نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ فروردین ۱۵, پنجشنبه

خاطرات زندان

هیچ کس شراب نو را در مشک کهنه نمی‌ریزد

hamneshin2
خاطرات خانه زندگان (۲۱)
انسان تنها موجودی است که دارای خاطره است. خاطره حکایت از واقعیت وجود ما دارد و هستی نقطه‌ای ما را منبسط و خطی می‌کند.
برای اینکه خودمان را و زمان و جهانی را که در آن هستیم بشناسیم باید غبار خاطره‌ها را بگیریم. اگر عُمَر خیام می‌گفت: از دی که گذشت هیچ ازو یاد مکن… منظورش این نبود که در گذشته نباید نگریست، می‌گفت در گذشته نباید زیست. نمی‌توانیم چشممان را بر دیروز ببندیم. رّد پا و سایه دیروز، امروز و فردا پیدا است. نمی‌توان «یادمان»‌ها را به دور انداخت و گفت گذشته، گذشته است. گذشته نگذشته، گذشته پیش‌درآمد اکنون است.
پیش‌تر از گزارش محرمانه نیکیتا خروشچف در سال ۱۹۵۶ میلادی که از مهم‌ترین لحظات سرنوشت ساز قرن بیستم بود و تأثیر زیادی در ندامت طلبی‌ها و عبرت نویسی در زندان‌های ایران داشت صحبت کردم و متن کامل آنرا با استفاده از اسناد ساواک و روزنامه‌های سال ۱۳۳۵ و دیگر منابع، در وب فارسی گذاشتم.
گرچه خود خروشچف در شمار دستمال بدستان بود و رَجز می‌خواند استالین گِل ما را سرشته و پرورش داده است، گرچه در کنار بریا و مالنکوف و بولگانین جزو مقربّین و خاصان بود، گرچه کلیسا‌ها و مساجد زیادی را به گاراژ تراکتور مبدل ساخت و بیشتر ضدمذهبی بود تا غیرمذهبی، ولی از تأمل در سخنان او که مضمونش نقد کیش شخصیت و خودخدابینی است بی‌نیاز نیستیم.
به زندان قصر برگردیم.
بهمن سال ۱۳۵۳ سرگرد زمانی به بند یک و هفت و هشت آمد و گفت از این به بعد زندانیان می‌بایست در بشقاب خودشان غذا بخورند و غذا خوردن اشتراکی نداریم.
جلو‌تر به علت غذای فاسد خیلی از بچه‌ها اسهال گرفته و کارشان به بهداری کشیده بود. افسر تازه وارد و بد عُنقی هم بود که برخلاف سروان صارمی و سروان نعیمی و ستوان علایی، زور می‌گفت و ‌گاه که می‌آمد و بچه‌ها را در صف طولانی توالت می‌دید به خیال اینکه همه این‌ها ادا و اطوار است و کسی بیمار نشده، شروع به چک کردن توالت‌ها می‌کرد. بدشانسی قرعه به نام من افتاد. گفت شما برو در توالت اوّلی ولی حق نداری سیفون را بکشی. من ببینم اسهال گرفتی یا نه.
جّو خیلی بدی بود. هرکاری کردم شکمم کار نکرد. همین طور یکی دودقیقه نشستم و بلند شدم. داد زد سیفون را نکش. تا آمدم بیرون رفت سر زد و گفت دروغ می‌گی و همتون دروغ می‌گین. اسم منو نوشت و رفت.
بعد‌ها معلوم شد در بندهای دیگر هم زندانیان مسموم شده‌اند. گویا در بند ابدی‌ها، با نظر جمع، حاج مهدی عراقی سرخیر شده و پیشنهاد کرده بود خود زندانیان آشپزی کنند.
حالا سرگرد زمانی به بهانه رعایت بهداشت امرّیه صادر می‌کرد که همه باید در بشقاب خودشان غذا بخورند. شما کار اشتراکی و کمونی می‌کنید. البته پیشتر هم همه بشقاب خودشان را داشتند.
شبی غذا آبگوشت بود و من و سه نفر از بچه‌ها (خدا رحمت کند یکی از آن‌ها حمید صدیق بود که گویا بعد از انقلاب در مشهد تیرباران شد) گوشت کوبیده را در یک ظرف ریخته بودیم که استوار احمدلو سر رسید و به من پرخاش نمود. گفتم چرا سخت می‌گیرید آقای احمدلو. گوشتکوب یکی دوتا بیشتر نیست. خب همه را یکجا کوبیدیم. چی می‌شه مگه؟ گفت نخیر این توبمیری اون توبمیری نیست و رفت.
چند روز پیش از عید نوروز یک شب اسم ۱۲ نفر را خواندند که زیر هشت بروند. من هم جزو آنان بودم.
افسر زندان را در توالت سرکار گذاشته‌ای!
تا رفتیم. متوجه شدیم اوضاع عادی نیست. خود سرگرد زمانی که معمولاً شب‌ها کار نمی‌کرد آنجا بود و همه نگهبان‌ها هم بودند. رئیس زندان شروع به توپ و تشر کرد و گفت امشب حالیتون می‌کنم. اشتراکی غذا می‌خورین؟
به من هم گفت افسر زندان را در توالت سرکار گذاشته‌ای و به دروغ گفتی اسهال دارم؟ حالیت می‌کنم.
به ما گفتند لباسهایتون را به جز شورت و زیرپوش درآورید و دم پایی‌های خودتان را هم همینجا بگذارید.
بعد دو تا دو تا ما را بهم بستند و از زیر هشت بردند بیرون. کلی رفتیم و رفتیم تا رسیدیم به جایی که سلولهای انفرادی بود و به آن «درتخته‌ای» هم می‌گفتند. شرایط بسیار هراس انگیزی بود.
هردو نفر را به نوبت می‌بردند و فلک می‌کردند و به قصد کُشت می‌زدند. زندانیان از شدت درد نعره می‌کشیدند. من و «علیرضا جلوخانی» که او هم تیرباران شده است به هم بسته شده بودیم و متاسفانه نوبت آخر بودیم و پیش ما بقیه را زده بودند. ترس برم داشته بود.
چشمانمان را نبستند و من یادم هست تقریباً ده نفر ما را به نوبت می‌زدند. و از قضا یکی از آنها اهل گلپایگان بود به اسم شفاعت. که محکمتر از همه می‌کوبید. البته من از او و از دیگران هیچ دلخوری ندارم. حتی دلم برایشان می‌سوخت. تند و تند شلاق‌ها را از دست هم می‌گرفتند و می‌زدند. سرگرد زمانی گفت تا نگوئید عن خوردیم می‌زنیم. گه خوردیم قبول نیست، باید پشت سر هم بگوئید عن خوردیم عن خوردیم…
بعد از مدتی گفتیم عن خوردیم عن خوردیم. بازمان کردند. حالا هرکاری می‌کردم نمی‌توانستم از زمین بلند شوم. درد اجازه نمی‌داد و آن‌ها خیال می‌کردند بازی درمی آورم و دوباره می‌زدند. آخرش سرگرد زمانی گفت دست نگه دارین مثل اینکه نمی‌تونه بایسته. دو نفر منو مثل کیسه سیمان بلند کردند و از یک راهرویی رد شدیم و ردشدیم و انداختند در یک سلول، تنهایی.
بزار روی پا بایستی بیچاره‌ات می‌کنم.
آن سلول تاریک و سرد بود. خیلی سرد و همین الان هم که دارم از آن حرف می‌زنم سرمای آنرا حس می‌کنم.
از سرما و درد می‌لرزیدم. نگهبان بسیار بداخلاق بود و با یک لگد که به من زد گفت توالت، یالله اگه نری تا فردا ظهر خبری نیست.
گفتم نمی‌تونم بلند شم. گفت به درَک و در را بست. صدا زدم پتو ندارم. برگشت یک فحشی داد و گفت فرمایش. می‌دونم پتو نداری و رفت.
بعد اومد و گفت حاجیت دوهفته همین جا هست. زن و بچه هم ندارم که بخوام عید پیششون برم. سر و کارت با منه. چای نداریم. آب گرم نداریم. صابون و مایع ظرفشویی نداریم. روشنایی نداریم و پتو متو، هم در کار نیست.
از سرما خوابم نبرد. مدتی بعد خودم را هرجور بود کشاندم کنار در و یک طرف زیلوی سلول را در دستم محکم گرفتم و روی خودم کشیدم و آروم آروم غلت زدم. زیلو دور من پیچید. بوی بدی می‌داد. قیدم نبود که چقدر چرک و کثیف است. کمی گرم شدم اما تکون نمی‌تونستم بخورم. انگار زیر زیلو قفل شده بودم. گذشت و گذشت تا صدایی شنیدم که با ترس و لرز می‌گفت زندونی زندونی کجایی زندانی کجایی. صدای نگهبان بود و شاید خیال می‌کرد فرار کرده‌ام.
هر کاری می‌کردم نمی‌تونستم از زیر زیلو بیام بیرون. داد زدم اینجا هستم. چراغ قوه انداخت و گفت مادر جنده این چه کاری است کردی و با تلاش او همراه با فحشها و لگدش آمدم بیرون. گفت برو توالت بوی گند می‌دی.
چهار دست و پا رفتم توالت. گفت بزار روی پا بایستی بیچاره‌ات می‌کنم. همین طور هم شد چند روز بعد که دید کمی بهتر شدم و صاف راه می‌رم گفت بیا بیرون. برو طرف دیوار دو تا دستت را بزار روی زمین و صاف پاهاتا عمودی بیار بالا. باید صاف خودتا به دیوار بچسبونی. تند تند می‌افتادم و او لگد می‌زد.
وای خدا مگه رحم داشت. زیلو را از سلولم کشید و برد.
پنجم عید صدای سرگرد زمانی را شنیدم. سلول‌ها را باز کردند و او به همه ۱۲ نفر بار عام داد تا تحقیر کند.
رو کرد به من و گفت تو چند تا زبان بلدی؟ گفتم دو زبان. سروان صارمی که مرا می‌شناخت هم بود. با مسخره گفت لابد ترکی یا کردی بلدی. گفتم کردی هم می‌دانم اما منظورم عربی و انگلیسی است. گفت ارواح عمه‌ات. لابد دیس/ ایز/ بوک.This is a Book
سروان صارمی گفت جناب سرگرد، ایشون درست می‌گه.
سرگرد زمانی رو کرد به نگهبان (به همون نگهبان) و گفت در طی این مدت این فرد چه رفتاری داشت؟ خوشبختانه نگهبان لوطی‌گری کرد و گفت ایشون زندونی خوب و مرتبی بود و من از او هیچ شکایت ندارم.
سرگرد زمانی دست از سرم برداشت و رفت سراغ بقیه…
خلاصه قرار شد آزاد بشویم و به بند خودمان برگردیم. من همه ش در فکر برخورد خوب آن نگهبان بودم.
تا رسیدیم بچه‌ها روبوسی کردند و گفتند ملک فیصل ترور شده است…
بچه ها از آن روزهای سخت می‌پرسیدند و ما هم قپی آمدیم که جانانه مقاومت کردیم و هرچه ما را زدند لام تا کام حرف نزدیم. آن‌ها هم خسته شدند و شلاق‌ها را انداختند!
قاسم جبلّی و ترانه «ای دنیا»
نم نم باران می‌بارید و داشتم در حیاط زندان قدم می‌زدم. زنده یاد «عباس آگاه اسماعیل‌زاده» کارگر باصفا و پاکدل که در رابطه با مجاهدین دستگیر شده بود سر رسید و گفت محمد «ترانه بارون بارونه» را بخون.
عباس از آیه ۲۴ سوره «عبس» «فلینظر الإنسان إلى طعامه» (انسان باید به غذای خویش بنگرد) به نقل از مصطفی جوان خوشدل، نکته ظریفی به من یاد ‌داده بود،
بارون بارونه زمینا‌ تر می‌شه. گلنسا جونم کارا بهتر می‌شه…
عباس وسط ترانه می‌دوید و می‌گفت کارا بهتر می‌شه اگه این ظالما نباشند. در غیراینصورت بارونم، بارون نیست.
یکی دیگر از بچه‌ها هم بود. خاطرخواه «قاسم جبلی» بود و گویا با او نسبت دوری هم داشت. ازش خواهش کردم «ترانه ای دنیا» را بخون. گفت زیر این بارون؟ گفتیم آره زیر این بارون. زد زیر چهچه.
«دنیا ز تو سیرم. بگذار که بمیرم. در دامت اسیرم. دنیا دنیا…»
عباس گفت بابا اینم شد ترانه؟ چی چی را سیرم؟ کی من از دنیا سیرم و کی در دامش اسیر شدم؟
اون دوست ما پکر شد و گفت عباس جون دست خوش. این ترانه بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در واکنش به سقوط دولت ملّی دکتر مصدق خوانده‌ شده، غم این ترانه خودش یه دنیا معنی داره عزیز…
عباس بغلش کرد و گفت بابا ما مخلصیم…
این دوست ما به قول خودش «مصدقی» بود و هوادار «دکتر حسین فاطمی».
می‌گفت یکی از اعضای سازمان نظامی حزب توده به نام «دکتر محمود محسنی» طبق دستور حزب به دکتر فاطمی پناه داد و قرار بود امکان خروجش از ایران فراهم شود که متاسفانه لو می‌رود.
ششم اسفند سال ۱۳۳۲ «سرگرد علی اکبر مولوی» مأمور اجرائیات فرمانداری نظامی تهران، دکتر فاطمی را که به سختی بیمار بود در خانه مزبور در نزدیکی میدان تجریش (کوچه رضایی شماره ۲۱) دستگیر می‌کند و چون دستگاه (رژیم) نمی‌خواست با محاکمه دردسری برای خودش درست کند تصمیم گرفت که دکتر فاطمی را از میان بردارد و برداشت و در واقع مأموریت ناتمام فدائیان اسلام و «محمد مهدی عبدخدایی» را تمام کرد.
(در اطلاعیه فرمانداری نظامی دکتر محسنی در شمار فراریان بود. شنیدم وی به پراگ، سپس وین و آلمان می‌رود)
بگذریم.
دوباره اصرار کردیم ترانه دنیا را بخوونه. می‌خواست بخونه که سروان شعله ور وارد بند شد و ما متفرق شدیم.
معمولاً کسی با سروان شعله ور و هر مقام دیگری که به بند می‌آمد حرف نمی‌زد اما آنروز یکی با اشاره از او پرسیده بود آیا در غذای ما کافور می‌ریزند؟
او هم داد سخن داده بود که این چه فکرایی است شما می‌کنین؟ آخه کافور بریزند توی غذای شما که چی؟ که چی بشه؟
بعد گفت خود جناب سرگرد (زمانی) امروز اینجا تشریف می‌آورند. با ایشان در میان بگذارید.
سروان شعله ور که رفت، «جیمی» پیرمرد خوش قلبی که غذای زندانیان را در سینی روی سرش می‌گذاشت و توی بند می‌آورد گفت:
شاید جناب سروان تو جریان نیست. به ولای علی، به پیر و پیغمبر تو غذای زندانیا کافور می‌ریزند. با نمک قاطی می‌کنند که کسی بو نبره.
یکی از زندانیان که خیلی نگران شده بود گفت بر پدر و مادرشون لعنت. جیمی راست می‌گی؟
جیمی به سبک مش قاسم در فیلم دایی جان ناپلئون بلند بلند گفت دروغ چرا تا قبر آ… آ.. آ… آ…
بلندگوی بند اسم منو صدا زد.
اسم هفت هشت نفر دیگر را هم خواندند. همه مون رفتیم دم در.
استوار کدخدازاده گفت فردا صبح بازپرسی دارین. لباساتون مرتب و تمیز باشد. یکی گفت آخه ما که اینجا کت و شلوار نداریم. همین لباس زندانه که می‌بینین.
گفت من نمی‌دونم جیریک و چروک نباشه. یکی از بچه‌ها گفت کاری که نداره. لباسامون را شب تا می‌کنیم و زیر پتو‌ها می‌‌زاریم و روی آن می‌خوابیم. حسابی اتو می‌شه.
وقتی پای زندانی به قصر می‌رسید بعد از یکی دو ماه باید گوش به زنگ می‌شد چه وقت از بلندگو اسمش را برای بازپرسی صدا می‌زنند. اگر هم بازپرسی رفته بود منتظر تعئین وکیل و حضور در دادگاه بود. برای این موارد زندانیان را به چهارراه قصر ساختمان دادرسی ارتش می‌بردند که در خیابان دکتر شریعتی فعلی واقع بود.
بچه‌ها می‌گفتند بازپرس پرونده زندانی را بازبینی کرده و با طرح پرسشهای تازه اظهارات او را ثبت می‌کند و خلاصه‌اش را به صورت گردش کار پرونده می‌‌آورد و برای دادگاه آماده می‌کند.
همه یه جوری خوشحال بودند. می‌گفتند وقتی از زندان بیرون می‌ریم خودش عالمی داره. هم هوای تازه می‌خوریم و هم از سرنوشت بقیه زندانیان که از بندهای دیگر می‌آرند باخبر می‌شیم. همه خوشحال بودند اما منو غم گرفته بود.
نمی‌تونستم غمم را با کسی تقسیم کنم. گفتم خدایا دوباره می‌رم زیر سین جیم و سؤال در باره «پروخورف» (برنده نوبل فیزیک) و کتاب «اردا ویراف‌نامه» که بازجوی کمیته مرا کابل می‌زد و می‌گفت اسم رمز دکتر علی شریعتی و نامه او به احسان است و… دوباره سوار من می‌شند و می‌گند الله الصمد را تفسیر کن و عرعر کن…
با اینکه تربیت مذهبی نشده بودم و آزاد بودم پیش پدر و مادرم نماز بخوانم یا نخوانم و آن روز هم در زندان نماز نخواندم، با تمام وجودم خدا را صدا زدم…
برای چی خدا را صدا زدم؟ از سر عجز؟ ابدا. از ترس؟ نه. اینکه مثلاً محکوم نشوم و زندان نگیرم؟ نه… نه…
صبح فردا عازم دادرسی ارتش شدیم. بعد از طی یک سری تشریفات و چک کردن کارتکس‌ها (که مشخصاتمون در آن نوشته شده بود) از زیر هشت گذشتیم و همه به سوی یک ماشین سرپوشیده رفتیم که صندلی‌های شکسته پکسته‌ای داشت. پیش از سوارشدن دست هامون را دستبند زدند. نه نفر بودیم. هر دو نفر را بهم می‌بستند. آخرکار سر من بی‌کلاه ماند تک افتادم. معمولاً نگهبان اینجور مواقع دست زندانی را به خودش می‌بست اما او گفت تو یک رفیق داری. صبر کن. بعد به صندلی ماشین بست و ماشین راه افتاد به طرف دادرسی.
وقتی از خیابونای شلوغ رد می‌شدیم کسی را نمی‌دیدیم اما همهمه مردم و بوق ماشین‌ها برای من مثل مناجات سیدجواد ذبیحی، و ربنای دم افطار بود. مرا در خود می‌برد و بوی زندگی می‌داد. خودم را در باغی مصفا و پر از گل می‌دیدم.
ماشین یکمرتبه ترمز می‌کرد و آن افکار خوش از سرم می‌پرید. می‌دیدم در ماشین زندان با دستبند آهنی جنب هم نمی‌توانم بخورم و باغ و ماغی در کار نیست. کمی که ماشین می‌رفت دوباره به گلستان می‌رفتم و با اینکه چشمبند داشتم رقص شکوفه‌ها را در باد بهاری می‌دیدم و با همه چیز از جمله آن دستبند آهنی که تا تکان می‌خوردم قرچ قرچ می‌کرد و بسته‌تر می‌شد، یگانه می‌شدم و احساس وحدت می‌کردم و حتی آن نگهبان تند خو را برادر خودم می‌دیدم.
نمی‌دانم ماشین از کجا می‌رفت که یکمرتیه صدای میوه فروش‌ها را شنیدیم. یکی داد می‌زد. بدو بدو طالبی شیرین دارم به شرط چاقو. مثل عسل.
انگوری، آی انگوری، مثل چراغ زنبوری… باغت آباد شه انگوری…
راننده یه ایستی کرد و با صدای بلند گفت انگور می‌خواین؟ انگور می‌خواین؟ همه گفتیم ب… له، بله…
او هم نه گذاشت و نه برداشت و با صدای بلند‌تر گفت بیلاخ. مگه خونه خاله است؟
به همه مون برخورد. اما هیچکس نوطق (نطق) نکشید. چی بگیم آخه.
خلاصه رفتیم و رفتیم تا یه جا اومدند و دستبند‌ها را باز کردند. حالا دستبند من گیر کرده بود و از میله صندلی کنده نمی‌شد. نگهبان گفت شاید یک حکمتی در کار است. لابد می‌خواستی در بری (فرار کنی.)
با کمی تقلا باز کرد و گفت بهتر است ترا به دست خودم ببندم. کار از محکم کاری عیب نمی‌کنه. شما‌ها چشم دیدن ما را ندارین. بالاخره پیاده شدیم، هرکدام به واحدی برده شدند و من هم به شعبه بازپرسی رفتم،
مقابل در خروجی چند مأمور مسلح ایستاده بود.
رفتیم داخل، اسم همه را صدا زدند غیر از من. نگهبان چپ چپی نگاهی کرد و گفت چرا اینقدر کار تو گره خورده؟ اون از دستبند که باز نمی‌شد. اینم از اینهمه معطلی. نکنه تو جُنب هستی؟ دوباره گفت «جنب شدی؟ خب می‌رفتی غسل می‌کردی»
گفتم اون که باید غسل کنه و پاک بشه نه من. نه تو، اونا هستند که امثال ما را شکنجه می‌کنند.
می‌خواست به دستم استراحت بده و باز کنه ولی دوباره پشیمون شد و گفت وقتی ما زندونی را می‌بریم بیچاره‌ایم اگر در بره. خار (خواهر) و مادر ما را به عزا می‌نشونند. چند وقت پیش یه زندونی خلی بود. سیاسی بود هادی نمی‌دونم چی چی از دست من در رفت. گرفتیمش ولی من بیچاره توبیخ شدم. می‌دونستم کی را می‌گه هادی حکیمی. البته او خل نبود. خیلی هم رنج کشیده بود.
شما‌ها می‌خواین مملکتا عوض کنین؟
خلاصه طلسم شکست. صدا زدند محمد جعفری. زود دستم را باز کرد و گفت به امان خدا. واقعش دست منو بیخودی بسته بود. اصلا توی سالن کسی دستبند نداشت.
بازپرس من انصافاً آدم متینی بود، ابتدا گفت: خودتان را به طور کامل معرفی کنید. از درس و دانشگاه و تحصیلاتم هم پرسید. بعد گفت آیا قبول دارید که شما نامه مضره‌ای را سراسر کشور پخش کردید؟ می‌دانید از شما شکایت شده؟…
گفتم چه کسی شکایت کرده؟ گفت صاحب علّه. گفتم ساواک؟ پاسخ داد خیر آقا. صاحب عله. (بعد خندید)
متوجه شد درست معنی صاحب عله را نمیفهمم. به آرامی گفت پس شما‌ها چه جوری می‌خواین مملکتا عوض کنین؟
کتابی روی میزش بود. کتاب قانون بود. گفت این کتاب را خوندی؟ گفتم خیر رشته تحصیلی من حقوق نبود. شما هم شاید با آنچه من خوانده‌ام آشنا نباشید. با تغّیر گفت آره آشنا نیستم ولی تو می‌بایست قانون کشورت را بشناسی. بعد بیای باش مبارزه کنی. این کتاب حاصل رنج ده‌ها حقوقدان و بیشتر، از مشروطیت تا حالا است. شما‌ها صریح می‌گم جز چند تا شعار هیچی بارتون نیست. هیچی. هیچی.
پرولترهای جهان متحد بشین یا نمی‌دونم شهید قلب تاریخ است و من اگر برخیزم تو اگر برخیزی همه برپا خیزند، هیچی بارتون نیست.
گفتم خب شما بیاین به جای سریال مراد برقی و شوهای قریب افشار و آقای مربوطه، این کتاب را در تلویزیون درس بدین. اما خودتون می‌دونین که دستگیری من به این مسأله مربوط نمی‌شه…
گفت جرم شما اقدام مضره علیه مصالح کشور و منویات اعلیحضرت همایونی است. حالا به مصداقش کار نداریم. به اون هم می‌رسیم.
گفتم اگر من راحت حرف بزنم با مشکلی روبرو نمی‌شم؟ پرسید چه مشکلی؟ گفتم مثلاً برگردم کمیته مشترک. خودتون که می‌دونین.
عصبانی شد و مثل داش مشدیا با صدای بلند گفت کسانیکه تا حالا با شما برخورد داشتند ضابط دادستانی هستند. حالیته یا معنی ضابط را هم نمی‌دونی؟
گفتم نمی‌دونم و می‌پرسم. پرسیدن که عیب نیست.
پاسخ داد ضابط یعنی فراهم آورنده و نگهدارنده. ضابطین دادستانی یعنی بازوی اجرایی دادسرا‌‌ها و دادگاه‌‌ها در انجام وظایفشان. مأمورینی که تحت نظارت و تعلیمات مقام قضائی باید عمل کنند.
گفتم یعنی همه فشار‌ها و آزار‌ها که من دیدم تحت نظارت و تعلیمات مقام قضائی بود؟
گفت سوءاستفاده موقوف. منظورم اینه که همه کاره دادگاه است. دادستانی است نه این یا آن مامور اجرایی.
گفتم ولی حکم امثال ما از پیش تعیین شده است.
عصبانی شد و گفت چه خری اینا گفته؟ مگه شهر هرته که هرچی ضابط دستگاه قضایی بگه و بنویسه، قضات هم بگند چشم اطاعت می‌کنیم؟
بهرحال. من پرونده تو را خوندم. تو مرتکب جرم شدی و خلاف مصالح عمومی و نظم اجتماعی عمل کردی.
پرسیدم آیا همیشه هرچیزی که مخالف نظم اجتماعی است عنوان جرم می‌گیره؟
گفت بحث حقوقی نداریم. تو مرتکب جرم شدی. همین، والسلام.
گفتم ولی جُرم زمانی روی می‌دهد که علاوه بر عنصر قانونی و مادی، نیت و اندیشه ارتکاب جرم نیز وجود داشته باشد.
من نیت سویی نداشته‌ام. در جرم جزایی خودتون هم می‌دونین سوء نیت از ناحیه مرتکب برای اثبات مسئولیت کیفری الزامی است. تازه احراز مسئولیت کیفری مستلزم بررسی دقیق شخصیت متهم هم هست. مشکلات اجتماعی و ریشه‌های جرم هم که جای خود دارد.
آروم گفت این حرف‌ها به تو نیومده که بزنی. اینجا زدی دیگه نزن. جرم تو را می‌تونه خیلی سنگین کنه.
بعد دفترچه پرحجمی را به آرامی ورق زد و یک جایی را آورد و گفت از اینجا که انگشتم را می‌زارم بخون تا هرجا که گفتم. حق نداری پس و پیشش را بخونی.
خط دکتر علی شریعتی بود. (……………………………………………………………)
سرم سوت کشید و او هم به دقت روبروی من ایستاده و مرا می‌پائید. آب دهنم خشک شده بود و می‌لرزیدم. تاب و توان آن ابتلاء دردناک را نداشتم…
_________________
فقط خدا نمی‌شکند.
تاب و توان آن ابتلاء دردناک را نداشتم… دقایقی در سکوت محض گذشت تا بالاخره تصمیم گرفتم و گفتم: «ولی خدا هست.»
گفت یعنی چه؟ اینکه نشونت دادم و حالا فهمیدی چرا ساواک ترا دستگیر کرده، چه ربطی به خدا داره؟
گفتم همه‌اش است و ربط.
خدا هست. بعد طاقتم طاق شد و متاسفانه گریستم. هرچند آن اشک، اشک ضعف و ذلت نبود. نمی‌دونم چی بود؟
گفت شما‌ها خیلی پاکین. اگر تو، تو این راههای مضره نیافتاده بودی حاضر بودم حتی دخترم را به تو بدم و تو دامادم بشوی. افسوس که خرابکاری. درستکار نیستی.
کاغذی آورد و گفت بنویس رؤیت شد و هرچه می‌خواهی هم اضافه کن.
نوشتم اگر آنچه من اینجا خواندم سخنان معلم عزیزم دکتر علی شریعتی باشد من پوزش می‌خواهم.
سرم داد کشید که خودت می‌دونی مال اوست. تازه چه پوزشی عزیز من. بت پرستی اینا می‌گند دیگه.
گفتم شما اشتباه می‌کنی. گفت اشتباهه که می‌گم این خط او و پرونده اوست؟ گفتم نه اشتباه می‌کنید که خیال می‌کنید برای من جز خدا چیزی و کسی قابل پرستش است. فقط خدا است که نمی‌شکند. الباقی همه سراب‌اند سراب. دوباره گریستم.
پرسید حاضری علیه او چیزی بنویسی شاید آزاد بشی. همین امروز.
گفتم من اینکاره نیستم.
گفت: فینیش. هرچه باید بفهمم فهمیدم.
نگهبان را صدا زد و او مرا به سالن برد. نگهبان که اشک را در چشمانم دید تعجب کرد و گفت چی شده؟ سکوت کردم.
زندانیانی که کارشان تمام می‌شد باید منتظر دیگران می‌ماندند تا بقیه بیایند و ماشین پر بشه و به قصر بروند. از بندهای دیگه هم بودند. دو نفر را شناختم. «مسعود عدل» که سال ۶۷ در عملیات فروغ جاویدان جان باخت و «غلام اعرابی» از گروه رازلیق که بعد از انقلاب به بیماری مرموزی درگذشت. هردو با چشم علامت دادند چی شده؟
کمی بعد یکی آمد به نگهبان چیزی گفت و او هم گفت بلند شو انگار کارت دوباره گراته افتاده. مرا با اتاق بازپرس برگرداند.
بازپرس به او گفت شما بیرون باشید تا صدات بزنم. بعد در را بست و گفت: در دادگاه کلمه‌ای از این حرف‌ها که به من زدی نزن. فهمیدی؟
خدا هم بر‌تر از سؤال نیست.
به نظر من او آدم نیکی بود و واقعاً می‌خواست به من کمک کند.
گفتم آیا شما آن نامه مضره را که می‌گوئید من پخش کرده‌ام خوانده‌اید؟ گفت نامه دکتر شریعتی به پسرش را می‌گی؟ بله که خواندم و نشانم داد. چندین صفحه بود که خودم با خط خوش نوشته و در پلاستیک تمیزی گذاشته و دورتادورش را با چرخ خیاطی دوخته بودم. گفت ببین مثل مهر نماز نگاه داشته بودی.
پرسیدم کی باید برم دادگاه؟ گفت مرحله بعد از بازپرسی مرحله تعیین وکیل است. بعد پرونده برای دادگاه آماده می‌شه.
اگر خانواده‌ات وسعشان می‌رسه بهشون بگو بروند دادرسی ارتش از لیست وکلا یکی را تعیین کنند تا ازت دفاع کنه. اگرنه خود دادگاه وکیل تسخیری می‌گیره و دولت پولش را می‌پردازد. گفتم شما نمی‌تونین وکیل من بشوید؟
فهمید که خیلی بیغم. گفت نخیر. بنده نمی‌خواهم و نمی‌توانم وکیل جنابعالی باشم.
با کمی مِن و مِن گفتم آیا واقعاً اون صفحات خط دکتر شریعتی بود. سکوتی کرد و گفت یس. (YES)
نگهبان را صدا زد و رفتیم…
نگهبان گفت صبح همه‌اش لبخند می‌زدی اما حالا یه طوری شدی. غصه نخور. درست می‌شه به خانواده‌ات بگو یه گوسفند نذر کنند و صدقه بدهند انشالله آزاد می‌شی.
نمی‌دونم کی رسیدیم قصر.
اومدم نماز بخونم نتونستم.
ایمانم ضرب دیده بود. حالا می‌دیدم خدا هم بر‌تر از سؤال نیست.
شک ابتر «روژه مارتن دوگار»
رو به کتاب عطرآگین «کیمیای سعادت» اثر امام محمد غزالی آوردم. نمی‌خواستم موضع «دیوید هیوم» (فیلسوف اسکاتلندی و از پیشروان مکتب تجربه‌گرایی) را داشته باشم که تا دم مرگ به خدا دهن کجی کرد. همچنین دوست نداشتم دمدمی مزاج شده و به شک ابتر «روژه مارتن دوگار» دچار شوم.
روژه مارتَن دو گار Roger Martin du Gard‏ نویسندهٔ فرانسوی و برندهٔ جایزه نوبل ادبیات، رُمانی دارد به نام «ژان باروا» Jean Barois که آلبر کامو» و «آندره ژید» به آن خیلی علاقه داشتند. قهرمان داستان (ژان باروا) که از یک خانواده مذهبی و سنتی بود در دوره نوجوانی به دین و ایمان خود شک می‌کند. ایمانش ضرب می‌بیند و بعد از کش و قوسهای بسیار جار می‌زند باید از شر دین خلاص شد.
هیچ کس شراب نو را در مشک کهنه نمی‌ریزد. اگر بریزد شراب نو مشک کهنه را بترکاند. خدا توهّمی بیش نیست.
ژان باروا کم کم به یکی از قطب‌های روشنفکری فرانسه تبدیل می‌شود و نظریات جدید خودش را تبلیغ می‌کند اما آخر عمر، وقتی آفتابش لب بام می‌رسد حالی به حالی شده و در مقابل گذشته خود می‌ایستد و در مواجهه با مرگ، به دیدار خویشتن می‌رود و به این فکر می‌افتد که نکند تمام عمرم بیراهه رفته‌ام.
ژان باروا برخلاف «دیوید هیوم» که هنگام مرگ بر انکار خداوند ایستاد، جور دیگری رفتار می‌کند و می‌گوید کر و کور ‌تر از همه، آن کسی است که نمی‌خواهد بشنود و نمی‌خواهد ببیند. من نمی‌توانم بیش ازاین با این نگرانی به سربرم. می‌خواهم بدانم. می‌خواهم خاطر جمع شوم. هنوز هم معتقدم که حقیقت چیز دیگری است، چیزی درکار است که ما نمی‌دانیم…
وقتی کشیش برایش از خدا و دنیای دیگر حرف می‌زند یکی از دوستان ژان باروا رو به کشیش کرده و می‌گوید:
رفیق ما مثل همه کسان دیگری که نمی‌توانند به خود اعتماد کنند، مذبوحانه به خدا چنگ زده است. اما ژان باروا تکرار می‌کند:
«حقیقت چیز دیگری است. چیزی در کار است که ما نمی‌دانیم…»
«خاطرات خانه زندگان» با نکات ظریفی همنشین است که تنها با شنیدن آن، می‌توان دریافت.
سایت همنشین بهار
ایمیل

طوفان اخلاقی سیاسی در فرانسه

چهار شنبه ۱۴ فروردين ۱۳۹۲ - ۰۳ آپريل ۲۰۱۳

اسماعیل ختایی


در این چند ماه اخیرمسئولین قوه قضائیه در دادگاههای فرانسه توانسته‌اند استقلال عمل خود را در بررسی پرونده‌های مختلف بدرستی به نمایش بگذارند و حاکمان هم در این راه نه تنها سدی بوجود نیاورده‌اند بلکه استقلال موجود را با بیانیه‌های مختلف ناکافی دانسته و بیش از پیش خواهان اصلاحات و جدائی کامل قوه قضائیه از قدرت حاکمه را در دستور قرار داده‌اند.

اتفاقی که دیروز دوم آوریل ۲۰۱۳ در تاریخ جمهوری پنجم در فرانسه پیش آمد در نوع خودو به لحاظ اهمیتش از جهت آزادی مطبوعات و استقلال قوه قضائیه در جهت مبارزه با فساد در بالا‌ترین سطوح، نمونه ایست که ضروریست در جزئیاتش مورد بررسی قرار گرفته و دوباره رعایت ارزشهای اخلاقی و انسانی را هرچه بیشتر در سیاستهائی که بکار می‌بریم در دستور روز قرار داده و سعی کنیم آن‌ها را چنان در رفتار و کردارمان نهادینه کنیم که چون آویزه‌ای سنگین بر گوش و دوش و وجدانمانمان بوده ودر هیچ مقطعی و هیچ وسوسه‌ای از یاد نرود.

از برکت آزادی و دموکراسی در فرانسه و امکاناتی چون اینترنت وویکی لیکس و دستیابی به اطلاعات در تمام سطوح، همیشه پرونده‌های فساد و رشوه خواری برملا می‌شدند ولی با قدرتی که حاکمان داشتند با تمام وسائل سعی می‌کردند پرونده هارا به اشکال مختلف از مسیر درست آن منحرف کرده و جلوی اجرای قانون را بگیرند و نتیجه این عملکرد چیزی جز بی‌اعتماد شدن مردم به سیاست مداران نبوده و در این زمینه راست و چپ هردو به یکسان مورد اتهام و سوء ظن قرار گرفته‌اند.

در دولت آقای سارکوزی چه خود او و چه اطرافیانش در پرونده‌های مختلف مورد سئوال بودند ولی با تمام تلاشی که روزنامه نگاران و قاضیهای مستقل برای پیگیری این پرونده‌ها بکار می‌بردند نتیجه چندانی نمی‌داد و دربطن خفه می‌شد.

خود آقای سارکوزی درچند پرونده مهم مورد اتهام است در این میان از همه مهم‌تر یکی استفاده غیر قانونی مالی در انتخابات ۲۰۰۷ در رابطه با یک خانم میلیاردر و دیگری در رابطه با پرونده فروش اسلحه به پاکستان و پولهای کمیسیونی غیر قانونی پشت پرده در رابطه با واسطه‌ها در انتخابات سال ۱۹۹۵ و استفاده از این پول‌ها برای تبلیغ برای آقای بالادور، که در ‌‌نهایت منجر به انتخاب آقای شیراک شد و ایشان جلوی واریز کردن این مبالغ به واسطه هارا سد کرد و در ‌‌نهایت به بمبگذاری و کشته شدن تعداد زیادی از تکنیسین‌ها و مهندسین فرانسوی در پاکستان منجر گردید و دیگری در رابطه با فروش سلاح به لیبی و با قذافی می‌باشد و چگونگی دخالت فرانسه در جریان جنگ لیبی.

بدنبال تلاشی که سارکوزی و اطرافیانش که قشونی از بهترین و کار آزموده‌ترین وکلا را همراه دارد در دوره ریاست جمهوری او پرونده‌ها آنچنان که می‌باید پیش نرفت و یا در مواردی کاملا خفه شده وبه بایگانی سپرده شد.

ولی با انتخاب آقای اولاند و تبلیغات انتخاباتیش مبتنی بر مبارزه با فساد و رعایت عدالت و برقرار کردن جمهوری نمونه بنظر می‌رسد در این زمینه دوران تازه‌ای شروع شده است، انتخاب خانم توبیرا به عنوان وزیر دادگستری که در برخورد‌هایش بر استقلال قوه قضائیه و حق برابر برای همه آحاد جامعه پافشاری دارد و سخنگوی برجسته و مدیر توانمندیست و اینکه تاکنون چهره‌ای بدور از هر گونه فسادی از خود عرضه کرده است، هم در این جهت تعیین کننده به نظر می‌آید.

در ابتدای انتخاب خانم توبیرا جریان راست با تمام توان سعی کرد اورا تضعیف کند و حتی در میان سوسیالیست‌ها هم تعدادی به اشکال مختلف شکهائی در باره او ابراز می‌کردند ولی این شیرزن که تا اینجا می‌تواند مایه افتخار تمامی زنان در جهان باشد ایستاد و راهش را با تمامی مشکلات پیش برد و لازم بیاد آوریست که تا اینجا بنظر نمی‌رسد نه آقای اولاند و نه نخست وزیر در این راه سدی در مقابل او قرار نداده‌اند.

دوهفته پیش قاضی مستقل آقای ژانتی بعد از روبرو کردن شاهدان با آقای سارکوزی، رسما اورا تحت تعقیب قرار داد و در این رابطه جریان راست با تمام توان به میدان آمد تا بلکه بتواند راه را برای پیش بردن این پرونده سد کند ولی خوشبختانه تا کنون نتوانسته است و امیدوارم که این چنین پیش برود وتمامی حقایق پشت پرده برملا شوند.

فردای آن روزپرونده آقای کاووزاک وزیر بهداری دوران می‌تران، مسئول کمیته مالی مجلس حدود پنج سال در دوران سارکوزی و وزیر بودجه دولت اولاند بعد از جلسه در بسته سئوال و جواب حول حساب غیر قانونی از بیست سال پیش در سوئیس و انتقال آن به سنگاپور که از چهار ماه پیش بدنبال افشاگری و پخش یک نوار صوتی مکالمه او با واسطه‌های مربوطه باین نقطه رسیده بود، تحت تعقیب قرار گرفت و بلافاصله از پست وزارت استعفاء داد ولی چه در مقابل دولت و چه در جایگاهی چون تریبون مجلس بدروغ همه را کتمان کرده و بربیگناهیش پافشاری نمود. کم نبودند کسانیکه از بیگناهی اودر گفتمان‌هایشان دفاع می‌کردند و یا در اندرونشان آرزویشان این بود که خلاف این گفته‌ها نتیجه نهائی این تحقیقات باشد تا چپ بتواند چهره‌ای متفاوت از راست در جامعه به نمایش بگذارد.

در میان سوسیالیست‌ها هم افراد بسیاری بوده‌اند که پرونده‌های رشوه خواری و فسادشان در دادگاه‌ها جاریست ولی مهم‌ترین و برجسته‌ترین این پرونده‌ها از آن آقای ژروم کاووزاک می‌باشد که از چهار ماه پیش در جریان است و دیروز با اعترافات و عذرخواهی او از رئیس جمهور و نخست وزیرو مردم به نقطه‌ای تعیین کننده‌ای رسید که رئیس جمهور ونخست وزیر را وادار کرد بلافاصله عدم اطلاع خود را از این فساد قبل از برملا شدن بیان کرده واعلام انزجارشان در این رابطه و قصدشان برای هرچه بیشتر پیش بردن استقلال قوه قضائیه و آزادی مطبوعات را در دستور قرار دهند.

بازبینی جزئیات این پرونده و شخصیت آقای کاووزاک، برای ما این امکان را فراهم می‌آورد که بهتر این جامعه و پیچیدگی‌هایش را بشناسیم و بار دیگر از خود بپرسیم چرا انسانهائی که در این دنیا هیچ کم ندارند باین آلودگی‌ها تن می‌دهند و حتی شاید بشود گفت فایده‌ای از این پول حرام و آلوده ایکه نصیبشان شده است نبرده مجبورند آنرا در طول سالیان مخفی نگهدارند و در انت‌ها راهی جز زندان و شرمساری برایشان باقی نماند.

آقای کاووزاک تا کنون فردی برجسته، مورد احترام همه اطرافیان و مخالفانش، صاحب بهترین مدارک تحصیلی که در طول عمر سیاسیش بهترین پست‌ها را به عهده داشته است بنظر می‌رسیده است، هربار که اورا در مصاحبه‌های تلویزیونی می‌دیدم اعتقاد اورا بر اصلاحات می‌شد احساس کرد ولی نمی‌دانم او که یکی از وظایفش مبارزه با فسادو رشوه خواری بود در اندرونش با فسادی که گویا خود سال‌ها پیش به آن مرتکب شده بود چگونه کنار می‌آمد و آیا می‌شود عذرخواهی اورا در مصاحبه دیروزش باور کرد، مخصوصا اینکه اگر این رشوه خواری در رابطه با سرپوش گذاشتن بر کثافتکاریهای شرکتهای داروسازی باشد جرم در مراجع قانونی و در مقابل وجدان انسانی چند برابر می‌شود که مستحق آنهم می‌باشد.

در این موارد صحبت از پنج سال زندان و جریمه هنگفت بمیان می‌آید ولی از همه مهم‌تر اینستکه دیگر قادر نخواهد بود بسادگی سری بالا بگیرد و بتواند از توانائی‌هایش آنچنانکه باید حتی برای رضایت شخصیش هم استفاده کند.

مبلغ دقیق این حساب غیر قانونی درخارج و یا به بیان دیگر رشوه‌ای که او در زمان وزارت بهداری از شرکتهای داروسازی دریافت کرده است هنوز رسما اعلام نشده است خود او در مصاحبه رقم ۶۰۰۰۰۰ یورو را بدنبال فعالیت قانونیش وبرای فرار از پرداخت مالیات تاکنون پذیرفته است ولی بدنبال دروغهائی که تا کنون سرهم کرده و با ظرافت پیش برده است هیچ نمی‌شود روی گفته‌های او حساب کرد و بخوبی نشان می‌دهد که ارتکاب فسادی حتی در بیست سال پیش حتی می‌تواند تا اخر عمر هم گریبانگیر باشد وباید پاسخگو بود.

آقای ادوین پله یل روزنامه نگار مستقل موسسه مدیا پارت، صحبت ازشایعاتی حول مبلغ ۱۵ میلیون دلار را بمیان می‌اورد ولی باید منتظر ماند و نتیجه تحقیقات دادگاههارا دید. او در جریان این پرونده از همه طرف فشارهای فراوانی را متحمل شد ولی ایستاد و با بیطرفی مدارک لازمه را در اختیار مسئولین قوه قضائیه قرار داد و آن‌ها هم استفاده درست و عادلانه‌ای از آن‌ها کردند و پرونده ادامه دارد.

دراین حادثه شایدعده‌ای بگویند که همراهان قبلیش رئیس جمهورو نخست وزیر اورا بمثابه دستمالی استفاده شده بدور انداختند و از آن این نتیجه را بگیرند که سیاست پدر و مادر ندارد، برخلاف این پندار بر این گمانم که سیاست در کلیت آن نیست که پدر و مادر ندارد، سیاستی که بر آزادی و ایده قدرت در برابر قدرت و کنترل ارگان‌ها در تمام سطوح ایمان نداشته باشد وارزشهای اخلاقی و انسانی را مبنای سیاست قرار ندهد، سیاستیست که نه تنها پدر و مادر و برادر و خواهر و دوست نمی‌شناسد بلکه باو نمی‌توان اعتماد کرد و با او همراه بود.

با امید اینکه سیاستمداران چه در حاکمیت و چه در صفوف اپوزیسیون براین باور باشند که از برکت آزادی و اینترنت و ویکی لیکس و انسانهای شریفی که در دنیا همه جا پراکنده‌اند و ابائی از افشاء واقعیات ندارند، هرگاه مرتکب فسادی شوند و با دروغ در جهت پنهان کردن آن تلاش کنند، روزی این عدول از قانون و اخلاق در جهت منافع شخصی چه مالی و چه حفظ قدرت برملا شده و در مقابل مردم باید جوابگو باشند.

در تاریخ شواهد بسیاری از کتمان کردن واقعیات و یا حتی دروغ را سراغ داریم ولی بعد از گذشت زمان و برملا شدن آن‌ها اگر در جهت منافع عمومی باشند بر آن‌ها خرده نمی‌توان گرفت ولی اگر خلاف آن ثابت شود لعن و نفرین دائمی را به همراه خواهد داشت و هیچ قدرتی توانائی دفاع ویا کتمان کردن آن‌ها را نخواهد داشت.

برخلاف آنچه در مملکتمان در مورد پرونده سه میلیاردی و خفه کردن پیگیری در باره آن ویا سایر بی‌عدالتی هائی که هر روز شاهد آن هستیم پیش آمد، یقین دارم روزی نسیم این تحولات در کشورهای آزاد و دموکرات به مملکت ما خواهد رسید و شاهد استقلال قوه قضائیه و پیشگیری فساد در تمامی سطوح خواهیم بود تنها شرط آن اینستکه هرچه بیش از پیش بر پایه قرار دادن ارزشهای اخلاقی و انسانی درزندگی و حرفه و خانواده و
سیاست اعتقاد داشته و پافشاری کنیم.

اسماعیل ختائی
سوم آوریل ۲۰۱۳ ۱۴ فروردین ۱۳۹۲

تعداد تلويزيون های فارسی - ايرانی برونمرزی طبق آمار دقيقی که در دسترس است اصلاً معلوم نيست چندتاست! حتی ممکن است در اين فاصله که شما مقدمۀ شعر مرا ميخوانيد بيشتر هم شده باشد. آنچه مسلم است تا سال ۱۹۳۶ هيچ فرستنده تلويزيونی فارسی – ايرانی يا بالعکس در خارج از ايران دائر نبوده. تنها بعد از اين تاريخ که آقای فيلو فارنسورس اختراع تلويزيون را کامل کرد و عرضه داشت، اين فکر قوت گرفت و امروز به جائی رسيده که آمارش را هم نميتوان گرفت. در شرح حال مخترع تلويزيون آمده که به پرنده ها خيلی علاقه داشته و در مرحلۀ نخست، فقط آنتن تلويزيون را اختراع کرده که زاغ ها روی آن بنشينند. بعد که ديده آنتن استفادۀ ديگری هم دارد، تلويزيون هم درست کرده به آن چسبانده. (اين هم برای تغيير ذائقۀ دوستان، در ميان اينهمه مقالات اجتماعی و سياسی و نيز برای شادی به اصطلاح روان مرحوم فارنسورس که راستش يک فاتحه به او بدهکار بودم.)
سالت ليک سيتی (شهر درياچۀ نمک) پايتخت ايالت يوتا در آمريکا، شهری است کويری و نفتی و مذهبی مثل قم خودمان. مرکز پيروان مسيحيت مورمونی. دو سه بار آنجا رفته ام. ايرانی آنقدر دارد که سالن نمايش ما را پر کند. آخر بار که آنجا بودم راهنمای ايرانی محبت کرد مرا برد به يک گورستانی که همين مخترع تلويزيون در آنجا آرميده بود. فاتحه نخوانده بودم و حالا بيحساب شديم.
***

از جدائی های فرهنگی
دلخور از BBC و آزرده از VOA ام
اين تصاوير و صداها را مخاطب تا کی ام
روی خط و زير خط و نوبت ما و شما
کی کند با فکر روشن عازم ملک ری ام
مجری برنامه گاهی خوب حرصم ميدهد
ليک جذابيتی دارد که مجذوب وی ام
مجری کانال سوم وقت تفسير خبر
از سر و جان ميپراند مستی هرچه می ام
مجری کانال چهارم تا که ظاهر ميشود
عقل پروائی ندارد، ميزند اما هی ام
ساته لايتی که تحرک داده بر نوع بشر
بهر من گرديده مثل کرسی ماه دی ام
زير کرسی، بهترين شاگرد تنبلخانه ام
رشتۀ «واداده گی» را نيز در حال طی ام
با کفايت در کف ام بگرفته «ريموت کنترل»
در پی پيمودن کانال ها پی در پی ام

کو کتابی تا سه کيلومتری اطراف من؟
يا اگر باشد کجا خود خواندنش را پاپی ام
در عوض سير فلک با فال حافظ ميکنم
پای منقل در هوای «طايرفرخ پی» ام
تازه با شهنامه هم کوس حماسی ميزنم
گاه، خود، افراسيابم، گاه، کاووس کی ام
بشنو از من، از جدائی های فرهنگی عزيز
شاعرم؟ فرياد خلقم؟ نه. نی ام. تنها نی ام!
ـــــــــــــــــــــ
اصغرآقا، سايت هادی خرسندی
www.AsgharAgha.com

محسن رضایی:دولت هفتصد میلیارد دلار پول نفت را نادرست صرف کرده

700میلیارد دلار در طول هفت سال گذشته در دست دولت بوده که متاسفانه به صورت نادرست صرف شده است.
دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام گفت: اقتصاد کشور در تهران حل نخواهد شد.
به گزارش فارس، محسن رضایی در همایش حماسه سیاسی و اقتصادی در جمع مردم دیلم اظهار داشت: تنها 30 درصد چالش‌های کنونی اقتصادی کشور مربوط به تحریم‌ها است و 70 درصد دیگر مربوط به نحوه مدیریت و ساختار نادرست اقتصادی کشور است که در سه دولت گذشته به آن توجه نشده است .
وی افزود: قاعده اقتصادی این است وقتی ارزش پول کشوری پایین می‌آید واردات کم شده و صادرات آن کشور زیاد می‌شود مانند کشور چین که نتیجه آن کالاهای چینی تمام بازار دنیا را فرا گرفته است ولی کشور ما به دلیل عدم درست بودن اقتصاد و وابسته بودن آن به نفت قاعده مذکور انجام نشده است.
رضایی بیان داشت: بنابراین ما باید اقتصاد کشور را از نفت جدا کرده و آن را مردمی کنیم و برای مردمی کردن باید از شهرهای کوچک و از خانواده‌ها شروع کنیم به همین دلیل اقتصاد کشور در تهران حل نخواهد شد. 700میلیارد دلار در طول هفت سال گذشته در دست دولت بوده که متاسفانه به صورت نادرست صرف شده است.
وی گفت: مردم باید اقتصاد را اداره کنند و دولت باید حامی مردم باشد و دولت مشکلات مردم را رصد و در صدد حل آنها براید.
دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام در بخش دیگری از سخنان خود گفت: غربی‌ها می‌گویند ما نسبت به ایران سوء‌ظن داریم که در واقع ما نیز به آنها خوشبین نیستیم.
رضایی با بیان اینکه ما بار دیگر با غرب وارد جنگ شده‌ایم و ابتدا این جنگ را غربی‌ها شروع کرده‌اند، ادامه داد: بهانه آنها مسئله هسته‌ای است آنها ابتدا شش سئوال کردند که ایران به همه آنها پاسخ داد و آنها قانع شدند سپس بیان کردند که بر روی دستگاه‌های شما باید دوربین نصب شود با این وجود باز هم می‌گویند ما نسبت به شما سوء ظن داریم که در واقع ما به آنها خوشبین نیستیم و به آنها سوء‌ظن داریم و آنچه مهم است ایران همیشه آماده همکاری بوده است.
وی اضافه کرد: غربی‌ها با راه انداختن تحریم‌ها علیه کشور با ما وارد جنگ اقتصادی شده‌اند و با این تدبیر که اقتصاد ایران وابسته به نفت است و اگر جلوی آن را بگیریم ایران تسلیم خواهد شد از فروش نفت ما جلوگیری کردند که این تعبیر که اقتصاد ایران وابسته به نفت است درست است ولی نتیجه‌گیری آنها که بدین وسیله ایران را تسلیم می‌کنیم اشتباه است و این را ثابت خواهیم کرد


سر جمع درآمدهای دولتهای نهم و دهم از محل صادرات نفتی، مالیات، اوراق مشارکت و خصوصی سازی رقمی معادل 1029 هزار میلیارد تومان یا 1.029 تریلیون تومان است. قابل ذکر است تبدیل این ارقام به طلا نشان میدهد به رقم افزایش قیمت جهانی طلا، احمدی نژاد با درآمد برآورد شده فوق توان خرید 20 هزار تن طلا را داشته است که بر این مبنا ثروتمند ترین رئیس جمهور ایران محسوب می شود.
در حالیکه آمارهای رسمی حمایت از درآمد 1029 میلیارد تومانی دولت احمدی نژاد یا با توجه به قیمت متوسط دلار در این دولت هزار میلیارد دلاری دولت نهم ودهم دارد، مشخص نیست این درآمد هنگفت وبی سابقه کجا هزینه شده است
به گزارش بازتاب به نقل از خبر، دولت دهم روزهای پایانی خود را پشت سر می گذارد، آمارها نشان می دهد حتی به رغم کاهش درآمدهای نفتی و رکود فعالیت های اقتصاد کشور طی سالهای اخیر، دولت دهم از محل صادرات نفتی بالاترین درآمد را در مقایسه با تمام نه دولت پیش از خود داشته است، درآمد دولت دهم از محل صادرات نفتی رقمی معادل 299 میلیارد دلار است و اگر درآمدهای نفتی دولت نهم را نیز به این رقم اضافه کنیم می بینیم سر جمع درامد های نفتی دولتهای محمود احمدی نژاد طی سالهای 84 تا 91 به رقمی معادل 578 میلیارد دلار بالغ می شود که از سر جمع درآمدهای نفتی کشور طی سالهای 1360 تا 1383 رقمی معادل 145 میلیارد دلار بیشتر است.
اما صادرات نفتی کشور تنها منبع درآمد دولت نبوده است، فروش اوراق مشارکت، درآمدهای مالیاتی و خصوصی سازی از دیگر منابع اصلی درآمد دولت محسوب می شود، سر جمع این درآمدها با احتساب نرخ روز دلار طی سالهای 84 تا 91 نشان می دهد که دولت نهم رقمی معادل 863.5 میلیارد دلار کسب درآمد کرده است، که این رقم به نرخ روز معادل 20 هزار تن طلا می شود و محمود احمدی نژاد را به مدیر پردرآمد ترین دولتهای پس از انقلاب تبدیل می کند.
 
درآمد حاصل از صادرات نفتی
سال قیمت نفت ایران ( بشکه/دلار)درآمد حاصل از صادرات نفت خام (میلیارد دلار)
138451.9453.82
138558.5762.01
138676.4881.6
138779.8281.9
138869.0162
138983.3374
1390107113
139110750
جمع:578.33
منبع: بانک مرکزی/ وزارت نفت        
 
 
درآمدهای خصوصی سازی
با ابلاغ تفسیر اصل 44 در سال 85 ، واگذاری شرکتهای دولتی سرعت گرفت، خصوصی سازری که البته به نظر می رسد بر خلاف مسیری باید پیش رفت به طوریکه در حال حاضر بخش خصوصی درخواست توقف آنرا دارد، به هر شکل اگر چه این خصوصی سازی مسیر خود را طی نکرد و شرکتهای دولتی به شبهه دولتی ها واگذار شدند ولی برای دولت منبع درآمدی خوبی محسوب می شود.
در سالهای 84 تا 91 نزدیک به 123 هزار میلیارد تومان درآمد از محل واگذاری شرکتهای دولتی حاصل شده است که بر اساس نرخ دلار در زمان واگذاری ها معادل 107.8 میلیارد دلار بوده است، البته نباید فراموش کرد که بخش زیادی از این درآمدها صرف بازپرداخت بدهی های دولت به نهاد های عمومی شده است.
 
درآمد حاصل از خصوصی سازی شرکتهای دولتی
سالمتوسط قیمت دلار (تومان)ارزش سهام فروخته شده (میلیارد تومان)ارزش (دلار)
1384904.276.40.08
1385922.625392.8
1386935.82499426.7
1387966.72149422.2
1388997.91790217.9
13891044.21455013.9
139013602326517.1
13912590181057.0
جمع:122925.4107.8
منبع: سازمان خصوصی سازی/ بانک مرکزی   
 
درآمدهای مالیاتی
در سالهای 84 تا 91 درآمدهای مالیاتی معادل 188.5 هزار میلیارد تومان بوده است که این رقم براساس نرخ روز دلار معادل 149 میلیارد دلار درآمد بوده است، در دوره مورد بررسی میزان بالاترین میزان درآمدهای مالیاتی مربوط به سال 91 است که به رقمی معادل 35.2 هزار میلیارد تومان رسیده است، روند رو به رشد درآمدهای مالیاتی  در این دوره قابل توجه بوده است به طوریکه درآمد 13 هزار میلیارد تومان سال 84 در سال 91 ، 2.6 برابر شده است.
اما نکته جالب در مورد روند تغییرات درآمدهای مالیاتی قدرت خرید این درآمدها است که بر اساس دلار نشان میدهد، معادل دلاری درآمدهای مالیاتی 13 هزار میلیارد تومانی سال 84 برابر 14.9 میلیارد دلار بوده است در حالی که ارزش دلاری 35 هزار میلیارد تومانی درآمد مالیاتی سال 91 معادل 13.6 میلیارد دلار بوده است که اینهمه ناشی از اجرای قانون هدفمندی و کاهش ارزش پولی حاصل از اجرای این قانون است.
متاسفانه افزایش درآمدهای مالیاتی در سالهای اخیر به دلیل بی نظمی مالی دولت امکان افزایش سهم مالیات ها را در تامین بودجه دولت فراهم نشده است.
 
درآمدهای مالیاتی دولت
سالمتوسط قیمت دلار (تومان)عملکرد مالیاتی دولت (میلیارد تومان)ارزش (دلار)
1384904.21345714.9
1385922.61516216.4
1386935.81918220.5
1387966.72397424.8
1388997.93000430.1
13891044.22100020.1
139013603060022.5
139125903518513.6
جمع:188564149.3
منبع: بانک مرکزی/ سازمان امور مالیاتی     
 
درآمد اوراق مشارکت
اوراق مشارکت و یا همان اوراق قرضه ملی به عنوان یک راهکار تامین مالی با کمترین اثر تورمی مورد توجه قرار گرفته است. آمارها نشان می دهد طی سالهای 84 تا 91 بالغ بر 34.5 هزار میلیارد تومان اوراق مشارکت به فروش رسیده است البته در مورد فروش 17.5 هزار میلیارد تومان اوراق مشارکت دولتی منتشر شده در سال 91 آمار قطعی منتشر نشده است ولی برآورد فروش 10 هزار میلیارد تومانی آن می تواند منطقی باشد.
معادل ارزی این اوراق بر مبنای نرخ روز دلار رقمی معادل 28 میلیارد دلار را نشان می دهد که می توانیم آنرا به جمع درآمد دولتهای نهم و دهم اضافه کنیم.
البته نباید فراموش کرد که این اوراق در واقع منابعی هستند که امروز دولت استقراض کرده و بازپرداخت آن برعهده دولتهای بعدی خواهد بود، آن هم در شرایطی که با توجه به آنکه روند اجرای پروژه های عمرانی در دو سال اخیر با مشکلات عدیده ای مواجه شده در عمل استقراض صورت گرفته فقط بار هزینه ای بدون عایدی برای دولت یازدهم به بعد به همراه دارد.
نکته قابل تامل آنکه اگر روند استقراض دولت را از محل همین اوراق مبنا قرار دهیم می توانیم بگوییم پردرامد ترین دولتهای بعد از پیروزی انقلاب ایران مقروض ترین دولتها نیز محسوب می شوند.
 
درآمد حاصل از فروش اوراق مشارکت
سالمتوسط قیمت دلار (تومان)ارزش اوراق فروخته شده (میلیارد تومان)ارزش (دلار)
1384904.217001.9
1385922.61577.51.7
1386935.823512.5
1387966.71129.91.2
1388997.91769.71.8
13891044.215680.515.0
139013603000.2
13912590100003.9
جمع:3450928.1
منبع: بانک مرکزی/ خبرگزاری فارس    
* آمار 91 برآورد است   
 
رئیس جمهور یک تریلیون تومانی
همانطور که اشاره شد سر جمع درآمدهای دولتهای نهم و دهم از محل صادرات نفتی، مالیات، اوراق مشارکت و خصوصی سازی رقمی معادل 863.5 میلیارد دلار بوده است. اما این رقم معادل 1029 هزار میلیارد تومان یا 1.029 تریلیون تومان است. قابل ذکر است تبدیل این ارقام به طلا نشان میدهد به رقم افزایش قیمت جهانی طلا، احمدی نژاد با درآمد برآورد شده فوق توان خرید 20 هزار تن طلا را داشته است که بر این مبنا ثروتمند ترین رئیس جمهور ایران محسوب می شود.