار بودم. من بارها با شما سر خشونتتان با متهمین درگیر شدم... آقای «محسنی‌اژه‌ای»[وزیر اطلاعات دولت احمدی‌نژاد و از آمران قتل‌های زنجیره‌ای] به خاطر خشونت همین آقای «عباد» با متهمین استعفا داد و رفت. اینها آمده‌اند؛ شعار ضد خشونت سر می‌دهند. واقعاً انسان نمی‌داند قسم «حضرت عباس» را باور كند یا دم خروس را؟ [22]

به سایت فریدون وردی‌نژاد یکی از مسئولان اصلی «اطلاعات و امنیت سپاه پاسداران» و از خشن‌ترین چهره‌های دهه‌ی ۶۰ و سیاهترین روزهای حاکمیت جمهوری ‌اسلامی به آدرس http://www.verdinejad.com مراجعه کنید. او هدف از راه‌اندازی سایت خود را چنین بیان کرده است.

«من فریدون وردی نژاد تبعه ایران و دارای تحصیلات دکتری هستم .از آنجایی که در دنیای امروز تبادل اطلاعات و ارتباطات فرهنگی ضرورتی حتمی و قطعی است و من نیز به انتشار شفاف اخبار و اطلاعات اعتقاد دارم،اطلاعات مربوط به زندگی شخصی و گذشته تحصیلی و اجرایی خود را در این مجموعه قرار داده ام تا قادر شوم برای رشد خود و کسب دانش بیشتر و بهره مندی از دیدگاهای دیگران به تبادل نظر بپردازم»

اما همین فرد که مدعی است اطلاعات مربوط به زندگی شخصی و گذشته‌ی تحصیلی و اجرایی خود را در این مجموعه قرار داده، ضمن کتمان سیاهترین روزهای گذشته خود که روح‌الله حسینیان تنها گوشه‌ای از آن را رو می‌کند، می‌نویسد:

«وردي نژاد از فعالان مبارزات فرهنگي و سياسي در دانشگاه بوده است. پس از پيروزي انقلاب اسلامي با تداوم حضور در مجامع دانشگاهي،فرهنگي و اجتماعي ايفاي نقش كرده است. با آغاز جنگ تحميلي وي از طريق ستاد جنگ و سپاه و بسيج مسئوليت هاي متعددي در بخش فرهنگي،تبليغات و پشتيباني دفاع مقدس داشته است.»

چنانچه ملاحظه می‌کنید ایشان فقط «مسئولیت‌های متعددی در بخش فرهنگی، تبلیغات و پشتیبانی دفاع مقدس» داشته و لابد مانند آقای گنجی به آن افتخار هم می‌کند. اما او به همراه حسن روحانی و محمدعلی هادی نجف‌آبادی سه نفری هستند که با مک فارلین و هیأت همراه او، یعنی فرستادگان دولت ریگان در سال ۶۵ دیدار کردند. نقش او در این دیدار به عنوان مقام «اطلاعاتی و امنیتی» حائز اهمیت است. او هیچ صحبتی از نقش اصلی‌اش در سرکوب و جنایت و کشتار دهه‌ی ۶۰ نمی‌کند و عمده‌ی کارش را حضور در «مجامع دانشگاهی، فرهنگی و اجتماعی» معرفی می‌کند.

و یا آن دیگری با نام «شاهد (ع)» که خود از بازجویان اوین بوده در مصاحبه با رضا گلپور نویسنده کتاب «شنود اشباح» در باره‌ی اعضای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و محسن آرمین یکی از «اصلاح‌طلبان» «ضد خشونت» «دوم خردادی» و نایب رئیس مجلس ششم می‌گوید:

«...زمانی كه در اوین بودیم، غالباً بچه‌های مجاهدین انقلاب، بازجوئی‌های موفق و مورد اعتماد داشتند...«محسن [آرمین»] مجاهد انقلاب بود. برادرش (فكر می‌كنم «محمود») با مجاهدین خلق بود... حالا منظورم این بود كه «آرمین» شخصاً برادرش را تعزیر می‌كرد تا اطلاعات بدست بیاره»[23]

دکتر مصطفی معین، سال گذشته در روزهایی که به هر دری می‌زد تا در انتخابات ریاست جمهوری نظر مردم را به خود جلب کند و در این راه حتا «جبهه‌ی دمکراسی خواهی و حقوق بشر» هم تأسیس کرده بود، در نامه‌ای خطاب به میترا فانی یزدی دختر ۱۲ ساله مقیم آمریکا که پدرش در ارتباط با حزب توده‌ ایران ۶ سال زندان بوده می‌نویسد:

«من تردیدی ندارم ایرانی كه تو با خیال آن پلك‌های زیبایت را روی هم می‌گذاری و می‌خوابی، هنوز آنگونه كه باید ساخته نشده است. قرار است همه ما بسازیمش. بهتر بگویم: ایران ما به یك ساختمان نیمه‌تمام می‌ماند، با همه باغ‌های دل‌انگیز اطرافش و پرنده‌هایی كه روی درختانش آواز می‌خوانند. ایران ما زیبا و دوست داشتنی هست، اما نیمه تمام است. ما باید دوباره بسازیمش. می‌دانم؛ تو حق داری تردید كنی، و من و دوستانم ناگزیریم در عمل به تردیدهای تو پاسخ بدهیم. اما من ایمان دارم كه یك روز همه ابرهای سیاه كنار می‌روند و آسمان كشورمان دوباره آبی می‌شود و پرنده‌های مهاجر برمی‌گردند به آشیانه‌شان. اما اول باید آن ساختمان را تمام كنیم. آن‌وقت این ساختمان تازه‌ساز می‌تواند از مهمان‌های عزیزش، بلكه از همه آنهایی كه در آن حق و سهمی دارند، آبرومندانه‌تر پذیرایی كند»[24]

به انشای مصطفی معین توجه کنید، او و دوستانش از جمله آقای محسن آرمین عضو دیگر «جبهه‌ دمکراسی خواهی و حقوق بشر» که به برادرش هم رحم نکرده و او را به زیر کابل و شکنجه‌ برده بود، با چه از خود گذشتگی و مرارتی در حال ساختن کشور هستند. ما و همه‌ی تبعیدیان هم شده‌ایم پرنده‌های مهاجر، که روزی به «آشیانه» باز می‌گردیم. از این رمانتیک تر فکرش را کرده بودید؟

تنها مانده به مصطفی معین رأی داده شود تا او «ساختمان نیمه تمام» را به اتمام رسانده و از مهمان‌های عزیزش که ما باشیم دعوت به عمل بیاورد تا در ساختمانی که او با خون و دل ساخته‌ «آبرومندانه‌تر» از قبل مورد «پذیرایی» قرار گیریم. البته من «پذیرایی» در زندان‌های رژیم و «آموزشگاه» و «آسایشگاه» آن را تجربه کرده‌ام این که «آبرومندانه» بود یا نه موضوع این نوشتار نیست. اما خوب است آن‌هایی که در دوران مصطفی معین به ویژه در دهه ۶۰ «پذیرایی» در دانشگاه‌‌های کشور را تجربه‌ کرده‌اند در این مورد شهادت دهند تا مشخص شود منظورشان از «آبرومندانه‌تر» چیست. مصطفی معین البته توضیحی نمی‌دهد که حکم اخراج چه تعداد از این «پرنده‌های مهاجر» را از دانشگاه امضا کرده است و با حضور در ستاد و شورای انقلاب فرهنگی چه ویرانه‌ای را تحویل مردم داده است؟ البته طبق آمار دولتی در فاصله‌ی سال‌های ۶۸-۷۸ که شش سال آن وزارت علوم در اختیار مصطفی معین بوده، ۱۲۰ هزار نفر از پاسداران و وابستگان رژیم برای اتمام «ساختمان نیمه تمام» آقای معین و نگهداری از «باغ‌های دل‌انگیز اطرافش و پرنده‌هایی كه روی درختانش آواز می‌خوانند» از طریق سهمیه وارد دانشگاه‌ها شده‌اند. [25] این در حالی بود که زندانیان آزاد شده راهی به دانشگاه نداشتند. دانشجویانی که به خاطر گرایشات سیاسی و یا گزارشات محلی و... از ادامه‌ی تحصیل باز مانده بودند، برای پذیرفته شدن دوباره در در دانشگاه می‌بایستی از فیلتر «هیأت تشخیص و قبول توبه‌ی دانشجویان تعلیقی» و سپس «کمیته‌ی مرکزی تشخیص توبه‌ی دانشجویان تعلیقی» می‌گذشتند و مورد تأیید قرار می‌گرفتند. در حالی که این «کمیته‌»ها و «هیأت»‌ها در خصوصی‌ترین حوزه‌های زندگی افراد کنکاش می‌کردند.

مصطفی معین در نامه‌ی مزبور چند خط پایین تر تئوری «ببخش و فراموش نکن» اکبر گنجی را مورد استفاده قرار داده و می‌نویسد:

«پرسیده بودی مگر پدرت چه‌كار كرده بود كه به زندانش انداخته بودند، یا چه‌كار كرده بود كه بعد از بیرون آمدن از زندان هم آنقدر اذیتش كردند كه ایران برایش یك زندان بزرگ شد. راستش چه بگویم، جوابی ندارم... اما معروف است كه آمریكایی‌ها یك ضرب المثلی دارند كه می‌گوید: «ببخش، ولی فراموش نكن!» تو فراموش نكن، ولی نه اینكه چیزی در دلت بماند. اینها را همیشه یادت نگه دار، تا تلخی‌های تاریخ هیچ‌وقت، در هیچ جا و به دست هیچ كس، دوباره تكرار نشود.»[26]

مصطفی معین نیازی به پاسخ‌گویی نمی‌بینند و صلاح را در این می‌بینند که جوابی ندهند چرا که همه تلاش و کوششان این است که افراد را تشویق به شرکت در انتخابات کنند و به همین خاطر به انشا نویسی برای کودکان هم متوسل‌ شده‌ است. معلوم نیست اگر قرار باشد چیزی را فقط به یاد نگه داریم و در دلمان هم نگه نداریم چگونه می‌‌توان جلوی تکرار «تلخی‌های تاریخ» را گرفت؟ نکته جالب آن‌که یکی از گلایه‌های رضا فانی یزدی خطاب به معین آن بود که همسرش با وجود آن‌که نفر سوم کنکور سراسری بوده در دوره‌ی‌ قدرت و مسئولیت او و «اصلاح‌طلبان» در دهه‌ی ۶۰ امکان راه یابی به دانشگاه را نیافته بود. اما معین در پاسخ به دختر او موضوع را که به او مربوط است به روی خود نیاورده و همه چیز را به سوم شخص ارجاع می‌دهد.

مصطفی معین همان موقع در وبلاگ شخصی‌اش در کنار این نامه رو به دیگرانی که به رأی آن‌ها هم نیاز داشت می‌نویسد:

«آنچه در این میان بارزتر از هر چیز است مظلومیت دوباره امام خمینی (ره) است...اما من ترجیح می دهم در باب آنچه امروز "مساله" است، سخن را از زبان خود امام بیاورم. تلاش كردم كه نگاه امام به این مسایل را بطور جامع جستجو كنم: اززمانی كه هنوز جمهوری اسلامی تشكیل نشده ، تا زمانی كه این نظام مستقر گردیده است و به خصوص با در نظر گرفتن دغدغه های سال های آخر حیات پربار آن بزرگ.»[27]

البته آقای معین به روی خودش نمی‌آورد که فرمان قتل‌عام زندانیان سیاسی و برکناری آیت‌الله منتظری هم جزو «دغدغه‌های سال‌‌های آخر حیات پربار آن بزرگ» بوده است. ظاهراً «امام خمینی» می‌بایستی مورد «ظلم» من و امثال من و دیگر «پرنده‌های مهاجر» و یا پرندگان مدفون در قبرستان‌های کشور قرار گرفته باشد تا «مظلومیت امام» معنا دهد. لابد ما که چهره‌ی «امام خمینی» را خشن معرفی کرده‌ایم در حق ایشان اول بار «ظلم» کرده بودیم.

و یا در جای دیگری می‌گوید:

«امروز در سالگرد درگذشت امام دریغم آمد كه خاطره ای را از گذشته های دور از آن بزرگمرد تاریخ برای شما دوستان جوانم بازگو نكتم، خاطره ای كه هنوز هم برایم زنده و الهام بخش است»[28]

از یک طرف «حیات پربار امام»، «مظلومیت دوباره امام»، «بزرگمرد تاریخ» «خاطره‌‌ی الهام بخش امام » و از طرف دیگر «ساختمان نیمه تمام»، «باغ‌های دل‌انگیز»، «پرندگان مهاجر»، «آسمان آبی»، «پذیرایی آبرومندانه‌تر» و... چطوری این‌ها را با هم جمع می‌کنند، خدا می‌داند و «اصلاح‌طلبان» دوم خردادی.

اکبر گنجی نیز متأسفانه راه شکنجه‌گران و ناقضان حقوق بشر دیروز و اصلاح‌طلبان «ضد خشونت» امروز را می‌رود و توجیحات آن‌ها را تکرار می‌‌‌‌کند. به مصاحبه‌‌ی او با بهنام باوند پور، خبرنگار صدای آلمان توجه کنید: [29] او که در محکوم کردن قتل‌های زنجیره‌ای، بستن روزنامه‌‌‌های «دوم خردادی»، اعمال خامنه‌ای، حمله به متینگ‌ها و ظهور فاشیسم پادگانی، حمله و هجوم به دانشجویان و نقض حقوق بشر توسط جناح راست و... تردیدی به خود راه نمی‌دهد ولی وقتی نوبت به اعمال «اصلاح‌طلبان»امروزی و حاکمان خونریز دهه‌ی ۶۰ کشور می‌رسد، دچار لکنت زبان شده و به در و دیوار می‌زند تا از دادن پاسخ مشخص طفره رود. با هم مروری به مصاحبه‌ی او می‌کنیم:

« خبرنگار: انقلاب پیروز شده حالا در این دوران چه نقشی در تثبیت موقعیت جدید داشتید؟

اکبر گنجی: همه ما طرفدار انقلاب بودیم. یک انقلاب صددرصد مردمی بود، بدین معنا که تمام مردم، یعنی اکثریت مردم ایران در این انقلاب شرکت داشتند و همه طرفدار انقلاب بودند و ما هم یکی از آن طرفدارهای این انقلاب بودیم»

پرسشگر از نقش گنجی در تثبیت رژیم و نظام جمهوری اسلامی سؤال می‌کند، به پاسخ او توجه کنید، گنجی با زیرکی موضوع را همگانی می‌‌کند تا به توضیح نقش خود نپردازد؟ گویا همه‌ی مردم عضو سپاه پاسداران و نهادهای سرکوبگر رژیم بوده‌اند. معلوم نیست آیا در دهه‌ی ۶۰ اساساً‌ نهاد سرکوبگری بوده؟

«خبرنگار: پس از انقلاب جامعه ایران شاهد حدوداً اگر بگوییم ۶ ماه، فضای نسبتا آزاد بود. در این دوران چه فکر می‌کردید؟ آیا فعالیت آزادانه احزاب یا سازمانهای غیرحکومتی، مثل چریکهای فدایی یا مجاهدین خلق، برایتان طبیعی و مطلوب بود یا آزاردهنده؟

اکبر گنجی: تمام شعارهایی که آقای خمینی در پاریس می‌داد مبنی بر این بود که ما می‌خواهیم یک جمهوری شبیه جمهوری فرانسه در ایران بسازیم که آن جمهوری آزادی را به‌رسمیت می‌شناسد، آزادی بیان را به‌رسمیت می‌شناسد، آزادی فعالیت گروههای مخالف را به‌رسمیت می‌شناسد، آزادی تجمعات را به‌رسمیت می‌شناسد و همه در آن آزادانه هر کاری خواهند کرد در محدوده قانون و قانون اساسی هم که تصویب شد تقریبا همین چیزها در آن شمرده شد، غیر از اصل ولایت فقیه که با آن اصول تعارض داشت و ما خیلی خوشحال بودیم که چنین چیزی بوقوع بپیوندد.»

آیا پاسخ گنجی ربطی به سؤال خبرنگار رادیو آلمان دارد؟ آیا نیازی به پیچ و تاب پاسخ است؟ گنجی توضیحی نمی‌دهد که درست پس از ۶ ماه فضای نسبتاً‌ آزادی که خبرنگار از او پرسش می‌کند «امام خمینی» در سخنرانی «تاریخی» خود در روز جمعه ۲۶ مرداد ۵۸ فرمودند: «اشتباهی که ما کردیم، این بود که انقلابی عمل نکردیم و مهلت دادیم به این قشرهای فاسد و دولت انقلاب و ارتش انقلاب و پاسدار انقلاب، هیچ یک، از این‌ها انقلابی عمل نکردند و انقلابی نبودند. اگر ما از اول که رژیم فاسد را شکستیم و این سد بسیار فاسد را خبراب کردیم و به طور انقلابی عمل کرده بودیم و قلم تمام مطبوعات مزدور را شکسته بودیم تمام مجلات فاسد و مطبوعات فاسد را تعطیل کرده بودیم و رؤسای آن‌ها را به محاکمه کشیده بودیم و حزبهای فاسد را ممنوع اعلام کرده بودیم و رؤسای آن‌ها را به جزای خودشان رسانده بودیم و چوبه‌های دار را در میدان‌های بزرگ برپا کرده بودیم و مفسدین و فاسدین را درو کرده بودیم، این زحمت‌ها پیش نمی‌آمد...اگر ما انقلابی بودیم، اجازه نمی‌دادیم این‌ها اظهار وجود کنند؛ تمام احزاب را ممنوع می‌کردیم؛ تمام جبهه‌ها را ممنوع می‌‌کردیم و یک حزب؛ حزب‌الله؛ حزب مستضعفین تشکیل می‌دادیم و من توبه می‌کنم از این اشتباهی که کردم»[30] » چنانچه که دیدم «امام خمینی» به توبه خود عمل کرد و چنان که وعده داده بود کرد و چوبه‌های دار را در میادین بزرگ برپا کرد و ...اما گنجی از پرداختن به آن طفره می‌رود. گنجی توضیحی نمی‌دهد وقتی «امام خمینی» خلف وعده کرد و سرکوب خونین را در دستور کار خود قرار داد چرا از او روی نتافت و همچنان سنگ او را تا دو دهه بعد به سینه می‌زد.

«خبرنگار: می‌رسیم به وقایع کردستان. در رابطه با درگیری‌ها و حوادث کردستان چه موضعی داشتید؟

اکبر گنجی: ببینید، آنچه در ایران پیش آمده، چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب،‌ یک ترکیبی هست از کاری که رژیم حاکم می‌کند و نیروهای مخالف آن. در هر دوره‌ای اینجوری بود. رژیم شاه تمام شرایط را بسته بود، سرکوب کرده بود و یک حالتی بوجود آورده بود که راههای اصلاحات دمکراتیک را بسته بود و مخالفین هم رفته رفته به اینسو سوق داده شدند که این رژیم اصلاح‌ناپذیر است و راهی جز انقلاب وجود ندارد. لذا، انقلاب محصول کنش و واکنش هر دو سوی این مبارزه بود که به انقلاب هم ختم شد. بعد از انقلاب هم هرچه پیش آمد همین وضعیت را داشت. یعنی کنش و واکنش نظام حاکم و نیروهای مخالف بود که آن شرایط را پدید آورد. ما هنوز در دوران در تفکر انقلابی بسر می‌بردیم، در تفکر مبارزه مسلحانه بسر می‌بردیم، هم رژیم و هم مخالفین آن، و هردوی این تفکرها اشتباه بود و منجر شد به آن تحولاتی که همه شاهدش بودیم.»

ملاحظه می‌‌کنید، ظالم و مظلوم، قربانی و جنایتکار هر دو مقصر بوده‌اند. گنجی وقتی به بررسی دوران شاه می‌پردازد شاه را عامل بسته شدن فضا، مبارزه‌ی مسلحانه، وضعیت پیش آمده در کشور و مسئول جنایات انجام گرفته از سوی رژیم پهلوی معرفی می‌کند ولی وقتی نوبت جمهوری اسلامی می‌رسد همه چیز تغییر کرده، منطق وارونه شده و نظام جمهوری اسلامی و نیروهای مخالف آن هر دو مقصر معرفی می‌شوند و گفته می‌شود که بایستی گذشته‌ی خود را «بازخوانی» کنند. اکبر گنجی در این رابطه سیاست دوستان «اصلاح‌طلب» «دوم خردادی‌» خود را که روی آن در محافل و مجامع «دوم خردادی» کار شده دنبال می‌کند و چیز جدیدی برای ارائه ندارد. الا این که هر یک از آن‌ها به فراخور حال، روی سیاست مزبور مانور می‌دهند.

«خبرنگار: سال ۶۰ است. درگیری‌های شدید خیابانی میان مجاهدین و نیروهای دولتی و به موازات آن موج اعدامهای مجاهدین و احزاب تندروى چپ. اکبر گنجی در این زمان چه فکر می‌کند؟

اکبر گنجی: آنچه آن دوره اتفاق افتاد، همه‌ی ما امروز داریم بازخوانی‌اش می‌کنیم. همه نیروها، حالا نیروهای حاکم را نمی‌گویم، کلیه نیروهایی که در آن دوره در مبارزات شرکت داشتند و مخالف رژیم بودند و کشته شدند، بازماندگانشان الان دارند آن دوره را ارزیابی مجدد می‌کنند و بسیاری از آنها رفتارهای خودشان را در آن دوره محکوم می‌کنند. اما یک نکته را توجه بکنید، و آن این است که شما می‌خواهید من گذشته را بازخوانی بکنم.»

چنانچه ملاحظه می‌کنید این قربانیان هستند که رفتار خود را محکوم می‌کنند و لاجرم آن‌چه بر سرشان آمده نیز بازتاب اعمال خودشان بوده است و نبایستی گله‌ای داشته باشند. چنانچه می‌بینید این یک خط کلی است که تلاش می‌کند مسئولیت جنایت انجام گرفته در نظام جمهوری اسلامی را به دوش نیروهای مخالف نظام بیاندازند.

«خبرنگار: من می‌خواهم یک پرتره از شما ارائه بدهم...

اکبر گنجی: بله، بله! ولی بهرحال این بازخوانی گذشته‌ است. در این بازخوانی هم می‌خواهید که من بگویم، آنموقع چکار می‌کردم. اصلا این امکان‌ناپذیر نیست.»

گنجی به هیچ وجه حاضر نیست دم لای تله دهد و مسئولیت خود و دوستانش را در سیاهترین روزهای تاریخ میهنمان بپذیرد. چرا امکان ناپذیر است که توضیح دهد در سیاهترین روزهای تاریخ میهنمان چه می‌‌کرده؟

«خبرنگار: می‌خواهم بدانم که شما چه تحولی را از سر گذرانده‌اید.

اکبر گنجی: بله، می‌فهمم. ولی هر انسانی که می‌خواهد یک گزارشی درباره خودش بدهد که در آن دوره چکار می‌کرده، این بهیچوجه امکان‌پذیر نیست به نظر من، که بتواند دقیقا آنچیزی را که آنموقع بوده توضیح بدهد. برای آدمها خیلی دشوار است که چنین قرائتی از خودشان بدهند و هرکسی می‌تواند اینجا گزارشی که در مورد خودش می‌دهد تا حدود زیادی همراه با تحریف واقعیت باشد. کمااینکه شما دیده‌اید، وقتی از هایدگر در مورد گذشته‌اش می‌پرسند، چیزهایی که می‌گوید دیگران می‌آیند و می‌گویند اینجوری نبوده. تمام کسانی که خاطره‌نویسی کرده‌اند، خاطراتشان را که منتشر می‌کنند، خیلی کسان دیگری می‌آیند به آن خاطرات ایراد می‌گیرند که این مثلا دقیقا با آنچیزی که در واقعیت گذشته است یکسان نبوده. لذا،‌ خیلی دشوار است راجع به این مسایل صحبت کردن، اینکه یکنفر خودش بیاید گزارشی بدهد و آن گزارش دقیقا منطبق با واقع باشد. این موضوع راجع به هرکسی صدق می‌کند.»

خبرنگار بیهوده تلاش می‌کند، چرا که گنجی به هیچ وجه حاضر به پذیرش خطا و توضیح تحولی که از سر گذرانده نیست. دشواری‌ای که گنجی از آن صحبت می‌کند تنها برای کسانی است که قصد ندارند صادقانه با گذشته‌ی خود برخورد کنند و مسئولیت بپذیرند.

«خبرنگار: درست است، ولی در عین حال همه حساسیت‌های شما را می‌شناسند. فکر می‌کنم مصاحبه‌ها و اعتراف های تلویزیونی دقیقاً از همان زمان شروع شد. هنگام دیدن این اعترافات تلویزیونی، حالا چه آنها را اختیاری فرض کنیم چه زیر فشار، چه احساسی داشتید؟

اکبر گنجی: آن مقدمه را گفتم برای این که بعد که صحبت می‌کنم بگویم که من هم مدعی نیستم. من که سوال ها از قبل نمی‌دانستم چه هست و الان خیلی یکدفعه سریع سوالات پیش آمده و من هم باید اظهار نظر بکنم و روی آنها هم فکر نکرده‌ام. ولی می‌خواهم بگویم تا حدود زیادی، هرچه هم که من بگویم،‌ می‌تواند آغشته به آن پیش‌فرضی که الان برایتان گفتم باشد. یعنی شنونده باید آن را مدنظر داشته باشد.»

خبرنگار از در دیگری وارد می‌شود تا بلکه گنجی پاسخ مشخصی دهد. به پاسخ او توجه کنید. چه ربطی میان سؤال و پاسخ گنجی است؟ آیا سؤال نامفهوم است؟ آیا گنجی در زندان وقت کمی داشت که به این نوع سؤالات فکر کند؟ آیا اصلاً به بازخوانی گذشته دست زده یا در همه حال به دنبال توجیه اعمال خود و دوستانش بوده است؟

آیا گنجی تا کنون در پیش وجدان خودش به این سؤالات فکر نکرده است؟ آیا اگر از شما بپرسند وقتی مصاحبه‌های دهه‌ی ۶۰ را می‌دیدید چه احساسی داشتید، نمی‌توانید راحت آن را بیان کنید؟ این دیگر صغرا، کبرا چیدن می‌خواهد؟ آن‌چه مشخص است سؤالات وقتی جدی می‌شود گنجی شروع به جر زدن می‌کند.

«خبرنگار:‌ سال ۶۷ است. دیگر اثری از، اینطور بگوییم، «احزاب مزاحم» وجود ندارد و اعضای این سازمانها و احزاب یا در زندان هستند یا مهاجرت کرده‌اند و یا متواری‌اند. کشتار زندانیان در زندانهای مختلف آغاز می‌شود و زندانیان در برابر دو پرسش قرار می‌گیرند. پرسشهایی که سرنوشت آنها را رقم می‌زند. آیت‌اله منتظری هم در خاطرات خودشان به گوشه‌ای از این فجایع پرداخته‌اند. آیا در آنزمان واکنشی در قبال این اعدامها از خودتان نشان دادید؟

اکبر گنجی: ببینید، در آن وقایع سال ۶۷ باید چند نکته را از هم جدا بکنیم. یکی اینکه اساسا آنموقع چه روی داد. آن واقعه همزمان بود با عملیاتی که از عراق بسوی ایران صورت گرفت. یعنی آن حادثه را در کنار این حادثه باید ببینیم. نمی‌شود آن را از این منفک کرد و فکر کنیم که... چون شما یکجوری سوال می‌کنید که انگار هیچی نبوده. می‌گویید، همه مخالفین رفتند و هیچ خبری نبوده و یکدفعه یک عده شب خوابیدند و صبح بلند شدند و گفتند که برویم زندان و بزنیم و زندانیان را بکشیم. نه! آن حادثه هم بوده. یعنی این دو در کنار هم صورت گرفته است که هرگونه تحلیلی باید این دو حادثه را در کنار هم مدنظر قرار بدهد. این نکته اول. نکته دوم این است، یک واقعه‌ای که پنهانی اتفاق می‌افتد، باید ببینیم که چه کسانی از آن اطلاع داشتند و چه کسانی اطلاع نداشتند. نمی‌گویم، چه کسانی در آن شرکت داشتند و چه کسانی نداشتند. این یک بحث دیگری‌ست. ممکن یک حادثه‌ای صورت بگیرد و خیلی‌ها اصلا ازش اطلاع نداشته باشند. من خودم از سال ۱۳۶۶ تا ۱۳۶۹، بمدت ۳سال، در کشور ترکیه بودم و اصلا آنموقع من در ایران نبودم و تا وقتی در ترکیه بودم اصلا از این حادثه مطلع نشدم، چون خیلی از ایران دور بودیم و ارتباط‌مان با ایران خیلی خیلی کم بود. ...»

خبرنگار از گنجی در رابطه با قتل‌عام زندانیان سیاسی و واکنش او سؤال می‌کند. او به همه چیز می‌پردازد الا این یکی. پاسخ توجیهات او را در مقاله‌ی «گنجی و قتل‌عام زندانیان سیاسی» داده‌ام. شما را به خواندن آن دعوت می‌‌کنم. مثل روز روشن است که او در این رابطه قصد روشنگری ندارد.

او در ادامه‌ی پاسخ خود یک صفحه‌ نیز راجع به آیت‌الله منتظری و «اخلاقی» بودن اقدام ایشان در محکومیت قتل‌عام زندانیان سیاسی در سال ۶۷ توضیح می‌دهد که ربطی به سؤال خبرنگار ندارد.

پرسشگر در باره‌ی اقدامات گنجی در این رابطه سؤال می‌کند، اما او در رابطه با «اخلاقی» بودن محکومیت قتل‌عام توسط آیت‌الله منتظری توضیح می‌دهد!‌ آیا گنچی در فهم زبان فارسی مشکل دارد؟ در جلد سوم کتاب «نه زیستن نه مرگ» به طور مشروح و با ارائه‌ی فاکت‌ها و نمونه‌های مختلف توضیح‌ داده‌ام که قتل‌عام زندانیان سیاسی چگونه طرح‌ریزی و اجرا شد. این موضوع چنانچه گنجی و عاملان و آمران آن جنایت بزرگ می‌گویند هیچ ربطی به عملیات فروغ جاویدان نداشت. از مدت‌ها پیش طرح و برنامه ریزی شده بود. فاصله‌ی بین پذیرش قطعنامه ۵۹۸ و اجرای آتش بس بین دولت‌های ایران و عراق آخرین فرصت برای اجرای این طرح جنایتکارانه بود. عملیات فروغ جاویدان تنها به ابعاد این جنایت افزود که آن هم چیزی از مسئولیت جناح‌های رژیم در این جنایت بزرگ‌ نمی‌‌کاهد. آن‌چه گنجی و دوستانش می‌گویند بهانه‌ای است برای فرار از زیر بار مسئولیت یکی از بزرگترین جنایت‌های سیاسی تاریخ معاصر. لابد جنایات انجام گرفته از سوی هیتلر و فاشیست‌ها را نیز بایستی به عملیات نیروهای «نهضت مقاومت» در کشورهای اروپایی پیوند داد.

گنجی اگر می‌خواهد از رژیم کنده شود و به جبران مافات بپردازد قبل از هر چیز می‌بایستی با گذشته‌ی خود و دوستانش برخورد کند، شتر سواری دولا دولا نمی‌‌شود. در غیر این صورت این ره که می‌رود به ترکستان است.

ایرج مصداقی

Irajmesdaghi@yahoo.com



[1] سایت اینترنتی امروز يكشنبه ۲۵ آبان ۱۳۸۲

[2] یکی از روزنامه‌های اصلاح طلب حکومتی به مدیرمسئولی سعید حجاریان.

[3] دوران دیروز – خاطراتی پراکنده از روزنامه‌های اصلاح طلب – قسمت ۲۷ به قلم نیک آهنگ کوثر

[4] سایت آفتاب ۳ تیر ۱۳۸۵

[5] ناطق نوری وزیر کشور رژیم در سال‌های سیاه ۶۰-۶۴ می‌گوید: "ابراهیم نبوی و... از نیروهای من در وزارت کشور بودند. " خاطرات حجت‌الاسلام والمسلمین ناطق نوری، تدوین مرتضی میردار، جلد دوم، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ دوم ۱۳۸۴

[6] سید ابراهیم نبوی و نبوی آن لاین ۳۰ فروردین ۱۳۸۳ و در آدرس زیر می‌توانید پیدا کنید http://www.rahe-ayande.com/Digran/KG_040418.htm

[7] آقای گنجی که از حضور خود در سپاه پاسداران تا سال ۶۴ دفاع می‌کند لازم است در مورد انجام چنین جنایاتی از سوی پاسداران پیش از شروع جنگ ایران و عراق نیز توضیح دهد.

[8] http://www.mihan.net/98/mihan-98-08.htm

[9] وی در سال ۶۲ به عنوان نماینده‌ی دولت در مجلس شورای اسلامی حاضر شد و از لایحه‌ی تشکیل وزارت اطلاعات دفاع کرد.

[10] رونامه اینترنتی روز ۳ آذر ۱۳۸۴ roozonline.com/ 05newspapers/ 011996.shtml

[11] پس از دوم خرداد نیز مرتضی نبوی و بادامچیان در خانه‌ی احزاب دست در گردن بهزاد نبوی و آرمین و... می‌انداختند و همدیگر را در آغوش گرفته و برای ایجاد حو همکاری و مشارکت تلاش می‌کردند.

[12] سروش مصاحبه با نشریه نامه شماره ۲۹ بهمن ۸۲

[13] خمینی در پیام نوروزی خود، در فروردین ۵۹ بر تصفیه‌ی دانشگاه‌ ها تأکید کرده و گفت:«باید انقلاب اسلامی در تمام دانشگاه‌های سراسر ایران به وجود آید. تا اساتیدی که در ارتباط با شرق و یا غرب‌اند تصفیه گردند و دانشگاه محیط سالمی شود برای تدریس علوم عالی اسلامی.» روزنامه اطلاعات ۶ فروردین ۱۳۵۹ ص ۴

[14] ماهنامه تحلیلی آموزشی لوح شماره‌ی ۷ صفحه‌ی ۵۶

[15] ماهنامه تحلیلی آموزشی لوح شماره‌ی ۵ ص ۳۰

[16] ماهنامه تحلیلی آموزشی لوح شماره‌ی ۳ صفحه‌ی ۲۸

[17] دبیرخانه شورای عالی انقلاب فرهنگی، ۱۳۷۸، صفحه‌های ۵-۶

[19] مجله سروش شماره‌های ۱۱۱، ۱۱۲،۱۱۳

[20] آن سوی اتهام،خاطرات عباس امیر انتظام، جلد ۱، صفحه‌ی ۲، نشرنی، چاپ چهارم. ۱۳۸۱

[21] http://r0ozonline.com/02article/016343.shtml

[22] از هفته‌نامه «یالثارات‌الحسین» ۲۹ مهر ۱۳۷۹، سخنان «روح‌الله حسینیان»:... به نقل از کتاب شنود اشباح رضا گلپور صفحه‌ی ۷۳۰

[23] شنود اشباح رضا گلپور، صفحه‌ی ۷۲۹

[24] http://drmoeen.ir/archives/84/3/26.php

[25] ماهنامه تحلیلی آموزشی لوح شماره‌ی ۷ صفحه‌ی ۳

[26] http://drmoeen.ir/archives/84/3/26.php

[27] http://drmoeen.ir/archives/84/10/18.php

[28] http://drmoeen.ir/archives/85/3/14.php

[29] http://news.gooya.eu/politics/archives/050069.php

[30] روزنامه‌ی کیهان ۲۷ مرداد ۱۳۵۸

منبع: سايت ديدگاه