نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۸, شنبه

اکبر قاتل. مهدی اصلانی «اگر تو و خامنه‌اى با هم باشيد، اين رژيم باقى و پايدار می‌ماند» وصیت روح‌الله خمینی

اکبر قاتل
مهدی اصلانی

اکبر قاتل. مهدی اصلانی
«اگر تو و خامنه‌اى با هم باشيد، اين رژيم باقى و پايدار می‌ماند» وصیت روح‌الله خمینی
   ..............................................................................................................                               
 اصغر قاتل از اهالی بروجرد بود. وی به اصغر قاقا یا اصغر بامیه هم شهره بود. با نشان دادنِ سینی بامیه، کودکان و نوجوانان را فریب می‌داد. اصغر قاتل را شاید بتوان اولین عامل قتل‌های زنجیره‌ای در ایران خواند.                                                 
اکبر قاتل از اهالی رفسنجان است. افزون از سی سال است که میان‌سالان و کهن‌سالان و پسته‌خورهای داخل و خارج به ویژه بخشی از به اصطلاح اپوزیسیون یا همان یار تودلی‌های جمهوری اسلامی را مدام فریب می‌دهد. او اصلی‌ترین قاتلِ تمامِ عمرِ حکومت اسلامی است.                                                                                                                               
اسلاوی ژیژیک، فیلسوف و نظریه‌پرداز و منتقدِ اجتماعی مشهورِ معاصر در نقد عمل‌کرد پاره‌ای افراد، آنان را مسافران قطاری می‌خواند که مسیر قطار برای‌شان چندان حائز اهمیت نیست، چرا که رسالت ایشان آن است که هماره مسافر باشند. مسیر قطار مهم نیست خود قطار اهمیت دارد. ژیژک می‌گوید: به هنگامی که قطار روی ریل در حال حرکت و سوت کشیدن است گاه مهم‌ترین عمل، سوار نشدن به قطار و نپیوستن به حرکت است. برای پاره‌ای جریانات و افراد سیاسی به اصطلاح اپوزیسیون به ویژه بعد از دوران اصلاحات، آویزان شدن به دست‌گیره‌ی قطار و شرکت در بازی به یک نیاز و اساساً سرشت سیاسی‌شان بدل شده است.                                                                                                               
در روزهای اخیر پس از اعلامِ کاندیداتوری‌‌ "عالی‌جناب قاتل" بخشی از بلیط به دستان این قطار که سودای بازگشت به مام‌وطن و انتشار کتاب‌های چاپ نشده و خنداندن مردم در سر دارند، کمپین حمایت از رفسنجانی تشکیل داده‌اند. کسانی دیگر نیز خام‌دستانه به شوقِ بازگشت دورانِ اصلاحات «ممکن‌‌ترین کار را حمایت فعال از هاشمی» دانسته و نداد سرداده‌اند برای آن‌که نظام با پرتاب استخوان آزادی کمی از غم‌های‌مان بکاهد باید رفت پشت سر هاشمی. اینان هماره در حیاط خلوت جمهوری اسلامی منتظر سوت قطار هستند. اشکال کار نه در قطارسواری‌شان که در اشغال صندلی نهفته که متعلق به آن‌ها نیست. این جماعت اگر در داخل کشور دست به چنین اقدامی می‌زدند موضوع چندان مورد نزاع و اهمیت پرداخت نداشت. این جماعت با اشغالِ صندلی اپوزیسیون در این سوی مرز از ساکنان قطار "تنها ابلیس را می‌شناسند" اکبر هاشمی رفسنجانی، لکوموتیورانی که قرار است دست کم چهار سال دیگر ما را به انتهای تونلی تاریک رهنمون شود کیست؟ او هماره وعده‌ی گل می‌دهد اما باغبان جهنم است. بیش از سه دهه وصل به قدرت بوده است و سرسپرده‌ی آن. هاشمی‌رفسنجانی، از قدرت رانده‌شده‌ای که نماینده قدرت مغلوب است. وی دست‌کم برای دو دهه نماینده‌ی بلامنازع نظامی بوده که سر بریده و تن دریده. از جمله کسانی است که بیست سال در اریکه‌ی قدرت و جنایت قرار داشته، گیریم سال بیست و یکم از دایره ی قدرت به بیرون پرتاب شود و گاهی به کرشمه گوید من دیگر نیستم. آن‌وقت کسانی بانگ برداشته و دیگران را دعوت که جماعت بگویید: ای ناجی خوش آمدی. وی افزون از سه‌ دهه از بودِ نامبارک حکومت اسلامی از اصلی‌ترین چهره‌های حکومت بوده به ویژه در دهه‌ی اول انقلاب و تا زمانِ مرگ خمینی از وی می‌توان به عنوانِ مهم‌ترین کارپرداز نظام اسلامی پس از ولی فقیه نام برد. سپس هشت سال ریاست جمهوری و چندین دوره‌ی متوالی ریاست مجلس و.... نگاهی گذرا به کارنامه‌ی هشت ساله‌ی ریاست جمهوری‌اش نشان از نقشِ وی دارد. هاشمی در تابستان 68 به مقامِ ریاست جمهوری منصوب می‌شود.                    

در ماه اول ریاست جمهوری‌اش یعنی همان تابستان 68 ترورِ عبدالرحمان قاسملو و یارانش عبدالله قادرى و رسول فاضل در اتریش اجرایی می‌شود. تابستان سالِ 69 ترور دکتر کاظم رجوی در ژنو رخ می‌دهد. بهار 70 کاردی کردن عبدالرحمان برومند در مقابل آسانسور منزلش در پاریس. تابستان 70 ترور شاپور بختیار در پاریس. تابستان 71 مثله کردن و سلاخی فریدون فرخزاد در بن آلمان. تابستان 71 ترور دکتر شرفکندی و یارانش در رستوران میکونوس آلمان.. زمستان 71 ترور محمد‌حسین نقدی ایتالیا. و شماری از مهم‌ترین ترورهای سیاسی در داخل کشور در دورانِ قدرقدرتی وی. پائیز 68 سلاخی کردن دکتر کاظم سامی. پائیز 73 قتل سعیدی سیرجانی با تزریق شیاف پتاسیم. پائیز 74 کشتن احمد میر‌علایی با آمپول پتاسیم. پائیز 75 دکتر غفار حسینی به شیوه‌ی پیشین. زمستان 75 دکتر احمد تفضلی. و..... لیستِ تباهی‌های جنایت‌کارانه‌ در کارنامه‌ی دوران هاشمی چنان بلند است که شماره کردنش موجب کسالت است. اما نقش هاشمی‌رفسنجانی در کشتار بزرگ زندانیان سیاسی در تابستان 67. چنان‌چه مشاهده می‌کنید عمده‌ی قتل‌ها در تابستان عملیاتی شده است. می‌گویند فصل برداشت پسته نیز، هرساله در شهریور ماه آغاز می‌شود.                                                                                                 
 در میان بلند‌پایه‌گانِ حکومت اسلامی خوش‌بختانه وی تاکنون بیش از دوازده جلد از یادداشت‌های روزانه و خاطراتش را منتشر کرده است. بی‌تردید مهم‌ترین بخش خاطرات وی مربوط به سال 67 و نقش وی در آن می‌باشد. دو ماه دیگر بیست و پنجمین سال‌گشتِ کشتار بزرگِ زندانیان سیاسی در اسیرکُشی‌ی تابستان شصت‌و‌هفت فرا می‌رسد. برای من به عنوان يکي از بازمانده‌گانِ کشتارِ بزگ، بی‌اهمیت‌ترین موضوع تاًئید یا رد صلاحیت و یا حتا انتخابِ وی در مضحکه‌ی انتخابات یا "آقا اجازه" می‌باشد. من از موضع شاهد تنها سرسپرده‌ی حقیقت هستم و بس. من مطلقاً به این موضوع که شهادت من سود و زیان کدام جناح سیاسی رقم می‌زند ندارم. بیست‌و‌پنج سال است همه‌ی تابستان‌ها برایم صدای لاستیکِ کامیون‌های یخچال‌دارِ حمل گوشت و بوی سدر و کافور و وحشت و ترس می‌دهند. به ظاهر بر همه‌گان دانسته است که، کوتاه زمانی پس از پذیرش آتش بس و قطعنامه 598 و نوشیدن جام زهر، فرمانِ مذهبی و تباهی‌ جنایت‌کارانه که برمدار کینه می‌چرخید در سکوت، هم‌راهي و هم‌دستي تاًئيد‌آميزِ تمامي کار به‌دستان نظام اسلامي که بسياري‌شان هنوز در مقام قضاوت و مسند قدرت هستند در شورای امنیت ملی تصویب و توسط خمینی انشاء و اجرا شد. این اسیر‌کُشی، برنامه‌ای از قبل تدارک شده برای حل معضل زندانی سیاسی بود. دست‌کم نزديک به چهار هزار نفر زنداني حکم گرفته‌‌ي نظام اسلامي در فاصله‌اي کم‌تر از يک ماه در مقابل هيئتِ مرگِ منصوب از جانبِ خميني که يادآور دادگاه‌هاي تفتيش عقايد در دوران مدرن بود قرار گرفته و سهميه‌ي گورستان‌هاي بی‌مرز شدند. پرونده‌ی اين کشتارِ بي‌بديل به جهت سکوتِ همه‌ي دولت‌مردانِ وقت، هم‌چنان در نظام اسلامي به مثابه یک رازِ دولتي ناگشوده مانده است. نامِ قاتلان اصلی بدون رمز‌گشایی و اسم شب بر ما دانسته است. افزون از سران سه قوه، احمد خمینی، به عنوانِ معرکه‌گردان تیم جمارانی‌ها. وزیر اطلاعات محمدی‌ ری‌شهری. وزیر امور خارجه علی‌اکبر ولایتی، پاره‌ای بلند‌پایه‌گان وزارت اطلاعات و اعضای مجمع تشخیص مصلحت نظام هریک به فراخورِ حال و موقعیت‌شان، دستی در خون داشتند. از میان آمران و قاتلانِ اصلی اما، هاشمی‌رفسنجانی جایگاهی غیرِ قابل دست‌رس دارد. کشتارِ دوزخ‌سالِ 67 به هنگامِ آوار، سه چهره‌ی کلیدی و اصلی داشته است. روح‌الله خمینی، احمد خمینی، و اکبر هاشمی‌رفسنجانی. از این بین تنها هاشمی‌رفسنجانی که نفسِ بسیاری بُرانده، هنوز نفس می‌کشد و زنده است. و امید که این نفس بدمد تا روز واپسین و دادخواهی. با هم نگاهی به یادداشت‌های روزانه و خاطرات سال 67 وی «پایان دفاع آغاز بازسازی» می‌اندازیم. هاشمی با خود قرار نهاده تا از آن اسیرکُشی هیچ نگوید اما همه چیز در آن مختصر آمده است.                                      
سوم مرداد 67 آغاز عملیات فروغ جاودان: با آقای خامنه‌ای ساعت چهار و نیم صبح بیدار شدیم. نماز خواندیم و آخرین صحبت‌ها را باهم کردیم. ایشان ماندند و من با محافظان با اتوموبیل به سوی باختران (مرکز درگیری) حرکت کردم. خبر رسید که (منافقین) نزدیک اسلام‌آباد رسیده‌اند و درگیرند.                                                                                           
چهارم مرداد: ساعت سه بامداد آقای صادق محصولی فرمانده لشگر 6 با نگرانی آمد و گفت چون منافقین و مردم در جاده مخلوط شدند امکان برخورد قاطع نیست (نمی‌توان مردم و مجاهدین را با هم به رگبار بست و کشت) با تلخی او را جواب کردم و گفتم بروند جدی‌‌تر برخورد کنند. (مردم و غیر مردم ندارد همه را بزنید) یکی از خلبانان که برای زدن آنها رفته بود می‌گفت منافقین با مسافران و مردم مخلوط شده‌اند و هدفگیری آنها مشکل است.                                                                 
موقعیت رفسنجانی آن‌چنان است که خمینی برای تشویق خلبان‌هایی که "مسافران و مردم و منافقان" را درهم کوبیده‌اند، وی را مورد مشورت  قرار می‌دهد.                                                                                                                      
چهارشنبه پنجم مرداد: «احمد آقا برای تشویق امام از خلبانان مشورت کرد، موافقت  کردم»                                          
جمعه هفتم مرداد: این جمعه‌ی معروف همان روزی است که تمامی کانال‌های ارتباطی زندانیان در برنامه‌ای از پیش تعیین شده با دنیای خارج قطع می‌شود. از فردای این روز کشتار بزرگ در زندان‌های سراسری کلید زده می‌شود. رفسنجانی پس از کشتار مجاهدین و دار زدن بیش از صدها تن از آنان در کرمانشاه فاتحانه به نماز جمعه رفته و کشتار را چنین فرمول می‌کند: «جنگ و صحنه به گونه‌ای درست شده بود که اینها توی کیسه آمدند و ما درِ کیسه را بستیم، چیزی باقی نبود که عمل بکنند. یکی از فتنه‌هایی است که باید از میان می‌رفت و به این آسانی هم  نمی‌شد این فتنه را خواباند و مدت‌ها طول می‌کشید تا این بچه‌های متعصب فریب‌خورد‌ه‌ای که این همه به اینها در زندان‌ها محبت شد، توبه‌شان را پذیرفتیم، به عنوان تائب بیرون آمدند و دوباره به آنجا رفتند و برگشتند که با ملت خودشان بجنگند و برای عراق جاسوسی کنند. این فتنه باید یک روزی ریشه کن می‌شد» عالی‌جناب قاتل، با وقاحت و صراحت تمام اعتراف می‌کند که: نباید توبه‌ی زندانیان پذیرفته می‌شد و این فتنه باید یک روزی ریشه‌کن می‌شد.                                                                                                        
چهارشنبه دوازدهم مرداد: آقای جنتی آمد از من قول حمایت بیشتر مخصوصا در مقابل ناهم‌آهنگی احتمالی سپاه خواست و خواستار تاًئید حضرت امام شد. آقایان علی شمعخانی و احمد وحیدی آمدند گزارش صحنه عملیات مرصاد را دادند ضربه  را کاری‌تر از تصورات اولیه علیه منافقین می‌دانند. آقای سیدرضا زواره‌ای آمد و تذکراتی در باره منافقین داد. (این تذکرات چه بوده؟ اعدام بیشتر؟. بی‌تردید هرچه بوده باشد مرتبط با زندانیان مجاهد است نه کشته‌شده‌گان.)    جمعه چهاردهم مرداد: درست در اوج کشتار نماز جمعه به امامت موسوی‌اردبیلی خوانده می‌شود موقعیت هاشمی چنان است که اردبیلی برای خواندن خطبه‌ها نزد او آمده و مجوز می‌گیرد. سخنان اردبیلی به صراحت این هم‌آهنگی و از روی دست رج زدن را نمایان می‌کند.
«مسأله منافقین برای ما مسأله بود. ... مردم بر علیه اینها آتشی هستند، قوه قضاییه در فشار بسیار سخت افکار عمومی است که چرا اینها را محاکمه می‌کنید؟ اینها که محاکمه ندارند، حکمش معلوم، موضوعش هم معلوم و جزایش نیز معلوم می‌باشد. قوه قضاییه در فشار است که چرا تمام اینها اعدام نمی شوند»
(شعار منافق زندانی و زندانی مسلح اعدام باید گردد توسط نمازگزاران)
در همان دوران با تلاش آیت‌الله منتظری بسیاری از زندانیان مشمول عفو و آزادی شدند و پرونده‌ی تعدادی نیز در حال بررسی بود. موسوی اردبیلی در این ارتباط و ضدیت با منتظری می‌گوید:« مردم می‌گویند اینها باید از دم اعدام بشوند، عفو ِ زندانیان مربوط به قوه قضاییه نیست، این قوه کارش تا جایی است که حکم تمام می‌شود. بقیه مربوط به جاهای دیگر است. عفو ربطی به قوه قضاییه ندارد و من به شما حق می‌دهم.»
سه‌شنبه هجدهم مرداد ماه: "آقای علی شوشتری معاون قضایی و جانشین مسئول سازمان زندان‌ها آمد و راجع به زندانی‌ها و مخصوصاً گروهک‌ها و مسائل اخیر آنها در رابطه با شرارت‌های منافقین، اطلاعاتی داد و گفت از حدود پنج هزار زندانی گروهکی، یک سوم بر سر موضع هستند و یک سوم تائب و یک سوم منفصل»
پنجم مهر: یک ماه پس از کشتار به هنگامه‌ای که دارها برچیده خون‌ها شسته‌اند، عالی‌جناب قاتل می‌نویسد:« به جلسه مجمع تشخیص مصلحت رفتم. در مورد مجازات ضد انقلاب مذاکره شد. امام تصمیم را به مجمع محول کرده‌اند. قرار شد مطابق معمول قبل از حوادث اخیر عمل شود. وزارت اطلاعات چنین نظری داشت و قضات اوین، نظر تندتری داشتند» دانسته نیست چه کسانی به نمایندگی از جانب قضات اوین و نیز وزارت اطلاعات در جلسه مجمع تشخیص مصلحت حضور داشته‌اند اما در آن زمان اعضای مجمع به قرار زیر بود: علی خامنه‏اى، اکبرهاشمى رفسنجانی، موسوی اردبیلى، توسلى، موسوى‌خوئینى‏ها، احمد خمینی، میر‌حسین موسوى و فقهای شورای نگهبان
 و مهم‌ آن‌که پس از تصمیم‌گیری در مجمع تشخیص مصلحت نظام جلسه سران سه قوه «درمحضر امام» برگزار می‌شود
و هنوز قصه بر یاد است و تنها می‌ماند این درخواست عاجزانه از حامیان رفسنجانی و کسانی که به هوای سبزه و گل به "باغبان جهنم" اعتماد کرده‌ و کمپین حمایت از وی راه انداخته‌اند. تو را جان هرکس دوست دارید به هنگامی که پوسترهای انتخاباتی وی را بر در و دیوار می چسبانید مواظب باشید این تصاویر را بر سر در منزل مادران خاوران نچسبانید. آن‌ها دل از دست داده‌اند.
اعتراف قالیباف به چماقداری از زمان «دارو دسته شهید بهشتی»
ایرج شکری

اخیرا نواری دو ساعته از سخنرانی پاسدار قالیباف، شهردار تهران انتشار یافته است که در حد اطلاع نگارنده، برای اولین است که بعد از 34 سال یک مقام رسمی رژیم خود تصریح می کند که در سال 58 در جلوی دانشگاه در دسته های چماقدار سازماندهی شده توسط آخوند بهشتی برای حمله و یورش به هوداران مجاهدین شرکت داشته است و هوداران مجاهدین را با چوب می زده است. این قسمت از حرفهای قالیباف را حدود یک ربع بعد از شروع نوار( روی نمودار شمارش معکوس فایل در 1.44)          می توان شنید.  http://persian.iranhumanrights.org/1392/02/ghalibaf_tape/
قالیباف در قسمتی از سخنانش با اشاره به سابقه خدمت و حاضر در صحنه بودند برای سرکوبی، به اقدام خودش در رویارویی با تظاهرات خیابانی دانشجویان در اعتراض به حمله کوی دانشگاه در سال 78، زمانی که آنها به طرف اقامتگاه خامنه ای راه افتاده بودند اشاه می کند و می گوید:« کف خیابان وقتی به سمت بیت رهبری راه افتادند، بنده فرمانده نیروی هوایی [سپاه پاسداران] بودم. عکس من روی موتور هزار با چوب هست. با حسین خالقی. واستادم کف خیابون، که کف خیابون اونجا رو جمع کنم[تار ومار کردن جمعیت]. پس نگاه کنید، اون جایی که لازم بشه بیاییم کف خیابون چوب بزنیم، جزو چوب زناییم، افتخارمون هم هست». بعد ادامه می دهد«از سال 58 هم با مسعود رجوی چوب می زدیم توخیابون و جلوی دانشگاه اونجا چوب می زدیم جلوشونو می گرفتیم. ما دوتا دارو دسته بودیم ما بچه های دارو دسته شهید بهشتی بودیم و اوناهم دارو دسته مسعود رجوی بودند از اون روز ما اون جایی که لازم بوده چوب بزنیم، کف خیابون چوب می زدیم. [ در تظاهرات سال 78] نگاه نکردیم من سردار فرمانده نیروی هوایی[سپاه] ام، تو رو چه به کف خیابون؟». در آن روزها (هم چنان که در این روزها و در تظاهرات دانشجویان یا کارگران یا تظاهرات علیه تقلب انتخاباتی و یا تظاهرات مادران پارک لاله)این هوداران مجاهدین و فدائیان نبودند که   با چوب و چماق در دانشگاه یا در تظاهرات خیابانی حاظر می شدند، چوب و چماق کشها، همین فرومایه های صاحب مقام امروز بودند که به برنامه ریزی بهشتی فرومایه و توسط حزب جمهوری اسلامی سازمان دهی می شدند. آن روزها البته این«سردار» بی پدر مادر سپاه جنایتکاران، یک چماقدار«دار و دسته» بهشتی بود و به یقین اگر آن روزها کسی از اینها می پرسید که شما مسئولتان کیست و حرف حسابتان چیست که مانع فروش نشریه گروهها سیاسی می شود و به میتنگ آرام آنها حمله می کند، همین چماقدار، اصلا منکر وجود «دارو دسته» می شد. همچنان که سایر مرتجعان و فرومایگان صاحب مقام آن روز این رژیم پلید، از جمله خود بهشتی و رفسنجانی و آن رجایی پلید و بهزاد نبوی و... سایرین منکر این بودند که این دسته های اوباش و چماقدار حزب اللهی، سازمان یافته اند. آنها دائم از اینان به عنوان «مردم» حمایت می کردند و می گفتند اینها مردم مسلمان و امت مسلمان هستند که از رفتار گروههای سیاسی ناراحتند. حزب جمهوی البته از کمک های «میدانی» گروههای دیگر اسلامی هم برخوردار بود که مهمتر از همه سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بود که از بهم پیوستن چند گروه کوچک اسلامی پیروخمینی در فروردین 58 تشکیل شد. بهزاد نبودی و سازمانش در سازمان دهی چماقدران برای یورش به گردهمایی که به دعوت جبهه دموکرایتک ملی در اعتراض به محدویت آزادی بیان و قلم و در پی تعطیل شدن روزنامه آیندگان، در دانشگاه تهران برگزار شد بسیار فعال بودند و با صدها چماقدار و سنگ پران، آن تظاهرات را به خاک و خون کشیدند. سازمان مجاهدین خلق در ادامه کار این چماقداران اسناد و مدارکی انتشار داد که نشان دهنده این بود که این دسته های اوباش چماقدار، توسط حزب جمهوری اسلامی - که بهشتی مبتکر تشکیل آن و اولین دبیرکل آن بود- سازمان دهی می شوند. یورش اوباشی از قماش قالیباف متشکل در «دارو دسته بهشتی» فقط به «چوب زدن» محدود نبود. چاقو، دشنه، زنجیر، پنجه بکس، غلاف فلزی نوار فشنگ تیربار(که خودم یکبار در دست یکی از آن اوباش دیدم) و... اینها از ابزارهای این حرمزاده ها در یورش به شرکت کنندگان در میتنگ های مجاهدین و چریکهای فدایی و سایر گروههای چپ(کمونیستی) و هواداران آنها از دختران و پسران دانشجو بود که در خیابان و بیشتر در جلوی دانشگاه تهران، به فروش نشریه و تبلیغ مواضع سازمانی که هوادران آن بودند می پرداختند. بزرگترین سازماندهی از چماقداران در آن زمان که دیگر سازمان یافته بودنش را به هیچ وجه نمی شد، پوشاند، در یورش به تجمع مجاهدین در روزگارگر سال 59 در پایانه اتوبوس های بین شهری خزانه صورت گرفت که خسارات بسیار به تاسیسات آنجا وارد شد و زخمی های بسیار از شرکت کنندگان در آن گرد همایی به جا گذاشت. هدف در این یورش گویا کشتن مسعود رجوی بود، اما توانسته بودند او را از مهلکه خارج کنند. در آن زمان این ماجرا به علت زخمی های بسیار و خسارت زیادی که بجا گذاشت، واکنشهای زیادی از جامعه بر انگیخت. حزب اللهی ها در همان تاریخ به تجمع سازمان چریکهای فدایی خلق که در میدان آزادی برگزار شده بود نیز یورش بردند که در آنجا من خود برای تهیه گزارش و خبر حضور داشتم و سنگ پرانی گله های اوباش حزب اللهی سبب مجروح شدن چند تن شد. گزارش تصویری(کمی بیشتر از یک دقیقه و نیم) همراه با چند خط شرح ضمیه آن با مشاجره با مسئول گماشته شده از سوی تازه به قدرت رسیدگان برای خبر، ممکن شد. همان تصاویری که از تلویزیون پخش شد خود نشان دهنده اوباشگری و توّهش مریدان خمینی و «چوب زن»هایی از قماش قالیباف در آن زمان بود که به سوی کسانی که  آرام و بدون هیچ وسیله تهاجم یا دفاعی در آنجا برای شنیدن سخنرانی جمع شده بودند،قلوه سنگ و پاره آجر پرت می کردند و سبب زخمی شدن تعدادی از آنها شدند . قالیباف متولد سال 1340(طرقبه مشهد) است و در زمان «چوب زدن» در جلوی دانشگاه به مجاهدین یکی از همان اوباش 18-17 ساله بوده است. توّحش«چوب زنها» که با سخنان خمینی و سایر سردمداران رژیم از عمامه دار و بی عمامه تشجیع و تهییج می شدند و از حمایت نهادهای سرکوبگر و محاکم اسلامی تازه تاسیسِ وصل به خمینی برخوردار بودند، روز به روز بیشتر و عرصه برای دگر اندیشان و گروههای سیاسی روز به روز تنگ تر می شد.   نگاهی به آن پیام لبریز از خشم و درندخویی خمینی در26 مرداد 58، به تنهایی می تواند تصویری از میدان باز و بی مانع برای اراذل چوب زن و قداره بندی مثل قالیباف در آن زمان را، به دست دهد.، خمینی در آن پیام اظهار پشیمانی کرده بود که چرا از اول چوبه های دار در میدانها بزرگ برای «درو» کردن دست اندار کاران مطبوعات مستقل و رهبران احزاب و سازمان های سیاسی برپا نکرده و همه حزبها و جبهه ها را ممنوع نکرده است و تنها یک حزب آنهم حزب الله را تأسیس نکرده است و آنان(دگراندیشان) را تهدید کرد که مثل «امیر المومنین، آن مرد نمونه عالم که در یک روز 700 تن از یهود بنی قریظه را گردن زد» عمل خواهد کرد. او در انتهای همین پیام دستور حمله گسترده همه نیروهای ارتش و سپاه و انتظامیش را با تمام تجیهزات(توپ و تانک و هواپیما) برای سرکوبی مردم کردستان صادر کرد. برای دیدن ویدئو مربوط به آن سخنرانی، روی لینک زیر کلیک کنید.
خمینی از اول از آنان که  بحث از دموکراسی و «دموکراتیک» می کردند متنفر بود و در آستانه رفراندم برای جمهوری اسلامی (12 فروردین 58)در یک سخنرانی گفت همه کسانی که «دموکراتیک» اسمی به میان می آوردند، یا جاهل هستند یا خائن. برای دیدن ویدئو مربوط به آن سخنان روی لینک زیر کلیک کنید
به این ترتیب بود که فضا روز به روز نفس گیر تر می شد. تا این که راه پیمایی 30 خرداد مجاهدین فرا رسید و درنده خویی رژیم در به راه انداخت جوخه های اعدام شروع شد و این توحش با انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی و کشته شدن شمار زیادی از عوامل حزب به همراه آخوند بهشتی اتفاق افتاد. آخوند خلخالی در یکی از اولین جلسات مجلس رژیم بعد از آن رویداد اعلام کرد که ما باید از این فرصت طلایی استفاده کنیم روزی لااقل 60-50 نفر از اینها را اعدام کنیم و همین کار را و بدتر از آن را هم کردند. به هر حال با دستگیری و کشتار بی امان اعضا و هوداران گروههای سیاسی و متلاشی کردن آنها و ممنوعیت هر نوع فعالیت سیاسی(حتی منوعیت انتشار روزنامه برای گروهی مثل نهضت آزادی»، برای سالها دیگر کسی در خیابان نبود که نیازی به «دار و دسته چوب زن» باشد و یا حزب جمهوری اسلامی برای خنثی کرد حضور گروههای چپ راه پیمایی  ترتیب بدهد، کاری که در یکی دو سال اول انقلاب میکرد. حزب جمهوری اسلامی که در اساس حزبی برای برنامه دادن برای حل مسائل جامعه و مردم نبود، بلکه حزبی بود برای سازمان دادن دسته چماقدار و راه انداخته راه پیمایی در تقابل با گروههای سیاسی دگر اندیش و ایجاد جوّ رعب و اختناق و حمایت از اسلام و انقلاب اسلامی و اعلام  سرسپردی به خمینی ( .ه) به خاطر همین امر چندی بعد از شروع کشتارها و رفتار علی گونه کردن با گروههای سیاسی که خمینی آنها را تخم ترکه یهود بنی قریظه می دانست، دیگر حزب جمهوری اسلامی نه تنها علت وجودی خود را از دست داد، بلکه اختلافات درونی حزب، آن را به تشکل درد سر آفرینی بدل کرده بود. رفسنجانی خود در مورد نقش و عملکرد حزب در آغاز تآسیس اش و بعد تعطیل شدن آن در مصاحبه یی با یک خبرنگار کانادایی که رونامه اطلاعات 14 خرداد 66 آن را درج کرد ، با اذعان به این که «رسالت حزب در اوایل تاسیس، مبارزه با مخالفان اسلامی شدن کشور بود»، چنین گفته بود:« رفته رفته مخالفان کمرنگ شدند، و حزب هم رسالت خود را کم رنگ دید. حدود یک سال پیش خدمت حضرت امام رسیدیم و خواستیم یا من یا آقای خامنه ای در حزب نباشیم. ایشان آن موقع اجازه نداند و فقط اجازه محدود کردن فعالیت حزب را دادند و تقریبا نصف دفاتر حزب را تعطیل کردیم. حالا که انتخابات در پیش است، احساس کردیم که افراد مختلف در داخل حزب راههای مختلف را پیشنهاد می کنند... با حضرت امام راجع به این مسائل صحبت شد و ایشان موافقت کردند که ما کلیهً فعالیت های حزب را متوقف کینم». او با همان حقه بازی آخوندی افزوده بود:« حزب منحل نشده فقط فعالیت حزب متوقف شده ... ولی اگر یک روزی شرایط کشور مانند اوایل انقلاب شود، حزب می تواند فعالیتش را شروع کند»! البته می دانیم اکنون که میرحسین موسوی سردبیر روزنامه جمهوری اسلامی دوران فعال بودن حزب، در چه وضع است و رابطه بین رفسنجانی و خامنه ای، اکنون بدتر از بد شده است و...
چندی بعد از پایان جنگ و آغاز «دوران سازندگی» البته دوباره گروههای اوباش سازمان یافته اینبار سوار بر موتور به رهبری سردار سرتیب دکتر الله کرم و حاجی بخشی لمپن درنده خو و سپید موی عاشق امام خمینی و اهل بیت عصمت و طهارت، برای ایجاد رعب در مردم و حفظ «فضای اسلامی»، با دادن شعار مرگ بی حجاب و با شعارها و مزاحمت هایی در هرجا که گمان می رفت ممکن است فضایی برای «غیر خودی ها» در آن باز شده باشد، راه می افتادند. بعدا به اینها گشت های مختلفی اضافه شد و تغییراتی هم در سازمان دهی اوباش پیش گرفته شده که آنها مستقیما به نیروی انتظامی و سپاه پاسداران وصل شدند و یا اصلا به صورت واحد ها و ضمیمه های نیروی امنیتی رژیم سازمان داده شدند که موارد زیادی از بکار گرفتن آنها را در رویدادهای از سال 88 به این سو دیده ایم.
اگر امروز قالیباف تصریح می کند که در تظاهرات سال78 با این که سردار سپاه پاسداران و فرمانده نیروی هوایی سپاه بود، چماق به دست و سوار ترک موتور 1000 یکی از حرامزادهای نظیر خودش، برای «چوب زدن» به دانشجویان معترض«در کف خیابان» ایستاده بوده است، در آن روزها – سال 58یا59- هم در میان برادران بزگتر او امثال پاسدار دوز دوزانی،با این که وزیر ارشاد بود، برای هدایت سرکوبی تظاهرات هواداران سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کار گارگر در روز کارگر، با ماشین وزارتی در خیابان حضور داشت، و روزنامه جمهوری اسلامی هم به سردبیری میرحسین موسوی در صفحه اولش عکسی از یکی از هوداران آن سازمان را که اوباشی از قماش قالیباف احاطه اش کرده بوند و یکی هم چانه اورا گرفته و سر او را پیچانده بودند، انداخته بود. قالیباف در آن سخنرانی که نوارش منشتر شده، مطلب دیگری را هم فاش کرده است و آن این که آن نامه هشدار و اخطار به خاتمی بعد از  رویداد های کوی دانشگاه را که بیش از بیست تن از فرماندهان سپاه امضاء کردند، او و پاسدار قاسم سلیمانی نوشته بودند. این فرومایه در سخنرانی های اخیرش به مناسبت انتخابات، بر جنبه جنگ مذهبی فعالیتها و جهت گیرهای خود، چه در داخل چه در سیاست خارجی تاکید دارد مثلا در مورد یکی از منتقدان داخلی که گرایش حمایت از موسوی داشته می گوید که او عقایدش با متفاوت است و «چپ» است ولی «کافر که نیست آدم متدینی است» یا مثلا در مورد نوع رویکرد در سیاست خارجی ضمن تاکید بر احتراز از بیان حرفهای تحریک آمیزی، می گوید «اگر آمریکا جلوی دین ما  بایستد، ما جلوی دنیای آمریکا می ایستیم». قالیباف کسی است که در اردیبهشت 84 گفته بود، «كشور نيازمند يك رضاخان است و من رضاخانِ حزب‌اللهى هستم» و این به مفهوم آن است که او اعتقادی به دموکراسی ندارد و به کارگرفتن «مشت آهنین» و روش مستبدانه و اقتدار فردی را در شرایط کنونی کارساز می داند که جامعه ایران به کلی متفاوت از آن دوران است دوران رضاخان گذشته و نیاز به استقرار نهادهای دموکراتیک و امکان سازمانیابی مردم برای شرکت در دستیابی به حقوق و اعمال اراده در تصمیم گیرهای مربوط به سرنوشت میهنشان است. قالیباف، که قبلا ائتلافی با ولایتی و حداد عادل به اسم «ائئلاف برای پیشرفت» شرکت داشت، بعد از ثبت نام رفسنجانی - که گویی با این اقدام«شوهر ننه» قالیباف شده و خیلی از اینکار رفسنجانی خشمگین است، گفته است: «با اتفاقات و وقایعی که در روز آخر ثبت‌نام افتاد، آرایش انتخاباتی دگرگون شده و باید گفت که موضوع ائتلاف،‌ صورت مساله‌ای پاک شده است».
حالا آن چماقداری ها عیان شده دیروزی و امروزی را اگر کنار خاطرات محمد محمدی ریشهری* و لیستی که او از سازمانها و احزاب و گروههایی که در آغاز دوران سرنگونی رژیم شاه تشکیل شده بودند و بعد این جنایتکاران آنها را متلاشی و بسیاری از اعضاء و هواداران آنها را یا اعدام کردند یا به حبس های طولانی مدت محکوم کردند را، کنار هم بگذریم، آنوقت تصویر واقعی و روشنی از آزادی انتخابات  اسلامی و ماهیت انتخابات متعدی که این رژیم برگزار کرده و از جمله همین انتخابات پیش رو و سنگین مسئولیت کسانی که با رانتخواری از خون و کشتار به مقام و منصب دست یافتند، به دست می آوریم و آنوقت البته از این که بعضی از عناصر سیاست باز در بین اوپوزیسیون خارج کشور، برای مردم نسخه می پیچند که در این انتخابات شرکت بکنند و به فلان کاندیدای از صافی شورای نگهبان گذشته و تعهد کتبی به التزام عملی به «اصل مترقی ولایت فقیه» داده، رای بدهند،  تاسف روی دل و روح آدم آوار می شود. در حالی در هیچ انتخاباتی مثل این یکی، سیاست دعوت مردم به تحریم انتخابات به عنوان تنها تصمیم درست برای سوزاندن دماغ ولی فقیه در بهره بردای از شرکت مردم در انتخابات به عنوان حمایت مردم از ولایت خودش و رژیم منحوس اسلامی ضرورت پیدا نکرده تا از این رهگذر با بور کردن رهبر و ضعیف کردن موقعیت رژیم در بازی قدرت در صحنه بین المللی و وادار شدن رژیم به عقب نشینی از سیاست های مداخله جویانه اش در اینجا و آنجا و شفاف سازی تلاشهای اتمی اش، هم فشار ناشی از عوارض روابط خارجی متشنح رژیم روی مردم کم شود  و هم رژیم ناچار بشود برای ترمیم موقعیت خود در برابر شرکای خارجی، دست به تغییر رفتار و عقب نشینی در برابر مردم بزند و اندکی از حقوق غارت شده آنان را به آنها باز گرداند.
* در مطلبی با عنوان «خاطرات یک سرکویگر اسناد اختناق، این لیست مورد توجه قرار گرفته است. لینک زیر:
 جمعه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۲ - ۱۷ مه  ۲۰۱۳

سیاست «سکوت» اطلاع رسانی سازمان مجاهدین خلق در قبال اعزام انتقال مجاهدین به آلبانی، چرا؟
حنیف حیدرنژاد


سخنگوی  وزارت خارجه ایالات متحده آمریکا در بیانیه ای به تاریخ 16 ماه مه خبر داد "14 ساکن اردوگاه حریه در 15 ماه مه عراق را به قصد اقامت دائم در آلبانی ترک کردند."[1]
در روز 17 ماه مه نیز برخی از سایت های فارسی زبان این خبر را منعکس نمودند[2]. با این وجود هنوز سازمان مجاهدین خلق نه بطور رسمی و نه غیر رسمی این خبر را منتشر نکرده و اسامی افراد منتقل شده را اعلام ننموده و وضعیت جسمی آنها را نیز اعلام نکرده است.
سوال اینجاست: چرا در حالی که در گذشته و زمانی که ارودگاه اشرف در محاصره نیروهای عراقی بود سازمان مجاهدین خلق خانواده های افراد ساکن در اشرف را به مسافرت به عراق و دیدار از عزیزانشان فرا می خواند، سه روز پس از انتقال این افراد به آلبانی هنوز این سازمان از انتشار اسامی این افراد خودداری کرده و چرا مقدمات دیدار افراد خانواده های آنها را فراهم نمی کند؟
این اولین بار نیست که اخبار مربوط به ساکنین اشرف/لیبرتی/حریه از منابعی غیر از سازمان مچاهدین منتشر می شود. در جریان حمله آمریکا و نیروهای ائتلاف به عراق و رویدادهای پس از آن در 10 سال گذشته نیز اخبار مربوط به سازمان مجاهدین در عراق ابتدا از منابع دیگری منتشر می شد. جزئیات توافق حاصله بین سازمان مجاهدین و  فرماندهی آمریکائی نیروهای ائتلاف نیز با تاخیر بسیار از سوی این سازمان منتشر شد. همچنین در مورد دادگاه رد اتهام تروریستی به سازمان مجاهدین خلق که چند سال قبل در لندن برگزار گردید جزئیات مربوط به آن، بویژه اعلام پایان جنگ مسلحانه از سوی این سازمان که در متن انگلیسی پروتکل دادگاه آمده است، هنوز از سوی این سازمان به زبان فارسی منتشر نشده است.
در حالی که سایت رسمی سازمان مجاهدین و سایت های وابسته به آن به سرعت اخبار مربوط به تحولات نیروهای مخالف در عراق و سوریه را منتشر می کنند، سوال اینجاست که دلیل سیاست سکوت این سازمان در قبال تحولات داخلی مربوط به خود و نیروهایش چه می باشد؟



[1] بیانیه جن ساکی در مورد نقل مکان ١۴ ساکن اردوگاه حریه به آلبانی
http://persian.iran.usembassy.gov/14-camp-hurriya-residents-depart-for-albania.html

[2] انتقال ۱۴ عضو سازمان مجاهدین خلق از عراق به آلبانی
http://www.dw.de