نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۱ آبان ۲۱, یکشنبه

به نام خلق فلسطین، رهبران مقاومت و سازمان آزادیبخش فلسطین



به نام خلق فلسطین، رهبران مقاومت و سازمان آزادیبخش فلسطین
به خاطر دعوت برای شرکت در نشست عمومی سازمان ملل که با شرکت تمامی اعضاء برگزار می‌گردد، سپاسگزارم و از همه نمایندگان کشورهای عضو که تصمیم گرفتند مسئله فلسطین به عنوان موضوعی جداگانه بررسی شود قدردانی می‌کنم، قطعنامه مجمع عمومی سازمان ملل برای دعوت ما و ایراد سخنرانی، با تصمیم شما صورت گرفت و به عمل درآمد.
........................................
ریشه مسئله فلسطین به سالهای آخر قرن۱۹، بر می‌گردد.
ریشه مسئله فلسطین به سالهای آخر قرن ۱۹، بر می‌گردد، به دورانی که ما آنرا بنا بر شناخت امروز خود عصر استعمار یا عصر تشکیل مستعمرات می‌نامیم، یعنی دقیقا زمانی که صهیونیسم عَلم شد تا توسط مهاجران اروپائی، فلسطین زیر سیطره قرار گیرد، همانند استعمارگران که آفریقا را به زیر سلطه خویش کشیدند و بر آن تاختند.
این دوران عصری است که طی آن استعمار از غرب، به آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین می‌تازد و با بیرحمی تمام به استثمار مردم سه قاره می‌پردازد، ستم و غارتی که تا همین دوران ما نیز استمرار یافته و نژادگرائی در آفریقای جنوبی و فلسطین شاهد زنده آن است.
صهیونیست‌ها دقیقا همانند استعمارگران و نوکران عوامفریبشان که به ستم و تجاوز خویش رنگ مدنّیت و تمدن می‌زدند، به هنگام ُسلطه بر فلسطین، اهداف خود را پوشانده و در لباسی مُبّدل عرضه می‌داشتند.
مثل استعمارگران که برای استثمار آفریقا، و بندگی کشاندن مردم ستمدیده، از مذهب و رنگ و‌نژاد و زبان استفاده ‌نمودند تا چپاول و غارت را توجیه کنند، (‌صهیونیست‌ها نیز) به هنگام اشغال فلسطین و بیرون راندن مردم آن از سرزمین ملی خود همین روش‌ها را به کار گرفتند.
........................................
اشغالگران، الهیات یهود را برعلیه مردم فلسطین به خدمت گرفتند.
همان گونه که استعمار، رنجبران و استثمار شدگان را به عنوان مواد بی‌روح برای ساختن و تحقق بخشیدن به مستعمره نشینی مورد استفاده قرار داد، یهودیان استثمارشده نیز در خدمت کسانی قرار گرفتند که سر نخ صهیونیزم در دست آنان بود. به عبارت دیگر یهودیان اروپا نشین، عملاً به ابزار تجاوز رهبران جریان صهیونیستی و به عوامل و عناصر مستعمره نشینی تبدیل شده و با تبعیض نژادی خو گرفتند.
اشغالگران، الهیات یهود را برعلیه مردم فلسطین به خدمت گرفتند.
هدف تنها ایجاد مستعمره نشین‌هایی به سبک غربی نبود، جدا ساختن خود یهودیان از سرزمین‌های گوناگون و بیگانه ساختن آن‌ها با ملت‌های خودشان نیز، جزو برنامه بود.
صهیونیزم، ایدئولوژی امپریالیستی و استعماری و عمیقاً ارتجاعی است که تبعیض نژادی را توجیه می‌کند و به دلیل دیدگاه واپسگرایانه‌اش دقیقا با یهود ستیزی (آنتی سمیتیزم) هماهنگ است و در تحلیل نهایی روی دیگر‌‌ همان سّکه اصلی است. چرا؟ چون پیشنهاد می‌شود که کسانی که به آیین یهود می‌پیوندند میهن اصلی خود را فراموش کنند و به ارض موعود بچسبند، نه اینکه با دیگر هموطنان غیر یهودی خویش برابر باشند. در واقع این‌‌ همان یهود ستیزی است اما، به شکلی جدید رُخ می‌نماید.
وقتی عنوان می‌شود که تنها راه حل مسئله یهود این است که یهودیان از جوامعی که درگذشته بخشی از تاریخ آن را تشکیل می‌دادند، جدا و بیگانه شوند، زمانی که اظهار می‌گردد باید از طریق مهاجرت و اسکان اجباری در سرزمین مردمی دیگر، وظیفه خود را به مسئله یهود انجام دهند! در اینجا‌‌ همان نقشه‌ای پیش می‌رود که یهودستیزان در گذشته علیه قوم یهود به کار می‌بردند.
به همین دلیل می‌توان به رابطه «سیسیل رودس» Cecil Rhodes (که در جنوب شرقی آفریقا موجب رشد مستعمره نشینی شد) و «تئودور هرتسل» Theodor Herzl (که برای فلسطین نقشه‌های مستعمره نشینی در َسر داشت)، پی بُرد.
«هرتسل» که جواز خود را به عنوان یک مستعمره نشین خوش اخلاق، دریافت کرده بود روی بدین سوی کرد و این جواز را به حکومت انگلیس عرضه نمود با این امید که زمینه را برای صدور یک قطعنامه رسمی مبنی بر حمایت از صهیونیست‌ها مساعد گرداند.
در برابر این اقدام، صهیونیست‌ها استقرار یک پایگاه امپریالیستی در سرزمین فلسطین را به انگلستان قول دادند. به طوریکه منافع بریتانیا بتواند در یکی از نقاط دقیقاً استراتژیک تضمین گردد.
........................................
جامعه ملل مردم ما را یکه و تنها گذاشت.
هجوم یهودیان به فلسطین در سال ۱۸۸۱ آغاز شد. قبل از اینکه اولین موج بزرگ مهاجران وارد شوند جمعیت فلسطین که اکثریت آن را مسلمانان و مسیحیان تشکیل می‌دادند حدود نیم میلیون، و جمعیت یهود حدود ۲۰ هزار نفربود و همه مردم هم از آزادی مذهب که از ویژگی‌های تمدن ما است برخوردار بودند.
فلسطین در آن زمان سرزمینی بود سرسبز که اکثریت آن را اعراب تشکیل می‌دادند که با کار و تلاش و پویایی، به غنی سازی فرهنگ بومی خود بها می‌دادند.
نهضت صهیونیست طی سال‌های ۱۸۸۲ تا ۱۹۱۷ حدود ۵۰ هزار یهودی اروپایی را به سرزمین ما کشید. برای انجام این کار و برای به اصطلاح جوش دادن آن‌ها به جامعه ما به خدعه و نیرنگ متوسل شدند.
بار دیگر وحدت و همکاری بین صهیونیسم و امپریالیسم با قانع شدن انگلستان نسبت به صدور «اعلامیه بالفور»، خود را نشان داد.
وعده اعطای سرزمین فلسطین، به جنبش صهیونیستی نشان داد امپریالیست‌ها تا چه حد شقاوت پیشه و جبّارند.
جامعه ملل League of Nations هم که در آن زمان تشکیل شده بود مردم ما را یکه و تنها گذاشت و تعهدات و وعده وعیدهای ویلسون Woodrow Wilson را به هیچ گرفت.
سلطه انگلیس بیرحمانه و به طور مستقیم تحت عنوان قیمومیت، بر ما تحمیل شد.
مراد از سند قیمومیت که توسط جامعه ملل هم صادر گشت، این بود که مهاجمان میخ خود را در سرزمین ما محکم بکوبند و برای تحکیم دستاوردهای خود در وطن ما قلدربازی در آورند.
........................................
با همکاری انگلیس و آمریکا، فلسطین تکه پاره و بخشیده شد.
در آستانه صدور «اعلامیه بالفور» و طی یک دوره سه ساله، صهیونیسم با همکاری متحد خود امپریالیسم موفق شد تعداد بازهم بیشتری از یهودیان اروپایی را به سرزمین ما بکشاند و حتی موجب سلب اختیار یهودیان عرب فلسطین از دارایی‌های خویش گردید.
در سال ۱۹۴۷ تعداد یهودیان به ۶۰۰ هزار نفر رسید که در آن هنگام مالک ۶ درصد از زمین‌های قابل کشت فلسطین بودند.
در نتیجه همکاری میان قدرت قیم (انگلیس)، و جریان صهیونیستی و با پشتیبانی ایالات متحده، در ۲۹ نوامبر ۱۹۴۷ مجمع عمومی در سالهای اول تأسیس خود توصیه نمود میهن فلسطینی ما تکه پاره و بخشیده شود!
این توطئه در اثر رفتار مشکوک و اعمال فشارهای شدید در فضایی مسموم تحقق پذیرفت. مجمع عمومی به تقسیم سرزمینی غیرقابل تجزیه، به تقسیم چیزی که از لحاط حقوقی حق انجام آن را نداشت پرداخت. اما موضع ما چه بود؟
موضع ما هنگامی که با آن تصمیم زشت به مخالفت برخاستیم با موقعیت مادری که در مقابل ادعای یک نامادری دایر بر مالکیت یک فرزند واحد اجازه نداد شاه سلیمان فرزندش را به دو نیم تقسیم کند و با جدایی از فرزندش موافقت نمود ــ قابل مقایسه است.
با اینکه قطعنامه مزبور، ۵۴ درصد از سرزمین فلسطین را به استعمارگران واگذار کرد، اشغالگران بازهم ناخشنود بودند!
ناخشنودی از این تصمیم آنان را به جنگی هولناک برعلیه مردم غیرنظامی عرب برانگیخت تا جائی که ۸۱ درصد از کل سرزمین فلسطین را اشغال نموده، یک میلیون عرب را از خانه و کاشانه خود دربدر ساختند، به ۵۲۴ شهر و روستای عربی تجاوز نمودند که از آن میان ۳۸۵ شهر و روستا به کلی ویران و از صفحه روزگار محو شد،
صهیونیست‌ها اماکن مسکونی و مستعمره نشین‌های خود را برفراز ویرانه‌ها، کشتزار‌ها و باغ‌های ما بنا کردند، اما باز هم طلبکارانه حرف زور می‌زدند.
........................................
مسئله فلسطین کشمکش میان دو مذهب و دو ملت نیست.
ریشه قضیه فلسطین در اینجاست که این مسئله هیچگونه - هیچگونه کشمکش میان دو مذهب و دو ملت نیست. همچنین این موضوع یک اختلاف مرزی میان کشورهای همسایه هم نیست، بلکه مربوط است به خواسته‌های گروهی از مردم که از زندگی در موطن خویش محروم گشته پراکنده و بی‌خانمان شده و اکثرا در تبعید و آوارگی به سر می‌برند. همین و بس.
اسرائیل با حمایت نیروهای امپریالیستی و استعماری بخصوص آمریکا، توانست خود را به عنوان عضوی از سازمان ملل قالب کند. علاوه بر این موفق شد مسئله فلسطین را از دستور جلسه سازمان ملل حذف و با ارائه خواسته ما به صورت آوارگان بیچاره و بدبختی که نیازمند کمک نیکوکارانند و یا مسئله افرادی که محتاجند در سرزمین بیگانه اسکان یابند، افکار عمومی جهان را منحرف نماید. با این همه، شگفتا بازهم‌نژاد پرستان راضی و خشنود نبودند.
آنان بر اساس تفکر امپریالیستی ــ استعماری محل اسکان خویش را به پایگاهی برای امپریالیست‌ها و انبار سلاح مبدل ساختند و این امر به آنان امکان داد رفتار سلطه طلبانه را علیه اعراب ادامه دهند.
........................................
همه شیوه‌های مسالمت آمیز با ناکامی روبرو شد.
اسرائیل علاوه بر بسیاری از موارد تجاوز که علیه کشورهای عربی روا داشت در سالهای ۱۹۵۶ و ۱۹۶۷ به دو جنگ ظالمانه دست یازید و به این ترتیب صلح و امنیت جهانی را به بازی گرفت.
به دنبال تجاوز صهیونیستی در ژوئن ۱۹۶۷ صحرای سینای مصر را تا کانال سوئز اشغال نمود و علاوه بر همه سرزمین‌های فلسطینی که در غرب رود اردن واقع هستند، بلندی‌های جولان در سوریه را نیز گرفت و این رویداد‌ها بود که مسئله خاورمیانه را بر سر زبان‌ها انداخت و می‌دانیم پافشاری دشمن در حفظ و ادامه اشغال غیرقانونی و تحکیم بیشتر آن و آن‌گاه ایجاد یک پایگاه عملیاتی برای نفوذ امپریالیسم جهانی در میان ملت عرب، اوضاع را بهم ریخت.
اسرائیل تمامی مصوبات شورای امنیت و نیز درخواست‌های افکار عمومی جهان را دائر بر عقب نشینی از سرزمین‌هایی که در سال ۱۹۶۷ اشغال گردید، نادیده انگاشت و می‌بینیم که همه کوشش‌های صلح آمیز در سطح جهانی نتوانست آنان را از سیاست توسعه طلبانه خود باز دارد.
پس از اینکه همه شیوه‌های مسالمت آمیز با ناکامی روبرو شد، تنها راه باقی مانده برای ملت‌های عرب... آماده سازی خویش برای مقاومت در برابر حملات مسلحانه بود تا سرزمین‌های عربی را آزاد نموده و حقوق مردم فلسطین را از نو احیا کنند.
در این شرایط جنگ چهارم در اکتبر ۱۹۷۳ آغاز شد و برای صهیونیست‌ها ورشکستگی سیاست اشغال، توسعه طلبی و اتکای هرچه تمام‌تر به قدرت نظامی را به ارمغان آورد. اما دشمن باز هم از تجربیات خود درس نمی‌گیرد و خود را برای جنگ پنجم آماده نموده، بار دیگر در روابط خود با اعراب با برتری نظامی و سرکوب و تروریسم و سرانجام اشاره مستمر به جنگ، شاخ و شونه می‌کشد.
........................................
فلسطین گهواره یکی از باستانی‌ترین فرهنگ‌ها و تمدن‌ها است.
برای مردم ما خیلی دردناک است که شاهد تبلیغ این دروغ و افسانه باشند که گویی سرزمین ما بیابانی بوده که با کار و تلاش استعمارگران بیگانه گلستان گشته است! سرزمینی بوده بدون سکنه که موجودیت استعمار هیچ گونه، هیچ گونه لطمه‌ای بر هیچ کسی وارد نساخته است!
نه، نه، نه، این گونه اراجیف باید همین جا افشا شود. دنیا باید بداند که فلسطین گهواره یکی از باستانی‌ترین فرهنگ‌ها و تمدن‌ها بوده‌است. مردم آن به کار کشاورزی و ساختمان اشتغال داشته و هزاران سال فرهنگ خود را به دور‌ترین نقاط جهان گسترش می‌داده‌اند و با ایفای نقش محافظان وفادار اماکن مقدسه همه ادیان، برای آزادی عبادات الگویی ایجاد نمودند.
من به عنوان فرزند بیت المقدس، از همزیستی و اخوت دینی که مظهر شهر مقدس ما قبل از تسلیم آن در برابر فاجعه بود، خاطراتی شکوه‌مند و افتخار آفرین برای خود و مردم خویش محفوظ نگاه داشته‌ام.
ما این خط مشی روشن را تا مرحله تأسیس کشور اسرائیل و پراکندگی خود ادامه دادیم و این امر باعث نشد وظایف انسانی خود را در سرزمین فلسطین از یاد ببریم.
فلسطینی‌ها اجازه نخواهند داد که سرزمینشان به صورت پایگاهی برای تجاوز و یا اردوگاه‌نژاد پرستان برای نابودی تمدن و فرهنگ و ترقی و صلح در آید. مردم چاره‌ای جز این ندارند که میراث نیاکان خود را با مقاومت در برابر مهاجمان حفظ نموده و با دفاع از سرزمین بومی خود، ملیت عربی و فرهنگ و تمدن را پاس داشته، برای تأمین امنیت این سرزمین که گاهواره آیین توحید است، تلاش نمایند.
........................................
حمایت همیشگی اسرائیل از امپریالیست‌ها و نژادپرستان
در مقابل کافی است تنها به نحو اجمال به برخی از مواضع اسرائیل اشاره کنم:
پشتیبانی از نیروهای عقب مانده و سازمان مخفی (ارتجاعی) در الجزیره، جانبداری از استعمارگران مستقر در آفریقا، کنگو، آنگولا، موزامبیک، زیمبابوه، تانزانیا و بالاخره حمایت از رفتار سرکوبگرانه ویتنام جنوبی در برابر انقلاب ویتنام.
از این گذشته می‌توان حمایت همیشگی اسرائیل از امپریالیست‌ها و نژادپرستان در همه نقاط و موضع سدکننده آن را در کمیته ۲۴ (که اعطای استقلال به کشور‌ها و مردم مستعمرات را مد نظر قرار می‌دهد)، یاد کرد.
می‌توان خودداری اسرائیل از دادن رأی موافق در پشتیبانی از استقلال کشورهای آفریقایی را یادآور شد.
می‌توان مخالفت با خواسته‌های به حق بسیاری از ملل آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین و بسیاری از کشورهای دیگر در کنفرانس‌های مربوط به مواد اولیه، جمعیت، حقوق دریا‌ها و تغذیه، را عنوان نمود.
این‌ها مواردی است که خصلت‌ها و ویژگی‌های دشمنی را که به سرزمین ما چشم طمع دوخته، به معرض نمایش می‌گذارد و مشت او را باز می‌کند و، همین واقعیت‌ها است که مبارزه شرافتمندانه و افتخار آفرین ما را علیه استعمار و ارتجاع توجیه می‌کند.
........................................
رهبری صهیونیسم، از یهودکُشی بهره‌ها گرفت.
درست در هنگامی که ما از دورنمای آینده دفاع می‌کنیم صهیونیست‌ها رو به گذشته دارند. دشمن ما حتی دارای یک سابقه طولانی عداوت نسبت به یهودیان محروم نیز هست. چرا؟ چون در جوهر صهیونیسم نوعی‌نژاد پرستی ذاتی نسبت به یهودیان شرقی وجود دارد.
زمانی که ما با تمام وجود، کشتار یهودیان توسط نازیسم را محکوم می‌کردیم به نظر می‌رسید رهبری صهیونیسم که در آن زمان نیز بیشتر مایل بود در بوق مهاجرت بدمد و پرچم پیش به سوی ارض موعود را بالا‌تر برَد، خوشحال بود!
به چه دلیل؟ (گویی آنان خواهان آن وضع بودند)، به این خاطر که از یهودُکشی، برای سرعت بخشیدن به تحقق اهداف خویش و مهاجرت یهود به فلسطین بهره گرفتند.
اگر مقصود از مهاجرت یهودیان به فلسطین زندگی در کنار ما و بهره‌مند شدن از‌‌ همان حقوق و انجام‌‌ همان وظائف بود که اصلاً مسئله‌ای نبود.
ما درهای میهن خویش را تا آنجا که ممکن بود به رویشان گشوده بودیم. هزاران ارمنی و چرکسی که هنوز هم مثل خواهر و برادر در میان ما زندگی می‌کنند شاهد این مدعا هستند، اما وقتی هدف از این به اصطلاح مهاجرت اشغال یک سرزمین و دربدر ساختن مردم و تبدیل ما به شهروندان درجه دوم باشد، چیزی است که هیچکس نباید تقاضای موافقت و تسلیم ما را داشته باشد.
........................................
انقلاب ما تحت تاثیر عوامل نژادی یا مذهبی قرار ندارد.
بنابراین انقلاب ما از‌‌ همان آغاز، تحت تاثیر عوامل نژادی یا مذهبی قرار نداشته، آماج آن نه به یهود به عنوان فرد، بلکه صهیونسم نژادگرا و تجاوز پیشه بوده ‌است.
انقلاب ما در معنی اخیر، انقلابی برای یهود به عنوان یک انسان نیز، هست. ما تلاش می‌کنیم که یهودیان مسیحیان و مسلمانان در برابری با یکدیگر زندگی کنند، از حقوق برابر بهره‌مند باشند و فارغ از تبعیض‌های نژادی یا مذهبی به وظائف یکسان خویش اشتغال ورزند.
ما بین یهودّیت و صهیونیسم فرق می‌گذاریم، در حالیکه به مخالفت با جنبش استعماری و صهیونیستی ادامه می‌دهیم و به آئین یهود احترام می‌گذاریم.
***
من امروز که حدود یک قرن از ظهور صهیونیسم می‌گذرد، می‌خواهیم نسبت به خطر روزافزون آن برای همه، برای یهودیان جهان، برای اعراب و برای صلح جهانی هشدار دهم، چرا؟
چون صهیونیسم (با لعاب مذهب) یهودیان را از سرزمین خود به مهاجرت ترغیب می‌کند و ملیت جعَلی به آنان می‌دهد.
با اینکه مشخص شده که رفتار تروریست‌گونه صهیونیست‌ها راه به جایی نمی‌برَد، بازهم آنرا ادامه می‌دهند، غافل از اینکه دژهای استعمار و نژادپرستی فرو می‌ریزد و مهاجرت از اسرائیل آغاز شده و این واقعیت شکست آنان را به نمایش گذاشته است.
از مردم و حکومتهای جهان می‌خواهیم که راسخ و استوار در برابر تلاش صهیونیست‌ها... بایستند و با هر نوع تبعیض مذهبی و نژادی و مربوط به رنگ پوست در مورد هر فرد انسان به شدت مخالفت کنند.
اگر در اندیشه برخی از مردم جهان در زمینه مسئله مهاجرت یهودیان ابهامی وجود دارد، چرا مردم عرب و فلسطینی باید تاوانش را بپردازند؟ برای چی حامیان این به اصطلاح راه حل‌ها، درهای کشور خود را بسوی آن‌ها نمی‌گشایند؟
کسانیکه صلاح می‌بینند ما را تروریست بنامند، تمایل دارند افکار عمومی جهان را از کشف حقیقت در باره ما و مشاهده حقانیت چهره‌های ما باز دارند، ان‌ها تلاش می‌کنند که موضع دفاعی ما را و نیز رفتار جابرانه و تروریسم خود را پنهان کنند.
........................................
تفاوت یک انقلابی و یک تروریست در منطق جنگ و مبارزه آن‌ها نهفته است.
نمی‌توان کسانی را که از آرمانهای عادلانه پشتیبانی می‌کنند و در راه آزادی و رهائی سرزمین خود به جنگ ظالمان، متجاوزان و استعمارگران می‌روند، ترورست نامید. اگر براستی چنین باشد پس مردم آمریکا در مبارزه خود برای رهائی از سلطه بریتانیا ترورسیت هستند!
مقاومت اروپا علیه نازیسم هم، تروریسم محسوب می‌شود!
مبارزه مردم آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین نیز جیزی جز تروریسم نیست! و بسیاری از شما را هم که در همین سالن نشسته‌اید، تروریست می‌خواندند.
این مبارزه، مبارزه عادلانه و خالصانه‌ای است که در منشور سازمان ملل و نیز اعلامیه جهانی حقوق بشر از آن با احترام تمام یاد شده‌است. کسانیکه رودرروی آرمان‌های عدالت خواهانه می‌ایستند، کسانیکه (شعارهای دروغین را عَلم می‌کنند اما در واقع) با هدف به سلطه کشیدن و غارت دیگران جنگ و خونریزی راه می‌اندازند، جنایتکاران جنگی محسوب می‌شوند و آن‌ها هستند که باید زیر سئوال بروند نه ما.
حقانیت آرمان، توجیه کننده حق مبارزه است.
در اسناد رسمی ما تروریسم صهیونیسم که علیه مردم فلسطین، برای اخراج آن‌ها از کشورشان و غصب سرزمینشان ِاعمال می‌کنند، به ثبت رسیده‌است.
هزاران نفر از مردم ما در شهر‌ها و روستاهای خود قتل عام شدند، ده‌ها هزار نفر به زور اسلحه، خانه و کاشانه خویش را‌‌ رها نمودند، آواره کوه و صحرا شده، مجبور گشته‌اند در بیابان سرگردان شده، بی‌آب و غذا سربه کوه بگذارند.
........................................
دشمن صهیونیستی از نفرت تغذیه می‌کند.
هر کس که در سال ۱۹۴۸ شاهد فاجعه‌ای که برای ساکنان صد‌ها شهر و روستا در حیفا، رام الله، لیدا و جلیله روی داد ــ بوده ‌است آن تراژدی را هرگز فراموش نخواهد کرد.
البته اختناق عمومی در مخفی نگاه داشتن آن فجایع موفق بوده ‌است. اگر در آن زمان آثار ۳۸۵ شهر و روستای فلسطینی را که ویران و از نقشه زدوده شده پنهان نگاه داشتند انهدام ۱۹ هزار خانه در خلال هفت سال گذشته که به معنی نابودی کامل ۲۰۰ روستای دیگر فلسطین است و تعداد بسیار کسانی که در نتیجه شقاوت زندانبانان اسرائیل معلول و مجروح شدند را نمی‌توان تحت هیچ سرپوشی پنهان نگاه داشت.
دشمن صهیونیستی از نفرت تغذیه می‌کند. نفرتی که حتی شجره صلح، درخت زیتون را نیز در کشور من آماج قرار داده بود. شجره زیتون را که مظهر غرور ما است و یادآور نیاکان ما و یادبود زنده‌ای از سرزمین فلسطین بود.
چگونه می‌توان عبارت خانم گلدامایر را که ضمن آن ناراحتی خود را از تولد روز افزون فرزندان فلسطین ابراز داشت توصیف کرد؟
آن‌ها علناً کودکان و درختان فلسطین را دشمنانی تصور می‌کنند که باید قلع و قمع گردد.
ده‌ها سال است که صهیونیست‌ها در برابر رهبران فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و هنری مردم ما سنگ می‌اندازند و به ایجاد رعب و وحشت و کشتار مردم ما مشغولند.
آنان میراث فرهنگی و فرهنگ توده ما را به سرقت برده‌اند. حتی به اماکن مقدسه در بیت المقدس صلح طلب نیز دست درازی می‌کنند. تلاش کرده‌اند تا با اخراج ساکنان و الحاق شهر، آن را غیرعربی ساخته ویژگی‌های اسلامی و مسیحی‌اش را کم رنگ کنند.
من باید آتش سوزی مسجدالاقصی را در بیت المقدس به یاد بیاورم و همچنین تخریب بسیاری از آثاری که دارای ویژگی‌های تاریخی فرهنگی است.
***
بیت المقدس با ارزش‌های معنوی و تاریخ مذهبی‌اش شاهدی برای آینده و دلیلی است بر حضور ابدی تمدن و ارزش‌های انسانی ما.
عجیب نیست که در زیر آسمان بیت‌المقدس مشعل سه مذهب درخشیدن گرفت تا نورش بر بشریت پرتو افکن شود و بتواند رنج‌ها و امیدهای انسانی را منعکس نماید...
اعراب فلسطینی که در سال ۱۹۴۸ به وسیله صهیونیست‌ها قلع و قمع نشدند نیز اکنون در موطن خود به شکل آواره زندگی می‌کنند. قوانین اسرائیل آن‌ها را شهروند درجه دو می‌بیند. نه - درجه سوم، زیرا یهودیان شرقی شهروندان درجه دوم محسوب می‌شوند. اعراب مزبور در معرض کلیه اشکال تبعیض نژادی، مصادره زمین و دارایی و تروریسم قرار داشته‌اند. قربانی کشتارهایی نظیر «کفر قاسم» بوده، از روستاهای خود اخراج شده و از حق بازگشت نیز محروم شده‌اند. چنان که بر ساکنان «اکریت» و «کفر یوم» گذشت.
مردم ما به مدت ۲۶ سال با حکومت نظامی روزگار گذرانده و بدون اجازه قبلی نمی‌توانند جا به جا شوند. این در حالی است که قوانین اسرائیل می‌گوید هر یهودی در هر جای جهان می‌تواند به اسرائیل بازگردد و حق شهروندی بگیرد.
جالب اینجا است که یکی از قوانین اسرائیل مقرر داشته، فلسطینی‌هایی که در زمان اشغال در شهر‌ها و دهات خود حضور نداشتند، (یعنی آواره شده بودند) از حق داشتن شهروندی محرومند.
........................................
مبارزه عادلانه یک خلق، ترور محسوب نمی‌شود.
پیشینه حاکمان اسرائیل سرشار از عملیات تروریستی و جور و جفایی است که علیه مردم ما در صحرای سینا و بلندی‌های جولان که در محاصره و اشغال بودند، مرتکب شده‌اند. بمباران مدرسه «حر البکر» و کارخانه «ابو زایل» تنها دو نمونه از چنین رفتاری است. انهدام کامل شهر سوری «قنیطره» یک مورد دیگر از این تروریسم سازمان یافته دولتی است. اگر این پیشینه زشت در جنوب لبنان نیز گردآوری شود وقاحت و عظمت آن بی‌تفاوت‌ترین آدم‌ها را نیز در خود می‌بَرد.
سرزمین‌های سوخته، بمباران‌ها، دزدی‌های دریایی، تخریب صد‌ها خانه، ربودن شهروندان... از جمله این شاهکار‌ها است. این‌ها همه زمینه‌ای برای منحرف ساختن آب رودخانه لبنانی و تجاوز آشکار به حاکمیت لبنان است.
آیا نیاز است که من برای مجمع عمومی، قطعنامه‌های زیادی را که خودش تصویب کرده اشاره کنم؟ آیا نیاز است تجاوزی که اسرائیل علیه کشورهای عربی مرتکب شده، و ستمی که نسبت به حقوق بشر و مواد کنوانسیون ژنو روا داشته،... یادآوری نمایم؟
تن‌ها توصیفی که می‌توان از این اعمال به عمل آورد این است که این رفتار بربریت و تروریسم است و عجیب نیست که نژادپرستان صهیونیست آنقدر گستاخند که مبارزه عادلانه یک خلق را ترور می‌نامند. آیا تحریفی از این بیشرمانه‌تر وجود دارد؟
........................................
مردم ما چاره‌ای جز مقاومت و نبرد ندارند.
ما از کسانی که میهنمان را غصب کردند و با اتکّاء به اعمال جنایتکارانه،‌نژاد پرستان آفریقای جنوبی را نیز رو سفید کردند، می‌خواهیم که قطعنامه مجمع عمومی سازمان ملل متحد که خواهان تعلیق یک ساله عضویت حکومت آفریقای جنوبی در سازمان ملل گشته بود را مورد نظر قرار دهند. این است سرنوشت اجتناب ناپذیر هر جریان مرتجع و‌نژاد پرستی که قانون جنگل را می‌پذیرد. میهن دیگران را غصب کرده، ستم روا می‌دارد.
مردم ما در ۳۰ سال گذشته، چاره‌ای نداشتند جز اینکه علیه اشغال بریتانیا و تهاجم صهیونیست‌ها که هدف هر دو یکسان بود، به نبرد برخیزند.
شش خیزش مهم و ده‌ها قیام مردمی تدارک دیده شد. بیش از ۳۰ هزار شهید که در مقام مقایسه نسبی (نسبت به جمعیت) برابر با ۶ میلیون آمریکایی است، در جریان این امر جان باختند. هنگامی که در سال ۱۹۴۸ تقریبا تمام مردم ما دربدر و آواره شدند بازهم مبارزه برای تعیین سرنوشت اگر چه در دشوار‌ترین شرایط ادامه یافت.
ما در این راه همه ابزار‌ها را به کار گرفته و امتحان کردیم... حتی در تبعید نیز به فرزندان خود آموزش دادیم. می‌خواستیم زنده بمانیم. چرا؟ چون زندگی را دوست داشته و داریم.
........................................
از خلال مبارزه انقلابی، رهبری سیاسی به بلوغ می‌رسد.
مردم فلسطین هزاران پزشک، حقوق‌دان، پژوهشگر و معلم تربیت نمودند که فعالانه در رشد کشورهای همسایه مشارکت جستند. آن‌ها از درآمد خویش برای کمک به جوانان و سالمندان و اردوگاه‌های آوارگان استفاده کردند. خواهران و برادران جوانشان را آموزش دادند. و در تمام این مدت در رویای بازگشت به سر بردند.
وفاداری به فلسطین و عشق به میهن هرگز در آن‌ها خاموش نشد. گذشت زمان آنچنان که برخی دلخوش بودند موجب فراموشی شود نیز مؤثر نیافتاد و هنگامی که مردم ما فهمیدند که به جامعه بین المللی نمی‌توان چندان امید بست، هنگامی که فهمیدند تنها از طریق وسایل سیاسی حتی یک وجب خاکشان را هم پس نمی‌دهند و وقتی از در و دیوار جور و جفا دیدند چه چاره‌ای جز توسل به مبارزه مسلحانه داشتند؟
این مردم همه سرمایه‌های مادی و انسانی خویش را به پای این مبارزه ریختند. با رشادت تمام با تروریسم پلید اسرائیل که هدف آن به انحراف کشیدن مبارزه و متوقف ساختن آن بود به مقابله برخاستند.
هزاران شهید و... مجروح، معلول و زندانی داشته‌ایم تا به حق خودمان رسیده، سرنوشتمان را به دست گیریم و به سرزمین خودمان بازگردیم. مردم ما سلطه اشغالگران را تحمل نمی‌کنند، در برابر ستمگر می‌ایستند و بهای آنرا هرچه باشد، می‌پردازند...
البته، از خلال همین مبارزه انقلابی است که رهبری سیاسی به بلوغ می‌رسد و نهاد‌ها و موسسات لازم ساخته می‌شود...
اینک سازمان آزادیبخش فلسطین با شرکت همه مردم، علاوه بر مبارزه مسلحانه، مبارزات اجتماعی و سیاسی خود را هم پیش می‌بَرد...
باید یادآور شوم که ما برای تحقیقات علمی، توسعه کشاورزی و رفاه اجتماعی، احیای میراث فرهنگی و حفاظت از فرهنگ عامه، موسساتی تاسیس کرده‌ایم. شاعران، هنرمندان و نویسندگان فلسطینی، در اعتلای فرهنگ عربی نقش بسزایی دارند و تحسین جهانی را برانگیخته‌اند.
........................................
سازمان آزادیبخش فلسطین، یگانه نماینده مشروع مردم فلسطین است.
در مقابل دشمن ما به طور سیستماتیک فرهنگ ما را به نابودی کشیده و نژادپرستی را اشاعه داده است و با ایدئولوژی امپریالیستی، مانع پیشرفت، عدالت، دموکراسی و صلح شده است.
من اینجا باید از کشورهای غیر متعهد، کشورهای سوسیالیستی، کشورهای اسلامی، کشورهای آفریقایی و دوستانمان در کشورهای اروپایی، آسیا، افریقا و امریکا لاتین تشکر کنم...
یاداور می‌شوم که سازمان آزادیبخش فلسطین (ساف) یگانه نماینده مشروع مردم فلسطین است و آرزو‌ها و امیدهای مردم ما را نمایندگی می‌کند...
این مشروعیت از کجا می‌آید؟ از فداکاری و جانبازی و مبارزه برای آزادی...
باید بگویم که توده‌های فلسطینی از ما حمایت کرده و ساف (سازمان آزادیبخش فلسطین) را برگزیده‌اند.
نیاز به گفتن نیست که در آخرین اجلاس سران عرب از ساف با عنوان تنها نماینده مردم فلسطین یاد شده و همه جنبش‌های آزادیبخش نیز به این مشروعیت اذعان نموده‌اند...
........................................
از بابت جنایاتی که علیه یهودیان روا داشته شده، متأسفیم.
جا دارد بگویم که در ده سال گذشته (از ۱۹۶۴ تا ۱۹۷۴) هزاران شهید و بیشتر و بیشتر مجروح و معلول و زندانی داشته‌ایم... اینک سال‌ها است که مردم ما در معرض خسارت و غارت و ویرانی و آوارگی هستند و بهای آن را با خون فرزندان خویش می‌پردازند. چیزی که هرگز جبران نمی‌شود.
بار اشغال، آوارگی و ویرانی را به دوش کشیدیم امّا، امّا، امّا این امور موجب انتقام جویی یا کینه و توسل به شیوه‌های نژادگرایانه دشمن نشد و همچنان ما بر اصول خویش پایدار ماندیم و روش حقیقی شناخت دوست از دشمن را از دست ندادیم. به‌‌ همان نسبت که از بابت جنایاتی که علیه یهودیان روا داشته شده متأسف هستیم تبعیض‌های زیادی که در رابطه با اعتقادات آن‌ها بر آنان اعمال گردید نیز برایمان اندوهبار است.
........................................
من یک عصیانگرم و آزادی آرمان من است.
من یک عصیانگرم و آزادی آرمان من است. به خوبی می‌دانم که بسیاری از شما که امروز اینجا هستید روزی دقیقاً در‌‌ همان موضع مقاومتی قرار داشتید که من امروز در آن هستم. شما نیز روزگاری ناگزیر بودید که رویا‌ها را به واقعّیت تبدیل کنید. پس شما در رویای من سهیم باشید. پس دقیقا من می‌توانم از شما تقاضای یاری کنم که رویای خود و رویای مشترک را برای آینده‌ای صلح آمیز در سرزمین مقدس فلسطین به واقعیت تابناک مبدل کنیم.
«آهود آدیف» Ahud Adif یهودی انقلابی وقتی در مقابل یک دادگاه نظامی اسرائیل قرار گرفت گفت:
من یک تروریست نیستم تنها جرم من این است که می‌گویم باید در این سرزمین یک دولت دمکراتیک موجودیت پیدا کند. او اکنون در یکی از زندان‌های صهیونیست‌ها در میان همفکران خود آزرده خاطر و در حال نابودی است.
بهترین آرزوهای قلبی خود را نثار او و یارانش می‌کنم.
امروز در مقابل‌‌ همان دادگاه‌ها اسقف کاپوچی روحانی والا مقام کلیسا نیز قرار دارد. او ضمن بالا بردن انگشتان خود برای نمایش‌‌ همان علامت پیروزی که رزمندگان آزادی خواه ما مورد استفاده قرارمی دهند گفت:
هدف من این بوده که همه انسان‌ها در این سرزمین، سرزمین صلح، با مسالمت زندگی کنند. این روحانی والا مقام در سرنوشت اندوهناک «آهود آدیف» سهیم خواهد بود. سلام، سلام ما بر او باد.
........................................
انقلاب به معنی تحقق بخشیدن به رؤیا‌ها و امید‌ها است.
بنابر این چرا نباید در رؤیا به سر برده و امیدوار باشیم؟ مگر نه اینکه انقلاب به معنی تحقق بخشیدن به رؤیا‌ها و امیدهاست؟ پس بیایید به هم کمک کنیم تا رؤیای من به حقیقت بپیوندد. تا همراه مردم خود از آوارگی و تبعید بازگردم و در فلسطین با این رزمنده راه آزادی و یارانش و این کشیش عرب و برادرانش در یک کشور دمکراتیک که مسیحیان، یهودیان و مسلمانان در عدالت، برابری، برادری و پیشرفت به سر خواهند برد زندگی کنیم.
از شما می‌پرسم آیا این رؤیای شرافتمندانه مستحق مبارزه در کنار همه عاشقان آزادی در هر جای جهان نیست؟ چرا که زیبا‌ترین بعد این رؤیا فلسطینی بودن آن است. رؤیایی از سرزمین صلح، سرزمین قهرمانی و شهادت و تاریخ.
به یاد بیارویم که یهودیان اروپا و آمریکا به خاطر هدایت مبارزات مربوط به غیرمذهبی کردن حکومت و جدایی دین از سیاست معروفیت یافته‌اند.
آن‌ها همچنین به دلیل مبارزه خود علیه تبعیض مبتنی بر مذهب مشهورند. پس چگونه آن‌ها می‌توانند به حمایت خود از تعصب و تبعیض... ادامه دهند؟
........................................
نمی‌خواهیم حتی یک قطره از خون اعراب یا یهود بر زمین ریخته شود.
در مقام رسمی خودم به عنوان سازمان آزادیبخش فلسطین و رهبر انقلاب فلسطین در مقابل شما اعلام می‌کنم که هنگامی که در زمینه امیدهای مشترک خود از فلسطین فردا سخن می‌گویم همه یهودیانی را نیز که اینک در فلسطین زندگی می‌کنند و زندگی صلح آمیز و خالی از تبعیض را می‌پسندند در شمول این چشم انداز قرار می‌دهم.
از یهودیان می‌خواهم همگی از وعده و وعیدهای خیالی که از سوی ایدئولوژی صهیونیستی و حکومت اسرائیل به آن‌ها داده می‌شود روی برگردانند. این راه جز خونریزی دائمی، جنگ بی‌پایان و اسارت چیزی ندارد.
از آن‌ها دعوت می‌کنم از انزوای اخلاقی خود خارج شده و به سوی فضایی باز از انتخاب آزادانه، قدم بردارند و تحت تأثیر מצדה (داستان «می‌سادا» Masada)، و تبلیغاتی که یأس و سرخوردگی از شکست یهودیان از رومیان را در گذشته‌های دور برجسته می‌کند، قرار نگیرند.
ما به آن‌ها می‌گوییم که می‌توانیم که در شرایط یک صلح عادلانه با هم در کشوری دمکراتیک زندگی کنیم.
من اینجا در حضور همه شما می‌گویم که ما میل نداریم که حتی یک قطره از خون اعراب یا یهود (فرق نمی‌کند) بر زمین ریخته شود. به ادامه کشت و کشتار که تنها در صورت استقرار صلح عادلانه مبنی بر حقوق، امید‌ها و آرزوهای مردم ما پایان خواهد پذیرفت، هیچ تمایلی نداریم.
........................................
شاخه زیتون در یک دست و تفنگ رزمنده راه آزادی در دست دیگر
از شما خواهش می‌کنم به مردم ما در مبارزه برای کسب حق تعیین سرنوشت یاری رسانید. این‌‌ همان حقّی است که در منشور سازمان ملل متّحد مورد احترام قرار گرفته است و بار‌ها و بار‌ها در قطعنامه‌هایی که جامعه ملل به تصویب رسانده تأیید شده‌است. همچنین از شما تقاضا می‌کنم به مردم ما کمک کنید از تبعیدگاه اجباری خود که به وسیله فشار اسلحه، ظلم و ستم و بیداد به آن‌ها تحمیل شده به میهن خویش باز گردیم... در موطن ملی خود آزادانه و با عزت زندگی کرده و از مزایای زندگی به عنوان ملتی واحد بهره‌مند شویم.
تن‌ها در آن زمان ممکن است خلاقیت فلسطینی به تمامی در خدمت بشریت قرار گیرد. تنها در این شرایط است که بیت المقدس نقش تاریخی خودش را به عنوان معبدی برای همه ادیان ایفا خواهد نمود. از شما تقاضا می‌کنم، یاری می‌طلبم که مردم ما را به استقرار حاکمیت ملی و مستقل همراهی کنید.
***
امروز من آمده‌ام با یک شاخه زیتون در یک دست و تفنگ رزمنده راه آزادی در دست دیگر، کاری نکنید که شاخه زیتون از دست من‌‌ رها شود. نگذارید شاخه زیتون از دست من به زمین افتد. نگذارید شاخه زیتون از دست من به زمین افتد.
در فلسطین شعله جنگ زبانه می‌کشد و در فلسطین است که صلح متولد می‌گردد.
................................................................................................................................
پانویس
قطعنامه مجمع عمومی (۱۴ اکتبر ۷۴) برای دعوت از جنبش آزادیبخش فلسطین
  General Assembly
Distr. GENERAL
    A/RES/3210 (XXIX) 14 October 1974
3210 (XXIX). Invitation to the Palestine Liberation Organization The General Assembly,
Considering that the Palestinian people is the principal party to the question of Palestine,
Invites the Palestine Liberation Organization, the representative of the Palestinian people, to participate in the deliberations of the General Assembly on the question of Palestine in plenary meetings.
..............................................
سخنان خانم گلدامایر با ساندی تایمز و واشنگتن پست ۱۵ ژوئن ۱۹۶۹
فلسطینی؟ فلسطینی اصلاً وجود ندارد...
"לא היה דבר כזה פלסטינאים. מתי לאורך ההיסטוריה חי עם פלסטיני עצמאי בארצו פלסטין? לפני מלחמת העולם הראשונה האזור נקרא דרום סוריה וכלל את כל ירדן. זה לא שהיה בעבר עם פלסטיני שחי בפלסטין והחשיב את עצמו לעם פלסטיני ובאנו והעפנו אותם החוצה ולקחנו את ארצם. הם מעולם לא היו עם." ~ עיתוני הסאנדיי טיימס והוושינגטון פוסט, 15 ביוני 1969
...
"There were no such thingas Palestinians. When was there an independent Palestinian people with aPalestinian state?... It was not as though there was a Palestinian people inPalestineconsidering itself as a Palestinian people and we came and threw them out andtook their country away from them. They did not exist".
Golda Meir, (Sunday Times, 1969-06-15; The Washington Post, 1969-06-16)
چیزی به نام فلسطینی وجود ندارد...
چیزی به نام فلسطینی وجود ندارد... اینجور نیست که در اینجا ملتی فلسطینی می‌زیسته و ما آنان را آواره کرده و بر سرزمینشان مسلط شده ایم. در این سرزمین، اصلاً فلسطینی وجود ندارد...
..............................................
بنیاد یاسر عرفات
..............................................
متن سخنرانی عرفات به زبان عربی
خطاب یاسر عرفات امام الجمعیه العامه للامم المتحده فی 13/11/1974
در تدوین سخنرانی عرفات «محمود درویش» نقش داشته است. ضمناً تا آنجا که می‌دانم تنها آقای محمود کتابی ضمن اشاره به رویدادهای سیاسی خاورمیانه، بخشی از سخنان عرفات در سازمان ملل را بازتاب داده اند، اگر دیگران نیز به ان پرداخته باشند، اطلاع ندارم.
..............................................
***
همنشین بهار

ستار رفته شاید، سهراب را بیابد...

ویدا فرهودی

ستار رفته شاید، سهراب را بیابد...

گل های باغمان را تارانده دست پاییز


پاییز نه، چه گفتم،زُهد کریهِ خونریز

گل های تازه رُسته، کینه ز سینه شسته،

بینی دریغ خفته، در جای جای پالیز





ستار رفته شاید، سهراب را بیابد

در ناکجای دوری، مرموز و شُبهه انگیز


مادر مجوی او را، رفته است تا که رویا

آخر شود مهیا،در نوبتی دلآویز


رفته است تا بدانی، زنده ست جاودانی

با یاد بی قرارش،زین پس دلت بیامیز


دیگر مخوان به نامش، بشنو کنون پیامش

تکرار کن کلامش، از گفتنش مپرهیز


باشد رسد ندایی، شفاف و کبریایی

بر شهر بی صدایی، گوید: زجای برخیز


برخیز تا سرآید، دوران هر چه "باید"

برخیز تا بلرزد بر تخت خویش چنگیز


ستار را رها کن، با غنچه های خفته

تا عطرشان بپیچد در شهر،رَغم پاییز


ویدا فرهودی

پاییز ۲۰۱۲

علی اکبر آزاد:اشاره ای به دیکتاتوری، فرقه گرایی و مافیا

علی اکبر آزاد:اشاره ای به دیکتاتوری، فرقه گرایی و مافیا



فرقه بیشتر در مذاهب بکار برده می شود و شامل شاخه های انشعابی از یک مذهب مادر می باشد. فرق تنها در مذهب دیده نمی شود و پای آنها به سیاست هم کشیده شده است. در سیاست آنها بیشتر خود را مخفی می کنند و آشکارا اعلام فرقه بودن را نمی کنند. ناظران خارجی از این گروهها هستند که می توانند فرقه بودن آنها را تشخیص دهند. در فرقه های سیاسی یک نوع مخفی کاری و انکار وجود دارند. به این معنی که آنها نمی خواهند فرقه بودن خود را قبول نمایند. اما ناظر بیرونی می تواند براحتی این فرقه ها را از احزاب و گروههای سیاسی تشخیص دهد. البته فاصلهء آنها با احزاب سیاسی بسته بسیار کم است، چون در سازمانها و احزاب سیاسی بسته هم همان دیکتاتوری و سیستم هرمی از پایین به بالا که به رهبر یا رهبریت ختم می شود دیده می شود. خطر تبدیل یک حزب یا گروه سیاسی به فرقه خیلی زیاد است. تنها فرقی که می تواند آنها را از هم جدا کند جنبه مافوق انسانی است که در فرقه به مراد داده می شود. در احزاب سیاسی با فرهنگ دیکتاتوری این جنبه مذهبی مافوق بشری و داشتن قدرتی در حد معجزه اگر بوجود بیآید، راه فرقه شدن به سبک مذهبی مهیا می شود. در فرقه آنچه که به عیان وجود دارد، وجود رابطه مراد و مرید است. مراد همانا هدف است و راه مرید به سوی جذب به مراد و تحلیل شدن در آن می باشد. مراد همانا رهبر فرقه است که باید همهء اهداف در جهت نگاه او باشد. او است که راه را تعیین می کند و راه لازم نیست که حقیقت باشد و اگر هم غیر حقیقت و غلط هم باشد، باز هم مریدان ملزمند که این راه را بپیمایند، حتی اگر به نابودی آنها ختم شود. بعنوان مثال در خودکشیهای دست جمعی مذهبی و یا جنایات دست جمعی بر علیه انسانهای دیگر جامعه، فرمان و ارادهء رهبر یا مراد که جنبهء ضد بشری دارد، اجر می گردد. خودسوزی مریدان در اعتراضات مذهبی، خودزنیها و خودآزاریهای مراسم فرقه ای را می توان مثال آورد.
در جهت سیاسی، تبدیل یک حزب سیاسی به فرقه و یا وارد شدن یک فرقه به عرصهء سیاسی را می توان یک انحراف سیاسی دانست. همانطور که اعضای فرقه های مذهبی را قربانیان این ها در شرایطی شناخته اند، اعضای احزاب سیاسی هم که به فرهنگ فرقه ای آلوده شده اند را می توان قربانی این احزاب دانست.
فرق امتیازاتی برای اعضای خود از لحاظ اجتماعی فراهم می کنند و یکی از آنها شبکهء محکم اجتماعی است که بسیار شبیه به عملکرد گروههای مافیایی هستند که از اعضایشان حمایت می کنند و بمانند یک خانواده بشمار آورده می شوند. خانواده در اجتماع یکی از جمع های انسانی است که فرد در اکثر شرایط به آن پناه می برد و خود را ایمن از مخاطرات احساس می کند. برای همین هم مافیا بعنوان یک تشکیلات جنایتکار می خواهد این امنیت را برای افرادش البته در فرهنگی جنایتکارانه فراهم نماید. اما اگر فردی از اعضای این خانواده بخواهد راهش را از بستگان مافیایی جدا کند، گاه با سرنوشت مرگباری روبرو می شود.
یکی از مشکلاتی که فرقه ها دارند، مسدود کردن راه خروج اعضای آنها می باشد. این فرق را نمی توان براحتی ترک کرد و تا زمانیکه عضو با آنها می باشد، تمامی مزایای ممکن را دراختیارش قرار می دهند، اما همانا خواست راهش را از آنها جدا کند، تمام روابط عاطفی با او قطع می شود و عملا فرد ایزوله می شود. شاید بمانند مافیا سرنوشت مرگباری در انتظار فرد نباشد، اما تمام موقعیتهای اجتماعی داده شده به فرد از او گرفته می شود.
در فرق سیاسی فرد و ظایف مشخص سیاسی دارد و باید تمام و کامل تمام زندگیش در رهبر و ایدهء رهبری و حزب ذوب شود. ذوب شدن بمعنای این است که خالص شدن و به نوعی دگم شدن تمام و کمال در سیاست و راه حزب و رهبر باشد و در ایده و عمل همان باشد که رهبر گروه یا حزب تعیین می کند. فرد باید آماده باشد تا به اشارهء گروه و حزبش کشته شود و انسان بکشد و یا از انسانهای دیگر جاسوسی بکند. نباید از خود اراده ای داشته باشد و تنها باید فرمانبردار باشد. این فرد تا زمانی که اینطور باشد مورد تحسین قرار می گیرد و راههای سعود برایش فراهم است. اگر زمانی اراده ای از خود نشان دهد که بر خلاف خواسته مراد باشد، به پایین سقوط داده خواهد شد و اگر بخواهد را هش را جدا کند بستگی به شرایط با او برخورد می کنند. عمده اعمال در حق اومنزوی کردن و نسبت دادن انواع اتهامات سیاسی و اخلاقی رایج در زمان مشخص می باشد.
عمده خطر فرقه گرایی همانا تضادی است که بین فرد و جامعه بوجود می آید و فرد یا باید در برابر جامعه قرار گیرد و یا اینکه در ضعیف ترین شرایط به دو رویی و تزویر روی بیآورد. در مورد اول خشونت و حملات عصبی را از خود نشان می دهد و در مورد دوم به انکار و دروغ و لوث حقیقت و حتی اعمال غیر اخلاقی پناه می برد. در شرایطی دست به انتقادهای سطحی و کم خطر از گروه خود می پردازد، اما این تنها برای پرده پوشی تعلق خود است.
فرق سیاسی  خطر عمده ای برای جوامع که سطح دانش پایین دارند می توانند داشته باشند. آنها در هموار کردن و تسهیل پروردن دیکتاتوری  و فرهنگ مافیایی، کمک شایان توجهی هستند و اگر به قدرت حکومتی دست یابند، فاجعه ای برای آن جوامع در واقع هستند.
این سه مولفهء اجتماعی، مذهبی و سیاسی می توانند اشتراکات زیادی داشته باشند و همچنین می توانند مکمل هم در برابر جامعهء انسانی باشند، اگر به قدرت لازم دست یابند. اما در شرایط ضعیف آنها شاید تنها برای اعضای خود و حول و حوش  موثر باشند.

6.11.2012
azadal@hotmail.com

مترجم پيام پرتوى:فلسطين و اسراييل – تجزيه و تحليلى از نگاه چپ

مترجم پيام پرتوى:فلسطين و اسراييل – تجزيه و تحليلى از نگاه چپ



نويسنده: استفان بکمان


١- ظلم و ستم روانى
طبقه مرفه سفيد پوست
ما سفيد پوستها نفرت انگيز هستيم٬ و با گذشت سالها نفرت انگيزتر هم ميشويم. 
لحظاتى وجود دارد که من از خودم و از پوست سفيدم تا اندازه اى متنفر ميشوم که تحمل بودن در ميان آفريقاييها و آسياييها را ندارم. من طبقه مرفه جهان را نمايندگى ميکنم٬ من يک ستمگر روانى و اقتصادى هستم.
ما جهان را بخاطر ارزشها و نيازهاى خودمان به بردگى کشيده ايم. ما تمام بازارها٬ نفت و فرهنگ٬ را کنترل ميکنيم. ما در مورد نفت آنها تصميم ميگيريم٬ ما در مورد فرهنگ آنها تصميم ميگيريم.
همانطور که کشورهاى نفت خيز تا زمانيکه خودشان توليد نکرده اند٬ خودشان توزيع نکرده اند و نفت خودشان را خودشان نفروخته اند نميتوانند آزاد باشند و به ٽبات دست يابند کشورهاى در حال توسعه نيز تا زمانيکه به فرهنگشان٬ شيوه زندگيشان اجازه عمل و ارزش ذاتى ندهند نميتوانند آزاد باشند و اعتماد به نفس و تسلط به نفس بدست بياورند.
و همانطور که کشورهاى نفت خيز نميتوانند منابع طبيعى خود را بجز از طريق اعمال خشونت کنترل نمايند٬ کليه کشورهاى در حال توسعه نيز بايد ما را با خشونت ناگزير سازند که به آنها برابرى فرهنگى بدهيم. ما نميتوانيم به آنها حقوق مساوى اعطاء کنيم٬ آنها بايد حقوق مساوى خود را بدست بياورند – و اين کار را انجام خواهند داد.
آزادى – ه نفت و فرهنگ به يکديگر مرتبط هستند٬ آنها بخشى از يک انقلاب واحدند: انقلاب سوسياليستى که دولتهاى کمونيستى و سرمايه دارى سفيد پوست در خلال نيم قرن با آن مبارزه نمو ده اند.
"خشونت" و "انقلاب": عباراتى که انسان سفيد پوست تحقير ميکند٬ به تمسخر ميگيرد – به دليل اينکه او ميهراسد٬ از زندگى خود و جايگاه ممتاز خود ميهراسد.
فرد برتر هرگز شيوه هاى ديگرى را بجز شيوه هاى خودش نميپذيرد و هرگز تصور نميکند که برترى٬ خودش٬ خشونت است.
خشونت – ه کم و بيش ناخودآگاه ما٬ تحقير- ه کم و بيش ناخودآگاه ما بصورتى پيوسته در حال رشد هستند و اينها همانهايى هستند که ما را اينچنين نفرت انگيز ميکنند. چهره رنگ پريده ما از جوشهاى عصبى  - ى خودپسندى نفرت انگيزتر ميشوند. خودخواهى به عمق ما نفوذ کرده است و مغز ما را مصادره نموده و آن روزى که به بيرون ميريزد قادر به گذاردن تفاوت ميان چين خوردگيهاى مغز و روده ها نخواهيم بود.     
من اينچنينم٬ انسان سفيد٬ سرور – ه جهانى از مخلوقات گرسنه – ى در بند که من آنها را فقط زمانى انسان ميخوانم که ميخواهم بر روى برترى خودم تاکيد کنم. 
ارزشها ما نسبت به طبقه کارگرى که استٽمار ميکنيم از هر نقطه نظرى ارزشهاى طبقه برتر و اهانت آميز هستند.
ما به آنها توهين ميکنيم به دليل اينکه آنها براى مبارزه با ما نميتوانند خود را به اندازه کافى سازماندهى و متحد نمايند. ما حقوق آنها را انکار ميکنيم به دليل اينکه جامعه آنها هنوز فئودالى است. ما آنها را حقير ميشماريم به دليل اينکه پروژه استثمارى نو استعمارى ما را ملى نکرده اند. ما آنها را تحقير ميکنيم به دليل اينکه آنها انقلاب نکرده اند. ما از شيوه هاى خشونت آميزى که آنها براى انجام انقلاب از آنها استفاده ميکنند هراسان ميشويم. 
ما به آنها زمانيکه از سوسياليسم صحبت ميکنند ميخنديم و از روشهاى خشونتبارى که براى ملى نمودن اموال ما استفاده ميکنند هراسناک ميشويم. ما به شايستگى آنها براى اداره شرکتهاى ملى شده بى اعتماديم و آنها را به محض اينکه نشان داده ميشود اقتصادشان از طريق حلقه – بهينه سازى دگرگون نميشود مورد استهزا قرار ميدهيم. ما به آنها تف ميکنيم به دليل اينکه انقلاب آنها بلافاصله به "دمکراسى"٬ و مانند آن٬ منجر نميشود.
ما کمبودهاى آنها را در مورد فرهنگ مدرن مورد تمسخر قرار ميدهيم٬ باقيمانده فرهنگ مستقلى که  دارند را کوچک ميشماريم و به آنها بعنوان عقب مانده قلمداد ميکنيم. ما آنها را تحقير ميکنيم زمانى که فرهنگ آنها تحت تاٽير فرهنگ ما قرار گرفته است و آنها را متهم ميکنيم به اينکه از ما تقليد ميکنند. ما آنها را به اين متهم ميکنيم که نميتوانند از ما تقليد کنند.
ما با تمام انسانهاى غير – سفيد به همان طريقى رفتار ميکنيم که همواره با طبقه کارگر رفتار کرده ايم.
ما از تاييد اين که اين ما هستيم که طبقه کارگر را طبقه کارگر ساخته ايم سر باز ميزنيم٬ که ما ساختار زندگى اجتماعى آنان را نابود نموده ايم و تلاش کرده ايم که ساختارى را به آنها تحميل کنيم که ما ميتوانيم از آن بهره بردارى نماييم٬ و اينکه اينها ريشه بحران اقتصادى٬ سياسى و فرهنگى هستند که در جهان غير سفيد وجود دارد.
امپرياليسم روانى
ما توسط جايگاه و ارزشهايمان فشارى را بر روى جهان غير سفيد ايجاد مينماييم که تاٽيرات نابود کننده اى بر روى توسعه آنها دارد. توسط اين فشار ما ديگران را در يک وضعيت بحرانى روانى قرار ميدهيم٬ وضعيتى  که ميتوانيم از آن در جهت استثمار اقتصادى٬ فرهنگى و سياسى بهره بردارى کنيم.
من اين فشار را "امپرياليسم روانى" ميخوانم چرا که اين بخشى از فعاليت مداوم امپرياليستى جهان سفيد است. در حال حاضر امپرياليسم در درجه اول به دنبال اين نيست که از طريق کسب فتوحات سلطه خود را اعمال نمايد. او در تقلاى استفاده از روشهاى اقتصادى٬ سياسى و روانى است که بوسيله آنها بتواند بيشترين نفوذ ممکن و بيشترين سود اقتصادى ممکن را به هزينه ديگران کسب نمايد.
امپرياليسم روانى در حال حاضر موٽرترين روش ما جهت به زير سلطه کشيدن آفريقايى- آسياييها و مردم آمريکاى جنوبى است٬ روشى که ما آن از براى بهره بردارى استفاده ميکنيم. اين همچنين روشيست که در جهان کشورهاى سفيد براى به انقياد کشيدن طبقه کارگر بکار گرفته ميشود. امپرياليسم روانى اسلحه طبقه برتر در مبارزه طبقاتى است.
بخش بنيادى در امپرياليسم روانى را اين ارزيابيها تشکيل ميدهند٬ که ارزش يک دولت يا انسان بيش از يک دولت و يا انسان ديگر است چرا که او در زندگى خود٬ چه زن و چه مرد٬ از تحصيلات بالاترى برخوردار است٬ توسعه يافته تر است٬ "دمکراتيک" تر و "متمدنتر" است. به عبارت ديگر دولتها و انسانها بر اساس تاريخ و شرايط اقتصاديشان مورد قضاوت قرار نميگيرند. خلاصه کلام٬ امپرياليسم روانى تاييد ميکند که يک انسان تحصيل نکرده از منزلت انسانى کمتر و يک دولت عقب مانده از حق بقاى کمترى برخوردار است.
فردى که چنين قضاوتى ميکند و همزمان مدعيست که در جهت تحقق اين اصل گام برميدارد که همه انسانها بايد از امکانات مساوى برخوردار باشند يک فريبکار و يا يک فاشيست است.  
امپرياليسم روانى همواره تشابهات را اعمال ميکند و از ميزان تحصيلات و ميزان "دمکراسى" بعنوان معيار استفاده مينمايد. اغلب همچنين از مذهب بعنوان معيار استفاده ميشود و در آنزمان البته مسحيت در بالاترين مقام قرار ميگيرد.
(چنان که برميايد من خود را در اين طومار به آن امپرياليسمى محدود ميکنم که توسط بخش غربى جهان سفيدها اعمال ميشود. در اينجا من ميخواهم تاکيد کنم که امپرياليسم شوروى نيز ميتواند به همان شيوه مشخص شود.) 
بر اساس امپرياليسم روانى بالاترين ارزش را کشورى دارد که بيسوادى در آن لغو شده است٬ که در آن تکنولوژى توسعه يافته٬ مسيحيان و ارزشهاى دمکراسى پارلمانى حاکم بر جامعه هستند. در کشورهايى که در بالاى فهرست قرار ميگيرند نبايد اٽرى از فئوداليسم وجود داشته باشد – از طرف ديگر چيزى از ازرش کشورى که امکانات صنعتى و سرمايه هايش بصورتى نامساوى تقسيم شده ا ند کاسته نميشود.  
به عبارت ديگر در بالاى فهرست  کشورهاى ما٬ اروپاى غربى٬ آمريکاى شمالى يا استراليا – آسيايى٬ قرار دارند.
کليه کشورهاى ديگر در معرض فشارى قرار ميگيرند که توسط امپرياليسم روانى اعمال ميشود. کشورى با اسلام بعنوان مذهب رسمى و يک بيسوادى ٦٠ درصدى٬ از لحاظ ارزش٬ در رتبه اى بسيار پايينتر از ما قرار ميگيرد. اگر اين کشور در ضمن داراى ساختارى فئودالى باشد از اين هم پايين ميرود.
يک امر بسيار معمول براى امپرياليسم روانى اينست که تفاوتى ميان دولت ومردم قائل نيست. اگر دولتى از ارزش بالايى برخوردار است مردم آن نيز از آن ارزش برخوردار ميشوند. نتيجه اين ميشود که اگر ساختار آن فئودالى باشد مردمش نيز فئودالى هستند.
يک ويژگى ديگر- ه امپرياليسم روانى اينست که خود را فقط بر روى جهان غير سفيد متمرکز مينمايد. ديکتاتورها در يونان٬ اسپانيا و پرتقال مانع از اين نميشوند که يونانيها٬ اسپانياييها و پرتقاليها ارزشى برابر با ارزش انسانى ما داشته باشند٬ تفاوت ميان دولت و مردم اينجاست.
نيجريه ايها٬ بر اساس امپرياليسم روانى٬ غيردمکرات و پست تر هستند به دليل اينکه توسط فئودالها و رژيمهاى نظامى کنترل ميشوند٬ يونانيها به اندازه ما دمکرات هستند اگرچه توسط اربابان فئودال٬ سرمايه داران بزرگ و يک رژيم نظامى هدايت ميشوند.
ما بصورتى پيوسته جهان غير سفيد و ارزشهاى آنرا به مواجه ميطلبيم٬ ما بصورتى مستقيم و غير مستقيم نظراتمان را در مورد آنها اعلام ميکنيم. ما به آنها عقده ميدهيم٬ و از طريق مقايسه آنها با يکديگر به آنها عقده تزريق ميکنيم.  
تاٽير آن تقريبا مشابه اين است که فردى با ويژگيهاى نامنظم بصورتى پيوسته بشنود که او زشت است. اين فرد اعتماد به نفس و احترام به خود را از دست ميدهد. ممکن است که تلاشى در جهت تغيير ظاهر خود انجام بدهد اما به احتمال زياد ميفهمد که همچنان بعنوان زشت قلمداد ميشود. او بدون يک حمايت همه جانبه از محيط اطراف و يا يک شکيبايى غير معمولى٬ فرو ريخته و امکان ادامه زندگى و پيشرفت را٬ به شيوه کسانى که او را محکوم نموده اند٬ از دست ميدهد.
با اين مقايسه ميخواستم بگويم که "انتقاد" امپرياليسم روانى سازنده نيست. اين انتقاد عقده اى نابود کننده را ايجاد مينمايد٬ چرا که شرايطى را مورد انتقاد قرار ميدهد که ايجاد تغيير در طول – ه حياط – ه شرايط مورد انتقاد واقع شده غير ممکن است. جهت نابود نمودن بيسوادى به نسلها نياز است٬ جهت دادن آگاهى اجتماعى به مردمى که از نيمه دهه هاى ١۹٠٠ تحت استعمار٬ فئوداليسم و اغلب ساختار بسيار شديد مذهبى زندگى کرده اند به نسلها نياز است. امپرياليسم روانى به اين مسائل توجه نميکند٬ آن محکوم ميکند٬ رد ميکند٬ توهين ميکند و دولتهاى غير سفيد و مردم آنرا بخاطر اينکه با ما متفاوتند مورد انتقاد قرار ميدهد.
سيستم قيموميتى – ى اختراع شده توسط جامعه ملل و قدرتهاى بزرگ يکى از پايه هاى اين امپرياليسم روانى را بنيان نهاد. مستعمرات سابق ترکيه و آلمان تحت کفالت قرار گرفتند به دليل اينکه آنها "قابليت" اداره خودشان را نداشتند. آنها تا جايى که ممکن بود بايد همانند کشورهاى سفيد تربيت ميشدند٬ بدون توجه به ساختارى که در گذشته داشتند آنها بايد ناگزير به قبول شکلى ميشدند که در تطابق با ما بود٬ و قدرتهاى بزرگ تعيين ميکردند که اين مستعمره چه زمان قادر بود که امور خود را رتق و فتق نمايد. – سيستم قيموميت البته سيستم استعمارى بود در شکلى ملبس.       
توسعه نيجريه تحت اولين نيمه دهه هاى ١۹٦٠ مٽاليست در مورد نتايج امپرياليسم روانى. قبل از رهايى انگليسيها تمام ايدئولوژى سيستم پارلمانى خود را٬ بدون در نظر گرفتن اينکه شرايط اجتماعى در نيجريه بصورتى کامل فاقد شروط لازم براى اعمال يکچنين سيستمى بودند٬ به رهبران برجسته نيجريه اى تحميل نمودند.
رهبران – ه تحت تعليم قرار داده شده پنج سال بدون نتيجه کوشيدند که اين سيستم را قابل استفاده نمايند٬ سپس برخى از آنها به دليل فساد حاصل از فاصله ميان نظرات و واقعيات تسليم شدند. در ژانويه ١۹٦٦ زمانيکه کودتاى نظامى رخ داد جهان سفيد- ه غرب آن را بعنوان "تجاوزى به دمکراسى" محکوم نمود. دمکراسى وجود نداشت که به آن تجاوز بشود٬ اما انگليسيها و ما٬ ديگر اعمال کننده گان امپرياليسم روانى٬ سيستم بظاهر دمکراتيک را بخاطر نظرات و ارزشهاى خودمان ترجيح ميداديم. 
ما نميخواستيم بپذيريم که اين عمدتا به دليل فشار از جانب نظرات و ارزشهاى ما بود که پنج سال اول در نيجريه به هرج و مرج مبدل شد.
زمانيکه در مورد دستيابى به جهانى که در آن همه از حقوق و امکاناتى مساوى برخوردارند صحبت ميکنيم امپرياليسم روانى يکى از دشوارترين مسائل است. اين نتيجه شيوه تفکر صاحب منصبان جهان سفيدهاست٬ حاصل يک ارزش گذارى افراطى منحط توسط افراد تحصيل کرده و برخى از اشکال همکاريهاى اجتماعى است. اين به همان ميزان – ه آشکار در جامعه خود-ه ما بشکل پرستش هوش وجود دارد٬ پرستش کسانى که قابليت سازگارى را دارند٬ کسانى که رفتار صحيحى دارند و کسانى که موفقند.
امپرياليسم روانى امکانات توسعه جوامع آسيب ديده را کاهش ميدهد. از آنجاييکه که آنها بصورتى پيوسته تحت فشار قرار ميگيرند و از آن طريق خود را در معرض مقايسه با ديگر گروههاى مردمى قرار ميدهند که مدعيند و تصور ميکنند که از لحاظ اقتصادى٬ سياسى و فرهنگى برترند٬ احساس حقارت شديدى ايجاد ميشود. اين احساسات عميق و دائمى ميشوند به دليل اينکه تفاوتها در مقايسه با شايسته ها به نظر نميرسد که در طول زندگى آسيب ديده دستيافتنى باشند.
از احساس حقارت نااميدى و خودخواهى زاده ميشود. در جوامع مورد تحقير واقع شده اين خودخواهى به فقدان همدردى و عدم تمايل به همکارى در ميان گروه خودشان منجر ميشود.   
براى ارضاء خواستهاى بشردوستانه و همبستگى٬ به يک تقريبا معنويت غير انسانى از فردى٬ از فرد سياستمدار در کشور تحقير شده٬ نياز است. مقايسه ميان کشور خودش و يک "دمکراسى" اروپايى٬ دشواريها براى نزديک بردن کشورش٬ فقط براى يک ميليمتر٬ به دولتى کارآمد٬ بر روى فرد تحقير شده  چنان تاٽير وسوسه انگيزى ميگذارد که عنقريب آن کار مهم را رها نموده براى اينکه در عوض تمام تلاش خود را صرف کاميابيهاى (اقتصادى) فردى خودش بکند.  
بر اين اساس تاٽير اين سياست بر کشورهايى که توسط امپرياليسم روانى در رتبه بسيار پايين ترى قرار ميگيرند اين است که مردم آنجا بدنبال منافع شخصى خودشان ميروند. بجاى اينکه دولت – مردم از کسانى که جايگاه و آموزش بهترى دريافت نموده اند استفاده کنند آنها دولت – مردمى را که به توسط آنها به اين امتيازات دست يافته اند مورد سوء استفاده قرار ميدهند. فشار بيش از اندازه است٬ عقب ماندگى در مقايسه با آرمانهاى تلقين شده بزرگ است.          
امپرياليسم روانى در موازات با ديگر روشهاى امپرياليستى مورد استفاده قرار ميگيرد و همراه با آنها شرايط کابوس مانندى ايجاد مينمايد٬ شرايطى که بنظر ميرسد براى رها نمودن خود از آن امکانات بسيار کمى وجود داشته باشد. در نتيجه اغلب کشورهاى در حال توسعه تنها در توسعه اى ظاهرى٬ از نوعى  به نوع ديگر٬ بسر ميبرند – ظاهرى به اين دليل که بحران پديدار شده نميتواند بعنوان مرحله اى در يک توسعه قلمداد بشود.    
امپرياليسم روانى اساس امپرياليسم سياسى و اقتصادى را پايه گذارى ميکند. احساس خود کم بينى٬ نااميدى٬ خودخواهى و فقدان همبستگى ميتواند توسط قدرتهاى امپرياليستى و نئو استعمارى در جهت فريب افراد و گروهها مورد استفاده قرار گيرد. افراد و گروهها ميتوانند با پول خريده و تهديد به تحريم اقتصادى بشوند.
آگاهى در کشورهاى غير سفيد در مورد اينکه چنين تحريفهايى بصورتى پيوسته جريان دارد و متوقف نمودن آنها غير ممکن به نظر ميرسد تاٽيرات براندازنده امپرياليسم را افزايش داده و روحيه قويترين  افراد و گروهها را تضعيف مينمايد.
در نتيجه آنها امکانات دولتهاى امپرياليستى و نئو استعمارى را که منافع استراتژيک و اقتصادى خود را حفظ و گسترش بدهند افزايش ميبخشند.
از آنجاييکه از اين طريق کنترل امپرياليسم بر روى منابع طبيعى و توليدات -٬ توزيع – و فروش دستگاهها تقويت ميشود امکانات براى مردم غير سفيد که ساختارى کارآمد و مستقل را تاسس نمايند کاهش ميابد٬ و اين امر به نوبه خود تاٽيرات روانى امپرياليستى را افزايش ميدهد.
در نتيجه امکانات حفظ و گسترش حوزه هاى منافع امپرياليسم افزايش ميابد. و غيره
کمپين بر عليه کارگران
هر کس که مردمى را دمکرات و مردم ديگرى را غير دمکرات ميخواند٬ هر کس که مردمى را با استعداد و مردم ديگر را کم استعداد ميخواند مرتکب امپرياليسم روانى شده و در نتيجه به دولتهاى امپرياليستى و نئواستعمارى در جريان استٽمار جهان غير سفيد يارى ميرساند.     
اين گونه ارزيابيها مشابه نظرات فاشيسم ايتاليايست٬ که برخى از مردم را بعنوان پيشرفته تر و ديگران را بعنوان عقب مانده توصيف مينمود. هر دو شکل ارزيابى شرايط تاريخى و سياسى که عامل بوجود آورنده وضعيت اين انسانهاست را ناديده ميگيرند. بر اساس اين ارزيابيها ارزش فرد تحصيل کرده از تحصيل نکرده بيشتر است و چشمان خود را بر روى اين مسئله که چرا يکى تحصيلات کسب نموده و ديگرى ننموده ميبندد. براى امپرياليسم روانى اين تفکر که هر دو نفر ميتوانستند همان تحصيلات را کسب کنند اگر امکانات عملى يکسان در اختيارشان قرار ميگرفت امريست باطل.
تاٽير امپرياليسم روانى و فاشيسم در اينکه فرد و يا گروه تحقير شده زير سلطه نگاه داشته ميشوند برابر است.  
پس از جنگ جهانى دوم  مردم هيچ کشور غير اروپايى مانند مردم عرب اينچنين در معرض آٽار مخرب امپرياليسم روانى قرار نگرفته اند.
در اينجا ما توسط امپرياليسم روانى در خدمت منافع اقتصادى و استراتژيک ابرقدرتها عمل نموده ايم – و ما را به اين باور کشانده اند که به کشور خودمان و منافع مردم يهود کمک کرده ايم.
ما از مردم اسراييل بخاطر ساختن کشورشان با شادى٬ گرمى و قدردانى استقبال نموده ايم و اسراييل را در بالاترين رتبه اهميت در فهرست امپرياليسم روانى قرار داده ايم – به عبارت ديگر خود را با اسراييل يکسان تلقى نموده ايم.
ما با دولتهاى عربى و مبارزه آزاديبخش فلسطينيها با تحقير٬ توهين و نفرت برخورد نموده ايم و مقام آنها را تا پايينترين بخش فهرست تنزل داده ايم.
ما بصورتى پيوسته خودمان را وقف مقايسه ميان دو طرف نموده ايم٬ يکى را ستايش و ديگرى را تحقير نموده ايم٬ و هرگز در مورد علل اختلاف ميان آنها سوال نکرده ايم. 
ما بذر نااميدى را در ميان اعراب٬ با نشان دادن اينکه آنها در چشمان ما٬ در مقايسه با اسراييليها٬ از اهميت کمترى برخوردارند٬ پاشيده ايم..   
ما توسط ارزشها و فشارهايمان٬ اعراب را وادار به انجام اقدامات نااميد کننده٬ تلاشهاى ياس آور براى خودنمايى٬ نموده ايم. ما آنها را نيمه انسان توصيف نموده و در نتيجه ناگزير به انجام اقداماتى کرده ايم که بصورتى کاملا روشن مدرکى دال بر نيمه انسان بودن آنها را به ما ارائه ميدهند.   
ما هرگز در مورد اينکه که چرا اعراب اينگونه رفتار نموده اند٬ چرا آنها اينچنين فرياد کشيده اند٬ سوال نکرده ايم. ما بر اين درک باقى  مانده ايم که اسراييل مسئله مردم يهود را حل کرده است و هرگز بر آن نشده ايم که بدانيم چرا اعراب مخالف اسراييل هستند. ما هرگز تلاش نکرده ايم که در مورد علل اينکه چرا برخى از دولتهاى عربى هنوز فئودال هستند يا چرا ديگر دولتها همواره در معرض کودتاهاى دولتى و انقلابات قرار ميگيرند تحقيق کنيم. 
ما از قبول اينکه چيزى مانند امپرياليسم وجود دارد سرباز زده ايم و به همين دليل قادر به شناسايى اصول امپرياليسم و شيوه هايش نشده ايم.
اساس اين امتناع آگاهانه و يا ناآگانه در اين حقيقت نهفته است که ما از امپرياليسم استفاده ميکنيم٬ که ما خودمان مستقيم و يا غير مستقيم امپرياليسم هستيم. ما چنان به زندگى در يک جامعه امپرياليستى خو گرفته ايم که در حقيقت از ساختار امپرياليستى – به همان شيوه که ما از ساختار امپرياليستى در کشور خودمان آگاه نيستيم – با خبر نيستيم.
يک اسراييل خوشبخت٬ و اينکه نفت اعراب توسط قدرتهاى مهربان کنترل ميشوند٬ چيزهاى خوبى هستند براى ما.
ما توسط ارزشها و مواضعمان راه را براى دخالتها در کشورهاى عربى هموار نموده ايم و در نتيجه به عدم توسعه دولتهاى نيرومند٬ مستقل و مردمى يارى رسانده ايم.
درپايان جنگ جهانى اول٬ پس از "آزادى" دولتهاى عربى از امپراطورى عٽمانى٬ جهان اقتصادى٬ سياسى و روانى امپرياليسم روانى دايره اى جادويى را گرد اعراب ايجاد نموده است. ايجاد سيستم قيموميتى خود را بر اساس٬ بخصوص٬ تحقير اعراب پايه گذارى نمود.
از آن زمان به بعد٬ اعراب کوشيده اند٬ به معناى واقعى٬ خود را رها سازند٬ و با اقدامات نااميد کننده آنها با نفرت بيشترى که به نوبه خود با افزايش نااميدى بيشتر مواجه شده برخورد شده است. آنها هنوز با آزادى فاصله زيادى دارند.
امپرياليسم به آن رژيمهاى عربى علاقمند است که يا ضعيف و قابل کنترلند و يا اينکه آنها خودشان ميتوانند آنها را تقويت نمايند٬ که آنها نيز به دولتهاى قابل کنترل مبدل ميشوند. در جمهوريها امپرياليستها بدنبال رژيمهايى هستند که ميتوانند آنها را از طريق تهديد و آلت دست قرار دادنها تحت تاٽير قرار دهند. در پادشاهيها امپرياليستها از شيوخ و پادشاهان از طريق ارائه پول و کمک به آنها براى حفظ تخت و تاجشان حمايت ميکنند.      
رژيمهاى جمهورى و مردم توسط تحقير٬ توهين و استهزاى امپرياليسم روانى ضعيف نگاه داشته ميشوند – و همان کارزار روانى در شيخ نشينها و کشورهاى پادشاهى براى نيرومند نگاه داشتن حاکمان بر عليه جنبشهاى مقاومت بکار گرفته ميشوند. توسط تضعيف روانى نيروهاى پيشرو ميتوان سپس آنها را با کمک پول و وعده هاى کاذب پراکنده نمود.
ما در اين امرمشارکت داريم. تا کنون چند بار خنده تمسخر آميز خود را نٽار کودتاهاى دولتى در عراق نفت خيز کرده ا يم٬ چگونه به گونه اى انحرافى به جنبشهاى مختلف عربى که خود را سوسياليست مينامند خنده ايم.      
به عبارت ديگر ما همزمان با اينکه از توسعه کشورهاى عربى جلوگيرى ميکنيم تمام تلاش خود را جهت توسعه اسراييل بکار ميگيريم. ما به اسراييل کليه پشتيبانيهاى ممکن سياسى٬ اقتصادىو اخلاقى را ارائه ميدهيم – تا آن ميزان که حتى زمانيکه دولتهاى ما و يا سازمان ملل بخاطر شرم بايد اقدامات اسراييل را محکوم نمايند٬ ما مردم٬ به اسراييل درک و همدردى ارائه داده و بخاطر اقدامات آنها عذر و بهانه مياوريم. به باور ما آنچه که سربازان و پليس اسراييل بر عليه اعراب انجام ميدهند مشروع هستند چرا که ما آنها را بعنوان اقدامى تلافى جويانه بر عليه اعراب قلمداد ميکنيم. ما يک بار و براى هميشه تصميم گرفته ايم که اعراب حمله ميکنند و اسراييليها از خود دفاع ميکنند. ما به دنبال اين نيستيم که بدانيم که اين ماجرا چگونه آغاز شد٬ ما همواره بر اساس يک اقدام عربى آغاز ميکنيم و به همين دليل همواره موفق ميشويم که به اقدامات اسراييل بعنوان طبيعى٬ قابل احترام٬ مشروع و ضرروى نگاه کنيم.      
و ما٬ جهت نشان دادن اينکه اسراييليها محقند و اعراب دراشتباه٬ از گمراه کننده ترين و نفرت انگيزترين استدلال امپرياليسم روانى استفاده ميکنيم: ساختار پارلمانى اسراييل٬ تقسيم به ظاهر مساوى درآمد ميان آنها٬ جنگلهاى آنها٬ زمينهاى کشارزى و باغهاى پرتقال که آنها خود را مالک آنها مينامند را به ميان مياوريم. 
اگر چه براى هر يک از ما بيهوده بودن چنين استدلالى بايد کاملا آشکار باشد اما بصورتى پيوسته و بدون اعتراض بکار گرفته ميشود. و نه فقط در مورد مشکل غرب آسيا٬ در سال ١۹٦۸ ما در سوئد و بقيه اروپاى غربى شاهد کمپين گسترده اى بوديم براى به رسميت شناختن سياسى کشور جدايى طلب بيافرا و در هر مقاله اى منش دمکراتيک بيافرا٬ تحصيلات عالى و مذهب مسحيت را به منظور برتر ساختن بقيه نيجريه ايها و براى مستحق دانستن آنها براى داشتن دولتى براى خودشان٬ برجسته نموديم.       
آيا اقدامى مشروعتر است اگر توسط شخصى آموزش ديده تر از فردى با پيشينه ديگر انجام بشود؟ در سوئد گاهى٬ زمانيکه ما در مورد ديگران و خودمان قضاوت ميکنيم٬ اينچنين به نظر ميايد.  
بدين ترتيب امپرياليسم روانى در غرب آسيا به دو شيوه٬ بخشا توسط  تضعيف روحيه کارگران و حمايت اخلاقى از اسراييليها٬ در به ترتيب٬ توسعه کارهايشان و بخشا توسط توجيه اقدامات اعراب بعنوان شرم آور و اقدامات اسراييليها بعنوان مشروع٬ عمل مينمايد.
بخاطر اين امر اعراب و اسراييليها در تمام موارد از يکديگر دور شده اند. در مورد آنها چنان متفاوت  نظر داده ميشود و در چنان وضعيت کاملا متفاوتى قرار داده ميشوند که امکانات آنها جهت برخورد با يکديگر و قلمداد نمودن يکديگر بعنوان برابر٬ تقريبا بصورت کامل٬ از بين رفته است. ما بدين ترتيب توسط ارزشهايمان مانع از حل مسئله فلسطين ميشويم. 
ما دولتهاى عربى را بى ٽبات و مهاجم نموده ايم و همزمان چنان کرده ايم که اسراييل خود را بعنوان ابر مرد قلمداد مينمايد. ما رهبران عرب را تشويق به انجام وحشتناکترين جنگها و اقداماتى نااميدانه نموده ايم و اسراييليها را به صهيونيسمى گسترده و چيزى که به نظر انتقامى براى نابود نمودن ترور و توهينهاى نازيها باشد تشويق کرده ا يم. 
مشارکت عاطفى و سياست به يکديگر وابسته اند. اما يک مشارکت عاطفى که هرگز به کسب دانش اهميت نميدهد سياستى بسيار متزلزل ارائه ميدهد. 
هويت فلسطينيها
افراطى ترين نتيجه – ى ارزشها و نابيناييهاى ما خيانت ما به اعراب فلسطينى است.
ما هويت را آنها بعنوان يک قوم٬ حقوق انسانى آنها را براى قانونى نمودن يک استعمار و يک اعلاميه ناعادلانه سازمان ملل متحد٬ ديکته شده از جانب ابرقدرتها٬ انکار نموده ايم.
ما جهت کمک به مردمى مفلوک٬ مردمى که به ما آنقدر نزديک بودند که ما ميتوانستيم خود را با آنها يکسان تلقى کنيم٬ گروه کوچکى از مردم دور از خود را که نميشناختيم قربانى نموديم.
يکبار ديگر ارزشها ما: سفيدها٬ نزديکان٬ حق پيشرفته ها.
ما تا به آنجا پيش رفتيم که حق فلسطينيها را در اينکه در کشور خودشان زندگى کنند انکار نموده ايم – بيش از اين بسختى ميتوان حق ديگران را مورد تحقير قرار داد. ما اين را که اسراييليها اکنون در جايى زندگى ميکنند که فلسطينيها در گذشته زندگى ميکردند بعنوان امرى عادلانه پذيرفته ايم.
با توسل به ظاهر سازى٬ از طريق اعلام اين امر که دولت مستقلى به نام فلسطين و به همين دليل مردم فلسطينى هرگز وجود نداشته اند: تلاش نموده ايم که خودمان و اسراييلها را تبرئه نماييم – چرا اين پناهنده گان بايد دقيقا در فلسطين زندگى کنند؟ آنها اعرابى هستند مانند اعراب ديگر٬ و دولتهاى عربى البته به اندازه کافى فضاى آزاد دراختيار دارند. در ضمن اعراب ابتدا در دهه هاى ٦٠٠ به فلسطين آمدند و يهوديها از هزاران سال قبل در آنجا زندگى کرده بودند. علاوه بر اين اعراب از کشور بدرستى نگهدارى نکردند – و ببنيد که چگونه سرسبز شده است!
ما چنين کرده ايم. با داشتن حق بر روى شيوه زندگى اشرافيمان زندگى ديگران را به بازى گرفته ايم. تو گويى که حق محل  اقامت ميتوانست با رد و بدل نمودن عبارات لغو بشود.
ما احتمالا اينچنين تصور کرده ايم. 
ما از بکار بردن عبارت فلسطينيها دست برداشتيم٬ "پناهنده گان"٬ "اعراب" يا "پناهنده گان عرب" را جايگزين آن نموديم. اگر کسى تصادفا از آن عبارت لغو شده استفاده کرد ما گفتيم: اما يهوديان همواره در فلسطين زندگى کرده اند٬ آنها نيز بايد به همين دليل فلسطينى ناميده بشوند. – بدين ترتيب عبارت غير قابل استفاده شد.
ما مسئله فلسطين را که از ابتدا بر سر مناقشات ميان گروههاى مردمى مخلتف در فلسطين بود به اينگونه که مسئله بر سر تلاش اسراييل بخاطر صلح و مرزهاى به رسميت شناخته شده است تفسير نموديم.
چه مرزهايى؟ صلح بر اساس شروط چه کسى؟
و ما تحقير خود را بر روى اردوگاههاى پناهنده گان٬ چنان که گويى ما مردم فلسطين را به اندازه کافى تخريب نکرده بوديم٬ سرازير نموديم٬ به آن مردم رانده شده به دليل اينکه منفعل و تنبل هستند و تلاش ميکنند که با کمکهاى سازمان ملل متحد زندگى کنند توهين کرديم. ما آنها سرزنش کرديم بخاطر اينکه آنها نشسته و به "نواى فريبنده" راديو قاهره و سوريه گوش ميکنند. ما براى آنها با لحنى تمسخر آميز دلسوزى کرديم بخاطر اينکه آنها "اميد بيهوده اى را" در مورد يک بازگشت احتمالى "تقويت" ميکنند.
ما آنهايى که خود را در واحدهاى پارتيزانى سازماندهى و به اسراييلها حمله کردند مورد لعن و نفرين قرار داديم و آنها را تروريستهاى عرب٬ جاسوس و قاتل خوانديم.  
با اين امپرياليسم روانى٬ تضعيف کننده و بى هويت کننده٬ ما نه تنها به استعمارگران يهودى بلکه به خودمان براى پنهان نمودن خيانتمان کمک کرده ايم. اسراييليها دقيقا اينگونه استدلال ميکنند٬ و ما خود را صرف تبليغات آنها نموده ايم به دليل اينکه براى ما بسيار مناسب است.
در سپتامبر ١۹٦۸ من از Aaron Keddan٬ يکى از مشاوران Levi Eshkol شنيدم که گفت: "ما بايد٬ بر اساس نظراتمان٬ با هويت فلسطينى مخالفت کنيم. ما نيروهاى مترقى فلسطينى را٬ در صورت برقرارى تماس با آنها٬ تقويت نموده و اين ميتوانست به معناى افزايش تهديدى باشد بر عليه خود ما."