نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۹ فروردین ۱۴, شنبه

مروری کوتاه برحزب کمونیست ایران،حزب کمونیسم کارگری ایران(جدایی هاوانشعابات اَنها)


بهروز شادیمقدم

قیام سال 57،ردمشی چریکی درجریان مبارزه طبقاتی،نفی عملی پوپولیسم(وعقب افتادن منادیان اَن ازمبارزات توده های مردم وناکاراایش)ونقدنظری اَن ازطرف منصورحکمت ورفقایش دراَن زمان، براریکۀ قدرت نشستن اسلام سیاسی وبربادرفتن همۀ دستاوردهای قیام که کمونیست هادراَن نقش بسزایی داشتند.سرکوب اَزادیخواهان و اعدام و بردار کشیدن کمونیست ها بلافاصله بعدا ز قیام ، تلاشی و از بین رفتن سازمان های چپ وانقلابی و ناتوانی اَنها قبل از ضربه خوردن در هدایت مبارزات مردم و پیش برد امر مبارزه، اشاعۀ ونفوذ مارکسیسم واقعی از طرف اتحاد مبارزان کمونیست ، وجود طیف وسیعی از کمونیست های منفرد و اَنهایی که از تشکل های دیگر جذب مارکسیسم انقلابی شده و نیاز وضرورت سازمانیابیشان در یک تشکل ، ضرورت یک تشکل بزرگتر وسرتاسری برای اتحاد مبارزان کمونیست با تئوری ها و اَرمان هایش ، ضعف تئوریک و لزوم داشتن رهبری قویتر از نظر تئوری برای کومه له به مثابه سازمانی که عمدتا” درمنطقۀ کردستان فعالیت داشت و در میان توده های مردم محبوب بود و دربین تشکل های کمونیستی و انقلابی جایگاه خاصی داشت ، طبقاتی تر شدن مبارزه در جامعه و در نهایت برای پیشبرد مبارزۀ طبقاتی در ایران امرتشکیل حزب کمونیست ایران را ضروری ساخته بود .

حزب کمونیست ایران در سال 62 تشکیل شد . تشکیل حزب هنگامی که حکومت توانسته بود بیشتر تشکل های مبارزاتی را نابود کند و حکومتش مستحکمتر شود برای کمونیسم وکمونیست ها یک پیشروی محسوب میشد . حزب کمونیست ایران در مدت کمی توانست خود را به خصوص به پیشروان بشناساند و کمونیسم مورد نظر خود و برنامۀ حزب را که درایران تازگی داشت معرفی کند .

فعالیت مستمر سیاسی و تئوریک رفقای رهبری اتحاد مبارزان کمونیست و در راس اَنها منصور حکمت در حزب و رو به بیرون ، فعال تر شدن رهبری وبه طبع اَن تشکیلات کومه له در حزب کمونیست ایران و همچینین اَنهایی که خارج از این دو جریان به حزب پیوسته ودر اَن فعال بودند ، حزب کمونیست را در مدت کمی به تشکلی جا افتاده تبدیل کرد .

سازندگان اصلی حزب کمونیست ایران ، اتحاد مبارزان کمونیست و کومه له بودند .

کومه له سازمانی در مقطع تشکیل حزب ، رادیکال وسازش ناپذیر نسبت به رژیم و جریانات ارتجاعی ،منتقد و افشاگر سازمان چریکهای فدایی خلق و سازش کاری هایش ، تا جایی که در کردستان به دلیل وجود کومه له ( حتی قبل از پشتیبانی این سازمان از رژیم ) سازمان فوق بسیار ضعیف شد . کومه له سازمانی محبوب در میان توده های مردم و باسیاست های سنجیده و پیشرو ، غیر سکتاریست و فعال ، با رهبری ، اعضا و کادر هایی خوش سابقه، مبارزو شناخته شده در میان مردم، اما ازنظر تئوری ضعیف ، تئوری که لازمۀ مبارزۀ سیاسی است .

اتحاد مبارزان کمونیست تشکلی کوچک که دربعضی نقاط ایران نفوذ و فعالیت داشت . قدرتش در تئوری های مارکسیستی بود که اَن را تبلیغ و ترویج میکرد . منصور حکمت و دیگربنیانگذاران اَن در کنار مارکسیست بودنشان ، فرهنگ و پیشروی های غرب را که با اَن اَشنا بودند در عرصۀ سیاست و تشکیلات به کارمی بستند . فعالین این تشکل عموما” مبارزینی بودند که با تئوری مارکسیستی اَشنابوده و به کار بست این تئوری باور داشتند .

در تشکیل حزب ، کومه له و اتحاد مبارزان لازم وملزوم بودند . ضرورت این دو جریان را با هم متحد ومتشکل کرد . این مسئله قبل از این که نتیجۀ اراۀ انسانها باشد ، به اوضاع سیاسی جامعه و پیشروی های مبارزۀ طبقاتی بستگی داشت . با این وصف اگر اتحاد مبارزان نبود کومه له به تنهایی نمیتوانست حزب را بسازد . ( حتی با جریانی دیگر هم . اگرچه جریان دیگری که با کومه له مثل اتحاد مبارزان نزدیک باشد وجود نداشت . ) این درست است که از نظر کمیت و نام ، کومه له پایۀ اصلی حزب را تشکیل داد . اما کمیت و نام برای ساختن حزب همیشه ودر اَن شرایط تنها کافی نبود. برای یک سازمان فعال سیاسی هم یکی از اصول اصلی و اساسی داشتن تئوری انقلابی و مارکسیستی است و کومه له اگر در تشکیل حزب هم سهیم نمیشد در فردای مبارزۀ طبقاتی و تندپیچهایش به تئوری مارکسیستی و کار برد اَن احتیاج داشت ، مگر سازمان چریکهای فدایی که به مراتب از کومه له ( در ایران نه در کردستان ) قوی تر و نفوذ بیشتری داشت بدلیل نداشتن تئوری مارکسیستی و بهتر است بگویم به دلیل تئوری و تحلیل غیر مارکسیستی که داشت درمدت کمی به ابزاری در دست حکومت اسلامی تبدیل نشد .اَنها با تئوری غیر مارکسیستی خود (در واقع تئوری کمونیسم شوروی ) معتقد بودند از راه رشد غیر سرمایه داری و تقویت رژیم ضد امریکایی اسلامی میتوانند گام به گام به جامعۀ سوسیالیستی نزدیک تر شوند . و در این راه نیت خیری داشتند و خود را سازشکار با رژیم نمیدیدند و تصور میکردند تنها راه رسیدن به سوسیالیسم همان است و در راه همین سوسیالیسمشان به پاسداران حکومت تبدیل شده و رفقای همسنگر دیروزشان را شناسایی کردند و خود نیز فدایی سیاست و تئوری غلطشان شدند . یا متکی نبودن به تئوری مارکسیستی و تئوری سیاسی طبقات دیگر را به کار بستن ، و به این باور بودن که تئوری مارکسیستی است باعث شد بعد از قیام و در جریان جنگ ایران و عراق و اشغال سفارت امریکاازطرف رژیم بخش عمدۀ چپ ایران به طرفداران صادق! رژیم تبدیل شوند. این ها تند پیچ هایی برای سازمانهای چپ در ایران بود .

کومه له هم از این قاعده نمیتوانست مستثنا باشد . مگر بخشی از رهبری همین کومه له نبود که بعد از سالها گذشت ازپوپولیسم ومشقات اَن ، قیام مردم عراق بر علیه صدام را بدون در نظر گرفتن شعارهای ناسیونالیستی احزاب مسلط بر قیام و نقش سیاسی امریکا در رهبری اَن ، قابل پشتیبانی می دانستند . و ازنظر تئوریک و انطباق اَن با مبارزۀ طبقاتی قادر به تفکیک مبارزۀ مردم و شعار ها واهداف سیاسی که راهنمای جنبش مبارزاتی میشود ، نبودند . در نتیجه با این تئوری پوپولیستی هرقیام وجنبش توده ای را بدون توجه به رهبری وشعارهای اَن قابل پشتیبانی میدانستند.

با این اوصاف کومه له نمیتوانست بدون اتحاد مبارزان حزب بسازد . اما اتحاد مبارزان میتوانست . چون از تئوری مارکسیستی و تئوری برای ساختن حزب برخوردار بود . جنبش کمونیستی و مبارزاتی هم در اَن مقطع در درجۀ اول به این تئوری برای تشکیل حزب احتیاج داشت . مسلما” اعتبار مبارزاتی و امکانات سازمانی کومه له امر تشکیل حزب را ساده تر کرد و درصورت نبودن این امکان برای اتحاد مبارزان تشکیل حزب به موقعیت دیگر و نیروی دیگر احتیاج داشت .

اختناق و سرکوب ادامه دار رژیم در سالهای بعد از تشکیل حزب وعدم امکان فعالیت سیاسی و تشکیلاتی درجامعه ، بازتابش را در احزاب و سازمانهایی که از جامعه دور شده بودند نشان داد . حزب کمونیست ایران نیز از این مسئله تاثیرگرفت . گرایشات فکری و سیاسی غیر کارگری و متعلق به طبقات دیگر در حزب کم کم اَشکار تر شدند. جنب و جوش سیاسی در عراق و مطرح شدن مجدد احزاب ناسیونالیستی کردستان عراق در بخشی از تشکیلات حزب ( کومه له ) نیز موثر افتاد که منجر به اختلافات درون حزبی گردید.منصور حکمت در این دوره گرایشات عمده در حزب کمونیست را به گرایش مارکسیسم انقلابی ، گرایش سانتر و گرایش ناسیونالیستی تقسیم کرد .

درمبارزات درون حزبی گرایش مارکسیستی به رهبری فعال منصور حکمت گرایشات دیگر را ضعیف و منزوی کرد . اما گرایش ناسیونالیستی هم در درون حزب ماند و پر و بال گرفت. گرایش سانتر اَن موقع حزب هم ساکت ماند و سالهای بعد خود صاحب حزب و کومه له شد .

قیام مردم در عراق و پیروزی ناسیونالسیم کرد ، گرایش ناسیونالیستی درون کومه له را به رهبری عبداله مهتدی ذوق زده و فعال کرد . اما در ارتباط با مبارزۀ سیاسی در ایران و در درون خود حزب کمونیست ایران راهی بود که میبایست طی شود تا به صورت علنی اعلام جدایی نماید . این راه در سالهای بعد طی شد و این جدایی صورت گرفت .

در ادامۀ اختلافات داخی حزب ، کانون کمونیسم کارگری و طرفدارانش همۀ امکانات حزب ازجمله برنامه حزب کمونیست ایران و اَثار منتشره شان ! را به جای گذاشتند و حزب کمونیسم کارگری ایران را به وجود اَوردند . مانیفست کمونیسم کارگری را باید” تفاوت های ما” ی منصور حکمت دانست که خواندنش برای هر مبارز کمونیستی لازم است .

حزب کمونیست ایران بعدی متشکل از عمدتا” گرایش راست و ناسیونالیستی و گرایش محتاط و سانتر با این وعده که در راه اَرمان و اهداف حزب خواهند کوشید و جدا شدگان را رفیقان نیمۀراه و فراری خوانده به تبلیغ و ترویج برنامه و اَثار حزب در رادیو پرداخته و منصور حکمت را پلخانف مرتد دانسته که اَثارش از خودش جداست .

دیپلوماسی و انتظار” کومه له که سیاست دیرینۀ احزاب ناسیونالیستی کرد در مناطق کردنشین کشورهای دیگر هم بوده و ضرورت واقعی این نوع سیاست در مبارزۀ مسلحانۀ دراز مدت به خصوص در شرایطی که تشکلی در کشور دیگر و در ارتباط دیپلوماتیک و سیاسی با حکومت ها و احزاب مسلط و دروضعیت نیاز تسلیحاتی وتدارکاتی و مالی قرار میگیرد ، عوارض و پیامد هایی بدنبال خواهد داشت و در نهایت اگر تشکل خوشنام باشد به اعتبار سیاسیش ضربه میزند

سکوت چندین سالۀ حزب کمونیست ایران بعد از جدایی کمونیسم کارگری درکردستان عراق در مقابل سرکوب کمونیستها ، سرکوب اعتراضات کارگری ، ترور و زن اَزاری توسط احزاب ناسیونالیست مسلط درکردستان عراق ، شرکت در جلسات احزاب ناسیونالسیت کرد چندین کشور و.. همه اینها نتایج این سیاست و درمقابل ماندن و به انتظار نشستن و حتی اجازۀ وارد شدن به خاک ایران را نداشتن بود و هست .

گرایش سانتر موجود در حزب کمونیست ایران قبل از جدایی ، بعد از اَن و تا به امروز یک خط مستقل است . داشتن برنامۀ حزب کمونیست ایران و اعتقاد به حقوق مردم ستمدیدۀ کرد ، پای فشاری و دفاع از حقوق طبقات ستمدیدۀ ایران ، تحلیل و موضع عمدتا” واقع بینانه از وضعیت سیاسی ایران و کردستان و دیگر مناطق کرد نشین کشورهای دیگر ، مرز بندی با هر گونه چپ روی ، خصلت نمای حزب کمونیست ایران است که رفیق ابراهیم علیزاده در رهبری اَن نقش تعیین کننده دارد .

در کنار سیاست دیپلوماسی وانتظار ،گرایش مسلط بر حزب کمونیست ایران همیشه گرایش ناسیونالیستی دورن حزب را نگه میداشت .در جریان اختلافات چپ و راست در درون حزب گرایش ناسیونالیستی به اتکای سانتر درون حزب خود را نگه داشته بود و گرایش سانتر نیز این نگه داشتن را حفظ میکرد . بعد از بیرون اَمدن کمونیسم کارگری از حزب نیز این معادله ادامه داشت . اما بی قراری چندین سالۀ گرایش ناسیونالیستی به سر رسید تا مستقل و به سبک و روش خود جدا شد .

سازمان زحمتکشان بعد از تشکیل با احزاب برادر و لابد با پرچم کردستان در کنفرانسی در امریکا شرکت کرد و بارها به عناوین مختلف و این بار هم نشان داد و اعلام موضع کرد که اَنها نیز چون جلال طالبانی میتواند باشند . اما امریکا این وزنه را سنگین ندید و به اَنها نه گفت و سازمان زحمتکشان کردستان ایران با پرچم نیمه افراشته برگشت . با حکومت جمهوری اسلامی هم تلاش کرد که مذاکره کند که در این زمینه هم موفق نشده بود . سازمان فوق مایوس از شکست سیاست هایش به انشعاباتی دیگر دچار شد.

جریان دیگر در درون حزب کمونیست ایران که نمیشود دقیقا” گرایش نامید وسالهاست از حزب انتقاد دارد و خواهان حذف نام حزب کمونیست ایران و فعالیت به نام کومه له است ،چندی پیش اعلام کانونی به نام ” فراکسیون فعالیت به نام کومه له ” را نمود . فراکسیون فوق نقطه نظراتش را در نوشته ای اَورده است و عده ای به غلط ( شاید خود حزب هم ) اَنها را گرایش ناسیونالیستی دانسته اند . این فراکسیون و اکثر اَنهایی که در خارج حزب ، ازشان پشتیبانی کرده اند در طول مبارزه شان نظرا” و عملا” از ناسیونالیسم فاصله داشته اند . اما صرفا” با خواست اَنها برای برداشتن نام حزب و ابهاماتشان در مورد سوسیالیسم و طرح عقب افتادگی جامعۀ ایران و مشکلات بنیانگذاری سوسیالیسم در جامعه که مطرح کرده اند به خودی خود نمیشود به ناسیونالیست بودن و ضد سوسیالیست بودنشان رسید . واضح است هر جریانی که به تئوری انقلابی و مارکسیستی متکی نباشد ، اگر هزار نیت خیر هم داشته باشد در موضع گیریها و رودر رویی اش با مسائل اجتماعی و سیاسی به چپ و راست زدن و انحرافاتی دچار خواهد شد . به خصوص حزب و تشکلی که بخش عمدۀ کارش مسائل کردستان بوده و هر روزه با اَن درگیر است ، امکان در غلطیدنش به دام ناسیونالیسم هم وجود دارد .

فراکسیون با طرح نظرتشان در جلسات حزب و اعلام این نظرات به صورت کتبی و سابقۀ مبارزاتی تشکیل دهندگانش و مرزبندی عملی اَنها با گرایش ناسیونالیستی درون حزب در گذشته مسئلۀ ناسیونالیسم بودنشان را منتفی میکند .

اما این چگونه جریانی است که ناسازگاریش روز به روز بیشتر میشود و هنوز با حزب مانده و میماند . در موردکومه لۀ قبل از تشکیل حزب گفتیم از ضعف تئوریک رنج میبرد. تشکیل حزب کمونست ایران این نقص کومه له را پوشاند و بارفتن گرایش کمونیسم کارگری مشکل کمبود تئوری در حزب باز سنگینی میکند . برای یک حزب دخیل درمبارزۀ طبقاتی فقط داشتن برنامۀ حزب و تحلیل از اوضاع کافی نیست . تئوری راهنمای این مبارزه هم لازم است . کمبود تئوری از هم اکنون یکی از نقاط ضعف فراکسیون است .

در ضمن فراکسیون یک گرایش پراگماتیستی سابقه دار در کومه له است و رهبران و کادرهای اَن در طول فعالیتشان در کومه له و حزب انس و الفت اَنچنانی با تئوری نداشته اند . و این در شرایط کنونی کار اَنها را دشوارتر میکند . حزب کمونیست ایران هم در مجموع وضعیت تقریبا” مشابهی دارد . اما شرایط حزب فرق میکند . برای فراکسیون در اینجا اختلاف نظر و چه بسا در اَینده مسئلۀ ماندن و یاجدا شدن مطرح است و در این صورت بحث تئوری وجایگاه اَن برای گرایشی که میخواهد جدا شود معلوم است و الا در هر حزبی چه در سطح رهبری و چه در بدنۀ اَن عدۀ زیادی پراگماتیست اند و قرار نیست همه تئوریسین باشند . بحث تئوری فقط در ارتباط با رهبری حزب اهمیت اساسی دارد .

فراکسیون به این مسئلۀ واقف است و از طرف دیگر عدم گسترش حزب در ایران نقص فعالیت حزب میداند و برای رفع اَن خواهان برداشتن نام حزب میشود . اینکه در اوضاع و احوال جامعۀ ایران حزب بیشتراز این نمیتواند گسترش داشته باشد و این مسئله ای است که فراکسیون به اَن توجه نمیکند. از طرف دیگر بودن نام حزب اعتباریست برای کومه له و برداشتن این نام ضربه ای به کومه له و اهداف سوسیالیستی اَن خواهد بود .

فراکسیون چون دورنمای سوسیالیسم را در سایه میبیند و تئوری راهنمای عملش نیست ، اَینده راتیره و تار دیده و در این روند گذشته و اَینده جا عوض کرده و نستالوژی و به گذشته رجعت کردن و از کومه له پدیدۀ مقدس ساختن شکل میگیرد و این تنها مختص فراکسیون نیست . اَنها که در دنیای مبارزه تنها کومه لۀ قدیم را مبارز میدانند و اَنرا تافتۀ جدا بافته تصور میکنند کم نیستند .

باید در نظر گرفت کومه له چون هرتشکل دیگر ابزار مبارزاتی بوده و هست . ابزار مبارزاتی اَرمان نیست ، وسیله است . وسیلۀ مبارزۀ . بعضی ها به کومه له نه چون تشکل و ابزاری بلکه همانند میراث مقدسی برخورد میکنند واین را درنظر نمیگیرند که کومه له مورد نظر اَنها در اَن سالها با نقاط ضعف و قدرتش در مرحلۀ خاصی از مبارزه دخیل بوده و تاریخ اَن دوران سر اَمده است .

اظهار نظر و تلاش اَنهایی که میخواهند کومه له ای به همان شکل که در گذشته بود ، درست شود از همه چیز گذشته با مقولۀ تاریخ و مراحل اَن همخوانی ندارد و تلاشی بیفایده واز نظر مارکسیستی ارتجاعی و تاریخ را به عقب برگرداندن است . نباید از یاد برد حدود سی سال از کومه لۀ مورد نظر گذشته است . جریان فوق نتیجۀ شرایط اجتماعی و سیاسی خاصی بود که تکرار اَن شرایط غیر ممکن میباشد. از همۀ این ها گذشته اَنهایی که همچنان از کومه لۀ اینچنانی و اَنچنانی صحبت می کنند اگر چنین کومه له ای هم باشد و خودشان در اَن فعالیت داشته باشند در عمل متوجه خواهند شد که تشکل فوق جوابگوی مبارزۀ این مرحله از تاریخ نیست و با همۀ تلاشی که بکنند مشکل بتوانند همطراز حزب کمونیست ایران بشوند و دربهترین حالت وضعیت احزاب دیگر و از جمله حزب کمونیست ایران خواهند داشت . اما این هم غیر ممکن است . چنین تشکلی در واقعیت به گروهی کوچک و منزوی تبدیل خواهد شد که جوابگوی مبارزۀ طبقاتی به هیچ وجه نخواهد بود .

فراکسیون کومه له حتما” به این امر واقف است که ضمن اختلاف هنوز در حزب مانده است. اَنهامیدانند که با بیرون اَمدن از حزب خود را ضعیف میکنند و ماندنشان به نفع خط سیاسی خود و کومه له خواهد بود . و این بهترین راه است .

+ + +

حزب کمونیسم کارگری ایران و در راس اَن منصور حکمت با همۀ تبلیغات احزاب چپ ایرانی و ناسیونالیست های کرد که بر علیه اَن شد ، توانست در مدت کمی به نیروی قابل توجه در خارج کشور تبدیل شود و بخش قابل ملاحظه ای از مبارزین کمونیست ونسل جوان را به خود جذب کند .

نوشتن برنامۀ یک دنیای بهتر و افزودن یک سری اَثار باارزش دیگر به مجموعۀ اَثار خود از طرف منصور حکمت و تاسیس حزبی که عمدتا” نتیجۀ تلاش او بود و سابقۀ مبارزاتی و تئوریکش در حزب کمونیست ایران ، رهبری سیاسی و نظری او در جریان اختلافات درونی حزب کمونیست ایران و تحلیل و ارزیابی درستش از حملۀ امریکا به کشور عراق و پیامدهای اَن و چگونگی برخورد حزب کمونیست ایران در اَن مقطع ، این ها و ظرفیت های انسانی و کمونیستی که داشت ، منصور حکمت را در حزب و خارج حزب بیشتر شناساند .

بعد از شکست شوروی و کشورهای بلوک شرق ،ابرقدرتی امریکا و تغیر وتحولاتی که در دنیا پیش اَمد ، بعضی از کشورها به کانون جنگ های داخلی و ملی کشیده شده و ایران نیز میرفت به تحولی دچار شود ، منصور حکمت در تحلیلی ازاین وضعیت نوشت :

در تبيين کليه نيروهاى سياسى اپوزيسيون ايران از سير اوضاع سياسى آتى ايران تا امروز يک فرض مشترک و بسيار مهم وجود داشته است که اکنون متاسفانه بايد بطور جدى زير سوال قرار داده شود. همه نيروها، از راست و چپ، و با هر سياست و استراتژى اى در صحنه مبارزه با رژيم موجود، روند آتى اوضاع را بصورت تغيير حکومت مرکزى در ايران و جايگزينى رژيم اسلامى با يک رژيم ديگر تصوير ميکنند. يکى اين را حاصل انقلاب توده مردم و ديگرى محصول کودتاى نظامى يا تغيير تدريجى رژيم موجود ميبيند، يکى حکومت آتى را چپ و آزاديخواه و ديگرى راست و مستبد تجسم ميکند، يکى يک نظام سياسى سکولار و مدرن و ديگرى حکومتى قومى يا مذهبى را انتظار ميکشد. اما بهرحال در تبيين همه اينها يک “دولت” جاى خود را نهايتا به “دولت” ديگرى ميدهد. در اين تبيين، بحران و کشمکش و انقلاب و کودتا و غيره بهررو حلقه اى است که ميان دو موقعيت “غير بحرانى” و “متعارف” قرار ميگيرد. در انتهاى اين پروسه، جامعه سر جايش است، دولت سر جايش است، زندگى اقتصادى سر جايش است. دولت دولت است، مردم مردمند و ايران ايران است. اما در پرتو موقعيت سياسى و اقتصادى ايران و رويدادهاى مهم بين المللى، اين فرض دارد بطور روزافزونى ناموجه ميشود. سير محتمل ديگرى دارد بتدريج طرح ميشود و آن اينست که روند فروپاشى جمهورى اسلامى به يک جنگ و کشمکش داخلى کشدار و کمابيش دائمى، ترکيب پيچيده اى از ملوک الطوايف نظامى، اشغال خارجى و تجزيه جغرافيايى و بعضا قومى کشور منجر گردد. سير اوضاع سياسى کشورهاى مختلف در دوره پس از پايان جنگ سرد، از يوگسلاوى و افغانستان، تا رواندا و سومالى و کشورهاى شوروى سابق نشان دهنده ابعاد باور نکردنى مشقاتى است که اين سناريوى دوم به توده ميليونى مردم تحميل ميکند( روياهاى ممنوع مجاهد: چرا دولت مجاهدينى غيرممکن است ١٩٩٤ )

جريانات مختلف اپوزيسيون و از جمله خود ما سنتا تحول سياسى بعدى در ايران را انتقالى از يک دولت به دولت ديگرى ديده ايم. اگر کودتا، جنگ، قيام و غيره اى در اين تصوير رخ ميدهد در واقع تسمه نقاله و مجرايى براى انتقال از دولت قبلى به دولت بعدى است. بعبارت ديگر، اين دوره تحول، با همه جنگ و خونريزى اى که ميتواند در طول آن صورت بگيرد پاره خطى است که دو وضعيت متعارف را به هم وصل ميکند. در دو سوى اين ماجرا دو دولت و دو وضعيت اجتماعى نسبتا تعريف شده و نسبتا متعارف قرار ميگيرند. وقتى مردم از سرنگون کردن جمهورى اسلامى حرف ميزنند همين تصوير را دارند. جمهورى اسلامى برود و دولت ديگرى، رژيم ديگرى، جاى آن را بگيرد. همانطور که گفتم در اين بحث ما داريم اين احتمال را مطرح ميکنيم که سير اوضاع ميتواند به شيوه ديگرى هم پيش برود. اوضاع پس از سرنگونى جمهورى اسلامى ميتواند يک وضعيت بيشکل و در هم ريخته باشد. تجسم اين حالت با توجه به تصاويرى که ما از کشورهاى مختلف دستخوش هرج و مرج در چهارگوشه جهان ميگيريم دشوار نيست .

(سناريوى سياه، سناريوى سفيد: بحثى پيرامون روند اوضاع سياسى در ايران ١٩٩٥ )

تحلیل و بررسی اوضاع سیاسی ایران در اَن مقطع و ارزیابی که منصور حکمت از شرایط دارد میتوان همه را درست و ممکن دانست .اما نتیجه گیریی که از اَن اوضاع واحوال میخواهدبگیرد و به طرف قدرت خیز بردارد نادرست است .

با تحلیل فوق از جامعه ، وضعیت سیاسی جهان بعداز جنگ سرد ، اوضاع خطیر کمونیسم در دنیا ، عدم حضور جدی طبقۀ کارگر در صحنۀ مبارزۀ طبقاتی ، جنب و جوش و سربر اَوردن سیاسی وایدئولوژی احزاب واقشارو طبقات دیگر ( در راس اَنها رفرمیست ها و اصلاح طلبان )در جامعۀ ایران و تلاششان برای کسب قدرت سیاسی از یک طرف و ضرورت بیش از این معطل نگه نداشتن نیرویی که دور حزب جمع شده بود از طرف دیگر ، منصور حکمت را به این نتیجه رساند که تا دیر نشده است باید قدرت سیاسی را بدست گرفت .

گنگرۀ دوم حزب باطرح مسئلۀ “حزب و جامعه ” و “حزب قدرت سیاسی ” ازجانب منصورحکمت دوران جدیدی ازفعالیت خود را شروع کرد :

اين “ممنوعيت” در رابطه با حزب و قدرت سياسى فقط در مورد ماست. فقط ما کمونيستها هستيم که وقتى از قدرت‌گيرى سياسى حرف ميزنيم، به ما هشدار ميدهند که سر جاى خود بنشينيد، شما مطابق تئورى خودتان قرارنيست به عنوان حزب به قدرت سياسى نزديک شويد،قراراست طبقه کارگر به قدرت سياسى نزديک شود.

چه در درون جنبش سوسياليستى و چه در بيرون از ما، با اين موضع مواجه ميشويم و به ما اين تذکر را ميدهند. اين جزء “ممنوعيت”‌هاى ما است. اگر پنج نفر ناسيوناليست جمع شوند و يک حزب جديد تشکيل بدهند،فورا از گرفتن قدرت سياسى حرف ميزنند و هيچ کس هم به آنهاايرادىنميگيرد،هيچکس! ميگويند حزب ناسيوناليست جديد ايران تأسيس شده و آقاى فلانى رئيس آن است و تصميم خود را براى گرفتن قدرت سياسى اعلام ميکند، رئيس جمهور و نخست وزير را هم معرفى ميکنند و در روزنامه‌ها و راديو تلويزيون در اين مورد هم مصاحبه ميکنند، ولى اگر ما بگوئيم که حزب کمونيست کارگرى ميخواهد به طرف قدرت سياسى گام بردارد، اولين کسى که يقه ما را ميگيرد يکى از همين چپهاى بغل دست ما از نوع وحدت کمونيستى است که ميگويد: آقا چه شد؟ اين طبقه است که قرار است قدرت را بگيرد، مگر پديده شوروى را نميبينيد( سخنرانى در کنگره دوم حزب کمونيست کارگرى ايران آوريل ١٩٩٨ حزب و قدرت سياسى)

این نظر منصور حکمت که کمونیسم باید از حالت گروه فشار و اپوزسیون خارج شده و برای کسب قدرت سیاسی مبارزه کند ، درست است و طرح انتقادی و جسورانۀ اَن در جنبش کمونیستی ایران تازگی داشت . اما این فقط یک طرف مسئله است . اتفاقا” به شکلی که منصور حکمت مطرح میکند کسب قدرت سیاسی درایران ممکن است و میشود به اَن صورت قدرت را بدست گرفت . اما بحث اصلی این است که چنین قدرتی در صورت عملی شدن چندان تاب نمیاوَرد و علت تاب نیاوردنش :

یک = از نظر عملی حکومتی که قدرت را دردست بگیرددربهترین حالت حکومت شورایی (البته شورای همگانی ) خواهد بود . ( در صورتی که هیچ مشکل و مانعی پیش نیاید و حکومت به صورت دلخواه پیش رود ) در اولین روزها و در اولین جلسات شورا ، نمایندگان که نمایندگان تمام اقشار و طبقات جامعه هستند به خواسته ها و نمایندگان مورد نظر خود رای خواهند داد وبا این کار از همان اول حاکمیت دردست طبقات غیرکارگر متمرکزخواهد شد .چون طبقۀ کارگر ( طبقۀ غیر سازماندهی شده ؟ ) در مقابل طبقات دیگر در جامعه که اقشار وسیعی را تشکیل میدهند ، از نظر کمیت وزنه ای نیست و اکثریت با طبقات دیگر و نمایندگانشان خواهد بود . درچنین حالتی یا حزب به وضعیت تحمیل شده تن خواهد داد یا غیر دموکراتیک عمل کرده و از بالا دیکتاتوری حزبی برقرارمیکند که در این صورت این گفتۀ انگس خواهد شد که :

از آنجاكه بلانكى هر انقلابى را به مثابه اقدام ناگهانى يك اقليت كوچك انقلابى تلقى ميكند، الزاما پس از موفقيت خواه ناخواه ديكتاتورى جايگزين آن خواهد شد. البته نه ديكتاتورى تمام طبقه انقلابى پرولتاريا، بلكه ديكتاتورى تعداد معدودى از افراد است كه دست به اين اقدام زده اند . ” انگلس : برنامۀ کمونارهای بلانکیست فراری (1)

دو =که در واقع فرضیۀ اول را رد میکند ، از نظر تئوری مارکسیستی طرح کسب قدرت سیاسی به این شکل از همان شروع کار غلط است . از نظر مارکسیسم برای حزبی که میخواهد به قدرت نزدیک شود قواعد و پیش شرط هایی میگذارد که لازم الاجراست . در غیر این صورت هر گونه خیز برداشتنی برای قدرت به شکست منتهی میشود . کسب قدرت سیاسی که مسئلۀ اصلی و اساسی قیام و هر جابجایی اجتماعی است باید حزب طبقۀ کارگر دروهلۀ اول طبقه کارگر و دیگر اقشار و طبقات را برای این امر حاضر و در صورت حاضر نبودن طبقه به هیچگونه حرکتی در جهت کسب قدرت ننماید و از جابجایی طبقه و حزب درقبال قیام و انقلاب پرهیز کند .

لنین در ” مارکسیسم و قیام ” مینویسد : ” برای اینکه قیام موفقیت اَمیز باشد باید به توطئه و یا حزب متکی نگردید.بلکه به طبقۀ پیشرو تکیه نمود . این اولا”. قیام باید به شور انقلابی مردم متکی باشد. این ثانیا”. قیام باید به اَنچنان نقطۀ تحولی در تاریخ انقلاب فرازنده متکی باشد که در اَن فعالیت دسته های پشرو مردم بحداکثر خود رسیده باشد و تزلزل صفوف دشمن و صفوف دوستان ضعیف و دو دل ومتزلزل انقلاب از هر وقت شدید تر باشد . اینهم ثالثا” . این سه شرط لازم طرح مسئلۀ قیام ، مارکسیسم را از بلانکیسم متمایز میسازد . ” ( 2 )

اگر جنبش اصلاح طلبی و روی کار اَمدن خاتمی بار دیگر برای بخشی از چپ ایران تند پیچی بود و اَنها را به حامیان رژیم تبدیل کرد ، برای منصور حکمت هم این دوران نه از موضع توهم و دنباله روی از حکومت بلکه به شیوۀ معکوس و در ارتباط با سرنگونی اَن تند پیچی بود که منجر به اتخاذ سیاستی غیر مارکسیستی و غلط از جانب او شد.

درعالم سیاست اشتباه عملی است ممکن و اجتناب ناپذیر . منصور حکمت در کارنامۀ درخشان خود اگر چندین اشتباه دیگر هم میکرد باز بعنوان تئوریسین و مروج بر جستۀ مارکسیسم و نقشی که درجنبش کمونیستی ایران ایفا کرد ، از مقام و موقعیت سیاسی که داشت کم نمیشد . او پدیده ای منحصر به فرد و تکرار نشدنی در دنیای سیاست بود . مرگش هم برای جنبش کمونیستی ضربه ای جبران نشدنی . منصور حکمت اگر میماند میتوانست در کنار اشتباهی هم اگر میکرد جنبش کمونیستی ایران را فعال تر وغنی تر نماید . تصور من این است اگر او میماند با شم تیز سیاسی که داشت خیلی وقت پیش خود نقاد این اشتباهش هم میشد .

بعد از تغیرخط و کنگرۀ دوم حزب کمونیسم کارگری ایران عده ای از حزب جدا شدند.درمیان جدا شدگان رفیق رضا مقدم با رفیق ایرج اَذرین جریان ” اتحاد سوسیالیستی کارگری” را بعدا” تشکیل دادند و هریک درنقد خط حزب نوشته ای منشر کردند . به نامهای : ” در دفاع از مارکسیسم نقدی برمشی تازۀ حزب کمونیسم کارگری ” از : ایرج اَذرین و ” در این بن بست ( سه حزب کمونیسم کارگری در انتهای راه ) ” از : رضا مقدم . ورفقا جعفر رسا ، فرهاد بشارت در نشریۀ ” نگاه ” با رفیق بیژن هدایت همکاری میکنند . از جدا شدگان بعضی فردی و بعضی به شکل جمعی فعالیت میکنند . اسناد مباحثات دورنی حزب کمونیسم کارگری ایران در دوره جدایی این عده بنام : ” زنده باد کمونیسم ” که رفیق بهمن شفیق اَنرا انتخاب و ویرایش کرده است و حاوی مطالب دو طرف بود در اَن زمان چاپ ومنشر شد .

بعد از مرگ منصور حکمت حزب کمونیسم کارگری ایران دچارتحولات داخلی شد . عده ای ازمرکزیت و کادرهای حزب جدا شده و ” حزب کمونیسم کارگری ایران = حکمتیست ” را تشکیل دادند و بعد از مدت دیگر عده ای از مرکزیت و اعضای حزب جدا شده و حزب ” اتحاد کمونیسم کارگری ” را به وجود اَوردند . از حکمتیست ها هم جمعی از مرکزیت و کادرهای اَنها جدا شده که از میان اَنها رفیق ایرج فرزاد با همفکرانش نشریۀ ” کانون کمونیسم ” و رفقا نسان نودنیان و مجید حسینی با همفکرانشان ” نشریۀ مبارزان کمونیست ” را منتشر میکنند.

شکست جناح به اصصلاح اصلاح طلب در حاکمیت جمهوری اسلامی ، از جنب و جوش افتادن موقت موج اصلاح طلبی در سطح جامعه ، ثبات نسبی اوضاع سیاسی ایران بعد ازاین مرحله ، مرگ منصور حکمت ، به مرور زمان بحث ” حزب و قدرت سیاسی ” را برای حزب کمونیسم کارگری ایران و جریان های منشعب از اَن کمرنگ کرد و به حاشیه راند .

بهروز شادیمقدم / 18 . 9. 2008

http://shadochdt.wordpress.com

( 1 ) “ برنامۀ کمونارهای بلانکیست فراری ” اثرانگلس رامیتوانید در ستون مقالات سایت شاهدخت ببینید .

( 2 ) از مقالۀ “مارکسیسم و قیام ” صفحۀ 506 اَثار منتخبۀ لنین ( فارسی ) انتشارات سازمان انقلابی حزب توده ایران سال 53 )

نقد مختصر کتاب: کارل مارکس که بود؟ شرح زندگی خصوصی کارل مارکس، نوشته عبدالعلی مقیل

واروژ استپانیان

3 ماه پیش که بر حسب خوش شناسی‌! آن هم پس از چند ماه حقوق‌های عقب افتاده‌ام را دریافت نمودم، جرئت کردم به مسافرت فکر کنم(‌که البته این روزها تفریحی اشرافی و اعیانی محسوب می‌شود) کوله بار سفر را بستم و رهسپار جنوب شدم. در بین شهرهای جنوب اقامتم در اهواز از همه جا طولانی تر بود. در یکی از همین روزهای گذارم به کتابفروشی «‌بین الملل» اهواز افتاد و در ویترین این مغازه رنگ سرخ کتابی توجهم را به خودش جلب کرد. اما عنوان آن کتاب از رنگش برایم جالب‌تر بود، زیرا با وجود مشکل اقتصادی حداقل عناوین کتاب‌های تازه چاپ را دنبال می‌کردم. ولی نام این یکی تا به حال به گوشم نخورده بود: عنوان این کتاب چنین بود:( کارل مارکس که بود؟ شرح زندگی خصوصی کارل مارکس).

برای رفع عطش کنجکاوی دل را به دریا زده داخل مغازه شدم و پس از اندکی جستجو در قفسه کتاب‌های علوم اجتماعی کتاب مزبور را یافتم. کتابی قطور که 704 صفحه داشت. به پشت کتاب نگاه کردم قیمت کتاب مرا متعجب کرد: 20 دلار آمریکا- 25 دلار کاندا و کنار آن روی بر چسب که از طرف کتابفروشی زده بود نوشته شده بود قیمت 000/100 ریال ‌(‌معادل 10 هزار تومان). حتی اگر دلار را 900 تومان فرض کنیم قیمت آن بایستی 000/180 ریال (‌معادل 18 هزار تومان ) می‌شد. تعجبم وقتی چند برابر شد که در دومین صفحه کتاب محل چاپ آن را «‌لس آنجلس ( کالیفرنیا، ایالات متحد آمریکا)‌» ذکر کرده بود. خیلی عجیب بود. این اولین باری بود که کتابی چاپ خارج کشور آن هم با ذکر قیمت به دلار به صورت علنی در یک کتابفروشی داخل کشور می‌دیدم. آنقدر برایم جالب بود که کتاب را خریداری کردم.

پس از مطالعه صفحاتی چند از آن کم کم بسیاری از نکات برایم روشن شد و پاسخ سئوالهایم را پیدا کردم. در حالیکه بسیار اندوهگین شدم. اندوهگین از آن جهت که چرا در زمانه‌ای که صدها کتاب از مارکس منتشر شده و اطلاعات دقیقی از زندگی، آرمان‌ها ، چهار چوب فکری و مبارز آتش به چاپ رسیده بایستی چنین کتاب «‌تحریف آمیزی» آن‌هم در قلب دنیای ارتباطات و اطلاعات چاپ شود؟

چرا باید اطلاعات نادرستی به خواننده داده شود که ذهن او را 180 درجه از واقعیت دور کند. بنابراین تصمیم گرفتم تا قلم را برداشته تا آن جا که در توان دارم و حوصله‌ی خوانندگان اجازه می‌دهد به نقد و بررسی این کتاب بپردازم.

مشخصات و دلیل نگارش کتاب

کتاب «‌کارل مارکس که بود؟‌» یا «‌شرح زندگی خصوصی کارل مارکس‌» توسط نویسنده‌ای ناشناس با نام «‌دکتر عبدالعلی مقیل‌» نوشته شده. نویسنده در مقدمه کتاب ادعا می‌کند پس از جستجوی فراوان راجع به کتاب‌های ترجمه شده از مارکس و انگلس (به زبان فارسی) و «تذکره ای»! از زندگی خصوصی مارکس متوجه شده که آثار این دو متفکر ترجمه گردیده اما زندگی نامه از مارکس به فارسی در دسترس نیست. ( ظاهراً این موضوع راهنمایی یکی از دوستان کتابخوان‌شان بوده!). بنابراین تصمیم گرفته اند تا مجموعه‌ای از زندگی مارکس تهیه کرده در اختیار خوانندگان فارسی زبان بگذارند تا «انشاءالله مورد قبول و استفاده قرار بگیرد». آقای دکتر مقیل گویا اطلاع نداشتند که در زمینه‌ی شرح زندگی و مبارزات مارکس و انگلس پیش از این کتاب‌ها و مقالات فراوانی نوشته و یا به فارسی برگردانیده شده برای مثال‌:

1- زندگی سیاسی کارل مارکس نوشته استپانووا ترجمه ج. طباطبایی، تبریز انتشارات بهروز.

2- مقاله «‌به مناسب سال روز تولد کارل مارکس‌» نشریه کار شماره 10 – 20 اردیبهشت 1358

3- «‌مدخلی بر زندگی و آثار کارل مارکس و فردریش انگلس‌» نوشته ریازانف ترجمه سازمان وحدت کمونیستی نشر تندر -1357

4- «‌مارکس» نوشته ریوس ترجمه م. آزاده و س،سروش انتشارات هور.

5- «‌زندگی ،آثار و فعالیت های مارکس و انگلس‌» 2 جلد سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران، نشر سیاهکل ،1355

6- مقاله «زندگی پر افتخار کارل مارکس رهبر بزرگ پرولتاریای بین‌الملل و موسس سوسیاللسیم علمی»، نشریه آیندگان، شماره 1 خرداد 1322.

7- مقاله «مارکس در زندگی» نشریه دنیا شماره 2 (سال سوم، دوره چهارم ) اردیبهشت1360 .

علاوه بر این ها کتابهایی که به صورت مصور و کارتون استریپ از زبان‌های آلمانی و انگلیسی به فارسی بر گردانیده شده را نیز بایستی اضافه کرد. بنابراین اگر آقای دکتر مقبل کمی همت کرده به جستجوی بیشتری می‌پرداختند به نتایج خوبی دست می‌یافتند که حداقل نتیجه‌اش نگارش فاجعه‌بار چنین اثری با چنین اشتباهات فاحشی نمی‌گردید. (این خطاها و اشتباهات را در ادامه مقاله توضیح خواهم داد.)

ماخذها و منابع کتاب

دکتر مقبل در همان مقدمه کتاب به مجموعه‌ای از منابع اشاره می‌کند که در آخر کتاب آمده، (که البته درست در اول کتاب آمده بود.) در بین کل منابع یاد شده (27 منبع) تنها از مکاتبات مارکس و انگلس، مقالات آنها درباره‌ی کمون پاریس و مقالات نوشته شده برای روزنامه‌های آمریکا (که تنها روزنامه نیویورک دیلی تریبون بوده) به عنوان آثار آن‌ها استفاده گردیده. نام هیچ کدام از آثار مهم مارکس چون «مانیفست کمونیست»، «‌سرمایه»، «ایدئولوژی آلمانی»، «نقد اقتصاد سیاسی»، «خانواده مقدس» و... در بین منابع کتاب وجود ندارد. ونویسنده محترم برای نوشتن شرح زندگی مارکس (یا به قول خودشان تذکره وی) زحمت مطالعه آن‌ها را به خود نداده‌است.

بد نیست بدانیم برای شناخت مارکس و انگلس ضروری است که حداقل شناخت کلی از آثار آن‌ها و محتوی این آثار داشته باشیم‌. مارکس اقتصاد سیاسی‌دان را تنها با شناخت«سرمایه» (یا به قول نویسنده فارسی زبان! کتاب داس کاپتیال) و «نقد اقتصاد سیاسی» می‌توان شناخت. مارکس مبارز و کمونیست را تنها با مطالعه «مانیفست کمونیست» (که بیشتر 40 صفحه هم نیست) و «نقد برنامه گوتا» می‌توان درک نمود.

در حقیقت نوشتن بیوگرافی اندیشمندان و یا مبارزان اندیشمند (تئورسین) تنها با شناخت آثارشان میسر است. زیرا بین یک پادشاه و یک فیلسوف تفاوت عمیقی وجود دارد. تفاوت از آنجا ناشی می‌گردد که فیلسوف با شناخت و درک جهان مادی پیرامون خود و یا تحلیل این جهان (طبیعت جامعه – جهان ذهن) چهار چوب فکری یک مکتب فلسفی جدید را می‌ریزد و این چهار چوب را در آثار خود تجلی می‌بخشد.

اما یک پادشاه که هیچ درکی تئوریک و تحلیل گونه از جهان پیرامون خود ندارد و زندگی‌اش تنها به سلطنت نشستن ،کشور گشایی، کور و اعدام نمودن، تغییر پایتخت دادن و نهایتاً مردن یا کشته شدن محدود می‌گردد، نیازی به مطالعه اثر ندارد. زیرا اثری مکتوب و تامل بر انگیز از او وجود ندارد.

آقای مقیل در حالی به نوشتن شرح زندگانی مارکس دست زده که هیچ درک علمی از مارکس ندارد. او حتی نمی‌دانست مجموعه آثار مارکس به چند دسته تقسیم می‌گردد و مارکس درچه مقاطع تاریخی بر روی هر کدام کار کرده‌، مهم‌تر از همه آقای مقیل هرگز درک نکرده که مبارزات اجتماعی و سیاسی مارکس چه تأثیری در نگارش این آثار دارد. به همین دلیل با گرته‌برداری از هر کتابی که به زبان انگلیسی راجع زندگی مارکس در لندن و هامبورگ، بیماری و ناخوشی‌اش، رابطه انگلس با زن‌ها و... چاپ شده و چسبانیدن نادرست آن‌ها به همدیگر به افتخار نوشتن یک کتاب 704 صفحه‌ای نائل آمده.

نظر نویسنده راجع به تاریخ کمونیسم و ارتباط مارکس با جنبش کمونیستی

مقبل در صفحه 9 کتاب می نویسد:«اما درباره‌ این نظر که تقریباً در وهم همه‌ی مردم امروز عمومیت دارد، و به عقیده من صحت تاریخی ندارد. یعنی این که کارل مارکس کمونیست بوده است، چه باید گفت‌؟

فکر کمونیستی و دست اشتراکی یکی از قدیمی‌ترین نوع تشکیلات اجتماعی بشر است و شروع آن‌ها میلیون‌ها سال قبل از مانی نقاش و یا مزدک و غیره بوده است! بشر اولیه، همان‌قدر که تعدادش از یک خانواده تجاوز کرد، برای دفاع از خود و خانواده‌‌اش زندگی را به طور اشتراکی شروع کرد و اگر چنین عمل را تکرار نکرده بود، از بین رفته بود، و ما هم امروز وجود نداشتیم (با داروین یا بدون داروین (charles Darwin). پس مرام کمونیستی وحتی واژه‌های کمونیستی و کمونیسم و غیره ارتباطی با کارل مارکس ندارد.

شروع کمونیستی عصر جدید، و به خصوص واژه کمونیسم، به صورتی که امروزه در افواه است ممکن است از نام کارل مارکس یا واژه کمونیسم از همان راه است (همان کتاب ص 9 و 10 ) از ادبیات دهه‌ی 30 خورشیدی کتاب که بگذریم، اولین« تشکیلات اجتماعی بشر» بر خلاف نظر آقای مقیل فکر کمونیستی نداشته‌است. کمون اولیه یا زندگی اشتراکی اولیه در حقیقت آن شیوه ای از زندگی و تولید اولیه بوده که انسانها در داشتن سلاح یعنی تنها وسیله با هم مشترک بودند و شیوه‌ی زندگی آنها دسته جمعی بوده‌است.

اما مشکل اشتراکی پس از تقسیم کار اجتماعی یعنی به وجود آمدن مشاغلی چون کشاورزی – شبانی و شکار نیز ادامه یافت و اولین قبایل و عشایر نیز در همین تقسیم کار اجتماعی پدید آمدند. پس تنها مسئله دفاع و تکرار «این عمل» نبوده، زندگی مشترک انسان‌ها خیلی جلوتر از غارنشینی که منظور نویسنده‌است ادامه پیدا کرده و کشاورزی اشتراکی یا به قول نویسنده کمونیستی نیز محصول همین پروسه است. این شیوه تولید قرن‌ها در آسیا و از جمله کشور ایران ادامه داشته(3). اما این که نسل بشر با داروین یا بدون داروین از بین رفته بود بایستی متذکر شد که فرضیه تکامل داروین نه وحی نزل، نه آیه شریفه و نه قانون تراوش یافته از فکر یک بشر نشسته در یک اتاق بسته است. نظریه تکامل داروین محصول فکر و تحقیقات یک زیست شناس انگلیسی به نام چالز داروین است که حدو 20 سال در سرزمین‌های مختلف بر روی جانوران متفاوت مطالعه نمود.

موجودات فراوانی را زیر نظر گرفت و حاصل این تحقیقات و مطالعات چنین نظریه ای بود که(البته با مطالعات جانورشناسی و زیست شناسی بعدی کامل‌تر شد) پس کنایه زدن به داروین به جهت زندگی اشتراکی بشر هیچ محلی از اعراب ندارد.

اما این که کمونیسم جنبش. کمونیستی (که آقای مقیل کلمه جنبش را فراموش کرده اند ذکر نمایند) از کجا آمده ایشان ادعا می‌کند واژه کمونیسم از دوران کمون پاریس متداول گردیده. باید در این جا یاد آور شد که جنبش و تفکر کمونیستی خیلی قبل‌تر یعنی از دوران انقلاب کبیر فرانسه (1789) مطرح گردیده‌بود. «فرانسوا امیل بابوف» انقلابی رادیکال فرانسوی بود که در سال 1796 م. با بنیان گذاری تشکیلات «توطئه برابران» اولین جریان متشکل با اندیشه‌ی کمونیستی را بنیان نهاد.

البته وقتی از کلمه‌ی کمونیسم برای مبارزان قبل از مارکس استفاده می‌کنیم منظور اندیشه‌ای حاوی تفکر، ضد مالکیت خصوصی و طرفدار برابری مطلق انسان‌ها است. بابوف خواستار سرنگونی دولت سرمایه و برقراری برابری در همه شئون زندگی برای مردم و وضع قوانینی بر همین اساس بود. اندیشه‌های بابوف را «کمونیسم هموار طلب یا سرباز خانه‌ای» می‌شناسند. بعد از بابوف کسان دیگری چون «اتین کابه» و «ویلهلم واتیلینگ» این نظریه را به شکل‌های دیگری پی گرفتند‌.

در سال 1839 توسط لوئی آگوست بلانکی ( 1805-1881) تشکیلاتی با عنوان «انجمن عدالت» بنیان گذاشته شد که جریان مخفی کمونیست‌های فرانسوی بود. رهبری این جریان با 3 کمونیست آلمانی و فرانسوی به نام‌های «کارل شاپر» ،« هایزیش باوئر» و «ژوزف مول» بود. این انجمن پایه و اساس تشکیل «اتحادیه کمونیست‌ها» در نوامبر 1846 م. گردید. یعنی اولین تشکیلاتی که به صورت رسمی از عنوان کمونیست استفاده کرد.

در حقیقت ادعای آقای مقیل مبنی بر شهرت نام کمونیسم از کمون پاریس سال 1871 کاملاً بی پایه و اساس است و اولین تشکیلات رسمی و سراسری کمونیست‌ها در اروپا (و البته جهان) ،25 سال قبل از قیام کمون پاریس بر پا گردیده‌بود. بر همین اساس بود که اتحادیه کمونیست‌ها به مارکس وانگلس دستور نوشتن بیانیه این انجمن را صادر نمود که در سال 1848 م. با نام «مانیفست حزب کمونیست» منتشر گردید.

پس ارتباط نام مارکس و کمونیسم هیچ منشایی در کمون پاریس ندارد. مارکس و انگلس کمونیستی را پایه ریزی کردند که بر 3 علم اقتصاد سیاسی، فلسفه ماتریالیسم دیالکتیک و مبارز طبقاتی، سوسیالیسم» قرار داشت، مارکس به مسئله برابری به شکل علمی و غیر تخیلی نگاه می‌کرد و از تجارب مبارزات طبقاتی و سوسیالیستی گذشته استفاده کرده و آنها را نقد می‌کرد و بر اساس این نقد آن‌ها تئوری کمونیسم علمی را پایه گذاری نمودند.

منشا ، تفکر مارکس از دید مقیل

آقای مقیل معتقدند چون مارکس در جوانی به شعر خوانی پدرش (از روی اشعار ولتر) گوش فرا می‌داده و از طرفی سخنرانی هایی را که از «ژان ژاک روسو» به عنوان منبع می‌آوردند می‌شنیده‌، تحت تاثیر آن‌ها قرار می‌گرفته و در آثار و نظریات و مبارزات بعدی‌اش مخالف مالکیت خصوصی گردیده )... در اغلب مجالس خصوصی و سخنرانی‌های عمومی جمله‌های طویلی از ژان ژاک روسوjea – Jacques rousau آورده میشد- در این صورت اگر بعدها در هر یک از برنامههای حزبی که مارکس تهیه کننده آن بوده به آن ماده بر میخوریم که مالکیت زمین را به سختی محدود میکنند، بایستی به یاد گفته ژان ژاک روسو بیفتیم که بزرگترین دشمن اجتماع را آن کس خواند که برای اولین بار دور زمینی را حصار کشید و گفت: « این زمین متعلق به من است!» ( همان کتاب ،ص 11)

این هم سند دیگری از دلایل بی اطلاعی و یا اظهار نظر مغرضانه آقای مقبل است. اندیشه مخالفت با مالکیت خصوصی تا بیش از کار مارکس در نشریه ی راین یعنی در سال‌های اول دهه ی 1840 در هیچ کدام از آثارش دیده نمی‌شود. در زمانی که مارکس در این نشریه به عنوان سر دبیر مشغول فعالیت بود مسئله قانون دزدی چوب» پیش آمد. مارکس این قانون را از نظر حقوقی و قضایی و البته سیاسی مورد بررسی قرار داد، وی درهمین زمان او به مطالعه آثار سوسیالیست‌های فرانسوی و آلمانی دست زده بود.

حاصل این مطالعات و بررسی های چهار چوب فکری راجع به مسئله مالکیت خصوصی شد که تاثیر اصلی را همین مسئله دهقانان و جمع آوری هیزم توسط آن‌ها گذاشت. مارکس این نتایج را در مقاله‌ای تحت عنوان «درباره قانون دزدی چوب» در اکتبر 184 م. در نشریه عنوان نمود.

در این جا است که برای اولین بار او به مالکیت خصوصی نقد کرده می‌نویسد:« بعضی چیزها نمی‌توانند به مالکیت خصوصی در آیند، مگر آن‌که عدالت زیر پا گذاشته شود.»(مجموعه آثار مارکس و انگلس، جلد اول، صفحه 236 (به زبان انگلیسی)

زندگی خصوصی مارکس از دید مقیل

از آن‌جایی که منابع دکتر مقیل برای نوشتن کتاب منابع معتبری نیستند و در نتیجه کتاب حاضر نیز مجموعه‌ای از تفکرات دیگران به انضمام دیدگاه‌های غیر علمی نویسنده است. این در حالی است که کتاب مفصل و مستند«کارل مارکس، زندگی و مبارزاتش» نوشته دیوید مک‌للان به زبان انگلیسی در سال 1973م . نیز دردسترس ایشان و همه‌ی انگلیسی زبانان دنیا بوده که مجدداً تحدید چاپ نیز گردیده است.

آقای دکتر مقیل درباره ی خصوصیات کارل مارکس چنین می نویسد:« ... مارکس در زندگی شخصی خود عاری از غرور و جوانمردی بود، با کمال بی ریایی (یا بهتر گفته شود بی‌حیائی) از دوستان و حتی آشنایان قرض می‌کرد و دین خود را نمی‌پرداخت...» (همان کتاب ص 12) این در حالی است که آقای مقبل در متن خود کتاب ده‌ها بار به مبارزات بی وفقه مارکس و در نتیجه تعطیلی روزنامه‌اش‌، اخراج و تبعید و زندان‌های کوتاه مدت و متعددش و نهایتاً تبعیدیش به انگلستان اشاره می کند.

چگونه کسی که تمامی عمر خود را صرف مبارزه و تحقیق می‌کند و در آمد ثابتی ندارد می‌تواند از دیگران قرض نگیرد. و آیا پول قرض گرفتن نیاز به بی‌حیایی دارد؟ از طرفی خود نویسنده در صفحات بعدی کتاب به یک مورد از بازگردانیدن قرض از سوی مارکس به دایی اش اشاره دارد و در جایی دیگر از دادن مبلمان منزل در لندن به صاحبخانه به جای اجاره‌های عقب افتاده. پس می‌بینیم که آقای مقیل پس از تخریب مارکس در صفحات اولیه کتاب‌، در صفحات بعدی به نقض گفته‌های خویش می‌پردازد.

آقای مقیل از این هم فراتر رفته می‌نویسد :«‌در زندگی خانوادگی‌، گرچه اغلب تذکره نویسان معتقدند که او شوهر و پدر خوبی بود- اما در آنجا نیز می بینیم که او بیشتر خود را می پرستید تا اینکه به فکر دیگران باشد، نسبت به زنش که شوهرش را دوست می‌داشت بی‌وفایی کرد و نسبت به خادمه‌یِ با وفایش بی‌رحمانه تجاوز نمود و او را حامله کرد...» ( همان کتاب ص 13)

واژه ی خودپرستی یعنی ترجیح دادن «خود» و «زندگی شخصیتی خود» به دیگران است. یعنی مقدم قرار دادن «خود» و پایمال کردن حقوق مادی و افراد «غیراز خود». چگونه می‌توان انسانی را که از سال 1841تا 1881 یعنی 40 سال از عمرش را صرف مبارزه در راه گسستن زنجیره‌های نامرئی سرمایه و از بین بردن استثماراست و از ابتدایی‌ترین لذات زندگی چشم پوشیده است را به خود‌پرستی متهم کرد. همان‌طور که آقای مقبل در صفحات بعد مجبور به اقرار می گردد زندگی مارکس (کسی که دارای دکترای فلسفه از معتربرترین دانشگاه‌های آلمان بود) بر اثر مبارزات و فعالیت‌هایش مملو از روزهای سیاه است.

روزهایی که با فقر، بی خانمانی، مرگ فرزندانش در اثر بیماری و بی‌غذایی و از دست رفتن سلامتی‌اش همراه بوده. پس از مرگ «ادگار» فرزند کوچک مارکس، او در نامه‌ای به انگلس می‌نویسد:«مرگ ادگار کوچک چنان تاثیری بر روح و روان من نهاده‌است که فکر می‌کنم تا ابد این تاثیر و این غم به همراهم باشد. » جا دارد دراین جا به این نکته اشاره کنم که ادگار فرزند خردسال مارکس در دوران اقامت او در لندن در اثر بیماری و سوء تغذیه که نتیجه فقر وحشتناک حاکم بر خانواده بود در گذشت.

اما نویسنده در صفحه 517 به نقض اتهام خود پرستی و بی عاطفگی مارکس می پردازد: «... در برابر زنان بسیار با عاطفه و مهربان بود و با زن و دختران خودش با مهربانی فوق‌العاده رفتار می‌نمود و برای عقاید و صفات مخصوص هر کدام از آن‌ها احترامی کامل قائل بود....) ( همان کتاب صفحه 517)

در مورد «‌تجاوز‌» مارکس به مستخدمه اش «‌لن شن». تا آن‌جایی که به معنی لغوی «تجاوز» بر می‌گردد. تجاوز در مفهوم جنسی یعنی انجام عمل جنسی (s.e.x) انسانی با انسان دیگر به صورتی که طرف مقابل به زور (عنف) وادار به چنین عملی شود. عزیزانی که علاقمند به درک مفهوم حقوقی این کلمه هستند می توانند به کتب حقوقی مراجعه نمایند. برای من بسیار عجیب است که آقای مقبل که ظاهراً «پزشک» هم هستند به این مفهوم پی نبرده اند؟

ما در هیچ منبعی به جریان تجاوز مارکس به مستخدمه‌ی با وفایشان بر نمی‌خوریم –تنها در یک سری از منابع به رابطه جنسی مخفی مارکس با «لن شن» اشاره می‌شود که در حاله‌ای از ابهام فرو رفته و هیچ سندی برای اثبات آن مبنی بر اعتراف نزدیکان مارکس (همسر، دختران یا انگلس) وجود ندارد.

مقبل می‌نویسد: «مارکس نه تنها یهودی بودن خود را نه فقط تا آخر عمرش انکار نمود، بلکه، در حالی که مادرش هانریت Henriete تا آخر عمر یهودی ماند (پدر کارل در سال 1824 مسیحی به دین مسیح پیوست) با کمال بی‌حیائی به یهودیان و نژاد یهود بدگویی نمود! (همان کتاب ص 13) همان طور که نویسنده در پرانتز اشاره می‌کند پدر مارکس یعنی «هانریش مارکس» به دلیل فشارهایی که بر روی یهودیان آلمان بود در سال 1824 رسماً دین خانواده را از یهود به مسیحیت تغییر داد (این در حالی بود که مارکس 10 ساله بود) و این شامل و کلیه افراد فامیل (حتی مادر مارکس) نیز می‌شد. لازم به توضیح است اعتقادات مذهبی مارکس عملاً از پایان دوران دبیرستان رو به افول گذاشت.

درک مارکس در سنین 16 تا 18 سالگی درکی فلسفی بود و در آن سنین به مذهب تنها به عنوان «آرمانی بشری» نگاه می‌کرد نه آئینی آسمانی و فرا زمینی. این باور زمینی مارکس به خدا و مذهب عملاً در دورانی که به مطالعه آثار هگل روی آورد از میان رفت و با گرایش ماتریالیستی‌اش به «لودویک فویر باخ» عملاً از آن گسست. بنابراین هرگز نمی‌توان مارکس را پیرو آیین یهود یا مسیحیت و یا هیچ آئین مذهبی دیگری دانست چه برسد که یهودی بودنش را انکار نماید. اما درباره بد گویی توام با بی حیایی به یهود و نژاد آن بایستی مجدداً به این نکته باز گردم که اگر آقای دکتر مقیل به مطالعه‌ی آثار مارکس پرداخته بود هرگز چنین تحریف تاریخی را مرتکب نمی‌گردید. تنها اثری که مارکس به مسئله یهودی می پردازد کتاب «درباره ی مسئله یهود است.»(4)

این کتاب نه فقط حمله به یهودیان و نژاد آن‌ها را دارد و نه تلاش برای پوشانیدن گذشته مارکس است. مارکس در این کتاب به نقد نظریات هگل گرایان چپ و در رأس آن‌ها «برونو بائر»می‌پردازد‌. مارکس می‌گوید تنها زمانی می‌توان یهودیان را آزاد کرد که خود آزاد کنندگان آزاد شوند. در این‌جا مارکس به «ملیت خیالی» اشاره می‌کند که از آینده بشری جدا است. ملیتی که بعدها در چهار چوب مکتب «صهیونیسم» تعریف گردید. مارکس در این کتاب می‌گوید: «ما برای آن که بتوانیم دیگران را آزاد سازیم‌، اول باید خود را آزاد کنیم. انعطاف ناپذیرترن شکل تقابل میان یهودیان و مسیحیان‌، تضاد مذهبی است‌. چنین تضادی را چگونه می‌توان حل کرد؟ با نا‌ممکن ساختن آن‌، تضاد مذهبی چه گونه ناممکن می‌شود؟ با الغای مذهب. (درباره مسئله یهود، گامی در نقد فلسفه حق هگل نوشته کارل مارکس ترجمه دکتر مرتضی محیط، نشر اختران – ص13)

دراینجا مارکس به نقد رادیکال مذهب می‌پردازد. او مذهب را به طول کلی و باورهای آن به طور کلی اهداف قرار می‌دهد نه یهودیت به طور خاص.

آقای مقبل در جریان شرح زندگی و دوران جوانی مارکس می‌نویسد:« از آن‌جایی که کارل متعلق به طبقه مرفه بود اصطکاک مستقیمی با بینوایان نداشت. (کارل مارکس که بود؟ ص 40)

آقای نویسنده در خط خط کتاب خود به نقض گفته‌های پیشین خود می‌پردازد. در جهان هستی نفیِ نفی یعنی تکامل و نفی مقوله‌ها و پدیده‌ها امری طبیعی است، اما هر مقوله با نفی گذشته خویش به تکامل و کمال می‌رسد در حالی‌که آقای مقبل دائماً در حال « نقض گفته‌های خویش و نه نفی آن‌ها است و راه کمال و تعالی را نمی‌پیماید. ایشان در صفحه 21 کتابشان می‌نویسند: «در دورانی که مردها معمولاً در سن‌های خیلی کمتری ازدواج می‌نمودند. نشان می‌دهد که تا آن موقع وضع مالی هرشل اجازه ازدواج و تشکیل فامیل را نمی داده‌است. هر چند که در آمد پدر کارل از راه وکالت به تدریج رو به افزایش گذارده، ولی هرگز تا آخر عمر به ثروت زیاد نرسید.» (همان کتاب ص 21)

باز نقض گفته‌های قبل که مارکس و خانواده‌اش را مرفه و ثروتمند نشان می‌دهد.

ریشه های مطالعه ی اقتصاد سیاسی مارکس از دید مقیل

آقای نویسنده می‌نویسد:« در تابستان سال 1850 مارکس به طور مرتب با استفاده از ‌مجله ی مهم اکونومیست (Economist) که به طور هفتگی در لندن درباره‌ی اقتصاد و سیاست منتشر می‌شد، شروع به یک رشته تفحصات عمیق در زمینه ی سیاست اقتصاد نمود...» (همان کتاب ص 338)

اول آن‌که آقای نویسنده در آغاز قرن 21 میلادی و دهه آخر قرن 13 خورشیدی که زیان دگرگونی‌های فراوانی یافته و فن ترجمه نیز در نتیجه‌ی این دگرگونی ها تغییرات اساسی یافته‌، هنوز واژه ی political economy را سیاست اقتصاد ترجمه میکند. در حالی‌که از دهه ی 50 خورشیدی این واژه به «اقتصاد سیاسی» ترجمه گردیده.

دوم: آن‌که مارکس مطالعات اقتصادی خود را نه از سال 1850 که از اول دهه 1840 یعنی زمانی که به عنوان سر دبیر در نشریه «راینیش زایتونگ» (نشریه راین) کار می‌کرد آغاز کرده دراین زمان مارکس درگیر مسایلی از قبیل جنبش کارگری با قانون دزدی هیزم، جنبش اعتراضی انگور کاران بازل گردید. به این نتیجه رسید که تنها مطالعه اقتصاد و به خصوص علم «‌اقتصاد سیاسی‌» می‌تواند به تحلیل و پاسخگویی چنین مسایلی بپردازد. مجموعه‌ی اولین مطالعات و تحقیقات مارکس تحت عنوان «دست نوشته اقتصادی و فلسفی 1844» در پاریس منتشر گردید.

مارکس در دیباچه این اثر دلایل شروع و بررسی مطالعه علم اقتصاد سیاسی را چنین شرح می‌دهد:«قبلاً در سالنامه آلمانی – فرانسوی نقدی از علم حقوق و علم سیاست به شکل نقد بر فلسفه‌ی حق هگل ارائه کرده بودم: زمانی که فقط این نقد را برای انتشار آماده می‌کردم، پی بروم که در هم آمیختن نقدی که تاملات نظری را بررسی کرده باشد با نقادی از موضوعات متنوع دیگر نامناسب است و مانع پیشبرد بحث می‌گردد و فهم مطلب را دشوار می‌کند‌.

افزون بر آن‌، اگر بخواهیم فقط در یک اثر مطالب گونان و فراوانی را بگنجانیم باید شیوه‌ای صرفاً گزینه گویا نه در اختیار کنیم... از این رو در چند جزوه‌ی مجزا و مستقل نقد خود را از حقوق‌، اخلاق‌، سیاست و غیره انتشار می‌دهم و سپس تلاش می‌کنم در اثری دیگر‌، تمام این نقدها را به صورت یک کل مرتبط ارائه کنم تا ضمن نمایش روابط درونی اجزای جداگانه، نقدی از ساخت و پرداخت نظر ایشان فراهم آورم. به همین دلیل در اثر حاضر ارتباط متقابل اقتصاد سیاسی با دولت ، علم حقوق، اخلاق و زندگی مدنی و غیره تا آن جا مورد بررسی قرار گرفته که خود اقتصاد سیاسی آشکارا درباره آن‌ها به بحث پرداخته است.

نیاز چندانی نیست که خواننده مطلع از اقتصاد سیاسی اطمینان دهم که نتایجم با تحلیلی سراسر تجربی و بر اساس پژوهش انتقادی و تمام عیار از اقتصاد سیاسی حاصل شده است. (دست نوشته های اقتصادی و فلسفی 1844، نوشته کارل مارکس، ترجمه حسن مرتضوی، نشر آگه ص 48 و 49)

مانیفست کمونیست و روح حاکم بر آن!

نویسنده پس از شرح مفصلی که راجع به نگارش مانیفست می‌دهد به تفسیر آن ازدیدگاه خودش می‌پردازد. او می نویسد: « ...مانیفستو روح جدیدی در جنبش‌های انقلابی به وجود آورد: روح مبارزه و خشم وتنفر! تا آن موقع جنبش‌های سوسیالیستی روح جنبه انسانی داشتند و در تبلیغات خودشان به عوض اختلاف طبقاتی رسم برادری وهمنوعی را تاکید می‌کردند‌، در صورتی که مارکس در مانیفستو جنبه‌ی مبارزه را هسته‌ی تبلیغات و فعالیت‌های خوبی قرار داد! ازدیدگاه کمونیست‌های مارکسی مردم برادر یکدیگر نبودند، بلکه دشمنان یکدیگر بودند که دائماً برای بدست آوردن قدرت با یکدیگر در جدال می‌باشند (کارل مارکس که بود؟ ص 252 و 253)

آقای مقیل گویا نمی دانند که مارکس و انگلس در عصری در حال نگارش مانیفست (یا به قول ایشان مانیفستو.) بودند که دولت‌های سرمایه داری در فرانسه‌، بلژیک ،آلمان و ایتالیا به وحشیانه‌ترین شکل ممکن در حال سرکوب و قتل عام توده‌های مردم دست می‌زدند.(5)

مفهومی که آموزش‌های سوسیالیست‌های پیشین (سوسیالیستهای تخیلی) تبلیغ می‌کردند در حقیقت سرمایه‌داری را اصلاح پذیر می‌دانست. کسانی چون «شارل فوریه»، «رابرت اوئن»، «هنری سن سیمون» ( یعنی پیشگامان سوسیالیستی که آقای مقبل از آن صحبت می‌کنند) همه فکر می‌کردند تا با کمک و دستگیری از کارگران یا استخدام آن‌ها با حقوقی بیشتر تا پناه گرفتن در دهکده‌های اشتراکی جدا از جامعه می‌توانند سوسیالیسم را مستقر سازند.

در حالی که سرمایه‌داری که از تمام منافذش خون و چرک بیرون می‌ریخت 12 تا 14 ساعت کار در روز را به کارگران تحمیل نموده‌، کودکان و زنان را نیز وحشیانه و در ساعات بالا به کار گمارده بود.

درهمین زمان کارگران در کثیف ترین و متعفن ترین محلات زندگی کرده و پس از چند سال کار عملاً در اثر بیماری هایی چون سل‌، ناراحتی‌های مفاصل و ... از پا در می‌آمدند. و درست در همین زمان هر اعتراض و اعتصاب کارگری به خونین تری شکلی از سوی پلیس و ارتش (دستگاه‌های دولت سرمایه‌داری) سرکوب می‌گردید. آیا می‌توان با رسم برادری و نوع دوستی با چنین طبقه ومناسبات تولیدی سخن گفت؟

بر خلاف آن‌چه آقای مقبل ادعا می‌کنند اندیشه مارکسی انسان‌ها را دشمن یکدیگر نمی‌داند و در هیچ کدام از آثار مارکس و انگلس و یا در شیوه ی مبارزاتشان چیزی از چنین روش یا نگرش نمی‌یابیم. مارکس در جامعه از انسان و طبقه ومنافع طبقاتی سخن می‌گوید . او تاریخ را تاریخ مبارزه‌ی طبقاتی انسانها می شناسد و به امید رفع طبقه و زندگی طبقاتی که منشاء همه کینه‌ها و جنگ‌ها وکشتارها است مبارزه می‌نمود.

کتاب کارل مارکس که بود؟... به تمامی رئوس و آثار مارکس می پردازد که هر خط آن قابل تعمق و بررسی است اما اگر ما بخواهیم خط خط کتاب را نقد کرده مورد بررسی قرار دهیم. بابستی کتاب قطورتر ( دو برابر یا بیشتر) را به نگارش در آوریم که از حوصله‌ی خوانندگان بیرون است.

در این جا عزیزانی که علاقه مند به شناخت زندگی و مبارزات کارل مارکس و فردریش انگلس هستند کتاب‌هایی را معرفی می نمایم:

1-کارل مارکس، زندگی و دیدگاه‌های او (2 جلد)، نوشته دکتر مرتضی محیط ، نشر اختران

2- سرگذشت یک خانواده مبارز، نوشته ف. ج. پیترز، ترجمه دکتر داور رشخاوندی

این کتاب در سال 1379 توسط نشر آتیه و در سال 1385 توسط نشر دات منشتر گردیده است.

3- کارل مارکس، نوشته آیزابرلین، ترجمه رضا رضایی، انتشارات ماهی، 1378

توضیحات

1- در مورد ویژگی‌های پادشاه و آن‌هم پادشاهی موروثی می‌توانید به مقالات کارل مارکس ‌در باره سانسور در نشریه راین مراجعه نمایند. این نوشته ها در کتاب «سانسور و آزادی مطبوعات» ترجمه حسن مرتضوی،

نشر اختران به فارسی برگردانیده شده است.

2- کلیه مطالب ذکر شده در گیومه عین مطالب کتاب یا همان نوع انتشاء و نگارش است.

3- برای اطلاعات کامل‌تر می‌توانید به کتاب «صورت بندیهای اقتصادی پیشا رمایه داری» نوشته کارل مارکس، ترجمه دکتر خسرو پارسا «نشر دیگر» مراجعه نماید.

4- این اثر 2 بار به فارسی برگردانیده شده که عبارتند از:

1- درباره مسئله یهود، ترجمه ع. افق نشر پویش بی نا بی تا

2- درباره مسئله یهود؛ گامی در نقد فلسفه هگل، ترجمه دکتر مرتضی محیط و ویراستاری محسن حکیمی، حسین مرتضوی نشر اختران،1381

5- در همین زمان یعنی در سال 1848 در کشورهای فرانسه، آلمان و بلژیک یک انقلاب سراسری در حال وقوع بود. دولت‌های این کشور با پشتیبانی دولت و روسیه تزاری با شدیدترین شکلی دست به سرکوب این انقلاب زدند. پس از آن بسیاری از انقلابیون و یا کسانی که به آن‌ها کمک کرده بودند. دستگیر، زندانی و تبعید شدند . طبقه کارگر این کشورها در کنار توده‌های مردم از جدی ترین نیروهای انقلاب 1848 بود.

6- برای درک بهتر شرایط زندگی طبقه کارگر اروپا در قرن 19 می توانید به کتاب «وضعیت کارگر انگلستان» نوشته فردریش انگلس مراجعه نمایید. این کتاب به فارسی برگردانیده و توسط انتشارات کمونیسم در خارج از کشور به چاپ رسیده است (پیش از انقلاب)

* مطلب ارسالی به کوخ