نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ بهمن ۱۰, پنجشنبه

تخت جمشید در سرازیری نابودی کامل
  مجموعه تاریخی تخت جمشید که یکی از دلایل سفر گردشگران خارجی به ایران است، به دلیل ریزش بارانهای اسیدی، عدم دلسوزی بازدیدکنندگان نسبت به حفظ سلامت میراث ملی و بی توجهی مسئولین در سرازیری تخریب و نابودی است. بسیاری از سازه های تخت جمشید که سنگهای تراش خورده هزار ساله اند، این روزها در حال فروپاشی و ریزش هستند.




















































غبارزدایی از آینه‌ها انقلاب‌های ۱۸۴۸ در اروپا

غبارزدایی از آینه‌ها

انقلاب‌های ۱۸۴۸ در اروپا

hamneshineb_1830
نهضتهای ملی و آزادیخواهانه سال ۱۸۴۸ اگرچه سرکوب شد اما حیات سیاسی اروپا را تغییر داد. این حرکت ها که از شورش محلی ژانویه ۱۸۴۸ در سیسیل ایتالیا آغاز شد و بعد از انقلاب فوریه (۱۸۴۸) در پاریس، سرتاسر اروپا را از کپنهاگ گرفته تا پالمرو، و از پاریس تا بوداپست گرفت، از گسترده‌ترین جنبش‌هایی است که تا آن تاریخ اروپا به خود دیده بود. (و بعد از آن هم ندیده است.)
این بحث در مورد انقلاب های ۱۸۴۸ اروپاست که به le printemps des peuples (بهار مردم) نیز شهره است.
نهضتهای ملی و آزادیخواهانه سال ۱۸۴۸ اگرچه سرکوب شد اما حیات سیاسی اروپا را تغییر داد. نه تنها استقرار جمهوری را در فرانسه تامین کرد، باعث شد تا ایتالیای تکه‌تکه شده و همچنین آلمان بهم‌ریخته که آنزمان صاحب اختیارش عملاً اتریش بود، وحدت خود را باز یابند. پیامدهای مهم دیگری هم داشت که در خلال بحث به آن می‌رسیم.
ضرورت طرح اینگونه موضوعات چیست؟
با برجسته‌سازی ازمابهتران، وقت و بی وقت اخباری به خورد ما داده می‌شود که همیشه نیمه‌ای پنهان دارد. نه چند و چون آن برایمان آشناست و نه اصلاً ارزش و اهمیّتی دارند اما ذکر و فکرمان را مشغول داشته و در رد یا تأیید آن کِلنجار می‌رویم. انگار هیچ مسئله دیگری در دنیا (و در ایران) روی نداده است که به آن توجه شود.
دَم زدن آدمی قدم زدن او به سوی مرگ است. آفتاب عمر، لب بام می‌رسد و امروز یا فردا از ما جز غبار نمی‌ماند اما آنطور که باید و شاید زمانه خود را درک نمی‌کنیم. مباحث دوران خود را نمی‌شناسیم و به قول قدیمی‌ها هنوز نمی‌دانیم آب به جو می‌رود یا به گندم…
رقبا و اضداد ما که ادعای پویایی هم ندارند کمتر وقت خود را هرز داده و می‌بینیم که پوسته‌شکنی کرده، خود را به‌روز می‌کنند. اما ما فقط بلدیم با نفی دیگران خود را اثبات کنیم و صیحه «انا الحق» بزنیم!
با تاریخ، تاریخ معاصر ایران و جهان نامحرمیم. یادمان می‌رود که گذشته پیش‌درآمد اکنون است و چاره‌ای نداریم جز آنکه بر لب جوی تاریخ بنشینیم و از آن بیاموزیم.
پیش‌زمینه انقلابهای ۱۸۴۸ اروپا، انقلاب کبیر فرانسه است که یکی از اتفاقات مهم در تاریخ بشر محسوب می‌شود. کند و کاو در آن واقعه عظیم که به دوران پیشامدرن پایان داد از این جهت ضروری است که به نگاه ما تأمل و تانی می‌بخشد.
«سِیرُوا فِی الْأَرْض»، خروج از تنگ نظری و دعوت به مطالعه گونه‌گونی‌ها نیز هست…
 hamneshinebahar_1848
انقلاب‌های ۱۸۴۸ که از شورش محلی ژانویه ۱۸۴۸ در سیسیل ایتالیا آغاز شد و بعد از انقلاب فوریه (۱۸۴۸) در پاریس، سرتاسر اروپا را از کپنهاگ گرفته تا پالمرو، و از پاریس تا بوداپست گرفت، از گسترده‌ترین جنبش‌هایی است که تا آن تاریخ اروپا به خود دیده بود. (و بعد از آن هم ندیده است.)
کشورهای زیادی درگیر آن شدند و گفته می‌شود بخشی از آمریکای لاتین را هم تحت تأثیر قرار داد.
ایامی که از آن صحبت می‌کنم و اروپا در خروش و عصیان به سر می‌برد مصادف با سال ۱۲۲۷ هجری شمسی است که در ایران ناصرالدین شاه رخت سلطنت پوشیده و تاجگذاری کرده‌است.
برای آشنایی با این تحولات که پایه‌های نظام فئودالی در اروپا را از هم گسیخت و به رشد و شکوفایی سرمایه‌داری میدان داد، ابتدا باید با انقلاب کبیر فرانسه و کلید واژه‌های مربوط به آن اندکی هم که شده آشنا باشیم. در این بحث هرجا به این واژه‌های کلیدی برسم توضیح کوتاهی می‌دهم.
انقلاب فرانسه، ماری آنتوانت، لوئی شانزدهم، لویی هفدهم، لویی هجدهم، شارل دهم، لوئی قیلیپ، ژاکوبن‌ها، بوربو‌ن‌ها، ناپلئون بناپارت، ناپلئون سوم، اتحاد مقدس، کنگره وین، اتحاد «مونشن گراتز»، انقلاب‌های ۱۸۳۰، انقلاب‌های ۱۸۴۸
لوئی شانزدهم و ماری آنتوانت
انقلاب فرانسه با نام لوئی شانزدهم Louis XVI de France گره خورده است. لوئی شانزدهم یکی از پادشاهان فرانسه بود. شاهزاده اتریشی (ماری آنتوانت) همسر وی بود و با موج انقلاب هر دو کشته شدند.
سلطنت وی ۱۸ سال دوام یافت. لوئی شانزدهم با نطق‌های آتشین انقلابیون و مدتی بعد که زندان باستیل فتح شد، موافقت خود را با انقلاب کبیر فرانسه اعلام کرد و از اکتبر ۱۷۸۹ تا دو سال بعد در تویلری (در یکی از کاخ‌های سلطنتی) به سر بردند. به آنان اذیتی نرسید و ملت هم احترامشان می‌گذاشت. اما قدرت گذشته رانداشتند و از هر طرف پائیده می‌شدند. لوئی شانزدهم و با خانواده‌اش اقدام به فرار نمودند اما در شهری به نام وارون دستگیر و مجدداً به تویلری منتقل شدند و بهانه برای سر به نیست کردن‌ آنها به دست آمد و گفتند خیانت کرده‌اند.
۲۱ ژانویه ۱۷۹۳ در میدان انقلاب (پلاس دولا رولوسیون) در پاریس، گردن او را با گیوتین زدند. همسرش ماری آنتوانت نیز اعدام شد و پسر خردسالش را در دادگاه آوردند تا علیه مادرش بگوید که وی (مادر) به او سوءنظر داشته و افکار آنچنانی داشته است!
این کودک که لوئی هفدهم نام داشت در ده سالگی درگذشت.
بوربو‌ن‌ها Maison de Bourbon
«دودمان بوربون» از خانواده‌های مهم پادشاهی اروپا و کشور فرانسه بود.
خاستگاه این خاندان فرانسه است. شاهان بوربون ابتدا در سدهٔ شانزدهم میلادی بر ناوار و فرانسه فرمان می‌راندند. سپس در قرن ۱۸، افرادی از این خاندان بر اسپانیا و جنوب ایتالیا (سیسیل و پارما) چیره شدند و افرادی دیگر از بوربون‌ها دوک‌نشین‌های مهمی را در دست گرفتند.
نام بوربون از نام دژی قدیمی گرفته شده که امروزه به نام بوربون لارشامبو (Bourbon l’Archambault) معروف است. بوربون‌ها در پیامد انقلاب فرانسه و به ویژه حوادث سال ۱۸۳۰ Trois Glorieuses (که بعداً توضیح می‌دهم) از تک و تا افتادند.
شارل دهم Charles X of France
شارل دهم آخرین شاه از شاخه اصلی خاندان بوربون است که از سال ۱۸۲۴ تا سال ۱۸۳۰ پادشاه فرانسه بود. وی برادر لوئی شانزدهم بود
در پی موج انقلاب پرونده شارل دهم نیز بسته شد و او فرانسه را گذاشت و گریخت.
درواقع جامعه‌ی فرانسه بعد از انقلاب متحول شده بود و دیگر نمی‌توانست استبداد خانواده بوربون‌ها و بخصوص شارل دهم را تحمل کند.
لوئی فیلیپ Louis-Philippe Ier
بعد از شارل دهم، لوئی فیلیپ به پادشاهی رسید که از سلسلهٔ اورلئان یکی از شاخه‌های فرعی سلسلهٔ بوربون بود.
از این اتفاق می‌توان به عنوان آغازی بر تغییر سلطنت مشروطه، انتقال قدرت از مجلس بوربون به مجلس اورلئان و جایگزینی حاکمیت مردمی به جای حق سلطنت موروثی یاد کرد.
سال‌هایی که در تاریخ به سلطنت ژوئیه مشهور شده لوئی فیلیپ در قدرت بود.
سال پرماجرای ۱۸۴۸ لوئی فیلیپ پادشاهی را رها کرد و به انگلستان گریخت.
انقلاب فرانسه Révolution française
نهضت روشنگری قرن ۱۸ (میلادی) به‌سهم خود زمینه را برای واژگون‌کردن نظام اقتصادی پوسیده رژیم سابق فراهم کرده بود. حمله‌های به‌حق امثال «ولتر» به ارباب کلیسا و حکومت مطلقه، تلاش دیدرو و جان لاک و منتسکیو…و اصحاب دایره‌المعارف، طرح نظریه حاکمیت مردم که از سوی ژان ژاک روسو مطرح شده بود… در کنار خالی شدن خزانه عمومی و فساد دستگاه نالایق و بیداد‌گر مالیاتی، مردم فرانسه را به ستوه آورد و وعده‌های پوشالی و اصلاحات مالی و رفوکاری هم نتوانست آب رفته را به جوی بازگرداند. مردم بیدار شده بودند و ستم را تحمل نمی‌کردند.
خانه از پای بست ویران بود و چاره کار، دگرگونی عمیق سیاسی اجتماعی و زیر و زَبر شدن همه چیز
اینگونه بود که آیه انقلاب نازل شد!
 hamneshi_loui16
انقلاب فرانسه (۱۷۹۹-۱۷۸۹) یکی از چند انقلاب مادر در طول تاریخ جهان است که پس از فراز و نشیب‌های بسیار، منجر به تغییر نظام سلطنتی به جمهوری لائیک در فرانسه و ایجاد پیامدهای عمیقی در سراسر اروپا شد.
انقلابیون چی می‌خواستند؟ آنها خواستار توسعهٔ جهانی بودند که در آن دولت‌ها از مداخله در امور شهروندان ممنوع باشد یا حداقل میزان دخالت‌هایش خیلی زیاد نباشد. با هدایت دانشوران و فرهنگ‌ورزان که هیچ انقلابی از آن بی‌نیاز نیست، ستمدیدگان از آزادی‌های منفی هم دفاع می‌کردند که به معنی فقدان هر گونه اجبار و فقدان موانع خارجی بر سر ارادهٔ شهروندان است. به عقیدهٔ آنها دولت در همه چیز دخالت می‌کرد و خواست‌شان این بود که از زندگی خصوصی افراد بیرون باشد.
انقلاب فرانسه توانست شرایط کاری کارگران را بهبود بخشیده و استانداردهای کاری را بالاتر ببرد تا خانواده‌ها دیگر مجبور نباشند کودکانشان را بر سر کارهایی طاقت فرسا بفرستند.
پس از انقلاب در ساختار حکومتی فرانسه، که پیش از آن سلطنتی با امتیازات فئودالی برای طبقه اشراف و روحانیون کاتولیک بود، تغییرات بنیادی در شکل‌های مبتنی بر اصول جدایی دین از سیاست، روشنگری، ملی‌گرایی، دموکراسی و حقوق شهروندی پدید آمد.
در فرانسه، فئودالیته جای خودش را به طبقه بورژوا و سرمایه‌داران داد و این در زمان خودش قدمی به پیش بود. کم کم عدالت اجتماعی بر سر زبانها افتاد و پاریس به مرکز افکار آزادیخواهانه اروپا مبدل شد. جنگها و وقایعی که انقلاب فرانسه به دنبال داشت سازمان کهن اروپا را هم تحت تاثیر قرار داد و رونق ناسیونالیسم را تسریع کرد و باعث شد در هنر و ادبیات، رومانتیسم Romantisme جانی تازه بگیرد.
رُمانتیسم عصری از تاریخ فرهنگ در غرب اروپا است، که بیشتر در آثار هنرهای تجسمی، ادبیات و موسیقی نمایان شد.
در اصل، جنبشی هنری بود که در اواخر قرن هجدهم و نوزدهم ابتدا در انگلستان و سپس آلمان، فرانسه و سراسر اروپا رشد کرد. ایدئولوژی انقلاب فرانسه و نتیجه‌های آن باعث شد رومانتیسم بر مؤلفه‌هایی چون هنر، شور، هیجان، تخیل، مضامین معنوی، مناسک و نمادها بیشتر تکیه کند و جانی تازه بگیرد.
پس از به ثمر رسیدن انقلاب فرانسه در ۱۷۸۹ انجمن‌های لیبرال گوناگونی شکل گرفتند که قصد اصلاحات بنیادین در فرانسه داشتند. متاسفانه پس از این دوره دوران حکمفرمایی ترور شروع شد که خود داستانی جداگانه و اندوه‌بار دارد. انقلابیونی چون «روبسپیر» به قلع و قمع شدید مخالفان داخلی پرداخته، عصر وحشت را آغاز نمودند. (تیر بلا خود روبسپیر را هم گرفت و او سال ۱۷۹۴ اعدام شد.)
بعد از آنان، در ۱۷۹۵ ژاکوبن‌های رادیکال یا به عبارت دیگر «انقلاب خواهان و هواداران تغییرات ریشه‌ای» کنترل فرانسه را در دست گرفتند و تا سال ۱۷۹۹ که ناپلئون بناپارت بر سر کار آمد در قدرت ماندند.
ژاکوبن‌ها چون در صومعه ژاکوبوس (دومینیکن) واقع در خیابان سن ژاک پاریس گرد هم می‌آمدند بدین نام مشهور شدند.
ناپلئون بناپارت Napoléon Bonaparte
ناپلئون بناپارت به عنوان نخستین امپراتور فرانسه، در فاصله سال‌های ۱۸۰۴ تا ۱۸۱۵ میلادی بر این کشور حکومت کرد و نقش مهمی در تاریخ اروپا ایفا نمود.
او که در وقایع بعد از انقلاب کبیر فرانسه بتدریج رشد کرده بود و در جنگ‌های مختلف فرماندهی نیروهای فرانسوی را برعهده داشت، در سال ۱۷۹۹، طی یک کودتا خود را پیش انداخت و عملاً قدرتمندترین فرد کشور شد. وی پنج سال بعد به مقام امپراتوری فرانسه رسید.
برخی پژوهشگران سالی را که ناپلئون اعلام امپراطوری نمود و گاهی تمام دوره حکمرانی او را جزء انقلاب فرانسه می‌آورند ولی اغلب، آغاز عصر ناپلئون را پایان دوره انقلاب می‌شمارند.
وی در اولین دههٔ قرن ۱۹ ارتش فرانسه را علیه اکثر قدرت‌های اروپایی هدایت کرد و پس از رشته‌ای از پیروزی‌ها موقعیت فرانسه را به عنوان یکی از قدرت‌های برتر قاره اروپا تثبیت نمود.
با جنگهای ناپلئون به جز شمشیرها و چکمه‌ها چیزهای دیگری هم به سراسر اروپا منتقل شد.
بر هم چیده شدن نظام ملوک الطوایفی، آزاد سازی قوانین مالکیت، پایان یافتن حقوق ویژهٔ امراء و شاهان، قانونی شدن طلاق، فرو پاشی دادگاه‌های تفتیش عقاید، محو کامل و نابودی امپراتوری به اصطلاح مقدس روم، محو دادگاه‌های کلیسایی و اختیارات ویژهٔ مذهبی و، برابری در پیشگاه قانون برای تمام افراد…
بزرگترین دستاورد ناپلئون، قانون مدنی بود که با نام خود وی نیز از آن یاد شده و گهگاه آن را کُد ناپلئون می‌نامند.
جنگ‌های ناپلئونی که نشانگر ایستادن یک کشور انقلابی در مقابل نظام‌های پادشاهی قدیمی اروپا بود، برای یک دهه ادامه داشت.
در این دوره حوزه نفوذ فرانسه گسترش یافت اما با شکست سخت ناپلئون در «نبرد واترلو» و تبعید او به جزیره «سنت هلینا»، رشته‌ها پنبه شد و سلطنت مشروطه سلانه‌سلانه به فرانسه بازگشت.
 hamneshine_revolation
لویی هجدهم
پس از تبعید ناپلئون بناپارت دشمنان انقلاب فرانسه، دودمان بوربون‌ها را بر تخت پادشاهی آن کشور بازنشاندند. این دوره درواقع بازگشتن شیوه فرسوده فرمانروایی در فرانسه و نیز بازگشت کلیسای کاتولیک روم به نیروی سیاسی این کشور بود.
القصه، لویی هجدهم به سلطنت رسید و از سال ۱۸۱۴ تا ۱۸۲۴ (به‌جز وقفه‌ای کوتاه در سال ۱۸۱۵ به‌خاطر بازگشت صدروزه ناپلئون)، پادشاه فرانسه بود.
بازگشت صدروزه ناپلئون بناپارت به زمان میان ۲۰ مارس ۱۸۱۵ (روزی که ناپلئون به پاریس رسید) و ۲۸ ژوئن ۱۸۱۵ (روز بازگشت لوئی هجدهم به قدرت) گفته می‌شود.
با روشن شدن نتیجه جنگ در واترلو، مریدان لوئی هجدهم به ویژه در جنوب فرانسه دست به ترورهای سنگدلانه‌ای بر ضد هواداران ناپلئون زدند.
لوئی هجدهم دستور داد که جسد لوئی شانزدهم و همسرش ماری آنتوانت به کلیسای سلطنتی سن‌دنُی منتقل و پس از طی مراسم تشریفاتی، در آن‌جا دفن شود. خود نیز، پس از مرگ در کلیسای سن‌دُنی دفن شد.
البته همیشه زین به پشت نمی‌ماند و نظام سلطنتی در فرانسه نیز دوام نیافت و دوباره نظام جمهوری جایگزین شد تا این که ناپلئون سوم (برادرزاده ناپلئون)، کودتا کرد و کاسه‌کوزه‌ها را بهم ریخت و امپراتوری دیگری به راه انداخت. پس از او در فرانسه جمهوری‌های متعدد شکل گرفت… (در باره ناپلئون سوم بعداً بیشتر توضیح می‌دهم.)
اتحاد مقدس La Sainte-Alliance
سلاطین اروپا برای خنثی کردن انقلاب فرانسه کوشش‌های زیادی کردند و با به اصطلاح «اتحاد مقدس» به زد و بند دست زدند تا جلوی انقلاب را بگیرند.
اتحاد مقدس نام سازمانی بود که پس از سقوط ناپلئون توسط سلاطین اروپا ایجاد شد و هدفش سرکوب نهضت‌های انقلابی در اروپا بود و در آن تزار روسیه، امپراتور اتریش و پادشاه پروس شرکت جستند. سپس تقریباً کلیه سلاطین و زمامداران اروپا که حافظ نظام اشرافی و مخالف هر گونه تحول دموکراتیک و استقلال طلبانه بودند به آن پیوستند. حتی انگلستان هم اگر چه رسماً به این سازمان نپیوست ولی از سیاست آن طرفداری می‌کرد.
همه متعهد شدند با توسل به زور جنبش‌های انقلابی را که خواستار آزادی و حقوق مردم باشند از سر راه بردارند.
کنگره وین The Congress of Vienna
کنگره وین چشمه‌ای از زد و بند قدرتهای بزرگ علیه دستاوردهای انقلاب فرانسه بود. کنگره وین، کنفرانس قدرتهای بزرگ اروپا به ریاست دولتمرد اتریشی مترنیخ بود که از نوامبر ۱۸۱۴ تا ژوئن ۱۸۱۵ در شهر وین برگزار شد.
کشورهای اروپایی، پس از شکست ناپلئون، برای بررسی نتایج جنگ و تعیین سرنوشت اروپا، کنگره‌ای در وین تشکیل دادند. در این کنگره، نمایندگان کشورهای بزرگ اروپایی، یعنی اتریش، پروس، روسیه، انگلستان و نیز نمایندگان پرتغال و سوئد و…که عهدنامه صلح را امضا کرده بودند شرکت داشتند.
بنا بر تصمیمات کنگرهٔ وین، خاندان بناپارت خلع و تبعید گردید، فرانسه به مرزهای سابق خود در ۱۷۹۲ محدود شد، خاندان‌های سابق سلطنتی کشورهای اروپایی مجدداً به تاج و تخت خود بازگشتند، بلژیک ضمیمه هلند گردید، بی طرفی سوئیس رسماً اعلام شد و تغییرات وسیع دیگری نیز در نقشهٔ جغرافیایی قاره اروپا پدید آمد و قسمت اعظم مستعمرات خارجی نصیب انگلستان شد.
تنها چیزی که در این کنگره رعایت نشد حقوق و آرمان‌های مردم اروپا بود. امیدها و انتظار آنان از اصلاحات عمیق و اساسی به عدم رضایت عمومی دامن زد و انقلاب‌های جدیدی در تقدیر بود.
 hamneshineb_1830
انقلابهای ۱۸۳۰ La Révolution de Juillet
سال پرماجرای ۱۸۳۰ رسید و در فرانسه غوغا شد. آتش‌های زیر خاکستر عمل کرد و مردم فرانسه با انقلاب ۱۸۳۰ باقی‌مانده‌های سلطنت را در این کشور کنار زدند. طبیعی بود که خیزش آنان برای تمام نقاط اروپا الهام‌بخش بود و اینجا و آنجا به خروش و عصیان دامن می‌زد.
فرانسوی‌ها به ملتی معترض تبدیل شده و خواستار اعاده‌ی موقعیت خود در اروپا بودند و همین، زمینه‌ای شد تا انقلاب جدیدی شکل گیرد که به سرعت تمام اروپا را در برگرفت و تمام کشورهایی را که از تصمیمات کنگره‌ی وین ناراضی بودند با خود همراه کرد. در این راستا شورشها در هلند منجر به استقلال بلژیک گشت. در ایتالیا نیز قیامها با شدت شروع شد، اما به دلیل ضعف رهبری نتوانست تاثیرات مطلوبی برای مردم داشته باشد. در لهستان قیامها به دلیل سلطه تزار سرکوب شد. در ۱۸۳۰ در سوئیس، آلمان، اسپانیا و پرتقال نیز آشوب‌های انقلابی بروز کرد.
انقلاب ۱۸۳۰ چند جنبه داشت:
الف ـ پیروزی اندیشه‌های انقلاب کبیر فرانسه و طبقه متوسط جامعه بر اندیشه‌های استبدادی و سلطنتی
ب ـ مخالفت مردم فرانسه با استقرار مجدد نظام پادشاهی یعنی خانواده بوربون‌ها که آنرا نتیجه توطئه خارجی می‌دانستند.
ج ـ اعتراض به زد و بندهای بین المللی علیه فرانسه از جمله کنگره وین
انقلابهای ۱۸۳۰ در حقیقت پیروزی موج آزادی خواهی در اروپا بود.
اگرچه قیام تهیدستان سرکوب می‌شد ولی در مجموع بنای طراحی شده در کنگره‌ی وین را به لرزه در آورد و ثابت کرد اگر مردم اراده کنند هیچ چیزی جلودارشان نیست.
«إرادة الحیاة» (خواستن زندگی سرفرازانه) حق ستمدیدگان است. چه زیبا سروده شاعر تونسی «أبو القاسم الشابی» در قصیده «إرادة الحیاة»
اگر ملتی زندگی برگزید، تقدیر همراه و همنشین اوست.
إذا الشـــعبُ یومًــا أراد الحیــاة
فــلا بــدّ أن یســتجیب القــدرْ
ولا بــــدَّ للیـــل أن ینجـــلی
ولا بــــدّ للقیـــد أن ینکســـرْ
اگر ملت روزی بخواهد (به‌معنی واقعی کلمه) زندگی کند، باید سرنوشت پاسخ مثبت دهد. تیرگی شب باید زدوده شود و زنجیر(ها) باید بگسلد…
ومن لا یحب صعود الجبال، یعش ابد الدهر بین الحفر…
آګر رویای کوهپیمایی نداشته باشی، تا ابد بین صخره های کوهپایه خواهی زیست
فویلٌ لمـــــن لم تَشقه الحیاة…
وای برکسی که زندگی ، او رابر سر شوق نیآورد…
اتحاد «مونشن گراتز» Münchengrätz Convention
زمامداران مستبد پروس، روس و اتریش دست روی دست نگذاشته، می‌خواستند آب رفته را به جوی بازگردانند. آنان در مونشن گراتز Münchengrätz نشست گذاشتند و بر اصول اتحاد مقدس که سال‌ها پیش روی آن توافق شده بود، تأکید کردند. به‌زبان پیگر دوباره هم‌قسم شدند!
قرارشان این بود که در شرایط اضطراری، دست به یکی کنند و جلوی نخاله ها رابگیرند.
امامزاده مونشن گراتز شفا نکرد! و نشست مزبور نتوانست در بلندمدت نتیجه‌ای عینی به همراه داشته باشد. مدتی بعد بیشتر کشورهای اروپایی تحولاتی را تجربه کردند که به سقوط نظام‌های پادشاهی در آن‌ها انجامید. مترنیخ در اتریش شورش مردم را سرکوب کرد اما تحت تاثیر امواج آزادیخواهی مجبور شد قانون اصلاح انتخابات را امضا کند.
 congress_vienna
انقلاب‌های ۱۸۴۸ Printemps des peuples
اگرچه انقلابهای ۱۸۳۰ به اعتراض علیه رژیم‌های مستبد اروپایی دامن زد اما آزادی‌های حاصله از آن به سرعت از بین رفت و مردم ناچار شدند دوباره دست به کار شوند. بسیاری از دانشوران در صحنه همراه مردم بودند.
«لویی اگوست بلانکی» از چهره‌های برجسته رهبران کارگری فرانسه در قرن نوزدهم که در جریان کمون پاریس به ریاست کمون برگزیده شد، در انقلاب‌های ۱۸۳۰ و ۱۸۴۸ پاریس شرکت داشت.
در تابستان ۱۸۴۸ شبح انقلاب اجتماعی بر اروپای غربی افتاد. البته حصول انقلابی سوسیالیستی در آن دوران وجود نداشت اما شبح آنجا بود و از آن ناحیه خداوندان قدرت و ثروت را بیم و هراس برداشته بود.
شورشها این بار نیز از پاریس شروع شد و تمام اروپا بجز انگلستان و روسیه را متاثر ساخت. در برلن و فرانفورت غوغا بود. یکی از دلایل بسیار مهم انقلاب ۱۸۴۸ آلمان، گسترش حس آزادی طلبی در سرزمین‌های آلمانی بود که پس از انقلاب فرانسه و جنگ‌های ناپلئونی ایجاد شده بود. پرچم آلمان که سه رنگ و متشکل از رنگهای سیاه، قرمز و طلایی است، اولین بار در انقلاب ۱۸۴۸ معرفی شد. البته در آلمان با توسل به نیروی ارتش، خیزش مردم را سرکوب کردند.
همین جا بگویم که انگلس در وقایع انقلاب ۱۸۴۸ تا ۱۸۴۹ دوش‌به‌دوش نیروهای انقلابی در صحنه بود. او مشاهدات و نظرات خودش را در دو کتاب تحت عناوین «جنگ دهقانی در آلمان» و «انقلاب و ضد انقلاب در آلمان» منتشر کرد. بگذریم…
موج انقلاب ۱۸۴۸ واتیکان را هم گرفت. در رُم، وزیر اصلاحات پاپ به قتل رسید. زیر پای پاپ سست شد و همه جا پیچید فرار را بر قرار ترجیح داده‌است. در ایتالیا علاوه بر آزادی‌خواهی، وحدت ملی هم در دستور کار بود.
در اتریش، مترنیخ گریخت و فرارش تضعیف اتریش را به دنبال داشت. برعکس روسیه که از این شورشها مصون مانده بود، به صورت یک دولت قدرتمند در اروپا قد علم کرد.
انقلاب ۱۸۴۸ در سوئد مخصوصاً در استکهلم شورش‌های سختی را برانگیخت. در سایر شهرها نیز ناآرامی اوج گرفت. در «یون شوپینگ» مقر استاندار را با سنگ کوبیدند.
در «اسکیل استونا» نساجان بخاطر نارضایتی از وضع زندگی، مسلح به چوب، چماق و سنگ به خیابان‌ها ریختند…
از پیامدهای وقایع ۱۸۴۸ تغییر رژیم سیاسی در فرانسه بود. پادشاهی لویی فیلیپ جای خودش را به جمهوری دوم داد و البته بعد دور، دست ناپلئون سوم (برادر زاده ناپلئون بناپارت) افتاد. با روی کار آمدن او بین فرانسه و سایر کشور هایی اروپایی درگیری‌های جدید پیش آمد.
سیاستهای ناپلئون سوم به تضعیف بیش از پیش اتریش انجامید و دولت روسیه را هم ضعیف ساخت، اما جاه طلبی وی و دخالت در مکزیک کار دستش داد. مکزیک حوزه‌ی نفود انگلستان بود و کار به رویارویی کشید که شکست فرانسه را به دنبال داشت.
انگلستان که نگران مستعمرات خود بود، سعی کرد فرانسه را در اروپا زمین گیر کند تا فیلش یاد مکزیک نکند!
انگلیس زیر پای بیسمارک (نخست‌وزیر و وزیر امور خارجه پروس که بعداً نخستین صدراعظم در تاریخ آلمان شد) نشست و او را علیه فرانسه شیر کرد.
جنگ بین پروس و فرانسه در سال ۱۸۷۰ منجر به شکست فرانسه شد و ناپلئون سوم سر جای خودش نشست.
این وسط پروس با استفاده از ضعف اتریش بر آلمان مسلط شد.
نسیم انقلاب ۱۸۴۸ در مجارستان هم وزید. مجاری ها استقلال خود را اعلام داشتند اما با هزاران سرباز روسی که تزار گسیل داشت و از کوهستانها به مجارستان ریختند، سرکوب شدند و باز وین آقابالاسر شد. رهبران این انقلاب از جمله لایوش کوشوت، شاندر پتوفی و جوزف بم، درشمار رهبران ملی در تاریخ مجارستان هستند. جشن ظهور انقلاب ۱۸۴۸ مجارستان، در ۱۵ مارس هر سال، یکی از سه جشن ملی مردم مجارستان است.
در سالهای انقلاب از ۱۷۷۶ تا ۱۸۴۸ (انقلاب آمریکا در سال ۱۷۷۶، انقلاب فرانسه در سال ۱۷۸۹ و انقلاب ۱۸۴۸ اروپا)، تنشها و تحولات بسیاری رخ دادند که منجر به زایش برخی اندیشه‌های بنیادین در اندیشه سیاسی و اجتماعی شد.
جوامع غربی در این دوره به طور فزاینده‌ای به سمت صنعتی شدن، سرمایه‌داری و لیبرال دموکراسی حرکت کردند، دوره‌ای که می‌توان آن را دوران «مدرنیته» نامید.
فوری‌ترین و پردامنه ترین نتیجه انقلاب ۱۸۴۸ تحولی در عالم افکار بود. مشخص شد صِرف داشتن اندیشه‌های متعالی یا ستایش آزادی کافی نیست و تا مادامی که وسیله به‌کرسی نشاندن آن نباشد به برگ و بار نمی‌نشیند و خلاصه حصول هیچگونه هدف سیاسی بدون کسب قدرت میسر نیست.
این مسئله حالا خیلی بدیهی می‌نماید. سابق بر این افراد به داشتن ایده‌ال مباهات می‌کردند و سریلند بودن که در راه عقایدی تلاش می‌کنند که به حقانیت آنها معتقد می‌باشند. انقلابیون که جای خود دارد، مرتجعینی چون مترنیخ هم به نظم خاص خودشان باور داشتند و ازخودراضی بودند که برای تحقق آن جان می‌کَنند.
با انقلاب ۱۸۴۸ همه شیرفهم شدند که صرف داشتن این یا آن نظر راه به جایی نمی‌برد. باید واقع‌بین بود و از قید اوهام رست. (مطلبی که دارم اشاره می‌کنم اهمیت زیادی دارد.)
داشتن این یا آن عقیده به تنهایی کفایت نمی‌کند. مهم این است که آنچه به آن باور داریم از جنس اوهام نباشد، عملی باشد و به نتیجه برسد.
بعد از تجربه دردناک انقلاب ۱۸۴۸ و سرکوب ستمدیدگان، کاشف به عمل آمد که افکار و عقاید به خودی خود اعتبار خاصی ندارد یا بهتر بگویم کفایت نمی‌کند. مسئله آن نبود که آیا دولت منتخب مردم بر وفق موازین عدالت و حق هست یا نیست. این دیدگاه مربوط به قرن ۱۸ بود. سخن نو این بود که آیا چنین حکومتی متناسب با چه نوع جامعه‌ای است و قرار است چکار کند؟…
حالا مردم از عالم هپروت به درآمده و به صلابت جدید ذهنی رسیده بودند. این امر عبارت از اصرار مردم به مشاهده حقایق بود. می‌حواستند واقعیت را همان جور که هست بشناسند نه آنطور که آرزو می‌کردند و بالقوه انتظار داشتند. کم‌کم رئالیسم جای رومانتسیم را می‌گرفت. دنیای واقعی تابلوی نقاشی نیست که هرجور بخواهیم سایه روشن بدهیم و رنگ‌آمیزی کنیم.
مردم آرام آرام یاد گرفتند که شک زیباست. شک مقدس برتر از یقین‌های کور است. حالا خدا و رسول هم برتر از سئوال نبود!
این نگاه واقعگرا و ابژکتیو در سیاست هم راه گشود و Realpolitik واقع‌بینی سیاسی مورد توجه قرار گرفت. حالا هر کنارآمدنی لزوماً سازش تلقی نمی‌شد.
مردم فهمیدند حاصل رؤیاهای آنان در باب مدینه فاضله، شکست انقلاب ۱۸۴۸ بود و باید فکر دیگری بکنند. دریافتند صرفاً با نیکوکاری و عشق به عدالت نمی‌توان به جامعه نوین رسید. باید به تدابیر سیاسی هم روبیآورند. منظور این نیست که امثال بیسمارک و ماکیاول مرجع تقلیدمان باشند.
باید واقع بین باشیم و در عین حال اخلاق را یا بهتر یگویم شرم و اندیشه را زیر پا نگذاریم. «عدوی شرم و اندیشه» امثال معاویه و بیسمارک‌اند.
تلاش مردم تهی دست و جنبشهای ۱۸۳۰ و ۱۸۴۸ اگرچه به تمام اهداف خود نرسید اما زمینه را برای نهضت مارکسیسیم و انقلاب اجتماعی فراهم کرد. مارکس و انگلس، رساله «مانیفست حزب کمونیست» را در پایان سال ۱۸۴۷ و اوایل سال ۱۸۴۸ نوشتند و منتشر کردند.
خروش و عصیان مردم علیه ستمگران، حتی اگر سرکوب شود آثار و برکات خاص خودش را باقی خواهد گذاشت.
 1848berlin
نگو مبارزه بی فایده است. Say Not the Struggle Nought Availth
اگرچه برخی همانند «گئورگ لوکاچ» (نویسنده کتاب پژوهشی در رئالیسم اروپایی) از بحران و ابتذالی که پس از شکست انقلاب‌های ۱۸۴۸ ادبیات به آن دچار شد، صحبت می‌کنند، اما آثاری هم داریم که در عین واقع بینی از امید دم زده، پایان شب سیاه را سفید می‌بیند.
در شعری که زمینه آن به حوادث سالهای ۱۸۴۸، و سرکوب مردم در آن سالها برمی‌گردد،
«آرتور هیو کلاف» Arthur Hugh Clough پیامش این است: ﻧﮕﻮ ﮐﻪ ﻣﺒﺎرزه ﻓﺎﯾﺪه‌ای ﻧﺪارد…
Say Not the Struggle Nought Availth
نگو مبارزه بی فایده است.
نگو رنج و شکنج و آنهمه آسیب که دیدیم بیهوده است…(…)
اینجور نیست که دشمن به هیچ ضعف و سستی دچار نشده و همیشه پابرجاست. در مبارزه هر اتفاق ناخوشایندی ممکن است پیش آید اما حرف اول را امید می‌زند.
امید به صبح، صبح سپید.
آدرس ویدیو
اگر با آیپاد دیده نمی‌شود در کامپیوتر معمولی ببینید.
سایت همنشین بهار
ایمیل
.

اين پاسخ «محمد نظری»، زندانی سياسی محبوس در بند ۴ سالن ۱۲ «رجايی شهر» کرج است به سوالی که از او در مورد آشنايی با دنيای اينترنت و شبکه‌های اجتماعی مانند فيس‌بوک پرسيدم. او نزديک به ۲۰ سال پايش را از زندان بيرون نگذاشته است.

«مثل اين است که شما از يکی از اصحاب کهف که ازغار بيرون آمده در مورد ماشين بپرسيد... من حتی موبايل هم نديده بودم و تمام دانسته‌های من از اينترنت فقط چيزهايی است که از ديگران شنيده‌ام… اولين بار اسم اينترنت را از يک مهندس در داخل زندان شنيدم.»
اين پاسخ «محمد نظری»، زندانی سياسی محبوس در بند ۴ سالن ۱۲ «رجايی شهر» کرج است به سوالی که از او در مورد آشنايی با دنيای اينترنت و شبکه‌های اجتماعی مانند فيس‌بوک پرسيدم. او نزديک به ۲۰ سال پايش را از زندان بيرون نگذاشته است.
محمد نظری به گفته خودش اگر چه در سن جوانی به حزب دموکرات کردستان پيوست اما درهيچ تروری نقش نداشت. به همين دليل طی نامه‌های متعددی به «محمد يزدی»، «هاشمی شاهرودی» و «صادق لاريجانی»، سه رييس قوه قضاييه ايران در طول ۲۰ سال دوران حبس، خواهان اعاده دادرسی شد اما هيچ پاسخی نگرفت.
زندانيان سياسی در اوين و رجايی‌شهر کرج بارها نامه‌هايی را خطاب به اعضای خانواده خود نوشته‌اند که متن اين نامه‌ها از زندان خارج و در رسانه‌ها منتشر شده است. اين بار محمدنظری به پرسش‌های «مسيح علی‌نژاد»، روزنامه‌نگار ايرانی مقيم لندن پاسخ گفته است:
* شما در چه سالی و در زمان رياست چه کسی بر قوه قضاييه ايران بازداشت شديد؟
- زمانی که من بازداشت شدم آقای محمد يزدی رييس قوه قضاييه بود. دقيقا بايد بگويم نهم خرداد ۱۳۷۳، وقتی که تازه وارد ۲۳ سالگی شده بودم، بازداشتم کردند و الان ۴۲ سال دارم. يعنی خرداد که برسد، نزديک به ۲۰ سال در زندان هستم.

* به چه اتهامی بازداشت شديد و يادتان می‌آيد روز دستگيری کجا بوديد؟
- روز دستگيری در خانه خواهرم در شهر بوکان بودم که به اتهام همکاری با حزب دموکرات کردستان بازداشت شدم. قاضی دادگاه من آقای «جليلی زاده» بود که در يک دادگاه نمايشی و بدون اين که به من اجازه بدهند تا وکيل داشته باشم، برايم حکم اعدام صادر کرد.

* در اين ۱۹ سال و هشت ماه در کدام زندان‌ها بوده‌ايد؟
- مدت ۹ ماه اول دستگيری را در اطلاعات بودم و بعد به زندان رجايی‌شهر کرج منتقل شدم.

* بستگان شما در اين مدت به ملاقات‌تان آمده‌اند؟
- مادرم به ملاقاتم می‌آمد اما سال ۱۳۹۰ مادرم فوت کرد که متاسفانه من بعد از يک سال از مرگ او با خبر شدم. آخرين باری که مادرم را ملاقات کردم از بيماری فشار خون بالا اظهار ناراحتی می‌کرد و با توجه به وضعيت جسمی و سن بالا، من بسيار نگرانش بودم که بلاخره به همين دليل فوت کرد. خواهر و برادرم هم به ملاقاتم می‌آمدند ولی از چند ماه پيش که رفتار برخی از مسوولان ملاقات در زندان به خاطر اعتصاب غذای من با خانواده‌ام بد شد، ديگر به آن‌ها اجازه ندادند به ملاقاتم بيايند.

* شنيده‌ام به خاطر اين که مسوولان صدای شما را بشنوند، دست به اعتصاب غذا زده‌ و لب‌هايتان را دوخته‌ايد. ممکن است توضيح دهيد دليل آن چه بود و چه خواسته‌ای را پی‌گيری می‌کرديد؟
- در اين مدت تنها کسانی که پرونده مرا پی‌گيری می‌کردند، مادر و خواهرم بودند. آن‌ها هر وقت که به مراجع قضايی می‌رفتند، مسوولان می‌گفتند برای پسر شما تقاضای عفو کرديم و منتظر باشيد اما در آخرين مرحله به خانواده‌ام گفته بودند که پسر شما بايد اعدام شود و شما هم ديگر دنبال عفو و آزادی او نباشيد. برای يک انسان هيچ چيز بدتر از نااميدی نيست و مسوولان با اين حرف، تمام اميد و آرزوهای مادرم را بر باد دادند و باعث فوت او شدند که من هيچ وقت آن‌ها را نمی‌بخشم.
دومين موضوعی که باعث اعتصاب غذای من شد، فوت دو تن ازهم‌بندی‌های من پس از ۲۰ و ۲۲ سال حبس در زندان بود و اين امر بر من مسجل شد که مسوولان هيچ قصدی برای آزادی من ندارند. بنابراين، من در تاريخ هفتم شهريور ماه سال ۹۱ اولين اعتصاب غذای خودم را شروع کردم و در بيست و پنجم مهرهمان سال اعتصابم را پايان دادم. بار ديگر هم در حمايت از زندانيان محکوم به اعدام، به همراه جمعی ديگر از هم‌بندی‎هايم دست به اعتصاب غذا زدم.

* ما شنيديم که شما در اعتراض به وضعيت بلاتکليف خود در زندان رجايی شهر کرج، لب‌های خود را دوختيد. ممکن است خودتان در اين مورد توضيح دهيد؟
- بله. بعد از اين که تصميم قطعی خود را برای اين اعتراض گرفتم، به توصيه يکی از دوستانم، برای اين که هنگام دوختن لب‎هايم درد زيادی احساس نکنم، با قرص‌های بی‌حس کننده اطراف لبم را بی‌حس کردم و سپس آن‌ها را به هم دوختم. اما با توجه به اين که نخ نايلونی بود و پاره نمی‌شد، بعضی وقت‌ها با عطسه کردن و يا خميازه کشيدن، گوشه‌های لبم پاره می‌شدند که مجبور می‌شدم دوختن لب‌هايم را از نو شروع کنم.

* چند روز لب‌هايتان دوخته باقی ماندند؟
- ۴۹ روز.

* واکنش مسوولان به اين کار شما چه بود؟
- مسوولان قضايی به نمايندگی آقای «خدابخش»، فقط قول‌های سرخرمن دادند.

زندانی سياسی، محمد نظری
* واکنش هم‌بندی‌هايتان چه بود؟ وقتی شما را می‌ديدند چه می‌گفتند؟
- هم‌بندی‌های من در مدت اعتصاب غذا و دوختن لب‌هايم با تمام وجود از من حمايت کردند و من هميشه مديون آن‌ها هستم. حمايت‌‌های آن‌ها به من دلگرمی می‌داد.

* روزهای خود را در اين ۲۰ سالی که در زندان گذشت، چگونه سپری کرديد؟
- روزهای زندان تقريبا يکسان هستند و به ندرت اتفاق می‌افتد که با هم فرق داشته باشند. در زندان اغلب يا به مطالعه مشغول هستيم و يا تلويزيون تماشا می‌کنيم.

* در زندان چيزهايی وجود دارد که شادتان کند؟
- برای کسی که سال‌های زيادی از عمرش را در زندان سپری کرده، هيچ چيزی بهتر از اين نيست که آزادی ديگر زندانيان را ببيند. من نيز از اين قاعده مستثنی نيستم و از آزادی هم‌بندی‌هايم خوشحال می‌شوم. اما خبری که مرا بسيار خوشحال کرد، خبر مرگ بازجويم، «محمد مينايی» بود.

* تلخ‌ترين روزهای شما در زندان، چه روزهايی بودند؟
- تلخ‌ترين روزهای من در زندان شنيدن خبر اعدام ده‌ها نفر از هم‌بندی‌هايم و هم‌چنين خبر درگذشت مادرم بود.

* در اين مدت با چند نفر در زندان آشنا شديد که بعد آن‌ها را اعدام کردند؟
- شايد در مدت زمان حبس طولانی، بيش‌تر از ۵۰ نفر را شناختم که همه آن‌ها بعدها اعدام شدند. فقط به نام بردن از چند دوستم اکتفا می‌کنم: «خالد شوقی»، «حمزه قادری»، «انور جوانمردی»، «سليم صابرنيا»، «جليل زيوه‌ای» و ديگر دوستانی که يادشان هميشه با من باقی خواهد ماند.

* زندانی محکوم به اعدام چه حال و هوايی در زندان دارد؟
- اعدام شدن در راه عقيده بزرگ‌ترين افتخار برای يک زندانی سياسی است اما در عين حال هيچ گاه هيچ انسانی نمی‌تواند ادعا کند که از مرگ نمی‌ترسد.

* خود شما نسبت به اعدام چه حسی داشتيد؟
- من خودم نزديک به پنج سال حکم اعدام داشتم و تا سال ۷۶ هم هرهفته شاهد اعدام دوستانم بودم. برای همين هر بار فکر می‌کردم که اين هفته نوبت من است و اين مرا اذيت می‌کرد.

* نسبت به صدای بلندگو در زندان چه حسی داريد؟ هيچ وقت منتظر هستيد نام شما را برای آزادی صدا کنند؟
- با توجه به اين که در اين سال‌ها دروغ‌های زيادی از مسوولان در مورد عفو و آزادی خودم شنيده‌ام، شايد حتی بعد از شنيدن نام خودم از بلندگو برای آزادی، بازهم باور نکنم که می‌خواهند آزادم کنند. برای همين به قول زندانيان، حبسِ بلندگو نمی‌کشم.

* دلتان برای چه چيزی و يا چه کسی در بيرون زندان بيش‌تر از همه تنگ می‌شود؟
- وقتی که بيرون از زندان بودم هيچ چيزی برای از دست دادن نداشتم که حالا دلتنگ آن‌ها بشوم. در مورد دلتنگی برای يک شخص هم بايد بگويم يک زمانی دل‌خوشی من مادرم بود که بعد از فوت ايشان ديگر نسبت به هيچ کسی احساس دلتنگی نمی‌کنم زيرا در اين مدت تمام فاميلم، مرا به خاطر اتهاماتم طرد کردند.

* شما چند بهار را در زندان بوديد؛ می‌توانم بپرسم بدترين فصل در زندان چه فصلی است؟
- بهار۱۳۹۳ که بيايد، می‌شود ۲۰ بهار که در زندان بوده‌ام. اما برای يک زندانی که حبس طولانی مدت دارد، هيچ فصلی خوب نيست چون وقتی من درهيچ بهاری آزاد نيستم که رويش گياهان و برگ‌ها و جوانه زدن درختان را ببينم، وقتی در تابستان و پاييز زيبايی طبيعت را نمی‌بينم، برای من همه فصل‌ها بد هستند.

* چطور اميدتان را در زندان نگه می‌داريد؟ آيا فکر می‌کنيد در بيرون از زندان کاری از دست مردم برمی‌آيد؟
- آن‌چه که بر احساس ترس من از شرايط وحشتناک حاکم بر زندان غلبه و مرا به آينده اميدوار می‌کند، احساس تنفر و انزجار از سران حکومت است. من هيچ‌گاه فکر اين را نمی‌کردم که آزاد نخواهم شد و با توجه به داشتن حبس ابد، پشت ميله‌های زندان خواهم مرد اما حتی فکر کردن به آن هم مرا اذيت می‌کند. من هميشه مديون محبت‌های مادرم بودم و خواهم بود. هنگامی که ملاقات داشتم، از مادرم می‌شنيدم که بعضی از همسايه‌ها با آن‌که مرا نديده بودند، برايم آرزوی موفقيت و آزادی می‌کردند. با شنيدن اين حرف‌ها احساس شعف و خوشحالی می‌کردم.

* بزرگ‌ترين آرزوی شما چيست؟
- هميشه آرزو داشتم که زندگی به من فرصتی دهد تا به مردم خدمت کنم و اين تنها انگيزه من برای پيوستن به حزب دموکرات کردستان ايران بود. حالا تنها آرزويی که دارم، داشتن حکومتی در ايران است که برای مردم ايران، اعم از مسيحی، يهودی، زرتشتی، سنی و بهايی احترام قايل شود، حقوق آن‎ها را به رسميت بشناسد و نام ايران و ايرانی را در جهان بلند آوازه کند.

* آيا در طول مدت حبس در انتخابات هم شرکت کرديد؟
- با توجه به اين که من در خانواده‌ای انقلابی بزرگ شدم و جزو خانواده شهيد هم هستم، درسال‌های قبل از زندان به عنوان يک تکليف شرعی، هر بار در انتخابات شرکت می‌کردم ولی بعد از سال ۷۳ که به زندان افتادم، با اين که دراين‌جا نيز انتخابات برگزار می‌شود، با وجود داشتن شناسنامه، درهيچ انتخاباتی شرکت نکرده‌ام.

* هيچ وقت آرزو داشتيد که يک نماينده مجلس يا يک رييس جمهور را از نزديک می‌ديديد؟
- با توجه به شنيده‌هايی که پيش از زندان داشتم، آرزو می‌کردم کاش می‌توانستم آقای «طالقانی» و آقای «رجايی» را ببينم.

* شما بيش از ۲۰ سال است که در زندان هستيد؟ چه تصوری در مورد اينترنت و فيس‌بوک داريد؟ وقتی وارد زندان شديد، اصلا اين شبکه‌های اينترنتی در ايران وجود نداشتند و حالا شما در اين باره چه اطلاعاتی داريد؟
- پاسخ دادن به اين سوال شما خيلی سخت‌ است. مثل اين که شما از يکی از اصحاب کهف که از غار بيرون آمده است در مورد ماشين بپرسيد در حالی که من حتی موبايل هم نديده بودم و تمام دانسته‌های من از اينترنت فقط چيزهايی است که از ديگران شنيده‌ام.

* اولين بار در مورد اينترنت از چه کسی شنيديد؟
- اولين بار اسم اينترنت را ازريک مهندس در داخل زندان شنيدم.

* الان چه حرفی و سخنی داريد برای کسانی که در شبکه‌های اينترنتی، حرف‌های شما را می‌خوانند و ممکن است صدای شما را بشنوند؟
- متاسفانه با وجود سايت‌ها و رسانه‌ها و اطلاع رسانی گسترده‌ای که در جهان وجود دارد، برخی از روزنامه‌نگاران و سايت‌ها حول يک محور می‌چرخند و فقط در باره يک حزب و يک گروه خاص تبليغ می‌کنند. من از همه آن‌ها خواهش می‌کنم که محدوده اطلاع‌رسانی خود را گسترده‌تر کنند و صدای کسانی مثل مرا هم بشنوند که نزديک به ۲۰ سال در زندان مانده‌ام و صدايم به گوش کسی نمی‌رسد.

اعدام دست‌کم «۱۸ تن» طی ماه گذشته



• با اعدام یکی از متهمان قاچاق مواد مخدر که روز سه‌شنبه، هشتم بهمن، در ملاء عام در قزوین انجام شد شمار اعدام‌شدگان طی حدود یک ماه اخیر در ایران به دست‌کم هجده نفر رسید ...


با اعدام یکی از متهمان قاچاق مواد مخدر که روز سه‌شنبه، هشتم بهمن، در ملاء عام در قزوین انجام شد شمار اعدام‌شدگان طی حدود یک ماه اخیر در ایران به دست‌کم هجده نفر رسید.

به گزارش رادیو فردا، اسماعیل صادقی نیارکی، دادستان عمومی و انقلاب استان قزوین، که در محل اعدام در ملاء عام حضور داشت در حاشیه این اعدام در گفت‌وگو با خبرگزاری جمهوری اسلامی، ایرنا، هویت فرد اعدامی را «ح. ل» اعلام کرده و گفت که وی در آخرین بازداشت «هشت کیلوگرم هروئین» همراه خود داشته‌ است.
پیش از این مجتبی ملکی، دادستان استان کرمانشاه، از اجرای حکم اعدام هفت نفر در روز سوم بهمن در کرمانشاه خبر داد.
به گزارش خبرگزاری مهر، وی جرم پنج نفر از این اعدامیان را «قاچاق مواد مخدر» و جرم دو تن دیگر را «قتل» اعلام کرد.
وی این‌ گونه توضیح داد که هر ۵ نفر فرد اعدامی «در خرید و فروش و حمل و نقل ۱۰۱ کیلو و ۷۳۱ گرم مواد مخدر از نوع تریاک، حشیش، هروئین، و کراک مشارکت داشتند» و در مورد یکی از اعدامیان متهم به قتل گفت که «او همسر خود را به قتل رسانده‌ بود».
در همین حال خبرگزاری مهر پیش از این از اعدام پنج نفر در شیراز تحت عنوان «قاچاقچیان مسلح مواد مخدر» در تاریخ ۲۴ دی خبر داده‌ بود.
علی القاصی، دادستان عمومی و انقلاب شیراز، به مهر گفت که «احکام اعدام این قاچاقچیان که اقدام به حمل و نگهداری مسلحانه ۵۹ کیلوگرم تریاک کرده بودند در محل زندان عادل‌آباد شیراز به اجرا در آمد».

گزارش‌های تأییدنشده
خبرگزاری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، هرانا، نیز روز سه‌شنبه، هشتم بهمن، از چند اعدام دیگر طی روزهای گذشته خبر داده است که این گزارش‌ها هنوز توسط منابع دولتی ایران تأیید نشده‌ است.
هرانا از اعدام «پنج زندانی با هویت نامعلوم در زندان مرکزی ارومیه» خبر داده و نوشته‌ است که «اتهام برخی از این زندانیان حمل و نگهداری مواد مخدر بوده است».
این خبرگزاری در ادامه از اعدام دو زندانی نیز به نام‌های هادی حمیدی زارع متهم به قتل و حمزه رمضانی متهم به قتل در روز دوشنبه، هفتم بهمن‌ماه، خبر می‌دهد.
هرانا همچنین می‌نویسد که «روز گذشته نیز هفت نفر در زندان قزل حصار به اتهام حمل و نگهداری مواد مخدر اعدام شدند».
به نوشته هرانا، «افکار نیوز» نیز گزارش داده است که سه زندانی از اهالی روستاهای شهرستان دلفان به جرم حمل و فروش مواد مخدر در شهرستان ملایر اعدام شده‌اند.
بنا بر این گزارش، سایت «عرش نیوز» نیز سوم بهمن‌ماه از اجرای حکم اعدام یک زندانی متهم به قتل در ساری خبر داده است.
شمار اعدام‌ها در ایران از جمله مواردی است که کشورهای غربی، نهادهای بین‌المللی حقوق بشری و احمد شهید، گزارشگر ویژه سازمان ملل در امور حقوق بشر در ایران، بارها از آن انتقاد کرده‌اند.
در تازه‌ترین گزارشی که گزارشگران ویژه سازمان ملل متحد در امور حقوق بشر منتشر کرده‌اند از دولت ایران خواسته شده است تا جلو اعدام‌هایی را که از آغاز سال جدید میلادی به‌ طور فزاینده‌ای انجام شده است بگیرد.
سازمان عفو بین‌الملل خردادماه سال جاری گزارشی از اعدام‌ها در جهان منتشر کرد که در این گزارش ایران به عنوان دومین کشور جهان از نظر آمار بالای اعدام معرفی می‌شد.
بر اساس این گزارش، در سال ۲۰۱۲، ۳۱۴ تن در ایران اعدام شده‌اند که عفو بین‌الملل می‌گوید با احتساب دست‌کم ۲۳۰ مورد اعدام پنهانی، شمار اعدام‌ها در ایران به بالای ۵۰۰ مورد می‌رسد.

راز «وفاداری» به «رهبر» ۱۸میلیارد تومان شهریه ماهیانه خامنه‌ای به طلاب


 
راز «وفاداری» به «رهبر» ۱۸میلیارد تومان شهریه ماهیانه خامنه‌ای به طلاب

• محمد محمدی گلپایگانی٬ مسئول دفتر علی خامنه‌ای اعلام کرد وی ماهانه ۱۸ میلیارد تومان برای «شهریه طلاب» اختصاص می‌دهد ...

ا پنج‌شنبه  ۱۰ بهمن ۱٣۹۲ -  ٣۰ ژانويه ۲۰۱۴


دیگربان: محمد محمدی گلپایگانی٬ مسئول دفتر علی خامنه‌ای اعلام کرد رهبر جمهوری اسلامی ماهانه ۱۸ میلیارد تومان برای «شهریه طلاب» اختصاص می‌دهد.
به گزارش روز پنجشنبه (۱۰ بهمن) خبرگزاری فارس٬ آقای محمدی گلپایگانی در سومین همایش «ذخایر معنوی» حوزه علمیه اصفهان این مطلب را بیان کرده است.
وی افزوده محل تامین این بودجه از «وجوهات» است و حتی «یک ریال آن حکومتی نیست.»
محمدی گلپایگانی نگفته که این ۱۸ میلیارد تومان در ماه بین چه تعدادی از طلاب تقسیم می‌شود.
۲۸ شهریور سال گذشته نیز یوسف طباطبایی٬ امام جمعه اصفهان از اداره ۲۰ حوزه علمیه در سوریه، لبنان، پاکستان و دیگر کشورهای آفریقایی از سوی علی خامنه‌ای خبر داده بود.
طباطبایی گفته بود بودجه تمام این حوزه‌های علمیه به طور مستقیم از سوی رهبر جمهوری اسلامی تامین می‌شود.
طلاب حوزه‌های علمیه شیعی در ایران و برخی کشور‌های مسلمان از حمایت مستقیم مالی مراجع تقلید و رهبر جمهوری اسلامی برخوردارند.
سال ۱۳۹۰ نیز دولت محمود احمدی‌نژاد از کمک ۷۶۰ میلیارد تومانی به حوزه‌های علمیه خبر داده بود که این مسئله با جنجال‌های فراوانی همراه شد.

جنايات رژيم در تمامی ابعاد ممکن !


آلترناتیوی که از دفاع درست و توضیح عاجز است
اسماعیل وفا یغمایی

چالش سیاسی یا لجنمال کردن
نیروهای سیاسی یک جامعه طبعا میتوانند، مخالف و منتقد هم باشندو یکدیگر را به چالش سیاسی و انتقادی بکشند.  میتوانند حتی مخالفتشان را در عرصه سیاسی به نقطه نفی سیاسی یکدیگر برسانند که باز هم دعوا سیاسی خواهد بود، اما اگر نیروئی عاجز از دفاع سیاسی معقول و منطقی باشد به روزگاری میافتد که «آلترناتیو علی الاطلاق» روزگار ما متاسفانه، در خارج کشور افتاده است، یعنی به جای نقد وچالش سیاسی کار بجائی میرسد که مثلا پرونده جنسی فلان عضو سابق ، آنهم به دست رهبر افشا میشود، برای بستن دهان اعضای جدا شده «گزارشات بند الف تا ی» رو میشود، برای اعضای سابق ومستعفی شورا دستها بکار میافتند تا چیزی پیدا کنند که نشان بدهد اینها سودای محبت رژیم را در دل داشته اند وبا آخوندها و وزارت اطلاعات سر و کار دارند و قس علیهذا....
 
جل الخالق!بکار گرفتن خود ما علیه خود ما!
 
از زمره نکات مهم  اصلی کشتی جودو، بکار گرفتن نیروی خود دشمن علیه خود اوست،از توضیحش میگذرم وتاکید میکنم گویا این تکنیک پا به دنیای سیاست نهاده است که از خود فرد علیه خود فرد استفاده شود و مثلا اسماعیل یغمائی دیروز را علیه اسماعیل یغمائی امروز به جنگ بیاندازند، در جلسات درونی نقد و انتقاد تیغ کشیدن فرد علیه خود البته سبیل بود و لی گویا در خارج تشکیلات هم از این پدیده گریزی نیست. چند روز قبل در همین راستا سایت «ایران افشاگر» از سایتهای وابسته و مدافع آلترناتیو، دو مطلب در رابطه با من گذاشته بود که خواندم و انگیزه ای برای پاسخ نیافتم. اولی نامه برادر من  در ایران بود که توسط انجمن نجات منتشر شده ودر آن نامه تاکید شده بود که خوبست من سر عقل بیایم و چشمان اقوام را به دیدار خود روشن سازم.نامه را در این لینک  تحت عنوانی مودبانه  که حضرات به آن داده اند و ناشی از فرهنگ تراویده از نقطه رهبر معظم است را بخوانید. 
 
 
مطلب دوم باز نشر شعری بود توهین آمیز از من، درج شده در نشره مجاهد شماره 154 در آذر سال 67 یعنی یک چهارم قرن قبل،بعد از عملیات فروغ جاویدان، علیه نویسنده ارجمند آقای علی صغر حاج سید جوادی، که به حق به خون خفتن هزاران جوان را توسط اشتباهات رهبر عقیدتی محکوم کرده بود و من که در آن هنگام از مریدان و دوستداران رهبر عقیدتی و جوانی سی وپنجساله بودم بر آشفته شده و این نویسنده ارجمندرا مورد توهین قرار داده بودم در این لینک میتوانید مطلب را ببینید:
 
 
در باره مطلب اول: چنانکه سالها قبل نوشته ام کارهای برادر من و سوء استفاده رژیم ربطی به من ندارد.خداوند این مرد را انشالله هدایت بفرماید که اگر چند، از سر حتی عاطفه، چنین چیزهائی ننویسد تا آخوندها سوء استفاده نکنند، و چنانکه یکبار قبلا نوشتم انشالله با ورود کوکبه مهر تابان  و موقعی که در شیپورها میدمند و توپها میخروشند: بیا که موکب رهبر ز گرد راه رسید خروش ملت ایران به مهر و ماه رسید اخوی مرا را دستگیر نموده و اگر انقلاب درونی را پذیرفت که حتما عفوش میکنید وعلیه من حتما مقالها خواهد نوشت و منجمله افشا خواهد کرد کهمن چه شری بوده ام،و گرنه: کلاه بوقی برسرش نهاده، زنگوله به گوشها وسایر نقاط بدنش آویزان کرده، و پس از انکه گزارش ف و جیم خود را کاملا نوشت،گوشهایش را همراه بادهها هزار تن دیگر از اعضای خانواده های گمراه و فریب خورده، به دیوارکاخ فلک رفعت رهبر میخکوب بفرمائید تا در سینه تاریخ ثبت شود و دیگر کسی جرئت نکند چنین کارهائی بکند. بگذرم از اینکه در عمق باید خدا راشاکر باشید که فقیر چنین برادری دارم که بتوانید از گزک او استفاده نموده و مرا افشا کنید و دائما زور بزنید که او را بجای رئیس انجمن نجات یزد زور چپان کنید وگرنه باید چاره دیگری میجستید.
توضیحا عرض میکنم برادر من با تمام ضعف و اشتباهاتش و چند نامه ای که به من نوشته و مورد سوء استفاده انجمن نجات قرار گرفته، کارمند بازنشسته اداره آمار و ثبت احوال است و در حال حاضر مشغول کشاورزی است ودر طول سی سال گذشته علیرغم درخواستهایش من حتی یکبار دعوت نامه برای سفر او به اروپا و دیدار نفرستاده ام و قبلا پاسخ نامه های خود را به او انتشار داده ام که در این لینک میتوانید بخوانید
 
در عوض خدمت شما عرض میکنم انجمن نجات یزد توسط تعدادی از اعضای سابق تشکیلات شما پایه ریزی شده که می توانید در این لینک انجمن نجات مرکز یزد بینید و از خود سئوال کنید چرا؟ در باره مطلب دوم:
 
بگذارید خیالتان را راحت کنم ،من در دوران مجاهدت تا جائیکه بیادم میآید با چند نوشته یا شعر ، شادروان شاهپور بختیار،اقای علی اصغر حاج سید جوادی،آقای پرویز یعقوبی،شاد روان کمال رفعت صفائی را، و بعدها شاعر توانا و دور ازمیهن اقای محمد علی اصفهانی را نادرست و بناحق، و با شناختی غلط  مورد توهین قرار داده ام.از اقای پرویز یعقوبی و کمال رفعت صفائی قبلا پوزش خواسته ام و همین جا از بار دیگر از تمام آنها از خودشان زنده اند ،اقایان حاج سید جوادی، و اصفهانی و یعقوبی عذر خواهی میکنم  ، و بطور سمبلیک ازنزدیکان آنان که در میان مانیستند زنده یادان شاهپور بختیار وکمال رفعت صفائی صمیمانه پوزش میخواهم و امیدوارم خطای مرا بخشیده و بقول قدیمی ها قلم عفو وترقین بر آن کشند. زمین که به آسمان نمی آید. خطا اگر هست عذر تقصیر هم هست ، من خوشبختانه  نوک پیکان تکامل و رهبر خطا ناپذیر نیستم. انسانم و  و چون جد اعلای سمبلیک خود آدم ابوالبشر اشتباه میکنم و چون به خطای خود واقف شدم عذر صمیمانه اگر لازم باشد بیش از یکبار عذرمیخواهم.
 
میبینید که نکته غم انگیز در این دو ماجرا اینجاست که درماندگی از نقد و چالش سیاسی درست، موجب میشود که اولا از «اسناد خود آدم علیه خودش» استفاده کنند که مثلا فلان وقت چنین سروده و حالا طور دیگر میسراید، و دیگر اینکه بروند میان فک و فامیل آدم کسی ر ا پیدا کنند که نامه ای نوشته و از آنجا محملی جور کنند که بر اساس پیوند خونی این با آن وامثالهم بقول نسیم شمال: پس یقین این سگ بیدین عملش قلابی است هان بگیرید که ملعون بابی است با این منطق  و با اتکا به فک و فامیل افراد برای کوبیدن و شیطان کردن منتقدین میتوان گفت:
 
هم وضع «لوط» پیامبر خراب است که وضع عیالش و پسرش خراب بوده، و هم باید یقه «داوود» پیامبر و کل بنی اسرائیل را چسبید که بنا به روایت تورات «آممنون» پسرش با خواهرش «تامار» همبسترشد، و میشود «امام حسن» را به نقد کشید که چرا با «جعده»خواهر یزید ازدواج کرد  ، و باید یقه «امام صادق» را گرفت که چرا بارها در مجالس جشن خلیفه منصور عباسی سوار بر قاطری که خلیفه برای او میفرستاد حاضر میشد، هم باید در مورد «امام حسن عسکری» افشاگری نمود که اخوی اش جعفر کذاب باخلیفه شراب  و کباب میخورد و هم باید «شهید نقدی»عضو شورا را که در ایتالیا به دست رژیم ترور شد چون پسر عمویش سردار پاسدار نقدی است به چالش کشید و هم یقه «مرحوم ابراهیم ذاکری» عضو ارشد مجاهدین را که اخوی اش در اوین شکنجه   میفرموده گرفت.
 
همین گونه نقد در مورد دکتر کریم قصیم
 
همین وضعیت در مورد دکتر قصیم نیز صادق است. دائم پرونده رو میکنند که دکتر قصیم در گذشته اینطور دفاع میکرده حالا اینطور میگوید. یعنی چه؟ در گذشته آقای قصیم اینطور میاندیشیده حالا در افق دیگری از شناخت ایستاده!. چه اتفاق ناجوری افتاده؟ اتفاق ناجور این است که دیگر نمی تواندبا اتکا بر وجدان خود از شما دفاع کند و این مگر گناه کبیره است، و چرا هرگز! هرگز! حتی یکبار هم که شده نمی خواهید قبول کنید شاید منتقد شما حق داشته باشد و دستگاه مریض و عاجزی را در برابر منتقدان بکار میگیرید که جواب این دستگاه مطلقا این است: هر کس رفت و ناقد شد یا عیب ژنتیکی دارد، یا وابسته به رژیم است، یا همشیره اش خراباتی است یا برادرش مزدور است و...
 
همین منطق را من میتوانم در برابر شما بکار بگیرم. من یکی از قویترین و طولانی ترین شعرهایم را بنام«از شهریور تا شهریور» در باره مسعود رجوی سروده ام. حالا شعر «باناخدا» را میسرایم! میتوانید بپرسید چرا؟ و چه عاملی باعث شده من این فاصله طولانی را طی کنم و از آن نقطه به این برسم جواب شرا به خودتان واگذار میکنم اما احتمالا عاملش اخوی بنده و تائیدات انجمن نجات  و مشکلات ژنتیکی نبوده است.
 
اصل مطلب
 
حال میرسم به اصل مطلب. نوشتم انگیزه ای برای پاسخ در رابطه با نکاتی که در باره من  در ایران افشاگرنوشته بودند نداشتم ولی خواندن مطلبی علیه آقای روحانی در جریده شریفه توسط یکی از اصحاب بی نام و نشان وطبق معمول دارای هویت مستعار بنام هرمز صفائی تحت عنوان، لینک:
 
 
مرا دست به قلم کرد تا چیزکی بنویسم و از نکاتی که در باره من هم نوشته شده اشاره کنم.
 
*** تمام کوشش اقای هرمز صفائی، در کمال استیصال و فلاکت این است که ریشه های یک استعفای سیاسی را که کاملا سیاسی بوده، مرده مال نموده،تبدیل به یک کنش و واکنش بر سر ملک و املاک و امثالهم بکند و بخصوص برای مصرف داخلی، چون در خارج تشکیلات کسی باور نمیکند، و نهایتا به اذهان بباورانند که ساحت معظم ما عاری از عیب است گر جمله کاینات کافر گردند بر دامن کبریاش ننشیند گرد وهر کس ازمامیبرد یا مثل یغمائی برادرش انجمن نجاتی است ، ودر سابق آقای حاج سید جوادی را دشنام داده، یا مثل شکری مشکل شخصی داشته است و نه سیاسی و برشوریده بر استبداد ، یا مثل مصداقی لاجوردی ثانی است، یا مثل قصیم، سابق یک طور دیگر حرف میزده حالا یک طور دیگر، یامثل جمالی به سپاه وصل است ، یا مثل عاطفه اقبال ماماچه است،یا مثل روحانی یک ملک و املاکی دارد که در ساری میخواهد بفروشد و از شورا استعفا داده است چیزی که جایش خالی است و مطلقا خالی ذره ای دلایل سیاسی واقعی است. و خلاصه مثل آخوندها بر فراز منابرما را تبدیل به شمر ابن ذی الجوشن و بدتر از ان بکنند. اخر انصاف راعزیزان، خود دانید که اگر مشکل سیاسی نبود میشد در کادر شما ماند، به ایران رفت و برگشت! و با سعید امامی هم ملاقات کرد وبعد درسایتهاتان مقاله نوشت و به مصداقی حمله کرد!!، به دلیل ارتباط با مامور وزارت فلان از شورا اخراج شد و بازگشت و سینه زنی کرد،صد ماجرا در آمریکا و اروپا داشت و از جمله نورچشمی ها بود و علیه من طومار نوشت ،من چیزی نمینویسم خود بیاندیشید چون حتما بسا بسا بیشتر ازمن میدانید.
 
*** بگذارید خیالتان را راحت کنم. مشکل چه من و ما محق باشیم  یا نباشیم،یک مشکل سیاسی است نه شخصی،مزخرفات علم شده وسخیف واقعیت ندارد و ربطی به ما ندارد ولی اگر واقعی هم باشد مثلا برادر من روزی یک نامه فدایت شوم به من بنویسد و در سایت انجمن نجات انتشار یابد و خبر برسد که: آقای روحانی نه تنها زمین وباغ نداشته خود را در ساری فروخته بلکه تمام استان گیلان و مازندران را بفروش رسانده است و پولش را در سویس در حسابهای بانکی اش گذاشته و موجب شده است تمام اهالی مظلوم گیلان و مازندران به بلوچستان مهاجرت کنند مشکل شما حل نمیشود و شما همچنان با این گونه داوریها عاجز و درمانده خواهید ماند. مشکل سیاسی است و تمام گناه بر گردن ما نیست کمی هم به خودتان فکر کنید! مشکل در کجاست؟
 
اسماعیل وفا یغمائی
29 ژانویه 2014میلادی
مشعل آزاديخواهی خاموش شدنی نيست
دکتر‌‌محمد‌‌ ملکی


اطلاع پيدا کردم دوستان عزيز و مبارزم مهندس حشمت الله طبرزدی، دکتر احمد زيدآبادی و دکتر علی‌ رشيدی که براي مدتي به مرخصي آمده بودند، دوباره به زندان منتقل شدند و همچنين تعداد ديگري از منتقدان و تحول خواهان را به زندان فراخواندند و فشارهاي جديدي بر زندانيان وارد کرده اند. حاکميتي که در اين سي و پنج سال بر مسير ظلم و بيعدالتي و دست اندازي بر ثروتهاي عمومي و افزودن بر فقر و فلاکت گام برداشته است، همواره اعتراض و انتقاد کارشناسان ملي، آزاديخواهان و منتقدان دلسوز وطن را با زندان و شکنجه و اعدام پاسخ داده و معلوم نيست تا چه زماني ميخواهد به اين روشهاي غير انساني و ضد حقوق بشري ادامه دهد. نقض گسترده حقوق بشر و دور جديد فشار بر دگرانديشان و تحول خواهان حاکي از آن است که حکومت قصد نرمش در برابر مردم و منتقدان را ندارد. اما مقاومت آزاديخواهان و ايستادگي نسل هاي مختلف عليرغم سي سال سرکوب و نقض حقوق بشر نشان ميدهد که مشعل آزادي خواهي و عدالت جويي در ايران خاموش شدني نيست و آنچه روزي خاموش خواهد شد آتش خانمانسور استبداد است.
اينجانب بعنوان يک مدافع حقوق بشر که ۶۰ سال براي استقرار آزادي و دموکراسي در ايران رنج کشيده ام، با اعتراض به فشارها و دستگيريهاي اخير بار ديگر به حاکمان نظام ولايي هشدار ميدهم که از نقض حقوق بشر و آزار منتقدان و نخبگان سياسي و مدني دست برداريد؛ زندانيان سياسي و عقيدتي با هر تفکر، عقيده و انديشه اي را آزاد کنيد؛ و مطمئن باشيد در صورت ادامه اين اعمال سرنوشتي بهتر از ديگر نظامهاي استبدادي در انتظارتان نخواهد بود.
دکتر محمد ملکي بهمن ۱۳۹۲